- مقدمه
- عارفان بزرگ صدر مسیحیت
- صبغه عرفان در ادبیات هِرمِسی
- عرفان مَندایی
- عرفان مانوی
- نتیجه
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
كیش گنوسی یا Gnosticism در زمره مكاتب مهم دینی - عرفانی صدرِ مسیحیت است. در این جستار، مكاتب مهم گنوسی سدههای دوم و سوم میلادی مورد تحلیل قرار میگیرد. مكاتب گنوسی عمدهٔ مبتنی بر آراء عارفان صدر مسیحیت، مانند: شمعون مُغ، والنتین، مرقیون و بازیلیدس است. صبغه عرفان در ادبیات هرمسی و در كیش مندایی، صبّی یا مغتسله مكمل تحلیل كیش گنوسی است.
موضوع تازهای كه در این مقاله مطرح میشود، طرح عرفان مانوی است كه از دل كیش گنوسیِ صدر مسیحیت برآمده و در سده سوم میلادی، روشنفكران دینی شرق (پیروان دیناوریه در خراسان) و نحلههای دینی - عرفانی غرب (آسیای صغیر، سوریه و مصر) را سخت تحت تأثیر قرار داده است. بن مایه عرفانی مانویت، عبارت است از: هبوط روح از عالم نور به این جهان. در این مكتب، رسالتِ انسان، آزاد كردنِ پارههای روح علوی محبوس در پیكر مادی، رستگار شدن روح و پیوستن به جهان نور است.
[↑] مقدمه
ظهور مانویت در سده سوم میلادی، در پهنه فرهنگ بشری جلوهها و بازتابهای چند گانه و گسترده داشته است، بطوری كه تأثیرات این باور را، در ابعاد دینی، عرفانی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و ادبی میتوان مشاهده كرد. به گمان نگارنده، مهمترین و دیرندهترین بازتاب مانویت همان بعد عرفانی آن است كه در عرفان ایرانیِ بعد از اسلام نیز مؤثر افتاد و هنوز هم به عنوان نگرشی عرفانی قابل توجه است.
مانویت در بُعدِ دینی، به گونه كیشی فراگیر، در سدههای سوم تا نهم میلادی عرض اندام كرد و گستره جغرافیاییِ وسیعی را فرا گرفت كه از سمت شرق، تا چین و از سمت غرب، تا بیزانس و روم امتداد داشت و بعدها تا قرون وسطی به صورت فرقههای پراكنده، در ایران، سوریه، مصر، افریقا، بلغارستان، یوگوسلاوی و فرانسه به حیات دینی خود ادامه داد. اما آنچه امروز از جنبه تشكیلات دینی مانویان باقی مانده، چندان چشمگیر نیست و اهمیت آن، بیشتر از لحاظ تأثیر گذاری عرفانی، اسطورههای هنری و ادبی است.
بنابراین، آنچه امروزه برای ما ایرانیانِ آغاز هزاره سوم حائز اهمیت است و درسآموز خواهد بود، بعدِ دینی كیش مانی نیست، بلكه بعد اسطورهای، عرفانی و هنریِ آن است. در اینجا ضمن بررسی ریشههای عرفان گنوسی، به جنبهی عرفانی - اسطورهای مانویت اشاره خواهیم داشت و تأثیر آن را بر فرهنگ، هنر و ادبیات ایرانی بررسی خواهیم كرد.
[↑] عارفان بزرگ صدر مسیحیت
عرفان مانوی ریشه در كیش گنوسی (Gnosticism) دارد و به راستی گسترنده باورهای گنوسی است. پایه گذارانِ كیش گنوسی مانند شمعون مُغ، (Simon the Magus) مرقیون، (Marcion) بازیلیدس (Basilides) و والنتین (Valentinus) در سدههای دوم و سوم مسیحی هرگز مدعیِ نهاد دینیِ گستردهای نبودند. آنان روشنفكران دینیِ صدرِ مسیحیت بودند كه بیشتر به نواندیشیِ دینی - عرفانی نظر داشتند تا ادعای پیامبریِ نو ظهور كه جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد. اما، مانی كه در میان جامعه مَندایی - گنوسیِ سده سوم پرورش یافته بود، ادعای پیامبری و جهان گستریِ كیش خود را در سر داشت و تا حدی نیز به این ادعا جامه عمل پوشاند. ولی گذر تاریخ سرانجام ثابت كرد كه مانویت فی نفسه باوری نواندیش و عرفانی در صدر مسیحیت بوده است. با این وجود، چندین قرن به صورت تشكیلات دینیِ وسیعی درآمد، ولی سرانجام در بعد تشكیلات دینی شكست خورد و از نو به صورت مكتبی عرفانی درآمد و به حیات خود ادامه داد. آشكار است كه شناختِ ریشههای عرفان مانوی، مستلزمِ كاوش در آراء عرفانیِ نخستین پایه گذارانِ كیش گنوسی است و ما در این جا به اختصار به آن خواهیم پرداخت.
شمعون مُغ نخستین گنوسی یا عارف مسیحی، اهل شو مِرون و معاصر حواریون حضرت مسیح بود كه خود را صاحب "روح خداوند" یا "قدرت عظیم خداوندگار" میدانست. او زنی را بهنام هلنا (Helena) در روسپی خانه شهرِ صور یافته بود و همیشه همراه خود میبرد و میگفت كه این زن روحِ هبوط كرده از آسمان است و در این جهانِ پستِ مادی اسیر است. اما شمعون همهجا عنوان میكرد كه هلنا را نجات بخشیده است.[٢]
شمعونیان معتقد بودند كه "خداوند نیروی واحدی است كه به "دو جهانِ" زیرین و زبرین بخش گردیده است. او زاینده خویش است و خود را رشد میدهد. او خود را میجوید و مییابد، مادر و پدر خویش است...، او یكی و ریشه همه است. این وجود یكتا، بوده و هست و خواهد بود. او برفراز، در قدرتِ زاده نشده خویش است، در پایین در جویبارها (یعنی در جهانِ مادی) در صُوَر ظهور دارد، و در فراز با قدرت بیكرانِ ملكوتی بهسر میبرد تا صورتِ وی به كمالِ مطلق برسد." (بهار: ۱۴۱)
بدین گونه، نخستین نگرشِ عرفانیِ صدرِ مسیحیت[٣] بیشتر بر ریشه واحد قلمروِ روح و جاودانگیِ آن تاكید داشت و روح ازلی بعدها همچون هلنا هبوط میكند و در این جهان پستِ مادی اسیر میشود. غربت گنوسیان، در واقع همان غریبـگیِ روح ازلی، در این جهـانِ خاكی اسـت. البتـه این بـدان معنـا نیسـت كه خداونـد ازلی هبـوط میكنـد، بلكـه عنصـر ازلی، وجـودِ مادینـهای از خـود بـرون میزایـد بهنـام اپینوئیـا (Epinoia) (= تفكر) و هموست كه به عنوان پارهای از وجود ازلیِ خداوند بر این جهان هبوط میكند. او همان مادرِ آسمانی است كه فرشتگانی زاد. اما این فرشتگان از وجود پدرِ آسمانی خود بیخبر بودند. پس مادر آسمانیِ خود را به زمین فرو كشیدند و محبوس كردند. اما شمعون او را كشف كرد و نجات داد. پس، هر كه به عرفان شمعونی گرایش مییافت، معتقد بود كه با شناخت این روح با وجودِ ازلیِ هبوط كرده، نجات خواهد یافت. رسالت او در این جهان، آزاد كردنِ روح ازلی است. هر كه روح علویِ خویش از تن رها كند، به گنوسیس (Gnosis) (معرفت) دست خواهد یافت و گنوستیك (Gnostic) (عارف، شناسا) خواهد شد.
