فهرست مندرجاتویژهی افغانستان
(نگرشی بر ادبیات معاصر افغانستان)
در آغاز سده بیستم میلادی، افغانستان با دگرگونیهای اقتصادی و فرهنگی روبهرو میشود. در همین دوران است که با تغییر مناسبتهای اجتماعی و سیاسی نیز رویاروی میگردیم. در سال ۱٩٠٣، نخستین مدرسه بهشیوه مدارس جدید غربی گشایش مییابد و بهنام امیر وقت (امیر حبیبالله)، حبیبیه نامیده میشود. این مدرسه که معلمین هندی آموزگاران آنند، کانونی میگردد برای جنبشهای فکری، و نهضت مشروطیت نیز از همینجا سربلند میکند.
در سال ۱٩۱۱، محمود طرزی که پس از سالهای تبعید از ترکیه برگشته بود براثر نفوذی که در دربار دارد، دو هفتهنامهیی را بهنام سراجالاخبار بنیان میگذارد. هرچند این نخستین جریده در کشور نیست، ولی نخستین جریدهیی است که هم در عرصه روزنامهنگاری و هم در حوزه ادبی کشور، پیشاهنگ رشد و تحول این دو عرصه بهشمار میآید. اگرچه برای بار نخست جریده شمسالنهار، در سال ۱٨٧٣ بهنشر آغازید، امّا بههیچ روی نتوانست منشأ اثری بر عرصه روزنامهنگاری و ادبیات گردد و سهمی، هرچند اندک، در تحول ادبی کشور داشته باشد.
سراجالاخبار نهتنها در پویایی جریان روزنامهنگاری نقشی ارزنده بازی کرد بل در ایجاد فضای نوآیین و تازه در عرصه ادبیات، گامهای استواری برداشت و زمینه را مساعد ساخت که شعر و نثر کشور بهجستجوی مضامین تازه برخیزد و جای اندیشههای فردی، غیر اجتماعی، مجرد و شخصی را، افکار و اندیشههای اجتماعی پر سازد. محمود طرزی که بهگونه غیرمستقیم یعنی از مجرای ادبیات ترکی، بهادبیات فرانسه و مغرب زمین آشنایی یافته بود، جریدهاش را عرصه معرفی این گونه ادبیات و گرتهبرداری و تقلید از ادبیات اروپایی ساخت.
اگر بنا باشد بهگونه فشرده از شیوه کار طرزی در دگرگونی ادبیات سنتی فهرستی تهیه بداریم، بهچنین خلاصهیی دست مییابیم:
۱- ترجمه رمان اروپایی و آشنا ساختن خوانندگان بهنحوه جدید داستان نویسی باخترزمین که با شیوه سنتی افسانهگویی، قصهنویسی و حکایتنگاری ادبیات فارسی، تفاوت فاحش داشت. او رمانهای ژول ورن را بهفارسی دری برگرداند و بهصورت مستقل چاپ کرد و زمینه را فراهم ساخت که نویسندگان کشور بهشیوه داستاننویسی غربی آشنا شوند.
۲. تحول در مضمون شعر و پشت کردن بهمسایل شخصی و ضجههای عاشقانه. طرزی دو مضمون جدید را در شعر راه داد، نخست اصطلاحات فناوری و تمدن اروپایی. دو دیگر مسایل اجتماعی و میهنپرستی.
او قالب کلام خویش را دگرگون نکرد، بل در همان فرم و قالب کلاسیک، اندیشههای آن روزی را گنجاند و صدایش را از همان محدوده قالبهای قدیمی، با پیامهای نوینی بلند کرد. شعری را که او هواخواهش بود شعر مقتضیات نامیدهاند که بار نخست در فرانسه و سپس در ترکیه و ایران و افغانستان پیروان و مشتاقانی یافت.
شعر مقتضیات افغانستان، افزون بر دو ویژگی و خصوصیتی که بر آن برشمردیم، تلاش ورزید تا زبان گفتار را نیز در حریم خویش رخصت دخول دهد و، بیپروا بهانتقاد معاندان و مخالفان، از کاربرد واژگان عامیانه هراس ینداشته باشد، طرزی حتی شاعران را تشویق و تحریک کرد تا بهگویشهای محلی خویش، سرودههایی بهنامه او بفرستند و او دست بهچاپ آنها زند. در همین روزگار انواع ادبی دیگر چون پارچههای (نوشتههای) ادبی و شعر منثور که تقلیدی از ادب اروپایی بود، رایج گشت و قطعات نمایشی در جریده سراجالاخبار چاپ گشت.
