[فرگشت انسان] [تکامل اجتماعی]
انسان ابزارساز (به لاتین: Homo faber؛ بهمعنای «انسان خالق» در اشاره به «هومو ساپین» بهمعنای «مرد دانا»)، بیشتر یک مفهوم فلسفی است که توسط «هانا آرنت» (Hannah Arendt) و «ماکس شلر» (Max Scheler)، برای نشاندادن این که انسان کنترلکنندۀ محیط زیست از طریق ابزار است، وضع شد. «هانری برگسون» (Henri Bergson) نیز این مفهوم را در سال ۱۹٠٧ میلادی در کتاب «تکامل خلاق» (The Creative Evolution) بهکار برد[۱].
[↑] دید کلی
جانوری که انسان از او برخاست، جانوری درختزی بود، و فقط گاهگاهی از درختان فرود میآمد و پا به خاک مینهاد.
در جریان یخبندانها بر اثر امواج سرما، بسیاری از جنگلها خشکیدند و جانوران بسیار یا از میان رفتند یا به نواحی گرمسیر شتافتند. اما آن جانور درختزی چون کمابیش با زندگی روی زمین خو گرفته بود، توانست پس از خشکیدن درختان، روی خاک بهسر برد و با ریشههای خوراکی تغذیه کند. ضرورت زندگی او را بر آن داشت که تنها بر دو پا راه رود و دستها را برای تحصیل غذا یا دفاع بهکار برد. پس بهتدریج قامتش راست و انگشتان دستهایش دقیق و سلسلۀ اعضابش پیچیده شد، و در نتیجه، قدرت ابزارسازی یافت. ناتوانی او و دشواری ایزارسازی و کارهای حیاتی دیگر از آغاز او را بههمکاری و زندگی گروهی کشانید، و ضرورت همکاری، او را به جستوجوی وسیلهای برای هماهنگ کردن فعالیتهای گروهی بر انگیخت، و بر اثر آن، زبان - نخست زبان حرکتی و سپس زبان صوتی - فراهم آمد.
بدیهی است که این تطورات عظیم در ظرف چند دهه یا سده روی نداد. دهها هزار سال گذشت تا حیوان درختزی نخستین تکامل کرد و چیزی انسانگونه (near-man) شد.
ابزارسازی و سخنوری مناسبات انسانها و نیز قدرت تفکر را بسط دادند. بهبرکت ابزارسازی بود که قسمت بزرگی از دسترنج هر نسلی بهصورت ابزار به نسل بعد انتقال یافت و در جریان این انتقال، افزایش پذیرفت. تکلم نیز باعث شد که اولاً تفکر انتزاعی انسانی میسر شود، و ثانیاً هر نسلی بتواند آموختههای خود را به نسل بعد منتقل کند. چون دستگاه عصبی انسان بسیار پیچیده است و نیز چون دورۀ بستگی کودک به مادر - که نخستین و مهمترین دورۀ یادگیری است، بسیار دراز است - کودک انسانی بهمراتب بیش از بچه سایر حیوانات از همنوعان خود میآموزد و بهوسیلۀ آموختههای خود، بر دشواریهای زندگی غالب میآید. تجربه نشان داده است که یادگیری در زندگی حیوانات عالی، مقام والا دارد... فیل و اسب و سگ و برخی از میمونها نیز قدرت یادگیری دارند، اما هیچ جانوری از این حیث به گرد انسان نمیرسد.
بهطور کلی، انسان چهار امتیاز دارد: گروهجوست، ایزار میسازد، سخن میگوید و میاندیشد. از این رو، او را انسان جامعهزی (Homo Politicus) و انسان ابزارساز (Homo Faber) و انسان سخنور (Homo Loquax) و انسان اندیشهورز (Homo Sapiens) نامیدهاند[٢].
با این توصیف، در بحث پیرامون مسئلۀ منشأ انسان، نمیتوان خود را تنها به تکامل زیستشناسانه محدود کرد؛ زیرا این نوع تکامل بهتنهایی ماهیت گذار اجداد حیوانی را به انسانهای نخستین تبیین نمیکند. فردریک انگلس آن تغییر کیفیای را که در طی پیدایش انسان در فرآیند تحول تدریجی جهان حیوانی روی داد، کشف کرده است. وی برای نخستینبار به این حقیقت پی برد که آنچه انسان را از دنیای حیوانی متمایز نمود، کار اجتماعی مفید اوست که با کمک ابزار مصنوع خود انجام میدهد.
