دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

ادبيات معاصر افغانستان

نگرشی بر ادبيات معاصر افغانستان

نـوشــته: لطيف ناظمی
(شاعر، ادب‌شناس و منتقد شناختهٔ شده افغانستان)


در آغاز سده بيستم ميلادی، افغانستان با دگرگونی‌های اقتصادی و فرهنگی رو به رو می‌شود. در همين دوران است که با تغيير مناسبت‌های اجتماعی و سياسی نيز روياروی می‌گرديم. در سال ۱٩۰۳، نخستين مدرسه به شيوه مدارس جديد غربی گشايش می‌يابد و به نام امير وقت (امير حبيب‌الله)، حبيبيه ناميده می‌شود. اين مدرسه که معلمين هندی آموزگاران آنند، کانونی می‌گردد برای جنبش‌های فکری، و نهضت مشروطيت نيز از همين جا سربلند می‌کند .

در سال ۱٩۱۱، محمود طرزی که پس از سال‌های تبعيد از ترکيه برگشته بود براثر نفوذی که در دربار دارد، دو هفته نامه‌يی را به نام سراج‌الاخبار بنيان می‌گذارد. هرچند اين نخستين جريده در کشور نيست، ولی نخستين جريده‌يی است که هم درعرصه روزنامه‌نگاری و هم در حوزه ادبی کشور، پيشآهنگ رشد و تحول اين دو عرصه به شمار می‌آيد. اگرچه برای بار نخست جريده شمس‌النهار، در سال ۱٨٧۳ به نشر آغازيد، امّا به هيچ روی نتوانست منشاء اثری بر عرصه روزنامه‌نگاری و ادبيات گردد و سهمی، هرچند اندک، در تحول ادبی کشور داشته باشد.

سراج‌الاخبار نه تنها در پويايی جريان روزنامه‌نگاری نقشی ارزنده بازی کرد بل در ايجاد فضای نوآيين و تازه درعرصه ادبيات، گام‌های استواری برداشت و زمينه را مساعد ساخت که شعر و نثر کشور به جستجوی مضامين تازه برخيزد و جای انديشه‌های فردی، غير اجتماعی، مجرد و شخصی را، افکار و انديشه‌های اجتماعی پر سازد. محمود طرزی که به گونه غيرمستقيم يعنی از مجرای ادبيات ترکی، به ادبيات فرانسه و مغرب زمين آشنايی يافته بود، جريده‌اش را عرصه معرفی اين گونه ادبيات و گرته برداری و تقليد از ادبيات اروپايی ساخت.

اگر بنا باشد به گونه فشرده از شيوه کار طرزی در دگرگونی ادبيات سنتی فهرستی تهيه بداريم، به چنين خلاصه‌يی دست می‌يابيم:

۱- ترجمه رمان اروپايی و آشنا ساختن خوانندگان به نحوه جديد داستان نويسی باخترزمين که با شيوه سنتی افسانه‌گويی، قصه‌نويسی و حکايت‌نگاری ادبيات فارسی، تفاوت فاحش داشت. او رمان‌های ژول ورن را به فارسی دری برگرداند و به صورت مستقل چاپ کرد و زمينه را فراهم ساخت که نويسندگان کشور به شيوه داستان نويسی غربی آشنا شوند.

٢- تحول در مضمون شعر و پشت کردن به مسايل شخصی و ضجه‌های عاشقانه. طرزی دو مضمون جديد را در شعر راه داد، نخست اصطلاحات فنآوری و تمدن اروپايی. دو ديگر مسائل اجتماعی و ميهن‌پرستی.

او قالب کلام خويش را دگرگون نکرد، بل در همان فرم و قالب کلاسيک، انديشه‌های آن روزی را گنجاند و صدايش را از همان محدوده قالب‌های قديمی، با پيام‌های نوينی بلند کرد. شعری را که او هواخواهش بود شعر مقتضيات ناميده‌اند که بار نخست در فرانسه و سپس در ترکيه و ايران و افغانستان پيروان و مشتاقانی يافت.

شعر مقتضيات افغانستان، افزون بر دو ويژگی و خصوصيتی که بر آن برشمرديم، تلاش ورزيد تا زبان گفتار را نيز درحريم خويش رخصت دخول دهد و، بی‌پروا به انتقاد معاندان و مخالفان، از کاربرد واژگان عاميانه هراس ينداشته باشد، طرزی حتی شاعران را تشويق و تحريک کرد تا به گويش‌های محلی خويش، سروده‌هايی به نامه او بفرستند و او دست به چاپ آنها زند. در همين روزگار انواع ادبی ديگر چون پارچه‌های (نوشته‌های) ادبی و شعر منثور که تقليدی از ادب اروپايی بود، رايج گشت و قطعات نمايشی در جريده سراج‌الاخبار چاپ گشت.