در سال ۱۲٩٨ (۱٩۱٩)، پس از کشته شدن امیرحبیبالله پادشاه افغانستان، عین الدوله امانالله فرزند امیرمقتول برجای وی نشست و بهدنبال آن مشروطهخواهان و روشنگران تجددطلب را از زندان آزاد ساخت. آنان قدرت و مدیریت را در عرصههای مختلف در دست گرفتند و سالهای ۱٩۱٩ تا ۱٩۲٩ را دههی گسترش فرهنگ و بالندگی مطبوعات و روزنامهنگاری ساختند. جنگهای استقلالطلبانه کشور در همین دهه بهثمر نشست، نخستین قانون اساسی در همین روزگار تدوین گشت و رفع حجاب بانوان از دستاوردهای همین دوران بود.
نوسازی و مدرنیزاسیون در حیات اجتماعی با اِعمال قدرت دولت اصلاحگرا در اوضاع و احوالی صورت میپذیرفت که سنت بهسختی بیداد میکرد و هیچگونه تحول توسعه سیاسی و اقتصادی را بر نمیتافت. با آن همه دولت جدید در همه عرصهها دست بهنوآوری، ابتکار و تجدد میزد و مدرنیته در برابر سنت پیگیرانه میرزمید، ولی با دریغ که در این چالش، نوگرایان فرهنگ و سیاست، شکست اندوهباری را چشیدند و دولت مستعجل با توطیه عقبگرایان رویاروی گشت و جدال تجدد و سنت بهشکست تجدد انجامید.
با برچیده شدن اصلاحات امانی، بار دیگر، روزگار اختناق فرا میرسد و ادبیات زیر چتر سیاه حکومتهای خودکامه، مجالی برای تنفس نمییابد. نظارت بر مطبوعات و آثار ادبی، سانسور، تفتیش عقاید و خفه کردن آزادی بیان، از دستاوردهای دوران پس از حکومت امانالله است.
سال ۱٣٠٩ خورشیدی (۱٩٣٠)، انجمن ادبی هرات بهدست تنی چند از سخنوران آن دیار، پس از ماهها رکود و فترت ادبی گشوده میشود و یک سال پس از آن، انجمن ادبی کابل گشایش مییابد، این هردو انجمن مجلههای ادبی هرات و کابل را انتشار میدهند، امّا این مجلهها بهویژه مجلهی کابل، نمیتواند پایگاهی برای شعر مدرن و داستان نوخاسته باشد. این مجله در واقع سنگری میشود برای ادبیات سنتی که شعر و داستان مدرن را بهحاشیه میراند. در این میان، دولت نیز دو ثلث نویسندگان انجمن ادبی کابل را که مردانی متجدد و آزادیخواه بودند بهزندانهای طولانی میافکند.
نمایندگان شعر کلاسیک و سنتی در این دوران، قاری عبدالله، عبدالحق بیتاب و خلیلالله خلیلی اند. دو تن نخستین بهترتیب ملکالشعرای افغانستان میشوند و خلیلی که از آنان جوانتر است از یکسو بهجای گرایش بهشیوه شعرسرایی مکتب هندی، بهمکتب خراسانی روی میکند و از سوی دیگر گوشه چشمی بهشعر جدید دارد و قطعاتی در فرمهای جدید و با مضمونهای نسبتاً نوآیین عرضه میکند.
در سال ۱٣۱٨، پس از چاپ شعرهای «غراب» و «ققنوس» از نیما یوشیج در مجله موسیقی، خلیلی، شعری بهنام «سرود کوهسار» مینویسد که شعری است شبه نیمایی و بهمجله ادبی کابل (۱٩٦۲) دفتری از چند شاعر نوسرا در کابل انتشار مییابد. نسل نخستین که بهجبهه تجدد در شعر میپیوندند، محمود فارانی، بارق شفیعی، سلیمان لایق، سهیل و آیینه و چند تن دیگر اند و بهدنبال آنان واصف باختری، اسدالله حبیب و نگارنده این قلم. ولی سهم این شاعران در روند شعر نو یکسان نیست.
تاریخنگاران ما، سالهای ۱٩٦۴ تا ۱٩٧٣ را «دههی دموکراسی»، «دههی مشروطه» و «دههی قانون اساسی»، خواندهاند. در واقع این دهه پایان حکومت مطلقه سلطنتی است. در این دهه قانون اساسی مردمسالارانه، که راه را برای تشکل احزاب سیاسی گشوده است، نافذ میگردد. قانون مطبوعات آزاد در همین سالها انتشار مییابد و نشریههای گوناگون و غالباً با گرایشهای ایدیولوژیک و آرمانخواهانه از همین سالها، بهنشر آغاز میکنند، تظاهرات خیابانی، اعتصابات و تعطیل پیاپی دانشگاه کابل بهعلت تظاهرات در همین فصل تاریخی است.
