دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

خاطره و تاریخ

از: دکتر تورج دریایی، ترجمۀ: حسین جنتی مهر


فهرست مندرجات



[] ساختار گذشته‌ ايران‌ در اواخر دورۀ‌ باستان

در چهار لوحه‌، دو طلا و دو نقره‌ به‌جای‌ مانده‌ در تخت‌ جمشيد، داريوش‌ اول‌ حدود امپراطوری‌ خود را در متن‌ زير معين‌ می‌كند.

سنگ‌ نبشته‌ی‌ داريوش‌ اول‌ در تخت‌ جمشيد (DPH):

    "داريوش‌ شاه‌ بزرگ‌، شاه‌ شاهان‌، شاه‌ كشورها، پسر ويشتاسب‌ هخامنشی. داريوش‌ شاه‌ گويد: اين‌ است‌ شهرياری‌ كه‌ من‌ دارم.

    از سكاهای‌ آن‌ سوی‌ سغد، از آنجا تا كوش‌ (حبشه‌) از هند، از آنجا تا سارد كه‌ آن‌ را اهورامزدا بزرگترين‌ بغان‌ بر من‌ ارزانی‌ داشت‌، اهورامزدا مرا و خاندان‌ مرا بپايد."

امپراطوری‌ای‌ كه‌ از ايالت‌ پارس‌ برخاست‌، قسمت‌ اعظم‌ جنوب‌ غربی‌ آسيا و قسمت‌هايی‌ از شمال‌ آفريقا و عربستان‌ را در بر می‌گرفت‌. هخامنشيان‌ بر مردم‌ كشورهايی‌ كه‌ فتح‌ كردند، اثری‌ ماندگار به‌ جا گذاشتند، به‌ويژه‌ مصر، يهوديان‌ و يونانيان‌ كه‌ در انقياد هخامنشيان‌ بودند. حضور هخامنشيان‌ در تاريخ‌ همسايگانش‌ چنان‌ مهم‌ بود كه‌ حتی‌ در اواخر باستان‌ وقتی‌ كه‌ ساسانيان‌ به‌ سوريه‌ و بيشتر نواحی‌ غرب‌ حمله‌ كردند، در نظر مردم‌ روم‌ و ديگران‌، تجديد حيات‌ و ادامۀ‌ سياسته‌ شاهنشاهی‌؟ هخامنشيان‌ بود. از پايان‌ گرفتن‌ شاهنشاهی‌ هخامنشی‌ بدست‌ اسكندر تا شروع‌ شاهنشاهی‌ ساسانی‌ پانصد سال‌ طول‌ كشيد. ساسانيان‌ در قرن‌ سوم‌ ميلادی‌ از همان‌ ايالتی‌ برخاستند كه‌ هخامنشيان‌. هر دو شاهنشاهی‌ در سياست‌ خارجی‌ توسعه‌طلب‌ بودند و ويژگی‌های‌ مشترك‌ زيادی‌ با هم‌ داشتند. آيا ممكن‌ است‌ چنين‌ شاهنشاهی‌ مهمی‌، يعنی‌ هخامنشيان‌ كه‌ با مردمانی‌ جنگيدند و بر آنها استيلا يافتند چنين‌ اثری‌ در خاطره‌ و تاريخ‌ آنها بگذارند، اما ايرانيان‌ عصر ساسانی‌ نمی‌توانند آنها را به‌ خاطر بياورند؟ علت‌ بيشتر بحث‌ و گفتگو در ميان‌ مورخان‌ جديد جهان‌ باستان‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا ساسانيان‌ خاطره‌ای‌ از هخامنشيان‌ در ياد دارند. هنوز پاسخ‌ قانع‌ كننده‌ای‌ برای‌ اين‌ پرسش‌ وجود ندارد.

در آغاز پرسش‌ درباره‌ی‌ داشتن‌ خاطره‌ی‌ تاريخی‌ ساسانيان‌ از هخامنشيان‌ - مهمترين‌ و قدرتمندترين‌ امپراطوری‌ كه‌ جهان‌ ديده‌ بود - بيهوده‌ به‌نظر می‌رسد. چگونه‌ است‌ كه‌ ايرانيان‌ ساسانی‌ كه‌ دقيقاً از همان‌ ايالتی‌ بودند كه‌ هخامنشيان‌ بودند، نمی‌توانند "اجداد"شان‌ را به‌ خاطر بياورند و به آنها به‌عنوان‌ پيشگام‌ در سياست‌ توسعه‌طلبی‌شان‌ اقتدا نكرده‌ باشند؟ چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ ايرانيان‌ ساسانی‌ سنگ‌نوشته‌هايی‌ را برای‌ ما در تخت‌ جمشيد كه‌ كاخ‌ هخامنشيان‌ بود - قومی‌ كه‌ اين‌ بنای‌ تاريخی‌ را ساخته‌اند - بر جای‌ بگذارند يا مجموعه‌ای‌ از سنگ‌ها با حجّاريهای‌ برجسته‌ در پايين‌ گورهای‌ هخامنشی‌ در نقش‌ رستم‌ در پاريس‌ به‌ جای‌ نهاده‌اند، از هخامنشيان‌ بی‌اطلاع‌ باشند؟ چگونه‌ امكان‌ دارد مردمی‌ كه‌ اطراف‌ يا درون‌ امپراطوری‌ ساسانی‌ زندگی‌ می‌كردند ايرانيان‌ هخامنشی‌ را به‌ ياد بياورند، اما ما معتقد باشيم‌ كه‌ خود ساسانيان‌ از اين‌ خاطره‌ی‌ تاريخی‌ بی‌اطلاع‌ بودند؟ دليلی‌ ارائه‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ راستی‌ اين‌ نظريه‌ دارای‌ مزيت‌هائی‌ است‌ و آن‌ هم‌ اينكه‌ ممكن‌ نيست‌ ساسانيان‌ هخامنشيان‌ را به‌ ياد آورده‌ باشند. احسان‌ يارشاطر بر دلايل‌ متنی‌ و كتن‌ هو فن‌ بر منابع‌ كلاسيك‌ اتكا كرده‌اند و مايكل‌ روف‌ در رابطه‌ با معماری‌، در مقاله‌هايشان‌ نشان‌ داده‌اند كه‌ نبايد لزوماً فرض‌ كنيم‌ كه‌ ساسانيان‌ هخامنشيان‌ را به‌ ياد داشتند. بنابر اطلاعات‌ من‌ اولين‌ كسی‌ كه‌ برخلاف‌ اعتقاد عمومی‌ معتقد بود كه‌ ممكن‌ نيست‌ ساسانيان‌ هخامنشيان‌ را به‌ خاطر آورده‌ باشند شرق‌شناس‌ بزرگ‌ قرن‌ نوزدهم‌ نُلد كه‌ بود. نود سال‌ بعد احسان‌ يارشاطر در مقاله‌ی‌ مشهورش‌ اشاره‌ می‌كند كه‌ اين‌ فراموشی‌ تاريخی‌ در فرايند تاريخی‌ طولانی‌ رشد و گسترش‌ يافته‌ بود. وی‌ پيش‌ از اين‌ روشن‌ كرد كه‌ تنها منابع‌ كلاسيك‌ به‌ ما می‌گويند كه‌ ساسانيان‌ هخامنشيان‌ را به‌ ياد داشتند.، اما منابع‌ ساسانی‌ در اين‌ باره‌ خاموش‌اند. او نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ اگر ساسانيان‌ از كسانی‌ ياد می‌كردند آنها اشكانيان‌ بودند. (۲٧۴ ق‌. م‌ تا ۲۲۴ بعد از ميلاد) سلسله‌ای‌ را كه‌ ساسانيان‌ بر كنار كردند اشكانيان‌ بودند نه‌ هخامنشيان‌. همچنين‌ كتن‌ هوفن‌ درباره‌ی‌ موضوع‌ منابع‌ كلاسيك‌ گفتۀ‌ اردشير الو (۲۲۴ تا ۲۴٠ م‌) و خواستها و اظهارات‌ پسرش‌ شاهپور اول‌ (۲۴٠ تا ۲٧٠ م‌) و نيز چگونه‌ نامتحمل‌ است‌ كه‌ اين‌ اظهارات‌ وجود داشته‌ باشند، بحث‌ می‌كند. بنا به‌ گفته‌ آمينوس‌ مارسلينوس‌ (Ammianus Marcellinus) هرودين (Herodian) و زوناراس‌(Zonaras)، ساسانيان‌ در تلاش‌ برای‌ احيای‌ شاهنشاهی‌ هخامنشی‌ و بازگرداندن‌ شاهنشاهی‌ بودند، كتن‌ هوفن‌ به‌تازگی‌ نشان‌ داد كه‌ اين‌ محصول‌ تاريخ‌نويسی‌ كلاسيك‌ بود نه‌ سند موثق‌ ساسانی‌. روف‌ معتقد است‌ كه‌ سرمشق‌ قرار دادن‌ آثار تاريخی‌ هخامنشيان‌ بوسيله‌ی‌ ساسانيان‌ واقعاً حاكی‌ از خاطره‌ی‌ تاريخی‌ اولين‌ سلسله‌ ايرانی‌ و حضور آنها در ذهن‌ ساسانيان‌ نيست‌ بلكه‌ آنها از آثار كيانيان‌ تقليد كرده‌اند. در دوران‌ جديد يارشاطر تنها كسی‌ بود كه‌ اين‌ رشته‌ تاريخی‌ را جستجو كرد. كتن‌ هوفن‌ ساختگی‌ بودن‌ منابع‌ كلاسيك‌ را نشان‌ داد و روف‌ رشته‌ی‌ بين‌ دو امپراتوری‌ را به‌لحاظ‌ معماری‌ قطع‌ می‌كند.