در سال ۱٢٩٨(۱٩۱٩)، پس از کشته شدن اميرحبيب‌الله پادشاه افغانستان، عين‌الدوله امان‌الله فرزند اميرمقتول بر جای وی نشست و به دنبال آن مشروطه‌خواهان و روشنگران تجددطلب را از زندان آزاد ساخت. آنان قدرت و مديريت را درعرصه‌های مختلف در دست گرفتند و سال‌های ۱٩۱٩ تا ۱٩٢٩ را دهه گسترش فرهنگ و بالندگی مطبوعات و روزنامه‌نگاری ساختند. جنگ‌های استقلال‌طلبانه کشور درهمين دهه به ثمر نشست، نخستين قانون‌اساسی در همين روزگار تدوين گشت و رفع حجاب بانوان از دستاوردهای همين دوران بود.

نوسازی و مدرنيزاسيون در حيات اجتماعی با اِعمال قدرت دولت اصلاحگرا در اوضاع و احوالی صورت می‌پذيرفت که سنت به سختی بيداد می‌کرد و هيچگونه تحول توسعه سياسی و اقتصادی را برنمی‌تافت. با آن همه دولت جديد در همه عرصه‌ها دست به نوآوری، ابتکار و تجدد می‌زد و مدرنيته در برابر سنت پيگيرانه می‌رزميد، ولی با دريغ که در اين چالش، نوگرايان فرهنگ و سياست، شکست اندوهباری را چشيدند و دولت مستعجل با توطئه عقب‌گرايان روياروی گشت و جدال تجدد و سنت به شکست تجدد انجاميد.

با برچيده شدن اصلاحات امانی، بار ديگر، روزگار اختناق فرا می‌رسد و ادبيات زير چتر سياه حکومت‌های خودکامه، مجالی برای تنفس نمی‌يابد. نظارت بر مطبوعات و آثار ادبی، سانسور، تفتيش عقايد و خفه کردن آزادی بيان، از دستآوردهای دوران پس از حکومت امان‌الله است.

سال ۱۳۰٩ خورشيدی (۱٩۳۰)، انجمن ادبی هرات به دست تنی چند از سخنوران آن ديار، پس از ماه‌ها رکود و فترت ادبی گشوده می‌شود و يک سال پس از آن، انجمن ادبی کابل گشايش می‌يابد، اين هردو انجمن مجله‌های ادبی هرات و کابل را انتشار می‌دهند، امّا اين مجله‌ها به ويژه مجله کابل، نمی‌تواند پايگاهی برای شعر مدرن و داستان نوخاسته باشد. اين مجله در واقع سنگری می‌شود برای ادبيات سنتی که شعر و داستان مدرن را به حاشيه می‌راند. دراين ميان، دولت نيز دو ثلث نويسندگان انجمن ادبی کابل را که مردانی متجدد و آزاديخواه بودند به زندان‌های طولانی می‌افکند.

نمايندگان شعر کلاسيک و سنتی در اين دوران، قاری عبدالله، عبدالحق بيتاب و خليل‌الله خليلی اند. دو تن نخستين به ترتيب ملک‌الشعرای افغانستان می‌شوند و خليلی که از آنان جوان‌تر است از يکسو به جای گرايش به شيوه شعرسرايی مکتب هندی، به مکتب خراسانی روی می‌کند و از سوی ديگر گوشه چشمی به شعر جديد دارد و قطعاتی در فرم‌های جديد و با مضمون‌های نسبتاً نوآيين عرضه می‌کند .

در سال ۱۳۱٨، پس از چاپ شعرهای "غراب" و "ققنوس" از نيما يوشيج در مجله موسيقی، خليلی، شعری به نام "سرود کوهسار" می‌نويسد که شعری است شبه نيمايی و به مجله ادبی کابل می‌فرستد ولی سنت‌گرايان اين شعر را که تساوی طولی مصراع‌ها در آن رعايت نشده بود، چاپ نمی‌کنند و خليلی جوان را به خاطر چنين بدعتی مورد سرزنش قرار می‌دهند. اما، به رغم خواست محافظه‌کاران ادبی، شعر نو و داستان جديد آرام آرام پا می‌گيرد و راهش را در آشفته بازار ادبی پيدا می‌کند . نخستين مجموعه شعر نو در سال ۱۳۳۶(۱٨۵٧) روی چاپ می‌بيند و در سال ۱۳٤۱ (۱٩۶٢) دفتری از چند شاعر نوسرا در کابل انتشار می‌يابد. نسل نخستين که به جبهه تجدد در شعر می‌پيوندند، محمود فارانی، بارق شفيعی، سليمان لايق، سهيل و آيينه و چند تن ديگر اند و به دنبال آنان واصف باختری، اسدالله حبيب و نگارنده اين قلم. ولی سهم اين شاعران در روند شعر نو يکسان نيست.

