اشاره: این بحث را به مناسبت پنجاهمین سال درگذشت استاد قاسم افغان طی پنجاه بخش خدمت خوانندهی عزیز مجلهی آشیان تقدیم میداریم و برای علاقمندان آرزوی حوصله مندی داریم تا با تعقیب این سلسله با ما باشند و از نظریات، پیشنهادها و رهنماییهای مفید خویش مستفید مان گردانند.<جستاری در معنای واژهی خرابات> <جغرافيای خرابات>
[↑] تاریخ گذر خرابات کابل
گذر خواجه خردک مکیعلیه رحمه که در سالیان اخیر در محاورهی عامهی مردم خرابات خوانده میشد. اساساً به علت اقامت اهل طرب درآن کوچه که در حدود دو صد سال پیش صورت گرفته است، بدین نام مسما نگردیده، بلکه قرنها پیش ازآن عارف بزرگواری به نام خواجه خردک مکی رح درین محل میزیست که در کنار اقامتگاهش مسجدی و خانقاهی دایر نموده بود که هر دو به اسم خودشان یاد میشد. مسجد خواجه خردک مکی و خانقاه خواجه خردک که آنرا خرابات خواجه خردک مکی نیز مینامیدند. بعد از وفات آن صوفی صافی، جسد شان را در صحن خانقاه دفن کردند. کتیبهی سر دروازهی مسجد و سنگ مزار ایشان بازگویندهی تاریخ آبادی مسجد و سالیان زندهگی آنها بود که اکنون دور از دسترس ماست. مسجد خواجه خردک بسان همهی محل و منطقه در جنگهای تنظیمی کابل در سال ١٣٧١ ش به خاک یکسان شد، ولی چهار سال پیش مشاهده گردید که تکههای شکستهی لوح آن مزار را توسط گل به صورت غیر منظم دوباره بالای قبر ایشان چسپانده بودند. بنابر حدس نزدیک به یقین متن کامل آن لوح مزار و کتیبهی مسجد ایشان در کتاب مزارات شهر کابل تألیف زنده یاد استاد محمد ابراهیم خلیل ثبت گردیده است که درین غربتسرا میسر نیست. بهر حال خانقاه یا خرابات خواجه خردک و قسمتی از مسجد ایشان در جریان جنگ اول افغان و انگلیس تخریب گردید، زیرا محل تجمع و تصمیم گیری مجاهدین ملی برای مبازره با اشغالگران بود.
تا اوایل دههی چهل خورشیدی در گذر شانه سازی - که در جوار خرابات موقعیت داشت - خانوادهی اهل سوادی میزیست که پدر شان میرزا محمد صدیق نام داشت. او خود را از احفاد خواجه خردک میدانست و حکایت میکرد که: در جریان نخستین تجاوز انگلیسها به افغانستان، مردم کابل به مقاومت برخاسته، مجاهدین ملی که اغلب ایشان اهل خانقاههای کابل بودند؛ به سرکرده گی عیاران و کاکههای این شهر، شبانه در خانقاه خواجه خردک گرد میآمدند و تصمیم حملات فردا را درینجا میگرفتند. چون چُغلهای افتخاری و خبررسانهای اجیر، قوای نظامی انگلیس را ازین موضوع آگاه ساختند، آنها به صورت بسیار رذیلانهيی برنامهی خرابی این خانقاه را ریختند. جاسوسانی را فرستادند تا در گذر بارانه در خانقاه میرواعظ تبلیغ کنند که در خانقاه خواجه خردک که متصل هندو گذرست، هندوهای لشکر انگلیس به نام اینکه مسلمان شده اند، لانه کرده و راز مجاهدین را به افسران قوای متجاوز گزارش میدهند. چون از عهد تیمورشاه به بعد چند خانواده از هنرمندان هندی الاصل ولایات جنوب شرقی افغانستان که در شهر کابل اقامت گزیده بودند، شبهای جمعه در برنامههای خانقاه سهم میگرفتند. در پهلوی اینها عارفان هندی ایکه برای زیارت به افغانستان میآمدند، از قدیم الایام در حجرههای خانقاه و مسجد خواجه خردک اقامت اختیار مینمودند و در برنامهها و عرسهای خانقاه سهم میگرفتند. به گفتهی میزرا محمد صدیق، پیروان طریقتهای مختلف درین خانقاه گرد میآمدند و هریک به شیوهی خاص طریقهی خویش، مشغول یاد حق میشدند. گروهی با ذکر، جمعی با