دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

پهلواها یا پهلوانان

از: دکتر محمدجواد مشکور

پهلواها یا پهلوانان


فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


این گفتار بحثی است دربارۀ خاندانی از پادشاهان آریایی‏ ایرانی که در مشرق ایران و حوزۀ هیرمند فرمانروایی‏ داشته و با پادشاهان اشکانی‏ معاصر بوده‏‌اند.

این خاندان علاوه بر خویشاوندی‏ با پارتیان نامشان نیز از همان‏ ریشه مشتق است و خود را پهلو یا پهلوان می‌نامیدند نام پهلو در کتیبه‏‌های پارسی باستان پرتو[۱] آمده که به‌معنی ایالت پارت‏ است. به‌مرور این کلمه به پرهوه،‏ پلهوه و پهلوه تبدیل شده است، بنابراین معنی پهلوا و پهلوی‏ به‌معنی پارتی و از مردم پارت‏ است. پهلوان نیز منسوب به «پهلو» یعنی پارت است که الف و نون آخر آن نسبت است و به‌معنی پارتی می‌باشد. چون قهرمانان داستان ایران غالباً اشکانی و پارتی بوده‏اند از آن‌جهت آنان‏ را پهلوان یعنی اهل پارت دانسته‏‌اند.

چنان‌که نام قوم ایرانی ماد در عربی «ماه» گردیده و به بعضی از شهرها مانند ماه نهاوند، ماه بصره، ماه کوفه، ماهی دشت و جز اینها اطلاق شده، همان‌گونه‏ نیز نام پرتو، پارت، پهلو، به برخی از شهرهای ایرانی که خانواده‏های پارتی، زمانی در آن‌ها سکنی داشته‏اند اطلاق شده است‏[٢] موسس خورناسی مورخ‏ یونانی (کتاب ٢، بند ٢) از شهرهایی به‌نام «پهل آراوادن»[٣] یاد می‌کند که در کوشان در مشرق فلات ایران واقع بوده و می‌نویسد: «شصت سال پس از مرگ‏ اسکندر ارشک دلیر بپادشاهی رسید در شهری که پهل آراوادن نام داشت و در کوشان واقع بود[۴].

سبه‏اوس‏[۵] که روایات خود را از قول آگاتانژ منشی تیرداد پادشاه‏ ارمنستان آورده به جایی موسوم به «پهل شاهسدان» اشاره می‌کند و می‌نویسد: «ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان‏[٦] که در «پهل شاهسدان»[٧] در ناحیه کوشان‏ می‏زیست حکومت را به‌دست گرفت و همۀ مردم مشرق و نیز اقوام شمالی‏ فرمانبردار او گشتند.[٨]

شاهسدان ارمنی ظاهراً همان است که موسس خورناسی «پهل آراوادن» نوشته. پهل شاهسدان را بعضی با گرگان تطبیق کرده و آن را با محلی بین‏ کپت داغ کنونی (بضم کاف) و سرخس یکی دانسته‏اند از لفظ پهلو[۹] ایرانی و پهل[۱٠] ارمنی می‌توان استنباط کرد که کلمۀ پارت یا پارث «اصطلاحی رومی و یونانی است، و خود پارت اصلی را بزبان محلی «پهل یا پهلو» می‌خواندند و پهلوی منسوب به آن و به‌معنی پارتی و اهل پارت است[۱۱]. اما شاهسدان را بعضی‏ شاهنشاه یعنی اقامتگاه و جای شاه خوانده‏اند ولی به قیاس نام ارمنی‏ «ورمشاپوه» (بهرام شاه) می‌توان گفت که اصل این کلمه «پهل شارستان» به‌معنی‏ شهرستان پارت بوده و حرف «ر» در ارمنی به «هـ» تبدیل شده و شاهسدان‏ گردیده است.