تاريخ‌نگاران ما، سال‌های ۱٩۶٤ تا ۱٩٧۳ را "دهه دموکراسی"، "دهه مشروطه" و "دهه قانون‌اساسی"، خوانده‌اند. در واقع اين دهه پايان حکومت مطلقه سلطنتی است. در اين دهه قانون‌اساسی مردم‌سالارانه، که راه را برای تشکل احزاب سياسی گشوده است، نافذ می‌گردد. قانون مطبوعات آزاد در همين سال‌ها انتشار می‌يابد و نشريه‌های گوناگون و غالباً با گرايش‌های ايديولوژيک و آرمانخواهانه از همين سال‌ها، به نشر آغاز می‌کنند، تظاهرات خيابانی، اعتصابات و تعطيل پياپی دانشگاه کابل به علت تظاهرات در همين فصل تاريخی است.

مؤثرهای سياسی-اجتماعی و مؤثرهای جديد فرهنگی، مضامين نوی برگْرده ادبيات تحميل می‌کنند و از جايی که تجدد در ادبيات، تابع تجدد در محيط زندگی است، ناگزير شرايط اجتماعی جديد، سيمای جديدی به ادبيات افغانستان می‌بخشد. در شعر مدرن دهه‌های چهل و پنجاه خورشيدی، دگرگونی چشمگيری در مضمون و شکل شعر پديدار می‌گردد، شعر مدرن در جبهه زندگی قرار می‌گيرد و بازتاب زندگی و نمايش غم‌ها و شادی‌های انسان معاصر را رسالت خويش می‌سازد. کليت شعر مدرن نيز از نظر درونمايه دو پاره می‌گردد. شقه‌يی از آن ادبيات «من» گرايانه است با مويه‌های يأس‌آلود و شقه ديگر «انديشه» گرا و «جامعه» گراست. در اين ميان شاعران آرمانگرا که به مارکسيسم لنينيسم دل ‌بسته بودند در جستجوی آرمانشهر خويش اند و به فرداهای خيال انگيز دل بسته اند.

در شعر مدرن سال‌های چهل و پنجاه خورشيدی، دگرگونی محسوس و چشمگيری در مضمون و شکل شعر پديدار می‌گردد. رمانتيسيزم دقيق و احساساتی و شعر اجتماعی و متعهد آب شان به يک جوی نمی‌رود. تصويرگری طبيعت و بيان احوال نفسانی با زبان تغزّلی و غنايی، تصوير لحظه‌های شيدايی و شادخوارگی، ويژگی شعر دسته نخستين است؛ و بازتاب ناهنجاری‌های اجتماعی و عواطف جمعی» دل بستن به قهرمانان خيالی و رهيافت به آرمانشهر موعود، دلبستگی دسته دوم. آنان با طرح مسايل شخصی و فرايند ذهنی در جستجوی پاسخگويی به نيازمندی‌های خويش اند و اينان با عنوان کردن عواطف اجتماعی و رويدادهای پيرامونی، پاسخگوی خواست‌های زمانه.

در سال ۱٩٧۳، پيکرآزادی نسبی با گلوله‌های کودتاچيان، از هم دريده می‌شود، حکومت تک حزبی، حکومت منع گشت و گزار شبانه، حکومتی که دموکراسی را برنمی تابد و هيچگونه مدارا و کثرت‌گرايی را تحمل نمی‌تواند بر مسند قدرت فراز می‌آيد. ديگر زبان‌ها بسته و خامه‌ها شکسته می‌شوند. اما هنوز هم، فاجعه آغاز نگرديده است و کودتای اپريل ۱٩٧٨ در راه است. هنوز هم سربازان ارتش سرخ از جيحون نگذشته‌اند و هنوز هم بمب افکن‌ها، بربام خانه‌ها، بردهکده‌ها و کشتزارها، ارمغان‌های خويش را نثار نکرده‌اند. کودتا و سپس تجاوز و اشغال شوروی، ميان شاعران خط فاصلی می‌کشد، شاعرانی که با دستگاه اند و شاعران و نويسندگانی که بر دستگاه. آنانی که با دولت اند يا اينانی که عليه دولت اند. شاعران وابسته به دولت، چامه‌های شان را که از نگاه ساخت و پرداخت شعری نيز، سست و نااستوار بود، آذين مطبوعات دولتی می‌ساختند و شاعران متوسط ديگری نيز به دنبال آنان به پيروی از اين انديشه بر می‌خاستند، بدين گونه شعر در بند ايديالوژی افتاد ولی همزمان با آن روند شعر مقاومت آهسته آهسته پا گرفت؛ هم در درون کشور و هم در بيرون مرز.

