یادداشتهای سفر حکمت به افغانستان
مقدّمه: حکمت و افغانان
فهرست مندرجات
- حکمت و افغانان
- یاد سردار کابلی
- در خانۀ خان بهادر افغان، لاهور
- مدرسۀ امیر
- گویا اعتمادی، دوست قدیم
- در تاشکند
- میر غلاممحمد غبار
- احمدعلی کهزاد و کوشک دشت لکان
- دیگر دوستان افغان
- نفایس آثار افغانستان در نمایشگاه دهلی
- در مهمانی والاحضرت
- نجیبالله خان و انس خان
- هیأت فرهنگی افغان
- علیاحمد پوپل و هیأت فرهنگی
- ضیاء قاریزاده
- بت افغان
- دفاع از فرهنگ مشترک
- در مشهد
- ارتباط با افغانستان
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[قبل] [بعد]
شادروان علیاصغر حکمت ٦٢ سال پیش، سفری به افغانستان داشته و ماجرای سفرش در بخشی از خاطرات او، رهآورد حکمت، آمده است. نگارنده بخش سفرنامۀ افغانستان را با شرح و یادداشتها بهصورت کتابی مختصر در ٨٦ صفحه در تهران آمادۀ چاپ نموده بود. مطالعۀ یادداشتهای سفر حکمت و دیگر مطالب او در بارۀ افغانستان و افغانان، بویژه برای جوانانی که دلبستۀ تاریخ و فرهنگ جامعه میباشند، خواندنی و سودمند است. پیش از پرداختن به سفرنامۀ او روابط حکمت با افغانان را به اختصار بررسی میکنیم.
[↑] حکمت و افغانان
میرزا علیاصغر خان حکمت شیرازی (١٢٧٢-١٣۵٨) ادیب، محقق، سیاستمدار، دیپلمات و شخصیت عالیمقام ایرانی در سدۀ ١۴ق/٢٠م نخستین رئیس دانشگاه، وزیر در چند کابینه، مجری طرحهای بزرگ عمرانی - فرهنگی، مؤلّف، مصحح و مترجم آثار مهم از جمله تفسیر کشفالاسرار، پارسی نغز، تاریخ ادبیات ایران، مجالس النّفایس، تاریخ جامع ادیان، و نقش پارسی بر احجار هند، علاقۀ ویژهای به افغانان داشت. دانشآموز دبیرستان بودیم که آثار حکمت آشنا شدیم. کتابهای کشفالاسرار میبدی (تفسیر خواجه عبدالله انصاری)، پارسی نغز و مجالس النفایس نوایی هر یک به مناسبتی نزد ما اهمیّت داشت. این آشنایی با دیدن تصاویر او در مطبوعات آن روز تقویت میگردید. بزرگان خانواده که علاقۀ ما را به او میدیدند، میگفتند که حکمت چند سال پیش به هرات آمده بود و مردی چنین و چنان بود و میگفت که ما با سادات دشتکی هرات خویشاوندیم (از زندگینامۀ حکمت بر میآید که مادرش از سادات دشتک شیراز بوده است). چهل و چند سال از آن تاریخ گذشت تا ما سفرنامۀ حکمت را خواندیم. حکمت بار اول به مناسبت واقعهای در طبس از افغانان نام میبرد و آن وقتی است که میشنود که نسخههای کمیاب و گرانبهای کتابخانۀ طبس بهدست نائب حسین کاشی طعمۀ آتش شده و مینویسد که کتابخانۀ طبس "از لطمۀ قشون مغول و افغان به سلامت ماند، اما نائب حسین کاشی به آنحا لشکر کشیده و آنرا طعمۀ حریق و آتش کرد"[۱].