[] خاندان پهلو

پهلوها شعبه‏‌ای از پارتی‌‏ها هستند که در مشرق ایران در حوزۀ رود هیرمند و سیستان پراکنده بودند و زمانی که سکاها وارد سگستان یا سجستان‏ شدند با آنان آمیخته و قومی به‌نام هندوسکایی تشکیل دادند و اینان چون‏ از خویشاوندان پارت‌ها بودند به‌نام ایشان پهلو یا پهلوا خوانده شدند. پهلوها از قرن اول پیش از میلاد در سیستان تشکیل حکومتی دادند[۱٢]. این پهلوها با هیرکانیان نسبت داشتند و ظاهراً اصل ایشان از هیرکانی یا گرگانی بود و از آنجا به سیستان رفته و جانشین سکاها شده‏‌اند. از تواریخ رومی برمی‌آید که‏ هیرکانیان در دورۀ امپراطور روم آنتونیوس پیوس‏[۱٣] (۱٣٨-۱٦۱)، به‌عنوان‏ قومی مستقل ظاهر می‌شوند و در حدود ۱۵۵ میلادی بدربار او سفیری می‌فرستند. اینان در سال ٧٢ میلادی تمام سواحل جنوبی دریای خزر را در دست داشتند. در آغاز حال با پارت اصلی هم‏‌مرز بودند. این دولت بعد از سال اول قبل از میلاد یعنی تاریخ تألیف کتاب ایزیدور خاراکسی، به‌جای دولت پیشین سکایی‏ در سگستان بر روی کار آمده بود.

از سکه‏‌هایی که به‌دست آمده نام هفت پادشاه از این سلسله بر ما معلوم‏ می‌شود که به‌نظر می‌رسد قدیم‌ترین آنان مردی به‌نام ارشک بوده و لقب دیکائیوس‏[۱۴] یعنی عادل داشته است. ظاهراً این خاندان از پیش از یک قرن قبل از این تاریخ، بنیاد سلطنت خود را در سیستان گذارده باشند زیرا چون ارد (۵۵-٣۹ ق.م) پادشاه اشکانی پایتخت خود را از شهر صددروازه به تیسفون انتقال داد و توجه‏ اشکانیان به‌مشرق ایران کمتر گردیده اقوام پارتی سکایی که همان پهلوها باشند فرصت را غنیمت شمرده و حکومت مستقلی در سیستان و رخج و مشرق‏ ایران تشکیل دادند. در همان هنگامی که سه پادشاه اول هندوسکایی یعنی‏ موئس (٧٢ ق.م)[۱۵] و آزس (۵٨ ق.م)[۱٦] و ایلیزس (۴٠-۴۵ ق.م)[۱٧] سلطنت‏ خود را در هندوستان مستقر می‌ساختند، و نونس‏[۱٨] به‌عنوان شاهنشاه بزرگ در سیستان و قندهار پادشاهی می‌کرد. گویا ونونس از ٨٨ تا ٢٣ (ق.م) سلطنت‏ می‌کرده است. در سکه‏‌ها نام ونونس با یکعده از شاهزادگان و امیران دیگر همراه است یعنی در پشت سکه‏‌های او نام برخی از امیرانی مانند اسپالاهورا[۱۹] و اسپالاگاداما[٢٠] که برادر و برادرزاده او باشند ضرب شده است.

در ضرب سکه‏‏‌های او دو رسم‏‌الخط یونانی و خروشتی به‏‌کار رفته و عنوان‏ او بیونانی چنین است:

«بازیلوس بازیلون ملائوس ونونس» یعنی شاهنشاه بزرگ ونونس، مسکوکات او تقلیدی از سکه‏‌‏های شاهان باختر است. وی پس از برادرش اسپالی - ریزس‏[٢۱] یا اسپالاهورا[٢٢] پادشاه شد. سکه‏‏‌هایی که از او به‏‌دست آمده از نقره و مس است و برسم‌الخط خروشتی و یونانی می‌باشد. در رسم‌الخط یونانی نام شاه: «بازیلوس ملائوس اسپالی ریزس» یعنی شاه بزرگ اسپالی ریزس نوشته شده و در رسم‌الخط خروشتی در پشت سکه کلمۀ ایاسا[٢٣] آمده که بعضی او را ازس‏ خوانده‏‌اند و وی را پسر اسپالی ریزس مزبور شمرده‏‌اند. برخی او را با ازس‏ پادشاه هندوسکایی یکی دانسته‏‌اند[٢۴]. از اسپالی ریزس سکه‏‌ای مسین یافت‏ شده که نام پسر وی اسپالاگادامس نیز بر آن ضرب شده و عنوان وی به‌یونانی‏ در آن سکه چنین است: بازیلوس بازیلون ملائوس اسپالی ریزوس، یعنی‏ شاهنشاه بزرگ اسپالی ریزس. در پشت سکه عنوان او به‌خط خروشتی و زبان‏ یراکریتی چنین است: «مهاراجا سامهاتاساکا اسپالی رزی‏سا» یعنی شاهنشاه‏ بزرگ اسپالی ریزس.[٢۵]