خواندن نعت، تعدادی با موسیقی و عدهيی نیز با رقص مشغول سماع میگردیدند، در حالیکه خواجه خردک خود پیرو طریقت اویسی بود. او میگفت حتی هندوهای علاقمند عرفان برای لنگر این خانقاه کمک مالی مینمودند و هندوهای حسینی بعضاً در عرسهای آن نیز شرکت میکردند. همین امر سبب گشته بود که این خانقاه را خرابات خواجه خردک بنامند که در آن هیچگونه سختگیری و قیودی موجود نه بود. فضای باز آن خانقاه سبب شده بود تا پیروان طریقههای مختلف که از بیرون کشور و یا از ولایات به کابل میآمدند، چند روزی را درین محل رحل اقامت بیافگنند. به ویژه مسافران هندی بدین خانقاه روی میآوردند که در پهلوی روحیهی باز خانقاه، این محل چسپیده به هندوگذر کابل نیز بود که ساکنان آن همه به زبانهای هندکو و پنجابی تکلم میکردند و زبانهای هندی و اردو نیز برایشان به آسانی قابل فهمم بود. این امر در پهلوی اینکه مشکلات لسانی این عرفا و متصوفین مسافر را به سادهگی حل میکرد، غذاها و مواد خوراکه به شیوه هندی نیز فقط در همین کوچهی شهر کابل میسر بود، که این امر نیز رنج سفر شان را تقلیل میداد.[۴] روی این علل مردم عوام که بارها این چهرههای هندی را در آن خانقاه دیده بودند، تصور کردند که تبلیغ جاسوسان انگلیس واقعیت دارد، لذا گروهی از مردم احساساتی گردآمده به طرف خانقاه خواجه خردک در حرکت شدند. در مسیر راه بیکاران و اوباشان گذرهای پایان چوک، بارانه، شمعریزها، شوربازار، شاه لقا، دروازهی لاهوری، تخته پل و چواته نیز به آنها پیوستند. چون به خانقاه رسیدند، دیدند که در صحن حویلی آن دو نفر از عساکر هندی لشکر انگلیس ملبس با یونیفورم و سلاح در دست، مشغول نوشیدن آبی اند که به تازه گی از چاه آنجا کشیده بودند، زد و خورد بین آنان شروع شد و درین جریان خانقاه به صورت مرموزی از داخل آتش گرفت که در نتیجه ساختمان آن و منزل میزرا محمد فقیر مکی متولی و منتظم خانقاه که از اولادهی خواجه خردک بود، به کلی سوخت و بخشی از مسجد خواجه خردک نیز منهدم گردید. میرزا محمد صدیق میگفت که جد او چندی بعد نزد میرزا عبدالسمیع خان صدراعظم که با وی رابطهی خویشاوندی نیز داشتند، شکایت برد و او به فرمان امیر دوست محمد، منزلی را در گذر شانهسازی برایشان بخشید که تا اوایل دههی چهل شمسی در آن زندهگی مینمودند و آن فرمان نیز در اختیارشان بود. بعدها در نخستین سال عهد پادشاهی اول امیر شیرعلی، دولت زمین آن خانقاه را به استاد گامالدين خان پدرکلان مادری استاد غلام حسین بخشید و برادر امیر، سردار محمد امین که داماد گامالدين خان بود، بالای آن زمین منزلی برای خانوادهی خسرش اعمار کرد. سردار محمدامین والی قندهار گوهر نامه، دختر استاد گامالدين خان را که از حسن فوقالعادهيی برخوردار بود، به حباله نکاح خویش درآورده و سخت عاشق او بود. طوری که زندهیاد استاد سرآهنگ قصه میکرد: در هنگامی که سردار محمدامین در سال ١٢٤٤ ش (١٨٦٥ م) در جنگی بین قلات و قندهار کشته شد،[۵] گوهر نیز شش ماه پس از خبر شدن مرگ شوهر، از غم هلاک شد؛ در حالی که درین هنگام فقط بیست و چهار سال سن داشت. قبر او هنوز هم در صحن خرقهی مبارکهی قندهار موجود است. این منزل تا ویرانی خرابات در اختیار استاد هاشم و برادرانش قرار داشت. ناگفته نماند که دختر دیگر استاد گامالدین، خانم طبیب دربار امیر شیرعلی، عطا حسین بود که پدر استاد غلامحسین و پدرکلان استاد سرآهنگ است.
