دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

ضميمۀ ۱: مقالۀ محمدداوود

گوشه‌ای از خاطرات فضل‌الرحمن تاجيار

(آمر اوپراسيون گارد جمهوری محمدداوودخان)


گوشه‌ای از خاطرات فضل‌الرحمن تاجيار آمر اوپراسيون گارد جمهوری محمدداوودخان در مورد مدافعۀ ارگ جمهوری افغانستان در برابر هجوم باغيان (کودتاچيان) خلقی و پرچمی توسط قطعۀ گارد در جريان کودتاى هفت ثور ١٣٥٧

". . . امام‌الدين، قاتل ٣٩ نفر اعضاى فاميل سردار داؤدخان، رئيس جمهور افغانستان و وزيران کابينه‌اش، در حال حاضر در کشور دنمارک، زندگى آرام و خوشى را می‌گذراند و هيچکس از آن جنايت فجيعی که او مرتکب شده بود، بازخواست نمی‌کند . . ."

(فضل‌الرحمن "تاجيار")


بسم‌الله الرحمن الرحيم

پيش گفتار:

با سرنگونی دولت جمهوری افغانستان، که در رأس آن مرحوم سردار محمدداؤدخان قرار داشت (در سال ١٣٥٧ ش مطابق ١٩٧٨ م)، آخرين وظيفه رسمی‌ام که عبارت از آمريت اوپراسيون در گــارد جمهوری بود، پايان يافت. زمانی کـه بزرگــترين فــاجعۀ تاريخی عصر ما يعنی کودتاى ٧ ثور که از طرف عدۀ {خاينين و فروخته‌شدگان (غير دانشنامه‌ای)} خـلقى و پرچمی، با حمايت مستقيم اتحادشوروی در وطن عزيز ما افغانستان واقع می‌گرديد، من جگتورن فضل‌الرحمن تاجيار، بحيث آمر اوپراسيون و رئيس ارکان قطعۀ گارد جمهوری، رئيس جمهور شهيد سردار محمدداؤدخان مؤظف بوده، و از آغاز هجوم کودتاچيان کمونست بالاى ارگ جمهوری، شخصٱ در ترتيب و تنظيم و اجراى مدافعۀ مسلحانۀ ارگ بحيث آمر اوپراسيون و معاون قوماندان قطعه اشتراک داشته و الى سقوط اسفناک مقر رياست جمهوری ناظر و شاهد اين واقعۀ المناک، غم انگيز و دلخراش تاريخی بودم. بهمين منظور عدۀ از علاقمندان هموطن که در صدد درک واقعيت جريان همين واقعه اسفناک می‌باشند به دفعات مرا مورد سوال قرار داده و خواهان اظهارات چشم‌ديد من شده‌اند و هستند. جريان وقايع ٧ ثور سال١٣٥٧ را بعضی اشخاص و يا نشريه‌ها تا حال نيز انعکاس داده‌اند، ولی تا جايي که می‌بينم بعضی تفاوت‌ها در بيان حقيقت جريان مذکور به نظر می‌رسد. با وجودی که من خاطره و چشم‌ديد همان روز خويش را با عدۀ از دوستان و هموطنان علاقه‌مند حتى در مصاحبه با نشريه "مجاهد ولس" ابراز داشته‌ام ولی هنوز هم بعضی از متشبثان هموطن در اين مورد جويای بيان حقيقت از چشم‌ديد اينجانب می‌باشند.

بنابران لازم می‌دانم که هرآنچه را مشاهده نموده‌ام و در جريان قرار داشتم بدون کم و کاست تا جايی که هنوزهم به خاطر دارم با مساعدت حافظه در قيد تحرير بياورم تا باشد تصوير حقيقى اين رويداد مهم تاريخى را در نظر هموطنان عزيز مجسم کرده باشم.

(فضل‌الرحمن "تاجيار")

يادآوری لازم در مورد معرفى تعدادى از مؤظفين گارد جمهورى سردار محمدداؤدخان:

صاحبمنصبان گارد جمهوری بر اساس ملحوظات ذيل تعيين می‌گرديدند:

­ از جملۀ نزديکان جنرالها و متنفذين رژيم جمهوری
­ از بين افراد مورداعتماد شخص رئيس جمهور و وزير دفاع غلام حيدر رسولى
­ عده‌ای از جملۀ صاحبان با لياقت و با کفايت در وظايف گذشته.

در بين اين صاحب منصبان (افسران نظامی)، عده‌ای از منسوبين سرسخت احزاب خلق و پرچم و احتمالاً حتی گماشتگان ک.ج.ب هم وجود داشتند.

بطور مثال، قومندان (فرمانده) گارد جمهوری (ضيا مجيد) و يا آمر کشف جگتورن عبدالحق علومی، جگړن سيدجان و تورن محمدعزيز حساس از کمونست‌هاى شناخته شده بودند و بعضی‌هاى ديگر که يا اصلآ در خدمت گروپ(گروه)‌هاى خلق و پرچم قرار داشتند و يا به اشخاص سرشناس آنها ارتباط نزديک داشتند، جزو مؤظفين در گارد بودند. بعد از مدتی شخص رئيس جمهور و وزير دفاع ملى در موجوديت همچو اشخاص در قطعۀ گارد مشکوک شدند و تا اندازۀ متوجه مقاصد آنها گرديده بودند. بهمين جهت، ضيا مجيد را از گارد تبديل، در عوض آن صاحب جان را که به کدام جناحى ارتباط نداشت تعيين کردند، اما باز هم قومندان جديد گارد (صاحب جان) که ظاهراً خوش خدمت و وظيفه‌شناس به نظر می‌رسيد، از طرف ديگر، با يک عضو مهم گروه خلق، (جګړن شيرجان مزدور يار) رابطۀ نزديک داشت. ممکن اين رابطه جنبه شخصی داشته بوده باشد. بهر حال وجود همچو اشخاص در عدم مقاومت مؤثر و دفاع از رياست جمهوری بى‌تاثير نبود. و بعضی از اين اشخاص قرار چشم‌ديد خودم مانند عبدالحق علومی، سيدجان جگړن، نقش دوجانبه راايفا می‌نمودند. بياد دارم که روزی قومندان گارد نظر مرا در مورد خروج عبدالحق علومی، سيدجان جگړن، و عزيز حساس از گارد پرسيد. من در جواب اظهار نمودم اين موضوع به فيصلۀ شما و جناب رئيس صاحب جمهور تعلق دارد. بعداً معلوم شده که رئيس جمهور تبديلی ايشان را به تعويق انداخته بود. ناگفته نماند که در بين صاحب منصبان گارد بعضى راستگرايان افراطى نيز موجود بودند.

تشکيل (ساختار تشکيلاتی) قطعۀ گارد جمهورى، در زمان وقوع کودتاى هفت ثور سال ١٣٥٧ (مطابق با
٢٧ اپريل ١٩٧٨):

قطعۀ گارد جمهورى در آنزمان عبارت بود از قرارگاه قطعه: دو کنډک پياده، و تولى حمايۀ ماشيندار دافع هوا، و تولى مخابره، که قرار ذيل شرح ميگردد:

قرار گاه غنډ عبارت بود از گروپ سوق و اداره، و گروپ اکمال.

گروپ سوق و اداره:

­ قوماندان قطعه جگړن صاحب جان خان.
­ آمر اوپراسيون(در عين زمان معاون قوماندان قطعه) جګتورن فضل الرحمن تاجيار
­ معاونين اوپرسيون جګړن سيد جان، تورن عزت الله، تورن ظاهر، و تورن حميدالله آمر سپورت.
­ آمر کشف، جګتورن عبدالحق علومى.
­ معاون کشف.............
­ آمر مخابره، جگتورن آقامحمد.

­ تولى مخابره، قوماندان تولى تورن عبدالفتاح.
­ بلوک انضباط، قوماندان بلوک جگتورن فضل احمد.
­ بلوک اطفائيه، قوماندان بلوک تورن خواجه عبدالمجيد.
­ ضابط بلوک اطفائيه، بريدمن ببرک.

گروپ اکمال:
­ آمر لوژستيک، جگړن عبدالغفور.
­ آمر تخنيک جگړن ذاکر خان.
­ آمر صحيه جگتورن داکتر لالاجان.
­ مدير پيژند جگړن عبدالرحيم شادان.
­ ټولى موزيک جگتورن عبدالسميع ابوى.
­ تولى نقليه دوهم تورن عبدالحفيظ.