[↑] یاد سردار کابلی
باری به حکمت به غرب ایران، کرمانشاه، میرود و یک دانشمند افغان مقیم کرمانشاه را میبیند و در این مورد مینویسد: "...آقای انصاری یک جلد کتاب انجیل برنابا، که از اناجیل مجهوله است، و از روی نسخۀ عربی، شخصی در کرمانشاه ترجمه کرده و به طبع رسانیده، هدیه داد... انجیلی خواندنی است، و دارای مطالب عالیۀ اخلاقی میباشد، و بشارت از پیغمبر اسلام نیز داده است. مترجم آن شخصی است به نام سردار کابلی، که از مهاجرین و جوانان قدیم افغانستان میباشد، و چندین سال است در کرمانشاه متوطن میباشد. امروز عصر به دیدن ما آمد. پیرمرد دقیق و متین و مقدسی است. در فنجان نقره چای نمیخورد(ره آورد،١/١٦٣-١٦۵)[این بنده، آصف فکرت، عرض میکند که بسیاری از کتابهای علاّمه حیدرقلی خان فرزند سردار نورمحمد خان، معروف به سردار کابلی چاپ شده است. اگر درست به خاطرم باشد کتابی هم در احوال و آثار ایشان به طبع رسیده است. این بنده دستنوشتها و آثار ایشان را در بخش مخطوطات کتابخانۀ مرکزی آستان قدس دیده است. تازگیها علاقه به شادروان سردار کابلی در نخستین میهنش نیز افزایش یافته است و گویا یک مرکز تعلیمی را هم در کابل به نام ایشان، سردارکابلی، نامگذاری کردهاند. کسانی که میخواهند در باب احوال و آثار ایشان تحقیق کنند، حتماً باید به کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی مراجعه کنند. عزیزانی که در کابل به امور کتاب و کتابخوانی خدمت میکنند، اگر همت کنند، میتوانند مجموعهای از کتابهای چاپی و تصاویری از کتب خطی ایشان را بهصورت میکروفیلم، تهیه کنند و در محلی مناسب به دسترس همگان بگذارند. با پژوهش در مطبوعات چهل - پنجاه سال پیش ایران، عکسهای مرحوم نیز قابل دریافت و به نمایش گذاشتن خواهد بود. دوست فقید و بزرگوار من شادروان استاد آقا سید عبدالعزیز محقق طباطبایی علاقۀ خاصّی به سردار کابلی داشتند و همیشه با این بنده از ایشان یاد میکردند و بنده برخی از آثار سردار را هم در کتابخانۀ ایشان دیدم، و ایشان یک نسخه از انجیل برنابا، ترجمۀ سردار مرحوم را نیز به بنده مرحمت فرمودند. خداوند روان هر دو بزرگ را شاد داراد.]
[↑] در خانۀ خان بهادر افغان، لاهور
مدتها بعد، حکمت به هند، که آنروزها هنوز مستعمرۀ بریتانیا بود، میرود. در لاهور شخصی به نام مستر احمد، از سوی دولت، مهماندار او تعیین میشود: "...عصر به دیدن وزیر معارف رفتم. مستر احمد مهماندار ما بود، که از اهالی لکنهو و مسلمان است؛ در لاهور در خانۀ یکی از دوستان منزل دارد، و از ما دعوت کرد به خانۀ آن شخص که ملقّب به خان بهادر بود و اهل افغانستان است. جماعتی از افغانها و انگلیسها جمع بودند. چند دقیقه محض ادای احترام به مستر احمد در آنجا نشستیم." (ره آورد ١/٢٦٦)
[↑] مدرسۀ امير
پس از دیدن مدرسۀ اسلامیۀ لاهور مینویسد: "این مدرسه را امیر حبیب الله خان امیر افغانستان بانی و باعث شده، و در سنگ بنای آن اسم آن [امیر] منقوش است. رئیس مدرسه دکتر عمر حیات خان با مهربانی و احترام بسیار ما را پذیرایی کرد." (ره آورد،/٢٦٧)
[↑] گویا اعتمادی، دوست قدیم
حکمت به تدریج از میان افغانان دوستانی یافت، که شادروان سرور خان گویا اعتمادی یکی از آنان بود، و چنانکه از خاطرات مرحوم حکمت بر میآید، دوستی میان او و مرحوم گویا از سال ١٣١٣ش تا سالیانی دراز ادامه داشت. سرورگویا شاعر، نویسنده، ادیب و مؤرّخ، فرزند سردار عبدالقدّوس خان اعتمادالدوله بود. نگارندۀ این سطور، نخستینبار شادروان گویا اعتمادی را در سمینار ترجمه در کتابخانۀ پوهنتون (دانشگاه) کابل دید. ما که در سال دوم رشتۀ زبان و ادبیات دری درس میخواندیم، اجازه داشتیم به اصطلاح آن روزها به گونۀ سامع در سمینار شرکت کنیم. در آن سمینار استادان روانشاد خانلری، احمد آرام، منوچهر بزرگمهر و آقای نجف دریابندری از ایران آمده بودند. گویا اعتمادی در یکی از جلسات به لحنی دوستانه