فهرست مندرجاتتاریخ اسلام
عباسیان و خراسان
- انگیزه قیام علیه بنیامیه
- مراحل قیام بنیعباس
- دلایل پیشیجستن بنیعباس
- نگاهی گذرا به کارنامه ابومسلم
- علل روی کار آمدن عباسیان
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[تاریخ اسلام] [تاریخ خراسان]
عباسیان، نوادگان عباس، عموی پیامبر اسلام(ص)، در دهههای آخر حکومت اموی سربرآورده و با تاکتیکهای ویژهای از گروههای دیگری که علیه امویان مشغول فعالیت بودند جلو افتاده، رقبا را کنار زدند و خود رهبری نهضت ضد اموی را بهدست گرفتند. نقشهها و سیاستهای پیچ در پیچ عباسیان، حتی پیروان علی(ع) یعنی علویان را نیز پس زد. علویان نخستین گروه مبلغ علیه امویان بوده و در تلاش کنار زدن امویان بودند.
آل عباس پس از پیروزی، بهحذف رقبا پرداختند. در مورد علویان شدت عمل را بهحدی رسانیدند که «به مصداره اموال آنان، خراب کردن خانهها و محدود نمودن کار و کسبشان روی آوردند، بهقدری وضع زندگی مادیشان را به وخامت کشاندند که زنان علوی برای نماز گزاردن، لباسهای یکدیگر را از هم قرض میگرفتند. منصور هنگام بنای بغداد، علویانی را که میگرفت درون ستونها گذاشته و با آجر و گچ آنها را میپوشانید».[۱]
همچنین وی موزهای از سرهای بریده قربانیان خود که از علویان بودند ترتیب داده بود که آنرا بهعنوان مرده ریگ خود، به فرزندش مهدی منتقل نمود. بر فراز هر سری، تکه کاغذی نصب شده بود که مشخصات صاحبش را بازگو میکرد. این سرها به پیرمردان، جوانان و حتی کودکانی از علویان تعلق داشتند.[٢] نظیر این جنایات دهشتانگیز از سایر خلفای عباسی نیز نقل شده است.[٣]
جنایات عباسیان، آنقدر بر مردم فشار آورد که جنایات بنیامیه را به فراموشی سپردند. ابوعطأ افلج بن یسار السندی (م ۱٨٠ ق) شاعری که عصر اموی و عباسی، هر دو را درک کرده بود در زمان سفاح چنین سرود:
و لیت عدل بنیعباس فی النار
ترجمه: ای کاش ظلم بنیمروان بر ما همچنان ادامه مییافت و ای کاش عدل بنیعباس در آتش میسوخت.[۴]
بعد از پیروزی عباسیان، علویان و شیعیان دیگر تازه متوجه شدند که ذریه رسول در میان بنیاعمام خود، یعنی خاندان بنیعباس، دشمنانی دارند که حتی در میان بنیامیه هم بیرحمتر از آنها دشمنانی نداشتند.[۵]
- «آل علی (بعد از روی کارآمدن عباسیان) از مخالفت خود با بنیامیه پشیمان شدند و بهروزگار امویان، حسرت خورده بازگشت آن را آرزو کردند. میگویند هنگامی که محمد (نفس زکیه) بر منصور خروج میکرد، اشعار شاعری به گوشش رسید که بر مرگ و زوال بنیامیه مرثیه میگفت. محمد از آن اشعار به گریه افتاد و عمویش به وی گفت: چگونه است که بر امویان میگریی و با عباسیان میجنگی؟ پاسخ داد عمو جان ما بر امویان تاختیم و عباسیان را کمک کردیم ولی افسوس که بنیامیه بیش از عباسیان خدا ترس بودند و دلایل ما بر ضد عباسیان محکمتر است، بنیامیه اخلاق و فضایلی داشتند که منصور فاقد آن است.»[٦]
شورشهای مکرر ضد بنیامیه در دوره تسلط آنان عاقبت بهصورت انقلاب عظیم سیاهجامگان و ابومسلمیان به اوج خود رسید. خروج ابومسلم را باید قیام سراسری جامعه ستمدیده اسلامی آن روز شمرد که یک حرکت و جنبش عمومی برخاسته از بطن جامعه، و هدف آن از بین بردن آثار و نشانههای نظام فاسد اموی بود که سالها بر جامعه اسلامی حکمفرمایی داشت. تقریباً همه مسلمانان آن روز اتفاقنظر داشتند که باید رژیم مالامال از تبعیض و ستم بنیامیه برچیده شود و شخص پرهیزگاری از خاندان پیامبر اسلام(ص) بر سر کار آید و خلافتی نظیر خلافت علی(ع) امور را بهدست گیرد.
