|
علم اجتماعی چیست؟
فهرست مندرجات
.
علم اجتماعی چیست؟
این متن، فصلی از كتاب «در دفاع از جامعهشناسی» (In Defence of Sociology) نوشته آنتونی گیدنز (Anthony Giddens) است كه در سال ۱۹۹۶ توسط انتشارات پالیتی پرس (Polity Press) به چاپ رسیده و توسط آقای جليل ياری بهزبان فارسی ترجمه شده و در سايت جامعهشناسی ايران به نشر رسيده است.
آنتونی گیدنز، جامعهشناس مشهور انگلیسی، یکی از مهمترین و بانفوذترین نظریهپرداز اجتماعی بریتانیا و جهان امروز است که آثار و اندیشههای او در جامعهشناسی بسیار مورد توجه میباشد و کمتر جامعهشناسی است که شناختی از وی نداشته باشد. او که ۱۸ ژانویه ۱۹۸۳ در محله ادمونتون لندن زاده شده است، در دانشگاه هال، ال اس ای و دانشگاه لندن تحصیل کرده و از ۱۹۶۱ یعنی ۲۳ سالگی بهتدریس در دانشگاههای مختلف روی آورد و در عین حال که مشاور دو بنگاه انتشاراتی مهم مک میلان و هاچینسون و مدیر و مؤسس انتشارات پالیتی، پالیتی بلکول و پولیتی پرس بوده است، کتابهای فراوانی از جمله «جامعهشناسی» (چاپ ۱۹۸۷)، که تقریباً منبع درسی تمامی دانشجویان جامعهشناسی جهان است، در کارنامهی خود دارد.
علم اجتماعی «جریان غالب»[۱] یا «وفاق ارتدوكس»[٢] دارای سه ویژگی اساسی است. این نگرشها، در حوزهی جامعهشناسی، در دوره بعد از جنگ برجسته شدهاند، اما بهنظر میرسد که آنها در طیف وسیعی از دیگر علوم اجتماعی نیز استمرار داشتهاند.
اولین ویژگی، طبیعتگرایی[٣] است، به این معنی كه علوم اجتماعی باید از علوم طبیعی الگوبرداری كنند، و چارچوب منطقی علم اجتماعی مســائلی همانند مســائل علم طبیعی را بیان میكند. من اصــطلاح «طـبیعتگـرایی» را به «اثـباتگـرایی»[۴] ترجیح میدهم، هر چند كه هر دو به یك معنا هستند.
دومین وجه الگوی ارتدوكس این ایده است كه فعالیت انسانی باید بر حسب برخی از انواع مفهوم علیت اجتماعی[۵] تبیین گردد. یعنی هر چند كه ما، بهمثابه عاملان انسانی، ممكن است مقدار زیادی در مورد آنچه كه انجام میدهیم و اینكه چرا آنگونه انجام میدهیم، بدانیم، اما دانشمندان اجتماعی قادر به نشان دادن این مطلب هستند كه ما، در واقع، بهوسیلهی علل چیزی كه نسبت به آن ناآگاه هستیم، به حركت درآورده میشویم. نقش علوم اجتماعی فاش كردن اشكالی از علیت اجتماعی است كه كنشگران از آنها بیخبرند.
سومین عنصر مرتبط با الگو (كه در این بحث مطلب زیادی در مورد آن بیان نمیكنم) كاركردگرایی[٦] است. هر چند كه عموماً گفته شده كه علوم اجتماعی باید همانند علوم طبیعی باشند، اما اكثر افراد این را پذیرفتهاند كه علوم اجتماعی نمیتوانند شباهت زیادی به فیزیك كلاسیك داشته باشند، چرا كه دانشمندان اجتماعی با سیستمها در ارتباط هستند؛ و سیستمها، در مقایسه با پدیدههایی كه فیزیك دانان با آن مواجهاند، شبیه كلیتهای زیستشناختی هستند. بسیاری از جامعهشناسان بر این گمان هستند كه تئوریهای سیستمها، كه ظاهراً از زیستشناسی و تا حدی نیز از سیبرنتیك الگوبرداری شدهاند، برای تحلیل جامعهشناختی اهمیت زیادی دارند.
امروزه وفاق ارتدوكس دیگر یك وفاق نیست. وفاق ارتدوکس که برای اشاره به موقعیت اكثریت در علم اجتماعی بهكار برده شده بود، حالا دیگر تبدیل بهیك اقلیت شده است (در حوزه تئوری اجتماعی بهطور قطع، و در پژوهش اجتماعی تجربی شاید). كسانی كه الان از چنین دیدگاهی دفاع میكنند، در میان طیف وسیعی از چشماندازها فقط یك اقلیت بهشمار میروند. و بهجای آن، كثیری از چشماندازهای تئوریک - مثل روش شناسی مردم نگارانه، اشكال مختلف كنش متقابل نمادین، و وبریهای نوین، پدیدارشناسی، ساختارگرایی، هرمنوتیك، و تئوری انتقادی- قرار گرفتهاند و به نظر میرسد كه این لیست، تقریباً پایانی ندارد.
این وضعیت اظطراب آور است. ما دیگر دقیقاً نمیدانیم كه در ارتباط با چنین تنوعی از چشماندازها در كجا مستقر شویم. من بهجای «پارادایم» از «چشمانداز» یا «سنتها» استفاده میكنم، چون زمانیكه كوهن[٧] تئوری پارادایم را در فلسفه علم ارائه کرد، از این اصطلاح بهمنظور ارجاع بهعلوم طبیعی استفاده نمود. فلسفه كوهن و تعریف وی از اصطلاح «پارادایم»، واقعاً خارج از چنین كانونی رشد كرد. او عدم توافق زیادی را در بین دانشمندان اجتماعی، متفاوت از آنچه كه در علم طبیعی وجود دارد، مشاهده كرد، و این در حالی بود كه چشماندازهای همرتبه بر هسته تخصصی زمینههای علمی تسلط داشتند.