گندو فارس (۱۹-۴٨ م) نیرومندترین پادشاه این سلسله ایرانی گونده‌وفارس است که یک منبع افسانه‏‌ای او را همان پادشاه می‌داند که توماس‏ حواری در سال ٢۹ م تحت لوای حمایت او به هند رفت. این پادشاه بر سرزمین‏ پهناوری فرمان می‌راند که قسمت اعظم آن سابقاً بدولت هخامنشی تعلق داشته‏ است. محل پیدا شدن سکه‏‌های او بیش از همه هرات یا سیستان، قندهار، و هم‌چنین بگرام است و به‌ندرت سکه‏‌های او در پنجاب هم یافت شده است.

یکی از طغراهای سکه‏‌های او بر روی درهم‏‌های ارد اول و اردوان سوم‏ اشکانی هم دیده شده است. بدین‏‌ ترتیب دوران حکومت او و محتملاً ابتدای‏ کار این سلسله را شاید بهتر باشد بعد از سال ۱٦ میلادی دانست. کتیبه‏‌ای‏ از این پادشاه در تخت بهی در شمال‏‌شرقی پیشاور به‌دست آمده که متعلق به‏ بیست و ششمین سال حکومت اوست.[٢٦] کوتشمید این سال را با صدمین سال عصر و دورانی مقایسه می‌کند که گمان می‌رود مراد از آن آغاز گسترده شده دین‏ بودا در ناحیه کوپهن‏[٢٧] یعنی کابل باشد. در سکه‏‌هایی که از او به نقره یافت‏ شده عنوان او بیونانی چنین است: «بازیلوس بازیلون ملائوس گندو فروس» «یعنی شاهنشاه بزرگ گندوفارس. به‌موازات سکه‏‌های گندوفارس نقش‏ برادرزاده او هم بر روی سکه‏‌ها دیده می‌شود و از این گذشته بسیاری از دولت‌های فرعی در سلسله او دیده می‌شوند.

از تاریخ قدیم بنادر دریای اریتره (بحر عمان) برمی‌آید که در هفتاد بعد از میلاد سرزمین هندوسکایی‏‌ها در قسمت سفلای سند یا پایتخت آن «میناگر» به‌این سلسله از پارتی‌ها تعلق داشته و آنان دایماً با هم در حال جدال و ستیز بوده و یکدیگر را از سلطنت برمی‌داشتند[٢٨].

در این زمان از روابط پارتیان یا پهلوهای سکایی اطلاع زیادی نداریم. تمیزی که هرتسفلد میان ونونس اول پارتی و ونوس پهلوی هندوسکایی از روی سکه‏‌ها می‌دهد امری است که هنوز کاملاً ثابت نشده است. در میان‏ پهلوها گاهی جانشینی پادشاه به برادر یا پسرعمو یا پسرخاله می‌رسد این‏ فرضیه را هرتسفلد در کتاب سکستان خود بیان داشته است.

سانابارس - اما چنین می‌نماید که امر جانشینی از این نیز پیچیده‏‌تر بوده است. مثلا یکی از پادشاهان پهلوی به‌نام سانابارس‏[٢۹] است که گویا نخست پادشاه مرو بوده و سکه‏‌هایی از وی در آن‌جا پیدا شده است. سانابارس‏ قدری بعد از سال ٧٨ میلادی پادشاهی می‌کرده است. نام و نشان، سانابارس‏ که در سکه‏‌های او نقل شده بر سکه‏‌ها پاکوروس‏[٣٠] اول و فرهاد چهارم‏ اشکانی دیده شده است نه بر سکه‏‌های هند و پارتی یا سکایی. این امارات‏ نشانۀ آن است که میان مرو و هرات و سیستان پیوندی نزدیک‌‌تر از آنچه تاکنون‏ تصور می‌شد وجود داشته است یعنی روابط جغرافیایی میان این ناحیه آسانتر برقرار می‌شود تا میان سیستان و هندوستان‏[٣۱].