مؤثرهای سیاسی-اجتماعی و مؤثرهای جدید فرهنگی، مضامین نوی برگْرده ادبیات تحمیل میکنند و از جایی که تجدد در ادبیات، تابع تجدد در محیط زندگی است، ناگزیر شرایط اجتماعی جدید، سیمای جدیدی بهادبیات افغانستان میبخشد. در شعر مدرن دهههای چهل و پنجاه خورشیدی، دگرگونی چشمگیری در مضمون و شکل شعر پدیدار میگردد، شعر مدرن در جبهه زندگی قرار میگیرد و بازتاب زندگی و نمایش غمها و شادیهای انسان معاصر را رسالت خویش میسازد. کلیت شعر مدرن نیز از نظر درونمایه دو پاره میگردد. شقهیی از آن ادبیات «من»گرایانه است با مویههای یأسآلود و شقهی دیگر «اندیشه»گرا و «جامعه»گراست. در این میان شاعران آرمانگرا که بهمارکسیسم لنینیسم دل بسته بودند در جستجوی آرمانشهر خویش اند و بهفرداهای خیالانگیز دل بستهاند.
در شعر مدرن سالهای چهل و پنجاه خورشیدی، دگرگونی محسوس و چشمگیری در مضمون و شکل شعر پدیدار میگردد. رمانتیسیزم دقیق و احساساتی و شعر اجتماعی و متعهد آبشان بهیک جوی نمیرود. تصویرگری طبیعت و بیان احوال نفسانی با زبان تغزّلی و غنایی، تصویر لحظههای شیدایی و شادخوارگی، ویژگی شعر دستهی نخستین است؛ و بازتاب ناهنجاریهای اجتماعی و عواطف جمعی» دل بستن بهقهرمانان خیالی و رهیافت بهآرمانشهر موعود، دلبستگی دستهی دوم. آنان با طرح مسایل شخصی و فرایند ذهنی در جستجوی پاسخگویی بهنیازمندیهای خویش اند و اینان با عنوان کردن عواطف اجتماعی و رویدادهای پیرامونی، پاسخگوی خواستهای زمانه.
در سال ۱٩٧٣، پیکر آزادی نسبی با گلولههای کودتاچیان، ازهم دریده میشود، حکومت تک حزبی، حکومت منع گشتوگزار شبانه، حکومتی که دموکراسی را بر نمیتابد و هیچگونه مدارا و کثرتگرایی را تحمل نمیتواند بر مسند قدرت فراز میآید. دیگر زبانها بسته و خامهها شکسته میشوند. اما هنوز هم، فاجعه آغاز نگردیده است و کودتای اپریل ۱٩٧٨ در راه است. هنوز هم سربازان ارتش سرخ از جیحون نگذشتهاند و هنوز هم بمبافکنها، بر بام خانهها، بر دهکدهها و کشتزارها، ارمغانهای خویش را نثار نکردهاند. کودتا و سپس تجاوز و اشغال شوروی، میان شاعران خط فاصلی میکشد، شاعرانی که با دستگاهاند و شاعران و نویسندگانی که بر دستگاه. آنانی که با دولت اند یا اینانی که علیه دولت اند. شاعران وابسته بهدولت، چامههایشان را که از نگاه ساخت و پرداخت شعری نیز، سست و نااستوار بود، آذین مطبوعات دولتی میساختند و شاعران متوسط دیگری نیز بهدنبال آنان بهپیروی از این اندیشه بر میخاستند، بدینگونه شعر در بند ایدیالوژی افتاد ولی همزمان با آن روند شعر مقاومت آهسته آهسته پا گرفت؛ هم در درون کشور و هم در بیرون مرز.
شعر برون مرزی مقاومت در فضایی سروده میشد که سایه هولناک سانسور و نظارت حاکمه بر آن مسلط نبود و سرایندهاش بههیچ آداب و ترتیبی پایبند نبود. از این رو، شاعران برون مرزی، بهجای زبان تصویری از زبان توضیحی و حرفی کار میگرفتند و بهجای تکیه و تأکید بر اسناد مجازی و بیان کنایی، با زبان عریان و مستقیم از فاجعه سخن میزدند و از همین رو شعر را بهقلمرو شعار کشاندند. امّا شعر درون مرزی بهخاطر هراس از دستگاه شکنجه و شلاق کشور بهسوی زبان کنایی و استعاری رانده شد و کاربرد ابهام در شعر و حتی در داستان چنان فزونی گرفت که گاهی از حیطه ادراک مخاطبان خارج بود.