از اصحاب زبان و ادبیات ایران گله میکرد و میگفت که اینهمه واژههای ناب و خوشاهنگ فارسی در میان مردمان کابل، بلخ، بدخشان و هرات موجود است، اما دوستان ایرانی بجای استفاده از آنها واژههایی میسازند که یا تلفظ آن دشوار است و یا اصلاً فارسی نیست. از جمله واژۀ "پرزه فروشی" را مثال آورد که یک واژۀ کاملاً فارسی است ولی در ایران به جای آن عبارت طولانی "فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل" را ساخته و بکار میبرند که مرکب از پنج کلمه است و تنها یک کلمۀ آن فارسی است. حال ببینیم استاد علیاصغر حکمت در وصف گویا چه میگوید:
٢٧ اسفند ١٣٢۵/١٨ مارس ١٩۴٧ (دهلی) "... ظهررا مهمان داشتم...آقای سرورگویا اعتمادی از دوستان قدیم ماست و در سال ١٣١٣ به نمایندگی افغانستان در جشن هزارۀ فردوسی آمده و با هم به طوس رفتیم. بسیار مرد ایراندوست و ایرانشناس و خوش معاشرت و خوش محاوره است و شعر بسیار یاد دارد. معلوم شد که راجع به آثار جامی در افغانستان شرح مبسوطی گرد کرده، با عکسهای متعدد از کتب خطی و غیره برای من به ایران فرستاده است، ولی چون ایام جنگ بوده دچار سانسور شده و به من نرسیده است." (رهآورد، ١/۵٠٢-۵٠٣)
جای دیگر مینویسد: "مستر هدو [از مستخدمین هندی] میگفت "سرور گویا شاعر افغان به او اظهار داشته که زبان فارسی صحیح و حسابی در افغانستان است و آنچه در ایران تکلّم میکنند، فرعی و مغلوط میباشند." فردای همان روز، حکمت، گویا اعتمادی را در هتل محلّ اقامت خویش در لاهور دعوت نمود. (رهآورد، ١/۵٢٩)
[↑] در تاشکند
در ٢۵ اردیبهشت ١٣٢٧ / ١۵ می ١٩۴٨ حکمت، گویا را با چند تن از دانشیان افغان، در تاشکند مرکز ازبکستان، در جشن پانصدمین سال تولّد امیر علیشیر نوائی میبیند:
"دیروز هیأتی از مدعوین افغان نیز وارد شده، در باغ منزلگاه ما، در همان عمارت، با ما هم منزل شدهاند؛ آن آقایان عبارتند از سرورخان گویا اعتمادی، میر غلام[محمد] غبار کابلی (در چاپ میر غلامعلی غبار کابلی آمده است) و احمدعلی خان کهزاد، که هر سه از فضلاء افغانستان هستند و آنها را سال گذشته در افغانستان دیده بودم. آقای گویا از رفقای قدیم است؛ در هندوستان هم بود." (رهآورد، ٢/۵٣)
در مراسم گشایش جلسات، حکمت به نمایندگی هیأت ایرانی و گویا به نمایندگی هیأت افغانی سخن گفتند: "...بعد از آن، آقای سرور گویا از طرف هیأت نمایندگی افغان نطقی ایراد کرد و تبریک گفت و علاقۀ دولت و ملّت افغانستان را به امیر علیشیر نوائی اظهار نمود." (رهآورد، ٢/۵٢).
گویا اعتمادی، در تاشکند این مطالب را در دفتر یادداشت حکمت نوشته است:
"در ٢٦ ماه ثور ١٣٢٦، در باغ سرده قندهار، شرف محضر دوست دانشمند، آقای حکمت را داشتم و از سخنان لطیف و کلمات شیرین پر معنی ایشان مسرور بودم. درست یک سال بعد، در همان ٢٦ ثور ١٣٢٧، در شهر زیبای تاشکند، ملاقات شریفشان دست داد و تجدید شد؛ ولی افسوس که این صحبت مانند عمر گل ناپایدار و زودگذر بود. تنها چیزی که به خاطر میماند، همان خاطرات شیرین و فراموش ناشدنی است. با تجدید احترام – سرور گویا، ٣٠ ثور ١٣٢٧"
[↑] میر غلاممحمد غبار
مطلب زیر را شادروان استاد میر غلاممحمد غبار - که معلوم نیست چرا حکمت در همه جا نام او را غلامعلی آورده – در دفتر یادداشت او در تاشکند، نگاشته است:
"بسیار مسرّت دارم که سرنوشت ما را در کشور ثالثی در خدمت یکی از بزرگان مملکت ایران، یعنی فاضل معظّم و دانشمند محترم آقای میرزا علیاصغر خان حکمت، دام ظلّه، میرساند، و الحق استفادۀ شایانی از محضر شریف حاصل آمد. اینک به یادگار چنین مصاحبتی، بیت ذیل در دفتر هذا ثبت گردید:
یک نفس هستی دو عالم را به دو شم بار کرد
تاشکند - ٢٠ می ١٩۴٨"
استاد شادروان میر غلاممحمد غبار مؤرّخ نامور افغان و مؤلّف کتاب معتبر افغانستان در مسیر تاریخ است که مکرّر در افغانستان و ایران چاپ شده است. غبار نزد ارباب دانش و فرهنگ مقامی والا دارد.