شعر برون مرزی مقاومت در فضايی سروده می‌شد که سايه هولناک سانسور و نظارت حاکمه برآن مسلط نبود و سراينده‌اش به هيچ آداب و ترتيبی پايبند نبود. از اين رو، شاعران برون مرزی، به جای زبان تصويری از زبان توضيحی و حرفی کار می‌گرفتند و به جای تکيه و تأکيد بر اسناد مجازی و بيان کنايی، با زبان عريان و مستقيم از فاجعه سخن می‌زدند و از همين رو شعر را به قلمرو شعار کشاندند. امّا شعر درون مرزی به خاطر هراس از دستگاه شکنجه و شلاق کشور به سوی زبان کنايی و استعاری رانده شد و کاربرد ابهام در شعر و حتی در داستان چنان فزونی گرفت که گاهی از حيطه ادراک مخاطبان خارج بود.

باری، در سال‌های اشغال برای بار نخست در تاريخ ادبيات کشور کانون نويسندگان افغانستان زير نام «اتحاديه نويسندگان جمهوری دموکراتيک افغانستان»، عرض وجود کرد و از بدو گشايش يعنی سال ۱۳۵٩ (۱٩٨۰) تا سال ۱۳۶۶ (۱٩٨٧) کانونی بود برای نشرات و تبليغ نظام حاکم وقت، آفرينش ستايشنامه برای اشغالگران، حق ستيزان و حق ستانان. در سال ۱۳۶۶ (۱٩٨٧)، اين نهاد، با اساسنامه جديد و با نام «انجمن نويسندگان افغانستان»، نويسندگان غير وابسته و دگرانديش را به سوی خويش فراخواند تا راهی دگرپيش گيرند و ادبيات را از تحزُّب رهايی بخشند. انجمن در درازای عمر دوازه ساله‌اش توفيق يافت تا نزديک به دو صد عنوان کتاب شعر و داستان را انتشار دهد و گامی استوار در معرفی ادبيات معاصر کشور بردارد.

در سال ۱۳٧۱ (۱٩٩٢)، بنيادگرايان اسلامی، بر کابل و شهرهای ديگر يورش آوردند و همه نهادهای فرهنگی را ويران ساختند از جمله انجمن نويسندگان را. غارت، تعصب و تحجر فکری مجالی برای پويايی فرهنگ و ادبيات باقی نگذاشت. حکومت تنظيمی و به دنبال آن سيادت طالبان، همه پل‌های پشت سر را ويران کرد و افق‌های اميد برای آينده را، تيره و تار ساخت. چنان فتنه‌ای بر پا گشت که به بيان شيخ اجل «هريک از گوشه‌ای فرا رفتند.» پنج ميليون انسان به تبعيد داخلی و برون مرزی تن دادند و در اين ميان هزاران شاعر، داستان‌نويس، ادبيات‌شناس، مترجم، هنرپيشه و هنرمند بار غربت را بردوش کشيدند.

ادبيات داستانی

در همان سال‌های نشرات سراج‌الاخبار (۱٩۱۱-۱٩۱٨)، زمينه آشنايی با ادبيات داستانی اروپايی مساعد گشت، ولی تغييرات جديد ادبی و تحولات اجتماعی دوران سلطنت حبيب‌الله و تلاش‌های محمود طرزی، بازهم دريچه‌های داستان نويسی را به روی نويسندگان ما نگشود. مُقدّر بود که نخستين آزمايش‌ها در عرصه داستان در سال‌های بعد و در دهه سلطنت امانی صورت پذيرد.

گفته آمد که در روزگار سلطنت امان‌الله، در فضای سياسی و اجتماعی کشور تحولات محسوس و چشمگيری رخ می‌دهد، استقلال سياسی افغانستان، به دست می‌آيد و مشروطه‌خواهان، قدرت و مديريت را در کشور در قبضه دارند. مطبوعات گسترده می‌گردد و از مرکز به شهرها و ولايت کشور رخنه می‌کند. مطبوعات آزاد، رخصت انتشار می‌يابند و نثر مصنوع و متکلف جايش را به نثر ساده و روان وا می‌گذارد.

در همين روزگار است که نخستين داستان در جريده مُعَرّفِ معارف، ارگان نشراتی دولت در زمينه آموزش و پرورش، چاپ می‌شود. اسم داستان «جهاد اکبر» است که در سال ۱٢٩٨ هجری خورشيدی در چندين شماره نامه ياد شده پی هم به چاپ می‌رسد و درونمايه آن شرح قيام و پايمردی‌های مردم کشور است در برابر استعمار انگليس. قهرمان مرکزی داستان، مردی است به نام محمداکرم که شرح دليری های وی خطوط عمده داستان را می‌سازد. اين داستان را مولوی محمدحسين پنجابی نوشته است که سال‌ها در شمار مشروطه‌خواهان، پشت ميله‌های زندان، نفس کشيده بود. «جهاد اکبر» هرچند داستانی است از سنخ داستان‌های جديد امّا هنوز هم گرايش به سوی قصه‌های کهن و افسانه نويسی‌های کلاسيک زبان فارسی در آن نمودار است.