دو عكسالعمل نسبت به این وضعیت وجود داشت. یكی استقبال از آن بود. به این صورت كه، اگر تكثر چشماندازهای تئوریک وجود دارد، پس امری پسندیده و خوب است. تكثر تئوریها بسیار مطلوبتر از دگماتیسمی است كه از تسلط یك سنت تئوریک خاص به وجود آمده باشد. این نوع عكسالعمل را حتی در بین بعضی از مدافعین دوآتشه وفاق ارتدوكس نیز میتوان یافت.
روبرت كی. مرتون[٨] یكی از شخصیتهای مهمی بود كه تلاش كرد تا نوعی قاعده مندسازی[۹] از وفاق ارتدوكس را - كه وی (قبل از كوهن) پارادایم جامعهشناسی نامیده بود - تولید كند. در حقیقت او اولین نویسندهای بود كه از اصطلاح «پارادایم» در معنای اخیرش استفاده كرد. نگرشهای بعدی مرتون اساساً متفاوت هستند. آلبیت[۱٠] تا حدودی با بیمیلی، چشماندازهای رقیب زیادی را در جامعهشناسی تشخیص داد، و آن را بهطور قطع مطلوب تلقی كرد. دیگرانی هم با میل و رغبت از تكثرگرایی استقبال كردند، برای تصدیق امر، مثالی از كار فییرابند[۱۱] در فلسفه علم آورده میشود. طبق نظر فییرابند، در علم هم باید بهجای نظم واحد چشماندازها، تكثر حاكم باشد.
عكسالعمل بعدی - عکسالعمل منفی - غالباً از كارهایی كه در حوزههای تجربی علوم اجتماعی انجام گرفته، ناشی میشود؛ و انعكاس تكبر، بیعلاقگی، یا «من گفته بودمها!»[۱٢] است. نگرش «من گفته بودمها!» یكی از نگرشهایی است كه چنین منطقی را دنبال میكند: «من یك پژوهشگر تجربی هستم، و میبینم كه تئوریهای اجتماعی نمیتوانند با یكدیگر توافق داشته باشند؛ آنها حتی نمیتوانند در مورد تعریف زمینه[۱٣] علم اجتماعی بهتفاهم برسند. این امر، عدم ارتباط تئوری اجتماعی با تحلیل تجربی را تأیید میكند. من میتوانم بهكار تجربیام ادامه دهم و بگذارم تئوری پردازان بر سر چشماندازهای متباینشان مشاجره كنند». بنابراین، عكسالعمل دوم، كسانی را تأیید میكند كه در كار تجربی درگیر هستند و در واقع، بحثهای تئوریک ربطی به آنها ندارد.
با این وجود، هیچ كدام از این وضعیتها، بهطور قطعی، نمیتوانند تأیید شوند. اولی ناقص است، چون امكان وجود معیار عقلانی را برای ارزیابی تئوریها رد میكند. و من باور نمیكنم كه چنین باشد. برخی از تئوریها بهتر از بقیه و بعضی از چشماندازها سودمندتر از بقیه هستند.
نگرش دوم قابل تردید است چون بهراحتی میتوان گفت كه بحثهای تئوریک با پژوهش تجربی متفاوت هستند. آنچه سی. رایت میلز[۱۴] «تجربهگرايی سادهانگارانه»[۱۵] نامیده، منجر بهكار انباشته نشده فاقد اندیشه گردیده است. بهترین نوع پژوهش اجتماعی، پژوهشی است كه حاوی اطلاعات تئوریک باشد. استقلال نسبی تئوری و پژوهش وجود دارد؛ اما این دو نمیتوانند یكی شوند. با اینحال همه پژوهشگران تجربی باید نسبت بهبحثهای تئوریک حساسیت داشته باشند، و همینطور تئوریپردازان نیز باید به مسایل پژوهش تجربی حساس باشند.
ما نشانههایی از احیای تلفیق[۱٦] را در تئوری اجتماعی معاصر شاهد هستیم، كه مربوط به این امر است كه علوم اجتماعی راجع به چه چیزهایی بحث میكنند، اجزای تئوریک آنها چیست، و چه دلالتهایی برای تحلیل تجربی وجود دارد. امروزه یاوهگویی صداهایی كه در تقابل با ما هستند از بعضی جهات روشن تر از واقعیت است. ما بعضی از محاسن و معایب این چشم اندازهای رقیب را میدانیم و دركی از خطوط كلی توسعه ای را كه از بحثها بهوجود میآید، دارا هستیم.
من فكر نمیكنم كه این امر باعث تولید یك ارتدوكس نوین شود. اگر قرار باشد كه من با یكی از نگرشهای رقیبی كه توصیف كردم، اظهار همدردی كنم، آن، اولی خواهد بود، نه دومی. فكر میكنم بعضی موارد اساسی قابل بحث در مورد كسی كه موجود انسانی است، وجود دارد. برخی مشكلات عمده در توضیح عامل انسانی وجود دارد، كه به درگیر شدن ما در بحثهای مربوط به ماهیت كنش انسانی محدود میشود. با این حال، ما را به تصویب نهایی تكثرگرایی تئوریک رهنمون نمیشود، و نباید بشود. راه مستند كردن حركت به سوی تلفیق، این است كه تشخیص دهیم چه چیزی در وفاق ارتدوكس اشتباه بود؛ و سپس عناصر اساسی توافق ناشی از آن را معین كنیم.