هدف‌ اين‌ مقاله‌ پرداختن‌ به‌ مسئله‌ به‌ طريقی‌ ديگر است‌. بيش‌ از رد يا تصديق‌ كردن‌ خاطره‌ی‌ ساسانيان‌ از هخامنشيان‌ من‌ ترجيح‌ می‌دهم‌ اظهار كنم‌ كه‌ فرآيند پيچيده‌تری‌ بود آن‌ هم‌ وجود اهداف‌ و سياست‌ تبليغاتی‌ مؤثر. انكار كردن‌ خاطره‌ی‌ ساسانيان‌ از هخامنشيان‌ هر چند مبهم‌ نمی‌تواند به‌ كلی‌ رد شود. در اين‌ باره‌ اندكی‌ ترديد می‌تواند وجود داشته‌ باشد حتی‌ اگر منابع‌ كلاسيك‌ از نظر ايرانيان‌ تصويری‌ ارائه‌ نمی‌كنند. اما همچنين‌ روشن‌ است‌ كه‌ ياد كرد صريح‌ هخامنشيان‌ در اسناد ساسانيان‌ وجود ندارد، بخصوص‌ در resgestae divi saporis divi saporis. و ديگر آنكه‌ من‌ علاقه‌مندم‌ بيان‌ كنم‌ كه‌ چرا ممكن‌ است‌ ساسانيان‌ در تاريخ‌نويسی‌ خويش‌ هخامنشيان‌ و خاطره‌ی‌ آنها را كنار گذاشته‌اند. اين‌ می‌تواند با جستجو در سرشت‌ تاريخ‌نويسی‌ در اواخر باستان‌ روشن‌ شود. و موضوع‌ خاطره‌ در مقايسه‌ با تاريخ‌ همانگونه‌ كه‌ عنوان‌ اين‌ مقاله‌ نشان‌ می‌دهد، متاثر از آثار تاريخ‌نويسان‌ فرانسوی‌ مانند P. Norra G. Le. Goff كسانی‌ كه‌ به‌ خاطره‌ و تاريخ‌ و مسيری‌ كه‌ در آن‌ جوامعْ گذشتۀ‌ خويش‌ را می‌سازند، پرداخته‌اند.

اگر ما با فرضيه‌ی‌ يارشاطر، كتن‌ هوفن‌ و روف‌ موافق‌ باشيم‌ كه‌ منابع‌ كلاسيك‌ محصول‌ تاريخ‌نويسی‌ يونانی‌ - رومی‌ است‌ كه‌ تقريباً مسلم‌ است‌، بايد بپرسيم‌ كه‌ چه‌ چيزی‌ در سنت‌ ايرانی‌ موجود است‌ كه‌ ارتباط‌ بين‌ هخامنشيان‌ و ساسانيان‌ را بيان‌ می‌دارد. شاهنامه‌ كه‌ اساساً حماسه‌ای‌ از خدای‌ نامۀ‌ ساسانی‌ است‌ به‌ آن‌ می‌توان‌ به‌عنوان‌ سنت‌ اصيل‌ ايرانی‌ اعتماد كرد. به‌ اين‌ علّت‌ منابع‌ پارسی‌ ميانه‌، همانند بخشهايی‌ در آثار دانشنامه‌ای‌ زرتشتی‌، مانند بندهشن‌ و دين‌ كرد روايت‌ خلاصه‌ شده‌ای‌ از حماسه‌ی‌ ايرانی‌ را ارائه‌ می‌دهند. تاريخ‌نويسی‌ ساسانی‌ در روايت‌ زرتشتی‌، كيومرث‌ آغازگر تاريخ‌ آدم‌ (نخستين‌ انسان‌) است‌ و به‌ دنبال‌ او پيشداديان‌ و كيانيان‌ آمدند و با دشمنان‌ ايران‌ شهر جنگيدند. بنابراين‌ گزارش‌ تاريخی‌ در زمان‌ ويشتاسب‌ آخرين‌ پادشاه‌ كيانی‌ زرتشت‌ قادر به‌ تبليغ‌ و اشاعه‌ كيش‌ خود شده‌ بود. از آن‌ موقع‌ به‌ بعد اوضاع‌ آشفته‌ شد. بهمن‌(Wahman) به‌ سلطنت‌ رسيد سپس‌ وقتی‌ كه‌ تمام‌ جانشينان‌ ذكور قانونی‌ او كشته‌ شدند، زنی‌ به‌ نام‌ هما بر تخت‌ نشست‌. سپس‌ تاريخ‌نويسی‌ زرتشتی‌ از دارای‌ دارايان‌ نام‌ می‌برد كه‌ از قرار معلوم‌ داريوش‌ سوم‌ است‌ كه‌ اسكندر او را از تخت‌ به‌ زير كشيد. اسكندر كتب‌ مقدس‌ زرتشتيان‌ (اوستا) را سوزاند و نسخه‌ای‌ از آن‌ را به‌ روم‌ فرستاد. كانون‌ توجه‌ به‌ اردشير اول‌ و ديگر شاهان‌ ساسانی‌ تغيير يافت‌. شجره‌نامه‌ی‌ اردشير اول‌ در متن‌ زير از منابع‌ متأخر فارسی‌ ميانه‌ است.


[] اردشير كی‌ پايكان‌ از تخمۀ‌ ساسان‌ و ناف‌دارا شاه

مجموعه‌ی‌ عنوان‌ و ارتباط‌ به‌لحاظ‌ تبارشناختی‌، چشم‌انداز آخرين‌ ساسانيان‌ را درباره‌ی‌ دودمان‌ خويش‌ نشان‌ می‌دهد. اردشير به‌ عنوان‌ حاكم‌ كيانی‌ شناخته‌ می‌شود كه‌ شيفتگی‌ آخرين‌ ساسانيان‌ را نسبت‌ به‌ سلسله‌ كيانی‌ نشان‌ می‌دهد. و در آخر اين‌ نوشته‌ در اين‌ باره‌ بحث‌ خواهد شد. اما آنچه‌ اينجا می‌تواند گفته‌ شود در چهارچوب‌ مطالبی‌ است‌ كه‌ در نوشته‌ی‌ ديگر فارسی‌ ميانه‌ آمده‌ است‌ كه‌ اردشير ديگری‌ پيش‌ از اردشير بابكان‌ می‌زيسته‌ است‌.

خداوندی‌ اردشير كی‌ است‌ كه‌ بهمن‌ پسر سپند او خوانده‌ شود كه‌ ديوان‌ را از مردمان‌ جدا كند، همه‌ی‌ جهان‌ را بپيرايد و دين‌ را روا كند

در واقع‌ نشان‌ داده‌ شده‌ است‌ كه‌ اردشير كی‌ با ارتخسرخس‌ دوم‌ (اردشير دوم‌) يكی‌ دانسته‌ می‌شود كه‌ دارای‌ اشارات‌ مهمی‌ به‌ خاطره‌ی‌ تاريخی‌ ساسانيان‌ از هخامنشيان‌ است‌. اين‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌. زيرا كه‌ اردشير دوم‌ با باب‌ كردن‌ پرستش‌ ناهيد در امپراطوری‌ ايران‌ مربوط‌ شده‌ است‌. ساسانيان‌ با آتشكده‌ی‌ آناهيتا ربط‌ داده‌ می‌شوند كه‌ ممكن‌ است‌ شاهنشاه‌ هخامنشی‌ آنرا (آتشكده‌) بر پا كرده‌ باشد. و مركز جنگجويان‌ ايرانی‌ تخت‌ فرمان‌ ساسانيان‌ بود. همچنين‌ مركز عمده‌ی‌ فعاليت‌ مخالفان‌ پارتيان‌ شد. و سرانجام‌ بار ديگر از داريوش‌ سوم‌ نام‌ برده‌ می‌شود. بنابراين‌ تاكنون‌ از سه‌ شاه‌ هخامنشی‌ ياد می‌شود.