تصوير عبرت، نخستين رمان افغانی است که به خامه محمد عبدالقادر افندی فرزند سردار محمدايوب خان رقمی گشته است. سردار ايوب خان شهزاده افغانی است که در جنگ قدرت با پسر عمويش بر سر سلطنت شکست می‌خورد، نخست به کشور ايران متواری می‌گردد و سپس دست پسرش محمد عبدالقادر هشت ساله را می‌گيرد وبا خانواده به هند مهاجرت می‌کند. عبدالقادر همان جا می‌ماند، آموزش می بيند و کتاب تصوير عبرت را در سال ۱٩٢٢ در مطبعه سنگی مدراس دست چاپ می‌سپارد. تصوير عبرت بسا از ويژگی‌های داستان معاصر را دارا است. مضمون آن عنعنه پرستی و سنت زدگی خانواده‌های اشراف کشور را افشا می‌کند و «بيبی خوری جان»، شخصيت مرکزی، به نيکويی سرشت تيپ خود را دارد و نمونه تيپيک زنان سنت‌زده اعيانی است.

تصوير عبرت با آن که نخستين رمان کوتاه افغانستان است، اما فضا و جدال و حادثه در آن به نيکويی و به صورت پويا و اثر گذار و زنده پرورش يافته است. زبان شخصيت‌ها، از جمله بی بی خوری جان، زبان گفتاری است و از عمق زندگی و روان اجتماعی شخصيت‌ها نمايندگی می‌کند . هرچند وجود ضربالمثل‌ها و شعرهايی که آذين داستان گشته است، اندکی به آن طعم و بوی قصه‌های کهن را می‌بخشد، ولی ساختار آن، به خاطر طرح و توطئه استوار و زبان ساده امروز، و مزيد برآن کاربرد زبان‌های عاميانه، از تصوير عبرت، رمان دلنشين امروزی می‌سازد.

پس از دهه امانی، همان گونه که گفته آمد، دوران نظارت و سانسور و رکود و فترت فرهنگی آغاز می‌گردد و با آن که انجمن ادبی کابل، علی الظاهر مرکز رشد دهنده ادبيات کشور به شمار می‌آيد؛ اما اين نهاد نيز با بقية‌السيف نويسندگانی که از آسيب بازداشت در امان مانده‌اند، نمی‌تواند، کاری از پيش ببرد. مجله ادب، ارگان نشراتی دانشکده ادبيات کابل، نيز به چاپ مقالات پژوهشی در عرصه ادبيات می‌پردازد و برای نشر و پخش شعر نو و داستان معاصر، هيچگونه زمينه‌يی ندارد.

شگفتی‌آور است که وزين نامه‌ها و رنگين نامه‌های کشور، بستر بازتاب داستان و شعر نو گشتند و رمان افغانی، نخست به گونه پاورقی در روزنامه‌های اصلاح و انيس چاپ می‌گرديد وسپس به صورت کتاب‌های داستانی مستقل، توسط همان نهادها، انتشار می‌يافت. شگفتی‌انگيزتر از اين چاپ نخستين داستان‌های کوتاه کشور در مجله آريانا است که ارگان نشراتی انجمن پژوهش‌های تاريخی افغانستان بود و در سال‌هايی که ارتجاع ادبی، مجال نوآوری و نوجويی را از حوزه ادبی مان، به سرقت برده بود، صحنه نمايش داستان‌های کوتاه دو داستان نگار آن روزگار عبدالرحمن پژواک و نجيب‌الله توروايانا گشته بود.

دهه دموکراسی (۱۳۵٢-۱۳٤۳)، همان گونه که برای رشد و پويايی شعرنو در خور اهميت است، در ساحت داستان نويسی نيز، از اهميت شايانی برخوردار است، زيرا از آغاز همين دهه است که داستان نويسی براساس معيارهای امروز و ارزشنماهای دنيای غرب، پديدار می‌گردد. اسدالله حبيب، دکتر اکرم عثمان، اعظم رهنورد زرياب و سپوژمی رؤوف (بعداً سپوژمی زرياب)، دست به نوشتن داستان کوتاه مدرن يازيدند. در سال ۱۳٤٤، نخست رمان فقرنگارانه مدرن به نام سپيد اندام، به دست اسدالله حبيب نوشته شد و روستا باختری نيز در همين سال نخستين رمان ذهنی خويش را با عنوان پنجره در تهران چاًپ کرد.