وفاق ارتدوكس، علم اجتماعی جریان غالب، نخستین مورد از مواردی بود كه در الگوی غلطی از اینكه علم طبیعی شبیه چیست، درگیر شده بودند. دانشمندان اجتماعی معتقد بودند كه تلاش میكنند تا یافتههایی را باز تولید كنند كه علوم طبیعی ادعای دستیابی به آن را داشت، اما الگوی علم طبیعی از لحاظ فلسفی ناقص بود. الگوی علم طبیعی كه توسط وفاق ارتدوكس به كار گرفته شده بود، اساساً یك الگوی تجربی بود، كه بزرگترین آرمان علم را ایجاد سیستمهای قیاسی قوانین میدانست.
من فكر نمیكنم كه بتوانید یك فیلسوف معتبر علم را پیدا كنید كه هنوز هم به مفهوم علم طبیعی، كه بسیاری از دانشمندان اجتماعی آرزوی آنرا دارند، معتقد باشد. علم طبیعی، همان طور كه در فلسفه علم فرا-كوهنی[۱٧] بیان شده، تلاشی هرمنوتیك یا تفسیری است. مطمئناً، قوانین در حوزههای علم طبیعی وجود دارند، اما قوانین باید تفسیر شوند، و در متن سیستمهای تئوریک قرار گیرند. پس، علم طبیعی شامل سیستمهای تفسیری معناست، و طبیعت علم در ایجاد چارچوبهای تئوری درگیر میشود. چارچوب بندی معنا، در واقع خیلی مهمتر از كشف قوانین است. كشف قوانین بهمثابه تولید «علم»، در الگوهای سنتی علم طبیعی، یك برتری ناروا محسوب میشد، و دانشمندان اجتماعی از روی سادگی این نكته را قبول كردند.
منزل بعدی وفاق ارتدوكس، كتابهای روششناسی علوم اجتماعی است. یك چنین كتابی را باز كنید، ممكن است در نخستین صفحات آن، این ایده را بیابید كه «تبیین»، قیاس یك حادثه از یك قانون یا یك سیستم پیچیده قوانین مرتبط بههم است. این، نگرشِ غلطِ بسیاری از اشكالِ تبیین در علم طبیعی است، كه به دلایل مختلف الگوی امیدوار كنندهای برای انطباق با علم اجتماعی نیست.
دومین قصور وفاق ارتدوكس این است كه علم اجتماعی جریان غالب در تفسیر غلطی از كنش انسانی درگیر شده است. همانطور كه ذكر گردید، از دید وفاق ارتدوكس، فعالیت انسانی بر حسب علیت اجتماعی تبیین میگردد. ممكن است كه ما هم، همانند كنشگران معمولی، فكر كنیم كه آنچه را در كنشهای خود انجام میدهیم میدانیم، اما دانشمند اجتماعی میتواند به ما نشان بدهد كه در واقعیت، ما بهوسیلهی تأثیرات چیزی كه از آن ناآگاه هستیم، بهحركت درآورده میشویم. آنچه علوم اجتماعی ارتدوكس انجام داد، این است كه ما را چنان تصور نمود كه رفتار ما نتیجه علیت ساختاری یا الزام ساختاری است، انگار که رفتار ما مستقیماً از نیروهای اجتماعی مشتق میشود.
آنچه باید در تئوری اجتماعی انجام دهیم، بازیابی[۱٨] یك تصور از عامل انسانی دانش پذیر[۱۹] است. منظور من این است كه علوم اجتماعی باید بر پدیدههایی تأكید كنند كه در زندگی روزمره مان تصدیق میكنیم كه رخسارههای اولیه كنش انسانی هستند، ولی ما، بهمثابه دانشمندان اجتماعی، تمایل داریم كه همهچیز را در مورد آن فراموش كنیم. دانشمندان اجتماعی فراموش میكنند كه بیشترِ آنچه كه ما، بهعنوان موجودات انسانی، انجام میدهیم، با قصد و نیت است، و ما از دلایل آن اعمال نیز آگاه هستیم. همه عاملان انسانی، به مقدار زیادی در مورد شرایط فعالیت شان دانایی دارند، وجود آن دانش، مشروط بر انجام آنچه كه آنها انجام میدهند نیست، اما لازمه آن است.
دانشپذیری همه ما، همیشه محدود بوده است. دانش پذیری بهصورت نهادی محدود میشود، و ضروری است كه محدودیتهای آن (الزامهای ساختاری) مورد مطالعه واقع شوند. اما بازیابی تصور عامل انسانی دانش پذیر، بستگی تام دارد به اصلاح آنچه كه علوم اجتماعی راجع به آن است. این بازیابی باید بر اساس ایدهی آگاهی عملی[٢٠]های فكری «كشف» شده است. به وسیله ویتگنشتاین[٢۱] در فلسفه تشخیص داده شد، در روششناسی مردمنگارانه تحت عنوان یك ارتباط تجربی[٢٢] ظهور كرد، و در نوشتههای گافمن نیز بیان شده است. این ایده، بهتمام چیزهایی اشاره دارد كه ما بهمثابه كنشگر اجتماعی، برای ساختن رویداد زندگی اجتماعی، میدانیم، و باید بدانیم، اما بهصورتی است كه نمیتوانیم به آن شكل استدلالی بدهیم. صورت پذیرد. منظور من از «آگاهی عملی» تصوری است كه در تعدادی از سنت
برای مثال، صحبت كردن و فهم یك زبان، مثل زبان انگلیسی، به روش صحیح دستوری شامل دانستن مجموعهی پیچیدهی قواعد نحوی، تاكتیكهای كاربرد زبان، اشارههای زمینهای، و مانند آنهاست. ما برای صحبت كردن به زبان انگلیسی، باید همه اینها را بدانیم؛ اما اگر كسی از ما بخواهد كه یك علت استدلالی در مورد آنچه میدانیم بگوییم، در مییابیم كه گفتن آن خیلی سخت است. ما بهعنوان كسی كه بهزبان خاصی صحبت میكنیم، فقط میتوانیم دلایل خیلی جزئی از آنچه واقعاً میدانیم - و باید بدانیم - ارائه نماییم. این تناقض نیست كه بگوییم زبانشناسان «چیزی را كه ما الان میدانیم» مطالعه میكنند.