بهاین صورت گذر خواجه خردک و یا خرابات خواجه خردک از چندین قرن پیش در شهر کابل وجود داشت و در هنگامی که گذر خواجه خردک را خرابات میخواندند، بهاستناد گفتهی ظهیرالدین محمدبابر شاه، در روزگار پادشاهی او در کابل، اهل طرب در محلهی سنگکشها زندهگی داشتند[٦] که تا روزگار تیمورشاه نیز چنین بود. این محل که آخرین نقطهی شهر شمرده شده و در جنوب کابل در دامنهی کوه آسمایی قرار داشت، هنوز هم موجود بوده و به عین نام یاد میشود؛ در سالهای وحشت سالاری این محل انکشاف بیشتری نیز یافته و با گذرهای همجوار پیوست گردیده و کاریز با صفای آن نیز خشکیده است. این نقطهی شهر در عهد بابرشاه یعنی پنجصد سال پیش (سدهی دهم هجری) محلهيی بود مجزا از شهر؛ زیرا باغ قاضی و باغ نواب که باغهای بزرگی بودند، این نقطه را از شهر کاملاً جدا میساختند و اهل طرب نیز این محلهی خلوت را برای آن بهعنوان اقامتگاه خویش برگزیده بودند که از شر جهلا و متعصبین در امان باشند.
بهموجب اسنادی که عزیزالدین وکیلی فوفلزایی در کتاب تیمورشاه درانی خود به نشر سپرده است، پادشاه یادشده میخواست در کابل جشنی بزرگی را به نام جشن کبیر برپا دارد و روی همین منظور هنرمندان نامور تمام ولایات امپراطوری خراسان را به کابل دعوت کرده بود تا به مصرف دولت و به عنوان نماینده گان هنر سرتاسر خراسان بزرگ عهد درانیان درین جشن شرکت نموده، آن را با مسما تر سازند. چون این هنرمندان در کابل گردآمدند، جشن یادشده به سبب مشکلات سیاسی و قیام برخی از ولایات برگزار شده نتوانست، بنأٌ بسیاری از آنها به شهرهای خویش برگشتند؛ ولی تعدادی ازین خوانندهها و نوازنده گان که خود توانایی مالی برگشت را نداشتند، به ناچار در شهر کابل اقامت گزیدند.[٧]
هنرمندان ولایات شمال و غرب کشور در همان محلهی سنگکشها رحل اقامت افگندند، ولی هنرمندان ولایات جنوب شرقی چون سند، ملتان، پنجاب، کشمیر، اووده- ، و قصور، گذر خواجه خردک مکی را برای بودباش خویش برگزیدند. انتخاب گروه دوم روی دو علت و انگیزه صورت گرفته بود: نخست آنکه این محل، به اصطلاح عامه پته جای مسافرین سرزمینهای شرقی کشور و زایرین مسلمان هندی بود، و این وضع به تازه واردین یادشده امکان میداد تا از طریق آن زایرین و مسافران، به آسانی از احوال دوستان و نزدیکانش شان در هند آگاهی یابند؛ زیرا مراسلات و ارتباط بین مردم و حتی دولتها هنوز هم به شیوهی قرون وسطایی آن رایج بود و دو دیگر اینکه تسهیلات موجود در هندو گذر که پیش ازین به آنها اشاره کردیم، عامل دیگری بود که باعث سکونت این گروه در گذر خواجه خردک مکی گردید. مخصوصاً پان، بنگ و سایر مسکراتی که اغلب هنرمندان آن زمان بهعلت فشارهای ناشی از بیخوابی به آنها پناه میبردند، صرف در همین محلهی هندو گذر دستیاب شده میتوانست و بس. در حالی که هنرمندانی که در عهد اورنگ زیب (١٠٦٨-١١١٨ ق = ١٦٨٥-١٧٠٧ م)، به دنبال تحریم موسیقی در سال دهم سلطنت او ١٠٧٨ ق، در معیت ظفرالله خان احسن والی کابل به این شهر آمده بودند که جد میا بحرپور خان نیز درآن جمله بود؛ هنوز در قلعهی حشمت خان که آن را قلعهی هوشمند خان نیز گفتهاند، سکونت داشتند.[٨]