این ویژگی انسان که در تکامل او نقش تعیینکننده داشته نه بهطور خودبهخودی بلکه در نتیجۀ یک فراگرد طولانی، در طی قرون متمادی پدید آمد. بر اثر وضع قایم بدن و دستهای بسیار تکامل یافته، استفاده از اشیایی مانند سنگ، استخوان و جز آن بهمنظور شکار و یافتن خوراک و دفاع در برابر دشمنان وحشی برای انسان امکانپذیر شد. بنا بر حفریات باستانشناسی، اجداد نخستین انسان، حیوانات کوچک را شکار کرده و آنها را با اشیای سنگین میکشتند و برای شکافتن پوستۀ لاک پشت و خرچنگ از سنگها سود میجستند.
استفاده منظم از ابزارهای طبیعی سبب شد که اجداد نخستین انسان در آغاز بکوشند اشیایی را که در دسترس آنان بود با نیازهای خویش وفق دهند و سپس ابزارهایی را برای کارهای گوناگون بسازند و بدینگونه بهکار آگاهانه نزدیک شوند. این انسانهای سنگواره، در جریان کار خود اشیایی را که در طبیعت یافت میشدند، بهصورت ابزارهایی در آوردند که برای ارضای نیازهایشان بهکار میرفت.
ساختن حتی سادهترین ابزار، انسان را از جهان حیوانی متمایز میسازد، زیرا هیچ حیوانی قادر به فعالیت آگاهانه نیست، هیچ حیوانی توانایی ساختن حتی سادهترین ابزار را ندارد. گذار از کاربرد ابزارهای طبیعی (چماق و سنگ) به ساختن آگاهانۀ ابزار، بزرگترین جهش در تکامل طبیعی و نشانۀ گذار میمون آدمنما به انسان است.
اجداد انسان در نتیجه تکامل طبیعی، توانایی کار کردن یافتند. کار بهنوبۀ خود، تکامل انسان و نیز تکامل زیستشناسانۀ او تأثیر کرد. در نتیجۀ کار مفید انسان، کارکرد اندامهای پیشین از اندامهای پسین متمایز شد. اندامهای پیشین به انجام وظایف کاری اختصاص یافت و در آنها مهارت، زبردستی و هماهنگی پدید آمد. کار، وضع قایم انسان را نیز تحکیم و به تکامل سایر اندامها کمک کرد.
کاربرد ابزارهای طبیعی به میمونهای آدمنما کهن امکان داد تا گوشت جانوران کوچکی نظیر مارمولک، خرچنگ و نیز گوشت حیوانات بزرگی را که گاهی شکار میکردند به رژیم غذایی پیشین خود که از گیاه و تخم پرندگان تشکیل میشد، بیافزایند. این رژیم غذایی گوشتی برای بدن و بهویژه مغز، مقادیر زیادی پروتئین و سایر مواد مغذی لازم فراهم آورد و بدینگونه به تکمیل سریع سازمان بدن انسان بهطور کلی کمک کرد.
توسعۀ بیشتر کار نه تنها بر ظرافت دستها افزود، بلکه ذهن انسان را نیز بهبود بخشیده به او توانایی داد تا آگاهانه و هدفگیرانه کار کند. از این روی، کار اولیۀ انسانها بهتدریج از یک کنش غریزی به کنش آگاهانه تغییر یافت[٣].