بهزعمِ شمعون، هر عارف میتواند بهشكل روحالقدس در این جهان پدیدار شود و درباره اصلِ آسمانیِ خود سخن گوید و آدمیان را به سرچشمه ایزدیِ خود رهنمون گردد. در نتیجه بهنظرِ شمعون معرفت یافتن به تبار آسمانیِ روح شرط رستگاری است، نه پرهیزگاری و تقوا.
والنتین، یكی از عارفان بزرگ سده دوم میلادی، در حدود ۱۰۰ م. در مصر زاده شد و در سـالهای ۱۳۵-۱۶۰ م، در روم به تعلیـم پرداخـت. بعد به اسـكندریه رفـت و حـدود ۱۸۰ م، در همـانجـا در گذشـت. پژوهنـدگان گمـان میبرنـد كه انجیـلِ حقیقـت (Gospel of Truth) نوشته اوست. این اثر در متون بازیافته نجع حَمادی آمده است:
"انجیلِ حقیقت، شادمانی است برای آنان كه از پدرِ حقیقت، فیض معرفتش را دریافتهاند، به واسطه قدرت كلامِ او كه از بهشت فراز آمده است، آن كه در تفكر و اندیشه پدرِ آسمانی است." (--> ۲۱: ۳۷-۳۲)
انجیل حقیقت از آن رو «انجیل شادمانی» خوانده شده كه برای كسانی كه به معرفتِ پدرِ آسمانی دست یافتهاند، شادی آور است. به پاسِ همین عرفانِ رستگاری بخشنده است كه عارف به شادی و كمال دست مییابد.
والنتین به موجودی ازلی و بیكرانه اعتقاد داشت كه ناشناخته مانده بود. این نیای ازلی چهار قوه بیكرانگی، تفكر، عقل و حقیقت را آفرید. از این چهار عنصر پدر و مادرِ همه چیز و همه كس پدید آمدند. كمال و سوفیا نیز واپسین آفریده او بودند. از میان این آفریدههای مینویی، تنها عقل بود كه خدا، یا نیای ازلی را میشناخت. پس، عقل خواست كه به دیگر آفریدهها نیز خداوند را بشناساند. در این میانه، سوفیا نه تنها به شناخت خداوند نایل نشد، بلكه به شهوت و عشق در غلتید، او هماره آرزو داشت كه به معرفت دست یابد. آرزویی محال كه او را به قعر بی كرانگی در افكند. قدرتی آسمانی او را نجات داد، شهوت را از او دور كرد و او را به بهشت فراز آورد. اما اندوهِ نشناختنِ خداوند در سوفیا ماند و باز گمراه شد. اندوه و گمراهیِ سوفیا همه را مبهوت و مقهور كرد. همه اندیشیدند كه آیا راه نجاتی خواهد بود؟
آنگاه مسیح و روحالقدس به پیدایی آمدند. آنان وظیفه نجات سوفیا و برقراری آرامش را سرلوحه كار خویش قرار دادند. مسیح گنوس (معرفت) را به ارمغان میآورد و عیسی، زاده دیگر آسمانی، وظیفه نجات بخشی را بر عهده دارد.
جهانِ مادی در نظر والنتین به دست سوفیای زیرین آفریده میشود. سوفیای زیرین بازمانده همان سوفیای گمراه است كه به روشنی و كمال دست نیافت و به معرفت نرسید. آدمیان و همه موجودات مادی از اصل آسمانیِ خود بیخبرند و در جهان مطلق بهسر میبرند. اما روح پنهان نهاده شده در آنها میتواند شكوفا شود و به معرفت رسد. (بهار: ۱۵۴-۱۶۰؛ --> ۱۸: ۳۷-۳۲)
باز میبینیم كه در مكتب عرفانیِ والنتینی نیز، با همه روایات اسطورهایش سخن از دربند شدنِ روح در تنِ مادی است و نجاتِ روح شرط اصلیِ رستگاری است. آنچه كه در نگرش شمعونی "هبوط روح" خوانده میشود، در نگرشِ والنتینی "دربند شدن و گمراهیِ روح" از اصل آسمانی ِ خویش است.
مرقیون، عارف دیگر صدرِ مسیحیت، اهل آسیای صغیر بود و دیدگاهی نوین در عرفان داشت. او بر عكس دو پیش كسوتِ خود، شمعون و والنتین، كه مكتبشان شالودهای اساطیری داشت، مكتبی نو در عرفان پدید آورد و انجیلی تازه نوشت كه به نام او، انجیلِ مرقیون (--> ۱۷) معروف است. مرقیون ایمان را راه نجات میدانست و تاكیدی بر این نظرگاه رایج گنوسیان نداشت كه میگفتند گنوس یا معرفت شرطِ نجات است. اما آنچه كه او را در شمارِ گنوسیانِ طراز اول قرار میدهد، نه این باور، كه اعتقاد اوست به دو خدا، نخست خدای بزرگ و ناشناختهای كه بسی در دوردستها، فراسوی آسمانها بهسر میبرد و اصلاً در كار آفرینش این جهانِ پست مادی دخالت ندارد، دوم خدای جهان آفرینی كه این عالمِ خاكی زاده اوست. خدای ناشناخته پدرِ عیسی مسیح است و هر كه بدو شناسا شود، رستگار و جاودانه گردد. اما روح با خدای ناشناخته كاملاً بیگانه است، حتی وقتی كه نجات مییابد، از درك او عاجز است. عیسی مسیح روح انسانها را از این جهان مادی نجات میدهد. پس، مسیحِ مرقیون نه مسیحی زمینی كه مسیحی آسمانی و منجی انسانهاست.
بهگمان مرقیون، رستگاری از راه ایمان و به واسطه فیض الهی میسر است. منجی معرفت باطنـی را نمیآمـوزد، او اصـلاً تعلیـم نمیدهـد یا هدایـت نمیكنـد، بلكه به مؤمنـان فیـض میبخشـد كه میـان خـدای ناشـناخته و خـدای جهـان مـادی، آن نخسـتین را برگزیننـد. (--> ۱۸: ۳۷-۴۱؛ ۱۷)
بازیلیدس، عارف دیگر سده دوم میلادی، در حدود سالهای ۱۱۷ تا ۱۶۱ میزیست. او از اسكندریه برخاست كه ملتقای فرهنگیِ شرق و غرب بود. بازیلیدس نیز مانند مرقیون، به خدای ناشناخته اعتقاد داشت، اما او را به صورت خداوندگاری شخصی میپنداشت. او تحت تأثیر انجیل جعلیِ یوحنا بود و میگفت كه خدای ناشناخته نطفه همگانی یا آشفتگیِ نخستین را از هیچ آفرید. عناصر آسمانی به بالا گریختند، اما تنها روح انسان بر جای ماند.
