دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

پيوست ۱: مقاله رابعه بلخی

رابعه بلخی، مادر شعر فارسی

نـوشــته: نصیر مهرین
پژوهشگر مسايل اجتماعی و تاريخ



متن فشرده

عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت تر گرددکمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای مستمند
عاشقی خواهی که تا پایان بری
پس ببیادساخت با هرناپسند
زشت باید دید وانگارید خوب
زهر بایدخوردوپنداریدقند

رابعه بلخی

در حوزه پرداختها وکارهای پژوهشی، سخنی هم ازدریافت نخستین ها حضور دارد. چه در گونۀ حاشیه وار و جانبی ویا درموضوع مستقل و مرکزی . بارها بحث ومکث پیرامون نخستین شخصی آمده است که در گسترۀ فراوردهای انسانی، ابتکار آفرینند گی را به عهده داشته است.

اگرتنها شعر فارسی را در نظر آوریم؛ سوال طرف ضرورت این است که چه کسی نخستین شعر فارسی را سرود...

و از آن جایی که سرایندگان اشعار فارسی تنها مردان نبوده و نیستند، وبا نام های گرامی زنان بیشماری آشنایی داریم، سوال پاسخ جوی مبنی برنشان دادن نام نخستین زنی که شعر فارسی را سرود، مطرح می گردد.

البته درین رابطه آگاه هستیم که بحث دریافت نخستین شعر و شاعر فارسی بدلیل استدلال موجهی حکم قاطع وجودندارد. استدلالی که ازنبود مدارک لازم و کافی ناشی شده است. از ینرو با رعایت احتیاط و احتمال، این ویا آن شعر را بعنوان شعر نخست وآن شاعر را بعنوان نخستین و آغازگر نامیده اند. . میدانیم که بنابر همین ضرورت است که تاهنوزهم نمی شود دامن چنین بحثی را جمع کرد و وسوسه یی را بخود راه نداد. به گفته "جی. جی مک آوری" نویسنده تاریخ تمدن لوکاس،" جست وجوی در سرچشمۀ چیزها همواره برای انسان وسوسه انگیز بوده است "...

هنگامی که رودکی بعنوان پدر و استاد شعر فارسی ویا بقولی آدم شعر فارسی نامیده می شود، همانگونه که قابل درک است که اشعار و شاعران پیشتر از او فراموش نشده اند، بلکه؛ شیوه بیان، تشبیهات، حضور اندیشه وتخیل اوست که شعر و مقام اش را با سرو کردن بالاتری معرفی کرده است...

در چنین حوزه یی، همان کنجکاوی برای دریافت نخستین یابی ها به سوی دریافت نخستین زنی نیز راه می برد که شعر فارسی را سروده است.

در پاسخ به این سوال چشم و ذهن ما نام شهیدی داغ بردل، رابعه بلخی را فراز میاورد. اما درین زمینه نیز نمی شود گفت که رابعه بلخی نخستین شاعره بوده است. با آنکه از داریدخت زن پادشاه تخارستان ویا از زبیده زن پارسی گوی هارون الرشید نیز نام برده اند، و شاید زنانی دیگری شعر سروده اند که از منزل بیرون نرفته و اشعارشان ازبین رفته اند؛ اما واضح تواند بود که رابعه را نخستین زن شاعری میابیم که همانند رودکی، با چکامه های از سخن پخته، نو آوری وایجاد گری در حوزه شعرفارسی معرفی می شود. واین است که مقام او را بعنوان سرتاج ومادر شعر فارسی می شناسیم...

نگاه ژرفتر به شعر او، مانند هر بررسی دیگری که از سطح بسوی عمق وبقیه جوانب ره می برد ؛ به زیبایی های دلنشین شعرش بسنده نمی کند. بل، محتاج است زمینه های رویش گل شعراش را باز یابد. ودرینصورت، همچو نیتی، وظیفه بازشناسی اوضاع واحوال زمانه یی را مطالبه میکند که رابعه بلخی در دل آن رشد ونمو یافته بود. واز آنجایی که درین زمینه به بررسی شکل گیری ذهنیت شاعرانه وحاصل کارکرد مرد ویا انسانی از جنس مذکر مواجه نیستیم واز اشعار شیرین سخنانه، دل انگیز وعاشقانه ( عطشانه به مهر بکتاش) وبا انسانی از جنس محرومان دیداری داریم، عطف بدان زمانه شناسی اهمیت بیشتر میابد. اهمیت شناخت شرایط زندگی انسانی از جنس زن یا محرومانی که در سطح رودکی با بیان خوش ورسابه اصطلاح متقدمان ما، فصیح وبلیغ سخن سروده است،تعجب انگیز است.

