- نگاهی به رویکرد لویاستروس به تاریخ
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[↑] نگاهی به رویکرد لویاستروس به تاریخ
۱- بزرگداشت صدمین سالگرد تولد کلود لویاستروس، انسانشناس فرانسوی (زاده ۱۹۰۸) بهمعنایی بزرگداشتی برای علم شکوفای انسانشناسی نیز هست، علمی که امروز توانسته حرکتی جدید را برای انطباق خود با شرایط جدید جهان آغاز کند و هر چند این حرکت با مشکلات و موانع زیادی همراه است، اما چشماندازهایش در جهانی که کمترین امید را به توانایی انسانها به مدیریتاش در پیچیدگی به وجود آورده است میدهد، یکی از معدود راههایی است که میتواند انسانها را از فرو رفتن در کابوسی از تنش و تضاد و خشونت حاصل از عدمدرک یکدیگر نجات دهد.
لویاستروس در سنت اروپایی و بهویژه فرانسوی بسیار زود از پایه فلسفی خود جدا شد و روی به انسانشناسی در سنت جدید آن، یعنی کار میدانی آورد و در آمریکا و بر قبایل آمریکای جنوبی به تخصص رسید. پس از آن نیز وی هرگز از این راه، یعنی راهی که عمدتاً برانیسلاو مالینوفسکی برای حرکت علمی انسانشناسی ترسیم کرده بود، جدا نشد و هرچند پس از سالهای دهه ۱۹۵۰ کمتر به کار میدانی پرداخت، بیشتر عمر خود را صرف نظریهپردازی در این علم و تربیت انسانشناسان نسل جدیدی کرد که امروز خود به بزرگترین نظریهپردازان و اساتید این علم بدل شدهاند، اندیشمندانی چون موریس گودولیه، فرانسواز هریتیه، فیلیپ دسکولا و دهها اندیشمند دیگر که تعداد زیادی از آنها امروز در آزمایشگاه انسانشناسی اجتماعی کلژ دو فرانس زیر مدیریت فیلیپ دسکولا (پس از فرانسواز هریتیه) به گرد یکدیگر آمدهاند و یکی از معتبرترین نهادهای این علم را در فرانسه و در جهان تشکیل میدهند.
با این وصف سهم لویاستروس در انسانشناسی به فرانسه محدود نمیشود و همانگونه که ادموند لیچ در کتاب معروف و تاریخی خود درباره استروس، نشان میدهد تمام اندیشه انسانشناسی را فراتر از مکتب ساختارگرایی فرا گرفته و تاثیری عمیق و درازمدت ایجاد کرده است که با آثار متعدد و بسیار عمیقی چون "انسانشناسی ساختاری"، "اندیشه وحشی"، "اسطورهشناسیها" و بسیاری دیگر تا امروز ادامه یافته است. نفوذ لویاستروس حتی از این نیز فراتر رفته و به تقریبا تمام حوزههای علم انسانی و گاه حتی بر بسیاری از اندیشمندان علوم دقیقه نیز تاثیر گذاشته است. اندیشه ساختارگرای لویاستروس از آغاز نیز با دو علم زبانشناسی و روانشناسی از یکسو و تاریخ و جغرافیا از سوی دیگر، پیوند خورده بود، اما در تداوم خود به علوم دیگری که در جهان امروز ارزش واقعی و بدیع خود را نشان میدهند، یعنی علومی چون اسطورهشناسی و نشانهشناسی دامن میزند که به شدت وامدار وی هستند. مکاتبی جدید در انسانشناسی همچون مکتب انسانشناسی تفسیری و متفکران بزرگی چون کلیفورد گیرتز و پیر بوردیو هرگز وامی را که به استاد بزرگ خود دارند فراموش نکردند. گروه انسانشناسی فرهنگستان هنر و گروه انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی به تمام این دلایل از ابتدای سال اخیر بر آن بود که صدمین زادروز این دانشمند بزرگ و شخصیت تاثیرگذار قرن بیستم را با اجرای مراسمی علمی برگزار کند. برای نگارنده جای افتخار دارد که بتواند در همین مراسم انتشار ترجمه فارسی مهمترین کتاب لوی استروس، انسانشناسی ساختاری، را در آیندهای نزدیک اعلام کند. امروز، ۱۰۰ سال از عمر پربار این محقق و اندیشمند خستگیناپذیر میگذرد، ۱۰۰ سالی که بیش از ۸۰ سال از آن در حوزه اندیشه و پژوهش انسانشناختی و یاری رساندن به استوار کردن نظری و میدانی این علم گذشته است و از اینرو برگزاری این جلسه تنها ادای احترامی کوچک به این متفکر بزرگ تاریخ اندیشه جهان به شمار میآید.