دلیل این امر كه چرا سؤالاتی كه علوم اجتماعی ارتدوكس میپرسند، و راه حلهایی كه آنها میدهند، اغلب بهصورت درستی فهمیده نمیشود، این است كه فرض میشود که آگاهی استدلالی - استدلالیكه دلایل و علتها را بیان كند - دانشپذیری عاملان انسانی را كاملاً مورد بحث قرار میدهد. بنابراین، پژوهشگر به دلایل ساختاری میپردازد. با اینحال، هر كسی در مورد اینكه چرا كنشهای معینی را انجام میدهد، در مقایسه با آن چیزی كه بهصورت استدلالی بیان میشود، خیلی بیشتر میداند. در شیوهای كه ما جهان اجتماعی را قابل پیشبینی میكنیم آگاهی عملی اهمیت دارد. پیشبینیپذیری جهان اجتماعی، همانند پیشبینی جهان طبیعی، تنها شامل «رویداد» نیست؛ بلكه بهوسیله اعمال سازمانیافته دانشپذیر عاملان انسانی بهدست میآید.
اشتباه سوم در مفهوم سنتی علم اجتماعی این ایده بود كه كشف قوانین زندگی اجتماعی، كمابیش شبیه قوانینی است که در علوم طبیعی وجود دارند. دو نوع تعمیم در علم اجتماعی وجود دارد. آنها را میتوان «قانون» نیز نامید؛ اما هر كدام متفاوت از قوانین علم طبیعی هستند. بهمثالی كه پیتر وینچ[٢٣] فیلسوف ارئه كرده است توجه كنید. ماشینها در پشت چراغ راهنمایی توقف كردهاند. یكی ممكن است كه بگوید یك «قانون» در آنجا وجود دارد؛ زمانی كه چراغ قرمز است، ماشینها میایستند، و وقتی كه چراغ سبز میشود، ترافیك دوباره بهجلو حركت میكند. اگر شما از یك فرهنگ بیگانه آمده بودید، و قبلاً، هرگز ماشینی ندیده بودید، ممكن است كه تصور میكردید نوعی اشعه در چراغ راهنمایی وجود دارد كه ماشینها را متوقف میكند. اگر این مطلب درست میبود، در واقع قانونی از نوع طبیعتگرایانه است. در حالیكه، همه ما میدانیم كه آنچه باعث توقف ماشینها میشود، این است كه رانندگان قواعد ترافیك را میدانند، و این قواعد و قراردادهای رفتاری[٢۴] دلیل اعمال آنها را نشان میدهند.
برای بیشتر كنشگران معمولی در جوامع مدرن، این مسئله تا اندازهای ناخوشایند است كه دانشمندان اجتماعی رفتار آنها را بهعنوان راننده مطالعه كنند و این كشف را مطرح كنند كه آنها اكثراً در پشت چراغ راهنمایی توقف میكنند. مطمئناً رانندگان میدانند كه آنها در پشت چراغ راهنمایی توقف میكنند و آنها میدانند كه چرا توقف میكنند - چون این چیزی است كه آنها در و از طریق بهكاربردن قراردادها اجرا میكنند. تعمیم چنین مواردی كاملاً پیش پا افتاده است، و فقط قسمتی از فرآیند بازیابی انسانشناختی به حساب میآیند. جامعهشناسان و انسانشناسها در مستند كردن این امر كه فرهنگها چگونه متفاوتند، قراردادها چگونه متفاوتند، و بالاخره اینكه قابلیت پیش بینی موقعیتهای فرهنگی مختلف، تا چه حد به آگاهی متفاوت از قرارداد بستگی دارد، نقش دارند.
دومین معنای «قانون» به نگرش تعمیمهای صورت پذیرفته در وفاق ارتدكس بسیار نزدیك است، و شامل نتایج غیرنیتمند كنش انسانی است. این درست است كه همه ما، در همه زمانها، به گونه ای دانشپذیر عمل میكنیم- یعنی همه ما بهروشهای مختلف میدانیم كه چهچیزی را انجام میدهیم و چرا انجام میدهیم. با اینحال، همانطور كه ماكس وبر بهدرستی بیان میكند، هر چند همه ما كنشگران باارادهای هستیم، اما حوزهی كنش ما متفاوت از نیات و اهدافی است كه باعث انگیزش كنش میشوند.
طرفداران وفاق ارتدوكس مجذوب شاخصهای اجتماعی هستند كه توسط نتایج نیتمند به وجود میآیند. نتایج نیّتمند، شرایط كنش را برای كنشگران در جامعه فراهم میسازند. نوع تعمیمی كه علوم اجتماعی طبیعتگرا ارائه مینماید، بستگی به پیش فرضهای نتایج غیرنیتمند تعمیم داده شده دارد. «قوانین» در اینجا میتوانند همانند تعمیمهای شبه- قانون علم طبیعی انگاشته شوند. من این نوع تعمیمها را تعمیمهای نوع دوم[٢۵]خواهم نامید. تعمیمهای نوع اول[٢٦]، تعمیمهایی هستند كه به اجرای دانش پذیر[٢٧] قواعد یا قراردادها توسط كنشگران اجتماعی بستگی دارند.