کنډک هاى پياده:
کندک اول پياده، قوماندان کندک دگرمن محمد سرور.
­ ټولى اول پياده، قوماندان تولى تورن عزيز حساس.
­ ټولى دوم پياده، قوماندان ټولى تورن غلام ربانى.
­ ټولى سوم پياده قوماندان ټولى تورن ًمحمد اکبر.
­ بلوک ماشيندار ثقيل، قوماندان بلوک تورن ضياؤالدين.

کنډک دوم پياده، قوماندان کنډک جگړن محمد عزيز.
­ ټولى اول پياده، قوماندان ټولى تورن محمد صديق.
­ ټولى دوم پياده، قوماندان ټولى جگتورن محمد ظاهر.
­ ټولى سوم پياده، قوماندان ټولى جگتورن محمد نادر.
­ بلوک ماشيندار ثقيل، قوماندان بلوک ځلمى.

جزوتام حمايه:

ټولى ماشيندار دافع هوا، قوماندان تولى جگتورن دايان.

مجموع صاحبمنصبان، خورد ضابطان، و افراد قطعۀ گارد جمهورى:١٦٠٠نفر.

چشم ديد از جريان واقعۀ شوم ٧ ثور سال ١٣٥٧:

براى خوانندگان محترم معلوم است که چند روز قبل از وقوع کودتاى ٧ ثور، مير اکبرخيبر از طرف اشخاص نامعلوم به قتل رسيده بود. کمونست ها تجليل مراسم جنازۀ خيبر را با صف هاى منظم و دسته هاى گل لاله، که تعداد شان به هزارها نفرميرسيد برگذار کردند. اين صفوف از مقابل سفارت امريکا با شعار هاى مرده باد امپرياليزم بطرف ارگ جمهوري در حرکت بودند. زمانيکه به پيشروى ارگ جمهوري رسيدند، جګړن سيدجان معاون اوپراسيون، جګتورن عبدالحق علومي آمر کشف گارد جمهوري بدون استيذان به دروازه شرقي گارد رفته و جريان را تماشا ميکردند. گذشتن اين صفوف از پيشروى ارگ بمنزلۀ يک اخطار صريح براى حکومت بود. بعد از دفن جنازۀ خيبر،من موضوع را با قوماندان گارد، صاحب جان در ميان گذاشتم ولې قوماندان گارد به اساس راپور هاى اخذ شده برايم گفت که از جملۀ اين صفوف يک تعداد زياد آنها جواسيس ولسوال چاردهى،(پسر ارشد باز محمدخان ناظر داؤد خان) و تعدادي هم از گماشتگان وزارت داخله، وزارت دفاع و مصئونيت ملي مې باشند. دستگاهاى استخباراتى اکثرٱ اين جميعت را عمدٱ گماشتگان حکومت وانمود کرده وبه اين شکل مقامات حکومت را فريب دادند که وضعيت را وخيم تلقى نکنند.

بعد از تصويب مجلس وزرا و امر گرفتارى نور محمد تره کى، ببرک کارمل، و دار و دستۀ شان، قوماندان گارد برايم امر داد که همان شب بايد به داخل قطعه بمانم. به اساس امر قوماندان گارد دران شب من به قطعه حاضر بودم. روز پنجشنبه که مطابق ٧ ثور بود به اساس امر وزير دفاع ملى ډگرجنرال غلام حيدر رسولى نسبت گرفتارى تره کى ، ببرک، ودار و دستۀ شان روز شاديانه اعلان گرديده بود.

حوالى ساعت ٨ بجه روز ٧ ثور صداى موتر هاى اطفائيه را شنيدم که در حرکت بودند. به طبق معمول از نوکريوال اطفائيه ولايت کابل معلومات کردم، برايم گفت، که در غند بالاى حصار حريق واقع شده است. من براى قوماندان گارد (صاحب جان) تيلفون کردم ولې در دفترش موجود نبود. لحظه بعد خودش برايم تيلفون کرد و من موضوع را براى شان گفتم. در ضمن برايم گفت که در فرقه ٧ ريشخور قوماندان فرقه جنرال نظيم خان را مورد سؤ قصد قرار دادند، ولې نامبرده فرار کرد، مگر رئيس ارکان فرقه دگروال قاسم خان زخمي گرديده وبه شفاخانه انتقال داده شده و تيلفون را گذاشت.

لحظه بعد صداى فير از داخل گارد شنيده شد. با شنيدن صداى فير معلومات کردم، گفتند که يکنفر عسکر تولى تورن عزيز حساس اشتباهآ فير نموده است. که اين فير هم به عقيده من از طرف کمونست هاى داخل گارد براى سراسيمه ساختن قطعه عمدٱ اجرا شده بود. حوالى ساعت ٩بجه ٧ ثور، بريدمن مجيد، (پسر باز محمد خان ناظر داؤد خان)، ياور داؤد خان از گلخانه برايم تيلفون کرد و چنين گفت:

"آمر صاحب، وزير صاحب دفاع ملي تيلفون کرد و گفت، که براى صاحب جان، قوماندان گارد بگوئيد که سه عراده تانک از پل چرخى حرکت کرده وبه استقامت شهر کابل مې آيند" مجيد خان گفت که من قوماندان صاحب را نيافتم موضوع را براى شما اطلاع دادم."

درين اثنا من در جستجوى قوماندان گارد شدم تا امر وزير دفاع را برايشان برسانم،ولې ايشانرا يافته نتوانستم. خودم از دفتر اوپراسيون غرض وارسى و حاضر بودن قطعه براى وظيفه به پائين آمدم. وقتيکه به نزديک دروازه گارد که مقابل وزارت معادن بود رسيدم قوماندان گارد را ديدم.

تانکهاى که از پل چرخي بحرکت افتيده بودند از استقامت پل محمود خان بطرف ارگ بحرکت بودند و به سرعت زياد خود را به پيشروى وزارت دفاع رسانيده و يکى ازين تانک ها بالاى تعمير وزارت دفاع ملى فير نمود. بعد ازينکه تانکها از پيش روى وزارت دفاع ملى گذشتند،از مقابل دروازۀ شرقى گارد به استقامت چاراهى ٢٦ سرطان بحرکت افتيدند.

در همين زمان تورن جنرال عبدالعلي خان رئيس ارکان قواى مرکز به گارد تيلفون کرده فرمود که ازغند بالاى حصار کمک به گارد ميرسد.

قوماندان گارد که شاهد عينى صحنه بود به رئيس استخبارات وزارت دفاع ملى از دروازۀ شرقى گارد تيلفون نموده و راجع به آمدن تانک ها و انداخت بالاى وزارت دفاع معلومات خواست. نامبرده در جواب گفت که"من فکر ميکردم که تانک ها را شما خواسته ايد." بعدٱ معلوم گرديد که اين تانک ها مربوط به اسلم وطن جار بوده و ميگويند که فير اول را وطنجار شخصٱ بالاى وزارت دفاع اجرا نموده بود. بعد ازان سه عراده تانک ازاستقامت پل محمود خان به پيشروى ارگ رسيدند و بطرف چاراهي پشتونستان مې رفتند. قوماندان گارد بمن امر داد که بايد تانک ها را توقف بدهم. چون براى افراد تانک گفته شده بود که شما براى خاموش ساختن مظاهره در داخل شهر کابل مؤظف شده ايد و از کودتا معلوماتى نداشتند لذا تانک ها به اشارۀ دست من توقف نموده، وبه امر من اطاعت نمودند که از تانک ها خارج شوند، و من آنها را براى بازپرسى بداخل گارد فرستادم ، مگر دريوران تانک که خورد ضابطان بودند و از کودتا معلومات داشتند با تانک هاى خود فرار کرده در پيش روى وزارت پلان موضع گرفته توسط ماشينداريکه بالاى تانک نصب بود بالاى من انداخت کردند. درين حال من تنها بودم و عقب درخت که به پيشروى زيارت متصل به بانک موقعيت داشت پناه گرفته ، و در وقفۀ انداخت ماشيندار به زيارت داخل،بعدٱ از ديوار زيارت خيز زده و داخل صحنۀ گارد شدم. بعدٱ قوماندان گارد امر داد که يک هيئت تعين و از افراد تحقيق بعمل آيد. چون وضع حالت اضطرارى داشت من امر حبس ايشانرا دادم. بعدٱ من و قوماندان گارد يکجا بطرف دروازه شرقي بحرکت افتيديم که صداى حرکت ماشين هاى محاربوى از استقامت چاراهي ٢٦ سرطان بطرف ارگ بگوش ميرسيد. چند لحظه بعد معلوم شد که ماشين هاى محاربوى از قواى نمبر چهار زرهدار ميباشند.