آثار بازمانده‌ همراه‌ با علاقه‌ی‌ شديد ساسانيان‌ و بر پائی‌ بناهای‌ تاريخی‌ به‌ اضافه‌ی‌ بناهای‌ تاريخی‌ هخامنشی‌ حاكی‌ از نوعی‌ توجه‌ و خاطره‌ است‌. ارتباط‌ مهم‌ ديگر خاطره‌ی‌ هخامنشيان‌ و ساسانيان‌ از طريق‌ سنت‌ شفاهی‌ می‌باشد. اشكانيان‌ كه‌ در فاصله‌ی‌ زمانی‌ بين‌ دو امپراطوری‌ ايرانی‌ (هخامنشيان‌ - ساسانيان‌) حكومت‌ می‌كردند دارای‌ سنت‌ خنياگری‌ قوی‌ بودند كه‌ داستانهای‌ هخامنشی‌ را به‌ همراه‌ داستانهای‌ پادشاهان‌ كيانی‌ انتقال‌ می‌دادند. سنت‌ خنياگری‌ در دوره‌ی‌ هخامنشی‌ نيز رايج‌ بود كه‌ داستانهای‌ پادشاهان‌ را همراه‌ با آواز از بر می‌خواندند و بازگو می‌كردند. اين‌ شيوه‌ی‌ خنياگری‌ تا پايان‌ دوره‌ی‌ ساسانی‌ ادامه‌ يافت.

هنوز راههای‌ ديگری‌ وجود دارد كه‌ ما نظر قابل‌ قبول‌تری‌ را ارائه‌ كنيم‌ كه‌ ممكن‌ است‌ ساسانيان‌ درباره‌ی‌ هخامنشيان‌ آگاهی‌ داشته‌ باشند. اگر چه‌ منابع‌ كلاسيك‌ موجود كانون‌ توجه‌ و بحث‌ می‌باشند؛ اما كسی‌ به‌ منابع‌ ديگر كه‌ محصول‌ اواخر دوران‌ باستان‌ بودند توجه‌ نكرده‌ است‌. با خواندن‌ آنچه‌ كه‌ متون‌ غيرمذهبی‌ فارسی‌ ميانه‌ ناميده‌ شده‌اند و محصول‌ دوران‌ ساسانيان‌ است‌، هر كسی‌ می‌تواند روابط‌ بين‌ شاهان‌ ساسانی‌ و يهوديان‌ تحت‌ سلطه‌ی‌ آنان‌ را دريابد، به‌ ويژه‌ با رهبران‌ جامعه‌ی‌ يهودی‌. آيا زمينه‌ای‌ برای‌ چنين‌ همكاری‌ وجود داشت‌؟ برای‌ نمونه‌ در «شهرستانهای‌ ايرانشهر» آمده‌ است‌ كه‌ چندين‌ شاه‌ و شاهزاده‌ی‌ ساسانی‌ نتيجه‌ی‌ ازدواج‌ شاهان‌ ساسانی‌ با زنان‌ يهودی‌ می‌باشند. (بند ١٠)

    "شهرستان‌ خوارزم‌ را نرسه‌ يهودزاده‌ ساخت."

همچنين‌ بند ۴٧

    "شهرستان‌ شوش‌ و شوشتر را شيشين‌ دخت‌ زن‌ يزدگرد پسر شاپور ساخت‌ او دختر RESH GALUT پادشاه‌ يهود و مادر بهرام‌ گور بود."

Galutha s Re فارسی‌ ميانه‌ از Resh Galut آرامی‌ است‌: "رهبر تبعيدی‌". ما همچنين‌ اطلاع‌ از رابطه‌ی‌ نزديك‌ يهوديان‌ و ساسانيان‌ را از منابع‌ غير ساسانی‌ كسب‌ كرديم‌. اين‌ منابع‌ از زمان‌ يزدگرد اول‌ (٣۹۹-۲٠۴۲٠) است كه‌ بنا بر تلمود او با جامعه‌ی‌ يهودی‌ پيوند داشت‌. حتی‌ گفته‌ می‌شود كه‌ يزدگرد اول‌ با ربی‌ها با احترام‌ رفتار می‌كرد و از كتب‌ مقدس‌ برای‌ آنها نقل‌ می‌نمود و البته‌ با زنی‌ يهودی‌ به‌ نام‌ شيشن‌ دخت‌ ازدواج‌ كرد. اين‌ سخن‌ ممكن‌ است‌ تا حدودی‌ محصول‌ تاريخ‌نويسی‌ يهوديان‌ باشد، اما كسی‌ نمی‌تواند صحت‌ تاريخی‌ رابطه‌ی‌ بين‌ ساسانيان‌ و يهوديان‌ را انكار كند.

يهوديان‌ می‌توانستند مهمترين‌ منبع‌ انتقال‌ اطلاعات‌ درباره‌ی‌ هخامنشيان‌ به‌ ساسانيان‌ باشند، حتی‌ اگر ساسانيان‌ مستقلاً درباره‌ی‌ هخامنشيان‌ بی‌اطلاع‌ باشند. خاطره‌ی‌ هخامنشيان‌ در كتاب‌ مقدس‌ بسيار مهم‌ است‌ البته‌ روايتهای‌ پارسی‌ ميانه‌ی‌ كتاب‌ مقدس‌ از اواخر دوره‌ی‌ باستان‌ در دسترس‌ بودند. تئودورت Theodoret در قرن‌ پنجم‌ ميلادی‌ اظهار می‌كند كه‌ تورات‌ به‌ فارسی‌ ميانه‌ ترجمه‌ شده‌ بود. آيا بر اين‌ باور هستيم‌ كه‌ روحانيون‌ زرتشتی‌ قادر بودند كه‌ از اديان‌ سامی‌ اطلاعات‌ ارزنده‌ داشته‌ باشند؟ همچنانكه‌ شكند گمانيك‌ ويژار آن‌ را ثابت‌ می‌كند. جائی‌ كه‌ آنها قادر بودند به‌ نقد و تحليل‌ مشروح‌ داستان‌ سفْرِ تكوين‌ و ساير داستانها بپردازند، آيا به‌ طريقی‌ قادر به‌ كسب‌ اطلاعات‌ در دوره‌ ساسانی‌ نبودند؟ به‌ عبارت‌ ديگر آيا آنها قادر به‌ مطالعه‌ و كسب‌ اطلاع‌ از يهوديان‌ يا از ترجمه‌های‌ متون‌ بيگانه‌ درباره‌ی‌ ايرانيان‌ هخامنشيان‌ در اوج‌ قدرتشان‌، نبوده‌اند؟

همچنين‌ از تلمود منابع‌ بيشتری‌ از روايت‌ اِستَر وجود دارد كه‌ می‌توانست‌ در ايران‌ از بر خوانده‌ شود يا نشود، نشان‌ ميدهد كه‌ بيان‌ شفاهی‌ داستانها درباره‌ی‌ هخامنشيان‌ نيز ممكن‌ بود. داستان‌ اِستَر بخش‌ اصلی‌ شناخت‌هخامنشی‌ بود كه‌ يهوديان‌ به‌ ساسانيان‌ منتقل‌ كردند. نه‌ تنها تورات‌ علاقی‌ يهوديان‌ به‌ هخامنشيان‌ را منعكس‌ می‌كند بلكه‌ نقاشی‌های‌ ديواری‌ دو را اُروپوس‌ (Dura Europos) ياد كردِ داستان‌ اِستَر در اواخر باستان‌ را نشان‌ می‌دهند.

اين‌ ما را به‌ كنيسه‌ دو رااُروپوس‌ در سوريه‌ هدايت‌ می‌كند. جايی‌ كه‌ اطلاعاتی‌ مهم‌ و اساسی‌ درباره‌ی‌ آگاهی‌ ساسانيان‌ از داستان‌ اِستَر در تورات‌ ارائه‌ شده‌ است‌. در زمان‌ حكومت‌ شاپور اول‌ (۲۴٠-۲٧٠ م‌) مقامهای‌ رسمی‌ ساسانی‌ در دورا اروپوس‌ گرد آمدند. محل‌ ملاقات‌ آنها كنيسه‌ای‌ بود كه‌ يكی‌ از سالمترين‌ و مفصل‌ترين‌ نقاشی‌های‌ ديواری‌، روايت‌ اِستَر تورات‌ را نشان‌ می‌دهد. صحنه‌ نقاشی‌ آهاسوئروس‌(Ahasuerus) يا (Artaxerxes / Ardaxsir) را نشان‌ می‌دهد كه‌ بر تخت‌ شاهی‌ در حضور يهوديان‌ در حال‌ دريافت‌ پيامی‌ است‌. مُرد خای‌ سوار بر اسب‌ سلطنتی‌ است‌ كه‌ هامان‌ آن‌ را نگه‌ می‌دارد. آنچه‌ مهم‌ است‌ وجود چندين‌ نوشته‌ی‌ ديواری‌ فارسی‌ ميانه‌، منسوب‌ به‌ قرن‌ سوم‌ ميلادی‌ است‌ كه‌ در آن‌ صحنه‌ جای‌ دارند. تاريخ‌ ديوار نگاره‌ها را در سال‌ ۲۵۵ و ۲۵٦ ميلادی‌ تعيين‌ كرده‌اند.