باری، در سالهای اشغال برای بار نخست در تاریخ ادبیات کشور کانون نویسندگان افغانستان زیر نام «اتحادیه نویسندگان جمهوری دموکراتیک افغانستان»، عرض وجود کرد و از بدو گشایش یعنی سال ۱٣۵٩ (۱٩٨٠) تا سال ۱٣٦٦ (۱٩٨٧) کانونی بود برای نشرات و تبلیغ نظام حاکم وقت، آفرینش ستایشنامه برای اشغالگران، حق ستیزان و حق ستانان. در سال ۱٣٦٦ (۱٩٨٧)، این نهاد، با اساسنامه جدید و با نام «انجمن نویسندگان افغانستان»، نویسندگان غیر وابسته و دگراندیش را بهسوی خویش فراخواند تا راهی دگر پیش گیرند و ادبیات را از تحزُّب رهایی بخشند. انجمن در درازای عمر دوازه سالهاش توفیق یافت تا نزدیک به دوصد عنوان کتاب شعر و داستان را انتشار دهد و گامی استوار در معرفی ادبیات معاصر کشور بردارد.
در سال ۱٣٧۱ (۱٩٩۲)، بنیادگرایان اسلامی، بر کابل و شهرهای دیگر یورش آوردند و همه نهادهای فرهنگی را ویران ساختند از جمله انجمن نویسندگان را. غارت، تعصب و تحجر فکری مجالی برای پویایی فرهنگ و ادبیات باقی نگذاشت. حکومت تنظیمی و بهدنبال آن سیادت طالبان، همه پلهای پشت سر را ویران کرد و افقهای امید برای آینده را، تیرهوتار ساخت. چنان فتنهای برپا گشت که بهبیان شیخ اجل «هریک از گوشهای فرا رفتند.» پنج میلیون انسان بهتبعید داخلی و برون مرزی تن دادند و در این میان هزاران شاعر، داستاننویس، ادبیات شناس، مترجم، هنرپیشه و هنرمند بار غربت را بر دوش کشیدند.
[↑] ادبیات داستانی
در همان سالهای نشرات سراجالاخبار (۱٩۱۱-۱٩۱٨)، زمینه آشنایی با ادبیات داستانی اروپایی مساعد گشت، ولی تغییرات جدید ادبی و تحولات اجتماعی دوران سلطنت حبیبالله و تلاشهای محمود طرزی، بازهم دریچههای داستان نویسی را بهروی نویسندگان ما نگشود. مُقدّر بود که نخستین آزمایشها در عرصه داستان در سالهای بعد و در دهه سلطنت امانی صورت پذیرد.
گفته آمد که در روزگار سلطنت امانالله، در فضای سیاسی و اجتماعی کشور تحولات محسوس و چشمگیری رخ میدهد، استقلال سیاسی افغانستان، بهدست میآید و مشروطهخواهان، قدرت و مدیریت را در کشور در قبضه دارند. مطبوعات گسترده میگردد و از مرکز بهشهرها و ولایت کشور رخنه میکند. مطبوعات آزاد، رخصت انتشار مییابند و نثر مصنوع و متکلف جایش را بهنثر ساده و روان وا میگذارد.
در همین روزگار است که نخستین داستان در جریده مُعَرّفِ معارف، ارگان نشراتی دولت در زمینه آموزش و پرورش، چاپ میشود. اسم داستان «جهاد اکبر» است که در سال ۱۲٩٨ هجری خورشیدی در چندین شماره نامه یاد شده پی هم بهچاپ میرسد و درونمایه آن شرح قیام و پایمردیهای مردم کشور است در برابر استعمار انگلیس. قهرمان مرکزی داستان، مردی است بهنام محمداکرم که شرح دلیریهای وی خطوط عمده داستان را میسازد. این داستان را مولوی محمدحسین پنجابی نوشته است که سالها در شمار مشروطه خواهان، پشت میلههای زندان، نفس کشیده بود. «جهاد اکبر» هرچند داستانی است از سنخ داستانهای جدید امّا هنوز هم گرایش بهسوی قصههای کهن و افسانهنویسیهای کلاسیک زبان فارسی در آن نمودار است.
