دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

پيوست ١: نامه آصف آهنگ در مورد براتعلی تاچ

نبشتۀ زیر، پاسخنامه ای است از جناب آصف آهنگ در برابر تقاضای مدیر مسئوول "محبت" از داشته ها و خاطرات وی در مورد فقید برات علی تاچ، که با امانت داری نشر می گردد.


خاطراتی از آصف آهنگ

ارجمند عزیزم همایون جان تاچ!
از تأسیس جمعیت وطن و آشنایی من با بزگوار تاچ بیش از پنجاه سال می شود، در آن زمان من جوان جوان بودم و از نزدیکی با مرحوم غبار، فرهنگ، تاچ، عزیز و نعیمی و بزرگواران دیگر کسب دانش می کردم و خودرا مدیون وشاگرد آن بزرگواران میدانستم و هنوز هم میدانم.
اما حالا به گفتۀ ایرج میرزا:

یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد

اکنون سن از هفتاد و هفت بالا رفته و فراموشی جایش را گرفته است، ولی آنچه در خاطرم مانده است جسته جسته بیان می دارم.
ارجمند عزیزم همایون جان، امروز مکتب ریالیزم در سراسر جهان از ادبیات تا تاریخ وغیره علوم را فراگرفته است که در دورۀ ما متأسفانه وجود نداشت ورنه بسا حقایق، مخصوصاً، یا بویژه در تاریخ توضیح داده می شد تا آیندگان ما از آن آگاه می شدند و خوبی های آن را می گرفتند و از بدی های آن اجتناب می کردند. به طور مثال:

در دورۀ اخیر سپه سالار شاه محمود خان که سردار محمد داود خان و برادرش سردار محمد نعیم خان در کابینه اش جا گرفتند و شاه محمود خان را به اصطلاح در گوشه نشانیدند و دوستان خودرا چوکی های حساس را دادند و اولین کاری که کردند اتحادیۀ محصلان را مسدود کردند، دکتر محمودی را اختطاف کردند، ولی اجلش نرسیده بود. بعداً جریده اش را مصادره کردند و سپس توطیه بر علیه جمعیت وطن کردند و شخصی را نزد غبار فرستادند و آن شخص که آشنایی با غبار داشت در دفتر جمعیت آمد. شخص میانه سال و شیک و آراسته، با دریشی و کلاه کبودچه، رسا و بلند، مانند غبار بود و ریش مانند ریش سردار محمد هاشم خان صدراعظم داشت. پس از سلام علیکی رو به غبار نموده گفت: آقای غبار در ولسوالی ما حاکم زنی را که محکوم به زنا بود در جوال انداخته از کوه پایین انداخته و مردم با سنگ اورا سنگسار نمودند.
غبار با همه تجربه و هوشیاری، چون مرد را می شناخت از موصوف نوشته نگرفت و گفتارش را نوشت و ما در جریده "وطن" چاپ کردیم. میوندوال که از همکاران سردار محمد داود خان بود و ریاست مطبوعات را به عهده داشت، آقای غبار را به دفتر خود احضار و در مورد سنگسار زن پرسید که این خبر را از کدام منبع گرفته اید؟ غبار پاسخ داد که فلان نفر آن را در دفتر جمعیت به حضور رفقای ما اظهار نمود و چاپ کردیم. رئیس مطبوعات نفر را احضار و با غبار رو به رو نمود و آن شخص انکار کرد که من نگفته ام. بناءً جریده وطن هم مصادره گردید.
پس از مصادره جراید ملی دیگر، جمعیت نداء خلق و وطن خلع سلاح شدند و دوره پارلمان هفت هم به پایان رسید. دکتر محمودی، میر غلام محمد غبار، میر محمد صدیق فرهنگ از شهر کابل و چاردهی خودرا کاندید کرده بودند و از اطراف هم دیگر اعضا نداء خلق و وطن، مانند دهقان بدخشی، عبدالاول قریشی، مولوی خسته و محمد علم مظلومیار و تعداد دیگر از این دو جمعیت خودرا کاندید کرده بودند. به دستور سردار محمد داود خان در انتخابات علناً مداخله نمودند و خلاف قانون مطبوعات مانع انتخاب آن ها در شورای ملی شدند.
نماینده یا وکیل آقای غبار در ناحیه ششم، عبدالحی عزیز و نویسنده بودند. وقتی که به مسجدی که حوزه انتخاباتی ناحیه بود، رفتیم، رئیس هیئات یک ملا بود و به ما گفت: شما به رأی دادن آمده اید؟ عبدالحی عزیز پاسخ داد: من و آهنگ وکیل آقای غبار در این ناحیه هستیم و این است تعرفۀ ما. رئیس هیئات گفت: این مسجد و خانۀ خدا می باشد، به وکیل و شاهد ضرورت ندارد، از راهی که آمده اید برگردید! پس از چند پرسش و پاسخ ما دانستیم که مرغ سردار یک لِنگ دارد و دیگر جای گپ زدن و از قانون صحبت کردن فایده ندارد. دوباره به دفتر وطن مراجعه کردیم و موضوع را به غبار و رفقای که نشسته بودند عرض نمودیم. سپس یکایک وکلای غبار آمدند و شکایت کردند.
مردم کابل هم چون دیدند که استبداد باز دُم خود و یا سم خودرا کوبیده، دیگر به حوزه های انتخاباتی قطع رابطه کردند و مظاهرۀ بزرگی را راه انداختند که تا دهن دروازه ارگ شاهی رسیده بود. دکتر محمودی این مداخلۀ انتخابات را، بدون این که نام از سردار محمد داود بگیرد، از عبدالحکیم، والی کابل دانسته و از برندۀ (بالکن) معاینه خانۀ خود، در حالی که باقی قایل زاده، شاعر نابینا ولی روشندل در پهلویش ایستاده بود، فریاد برآورد، این انتخابات بچۀ ملا قندی را ما به رسمیت نمی شناسیم.