اليسايوس‌ می‌گويد كه‌ در دوران‌ يزد گرد دوم‌ (۴٣٨-۴۵٧ م‌) يهوديان‌ برای‌ دربار و شاه‌ درباره‌ داستانهای‌ تورات‌ در خصوص‌ ايرانيان‌ و رفتار يهوديان‌ سخن‌ می‌گفتند: ترجمه‌ تورات‌ به‌ ديگر زبانهای‌ ايرانی‌ ميانه‌ هنوز موجود است‌ كه‌ احتمالاً اثر مسيونرهای‌ مسيحی‌ در امپراطوری‌ ساسانی‌ و آسيای‌ ميانه‌ بود. داستانهای‌ هخامنشی‌ سرشار از سنت‌ يهودی‌ - ايرانی‌ است‌، كه‌ تداوم‌ اين‌ خاطره‌ را در بين‌ يهوديان‌ ايران‌ نشان‌ می‌دهد. يهوديان‌، ايرانيان‌ ساسانی‌ را به‌ ياد اين‌ گذشته‌ی‌ شكوهمند می‌انداختند. هخامنشيان‌ هنگامی‌ كه‌ بر آسيا حكومت‌ می‌كردند با همه‌ی‌ مردم‌ به‌ ويژه‌ يهوديان‌، اهل‌ تساهل‌ بودند. بنابر مطالب‌ تلمود ربی‌های‌ يهود سعی‌ كردند كه‌ فرار از پرداخت‌ مالياته‌ را در اوايل‌ قرن‌ چهارم‌ ميلادی‌ در بين‌ مردم‌ تبليغ‌ كنند، زيرا اردشير هخامنشی‌ يهوديان‌ را از پرداخت‌ ماليات‌ معاف‌ كرده‌ بود. اين‌ چنين‌ همزيستی‌ يهوديان‌ و ايرانيان‌ در عصر ساسانی‌، تصويری‌ از آنها را (يهوديان‌ و ايرانيان‌) در عهد هخامنشی‌ منعكس‌ می‌كند.

در صورت‌ بررسی‌ تاريخهای‌ نوشته‌ شده‌ در ايران‌ چون‌ فارسنامه‌ی‌ ابن‌ بلخی‌ هر كسی‌ در می‌يابد كه‌ يهوديان‌ مهمترين‌ منبع‌ اطلاعات‌ بودند. در اين‌ متن‌ غير از داريوش‌ سوم‌، داريوش‌ ديگری‌ به‌ نام‌ داريوش‌ بزرگ‌ ناميده‌ می‌شود. جالب‌ اينكه‌ در اين‌ نوشته‌ - فارسنامه‌ی‌ ابن‌ بلخی‌ آمده‌ است‌ كه‌ يكی‌ از كارهای‌ بزرگ‌ داريوش‌ كبير بر پائی‌ ديوان‌ بريد بود كه‌ منسوب‌ به‌ داريوش‌ اول‌ است‌. همچنين‌ در اين‌ كتاب‌ به‌ بهمن (Wahman) در متون‌ فارسی‌ ميانه‌) لقب‌ دراز دست‌ داده‌ شده‌ كه‌ متعلق‌ به‌ اردشير يكم‌ است‌. حتی‌ فارسنامه‌ی‌ ابن‌ بلخی‌ ذكر می‌كند كه‌ به‌ كوروش‌ لقب‌ نگاه‌ كنيد به‌ فارسنامه‌ ابن‌بلخی (Asaswaris) داده‌ شده‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ تحريفی‌ از هخامنش‌(Haxamais) باشد. فارسنامه‌ اظهار می‌كند كه‌ مادر كوروش‌ يهودی‌ بود و طبق‌ سنت‌ يهود او را ختنه‌ كردند. همچنين‌ كوروش‌ موجب‌ رونق‌ دوباره‌ی‌ اورشليم‌ شد و همسری‌ يهودی‌ داشت‌. ابن‌ بلخی‌ مدعی‌ است‌ كه‌ ساسانيان‌ اخلاف‌ كوروش‌ می‌باشند. اگر چه‌ احتمالاً حاصل‌ ديد يهود است‌، اما نشان‌ می‌دهد كه‌ يهوديان‌ سبب‌ ارتباط‌ ساسانيان‌ با هخامنشيان‌ شناخته‌ می‌شوند. پس‌ اگر طبق‌ گفته‌ی‌ يهوديان‌ هخامنشيان‌ يهودی‌ بوده‌اند اخلاف‌ آنها يعنی‌ ساسانيان‌ نيز اصل‌ و نسبی‌ يهودی‌ دارند.

بدين‌ ترتيب‌ مدرك‌ كافی‌ غير صريح‌ وجود دارد كه‌ اظهار می‌كند ساسانيان‌ بايستی‌ درباره‌ی‌ هخامنشيان‌ آگاهی‌ داشته‌ باشند. شهبازی‌ نيز اين‌ نظر را تأييد می‌كند كه‌ دست‌ كم‌ ساسانيان‌ نخستين‌ از هخامنشيان‌ اطلاع‌ داشتند. اما مسئله‌ اين‌ است‌ كه‌ پس‌ چرا ساسانيان‌ در آن‌ زمان‌ آن‌ اطلاعات‌ را در تاريخ‌نويسی‌ رواج‌ نداده‌اند؟ چرا اين‌ ارتباط‌ ضمنی‌ است‌ نه‌ واضح‌؟ من‌ پيش‌ از اين‌ پاسخهای‌ مقدماتی‌ برای‌ علت‌ اين‌ قصد ساسانيان‌ ارائه‌ كرده‌ام‌. كسی‌ بايد به‌ اجمال‌ ويژگی‌ تاريخ‌نويسی‌ در اواخر باستان‌ را بررسی‌ كند، در حاليكه‌ می‌توانيم‌ به‌عنوان‌ نمونه‌ تاريخ‌نويسی‌ روم‌ را بكار ببريم‌. از قرن‌ سوم‌ ميلادی‌ و با اوزبيوس (Eusebius) صاحب‌(Historia Ecclesiastica) ما به‌ تاريخ‌ نمايانده‌ شده‌ مطابق‌ كتاب‌ مقدس‌ (انجيل‌ يا تورات‌) معمول‌ در غرب‌، پی‌ می‌بريم‌. در اين‌ تاريخ‌نويسی‌ شخصيتهای‌ كتاب‌ مقدس‌ در تاريخ‌ بشری‌ از جمله‌ تاريخ‌ امپراطوری‌ روم‌ آميخته‌ شده‌ است‌. در ايران‌ ساسانی‌ نيز نگرشها همزمان‌ شروع‌ به‌ تغيير كردند، بخصوص‌ در دوران‌ حكومت‌ شاپور دوم‌ (قرن‌ چهارم‌ ميلادی‌). سكه‌های‌ شاپور دوم‌ آخرين‌ سكه‌هايی‌ هستند كه‌ شاه‌ را «دارای‌ تباری‌ از ايزدان‌» خطاب‌ می‌كند. بعد از آن‌ ديگر سرشت‌ و تبار ايزدی‌ پادشاهان‌ بر روی‌ سكه‌هايی‌ كه‌ به‌ صورت‌ انبوه‌ توليد می‌شدند پديدار نشد. اين‌ ممكن‌ است‌ عمدتاً ناشی‌ از مقامات‌ دينی‌ زرتشتی‌ است‌ كه‌ دارای‌ سلطه‌ و نفوذ محكمی‌ در امپراطوری‌ ساسانی‌ بودند، - مانند كليسای‌ كاتوليك‌ در قرون‌ وسطی‌ - و سر بر آوردن‌ نيروی‌ قدرتمندی‌ بود. اگر چه‌ در اواخر باستان‌ دگرگونی‌ از "تبار ايزدی‌" به‌ آنچه‌ می‌توانيم‌ "تبار اوستايی" بناميم‌، آغاز شد. اين‌ بيشتر شبيه‌ موقعيتی‌ در امپراطوری‌ روم‌ شرقی‌ بود، جايی‌ كه‌ متون‌ مقدس‌ آغاز جديدی‌ از تاريخ‌ بشری‌ را ارائه‌ كردند. و پادشاهان‌ يهود نمونه‌ و سرمشق‌ شدند. در ايران‌ هر كسی‌ می‌تواند دليل‌ آورد كه‌ پيشداديان‌ از سلسله‌های‌ اوستايی‌ هستند اما به‌ خصوص‌ كيانيان‌ كانون‌ توجه‌ ساسانيان‌ شدند همانگونه‌ كه‌ در كتاب‌ مقدس‌ آنها آمده‌ است‌ اكنون‌ ساسانيان‌ پادشاهانی‌ نبودند كه‌ هخامنشيان‌ اجداد آنها بودند بلكه‌ اسلاف‌ آنها بيشتر در اوستا انعكاس‌ يافتند.

اين‌ تغيير جهت‌ به‌ "ايدئولوژی‌ كيانی" از سكه‌های‌ ساسانيان‌ در اواخر قرن‌ پنجم‌ ميلادی‌ آشكار است‌، كه‌ برای‌ اولين‌ بار بر روی‌ سكه‌ عنوان‌ «رام‌ شهر» (كسی‌ كه‌ آرام‌ بخش‌ كشور نامند) را می‌خوانند. دو پادشاه‌ ساسانی‌ اين‌ عنوان‌ را بكار برده‌اند يزدگرد اول‌ (٣۹۹-۴۲٠ م‌) و بهرام‌ پنجم‌ (۴۲٠-۴٣٨ م‌). و اتفاقاً در ايادگار زريران‌ حماسه‌ی‌ دوره‌ی‌ اشكانی‌ «رام‌ شهر» عنوان‌ ويشتاسب‌ آخرين‌ پادشاه‌ كيانی‌ است‌. سپس‌ لقب‌ كی‌ (كيانی‌) نمايان‌ می‌شود و واژه‌ی‌ كهن‌تری‌ در اوستا با كيانيان‌ ارتباط‌ يافت‌ يعنی‌ "خوره‌". وانگهی‌ اين‌ طريقه‌ی‌ تاريخ‌نويسی‌ تازه‌ كه‌ می‌توان‌ آن‌ را "تاريخ‌نويسی‌ مذهبی‌" ناميد با اوستا آغاز شد و ساسانيان‌ اخلاف‌ كيانيان‌ شدند.