تصویر عبرت، نخستین رمان افغانی است که بهخامه محمد عبدالقادر افندی فرزند سردار محمدایوب خان رقمی گشته است. سردار ایوبخان شهزاده افغانی است که در جنگ قدرت با پسر عمویش بر سر سلطنت شکست میخورد، نخست بهکشور ایران متواری میگردد و سپس دست پسرش محمد عبدالقادر هشت ساله را میگیرد و با خانواده بههند مهاجرت میکند. عبدالقادر همانجا میماند، آموزش میبیند و کتاب تصویر عبرت را در سال ۱٩۲۲ در مطبعه سنگی مدراس دست چاپ میسپارد. تصویر عبرت بسا از ویژگیهای داستان معاصر را دارا است. مضمون آن عنعنهپرستی و سنتزدگی خانوادههای اشراف کشور را افشا میکند و «بیبی خوری جان»، شخصیت مرکزی، بهنیکویی سرشت تیپ خود را دارد و نمونه تیپیک زنان سنتزده اعیانی است.
تصویر عبرت با آن که نخستین رمان کوتاه افغانستان است، اما فضا و جدال و حادثه در آن بهنیکویی و بهصورت پویا و اثر گذار و زنده پرورش یافته است. زبان شخصیتها، از جمله بیبی خوری جان، زبان گفتاری است و از عمق زندگی و روان اجتماعی شخصیتها نمایندگی میکند. هرچند وجود ضربالمثلها و شعرهایی که آذین داستان گشته است، اندکی بهآن طعم و بوی قصههای کهن را میبخشد، ولی ساختار آن، بهخاطر طرح و توطیه استوار و زبان ساده امروز، و مزید برآن کاربرد زبانهای عامیانه، از تصویر عبرت، رمان دلنشین امروزی میسازد.
پس از دهه امانی، همان گونه که گفته آمد، دوران نظارت و سانسور و رکود و فترت فرهنگی آغاز میگردد و با آن که انجمن ادبی کابل، علیالظاهر مرکز رشد دهنده ادبیات کشور بهشمار میآید؛ اما این نهاد نیز با بقیةالسیف نویسندگانی که از آسیب بازداشت در امان ماندهاند، نمیتواند، کاری از پیش ببرد. مجله ادب، ارگان نشراتی دانشکده ادبیات کابل، نیز بهچاپ مقالات پژوهشی در عرصه ادبیات میپردازد و برای نشر و پخش شعر نو و داستان معاصر، هیچگونه زمینهیی ندارد.
شگفتیآور است که وزین نامهها و رنگیننامههای کشور، بستر بازتاب داستان و شعر نو گشتند و رمان افغانی، نخست بهگونه پاورقی در روزنامههای اصلاح و انیس چاپ میگردید وسپس بهصورت کتابهای داستانی مستقل، توسط همان نهادها، انتشار مییافت. شگفتیانگیزتر از این چاپ نخستین داستانهای کوتاه کشور در مجله آریانا است که ارگان نشراتی انجمن پژوهشهای تاریخی افغانستان بود و در سالهایی که ارتجاع ادبی، مجال نوآوری و نوجویی را از حوزه ادبیمان، بهسرقت برده بود، صحنه نمایش داستانهای کوتاه دو داستاننگار آن روزگار عبدالرحمن پژواک و نجیبالله توروایانا گشته بود.
دهه دموکراسی (۱٣۵۲-۱٣۴٣)، همان گونه که برای رشد و پویایی شعرنو در خور اهمیت است، در ساحت داستان نویسی نیز، از اهمیت شایانی برخوردار است، زیرا از آغاز همین دهه است که داستاننویسی براساس معیارهای امروز و ارزشنماهای دنیای غرب، پدیدار میگردد. اسدالله حبیب، دکتر اکرم عثمان، اعظم رهنورد زریاب و سپوژمی رؤوف (بعداً سپوژمی زریاب)، دست بهنوشتن داستان کوتاه مدرن یازیدند. در سال ۱٣۴۴، نخست رمان فقرنگارانه مدرن بهنام سپید اندام، بهدست اسدالله حبیب نوشته شد و روستا باختری نیز در همین سال نخستین رمان ذهنی خویش را با عنوان پنجره در تهران چاًپ کرد.
در آن سالها، سایه ادبیات سوسیالیستی شوروی بر سر آثار غالب نویسندگان افغانی آشکارا، گواه بود. آموزش دانشجویان افغانی در شوروی سوسیالیستی، روابط حسنه دو کشور و دید و بازدید میسیونهای سیاسی و تجارتی، گسیل آثار نویسندگان جدید شوروی چون ماکسیم گورگی، شولوخوف، چنگیز آیتماتوف و دیگر قلمزنان پس از انقلاب اکتوبر (۱٩۱٧)، الگویی بود شایسته برای نویسندگان افغانی. از اینرو نوشتن داستانهای ریالیستی آرمانخواهانه باب روز ادبیات ما شد.