و غبار قانون انتخابات را به دست گرفته از دفتر جمعیت وطن خطاب به مظاهره چیان گفت: ما از حکومت هیچ توقع نداریم. می خواهیم همین قانون را که خود تدوین کرده اند به آن احترام کنند. ولی با کمال تأسف، به قانون که خود ساخته اند احترام نمی گذارند. مردم، ما از حکومت می خواهیم که مانند یک جاروکش مستعمرۀ افریقایی انگلیس به ما حقی بدهند، همان را هم از ما دریغ می دارند، به این صورت موضوع را به شخص شاه به عرض رسانیدند.
ولی شب از رادیو اعلام نمودند که دو نفر، فلان و فلان با چهارده هزار و چند رأی و چهارده و یا سیزده هزار و چند رأی به حیث وکیل کابل انتخاب شدند و احصاییه آن را هم نسبت به انتخابات دورۀ هفت شورای ملی - که نمایندگان آن دکتر محمودی و غبار بودند- چند صد رأی بیشتر اعلام کردند و تدکر دادند که فردا اگر اجتماعاتی صورت بگیرد جزای سخت به مجریان داده خواهد شد. و به این صورت استبداد یک بار دیگر پای کوبید و سراسر کشور به ماتم نشست. جلو ورود اخبار ، مجله و کتاب از خارج گرفته شد و سانسور شدید به وجود آمد و سران جمعیت ندأ حلق و وطن را زندانی ساختند. دیگر نه تحقیق کردند و نه محاکمه نمودند. بعد از هشت ماه، به اساس شفاعت عبدالحسین خان عزیز، سفیر افغان در هند، که به کابل آمده بود و با دادن این چنین خط که: "ما از هشت ماه به این طرف از جانب پولیس گرفتار شدیم که به جرم خود نمی دانیم و از سپه سالار غازی، صدراعظم امید عفو داریم."
با این دو سطر خط، عبدالحی عزیز، سلطان لوی ناب، دکتر قیوم رسول، دکتر فاروق اعتمادی، و به صورت فوق العاده و بدون دادن خط دکتر ابوبکر هم رها شدند. ولی اکثریت باقی مانده، پس از طی چهار سال، به شمول غبار، فرهنگ وغیره همه رها شدند؛ ولی چهار نفر باقی ماندند: ۱. سرور جویا، مشروطه خواه دوم که چهارده سال زندان را طی کرده بود. ۲. میرفتح محمد فرقه مشر متقاعد، مشروطه خواه دوم که چهارده سال را در زندان ارگ گذشتانده بود. ۳. برات علی تاچ، که جوان تحصیل کرده و مبارز مشروطه سوم بود. ۴. چهارم دکتر عبدالرحمن محمودی، که بنیادگذار مشروطه سوم بود. این چهار نفر تخمین هر یک ده سال را به زندان بار دیگر ، بعضی آن ها که ۱۴ سال سپری کرده بودند، باز هم نسبت همسنگران آن روز شان بیشتر از آن ها سپری نمودند.
این شاید به جوانان آینده و همچنان به جوانان آن روز سوالی پیدا کند که چرا این چهار نفر بیشتر از رفقای دیگر خود زجر زندان را دیده اند؟ آیا آن ها فعالیت بیشتر از رفقای خود در راه مشروطه و دموکراسی کرده اند و یا دو نفر آن، که جویا و فتح جان فرقه مشر باشد به خاطر سابقۀ شان بیشتر در زندان ماندند. در آن صورت غبار هم از همان قماش بود و مانند آن دو رفیق خود مبارز و مشروطه خواه بود، پس می بایست غبار هم مانند آن ها ده سال را سپری می کرد. پس این موضوع نبود!
علت دیگر موضوع ، تعصب سردار محمد داود به شیعه ها بود؛ به این صورت دکتر عبدالرحمن محمودی شیعه نبود! چرا اورا رها نکردند! عقل انسان گِرد می شود! اما من فکر می کنم که رفقا بزرگ ما بیشتر از ما در این مورد می دانستند و چرا آن را در تاریخ خود که نشر نموده اند، مسکوت گذاشته و افشا نکردند؟ این موضوع باید روشن گردد و شاید در خاطرات خود که نوشته اند و تا حال چاپ نشده است، توضیح و تشریح و تذکر داده باشند! این موضوع متوجه رفقا شما هم میشود و امید است که شما هم در موضوع روشنی اندازید:

به طور مثال، که شما عضو دموکراتیک خلق افغانستان بودید و بر طبق خط مشی تان مبارزه شما مبارزه طبقاتی بود نه مبارزۀ غیر آن. مثلاً نادر علی خان هشتاد و چند ساله مریض گرفتار می شود که از جای خود بلند شده نمیتوانست. سید ابراهیم عالمشاهی هشتاد و چند ساله و مریض و اکرم پرونتا هفتاد ساله ... گرفتار می شوند و به قتل می رسند، ولی پاپا غلام محمد فرهاد و محمد رسول، سابق رئیس ضبط احوالات به نام کودتا زندانی می شوند ولی رها می گردند، علت آن چه بود؟ در اینجا عیناً همان سوال پیدا می شود که رژیم خلقی عوض جنگ طبقاتی، جنگ نژادی، قومی یا مذهبی می کرد نه مبارزۀ طبقاتی. باید در این مورد خطا و یا صواب آن را توضیح و تشریح نمایند و از این نکته بسیار بسیار گپ می باشد که مشت نمونه خروار آن تذکر داده شد.
اینک به پاسخ خواسته شما تا جاییکه در فکرم می آید ، خدمت عرض می دارم.

زنده یاد برات علی خان تاچ

نویسنده جوان جوان بود، گاه گاه برات علی خان تاچ را که تازه از تحصیل برگشته بود، می دیدم و هیچ فراموش نمی کنم، بالاپوشی به رنگ بادامی داشت و بوت های قوی و کلفت که مود روز بود و به آن جیپ می گفتند، به پا داشت. مرد شیک پوش بود که تازه از تحصیل برگشته بود. زیر چشمی اورا نگاه می کردم. برات علی تاچ جانب فاکولته حقوق، که در باغ مرحوم غلام نبی خان چرخی قرار داشت، روان بود.
این زمانی است که جنگ جهانی دوم خاتمه پیدا کرده بود. ملل متحد تأسیس شده بود و دولت افغانستان عضویت آن را داشت. اعلامیه حقوق بشر ملل متحد نشر و پخش گردیده بود. سردار محمد هاشم خان، به تصمیم شاه، صدارت را به شاه محمود خان سپه سالار گذاشت. زندانیان سیاسی رها شدند و اختناقی که در اثر آن بر مملکت و مردم توسط عمال زور جاری بود، برطرف شد. مردم که جریانات جنگ را که پس از کنترول شدید از رادیو پخش می شد، با شوق می شنیدند. آهسته آهسته حتی مردم عوام هم به شناسایی کشور های جهان و طرز زندگی سیاسی و اقتصادی شان کم و بیش آشنا شده بودند، اما روشنفکران و جوانان ما آشنایی بهتر پیدا کرده بودند. تقریباً سه ایدیالوژی در جریان جنگ و بعد از جنگ به کشور ما وارد گردید؛ یک عده از جوانان درباری که آلمان ها در حال پیشرفت بودند، طرفدار فاشیسم بودند، مانند سردار محمد نعیم خان وغیره، عده ای از جوانان شهری طرفدار دموکراسی و شاهی مشروطه بودند، که از جمله برات علی تاچ بود.
اولین شخصی که فریاد آزادی و دموکراسی را در مطب خویش و در فاکولتۀ طب و با مردم بلند کرد، دکتر عبدالرحمن محمودی بود. این صدا ها تاثیر بخشیدند و حلقه های سیاسی اینجا و آنجا پیدا شدند و مبارزان مشروطه دوم، مانند میر غلام محمد غبار، سرور جویا، سعادت الدین خان بها، میر فتح محمد فرقه مشر، حاج عبدالخالق خان، با عده ای از روشنفکران مانند میر محمد صدیق فرهنگ، علی احمد نعیمی که جبراً از مکتب اخراج شده بودند، با عده ای دیگر جمعیت هایی به نام ویش زلمین (جوانان بیدار)، که عضویت و موسس عبدالروف بینوا، گل پاچا الفت، انگار وغیره بودند، و ندأ خلق ، که موسس آن دکتر محمودی بود و جمعیت وطن که موسس آن میر غلام محمد غبار، سرور جویا، میر فتح محمد، میر محمد صدیق فرهنگ، عبدالحی عزیز، نوالحق هیرمند و برات علی تاچ بودند، تأسیس گردید.
نویسنده هم پس از تأسیس جمعیت وطن، عضویت آن را پیدا کردم. بناءً آشنایی نویسنده با تاچ از همان آغاز تشکیل جمعیت وطن بود.
روشنفکران که تا اندازه یی آزادی پیدا کرده بودند، از صدراعظم تقاضا و خواهش کرده بودند که موسسه بلدیه (شاروالی) باید ملی شناخته شده ، وکلا و اعضا اداری آن، بدون مداخله حکومت از جانب مردم با رأی سری و مستقیم انتخاب گردند و همچنان شورای ملی. سپه سالار شاه محمود خان همه را قبول کرده و قانون بلدیه ها و انتخابات شورای ملی را تسوید و توشیح نمود و انتخابات بلدیه ملی و شورای ملی دوره هفت بدون مداخله حکومت، با رأی سری و مستقیم برگزار شد. از جمعیت وطن سه نفر در بلدیه انتخاب شدند، سرور جویا، برات علی تاچ و محمد حسین نهضت که عضویت انجمن را داشتند. میر محمد صدیق فرهنگ به حیث معاون و کفیل ریاست بلدیه از طرف مجمع عمومی تعیین گردید. در انتخابات شورای ملی دوره هفت، میر غلام محمد غبار از جمعیت وطن و دکتر عبدالرحمن محمودی از طرف جمعیت ندأ خلق توسط مردم به حیث نمایندگان شهر کابل انتخاب گردیدند.