ابداگاسا[٣٢] - پس از گندوفارس یکی از خویشان او به‌نام ابداگاسا به‌پادشاهی نشست. عنوان او در رسم‌الخط یونانی بر سکه‌‏ها چنین است: «بازیلون‏تس بازیلون ابدا گازوس» یعنی شاه شاهان ابداگاسا.

اورتاگنس - احتمال می‌دهند که او برادر گندوفارس باشد و او یکی از پادشاهان دودمان پهلوی است، و در نیمه دوم قرن اول میلادی سلطنت می‌کرد منابع هندی تأیید می‌کند که سکاها و پهلواها در تسخیر هند همدست بودند، و این مطلب را سکه‌‏هایی که نام سکاها و پهلواها بر آن‌ها زده شده تأیید می‌کند. لقب «شاهنشاه» را که گندوفارس و اورتاگنس‏[٣٣] و پاکوروس بر خود نهاده بودند نشانۀ آنست که این پادشاهان پارتی هندوستان کاملاً در کار خود مستقل بودند و با کارهای ایران هیچ پیوندی نداشتند.

پاکوراوی - (٧۵-٦٠) نام این پادشاه در منابع یونانی پاکورس‏[٣۴] آمده است. این بود مختصری از سلسله پهلواها. ما اطلاع زیادی از ایشان‏ در دست نداریم همان قدر می‌دانیم که اینان از همان نژاد پارتی و اشکانیان‏ بودند و نام‌ها و القاب ایشان را در سکه‏‌های خود بکار برده‏‌اند. برخی‏ آنانرا خاندان سکایی و بعضی هند و پارتی یاد کرده‏‌اند. برخی زا مورخان‏ هندوپارت‏‌ها یا پهلواها را به‌دو طبقه تقسیم کرده‏‌اند: یکی جانشینان و اخلاف ونونس و دیگری بازماندگان گندوفارس. بعضی از دانشمندان از روی‏ نام‌های آن سلسله ایشان را محققاً پارتی دانسته‏‌اند. بعضی‏‌ها موئس و ونونس‏ را دو امیر اشکانی و پهلوی می‌دانند که تقریباً در یک زمان ۱٢٠ ق.م یکی‏ در پنجاب هند و دیگری در سکستان و آرخوزیا (سیستان و قندهار) به سلطنت‏ رسیدند ولی چون بخشی از مسکوکات گندوفارس و جانشینان وی در حوزۀ ارغنداب و خاک افغانستان یافت شده شکی باقی نمی‌ماند که آنان در نواحی سیستان و افغانستان حکومت می‌کرده‏‌اند[٣۵].

شخصیت تاریخی رستم - در بالا گفتم که پهلوان به‌معنی منسوب به پارت‏ و پهلو است و مدت‌ها است این فکر به‌خاطر دانشمندان خطور کرده که سیستان‏ (سکستان) و سکاها قسمت بزرگی از حماسۀ ملی ایران به‌خصوص داستان‌های‏ رستم را فراهم کرده‏‌اند. زیرا پیدا شدن نوشته پاره‏‌هایی از داستان‏ رستم به سغدی از ترکستان چین موجب این گمان می‌شود که ریشه بسیاری‏ از آنچه از روزگار کهن دربارۀ رستم مانده و در شاهنامه آمده شاید سکایی‏ باشد. بعضی رستم را با گندوفارس پادشاه پهلوها، یکی دانسته، و کاخ کاسپار[٣٦] امیر مجوسی را که ستاره‏‌ای را تا بیت‌اللحم برای جستن عیسی مسیح دنبال‏ کرد با کوه خواجه که در میان دریاچه هامون و سیستان است یکی‏ پنداشته‏‌اند. شواهدی در دست است که پارتیان حماسۀ ملی ایران را بنا نهاده‏ و ساسانیان آن را نگاه داشته‏‌اند تا به‌زمان فردوسی رسیده است. شاعران‏ نوازندۀ پارتی که گوسان‏[٣٧] نام داشتند نه تنها شخصیت‏‌های افسانه‏‌ای پهلوانی‏ فئودالی بسیاری در حماسه‌‏های پر طنطنۀ خود پرداخته‏‌اند، بلکه افسانه‏‌های‏ کهن کیانیان مشرق ایران را که نیاکان و یشتاسب (گشتاسب) پشتیبان زردتشت‏ باشند نگهداشته‏‌اند. مضمون این بازمانده‏‌های عصر اشکانی بیشتر دنیوی‏ بود نه دینی، اما روحانیون زردشتی بعدها در نگاهداری آن‌ها کوشیده و جنبۀ دینی به آن دادند. از مطالعه در افسانه‏‌های ایرانی به‌وضوح معلوم می‌شود که یک فرهنگ دوگانه کتبی و شفاهی از روزگاران کهن تا زمان تسلط عرب در ایران وجود داشته است.