از سوی دیگر، در همین سالها موج خفیفی از ادبیات ذهنی و روانی نیز جلوهگری میکرد و در پهلوی رمانها و داستانهای ریالیستی و عاشقانه در پی آن بود تا پا بهجای داستایفسکی، فرانتس کافکا، البرکامو و صادق هدایت بگذارد. در آن سالها، تب یأس فلسفی و شیفتگی بهآثار اگزیستانسیالیستی در میان قشر روشنفکر و قلمزن افزونی میگرفت. روی هم رفته، سه جریان داستاننویسی از دهه چهل خورشیدی تا کودتای ثور (اردیبهشت)۱٣۵٧ هریک راه خود را میگرفتند:
۱) اجتماعنگاری و ریالیسم آرمانخواهانه که در جستجوی آرمانشهر گمشده خویش بود؛
۲) جریان نوپای ذهنیگرایانه و روانکاوانه که در جستجوی دنیای درون شخصیتها بود؛
٣) داستانهای عاشقانه و رمانتیسیسم رقیق و احساساتی که یک شاخه آن بهعشقهای افلاطونی میانجامید و شاخه دیگرش بارتابی از هوسهای تبآلود بود.
پس از کودتای ثور ۱٣۵٧، روند داستاننویسی نیز چون شعر، دو شقه گشت. بخشی از آن ادبیات داستانی تبلیغاتی، حزبی و دولتی بود که خطوط عمده آن چنین بود:
۱) تجلیل از کودتای اپریل و جلوه دادن آن بهعنوان انقلاب کبیر مردمی و پاسداری از دستآوردهای آن؛
۲) دوستی و همبستگی با اتحاد شوروی و خلق آن کشور؛ و
٣) تقبیح عملکرد مخالفان دولت جدید، جدال با بنیادگرایی اسلامی بهمنزله دشمنان مردم و پیکار روانی با امپریالیسم ایالات متحده آمریکا. اکثریت قریب بهاتفاق نویسندگانی که در این خط فکری قرار داشتند از اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان یعنی حزب مسلط و یگانه کشور که قدرت را در دست داشت بهشمار میرفتند که در داستانهای کوتاه و رمانهای خویش در پی توجیه کودتای اپریل بودند.
بخش دیگر، داستانهایی بود که بهادبیات مقاومت تعلق داشت و در آنها یانکوهش دولت و سیستم بر سر اقتدار محور مرکزی بود و یا شجاعت و قهرمانی نهضت مقاومت و چریکهای جنگنده علیه دستگاه حاکم. گفتنی است که در عصر حاضر، اثرگذاری جریانهای فکری و ادبی دیگران را نیز بر ادبیات مان، نمیتوان نادیده گرفت. این اثرگذاری، گاهی مستقیم و زمانی بهگونه غیر مستقیم مشهود بوده است.
سه جریانی که برفرهنگ و ادبیات ما، بیتأثیر نبوده است، بدین قرار است:
۱) فرهنگ و ادبیات روسیه تزاری و روسیه شوروی، یعنی آثار و افکار تولستوی، داستایفسکی، گوگول، چخوف، پوشکین، مایاکوفسکی، لرمانتوف، گورکی، شولوخوف، چنگیز آیتماتوف و دیگران. ادبیات سده نوزدهم روسیه، پس از آثار فرانسوی، هم از نگاه قدامت و هم از نگاه فراوانی آمار، برادبیات داستانی افغانستان جلوههای فراوانی داشته است.
ادبیات پس از انقلاب اکتوبر شوروی نیز بر چپگرایان و چپ اندیشان و اعضای احزاب «مارکسیستی» افغانستان، الگوی شایستهیی بهشمار میرفته است. اعضای این گروه پیوسته در تلاش بودند تا بهتبعیت از ریالیسم اجتماعی شوروی، تضاد طبقاتی، پاسداری از طبقات و لایههای زیرین جامعه، امید به فرداهای زندگی ساز و ساختن قهرمانان آیندهنگر و شیفتگی آرمانخواهانه بهآرمانشهر تخیلی را، محور نوشتههایشان سازند و شعر فارسی دری نیز قسماً از مایاکوفسکی، یسهنین و حتی شاعران انقلابی چون لاهوتی، شاعر ایرانی تبعید در شوروی، متأثر است.