بازیلیدس معتقد بود كه عیسی مسیح در هنگام تعمید در رود اردن به گنوس (معرفت) دست یافت و نخستین نمونه مینوییِ گنوسیان (عارفان) شد. انسانها به واسطه او از گوهر درونی خود، روحِ در بند، آگاه میشوند و با كسب معرفت به بهشت رهسپار خواهند شد. (الیاده: ۳۳-۳۲)
كارل گوستاو یونگ نوشتههای كتاب هفت خطابه برای مردگان Seven Sermons to) (the Dead را به بازیلیدس نسبت داده است. معروف است كه بازیلیدس بیست و چهار كتاب در تفسیر انجیل نوشته است. خود نیز انجیلی داشت كه آن را «معرفت امورِ فراجهانی» میخواند و بر پایه تعالیم ماتیاس (Mathias) (از مریدان مسیح كه پس از خودكشیِ یهودای خائن، جای او را گرفت تا دوازده حواری كامل شود) نگاشته شده بود.
بازیلیدس به شاگردان خویش میآموخت كه باید خود را وقف دستیابی به "معرفت" كنند و آنان را به پنج سال سكوت وا میداشت و معتقد بود از هر هزار نفر، فقط یك تن میتوانست سفر عرفانی را تكمیل كند و به "گنوس" برسد. میان عقاید عرفانیِ بازیلیدس و عرفان بودایی - هندو اشتراكاتی یافتهاند، از جمله، روند تكوین جهان و آفریده شدنِ جهان از هیچ، در این آموزهها، یكی است.
بهنظر بازیلیدس نیز، خدای جهان آفرین از وجود خدای ناشناخته و از قلمرو اَبركیهانی ناآگاه است. این غفلت در وجود انسانها نیز هست. او معتقد است كه همه چیز از جهان پست به اقلیم اعلی میگراید، اما برای این گرایش و از میان بردن غفلت روح آدمیان، گنوس باید از آسمان نازل شود. این گنوس بنا به باور بازیلیدس، همان انجیل است. عیسی تجسم زمینی اشراق عظیم است. این اشراق، همان گنوس یا معرفت است كه عیسی آن را برای آدمیان به ارمغان آورده است. بدین گونه، "شعله الهی" مكنون در وجود انسان زبانه خواهد كشید. هر كه بدین مرتبه دست یابد، گنوستیك، عارف و شناسا خواهد شد.
رستگاری در نزد عارف، همانا جداییِ روحِ نامیرا از روحِ میرا و از تن مادی به واسطه تطهیر است. هر كه فراسوی وجود خویش را دریابد، رستگار شود، یعنی به خداوندِ ماورای وجود رسد. (--> ۱۸: ۴۱-۴۷)
[↑] صبغه عرفان در ادبیات هِرمِسی
افزون بر اندیشههای عرفانی عارفان بزرگ صدر مسیحیت، سده سوم میلادی انباشته از نوشتههای هرمسی است كه صبغه پررنگ عرفانی دارند. هرمس در اصل نام خدایی یونانی و پیام آور خدایان است. در مصر روزگار سلطه یونانی نیز هرمس را با توث (Thoth) خدای مصری یكی دانستند. اما نوشتههای هرمسی كه در سدههای دوم و سوم میلادی عمدهٔ در اسكندریه مصر به زبان یونانی به رشته تحریر در آمدهاند، عبارتند از نوشتههای عرفانی كه به شخصیتی افسانهای به نام هرمس تریس مجیستوس (Hermes Tris- megistus) (یعنی هرمس سه بار بزرگتر) نسبت دادهاند. (--> ۲۲)
نوشتههای هرمسی شامل رسالهها و مباحثاتی هستند كه عمدهٔ جنبه گنوسی دارند. یكی از معروفترین این رسالهها، پویی ماندرس (Poimandres) (شبان آدمیان) نام دارد كه روایاتش در باب تكوین جهان و انسان درونمایهای گنوسی دارد. در این رساله آمده كه راوی سرچشمههای كیهان، زمین و سرنوشت او را طی مكاشفهای دیده است. این مكاشفه بهواسطه "شبانِ آدمیان" یا "عقلِ قدرت مطلق" میسر شده است.
ویژگی دیگر این رساله عرفانی این است كه خدای متعال و خدای آفریننده جهان مادی، در تقابل با یكدیگر نیستند، بلكه جهان مادی جنبه ناقص وجود به شمار میرود و نشانی از انزجار و تنفر نسبت به جهان مادی در آن نیست. پس، به سیر عرفانی - فلسفی متفاوتی در اسكندریه بر میخوریم، در آنجا به ثنویت نور و ظلمت قائلند. (--> ۱۸: ۷۶-۷۷)
در رساله هرمسی پویی ماندرس آمده است كه "در آغاز در همه عالم روشنی بود، آرام و شادی بخش، سپس در پایین تاریكی پدید آمد كه وحشت آور، تنفرانگیز و سخت در هم پیچیده مانند ماری بود. آن گاه این تاریكی طبیعتی مرطوب یافت، سخت به حركت درآمد و از آن دود برخاست و صداهایی نامشخص بلند شد، گویی صدای شعلههای آتش بود .از سوی دیگر، از جهان روشنی، كلام مقدس (Logos) در همه طبیعت پیچید و آتش نیالوده از درون طبیعتِ مرطوب فراز آمد، كه آتشی سبك، تیز و پویا بود و هوا، كه خود سبك بود، آن شعلههای آتش را دنبال كرد و تا بدان جا كه آتش به دور از زمین و آب برخاسته بود، برفت، گویی فرازِ آب و خاك معلق بود، در آن پایین، آب و خاك فرو ماندند و بر اثر نَفَس كلام، كه بر فراز ایشان قرار داشت، به جنبشی پر سروصدا در آمدند." (بهار: ۱۵۱-۱۵۰)
منظور از روشنی، همان خدای مطلق است. طبیعتِ مرطوب همان تاریكی، و كلام مقدس، پسر خداوند است. پس هنگامی كه انسان كلام مقدس را بر زبان آورد، عارف و شناسا گردد.
از خدای مطلق یا عقل كل، انسان نخستین آفریده شد. هموست كه خدای مطلق آسمانی را به جهانیان میشناساند. در واقع، معرفت به واسطه اوست كه بر آدمیان كشف میگردد. این انسانِ ازلی، مذكر بود و طبیعتِ بكر نیز، مؤنث، هر دو به یكدیگر عشق ورزیدند و با هم آمیختند.
