دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

عبدالله بن ابی‌سرح

از: دانشنامه‌ی آریانا

فهرست مندرجات

[تاریخ اسلام][کاتبان وحی]


عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح عامری، یکی از مرتدان صدر اسلام و برادر رضاعی عثمان بن عفان بود او از جمله کسانی بود که وارد مدینه شد و اسلام آورد و چون خط خوشی داشت در شمار کاتبان وحی قرار گرفت[۱]. پس از مدتی نسبت به کیفیت نزول آیات قرآن و ماهیت وحی و پیامبری محمد تردید کرد، زیرا که او چندین بار کلمات و جملات آیات نازل شده را بدلخواه خود تغییر داد و محمد نیز آن آیات تحریف شده را پذیرفت. این امر شک ابی‌سرح را برانگیخت. سرانجام ابی‌سرح در مورد آیه «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»[٢] با پیامبر اختلاف پیدا کرد او معتقد بود که: «این آیه را من سروده‌ام و محمد آن را از من دزدیده است» آیۀ ۹٣ سورۀ انعام، اشاره به‌همین ماجراست[٣]. ابی‌سرح پس از این اختلاف از دین اسلام برگشت و محمد خون او را حلال ساخت[۴].


[] داستان عبدالله بن ابی‌سرح

عبدالله بن ابی‌سـرح، که از جانـب مـادر یمـانی (اشعری) و از پدر قیسی و به‌اصطلاح دو رگه بود، در سال‌های اول بعثت اسلام آورد[۵] و در آن هنگام به کتابت وحی مشغول شد. سپس در زمرۀ مهاجران به مدینه رفت[٦] و در غزوۀ بدر نیز حاضر بود[٧]. گفته شده است که پس از صلح حدیبیه یعنی در سال ششم از هجرت و سال نوزدهم از بعثت پیامبر مرتد شد و به مشرکان پیوست[٨].

علت ارتداد وی این بود که می‌گویند گاهی در مقطع آیه‌ای تصرف کرده به پیامبر اسلام پیشنهاد می‌کرد مثلاً به‌جای «حکیم قدیر»، «عزیز حکیم» بگذارند، بهتر است. پیامبر می‌گفت «مانعی ندارد، زیرا به متن مطلب و مقصود زیانی نمی‌رسانید.» عبدالله پس از چندبار تکرار این امر به‌خود گفت: «این چگونه وحی آسمانی است که به‌گفتۀ من تغییر می‌کند»![۹] بنابراین، از اسلام روی گرداند و به مکه رفت.

احمد بن ابی‌یعقوب، در بیان فتح مکه می‌گوید که پیامبر همه را امان داد مگر پنج نفر مرد که فرمود آن‌ها را، اگرچه به پرده‌های کعبه آویخته باشند، بکشند و چهار زن را. در این میان، او دربارۀ عبدالله بن ابی‌سرح می‌نویسد: «عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح عامری که برای رسول خدا می‌نوشت پس به مکه رفت و گفت: من هم‌چنان‌که محمد می‌گوید، می‌گویم، به‌خدا قسم محمد پیامبر نیست، راستی که او به من می‌گفت: بنویس «عزیز حکیم» و من می‌نوشتم «لطیف خبیر» و اگر پیامبر بود، می‌دانست. پس عثمان که بردار رضاعی او بود، او را جای داد و نزد رسول خدا آورد و دربارۀ او با آن حضرت سخن می‌گفت: و رسول خدا خاموش بود. سپس گفت: «هلاقتلتمو»؟ (چرا او را نکشتید؟) گفتند: منتظر بودیم اشاره فرمایی. گفت: «ان الانبیاء لاتقتل بالایماء» (همانا پیمبران با اشاره نمی‌کشند.)[۱٠]

محمد بن جریر طبری می‌نویسد: «ابن‌اسحاق گوید او چنان بود که پیمبر به سران سپاه خویش گفته بود: تا کسی به جنگ‌شان نیاید با وی جنگ نکند. ولی تنی چند را نام برد و گفت: اگر آن‌ها را زیر پرده‌های کعبه یافتید خون‌شان را بریزید.

عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح از آن جمله بود، و سبب آن بود که وی اسلام آورده و از مسلمانی بر گشته بود، و به روز فتح مکه فرار کرد و پیش عثمان رفت که برادر شیری وی بود و عثمان او را نهان کرد و چون مردم مکه آرام گرفتند، وی را پیش پیمبر آورد و برایش امان خواست. گویند: پیمبر مدتی دراز خاموش ماند و سپس گفت: چنین باشد.»

و چون عثمان عبدالله را ببرد پیمبر به اطرافیان خویش گفت: «به خدا خاموش ماندم مگر یک تن برخیزد و گردن او را بزند.»

یکی از انصاریان گفت: «ای پیمبر خدا چرا به من اشاره نکردی؟» [پیامبر] گفت: «پیمبر کسی را به اشاره نمی‌کشد.»[۱۱]

جالب است که داستان مرتد شدن عبدالله بن ابی‌سرح را مولانا جلال‌الدین بلخی، در دفتر اول مثنوی معنوی، به‌زبان شعر سروده و آن را جاویدان ساخته است:

پیـش از عـثـمان یکـی نســاخ بـودکو به نسـخ وحی جـدی می‌نمـود
چـون نبـی از وحی فرمودی سـبقاو همـان را وا نـبـشـــتـی بـر ورق
پــرتــو آن وحــی بــر وی تـافــتــیاو درون خـویـش حـکـمـت یـافـتـی
عین آن حکمـت بفرمـودی رسـولزین قدر گمـراه شـد آن بوالفضـول
کانچ می‌گـویـد رسـول مســتـنـیـرمر مرا هست آن حقیقت در ضمیر
پـرتـو انـدیـشــه‌اش زد بـر رســولقـهــر حــق آورد بـر جـانـش نــزول
هـم ز نسـاخی بر آمد هـم ز دیـنشد عدو مصطفی و دین بکین[۱٢]

هنگامی که عمر از دنیا رفت، عمرو بن عاص والی مصر بود، اما پیش از پایان دوران دوساله فرمانداریش، عثمان او را بر کنار کرد و عبدالله مرتد مسلمان‌شده را به استانداری آن‌جا تعیین کرد[۱٣].

به‌هر حال، عبدالله بن ابی‌سرح در خلافت عثمان، ابتدا سرکردگی گروهی از بزرگان مهاجر و انصار را یافت و به فتح آفریقا رفت[۱۴]. مورخان می‌نویسند که حسن و حسین پسران علی بن ابی‌طالب و عبدالله پسر زبیر در عداد این لشکر بودند[۱۵] و در ایـن مأمـوریـت توفیـق نصـیب لشـکریـان اسـلام شـد و غنـایم بی‌شـماری به‌چنـگ آوردنـد[۱٦]. شاید به همین دلیل خلیفۀ سوم عمرو بن عاص را از حکومت مصر معزول کرد و به‌جای او عبدالله بن ابی‌سرح را والی مصر کرد و تا آخر دورۀ خلافت عثمان، در مصر به حکومت ادامه داد[۱٧]. اما در سال‌‌های پایانی خلافت عثمان، محمد پسر ابوبکر و محمد پسر حذیقه، دو جوان قریشی، که از خلافت عثمان به‌تنگ آمده بودند به مصر رفته و عدم رضایت مردم را دامن‌زده و بسی از لشکریان و سایرین را بر ضد او برانگیختند، به‌حدی که در سال سیزدهم خلافت، مصر یکی از گرم‌ترین کانون مخالفت با عثمان شد[۱٨].