امکانات شاعران مرد را در دوران سامانیان وهمه دوره های دیگر، دارای امکانات متفاوت تری میابیم.

شاعران دربار سامانیان مانند همه شاعران جنس مذکر، درهوا وفضای لزوم دیدهای دربار بعنوان یکی از امکانات موثر زمینه رشد داشته اند. شاعران مرد، از امکان تماس با هم، رفت و آمد ها باهمدیگر به منظور خوانش اشعار، بحث وجدل شاعرانه در دربار شاه، امکان مسافرت ودریک جمله ازهمه آزادی های که چنان شاعران نیاز داشتند، بهره مند بودند. در حالی که شاعری مانند رابعه بلخی با ویژه گی محرومیت از آن فضاواز پرده نشینی سخنگوی میشود.

درهمین جا ضمن اشاره به آن محدودیت، گفتنی است که امکانات موجوده ونسبی زمانه کنونی راکه برای شاعران زن میسر است، از نظر دور باید داشت. ودرعوض آن محدودیت های هزارسال پیشین را مجسم کرد.

اکنون شاعره های ما ( صرفنظر از محدودیت های فرهنگی تاریخی همواره موجود )، امکان مسافرت، فراگیری رموز شعراز زن ویا مرد، مراجعه به کتابخانه ها، ارسال شعر به استادان به منظور دریافت رهنمایی وانتشار شعر را درمجله ها، جراید و رادیو و تلویزیون و وبسایت های انترنیتی دارند، این زمینه ها و امکانات فضای مناسبی رابرای نقد و صیقل و در نهایت رشد شعر فراهم میاورند.

اما رابعه شهید در زمانه دیگر و درمیان حصارهای زندان گونه شاعرشده و فریادهای شاعرانه خویش را بلند نموده است...

رابعه بلخی در زمانی چشم به جهان گشود که سلسله سامانی ها در خراسان وماورالنهر حکمروایی داشتند . خانوداۀ ساما نی با اتخاذ تدابیراداری ، نظامی ، فرهنگی واقتصادی سنگ دیگری برتهداب پیشین رشدونموی ادبیات فارسی دری نهادتند که طاهریان وصفارایان در آن سهیم بودند . سهم سامانیان در حدی است که حتااگر از رشد وتکامل ادبیات فارسی در عصر غزنویان چشم بپوشیم ، میشود گفت در عهد آنان چنان تهدابی نهاده شد که کاخ زبان فارسی را از گزند باد وباران وتوفان های نامناسب گوناگون تاهنوز استوار نگه داشته است .

این موضوع گونه یی از اهمیت نقش شخصیت در تاریخ و در یافت جوانب اثر گزار آن رامطرح می کند . در واقع ویژه گی یی که برخی قابل ملاحظه امیران سامانی از آن بهره مند بودند ، وعصر رونق وجوانی آن خاندان معرف آن است ، حکایت از آن دارد که امیر وشاه با فرهنگ واگر وزیرکاردان وبا فرهنگی هم در کنار او بوده است ، در گشایش فضای فرهنگی ورشد ونموی آن مؤثرتمام شده است .

دوره مورد نظر ما به تنهایی از نگاه رشد ادبیات معرفی نمی شود . بل ؛ در گستره اقتصادی ، داد وستد تجارتی ، رفت وآمد وبهره مندی از افکار وعقاید یونانیان ، رشد ونموی طب ، نجوم ، معماری ، وموسیقی . . . شاهد دستاوردهای جالب بود . این همه دست به دست هم داده بودند . وجود فضای صلح آمیز و امنیت مورد ضرورت ، هر چه بیشتر به مساعدت اسباب وعوامل رشد عمومی و زمینه های بالا تمام می شد .