قوماندان گارد به من امر کرد که بايد ماشين هاى محاربوى را توقف بدهم. وقتيکه اينجانب با دگرمن محمد سرورخان،قوماندان کنډک اول گارد بطرف قطار ماشين هاىمحاربوى به حرکت افتاديم، ديدم که نشانزن ماشين محاربوى ميل سلاح خود را دور داده بالاى مانشان ميگيرد. من و محمد سرور خان فورٱ پروت کرديم، راکت ماشين محاربوي فير و به دروازه زره پوشى ( تولى که از بالاى حصاربراى حمايه آمده بود) اصابت نمود، که در نتيجه آن پيشانى غلام عثمان بريدمن، پسرډگروال سردار غلام صديق که ضابط نظام قراول بود زخم برداشت. اين جريان را قوماندان گارد به چشم ديد،و بعدآ برايم امر کرد که تانک ها را بزنيد. من به اساس امر قوماندان گارد امر" اور" را دادم . افراد غيور،دلېر و مسلمان گارد جمهورى بالاى ماشين هاى محاربوى فير کردند،و در نتيجه ماشين هاى محاربوى آتش گرفتند، ( در بين يکې ازين ماشين هاى محاربوى عمربرادر زادۀ جنرال عارف خان قرار داشت که مکمل با ده نفر مرتبات طعمۀ آتش گرديد) و بعدآ گروپ تانک هاى عقبي به حرکت و پيشرفت خود بطرف گارد ادامه دادند. من براى جزوتامها امر داده بودم که تا امر ثاني هر تانک ويا واسطۀ محاربوى که بطرف گارد حرکت ميکند آنرا از بين ببرند. در تصادمات فوق، قطعۀ گارد هشت عراده تانک کودتاچيان را در پيشروى وزارت معادن،قريب زيارت کنج " د افغانستان بانک" ودروازۀ شرقى ارگ و چاراهى ٢٦ سرطان حريق و امحا کردند که لاشه هاى ان ها تا چندين روز درانجا ديده ميشدند.

و کندک تانک وطنجار از چاراهى ٢٦ سرطان دوباره بطرف پل محمود خان به عقب نشينى آغاز کرد،و قرار معلومات هاى بعدي، براى قادر که دران وقت رئيس ارکان قواى هوائى بود اطلاع دادند که گارد جمهورى تانک ها را از بين برده و ما مقاومت کرده نميتوانيم و عقب نشينى مېکنيم. درينجا بايد تذکر داده شود که قوماندان هوايى و مدافعه هوايى دگرجنرال موسي خان با ياور خود جگړن عنايت الله توخى از طرف کمونستهاى داخل قواى هوايى، در آغاز روز کودتا به شهادت رسانيده شده بودند. ولې قادر خاين از عقب نشينى شان جلوگيرى به عمل آورده و براى شان وعده داد که زود طيارات به حمايه شان ميرسد.

در عين زمان دريور وزير دفاع به دروازه شرقى گارد آمد،و شارژور(جاغور) تفنگچۀ وزير صاحب را طور نشانى آورده برايم گفت که:

"وزير صاحب دفاع ملى شارژور(جاغور) تفنگچۀ خود را طور نشانى براى قوماندان گارد ارسال نمود ه، که پريشان نباشد من "وزير دفاع" به قوماندانى هوايى امر داده ام که طيارات پرواز کرده و تانک هاى با قيمانده را از بين ببرند!

من (نويسنده) شارژور را اخذ نموده که اين نشانى مهم را براى قوماندان گارد برسانم.
حوالى ساعت سه يا چهار بجه بعد از ظهر يک نفر عسکر از تولى تورن غلام ربانى که محا فظ دايمى منزل رئيس جمهور بود نزد من آمده درخواست کمک و صاحب منصب را نمود، من از نزدش پرسيدم که صاحب منصبان شما کجا هستند؟ برايم گفت که همه فرار کردند. من بريدمن معاذالله خان را از تولى اول کندک اول به حيث وکيل تولى عوض ربانى تورن، به منزل داؤد خان اعزام نمودم ولې بريدمن مذکور بعد از اخذ امر از قطعه فرار کرده بود. غلام ربانى تورن با ضابطان آن از جملۀ صاحبمنصبان مورد اعتماد درجه اول قوماندان گارد و شخص رئيس جمهور بودند و در پيشبرد امور وظيفوى چندان جديت نشان نميدادند. متٱ سفانه، بجز از قوماندان تولى،تورن غلام ربانى نامهاى ضابطان و خورد ضابطان آن تولى را بياد ندارم.

در روز کودتا غلام ربانى تولى خودرا به يک خط مستقيم داخل موضع نموده بود،که بمباردمان قواى هوايى کمونستها اکثر افرادش را به شهادت رسانيد.

بعد ازين که نشانى جاغور تفنگچه وزير دفاع ملى برايم رسيد،منتظر آمدن طيارات بودم. حوالى بعد از ظهر صداى غرس طيارات را شنيدم. گروپ طيارات عوض کمک براى ما، برعکس بالاى جزوتام هاى گارد جمهورى انداخت و بمباردمان خودرا شروع کردند. يکى از طيارات بالاى قصر دلکشا انداخت نموده که در نتيجه آن از طرف بلوک دافع هواى گارد که قوماندان آن دوهم بريدمن شاه محمود بود، ضربه متقابله به عمل آمده ، که از اثر آن يک طياره مورد اصابت قرار گرفته در ريشخور سقوط نموده بود. متباقى طيارات بالاى قصر گلخانه بمباردمان خود را اجرا ميکردند.
درين حال همه جا را سکوت فرا گرفته بود و عساکر گارد در مدافعه خويش با يک روحيه عالى منتظر امر و قومنده بعدى بودند. من (آمر اوپراسيون) در جستجوى قوماندان گارد بودم. درين اثنا خودش به دروازه شرقى گارد تيلفون کرده و مرا به قوماندانى خواست. وقتيکه به قوماندانى رفتم برايم چنين امر داد.

"رئيس صاحب جمهور امر داده که ما بايد به هر قدرت که مېشود ستيشن راديو کابل را بگيريم. بنا بران شما ( منظورش شخص من آمر اوپراسيون) چند عسکرراکت انداز را از هر تولى يک يک نفر جمله ٧­٨ نفر را گرفته و براى اشغال ستيشن راديو طورى که هيچکس نداند بروېد." در حاليکه قوماندان گارد ميدانست که در هرتولى يک نفر راکت انداز موجود بوده و با تعين نفر و اعزام آن به ستيشن راديو صاحب منصبان حزبى اصل قضيه را به آساني درک کرده مېتوانستند.

در موقعيکه امر خود را برايم ميداد، آمر مخابره گارد که آقا محمد نام داشت نيز موجود بود. جگتورن آقا محمد خان از دوستان خيلى نزديک و مورد اطمينان صاحب جان قوماندان گارد بود که حتى باهم رفت و آمد فاميلى داشتند.

راديو کابل از طرف کندک زرهدار مربوط قواى چهار زرهدار که قوماندان آن اسلم وطنجاربود اشغال گرديده بود،که شيرجان مزدور يار نيز درآنجا موجود بود. بايد علاوه کرد که مزدوريار نيز از همصنفان و رفقاى مورد اعتماد شخص صاحب جان بود که خودش به گارد هميشه رفت و آمد ميکرد، و هم بخانه قوماندان گارد رفت و آمد فاميلى داشت. چنانچه چند ماه قبل از کودتاى ٧ ثور يکى از روزها من غرض اجراى امور به قوماندانى گارد رفتم. ياور قوماندان ګارد برايم گفت که جگړن شير جان مزدور يار نزد قوماندان گارد است برايم گفت شما ميتوا نيد داخل شويد. من بعد از دق الباب داخل قوماندانى شدم بعد از عرض احترام،جگړن مزدوريار برايم گفت، " آمر صاحب اوپراسيون، بعضى شب ها من غرض ملاقات صاحب جان خان، به گارد مې آيم و عساکر شما از من اسم شب را مېپرسند و مرا اجازۀ دخول نمى دهند". من در پاسخ گفتم.