۲) اثرگذاری ادبیات ایران بر داستان و شعر افغانستان را از نیمه دوم قرن بیستم نیز نمیتوان نادیده انگاشت. در این میان اثرگذاری حزب مارکسیستی توده در فصول و مقطعهای گوناگونش و با همه فراز و فرودهایش برادبیات چپ افغانستان، کاملاً آشکارا بوده است. نویسندگان چپ افغانستان از ادبیات کشورهای سوسیالیستی یا از نویسندگان و احزاب چپ جهان پیوسته پیروی و ستایش کردهاند و در کنار نویسندگان روسیه شوروی، دلبستگی به ناظم حکمت، برشت، گارسیالورکا، پابلو نرودا، فرخی یزدی و احمد شاملو، در آثار تنی چند از نویسندگان ما پیداست.
٣) اثرگذاری ادبیات مغرب زمین، بهخصوص آثار فرانسوی و آلمانی از دهه دوم سده بیستم آغاز گشته است و اکنون عطف توجه بهادبیات امریکا نیز، بر این جریان افزوده گشته است. داستان کوتاه، نمایشنامه، رمان، پارچه ادبی و شعر منثور از ارمغانهای اروپای غربی است که در افغانستان پا گرفته است. ترجمه آثار ادبی اروپا و سرازیر شدن سیل ترجمههای ادبیات اروپایی از کشور ایران، فرایند توجه بهادب مغرب زمین را شدت میبخشید و ادبیات سنتی جایش را بهادبیات مدرن خالی میکرد و چالش و تقابل ادب سنتی با ادبیات مدرن، مخصوصاً درعرصه شعر، هر روز بعد تازهیی مییافت. کهنهاندیشان از نگاه شکل و مضمون بر مواضع گذاشته پای میافشردند و نوگرایان گاهی بیهراس و زمانی با تردید و دو دلی، طریق جدیدی را میکوبیدند. گسیل شمار فراوانی از دانشجویان بهکشور شوروی و کشورهای غربی، در امر آشنایی روشنفکران و نویسندگان با شیوه ادبیات مغرب زمین، یاری میرساند. ترجمه آثار بدیعی نیز راه را برای شناخت ادبیات دیگران هموار میساخت.
آنگونه که اشارت رفت، نخستین ترجمههای ادبی از آثار اروپاییان در سالهای آغازین دهه دوم سده بیستم آغاز میشود و محمود طرزی، نبشتهها و رمانهایی از نویسندگان فرانسوی چون ژول ورن و گزاویه دو مونتی پن (Xavier de Montipin) رماننویس را بهدری بر میگرداند. پیش از این روزگار، در نیمه دوم سده نوزدهم نیز ترجمههایی از آثار اروپاییان بهفارسی دری انتشار یافته بود. ولی این آثار بیشترینه نبشتههای سیاسی، تاریخی و اجتماعی بودند. پیشاهنگ گزارندگان در این دوران، مردی است بهنام عبدالقادر که در سال ۱٨٧٣، از «تایمز لندن» مطلبی را زیر نام «وعظ نامه» بهدری برگرداند و بهصورت مستقل منتشر کرد.
روند ترجمه هرچند در افغانستان، رضایت بخش نیست ولی پس از سال ۱٩۵٠ آهنگ رشد آن شتابندهتر بوده است. پس از ترجمه آثار فرانسوی، توجه بیشتر بهترجمه آثار ادبیات آلمانی و انگلیسی، جلب گردیده است. نویسندگان افغانی تاکنون کارهای ادبی گویته، شیللر، توماس مان، هرمان هسه، برتولت برشت و دیگران را از ادبیات آلمانی و آثار تاگور، ویلیام گری، سامرست مرام، آگاتاکرستی و گروهی دیگر را از ادبیات انگلیسی ترجمه کردهاند.
در غربت نیز، قلمزنان ما، دست از ترجمه باز نگرفتهاند و آثاری را از ادبیات دیگران بهزبانهای مادری خویش باز گرداندهاند. اما از جایی که زمینه چاپ آنها کمتر میسر است، فیض این ترجمهها کمتر عام گردیده است.
باری، از بیست و سه سال بدینسو، مهاجرت ناخواسته نویسندگان کشور در سراسر گیتی آغاز گردید و نظام جامعه ادبی ما را فرو ریخت. بعد از اشغال کشور توسط ارتش سرخ این مهاجرتها آغاز گشت و در زمان حکومت مجاهدین (بنیادگرایان اسلامی) با شدت هرچه بیشتر ادامه یافت و در روزگار امارت طالبان بهاوج خویش رسید. میتوان گفت هیچ نویسنده دری زبان، در کشور نبود که فرار را برقرار ترجیح نداده باشد، از اینرو، ادبیات فارسی دری پاره پاره گردید و هر پارهاش در کشوری و سرزمینی فرو افتاد و رویهمرفته سه حوزه ادبی ناهمگون بهوجود آمد:
۱) حوزه ادبی ایران؛
۲) حوزه ادبی پاکستان؛ و
٣) حوزه ادبی کشورهای مغرب زمین.