چنان بود که شهر های بخارا وبلخ وسمرقندو . . . دارنده رشته های مختلف صنعت دستی ورونق آن بود . و آن همه تماس ورفت و آمد وداد وستد تأثیر نکویی بر اندیشیدن ورشد ابزار آن برجای می نهاد .

می دانیم ،هنگامی که دولتمردان تا حدودی درین راستا همیاری داشته باشند ، آهنگ رشد ، سریعتر است . امیران سامانی ، آن خصلت را داشتند . بازمانده گان و وارثان سامان خدات ، نه تنها تحجر و سختگیری شناخته شدۀ بسیاری از امیران وشاهان را نداشتند بلکه گونه یی از فرهنگ تسامح و مدارارا رعایت نموده بودند . این مزیت فرهنگی ، دلگرمی های نسبی را برای متفکر وشاعر با خود داشت ، کتبخوانی وکتابخانه داشتن را بار آورد . . .

درنتیجه بعد علاقه به زبان فارسی وشعروادب آن ، موجد رشد ونموی شعر وادب فارسی شد . وهر اندازه به فراهم آوری زمینه ها در دربار موقع میدادند ، به همان اندازه در رشد کمی وکیفی شعراوشعر افزوده می شد . چنان بود که در همان دوره به ویژه در نیمۀ دوم سده چارم ، زبان فارسی دری رشد بی سابقه یی را پیمود . نو آوری های مختلف و تعداد شاعران وکتاب های که در گستره شعر ونثر انتشار یافته ، موید این ادعا میتواند باشد . . .

مجموعه آن هوا وفضا ، مجالی رابرای تنفس فرهنگی ورشد ونموی دوشیزۀ نامبردار همراه داشت . آن فضا ، از روزنه امکانات خانوادۀ از اشراف عرب ومقیم شده در بلخ امکان دسترسی به شعر وادب را برای رابعه بلخی مهیا کرد . . .

رابعه بلخی عطوفت ومهربانی مادری را دیری ندید . مادرش بمرد . اما پدری دلسوز ومهربان ، پرورش او را چنان به نکویی در دست گرفت که سخن اش اعتبار والایی در حوزه شعر فارسی یافت .
پیرامون زنده گی رابعه بلخی، معلومات بسیاروجود ندارد . آنچه در دست است به معلوماتی محدود می شود که از سده ها پیش گرد آمده ودرکتاب ها وسفینه های پسین کم ویا بیش به تکرار نشسته است . . .

معلوم است که سرچشمه پژوهشگران سده پسین ، لباب الباب عوفی ومجموع الفصأ رضا قلی خان میباشند . (۱).

کاررضا قلی خان هدایت که به نوبه متوجه رابعه ونقش او شد ، محل استشهاد همه کسانی گردید که در مقاله ها وکتاب ها ی خوردویا نسبتا بزرک به رابعه معطوف بوده اند .

رابعه بلخی در الهی نامهء عطار

زحمت رضا قلی خان هدایت که متوجه رابعه ونقش او شد، محل استشهاد بسیار کسانی گردید که در مقاله ها وکتاب ها ی خورد ویا نسبتا بزرگ توجه شان به رابعهء بلخی معطوف است. اما متأسفانه از سرچشمهء اصلی بهره گیری خویش نام نبرده است.

درین مورد برتلس مستشرق معروف روس می نویسد:

« رضأ قلی خان در "مجموع الفحصأ"، پس از بازگویی داده های عوفی، بی یاد آوری سرچشمه، آگاهی های زیر رادر باره این شاعر میدهد:

پدرش کعب که تبارش تازی بود، در بلخ،بست و قزدار فرمانمی راند.دختر کعب، رابعه از نام افتخاری "زین العرب "(آذین تازیان )برخوردار بود ف سپس رضأقلی خان سخن ازعشق این دختربه غلامی با نام بکتاش و مرگ فاجعه آمیز رابعه می آورد ومی نویسد که این داستانرا به شعر در آورد ونام منظومهء را " گلستان ارم " نهاده است. رضأ قلی خان می گوید :رابعه هم دوره رودکی بوده است.