محترم: شما خود يک صاحب منصب با تجربه هستيد و مقررات و دسپلين عسکرى را مېدانيد، چطور شده ميتواند که هرکس داخل گارد شود و اشخاص مؤظف از ايشان پرسان نه کنند. مزدوريار گفت همه مرا ميشناسند که من رفيق صاحب جان هستم. من دوباره اظهار عقيده کردم. من اينرا ميدانم که شما با قوماندان صاحب رفيق و همصنف هستيد. اگر قوماندان صاحب يک امر رسمي برايم بدهد که مانع آمدن شما نه شوم، من آن امر را به جزوتامها تبليغ و شما ازين تکليف خلاص مې شويد. البته، قوماندان گارد هرگز چنين امرى را داده نمى توانست.

در مورد وظيفۀ اشغال ستيشن راديو به جواب قوماندان گارد عرض کردم:

" قوماندان صاحب، من يک عسکر هستم شما هرچه امر ميدهيد به چشم من اجرا ميکنم. وقتيکه من براى گرفتن راديو بروم لطفآ يک شخص را عوض من امر بدهيد که سوق و اداره گارد را به عهده بگيرد". لحظۀ با خود فکر کرده گفت که" نه خير شما نرويد" . " شما گارد را سوق واداره کنيد،من در زمينه فکر ميکنم".

وقتيکه از اطاق خارج ميشدم، دوباره صدا کرده گفت که آمر کشف عبدالحق علومي را حبس کنيد که تمام فساد زير پاى وى است. البته دران حالت اضطرار، حبس نمودن او ممکن نبود.
درين وقت تانک هاى که به جوار ديوار گارد جمهورى صبح توقف داده شده و افراد آن بداخل قطعه فرستاده شده بودند، و دريوران با تانک هاى خود فرار نموده بودند، به پهلوى وزارت پلان جابجا شده و به انداخت هاى خود بطرف گارد ادامه ميدادند.

قابل تذکر ميدانم که آمر مخابرۀ گارد آقامحمد خان در فلج نمودن سيستم مخابرۀ گارد جمهوري با خارج نمودن بطريهاى وسايط بى سيم با جمعه خان لمړى بريدمن مخابره سهم فعال داشت و هردوى شان از جمله خلقى هاى سر سخت بودند.

وقتيکه از قوماندانى گارد خارج شدم دوباره به داخل قطعه آمدم مشاهده کردم که وضعيت خطرناک شده ميرود و بايد افراد را براى محاربۀ مشت و يخن حاضر نمايم، امر دادم که جمله افراد و صاحبمنصبان بايد بم دستي بگيرند. از جمله جگتورن محمد نادرخان ولد فقير خوشدل خان بطور فوري امر را بجا آورده و از ابتدا الى ختم وظيفه، تمام وظايف خويش را به کمال صداقت،متانت و ايماندارى کامل انجام داده است.

برخ جبخانه( تخصيصيۀ جبخانۀ) جزوتامها مصرف شده بود و بايد از ديپوى غند دوباره اکمال ميگرديد. ولې آمر وسله پالى گارد، ذاکر خان جگړن تعلل نموده، باز نمودن ديپوى غند را مربوط به امر شخص قوماندان گارد ميدانست و نمى خواست که براى جزوتامها جبه خانه توزيع کند. من به مسئوليت خود برايش امر تحريرى دادم تا از برخ جبخانه غند براى جزوتامها مهمات توزيع بدارد.

بعد ازين واقعات غرض اخذ هدايت به قصر گلخانه رفتم. تا ازقوماندان گارد هدايت بگيرم. ولې قوماندان گارد را نيافتم،و جناب رئيس صاحب جمهور داؤد خان بداخل اطاق قدم ميزد برايش رسم تعظيم نمودم. فرمود" که هستى" خود را معرفى کن. من اسم،رتبه، و وظيفه خودرا حضور شان عرض کردم . ايشان از من پرسيدند. " شما به حيث يک عسکر راجع به وضعيت چه فکر ميکنيد" من وضعيت را پيش خود مجسم نموده حضور شان عرض کردم.

محترم رئيس صاحب جمهور:

حملات جزوتامها و قطعات زرهدار از طرف جزوتامهاى گارد جمهورى دفع و طرد شده، و تانک هاى متعرض به پيشروى دروازه هاى شرقي، دروازه قصر دلکشا، دروازه سينماى کابل و چهاراهي ٢٦ سرطان از بين برده شده اند، و ما بالاى وضعيت فايقيت و حاکميت داريم. تنها سه عراده تانک آنها از پيشروى وزارت پلان انداخت هاى منفرد را اجرا ميکنند که شايد جبه خانۀ کافي نداشته باشند و زود خاموش گردند. ولې ضربات قواى هوايى را دفع و طرد نموده نميتوانيم، زيراکه سلاح و وسايط ضد هوايي نداريم. اگر امکان داشته باشد که کسې از جمله قطعات گارنيزيون کابل به منظور گرفتن سټيشن راديو وظيفه دار شود انشأالله موفقيت بطرف ما خواهد بود. رئيس صاحب جمهور فرمودند: " بچيم پريشان نباشيد من براى عظيم جان به قندهار امر داده ام که به کمک بيايد".

منظور داؤد خان از عظيم جان، عبارت از ډگرجنرال عظيم خان قوماندان قول اردوى قندهار بود، که بايد به طيارات امر ميداد که پرواز کرده و براى از بين بردن تانک هاى متعرض مي آمد. ولې بعدآ معلوم گرديد که عظيم خان ډگر جنرال توسط ياور پرچمى اش که اکرم نام داشت مجبور به تسليم شدن گرديده بود.

بعد ازين رسم تعظيم نموده و از قصر گلخانه خارج شدم. درين زمان راديو کابل، کشته شدن داؤد خان و کاميابى حزب ديموکراتيک خلق را اعلان ميکرد که دفعتآ يک گروپ طيارات بالاى حرم سراى بمباردمان کردند و حرم سراى آتش گرفت. من نمى دانم که قوماندان گارد در کجا بود براى من تيلفون کرد که بايد براى تخليۀ حرم سراى اقدام نمايم. و هم طيارات بالاى قصر گلخانه بمباردمان خودرا ادامه ميدادند. درين اثنا ډگرمن محمد سرور خان قوماندان کندک اول شديدٱ زخمي گرديد. از موضوع به من راپور رسيد،من فورٱ موتر قوماندان گارد را مؤظف نمودم که اورا به شفاخانه چهارصد بستر انتقال دهند. قبل از اعزام به شفاخانه وقتيکه سرور خان را در حالت وخيم ديدم برايم گفت " آمر صاحب د خپل د ځان احتياط وکړه، دا کمونستان ما او تا نه پريږدي." و از گپ زدن ماند. بعدٱ معلوم شد که در راه به حق رسيده بود. وى يک صاحب منصب نهايت شجاع و وطن دوست بود روانش شاد باد.

چون جزوتامها در محلات خويش داخل موضع بودند، من به کمک تولى قواى کار که براى ترميم تعميرات ارگ آمده بودند، و يکې دو بلوک از گارد، آتش حرم سراى را توسط قروانه ها (سطل هاى نانخورى افراد عسکرى) خاموش و يک قسمت اموال آن را تخليه کردم. بعد از تخليۀ حرم سراى الى نصف شب قوماندان گارد را نديدم که در کجا بود. حوالي نصف شب که من به دروازه شرقي ارگ بودم برايم تيلفون کرد که يک عراده لارى به قصر گلخانه بفرستم زيرا قرار بود که رئيس صاحب جمهور از گلخانه خارج شود. درينوقت يکى از پسران آن مې خواست که از دروازه قصر خارج شود ولې توسط کمونست ها مورد اصابت گلوله قرار داده شد ، و در عين زمان دو نفر محافظين دروازه قصر نيز مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. قراريکه درين اواخر همراى عزيز حساس، که بعدٱ به حيث قوماندان گارد ببرک کارمل انجام وظيفه نموده،وبه رتبۀ دگرجنرالى ارتقا يافته بود صحبت نمودم، نامبرده چنين قصه کرد " در اثنائيکه عمر جان پسر داؤد خان مې خواست از قصر گلخانه خارج شود، از طرف بريدمن ببرک، ضابط بلوک اطفائيه به قتل رسانيده شد، و نيز دو نفر پهره داران دروازۀ قصر گلخانه که مربوط تولى عزيز حساس بود زخمى گرديدند."