[↑] احمدعلی کهزاد و کوشک دشت لکان
شادروان استاد احمدعلی کهزاد، مؤرّخ و باستانشناس افغان نیز آثار متعددی در تاریخ افغانستان نگاشته و با پژوهشهای عالمانهاش، بسیاری از زوایای تاریخ باستانی را روشن ساخته است. از جملۀ آثار او افغانستان در شاهنامه و افغانستان در پرتو تاریخ است. کهزاد در دفتر یادداشت حکمت مطلبی را نگاشته و در آن یک موضوع مهم تاریخی را گنجانیده است:
"پارسال، در روزهای اوایل بهار، در دهلی، پایتخت هندوستان، بار اول، خدمت یکی از دانشمندان نامی ایران، آقای علیاصغر حکمت رسیدم. سپس در کابل شرف ملاقات ایشان دست داد، و از محضر فضل و دانش استاد ادبیات ایران، که نمایندۀ واقعی فرهنگ آن مملکت هستند، استفادههای زیاد نمودم. اینک باردیگر، درین روزها در تاشکند، به دیدار این دوست بزرگ رسیدم. آقای حکمت به بنده امر فرمودند اینجا چند سطری بطور یادگار نوشته شود، و میخواهند در آن چند سطر مطلب نوی باشد. چون درین روزهای اخیر، در اثر یکی از مسافرتها در حوزۀ هیرمند، اتفاقات، یکی از بناهای معظم تاریخی را منکشف ساخته است، میخواهم از آن خدمت استاد تذکّری بدهم:
در نُه کیلومتری شمالشرقی خرابههای بُست، در دامان دشت پهناوری که در مآخد ادبی نظم و نثر، "دشت لکان" معروف است، آبادی نیمه ویران و باعظمتی افتاده، به نام "لشکری بازار". این لشکری بازار، همان لشکرگاه محمود و مسعود غزنوی است، که در وسط آن کاخ سلطانی هم آباد بود، و بیهقی از آن به اسم "کوشک دشت لکان" یاد کرده است. چون در غزنه و سایر بلاد افغانستان، آثار عمرانی عصر غزنویان بکلّی از میان رفته، کشف خرابههای کوشک سلطنتی دشت لکان از نقاط نظر [تاریخی و عمرانی] اهمیت بسزایی دارد. در خاتمه دوام روابط تهذیبی افغانستان و ایران را آرزومندم و از جناب استاد فاضل دانشمند خواهشمند[م] در این راه از هیچگونه مساعدت دریغ نفرمایند. تاشکند - خُرداد ١٣٢٧، احمدعلی کهزاد"
[↑] دیگر دوستان افغان
در کنفرانس آسیایی در دهلی (١٣٢۵/١٩۴٧) حکمت رییس هیأت ایرانی بود. او در یادداشت چهارشنبه ٢٨ اسفند مینگارد: "... برای نیم ساعت بعد از ظهر، به اتفاق دکتر صدّیقی، به نزد دکتر ضیاءالدین احمد، رئیس دانشگاه علیگره، به نهار موعود (ظاهراً مدعو) بودیم. چون عضو مجلس شورا میباشد، در رستوران مجلس پذیرایی نمود. جمعی دیگر را نیز دعوت کرده بود. کلّیۀ نمایندگان افغانستان، مانند دکتر عبدالمجید خان رئیس دانشگاه، دکتر انس خان رئیس تعلیم و تربیه و آقای سرور گویا اعتمادی و کهزاد خان [ظاهراً احمدعلی کهزاد] که مورخ و نویسنده است، هم آمده بودند." (رهآورد، ١/۵٠۴)
فردای همان روز: "ساعت هفت و نیم، به مناسبت جشن نوروز، مجلس جشن و پذیرایی در باغ نمایندگی دولت ترتیب داده و آقای معتمدی و خانم ایشان پذیرایی میکردند... با قونسول افغانستان - غلام احمدخان مدتی صحبت میکردیم. جوان باهوش و خوش صحبتی است." (رهآورد، ١/۵٠٨)
[↑] نفایس آثار افغانستان در نمایشگاه دهلی
ساعت شش، مؤسسۀ آثار و صنایع عتیقۀ هندوستان، ما را به تماشای اکسپوزیسیون نمایشگاه صنایع آثار آسیایی دعوت کرده بودند. دکتر ویلر، رئیس موزه و ادارۀ باستانشناسی هندوستان، این نمایشگاه را فراهم ساخته بود، و از نمایندگان و اشخاص مختلف دعوت کرده بود. پاندیت نهرو و ابوالکلام آزاد نیز حضور داشتند. از افغانستان بسیار آثار ظریفه و نقوش و کتابهای خطی آورده بودند، که از جمله کتاب دیوان حافظ بسیار ظریفی، به خطّ میر علی مشهدی، زمان سلطان حسین بایقرا، بود، و همچنین نسخۀ بهارستان بسیار زیبایی با تذهیب بسیار اعلی.