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- عبدالله بن ابی‌سرح برادر رضاعی عثمان پسر عفوان بود یعنی مادرش عثمان را شیر داده بود.
[٢]- سورۀ مومنون، آیۀ ۱۴
[٣]- آیۀ ۹٣ سورۀ انعام: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوْحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنَزلَ اللّهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِكَةُ بَاسِطُواْ أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ» (و كيست ‏ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ مى‌بندد يا مى‌گويد به‌من وحى شده در حالی كه چيزى به او وحى نشده باشد و آن كس كه مى‌گويد به‌زودى نظير آنچه را خدا نازل كرده است نازل مى‌كنم و كاش ستمكاران را در گرداب‌هاى مرگ مى‌ديدى كه فرشتگان [به‌سوى آنان] دست‌هايشان را گشوده‌اند [و نهيب مى‌زنند] جان‌هايتان را بيرون دهيد امروز به [سزاى] آنچه بناحق بر خدا دروغ مى‌بستيد و در برابر آيات او تكبر مى‌كرديد به‌عذاب خواركننده كيفر مى‌يابيد)
در بارۀ نزول این آیه که در مورد چه کسی بوده، اختلاف است. اکثر مفسران بر آنند که این قسمت از آیه «َمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى» دربارۀ مسیلمۀ کذاب نازل شده که ادعای نبوت کرده بود و می‌گفت به او وحی می‌شود و این قسمت از آیۀ «سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنَزلَ» دربارۀ عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح نازل گردید (صاحب جامع‌البیان آن را از عکرمة روایت کرده است.) زیرا او کاتب وحی رسول خدا بوده و وحی را برای پیامبر می‌نوشته است و وقتی که به او گفته می‌شد که «علیماً حکیماً» بنویسد، به‌میل خود «غفوراً رحیماً» می‌نوشت و اگر به او گفته می‌شد که «غفوراً رحیماً» بنویسد باز به‌میل خویش «علیماً حکیماً» می‌نوشت. این مرد سپس مرتد شد و به مکه رفت و گفت آنچه بر پیامبر نازل می‌شد من بر او وحی می‌کردم؛ چنان‌که عکرمة و مجاهد و سدی و جبایی و فرأ و زجاج و ابن‌عباس و دیگران روایت کرده‌اند. عده‌ای گویند این آیۀ فقط دربارۀ مسیلمۀ کذاب نازل گردیده و عدۀ دیگر هم گویند فقط دربارۀ ابن ابی‌سرح نازل شد و عقیدۀ اول از امام باقر روایت گردیده است.
اما در تفسیر علی بن ابراهیم و نیز محمد بن یعقوب کلینی از امام باقر و امام صادق روایت کنند که آیۀ مزبور دربارۀ عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح نازل شده. این مرد برادر رضاعی عثمان بن عفان بود و خط خوبی داشت. وی پس از مرتدشدن می‌گفت آنچه بر محمد نازل می‌شده بر من نیز نازل می‌شده است. پس از فتح مکه پیامبر دستور قتل او را صادر کرد، ولی عثمان دست او را گرفت و نزد پیامبر آورد و از رسول خدا خواست که او را ببخشد. پیامبر سکوت فرمود عثمان اصرار نمود. پیامبر از او صرف‌نظر کرد. وقتی که رفتند رسول خدا فرمود مگر نگفته بودم که هر کس او را ببیند باید بکوشد. مردی در آن میان گفت: یا رسول الله چشم من متوجه شما بود که اگر اشاره می‌کردید او را می‌کشتم. پیامبر فرمود انبیأ با اشاره کسی را نمی‌کشد. بعدها همین شخص از طرف عثمان حاکم مصر شد و از ظلم و جور، مردم مصر از او شکایت کردند. عثمان توجه نکرد. سرانجام مردم مصر و سایر کشورهای اسلامی که از دست والیان خود به‌جان آمده بودند بر عثمان ریختند و او را کشتند. (محقق، محمدباقر، نمونۀ بینات در شأن‌نزول آیات، صص ٣۴٢-٣۴٣)
[۴]- تاریخ طبری، ج ٣، ص ۱۱٨٧
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]- تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۴۱۹
[۱۱]- تاریخ طبری، ج ٣، ص ۱۱٨٧
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، جلد سوم، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ پنجم - ۱٣٧۵
محقق، محمدباقر، نمونۀ بینات در شأن‌نزول آیات، مشهد: انتشارت اسلامی، چاپ ششم - فروردین ۱٣٦۴





[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]