بريدمن ببرک بعد از سقوط جمهوريت داؤد خان، به حيث ياور تره کى مقرر گرديده بود. قرار اظهار بعضى صاحب منصبان حزبى، ببرک از جملۀ خلقى هاى مربوط به تره کى بوده و در منازعه بين تره کى و امين، از طرف طرفداران امين گرفتار وبه قتل رسيد.

همچنان، با يک نفر از قوماندان هاى تولى سابق گارد جمهورى داؤد خان، و دو نفر صاحب منصبان که در شعبات مصروف وظيفه بودند در ماه سپتمبر،٢٠٠٨ موضوع را مطرح نمودم،که آنها اظهار نمودند: تورن عبدالمجيد قوماندان بلوک اطفائيه به يکى از تولى ها رفته و خواهش نمود که يک دلگى عسکرغرض حمايه برايش طور خدمتى داده شود. قوماندان تولى موصوف يک دلگى عسکر را غرض حمايۀ بلوک اطفائيه تحت امرتورن عبدالمجيد ارسال نمود. وقتيکه بمباران قواى هوايى صورت مې گيرد در همين اثنا ضابط خواجه عبدالمجيد که ببرک نام داشت از تاريکى شب استفاده نموده به عقب بته هاى نزديک مسجد خود را پنهان و به دلګى حمايه که از تولى ديگر اعزام شده بود امر اور را ميدهد،که از اثر آن دگرمن سرور خان قوماندان کندک اول زخمي شده بود. دلگى مشريکه اين عمل را انجام داده بود، غلام رسول نامداشت و از ولايت فراه بود.

غلام رسول نام به قوماندان تولى خود واقعه را چنين بيان کرده بود: " تورن صاحب! ديشب بعد ازينکه من با دلگى خود به تحت امر تورن صاحب عبدالمجيد خان رفتم، نصف شب مرا به قصر گلخانه برد، در حاليکه همه جا را تاريکى فرا گرفته بود، به من امر اور داد، که من هم امر را اجرا نموده ، در نتيجه ندانستم که کى کشته و کى ها زخمي شده اند." از اظهارات فوق معلوم ميشود که در شهادت عمر جان پسر داؤد خان، دگرمن سرور خان و دو نفر پهره داران قصر گلخانه، قوماندان بلوک اطفائيه تورن عبدالمجيد، و ضابط آن ببرک مستقيمٱ دست داشته اند.
همچنان قراريکه در٢١ ماه سپتمبر ٢٠٠٨ من با آمر سپورت سابق گارد جمهورى داؤد خان صحبت نموده و از جريان فير قصر گلخانه معلومات خواستم که چنين شرح داد:

تورن خواجه عبدالمجيد قوماندان بلوک اطفائيه، و ضابط موصوف ببرک بالاى قصر گلخانه فير نموده بودند. آمر سپورت از گفتارشخص خواجه عبدالمجيد چنين حکايت مې کند."که من( خواجه عبدالمجيد) از عقب به کمر غلام سرور خان چنان فير نمودم که دو قات شد."

همچنان خواجه عبدالمجيد راجع به از بين بردن اينجانب (فضل الرحمن آمر اوپراسيون) براى وى گفته بود، که من بسيار کوشش کردم که آمر اوپراسيون را نيز از بين ببرم، ولې او بسيار تند تند به هر طرف در گردش بود و در يکجا ثابت نمېماند.

بعد ازآنکه من (آمر اوپراسيون) از زندان پلچرخى نسبت عفو عمومى زندانيان سياسى از طرف رژيم دست نشاندۀ شوروى به امر ببرک کارمل رهايى يافتم چندى بعد در مراسم تدفين جنازۀ يکى از دوستان به حضيرۀ قول آبچکان رفته بودم. روى تصادف در آنجا خواجه عبدالمجيد را که به رتبۀ جگړنى ارتقا يافته بود ديدم. بعد از سلام رتبۀ جگړني را برايش تبريک گفتم. در همين اثنا تورن حميدالله خان که در گارد جمهورى وظيفه داشت نيز تشريف آورد. نامبرده بعد از کمى صحبت برايم چنين گفت: آمر صاحب، خواجه مجيد زندگى شما را خريده است.پرسيدم که چطور؟ برايم جواب داد که خواجه مجيد مى گويد که قوماندان تولى تشريفات، عزيز حساس مې خواست که شما را از عقب هدف ماشيندار قرار داده از بين ببرد، ولې خواجه مجيد مانع اين کار شده بود. من تشکر نموده گفتم البته اجل من پوره نبود.

در ماه سپتمبر ٢٠٠٨، من شخصٱ با قوماندان تولى سابق گارد، عزيز حساس، تيلفونى صحبت کردم،و در مورديکه مى خواست در شب کودتا من را از عقب بزند پرسيدم. در جوابم گفت که اصلٱ خواجه مجيد در صدد از بين بردن شما بود. اينکه کدام يکى از ايشان راست مې گويند به خداوند معلوم است. اما شواهد نشان ميدهد که خواجه مجيد که اصلٱ حزبى نبوده ولې شخص مرتجع و فرصت طلب بود،و اوضاع را مطالعه مېکرد که در يابد پلۀ ترازو بکدام جانب سنگين تراست که به آنطرف خود را ملحق سازد..

از طرف ديگرچون ضابط خواجه مجيد،ببرک نام که يک خلقى عقيدوى بود در شب کودتا براى خواجه گفته بود که بايد با وى (خواجه مجيد هم مفکوره باشد ) لذا به اساس اين دلايل و شواهد، شهادت عمر جان پسر داؤد خان، سرور خان قوماندان کندک اول، زخمي شدن دو نفر پهره داران قصر گلخانه، وتشبث براى از بين بردن اينجانب، توسط شخص تورن خواجه مجيد و ضابط او ببرک نام به اثبات رسيده مېتواند.

بعد ازين واقعه، الى ساعت يک بجه شب قطعه گارد منتظر کمک و هدايت بود ولي از طرف مقامات بالا کدام اقدامى بعمل نيامد. ودر حوالى ساعت يک بجه شب غرض اخذ هدايت دوباره به قصر گلخانه رفتم. در طول راه عبدالحق علومي و جگړن سيدجان نيز با من يکجا شدند. دو نفر فوق الذکر بالايم فشار مي آوردند که قوماندان گارد نا پديد شده و صلاحيت قومانده بدست شما(منظور آمر اوپراسيون) است شما بايد قرار بدهيد،يعنى قطعه را تسليم نمائيد.

وقتيکه داخل قصر گلخانه شدم،از قوماندان گارد درکى نبود. قرار اظهار جگتورن نادر خان ،قوماندان گارد خود را به زير زميني کوتى باغچه پنهان نموده بود. درين اثنا داؤد خان از وضعيت باز هم معلومات خواست، در جواب عرض کردم که در وضعيت کدام تغير قابل ملاحظه رخ نداده ، وهم کمک براى ما نرسيده است.

درين اثنا سيد جان جگړن معاون اوپراسيون و عبد الحق علومي آمر کشف گارد براى داؤد خان چنين گزاف گويى منافقانه نمودند." ما تا آخرين قطرۀ خون خود از شما دفاع ميکنيم" ولې اين عهد و پيمان دروغ بود ، در حقيقت هر دو پرچمي بودند و بعد از شهادت داؤد خان به مقامات و رتبه هاى بلند حتى رتبه هاى جنرالى ارتقا يافتند.