شخصیت تاریخی رستم - در دوران پارتی، پیرایه‏‌های تازه‏‌ای به این‏ داستان‌ها بسته شد، مانند، کارهای شگفت‏‌انگیز هرکول که بی‌شک پارتی‌ها از یونانیان مهاجر شنیده بودند، و شاید داستان‌های رستم بر اساس آن پرداخته‏ شده باشد. اکنون در نزد دانشمندان کم‏‌وبیش مسلم شده که بسیاری از داستان‌های حماسی ایران از درآمیختن افسانه‏‌های کیانیان و سکاها و پارتیان‏ یعنی از شمال‏‌شرقی ایران ریشه گرفته است[٣٨]. بعضی کارهای گوندوفارس‏ را از جهت مشابهت، به رستم داستانی نسبت داده و آن دو شخصیت را به‌دو دلیل یکی پنداشته‏اند: یکی آن‌که بنا به‌کتاب‌های پهلوی و داستان‌های قدیم، رستم دو شهر در حوالی قندهار بنا کرد، و دیگری آن‌که او زردشتی نبود و با اسنفدیار مروج آن دین می‏‌جنگید. چون گوندوفارس پهلو سیستانی که شهر قندهار را مأخوذ از نام اوست بنا کرد، و نیز حمایت از توماس حواری و مسیحیت می‌کرده بنابراین دو فرضیه بایستی رستم سکزی و داستانی، و او یک شخصیت بوده باشند؛ ولی این نوع قیاس ظاهراً معنایی ندارد زیرا به‏‌صرف این‌که بنای دو شهر در نزدیکی قندهار را به رستم داستانی نسبت داده‏‌اند نمی‌توان او را عین گندوفارس دانست. ثانیاً اگر رستم زردشتی نبوده مسیحی‏ هم نبوده و مقصود از بت‏‌پرستی در داستان‌های مذهبی مزدیسنی دین بودایی‏ است‏[٣۹]، نه مسیحی و اگر رستم در آن دوره وجود داشته و با اسفندیار نامی که مروج دین زردشتی می‌جنگیده حتماً بدین بودایی بوده است نه مسیح. دیگر این‌که اگر رستم هم در قرن اول میلادی می‌زیسته در آن زمان دین‏ مسیحیت در آغاز پیدایش خود بوده و هنوز در مغرب ایران رواجی نداشته‏ تا چه رسد به مشرق ایران که از سرزمین فلسطین بسیار دور بوده است‏[۴٠].

می‌توان گفت که رستم مانند گودرز و گیو و بیژن و میلاد از امیران و سرداران و پهلوان ایران در عهد اشکانی بوده که در سیستان قدرتی داشته و بر اثر قهرمانی‏‌ها و کارهای بزرگ خود در داستان‌های ملی ایرانیان مشرق‏ راه جسته است. بنابراین فرض او شخصیتی تاریخی و از پهلوانان روزگار اشکانی است.
داستان رستم اگر قدیم بود حتماً اسم او در اوستا می‏‌آمد، اما هیچگونه‏ ذکری از وی در آن کتاب در ضمن پهلوانان کیانی نرفته است. به‌قول بعضی از محققان، نویسندگان اوستا عمداً نام او را در اوستا ذکر نکرده‏‌اند، زیرا او بودایی بود و خارج از دین مزدیسنی به‌شمار می‌رفت.

نام رستم در منظومه پهلوی درخت اسوریک‏[۴۱] که بنا به تحقیقات اخیر از آثار زمان اشکانی است آمده و همین امر دلیل قاطعی بر آن است که وی از پهلوانان‏ آن دوره بوده است.

دیگر ذکر نام این پهلوانان است در کتاب گمشده «سکیسران» که ظاهراً به‌معنی سکایی سران و یا سران سکستان و پهلوان سیستان می‌باشد. مسعودی‏ از این کتاب در مروج‌الذهب نام برده و گوید ابن المقفع آن را به‌عربی ترجمه‏ کرده بوده است. در تواریخ اسلامی، نام این کتاب با اختلاف ضبط: سکیسکین‏ سکیسران، نسکین، و غیره آمده که با کلمه سکستان بی‏‌ارتباط نیست‏[۴٢].