اکنون برما روشن شده است که آگاهی های رضأ قلی خان از کجاست.در بخش بیست ویکم منظومه فرید الدین عطار" الهی نامه " داستانی است به نام " داستان امیر بلخ واینکه چگونه دخترش عاشق شد " این داستان چنین است."(۱)

به این ترتیب با اشارهء انتقادیی نیز که برتلس بر یاد نکردن سرچشمه کاراز طرف رضأ قلی خان دارد، به منبع اصلی یا الهی نامهء شیخ فریدالدین عطارمی رسیم. به منظور دستیابی به دیرینه ترین بازتاب چهرهءزندگی رابعهء بلخی دریک اثر مکتوب یا الهی نامه بدان اثرمراجعه می نماییم. وروی همین دلایل یادشده، چند بحث دوامدار واز آن جمله موضوع عشق رابعه وتعبیر هایی را که آزآن تا حال شده است نیز درهمین سرچشمه می جوییم.

عطار در چارچوب طرح های تمثیلی وقصه یی وسوال جواب خویش در الهی نامه، در مقالهء بیست ویکم، در پاسخ پدر به پسر ششم است که تصویری ار رابعه را آورده است. تصویری که پسانتر به ویژه گیهای پذیرشی و ذوقی عطار در آن اشاره می کنیم.
اهمیت سرچشمه بودن آن تصویروسهمی را که در تأویل وتعبیر های سده های پسین برجای نهاد،همچنان تکیه یی که به گونهء ضعیف بربرداشت بوسعید دارد،ایجاب می کند که بیت های بیشتری ازآن منظومه را بیاوریم. در همین بیت ها است که منظورعطار راکه با پیش کشیدن عشق مجازی از طرف رابعه به بکتاش مطرح کرده میابیم.
مقالهء بیست ویکم

پسر گفتش به هرپــــندم که دادی
به هرپندی مرابندی گشادی
مرا صدمشکل از پند تو حل شد
مس من بازر رکنی بدل شد
سخن های تویکسر سودمند است
به غایت هم مفید وهم بلند است
ولی زانم هوای کیـــــــمیا خاست
کزو همدینووهمدنیاشود راست
که چوندنیا ودین درهمزند دست
بدست آیدمرامعشوق پیوست
که ئتادنیا ودینم یــــــــــــــار نبود
رااز یاراستهظار نبود.

جواب پدر

پدر گفتش دماغت پرغرور است
که این اندیشه از تحقیق دور است
که تاهرنیکوهنر بد در نبازی
نباشی عاشقی الامجازی
اگر در عشق می باید کمــــالت
ببایدگشت دایم در سه حالت
یکی اشک ودوم آتش سوم خون
اگر آیی ازین سه بحر بیرون
درون پرده معشوقت دهد باز
وگرنه بس که معشوقت نهد خار
واگر آگه نگشتی زین روایت
ترا دایم تمامست این حکایت

و به این ترتیب مثالی از رابعه را از زبان خلیفه برای فرزند ششم میاورد:

حکایت رابعه دختر کعب

امیری سخت عالی رأی بودی
که اندرحد بلخش جای بودی
امیر پاک دین رایک پسر بود
که در خوبی به عالم در سمر بود
نهاده نام حــــــارث شاه او را
کمر بسته چو جوزاماه او را
یکی دختردر ایوان بودنیزش
که چون جان بودشیرین وعزیزش
به نام آن سیم برزین العرب بود
دل آشوبی ودلبندی عجب بود

بیش از پانزنده بیت درتوصیف زیبایی رابعه آمده است مانند این بیت:

چو سی دندان اومرجان نمودی
نثار او شدی هر جان که بودی

و درباره طبع شعرسرایی او :

به لطف طبع اومردم نــــبودی
که هر چیزی که از مردم شنودی
همه در نظم آوردی به یــــکدم
به پیوستی چو مروارید در هم
چنان در شعر گفتن خوش زبان بود
که گویی از لبش طعمی در آن بود

هنگام فرارسیدن مرگ پدرش، کعب تیمار او را به فرزند خویش حارث می سپارد:

چووقت مرگ پیش آمدپدر را
به پیش خویش بنشاند آن پسر را
بدوبسپرد دختر را که زنـهار
زمن بپذیرش و تیمارمیدار

کعب به پسر درباره رابعه ازجمله توصیه هایی که دارد، یکی هم این است که اگر خواستگاری رابرای رابعه یابی که شایستهء او باشد، بدان وصلت اقدام کن.