با سقوط سلطنت نامنهاد آخرین پادشاه بابری هند - سراجالدين بهادرشاه ظفر - در ١٢٣٧ ش (١٨٥٨ م) که هند به صورت کامل به مستعمرهی انگلستان مبدل گردیده، ملکهی انگلیس رسماً زمامدار آن کشور شد، هنرمندان حضور بهادر شاه به دربار امرای مستقل و نیمه مستقل محلی روی آوردند. چون هنر اینها در دربار کابل نیز خریدار داشت، تعدادی از آنها به این شهر نیز روی آوردند و ساکن گذر خواجه خردک مکی گردیدند. از جملهی این هنرمندان یکی استاد پیر بخش خان بود که مامای استاد علی بخش (پدر استاد بړا غلام علی خان) است. طوری که استاد شهباز علی در کتاب سر سنسار خویش از قول خانوادهی غلام علی خان قید نموده است، استاد پیر بخش که شاگرد میا قطب بخش سرآمد هنرمندان دربار بهادرشاه در دهلی بود، در کابل اقامت گزید و خوانندهی پادشاه افغانستان گردید؛ ولی خواهر زادههایش علی بخش و کالی خان به دربار حکمروای افغانی کشمیر پناه جستند. استاد پیربخش تا آخرین رمق حیات در کابل زیست و همدرین شهر رخ در نقاب خاک پنهان کرد. مدفنش نیز شهر کابل است.[۹]
اشارههای عطامحمد شکارپوری در تاریخ تازه نوای معارکش که در سال ١٢٧١ق (= ١٢٣٣ش؛ ١٨٥٤م) نوشته شده است، میرساند که در همین هنگام موجودیت هنرمندان ولایات جنوب شرقی امپراطوری خراسان عهد درانیان در ولایات قندهار و هرات نیز مسجل است؛ زیرا او در دو مورد اندرین موضوع اشاراتی دارد: نخست در مطلب انتساب فتح خان محمد زایی به وزارت شاه محمود درانی به هنگام جلوس آن پادشاه که در جملهی شرح اوصاف و شخصیت وزیر فتح خان نوشته است: "اشرف الوزرا به غرور دولت سلطنت همیشه جرعه نوش بادهی عیش و عشرت به تماشای ناچ گلرخان پریوشان لولیان کشمیر شمع افروز بزم حرم نظم نشاط و خرمی بوده در عین نشاط و سرشاری دست بخشش و نوال چون ابر بهار ریزش مینمود."[۱٠] و باز در شرح مجلس مهمانی هرات که در اخیر آن چشمان همان وزیر را به جرم خیانت به ولینعمتانش نشتر زده از نعمت بینایی محرومش کردند، نوشته است که: "بعد از تناول غذا، سازهای کمانچه و ستار، چنگ و مردنگ و طبله و غیره درآن مجلس به نوا درآمدند و لولیان شــیرینکار شــهرآشــوب در خواندن و رقصــیدن آمدند."[۱۱] اگر تصور کنیم که شکارپوری به علت انتساب به سرزمین هند و یا مناطقی که طی یکهزار سال چندین بار بین هند و خراسان دست به دست گردیده بود، آلات موسیقی را به شیوهی هندی گزارش داده است، زیرا این آلات بیشتر برای او آشنا بوده اند، ولی لولیان کشمیر درین میان وضاحت خاص داشته، جایی برای تردید باقی نمی گذارد که هنرمندان آن سامان در قندهار و هرات نیز حضور داشته اند. و از طرف دیگر درین برههی زمانی هنرهای رقص و موسیقی مورد غضب دربارهای سایر همسایگان خراسان درانیان واقع بود. علت نیز پر واضح است؛ حکمروایان پس از سدهی دهم پارس و پاردریا اغلب ذهنیت عقب ماندهی قبایلی داشته، غرق مذهب و مذهبی نمایی بودهاند، ازینرو هنر موسیقی و رقص با آنکه مانند خراسان آن روزگار از تفریحات بسیار مهم و در خور توجه اهل قدرت و دربارها بود، به دیده قدر نگریسته نمیشد و در بین عامهی مردم به عنوان پدیدهی منفی تبلیغ میگردید. لذا درآن دو کشور هنرمندان این ساحات بسیار زیاد نبودند تا به افغانستان نیز برای اجرای برنامه بیایند. پس یگانه کشوری که هنروران این دو ساحه در آن به وفرت وجود داشت هندوستان بابریان و ولایات شرقی خراسان آن روزگار چون لاهور و سند و کشمیر بود که نه تنها تحجر شدید مذهبی را در آن سامان راهی نبود، بلکه هندو و مسلمان آن موسیقی را وسیلهی نیایش نیز میدانستند. پس مسلم است که اهل قدرت از وجود هنرمندان این ولایات به ویژه هنرمندان بزمی آنها استفاده میبردهاند.