بعد از تقديم راپور به داؤد خان، من با معيت سيد جان جگړن و عبدالحق علومي از گلخانه خارج شدم. لحظه بعد صاحب جان قوماندان گارد تيليفون کرد وبرايم گفت که يک تعداد اسلحه بايد به قصر گلخانه ارسال نمايم ، من فورٱ به بلوک انضباط امر دادم و اسلحه تسليم داده شد. در داخل قصر گلخانه، وزير داخله قدير نورستانى، وزير ماليه سيد عبدالاله، وزير معادن و صنايع تواب آصفى، وزير صحت عامه مرحوم عبدالله عمر، وزير زراعت عزيزالله واصفى، معاون وزارت خارجه وحيد عبدالله ، وفى الله خان وزير عدليه و ديگر اعضاى کابينه حضور داشتند.

ساعت سه ونيم بجه صبح شد و از مسجد جامع پل خشتى صداى آذان محمدى شنيده شد. توسط جگتورن نادر خان اطلاع گرفتم که قوماندان گارد باز به گل خانه آمده و تصميم گرفتم که دوباره بايد نزدش غرض اخذ هدايت به آنجا بروم. وقتيکه داخل قصر شدم، دفعتآ داؤد خان را ديدم. درهمين وقت، وزراى ماليه و داخله هردو نزد من آمده و معلومات خواستند. برايشان گفتم که وضعيت مانند سابق است. وزير ماليه عبدالاله ،وزير داخله قدير نورستانى، و معاون وزارت خارجه سيد عبدالله همراه داؤد خان و دگر اعضاى کابينه در اطاق ديگر بودند. داؤد خان بمن نزديک شده چنين فرمود. " بچيم جوان هستيد،برويد خود را تسليم کنيد من تصميم خودرا گرفته ام". درين اثنا صاحب جان قوماندان گارد نيز برايم گفت که رئيس صاحب جمهور تصميم خود را گرفته است. شما برويد قطعه را جمع و امر بدهيد سلاح هاي خود را تحويل ديپو ها کنند. اما براى من به صفت يک شخص مسلمان و افغان که براى دفاع از ناموس، اسلام ، تماميت ارضي وطن و حفظ نواميس ملي به خدا و قرآن سوگند ياد کرده بودم قبول چنين امر طاقت فرسا بود.

خوانندگان محترم و گرامي:

همين اکنون که امر داؤد خان را براى شما نقل با نقل مينويسم، خداوند يکتا ه واحد و شاهد من است که اشک غم و اندوه، يآس و نا اميدى از چشمان من روان است. اى کاش داؤد خان و حيدر رسولى وزير دفاع چند نفر مسلمان هاى واقعى، وطن دوست و با ناموس را در گارد و يا در بعضى از قطعات مهم مقرر ميکردند تا از وقوع اين
حا دثۀ شوم و فاجعۀ ملى جلو گيرى به عمل مې آمد.

درين اثنا، که در قصر گلخانه بودم صاحب جان قوماندان گارد مرتبه دوم برايم گفت، که اين امر رئيس صاحب جمهور است، برويد و انجام بدهيد.من احترام نموده خارج شدم.

حوالي ٦ بجه صبح روز ٨ ثور، که آفتاب ظلمت و کفر کمونيزم در آسمان کابل طلوع کرده بود، به اساس امر رئيس جمهور و قوماندان گارد، امر تجمع قطعۀ گارد را از مواضع شان به محل اجتماع دادم. بعد ازينکه قطعه گارد همه تجمع نمودند در حاليکه حب وطن عزيز، دين، غيرت افغانيت، آبروى ناموس مسلمانان افغانستان، حس وطن پرستي برايم اجازۀ تعميل اين امر را نميداد و گلويم را عقده غيرت فشار ميداد، امر رئيس صاحب جمهور را اعلان کردم. قطعه گارد همه به يک آواز عدم موافقت خودرا ابراز کرده و سلاح را به زمين نمې گذاشتند.

درينجا بايد به عرض رسانيده شود که، در محاربات وقتيکه شرايط فوق العاده ضيق ومقاومت بجز ازخونريزى بى فايده کدام نتيجۀ ديگر به بارآورده نتواند،درهمچو حالات در تاريخ حرب بسى مثالها موجود است که قوماندانان از مقاومت بى فايده دست مې کشند. مثال واضح آن در زمان کنونى در جنگ بنگله ديش سال ١٩٧١ تسليم شدن جنرال نيازى از پاکستان با يک لک نفر فوج بدون قيد وشرط به جنرال سک هندوستانى، جنرال ارورا مې باشد. لذا سردار محمد داؤد خان نيز به اين شکل تصميم گرفته و امر داد که مقاومت بى فايده را توقف بدهيم.

درينجا لازم ميدانم بجز از عدۀ محدود کمونست و خاينين به وطن،دين و ناموس جوانانيکه در گارد جمهورى داؤد خان با من همکار بودند و من شرف همکارى شانرا داشتم از جملۀ صادقترين، پاکترين و با ناموس ترين اولادهاى افغانستان بودند. خوشا به حال پدران و مادران همچو فرزندان نيک، اگر زنده هستند خداوند ايشانرا از جمله مصيبت ها محفوظ بدارد و اگر فوت کرده اند به رحمت حق به پيوندند.

تولى حمايه که در شروع کودتا از بالاى حصار به غرض تقويۀ گارد فرستاده شده بودند و من افراد و صاحب منصبان شانرا خلع سلاح نموده و بداخل تولى مخابره محبوس نموده بودم. همان تولى که صاحب منصب آن يکنفر به نام لعل محمد از دوره سوم مستعجل بود و ديگرى هم تورن رسول، که با من به مصر رفته بود، هر دو پرچمى بودند کنترول گارد را بدست گرفتند و به ما امر دادند که دستهاى تان بالاى سر تان و به شکل يک قطار يک يک نفر از دروازه گارد خارج شويد. وقتيکه به چاراهى پشتونستان رسيديم نفر اول قطار که من بودم با نورالله جگړن که همصنف من بود رو به رو شدم و بمن چنين خطاب کرد: حالا که يک هزار مرمى را به شکمت خالى کنم هنوز هم کم است. همين تو بودى که "عمر جان" را شهيد کردى، و تانک ها را در دادى. من در جواب گفتم، هرچه ميخواهى بکن. در جنگ نان و حلوا تقسيم نميشود..

خواننده محترم: شما به حيث يک شخص بى طرف قضاوت کنيد، که من بايد چه ميکردم. هر کس که کودتا کند ما بايد بدون قيد و شرط خود رابرايش تسليم کنيم؟
نورالله که از جمله صاحب منصبان خلقى بود به حيث معاون حربى پوهنتون و به قوماندانى قواى هوايى ارتقا يافت، و بعد از سقوط رژيم منفورکمونستى از ميهن فرار نمود، و فعلآ در مملکت دنمارک از پول امپرياليست ها عيش و نوش ميکند.

بعد ازينکه همه افراد و صاحب منصبان از داخل گارد خارج شدند در اطراف فواره آب، پيشروى کافى خيبر تحت نظارت ملحدين و کمونست هاى لعين قرار گرفتيم. و بعدآ ازآنجا بداخل سينماى اريانا هدايت شديم.

عزيز حساس، عبدالحق علومى، و بعضى پرچمى هاى ديگر در عين روز از سينماى اريانا خواسته شده و رها گرديدند. متباقى صاحب منصبان ساعت چهار بجه همان روز، ٨ ثور، توسط سرويس هاى ملى بس به قواى نمبر چهار زرهدار انتقال داده شديم.

سه روز بعد من غرض رفع معذرت درحاليکه دو نفر پهره دار مسلح با من وظيفه دار بودند از اطاق بطرف تشناب هاى صحرائى ميرفتم که دفعتآ چشمم به موتر جيپ گارد که صاحب جان آنرا سوار ميشد افتيد. ديدم که توفيق احمد عزيزي جګتورن که در مکتب باهم همصنف بوديم، به پيشروى موتر خويش ايستاده و هدايت ميدهد. معلوم شد که وى بحيث قوماندان گارد انتخاب شده است. به مجرديکه چشمش به من افتاد چنين خطاب کرد. " او وطن فروش، او سي . آى . اې امريکا، او خاين، چرا تانک ها را در پيشروى گارد جمهورى در دادى؟" و ادامه داده گفت چرا افراد را کشتى، و بدون توقف به من حمله نموده به سلى برويم زد. امر کرد که اصلآ من از اطاق به هيچ عنوان خارج شده نميتوانم و ده نفر پهره دار بايد بالاى سر من مقرر باشد.

