منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت
(در پرتو بررسیهای لویس مورگان)
فصل دوم
خانواده
فهرست مندرجات
- فصل دوم: خانواده
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
مورگان که قسمت عمده زندگی خود را در میان ایروکوییها - که هنوز در ایالت نیویورک موطن دارند - گذراند و توسط یکی قبایل سنِکا Seneca (به فرزندخواندگی) پذیرفته شد[۱]؛ ازدواج بین زوجهای واحد، که - بسهولت توسط هر یک از طرفین قابل فسخ بود - و مورگان آن را "خانواده یارگیر"[٢] نامید، در میان آنان یک قاعده بود. نوزادِ چنین جفت وصلتکردهای، مورد قبول و شناسایی همگان بود و بدون تردید میتوانست واژه پدر، مادر، پسر، دختر، برادر، خواهر، به او قابل تعلق باشد. ولی مورد استعمال واقعی این واژه، برعکس بود. ایروکوییها نه تنها فرزندان خود را پسر و دختر[٣] خطاب میکنند، بلکه فرزندانِ برادران خود را نیز چنین میخوانند، و اینان نیز او را پدر خطاب میکنند. از سوی دیگر او فرزندانِ خواهر خود را پسرِ خواهر[۴] و دخترِ خواهر[۵] میخواند، و آنها او را دایی[٦] خطاب میکنند. برعکس زن ایروکویی فرزندانِ خواهر خود را - همانند فرزندان خود - دختر و پسر میخواند. و آنها او را مادر خطاب میکنند. از سوی دیگر او فرزندان برادر خود را نیز پسرِ برادر و دخترِ برادر میخواند، و آنها او را عمّه[٧] خطاب میکنند. بههمین طریق فرزندان برادرها یکدیگر را برادر و خواهر میخوانند و همینطور فرزندان خواهرها. برعکس فرزندان یک زن، و فرزندان برادرش یکدیگر را (عمو، عمّه، دایی[٨] و خاله) زاده میخوانند. و اینها صرفاً الفاظی توخالی نیستند بلکه بیان ایدههایی هستند مربوط به قرابت و از یک شجره بودن Collateralness. تساوی و عدم تساوی نسبت خونی؛ و این ایدهها، بهمثابه شالوده یک سیستم همخونی کاملا ساخته و پرداخته شده، عمل میکنند که قادرند صدها نسبتِ مختلفِ یک فرد واحد را بیان نمایند. بهعلاوه، این سیستم نه تنها با قوّت تمام در میان تمام سرخپوستان آمریکا وجود دارد (هنوز هیچ استثنایی بر آن مشاهده نشده است) بلکه همچنین - تقریبا بدون تغییر - در میان بومیان هند، در میان قبایل دراویدیان Dravidian در دِکان Deccan و در میان قبایل گورا Gaura در هندوستان حاکم است. واژههای خویشاوندی که در میان تامیلهای Tamil جنوب هندوستان و ایروکوییهای سنِکا در ایالت نیویورک رایج است، حتی امروزه در مورد بیش از دویست نسبت مختلف کاملا یکی هستند. و در میان این قبایل در هند نیز، مانند تمام سرخپوستان آمریکا، مناسبتی که از شکل رایج خانواده برمیخیزد، در تضاد با سیستم همخونی است.
چگونه میتوان این امر را تبیین کرد؟ با در نظر گرفتن نقش تعیین کنندهای که خویشاوندی در نظام اجتماعی تمام مردمان در مرحله توحش و بربریت ایفا کرد، اهمیت چنین سیستم گستردهای چنان است که تبیین آن را نمیتوان صرفاً به عهده عباراتی چند گذاشت. سیستمی که بهطور کلی در سراسر آمریکا رایج است، و همینطور در آسیا در میان مردمانی از نژادهای کاملا مختلف بچشم میخورد، و شکلهای کم و بیش تعدیلیافته آن همه جا در سراسر آفریقا و استرالیا وجود دارد، به تبیین تاریخی نیازمند است، و نمیتوان با چند کلمه - همان کاری که فیالمثل مکلنان میکرد - از کنارش رد شد. الفاظ پدر، فرزند، برادر، خواهر، صرفاً عناوین افتخاری نیستند، بلکه با خود تکالیف متقابل بسیار جدی و مطلقاً مشخصی همراه دارند که تمامیت آنها، یک قسمت اساسی از ساخت[۹] اجتماعی این مردمان را تشکیل میدهد. و تبیین آن نیز یافته شد. در جزایر ساندویچ هاوایی (Sandwich Islands, Hawaii)، تا نیمه اول همین قرن حاضر، یک نوع خانواده وجود داشت که همین نوع پدران و مادران، برادران و خواهران، پسران و دختران، عموها (داییها) و خالهها (عمّهها)، برادرزادهها و خواهرزادههایی را در خود داشت که سیستمهای همخونی آمریکا و هند کهن ایجاب میکنند. و شگفتآور است که سیستم همخونی متداول در هاوایی نیز همینطور با شکل بالفعل خانواده، که در آنجا موجود بود، در تنازع بود. در آنها تمام (عمو، عمّه، دایی، خاله) زادههای درجه اول بدون استثناء خواهر و برادر و بهمثابه فرزندانِ مشترکِ نه تنها مادر و خواهرانِ مادرشان یا پدرشان و یا برادرانِ پدرشان، بلکه تمام برادران و خواهرانِ پدران و مادرانشان، بدون هیچگونه تمایز، شناخته نمیشدند. از اینرو اگر سیستم همخونی آمریکایی متضمن یک شکل بدویتر خانواده است که دیگر در خود آمریکا وجود ندارد، ولی هنوز بالفعل در هاوایی موجود است، سیستم همخونی هاوایی، از طرف دیگر، نشانه یک نوع بدویتر خانواده است که گرچه وجود بالفعل آن هنوز در جایی ثابت نشده است، معهذا باید سابقاً موجود بوده باشد، وگرنه سیستم همخونی منطبق با آن نمیتوانست بوجود آید. مورگان اظهار میدارد که "خانواده، نمایشگر یک اصل فعال است. هیچگاه ایستا نیست بلکه از شرایط پایینتر به بالاتر ارتقاء مییابد. برعکس، سیستمهای همخونی منفعل هستند و پس از دورانهای فترت طولانی، پیشرفتهایی را که خانواده کرده است منعکس مینماید، و فقط هنگامی بهطور ریشهای تغییر مییابند که خانواده تغییر ریشهای کرده باشد". مارکس اضافه میکند که "همین امر در مورد سیستمهای سیاسی، حقوقی، مذهبی و فلسفی نیز بهطور عام صادق است".
هنگامی که خانواده به حیات خود ادامه میدهد، سیستمهای همخونی متحجر میشوند و وقتی که این دومی به حیات خود بشکل مرسوم ادامه میدهد، رشد خانواده از حد آن در میگذرد. ولی همانطوری که کوویه Cuvier توانست با اطمینان از استخوانهای اسکلت حیوانی که در نزدیکی پاریس یافته شد به این نتیجه برسد که آن متعلق به مارسوپیال Marsupial است، و مارسوپیالهایی که اکنون نسلشان نابود شده، زمانی در آنجا میزیستهاند - همینطور هم ما با همان قاطعیت میتوانیم از سیستمهای همخونی تاریخاً منتقل شده، به این نتیجه برسیم که یک شکل خانواده - که اکنون نابود شده است - و منطبق با آن بوده، زمانی وجود داشته است.
سیستمهای همخونی و شکلهای خانوادهای که در فوق به آنها اشاره شد از سیستمها و شکلهایی که امروز متداول هستند و در آنها هر فرزند، چندین پدر و مادر دارد، متفاوت هستند. بر طبق سیستم همخونی آمریکا، که خانواده هاوایی منطبق با آن است، برادر و خواهر نمیتوانند پدر و مادرِ یک طفل واحد باشند؛ برعکس، سیستم همخونی هاوایی متضمن خانوادهای است که در آن این امر یک قاعده بود. ما با یک سلسله از شکلهای خانواده مواجهیم که با شکلهایی که تاکنون عموماً بعنوان تنها اَشکال رایج پذیرفته شدهاند، در تضاد مستقیم هستند. برداشت سنتی، تنها تکهمسری را در کنار چند-همسری برای افراد مرد، و حتی شاید چندشویی را برای افراد زن، میشناسد و این حقیقت را کتمان میکند - همانطور که شیوه فیلیستینهای[۱٠] اخلاقی است - که در عمل، این قیودی که بوسیله جامعه رسمی تحمیل شدهاند، بی سر و صدا و در عین حال بدون تعارف و رودربایستی، نقض میشوند. برعکس، مطالعه تاریخ جوامع بدوی شرایط را به ما نشان میدهد که در آن مردان چند همسر بوده و در عین حال زنان آنها نیز چند شو بودهاند، و به همین دلیل فرزندان مشترکشان میان تمام آنها مشترک بودند؛ این شرایط به نوبه خود یک سلسله تعدیلهایی را متحمل میگردند تا اینکه بالأخره به تکهمسری منتهی میشوند. این تعدیلها چنان خصلتی دارند که دایره اشخاصی که تحت پیوندهای ازدواج مشترک هستند - و در ابتدا خیلی وسیع است - کم کم تنگتر میشود تا اینکه بالأخره فقط یک زوج واحد باقی میماند، که شکل حاکم امروزی است.
مورگان که به این طریق با نگرش به گذشته، تاریخ خانواده را ترسیم کرد، در توافق با اکثر همکارانش به مرحله بدوی رسید که در آن مقاربت مختلط Promiscuous intercourse در یک قبیله متداول بود، بهطوری که هر زن بهطور مساوی به هر مرد تعلق داشت، و همینطور هر مردی به هر زنی. از قرن گذشته تاکنون راجع به چنین جامعه بدوی صحبت بوده است، ولی در حد عام؛ باکوفن اولین کسی بود - و این یکی از خدمات بزرگ اوست - که این شرایط را جدی گرفت و بدنبال آثار آن، در سنن تاریخی و مذهبی به جستجو پرداخت. ما امروز میدانیم که آثاری که او کشف کرد ابداً تا مرحله اجتماعی اختلاط جنسی به عقب نمیرود، بلکه به شکل بعدی آن یعنی ازدواج گروهی ختم میشود. این مرحله اجتماعی بدوی، اگر واقعا وجود داشته بوده باشد، به چنان دوران بعیدی تعلق دارد که بسختی میتوان انتظار داشت که شواهد مستقیم از وجود گذشته آن را، در فسیلهای اجتماعی، در میان وحشیهای عقبافتاده، پیدا کرد. دقیقا اعتبار باکوفن در این است که این مسأله را در رأس بررسیهایش قرار داده است[۱۱].
اخیرا رسم شده است که وجود این مرحله ابتدایی در زندگی جنسی انسان، نفی شود. هدف این است که بشریت از این "شرمساری" رها گردد. غیر از اشاره به فقدان شواهد مستقیم، بخصوص، به نمونه بقیه جهان حیوانات مراجعه داده میشود؛ ولی در همین مورد نیز لتورنو (تطوّر ازدواج و خانواده، ١٨٨٨)[۱٢] فاکتهای بیشماری جمعآوری کرد که نشان دهد در اینجا نیز اختلاط جنسی کامل در مرحله پایینی وجود دارد. ولی تنها نتیجهای که من میتوانم از تمام این فاکتها بگیرم این است که اینها مطلقا چیزی را در مورد انسان و شرایط اولیه زندگی او ثابت نمیکنند. یارگیری برای دورانهای طولانی در میان حیوانات مهرهدار را میتوان بقدر کافی از روی موازین فیزیولوژیک تبیین کرد، فیالمثل در میان پرندگان احتیاج ماده به حمایت در دوران کُرچ شدن. نمونه تکهمسری وفادارانه در میان پرندگان، مطلقا چیزی را برای موجودات انسانی ثابت نمیکند زیرا انسانها از پرندگان نشأت نگرفتهاند. و اگر تکهمسری مطلق را بهمثابه اوج تمام فضائل بنگاریم، بنابراین جایزه باید به کرم کدو داده شود که در هر یک از ٥٠ تا ٢٠٠ پروگلوتید Proglottid یا بند بدنش یک دستگاه کامل جنسی مذکر و مؤنت دارد و تمام زندگی خود را به همخوابگی با خودش، در هر یک از این بندها میگذراند. ولی اگر خود را به پستانداران محدود کنیم، کلیه انواع زندگی جنسی را در میان آنان خواهیم یافت: اختلاط جنسی، نشانههایی از ازدواج گروهی، چندهمسری و تکهمسری. فقط چندشویی را کم دارد، زیرا تنها موجودات انسانی میتوانستند به این امر دست یابند. حتی نزدیکترین خویشاوندان ما، کوادرومانا Quadrumana، متنوعترین شکلهای ممکن در جفتگیری نر و ماده را نشان میدهند؛ و اگر بخواهیم که نزدیکتر بیاییم و توجه خود را فقط به چهار میمون انسانواره معطوف کنیم، تنها چیزی که لتورنو میتواند بما بگوید این است که آنها تکهمسر و گاه چندهمسرند؛ در صورتی که ژوبرتولون از قول سوسور Saussure میگوید که آنها تکهمسر هستند. اظهارات اخیر وسترمارک در کتابش بنام تاریخ ازدواج انسان (لندن ١٨٩١)[۱٣] در مورد تکهمسری در میان میمونهای انسانواره ابدا چیزی را اثبات نمیکند. بهطور خلاصه این گزارشها چنان خصلتی را دارند که لتورنوی صادق اعتراف میکند: "وانگهی در میان پستانداران هیچگونه ارتباط قطعی، بین درجه تکامل تفکر و شکل رابطه جنسی وجود ندارد". و اسپیناس (جوامع حیوانی، ١٨٧٧)[۱۴] بصراحت میگوید: "گله، عالیترین گروه اجتماعی قابل مشاهده در میان حیوانات است. بهنظر میرسد که از خانوادهها تشکیل شده باشد ولی از همان ابتدا خانواده و گله در تناقض با یکدیگرند. و به نسبت معکوس هم، تکامل مییابند".
بطوری که از سطور فوق بر میآید، ما تقریبا هیچ چیزی را بهطور قطعی درباره خانواده و گروهبندیهای دیگر اجتماعی میمونهای انسانواره، نمیدانیم. گزارشها مستقیما متضاد یکدیگرند. و این هم چیزی تعجبآور نیست. میدانیم چقدر گزارشهایی که حتی در مورد قبایل انسانی وحشی در دست داریم ضد و نقیض بود و به بررسی نقادانه و موشکافانه احتیاج دارند؛ ولی بررسی جوامع میمونها حتی از جوامع انسانی هم مشکلتر است. بنابراین ما باید فعلا از هرگونه نتیجهگیری بر مبنای این گزارشهای مطلقا غیر قابل اعتماد، ابا کنیم.
اما این نقل قول از اسپیناس که در بالا به آن اشاره شد، کلید بهتری به دست ما میدهد. در میان حیوانات عالیتر، گله و خانواده مکمل یکدیگر نیستند بلکه متناقض هم هستند. اسپیناس خیلی خوب نشان میدهد که چگونه حسادت در میان حیوانات نر در هنگام جفتگیری، هر گله مجتمع را سست کرده و یا موقتا منحل میکند. "جایی که خانواده به هم خیلی نزدیک است وجود گله استثناء نادری است. از جانب دیگر گله تقریبا بهصورت طبیعی در جایی که مقاربت جنسی آزاد یا چند-همسری حاکم است بوجود میآید... برای اینکه گله بوجود آید، علائق خانوادگی باید سست شده باشند و فرد مجدداً آزاد شده باشد. به این علت است که اینقدر بندرت گلههای سازمانیافته را در میان پرندگان مشاهده میکنیم... از سوی دیگر، در میان پستانداران، جوامع کم و بیش سازمانیافتهای را میتوان دید، دقیقا به این علت که در این مورد فرد در خانواده ادغام نشده است... به این طریق احساس جمعی[۱۵] گله در آغازش دشمنی بزرگتر از احساس جمعی خانواده ندارد. بدون تردید باید بگوییم: اگر یک شکل اجتماعی بالاتر از خانواده بوجود آمده است، این فقط با در خود ادغام کردن خانوادههایی عمیقا تغییر ماهیت یافته، انجامپذیر میباشد؛ که دقیقا به همین علت این امکان را از بین نمیبرد که این خانوادهها بعدا قادر شوند که تحت شرایط بینهایت مساعدتری خود را مجددا بسازند". (همان منبع اسپیناس، فصل اول، نقل شده بوسیله ژیروتولون در کتابش بنام منشأ ازدواج و خانواده، ١٨٨٤، صفحات ٥١٨-٥٢٠)[۱٦]
بدین قرار آشکار میگردد که درست که جوامع حیوانی ارزش خاصی برای استنتاج در مورد جوامع انسانی دارند - ولی این فقط یک ارزش منفی است. تا آنجا که معلوم شده است، در مورد مهرهداران عالیتر، فقط دو نوع خانواده میشناسیم: چندهمسری یا جفت واحد. در هر دو مورد تنها یک نر بالغ، تنها یک شوی مجاز است. حسادت نر، که هم معرّف علائق و هم محدودیت خانواده است، خانواده حیوانی را در تضاد با گله قرار میدهد. گله، شکل اجتماعی عالیتر، در اینجا غیر ممکن شده، در آنجا سست شده، و یا در فصل جفتگیری بهکلی مضمحل میشود؛ در بهترین حالت ادامه تکامل آن در اثر حسادت نر، متوقف میشود. این به تنهایی ثابت میکند که خانواده حیوانی و جامعه انسانی بدوی با هم ناسازگار هستند، و اینکه انسان بدوی که داشت خود را توسط کار از مرحله حیوانی بالا میکشید، یا اصلا خانوادهای نمیشناخت، و یا حداکثر چنان خانوادهای میشناخت که در میان حیوانات وجود نداشت. بهطوری که حیوان بی سلاحی، مانند جانورى که داشت انسان نمیشد، توانست در تعداد کم، و حتی در انفراد، با جفت واحد بهمثابه عالیترین شکل اجتماعی - آنطور که وسترمارک بر مبنای گزارش شکارچیان آن را به گوریلها و شمپانزهها منسوب میکنند، به حیات خود ادامه دهد. برای تحول از مرحله حیوانیت، برای انجام بزرگترین دستاورد در طبیعت، یک عامل اضافی ضروری بود: جایگزینی نیروی ناکافی دفاع، توسط نیروی متحد و کوشش مشترک گله. گذار به مرحله انسانی از شرایطی که میمونهای انسانواره در آن زندگی میکنند، مطلقا غیر قابل تبيین است. برعکس، این میمونها چنین بهنظر میرسند که دارند به گوشهای رانده و بتدریج نابود میشوند، و به هر منوال در پروسه انحطاط قرار دارند. این به تنهایی دلیل کافی برای رد تمام نتیجهگیریهایی است که بر مبنای قیاس بین شکل خانوادههای آنان و خانوادههای انسان اولیه بعمل آمده است. ولی تحمل و گذشت متقابل در میان نرهای بالغ، رهایی از حسادت، شرط اولیه برای ساختن آن گروههای بزرگ و پایداری بود که تنها در بطن آنها دگرگونی از حیوان به انسان میسر میگردید. و در حقیقت آیا ما چه چیزی را بهمثابه قدیمیترین، بدویترین، شکل خانواده پیدا میکنیم که از آن شکل شواهد غیر قابل انکاری در تاریخ پیدا شود و امروزه در اینجا و آنجا بتواند مورد مطالعه قرار گیرد؟ ازدواج گروهی، شکلی که در آن دستههای کامل مرد و دستههای کامل زن متعلق به یکدیگر باشند و جایی برای حسادت باقی نباشد. بیش از این، ما در مراحل بعدی تکامل شکل استثنایی چندشویی - که هنوز هم بیش از این مخالف همه نوع احساس حسادت است - را مییابیم، که به همین دلیل، در میان حیوانات ناشناخته است. ولی نظر به اینکه شکلهایی از ازدواج گروهی را که میشناسیم همراه با چنان شرایط پیچیده خاصی هستند که لزوما ما را به شکلهای مناسب جنسی اولیهتر و سادهتر احاله میدهند و به این طریق در تحلیل نهایی، به یک دوران مقاربت مختلط منطبق بر دوران گذار از حیوانیت به انسانیت اشاره میکنند، مراجعه به شکلهای وصلت بین حیوانات ما را مجددا به همان نقطهای باز میگرداند که قرار بود یکبار برای همیشه آن را پشت سر گذاشته باشیم.