کعب میمیرد وچندی از آن نمی گذرد که پای عشق رابعه به بکتاش درمیان میاید:

غلامی بود حارث را یگانه
که او بودی نگهدار خزانه
به نام آن ماه بکتاش بودی
ندانم تا کسی همتاش بودی

وبار دگر توصیف رخسار واندام وزیبایی های عشق برانگیز بکتاش است که با توصیف هایی که از می شود، چاشنی دل انگیزتری میابد.
بنگریم :

دهانی داشت همچون لعل سفته
دراو سی در ناسفته نهفته
زدندانــــش توان کردن روایت
که دریک میم دارد سی روایت.

روزی رابعه، بکتاش زیبا روی را می بیند.

چو لختی کرد هر سویی نظاره
بدید آخر رخ آن ماه پاره
چو روی وعرض بکتاش دید او
چوسروی در قبا بالاش دید او

دیدن روی بکتاش، آتش احساس را درتن وجان رابعه شعله ورمیکند :

بدان خوبی چو دختر روی او دید
دل خود وقف یک موی او دید
در آمد آتشی از عشـــــق زدودش
به غارت برد کلی هر چه بودش
چنان آن آتشش درجـــــان اثر کرد
که آن آتش تنش را خبر کرد
دلش عاشق شد وجـــان متهم گشت
زسر تا پا وجود او عدم گشت

وپس از آن تصویرحال عاشقی است بیتاب وبیخواب وبیقراروبیمار. که آوردن طبیب از طرف حارث نیزسودی ندارد، زیرا که :

چنان دردی کجا درمان پذیرد
که جان د رمان هم از جانان پذیرد

آن درد را فقط کسی میتواند تشخیص بدهد که با هزار هنر وتجربه روزگار اراسته است.

و او دایه یی است روزگار دیده ومتشبث.

درون پرده دختر دایه یی داشت
که درحیلت گری سرمایه یی داشت
به صد حیلت از آن مهروی درخواست
که ای دخترچه افتا ه است بگو راست

رابعه به سخن آمده وصندوقچهء دل پرراز خویش را به دایه اش چنین میگشاید :

که من بکتاش را دیدم فلان روز
به زلف وچهره جان سوز ودل افروز
چنان عشقش مرابی خویش آورد
که صد ساله غمم در پیش آورد
کنون ای دایه برخیز وروان شو
میان این دودلبر درمیان شو

وپس از آن، نامه یی درنظم میکشد وبدست دایه سپرده به بکتاش میفرستد. در نامه آمده است که:
الا ای غایب حاضر کـــجایی
زچشم من جدا آخرچرایی
بیا وچشم ودل رامیهـــمان کن
وگرنه تیغ گیر وقصد جان کن...
ترادیدم که همتایی ندیدم
نظیرت سروبالایی ندیدم...

بکتاش با خواندن آن نامه چون:

به یک ساعت دل از دستش برون شد
چو عشق آمددلش دریای خون شد.

عاشق بی قرار رابعه میشود و به دست دایه، اجابت پیام رابعه و پیام عاشقانهء خویش را به رابعه می فرستد:

مرا اکنون چه باید کرد بی تو
که نتوان بردچندین درد بی تو
اگر روشن کنی چشمم بدیدار
به صد جانت توانم شد خریدار

رابعه از قبولی عشق خویش شادمان می شود و از آن پس بیت ها وغزل های روانی راکه شب ها و روزها سروده است برای بکتاش می فرستد ودر نتیجه آن غزل ها استاد می شود. بکتاش هم با خواندن هرشعر ی از رابعه عاشق تر وحیران تر از پیش است.

اما چندی می گذرد که آن دنیای تصویر شدهء دوطرف را، در قالب طرح عطار با تعجب سوال برانگیزمی نگریم.