توفيق احمد عزيزى بعد از رويکار آمدن رژيم کمونستى در افغانستان به چوکى هاى آتشه نظامى در هند، در مسکو، و به حيث مفتش اردو مقررگرديده بود. و بالآخره به رتبه دگر جنرالى ترفيع نموده بود. زمانيکه به حيث آتشه نظامي درهند وظيفه دار بود محصلين و مردم بالاى سفارت حمله ور شده و توفيق احمد را لت و کوب نموده بودند. در سال ١٩٨٩ به کمک سي. آى . اې. امريکا ، از يوگوسلاويا، به امريکا وارد گرديد و خبر آمدن آن به امريکا از راديو آقاى فاروق تميز چنين اعلان گرديد."جنرال توفيق احمد، سابق آ تشه نظامي در مسکو،هند و يکې از صاحب منصبان ارشد اردوى کمونستى افغانستان به کمک ، سي. آى. اې، به امريکا آورده شد، و فعلآ در شهر سا نفرانسسکوى امريکا زندگى ميکند." قرار اطلاعى که موجود است موصوف مانند افغان هاى ديگر در جاى کار کرده نميتواند.معلوم است که دستگاه جاسوسى امريکا به پاس خدمات صادقانه که براى امريکائى ها انجام داده به وى معاش مى دهند. قراريکه دو ماه قبل از تلويزيون آغاى مسکينيار، در پروگرام آغاى حسن اميرى شنيدم، يک خانم تيلفون کرد و گفت که توفيق احمد عزيزى،قوماندان سابقۀ گارد جمهورى، صاحب جان را از ستيشن راديو برد وبدست خود بقتل رسانيد.

خواننده عزيز: حالا شما بگوئيد که وطن فروش کى است، خاين کيست و مخبر سي. آى . اې . کى هست.
بنابران بايد به صراحت گفته شود که نه تنها توفيق احمد عزيزى، بلکه نورالله نيز خاين به وطن، خاين به ملت بوده و احتمالآ نه تنها مخبر سي. آى. اې. بلکه جاسوس هاى درجه يک، ک.جې.بې نيز مې باشند.

و اين سلى را که به روى من زده است، چون من مسلمان هستم و به عقيده و ايمان خود باورکامل دارم، از خداوند کريم آرزو مندم که خداوند سلى خود را برويش بزند و انشاالله که جزاى خود را ميبيند.

حالا دوباره بر گرديم به اصل موضوع: در قواى چهار زرهدار که ما تحت نظارت گرفته شديم، بعد از سپرى شدن دو هفته تقريبآ تمام صاحب منصبان و افراد گارد رها شدند. و من با جگتورن محمد نادر،جگتورن شير محمد خان ، غلام عثمان، و دوهم بريدمن غلام مصطفى محبوس مانديم. بعد از دو هفته ساعت ١:٣٠ شب سرويس عسکرى آمد و مارا از قواى چهار زرهدار به محبس پل چرخى انتقال داد. ازينکه در محبس پلچرخى چه شرايط بالاى ما گذشت موضوع جداگانه بوده که نميخواهم وقت خوانندگان گرامى را بگيرم.اينجانب از ابتداى کودتاى منحوس ثورالى اشغال افغانستان از طرف قواى کمونستى شوروى، وبه تخت نشاندن ببرک کارمل توسط روس ها به زندان پلچرخى بندى بودم.
من درينجا چشم ديد خودرا در ارگ و گارد جمهورى ابراز کردم. راجع به سرنوشت وزير دفاع غلام حيدر رسولى مې گويند که نامبرده بعد از فير به محل کارش، به فرقۀ نمبر ٨ قرغه رفت که در راه موترش تصادم نموده و مجروح گرديد. از آنجا به دارالامان، قرارگاه قواى مرکز رفت. چون باز هم عرصه را بالاى خود تنگ يافت به خانۀ باغبان باشى که در ساحۀ دارالامان موقعيت داشت پناه برد. صاحب خانه که رفيقش هم بود، از او خوب پذيرائى نموده، بعدٱ به کودتا چيان از موجوديت اش در خانۀ خود راپورداد. آنها خانه را محاصره و رسولي را دستگير وبه قتل رسانيدند.
همچنان مې گويند که دگرجنرال عبدالعزيز خان لوى درستيز نيز با رسولى يکجا بود، که او هم با او يکجا از بين رفت.

طوريکه ذکر شد من شهيد سردار محمد داؤد خان را بار آخر ساعت ٣:٣٠ صبح روز ٨ ثور ١٣٥٧، در قصر گلخانه در حال قدم زدن ديدم که برايم امر توقف مقاومت را دادند و امر شان دوبار توسط قوماندان گارد برايم دو مرتبه تکرار و تائيد گرديد که بايد عملي شود. من امر فوق را ساعت ٦ بجۀ صبح،يعنى بعد از دونيم ساعت تعميل نمودم.

چنين تصور مې شود که بعداز ختم مقاومت و خارج شدن ما از ساحۀ گارد بعد از ساعت ٦ صبح ،امام الدين نام بريدمن،از قطعۀ کوماندوى نمبر ٤٤٤ مقيم بالاى حصار به ارگ مؤظف شده، با يک عده افراد مسلح با تفنگ هاى کلاشنکوف داخل قصر گرديده، گستاخانه سردارمحمد داؤد خان و ديگر مقامات بلند پايۀ رژيم جمهورى را مخاطب قرار داده مې گويد : به فرمان کميتۀ مرکزى شما محکوم هستيد و خود را تسليم کنيد! چون سردار از امر امام الدين و فرمان به اصطلاح کميتۀ مرکزى اطاعت نه نمود و توسط تفنگچۀ دستى خود بالاى امام الدين فير مې کند، امام الدين و افراد معيتى اش يکجا بالاى خانوادۀ سردار محمد داؤدخان و اعضاى کابينۀ او فير کرده، واين يزيد منشان خلق و پرچم ٣٩ نفر را که مشتمل بود به سردار محمد داؤد خان،برادرش سردار محمد نعيم خان ، اعضاى فاميل شان و اعضاى کابينه وحشيانه به شهادت مې رسانند. شهيد سردار محمد داؤد خان که ارمان هاى زياد راجع به ترقى و پيشرفت وطن داشت و در طول سالها خدمات فراموش ناشدنى براى ميهن و مردم خود بجا آورده بود توسط مزدوران روس با فاميل ورفقا و همکاران خود بې رحمانه قتل عام گرديد، ولې سر تسليم را به دشمنان وطن ، دين و مردم فرو نياورد. بجاست که در تاريخ بنام يک افغان شجاع،غيرتمند و شهيد ياد گردد. مصرعۀ مشهوريکه در حق حضرت امام حسين (رض) گفته شده، در مورد داؤد خان نيز صدق مينمايد که "جان داد و نه داد دست، در دست يزيد."

امام الدين روسياه و جانى، قاتل٣٩ نفر اعضاى فاميل سردار داؤد خان، رئيس جمهور افغانستان و وزيران کابينه اش، حال در مملکت دنمارک، زندگى آرام و خوشى را ميگذراند. هيچکس از ان جنايت فجيعيکه مرتکب شده از او بازخواست نميکند. جامعۀ جهاني بايد اورا به محاکمه و عدالت بکشاند که به جزاى عملش برسد. همچنان وظيفۀ هر افغان با مسئوليت است که اگر توان داشته باشد انتقام شرعى اين مظلومان بې گناه را از نزدش بگيرند.

چون در مقامات مهم نظامى و امنيتى مملکت ، به مقابل اينچنين حرکات تدابير و پيش بينى هاى لازم اتخاذ نگرديده بود. لذا در برابر بغاوت گروهاى خلق و پرچم حملات متقابل منظم و هم آهنگ و دوامداريکه هجوم اين لشکر کفر و الحاد را دفع و طرد مينمود تاسيس شده نتوانست. البته، در قطعات قوماندانها به ابتکار شخصى خود حرکات متقابل را اجرا کردند، اما چون عمليات از قبل پلان گذارى نشده و در بين قطعات مذکور تشريک مساعى موجود نبود لذا به مقابل حرکات منظم و پلان شدۀ کمونستها به موفقيت نرسيدند.