پس معنای مقاربت جنسی مختلط چیست؟ یعنی اینکه محدویتهای موجود کنونی یا گذشته، وجود نداشته باشند. ما هم اکنون سقوط سد حسادت را دیدیم. اگر چیزی قطعی وجود داشته باشد این است که حسادت عاطفهای است که پیدایش آن بهطور نسبی جدید است. همین نیز در مورد مفهوم مقاربت با نزدیکان صادق است. نه تنها در ابتدا برادر و خواهر بهصورت زن و شوهر زندگی میکردند، بلکه رابطه جنسی والدین و فرزندان در میان بسیاری از مردمان، تا هم امروز مجاز بوده است. بانکرفت (نژادهای بومی ایالات مجاور اقیانوس آرام در آمریکای شمالی، ١٨٧٥، جلد اول)[۱٧] به وجود این امر در میان کاویتاها Kavitas، باب برنگ Bering Strait، کادیاکهای Kadiaks نزدیک آلاسکا و تینههای Tinnehs ساکن مناطق داخلى آمریکای شمالی انگلیس شهادت میدهند. لتورنو گزارشهایی در مورد همین امر در میان سرخپوستان چیپوا Chippewa، کوکوهای Cucus شیلی، کاریبینها Caribbeans و کارنهای[۱٨] هند و چین جمعآوری کرده است، توصیفهای یونانیان کهن و رومیها در مورد پارتها، پارسها، سيتینها Scythians، هونها Huns و غیره که جای خود دارد. قبل از اختراع زنای با محارم[۱۹] (و این درست و حسابی یک اختراع است و یکی از با ارزشترین اختراعها) مقاربت جنسی بین والدین و اطفال چیزی نبود که زنندهتر مقاربت بین اشخاص متعلق به نسلهای متفاوت باشد - چنانچه در واقع امروز حتی در فیلیستینترین کشورها، بدون برانگیختن سر و صدای فراوان انجام میشود - در حقیقت حتی "دختر خانمهای" بیش از شصت ساله، اگر بقدر کافی ثروتمند باشند، گاهگاهی با مردان جوان سی ساله ازدواج میکنند. ولی اگر مفهوم زنا با نزدیکان را از شکلهای ابتداییتر خانواده که همراه با آن است حذف کنیم - مفاهیمی که بهکلی با مفاهیم ما متفاوت، و غالبا در تضاد مستقیم با آنها هستند - بشکلی از مقاربت جنسی میرسیم که فقط میتواند مختلط خوانده شود - مختلط از آنجا که محدودیتهایی که بعدا بوسیله رسوم تحمیل شد، هنوز وجود نداشتند. این ابدا به آن معنی نیست که اختلاط قر و قاطی هر روزه در جریان بود. یارگیری مجزا، برای دورانهای محدود به هیچ وجه نفی نمیشود؛ در حقیقت حتی در ازدواج گروهی هم این یارگیری اکنون شامل اکثر موارد میشود. و اگر وسترمارک - که جدیدترین نفی کننده یک چنین حالت بدوی است - هر یک از مواردی را که دو زوج تا هنگام تولد نوزاد با هم یار میمانند، ازدواج مینامد، در آنگاه میتوان گفت که این نوع ازدواج بخوبی میتواند در شرایط مقاربت مختلط وجود داشته باشد، بدون اینکه از هیچ نظر با اختلاط، یعنی فقدان سدهای نهاده شده بر مقاربت جنسی توسط رسوم، در تضاد باشد. در حقیقت وسترمارک از این نقطه نظر شروع میکند که "اختلاط شامل سرکوبی تمایلات فردی است" بهطوری که "فحشاء اصیلترین فرم آن [سرکوب تمایلات] است". اینطور بهنظر میرسد که تا هنگامی که شرایط بدوی را از پشت عینک فحشاء نگاه کنیم، فهم آنها بهکلی غیر ممکن خواهد بود. ما هنگامی که ازدواج گروهی را شرح میدهیم، مجددا به این مسأله خواهیم پرداخت.
بهنظر مورگان از این شرایط اولیه مقاربت مختلط، احتمالا در مراحل بسیار ابتدایی، اینها بوجود آمدند:
[١]- خانواده همخون
خانواده همخون اولین مرحله خانواده است. در اینجا گروههای ازدواجی بر حسب نسل ترتیب مییابند: تمام پدربزرگها و مادربزرگها، در محدوده خانواده، همگی شوهران و زنان یکدیگر هستند، همین امر در مورد فرزندان آنها، یعنی پدران و مادران صادق است، که مجددا فرزندان آنها دایره سوم یارهای مشترک را تشکیل میدهند، فقط اسلاف و اخلاف، والدین و فرزندان از حقوق و وظایفِ (به زبان ما) ازدواج با یکدیگر بر کنار هستند. برادران و خواهران، (عمّه، عمو، خاله، دایی) زادههای دختر و پسر درجه اول و درجه دوم و درجات بعدی، همه برادران و خواهران یکدیگر هسـتند و دقیـقا به همـین علـت، همه شـوهران و زنـان یکدیگرنـد. در این مرحلـه رابطـه بـرادر و خواهـر بهطـور طبیـعی شـامل اعمـال مقاربـت جنسـی با یکدیگـر اسـت[٢٠]. چنین خانوادهای در شکل تیپیک آن، شامل اخلاف یک زوج است که مجددا در میان آنها، اخلاف هر درجه، همه برادران و خواهران یکدیگرند، و دقیقا به آن دلیل همه متقابلا شوهران و زنان یکدیگر هستند.
خانواده همخون از بین رفته است. حتی عقبافتادهترین مردمانی که تاریخ میشناسد نمونه قابل تأیید این شکل خانواده را ارائه نمیدهند. ولی این نتیجهگیری، که این باید وجود داشته بوده باشد، را سیستم همخونی هاوایی، که هنوز در سراسر پولینزی وجود دارد به ما میقبولاند. این سیستم آن درجات همخونی را بیان میدارد که فقط از چنین شکل خانوادهای میتواند بوجود آید؛ و ما مجبوریم که با کل تکامل بعدی خانواده، که این شکل را یک مرحله مقدماتی ضروری میشمارد، همین نتیجهگیری را بپذیریم.
[٢]- خانواده پونالوایی (Punaluan)
اگر این اولین پیشرفت در سازماندهی مبتنی بود بر محروم کردن والدین و فرزندان از روابط جنسی با یکدیگر، دومین پیشرفت مبتنی بود بر محروم کردن برادران و خواهران از این روابط. این گام به پیش - با توجه به تساوی سنی بیشتر طرفین - بینهایت مهمتر و نیز مشکلتر از گام اول بود. این امر بهتدریج انجام شد و به احتمال زیاد با کنار گذاشتن برادران و خواهران طبیعی (یعنی از طرف مادر) از روابط جنسی با یکدیگر آغاز شد، که در اول، در موارد منفرد بوده و بعد بهتدریج بهصورت قاعده در آمد (در هاوایی هنوز تا قرن حاضر استثناء بر این قاعده وجود دارد)، و به منع ازدواج حتی بین برادرها و خواهرهای جانبی[٢۱]، یا آنطور که ما میگوییم (عمّه، عمو، خاله، دایی) زادههای درجه اول و دوم و سوم منتهی شد. بهگفته مورگان آن "یک تصویر عالی از عمل انتخاب طبیعی بدست میدهد". تردیدی نیست قبایلی که در میان آنها مقاربت درونی در اثر این پیشرفت محدود شده بود از قبایلی که در آنها ازدواج بین برادران و خواهران هم بهصورت قاعده و هم وظیفه باقی مانده بود، بهطور سریعتر و کاملتری تکامل مییافتند. قدرت تأثیر این پیشرفت را در نهاد تیره Gens میتوان دید که مستقیما از آن منشأ گرفت و هدف اولیه را پشت سر گذاشت. این تیرهها بنیاد نظام اجتماعی اکثر - اگر نه همه - مردمان بربر جهان بودند، و در یونان و روم مستقیما از آنها به تمدن میرسیم.
هر خانواده بدوی مجبور بود که حداکثر بعد از یکی دو نسل تقسیم شود. خانواده مشترک کمونیستی اولیه که بدون استثناء تا اواخر دوران میانی بربریت رایج بود، بیشترین گستردگی یک جماعت[٢٢] خانوادگی را معیّن میکرد، که بر حسب اوضاع و احوال متفاوت - ولی در هر محل تقریبا معیّن - بود. بهمجرد اینکه مفهوم ناشایست بودن مقاربت جنسی بین فرزندانِ یک مادر واحد بوجود آمد، این مفهوم اجبارا بر روی چنین تقسیمات جماعتهای خانواری قدیمی و ایجاد جماعتهای جدید Hausgemeiden تأثیر میگذاشت (که بههر حال ضرورتا با گروه خانوادگی متقارن نبود). یک یا چند گروه خواهر، هسته یک خانوار شدند، و برادران طبیعی آنها، هسته خانوار دیگری گشتند. شکل خانوادهای که مورگان آن را پونالوایی مینامد، به این طریق يا بهطریقی مشابه آن، از خانواده همخون بوجود آمد. بر حسب رسم هاوایی تعدادی از خواهران جانبی [یعنی (عمّه و عمو و خاله و دایی) زادههای درجه اول و دوم یا دورتر] همسرهای مشترکِ شوهرهای مشترک خود بودند، ولی برادران آنها از این رابطه خارج بودند. این شوهران، دیگر یکدیگر را برادر خطاب نمیکردند - که در حقیقت دیگر الزاما نیز با هم برادر نبودند - بلکه پونالوا، یعنی همراه، صمیمی، شریک، خطاب میکردند. بههمین طریق، یک گروه از برادران طبیعی، و یا جانبی، یک عده زن را که خواهران آنها نبودند، مشترکا به همسری داشتند و این زنان نیز یکدیگر را پونالوا خطاب میکردند. این شکل کلاسیک ساخت خانواده Familienformation است که بعدها یک سلسله تنوعاتی پیدا کرد، و ویژگی مشخصه اساسی آن به این شرح بود: تجمع متقابل شوهران و زنان در یک محفل خانوادگی معیّن، که برادران زنها - اول برادران طبیعی و بعد، برادران جانبی نیز - از آن خارج بودند، و عکس آن هم در مورد خواهرهای شوهران صادق بود.
این نوع خانواده، اکنون به دقیقترین وجهی، درجات خویشاندی در سیستم آمریکایی را به دست میدهد. فرزندانِ خواهرانِ مادر من، همچنان فرزندان او باقی میمانند، فرزندانِ برادرِ پدر من هم بههمینسان فرزندان او هستند؛ ولی فرزندانِ برادرانِ مادر من، اکنون دختر برادر و پسر برادر او هستند، و فرزندانِ خواهرانِ پدر من هم پسرِ خواهر و دخترِ خواهر او میباشند، و همه آنها جمعا (عمو، عمّه، دایی، خاله) زادههای من هستند. زیرا در حالی که شوهرانِ خواهرانِ مادرِ من هنوز شوهر او هستند، و همسرِ برادرانِ پدرِ من نیز - از نظر حق، اگر نه همیشه عملا - همچنین همسر او میباشند، ممنوعیت اجتماعی مقاربت جنسی بین برادران و خواهران، اکنون باعث تقسیم (عمّه، عمو، خاله، دایی) زادههای درجه اول - که تاکنون بدون تمایز برادر و خواهر محسوب میشدند - به دو طبقه شده است: بعضیها مانند گذشته، برادران (جانبی) و خواهران (جانبی) باقی میمانند؛ دیگران، فرزندانِ برادران از یک سو و فرزندان خواهران از سوی دیگر، دیگر نمیتوانند برادر و خواهر باشند، دیگر نمیتوانند والدین مشترک - پدر، مادر، یا هر دو - داشته باشند و بههمین علت است که برای اولینبار، طبقه برادرزادهها و خواهرزادهها، (عمّه، عمو، خاله، دایی) زادههای مذکر و مؤنث - که در سیستم خانواده گذشته بیمعنی بود - ضروری میشود. سیستم آمریکایی همخونی - که در مورد هر خانوادهای بر مبنای یک نوع ازدواج انفرادی بنا شده باشد، کلاً پوچ و عبث بهنظر میرسد - با خانواده پونالوایی، حتی در کوچکترین جزئیات آن، بهطور منطقی تبیین و توجیه میشود. تا حدی که این سیستم همخونی شایع بوده، باید لااقل درست تا همان حد، خانواده پونالوایی یا شکلی شبیه آن، وجود میداشته است.
این نوع خانواده، که ثابت شده عملا در هاوایی وجود داشته است، محتملاً در سراسر پولینزی هم میتوانست مشاهده شود، اگر مبلغین مذهبی عابد و زاهد - مانند راهبان اسپانیایی پیشین در آمریکا - قادر بودند از این مناسبات غیر مسیحایی چیزى جز "نفرت"[٢٣] برداشت کنند. هنگامی که قیصر در مورد برتونها - که در آن زمان در مرحله میانی بربریت بودند - به ما میگوید که "آنها ده دوازده نفری زنهای مشترک داشتند؛ و اینها بیشتر برادرها و والدین با فرزندان آنها بودند"، این را میتوان بهبهترین وجهی ازدواج گروهی توصیف کرد. مادرهای بربر ده یا دوازده پسر - که آنقدر سن داشته باشند که بتوانند زنهای مشترک بگیرند - نداشتهاند؛ ولی در سیستم همخونی آمریکایی - که منطبق بر خانواده پونالوایی است - برادران متعددی وجود دارند، زیرا تمام (عمّه، عمو، خاله، دایی) زادههای نزدیک و دور یک فرد، برادر او هستند. در مورد اصطلاح "والدین با فرزندانشان" باید گفت که این میتواند سوء تفاهمی از جانب قیصر باشد؛ ولی این سیستم، وجود پدر و پسر یا مادر و دختر را در یک گروه ازدواجی واحد نفی نمیکند، گرچه وجود پدر و دختر یا مادر و پسر را نفی میکند. بههمین سان این شکل ازدواج گروهی یا شکلی مشابه آن سادهترین تبیین گزارشهای هرودوت و دیگر نویسندگان کهن را در مورد جماعت زنان در میان مردمان وحشی و بربر بدست میدهد. این همینطور در مورد توصیف تیکورسِ اودTikurs of oudh (در شمال گنگ) توسط واتسن Watson و کوُی Koye در کتابشان بهنام "مردم هند"[٢۴]، صادق است: "آنها با هم زندگی میکنند (یعنی زندگی جنسی)، یعنی بدون تمایز در تجمعهای بزرگ، و در صورتی که دو نفر از آنها ازدواج کرده باشند، پیوندشان صرفاً اسمی است".
در اکثریت عظیم موارد، بهنظر میرسد که نهاد تیره مستقیما از خانواده پونالوایی منشأ گرفته باشد. البته سیستم طبقاتی[٢۵] استرالیایی نیز میتواند نقطه شروعی برای این نهاد باشد: استرالیاییها تیره دارند؛ ولی آنها هنوز خانواده پونالوایی ندارند؛ آنها یک نوع نارسترِ ازدواج گروهی دارند.
در تمام شکلهای خانواده گروهی، پدر طفل معلوم نیست، ولی مادر معلوم است. گرچه وی تمام اطفال خانواده جمعی را فرزندان خود میخواند و وظیفه مادری خود را در قبال آنها ایفاء میکند، معهذا او فرزندان طبیعی خودش را از دیگران باز میشناسد. به این ترتیب روشن است که هر جا که ازدواج گروهی وجود داشته باشد، نسب را فقط از طریق مادری میتوان معیّن کرد، و به این طریق تنها تبار مؤنت برسمیت شناخته میشود. این امر در واقع در مورد تمام مردمان وحشی و مردمان مرحله پایینی بربریت صادق است؛ و این دومین دستاورد بزرگ باکوفن است که اولین فردی بود که این مسأله را کشف کرد. او این تشخیص انحصاری اصل و نسب از طریق مادر - و مناسبات ارثی که در طول زمان بر مبنای آن بوجود میآید - را حق مادری Mother Right میخواند. من بخاطر رعایت ایجاز به انتخاب همین اصطلاح قناعت میورزم. ولی این یک انتخاب ناخوشایند است، زیرا در این مرحله اجتماعی، هنوز چیزی بهنام حق، بهمعنای حقوقی آن بوجود نیامده بود.
اکنون اگر از خانواده پونالوایی یکی از دو گروه نمونهوار را مورد توجه قرار دهیم - یعنی گروهی شامل تعدادی خواهران طبیعی یا خواهران جانبی (اخلاف درجه اول و دوم یا دورتر خواهر خود، یا دورتر است)، همراه با فرزندان و برادران طبیعی یا برادران جانبیِ مادری آنها (که بنا بر فرض ما، شوهر آنها نیستند)، ما دقیقا آن حلقهای از افراد را مییابیم که بعدها بهصورت اعضای تیره، در شکل بدوی این نهاد، ظاهر میشوند. آنها همه یک جدّه مشترک دارند، که اخلاف مؤنث آنها نسل به نسل، بعلت اینکه از او نسب گرفتهاند، خواهر یکدیگرند. ولی شوهران این خواهرها دیگر نمیتوانند برادر آنها باشند، یعنی از این جدّه نسب گرفته باشند و بنابراین به گروه همخون - که بعدها بهصورت تیره در خواهند آمد - تعلق ندارند؛ ولی فرزندان آنها متعلق به این گروه هستند - زیرا فقط نسب مادری، تنها امر تعیین کننده است، زیرا تنها آنست که قطعی است. از هنگامی که ممنوعیت مقاربت جنسی بین تمام برادرها و خواهرها - منجمله دورترین مناسبات جانبی از طرف مادری - برقرار میشود، گروه فوق تبدیل به تیره میشود، یعنی خود را بهصورت یک حلقۀ محدودِ محکم از وابستگان خونی تبار مؤنث در میآورد، که قادر به ازدواج با یکدیگر نیستند؛ از این به بعد، این حلقه بهطور روزافزون خود را توسط نهادهای مشترک دیگر - که خصلت اجتماعی یا مذهبی دارند - تحکیم میکند، و خود را از تیرههای دیگر همان قبیله متمایز مینمایند. ما بعدا به جزئیات بیشتر این امر خواهیم پرداخت. ولی اگر میبینیم که تیرهها، نه تنها ضرورتا، بلکه حتی بهطور کاملا طبیعی از خانواده پونالوایی، تکامل یافتهاند، پس زمینه برای حدس قریب بهیقین وجود دارد که این شکل از خانواده قبلا در میان تمام مردمانی که در آنها نهادهای تیرهای قابل تشخیص هستند، وجود داشته است. یعنی تقریبا در میان تمام مردمان بربر و متمدن.
هنگامی که مورگان کتاب خود را نوشت، دانش ما از ازدواج گروهی هنوز خیلی محدود بود. در مورد ازدواجهای گروهی جاری در میان استرالیاییها - که در طبقات سازمان یافته بودند - کم میدانستیم، و بعلاوه مورگان در همان سال ١٨٧١ اطلاعاتی را در که در مورد خانواده پونالوایی هاوایی به او رسیده بود، چاپ کرد. از یکسو خانواده پونالوایی یک تبیین کامل سیستم همخونی متداول در میان سرخپوستان آمریکایی را بهدست میدهد - سیستمی که نقطه شروع تمام بررسیهای مورگان بود؛ از جانب دیگر آن شامل یک نقطه عزیمت حاضر و آماده برای اشتقاق تیرههای حق مادری بود؛ و بالأخره نمایشگر یک مرحله تکاملی بسیار عالیتر طبقات استرالیایی بود. بنابراین قابل هم است که مورگان تصور کند که خانواده پونالوایی یک مرحله تکامل است که ضرورتا قبل از خانواده یارگیر بوجود میآید، و تصور کند که این امر عموما در اعصار اولیه شایع بوده است. از آن زمان به بعد، ما یک سلسله شکلهای دیگر ازدواج گروهی را شناختهایم و اکنون میدانیم که مورگان در این جهت زیادهروی کرد. معهذا وی این اقبال را داشت که در خانواده پونالوایی خود، به عالیترین شکل کلاسیک ازدواج گروهی، برخورد کند، شکلی که گذار از آن به مرحله بالاتر بسهولت تبیین میشود.
ما غنای اساسی شناخت خود از ازدواج گروهی را مدیون مبلّغ مذهبی انگلیسی لوریمر فیسون Lorimer Fison هستیم، که طی سالها این شکل خانواده را در موطن کلاسیک آن، استرالیا، مورد مطالعه قرار داد. او پایینترین مرحله تکامل را در میان سیاهپوستان استرالیایی مونت گامبیر Mount gambier در جنوب استرالیا یافت. در اینجا کل قبیله به دو طبقه تقسیم میشود - کروکی Kroki و کومیت Kumite. مقاربت جنسی در داخل هر یک از این طبقات اکیداً ممنوع است؛ از جانب دیگر، هر مرد از یک طبقه، بهطور مادرزاد، بهصورت شوهر هر زن از طبقه دیگر بهشمار میرود، و آن زن نیز بهصورت همسر او متولد میگردد. نه افراد، بلکه گروههای کامل با یکدیگر ازدواج میکنند؛ طبقه با طبقه. و باید تذکر داد که در اینجا هیچگونه محدودیتی در مورد تفاوت سنی یا وابستگی خونی خاص وجود ندارد، بجز آنچه که توسط تقسیم به دو طبقه برون-همسر معیّن میشود. یک مرد کروکی بهطور مشروع هر زن کومیت را به همسری دارد؛ ولی چون دختر خود او از یک زن کمیت، بر مبنای حق مادری، خود یک کومیت بهشمار میرود، بنابراین او از بدو تولد بهصورت همسر هر مرد کروکی، منجمله پدر خودش شمرده میشود. در هر حال، سازمان طبقاتی، به آن گونه که ما میشناسیم هیچ محدودیتی در اینجا بوجود نمیآورد. بنابراین، این سازمان یا در دورهای ظاهر شد که، علیرغم تمام انگیزههای مبهم برای محدود کردن مقاربت درونی، هنوز مقاربت جنسی، بین والدین و فرزندان، چیز هولناکی بهشمار نمیرفت، که در آن حالت سیستم طبقاتی مستقیما از یک شرایط مقاربت جنسی مختلط ناشی بوده است - یا اینکه مقاربت بین والدین و فرزندان قبل از اینکه این طبقات بوجود آیند، بوسیله رسوم ممنوع شده بود - که در آن حالت شرایط کنونی از خانواده همخون منشأ گرفته است و اولین پیشرفت بعد از آن است. حدس دومی محتملتر است. تا آنجا که من میدانم، موارد رابطه ازدواجی بین والدین و فرزندان در استرالیا گزارش داده نشده است؛ و نوع بعدی برون همسری تیرههای حق مادری، نیز علیالقاعده، تلویحا ممنوعیت این روابط را همچون یک واقعه از قبل استقرار یافته - از همان زمان بنیادش - میانگارد.