پس، انسان "به یاری عقل میتواند دریابد كه به جهانِ بی مرگی تعلق دارد و علت میرندگی او، عشق به طبیعت است، همان عشقی كه انسانِ نخستین را به آمیزش با طبیعت كشاند. هر آن كس كه این آگاهی را دریابد، به سعادت میرسد." (همان: ۱۵۳)
[↑] عرفان مَندایی
مَندا (Manda)، واژهای از زبان آرامیِ شرقی بهمعنای "دانش، آگاهی و معرفت" است و بهیك معنا، برابر نهادِ "گنوس" است. اما كیش مندایی در شمارِ كیشها و مكتبهای گنوسی است. منداییان را صابئین نیز خواندهاند و آنان را با فرقه مغتسله پیوند دادهاند. در حالی كه سه نحله مستقل، اما مربوط بههم، بهشمار میروند. صابئین، كه در قرآن مجید سه بار ذكرشان رفته است، (ر.ك: بقره / ۶۲؛ مائده / ۶۹؛ حج / ۱۷) ستارهپرستانِ حرّان بودند. مغتسله نیز فرقهای مستقل بودند كه اساسیترین آیینشان غسل تعمید بود. اما منداییان پیرو حضرت یحیی بودند كه تعمیددهنده حضرت مسیح بود. منداییها در سده نخستین میلادی از شرق اردن به حرّان - مرز میان تركیه و سوریه - كوچیدند و تا جنوب بابل پیش رفته بودند. آنان اكنون در كرانههای رود در خوزستان و جنوب عراق زندگی میكنند. كتاب مقدس منداییان، گنزا ربّا (Ginza Rabba: گنج عظیم) است و به دو بخش گنزای راست و گنزای چپ تقسیم میشود. كتابهای شش گانهای نیز دارند كه عبارت اند از: ۱- ادراشااد یحیی (تعالیم یحیی) ۲- قُلِستا (مجموعه قوانین) ۳- انیانی (نمازها و نیایشها) ۴- سیدرا اد نشماتا (كتاب روان آدمی) ۵- اِسفر مَلوشی (دینی یا نجومی) ۶- سیدرا اد مَصَوتّا (كتاب تعمید) (ر.ك: فروزنده: برنجی؛ --> ۱۵: ۱۶)
بنیاد اندیشه مندایی همان دو بُن نگری یا ثنویت است. دو گوهر روح و ماده از آغاز آفرینش باهم در ستیزند. اساطیر مندایی بیشتر درباره اقلیم ازلیِ نور، آفرینش زمین وانسان، سفرِ بازگشتِ روح به سرچشمه سرزمینِ نور است. (الیاده: ۹۵)
خدای بزرگ نورانی و روحانی در كیش مندایی، حَیی با حیات اعظم نام دارد كه برابر نهاد زروان در كیش مانی است. او همسری دارد به نام كنزالحیات (گنج زندگی)، كه با او در كنار موجودات اثیری در بهشت برین میزید.
یكی از این موجوداتِ اثیری، پتاهیل (Ptahil) آفریننده جهان مادی و انسان است. روحِ علوی را در نهاد انسان مینهند و معرفت را بدو میآموزند. انسان از طریق همین معرفت است كه روح و روح القدس را در مییابد و باید روح را از قفس آزاد كند. زمان و فضا دیوی و اهریمنی اند. در عین حال، نجات بخشان و راهنمایان آسمانی میان آسمان و زمین تردد میكنند تا دستگیر رهروان باشند.
دوزخ میان زمین و جهان روشنی، قرار دارد، و همچون گذرگاهی سخت برای آزمایش ارواحِ نجات یافته است. دیوانی هستند كه نگاهبان برزخند و گاه پادافراه دهنده و آزمون كنندهاند. (همان: ۹۸-۹۶؛ --> ۱۸: ۵۰-۵۲)
عرفان مندایی، همچون عرفان مانوی، مبتنی بر ستیز نور و ظلمت و رهایی نور یا روح از چنگال ظلمت است. در كتاب مقدس منداییان، گنزا رَبّا، بر دوری از جهان ظلمت تاكید شده است. پرهیز از ظلمت به معنای گِرَوش به نور، نیكی و زیبایی است. رهروِ مندایی همیشه در ستیز با نیروهای ظلمانی و پلشت است و سعی میكند كه در كنار فرشتگان نور قرار گیرد.
غسل و تطهیر، نقش مهمی در كیش مندایی دارد و دارای دو وجه جسمانی و روحانی است. جنبه روحانیِ غسل نمادین است و بر تطهیر روح و روان تاكید دارد:
"نور آب را دید كه نیكوست و در آن ساكن گشت؛ رودها و نهرها را جاری ساخت و زندگی از او بود. آب جاریِ نورانی از شمال میآمد و گناه از آدم و فرزندانش را میشست و به جنوب میبرد." (فروزنده: ۲۲۱)
رهرو مندایی با آیین غسل و خواندنِ نیایشهای عرفانی درباره زیبایی و شكوه جهانِ نور، عظمتِ خدای بزرگ، فرشتگانِ نگهبانِ آبهای روان و بهشت نور، به كمال میگراید و از این رهگذر است كه عارف و شناسا میگردد.
فرشته عرفان مَندا ادحیی نام دارد. او را در نیایشها فرا میخوانند تا رهنمای انسان به اقلیم نور باشد. مراحل سیر و سلوك عارفانه مندایی عبارتند از: آگاهی از آیینها و احكام و عمل به آنها، احساس حضور در پیشگاه جهان نور و آگاهی از خطرات جهانِ ظلمت، و وارستگیِ كامل.
اصالتِ نور از ویژگیهای مهم عرفان مندایی است:
"نور صورتدهنده هستی است. جهان بالایی، از نور است. حیی كه حیات ازلی و ابدی است، منشأ نور است. نور است كه به جهان صورت و سیرت میدهد و او را مملو از جان و حركت مینماید. نور و حیی غیرقابل انفكاكند... سه طبقه عالم بالا همگی از نور كامل شدهاند." (همان: ۲۲۴-۲۲۳)
پیامبرانی از اقلیم نور، معرفت را برای انسان به ارمغان میآورند تا بهواسطه آن "نور ایزدی" آزاد گردد. این پیامبران، هیچ یك صبغه و هویت تاریخی ندارند، هر چند معتقدند كه یكی از آنان در عصر عیسی، در اورشلیم میزیست. اما چون نام او مندای حیّه (معرفتِ زنده) است، بیتردید افسانه مزبور فاقد مبنای تاریخی است و بیشتر جنبه جدلی دارد. (--> ۱۸: ۵۱)
بسیاری از مضامین دینی - عرفانی مندایی و مانوی ساختاری مشابه دارند. از جمله اعتقاد به دو بُنِ نور و ظلمت، آزاد كردنِ پارههای نور یا روح از زندان این جهان خاكی، گرایش به ایزدانِ نور، خیر، پاكی و زیبایی وغیره.