تعمیمهای نوع دوم بهصورت آشكاری در علوم اجتماعی موجود هستند. در واقع، بازیابی آنها باید آرمان اساسی كار علمی- اجتماعی باشد. برای مثال وجود «چرخهی فقر[٢٨]» را در نظر بگیرید؛ مدارس مناطق فقیر، تسهیلات كمی در اختیار دارند، دانشآموزان تمایلی به ارزشهای علمی ندارند، معلمان مشكلات را در كلاس درس كنترل میكنند. بچههای چنین مدارسی زمانی كه مدرسه را ترك میكنند، واجد شرایط لازم نیستند، به مشاغل كم درآمد وارد میشوند و در مناطق فقیر زندگی میكنند. سپس بچههای آنها نیز در مدارس همجوار حضور مییابند - و چرخه همچنان خودش را تكرار میكند.
تعمیمهای نوع دوم فرض میكنند كه روابط علّی به نتایج غیرنیتمند كنش هدفمند بستگی دارند به همین دلیل آنها [تعمیمهای نوع دوم] نمیتوانند همسان قوانین علوم طبیعی باشند. در واقع این نوع تعمیمها، به خاطر دانشپذیری قابل تغییر عاملان انســانی، ناپایدار هســتند. یك رابطه ذاتـی بین تعمیـمهای نوع اول (قواعد و قراردادهای رفتار) و تعمیمهای نوع دوم (وابسته به نتایج غیرنیتمند) وجود دارد. آنچه مردم، در زمینه خاصی از كنش، بهطور دانشپذیری در پرتو قرارداد انجام میدهند، در طول زمان تغییر میكند، و به موجب آن بر تعمیمهای نوع دوم تأثیر میگذارد.
علم اجتماعی نمیتواند بهصورت ناب «تفسیری» باشد. كسانی كه فرض میكردند که تعمیمهای نوع اول باعث تضعیف سهم علوم اجتماعی در فهم رفتار انسانی میشود نیز دچار اشتباه هستند. از طرف دیگر، دیدگاه طبیعتگرا نیز با این پنداشت که میتوان رفتار انسانی را به شیوهی درونفهمی[٢۹]، و بهوسیله ساختن قوانین نوع دوم، تبیین كرد، دچار اشتباه شده است. علم اجتماعی، در شرایط تاریخی خاص، بستگی زیادی به روابط بین فعالیت دانشپذیر در پرتو قرارداد، و باز تولید اجتماعی كه بهشیوه غیرنیتمند انجام میشود، دارد.
وفاق ارتدوكس، بهخاطر نواقص منطقی آن، نگرش ابتدایی روشنگرانهای را دارا بود این نگرش مبتنی بر این امر بود که علم اجتماعی میتواند افراد معمولی را رها سازد. الگویی كه دورنمای سنتی بر آن اساس واقع شده، از مقایسه نسبتاً مستقیم با علم طبیعی بهدست آمده است. و فرض میكند كه علوم طبیعی با نشان دادن اینكه بسیاری از باورهای پیشین ما در مورد جهان، نادرست بود، تولید روشنگری میكند. روشنگری علم اجتماعی میتواند برابر با نقد باورهای غلط باشد.
زمانیكه ما به تفاوتهای موجود بین تعمیمهای نوع اول و دوم توجه میكنیم، این نگرش به طور واضحی نادرست از آب در میآید. وقتی رفتار، به مثابه نتیجه كاربرد دانشپذیر قرارداد، بهطور قاعدهمندی اتفاق میافتد، یك حس منطقی به ما میگوید كه، این امر نمیتواند بر اساس باورهای نادرست واقع شده باشد. مردم نه تنها باید آنچه را انجام میدهند، بدانند، بلكه باید بدانند كه چرا آن كار را انجام میدهند، تا چیزهای مشابهی را كه برای نخستینبار اتفاق میافتند، قاعده مند سازند. پس، بعید نیست كه توصیف دوباره كنشهای آنها بهوسیله دانشمند اجتماعی باعث احساس ناخوشایندی شود. چنین اطلاعاتی فقط برای كسانی اهمیت دارد كه به محیط فرهنگی كه كنش مشاهده شده در آن اتفاق میافتد، متعلق نیستند و بهطور واضحی متمایز از نقد باور نادرست است.
بهطور یقین وظایف مردمنگارانه علم اجتماعی مهم هستند. همه ما در درون فرهنگهای خاصی زندگی میكنیم كه متفاوت از دیگر فرهنگهایی است كه در سراسر جهان پراكنده شدهاند، و بهوسیله تحلیل تاریخی از دیگر فرهنگها قابل تمایز هستند. بهعلاوه، علم اجتماعی میتواند ابعاد دانش دوجانبهای[٣٠] را كه كنشگران معمولی، بهطور غیراستدلالی، در برخوردهایشان بهكار میبرند، نشان دهد - یعنی استدلال كند. اصطلاح «دانش دوجانبه»، تنوع تكنیكهای عملی را، كه به فعالیتهای اجتماعی معنا میبخشد، پوشش میدهد. شاید بیشتر از هر نویسندهای، اروینگ گافمن تصریح كرده است كه تلفیقات دانش دوجانبه چقدر پیچیده و ظریف هستند، و چگونه بهصورت روزمره اداره میشوند. در اینجا، همسانی با زبانشناسی بسیار زیاد است. زبانشناسی راجع به این امر است كه استفادهكنندگان زبان چه میدانند، و چه باید بدانند، تا قادر به صحبت كردن به زبان مورد بحث باشند. با این حال، بیشتر آنچه كه ما بهمنظور صحبت كردن زبان میدانیم، بهصورت غیر استدلالی است. زبانشناسی آنچه را كه ما الان میدانیم، به ما میگوید، اما به شكلی استدلالی و كاملاً متفاوت از روشهای مرسومی كه چنین دانشی بیان میشود.