٢- تاریخ اثباتگرا (پوزیتویست) در فرآیندی شکل گرفت و خود را به اندیشه انسانی بهویژه در علوم انسانی به خصوص در قالب رویکردهای علیگرا تحمیل کرد، که انسانگرایی قرون پس از رنسانس به مدرنیسم در شکل انقلابهای سیاسی و صنعتی منجر میشد. "انسان مدرن"، به مثابه انسانی اروپایی، صنعتی و شهری تلقی میشد و اگر بر صفت "مسیحی" بودن او تاکید کمتری میشد، تنها به دلیل رقابت و درگیری میان سکولاریسم انقلابی فرانسه با کلیسا و اشرافیت مسیحی رژیم گذشته بود. در این رویکرد، مفاهیم الاهیاتی "آفرینش" و "فرجام" و "فرآیند" در قالب جدید مفهوم "پیشرفت" که انقلاب ابداع کرده بود و در خدمت باز هم یک مفهوم جدید یعنی "ملت" به کار برده میشد. تفسیر اروپایی از این امر در چارچوب گفتمان استعماری بر نظریه تطورگرایی استوار بود که در گسترش نظامی اروپا و اشغال جهان و ابداع مجدد آن در قالب اروپایی تبلور یافت. مفهوم و معنای تاریخ از این دیدگاه، با گروهی از نهادهای مشخص تعریف میشد که مهمترین آنها عبارت بودند از وجود یک نظام نوشتاری، سطح خاصی از فناوری، وجود دولت و نظامهای مبادله پولی. بدینترتیب اروپا، دست به سلسلهمراتبی کردن مفهومی زد که به خودی خود مفهومی انتزاعی بود و آن «تاریخ» و از لحاظی بیمعناتر، به مفهوم «تاریخ تمدن» رسید.
لویاستروس در رساله "نژاد و تاریخ" که در سال ۱۹۵٢ منتشر شد، برای نفی و نشان دادن بیپایه بودن رویکردهای نژادگرایانه، برخی از دیدگاههای خود را درباره تاریخ بهگونهای که تمدن اروپایی به آن مینگریست را به بیان در آورده است. از جمله وی با بیان اینکه "تاریخ انباشته" و "تاریخ ایستا" این دو مفهوم را مفاهیمی کاملا نسبی ارزیابی میکند که بنابر نقطه دید به مفهومی انتزاعی به نام تاریخ میتوان بهگونههای مختلفی تفسیرشان کرد. در واقع لویاستروس در این رساله که در آثار متعدد خود آن را توسعه میدهد، بر آن است که چگونه نمیتوان مفهوم "مطالعه تطبیقی" را به مثابه اصلی جهانشمول به کار برد زیرا جوامع انسانی ولو در حرکت "وقایعی" و "بیولوژیک" خود از اصول و مفاهیم یکسانی حرکت نمیکنند، بنابراین آنچه برای ما به ظاهر ممکن است کاملا بیحرکت و ایستا بیاید درون خود به شدت پویا و دارای معنا باشد و برعکس. تمدن اروپایی، اشتباه بزرگی در تعریف تاریخ به مثابه حرکتی خطی میکند که بعدها و تا به امروز هزینههای سنگینی برای بشریت به همراه دارد که از آن جمله تمام جنایاتی است که به نام برتری نژادی یا برتری تمدنی انجام گرفتهاند و هنوز نیز میگیرند[۱].
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين نوشتار برای دانشنامهی آريانا توسط الهام محمدی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- کلود لویاستروس یک قرن انسانشناسی، باشگاه اندیشه
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ باشگاه اندیشه