خاندان قارن و سورن قارن در شاهنامه با برادرش قباد از فرزندان کاوه‏ آهنگر شمرده شده‌‏اند. از داستان کاوه در اوستا اثری نیست حتی در آثار پهلوی نیز از او خبری نمی‏‌یابیم. اشتهار کاوه در داستان‌های ملی به علم و بیرقی‏ است بنام درفش و کاویانی که به او نسبت دادند. ظاهراً این بیرق چرمین از عهد اشکانیان مرسوم گردید و آن را از موطن شمالی خود آورده باشند، و بعدها ساسانیان نیز درفش مزبور را از ایشان اقتباس کردند[۴٣]. مطلبی که مسلم است‏ آن است که از خاندان‌های هفتگانه عصر اشکانی دو خانواده بودند که یکی‏ خاندان قارون و دیگری خاندان سورن نام داشتند و آن دو از دودمان شاهی‏ شمرده می‌شدند و سورنایی که در تاریخ اشکانی از بزرگ‌ترین سرداران‏ آن سلسله به‌شمار می‌رفت و در پادشاهی ارد، کراسوس سردار معروف رومی‏ را شکست داد مؤسس خاندان سورن یا یکی از افراد برجسته آن خانواده بود.

بنابر روایت تاسی توس مورخ رومی در جنگ‌هایی که بین گودرز و مهرداد در ۱۵٠ میلادی روی داد سردار معروفی به‌نام کارن‏[۴۴] دست‏اندرکار بود.

این دو خانواده با خاندان اسپاهبذ[۴۵] که هر سه از دودمان اشکانی بودند و به‌همان‏ مناسبت لغت پهلو یعنی پارتی داشتند مقام خود را در دورۀ ساسان حفظ کرده و غالباً سرداران معروف آن سلسله از میان ایشان برگزیده می‌شدند.

بنابر روایت موسس خورناسی مورخ ارمنی آرشویر[۴٦] شاه پارتیان که همان‏ فرهاد چهارم است سه پسر داشت ارداشس‏[۴٧]، کارن و سورن، و دختری به‌نام کشم‏[۴٨] پسر ارشد که آرادشس باشد جانشین پدر شد، دو پسر دیگر یعنی کارن و سورن‏ هر یک سر سلسله دودمان‌هایی شدند، دختر آرشویر با سپهبد بزرگ ایران‏ ازدواج کرد و فرزندان این زن و شوهر از آن پس اسپهبت پهلو[۴۹] نام گرفتند. باید دانست که این روایت موسس خورناسی تاریخی نیست زیرا سورن که‏ همان سورناست لشکرکشی او بر ضد کراسوس در زمان ارد پدر فرهاد چهارم‏ صورت گرفت ولی ثابت شده که این سه خاندان مدت‌ها در زمان ساسانیان از تیولداران و سرداران بزرگ ایران بوده‏‌اند. شغل بزرگ موروثی سورن‌ها، گذاردن تاج بر سر پادشاهان بود[۵٠] با آن‌که هرتسفلد تاریخ خاندان فئودال‏ سورن را در سیستان کشف کرده و به گمان دریافته که سورن گندوفارس‏[۵۱] در زمانی که اردوان سوم پسر ونونس اول به تخت نشست پیوند خویش را با پارتیان اشکانی برید، مع‌الوصف از روابط پارتیان و سکاها در مشرق‏ چیزی نمی‌دانیم و تمام اطلاعات ما دربارۀ پهلوها از این مختصر تجاوز نمی‌کند.[۵٢]

چنان‌که در پیش گفتیم این پادشاهان پهلوی اکثرا با هم خویشاوندی داشتند و در عین حالی که یکی از آنان پادشاه بزرگ بود دیگران بر نواحی کوچک‌تری‏ حکومت می‌کردند و حتی به‌نام خود سکه می‌زدند. چنان‌که اسپالاهورس در سکه‏‌هایش خود را به یونانی و زبان پراکریتی به‌عنوان «ادلفوتوبازیلوس» و «مهاراجابراتر» یعنی برادر شاه بزرگ می‌خواند، و ابداگاسا، در یونانی‏ و پراکریتی خود را به‌لقب «اندی فروادلفی دئوس» و «گندانار ابراتاپوتراسا» یعنی پسر برادر گندوفارس خطاب می‌کند.