به این اشكال بالقوه روشنگری، باید تأثیر نتایج غیر نیتمند را هم اضافه كنیم. كنشگران همیشه آنچه را كه انجام میدهند (با بعضی توصیفات یا توصیفات بالقوه) میدانند، اما نتایجِ آنچیزی كه انجام میدهند، بهطور معناداری از آنچه قصدش را داشتند، فاصله میگیرد. در اینجا یک سری سؤالات جالب مطرح میشود.
نسخههای طبیعتگرای علم اجتماعی، دقیقاً به خاطر ضرورتشان، وابسته به مشاهدهای هستند كه در آن بسیاری از حوادث و فرآیندهای زندگی اجتماعی بهوسیله هیچ کدام از افراد درگیر، قصد ونیت نشده باشد. مطابق نظر طبیعتگرايی، در این فاصله گرفتن نهادهای اجتماعی از اهداف كنشگرانِ فردی است كه وظایف علم اجتماعی مشخص میشود.
قابلیت شیوع[٣۱] نتایج غیرنیتمند به این معناست كه ما باید به دفاع از نسخهای از علم اجتماعی كه توسط «جریان غالب» بر علیه مفاهیم «تفسیری»تر ارائه شده، ادامه دهیم. اما این بهمعنای به كارگیری اصطلاحات علم اجتماعی طبیعتگرا نیست. از دید جامعهشناسی طبیعتگرا، ویژگی غیرنیتمند فرآیندهای اجتماعی باعث تداوم این نگرش میشود كه، زندگی اجتماعی توسط تأثیرات چیزی اداره میشود كه كنشگران اجتماعی آنرا نادیده میگیرند. اما بحث دیگری هم وجود دارد که بر حسب آن بعضی از ابعاد زندگی یا نهادهای اجتماعی، از طرف كسانی كه در آنها مشاركت دارند، غیر نیتمند هستند؛ ولی فرض دیگری هم وجود دارد مبتنی بر اینكه نهایتاً، عاملان فردی توسط «علل اجتماعی»[٣٢] به كنش واداشته میشوند، كه تا حدی خط سیر آنچه را كه انجام میدهند، تعیین میكند. به دور از تأیید چنین نتیجه گیری، ادراك نتایج غیرنیتمند كنش، باید ما را به تأیید اهمیت بحث تحریف شده طبیعت هدفمند رفتار انسانی رهنمون شود. آنچه غیر ارادی است حتی نمیتواند توصیف شود، مگر اینكه ما در مورد طبیعتِ آن چیزی كه ارادی است یقین پیدا كنیم؛ و من خاطر نشان خواهم داد كه بهخاطر اهمیت دلایلِ عاملان است كه این چنین فرض میشود.
انواع متفاوتی از بررسیها وجود دارند كه به نقش نتایج غیرنیتمند در كنش انسانی مربوط میشوند. برای مثال، ممكن است كه مایل باشیم، بپرسیم چرا یك رویداد، علیرغم این واقعیت كه هیچكسی اراده نكرده كه آن اتفاق بیافتد، به وقوع میپیوندد. بههمین منوال، یك مورخ ممكن است مطرح كند كه: چرا جنگ جهانی اول اتفاق افتاد، در حالیكه هیچیك از طرفهای عمده درگیر بر این قصد نبودند که كنشهایشان چنین پیامدی را تولید نماید؟
بنابراین، نوع مسئلهای كه دانشمندان اجتماعی طبیعتگرا، بهطور سنتی شیفته آن هستند، بستگی به شرایط اجتماعی بازتولید دارد. قابل ذكر است كه، آنها در پی بیان این نكته هستند كه نهادهای اجتماعی ویژگیهایی دارند كه فراتر از زمینههای خاص كنش متقابلی است كه افراد، درگیر آن میشوند. ارتباط بین كاركردگرایی و طبیعتگرایی، در اینجا كاربرد خاصی مییابد. بهمنظور تبیین كاركردی، به طور معمولی باید نشان داده شود كه، برای وجود و تداوم نهادهای اجتماعی «دلایلی» وجود دارد كه كاملاً متمایز از دلایلی است كه ممكن است كنشگران برای آنچه كه انجام میدهند، داشته باشند.
با بررسی انتقادی نوین كاركردگرایی تاحدی مشخص شده است كه بهواسطهی بازتولید نهادی نمیتوان به نیازهای اجتماعی اشاره كرد، مگر با استفاده از صفات غیر واقعی «مثل اینكه»[٣٣]. بررسی این امر كه، چه شرایطی برای پایداری مجموعه مشخصی از نهادهای اجتماعی در طول یك دوره زمانی معین لازم اســت، كاملاً مناســب، و اغلب ضــروری اســت. اما چنـین بررســی متضـمن تحلیـل ســاز و كارِ[٣۴] بازتولید اجتماعی است؛ و این امر تبیین دقیقی برای آنها ارائه نمیكند. بازتولید اجتماعی وسیع، تماماً تحت شرایط «نیتمندی ترکیبی»[٣۵] اتفاق میافتد. بهعبارت دیگر، تداوم نهادهای اجتماعی، متضمن برخی از انواع تلفیقی نتایج نیتمند و غیرنیتمند كنش است. پس، این تلفیق، از لحاظ تاریخی، متغیر است، و باید به دقت موشكافی شود.
شرایط «بهشدت كنترل شده»[٣٦] سیستم بازتولید بهوسیلۀ گسترهای از مقتضیات از شرایطی كه شامل بازخورد[٣٧] نتایج غیر نیتمند است، مجزا میشود. بیشک، كنترل شرایط سیستم بازتولید، پدیدهای است كه با ظهور جامعه مدرن و عموماً با شكلگیری سازمانهای مدرن مرتبط است.