علاوه بر مونت گامبیر در جنوب استرالیا، سیستم دو طبقهای را در امتداد رودخانه دارلینگ Darling River بیشتر بهطرف شرق، و در کوینزلند Queensland، در شمال شرقی، نیز میتوان مشاهده کرد؛ که به این ترتیب بهطرز وسیعی گسترده است. این سیستم فقط ازدواج بین خواهران و برادران، بین فرزندانِ برادران و بین فرزندانِ خواهران از جهت مادری را ممنوع میدارد، زیرا که آنها متعلق به یک طبقه هستند؛ از جانب دیگر فرزندانِ برادر و خواهر حق ازدواج با یکدیگر را دارند. یک گام دیگر در جهت ممنوعیت مقاربت درونی را در میان کامیلاروی Kamilaroi، در امتداد رودخانه دارلینگ، در نیو ساوت ولز New South Wales میتوان دید؛ که در آنجا دو طبقه اولیه، تقسیم بهچهار طبقه شدهاند و هر یک از این چهار طبقه، همینطور در کل با یک طبقه معیّن دیگر ازدواج میکنند. دو طبقه اول بهصورت همسر یکدیگر متولد میشوند؛ فرزندان آنها اعضای طبقه سوم یا چهارم میشوند - بر حسب اینکه مادر آنها متعلق به طبقه اول یا دوم باشد؛ و فرزندان طبقات سوم و چهارم، که بههمینگونه با یکدیگر ازدواج میکنند، مجددا به طبقات اول و دوم تعلق مییابند. بهطوری که همواره یک نسل متعلق به طبقات اول و دوم است، نسل دیگر به طبقات سوم و چهارم، و مجددا نسل بعد به طبقات اول و دوم. بر مبنای این سیستم، فرزندان برادران و خواهران (مادری) نمیتوانند زن و شوهر شوند - ولی نوههای آنها میتوانند. به هر حال این سیستم پیچیده عجیب، بعدها با جوش خوردن تیرههای حق مادری، از این هم پیچیدهتر میشود؛ ولی ما نمیتوانیم در اینجا به آن بپردازیم. پس میبینیم چگونه انگیزه بهطرف ممنوعیت مقاربت درونی، بارها و بارها بطریق خودبخودی و بدون آگاهی روشن از هدف، خود را در گروهبندی بیان میکند.
ازدواج گروهی که در مورد استرالیا هنوز ازدواج طبقاتی است، یعنی حال ازدواج تمامی یک طبقه از مردان که غالبا در تمام عرض قاره پراکندهاند، با یک طبقه از زنان که به همین اندازه گستردهاند - این ازدواج گروهی هنگامی که دقیقتر مورد ملاحظه قرار گیرد، آنقدر که فیلیستین در تصور ملهم از روسپیخانه خود میپندارد، وحشتانگیز نیست. برعکس مدتهای مدیدی گذشت پیش از آنکه حتی حدسی در مورد وجود آن زده شود، و در حقیقت فقط دراین اواخر است که وجود آن مورد بحث عدهای قرار گرفته است. این امر برای ناظر سطحی، بهصورت تکهمسری سست - و در بعضی جاها چندهمسری همراه با بیوفایی[٢٦] گاهگاهی - جلوه میکند. باید مانند فیسن و هوویت Howitt، برای کشف قوانینی که این شرایط ازدواج را تنظیم میکنند - که در عمل، اروپایی معمولی را به یاد رسوم ازدواج خودش میاندازد - سالها وقت صَرف کرد، تا قوانینی را درک کرد که بر مبنای آن سیاهپوست استرالیایی حتی وقتی که هزاران میل دور از خانه خود بهصورت غریبه در میان مردمانی بسر میبرد که حتی زبان آنها را هم نمیفهمد، معهذا غالبا در گشت و گذارهای خود از اردویی به اردوی دیگر، از قبیلهای به قبیله دیگر زنانی را مییابد که معصومانه، بدون مقاوت خود را در اختیار او میگذارند؛ و بر مبنای آن قانون، کسی که چندین زن دارد، یکی از آنها را در شب به میهمان خود تقدیم میکند. جایی که اروپایی بیاخلاقی و بیقانونی میبیند، در عمل، قانون سخت حکمفرماست. زنان، متعلق به طبقه ازدواجی بیگانه هستند و بنا بر این بهصورت زن او متولد میشوند؛ همین قانون اخلاقی - که یکی را در اختیار دیگر قرار میدهد - همه نوع مقاربت خارج از طبقات ازدواجی که متقابلا به هم تعلق دارند را ممنوع، و خاطی را طرد میکند. حتی در جایی که ربودن زن مورد عمل است - چیزی که غالبا اتفاق میافتد، و در نقاطی قاعده است - قانون طبقاتی بدقت تمام رعایت میشود.
باید گفت که ربودن زنان در همینجا اثری از گذار به ازدواج انفرادی - لااقل در شکل ازدواج یارگیری - را آشکار میکند: بعد از آنکه مرد جوان، دختر را بزور ربود، یا بهکمک دوستانش با هم فرار کردند، همه این دوستان یکی پس از دیگری با دختر مقاربت میکنند، ولی او زن کسی تلقی میشود که ربودن او را آغاز کرده بود. و برعکس اگر زن ربوده شده از شوهرش فرار کند و توسط مرد دیگری اسیر شود، همسر مرد دومی میشود، و مرد اول حق خود را از دست میدهد. به این طریق روابط انحصاری یارگیری برای دورههای کوتاه یا بلند، و نیز چندهمسری، خود را در کنار و یا در داخل سیستم ازدواج گروهی، مستقر میکند، که هنوز بهطور کلی وجود دارد؛ بهطوری که در اینجا نیز ازدواج گروهی بهتدریج از بین میرود، و تنها مسأله این است که در اثر نفوذ اروپاییها کدام یک اول از صحنه خارج میشود؛ ازدواج گروهی یا سیاهپوستان بومی استرالیا که به آن اقدام میکنند.
در هر حال، ازدواج بهصورت کل یک طبقه (با طبقه دیگر)، که در استرالیا وجود دارد شکل ازدواج گروهی خیلی عقبمانده و بدوی است؛ در حالی که - تا آنجا که میدانیم - خانواده پونالوایی عالیترین مرحله تکامل آن است. بهنظر میرسد که شکل اول، شکلی است که منطبق بر حالت اجتماعی وحشیهای آواره است، در حالی که دومی، متضمن اقامتگاههای نسبتا پایدار مجتمعهای کمونیستی است، و مستقیما بهمرحله تکاملی بعدی و عالیتر پیش میرود. مسلما پارهای مراحل بینابینی، بین این دو پیدا خواهد شد. در اینجا تنها عرصه باز شده ولی تاکنون پیموده نشده بررسی، در مقابل ما قرار دارد.
[٣]- خانواده یارگیر
در ازدواج گروهی - یا حتی قبل از آن - یارگیری برای دورههای کوتاه یا بلند، تا اندازهای وجود داشت. یک مرد در میان زنان بیشمارش، یک زن اصلی داشت (که هنوز بسختی میتوان او را سوگلی او نامید)؛ و خود این مرد، از میان مردان دیگر، شوهر اصلی او بود. این وضع به حد زیادی سردرگمی مبلّغین مذهبی - که ازدواج گروهی را گاه تجمع مختلط همسران میدیدند و گاه زنای افسارگسیخته - کمک کرد. ولی چنین یارگیری مرسوم، لزوما با تکامل تیرهها و با ازدیاد تعداد طبقات "برادران" و "خواهران" - که ازدواج بین آنها ممنوع شده بود - بیشتر و بیشتر تثبیت شد. با حرکتی که تیره برای جلوگیری از ازدواج بین وابستگان خونی بوجود آورد، گام دیگری به پیش برداشته شد. به این طریق میبینیم که در میان ایروکوییها و بیشتر قبایل دیگر سرخپوستان - که در مرحله پایینی بربریت بودند - ازدواج بین تمام کسانی که سیستم آنها، آنان را خویشاوند میشمرد، ممنوع است؛ و این، صدها نوع مختلف را در بر میگیرد.
پیچیدگی روزافزون ممنوعیتهای ازدواج، ازدواجهای گروهی را پیش از پیش دشوار کرد؛ بجای این ازدواجها، خانواده یارگیر بوجود آمد. در این مرحله، یک مرد با یک زن زندگی میکند، ولی بطریقی که چند-همسری و بیوفایی گاهگداری هنوز جزء حقوق ویژه مرد باقی میماند، هر چند که مورد اولی، به دلایل اقتصادی کمتر عملی میشود؛ با این حال در دورانی که زن با مرد زندگی میکند، از او وفاداری اکید خواسته میشود و اگر زنا کند شدیدا مجازات میگردد. ولی پیوند ازدواج میتواند بسهولت توسط طرفین فسخ شود و فرزندان مانند گذشته کماکان به مادر تعلق دارد.
در این محروم شدن روزافزون وابستگان خونی از پیوند ازدواج، انتخاب طبیعی نیز به عمل خود ادامه میدهد. بقول مورگان، ازدواج بین تیرههای ناهمخون "گرایش داشت که از نظر جسمی و فکری، نژاد نیرومندی بوجود آورد. هنگامی که دو قبیله پیشرونده با یکدیگر ترکیب شده و مردمی را میسازند... جمجمه و مغز جدید به اندازه مجموع استعدادهای هر دو، عریض و طویل میشود"[٢٧]. بنابراین قبایلی که بر مبنای تیره ساخته شده بودند لزوما نسبت به قبایل عقبتر تفوق پیدا میکنند، یا آنها را به تبعیت از نمونه خود وادار میسازند.
به این طریق تطور خانواده در عصرهای ماقبل تاریخ، شامل تنگ شدن مداوم حلقهای بود - که در ابتدا تمام قبیله را در بر میگرفت - که در آن تجمع ازدواجی بین دو جنس متداول بود. با محرومیت پی در پی - اول وابستگان نزدیکتر، و بعد دورتر و سپس حتی وابستگان سببی - همه نوع ازدواج گروهی در نهایت عملا غیر ممکن شد؛ و سرانجام فقط یک زوج واحد - که هنوز پیوند آن سست بود - يک ملکول، باقی ماند که با تجزیه آن، خود ازدواج بهکلی پایان مییابد. از امر بتنهایی نشان میدهد که عشق جنسی فردی - بمعنای کنونی اصطلاح - چه نقش ناچیزی در بوجود آوردن تکهمسری داشته است. پراتیک تمام مردمان در این مرحله، دلیل قویتری بر اثبات این امر بدست میدهد. تحت شکلهای قبلی خانواده، مردان نه تنها هیچگاه کمبود زن نداشتهاند بلکه برعکس تعدادی بیش از نیاز در اختیار داشتهاند، و حال آنکه اکنون زنان کمیاب و مورد طلب بودند. در نتیجه با ازدواج یارگیری، ربودن و خرید زن آغاز میشود - که نشانههایی شایع بودند از یک تغییر ریشهای که اتفاق افتاده بود - نه چیزی بیش از آن. این نشانهها را - یعنی صرفا شیوههای بدست آوردن زن را - مکلنان این اسکاتلندی فاضل مسلک، به طبقات خاص خانواده دگردیسی داده و آنها را "ازدواج از طريق ربودن" و "ازدواج از طریق خریدن" نامید. بعلاوه، در میان سرخپوستان آمریکا و همچنین در میان سایر قبایل (در همان مرحله [از تکامل]، ترتیب ازدواج امری مربوط به خود طرفین نیست - و در حقیقت غالبا حتی با آنها مشورت هم نمیشود - بلکه مربوط به مادران هر یک از آنهاست. به این طریق دو نفر کاملا غریبه غالبا با هم نامزد میشوند و فقط هنگامی که روز ازدواج نزدیک میشود، از انجام معامله خبردار میشوند. قبل از ازدواج، داماد به وابستگان تیرهای عروس (یعنی به وابستگان مادر، نه به پدر و به وابستگانش) هدایایی میدهد و این هدایا، حکم هدیه برای خریدِ دختری را دارند که به او تسلیم میکنند. ازدواج به میل هر یک از طرفین فسخ میشود. معهذا در میان بسیاری از قبایل - فیالمثل ایروکوییها - احساسات عمومی بتدریج علیه این جداییها برانگیخته میشود. وقتی که نزاع بوجود میآمد، وابستگان تیرهای هر دو طرف دخالت کرده و برای آشتی دادن طرفین کوشش میکنند و جدایی فقط هنگامی عملی میشود که این کوششها بی ثمر بمانند؛ فرزندان نزد مادر میمانند و هر یک از طرفین آزاد است مجددا ازدواج کند.
خانواده یارگیر که خود ضعیفتر از آن است که داشتن یا حتی طلب یک خانه مستقل را ضروری کند، خانوار کمونیستی - که از زمانهای پیش باقی مانده بود - را ابدا بهم نزد. ولی خانهداری کمونیستی متضمن برتری زن در خانه است، همینطور که تشخیص انحصاری یک مادر طبیعی، نظر به عدم امکان معیّن کردن پدر طبیعی با قاطعیت - به احترام زیاد برای زنان، یعنی مادران منجر میشود. اینکه زن در آغاز جامعه، برده مرد بود، یکی از مزخرفترین تصوراتی است که از عهد روشنگری قرن هجدهم به ما رسیده است. زنان در میان تمام وحشیها و تمام بربرها - در مرحله پایینی و میانی و حتی قسماً در مرحله بالایی - نه تنها موقعیت مستقل، بلکه موقعیتی بسیار محترم داشتند. بگذارید آرتور رایت Arthur Wright، مبلّغ مذهبی - که سالهای طولانی در میان ایروکوییهای سنِکا بسر برد - شهادت دهد که موقعیت زنان هنوز در مرحله خانواده یارگیر چه بود: "در مورد سیستم خانوادگی آنها، هنگامی که در خانههای دراز قدیمی زندگی میکردند [خانوارهای کمونیستی که چندین خانواده در آنها بودند]... احتمال دارد که یک دسته[٢٨] غالب بود، ولی زنان شوهران خود را از دستههای [تیرههای] دیگر انتخاب میکردند... معمولا بخش زنان در خانه حکمفرمایی میکرد؛ انبارها مشترک بودند؛ ولی بد به حال شوهر یا عاشق بدبختی که در انجام سهم خود برای تأمین غذا کوتاهی میکرد، صرفنظر از اینکه چند فرزند یا چقدر جنس در خانه داشته باشد، هر لحظه ممکن بود به او دستور داده شود که بار و بنهاش را جمع کرده و دک شود؛ و پس از چنین امری به صلاح و سلامت او نبود که اطاعت نکند. خانه برای او غیر قابل تحمل میشد؛ و او مجبور میشد که به دسته [تیره] خود برگردد؛ و یا چنانچه اغلب اتفاق میافتاد، از آنجا رفته و یک پیوند زناشویی جدید را در دستهای دیگر از سر آغاز کند. زنان در دسته [تیره] - مانند همه جای دیگر - قدرت بزرگی بودند. آنها در صورت لزوم، تردید نمیکردند که آنطور که اصطلاحا گفته میشد، "شاخها را از سر رئیس انداخته" و او را به صف جنگندگان تنزل دهند".
خانه کمونیستی، که در آن اکثر زنان و حتی تمام زنان به یک تیره واحد تعلق دارند - در حالی که مردان از تیرههای مختلف دیگر میآیند - بنیان مادی تفوق زن است که عموما در زمانهای اولیه بوجود آمد؛ و این کشف باکوفن سومین خدمت بزرگ اوست. من میتوانم اضافه کنم که گزارشهای سیاحان و مبلّغین مذهبی در موردِ زنان در میان وحشیها و بربرها - مبنی بر کار طاقتفرسای آنها - به هیچ وجه با آنچه در بالا گفته شد تضادی ندارد. تقسیم کار بین دو جنس در اثر عللی که مقام رن در جامعه را معیّن میکند متفاوت است. مردمانی که زنان آنها خیلی بیش از حدی که بهنظر ما شایسته است کار میکنند، خیلی بیش از حدی که اروپاییان به زنان خود احترام میگذارند برای آنها احترام قائلند. "بانوی" دوران تمدن - که محصور در احترام دروغین، و بیگانه شده از کار واقعی است - از نظر اجتماعی بینهایت پایینتر از زن سختکوش دوران بربریت است که در میان مردم خود بانوی واقعی محسوب میشد و بخاطر ماهیت خود، چنین بود.
اینکه امروز در آمریکا خانواده یارگیر کاملا جایگزین ازدواج گروهی شده است یا نه را باید از بررسی دقیقتر مردمان شمال غربی و بخصوص آمریکای جنوبی - که هنوز در مرحله بالایی توحش بسر میبرند - دریافت. آنقدر موارد متعدد از آزادی جنسی در مورد آمریکای جنوبی گزارش داده شده است که بسختی میتوان تصور کرد که ازدواج گروهی قدیمی موقوف شده باشد. به هر منوال تمام آثار آن هنوز از بین نرفته است. لااقل در میان چهل قبیله در آمریکای شمالی، مردی که با مسنترین خواهر ازدواج میکند حق شوهری نسبت به همه خواهرهای دیگر، بهمجردی که به سن لازم برسند دارد - که این از بقایای جماعت شوهران برای یک گروه کامل از خواهران است. و بانکرفت میگوید که قبایل شبه جزیره کالیفرنیا (در مرحله بالایی توحش) جشنهای معیّنی دارند که در اثنای آن چندین "قبیله" بمنظور مقاربت جنسی مختلط جمع میشوند. روشن است که در اینها تیرهایی هستند که این جشنها برایشان نمایشگر خاطره مبهم زمانهایی است که زنان یک تیره تمام مردان تیره دیگر را به شوهری داشتند و بالعکس. همین رسم هنوز در استرالیا وجود دارد. در میان چندی از مردمان چنین است که مردان مسنتر، رؤسا و کشیش-جادوگرها از جماعت همسران به نفع خود مجبورند که به هنگام برخی جشنها و گردهماییهای مردمی بزرگ، رضایت دهند که تصاحب اشتراکی قدیمی مجددا برقرار شود، و به زنان خود اجازه دهند که از مردان جوان لذت ببرند. وسترمارک (صفحات ٢٨ و ٢٩) یک سلسله کامل از نمونههای چنین جشنهای ادواری عیاشانهای را بدست میدهد که در طی آنها مقاربت جنسی آزاد قدیمی، برای مدت کوتاهی مجددا برقرار میگردد. از این جملهاند نمونههای هوسها Hos، سانتالها Santals، پنجابیها Punjabi، و کوتارهای هند Kotars، و برخی از مردمان آفریقا و غیره. شگفتآور است که وسترمارک از اینهمه نتیجه میگیرد که اینها بقایای ازدواج گروهی - که او منکر آن است - نبوده، بلکه بقایای فصل جفتگیری است که در میان انسانهای بدوی و سایر حیوانات مشترک است.