آقای سرور گویا که اشعار دلاویز فارسی زیاد از حفظ دارد، حکایت میکرد که وقتی این رباعی را بر سنگ مزاری دیده:
ای نور دو دیدۀ جهان افروزم
رفتی و ز هجر تو سیه شد روزم
بودیم دو دوست هر دو روشن چون شمع
تقـدیر ترا بکُشـــــت و من میســـــــوزم
و میگفت که در جنگ خطّی دیده است که این رباعی از شمسالدین محمد صاحبدیوان است و در مرثیۀ برادر خود ساخته است... آقای سرور گویا به من اطلاع دادند که از مصر آقای دکتر عبدالوهاب عزام به نمایندگی مصر آمـده است. خیلی مسرور شدم. برای ملاقات او، بر حسب تکلیف آقای گویا، به منزل نمایندگان کنفرانس ... رفتیم... شام را با نمایندگان افغان و مصر در سر یک میز صرف کردیم." (رهآورد، ١/۵١٢-۵١٣)
[↑] در مهمانی والاحضرت
[٧/١/١٣٢٦ = ٢٨/٣/١٩۴٧] "نهار را مهمان والاحضرت شاهاحمد خان عمو و پدرزن پادشاه افغانستان بودم (والاحضرت سردار احمدشاه پدر ملکه حمیرا، و پسرعموی محمدنادر شاه – پدر محمدظاهر شاه بود. احمدشاه پسر سردار محمدآصف خان و نادرشاه پسر سردار یوسف خان بودند که هر دو یعنی آصف خان و یوسف خان پسران سردار یحیی خان بودند و او پسر سلطان احمدخان طلایی بود)، به اتفاق آقای رام؛ معلوم شد جماعت مصریها نیز هستند، در هتل سیسیل که از هتلهای درجه اول دهلی، والاحضرت نهاری داده، قونسولهای افغانستان و ایران نیز حضور داشتند. آقای عبدالوهاب عزام و تقیالدین الصلح و خانمهای مصری نیز بودند. خیلی مهربانی و احترام کردند. در سر نهار، پلاس دنور [صدر مجلس] را به من دادند. والاحضرت از خیال عزیمت من که از راه افغانستان عازم مراجعت هستم، خیلی به مسرّت و مهربانی تشویق نمود. مرد بلندبالا و گشاده پیشانیست و قیافۀ مردانه دارد. فارسی را به لهجۀ افغانی تکلّم میکند. خالی از شخصیت نیست." (رهآورد، ١/۵٢٣-۵٢۴)
شام روز بعد: "شب را با هیأت نمایندگان افغان و آقای عزام نمایندۀ مصر و چند نفر دیگر در قونسولگری ایران شام صرف شد. آقا و خانم معتمدی پذیرایی میکردند." (رهآورد، ١/۵٢۵)
[↑] نجیبالله خان و انس خان
دکتر نجیبالله توروایانا و دکتر محمدانس پسران سردار محمدیونس پسر سردار محمدیوسف پسر امیر دوست محمد خان بودند. سردار نجیبالله خان خوش سیما، خوش سخن، مؤدّب، ادیب، شاعر و داستاننویس؛ در افغانستان به مناصب عالیه از سفارت تا وزارت رسید. برادرش دکتر محمدانس نیز از مردان فاضل و دانشمند افغانستان، دکتر در ریاضیات بود و در کابینه وزارت داشت؛ از جمله وزیر معارف و مطبوعات بود. حکمت انس خان را در فلورانس دیده(٢۵ خرداد ١٣٢٩ / ١۵ ژوئن ١٩۵٠) و درین مورد مینویسد: "نهار از دکتر جمالی وزیر خارجۀ عراق که سال گذشته چنین موقعی در تهران نزد ما بود، دعوت کرده بودم. آقای انس خان نمایندۀ افغانستان، برادر نجیبالله خان، که با او نیز سابقۀ دوستی در کابل دارم، و امروز وارد شده، از او نیز دعوت کردم." (رهآورد، ٢/١۴٧)
بیست و یک روز بعد در ایتالیا: در قصر سریستوری به اتفاق آقای انس خان نمایندۀ افغانستان، به پلاس پیتی رفتیم. در آنجا نمایش معروف اپرای امر چینی را در هوای آزاد میدادند، که بسیار از حیث تزئین و صفا و موسیقی و رقص تماشایی بود. آقای انس خان از من دعوت کرده بلیط خرید و تماشا کردیم. (رهآورد، ٢/١٧١)
سال ١٣٣٢ش / ١٩۵۴م که حکمت سفیر ایران در دهلی بود، نجیبالله خان نیز سفیر افغانستان در آنجا بود و از دیدارهای مکرر آن دو یاد شده و حکمت در جایی مینویسد که سالهاست با نجیبالله خان دوستی دارد:
٢ دیماه /١٠ ژانویه، دهلی، کنفرانس یونسکو
"... در ساعت شش ضیافتی به چای در هتل امپریال از طرف آقای پروفسور همایون کبیر معاون وزارت فرهنگ داده شده بود... با آقای نجیبالله خان سفیر کبیر افغانستان در باب جشن هزارۀ ابن سینا صحبت کردم. و وعده نمود که به کابل بنویسد که افغانستان نیز در این جشن شرکت نماید." (رهآورد، ٢/۴٧١)
٣ بهمن / ٢٣ ژانويه، دهلی