آن همه ابراز علاقه به بکتاش وایجاد شعله های سرکش عشق جنسی در بکتاش که نگاه های چشمان دو طرف وتماس دستان ایشان را نیز بایستی در پی میداشت و بکتاش نیز راه دیگری جز آن نیاز نه پیموده است، آفرینش منظره دیگری را درپی دارد :

براین چون مدتی بگذشت یـک روز
بدهلیزی برون شدآن دل افروز
بدیدش ناگهی بکتاش وبشناخت
که عمری عشق بانقش رخش باخت
گرفتش دامن ودختر برآشفت
برافشاند آستین آنگه بدوگفت
که هان ای بی ادب این چه دلیریست
تو روباهی تراچه جای شیریست
نیاردگشت کس در پیرامن من
که باشی تو که گیری دامن من ؟
(که باشی تو که گیری دامن من
که ترسد سایه از پیرامن من)

وپاسخ ودلایلی را که بکتاش پیش میاورد همان دلایلی است که غیر از آن انتظار دیگری از او نباید برود:

غلامش گفت ای من خاک کویت
میداری زمن پوشیده رویت.

بکتاش بهانه یی برای رابعه؟!

بکتاش:

چرا شعرم فرستادی شب و روز
دلم بردی برآن نقش دل افروز

در پاسخ به پرسش های بکتاش ، آنچه از زبان رابعه آورده شده است ، در واقع دلایلی است که مبنای تعبیر های طرفداران عشق عارفانۀ او شده است :
رابعه گویا چنین جواب میدهد:

جوابش داد آن سیمین بر آنگاه
که یک ذره نه ای زین سرتو آگاه
مرا درسینه کاری اوفتادست
ولیکن از تو آن کارم گشادست...
ترا این بس نباشد در زمانه
که تو این کار را باشی بهانه

عطار هنگام ارایه چنان تصویرو پاسخها ، به سخنان بوسعید عارف پیشینه و ثأثیر گذاز تکیه دارد. تکیۀ عطار به او از گونۀ نقل القول های کسانی است که پذیرفتن سخنان ایشان بلامنازعه تلقی شده است.

زلفظ بوسعید مهنه دیدم
که او گفتست من آنجا رسیدم
بپرسیدم ز حال دختر کعب
که عارف بود او یا عاشقی صعب
چنین گفت او که معلومم چنان شد
که آن شعری که بر لفظش روان شد
زسوز عشق معشوق مجازی
به نگشاید چنین شعری به بازی
نداشت آن شعر با مخلوق کاری
که او را بود با حق روزگاری
کمالی بود در معنی تمامش
بهانه آمده در ره غلامش...

اینک در جایی میرسیم که ابراز شک وتردید رامطالبه می کند. نگریستن ازچشم تردید به آن تعبیر ها وتوجیه ها ، تایید برداشت های را باخود دارد مبتنی بر صحه گذاری برعشق رابعۀ بلخی بربکتاش. تناقض آن تعبیر ها را نه تنها با اشعاری که عطارمیاورد میتوان دید بلکه در شعر خود رابعه نیز جلوه های از چنان برداشت را نمی توان به ملاحظه نشست...

افزون بر آن اوضاع فرهنگی وادبی دوره یی از سامانیان ، که رودکی ورابعه اشعار خویش را درآن وقت سروده اند ، چنان بار معنوی وتصوفی را دارا نبوده است که ناگزیرشعراو را از آن جهت نیز عارفانه تلقی نمود.

این تردید ها ، پرسش انتخاب بکتاش را از طرف رابعه به عنوان چنان "بهانه یی " نیزفراز میاورد. بکتاش ؛ شمس تبریزی مولانا جلال الدین محمد بلخی نبود که با اندیشه ها وافکار وویژه گیهای سلوکی وتآثیر گذارش ، شخصیتی با زمینه های پیشتر مساعد مولانا را دگرگون کرد. برای این دومی (شمس)که با سن وسال بیشترنیز ار مولانا قرارداشت ، مدارک بیشماری وجود دارد تا او را بهانه یی برای بخشی از سخنان مولانا در نظر آوریم. امابرای رابعه چنان توجیهی را باید در جا های دیگری سراغ کرد. دررعایت اخلاق وملحوظات حاکم زمانه. اخلاقی که استمرار آن هنوز سایه دارد و از ملزومات آن به نکوهش گرفتن ابراز عشق از طرف دختران وزنان است.درک این واقعیت هنگام لمس اعماق جامعه وتاریخ میسر است.