تنها وجهی كه منداییان را از مانویان ممتاز میسازد، همان تطهیر یا غسل جسمانی و روحانی است. تطهیرِ روح در زمره درونمایههای بنیادی عرفان مندایی است. مراسم مربوط به مرگ و خاك سپاری نیز از جلوههای ویژه این كیش است. منداییان قدیم مرده را در گوری ناشناخته بهخاك میسپردند، چون جسم مرده اهمیتی نداشت. آنگاه تا چهل روز، مراسم ویژه برگزار میكردند تا عروج روحِ مرده را به بهشت نور میسر سازند. این سفرِ روحانی، دارای عقبات سخت و دشوار گذری است كه تنها به كمك آیینهای ویژه هموار میگردد. نجوای نیایشها و سرودهای عرفانی، باعث میشود كه روح، معرفت یابد و سرشتِ نیروهای ظلمانی را بشناسد و با روی گرداندن از آنها، به دیارِ نور رهسپار شود.
[↑] عرفان مانوی
معرفت، آگاهی و خرد، مهمترین ویژگیِ كیش مانوی است. از این رو، جنبه عرفانی این كیش اهمیت خاصی دارد. مانی، بر خلاف مرقیون ـ كه میگفت: رستگاری تنها از راه ایمان و فیض الهی میسر است، ـ میگفت: دانش و معرفت شرط رستگاری است. بههمین سبب، مانی جهان شناختی گسترده و ژرف داشت. جهانشناسیِ او هر چند با اساطیر در آمیخته بود، ساختار پیچیده و شگرفی داشت و متكی به نجوم و دانشهای دیگر بود.
عرفان مانوی در بطن خود گنوسی بود. مانی، خرد، دانش و معرفت را بر ایمان و سنت ترجیح میداد:
«اكنون نیز خود (همزاد) با من رَوَد (همراه است)، مرا خود دارد و پاید، به نیروی او با / دیوِ / آز و اهریمـن كوشـم (میسـتیزم)، و مردمـان را خـرد و دانش آمـوزم و ایشـان را از آز و اَهریمـن رهایـی دهـم. و مـن این چیـز (امرِ) ایـزدان، و خـرد و دانش روان چینـی[۴] را، كه از آن نرجمیگ[۵] پذیرفتم... (بهار: ۲۳۱).
از این گذشته، مانی در نوشتهها و مواعظ خود همیشه بر حكمت، كتاب، دانش و تمثیل تاكید میورزید. البته خردی كه مانی از آن سخن میگفت، خردی مبتنی بر اشراق بود.
مانی خود در جوانی عضو فرقه عرفانیِ مغتلسه (گروه غسل كننده) بود و مرشد عرفانیش الخسایی یا الخسائیوس بود. یكی از مسائلی كه باعث شد، مانی از این فرقه جدا شود، این بود كه او با تطهیرِ صرفا جسمانی و شركت در آیین غسلهای روزانه مخالفت كرد و معتقد شد كه تطهیر از راه گنوس و معرفت امكانپذیر است. به بیان دیگر، او تطهیر روح را مطرح كرد و آن را بر تطهیر بدن مرجّح دانست و گفت: "و او تطهیری كه / عیسی / از آن سخن گفت، تطهیر از راهِ معرفت است و شامل جداییِ نور از ظلمت، جدایی زندگی از مرگ و جداییِ آب زنده از آب منجمد است." (كلیم كایت: ۳۵)
منظورِ مانی از اصطلاح "آبِ زنده" - كه در نوشتههایش بارها به كار برده است - همان آبِ مینویی یا روحانی است، كه باعث تطهیر روح و جان آدمی میشود. كاربرد "آب زنده" جنبه استعاری دارد، استعارهای گنوسی برای پالودنِ روح و نورِ در بند. (همان)
اصولاً اصطلاح "زنده" در متون عرفانی مانوی، جزو واژگانِ بسامدی است. مانی كیش خود را "دین زنده" و انجیل خود را "انجیل زنده" (Evangelyon Zindag) نامیده است. مانویان نیز پیامبر خود را "زندهگر" لقب دادهاند، چه به واسطه كلام زنده اوست كه انسان، عارف و شناسا میشود. پس عرفان مانوی در وهله نخست عرفانی بیدارگر و روشنگر بود. عرفانی كه انسان را از حقیقت و از بن راستین خود آگاه میكرد. چه به زعم مانویان، انسانها در این جهانِ آمیخته از نور و ظلمت اسیرند و باید خود را از چنگِ ظلمت برهانند. نخستین شرط این رهایی، معرفت است. معرفت به خود و آگاهی از خدای نور، خدای متعالی كه ورای این كیهانِ مادی میزید و با وی هم گوهر است. البته تنها پارهای از وجود انسان، پارهای نورانی و روحانی كه در زندانِ تن اسیر است، با خدای نور هم گوهر است.
این گوهرِ زندانی و تبعیدی كه به گونه پاره نور تصویر میگردد، روح یا خرد (Nous) نام دارد و برابر گنوس (gnosis) است، كه عارفان صدر مسیحیت از آن سخن میگفتند.
در عرفان مانوی، از هبوط روح، بدان گونه كه گنوسیان قرن دوم و سوم میلادی مطرح میكردند، سخنی نیست، بلكه جهان خود به دو قلمرو كاملاً مجزای نور و ظلمت تقسیم گردیده است. روح در واقع از ماده جدا بوده است. تنها رشكِ اهریمن و دیوان باعث شده كه به جهانِ نور بتازند و در جنگی شگفت آور كه میان ایزدانِ نور و اهریمن و دیوان رخ میدهد، پاره هایی از نورِ ایزدان به چنگ دیوان میافتد و بدین گونه دورانِ آمیختگیِ نور و ظلمت آغاز میگردد.
انسان در جهان شناختِ مانوی، زاده همین دورانِ آمیختگی است. تنِ انسان دیوی و روح او علوی و آسمانی است. انسان باید، این روحِ دربند را از زندانِ تن برهاند تا رستگار شود، و گرنه، در این جهان پر از درد واندوه، باز زاده خواهد شد و در رنج خواهد بود.
آرزوی رسیدن به بهشتِ نور، یكی از درونمایههای مهم عرفان مانوی است. انسانی آزرده، غریبه و مفلوك در این تیره خاك تنها آرزویش رهایی است و آنگاه وصل شده به جهانِ اعلی، ایستادن در برابرِ وزروان یا پدر عظمت كه خدای برتر و ناشناخته ایزدستانِ مانوی است، خدایی كه هیچ سنخیتی با ماده و با این جهان ندارد، در ملكوتِ اعلی به سر میبرد و تنها، در پایان جهان است كه با ارواح و انوارِ پالوده و رستگار شده، دیدار خواهد كرد.همه نورهای آزاد شده كه از ماه به خورشید و از خورشید به بهشتِ نو، بهشتی موقتی تا پایان جهان رهسپار شدهاند، در پایان جهان به بهشت روشنی خواهند پیوست و با زوران آمیخته خواهند شد. آنگاه جهان یكپارچه نور خواهد شد و ظلمت از بین خواهد رفت و اهریمن در مغاكی ژرف به زندان خواهد افتاد.