مثلٱ فرقۀ نمبر ١١ ننگرهار تحت قوماندانى جنرال محمد يونس خان سوقيات نمود، و در فرقۀ نمبر٧ ريشخور دگروال محمد هاشم خان قوماندان غند ٥٥ حملۀ متقابلۀ شديدى را اجرا نمود، و چند نفر از کمونستان را به قتل رساند. متاسفانه که ازين عمليات کدام نتيجۀ بدست نيامد. سر انجام هر دوى اين قوماندانان شجاع و وطن دوست بدست اين ملحدين وحشى به شهادت رسيدند.قطعۀ گارد جمهورى نيز به ابتکار خود داخل محاربه شده به مقابل حملات شديد هواېي و ضربات قوى زميني تانک کودتاچيان از ساعت ٩ بجۀ روز٧ ثور تا ساعت ٦روز٨ ثور، براى مدت٢١ ساعت با متانت و شجاعت مقاومت نموده که در نتيجه ٨ عراده تانک آنها را تخريب نموده و هم در حدود ٥٠ نفر تلفات جانى را بر آنها وارد ساخته و حتي آنها را به عقب نشينى وادار نمود. ليکن موجوديت نه نفر صاحب منصبان خلقى و پرچمى وتعدادى از هوا خواهان فرصت طلب آنها در گارد و نه رسيدن کمک و تقويه از قدمه هاى بالا سوق واداره و تشريک مساعى قطعه را شديدٱ مختل ساخته بودند. آنها منافقانه ظاهرٱ وفادارى خود ها را با رژيم جمهورى و سردار محمد داؤد خان اظهار مېنمودند، ولى در خفا آگاهانه مقاومت و مدافعۀ قطعه را تخريب و خاينانه تسليم نمودن قطعه را به رفقاى ملحد و کمونست خود تبليغ و تلقين ميکردند. تمام اين نواقص و کمبود ها يکجا شده که متاسفانه به اين بد بختى هاى فاجعه آميز منتج گرديد.

در قواى مسلح افغانستان يک گروپ متشکل با پشتيبانى مستقيم شوروى، بصورت ناگهانى کودتاى پلان شده مسلح و خونين را به راه انداختند. آنها حکومت و قواى مسلح و اورگانهاى امنيتي مملکت را غافلگير نموده و مملکت را به زوربرچه مطيع ساختند. بعدٱ تشکيلات اردو را به سرعت تغير داده در مقامات مهم و قوماندانيت ها نفر هاى خود را بدون در نظر گرفتن رتبه، لياقت و صلاحيت آنها تعين نمودند. تا ازحرکات مقابل مخالفين خود جلو گيرى کنند. با وجود صاحب منصبان مسلمان و وطن دوست اردوى افغانستان آرام نه نشسته با روحيۀ از خود گذرى و جانبازى در هر کنج و کنار مملکت به مقابل اين وطن فروشان لامذهب قيامهاى مسلحانه نموده که در نتيجه تعداد زيادې ازين ملعونان کمونست را از بين بردند. همچنان عدۀ کثيرى ازين غازيان از جانب اين ملحدين نيز به شهادت رسيدند. من درينجا از جملۀ قيامهاى مسلحانۀ اردوى مسلمان افغانستان چند حرکت آنرا نام ميبرم:

١. قيام مسلحانۀ فرقۀ نمبر ١٧ هرات در ٢٤ حوت سال١٣٥٧، گفته مېشود که دران به تعداد ٤٠ هزار نفربه شهادت رسيدند. براى سرکوب نمودن اين قيام طيارات روسى از ميدان هوايى عشق آباد پرواز نموده بمباردمان ميکردند. درين عمليات تعداد زيادى ازخلقى ها و پرچميها و اربابان روسى آنها نيز به قتل رسيدند و شهر هرات طور مؤقت از ادارۀ حکومت کمونستي خارج گرديد.
٢. قيام غند کوهى آسمار، دراول ميزان سال١٣٥٨ ، که دران همه خلقى هاى مربوط غند،والى ولايت کنر،و چند نفر مشاورين روسى هلاک گرديدند. غند بصورت مکمل با سلاح ووسايط خود با مجاهدين پيوست.
٣. بغاوت فرقۀ نمبر ٧ ريشخور بمقابل رژيم خلقى.
٤. قيام فرقۀ ١٨ مزار شريف در دهدادى.
٥. قيام لواى بالاى حصار در ١٧ اسد سال ١٣٥٨
٦. قيام فرقۀ حسين کوټ
٧. قيام فرقۀ بغلان
٨. بغاوت فرقۀ نمبر ١١ننگرهار که دران قوماندان فرقه بهرام الدين ، و تعداد زياد خلقيان و پرچميان کشته شدند.

٩. بغاوت کندک تقويه شدۀ قلات در دروازگى، که صاحب منصبان مسلمان دران تمام حزبى ها را کشتند و خود شان مکمل با سلاح و وسايط خود به مجاهدين پيوستند.

١٠. در خوست گرفتارى ١٥٠ نفر صاحب منصبان قبل از آنکه اقدام نمايند.

قيامهاى مسلحانۀ فوق به ابتکار صاحب منصبان اردو اجرا شده، که درانها به صدها نفر از کمونست ها و مشاورين روسى به قتل رسانيده شدند. همچنان،درين قيامها به مقدار زياد سلاح و مهمات به غنيمت گرفته شده که در جهاد از ان استفاده گرديد. تفنگ هاى اتوماتيک کلاشينکوف بار اول توسط صاحب منصبان اردو در صفوف مجاهدين راه پيدا کرد. آن عده از صاحب منصبانيکه ازين قيامها زنده ماندند،بعدٱ در صفوف مقاومت داخل شده، در بخش تعليم و تربيه و سوق واداره به مجاهدين خدمات ارزنده اجرا کردند،باوجوديکه مغرضين بيگانه که بالاى جهاد ملت ما کنترول داشتند در مورد داخل شدن صاحب منصبان اردوى افغانستان در جهاد ملت شان رضائيت نداشتند. در زمان حکومت خلق و پرچم و اشغال وطن توسط قواى شوروى منسوبين اردو زير کنترول و نظارت شديد سيستم استخبارات داخلى و دستگاه جاسوسى شوروى واقع بودند، ليکن باز هم صاحب منصبان مسلمان و وطن دوست با شجاعت و ايثار بى نظير قيامهاى فوق را به راه انداختند که در نتيجه معنويات حکومت کمونستى و روسها را تخريب و عوامل شکست آنهارا فراهم نمود.

در دوران محبوسيت، از روز اول کودتا الى رهايى ام بعد از رويکار آمدن ببرک کارمل، از احوال فاميل خود هيچ اطلاعى نداشتم. وقتيکه از محبس رها گرديدم خبر شدم که کاکايم را با پسر ٢٦ ساله اش اين بى وجدانان ملحد به شهادت رسانيده بودند.

ازينکه اين خونخواران ملحد مرا چرا نکشتند، براى من، فاميل و دوستانم به منزلۀ يک معجزه تلقى گرديده، و به اساس عقيدۀ اسلامى بايد حکم نماييم که از طرف خالق لايزال اجل من تعين نگرديده بود چنانچه شاعرى ميگويد که:

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى

نه برد سرى تا نخواهد خداى

و من الله التوفيق

منبع: برگرفته از سايت اينترنتی آزمون ملی




گذشته از داوری دربارۀ صحت و سقم مطالب بالا، يک نکته قابل يادآوری است که توجيه مسايل تاريخی با باورهای دينی برای يک محقق تاريخ قانع کننده نيست. زيرا اگر چنين باشد، پس مسئول قتل محمد داوود و خانواده او کيست و يا مسئوليت کشتار يک ميليون و دويست هزار انسان از آغاز کودتای ثور تا پايان قدرت حزب کمونيست در افغانستان، بر عهدۀ چه کسی می تواند باشد، در حالی که همه به خواست و ارادۀ خدا به قتل رسيده اند!!! آيا غير از اين است که يک قاتل هم می تواند با توسل به چنين توجيه که خواست خدا بود تا مقتول به قتل برسد، از مسئوليت قتلی که مرتکب شده است فرار کند؟!