در آن سال‌ها، سايه ادبيات سوسياليستی شوروی بر سر آثار غالب نويسندگان افغانی آشکارا، گواه بود. آموزش دانشجويان افغانی در شوروی سوسياليستی، روابط حسنه دو کشور و ديد و بازديد ميسيون‌های سياسی و تجارتی، گسيل آثار نويسندگان جديد شوروی چون ماکسيم گورگی، شولوخوف، چنگيز آيتماتوف و ديگر قلمزنان پس ازانقلاب اکتوبر(۱٩۱٧)، الگويی بود شايسته برای نويسندگان افغانی. از اينرو نوشتن داستان‌های رياليستی آرمانخواهانه باب روز ادبيات ما شد.

از سوی ديگر، در همين سالها موج خفيفی از ادبيات ذهنی و روانی نيز جلوه گری می‌کردو در پهلوی رمان‌ها و داستان‌های رياليستی و عاشقانه در پی آن بود تا پا به جای داستايفسکی، فرانتس کافکا، البرکامو و صادق هدايت بگذارد. درآن سال‌ها، تب يأس فلسفی و شيفتگی به آثار اگزيستانسياليستی در ميان قشر روشنفکر و قلمزن افزونی می گرفت. روی هم رفته، سه جريان داستان نويسی ازدهه چهل خورشيدی تا کودتای ثور(ارديبهشت) ۱۳۵٧ هريک راه خود را می‌گرفتند:

۱) اجتماع‌نگاری و رياليسم آرمانخواهانه که در جستجوی آرمانشهر گمشده خويش بود؛ ٢) جريان نوپای ذهنی گرايانه و روانکاوانه که در جستجوی دنيای درون شخصيت‌ها بود؛ ۳) داستان‌های عاشقانه و رمانتيسيسم رقيق و احساساتی که يک شاخه آن به عشق‌های افلاطونی می‌انجاميد و شاخه ديگرش بارتابی از هوس‌های تب‌آلود بود.

پس از کودتای ثور ۱۳۵٧، روند داستان‌نويسی نيز چون شعر، دو شقه گشت. بخشی از آن ادبيات داستانی تبليغاتی، حزبی و دولتی بود که خطوط عمده آن چنين بود: ۱) تجليل از کودتای اپريل و جلوه دادن آن به عنوان انقلاب کبير مردمی و پاسداری از دستآوردهای آن؛ ٢) دوستی و همبستگی با اتحاد شوروی و خلق آن کشور؛ و ۳) تقبيح عملکرد مخالفان دولت جديد، جدال با بنيادگرايی اسلامی به منزله دشمنان مردم و پيکار روانی با امپرياليسم ايالات متحده آمريکا. اکثريت قريب به اتفاق نويسندگانی که در اين خط فکری قرار داشتند از اعضای حزب دموکراتيک خلق افغانستان يعنی حزب مسلط و يگانه کشور که قدرت را در دست داشت به شمار می‌رفتند که در داستان‌های کوتاه و رمان‌های خويش در پی توجيه کودتای اپريل بودند.

بخش ديگر، داستان‌هايی بود که به ادبيات مقاومت تعلق داشت و در آنها يانکوهش دولت و سيستم بر سر اقتدار محور مرکزی بود و يا شجاعت و قهرمانی نهضت مقاومت و چريکی‌های جنگنده عليه دستگاه حاکم. گفتنی است که در عصر حاضر، اثرگذاری جريان‌های فکری‌ و ادبی ديگران را نيز بر ادبيات مان، نمی‌توان ناديده گرفت. اين اثرگذاری، گاهی مستقيم و زمانی به گونه غير مستقيم مشهود بوده است.

سه جريانی که برفرهنگ و ادبيات ما، بی تأثير نبوده است، بدين قرار است:

۱) فرهنگ و ادبيات روسيه تزاری و روسيه شوروی، يعنی آثار و افکار تولستوی، داستايفسکی، گوگول، چخوف، پوشکين، ماياکوفسکی، لرمانتوف، گورکی، شولوخوف، چنگيز آيتماتوف و ديگران. ادبيات سده نوزدهم روسيه، پس از آثار فرانسوی، هم از نگاه قدامت و هم از نگاه فراوانی آمار، بر ادبيات داستانی افغانستان جلوه‌های فراوانی داشته است.

ادبيات پس از انقلاب اکتوبر شوروی نيز بر چپ‌گرايان و چپ‌انديشان و اعضای احزاب «مارکسيستی» افغانستان، الگوی شايسته‌يی به شمار می‌رفته است. اعضای اين گروه پيوسته در تلاش بودند تا به تبعيت از رياليسم اجتماعی شوروی، تضاد طبقاتی، پاسداری از طبقات و لايه‌های زيرين جامعه، اميد به فرداهای زندگی ساز و ساختن قهرمانان آينده نگر و شيفتگی آرمانخواهانه به آرمانشهر تخيلی را، محور نوشته‌های شان سازند و شعر فارسی دری نيز قسماً از ماياکوفسکی، يسهنين و حتی شاعران انقلابی چون لاهوتی، شاعر ايرانی تبعيد در شوروی، متأثر است.