روندِ رستگاری در عرفان مانوی با نگرشی دیگر نحلههای گنوسی متفاوت است. رستگاری به اعتقاد مانی، طی روندی پیچیده میسر میشود. این روند هالهای اسطوره وش به خود میگیرد.
از این رو، شرحِ كیفیت رستگاری و نجاتِ روح در عرفان مانوی مستلزم توجیهی اساطیری است. (اسماعیلپور: ۱۳۷۳) در این جاست كه عرفان مانوی با جهان اسطورهها گره میخورد و از یكدیگر جدا شدنی هستند. شناختن عرفان مانوی مستلزم شناخت اساطیر مانوی است. از آن رو كه مانی، خود تحلیلی اساطیری از جهان و كائنات داشت، او بر عكس دیگر گنوسیانِ برجسته صدر مسیحیت كه ذهنی تحلیلی و فلسفی داشتند، به اسطوره و هنر بیشتر گرایش داشت. حتی هنگامی كه از تكوین جهان و روند آفرینش سخن میگفت و میخواست توجیهی نجومی داشته باشد. گاه مطالب نجومی را با باورهای اساطیری پیرامونِ اختران و اباختران در آمیخته است. اشتباه دیگر مانی این بود كه باوری عمیقا عرفانی اساطیری را بهصورت دینی شریعت مدار در آورد كه قرنها پایید، اما سرانجام نتوانست تاب آورد و از نو، بهصورت مكتبی عرفانی، به حیاتش ادامه داد.
یكی از درون مایههای مهم عرفانی در آیین مانی، اسارت هُرمزدبَع یا انسانِ نخستین است. هرمزدبغ از بهشتِ نور فرود میآید تا در مرزِ دو جهانِ نور و ظلمت به نبرد اهریمن یا پادشاه ظلمت رود، چون وظیفه حفظ آرامش بهشتِ برین بر عهده اوست.
شخصیت و خویشكاری رهایی بخشی و پاسداریِ بهشت برین كه بر عهده او گذارده شده، خود نشان از اهمیتی دارد كه مانی و عرفای مانوی برای انسان قائل شدهاند. هرمزدبغ نماد آسمانی انسان كامل است. مفهومی كه بعدها در عرفان سدههای متأخر نیز میتوان مشاهده كرد. او در پیكارِ خود شكست میخورد و به چنگِ دیوان میافتد. شكست او آیا خود نماد جهاد انسان در راه نفس كشی و گاه شكست انسان در این راه پر عقبه نیست؟ عرفای مانوی اسارت انسان نخستین را نماد اسارت روح انسان زمینی دانستهاند و میگفتند رهایی او به دست منجی، خود نماد رستگاری و آزادی روح محبوس در تن انسان است.
از سویی، چون هرمزدبغ، بی هوش در ته ظلمت افتاده بود، نه چیزی میشنید و نه چیزی میدید. عرفا از این وجه زندگی او، به فراموشی، كوری و كری انسان در عالم خاكی تعبیر كردهاند. انسان از یاد رفته، نابینا و ناشنوا در قعر ظلمت یا در همین دنیای پستِ زمینی فرو افتاده و امید نجاتش نیست. بخش بزرگی از اشعار و نیایشهای عرفانی مانوی در اندوه همین غربت و سرگشتگی انسان سروده شده است.
پنج فرزندِ روشنیِ هرمزدبغ نیز به چنگ دیوان میافتند و بلعیده میشوند. هر چند در نخستین نبرد میان نور و ظلمت، ایزدِ نورشكست میخورد، اما همین باعث میشود كه بهشت نور را تعرضِ اهریمن و دیوان در امان باشد. در واقع، پنج فرزندِ نور قربانی میشوند تا بهشتِ برین میدانِ تاخت و تازِ دیوان نشود.
از این گذشته، پنج فرزند نور همان روحِ زندگانند كه بعدها در روند آفرینش انسان نقش مهمی دارند. روح انسانهای خاكی از ذراتِ نور همین ایزدان است. پس، انسان با همه ساختار دیوی و پلیدش، گوهری جانانه در بطن خود به اسارت دارد و همّ و غم او باید نجات این گوهر باشد. این پاره گوهر را عرفانی مانوی و دیگر عارفانِ گنوستیك بارها به مروارید تشبیه كردهاند و چقدر شبیه مضمونی است كه حافظ، حدود ده قرن بعد از گنوسیان، كوك كرده است:
گوهری كز صدف كون و مكان بیرون بود | طلـب از گمشــدگان لـب دریـا میكـرد |
این گوهر / مروارید همان پاره نوری است كه بهرغم عرفای مانوی در صدف تنِ انسان به اسارت افتاده است، در حالی كه اصلاً به "صدف كون و مكان" تعلق ندارد. به اسارت رفتنِ این گوهر نشانِ شكست نیست، بلكه رمز و تمثیلی عرفانی است، برای ایثار و جان سپاریِ روح. سرانجامِ خوش رستگاری است كه انسان را وا میدارد، در این جهان ظلمانی تن بهسختی دهد، رنج كشد تا از بند رهایی یابد و رستگاریِ جاودانی یابد. این رستگاریِ ابدی بهتر از رنجِ "كشیدنِ بارِ تن" است:
این روح زندانی و رنجور سرانجام نجات خواهد یافت. نجات او به دست ایزدی است قدرتمند و نور پیكر از تبارِ میترا. نام ایزدانیاش مهرایزد یا روح زنده است. اوست رهاننده و منجیِ روحِ در بند، نماد رهایی و رستگاری است، سازنده و آراینده جهان، با ده آسمان و هشت زمین، منكوب كننده سرزمین دیوان و در هم كوبنده درندگان و یاغیانِ اقلیم ظلمت است.