اکنون به چهارمین کشف بزرگ باکوفن میرسیم که شامل گذار متداول از ازدواج گروهی به یارگیری است. چیزی که باکوفن آن را یک فدیه برای تخطی نسبت به فرامین کهن خدایان تلقی میکند، فدیهای که زن توسط آن حق خود به عفت را خریداری میکند، در حقیقت چیزی نیست جز یک بیان متصوفانه برای فدیهای که زن توسط آن، آزادی خویش را از جماعت شوهران کهن باز میخرد و حق واگذاری خود تنها به یک مرد را بدست میآورد. این فدیه، شکل یک تسلیم محدود را بخود میگیرد: زنان بابل مجبور بودند که خویشتن را سالی یکبار به معبد میلیتا Mylitta تسلیم کنند. سایر مردمان خاورمیانه دختران خود را سالها به معبد آنتیس Anaitis میفرستادند، و آنها در آنجا مجبور بودند که با کسانی که بدلخواه خود انتخاب میکردند، آزادانه معاشقه کنند تا اینکه اجازه ازدواج به آنها داده شود. در میان تقریبا تمام مردمان آسیا، بین مدیترانه و گنگ Ganges، رسوم مشابهی تحت نقاب مذهب وجود دارد. تسلیم فدیهوار بمنظور بازخرید، به مرور ایام ملایمتر میشود. در این خصوص باکوفن میگوید: "تسلیم مکرر سالانه جای خویش را به یک عمل [تسلیم] واحد میدهد؛ هتاریسم زنان شوهردار، جای خود را به هتاریسم دوشیزگان میدهد. تسلیم بی قید و شرط (مختلط) به همگان، جای خود را به تسلیم به کسان معیّنی میدهد" (حق مادری، صفحه ١٩)[٢۹]. در میان سایر مردمان پوشش مذهبی وجود ندارد؛ در میان پارهای از مردمان کهن - تراسینها Thracians، سلتها و غیره، بسیاری از ساکنین بدوی بومی هند و مردمان مالای Malay و ساکنین جزایر دریای جنوب South Sea Islanders، و بسیاری از سرخپوستان آمریکا، حتی تا به امروز - دختران تا زمان ازدواج از وسیعترین آزادی جنسی برخوردارند. این امر بخصوص در سراسر آمریکای جنوبی صادق است بهطوری که هر کس که کمی به داخل این سرزمین راه یافته باشد میتواند در این خصوص شهادت دهد. در این روال، آگاسیز Agassiz (سفری در برزیل، چاپ بوستون و نیویورک ١٨٨٦، صفحه ٢٦٦)[٣٠] داستان زیر را در مورد یک خانواده ثروتمند از اصل و نسب سرخپوست حکایت میکند. هنگامی که او به دختری معرفی شد و جویای حال پدرش (که آگاسیز تصور میکرد شوهرِ مادر دختر باشد، که افسر بوده و در جنگ علیه پاراگوئه Paraguay مشغول خدمت بود) شد، مادر دختر با لبخند جواب داد: "او پدر ندارد، دخترِ اتفاق است" (naô Tem pai, he filha da fortuna). این همواره طریقی است که در اینجا سرخپوستان یا زنان دورگه از فرزندان نامشروع خود سخن میگویند - ناآگاه از هر گونه احساس خطا یا حیا. این امر آنقدر شایع است که خلاف آن استثناء بهنظر میرسد. فرزندان [غالبا فقط] مادر خود را میشناسند زیرا تمام توجه و مسئولیت به عهده اوست؛ اما آنها هیچ اطلاعی از پدر خود ندارند، و به خاطر زن هم خطور نمیکند که او یا فرزندانش، حقی بر او دارند. چیزی که اینجا آنقدر برای یک انسان متمدن عجیب بهنظر میرسد، صرفا قاعدهای است بر مبنای حق مادری، و ازدواج گروهی.
در میان مردمان دیگر، دوستان و وابستگان داماد یا میهمانان عروسی، حق سنتی خود را به عروس، در خود عروسی انجام میدهند، و نوبت داماد آخر از همه فرا میرسد؛ برای مثال در جزایر بالریک Balearic Islands و در میان اوژیلاهای Augila کهن آفریقایی و در میان بارهآهای آبیسینیا Bareas of Abyssinia حتی تا به امروز نیز چنین است. در میان سایر مردمان یک مقام رسمی - رئیس قبیله یا تیره، کاسیک Cacique، شامان Shaman، کشیش، شاهزاده یا هر کس دیگر - که نماینده اجتماع است حق شب اول خود را نسبت به عروس انجام میدهد. علیرغم تمام بزککاریهای نئو-رمانتیک این Jus pri mae noctis (حق شب اول) بمثابه یک باقیمانده از ازدواج گروهی تا به امروز در میان اغلب بومیان آلاسکا (بانکرفت، نژادهای بومی، جلد ١، صفحه ٨١)[٣۱] در میان تاهوها Tahus در مکزیکوی شمالی (همانجا، صفحه ٥٨٤) و در میان سایر مردمان وجود دارد؛ و در تمام طول قرون وسطی، حداقل در کشورهای اصالتا سلتی، وجود داشت که در آنجا - مثلا در آراگون Aragon مستقیما از ازدواج گروهی منتقل شده بود. در حالی که در کاستیل Castile دهقان هیچگاه سرف نبود، در آراگون تا هنگامی که سرواژ در سال ١٤٨٦ در اثر فرمان فردیناند کاتولیک Ferdinand the Catholic ملغی شد، شنیعترین نوع سرواژ وجود داشت. این قانون عمومی میگوید: "ما مقرر داشته و اعلام میکنیم که اربابان فوقالذکر (سنیورها، بارونها)... نیز نباید شب اول را با زنی که به عقد ازدواج یک دهقان در میآید، بخوابند، و در شب عروسی بعد اینکه آن زن به رختخواب رفته است نیز نباید، بمثابه علامت اتوریته خود، به رختخواب زن رفته و بر او مسلط شوند؛ ارباب نامبرده نباید پسران یا دختران دهقانان را علیرغم میل آنها - با یا بدون پرداخت - بخدمت گیرند". (نقل قول در اصل کاتالونیایی توسط سوگنهایم، سرواژ، پترزبورگ، ١٨٦١، صفحه ٣٥)[٣٢]
باکوفن در اینجا نیز کاملا درست میگوید. او اظهار میدارد که گذار - از آنچه که او "هتاریسم یا "Sumpfzeugung" مینامد - به تکهمسری، در اصل توسط زنان انجام یافت. هر چه که روابط جنسی سنتی کهن در اثر تکامل شرایط اقتصادی زندگی، یعنی سست شدن پایههای کمونیسم کهن و ازدیاد تراکم جمعیت، خصلت ساده، بدوی و جنگلی خود را از دست میدادند، این عمل بیش از پیش برای زنان خفتآور و ستمگرانه جلوه میکرد، به همان اندازه نیز زنان با حرارت بیشتری تمنای حق عفت، ازدواج موقت یا دائم فقط با یک مرد، به مثابه نجات، پیدا میکردند. این پیشرفت نمیتوانست از جانب مردان آغاز شده باشد، حداقل برای اینکه آنها هیچگاه - و نه حتی تا به امروز - تصور چشمپوشی از لذات ازدواج گروهی را نکردهاند. تنها پس از آنکه گذار به ازدواج یارگیری توسط زنان انجام شد، مردان توانستند تکهمسری اکید را - البته فقط برای زنان - بوجود آورند.
خانواده یارگیر در مرز بین توحش و بربریت، و عمدتا در مرحله بالایی توحش و فقط گاهگاهی در مرحله پایینی بربریت بوجود آمد. این شکل از خانواده است که مشخصه بربریت میباشد، همانطور که ازدواج گروهی وجه مشخصه توحش و تکهمسری مشخصه تمدن هستند. برای تکامل بیشتر آن به تکهمسری پایدار، عللی متفاوت با آنچه که قبلا عمل میکردند، لازم بود. در خانواده یارگیر، گروه، به آخرین واحد خود، به ملکول دو اتمیش - یک مرد و یک زن - تقلیل یافته بود. انتخاب طبیعی، با تقلیل دائمی حلقه ازدواج جمعی، کار خود را به انجام رسانده بود؛ در این جهت دیگر کاری برای او باقی نمانده بود. اگر هیچ نیروی محرکه اجتماعی نوینی بوجود نیامده بود، موجبی وجود نمیداشت که از خانواده یارگیر یک شکل جدید خانواده بوجود آید. اما این نیروهای محرکه آغاز بکار کردند.
اکنون آمریکا موطن کلاسیک خانواده یارگیر را ترک میکنیم. هیچ شاهدی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بیگیریم که شکل عالیتری از خانواده در آنجا بوجود آمد، و یا اینکه هرگز تکهمسری اکید در هیچ نقطهای، قبل از کشف و فتح آن، وجود داشته است. در دنیای کهن جز این بود.
در اینجا [دنیای کهن] اهلی کردن حیوانات و دامپروری منبع ثروت غیر منتظرهای بوجود آورده و مناسبات اجتماعی کاملا نوینی ایجاد کرده بود. ثروت ثابت تا مرحله پایینی بربریت تقریبا در کل شامل خانه، پوشاک و تزیینات بدوی و ابزار تهیه و تدارک غذا؛ بدویترین شکل قایق، سلاح و اسباب خانه میشد. غذا باید هر روزه فراهم میشد. مردمان شبان پیشرونده - آسیاییهای سرزمین پنج رودخانه هند و منطقه گنگ، و نیز استپهای آمودريا Oxus و سيردريا Jaxartes که در آن هنگام آب بسیار زیادتری از امروزه داشتند، و سامیهای فرات و دجله - اکنون با گلههای اسب، شتر، الاغ، گاو، گوسفند، بز و خوک، مایملکی پیدا کردند که فقط نیاز به سرپرستی و سادهترین توجه را داشتند تا به تعداد هر چه بیشتری گسترش یابند و مواد غذایی بسیار غنی، شیر و گوشت را بدست دهند. تمام طرق قدیمی تهیه غذا به فراموشی سپرده شدند. شکار که زمانی یک ضرورت بود، اکنون بهصورت یک تفنن در آمد.
اما این ثروت نوین متعلق به چه کسی بود؟ بدون هیچگونه تردیدی در ابتدا به تیره تعلق داشت. ولی مالکیت خصوصی گله میبایست خیلی زود بوجود آمده باشد. مشکل است که بتوان گفت که ابراهیمِ پدر، در در برابر مؤلف باصطلاح کتاب اول موسی، بهصورت مالک گله و احشام خود، بمثابه رئیس یک جمع خانوادگی، ظاهر میشود و یا بهصورت موضع خود بمثابه رئیس موروثی یک تیره. ولی یک چیز مسلّم است و آن اینکه ما نبایست او را بمثابه مالک، بمعنای جدید این واژه تلقی کنیم. این نکته نیز مسلّم است که مشاهده میکنیم که در آستانه تاریخ، معتبر، در همه جا گلهها - دقیقا مانند محصولات هنری بربریت، ابزار فلزی، آلات تجملی و بالأخره گله بشری، یعنی بردگان - بهصورت مایملک مجزای رؤسای خانواده بودند.
زیرا اکنون بردگی نیز اختراع شده بود. برده برای بربرِ مرحله پایینی بلااستفاده بود. به این دلیل سرخپوستان آمریکا با دشمنان شکست خورده خویش بصورتی رفتار میکردند که با مرحله بالایی بسیار متفاوت بود. مردان اسیر یا کشته میشدند و یا بهصورت برادر در قبیله فاتح پذیرفته میگشتند. زنان اسیر یا به زنی گرفته میشدند و یا آنان نیز به همراه باقیمانده فرزندان خود [در قبیله فاتح] پذیرفته میشدند. در این مرحله، نیروی کار انسانی، مازاد قابل توجهی بر آنچه که خرج نگهداريش بود، بدست نمیداد. با شروع دامپروری، کار با فلزات، بافندگی و بالأخره کشتکاری در مرزعه، این وضع دگرگون شد. درست همانطور که زنان، که روزگاری خیلی بآسانی بدست میآمدند، اکنون ارزش مبادله پیدا کرده و خریداری میشدند، نیروی کار نیز، بخصوص پس از زمانی که گلهها ملک خانواده شدند، به همین صورت در آمد. خانواده بسرعت احشام رشد نمیکرد، افراد بیشتری برای نگهداری از آنها ضروری شد؛ اسرای جنگی، درست برای همین هدف مفید افتادند. و بعلاوه خود آنها را میشد درست مانند احشام زاد و ولد داد.
چنین ثروتهایی، هنگامی که به ملک خصوصی خانوادهها مبدل شده و بسرعت افزایش یافتند، ضربهای نیرومند بر جامعهای که بر پایه ازدواج یارگیری و تیره حق مادری قرار داشت، وارد آوردند. ازدواج یارگیری عنصری نوین در خانواده وارد کرده بود. در کنار مادر طبیعی، پدر طبیعی معتبر قرار داده بود - پدری که محتملا از بسیاری از "پدرهای" امروزی معتبرتر بود. تهیه غذا و ابزاری که برای آن ضروری بود، و لهذا مالکیت آنها، بر طبق تقسیم کاری که در آن زمان وجود داشت به عهده مرد افتاد؛ مرد هنگام جدایی آنها را با خود میبرد، همانطور که زن اسباب خانه را برمیداشت. به این طریق بر مبنای رسم جامعه در آن زمان، مرد صاحب منابع جدید غذا - یعنی احشام - و پس از ابزار کار جدید - یعنی بردگان - بود. ولی بر مبنای رسوم همان جامعه فرزندان او نمیتوانستند از او ارث ببرند، زیرا از این نظر وضع به قرار زیر بود:
بر مبنای حق مادری، یعنی تا آنجا که نسب فقط از طریق تبار مادر شناخته میشد، و بر مبنای رسوم اصلی توارث در تیره، ورثه عضو متوفی در درجه اول وابستگان تیرهای بودند. مایملک میبایست در درون تیره باقی بماند. امکان دارد که مایملک در ابتدا، با در نظر داشتن ناچیزی اموال مورد نظر، عملا به نزدیکترین وابسته تیرهای - یعنی به وابسته خونی از جانب مادری - میرسید. ولی فرزندان مرد متوفی به تیره او تعلق نداشته بلکه متعلق به تیره مادر خود بودند. آنها در ابتدا، همراه با دیگر وابستگان خونی مادری، از مادر خود ارث میبردند، و بعدا، شاید، حق اول را بر مایملک او داشتند؛ ولی آنها نمیتوانستند از پدر خود ارث ببرند زیرا متعلق به تیره او نبودند و مایملک او میبایست در تیرهاش باقی بماند. بنابراین هنگام مرگ گلهدار، گله او اول از همه به برادران و خواهرانش و فرزندان خواهرانش، یا به اخلاف خواهرانِ مادرش میرسید. اما فرزندان خود او از ارث محروم بودند.
به این طریق ازدیاد ثروت، از یک جانب به مرد موضعی برتر از زن در خانواده میداد، و از جانب دیگر انگیزهای برای استفاده از این موضع مستحکم شده به مرد میداد تا ترتیب سنتی توارث را به نفع فرزندان خود عوض کند. اما این امر، تا زمانی که نسب بر مبنای حق مادری بود، غیر ممکن بود. از این رو این ترتیب باید منسوخ میشد و منسوخ هم شد؛ و انجام آن، به اندازهای که امروز بهنظر میرسد، مشکل نبود. زیرا این انقلاب - که از تعیین کنندهترین انقلابهایی بود که بشریت بخود دیده است - متعرض حتی یک عضو زنده تیره هم نمیشد. تمام اعضاء میتوانستند هم آن چیزی که در گذشته بودند، باقی بمانند. یک تصمیم ساده کافی بود که طبق آن در آینده، اخلاف اعضای مذکر در تیره باقی بمانند، ولی اخلاف اعضای مؤنث از تیره خارج شده و به تیرۀ پدری خود منتقل گردند. تشخیص نسب از طریق خط زن، و حق توارث از طریق مادر، منسوخ شده و تبار مرد و حق توارث از طریق پدر برقرار گشت. در مورد اینکه این انقلاب چگونه و در چه زمانی در میان مردمان متمدن انجام گرفت، چیزی نمیدانیم. این امر کلا در عصرهای ماقبل تاریخ انجام گرفت. اینکه این انقلاب انجام گرفت، از بقایای وافر حق مادری که بخصوص توسط باکوفن جمعآوری شده است، ثابت میشود. سهولت انجام این امر را میتوان از روی تعداد زیادی از قبایل سرخپوست - که بخصوص تحت تأثیر ثروت زیاد شونده و شیوههای متغیر زندگی (تغییر محل اقامل از جنگلها به مراتع) و قسما تحت تأثیر اخلاقی تمدن و مسیونرها، این عمل در میان آنها بتازگی انجام یافته و هنوز در جریان است - فهمید. از میان هشت قبیله میسوری Missouri شش عدد آنها تبار و توراث مذکر دارند، و دو عدد هنوز تبار و توارث مؤنث. در میان شاونیها Shawnees، میامیها Miamis و دلورها Delawares مرسوم شده است که فرزندان را توسط دادن یکی از نامهای تیرهای، به تیره پدر منتقل کنند، تا بتوانند از پدر ارث ببرند. "مغلطهگری[٣٣] جبلی انسان که سعی میکند چیزها را با تغییر دادن نام آنها تغییر بدهد! و هر وقت که نفع مستقیم او انگیزه کافی را بوجود آورده باشد، مفرّی برای شکستن رسوم از میان خود رسوم پیدا کند!" (مارکس). در نتیجه سردرگمی نابسامانی بوجود آمد؛ و امور فقط با گذار به حق پدری میتوانستند سرراست شوند و تا اندازهای هم سرراست شدند. "بنظر میرسید که این رویهمرفته طبیعیترین گذار باشد" (مارکس). در مورد آنچه که متخصصین حقوق تطبیقی در مورد راهها و وسایل انجام این گذار در میان مردمان دنیای کهن به ما میگویند - که البته تقریبا صرفا فرضیه هستند - به م. کوالفسکی، طرح منشأ و تطور خانواده و مالکیت، استکهلم، ١٨٩٠، مراجعه کنید.[٣۴]
برافتادن حق مادری، شکست جهانی-تاریخی جنس مؤنث بود. مرد فرمانروایی خانه را نیز بدست آورد؛ زن تنزل مقام یافت، برده شد، بنده شهوت مرد، و ابزاری صِرف برای تولید فرزند. این موضع تنزل یافته زن، که بخصوص در میان یونانیهای عهد نیم-خدایان، و از آن هم بیشتر عهد کلاسیک، به چشم میخورد، بتدریج بزک و آراسته شد، و تا اندازهای در لفاف شکلهای ملایمتری پیچیده شد، اما به هیچ وجه از بین نرفت.
اولین اثر حکومت مطلقه مرد، که اکنون پا بر جا شده بود، در شکل بینابینی خانواده که اکنون ظاهر میشود - خانواده پدرسالار - نشان داده میشود. صفت اصلی آن چند-همسری - گو که بعدا چنین میشود - نیست، بلکه "سازماندهی تعدادی افراد، تحت تقید و آزاد، در یک خانواده، تحت قدرت پدرسالارانه رئیس خانواده است. این رئیس خانواده، در شکل سامی، بهصورت چند-همسری زندگی میکند، افراد تحت تقیّد، یک زن و چند فرزند دارند، و هدف تمام سازماندهی، نگهداری رمه و گله در یک منطقه محدود است". ویژگیهای اساسی، ترکیب افراد تحت تقیّد و قدرت پدرسالارانه است؛ به همین سان خانواده رومی شکل کمالیافته این نوع خانواده است. لغت فامیلیا Familia از ابتدا بمعنای آرمان فیلیستین مدرن ما، که ترکیبی است از تظاهر به احساساتی بودن و نازسازگاری خانگی، نمیباشد، در میان رومیها در ابتدا حتی به یک زوج مزدوج و فرزندان آنها اطلاق نمیشد، بلکه فقط به بردگان اطلاق میگشت. فامولوسFamulus به معنای برده خانگی و فامیلیا به معنای تمامی بردگانی است که متعلق به یک فرد هستند. حتی در زمان گیوس Gaius، فامیلیا Id est Patrimanium (یعنی ارثیه) بر مبنای وصیت واگذار میشد. این اصطلاح توسط رومیها اختراع شد تا یک ارگانیسم اجتماعی نوین، که رئیس آن زن و فرزندان و تعدادی غلام، تحت قانون پدرسالارانه رومی، با قدرت مرگ و زندگی بر تمام آنها را در اختیار داشت را تشریح کند. "بنابراین، این واژه قدیمیتر از سیستم فامیلی آهنین قبایل لاتین نیست که پس از آغاز کشتکاری در مزرعه و پس از قانونی شدن بردگی و همچنین پس از جدایی یونانیها و لاتینها (آریایی) بوجود آمد". مارکس به این اضافه میکند: "خانواده نوین نه تنها نطفه بردگی (بندگی Servitus) بلکه نطفه سرواژ را نیز در خود دارد. زیرا از همان ابتدا به خدمات کشاورزی مربوط است، و در خود بهصورت مینیاتور، شامل تناقضهایی است که بعدا در یک سطح وسیع در جامعه و دولتش تکامل مییابد".
این نوع خانواده، گذار از خانواده یارگیر به تکهمسری را نشان میدهد. برای تضمین وفاداری زن، یعنی تضمین ابویّت فرزندان، زن تحت قدرت مطلقه مرد قرار داده میشود؛ اگر مرد زن را بکشد، تنها حق خود را انجام داده است.
همراه با خانواده پدرسالار وارد عرصه تاریخ مکتوب میشویم، وارد عرصهای میشویم که در آنجا علم حقوق تطبیقی میتواند به ما خدمت شایستهای بکند. و در حقیقت پیشرفت زیادی نیز در اینجا برای ما فراهم آورده است. ما اثبات این امر را که جماعت خانواری پدرسالارانه (Hausgenossenschaft)، به آن صورت که ما هنوز امروزه در میان صِربها Serbs و بلغارها تحت عنوان زادروگا (Zadruga به معنایی شبیه اخوت) یا براتستوو Bratstvo (برادری) و در میان مردمان شرق، در یک شکل تعدیل یافته، مییابیم عبارت است از مرحله گذار بین خانواده حق مادری که از ازدواج گروهی بوجود آمده بود، و خانواده مفردی که دنیای جدید میشناسد، به ماکسیم کوالفسکی مدیون هستیم (همانجا، صفحات ٦٠ تا ١٠٠). بهنظر میرسد که این امر لااقل در مورد مردمان متمدن دنیای کهن، آریاییها و سامیها، ثابت شده باشد.