"ساعت چهارونیم به دیدن آقای نجیبالله خان سفیر افغانستان رفتم. در دفتر سفارت خود پذیرایی نمود. مرد بسیار متین و مهربان است و با من سالهاست دوستی دارد. ولی امروز اطلاع میداد که متأسفانه به کابل فراخوانده شده است و تا یک ماه دیگر دهلی را ترک میکند. ظاهراً مأمور سفارت انگلستان شده است. اگرچه برای او و خانوادهاش پیشامد خوبیست، ولی من از این حیث که دوست دانای قدیم خود را ترک میکنم، بسیار متأسف گشتم. اطلاع بسیار راجع به هندوستان و علمای قدیم و جدید هند و اوضاع دیپلوماسی دارد. فعلاً نیز شیخالسفرا میباشد. بیش از پنج سال است که در هندوستان به سفارت مأمور است." (رهآورد، ٢/۴٨٨)
٨ بهمن / ٢٨ ژانویه، دهلی
"ساعت ١٠ آقای نجیبالله خان سفیر افغانستان به بازدید آمده بود. بعد کتاب شرحاحوال لاهوتی را از تهران فرستاده بودند، به ایشان دادم بخوانند و نظر خود را در این باب بگویند؛ چون از قرار معلوم به شرحی که در آخر کتاب نوشته است، به افغانستان رفته است." (رهآورد، ٢/۴٩۴)
١۵ بهمن / ۴ فوریه، دهلی
"...اول شب به کلوب جیمخانه رفتیم. اتفاقاً دم در بود که با نجیبالله خان مصادف شدیم؛ مهربانی کرد و بازگشت و ما را به جرعۀ شربتی پذیرایی نمود. چون شخص ادیب و باکمالیست، غالباً مجلس ما با ایشان به صحبتهای ادبی و شعر میگذرد. این شعر را از فیضی دکنی میخواند که حاکی از استعمال قدیم اصطلاح "شراب شور بدمستی میآورد" بود.
در این دیار گروهی شکرلبان هستند
که باده با نمک آمیختند و بدمـــستند
١٣ بهمن / ٢ فوریه، دهلی
"امروز ساعت ده سفیر کبیر ژاپن آقای نیشایاما به بازدید آمده ساعتی نشست... چون به مناسبت مسافرت و مراجعت نجیبالله خان سفیر افغانستان، در جیمخانه مجلس مهمانی در روز سهشنبه فراهم کردهایم، از او نیز دعوت شده است که برای نهار به سفارت ایران بیاید." (رهآورد، ٢/۴٩٩)
[↑] هیأت فرهنگی افغان
١٦ بهمن / ۵ فوریه، دهلی
"امروز عصر آقای نجیبالله خان به مناسبت ورود هیأت نمایندگی فرهنگی افغانستان دعوتی کرده بودند و تمام هیات دیپلوماتیک نیز بودند... شب را نیز به شام در عمارت حیدرآباد هوس، از طرف شورای فرهنگی هندوستان دعوت داشتیم... بعد از صرف شام چند تن از موزیکدانان هندی با اسبابها و آلات موسیقی هندی، نغمات هندی مینواختند. از جمله دختری که خواهرزادۀ دکتر تاراجند است طنبور مینواخت. و بعد از آنها ضیاء قاریزاده قطعهای به فارسی امروز ساخته بود، به مناسبت ورود به هند، قرائت کرد و نیز آقای برشنا که نمایندۀ فرهنگی افغانستان در تهران است، اشعاری به آواز خواند. معلوم شد آواز و صوت خوبی دارد. شب خوبی گذشت" [شادروان عبدالغفور برشنا، شاعر، نویسنده، مترجم، روزنامهنگار، دیپلمات و هنرمند افغان]
٢٠ بهمن / ٩ فوریه، دهلی
"امروز در سفارت به نهار ضیافتی برای وداع با نجیبالله خان سفیر افغانستان ترتیب داده بودم و از ساعت یک و ربع مدعوین آمدند. ٢٣ نفر بودند، از این قرار: نجیبالله خان و خانم... نهار آبرومند بود. مقدمه در سالون و صرف نهار در سفره خانه و صرف قهوه در باغ انجام گرفت و مهمانان خیلی خوش بودند. در خاتمۀ نهار نطق مختصری به زبان انگلیسی نموده با نجیبالله خان وداع کردم، و به رسم سر راهی یک جلد رباعیات خیّام مذهّب چاپ جدید به او هدیه نمودم. او نیز در جواب نطق بسیار گرم و پر محبتی نمود و اشاره به سوابق عهد و مسافرت او که در ایران مهمان ما بوده، نمود. آقای آلن [سفیر امریکا] نیز چند کلمه در ابراز محبت به ما هر دو سخن گفت. ساعت ۴ مهمانان متفرق شدند." (رهآورد، ٢/۵٠٧-۵٠٨)
٢١ بهمن / ١٠ فوریه
"در ساعت یک و ربع بعد از ظهر در کلوب جیمخانه مجلس ضیافت نهار در تودیع نجیبالله خان سفیر افغانستان از طرف دکتر بطامی [وزیر مختار سوریه] تشکیل شده بود. این جانب نیز دعوت داشتم... بعد از ظهر بهاتفاق نجیبالله خان به منزل آمدیم..." (رهآورد، ٢/۵١٠)
[↑] علیاحمد پوپل و هیأت فرهنگی
حکمت در ١٣ بهمن ١٣٣٢ / ٢ فوریۀ ١٩۵۴ از سفر هیات فرهنگی افغانستان به دهلی خبر میدهد.