هر یک از این حوزههای ادبی، ویژگیهای محیطی خویش را داشته است. در حوزه ادبی ایران، ادبیات از نظر فرم و قالب و ساختار و تکنیک رشد نسبی خود را داشته است، زیرا قلمزنان افغانستان در این کشور همزبان، هم امکانات گسترده دسترسی بهآثار ادبی فارسی داشتهاند و هم از تجارب شاعران و نویسندگان کشور میزبان بهره بُردهاند.
وضعیت شعر مهاجران افغانستان را در ایران با مقایسه نثر آنان مطلوبتر مییابیم و شاخه برومندی از شعر شاعران جوان سربلند کرده است که با بدعتها و بدایعی همراه است هرچند شعر این دسته از شاعران غالباً صبغه مذهبی دارد و زیر تأثیر اساطیر سامی-اسلامی است امّا از نظر پرداخت و تکنیک تازه و استوار و بهنجار است.
در پاکستان شاعران و نویسندگان افغانستان چون با رخدادها و حوادث جاری کشورشان پیوسته پیوند تنگاتنگی داشتهاند بازتاب جنگ، بحران، و نابسامانی کشور، درآثار ادبی شان جلوه گری دارد. ویژگی دیگر پاکستان در این بود که بهرغم کشور ایران سانسور در آن جا بیداد نمیکرد و هزینه چاپ کتاب نیز بهگونه یی بود که هر نویسنده یی توان چاپ و انتشار کتابهایش را داشت. در بیست سال گذشته، صدها جلد کتاب از قلمزنان افغانستان از سرتاسر گیتی، در این کشور، اقبال چاپ یافته است.
در مغرب زمین، یعنی اروپا، امریکا و کانادا بهعلت زبان بیگانه کشور میزبان و دسترسی اندک خواهندگان و خوانندگان ادبیات بهمنابع سرشار ادبی بهزبان فارسی، داستان و شعر، تحول کیفی چشمگیری نداشته است و جز نویسندگان توانمندی که در سالهای پسین رحل اقامت درآن سامان افکندهاند، از نسل نوخاسته نویسندگان یک ربع قرن اخیر آثار بکر و پخته با زبان شسته و پالوده کمتر خوانده ایم.
اینک، شاعران و نویسندگانی که سالها در پاکستان زیسته بودند بهمیهن برگشتهاند امّا نویسندگان تبعیدی در کشورهای دیگر هنوز هم نگران آیندهاند و بار غربت را بردوش میکشند. ادبیات امروز افغانستان، ادبیاتی سیاسی است. عمدهترین مضمونهای آن را، جنگ، اشغال، مهاجرت، اندوه غربت و نوستالژی بازگشت بهگذشته میسازد. در شعر هنوز هم سنت گرایان و نوگرایان، آب شان بهیک جوی نمیرود، امّا نسل برخاسته در سه دهه اخیر مشعلدار شعر مدرن است، شعری که گاه وزن و قافیه را هم بر نمیتابد و با آن که آواره است، امّا فرداهای امید بخشی را نوید میدهد. داستان کوتاه و رمان نیز، مضمون عمدهاش از بحران سالهای پسین مایه میگیرد و در کنار نسل سالهای چهل خورشیدی، اینک گروهی از راه رسیدهاند که صدایشان از حلقوم تاریخ معاصر بر میخیزد امّا با شگردها و تکنیکهای نوآیین.
ادبیات امروز افغانستان، چتر خویش را از دست داده است و تا روزی که همه قلمزنان آواره، زیر آسمان آبی افغانستان چتر از دست رفتهشان را باز نیابند، نمیتوان بهیک روند سالم، پویا و پیشروندهیی در ادبیات افغانستان خوشبین بود.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: این سری مقالات زیر عنوان «ویژه افغانستان»، با همکاری ولی پرخاش احمدی، در ایراننامه، سال بیست و دوّم، شمارههای ۱-۲، بهار و تابستان ۱۳۸۴ بهچاپ رسیده و توسط مهدیزاده کابلی برای دانشنامهی آريانا ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- حبيبی، فرنگيس، يادداشتهای کابل ایراننامه (ویژهی افغانستان)، سال بیست و دوم، شمارههای ۱-۲
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ ایراننامه، ویژهی افغانستان شمارههای ۱-۲، سال بیست و دوم، بهار و تابستان ۱۳۸۴