واژه زادروگای اسلاو جنوبی بهترین نمونه یک چنین جماعت خانوادگی را بدست میدهد؛ شامل چندین نسل از اخلاف یک پدر و نان آنها آنها میشود که همه با هم در یک خانوار زندگی میکنند، مزرعهشان را بهصورت اشتراکی کشت میکنند، خوراک و پوشاک خود را از یک انبار مشترک برمیدارند و تمام محصولات اضافی را بهصورت اشتراکی در تعلق دارند. جماعت تحت اداره عالیه ارباب خانه (دُماسین Domàcin) است که آن را در امور خارجی نمایندگی میکند، اشیاء کوچک را میفروشد و امور مالی را اداره میکند، و مسئول این عمل اخیر، و نیز انجام منظم امور است. او [به این منصب] انتخاب میشود و به هیچ وجه لازم نیست که پیرترین فرد باشد. زنان و کار آنها تحت رهبری بانوی خانه (دماستیکا Domàcica) هستند که معمولا زنِ دُماسین است. هنگام انتخاب شوهر برای دختران، او نظر مهم و غالبا تعیین کننده را دارد. ولی قدرت عالیه در شورای خانوادگی، مجمع تمام اعضای بالغ، مردان و زنان، نهفته است. ارباب خانه به این مجمع حساب پس میدهد؛ این مجمع تمام تصمیمهای مهم را اتخاذ میکند، عدالت را در میان اعضای خود مقرر میدارد، در مورد خرید و فروشهای مهم، بخصوص ملک زمینی تصمیم میگیرد، و الخ. فقط حدود ١٠ سال پیش وجود چنین جماعتهای خانوادگی در روسیه نیز ثابت شد؛ اکنون معلوم شده است که آنها درست همانقدر در رسوم مردمی روسها ریشه دارند که اوبشینا Obschina، یا جماعت دهکدهای. آنها در قدیمیترین مجموعه قوانین روسی (پراودای یاروسلاو Pravda of yaroslov) به همان نام (ورو Verv) که در قوانین دالماسی Dalmatia میآیند - به چشم میخورند؛ در منابع تاریخ لهستانی و چکی هم ارجاعاتی به آنها میتوان یافت.
بنابراین هويسلر (نهادهای حقوقی ژرمن)[٣۵]، واحد اقتصادی در میان ژرمنها نیز در اصل خانواده مفرد بمعنای کنونی آن نبود، بلکه "جماعت خانگی" Hausgenossnschaft بود که شامل چندین نسل یا چندین خانواده مفرد میشد، و غالبا تعداد زیادی از تحت تقیدها را نیز در بر میگرفت. خانواده رومی هم از همین نوع منشأ گرفته است، و در نتیجه قدرت مطلقه رئیس خانواده، و همچنین فقدان حقوق اعضای دیگر خانواده در رابطه با او، اخیرا بهطور جدی مورد سؤال قرار گرفته است. تصور میرود که به همین صورت جماعتهای خانوادگی مشابهی در میان سلتها در ایرلند وجود داشته است؛ در فرانسه، در نیورنه Nivernais، به نام پارسونری Parçoneries تا زمان انقلاب فرانسه وجود داشتند، در حالی که در فرانش کونته Franche comté حتی امروزه هم کاملا از بین نرفتهاند. در ناحیه لوان (سائون و لوار) Louhans (Saône et Loire) آنها را میتوان در خانههای دهقانی بزرگ دید. خانههایی با سالن مشترک مرکزی که ارتفاع آن به اندازه ارتفاع کل خانه است و محصور در میان اتاقهای خوابی است که فقط توسط پلکانی که ٦ تا ٨ پله دارند میتوان به آنها رسید، و در هر یک از این خانهها چندین نسل از یک خانواده واحد اقامت دارند.
در هندوستان جماعت خانواری با زراعت اشتراکی زمین، توسط نیرشوس Nearchus از زمان اسکندر کبیر ذکر شده است و تا امروزه هم در همان منطقه، در پنجاب و تمام قسمت شمال غربی کشور، وجود دارد. کوالفسکی خود قادر بود که وجود آن را در قفقاز مشاهده کند. هنوز در الجزایر در میان کابیلها Kabyles وجود دارد؛ و گفته میشود که حتی در آمریکا نیز وجود داشته است؛ کوشش میشود که آن را با کالپولی Calpulli در مکزیکوی کهن که توسط زوریتا Zurita توصیف شده است یکسان دانست. از جانب دیگر کونو Cunow (در آوسلند، ١٨٩٠ شمارههای ٤٤-٤٢)[٣٦] بوضوح ثابت کرده است که نوعی ساخت مارک در پرو (جایی که با شگفتی تمام مارک را مارکا میخوانند) در زمان فتح آمریکا وجود داشته است، و در آن، زمین زراعی بهطور ادواری واگذار میشد، یعنی زراعت فردی وجود داشت.
به هر منوال، جماعت خانواری پدرسالاری با مالکیت اشتراکی زمین و زراعت اشتراکی، اکنون اهمیتی بخود میگیرد که کاملا از آنجا متفاوت است. ما دیگر نمیتوانیم در نقش مهمی که این در میان مردمان متمدن و بسیاری از مردمان دیگر جهان کهن، در گذار از خانواده حق مادری به خانواده تکهمسری بازی کرد، تردید کنیم. ما در آینده به استنتاجات دیگر کوالفسکی باز خواهیم گشت، یعنی به این امر که این، همچنین مرحله گذاری بود که دهکده، یا مارک، جماعت با زراعت فردیِ بدوا ادواری، و سپس واگذاری دائمی زمینهای قابل کشت و چراگاه، از آن بوجود آمد.
در مورد زندگی خانوادگی در این جماعتهای خانواری، بایستی توجه داشت که گفته میشود اقلا در روسیه رئیس خانه از موضع خود در مقابل زنان جوانتر، و بخصوص عروسهایش، سوء استفاده میکند، و غالبا آنها را تبدیل به حرم خود میکند؛ این شرایط بهطور رسایی در آوازهای فولکلوریک روسیه منعکس شدهاند.
قبل از اینکه به تکهمسری، که بسرعت بعد از منسوخ شدن حق مادری بوجود آمد، بپردازیم باید چند کلمه دیگر در مورد چند-زنى و چند-شویی بگوییم. این هر دو شکل ازدواج را میتوان تنها استثنائات، یا باصطلاح محصولات تجملی تاریخی دانست، مگر اینکه آنها در کنار هم در کشور واحدی وجود داشته باشند، که همان طوری که بخوبی میدانیم هرگز چنین نبوده است. بنابراین مردهای که از حالت چند-زنى خارج شده بودند، نمیتوانستند به زنانی که از چند-شویی باقی مانده بودند، راضی باشند، و چون تعداد مردان و زنان، صرفنظر از نهادهای اجتماعی، تاکنون نسبتا مساوی بوده است، واضح است که هیچ شکلی از این ازدواجها نمیتوانسته شیوع عمومی داشته باشد. در حقیقت چند-همسرى از جانب مرد بهطور وضوح محصول بردهداری است و محدود به چند مورد استثنایی است. در خانواده پدرسالاری سامی، فقط پدرسالار، و حداکثر یکی دو نفر از پسرانش، چند-همسر بودند؛ دیگران مجبور بودند که هر کدام به یک زن راضی باشند. امروزه هم در سراسر شرق چنین است. چند-همسری امتیاز ثروتمندان و بزرگان است، زنان را عمدتا توسط خرید بردگان زن بدست میآورند؛ توده مردم در حالت تکهمسری بسر میبرند. در هندوستان و تبت، چند-شویی بهطور استثنایی وجود دارد، که منشأ جالب توجه آن از ازدواج گروهی محتاج بررسی دقیقتری است. به هر حال در عمل بهنظر میرسد که خیلی بیشتر از حرمسراهای مملو از حسد مسلمان تحمل میشود. لااقل در میان ناریهای Naris هندوستان، مردان در گروههای سه یا چهار نفره یا بیشتر، مجبورند که یک زن را بهطور اشتراک داشته باشند؛ ولی هر یک از آنها میتواند در عین حال با سه یا چهار مرد دیگر، یک زن دوم اشتراکی داشته باشد. و به همین طریق یک زن سوم و چهارم و الی آخر. شگفتآور است که مکلنان در این محفلهای ازدواجی که عضویت چند عدد آنها در آنِ واحد برای مردان میسر بود، و خود او آنها را توصیف کرده است، طبقه جدیدی - طبقه ازدواج محفلی - کشف نکرده است. ولی این مسأله ازدواج محفلی به هیچ وجه چند-شویی واقعی نیست؛ برعکس همان طوری که ژیر وتولون توجه کرده است، این یک نوع خاص ازدواج گروهی است که در آن مردان چند-زنه و زنان چند-شويه هستند.
[۴]- خانواده تکهمسر
همانطور که تاکنون نشان دادهایم این شکل از خانواده از دوران گذار از مرحله میانی به مرحله بالایی بربریت، از خانواده یارگیر نشأت گرفت، و پیروزی نهایی آن یکی از نشانههای آغاز عصر تمدن است. این شکل از خانواده متکی بر تفوق مرد است؛ هدف آشکار آن تولید فرزندان با ابویّت مسلّم است، این ابویّت، برای اینکه فرزندان در زمان لازم بتوانند ثروت پدرشان را بمثابه ورثه طبیعی او به ارث ببرند، ضروری است. خانواده تکهمسر از لحاظ سختی بسیار بیشتر علائق ازدواج، که دیگر اکنون نمیتواند بدلخواه طرفین فسخ شود، از ازدواج یارگیری متفاوت است. اکنون علیالقاعده فقط مرد میتواند آن را فسخ و زنش را رها کند. حق بیوفایی در زناشویی، حتی تا امروز، متعلق به مرد است، و حداقل توسط رسم تقدیس شده است (مجموعه قوانین ناپلئون بوضوح این حق را به شوهر میدهد تا هنگامی که رفیقه خود را به خانه زناشویی نیاورد) و با تکامل بیشتر جامعه، این امر بیش از پیش انجام میگیرد. اگر زن به یاد بکار بستن اَعمال جنسی کهن بیفتد و بخواهد که آن را از نو زنده کند، با شدتی بیش از همیشه تنبیه خواهد شد.
ما این شکل خانواده را به شدیدترین وضعی در میان یونانیان مشاهده میکنیم. در حالی که همانطور که مارکس نشان میدهد موضع خدایان زن در اساطیر به یک دوران ابتداییتر اشاره میکند، زمانی که زنان هنوز یک موضع آزادتر و محترمتر داشتند، در عهد نیم-خدایان، زنانی را که در اثر تفوق مردان و رقابت بردگان زن، تنزل مقام یافته بودند، مشاهده میکنیم. میتوان در اودیسه Odyssey مشاهده کرد که چگونه تلهماخوس Telemachus به مادر خود نهیب میزند و او را ساکت میکند. در هومر زنان اسیر جوان تبدیل به اشیایی برای ارضای شهوت فاتحین میشوند؛ رؤسای نظامی یکی پس از دیگری، بنا بر درجه خود، زیباترین آنها را برای خود انتخاب میکنند. همانطور که میدانیم همه ایلیاد بر محور جنگ بین آشیل و آگامِمنون بخاطر یک چنین کنيزى میچرخد. در ارتباط با هر قهرمان مهم هومری، از دختر اسیری که با او در چادر و رختخواب شریک است ذکر به میان میآید. این دخترکان [بعد از جنگ] به خانه، به خانه زناشویی برده میشودند. همانطور کاساندرا Cassandra توسط آگامِمنون در آئهشیلوس برده شد. پسرانی که از این بردگان متولد میشوند سهم کوچکی از ملک پدرشان را دریافت میکنند و بمثابه مردان آزاد تلقی میشوند. توکروس Teukros چنین فرزند نامشروعی از تلامون Telamon بود و اجازه یافت که نام پدرش را بر خود نهد. زنی که به عقد عروسی در آمده است باید تمام اینها را تحمل کند ولی خود عفت شدید و وفاداری در زناشویی را مراعات کند. این درست است که در عهد نیم-خدایان، زن یونانی محترمتر از دوران تمدن است؛ ولی از نظر شوهرش در واقع صرفا مادر ورثه مشروع اوست، خانهدار اصلی اوست و سرکرده بردگانِ زنی است که او هر لحظه بخواهد آنها را بهصورت صیغه خود در میآورد. وجود بردهداری در کنار تکهمسری، وجود بردگان جوان زیبایی که با همه آن چیزی که دارند متعلق به مرد هستند، از همان ابتدا، بر تکهمسری، ویژگی خاص آن، یعنی تک همسری فقط برای زنان، و نه برای مردان مهر زد. و تا امروز هم این خصیصه خود را حفظ کرده است.
در مورد یونانیان اعصار بعد، باید بین دوریانها Dorians و ایونیها Ionians تمایز قائل شویم. دوریانها که اسپارت نمونه کلاسیک آن را بدست میدهد، از بسیاری جهات مناسبات ازدواج کهنتری از آنچه که حتی هومر نشان میدهد داشتهاند. در اسپارت یک نوع از ازدواج یارگیری - که توسط دولت در انطباق با مفاهیمی که در آن زمان رایج بوده تعدیل شده است - را مییابیم که هنوز بسیاری از بقایای ازدواج گروهی را حفظ کرده است. ازدواجهایی که فرزند ببار نمیآورد فسخ میشدند؛ پادشاه آناگزاندریداس Anaxandridas (حدود ٦٥٠ قبل از میلاد) علاوه بر زن اولش که نازا بود، زنی گرفت و دو خانوار داشت؛ پادشاه آریستونس Aristones در همان عصر، یک زن سوم به دو زن عقیم گذشته خود اضافه کرد، و یکی از آن دو را رها نمود. از جانب دیگر چندین برادر میتوانستند یک زن را بهطور اشتراکی داشته باشند. شخصی که تمایلی به زن دوستش داشت میتوانست با او شریک شود؛ این عمل شایستهای محسوب میشد هر آینه کسی که زن خود را در اختیار یک "نره غول" تنومند قرار میداد، ولو اینکه همانطور که بیسمارک میگوید این شخص حتی یک شهروند هم نباشد. قطعهای از پلوتارک Plutarch وجود دارد که در آن یک زن اسپارتی عاشق خود را دائما به او توجه میکند به مصاحبه با شوهرش میفرستد، و این امر بنا بر قول شومان Schomann یک آزادی جنسی از این هم وسیعتری را نشان میدهد. به این طریق زنای واقعی، بیوفایی زن در دور از چشم شوهرش، چیزی بود ناشنیدنی. از سوی دیگر بردگی خانگی در اسپارت، لااقل در اوج شکوفایی آن، ناشناخته بود؛ سرفهای هلوت در روی املاک بهطور مجزا از دیگران زندگی میکردند و بنابراین برای شهروندان اسپارت[٣٧] وسوسه کمتری وجود داشت که با زنان آنها نزدیکی کنند. این امر که در تمام این اوضاع و احوال زنان اسپارت موضعی بسیار محترمتر از تمام زنان یونانی دیگر داشتند کاملا طبیعی است. زنان اسپارتی و برگزیدگان هتاره آتنی، تنها زنان یونانی هستند که در عهد کهن از آنها به احترام یاد میشود و گفتارهای آنها درخور نگارش محسوب میگردد.
در میان ایونیها - که آتن مشخصه آن است - مسائل بهکلی متفاوت بودند. دختران فقط نخریسی، بافندگی و خیاطی را یاد میگرفتند و در بهترین شرایط کمی خواندن و نوشتن را. آنها عملا در انزوا نگهداشته میشدند و فقط با زنان دیگر معاشر میشدند. محل زندگی زنان یک قسمت مجزا و مشخص خانه بود. در طبقه فوقانی یا در ساختمان عقبی که به سهولت قابل دسترسی مردان، بخصوص غریبهها، نبود؛ هنگامی که میهمانان مرد به خانه میآمدند زنان به این بخش میرفتند. زنان بجز همراه با بردگان زن از خانه خارج نمیشدند؛ آنها در خانه در حقیقت تحت نظر بودند؛ آریستوفان از سگهای شکاری مولوسى صحبت میکند که در خانه نگهداشته میشدند تا زناکاران را بترسانند، در حالی که لااقل در شهرهای آسیایی، خواجگانی نگهداشته میشدند تا زنان را بپایند؛ این خواجگان را در همان زمانِ هرودوت در خیوس Chios برای فروش میساختند، و بنا بر گفته واشموت Wachsmuth این امر فقط منحصر به بربرها نبود در اوریپیدس Euripides از زن بهصورت اویکورما Oikurema، چیزی برای خانهداری (کلمه خنثی و بدون ارتباط با مسأله زایش فرزندان)، نام برده میشود. زن برای آتنیها چیزی بیشتر از سرکلفَت نبود. شوهر ورزش میکرد، به مشاغل عمومی خود رسیدگی میکرد، و زن از آنها بدور بود؛ بعلاوه او غالبا بردگان زنی در اختیار داشت. در اوج شکوفایی آتن فحشاء وسیع وجود داشت که دولت، لااقل میتوان گفت با نظر خوبی به آن نگاه میکرد. دقیقا بر مبنای این فحشاء بود که تنها زنان برجسته یونانی بوجود آمدند، زنانی که با درایت و سلیقه هنری خود آنقدر مافوق سطح عمومی زنان کهن قرار داشتند که زنان شهروند اسپارت بخاطر فضایل خود به آنجا رسیده بودند. اینکه کسی مجبور بود که هتاره شود تا زن محسوب گردد، بزرگترین ادعانامه علیه خانواده آتنی است.
بمرور ایام، این خانواده آتنی نمونهای شد که بر مبنای آن نه تنها سایر ایونیها، بلکه همچنین یونانیان سرزمین اصلی و مستعمرات هم، مناسبات خانگی خود را بنا نهادند. اما زنان یونانی، علیرغم تمام انزوا و تحت نظارت بودن، فرصت کافی برای فریب شوهران خود مییافتند. شوهران که از ابراز عشق به زنان خود خجالت میکشیدند، خود را با هتارهها به انواع عشقبازی سرگرم میکردند. اما تنزل مقام زن، به خود مردان هم بازگشت و آنان را هم تنزل داد تا اینکه آنها را به گرداب انحراف پسربازی افکند، و هم آنان و هم خدایانشان را با اسطوره گانیمد Ganymede سقوط داد.
این منشأ تکهمسری، تا آنجایی است که میتوانیم در میان متمدنترین و تکامل یافتهترین مردمان عهد کهن بیابیم. تکهمسری به هیچ وجه ثمره عشق جنسی فردی نبود و به آن مطلقا کاری نداشت، زیرا ازدواج مانند همیشه ازدواج مصلحتی بود. این اولین شکل خانواده است که نه بر شرایط طبیعی، بلکه بر شرایط اقتصادی مبتنی بود - یعنی بر غلبه مالکیت خصوصی بر مالکیت اشتراکی اولیه که بهطور طبیعی بوجود آمده بود. فرمانروایی مرد در خانواده ، تولید فرزندانی که میتوانستند تنها متعلق به او بوده و ورثه ثروت او باشند - این چیزها را یونانیان آشکارا و بی پرده بمثابه تنها هدفهای تکهمسری میشمردند. از لحاظ دیگر، ازدواج یک وبال گردن، یک وظیفه نسبت به خدایان، به دولت و به اجداد بود که میبایست ایفا میشد. در آتن قانون نه تنها ازدواج را اجباری میکرد بلکه یک حداقل وظایف زناشویی توسط فرد را هم اجباری میدانست.
به این طریق تکهمسری به هیچ وجه در تاریخ بمثابه آشتی مرد و زن، و به طریق اولی، بهصورت عالیترین شکل چنین سازش پدیدار نمیشود. بلکه برعکس بهصورت انقیاد یک جنس توسط جنس دیگر، بمثابه اعلام تضاد جنسها بشدتی که تا کنون در اعصار ماقبل تاریخ سابقه نداشته است، ظاهر میشود. در یک نوشته منتشر نشده قدیمی اثر مارکس و من در سال ١٨٤٦[٣٨]، عبارت زیر را مییابیم: "اولین تقسیم کار بین مرد و زن بخاطر تولید مثل است" و امروزه میتوانم اضافه کنم: اولین تناقض طبقاتی که در تاریخ بوجود میآید مقارن با تکامل تناقض بین مرد و زن در ازدواج تکهمسری است، و اولین ستم طبقاتی مقارن است با ستم جنس مذکر بر مؤنث. تکهمسری یک پیشرفت عظیم تاریخی بود، ولی در عین حال، همراه با بردهداری و ثروت خصوصی، عصری را آغاز کرد که تا امروز ادامه دارد، و در آن هر پیشرفتی در عین حال یک پسرفت نسبی است؛ که در آن رفاه و تکامل یک گروه به قیمت بدبختی و سرکوب گروهی دیگر بدست میآید. تکهمسری شکل یاختهای جامعه متمدن است، شکلی که در آن میتوانیم ماهیت تناقضات و تضادهایی را که بعدا در جامعه بهطور کلی رشد میکنند، مورد مطالعه قرار دهیم.