سند قوی دیگر کتاب مجموعهی مقامات دلگشا و مسرت افزاست که در دربار شاه شجاع درانی در کابل و لودهیانه تدوین و یا رونویسی گردیده است. این مجموعه که در سال ١٣١٧ ش در قندهار در اختیار زنده یاد استاد عبدالحی جبیبی قرار داشته است، در اواسط دههی پنجاه طی سالهای ١٣٥٤-١٣٥٦ از کابل به پاکستان قاچاق شده و فعلاً در کتابخانهی گنج بخش اسلام آباد محفوظ است.[۱٢] محتویات این اثر میرساند که دربار شاه یاد شده مانند دربارهای بابریان هند، محل اجرای هر دو شیوهی موسیقی مروج منطقه یعنی موسیقی خراسانی و موسیقی مکتب حضرت امیرخسرو بلخی دهلوی بوده است، زیرا درین کتاب غزلهای شاعران مختلف متقدم و معاصر، از جمله سرودههای خود شاه شجاع برای خواندن در مقامهای خراسانی و راگهای هند و افغانی انتخاب و دسته بندی گردیده است؛ در حالی که اسامی ضربهای این مقامات و راگها همه به نامهای خراسانی و دری آنها یاد گردیده اند، نه به اصطلاحات تال هندی؛ و این خود میرساند که هنرمندان هندی در دربار شاه شجاع موجود بوده و هنرمندان خراسانی نیز با نظام راگها آشنا بوده اند. و بالاخره قول کواسهی دختری یحیی خان مبنی وارد نمودن گروههای موسیقی و رقص هندی توسط او برای اجرای برنامهها نمایشاتی در روزهای ملی و مجالس دربار و محافل متنفذین در عهد دوم سلطنت امیر شیرعلیخان، موجودیت هنرمندان هندی را در شهر کابل به وضاحت نشان میدهد. شادروان حافظ نورمحمد گهگدای سرمنشی حضور ظاهرشاه که مردی بافضیلت، پژوهشگر، شاعر، تاریخدان و ادبدوست بود، طی مقالهيی در شماره سوم هفته نامه ژوندون سال ١٣٥١ ش حکایت جالبی را از نمایشات این هنرمندان آورده است که بد نیست به نقل آن بپردازیم. او مینویسد: در ایام نوروز یکی از آن سالها گروهی از هنرمندان هندی به کابل آمده بودند و در عقب بالاحصار شهر کابل در کمپ شاهی که در باغ لطیف برافراشته شده بود، نمایش رقص و آواز داشتند. خواننده و رقاصهی این گروه خانم زیبایی بود به نام پیاری که قافیهی یکی از غزلهایش که بسیار زیبا میخواند عبارت خدا خیر کری بود، این غزل در یکی دو روز بر سر زبانها افتاد. چون امیر شیرعلی خان و خانواده اش به تماشای آنها رفتند، چنان شیفتهی آواز و رقص این هنرمند شدند که امیر چندین شبانه روز از مجلس او برنخاسته، پیوسته موسیقی میشنید و رقص میدید. چون اوضاع سیاسی آن روزگار سخت آشفته بوده، از یک طرف تهدیدهای جدی از طرف انگلیسها وجود داشت و از سوی دیگر روسها چشم طمع به کشور ما دوخته بودند و از نیروهای داخلی نیز عبدالرحمن خان برادر زادهی امیر تهدید جدیی دیگری برای مقام سلطنت وی به شمار میرفت. در چنین اوضاع و احوال به مجلس نشستن شاه برای چندین شبانه روز دور از احتیاط بود. لذا مردم به داد آمده اعتراض شان را ازین عمل امیر با ساختن تصنیفی در عین وزن و آهنگ خدا خیر کری پیاری بیان داشته، در کوی و برزن میخواندند، تا این خبر به گوش امیر رسید و از مجلس موسیقی برخاست.