نجات روحِ در بند در شمارِ درونمایههای بنیادی عرفان مانوی است، به گونهای كه "رهاییِ و هرمزدبغ از بند دوزخ (ظلمت) در چشم مانویان از همان اهمیتی برخوردار بود كه صعود مسیح در مسیحیت. از نظر مانویان، این رهاییِ هرمزدبغ امری مربوط به گذشته به شمار نمیآمد، بلكه نمونهای نمادین و ازلی و ضامن نجات اخروی همگان و در چشم مومنان واقعیتی تردیدناپذیر بود، زیرا عذاب و نجات هرمزدبغ مثالی از سرنوشت انسان به شمار میآمد." (بهار: ۱۷۹)
تأویل اسطوره اسارت روح و نجاتِ وی در عرفان مانوی بدین گونه است كه گنوس یا رمزِ حقیقت به روش منطقی و استدلالی توجیهپذیر نیست، بلكه كشف این رمز از راه مراقبه، مكاشفه و شهودِ منتج از اشراق امكانپذیر است. هر چند مانی خود در آثارش بر «حكمت، خرد و خردورزی» تاكید بسیار داشت، اما "خردِ" او خردی اشراقی و مكاشفهای است. از این روست كه اسطوره در بیان حقیقت، از دیدگاه مانی نقشی اساسی ایفا میكند. چون اسطوره نیز بیانی نمادین، رمزآمیز و مكاشفه وار دارد. حقایق عرفانی بیشتر در قالب رمز و تمثیل قابل تبیینند. افزون بر اسطورهها، تمثیلات نیز در آثار عرفانی گنوسیان، بویژه مانویان، نقش مهمی دارند. (--> ۲۳)
زندگی و پیروزیِ جاودانی در گرو دریافت معرفت و "سخنانِ زنده" و كشف اسطورهها و راز و رمزهای "گنوس" است؛ رمزهایی كه مانی در "انجیلِ زنده" فاش كرده است. در رساله دو بن، یكی از كتابهای مانی، میخوانیم:
مانی، حواریِ عیسی مسیح، به مشیتِ خدا - پدر. این است سخنانِ رستگار كنندهای كه از سرچشمه جاودانی و زنده میآید: هر كس كه به آنها گوش فرا دهد، نخست آن را باور كند، سپس آنچه را در عمق وجود او نهاده شده، نگه دارد، چنین كسی، هرگز مرگ را نخواهد دید؛ بلكه، برعكس، از زندگی پیروز جاودان بهرهمند خواهد شد. زیرا كسی را باید به یقین خوشبخت دانست كه معرفت الهی را دریافته باشد. زیرا به وسیله آن رهایی مییابد و به زندگانی جاودان میرسد. (دكره: ۹۴)
در نگرش مانوی، همان قدر كه روح والا و نیك گوهر است، تن فاسد، اهریمنی، حقیر وپَلشت است. ریاضت و خوار داشتِ تن، یكی از ضروریترین وظایفِ دیناورِ مانوی است. عارف مانوی، چنان تن را خوار میدارد كه در روز، تنها یكبار باید غذا بخورد، آن هم به خوراك گیاهی كه پیروان، برایش فراهم میكنند، بسنده كند. سالی یك دست جامه به تن كند. حیوانی را نكشد و آزار نرساند، حتی شاخه گیاهی را نشكند. گزیده مانوی هیچ چیز را نباید به مالكیت خود در آورد و روزههای دراز مدت باید بگیرد. همه این سختیها، برای آن است كه از جهان مادی دوری گزیند. گزیدگانِ مانوی حتی از ازدواج باید پرهیز كنند؛ چون توالد و تناسل باعث میشود كه انوار بیشتری در تن فرزندان زندانی گردند. با این حال، روابط آزاد زن و مرد میان برگزیدگان مانوی برقرار بود. در نوشتههای تاریخی مانوی به زنان گزیدهای برمیخوریم كه به سلك عرفان گرویده و جزو طبقات ممتاز مانوی بهشمار میآمدند.
عیسی در آیین مانوی سه جلوه ویژه دارد:
۱- عیسای درخشان (Jesus the Splendour) كه یكی از ایزدانِ رهایی بخشِ ایزدستان مانوی است. او خدایی آسمانی است و معرفت را برای نخستین انسان، به ارمغان آورد و او را از خواب مرگ بیدار كرد. آدم بیدار شد و بیدارگرِ خود را شناخت. به واسطه او، ایزدانِ آسمانی و پدر آسمانی را دید و خود را دید كه "در میان دندانهای پلنگان و فیلان افكنده شده و دریده شده بود - چه دریدنی و چه بلعیدنی! - و سگانش خورده بودند و به هر آنچه هست، آلوده و در بند گشته بود و در گندِ تاریكی زندانی بود، نشان داد. عیسی او را فراز خیزاند و او را از درختِ زندگی بخورانید. آنگاه آدم خروش برآورد و زاری كرد: چون شیری غرّان عظیم نعرهای برآورد، جامه بردرید، بر سینه خویش كوفت و گفت: وای، وای بر كالبد بخشنده من، بر آنان كه روح مرا در بند كردند و بر یاغیانی كه مرا برده ساختند." (--> ۱۹: ۸۶)
عیسای درخشان در عرفان مانوی منبع همه مكاشفات بشری است و وظیفه آگاهی و بیداری سالكان راه حقیقت و خفتگان این جهانِ خاكی را بر عهده دارد.
۲- عیسای رنج كش، (Jesus Patibilis) عنوانی است كه مانویان غرب به نفسِ زنده (مقدار نورِ بازمانده در ماده كه رنج میكشد) دادهاند. عیسای رنج كش نیز جلوه ایزدی دارد و در زمره ایزدان مانوی است. او چون پاره نورِ محبوس در تن است.
۳- عیسی مسیح (Jesus Messiah)، پیامبر و "پسر خدا"، كه به شكل انسان درآمد و بهزعم مسیحیان، به خاطر گناه آدمیان به صلیب كشیده شد. مانی با تصلیب مینویی، یعنی به معراج مسیح باور داشت، چنان كه نظرِ مسلمانان نیز همین است.
این سه جلوه مختلف عیسی در كیشِ مانیِ همیشه از هم متمایز و باز شناختنی نیست. مانی خود را فارقلیط و نخستین جانشین عیسی مسیح میدانست، چنانكه برای بودا و زرتشت نیز مقامی والا قائل بود، اما از قراین پیداست كه از مسیح شناختی كامل داشت و از دو پیامبر دیگر آگاهی تام نداشت. (--> ۱۳: ۱۰)
آنچه عیسای درخشان به انسان آموخت، این است: مضمونِ سه دوره پیشین، میانی و پسین. دوره پیشین، یعنی دورانِ زرینِ جداییِ نور از ظلمت، جهان یكپارچهِ نور و ایزدان و پارههای مینویی در بهشت نور در كمال آرامش بهسر میبرند. دوره میانی یعنی همین دورانِ آمیختگیِ نور و ظلمت، عصری كه انسانها میزیند و پارههای نور بهشتی هنوز در این جهان در اسارت به سر میبرند.دوره پسین، یعنی دوره رستاخیز كه پارههای محبوس نجات مییابند و به آسمان میروند و ظلمت شكست خورده و در آتش سوزی عظیمی، همه ناپاكیها میسوزند و جهان دوباره نورانی و بهشتی میگردد.
با این شناخت، سالك به میوه گنوس دست مییابد، كه خود زایشی دوباره است، زایشی در اقلیم نور و حقیقت. درباره رستگاریِ روح و بن ایزدی انسان، مانی در نامهای مینویسد:
"مانی، حواری عیسی مسیح به دخترش مِنوش: بر تو باد لطف و رستگاریِ خدای ما، خدایی كه به یقین خدای حقیقی است. باشد كه روانِ تو را روشنی بخشد و حقانیت را بر تو آشكار كند، زیرا تو از تبارِ خدایی... به جلال و شكوهت باز میگردی، آنگاه كه دریابی، نخست كه بودهای، چه گونه از آن نوع روانها ساطع شدهای كه در هر جسمی و در طعم هر چیزی موجود است و بهگونههای مختلف موجودات پیوسته.