همچنين‌ بايد متذكر شد كه‌ بين‌ خاطره‌ و تاريخ‌ بايد تمايز قائل‌ شويم‌ به‌ جای‌ نظريه‌ی‌ تقابل‌ فراموشی‌ و تاريخ‌ كه‌ احسان‌ يارشاطر بيان‌ كرده‌ بود. نورا (Nora) كسی‌ كه‌ درباره‌ی‌ تاريخ‌ جديد بحث‌ می‌كند - قبلاً نظرات‌ مهمی‌ را درباره‌ی‌ اختلاف‌، تمايز و حتی‌ تقابل‌ بين‌ خاطره‌ و تاريخ‌ ارائه‌ كرده‌ است‌. لگاف Le Goff - از جمله‌ كسانی‌ است‌ كه‌ درباره‌ی‌ موضوع‌ خاطره‌ به‌تفصيل‌ بحث‌ كرده‌ است‌ - وی‌ نظرات‌ بسيار مهمی‌ درباره‌ی‌ دوران‌ باستان‌ و ميانه‌ بيان‌ كرده‌ است‌. لگاف‌ در نظراتش‌ درباره‌ی‌ جوامع‌ دارای‌ فرهنگ‌ شفاهی‌ و مكتوب‌ عقايدی‌ را متذكر می‌شود كه‌ همچنين‌ مناسب‌ با ساسانيان‌ است‌. او می‌گويد كه‌ عقايد جمعی‌ را بايد در حول‌ سه‌ بن‌ مايه‌ تنظيم‌ نمود. دو تای‌ اول‌ می‌تواند شامل‌ دوره‌ی‌ ساسانيان‌ باشد. نخست‌ هويت‌ جمعی‌ كه‌ بر اسطوره‌ بنا شده‌ بود بخصوص‌ اسطوره‌ی‌ پيدايش‌ (آغازين‌). تصور ساسانيان‌ از ايران‌ و ساكنانش‌ چنين‌ بود كه‌ مردمی‌ در خاطره‌ی‌ جمعی‌ ايرانيان‌ از بعضی‌ مناطق‌ آسيای‌ مركزی‌ به‌ سوی‌ قلمرو ساسانيان‌ در ايران‌ كوچ‌ داده‌ شده‌اند، همانگونه‌ كه‌ در اوستا ياد شده‌ است‌. بن‌ مايه‌ دوم‌ كه‌ تأكيد شده‌ بود شهرت‌ خاندانهای‌ مهمی‌ بود كه‌ در تبارشناسی‌ بيان‌ شده‌ است‌. و آگهی‌ آشكار است‌ كه‌ ساسانيان‌ با انتخاب‌ القاب‌ و نسب‌ كيانی‌، كيانيان‌ را در تبارنامه‌ی‌ خويش‌ جای‌ دادند. اردشير اول‌ در متون‌ فارسی‌ ميانه‌ با عنوان‌ اردشير كی‌ شناخته‌ می‌شود (اردشير فرزند كيانيان‌).

در عهد ساسانيان‌ به‌ نظر می‌رسد كه‌ خاطره‌ از حوزه‌ی‌ دنيوی‌ انتقال‌ داده‌ شده‌ و خاطره‌ از تاريخ‌ جدا گشت‌. دقيقاً اين‌ همان‌ است‌ كه‌ در اواخر باستان‌ در ايران‌ رخ‌ داد، جائی‌ كه‌ اين‌ خاطره‌ معطوف‌ بود بر تاريخ‌ الهی‌ جدا شده‌ از تاريخ‌ واقعی‌ كه‌ منابع‌ كلاسيك‌ می‌شناختند. اگر چه‌ از شخصيتهای‌ تاريخی‌ مانند داريوش‌ و اسكندر نام‌ می‌برند، آنها تقويت‌كننده‌ی‌ خاطره‌ی‌ جمعی‌ (خاطره‌ی‌ زرتشتی‌) شده‌ براساس‌ ايدئولوژی‌ كيانی‌ مذكور در اوستا بودند. طرح‌ كلی‌ اوستا همان‌ گونه‌ بود كه‌ ساسانيان‌ در آغاز استفاده‌ می‌كردند، كيانيان‌ به‌ ياری‌ اهورامزدا و ساير خدايان‌ بر ايران‌ حكومت‌ كردند. بنابراين‌ سرزمين‌ مقدس‌ ايران‌ را شخصيتهای‌ مخالف‌ دين‌ زرتشت‌ مانند اسكندر تصرف‌ كرده‌ بودند و مشروعيت‌ حاكمان‌ از بين‌ رفته‌ بود. ساسانيان‌ كه‌ با كيانيان‌ مربوط‌ شده‌ بودند اكنون‌ قادر بودند كه‌ دوباره‌ سرزمين‌ ايران‌ را بدست‌ آورند و به‌ ياری‌ اهورامزدا و ساير خدايان‌ حكومتشان‌ را بر پا دارند و حكومت‌ بر حقی‌ را فراهم‌ آورند. اين‌ خاطره‌ی‌ زرتشتی‌ شده‌ از سنت‌ تاريخ‌نويسی‌ يونانی‌ - رومی‌ كه‌ هخامنشيان‌ و اشكانيان‌ را به‌ خاطر می‌آوردند، دور می‌شد. اوستا خاطره‌ای‌ از هخامنشيان‌ نداشت‌. هنوز سنتهای‌ روم‌، يهود و مسيحيت‌ احتمالاً بعضی‌ فشارها را بر خاطره‌ی‌ جمعی‌ ايرانيان‌ در سرزمين‌ پارس‌ وارد كرده‌ است‌، ياد كردِ عظمت‌ هخامنشيان‌. هر چند اين‌ فراموشی‌ آگاهانه‌ی‌ ساسانيان‌ به‌ دلايل‌ خاصی‌ عمدتاً سبب‌ پيدايش‌ خاطره‌ی‌ جمعی‌ يا "تاريخ‌نويسی‌ مقدس" شد.

برای‌ مطالعۀ‌ ما مناسب‌ترين Le Goff در ارتباط‌ با وقايع‌ اروپاست‌، كه‌ قابل‌ مقايسه‌ با موقعيت‌ ايران‌ ساسانی‌ است‌، جايی‌ كه‌ می‌توان‌ به‌ جای‌ پيروان‌ مسيح‌، زرتشتی‌گرايی‌ را گذارد. "در قرون‌ وسطی‌ طبقات‌ مهم‌ اجتماعی‌ خاطره‌ جمعی‌ شكل‌ يافته‌ را دستخوش‌ دگرگونی‌ فراوانی‌ می‌سازند. تغييرات‌ اساسی‌ ناشی‌ از گسترش‌ مسيحيت‌ به‌ عنوان‌ دين‌ و ايدئولوژی‌ حاكم‌ و نيز ناشی‌ از حاكميت‌ تقريباً انحصاری‌ كه‌ كليسا در حوزه‌ی‌ فكری‌ كسب‌ می‌كند، مسيحی‌ شدن‌ خاطره‌ و ابزارشناسی‌ خاطره‌، دسته‌بندی‌ خاطره‌ جمعی‌ به‌ صورت‌ برگزاری‌ ادواری‌ مراسم‌ و گسترش‌ خاطرۀ‌ درگذشتگان‌ به‌ ويژه‌ در گذشتگان‌ قديس‌، اهميت‌ خاطره‌ در نظام‌ آموزشی‌ مبتنی‌ بر هم‌ شفاهی‌ و هم‌ كتبی‌، و سرانجام‌ انتشار رساله‌هايی‌ درباره‌ی‌ خاطره‌، همه‌ی‌ اينها شاخص‌ترين‌ خصوصيات‌ خاطره‌ در قرون‌ ميانه‌ می‌باشند". برای‌ زردتشتيان‌ ايران‌ بر اثر گسترش‌ دين‌، خاطره‌ نيز متحمل‌ دگرگونی‌ بی‌اندازه‌ای‌ شد. و زرتشتی‌گرايی‌ ايدئولوژی‌ حاكم‌ در ميان‌ اشراف‌ و نخبگان‌ و حكومت‌ شد. موبدان‌ زرتشتی‌ از طريق‌ آموزش‌ شفاهی‌ مجموعه‌ی‌ سرودهای‌ مقدس‌ و داستانهای‌ پادشاهان‌ كيانی‌ اوستا (يشت‌ها) در آتشكده‌هايی‌ در سطح‌ محلی‌ تأكيد داشتند. در كنار موبدان‌ زرتشتی‌ حكومت‌ نيز خود را به‌ عنوان‌ مهمترين‌ قسمت‌ ارتباط‌ بين‌ ساسانيان‌ و سلسله‌های‌ اوستا پذيرفت‌. "خاطره‌ زرتشتی‌ شده" آفريده‌ی‌ اواخر دوره‌ ساسانيان‌ در ايران‌ بود.