٢) اثر گذاری ادبيات ايران بر داستان و شعر افغانستان را از نيمه دوم قرن بيستم نيز نمی‌توان ناديده انگاشت. در اين ميان اثرگذاری حزب مارکسيستی توده در فصول و مقطع‌های گوناگونش و با همه فراز و فرودهايش بر ادبيات چپ افغانستان، کاملاً آشکارا بوده است. نويسندگان چپ افغانستان از ادبيات کشورهای سوسياليستی يا از نويسندگان و احزاب چپ جهان پيوسته پيروی و ستايش کرده اند و درکنار نويسندگان روسيه شوروی، دلبستگی به ناظم حکمت، برشت، گارسيالورکا، پابلو نرودا، فرخی يزدی و احمد شاملو، در آثار تنی چند از نويسندگان ما پيداست.

۳) اثرگذاری ادبيات مغرب زمين، به خصوص آثار فرانسوی و آلمانی از دهه دوم سده بيستم آغاز گشته است و اکنون عطف توجه به ادبيات امريکا نيز، بر اين جريان افزوده گشته است. داستان کوتاه، نمايشنامه، رمان، پارچه ادبی و شعر منثور از ارمغان‌های اروپای غربی است که در افغانستان پا گرفته است. ترجمه آثار ادبی اروپا و سرازير شدن سيل ترجمه‌های ادبيات اروپايی از کشور ايران، فرايند توجه به ادب مغرب زمين را شدت می‌بخشيد و ادبيات سنتی جايش را به ادبيات مدرن خالی می‌کردو چالش و تقابل ادب سنتی با ادبيات مدرن، مخصوصاً درعرصه شعر، هر روز بعد تازه‌يی می‌يافت. کهنه انديشان از نگاه شکل و مضمون بر مواضع گذاشته پای می‌افشردند و نوگرايان گاهی بی‌هراس و زمانی با ترديد و دو دلی، طريق جديدی را می‌کوبيدند. گسيل شمار فراوانی از دانشجويان به کشور شوروی و کشورهای غربی، در امر آشنايی روشنفکران و نويسندگان با شيوه ادبيات مغرب زمين، ياری می‌رساند. ترجمه آثار بديعی نيز راه را برای شناخت ادبيات ديگران هموار می‌ساخت.

آن گونه که اشارت رفت، نخستين ترجمه‌های ادبی از آثار اروپاييان در سالهای آغازين دهه دوم سده بيستم آغاز می‌شود و محمود طرزی، نبشته‌ها و رمان‌هايی از نويسندگان فرانسوی چون ژول ورن و گزاويه دو مونتی پن (Xavier de Montipin) رمان نويس را به دری برمی‌گرداند. پيش از اين روزگار، در نيمه دوم سده نوزدهم نيز ترجمه‌هايی از آثار اروپاييان به فارسی دری انتشار يافته بود. ولی اين آثار بيشترينه نبشته‌های سياسی، تاريخی و اجتماعی بودند. پيشآهنگ گزارندگان دراين دوران، مردی است به نام عبدالقادر که در سال ۱٨٧۳، از «تايمز لندن» مطلبی را زير نام «وعظ نامه» به دری برگرداند و به صورت مستقل منتشر کرد.

روند ترجمه هرچند در افغانستان، رضايت بخش نيست ولی پس از سال ۱٩۵۰ آهنگ رشد آن شتابنده‌تر بوده است. پس از ترجمه آثار فرانسوی، توجه بيشتر به ترجمه آثار ادبيات آلمانی و انگليسی، جلب گرديده است. نويسندگان افغانی تاکنون کارهای ادبی گويته، شيللر، توماس مان، هرمان هسه، برتولت برشت و ديگران را از ادبيات آلمانی و آثار تاگور، ويليام گری، سامرست مرام، آگاتاکرستی و گروهی ديگر را از ادبيات انگليسی ترجمه کرده‌اند.

در غربت نيز، قلمزنان ما، دست از ترجمه باز نگرفته‌اند و آثاری را از ادبيات ديگران به زبان‌های مادری خويش باز گردانده اند. اما از جايی که زمينه چاپ آنها کمتر ميسر است، فيض اين ترجمه‌ها کمتر عام گرديده است.