آخر ریشه این بنیاد ملعون را بركن، و آنگاه بیدرنگ میتوانی خود را یكپارچه روحانی ببینی." (دكره: ۱۰۹-۱۰۸)
[↑] نتیجه
غایتِ آرزوی سالك و عارف مانوی، رسیدن به بهشت نور و ایستادن در برابر زروان در جهان اعلی علیین با جامه نور و یكپارچه نور شدن است. آرزوی جهانی صرفا روحانی و نورانی، آرزوی خدا گونه شدن، عاری از هر نوع بدی، تیرگی و ظلمت بودن، در زمره پاكترین نیاتِ هر رهروِمانوی است. این آرزو، در روز رستاخیز، جامه عمل خواهد پوشید. روزی كه آسمانها و زمینهای چندگانه، در هم ریزند و آتشی بزرگ زبانه كشد و همه بدیها و تیرگیها را بسوزاند. واپسین انوار پالوده گردند و به بهشتِ نو بپیوندند. پس بهشتِ نو، به بهشت اعلی علیین میرسد و همه نورِ مطلق شوند. هیچ چیز جز نور نباشد. این درونمایه عرفانی را در بیشتر نحلههای عرفانی دوره اسلامی هم میتوان به خوبی مشاهده كرد، كه نشان دهنده تداوم بخشیِ عرفان كهن ایرانی در پهنه فرهنگی ایران زمین است.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- دانشیار دانشگاه شهید بهشتی.
[٢]- ذكر شمعون در انجیل، كتاب اعمال رسولان، باب ۸، آیه ۹ آمده است.
[٣]- هرچند برخی از پژوهشگران ریشههای كیش گنوسی را در بطن عرفان یهودی و كیش قبّاله میجویند، از جمله گیلزكیسپل ریشههای گنوس یهودی را كاویده است، اما پژوهشگرانی نیز چون ریچارد را یتزنشتاین، گئوویدنگران و رودلف بولتمان خاستگاهی ایرانی برای كیش گنوسی قائل بودهاند. فیلون اسكندرانی نیز به فرقههایی یهودی اشاره كرده است كه برخی عناصر كیش گنوسی را مدون كرده بودند. نمونههای تاثیر آیین یهود در كیش گنوسی را میتوان در كتاب حزقیال نبی، كتاب دانیال نبی و نیز در آثارِ هرمسی، از جمله پویی ماندرس مشاهده كرد. (الیاده: ۱۱-۳۰). اخیراً پژوهنده نروژیالاصل آمریكایی بهنام شِروو نیز بهعناصر ایرانیِ مانویت توجه كرده و مقالهای در این باب نوشته است. (ر.ك: شرو).
[۴]- ruwancinih: یعنی گردآوری روان. مانویان معتقد بودند كه روانها و ارواح باید از این دنیای ظلمانی پاك شوندو به ماه و خورشید و بهشت رهسپار گردند. رسالت مانی و مانویان گردآوریِ همین ارواح پاك بوده است.
[۵]- Narjamig: فرشته همزادِ مانی كه به او الهام میبخشید.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ اسماعیلپور، ابوالقاسم، کیش گنوسی و عرفان مانوی، نامه مفید، تابستان ۱٣٨۱، شماره ٣٠، صص ٧٧-۹٦؛ با استفادۀ از منابع زیر:
[۱]- ابوالقاسمی، محسن، مانی بهروایت ابنالندیم، تهران: انتشارات طهوری، ۱۳۸۰.
[٢]- اسماعیل پور، ابوالقاسم، اسطوره، بیان نمادین، تهران: سروش، ۱۳۷۷.
[٣]- ـــــــــ، اسطوره آفرینش در آیین مانی، تهران: انتشارات فكر روز ۱۳۷۳، چاپ دوم با ویراست جدید و افزودهها، انتشارات كاروان، در آستانه انتشار (۱۳۸۱).
[۴]- الیاده، میرچا (گردآورنده و سر ویراستار)، آیین گنوسی و مانوی، ترجمه ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران: انتشارات فكر روز، ۱۳۷۳.
[۵]- برنجی، سلیم، قوم از یاد رفته، تهران: دنیای كتاب، ۱۳۶۷.
[٦]- بهار، مهرداد، اسماعیلپور، ابوالقاسم، ادبیات مانوی، تهران: نشر كارنامه، در آستانه انتشار (۱۳۸۱).
[٧]- دكره، فرانسوا، مانی و سنت مانوی، ترجمه عباس باقری، تهران: انتشارات فرزان روز، ۱۳۸۰.
[٨]- شروو، ك. عناصر ایرانی مانویت، ترجمه محمد شكری فومشی، تهران: انتشارات طهوری، در آستانه انتشار (۱۳۸۱).
[۹]- فروزنده، مسعود، تحقیقی در دین ضابئین مندایی، ج ۱، تهران: انتشارات سماط، ۱۳۷۷.
[۱٠]- كلیم كایت، هانس یواخیم، هنر مانوی، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران: انتشارات فكر روز، ۱۳۷۳.
[۱۱]- وامقی، ایرج، نوشتههای مانی و مانویان، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، ۱۳۷۸.[۱٢]- Asmussen, Jes P.Manichaen Literature, Delmar, 1975.
[۱٣]- Boyce, Mary, A Reader in Manichaean Middle Persian and Parthian, Acta Iranica 9, Leiden, 1975.
[۱۴]- Corbin, Henry, Cyclical Time and Ismaili Gnosis, London 1988.
[۱۵]- Foerster, Werner, Gnosis, A Selection of Gnostic Taxts; tr .by R.Mc.l Wilson.
[۱٦]- II, Coptic and Mandaean Sources, Oxford, 1974.
[۱٧]- Gospel of Marcion, The Gnostic Society Library, Gnostic Scriptures and Fraqments Internet Library: WWW. Gnosis.org; updated 2001.
[۱٨]- Horoyd, Stuart, The Elements of Gnosticism, Melburn, 1997.
[۱۹]- Jouas, Hans, THe Gonstic Religion: The Message of the Alien God and the Beginning of Christianity, Boston 1970.
[٢٠]- Jung, Carl Gustav, Seven Sermons to the Dead, ascribed to Valentinus, Internev Library: WWW.Gnosis.org; updatecl 2001.
[٢۱]- Mac Rae, George, W, (Intr. and tr). «The Gospel of Truth», in J.M.Robinson (Dir). The Nag Hammadi Library in English, ۲nd ed, Leiden, 1984.
[٢٢]- Noch, A.D.(ed.). Festugiere, A.J. (tr.), Hermes Trismegiste, Vols 1-1V, Paris, 1945-54.
[٢٣]- Sundermann, W.Mittelpersische und Parthische Kosmogonische und Parabletexte der Manichaer, Berlin 1973.