[۱٣] تصنیف یادشده که شادروان کهگدای فقط مطلع آن را ذکر نموده اند، هنگامی که در سلسلهی برنامههای فرهنگ مردم که در سالهای ١٩٩٤ و ١٩٩٥ توسط این قلم از رادیو نقشهای جاودان که به همت خانم فرهیخته فریده انوری از کالیفرنیا به نشر میرسید، از قول حافظ نورمحمد کهگدای نقل شد، چهار بیت دیگر این سرود توسط شنوندگان آن برنامه برای نگارنده یادآوری گردید. این شنونده گان گرانقدر که هر دو از شخصیتهای برجسته و رهبران سابق مطبوعات ما بودند، عبارت اند از استاد صباحالدين کشککی و استاد غلامحضرت کوشان که ابیات دوم و سوم توسط استاد کشککی و ابیات چهارم و پنجم توسط استاد کوشان در اختیار نگارنده گذاشته شد. صورت تقریباً کامل این غزل چنین بوده است:
- شاه مـایل بـه پــیــاریــسـت، خـدا خـیر کـری
مـگـر ایـن شـاه پـسـاریـست، خـدا خیر کری
دشـمـن دیـن بـه کـمـیـن در پـی فرصت امــا
شــاه را مــیــل قـراریـسـت، خـدا خـیر کری
یک طرف روس لعین سـوی دگر انگریـزی
ضربهها ضربهی کاریست، خدا خیر کری
دشـــــمـــن زیـــــر زنــخ اودر و اودر زاده
کـار مـا نـالـه و زاریـسـت، خـدا خـیـر کـری
بـچـهی شــیـر بـه زنـدان شـده از گـفتن حق
عبدالرحـمـان فــراریـسـت، خـدا خـیـر کـری
اسناد یادشده در بالا نشان میدهد که گذر خواجه خردک مکی قدم به قدم انباشته از هنرمندان هندی الاصل گردیده و به مروز زمان به محلهی خاص هنرمندان موسیقی تبدیل گردیده است. درین راستا سومین مرحلهی انکشاف گذر خواجه خردک مکی و تغییر آن از محل مناجات به خرابات - به مفهوم عوامانهی آن - و تعمیم یافتن اطلاق خرابات بر آن، زمانیست که به دنبال سفر امیر شیرعلیخان به انباله، عدهی دیگری از هنرمندان هند به صورت گروهی وارد کابل شده و ساکن این محل گردیده اند. آنچه درین مورد از سال ١٣٥٠ ش بدینسو نوشته شده، بسیار درهم و نادرست بوده، باعث پدید آمدن نظرات مغالطه آمیزی در مورد تاریخ موسیقی یکصد و پنجاه سال اخیر کشور گردیده است. که در مباحث بعدی به تفصیل در مورد آن خواهیم پرداخت. آنچه به بحث حاضر ما ارتباط میگیرد، اینست که بعد از سفر سال ١٢٤٨ ش (١٨٦٩ م) امیر به هند، عدهی زیادی از آوازخوانان، نوازنده گان و رقاصههای هندی وارد کابل شدند. چون در بین اینها افزون بر هنرمندان اهل دربار عدهيی از هنرمندان سطوح پایین نیز وجود داشت، با اقامت شان در گذر خواجه خردک اسم خرابات به عنوان نام دومی این گذر، از مفهوم عرفانی خود افتاد، زیرا نه تنها اینکه درین هنگام خانقاه خواجه خردک درآن وجود نداشت، بلکه موجودیت رقاصهها در آن کوچه مفهوم منفی واژهی خرابات را در اذهان تداعی میکرد. تقریباً تا سی سال پس از دومین جنگ مردم آزادهی ما علیه استعمار بریتانیا موجودیت چنین اشخاصی در آن محل، اذهان مردم را در برابر هنرهای موسیقی و رقص بسیج نموده، بدبینی خاصی را در مورد اهل هنر به وجود آورد. علت چنین روندی بود که به قول محمود طرزی امیر حبیبالله وادار گردید تا فرمان دهد که اهل طرب را از گذر خرابات پراگنده ساخته، رقاصهها و هنرمندان بزمی را از کار شان توبه بدهند. که در نتیجه هنرمندان کابل برای یک دههی کامل از داشتن محلهی ویژهيی که برای شغل شان ضروری مینمود، محروم نگهداشته شدند.