گرچه نام رئیس هیأت در چاپ علیاحمد پویان آمده است، ولی شک نیست که علیاحمد پوپل است که بعداً سالها وزیر معارف بود. "ساعت هشتونیم از طرف نهرو معاون وزارت خارجه دعوتی به شام بعمل آمده بود، به افتخار میسیون فرهنگی افغانستان، که امروز به کابل آمده بودند. هفت نفر هستند و ریاست آنها با علیاحمد پویان [پوپل] معاون وزارت فرهنگ است. جمع کثیری از کور دیپلماتیک و رجال هندوستان در آنجا جمع بودند." (رهآورد، ٢/۵٠٠)
[↑] ضیاء قاریزاده
١۴ بهمن / ٣ فوریه، دهلی
"در ساعت یکونیم بعد از ظهر، به مناسبت ورود هیأت نمایندگی افغانستان، در عمارت سفارت به صرف نهار دعوت داشتم... امشب مستر کدوایی، رئیس خاورمیانه در وزارت خارجه دعوت به شام خصوصی کرده است (در حیدرآباد هوس). با هیأت فرهنگی افغانستان مدعوین خیلی خودمانی بودند. دو سه نفری از روزنامه نویسان هند، از جمله مدیر تایمز آف اندیا، نیز دعوت داشتند. در سر شام اینجانب نطقی کرده و تبریکی به زبان انگلیسی گفته، سپس فارسی با آنها صحبت نمودم و غزلی را که به مناسبت ورود این هیأت، در وصف شاهد افغان، امروز عصر ارتجالاً سروده بودم، برای ایشان خواندم، خیلی مسرور شدند.
یکی از افراد مذکور جوانیست بسیار خُرد و ضعیف و کوتاه، ولی با قریحۀ بسیار بزرگ و ذوق سرشار شاعرانه، موسوم به ضیاءالدین قاریزاده؛ اشعار لطیف میسازد. بعضی از اشعار زیبای خود را در مجلس خواند. این بیت از اوست که پریشب ارتجالاً سروده بود:
بنــــازم آبـــلۀ پـــــای همــــّت خــود را
که رفته رفته شد آخربه کاروان نزدیک"
(ره آورد،٢/۵٠١-۵٠٢)
[استاد ضیاء قاریزاده ادیب و شاعر نامور افغانستان که شعر نو و کهن را زیبا میسرود و صدای گرمی نیز داشت و با نام مستعار کبوتر قطعات زیبایی خوانده است. مرحوم ضیاء قاریزاده حدود دو سال پیش در شهر تورانتوی کانادا پدرود حیات گفت.]
[↑] بت افغان
در صفحات ١٣٨ و ١٣٩ سخن حکمت – اشعار شادروان علیاصغر حکمت، غزلی که در وصف شاهد افغان سروده بوده، بهعنوان بت افغان چاپ شده است. حکمت این غزل را جزو هندیات، یعنی اشعاری که در هند سروده، آورده است:
"در این ایام، از طرف افغانستان هیأتی به نام "وفد فرهنگی" برای دیدار هندوستان به دهلی آمدهاند. جوانان فاضل در میان آنها هستند، که دارای ذوق لطیف و طبع ظریف میباشند. سفیر کبیر افغانستان آقای سردار نجیبالله خان - مرد فاضل و باکمال و دانشمند، با حقیر دوستی قدیم دارد. برای تبریک قدوم آن هیأت غزلی مرتجلاً سروده شد
چو باد از جانب کابل برآید
به دهلی بین که بوی گل برآید
بت افغان چو بگشاید سر زلف
به هندستان همه سنبل برآید
چو بنماید بکلّی روی خود را
فغان از جان جزو و کل برآید
به شاباشش به بستان شلیمار
ز جـان بلبــلان قلقــــل برآید
به جای برف در کوه همالی
گل سـوری برنگ مُــل برآید
ثناخوانش نه از لاهور و لکنو
که از شــیراز و از آمُـــل برآید
برآمد نوگل من چون به گلزار
چو حکــمت درنوا بلــبل برآید
[↑] دفاع از فرهنگ مشترک
در مراسم گشایش کتابخانۀ نوایی در تاشکند، ٢٧ اردیبهشت ١٣٢٧ "سولمان وهاب اف که از معاونین شخص عثمان یوسف اف میباشد، نطقی ایراد و نوار را مقراض نمود... یوسف اف اشاره به این نکته کرد که این کتابخانه را خلق بنا نموده و چنین و چنان است. سایر ممالک که حکومت دست خلق نیست، مانند عربستان و ایران و افغانستان وغیره، چنین کتابخانهها نمیتوانند به این زودی داشته باشند. ازین سخن آزرده خاطر شدم و مقصود را نفهمیدم. لازم دانستم که جوابی بگویم. بلافاصله بعد از مراسم کتابخانه به اتفاق رفقای افغانی و آقای عمراُف به "انستیتوی