یك انتقاد دوسویه بر تبیین بازتولید اجتماعی بر حسب بیان «كاركرد x ... است» میتواند وجود داشته باشد. نخست اینكه، همانطور كه قبلاً نیز گفته شد، چنین بیانی ارزش تبیینی ندارد، و وقتی بهصورت یك قضیه غیرواقعی، در مورد فعالیت اجتماعی بهكار رفت، تنها در صورتی كه سبب و علتی را برساند، میتواند برای تنویر فكر مورد استفاده قرار گیرد. دومین وجه انتقاد این است كه چنین بیانی نسبت به نیتمندی مبهم است. در شرایطی كه بازتولید بهشــدت كنترل میشــود، پیوند بین اهدافِ (بعضی از عاملان) و تـداوم نهـادهای اجتـماعی، مســتقیم و منتشــر شــونده[٣٨] است. وقتی یك بازخورد غیرنیتمند عمل میكند، ساز و كار فرآیند بازتولید كاملاً متفاوت خواهد بود؛ و این امر برای تشخیص تمایز مهم است.
این ملاحظات، دلالت آشكار، و نیز پیچیده ای بر تحلیل تأثیر عملی علوم اجتماعی دارد. علم اجتماعی جریان غالب، تمایل به عمل با یك نگرش ناقص در مورد قابلیت تصحیح عقل سلیم[٣۹] دارد. منظور از عقل سلیم باورهای نسبی[۴٠] است كه كنشگران در مورد زندگی اجتماعی و شرایط بازتولید اجتماعی دارند. طرفداران وفاق ارتدكس، با توجه به پیشفرضهای طبیعتگرایانه شان، فرض میكردند كه دلالتهای عملی علم اجتماعی، شكل تكنولوژیك دارد. علوم اجتماعی، باورهای غلطی را كه عاملان در مورد فعالیتهای اجتماعی یا نهادها داشتند، تصحیح میكند. وقتی كه ما جهان اجتماعی را بهتر بشناسیم، دقیقاً مانند مورد جهان طبیعی، در موقعیتی قرار میگیریم كه میتوانیم آنرا تغییر دهیم. چنین نگرشی ریشههای عمیقی در پیشینیان علوم اجتماعی دارد، و دستكم به زمان مونتسكیو برمی گردد، و با كنت، دوركیم، و تمام نسخههای طبیعت گرای ماركسیم تكرار میشود.
با اینهمه، اگر بحثهایی كه قبلاً انجام دادیم معتبر باشند، چنین نقطه نظری، دست كم بهشكلی كه توسط این نویسندگان توسعه یافته، نمیتواند تداوم داشته باشد. علم اجتماعی شامل انتقاد از باورهای نادرستی است كه كنشگران معمولی در مورد جهان اجتماعی دارند. اما زمینهای كه این ایدهها و تئوریهای انتقادی شكل میگیرند، و نیز دلالت عملی آنها، كاملاً متفاوت از آن چیزی است كه در علم طبیعی وجود دارد. علم اجتماعی با عاملان مفهوم آفرین[۴۱] و مفهوم سازی[۴٢] سر و كار دارد كه، در مورد آنچه انجام میدهند و شرایطی كه در آن عمل میكنند، تئوری سازی مینمایند. اكنون علم طبیعی، همچنانكه در فلسفه جدید علم تصریح شده است، شامل هرمنوتیك میباشد. علم تلاشی تفسیری است كه در آن تئوریها متضمن چارچوبهای معنایی هستند. با اینهمه، برعكس علم طبیعی، علوم اجتماعی شامل هرمنوتیك مضاعف[۴٣] است، چون مفاهیم و تئوریهایی كه در آن توسعه مییابند، در جهانی بهكار برده میشوند كه از فعالیتهای افراد مفهومساز و تئوریساز تشكیل شده است. دانشمندان اجتماعی مجبور نیستند كه معانی جهان اجتماعی را برای افراد درون آن تفسیر نمایند. برعكس، مفاهیم تكنیكی علوم اجتماعی، طفیلی مفاهیم عامیانه هستند، و باید باشند. این، دقیقاً، معنایی است كه وینچ بیان میكرد، مفاهیم تكنیكی علوم اجتماعی، منطقاً، با مفاهیم جهان عقل سلیم گره خوردهاند. تولید توصیفات واقعی كنش انسانی بر این فرض واقع شده كه مشاهدهگرِ جامعهشناسی، به دانش دوجانبهای كه بهوسیله آن، كنشگران جهتگیری میكنند كه چه كاری را انجام دهند، دسترسی دارد. شرط توانایی توصیف اینكه كنشگران، در هر زمینه كنش معینی، چه كاری را انجام میدهند، توانایی «ادامه دادن»[۴۴] در داخل شكل زندگی مورد بحث است.
آنچه كه وینچ اصلاً متوجه آن نشد، جذب دوجانبه[۴۵] مفاهیم علمی-اجتماعی، كه برای تحلیل ساخته میشوند، به جهان اجتماعی است. مفاهیم و تئوریهای علوم طبیعی كاملاً از جهان «آنها»، یعنی جهان عینی طبیعت، مجزاست. این فرآیند جذب، برخلاف آنچه كه بهنظر میرسد كه خیلی از یافتههای ابداعی علوم طبیعی چنین باشند، به تبیین خیلی پیشپا افتاده یافتههای علمی-اجتماعی كمك میكند.