مقاربت جنسی نسبتا آزاد قدیمی به هیچ وجه با غلبه خانواده یارگیر و حتی تکهمسری ناپدید نشد. "سیستم زناشویی قدیمی که اکنون محدودههای آن با نابودی تدریجی گروههای پونالوایی تنگتر شده بود، هنوز در اطراف خانواده پیشرو وجود داشت و تا آغاز تمدن ادامه یافت... و بالأخره در شکل جدید هتاریسم، که هنوز بشریت را در عهد تمدن، مانند سایهای تاریک بر خانواده، دنبال میکند ناپدید شد". منظور مورگان از هتاریسم نزدیکی جنسی خارج از زناشویی بین مرد و زن ازدواج نکرده است که در کنار تکهمسری وجود دارد، و همانطور که میدانیم در طی تمام دوران تمدن با انواع مختلف پدیدار شده است و بهطور دائم به فحشاء علنی تبدیل میشود. این هتاریسم مستقیما از ازدواج گروهی، از تسلیم قربانیوار زنان که توسط آن، آنها حق خود را به عفت خریداری میکردند، منشأ میگیرد. تسلیم به خاطر پول در ابتدا یک عمل مذهبی بود و در معبد خدای عشق انجام میگرفت و پول آن در ابتدا به خزانه معبد ریخته میشد. هییرودولهای [Haerodules زنان برده خدمتکار معابد] آنیتیس در ارمنستان و معبد آفرودیت Aphrodite در کورنیت Corinth و نیز دخترکان رقاص مذهبی معابد هندوستان - باصطلاح بایادرها Bayadere (این لغت تلفظ نادرست لغت پرتغالی Bailadeira به معنای رقاصه است) - اولین فاحشگان بودند. این تسلیم قربانیوار که در ابتدا برای زنان اجباری بود، بعدها نیابتا فقط توسط این کشیشان زن بجای تمام زنان دیگر انجام میگرفت. هتاریسم در میان مردمان دیگر، از آزادی جنسی که برای دختران قبل از ازدواج مجاز است ناشی میشود - و به همین صورت یک باقیمانده ازدواج گروهی است که از طریقی دیگر به ما منتقل میشود. با پیدایش تمایزهای مالکیت - یعنی از همان مرحله بالایی بربریت - کار مزدی بهطور گاهگاهی در کنار کار بردگی پیدا میشود؛ و همزمان با آن، و بمثابه همزاد ضروری آن، فحشاء حرفهای زنان آزاد در کنار تسلیم اجباری بردگان زن پدیدار میگردد. به این طریق میراثی که از ازدواج گروهی برای تمدن بجا ماند دو جانبه است، درست مانند همه چیزهایی که توسط تمدن بوجود میآید، دو جانبه، دو لبه، متضاد و متناقض: از یک طرف تکهمسری، از سوی دیگر هتاریسم، و منجمله افراطیترین آن فحشاء. هتاریسم همانقدر یک نهاد اجتماعی است که هر نهادی دیگر؛ عبارت است از تداوم آزادی جنسی کهن بسود مردان. هتاریسم گرچه در سخن محکوم میشود ولی در حقیقت نه تنها تحمل میشود بلکه با لذت تمام، بخصوص توسط طبقات حاکم، صورت میگیرد. ولی در واقع این محکومیت به هیچ وجه شامل مردانی که به آن اقدام میکنند نمیشود و فقط شامل زنان میگردد؛ آنها تکفیر شده و طرد میشوند تا به این وسیله یکبار دیگر سلطه مطلق جنس مذکر بر جنس مؤنت، بمثابه قانون بنیادی جامعه، اعلام گردد.
ولی از اینجا یک تضاد دومی در خود تکهمسری بوجود میآید. در کنار شوهر که زندگی او با هتاریسم زینت یافته است، زنِ فراموش شده قرار دارد. و همانقدر غیر ممکن است که نصف سیبی را خورد و با اینهمه تمام سیب را در دست داشت، که غیر ممکن است که یک طرف تضاد، بدون طرف دیگرش، را داشت. با اینهمه بهنظر میرسد که مردان فکری دیگر در سر داشتند تا اینکه زنانشان به آنها درسی آموختند. دو قیافه اجتماعی دائمی که تا بحال ناشناخته بودند، بهمراه تکهمسری به عرصه قدم میگذارند - عاشق زن، و شوهر فاسق زن. زنان مغلوب مردان شده بودند، ولی این مغلوبین، تاج پیروزی را با نظربلندی تمام بر سر مردان نهادند. زنا - که مطرود، بشدت قابل مجازات، ولی غیر قابل سرکوبی بود - در کنار تکهمسری و هتاریسم بهصورت یک نهاد اجتماعی اجتنابناپذیر در آمد. ابویّت قطعی فرزندان، اکنون مانند قبل، در بهترین حالت، بر اعتماد معنوی قرار داشت؛ ماده ٣١٢ مجموعه قوانین ناپلئونی - برای حل این تضاد حل نشدنی مقرر میدارد که: L' efent conçu pedant le mariage a pour père le mari
«پدرِ فرزندی که در دوران ازدواج نطفه میبندد، شوهر زن است.» این است نتیجه نهایی سه هزار سال تکهمسری مردان. به این طریق در هر جا که خانواده تکهمسر، بخوبی منشأ تاریخی خود را منعکس میکند، و تضاد حاد بین مرد و زن را که ناشی از غلبه انحصاری مرد است بوضوح آشکار میکند، ما تصویر مینیاتوروار همان تناقضها و تضادهایی را مشاهده میکنیم که جامعه که ابتدای عهد تمدن به طبقات منقسم شده است - بدون اینکه قادر به حل و غلبه بر آنها باشد - گرفتار آنهاست. طبعا من در اینجا فقط به مواردی از تکهمسری اشاره میکنم که در آن زندگی زناشویی واقعا بر مبنای قوانین حاکم بر خصیصه اصلی کل نهاد جریان دارد ولی زن علیه تسلط مرد قیام میکند. این که در مورد تمام ازدواجها وضع چنین نیست را هیچ کس بهتر از فیلیستینهای آلمانی نمیداند؛ کسانی که همانقدر در اداره خانه بی لیاقتند که در اداره دولت. و کسانی که زنانشان بنابراین بهطور کاملا موجهی، جامهای را که آنها شایستهاش نیستند به تن میکنند. اما آنها مِن بابِ تسلی خاطر، خود را بسیار مافوق همطراز فرانسوی خود - که از آنها بسیار بدبختتر است - میدانند.
البته خانواده تکهمسر به هیچ وجه در همه جا و همیشه به شکل خشن کلاسیکی که در میان یونانیان بخود گرفت، ظاهر نمیشد. در میان رومیها که بمثابه فاتحین آینده جهان، یک دید طولانیتر، گو که ناآراستهتر از یونانیها داشتند، زن آزادتر و محترمتر بود. رومی تصور میکرد که وفاداری زنش در زناشویی را، قدرت مرگ و زندگی که او بر زن داشت، به اندازه کافی تضمین میکند. بعلاوه زن، درست مانند شوهرش، میتوانست پیوند ازدواج را به دلخواه خود فسخ کند. اما بزرگترین پیشرفت در تکامل تکهمسری بهطور قطعی با ورود ژرمنها به تاریخ انجام گرفت، زیرا در میان آنها، شاید به سبب فقرشان، ازدواج یارگیری هنوز به تکهمسری منجر نشده بود. این امر را از سه شرطی که توسط تاسیتوس ذکر شده است نتیجه میگیریم: اولا علیرغم اعتقاد راسخ آنها به تقدس ازدواج - "هر مرد تنها به یک زن راضی است، و زن محصور در عفت خود زندگی میکند" - چند-همسری برای مردان صاحب مقام و رؤسای قبیله وجود داشت، که وضعی است شبیه وضع آمریکاییهایی که در میان آنها ازدواج یارگیری رواج داشت. ثانیا گذار از حق مادری به حق پدری میتواند کمی قبل از آن انجام گرفته باشد، زیرا برادر مادر - نزدیکترین وابسته تیرهای مذکر بر مبنای حق مادری - هنوز تقریبا از پدر یک فرد هم به او نزدیکتر بود، و این نیز منطبق است با موضع سرخپوستان آمریکایی که در میان آنها، مارکس، همانطور که خود مکررا میگفت، کلید درک گذشته ماقبل تاریخ خودمان را کشف کرد. و ثالثا زنان در میان ژرمنها بسیار محترم بوده و در امور عمومی هم متنفذ بودند - که این مستقیما در تضاد است با غلبه مرد، که وجه مشخصه تکهمسری است. تقریبا تمام اینها نکاتی است که بین ژرمنها و اسپارتیها - که در میان آنها نیز همانطور که دیدهایم ازدواج یارگیری کاملا نابود نشده بود - مشترک است. به این طریق، در این رابطه هم یک عنصر کاملا نوین، با ظهور ژرمنها تفوق جهانی یافت. تکهمسری نوین، که اکنون از آمیزش نژادها بر خرابههای جهان روم بوجود آمده بود، غلبه مرد را در شکلهای ملایمتری آراست، و به زنان اجازه داد که، حداقل در ظاهر، موضعی بسیار آزادتر و محترمتر از آنچه که عهد عتیق کلاسیک هرگز بخود ندیده بود، داشته باشند. این امر برای اولین بار امکان بزرگترین پیشرفت معنوی را که ما از تکهمسری گرفته و به آن مدیونیم، بوجود آورد. تکاملی که در درون آن، موازی با آن، یا محتملا در تقابل با آن بوجود آمد، یعنی عشق جنسی فردی نوین، چیزی که تاکنون در همه جهان ناشناخته بود.
ولی این پیشرفت قطعا از شرایطی که ژرمنها هنوز در خانواده یارگیر میزیستند بوجود آمد، و تا آنجا که ممکن بود موضع زن را که منطبق با آن بود با تکهمسری پیوند داد. این پیشرفت به هیچ وجه در نتیجه خلوص معنوی شگرف و فضیلت افسانهای ژرمنها - که عملا صرفا به این معنی بود که خانواده یارگیر همان تضادهای معنوی چشمگیر تکهمسری را بوجود نیاورده است - نبود. برعکس، ژرمنها هنگام مهاجرتهایشان، بخصوص به طرف جنوب شرقی، بسمت چادرنشینان استپهای دریای سیاه، دچار فساد معنوی قابل توجهی شدند، و از آنها علاوه بر سوارکاری، عیوب غیر طبیعی جدی نیز - همانطور که به وضوح توسط آمیانوس Ammianus، در مورد تیفالی Taifali، و توسط پروکوپیوس Procopius در مورد هرولی Heruli اظهار شده است - کسب کردند.
گرچه تکهمسری تنها شکل شناخته شدهای از خانواده بود که عشق جنسی نوین میتوانست از آن بوجود آید، نباید نتیجه گرفت که این عشق انحصارا، و یا عمدتا، بمثابه عشق متقابل زن و مرد، از درون آن بوجود آمده است. کل ماهیت ازدواج تکهمسری اکید، که در آن زن تحت غلبه مرد است، خلاف این را نشان میدهد. در میان تمام طبقات فعال تاریخی، یعنی در میان طبقات حاکم، ازدواج به همان صورتی که در زمان ازدواج یارگیری بود - یعنی امری مصلحتی که توسط والدین ترتیب داده میشد - باقی ماند. و اولین شکل عشق جنسی که تاریخا بهصورت شور و شهوت ظاهر میشود، و به صورت شور و شهوتی که همه کس (لااقل طبقات حاکم) حق درگیر شدن در آن را بمثابه عالیترین شکل تحرک جنسی دارند - و دقیقا ویژگی خاص آن است - این شکل اولیه، یعنی عشق شوالیهوار قرون وسطایی، به هیچ وجه بمعنای عشق زناشویی نبود. برعکس، در شکل کلاسیکش در میان پروونسالها Provençal، با سرعت تمام بسوی زنا پیش میرفت. و شاعرانشان آن را ستایش میکردند. آلباها Alba در تاگهلیدر Tagelider ژرمن [ترانههای سحرگاه] گلهای اشعار پروونسال هستند. آنها با رنگآمیزی درخشانی نشان میدهند که چگونه شوالیه با معشوقه خود - زن یک شوالیه دیگر - همبستر میشود، در حالی که نگهبان در بیرون کشیک میدهد و بهمجرد پیدا شدن اولین پرتوهای ضعیف سحرگاهی (آلبا) او را هشدار میدهد تا قبل از آنکه دیده شود، فرار کند. اوج در صحنه وداع است. ساکنان شمال فرانسه، و نیز ژرمنهای آبرومند، به همین سان شیوه شعر را همراه با رفتار عشق شوالیهواری که مناسب با آن است، پذیرفتند؛ ولفرام اشنباخ Wolfram Eschenbach نیکو طبع ما هم، به همین روال جالب، سه شعر عالی سحرگاهی سروده است، که من آنها را به سه شعر بلند حماسی او ترجیح میدهم.
ازدواج بورژوایی زمان ما بر دو نوع است. در کشورهای کاتولیک، والدین مانند گذشته، برای پسر جوان بورژوای خود، زن مناسبی پیدا میکنند، و طبعا نتیجه این کار، کاملترین بروز تضادهای ذاتی تکهمسری است - هتاریسم رشد یابنده از جانب مرد، و زنای رشد یابنده از جانب زن. کلیسای کاتولیک، بدون تردید طلاق را از این جهت ممنوع کرد که قانع شده بود که برای زنا نیز مانند مرگ، هیچ راه علاجی وجود ندارد، از جانب دیگر در کشورهای پروتستان، قاعده بر این است که پسر بورژوا اجازه دارد زنی از طبقه خود را، کم و بیش آزادانه، انتخاب کند. بالنتیجه ازدواج ممکن است تا اندازه معیّنی مبتنی بر عشق باشد، که بخاطر رعایت نزاکت ناشی از دورویی پروتستانی، تصور میشود که همیشه مبتنی بر عشق است. در این مورد هتاریسم از جانب مرد کمتر دنبال میشود، و زنا نیز از جانب زن یک قاعده نیست. ولی از آنجا که مردم، در طول هر نوع ازدواج از همان کسانی هستند که قبل از ازدواج بودند، و از آنجا که شهروندان کشورهای پروتستان غالبا انسانها بی فرهنگی هستند، این تکهمسری پروتستانی - اگر حد متوسط بهترین موارد را در نظر بگیریم - صرفا به یک زندگی زناشویی بسیار بیروحی منجر میشود که سعادت خانواده نام گرفته است. بهترین آیینه این دو نوع ازدواج رمان است؛ رمان فرانسوی برای نوع کاتولیکی، و رمان آلمانی برای نوع پروتستانی. در هر دو مورد "او را بچنگ میآورد": در رمان آلمانی، مرد جوان دختر را بچنگ میآورد؛ در رمان فرانسوی، شوهر کار فاسق را میسازد. اینکه کدام یک از این دو بدتر است را همیشه نمیتوان فهمید. بیروحی رمان آلمانی برای آلمانی همانقدر برای بورژوای فرانسوی تنفر انگیز است که "بی اخلاقی" رمان فرانسوی برای آلمانی بی فرهنگ. گرچه اخیرا، از زمانی که "برلن دارد یک شهر مرکزی میشود" رمان آلمانی هم شروع کرده است که از هتاریسم و زنایی که مدتها است در آنجا وجود داشته، با ترس کمتری سخن بگوید.
اما در هر دو مورد، تعیین کننده ازدواج موضع طبقاتی طرفین است، و تا اینجا همواره ازدواج مصلحتی باقی میماند. در هر دو مورد، این ازدواج مصلحتی غالبا تبدیل به ناهنجارترین نوع فحشاء - گاهی از طرف هر دو جانب، ولی معمولا بیشتر از جانب زن - میشود، که تنها تفاوت او با فاحشه معمولی در این است که او مانند یک مزدور قطعهکار، تن خود را به اجاره نمیدهد، بلکه یکبار برای همیشه به بردگی میفروشد. و این گفته فوریه برای تمام ازدواجهای مصلحتی صادق است: "درست مانند دستور زبان که در آن دو منفی یک مثبت را میسازند، در اخلاقیات ازدواج هم، دو فحشا یک عفت را میسازند". عشق جنسی زن و شوهر، فقط در میان طبقات ستمکش، یعنی امروزه در میان پرولتاریا، یک قاعده میتواند باشد و هست، چه این رابطه بهطور رسمی تقدیس شده باشد و چه نشده باشد. اما در اینجا تمام پایههای تکهمسری و تسلط مرد برای تضمین و توارث آن بوجود آمده بود - وجود دارد. بنابراین در اینجا ابدا انگیزهای برای اِعمال تسلط مرد وجود ندارد. بعلاوه اسباب این کار هم موجود نیست؛ قانون بورژوایی که از این تسلط حراست میکند، فقط برای طبقات دارا و نحوه برخورد آنها با پرولتاریا وجود دارد؛ این قانون خرج برمیدارد، و بنابراین به علت فقر کارگر، هیچ اعتباری از نظر نحوه رفتار او با زنش ندارد. در اینجا عوامل تعیین کننده، مناسبات شخصی و اجتماعی کاملا متفاوتی هستند. بعلاوه از آنجا که صنایع بزرگ زن را از خانه به بازار کار و کارخانه منتقل کرده، و او را بسی اوقات نانآور خانواده نموده است، آخرین بقایای تسلط مرد، در خانه پرولتری پایههای خود را از دست داده است - شاید تنها مقداری خشونت نسبت به زن باقی مانده باشد، خشونتى که پس از برقراری تکهمسری بسیار ریشهدار شده است. به این طریق خانواده پرولتری، دیگر بمعنای دقیق آن - حتی در موارد حادترین عشق و سختترین وفاداری طرفین، و علیرغم تمام تعمیدهای دنیوی و اخروی که ممکن است طرفین دریافت کرده باشند - تکهمسرانه نیست. بنابراین، در اینجا، همزادان جاوادنی تکهمسری - هتاریسم و زنا - تقریبا نقشی ندارند؛ در حقیقت، زن حق جدایی را دوباره بدست آورد. هنگامی که مرد و زن نتوانند با هم بسازند ترجیح میدهند که از یکدیگر جدا شوند. خلاصه ازدواج پرولتری تنها از نقطه نظر لغوی تکهمسرانه است، ولی از نقطه نظر تاریخی به هیچ وجه چنین نیست. البته حقوقدانان ما اظهار میدارند که پیشرفت قانونگذاری تا حد زیادی موجبات نارضایتی زن را از میان برمیدارد، و سیستمهای متمدن حقوقی نوین بیش از پیش به این نتیجه میرسند که اولا، ازدواج برای اینکه موفقیتآمیز باشد باید بهصورت قراردادی باشد که که طرفین آن را بهصورت داوطلبانه منعقد میکنند؛ و ثانیا، در اثنای ازدواج نیز، طرفین باید در مورد حقوق و وظایف یکسان باشند. آنها میگویند اگر این دو درخواست بهطور پیگیری عملی شوند، زنان، تمام آنچه را که طالبند، بدست خواهند آورد.
این نحوه استدلال خاص حقوقدانان، دقیقا همان استدلالی است که بورژوازی جمهوریخواه رادیکال از آن استفاده میکند تا پرولتاریا را ساکت کند. بنا به این فرض، قرارداد کار طرفین را بهطور داوطلبانه منعقد میکنند. ولی بهمجرد آنکه قانون، طرفین را بر روی کاغذ، مساوی قلمداد کرد، گفته میشود که آنها داوطلبانه آن را منقعد کردهاند. قدرتی که یک طرف بخاطر موضع طبقاتی متفاوت خود دارد، فشاری که بر طرف دیگر اِعمال میکند - موضع اقتصادی واقعی طرفین - به هیچیک از اینها قانون کاری ندارد. در اینجا هم دو طرف متصورا در طول قرارداد کار، حقوق مساوی دارند، مگر اینکه یکی از آنها بهطور وضوح قرارداد را لغو کند. این امر که شرایط اقتصادی مشخص، کارگر را مجبور میکند که حتی به این صورت ظاهرِ حقوق مساوی تن دهد - این چیزی است که قانون به آن کاری ندارد.
در مورد ازدواج، حتی مترقیترین قانون هم به این راضی است که طرفین بهطور صوری داوطلب بودن خود را اعلام کنند. اینکه در پشت پردههای قانونی، جایی که زندگی حقیقى در جریان است، چه میگذرد، و اینکه توافق داوطلبانه چگونه حاصل شده - به اینها هم قانون و قانوندان کاری ندارد. و حال آنکه سادهترین مقایسه قوانین میتواند به حقوقدان نشان دهد که معنای این توافق داوطلبانه واقعا چیست. در کشورهایی که قانونا برای فرزندان یک سهم اجباری از مایملک والدین تضمین میشود، و بنابراین آنها را نمیتوان از ارث محروم کرد - در آلمان و در کشورهایی که قانون فرانسوی دارند و غیره - فرزندان باید در امر ازدواج توافق والدینشان را جلب کنند. در کشورهایی که قانون انگلیسی دارند، که مطابق با آن از نظر قانونی در امر ازدواج، جلب رضایت والدین ضروری نیست، والدین هنگام وصیت در مورد مایملک خود، آزادی کامل دارند، و اگر بخواهند میتوانند یک شیلینگ هم به فرزندانشان ندهند. بنابراین واضح است که علیرغم این امر، یا بهتر بگوییم درست به همین خاطر، در میان طبقاتی که چیزی برای به ارث گذاشتن دارند، آزادی امر ازدواج، در انگلیس و آمریکا ذرهای هم از فرانسه و آلمان بیشتر نیست.