از پهلوها مسکوکات زرینی به‌دست نیامده و سکه‌‏های ایشان از نقره و مس است و عنوان شاه بر روی سکه بخط یونانی و در پشت آن به‌خط محلی‏ خروشتی و زبان پراکریتی از انواع زبان سانسکریت نوشته می‌شده است

در حوالی سال ۴٠ میلادی دو تن از یونانیان سوریه که یکی آپولونیوس‏ Apollonius و دیگری دامیس Damis نام داشت به‌کمک وردان Vardanes پادشاه‏ اشکانی از راه بابل و ایالت پارت از کوه‏های هندوکش گذشته خود را به‏ سند و شهر تاکسیلا رسانیدند و ایشان در دره کابل و مرز هند به‌خدمت امیر جوانی رسیدند که فرااوتس (فرهاد) نام داشت و بزبان و فرهنگ یونانی آشنا بود و از پادشاهان پهلوی مشرق به‌شمار می‌رفت[۵٣].




[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- Parthava
[٢]- برهان قاطع، تصحیح دکتر معین ج ۱، ص ۴٣٠
[٣]- Pahl-Arvadan
[۴]- ایران باستان، ج ٣، ص ٢۵٨۴
[۵]- Sébeos
[٦]- Tetalien
[٧]- Pahl-Shahaa Sdan
[٨]- Langlois,Histoire Ancienne et Moderne d'Armenie,T. l,P. 198
[۹]- Pahlav
[۱٠]- Pahl
[۱۱]- ایران باستان، ج ٣، ص ٢٦۱۱
[۱٢]- ایران در عهد باستان، ص ٣٢٨
[۱٣]- Antonius Pius
[۱۴]- Dicaios
[۱۵]- Moes
[۱٦]- Azes
[۱٧]- Ilises
[۱٨]- Vonones
[۱۹]- Spalahora
[٢٠]- Spalagadama
[٢۱]- Spalirises
[٢٢]- Spalahura
[٢٣]- Ayasa
[٢۴]- ر. ک به: ایران در عهد باستان، ص ٣٢٧ و ٣٢۹
[٢۵]- Acta S-Thomae Apostolie
[٢٦]- گوتشمید، تاریخ اشکانی، ص ٢٠٣
[٢٧]- Kophen
[٢٨]- گوتشمید، پیشین، صص ٢٠٢-٢٠٣
[٢۹]- Sanabares
[٣٠]- Pacorus
[٣۱]- میراث باستانی ایران، صص ٢۹۹ و ۴۴٣
[٣٢]- Abdagases
[٣٣]- Ortagones
[٣۴]- Pacorus
[٣۵]- ایران در عهد باستان، ص ٣٣۱، احمدعلی کهزاد، تاریخ افغانستان، ج ٢، صص ۱۵٧-۱٧٦
[٣٦]- Caspar
[٣٧]- Gôsân
[٣٨]- میراث باستانی ایران، صص ٢۹۹ و ٣۱٨
[٣۹]- تاریخ اجتماعی ایران در عهد باستان
[۴٠]- داستان‌های ایران قدیم، صص ٨۵-٨٦
[۴۱]- دکتر نوایی، منظومه درخت اسوریک، ص ٦٧
[۴٢]- هزاره فردوسی، ص ٢۵
[۴٣]- حماسه‏‌سرایی در ایران، ص ۵٣٢
[۴۴]- Karan
[۴۵]- Aspahbadh
[۴٦]- Arshavir
[۴٧]- Ardashes
[۴٨]- Koshm
[۴۹]- Aspahpet Pahlaw
[۵٠]- کریستن‌سن، ایران در زمان ساسانیان، صص ٣٢ و ۱٣۴
[۵۱]- Surn Gondophares
[۵٢]- میراث باستانی ایرانی، ص ٢۹۹
[۵٣]- تاریخ افغانستان، ج ٢، صص ۱۵٨-۱٦۱



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

مشکور، محمدجواد، پهلواها یا پهلوانان، مجلۀ بررسی‌های تاریخی، سال پنجم، مرداد و شهریور ۱٣۴۹ - شماره ٢٧، صص ۵٣-٦٨