پیشپا افتادگی علم اجتماعی، باعث نگرانی فعالان جامعهشناسی جریان غالب بود. چرا علوم اجتماعی كشفیات مربوط به جهان اجتماعی را كه همسان با كشفیات علم طبیعی باشد، تولید نكرده است؟ اگر چنین كشفیاتی موجود نبودند، ما قادر به تولید تكنولوژیهای اجتماعی كه دلالتهای عملی علم اجتماعی (در الگوی ارتدوكس) به آن وابسته است، نبودیم. علم اجتماعی از همان آغازش در عصر مدرن، تأثیر عملی طولانی مدتی بر جهان اجتماعی داشته و خواهد داشت. در حقیقت میتوان گفت كه نتایج تغییردهنده علوم اجتماعی برای جهان اجتماعی، به طور قابل ملاحظهای بیشتر از نتایج تغییردهنده علوم طبیعی برای جهان «آنها» بوده است. اما تأثیر عملی علم اجتماعی، اصولاً، یك تأثیر تكنیكی نبوده است. علم اجتماعی بهوسیله جذب مفاهیم علمی-اجتماعی به جهان اجتماعی پیشرفت كرده است، مفاهیمی كه دیگر ضروری و اساسی شدهاند. وقتی كه مفاهیم علمی-اجتماعی بهوسیله كنشگران معمولی بهكار برده میشوند و بخشی از فعالیت اجتماعی میگردند، مطمئناً عنصر آشنای روزمره اجتماعی نیز میشوند. اصالت آنها از بین میرود، هر چند كه موقع به وجود آمدن ممكن بود كه همانند هر چیز دیگری در علم طبیعی، آشكارا بدعتآمیز بوده باشند.
تاریخ اولیه علم اجتماعی با ظهور تئوری سیاسی در قرون پانزده و شانزده مرتبط بوده است. در نوشتههای ماكیاولی و دیگران، یك گفتمان سیاسی جدیدی ظهور كرد، كه شامل نظراتی مثل حاكمیت[۴٦] و خیلی از نظرات خود سیاست بود. یك دانشمند اجتماعی ارتدوكس ممكن است كه بگوید این تئوری پردازان فقط تغییراتی را كه در زندگی اجتماعی میافتاد توصیف میكردند. البته، آنها چنین تغییراتی را توصیف میكردند، اما فقط این كار را انجام نمیدادند. ابداع گفتمان علوم سیاسی به تشكیل دولت مدرن كمك كرد. متفكران فقط یك جهانِ مستقل فرض شده[۴٧] را توصیف نكردند. برای مثال، دولت مدرن بدون تصور حاكمیت قابل تصور نیست. بعلاوه، تصور حاكمیت تصوری است كه تا حدودی همه ما الان به آن دسترسی داریم. هر وقت كه ما از پاسپورت استفاده میكنیم تا از یك كشور به كشور دیگری مسافرت كنیم، بعضی از انواع سلطه تصور حاكمیت، تصور شهروندی، و گستره تصورات مرتبط را نمایش میدهیم. نه تنها تصورات جهان مستقل فرض شدۀ نهادهای دولت وجود دارند، بلكه آنها نهادهایشان را نیز شكل میدهند.
گفتمان اقتصاد، مثال بعدی است. ممكن است كه یك نفر بگوید اقتصاددانان پیشین، تنها یكسری از تغییرات موجود در جامعه قرن نوزدهم را توصیف میكردند. البته آنها این كار را انجام میدادند، اما خیلی بیشتر از این كار را نیز انجام میدادند. گفتمان اقتصاد، به گونهای اساسی به جامعه صنعتی وارد شد. اگر كنشگران معمولی بر مفاهیم سرمایهگذاری، خطر[۴٨]، هزینه، و حتی معنی اقتصاد تسلط نداشتند، جامعه صنعتی نمیتوانست وجود داشته باشد.
بنابراین مفاهیم علم اجتماعی با تئوریها و اعمال كنشگران معمولی مأنوس هستند و محدود به گفتمان تخصصی نمیشوند. علم اجتماعی، همانند یك ابزار تغییر تكنولوژیك، در یك رابطه بیطرف با جهان اجتماعی قرار نگرفته است؛ و انتقاد نمیتواند محدود به انتقادگرایی باورهای عامیانه غلط باشد. كاربرد هرمنوتیك مضاعف این است كه دانشمندان اجتماعی باید، مواظب اثرات تغییردهندهای كه مفاهیم و تئوریهای آنها، بر آنچه كه آنها برای تحلیل آن بیان میكنند، باشند.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدی خراسانی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- mainstream social science
[۲]- orthodox consensus
[۳]- naturalism
[۴]- positivism
[۵]- social causation
[۶]- functionalism
[٧]- Kuhn
[۸]- Robert K. Merton
[۹]- codification
[۱٠]- Albeit
[۱۱]- Feyerabend
[۱۲]- I told you so!
[۱۳]- field
[۱۴]- C. Wright Mills
[۱۵]- mindless empiricism
[۱۶]- synthesis
[۱٧]- post-Kuhnian
[۱۸]- recovery
[۱۹]- knowledgeable
[٢٠]- practical consciousness
[٢۱]- Wittgenstein
[٢۲]- empirical concern
[٢۳]- Peter Winch
[٢۴]- rules and conventions of behaviour
[٢۵]- generalizations of type two
[٢۶]- generalizations of type one
[٢٧]- knowledgeable observance
[٢۸]- poverty cycle
[٢۹]- comprehensive
[۳٠]- mutual knowledge
[۳۱]- pervasiveness
[۳۲]- social causes
[۳۳]- as-if
[۳۴]- mechanics
[۳۵]- mixed intentionality
[۳۶]- highly monitored
[۳٧]- feedback
[۳۸]- pervasive
[۳۹]- common sense
[۴٠]- proportional beliefs
[۴۱]- concept-bearing
[۴۲]- concept-inventing
[۴۳]- double hermeneutic
[۴۴]- go on
[۴۵]- reciprocal absorption
[۴۶]- sovereignty
[۴٧]- independently given world
[۴۸]- risk
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ آنتونی گیدنز، علم اجتماعی چیست؟، ترجمهی جلیل یاری، سايت جامعهشناسی ايران