علمی مطالعات شرقیه" رفتیم؛ رئیس آن جوانی بهنام زاهد اُف است که در دانشگاه معلم فلسفه نیز میباشد و کتابخانه در تحتنظر مستشرق و کتابشناس کهنسال روس است، موسوم به الکساندر سیمانوف، که موهای سفید سروسبلت او بر جلالت قدر او افزوده است؛ وی نیز حاضر بود و جمعی دیگر نیز آمدند. از جمله وهاب اف نیز آمد. من موقع را برای جواب مناسب دانسته برخاستم. و نطقی ایراد کرده، چند جلد کتاب نوایی و جامی را به آن مؤسسه اهدا کردم، و در ضمن راجع به ایران و افغانستان گفتم: "آقای وهاب اُف در اشتباهند که تصور میکنند در سایر ممالک کتابخانهها دایر نشده، من خواهش میکنیم ایشان سفری به تهران و کابل نمایند و کتابخانههای ما را ببینند که همۀ آنها در نتیجۀ کوشش و مساعی ملت و خلق آن ممالک تأسیس شده است" و سپس از کتابهایی که چاپ شده توضیح داده مطلب را خاتمه دادم. این بیانات موجب تحسین همه، حتّی سلطان عمر اُف گردید؛ مخصوصاً افغانها خیلی متشکّر شدند و بسیار بموقع و لازم بود." (رهآورد، ٢/۵٨)
[↑] در مشهد
هنگامی که حکمت پس از سفر افغانستان، به مشهد میرسد کارت دعوت سرقونسول افغانستان را دریافت میکند که او را به شرکت در "سالگرۀ" استقلال آن کشور دعوت کرده است.
چهارشنبه ششم خرداد ١٣٢٦ / ٢٨ مه ١٩۴٧
"سرقونسول افغانستان امروز دعوت کرده است به مناسبت جشن سالیانۀ استقلال افغانستان که آنرا سالگره نامیده و به Aniversaireترجمه کرده ، در قونسولخانه [باید] به لباس مشکی برویم. ما نیز به پاس محبتها و مهربانیها دعوت را اجابت کرده، به اتفاق آقای استاندار به آنجا رفتیم. جمعی از محترمین و رؤسای ادارات و قونسولهای خارجی نیز با خانمهای خود دعوت داشتند؛ تا ساعت هفت در آنجا بودیم. با آتشه میلیتر [وابستۀ نظامی] فرانسه، که از تهران آمده به افغانستان میرود، نیز در آنجا بود، آشنا شدیم؛ بعد از آن با میزبان وداع کرده، با آقای اشرفی [استاندار خراسان] نیز وداع کرده باری مسافرت فردا خداحافظی نمودم." (رهآورد، ١/٦٢١-٦٢٢)
[↑] ارتباط با افغانستان
حکمت از کسانی که ارتباطی با افغانستان داشتهاند نیز با علاقمندی یاد میکند؛ مثلاً در سوم خُرداد ١٣٢٦ در مشهد مینویسد:
"ساعت نُه به بازدید آقای میرزا آقاخان (غلامحسین اشرفی) استاندار و نائبالتولیه رفتیم. در همان باغ کوزه کنانی، که دوازده سال قبل دیده بودم، منزل دارند. مرد مؤدّب و مبادی آداب است. راجع به اوضاع افغانستان اطّلاعات دارند، زیرا بیست و سه سال در آنجا مستخدم دولت افغانستان بوده است و در مدرسۀ امانیّه... تعلیم نموده، و غالب رجال فعلی افغان شاگردان ایشانند." (رهآورد، ١/٦١٧)
۴ فروردین ١٣٢٧، شیراز:
"...آقای سمیعیزاده چای و میوه تهیه کرده بود. جوان بسیار معقولیست. از طرف مادر به افغان متصل میشود" (رهآورد، ٢/١۵)
٢۵ اسفند ١٣٣۵، بانکوک (تایلند):
"..عبدالصمد خان سفیر افغانستان در چین و همچنین آقای. عزیز پسر عبدالحسین خان از دهلی آمده بودند. در این هتل (راتانا کوزیر) آنها را تصادفاً ملاقات کردم" (رهآورد، ٢/۵٦٣)
در آینده، به توفیق خداوند، همپای استاد علیاصغر حکمت سیری به افغانستان که او آن را سویس آسیا خوانده است، خواهیم داشت و آن کشور را با نگاه او خواهیم دید.
آصف فکرت
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]
[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط … برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- رهآورد حکمت، ج ١، ص ١١٢
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ *
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]