به سلطنت رسیدن شاه امانالله غازی پس از کشته شدن پدرش امیر حبیبالله در ١٢٩٨ ش (١٩١٩ م) حادثهيی بود بس سترگ، که دگرگونیهای عمیق و سازندهيی را در تمام شئون زنده گی مردم پدید آورده، انجماد فکری و تحجر ذهنی چندین قرنهی جامعه را به ذوبان آورد و در نتیجه در بسیاری از موارد، تحولات بنیادی را در اجتماع قرون وسطایی آن روزگار ما آغاز نمود. یکی ازین دگرگونیها تغییر موقف هنرمندان موسیقی بود که از سطح دِم و سازنده به هنرمند موسیقی ارتقا داده شد و به نمایندهی خرابات استاد قاسم حثیتی برابر با رجال بزرگ دولتی داده شد. در همین عهد بود که اهل طرب دوباره به محل اصلی شان - خرابات - برگشتند و مجال این را یافتند تا با طیب خاطر و آرامش نسبی دست به نوآوریهایی بزنند و از آمیزش موسیقی خراسانی کشور با موسیقی هند و افغانی فصل جدیدی را در تاریخ موسیقی افغانستان بگشایند. درین مرحله هنرمندان اصیل و صاحب آبرو به صورت دست چین به خرابات راه یافتند، تا بتوانند هنر سالم و مطابق روحیهی عام اجتماع آن روزگار را تقدیم مردم خویش نمایند. درین راستا هنرمندان غیر خراباتی نیز به خرابات و محلات گوشه و کنار آن انتقال یافتند؛ چنانچه استاد قاسم از ده افغانان به گذر چواته آمده با خریدن منزل تاجر معروف آن زمان آقای مختار زاده ساکن این کوچه گشت که دو سه صد متری بیشتر از خرابات فاصله نداشت و طی نیم قرن اسم چواتهی این گذر به کوچهی قاسم جو مبدل گشت. خانوادههای استاد قربانعلی (پدر استاد شیدا)، استاد سلطان محمد خان (پدرکلان صابر شیرزوی) خانوادههای استاد محمد عمر و استاد امیر محمد و دهها خواننده و نوازندهی دیگر که از هنرمندان کابلی الاصل بودند، از چهاردهی و یکه توت به این گذر انتقال یافتند. استاد رحیم گل از شمالی و حضرت شاه و تعداد زیاد دیگر هنرمندان مزاری که به اصطلاح ماما خیل استاد الفت آهنگ هستند از ولایت بلخ به خرابات آمدند که در بخشهای بعدی پیرامون هریک ازین خانوادهها و نقش شان در انکشاف موسیقی سدهی بیستم افغانستان به تفصیل صحبت خواهیم نمود.
گذر خرابات که از ١٢٩٨ تا ١٣٧١ ش (١٩١٩-١٩٩٢ م) به مرکز موسیقی رسمی کشور و دانشگاه هنر موسیقی سرتاسر افغانستان مبدل گردید، میراث عظیمی از خود به یادگار مانده که در فصلهای بعد مروری بر گوشههای مختلف آن خواهیم داشت. ولی دردا که این دانشگاه بهسان سایر بخشهای شهر تاریخی کابل به توطئهی دستگاه استخباراتی پاکستان، توسط گلبدین حکمتیار! به خاک یکسان گشته به تاریخ پیوست؛ ولی اهل خرابات که عدهيی از آنها در داخل و خارج کشور خود را با تحولات زمانی همگام ساختهاند، هنوز هم در خدمت اعتلای هنر موسیقی افغانستان تلاش دارند. و آنانی که به راه نیاکان ادامه میدهند، بیشتر از دیگران قابل قدر و ستایش اند که سنتهای دیرینهی افغانی را از گزند روزگار به دور نگه میدارند.
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>