اين‌ زرتشتی‌ شدن‌ خاطره‌ بدين‌ معنی‌ بود كه‌ طريقه‌ی‌ تازه‌ی‌ نگريستن‌ به‌ گذشته‌ در ايران‌ ساسانی‌ تكوين‌ يافته‌ بود، بخشی‌ بود از آنچه‌ كه‌ می‌توان‌ آن‌ را "ايدئولوژی‌ كيانی‌" ناميد. در اين‌ خاطره‌ يا تاريخ‌ مقدس‌ كه‌ در خلال‌ دوره‌ی‌ ساسانيان‌ خلق‌ شده‌ بود، هخامنشيان‌ بر حسب‌ عملكردشان‌ به‌ عنوان‌ ناقلان‌ كيش‌ و كتاب‌ مقدس‌ دارای‌ اهميت‌ بودند، هخامنشيانی‌ كه‌ اسكندر به‌ حكومت‌ آنان‌ پايان‌ داد. اما برای‌ تاريخ‌نويسی‌ ساسانی‌، آنها بی‌اهميت‌ بودند، زيرا راه‌ تازه‌ای‌ نگريستن‌ به‌ گذشته‌شان‌ در كتاب‌ مقدس‌ فراهم‌ شده‌ كه‌ با پيشداديان‌ و به‌ خصوص‌ كيانيان‌ كه‌ حاكم‌ بر ايرانيان‌ بودند، آغاز شد. هخامنشيان‌ در تاريخ‌ تازه‌ خلاصه‌ و منطبق‌ شده‌اند با شاهان‌ كيانی‌، كسانی‌ كه‌ گاهی‌ القاب‌شان‌ را ثبت‌ كرده‌اند همانگونه‌ كه‌ در فهرست‌ پادشاهان‌ كيانی‌ ابوريحان‌ بيرونی‌ فراهم‌ آمد.

اين‌ گونه‌ كنار نهادن‌ هخامنشيان‌ از حافظه‌ی‌ تاريخی‌شان‌ به‌ نظر می‌رسد كه‌ بايستی‌ آگاهانه‌ و عمدی‌ باشد. حتی‌ اگر چه‌ منابع‌ كلاسيك‌ تصويری‌ جعلی‌ از هخامنشيان‌ را در خاطره‌ی‌ ساسانيان‌ نشان‌ می‌دادند، در واقع‌ ما نمی‌توانيم‌ پيوند نزديك‌ رهبری‌ يهوديان‌ با حكومت‌ را انكار كنيم‌، به‌ علت‌ اينكه‌ منابع‌ كلاسيك‌ تاريخ‌ گذشته‌ی‌ ايران‌ و هخامنشيان‌ و احسان‌ آنها نسبت‌ به‌ يهوديان‌ را يادآوری‌ نمی‌كرده‌اند. وقتی‌ كه‌ ساسانيان‌ سنگ‌ نبشته‌هايشان‌ در تخت‌ جمشيد و يا سنگ‌ نگاره‌های‌شان‌ در نقش‌ رستم‌ را به‌ جای‌ گذاشتند. بدين‌ معنی‌ بود كه‌ ساسانيان‌ ساختمانهای‌ پيشين‌ را به‌ مثابه‌ اقتدار و مالكيت‌ آنها را به‌ عنوان‌ اخلاف‌ هخامنشيان‌ در نظر داشتند.

موضوع‌ بيشتر برای‌ دانشمندان‌ جديد دقيقاً يكسان‌ دانستن‌ سازندگان‌ بناها با هخامنشيان‌ است‌ تا برای‌ ساسانيان‌. چون‌ آنها هر كسی‌ كه‌ بودند، هخامنشيان‌ باشند يا ديگران‌، اكنون‌ آن‌ بناها بنابر تاريخ‌نويسی‌ دوره‌ی‌ ساسانی‌ به‌ عنوان‌ آثار تاريخی‌ كيانی‌ شناخته‌ شده‌اند. پدران‌ و اجداد ساسانيان‌ كه‌ به‌ ياد آورده‌ شدند و ستايش‌ گرديدند همان‌ مردمانی‌ هستند كه‌ اين‌ بناها را ساخته‌اند. و در عصر جديد ما می‌دانيم‌ كه‌ بايد هخامنشيان‌ باشند. اما در واقع‌ از دوره‌ی‌ شاپور دوم‌ ساسانيان‌ پنداشتند كه‌ پدران‌ و اجدادشان‌ بايد كيانيان‌ باشند.

بنابراين‌ و به‌ اين‌ دليل‌ از اواخر دوره‌ی‌ ساسانی‌ پرسپوليس‌ را تخت‌ جمشيد می‌خواندند. زمان‌ شاپور دوم‌ با ديدی‌ نو تاريخ‌، مقدس‌، مكتوب‌ و از بر شده‌ بود. ساسانيان‌ خود را وارثان‌ كيانيان‌ می‌دانسته‌اند، كيانيانی‌ كه‌ «خوره‌» را كسب‌ كردند و حاكمان‌ ايران‌ شهر بودند. همين‌ خاطره‌ بود آن‌ چه‌ كه‌ شاه‌ شاهان‌ بايستی‌ از آن‌ تقليد كرده‌ باشد، شاهی‌ كه‌ از پارس‌ بود. سرزمينی‌ كه‌ هخامنشيان‌ از آنجا بودند - اما شاهی‌ كه‌ نگرش‌ اوستا را اختيار كرده‌ بود. با گسترش‌ زرتشتی‌گرايی‌ در شكل‌ بنيادين‌ آن‌ و شايد اشكال‌ ديگر، افسانه‌های‌ كيانی‌ گسترش‌ يافتند. و ساسانيان‌ ادعا كردند بايستی‌ از دودمان‌ كيانی‌ باشند برای‌ اينكه‌ به‌ خودشان‌ مشروعيت‌ بخشند. اين‌ دليلی‌ بود برای‌ اين‌ كه‌ هخامنشيان‌ حذف‌ شوند، بهتر است‌ بگوييم‌ از تاريخ‌ رسمی‌ يا خاطره‌ی‌ جمعی‌ رانده‌ شدند؛ تاريخ‌ مقدسی‌ كه‌ در ايران‌ اواخر باستان‌ خلق‌ شده‌ بود. تكوين‌ هويت‌ جمعی‌ در اواخر باستان‌ پيشرفت‌ عمده‌ای‌ بود كه‌ نه‌ تنها بر رفتار يك‌ جامعه‌ی‌ مذهبی‌ نسبت‌ به‌ ديگر مذاهب‌ اثر داشت‌، بلكه‌ همچنين‌ به‌ طريقی‌ تأثير گذاشت‌ كه‌ آنها به‌ گذشته‌ی‌ تايخی‌ و ميراث‌شان‌ پی‌ بردند. درست‌ به‌ همين‌ علت‌ ساسانيان‌ كه‌ از همان‌ ايالت‌ هخامنشيان‌ (پارس‌) برخاسته‌ بودند، ارتباط‌ خود را با كيانيان‌ بر گزيدند، كسانی‌ كه‌ حاكمان‌ ايران‌ بودند، و ثبت‌ و ضبط‌ تاريخ‌ هخامنشی‌ را به‌ روميان‌ واگذاردند.[۱]

[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]

[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]

[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]