این تلقی زشت از ابراز عشق ، هنگامی "غمخوارانه " و " دلسوزانه "شده است که شاعره یی چون رابعه وهم سطح رودکی ، بدان گناه متهم بود. سعی شده است با آن توجیه عارف وصوفی بزرگی مانند ابوسعید ، غم ستردن" اتهام " عشق به بکتاش از طرف رابعه ، به نتیجه گیری پاکیزه گی او بیانجامد که در نتیجه استدلال دیرینه و نهادینه شده ، بکتاش به عنوان نماد عشق معنوی و عارفانۀ رابعه تحمیل گردید هاست.

شاید دامنۀ چنان پذیرفته ها باشد که نویسنده ومنتقد فرهیخته یی مانند رضا براهنی این برداشت اشتباه امیز را دارد: " تا زمان فروغ فرخزاد ، شعر فارسی از داشتن معشوق مرد ی که از دیدگاه جنسی ، عاطفی وجسمانی یک زن دیده وتصویرشده باشد ، محروممانده است ".

دامنۀ چنان تعبیر ها وقتی گسترده تر شده است که " اشعار غنایی با ستایش ازمستی... و زیبا پرستی ، زیر پوشش استفاده های عرفانی واقعیت ها را پنهان می کنند. این پیرایه های شعری ؛ مثلاً به عنوان عناصر Anaciaontic ) قطعات کوتاه غنایی که عشق وشراب را توصیف می کنند )، در راستای شعر صوفیانه توجیه می شوند."

از جمله واکنش های متعدد پنهانی که حتا بارها در چهره خودکشی ها وقتل ها تبارز یافته ، محجوبۀ هروی ، همان مخالفت وطلب حق را به نمایش میگذارد وقتی که می گوید :

به جرم عشق مرا سرزنش مکن ناصح
مرا زعشق بود فخر گر ترا ننگ است.
ویا دیگری گوید :

حدیث عشق اگر گویی گناه است
گناه اول زحوا بود وآدم.

درکنار ابراز این برداشت ها ، گمانی نتواند داشت که رابعه با حفظ دل بستن به عشق بکتاش یا آن مخلوق خدا ، به خالق ویا خدای خویش نیز باورمند بوده است.
واین در حالی که می شود گفت عشق او به بکتاش ، چیزی از فضیلت رابعه نمی کاهد...
پایان*


* یادآوری:

چند سال پیش به خواهش دوستان ارجمند شادروان داکتر عبدالاحمد جاوید و داکتر اسدالله شعور ، تدارک مقدماتی شرکت در محفلی را گرفتم که پیرامون شعر فارسی در شهر دوشنبۀ تاجیکستان دایر می شد. من در نظر گرفتم نبشته یی را در بارۀ رابعۀ بلخی با خودببرم. سوکمندانه به دلیل گرفتاری هایی مانع شونده یی که بارها بدان مواجه شده ام ، از مسافرت بازماندم. اما در طی مدتی که برای موضوع در نظرداشته ورق گردانی نمودم ، یادداشت های خوب وجالبی فراهم گردید. شادروان جاوید از آرشیو های لندن نبشته های جالبی را فرستاد ودوستانی از هند وپاکستان نیز برمن منت نهادند. باری از آقای دوکتور رسول رحیم ، خواهش کردم تا یکی از نبشته ها را که به زبان انگلیسی بود به زبان فارسی دری ترجمه کند ، وی آن خواهش را لبیک گفته ومتن را ترجمه کرد. ضمن یاد از دوستان وقدردانی از ایشان. از آن جایی که هیچ فرصتی برایم فراهم نشد تا به تهیۀ متن درنظرداشته بپردازم. ازین رو اندکی را به صورت قلم انداز وفشرده منتشر نمودم. م.ن