باری، از بيست و سه سال بدينسو، مهاجرت ناخواسته نويسندگان کشور در سراسر گيتی آغاز گرديد و نظام جامعه ادبی ما را فرو ريخت. بعد از اشغال کشور توسط ارتش سرخ اين مهاجرت‌ها آغاز گشت و در زمان حکومت مجاهدين (بنيادگرايان اسلامی) با شدت هرچه بيشتر ادامه يافت و در روزگار امارت طالبان به اوج خويش رسيد. می‌توان گفت هيچ نويسنده دری زبان، در کشور نبود که فرار را برقرار ترجيح نداده باشد، از اينرو، ادبيات فارسی دری پاره پاره گرديد و هر پاره‌اش در کشوری و سرزمينی فرو افتاد و رويهمرفته سه حوزه ادبی ناهمگون به وجود آمد: ۱) حوزه ادبی ايران؛ ٢) حوزه ادبی پاکستان؛ و ۳) حوزه ادبی کشورهای مغرب زمين. هر يک از اين حوزه‌های ادبی، ويژگی های محيطی خويش را داشته است. در حوزه ادبی ايران، ادبيات از نظر فرم و قالب و ساختار و تکنيک رشد نسبی خود را داشته است، زيرا قلمزنان افغانستان در اين کشور همزبان، هم امکانات گسترده دسترسی به آثار ادبی فارسی داشته‌اند و هم از تجارب شاعران و نويسندگان کشور ميزبان بهره بُرده اند.

وضعيت شعر مهاجران افغانستان را در ايران با مقايسه نثر آنان مطلوب‌تر می‌يابيم و شاخه برومندی از شعر شاعران جوان سربلند کرده است که با بدعتها و بدايعی همراه است هرچند شعر اين دسته از شاعران غالباً صبغه مذهبی دارد و زير تأثير اساطير سامی- اسلامی است امّا از نظر پرداخت و تکنيک تازه و استوار و بهنجار است.

در پاکستان شاعران و نويسندگان افغانستان چون با رخدادها و حوادث جاری کشورشان پيوسته پيوند تنگاتنگی داشته‌اند بازتاب جنگ، بحران، و نابسامانی کشور، درآثار ادبی‌شان جلوه‌گری دارد. ويژگی ديگر پاکستان در اين بود که به رغم کشور ايران سانسور در آن جا بيداد نمی‌کرد و هزينه چاپ کتاب نيز به گونه‌يی بود که هر نويسنده‌يی توان چاپ و انتشار کتاب‌هايش را داشت. در بيست سال گذشته، صدها جلد کتاب از قلمزنان افغانستان از سرتاسر گيتی، در اين کشور، اقبال چاپ يافته است.

در مغرب زمين، يعنی اروپا، امريکا و کانادا به علت زبان بيگانه کشور ميزبان و دسترسی اندک خواهندگان و خوانندگان ادبيات به منابع سرشار ادبی به زبان فارسی، داستان و شعر، تحول کيفی چشمگيری نداشته است و جز نويسندگان توانمندی که در سال‌های پسين رحل اقامت درآن سامان افکنده‌اند، از نسل نوخاسته نويسندگان يک ربع قرن اخير آثار بکر و پخته با زبان شسته و پالوده کمتر خوانده‌ايم.

اينک، شاعران و نويسندگانی که سال‌ها در پاکستان زيسته بودند به ميهن برگشته‌اند امّا نويسندگان تبعيدی در کشورهای ديگر هنوز هم نگران آينده اند و بار غربت را بردوش می‌کشند. ادبيات امروز افغانستان، ادبياتی سياسی است. عمده‌ترين مضمون‌های آن را، جنگ، اشغال، مهاجرت، اندوه غربت و نوستالژی بازگشت به گذشته می‌سازد. در شعر هنوز هم سنت گرايان و نوگرايان، آب شان به يک جوی نمی‌رود، امّا نسل برخاسته در سه دهه اخير مشعلدار شعر مدرن است، شعری که گاه وزن و قافيه را هم بر نمی‌تابد و با آن که آواره است، امّا فرداهای اميد بخشی را نويد می‌دهد. داستان کوتاه و رمان نيز، مضمون عمده‌اش از بحران سال‌های پسين مايه می‌گيرد و در کنار نسل سال‌های چهل خورشيدی، اينک گروهی از راه رسيده‌اند که صدای شان از حلقوم تاريخ معاصر برمی‌خيزد امّا با شگردها و تکنيک‌های نوآيين.

ادبيات امروز افغانستان، چتر خويش را از دست داده است و تا روزی که همه قلمزنان آواره، زير آسمان آبی افغانستان چتر از دست رفته شان را باز نيابند، نمی‌توان به يک روند سالم، پويا و پيش روندهيی در ادبيات افغانستان خوشبين بود.


جُستارهای وابسته
__________________________________________



منابع
__________________________________________



پيوند به بیرون

__________________________________________