[↑] تاریخچۀ مطالعاتی
آدمی یگانه موجودی است که میتواند ابزاری بسازد که بهوسیلۀ آنها نفوذ خود را بر طبیعت اعمال نماید[۴]. میلیونها سال، میمونهای انساننما غذای خود را - بهطور آماده - از طبیعت جمعآوری میکردند[۵]. شاید روزی یکی از این میمونهای انساننما که در نتیجه پیشرفت یخ و انهدام جنگلها، بهترین منبع طبیعی غذا را از دست داده بود، نگران و گرسنه چوب بزرگی را برداشت و از آن برای کشتن شکاری استفاده کرد. اگرچه، این عمل او هیچگونه پیشرفت را نشان نمیدهد. زیرا مدتهای مدید بود که میمونهای دیگر هم مورد استعمال چوب را برای همین منظور میدانستند. ولی ترقی هنگاهی رخ داد که میمون انساننما، پس از رفع احتیاج، بهجای آنکه چوب را به دور اندازد، آن را نگاهداشت تا بار دیگر مورد استفاده قرار دهد و بهویژه، زمانی که بهمنظور تشدید تأثیر آن، به این فکر افتاد که چوب را بهوسیلۀ سنگ نوک تیزی بتراشد و برای اصلاح آن اقدام کند. در چنین روزی بود، که میمون انساننما، با اختراع ابزار کار، اولین گام را در راه انسانشدن برداشت[٦]. اما این حادثۀ معجرهآسا چه زمانی بهوقوع پیوست، برای همیشه در پردۀ ضخیمی از اسرار پوشیده است و شاید هیچوقت کیفیت آن بر کسی آشکار نشود[٧]. اما از دانش باستانشناسی، اینقدر بر میآید که نخستین اختراع بشر، بهدورۀ پیش از تاریخ بر میگردد، که ممکن است، انساننماها از ابزارهای سنگی برای افروختن آتش، شکار و یا دفن مردههای خود استفاده کرده باشند[٨].
تاکنون یافتههای باستانشناسی نشاندهندۀ این است که «هوموهابیلیس» نخستین انسان ابزارساز بود[۹] که فرهنگ ابزارسازی او «اُلْدُوایی» (Oldowan) نامیده میشود. صنعت «الدوایی» کهنترین صنعت شناختهشدهای ساختن ابزار سنگی است که آغاز آن، در حدود ۲٫٦ میلیون سال پیش، در شرق آفریقا بود و آثار آن تا ۲۰٬۰۰۰ سال پیش در بخشهایی از دو قارهٔ آفریقا و آسیا برجای مانده است[۱٠]. اما فناوری الدوایی خاص انسان دانسته نمیشود و گمان میرود که «پرامردم» نیز ابزار الدوایی میساختند[۱۱]. چنان که با فسیلهای «پرامردم بویسی» ابزارهای سنگی الدوایی هم بهدست آمده است[۱٢].
نخستین محققی که روشی را برای طبقهبندی آثار و بقایای ابزار باستانی انسانهای اولیه پیشنهاد کرد، دانشمندی دانمارکی بهنام «کریستن یورگنسن تامسن» (Christian Jurgensen Thomsen) بود. او در سال ١٨١٩ میلادی پیشنهاد کرده بود که آثار باستانی را از قدیم به جدید به سه دورۀ «سنگ»، «برنز» و «آهن» تقسیم و یا طبقهبندی کرد[۱٣]. بعدها در سال ١٨٦۵ «جان لوباک» (John Lubbock) «دورۀ سنگ» پیشنهادی تامسن را به دو زیر دوره «پارینه سنگی» و «نوسنگی» تقسیم کرد. بهعقیدۀ «گوردون ور چایلد» (Gorden Vere Childe)، لوباک تقسیمبندی ساده پیشنهادی تامسن را که صرفاً بر اساس تکنولوژی تنظیم شده بود، رد کرد و در تقسیمبندی خود «اقتصاد معیشتی» را نیز در تطور تکاملی فرهنگ انسان دخالت داد[۱۴]. در این باره چایلد چنین مینویسد:
- «بهعقیده لوباک پارینه سنگی در درجۀ اول با پلهایستوسین (Pleistocene)، که یک دورۀ زمینشناسی است، یکسان فرض شده است. ثانیاً این دوره معرفت یک مرحله اقتصادی بود، یعنی زمانی که انسان برای تأمین غذای مورد نیاز به جمعآوری غذا و شکار و صید میپرداخت. یعنی قبل از اینکه برای تأمین غذا اقدام به کشت گیاهان و نگهداری حیوانات کند. و ثالثاً دورۀ نوسنگی از دورۀ پارینه سنگی بهوسیلۀ صیقلدادن به ابزارهای سنگی و تراشدادن لبه ابزار سنگی بهمنظور تیز کردن لبه آنها متمایز شده بود. آزمایشات لایهنکاری بهعمل آمده در سال ١٨٩٩ میلادی ثابت کردند که این ویژگیها با واقعیت انطباق ندارند تا اینکه سرانجام در سال ١٩۲٠ میلادی عصر سنگ مجدداً به زیر دورههایی کوتاهتری تقسیم شد. در حدود سال ١٩٠٠ میلادی تشخیص داده شده بود که فرهنگها متعلق به ادوار جدیدتر زمینشناسی هستند ولی اهلی کردن حیوان و یا کشت گیاهان آغاز نشده بودند، در حالی که از ابزارهای سنگی صیقلداده شده استفاده شده است. برای تعیین جایگاه این دورۀ فرهنگی استفاده از اصطلاح «میانسنگی» (Mesolithic) و یا «عصر سنگ میانی» (Middle Stone Age) باب شد.»[۱۵]
دربارۀ آغاز استفاده از اصطلاح «میانسنگی» گوردون چایلد چنین مینویسد:
- «از این اصطلاح «تورل» (Torell) در سال ١٨٧۴ در «کنگرۀ بینالمللی انسانشناسی و باستانشناسی پیش از تاریخ» که در استکهلم تشکیل شده بود، استفاده کرد ولی از سال ١٩۲١ بهبعد بود که متداول گردید.»[۱٦]
از زمانی که نظام علمی باستانشناسی مرحلۀ تکوینی را طی کرد و وارد مرحلۀ شکلگیری شد، پژوهشگران در تحقیقات و مطالعات خود برای شرح و تبیین تطور تکاملی فرهنگ انسان از دو دسته اصطلاحات استفاده میکردند. این دوگانگی استفاده از اصطلاحات و مفاهیم در بین باستانشناسان با گرایش پیش از تاریخ چشمگیرتر بود. گروهی برای طبقهبندی آثار و بقایای باستانی جنبههای صرفاً تکنولوژیکی و فنی را مدنظر قرار میدادند و از اضلاحاتی مانند «پارینهسنگی»، «میانسنگی»، «نوسنگی»، «عصر مس» و ... استفاده میکردند، و گروه دیگر ترجیح میدادند مراحل مختلف دگرگونیهای پدید آمده در اقتصاد معیشتی را نیز در تطور فرهنگ انسان دخالت بدهند و از این رو، اصطلاحاتی مانند «جمعآوری غذا»، «تولید غذا»، «استقرار» و نظایر آنها را بهکار میبردند[۱٧].
یکی از پیشگامان گروه دوم، «سون نیلسون» (Seven Nilsson) بود. او که استاد جانورشناسی در دانشگاه لوند، در کشور سوئد بود، در سال ١٨٦٨ میلادی در کتاب خود زیر عنوان «ساکنان بدوی اسکاندیناوی»، برای طبقهبندی مراحل مختلف ادوار فرهنگی انسان از اصطلاحاتی چون «توحش»، «رمهبانی کوچروی»، «کشاورزی» و «تمدن» استفاده کرد[۱٨].
بعدها در این طبقهبندی فرهنگی تغییراتی داده شد. یکی از معروفترین پژوهشگرانی که در این مسیر گامهای بلند اولیه را برداشتند، «لوییس هنری مورگان» (Lewis Henry Morgan) آمریکایی بود. او که یک وکیل دعاوی بود، در سال ١٨٧٧ میلادی کتابی با نام «جامعه باستان» (Ancient Society) منتشر کرد که در آن ادوار تطور تکاملی فرهنگ انسان را به هفت دوره تقسیم کرد: «دورۀ توحش قدیم»، «دورۀ توحش میانی»، «دورۀ توحش جدید»، «دورۀ بربریت قدیم»، «دورۀ بربریت میانی»، «دورۀ بربریت جدید» و «دورۀ تمدن»[۱۹].
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱: ظهور انسان ابزارساز
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]-
[٢]- زمینۀ جامعهشناسی، اقتباس از ا. ح. آریانپور، صص ۱۱٧-۱۱۹
[٣]- د. ک. متروپولسکی، ی. ا. زوبریتسکی و و. ل. کروف، زمینۀ تکامل اجتماعی، ترجمۀ پرویز بابایی، صص ۱۱-۱٣
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]- دیرین انسانشناسی، وبلاگ باستانشناسی ایران
[۱٠]- الدوایی، از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
[۱۱]- همانجا
[۱٢]- پرامردم بویسی، از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]