در مورد تساوی حقوق مرد و زن در حین ازدواج هم وضع بهتر از این نیست. نابرابری طرفین در مقابل قانون - که میراث شرایط اجتماعی است - نه علت، بلکه معلول سرکوب اقتصادی زنان است. در خانوار کمونیستی قدیمی که زوجهای متعدد و فرزندان آنان را در بر میگرفت، اداره امور خانه که به عهده زن بود، همان قدر یک صنعت عمومی و اجتماعا لازم تلقی میشد که تهیه غذا به وسیله مرد. این وضع با پیدایش خانواده پدرسالار - و از آن هم بیشتر با خانواده فردی تکهمسری - تغییر کرد. اداره امور خانه خصلت عمومی خود را از دست داد، و دیگر امری نبود که مربوط به جامعه باشد؛ یک خدمت خصوصی شد. زن، اولین خدمتگار خانگی گشت، و از شرکت در تولید اجتماعی بیرون رانده شد. تنها صنعت بزرگ نوین راه تولید اجتماعی را به روی زن - و آنهم تنها به روی زن پرولتر - مجددا باز کرد؛ اما این امر چنان انجام گرفته است، که هنگامی که زن خدمت خصوصی خود را برای خانوادهاش انجام میدهد، از تولید عمومی خارج است و نمیتواند چیزی کسب کند؛ و هنگامی که میخواهد در صنعت عمومی شرکت کند و معاش خود را مستقلا تأمین کند، در وضعی نیست که بتواند وظایف خانوادگی خود را انجام دهد. چیزی که در مورد زن در کارخانه صادق است، در همه جا، حتی در طب و قانون نیز، برای او صادق است. خانواده فردی نوین، مبتنی بر بردگی خانگی آشکار یا پوشیده زن است؛ و جامعه نوین، تودهای است که ملکولهای تشکیل دهنده آن منحصرا عبارتند از خانوادههای منفرد. امروزه در اکثریت عظیم موارد مرد، لااقل در میان طبقات دارا، روزیرسان و نانآور خانواده است، و این امر به او یک موضع مسلط را میدهد، که احتیاجی به هیچ امتیاز قانونی خاصی ندارد. مرد در خانواده، بورژواست؛ زن پرولتاریاست. ولی در جهان صنعتی ویژگی ستم اقتصادی که به پرولتاریا وارد میشود، فقط هنگامی کاملا آشکار میگردد که امتیازات قانونی خاص طبقه سرمایهدار ملغی شده و تساوی حقوقی کامل در هر دو طبقه مستقر شده باشد. جمهوری دمکراتیک، تناقض بین طبقات را از میان بر نمیدارد؛ برعکس عرصه را برای جنگ تدارک میبیند. و به همین ترتیب، خصلت ویژه تسلط مرد بر زن در خانواده نوین، و ضرورت و نیز طریقه ایجاد تساوی اجتماعی واقعی بین آن دو، فقط هنگامی کاملا واضح میشود که آنها کاملا از نظر قانونی یکسان باشند. آنگاه آشکار میشود که نخستین شرط رهایی زن، ورود مجدد تمامی زنان به صنعت عمومی است؛ و باز این امر هم مستلزم این است که خصوصیت خانواده فردی بمثابه واحد اقتصادی جامعه، از بین برود.
بنابراین سه شکل اصلی ازدواج وجود دارد، که حدودا با سه مرحله عمده تکامل انسانی منطبق اند. برای توحش - ازدواج گروهی؛ برای بربریت - ازدواج یارگیری؛ برای تکهمسری بانضمام زنا و فحشاء. در مرحله بالایی بربریت بین ازدواج یارگیری و تکهمسری، فرمانروایی مرد بر بردگان زن و چند-همسری، خود را جا داده است.
همان طور که کل تشریح ما نشان داده است، پیشرفتی که در این ترتیب صورت گرفته در رابطه با این فاکت عجیب است که در حالی که زنان بیش از پیش از آزادی جنسی ازدواج گروهی محروم میشوند، مردان محروم نمیشوند. در واقع ازدواج گروهی تا هم امروز برای مردان وجود دارد. آنچه که برای یک زن جنایت محسوب میشود و شدیدترین عواقب قانونی و اجتماعی را در بر دارد، در مورد مردان امری افتخارآمیز تلقی میشود، و حداکثر یک لکه اخلاقی کمرنگی است که او با لذت بر خود میپذیرد. هر اندازه که هتاریسم سنتی کهن، در زمان ما با تولید کالایی سرمایهداری تغییر کرده و هر اندازه که بیشتر در انطباق با آن به فحشای آشکار مبدل میشود، به همان اندازه هم اثرات آن فسادانگیزتر میگردد. و این مسأله، مردان را بیش از زنان به فساد میغلطاند، در میان زنان، فحشاء فقط آن بینوایانی را که در دام آن میافتند پست و خوار میکند؛ و حتی اینان نیز تا آن حد که غالبا تصور میرود تنزل نمییابند. ولی از جانب دیگر، این تمامی جهان مردان را تنزل میدهد. به این طریق در نُه دهم موارد، یک دوران درگیری طولانی در آن، عملا یک مدرسه مقدماتی برای بیوفایی در زناشویی است.
ما اکنون به یک انقلاب اجتماعی نزدیک میشویم که در آن بنیادهای اقتصادی تکهمسری که تاکنون وجود داشتهاند، با همان قطعیتی که در مورد مکمل آن یعنی فحشاء صادق است، نابود میشوند. تکهمسری در اثر تراکم ثروت زیاد در دست یک نفر - در دست مرد - و از میل به باقی گذاشتن این ثروت برای فرزندان مرد، و نه به هیچکس دیگر، بوجود آمد. برای این منظور، تکهمسری برای زن ضروری بود، ولی نه برای مرد؛ بهطوری که این تک-شوهری زن، به هیچ وجه چند-همسری آشکار را پنهان مرد را متوقف نکرد. ولی انقلاب اجتماعی قریبالوقوع، با تبدیلِ، حداقل قسمت عمده ثروت قبال توارث دائمی یعنی وسایل تولید، به مالکیت اجتماعی تمام این نگرانیهای موجود در مورد توارث را به حداقل میرساند. از آنجا که تکهمسری از علل اقتصادی نشأت گرفته، آیا هنگامی که این علل از میان بروند، خودش هم از بین خواهد رفت؟
میتوان بدرستی جواب داد که: تکهمسرى نه تنها از میان نمیرود، بلکه آغاز به تحقق کامل خواهد کرد. زیرا با انتقال وسایل تولید به مالکیت اجتماعی، کار مزدی، پرولتاریا هم از میان میرود، و بنابراین ضرورت تسلیم تعداد معیّنی از زنان - که از نقطه نظر آماری قابل محاسبه است - بخاطر پول هم از میان میرود. فحشاء نابود میشود؛ تکهمسری به جای زوال یافتن، سرانجام یک واقعیت میشود - و برای مردان نیز.
به هر حال موضع مرد به این طریق دستخوش تغییرات فراوانی میشود. ولی وضعیت زن، وضعیت تمام زنان، هم تغییراتی مهمی پیدا میکند. با انتقال وسایل تولید به مالکیت اشتراکی، خانواده فردی دیگر واحد اقتصادی جامعه نخواهد بود. خانهداری خصوصی تبدیل به یک صنعت اجتماعی میگردد. تعلیم و تربیت فرزندان یک امر عمومی میشود. جامعه، با رعایت تساوی، از همه اطفال - بدون در نظر گرفتن اینکه آنها محصول پیوند ازدواج هستند یا نه - توجه میکند. به این طریق نگرانی در مورد "عوارضی" که امروزه مهمترین عامل اجتماعی - هم معنوی و هم اقتصادی - است که دختر را از تسلیم آزادانه به مرد مورد علاقهاش باز میدارد، از میان خواهد رفت. آیا این امر برای رشد تدریجی مقاربت جنسی آزاد، و به همراه آن، مدارای بیشتر افکار عمومی در مورد حرمت بکارت و حیای زنانه، دلیل کافی نیست؟ و بالأخره آیا ما ندیدهایم که تکهمسری و فحشاء، در جهان نوین، گرچه متضاد هستند، معهذا متضادهای جداییناپذیر و قطبهای یک شرایط اجتماعی واحد هستند؟ آیا فحشاء میتواند نابود شود، بدون اینکه تکهمسری را به خود به ورطه نابودی بکشاند؟
در اینجا عامل نوینی به عمل میپردازد، عاملی که حداکثر بهصورت جنینی، هنگامی که تکهمسری بوجود آمد، وجود داشت - یعنی عشق جنسی فردی.
قبل از قرون وسطا، چیزی بهصورت عشق جنسی فردی وجود نداشت. اینکه زیبایی شخصی، معاشرت نزدیک، تشابه تمایلات و غیره، خواست مقاربت جنسی را در میان جنسهای مختلف بر میانگیخت، اینکه مردان نیز مانند زنان، کاملا نسبت به این مسأله که با چه کسی چنین رابطه نزدیکی برقرار کنند، کاملا بیتفاوت نبودند، امری است کاملا بدیهی. ولی این هنوز تا عشق جنسی روزگار ما راهی طولانی دارد. در سراسر عهد کهن، عشقبازی به معنای امروزی کلمه، فقط خارج از جامعه رسمی انجام میگرفت. چوپانان که غم و شادی آنها در عشق را تئوکریتوس Theocritus و موشوس Moschus میخوانند، یا در دافنیس و کلوئه Daphnis and Chloe اثر لانگوس Longus میآید، صرفا بردگان هستند که سهمی در دولت، عرصه شهروندان آزاد، ندارند. البته بجز در میان بردگان، عشقبازی را فقط بمثابه محصولات تجزیه جهان در حال زوال مییابیم؛ و در رابطه با زنانی که آنها نیز در ماوراء محدوده جامعه رسمی هستند، با هتارهها، یعنی با زنان بیگانه آزاد شده؛ در آتن با شروع انحطاط، در روم در زمان امپراتوری. در واقع اگر عشقبازی بین شهروند آزاد مرد و زن انجام میگرفت، فقط به شکل زنا بود. و عشق جنسی به معنای امروز ما، برای سراینده اشعار عاشقانه کلاسیک عهد کهن آناگرون Anacreon پیر، آنقدر بی اهمیت بود، که حتی جنس معشوقهها هم از نقطه نظر او کاملا علیالسویه بود.
عشق جنسی ما، اساسا از تمایل جنسی ساده، از اروس Eros کهن متفاوت است. اولا این عشق، متضمن عشق متقابل از جانب معشوق است؛ از این جهت زن همطراز مرد قرار میگیرد؛ در حالی که در اروس عهد کهن، زن به هیچ وجه مورد مشورت قرار نمیگرفت. ثانیا عشق جنسی درجهای از شدت و تداوم در جایی پیدا میکند که طرفین، فراق یا جدایی را بمثابه یک بدبختی بزرگ، و شاید بزرگترین بدبختیها، تلقی میکنند؛ آنها برای تصاحب یکدیگر، خطرات بزرگی را متحمل میشوند و حتی جانشان را به خطر میاندازند - چیزی که در عهد اخیر، در بهترین حالت، فقط در موارد زنا اتفاق میافتد. و بالأخره معیار اخلاقی نوینی برای داوری در مورد مقاربت جنسی به وجود میآید. سؤالی که پرسیده میشود تنها این نخواهد بود که آیا این مقاربت مشروع بود یا نا مشروع، بلکه این نیز پرسیده خواهد شد که آیا از عشق متقابل برمیخاست یا نه. نگفته پیداست که در عملِ فئودال یا بورژوا، این معیار جدید نیز از سایر معیارهای اخلاقی دیگر بیشتر رعایت نمیگردد - صرفا نادیده گرفته میشود. ولی از آنها هم بدتر نیست. در تئوری، در روی کاغذ، مانند آنهای دیگر پذیرفته میشود. و بیش از این هم اکنون نمیتوان انتظار داشت.
در جایی که عهد کهن پیشروی خود را به سوی عشق جنسی متوقف کرد، قرون وسطا آن را - بهصورت زنا - مجددا از سر گرفت. ما در بالا عشق شوالیهای را که باعث و موجد پیدایش ترانههای سحرگاهی شد، توضیح دادیم. هنوز یک دره بزرگ بین این دو از عشق که برای تلاشی ازدواج میکوشد، و عشقی که باید شالوده آن باشد، وجود دارد، درهای که هرگز با کهولت شوالیهگری کاملا پُر نشد. حتی هنگامی که ما از لاتینهای عاشقپیشه به ژرمنهای عفیف میرسیم، در نیبلوگنلید Nibelungenlied مشاهده میکنیم که کریمهیلد Kriemhild - گرچه در خفا درست به همان شدتی عاشق زیگفرید Siegfried بود که وی عاشق او بود - معهذا در جواب به اظهار گونتر مبنی بر اینکه قول داده است که او را در اختیار شوالیهای بگذارد که نامش را نمیبرد، او صرفا جواب میدهد: "احتیاجی نیست که شمار از من چیزی بخواهید؛ من همواره چنان خواهم بود که شما فرمان میدهید. کسی که شما، ای آقای من، برای شوهری من انتخاب میکنید، من مشتاقانه خودم را در اختیارش خواهم گذاشت". هیچگاه به مخیله او خطور نمیکند که عشق او را در این امر باید در نظر گرفت. گونتر Gunther برونهیلد Brunhild را میخواهد، بدون اینکه هرگز او را دیده باشد، و اتزل Etzel هم در مورد کریمهیلد چنین میخواهد. همین امر در گودرون Gudrun اتفاق میافتد که در آن اثر، سیگبانت Sigebant ایرلندی خواستار اوته Ute نروژی است، هِتل اهل هگلینیگن Hetel of Hegelingen، هیلده Hilde ایرلندی را میخواهد؛ و بالأخره زیگفرید مورلندی Siegfried of Morland، هارتموت اورمانی Hartmut of Ormany و هرویگ سیلندی Herwig of Seeland، گودرون را میطلبند؛ و در اینجا برای اولین بار، گودرون بنا به میل آزادانه خود این فرد آخر را انتخاب میکند. علیالقاعده عروس یک شاهزاده جوان را، والدین او انتخاب میکنند. و اگر آنها زنده نیستند، او خودش با مشورت عالیترین رؤسای واسال، که نظر آنها در تمام موارد وزنه بسیار سنگینی است، عروسش را انتخاب میکند. و جز این هم نمیتواند باشد. برای شوالیه یا بارون، همانطور که برای خود شاهزاده، ازدواج یک عمل سیاسی، یک فرصتی است برای کسب قدرت از طریق پیوندهای جدید، منافع خاندان، و نه تمایلات فردی، عامل تعیین کننده هستند. در اینجا عشق چگونه میتواند امیدوار باشد که در مورد زناشویی حرف آخر را بزند؟ برای اصناف شهرهای قرون وسطا هم همین امر صادق است. همان امتیازاتی که از آنها محافظت میکرد - نظامنامه صنف که با مقررات خاصش، خطوط تمایز تصنعی، که قانونا آنها را از اصناف دیگر، از هم-صنفیهای خود و از نوآموزان و شاگران روزمزد جدا میکرد - محدودهای را که آنها میتوانستند که در آن همسر مناسب خود را بیابند بهطور قابل توجهی تنگ میکرد. و این مسأله که چه کسی از همه مناسبتر است را، نه تمایلات فردی، بلکه منافع خانوادگی، بهطور قطعی معیّن میکردند.
بنابراین تا آخر قرون وسطا، ازدواج در اکثریت عظیم موارد، همان چیزی که از ابتدا بود، باقی ماند، امری بود که بوسیله طرفین اصلی تصمیم گرفته نمیشود. در ابتدا، فرد بهصورت ازدواج یافته بدنیا میآمد، ازدواج یافته با یک گروه کامل از جنس مخالف. محتملا مناسبت مشابهی در شکلهای بعدی ازدواج گروهی وجود داشت، با این تفاوت که گروه بهطور روز افزونی کوچکتر میشد. در ازدواج یارگیری، قانون بر این است که مادران، ازدواج فرزندان خود را ترتیب میدهند؛ و در اینجا نیز ملاحظات علائق جدید، مناسبتی که باید موضع زوجهای جوان را در تیره یا قبیله مستحکم کند، عامل تعیین کننده است. و هنگامی که با غلبه مالکیت خصوصی بر مالکیت اشتراکی، و با در مدّ نظر داشتن توارث، حق پدری و تکهمسری غلبه مییابند، ازدواج، بیش از همیشه، مبتنی بر ملاحظات اقتصادی میشود. شکل ازدواج بوسیله خریداری ناپدید میشود، خود معامله، بهطور روزافزونی بطریقی انجام میگیرد که نه تنها زن، بلکه مرد هم ارزشگذاری میشود - و نه بر مبنای خصوصیات شخصی بلکه بر مبنای داراییش. این فکر که تمایلات متقابل طرفین اصلی باید دلیل تعیین کننده ازدواج باشد، در عملِ طبقات حاکم از همان ابتدا ناشناخته بود. چنین چیزهایی در بهترین حالت فقط در داستانهای عاشقانه واقع میشد - و یا در میان طبقات تحت ستم، که به حساب نمیآمدند.
وضع تا هنگام پیدایش تولید سرمایهداری چنین بود، زمانی که پس از عصر کشفیات جغرافیایی، فتح جهان از طریق تجارت جهانی و صنعت آغاز شد. ممکن است تصور شود که این شیوه ازدواج کاملا با آن مناسب بود، و در حقیقت هم چنین بود. ولی معهذا - ریشخند تاریخ را حدی نیست - این تولید سرمایه داری بود که شکاف قطعی را در آن بوجود آورد. با مبدل کردن تمام اشیاء به کالا، تمام مناسبات سنتی کهن را نیز از بین برد، و بجای رسوم موروثی و حقوق تاریخی، خرید و فروش را گذاشت، قرارداد "آزاد". ماین H. S. Maine، حقوقدان انگلیسی، تصور میکرد که کشف عظیمی کرده است وقتی که میگفت که کل پیشرفت ما در مقایسه با اعصار گذشته این است که از موضع و مقام اجتماعی status به قرارداد رسیدهایم، از یک وضع امور موروثی، وضعی از امور داوطلبانه برقرار شده است - نظری که با همه درستی، خیلی پیش از آن در مانیفست کمونیست آمده بود.
اما عقد قرارداد متضمن وجود مردمی است که بآزادی بتوانند اختیار خود، اَعمال و داراییشان را داشته باشند، و با یکدیگر بر مبنایی مساوی مقابل شوند. بوجود آوردن چنین اشخاص "آزاد" و "مساوی" دقیقا یکی از تکالیف عمده تولید سرمایهداری بود. گرچه در ابتدا این امر فقط بهطریقی ناآگاهانه انجام گرفت، و بهعلاوه زیر یک نقاب مذهبی بود، معهذا از زمان نهضت اصلاحطلبی لوتری و کالوینیستی[٣۹]، این امر به صورت یک اصل مسجل در آمد که یک فرد فقط در صورتی کاملا مسئول اَعمال خود است که هنگام اجرای آن دارای آزادی کامل اراده باشد؛ و این که مقاومت در برابر اجبار به انجام اَعمال غیر اخلاقی، یک وظیفه اخلاقی است. اما این اصل چگونه با عملکرد گذشته ازدواج جور در میآید؟ بنا بر مفاهیم بورژوایی، ازدواج یک قرارداد، یک امر قانونی، و در حقیقت مهمترین آنها بود، زیرا تن و روح دو نفر را برای تمام طول زندگی واگذار میکرد. درست است که بهطور صوری این معامله داوطلبانه انجام میگرفت، بدون رضایت طرفین انجام نمیشد؛ ولی این مسأله که این رضایت چگونه بدست میآمد، و ازدواج چگونه واقعا ترتیب داده میشد را همه بخوبی میدانستند. اما اگر آزادی واقعی انتخاب برای همه قراردادهای دیگر خواسته میشود، چرا برای این یکی خواسته نشود؟ آیا دو جوانی که میخواستند با هم ازدواج کنند این حق را نداشتند که، خودشان، بدنشان، و اندامهای آن را، آزادانه واگذار کنند؟ آیا عشق جنسی در اثر شوالیهگری مرسوم نشد؟ و آیا عشق زن و شوهری، در مقابل عشق زناکارانه شوالیهها، شکل مناسب بورژوایی آن نبود؟ اما اگر این وظیفه همسران بود که یکدیگر را دوست داشته باشند، آیا این همانقدر وظیفه عاشقان نبود که فقط با یکدیگر ازدواج کنند و نه با هیچکس دیگر؟ و آیا حق این عشاق بالاتر از حق والدین، بستگان و سایر میانجیها و دلالهای سنتی ازدواج نبود؟ اگر حق بررسی و تمیز شخصی آزاد در امور کلیسا و مذهب، خود را بدون رعایت تشریفات تحمیل کرد، این حق چگونه میتوانست در مقابل ادعای غیر قابل تحمل نسلهای پیر، در واگذاری جسم و روح، مالکیت، شادی و غم نسلهای جوان متوقف شود؟
پیدایش این سؤالات، در دورانی که در آن تمام علایق اجتماعی قدیمی سست شدند و شالودههای تمام مفاهیم سنتی به لرزه در آمدند، اجتناب ناپذیر بود. اندازه جهان ناگهان تقریبا ده برابر شده بود، اینک نه تنها یک چهارم کره، بلکه تمام کره زمین در مقابل چشمان خیره اروپاییان غربی، که اکنون برای تصاحب هفت اقلیم دیگر شتاب میکردند، باز شده بود. و مرزهایی هم که شیوه تفکر مجاز قرون وسطایی بوجود آورده بود، به همان سان که مرزهای باریک کهن سرزمینهایشان از میان رفت، نابود شدند. افقی بینهایت وسیعتر، هم در مقابل چشمان بیرونی و هم در برابر نگاه درونی انسان، گشوده شد. احترامات و امتیازات فائقه صنفی، که از طریق نسلها رسیده بود، برای مرد جوانی که ثروت هندوستان و معادن طلا و نقره مکزیکو و پوتوسی Potosi او را خیره کرده بود، چه فایدهای داشتند؟ این دوران سرگردانی و شوالیهگری بورژوازی بود؟ و داستان عشقی و رویاهای عاشقانه خود را نیز، گو که بر مبنایی بورژوایی و با اهداف بورژوایی در مقابل چشم، داشت.