[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای مجله‌ی بخارا توسط دکتر تورج دریایی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- فارسی‌ باستان،‌ رولاند. ج‌. كنت‌، ترجمه‌ و تحقيق‌ سعيد عربان‌، ناشر سازمان‌ تبليغات‌ اسلامی‌ حوزه‌ هنری‌، چاپ‌ اول‌، ١٣٧۹.
[۲]- دليلی‌ را كه‌ من‌ بيهوده‌ می‌دانم‌ مربوط‌ به‌ كسانی‌ نيست‌ كه‌ اين‌ موضوع‌ را به‌ پرسش‌ گرفته‌اند بلكه‌ حمايت‌ قاطع‌ عالمانه‌، قبل‌ از ١۹٧٠ بر اين‌ نظر بود كه‌ ساسانيان‌ هخامنشيان‌ را به‌ ياد می‌آورند. كتن‌ هوفن‌ آنها را - جمع‌آوری‌ كرد و خلاصه‌ منابع‌ عبارتند از:
G. Rawlinson, The Seventh Great Oriental Monarchy, p. 12; F. Justi, "Geschichte des alten Persien", Grundriss der Iranischen Philologie, p. 177; J. de Morgan, Numismatque de la perse andtique, fasc. 3, col. 557; Ghirshman, Iran Parthians and Sassanians, p. 133; E. Porada, Alt – Iran: die Kunst in Vorislamischer Zeit, p. 191; M. Jean Gaje, La montee des Sassanides et I’hevre de Palmyre, p. 121; W. Ensslin, "Severus Alexander: Foreign Policy," Cambridge Ancient History, vol. xii, 1939, pp. 68 – 72; M. Benier "L’emaire romain de l’avenement des Severes au concile de Nicee", Histoire Romaine, vol. iv/ l, Paris, 1937, P. 106. More resently see J. Wisehofer, "Iranische Anspruche an Rom auf ehemals ashaimenidische Territorie," Archaologische Mitteilungen aus Iran, vol. 19, 1986, pp. 177 – 185.
[۳]- ايران‌ باستان‌، يوزف‌ و يسهوفر، ترجمه‌ مرتضی‌ ثاقب‌فر، ناشر: ققنوس‌، چاپ‌ چهارم‌، صفحه‌ ۲٠٠ - ۲٠١، ۲٧٠
[۴]- تاريخ‌ ايرانيان‌ و عربها در زمان‌ ساسانيان‌، تئودور ئلدكه‌، ترجمه‌ عباس‌ زرياب‌خويی‌، پژوهشگاه‌ علوم‌ انسانی‌ و مطالعات‌ فرهنگی‌، ١٣٧٨، صفحه‌ ١٨ در بين‌ گروهی‌ كه‌ از عقايد نلدكه‌ پيروی‌ می‌كردند.
Th. Mommsen, The Provinces of the Roman Empire, Barnes and Noble, 1885 (reprint 1996), vol. ii, p. 3.
[۵]- احسان‌ يارشاطر، "آيا ساسانيان‌ وارثان‌ هخامنشيان‌ بودند؟".
چاپ‌ در ص‌ ۵۲۵ و 1971 Roma, و Accademia Nagionale dei lincei و La persia nel medioevo.
آيا می‌تواند اطلاعات‌ دقيق‌ اردشير از هخامنشيان‌ و احساس‌ غرور او از چنين‌ دودمان‌ قدرت‌مندی‌ بر جانشيان‌ او تأثير نداشته‌ باشد و بی‌خبر باشند. كسانی‌ كه‌ می‌توانستند از احساس‌ غرور او به‌ يكسان‌ سهيم‌ شوند. پاسخ‌ مثبت‌ ما را در دشواريهای‌ پيچيده‌ و وضعيت‌ مبهمی‌ گرفتار می‌سازد. بلكه‌ به‌ نظر می‌رسد كه‌ حاكمان‌ روم‌ كه‌ گفته‌های‌ هرودت‌، دانستی‌های‌ آنها را از گذشتۀ‌ ايران‌ شكل‌ می‌داد، همانگونه‌ در منابع‌ يونانی‌ حفظ‌ كردند تا گفته‌های‌ شفاهی‌ اردشير.
[۶]- همان،‌ صفحه‌ ۵٣١
[٧]- Dios, Herodian, Herodians History, Cambridge, 1969, 4. 2. 2; Dio Cassius Roman History Cambridge, 1993, p. 483$ Ammianus Marcellinus, The Later Roman Empire, Cambridge, 1986, 27 – 4 – 6.
[۸]- E. Kettenhofen "Die Einforderung des Achamenidenerbes Durch Ardaslr: Eine Interpretatio Romana", Orientalia Lovaniensia Periodica, vol. 15, 1984, p. 190; idem., "Einige Uberlegungen Zur Sasanidischen Politik gegenuber Rom im 3. Jh. N. Chr.," "The Roman and Byzantine Army in the East, ed. E. Dabrowa, Cracow, 1994, pp. 99 - 108."
[۹]- M. Roaf, upersepolitan Echoes in Sasanian Architecture: Did the Sasanians attempt to re – create the Achaemenid empire? "The Art and Archaeology of Ancient Persia New Light on the Parthian and Sasanian Empires, V. S. Curtis, R. Hillenbrand, J. M. Rogers, I. B. Tauris, eds., London & New York, 1998, p. 6."
[۱٠]- برای‌ اين‌ عقيده‌ كه‌ سرزمين‌های‌ مورد ادعای‌ شاهپور اول‌ مناطقی‌ هستند كه‌ ساسانيان‌ قلمرو خويش‌ می‌پنداشتند و بر سر آنها با روميان‌ رقابت‌ می‌كردند نه‌ با هخامنشيان‌. نگاه‌ كنيد به‌
Z. Rubin, "The Roman Empire in the Res Gestae Divi Saporis – the Mediterranean World in Sasanian Propag anda," Electrum, Ancient Iran and the Mediterranean Worldm vol. 2, 1998, pp. 177 – 186.
[۱۱]- اين‌ ماجرا در اواخر ساسانيان‌ تكرار شد، زمانی‌ كه‌ قباد دوم‌ كليه‌ وارثان‌ ذكور را كشت‌، خواهرش‌ پوران‌ بر تخت‌ نشست.
[۱۲]- بررسی‌ دربارۀ‌ دارای‌ داريان‌ سلسله‌ هخامنشی‌ كه‌ از داريوش‌ اول‌ تا داريوش‌ سوم‌ است‌، ممكن‌ می‌باشد. نشان‌ داده‌ شده‌ است‌ كه‌ داريوش‌ اول‌ قادر بود قدرت‌ دودمان‌ ديگر خاندان‌ هخامنشی‌ را فراهم‌ آورد آن‌ هم‌ كورش‌ و كمبوجيه‌ كه‌ از دودمانخ‌ ديگری‌ بودند. آيا ممكن‌ است‌ كه‌ ساسانيان‌ چنين‌ واقعيتی‌ را به‌ ياد بياورند؟ شايد اشاره‌ای‌ است‌ كه‌ كوروش‌ بعد از داريوش‌ اول‌ نقش‌ ثانوی‌ در تاريخ‌ هخامنشی‌ داشت.
[۱۳]- ياد كردن‌ روم‌ بجای‌ يونان‌ به‌ ما می‌گويد اكنون‌ كه‌ دربارۀ‌ تاريخ‌نويسی‌ ساسانی‌ بحث‌ می‌كنم‌، كه‌ اتفاقات‌ گذشته‌ در شرايط‌ سياسی‌ اواخر باستان‌ جای‌ داده‌ شده‌اند. البته‌ اين‌ ديدگاهی‌ ايستا از تاريخ‌ دربارۀ‌ ساسانيان‌ را نشان‌ می‌دهد، شايد پذيرش‌ تبليغ‌ روميان‌ كه‌ ادامه‌ يونانيان‌ بودند. وانگهی‌ حمله‌ دشمنان‌ خارجی‌ به‌ ايران‌ و نابود كردن‌ كتاب‌ مقدس‌ و مذهب‌ به‌ طور ادواری‌ ديده‌ می‌شود و ساسانيان‌ اين‌ را ثبت‌ كردند.
[۱۴]- پژوهشی‌ در اساطير ايران‌، مهرداد بهار، ناشر آگه‌، ١٣٧۵، صفحه‌ ١٨۴ - ١٨۵.
[۱۵]- كارنامه‌ اردشير بابكان‌، صادق‌ هدايت‌، صفحه‌ ١٧٣.
[۱۶]- زند و هومن‌ يسن‌، صادق‌ هدايت‌، صفحه‌ ١٧٣.
[۱٧]- مری‌ بويس‌ اولين‌ كسی‌ بود كه‌ اردشير كی‌ را با ارتخرخس‌ دوم‌ يكی‌ می‌دانست‌ تاريخ‌ كيش‌ زردشت‌، جلد ٣، مری‌ بويس‌ و فرانتز گرنز، ترجمه‌ همايون‌ صنعتی‌زاده‌، ناشر توس‌ چاپ‌ اول‌، ١٣٧۵، صفحه‌ ٧، ۲٦۴ و ۴٨٨.
همچنين‌ بنگريد به:
S. Amir – Arjomand, "Artaxerxes, Ardaxrstr, and Bahman", Journal of the American Oriental Society
[۱۸]- ممكن‌ است‌ سه‌ نفر باشند، دو داريوش‌ و ارتخرخس‌ دوم.
[۱۹]- M. Boyce, "Some Remarks on the Transmission of the Kayanian Heroic Cycle," Serta Cantabrigiensia, Studies Presentedto the xxll International Congress of Orientalists, Mainz, 1954, p. 49;
همچنين‌ "گوسان‌ پارتی‌ و سنت‌ نوازندگی‌ ايرانی" ترجمه‌ مسعود رجب‌نيا، تحقيق‌ و بررسی‌ توس‌ سال‌ ١٣٦۹.