به تعقیب، محصلان پوهنتون هم خواستار تشکیل اتحادیه محصلان شدند که از طرف صدراعظم منظور گردید. در پهلوی آن جمعیت های ویش زلمیان، ندأ خلق و وطن خواستار نشریه گردیدند که مورد پذیرش واقع شد و قانون مطبوعات تدوین گردید. بر طبق قانون، نشرات هر سه جمعیت در کابل هفته وارنشر می گردید و دست به دست مردم، نه تنها در شهر کابل، بلکه شهر های بزرگ کشور، مانند هرات، قندهار، مزار شریف، قندوز، مشرقی وغیره را تسخیر کرده بودند و این جراید یکی دو روز بعد که سرویس های مسافر بری جانب ولایات می رفتند، انتقال داده می شد، در مقابل روزنامه های دولتی را کسی دیگر ابتیاع نمی کرد.
به هر حال دموکراسی داشت تا از شهر ها به قصبات و سرتاسر کشور را تسخیر کند و مردم را به حقوق و وجایب شان آشنا سازد و این جراید طبعاً به کشور های خارجی و سفارت های افغانی هم ارسال می گردید. سردار محمد داود خان و سردار محمد نعیم خان که با عموی شان شاه محمود خان همکاری نکرده بودند به حیث سفرا در خارج رفته بودند و به این امید بودند که بعد از شاه محمود خان نوبت صدارت سردار محمد داود خان خواهد بود. به این صورت هر لحظه روز شماری می کردند، ولی حینی که جراید آزاد را مطالعه کردند، غوغایی در فکر شان پیدا شد و مشاوران صدیق شان هم به آن ها مشوره دادند که هر گاه دیر بجنبید، دیگر از صدارت موروثی خود چشم بپوشید، که حاکمیت حق مردم خواهد بود و مردم به حق خود آشنا خواهد شد.
بناءً این دو سردار دفعتاً وظایف خودرا گذاشته و به وطن برگشتند و باز هم به مشورۀ دوستان، در کابینۀ سپهسالار اشتراک نمودند و بر طبق نقشه، به جای معاونان صدارت، آن را به سه گروپ تقسیم کردند: گروپ اول علی محمد خان که چند وزارت را رهبری می کرد و گروپ دوم هم سردار محمد داود خان بود که وزارت خانه های کلیدی را به دست گرفته بود و گروپ سوم هم عبدالمجید خان زابلی بود که دو موسسه اقتصادی را به دست داشت.
به این صورت و با این نقشه، آن ها شاه محمود خان را در گوشه قرار داده و از همان روزی که در کابینه جا گرفتند تیغ تیز را به روی مشروطه خواهان و جوانان تیز نمودند؛ با یک دسیسه، اول گلیم اتحادیۀ محصلان را برچیدند و تعدادی از محصلان را از فاکولته اخراج کردند. چند جریده هم بر ضد جراید انگار (ارگان نشراتی جمعیت ویش زلمیان)، وطن و ندأ خلق بوجود آوردند. بر علاوه، روزنامه های دولتی را هم متوجه مبارزه بر ضد جراید ملی نمودند. داکتر محمودی را هم اختطاف نمودند، ولی تیر شان به هدف اصابت نکرد و محمودی نجات یافت، ولی به بهانۀ دیگر جریدۀ اورا، که مرام نامۀ حزب خودرا نشر کرده بود- چون در قانون اساسی نامی از حز ب نبود- به این بهانه جریدۀ ندأ خلق مصادره گردید. میر غلام محمد غبار به پشتیبانی از دموکراسی در بارۀ اختطاف دکتر محمودی و مصادره شدن جریده ندأ خلق مقالتی نوشت و حکومت را متوجه اشتباه اش نمود، ولی چون نقشۀ سردار محمد داود و همکاران موصوف برچیدن گلیم دموکراسی و آزادی بود، بناءً شخصی را که غبار اورا می شناخت به دفتر جمعیت فرستادند تا وی را اغفال نماید تا خبر غیر موثق را که شرح آن قبلاً آمده است- به این وسیله جریدۀ وطن را نیز مصادره نمودند و به اصطلاح روشنفکران را خلع سلاح کردند.
چندی بعد، استاد عبدالحی حبیبی، که عضویت دورۀ هفت پارلمان را داشت، به دفتر جمعیت وطن آمد و رو به غبار نموده گفت: داود عنقریب صدراعظم می شود، همین که او قدرت را به دست آورد از ما و شما سخت انتقام خواهد گرفت، بناءً من تصمیم گرفتم که کشور را ترک کنم و نزد شما آمدم که یک جایی وطن را ترک کنیم.
آقای غبار به پاسخ گفت: من خاک را ترک نمی کنم، هر چه بالای دیگران آمد، من هم قبول می کنم. بناءً چون جریدۀ ما چاپ سنگی بود، غبار از عبدالحی حبیبی خواهش نمود که به خاطر چاپ جریده یک اندازه ادویه چاپ و دو تخته سنگ آن را بفرستد. عبدالحی حبیبی آن را یادداشت و با همه خداحافظی کرد و دو سه روز بعد خبر ورودش را در پشاور از رادیو پاکستان انتشار نمود.
به هرحال این موضوع فشردۀ فشرده تری از واقعات آن روز بود و رفتن عبدالحی حبیبی چاقوی طرفداران سردار محمد داود را دسته داد و به انتقادات شدید به عبدالحی حبیبی و اورا همکار حلقۀ روشنفکران دانسته، پیوسته بر حلقه های سیاسی جمعیت های ندأ خلق، وطن و ویش زلمیان تاخت و تاز می کردند، چنانکه سلجوقی، رئیس مطبوعات شعر حافظ را به این صورت تحریف کرد:

وطن فروش که قدش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکر خواه را
تو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد آر حریفان باد پیما را

به این صورت اتهامات از جانب سلجوقی، کشککی، صبور نسیمی، خلیل الله خلیلی بر ضد روشنفکران نشر می کردند و از این که جراید ملی مصادره شده بودند، پاسخ آن ها نشر نمی گردید، تا انتخابات دورۀ هشت شورای ملی بر پا شد. در انتخابات هم علناً محمد داود خان مداخله کرد و نگذاشت تا روشنفکران ملی دوباره به شورای ملی قدم گذارند. از آن رو برخلاف مردم، دو نفر دیگر را به حیث وکیل انتخاب کردند و شهریان کابل مظاهره نمودند.
مظاهره تا دروازه ارگ کشیده شد و عریضه ای هم به حضور شاه داده شد و تا شب ادامه یافت. شب اعلامیه ای در رادیو پخش کردند و اخطار دادند که هرگاه فردا چنین حرکاتی از هر که سر زند، شدیدترین جزا داده خواهد شد. بدین ترتیب صدا ها در گلو خفه گردید.
از آن روز به بعد سران جمعیت وطن و دیگر جمعیت های ملی انتظار داشتند که چه پیش خواهد آمد. در دفتر جمعیت وطن که رفقا جمع می گردیدند، مباحثات قسم قسم صورت می گرفت. من از یک موضوع آن که بیشتر برات علی تاچ در آن سخن می گفت، توضیح می دارم:

برات علی خان از طرفداران کشیدن دست از کار های رسمی بود و با عده ای از رفقا می گفت که بایست ما در مرکز شهر کار های چون مزدوری و تبنگ فروشی و دوره گردی و یا دکانداری، مانند ذغال فروشی و اقسام آن انجام دهیم تا مردم ما و شهریان ما متوجه گردند که مبارزان ملی ما از ظلم و استبداد حکومت چگونه به مبارزه خود ادامه می دهند و این گونه کار ها جامعه را تکان می دهد.
یکی دیگر از بحث ها این بود، که مبارزه با داشتن زن و فرزند تاثیر خوب دارد یا در حالت مجرد بودن؟ در این موضوع باز هم تاچ طرفدار مبارزه مانند دکتر محمودی بود که پس از قتل و یا زندان، اطفال و همسران ما از بیچارگی به کار های بسیار پایین، مانند رخت شویی و نوکری خانه ها و کار مزدوری پرداخته و این حرکت جامعه را تکان می دهد که تاثیر آن از زندانی یک مجرد بیشتر خواهد بود. تاچ هر روز که از منزل خارج می شد می گفت روی همسر و اطفال خود را می بوسم که عصر به منزل برخواهم گشت و یا زندانی خواهم شد!
بدین ترتیب، به تاریخ ثور ۱۳۳۱ خورشیدی، تعدادی از سران جمعیت وطن که سیزده نفر می شد، زندانی شدند و از جانب دولت آن ها را وابسته به کشور های خارجی دانسته و محاکمه آن ها را به زودی اعلام خواهد کرد.
اعضای حزب وطن از این قرار بودند: میر غلام محمد غبار، منشی جمعیت وطن، میر محمد صدیق فرهنگ، مدیر مسئوول جریدۀ وطن، سرور جویا، میر فتح محمد فرقه مشر، عبدالحی عزیز و برات علی تاچ از جمله موسسان جمعیت وطن و دکتر فاروق اعتمادی، دکتر قیوم رسول، دکتر ابوبکر، علی محمد خروش، علی احمد نعیمی، سلطان احمد لویناب، عبدالحلیم عاطفی و محمد طاهر جغتو، از جمله اعضای جمعیت وطن بودند.
البته در بارۀ چگونگی زندانیان جمعیت وطن و اعضای جمعیت های دیگر در مقدمه گفته شد که به گفتۀ منمنجی اوغلو، مشاور وزارت خارجه و استاد فاکولته حقوق: "در مملکتی که قانون حاکم نباشد، زندگی تهور است!" واقعاً کلامی از این بهتر نیست و آن هم که افغانستان در سازمان ملل عضویت دارد و اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل متحد را هم تأیید کرده است، چنانچه در آغاز زندانیان سیاسی رها گردیدند، به مردم افغانستان حق کاندید شدن و انتخاب کردن را بدون مداخله حکومت دادند. و مرتبه اول شاه محمود خان صدراعظم یکایک پیشنهاد های مشروطه خواهان و محصلان را قبول نمود، اما همین که سرداران حس کردند که هرگاه دموکراسی در بین مردم ریشه دواند، دیگر به آرزو های خود رسیده نمی توانند، بناءً به تلاش آمدند و قدرت را به دست گرفتند و عموی خود شاه محمود خان را فریب دادند و اورا بد نام ساختند و به جایش نشستند و مشروطه سوم را از بین بردند و از ریشه کشیدند و نه تنها بار دیگر مانع نشرجراید داخلی و ملی شدند، بلکه مانع ورود هرگونه آثار خارجی (بیشتر به زبان فارسی) گردیدند.
گرچه دفاتر ملل متحد و سفارت های خارجی در کابل فعالیت داشتند، بر علاوه اینکه افراد سفارت خانه ها و نمایندگی ملل متحد کاملاً از جریان آگاه بودند، اما کوچکترین اقدامی نکردند، مثل این که نشریه حقوق بشر را به یخ نوشته و به آفتاب گذاشته بودند که کوچکترین تاثیری در کشور های استبدادی نکرد و بار دیگر باید گفت که کشور ما از جمله همان کشور های بوده که تا امروز دوام داشته و زمانی اصلاح خواهد شد که قانون حاکم باشد، نه دولت زمامدار...
موضوع دیگری که از تاچ به خاطر دارم، روزی سر گرم مذاکره در بارۀ اوضاع کشور بودند که عده ای از محصلان پوهنتون (فاکولته حقوق) تاچ را جستجو می کردند، تا بالاخره آن ها را به دفتر جمعیت وطن رهنمایی کردند. آن ها به دفتر آمدند و از تاچ تقاضا کردند، که چون امتحانات نزدیک است باید درس را متوقف سازید تا بتوانیم آنچه درس خوانده ایم، آمادۀ امتحان شویم. تاچ به آن ها گفت، باید تا وقت امتحانات پروگرام درسی تطبیق شود و من مجبورم تا به شما درس تهیه کنم و پروگرام را تطبیق کنم. اینکه نمی خواهید، فکر می کنم جای افسوس خواهد بود، و من از درسی که تهیه می کنم به شخص خودم مفید است، حالا فکر کنید.
محصلان دیدند که نمی شود، قبول کردند و مرخص شدند.
این بود مختصر گزارش از اوضاع آن روز کشور و نقش برات علی خان تاچ در جمعیت وطن و فاکولته حقوق که به خاطرم مانده است. تذکر دادم، آن کسی که در راه آزادی، دموکراسی و مشروطه، در کشوری که قانون در دست زمامدار بود، مبارزه کرده و بدون تحقیقات و محاکمه سال ها در سلول زندان، دور از همسر و اطفال و اقارب، با هزارن تشویش و عدم معلومات از سرنوشت، واقعاً فداکاری از آن زیاد نمی شود و خداوند آن مبارزان از خود گذشته در راه اعتلای وطن را بیامرزد.

آصف آهنگ
[*]