به این طریق بورژوازی نوخاسته، بخصوص در کشورهای پروتستان، جایی که نظام موجود از همه جا بیشتر متزلزل شده بود، بهطور روزافزونی آزادی انعقاد قرارداد برای ازدواج را هم به رسمیت شناخت، و به طریقی که در بالا ذکر شد آن را به مورد اجرا گذاشت. ازدواج، بهصورت ازدواج طبقاتی باقی ماند، ولی طرفین در محدودهای یک طبقه، تا درجه معیّنی آزادی انتخاب داشتند، و بر روی کاغذ، در تئوری اخلاقی، و در توصیفهای شاعرانه، هیچ چیز بدینسان مسلم نبود که هر ازدواجی که بر بنیاد عشق جنسی متقابل و توافق واقعا آزادانه مرد و زن بنا نشده باشد، غیر اخلاقی است. خلاصه، ازدواج مبتنی بر عشق یک حق انسانی اعلام شد؛ نه تنها حق مرد (Droit de l'homme)، بلکه بهطور استثنایی حق زن نیز (droit de la femme).
اما این حق انسانی، از یک نظر با به اصلاح حقوق انسانی دیگر متفاوت بود. در حالی که این حقوق دیگر، در عمل، محدود به طبقه حاکمه، یعنی بورژوازی بودند - طبقه تحت ستم، پرولتاریا، بهطور مستقیم و یا غیر مستقیم از آنان محروم بود - ریشختند تاریخ خود را بار دیگر نشان میدهد. طبقه حاکمه، هنوز تحت تسلط تأثیرات اقتصادی آشنا، باقی میماند و بنابراین، فقط در موارد استثنایی، ازدواجهای واقعا داوطلبانه میتواند وجود داشته باشد؛ در حالی که همان طور که دیدهایم، این امر در میان طبقه مغلوب یک قاعده است.
به این طریق آزادی کامل در ازدواج فقط هنگامی میتواند بهطور عام عملی شود، که الغای تولید سرمایهداری، و مناسبات مالکیتی که بوسیله آن ایجاد شده است، تمام آن ملاحظات اقتصادی فرعی، که هنوز یک چنین تأثیر قدرتمندی در انتخاب شریک بازی میکند، را از میان بُرده باشد. در آن هنگام هیچ انگیزه دیگری، بجز عواطف متقابل باقی نخواهد ماند.
از آنجا که عشق جنسی، بنا بر نفس ماهیتش انحصاری است - گرچه این انحصار امروز فقط توسط زن کاملا متحقق میشود - بنابراین ازدواجی که مبتنی بر عشق جنسی است بنا بر نفس ماهیتش، تکهمسرانه است. ما دیدیم که باکوفن، هنگامی که پیشرفت از ازدواج گروهی به ازدواج فردی را عمدتا کار زنان میدانست چقدر ذیحق بود؛ تنها پیشروی از ازدواج یارگیری به تکهمسری را میتوان به حساب مرد گذاشت، و تاریخا این بهطور عمده شامل بدتر شدن موضع زن و تسهیل بیوفایی از جانب مرد شد. با از میان رفتن ملاحظات اقتصادی که زن را مجبور میکند که بیوفایی مرسوم مرد را تحمل کند - نگرانی درباره معاش و حتی بیشتر از آن در مورد آتیه فرزندانش - تساوی زنانی که به این طریق به دست میآید، با اتکاء به تمام تجارب گذشته میتوان گفت که به نحو بسیار مؤثرتری باعث خواهد شد که مردان واقعا تکهمسر شوند، و نه اینکه زنان چند-شو گردند.
اما چیزی که بهطور قطعی در تکهمسری از میان میرود، تمام آن خصوصیاتی است که تکهمسری از آنجهت که از مناسبات مالکیت نشأت گرفته است، با خود دارد. اینها عبارتند از، اولا تفوق مرد، و ثانیا غیر قابل فسخ بودن ازدواج. تفوق مرد در ازدواج صرفا یکی از نتایج تفوق اقتصادی اوست، و به همراه آن، خودبخود نابود میشود. غیر قابل فسخ بودن ازدواج، تا اندازهای مربوط به آن شرایط اقتصادی است که تکهمسری از آن بوجود آمد، و تا اندازهای سنتی است مربوط به زمانی که ارتباط بین این شرایط اقتصادی و تکهمسری هنوز کاملا فهمیده نشده و توسط مذهب تشدید میشد. این امر امروزه هزاران بار نقض شده است. اگر تنها ازدواجهایی که مبتنی بر عشق هستند اخلاقی اند، پس تنها آنهایی هم اخلاقی هستند که در آنها عشق ادامه مییابد. دوام میل عشق جنسی فردی، بر حسب فرد، بخصوص در میان مردان، بسیار متفاوت است؛ قطع مسلم علاقه، یا جانشینی آن با یک عشق پُر شور جدید، جدایی را، هم برای طرفین و هم برای جامعه، امری مبارک میسازد. تنها در آن زمان مردم از زحمتِ افتادن در گرداب بی سرانجام تشریفات انجام طلاق رها میشوند.
به این طریق آنچه که در حال حاضر در مورد انتظام مناسبات جنسی - بعد از نابودی قریبالوقوع تولید سرمایهداری - میتوانیم حدس بزنیم عمدتا یک خصوصیت منفی دارد، و بیشتر محدود به آن چیزهایی است که از میان خواهد رفت. اما چه چیزی به آن اضافه خواهد شد؟ پاسخ این سؤال، بعد از آن که یک نسل نوین پرورش یافت، معیّن خواهد شد: نسلی از مردانی که هیچگاه در سراسر زندگیشان فرصت خرید تسلیم زن را، با پول یا با هر وسیله قدرت اجتماعی دیگر، نداشتهاند، و یک نسل از زنانی که هیچگاه مجبور نبودهاند خود را به هیچ مردی، بخاطر هیچ ملاحظهای بجز عشق واقعی، تسلیم کنند، یا از تسلیم خود به معشوقههای خویش بخاطر ترس از عواقب اقتصادی آن خودداری کنند. هنگامی که چنین مردمانی پیدا شدند، آنچه را که ما میگوییم آنها باید انجام دهند، به پشیزی نخواهند گرفت. آنها کردار خود، و افکار عمومی خود در مورد رفتار هر فرد، را برقرار خواهند ساخت. والسلام.
فعلا بگذارید به مورگان، که از او اینهمه دور شدهایم باز گردیم. بررسی تاریخی نهادهای اجتماعی که در اثنای دوران تمدن بوجود آمد، خارج از قلمرو کتاب اوست. بالنتیجه او فقط بهطور مختصر به سرنوشت تکهمسری در این دوران میپردازد. او هم تکامل خانواده تکهمسر را، به مثابه یک پیشرفت، به مثابه نزدیک شدن به تساوی کامل جنسها میداند، اما بدون این که تصور کند که به هدف رسیده است. ولی او میگوید "هنگامی که این حقیقت پذیرفته شد که خانواده از چهار شکل متوالی گذشته است، و اکنون در شکل پنجم است، بلافاصله این سؤال پیدا میشود که آیا این شکل میتواند در آینده هم دائمی باشد. تنها جوابی که میتوان داد این است که خانواده باید با پیشرفت جامعه پیشروی کند و با تغییر جامعه تغییر نماید. همانطور که در گذشته نیز چنین بوده است. خانواده مخلوق سیستم اجتماعی است، و فرهنگِ آن را منعکس خواهد کرد. همانطور که خانواده تکهمسری از آغاز تمدن تاکنون، و بهطور کاملا محسوس در عصرهای جدید، پیشرفت زیادی کرده است، لااقل میتوان تصور کرد که هنوز میتواند بهبود بیشتری یابد تا اینکه تساوی جنسها بدست آید. اگر خانواده تکهمسر نتواند ضروریات جامعه را در آینده دور برآورده کند، مشکل بتوان ماهیت جانشین آن را پیشبینی کرد".
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين کتاب توسط فردریک انگلس برشتۀ تحرير درآمده و بازنويسى آن با پارهاى تغييرات، از روى ترجمه فارسى مسعود احمدزاده انجام شده است.
يادداشت ۲: منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت رسالهای است از فریدریش انگلس به سال ۱۸۸۴. انگلس در این کتاب ماتریالیسم تاریخی را برای بررسی شکلگیری و تحولات خانواده و پدید آمدن دولت به کار میگیرد. کتاب تاقسمتی بر پایه یادداشتهای کارل مارکس بر کتاب جامعه باستان اثر لویس مورگان نوشته شده است.ترجمه فارسی این کتاب در ایران ابتدا بهصورت خلاصهٔ کتاب توسط تقی ارانی در دهه ۱۳۱۰ و بعدها بهطور کامل توسط دکتر خسرو پارسا انجام گرفته است. نکته جالب آن است که مدتها نام مترجم آن به اشتباه مسعود احمدزاده ذکر شده بود. چون این کتاب مدتها بهصورت کتاب جلد سفید کپی میشد، صفحه اول نسخه اصلی که نام مترجم را داشت گم شده بود و صفحه دوم که مترجم، کتاب را به مسعود احمدزاده تقدیم کرده بود، ناشران را به این اشتباه انداخته بود.
[↑] پینوشتها
[۱]- در صفحات بعد این نوع (adoption) پذیرفته شدن، توضیح داده خواهد شد.
[۲]- در ترجمه pairing family واژهای مناسبتر از "خانواده یارگیر" نیافتیم. ممکن است جستجوی بیشتر در ادبیات باستانى، معادل بهتر آن را بهدست دهد. "خانواده جفتی" ادای معنی نمیکند.
[۳]- در فارسی، واژه پسـر هم بهمعنای فرزند مذکـر (son) اســت و هـم بهمعـنــای کــودک مـذکــر (boy). همینطـور واژه دخـتر هـم معـنــای فرزنـد مؤنـت (daughter) را میدهد و هم کودک مؤنث (girl) را. در این عبارت منظور از پسر، فرزند مذکر، و از دختر، فرزند مؤنث است.
[۴]- nephew هم بمعنای برادرزاده مذکر و هم خواهرزاده مذکر است.
[۵]- niece هم بمعنای برادرزاده مؤنث و هم خواهرزاده مؤنث است.
[۶]- Uncle هم بمعنای دایی و هم عمو است.
[٧]- unt هم بمعنای عمّه و هم خاله است.
[۸]- واژه Cousine هم در فارسی کنونی یک معادل واحد ندارد. تکامل بعدی سیستم خویشاوندی در ایران، این مفهوم را در جهت ازدیاد دقت تجزیه کرد. واژههای پسرعمو، پسردایی، دختر عمو، دختردایی، دختر عمّه، پسرخاله، دخترخاله، محصولات دقیق این مفهوم هستند. معهذا قاعدتا باید در فارسی کهن واژه معادلی موجود بوده باشد، که مترجم از آن بی اطلاع است. همین حکم در مورد تمایز عمو از دایی، و خاله از عمّه، خواهرزاده از برادرزاده و فرزند از بچه (بهطور عام) صادق است. برعکس در مواری پارهای از واژههای خویشاوندی، دقیق نشده باقی ماندهاند (که قبلا در پاورقی مربوط به پسر و دختر توضیح آن را دادهایم). واژه زن هم تمایز نیافته و معنای دوگانه انسان مؤنث (woman) و زوجه (wife) را دارد. معهذا باید بگوییم که این "عدم تدقیق" نیز تصادفی نیست و مربوط به نحوه تکامل شکلهای خانواده و سیستمهای خویشاوندی در این منطقه است، و این بهعهده مردمشناسان و زبانشناسان است که شکلهای ویژه و نحوه تکامل آنها را پيدا کنند.
[۹]- در این ترجمه واژه ساخت بهعنوان معادل Constitution، در دوران نظام تیرهای آمده است. در سایر ادوار، اساسنامه ترجمه شده است.
[۱٠]- Philistine عامی و بیفرهنگ.
[۱۱]- این امر که باکوفن چقدر کم چیزی را که کشف کرده بود، یا در حقیقت حدس زده بود، میفهمید از اطلاق اصطلاح هتاریسم (hetaerism) به این حالت بدوی ثابت میشود. یونانیها این کلمه زناکاری را هنگامی که بوجود آوردند، برای توصیف مقاربت بین مردان مجرد و یا تکهمسران، با زنان مجرد بکار میبردند، این کلمه تلویحاً متضمّن وجود شکل معیّنی از ازدواج است که این مقاربت خارج از آن انجام میشود و فحشاء را لااقل بهمثابه یک امکان موجود، در بر میگیرد. این کلمه هیچگاه بهمعنای دیگری بهکار نرفته و من هم مانند مورگان آن را بههمین معنی استعمال میکنم. کشفیات بسیار مهم باکوفن در همه جا بهطور غیر قابل تصوری توسط این اعتقاد پندارآلود او - مبنی بر اینکه روابطی که تاریخا بین زن و مرد بوجود آمد از اعتقادات مذهبی انسانها در دوران معیّن سرچشمه میگیرد و نه از شرایط زندگی بالفعل آنها - عرفانی میشود. (انگلس)[۱۲]- Ch. Letournau, L'evolution du Mariage et de la Pamille, Paris, 1888[۱۵]- Conscience Collective - انگلس در مقابل، Conscience، واژه معادل "احساس" را گذاشته است، و بهنظر ما نیز واژه احساس رساتر است.
[۱۳]- Westermarck, The History of Human Marriage (London 1891)
[۱۴]- A. Espinas, Des Sociétés Animales. Etude de Psychologie comparée, Paris 1877, P. P. 303-04[۱۶]- Giraud- Teulon, Origin Of Marriage and family[۱۸]- Karens کارنها مردمی هستند که در مناطق کوهستانی برمه زندگی میکنند.
[۱٧]- H. H. Bancroft, The Native Races of Pacific States of North America, 1875, Vols. I-V, New York.
[۱۹]- Incest منظور انگلس این نیست که این عمل وجود نداشت، بلکه این برداشت بمفهوم "زنا" یا عمل زشت یک اختراع است.
[٢٠]- مارکس در نامهای که در بهار ١٨٨٢ نوشته شده است احساس خود را با شدیدترین عبارات در مورد تحریفهای زشت عصرهای اولیه، در اثر نیبلونگ واگنر (Nibelung, Wagner)، اظهار میدارد. "چه کسی شنیده است که برادری خواهر خود را بمثابه عروسش در آغوش بگیرد؟" مارکس به این "خدایان شهوتران" واگنر، که بهشیوه کاملا نو به عشقبازیهای خود کمی چاشنی مقاربت با خویشاوندان میزدند، جواب میدهد: "در عصرهای اولیه، خواهر، همسر بود، و این اخلاقی بود".یکی از رفقای فرانسوی من که علاقمند به واگنر است، با این یادداشت موافق نیست و اشاره میکند که در اوگیسدرکا (ögisdrecka)، اِدای (Edda) اولیه، که واگنر آن را بهمثابه مدل خود انتخاب کرد، لوکی (Loki) به این طریق فریا (Freia) را سرزنش میکند: "برادر خود تو، تو را در مقابل خدایان در آغوش گرفته است". او ادعا میکند که ازدواج بین برادر و خواهر در آن زمان منسوخ شده بود. اوگیسدرکا توصیف زمانی است که در آن اعتقاد کهن به اساطیر بکلی شکسته شده بود، این براستی یک سخره لوسیانیایی (Lucian) خدایان است. اگر لوکی، بهمثـابه مفیستوفل Mephistopheles بدینگـونه فریـا را سـرزنش میکنـد، ایـن خـود علیـه نظـر واگنـر اســت. چنـد سـطر بعـد لوکـی بـه نـیــورد (Njord) مـیگـویـد: تـو از خـواهـرت (چـنیـن) پســری بـههســتی آوردی [Vidh Systur Thinni gaztu Silkan Mäg] حال نیورد یک آسا (Asa) نبوده بلکه یک وانا (Vana) است، و در افسانه اینگلینگا Ynglinga saga او میگوید که ازدواج بین خواهران و برادران در وانالند (Vanaland) مرسوم است گرچه در میان آساها چنین نیست. این امر میرساند که واناها خدایان قدیمیتر از آساها بودند. به هر منوال نیورد در میان آساها زندگی میکرد و معادل آنها بود، و به این طریق اوگیسدرکا در حقیقت اثبات این نکته است که ازدواج درونى بین برادران و خواهران، لااقل در میان خدایان، هنوز در زمانی که افسانههای نروژی خدایان بوجود آمد، باعث انزجار نمیشد. اگر کسی بخواهد که واگنر را معذور دارد بهتر است بهجای اِدا بهگوته متوسل شود، زیرا گوته در منظومه خدا و بایادر (balld of God the Bayadere) اشتباه مشابهى در مورد تسلیم مذهبی زن کردن و آن را بسیار شبیه فحشای امروزی میکند. (یادداشت انگلس به چاپ چهارم)[٢۱]- در اینجا بهمعنای نسب از یک جدّه واحد است که البته بر حسب مرحله خاص تکامل خانواده، میتواند فرزندان یک جدّ مشترک را شامل شود. در فارسی این را "زاده" میخوانند.
[٢۲]- واژه Community یک معنی معادل واحد در فارسی ندارد. بر حسب موقعیت، ما آن را تجمع، اجتماع، جماعت ترجمه کردهایم.
[٢۳]- دیگر نمیتواند تردیدی وجود داشته باشد که آثار مقاربت جنسی بدون تمایز، بهاصطلاح "Sumpfzeugung"، که باکوفن تصور میکند آن را کشف کرده است ما را به ازدواج گروهی میرساند. "اگر باکوفن این ازدواجهای پونالوایی را "غیر قانونی" میخواند، کسی که در آن دوره میزیست هم بههمین سان غالب ازدواجهای کنونی بین (عمّه، عمو، خاله، دایی) زادههای دور و نزدیک پدری و مادری را مقاربت با نزدیکان، یعنی ازدواج بین برادران و خواهران همخون محسوب میکند". (مارکس، آرشیو صفحه ١٨٧) - یادداشت انگلس.[٢۴]- The People of India, vol I-VI, London 1868-72[٢۵]- در اینجا و بعد از آن انگلس از گروههای ازدواجی بزرگ در میان بومیان استرالیا سخن میگوید.
[٢۶]- Infidelity غالبا در فارسی خیانت (زن و شوهر نسبت به یکدیگر) گفته میشود که علاوه بر اینکه نارسا است مفهوم خیانت را به زمانی تعمیم میدهد که چنین مفهومی وجود نداشت. ما در این متن آن را "بیوفایی" ترجمه میکنیم.
[٢٧]- این قسمت را انگلس با حذف پارهای لغات، از صفحه ٤٢٦ کتاب مورگان (جامعه باستان) نقل کرده است. ما مبنای ترجمه فارسی را بر نوشته انگلس گذاشتیم.
[٢۸]- انگلس در مورد رابطه دسته Clan و تیره Gens بعداً توضیح خواهد داد، معهذا در اینجا Clan معادل تیره است و نه طایفه (بر طبق تقسیمبندیهای ایران).[٢۹]- J. J. Bachofen, Das mutterecht, stuttgart, 1861[۳۳]- Casuistry را در اینجا مجازاً مغلطهگری ترجمه کردهایم. معنای درست آن تفسیر و تعبیر کشدار، کلاه شرعی گذاشتن، یا چیزی شبیه آن است.
[۳٠]- A Journey in Boston and New York, 1886, P. 266
[۳۱]- Bancroft, native races, I, P. 81
[۳۲]- History of the Abolition of Serfdom and Bond Service in Europe until the Middle of the Nineteenth Century, St. Petersburg, 1861.[۳۴]- M. Kovalevsky, Outline of the Origin and Evolution of the family and Property, Stockholm, 1890.[۳٧]- Spartiates طبقه شهروندان اسپارتی کهن، که از حقوق کامل مدنی برخوردار بودند. در مقابل Helots که این حقوق را نداشتند.
[۳۵]- A. Heusler, Institutionen des deutschen Rechts. Bd. 1-11, leipzig 1885- 86- Ed.
[۳۶]- Ausland, 1890, Nos. 42-4
[۳۸]- منظور انگلس ایدئولوژی آلمانی (The German Ideology) است که بعدها منتشر شد.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ فریدریش انگلس، منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ دوم، جامی، شابک ٩٦۴-۵٦٢٠-۴۵-٧.