[٢٠]- Strabo, Geography, 1930, 15. 3. 18; in regard to stories about Cyrus see Xenophon, Cryopaedia, Cambridge, 1925, I. ii. 1. Also see H. Sancisi – Weerdenburg, The Death of Cyrus, "Papers in Honor of professor Mary Boyce, Acta Iranica 11, 1985, p. 462. For the pre – Achaemearo re" Ashaemenid Iranian tradition of court poets see I. Gershevitch, "Old Iranian Literaturr" Handbush der Orientalistik, Band 2, Iranistik - Literature, and Cologne, 1968, p. 2. For the importance of the oral tradition i n Ashaemenid and Sasanian Oersia see p. o. Skjaerv, "Thematic and Linguistic Parallels in the Achaemenian and Sasanian Inscriptions," Papers in Honor of Professor Mary Boyce Acta Iranica 11, 1985, p. 593; idem., "Royalty in Early Iranian Literature," Proceedings of the Third European Conference of Iranian Studies, Part1, Old and Middie Iranian Studies, N. Sims – Williams, ed., Wiesbaden, 1998, pp. 99 – 107; and P. Huyse, "Noch einmal U parallelen zwischen Achaemeniden – und Sasanideninschriften," Archaologische Mitteilungen aus Iran, vol. 23, 1990, pp. 177 – 183; for Sasanian Persia see V. Sarkhosh Curtis, "Minstrels in Ancient Iran," The Art and Archaeology of Ancient Persia, New Light on the Parthian and Sasanian Empires, V. Sarkhosh Curtis et al., I. B. Tauris Publishers, London and New York, 1998, pp. 182 – 187.
[٢۱]- تاريخ‌ كمبريج‌، جلد ٣ بخش‌ دوم‌، احسان‌ يارشاطر، ترجمه‌ حسن‌ انوشه‌، اميركبير چاپ‌ دوم‌، ١٣٨٠، صفحه‌ ٣۵۴.
[٢۲]- S. Munk, Notice sur Rabbi Saadia Gaon et sa version arabe dsaie et sur une version persane manuscrite de la Bibliotheque Royle, paris, 1838; Sh. Shaked, Middle Persian Translations of the Bible, Encyclopaedia Iranica, vol. iv, Routledge & Kegan Paul, London and New York, 1990, p. 207.
[٢۳]- Shaked, of. Cit., p. 206.
[٢۴]- M. Rostovtzeff, Dura – Europos and its Art, Clarendon press, Oxford, 1938, pp. 112 – 113.
[٢۵]- تاريخ‌ كمبريج‌، پيشين‌، صفحه‌ ٣۴۵ به‌ بعد.
[٢۶]- N. Sims – Williams, "Sogdian Translations of the Bible," Encyclopaedia Iranica, vol. iv, Routledge & Kegan Paul, New York and London, 1990, p. 207.
[٢٧]- A. Netzer, "Some Notes on the Characterization of Cyrus the Great in the Jewish and Judeo – Persian Writings," Acta Iranica, Hommage Universel, E. J. Brill, 1974. p. 35.
[٢۸]- J. P. Asmussen, "Judeo – Persian Translations of the Bible," Encyclopaedia Iranica, vol. iv, Routledge & Kegan Paul, New York and London, 1990, p. 268.
[٢۹]- تاريخ‌ كمبريج‌، پيشين‌، صفحه‌ ٣۵۹.
[۳٠]- فارسنامه،‌ ابن‌ بلخی‌، لسترنج‌، نيكلوسون‌، دنيای‌ صفحه‌ ۵۵.
[۳۱]- همان‌ صفحه‌ ۵۴.
[۳۲]- ع‌. ش‌. شهبازی‌ اعتقاد دارد كه‌ نخستين‌ پادشاهان‌ ساسانی‌ از هخامنشيان‌ اطلاع‌ داشتند و در زمان‌ شاپور دوم‌ به‌ «ايدلوئوژی‌ كيانی‌» تغير جهت‌ يافت‌ «نامه‌ ايران‌. ش‌ ١ صفحه‌ ٦۹. من‌ موافق‌ با ارزيابی‌ او هستم‌ بنگريد
My review of The Art and Archaeology of Ancient Persia: New Light of the Parthian and Sasanian Empores, V. Sarkhosh Curtis, et all., eds., in Iranian Studies vol. 33, nos. 1 – 2, 2000, p. 240.
[۳۳]- T. Daryaee, "National History: The Nature of Sasanid Zoroastrian Historiography," Iranian Studies, vol. 28, nos. 3 – 4, 1995, pp. 129 – 141; also see my review of Wisehofers article on "Ardaxsir" for Encyclopaedia Iranica "Sasanian Persia" (ca. 224 - 651 CE), Iranian Studies, vol. 31, nos. 3 – 4, 1998, pp. 433 – 434.
[۳۴]- اين‌ عنوان‌ بر روی‌ يك‌ مهر شخصی‌ شاهان‌ قرن‌ پنجم‌ مدادی‌ است‌ كه‌ Gignaux Ph. ف‌، ژينيو به‌ تازگی‌ نشان‌ داده‌ است‌ يك‌ مهر قباد را كه‌ پسرش‌ يزدگرد هنوز عنوان‌ "نژاد از ايزدان" دارد مطالعات‌ ايرانی‌ جلد ۲۹، ش‌ ۲، سال‌ ۲٠٠٠، صفحه‌ ١٦۴ تا ١٦۵.
[۳۵]- M. Morony, "Sasaniads," Encylcopedia of Islam, C. E. Bosworth et al., eds., 1996, pp. 74 – 75.
[۳۶]- The legend reads: mazdysn bgy lmstry… Mlk;n Mlk, In a paper titles "Early Sasanian Titulature," in the Memorial Volume for R. Gobl in Society for Ancient Numismatics.
من‌ بحثی‌ طولانی‌ دربارۀ‌ تغيير عنوان‌ها و جنگ‌ قدرت‌ بين‌ پادشاه‌ و روحانيون‌ در زمان‌ شاپور دوم‌ و موبدش‌ آتورپاد مهر اسپندان‌ ارائه‌ كرده‌ام‌ كه‌ در بهار ١۹۹۹ نوشته‌ام‌ و هنوز منتشر نشده‌ است‌ بنگريد به‌ نظرات‌ من‌ دربارۀ‌ اين‌ تغيير در دوران‌ شاپور دوم‌ در مقاله‌
in review of » The Art and Archaeology of Ancient Persia « , Curits, Hillenbrand, Rogers, eds., in Iranian Studies, Winter 2000.
و نيز ويسهوفر دربارۀ‌ قدرت‌ روحانيون‌ زردشتی‌ در زمان‌ شاپور دوم‌ مطالبی‌ را بيان‌ كرده‌ است‌. منبع‌ شماره‌ ٣، صفحه‌ ۲١۴ به‌ بعد.
[۳٧]- اياتكار زريران‌، مأخذ شماره‌ ١۴، صفحه‌ ۲٦٨ و ۲٧۴. «كسی‌ را كه‌ آرام‌بخش‌ كشور است‌ می‌نامند» اگر موافق‌ باشيم‌ كه‌ قبلاً اين‌ عنوان‌ لقبی‌ بود. در زمان‌ ساسانيان‌ از طريق‌ اياتكار زريران‌ شناخته‌ شد. بنابراين‌ اختيار لقب‌ كيانی‌ يزدگرد اول‌ و بهرام‌ پنجم‌، قديمی‌ترين‌ نشانه‌ است‌ كه‌ شاهان‌ ساسانی‌ لقب‌ كيانی‌ را اختيار كردند، كی‌ پيشين.
[۳۸]- T. Daryaee, The use of Religio – Propeganda on the Coinage of Xusroll,; Jaurnal of the Amreican Numismatic Society, vol. 26, spring 1989, pp. 7 – 8.
[۳۹]-
[۴٠]- see also J. Le Goff P. Nora’s three volume edited work Faire de l’ histoire, paris, gallimard, 1974, where they make important comments on the issue of constructing the past in the introduction. For modern views also see, A. dirlik, "whither history? Encounters with historism, postmodernism, postcolonialism," Histoey after the Three Worlds, Post Eurocentric Historiographies, A. dirlik, V. Bahl, and P. Gran, Rowman & littlefield Rublishers. Lanham, boulder, New york, Oxford, 2000. pp. 241 – 257.
[۴۱]- J. Le Gaff, history and memoryp, columbia university press, New york, 1992
[۴۲]- Ibid., p. 58.
[۴۳]- Ibid., P. 65: J. P. vernant, Mythe et pensee Etudes de psychologice historique, paris, 1965, pp. 73 – 74
[۴۴]- Le Gaff, op. cit., p. 68
[۴۵]- Daryaee, "National history," p. 134.
[۴۶]- M. Back. Die Sassanidischen Staatsinschriften, Acta Iranica 18, E, J. Brill, Leiden, 1978, p. 326: G. Gnoli, Suggest That The Sasanians Saw The Achaemenids As Forefathers, The Idea Of Iran: An Essay On Origins Rome, 1989, p. 119: Idem., "L’ inscription De Sabuhr a la ka be – ye Zardost et la p ropagandde Sassanide," Historieet cultes de Lasie centrale preislamique, p. Bernardand F. Grenet. Eds., Paris, 1991, Pp. 57 – 63"
[۴٧]- I. Gershevith, "An Iraniaanist’s View ofthe Soma Controversy," P. Gigonouxanda. Tafazzoli, Eds., Memoraul Jeande Menasce, Louvain, 1974, p. 53
[۴۸]- دریایی، تورج، خاطره و تاریخ، مترجم حسین جنتی مهر، مجلۀ بخارا، شماره ٦۹-٦٨، نوشته شده در تاریخ ۲٦ دسامبر ۲٠٠۹



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

مجلۀ بخارا


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]