[↑] انگیزه قیام علیه بنیامیه
تلقی این نهضت بهصورت یک شورش نظامی در حدی که مرد گمنامی چون ابومسلم بتواند بر پا کند، نوعی سادهاندیشی و سطحیانگاشتن یک حرکت ریشهدار و رستاخیز اجتمایع بزرگی است که از پشتوانه فکری و فرهنگی غنی و استوار و آرمان بلند و جهانبینی عمیق مایه گرفته و ریشه در وجدان مردم داشت.
این نهضت، پیش از شورش ابومسلم و ظهور بنیعباس و ابراهیم امام شکل گرفته و چهرهاش را مشخص ساخته بود. از بزرگ بانوی اسلام، صدیقه کبری آغاز و همینسان در تاریخ ادامه داشته است. سادات حسنی و حسینی و موسوی و بهطور کلی آل علی(ع) همیشه در رأس مخالفان حکومت جابرانه بنیامیه قرار داشتند. استاد مطهری در این مورد مینویسد:
- «نهضت سیاهجامگان خراسان، علیه مظالم و تبعیضات اموی، بهنام اسلام و عدل اسلامی آغاز گشت نه بهنام دیگری. داعیان و نقیبان عباسی که مخفیانه به دعوت میپرداختند دم از عدل اسلامی میزدند و مردم را به «الرضی من آل محمد» میخواندند. رایتی که برای مردم خراسان از طرف صاحب دعوت - که نامش مخفی نگاه داشته میشد - رسید، سیاه بود و آیه مبارکه «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه علی نصر هم لقدیر» بر آن ثبت بود.
در آغاز نهضت، نه نام آل عباس در میان بود و نه نام ابومسلم و نه نام قومیت ایرانی و نه نام دیگر. تنها نام اسلام و قرآن و اهل بیت و عدل و مساوات اسلامی مطرح بود و هیچ شعاری در بین نبود جز شعارهای مقدس اسلامی. ابومسلم بعدها از طرف ابراهیم امام معرفی شد. در یکی از سفرها که داعیان عباسی مخفیانه به مکه آمدند و با ابراهیم امام ملاقات کردند، او ابومسلم را که هیچ معلوم نیست کیست؟ اهل کجاست؟ عرب است یا ایرانی[٧] معرفی کرد و چون ابومسلم در خراسان ظهور کرد، بهنام ابومسلم خراسانی معروف شد! برخی تاریخنویسان ایرانی، اخیرا کوشش دارند که همه موفقیتهای قیام سیاهجامگان را مرهون شخصیت ابومسلم معرفی کنند. شک نیست که ابومسلم، سردار لایقی بوده است ولی آنچیزی که زمینه را فراهم کرد چیز دیگری بود. گویند ابومسلم در مجلس منصور، آنگاه که مورد عتاب قرار گرفت، از خدمات خویش در راه استقرار خلافت عباسی سخن راند و کوشش کرد تا با یادآوری خدمات خود، منصور را رام کند، منصور پاسخ داد که اگر کنیزی بر این امر دعوت میکرد موفق میشد و اگر تو به نیروی خودت میخواستی قیام کنی از عهده یک نفر هم برنمیآمدی، هر چند در بیان منصور، اندکی مبالغه است اما حقیقت است و بههمین دلیل، منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بکشد و آب هم از آب تکان نخورد.»[٨]
ظلم و اجحاف بنیامیه بهحدی رسیده بود که «هر طایفه در پی بهانه و منتظر قیام فردی بودند که هواخواه اهل بیت باشد، او را پشتیبانی کنند و قیام نمایند.»[۹] اما عباسیان فرصتطلب، گردش روزگار را بهنفع خود گردانیدند. با نقل مواردی، فرصتطلبی این خاندان بیشتر روشن میشود:
- عبداللّه بن معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب، در سال ۱٣٧ قمری بر علیه امویان قیام نموده. فارس، کوفه، قومس، اصفهان، ری، همدان، قم، حلوان، اصطخر و راههای آبی کوفه و بصره را زیر سلطه خود کشانید. منصور عباسی از طرف این عبداللّه، حاکم سرزمین ایزج میشود. سیاسمتداری و فرصتطلبی عباسیان از اینجا مشخص است که آنان از فعالیتهای علویان و مخصوصاً از عبداللّه بن معاویه طرفداری مینمایند و علت این امر، همانا میتواند این باشد که اگر دعوت عباسیان، مستقلاً به پیروزی رسید هیچ، و گرنه در صورت موفقیت عبداللّه، آنها وجهه خود را بهعنوان یاریدهندگان او حفظ کرده در مواضع قدرت همچنان باقی بمانند. علاوه بر همکاری با عبداللّه، چندین بار با محمد بن عبداللّه بن حسن بیعت کردند. جالب است که ابراهیم امام، در مجلسی که داشتند برای محمد بن عبدالله بن حسن تجدید بیعت میکردند حضور داشت و در همین مجلس مژده اخذ بیعت را برای خویشتن در خراسان میداد.[۱٠]
گویند روزی خاندان عباس و خاندان علی(ع)در ابواء که بر سر راه مکه قرار داشت گرد هم آمدند. در آنجا صالح بن علی گفت: «شما گروهی هستید که چشم مردم به شما دوخته شده است. اکنون که خداوند شما را در این موضع گرد هم آورده بیایید با یک نفر از میان خود بیعت کرده، سپس در افقها پراکنده شوید. از خدا بخواهید تا مگر گشایشی در کارتان بیاورد و شما را پیروز بگرداند.» در اینجا ابوجعفر منصور دوانیقی، چنین گفت: «چرا خود را فریب میدهید؟ به خدا سوگند خود میدانید که مردم از همه بیشتر به این جوان تمایل دارند و از همه سریعتر دعوتش را میپذیرند و منظورش محمد بن عبدالله (بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب ملقب به نفس زکیه) علوی بود. دیگران او را تصدیق کرده و همه سدت بیعت بهسویش گشودند. حتی ابراهیم امام، سفاح، منصور، صالح بن علی، بهجز امام صادق(ع).[۱۱]
[↑] مراحل قیام بنیعباس
قیام عباسیان مراحل چندی را پشت سر گذاشت. که میتوان بدین قرار برشمرد:
- مرحله اول، دعوت به نفع علویان، که آنان با این کار میخواستند دعوت خود را از ابتذال بیرون آورند.
مرحله دوم فراخوانی بهسوی اهل بیت و عترت پیامبر(ص).
مرحله سوم، دعوت بهجلب رضا و خشنودی آل محمد(ص).
مرحله چهارم، دعوی میراث خلافت برای خویشتن.
نقیبان عباسی در تبلیغات خود، نام فرد موردنظر را بازگو نمیکردند، این عدم ذکر عمدتاً به دو دلیل بود: «هم از ترس فاششدن اسرار دعوت، که در صورت وقوع ممکن بود زندگی امام عباسی در خطر افتد، هم از آنجهت که بیشتر شیعیان هنوز در وفاداری بهخاندان علی(ع) اصرار میورزیدند»[۱٢] و با این شگرد بود که «پیروان علی(ع) و خاندانش یعنی شیعیان بهطور مطلق، به این نهضت جلب شدند.»[۱٣] از طرف امام عباسی به این نقیبان سپرده شده بود که بعد از اینکه بر شخصی مطمئن شدند و پیمانهای استوار به رازداری از او گرفتند کار و هدف خود را بگویند.[۱۴]
چه شگفتانگیز، این خاندان با دسیسه و نیرنگ، دیگر رقبا را عقب زده، با آشنا بودن به پیچ و خمهای سیاسی و فریبکاری، از اهل بیت که «در نظر مردم آل علی و ذریه فاطمه بودند»[۱۵]، نام بنیالعباس را بیرون آوردند و البته آنها نیز «پس از عبور از دریای خون، خلافت را در دست گرفتند.»[۱٦]
[↑] دلایل پیشی جستن بنیعباس از دیگر رقیبان
چنانکه گذشت عباسیان رهبری نهضت ضد اموی را بهدست گرفتند. برای پیش افتادن آنان از سایر رقبا (علویان، خوارج، موالی و ...) عوامل و دلایلی را میتوان برشمرد که بهطور مختصر چنین است:
- ۱- سیاستمداری و کارآزمودگی عباسیان. چنانکه مینویسند: «دعوت عباسیان بهواسطه عقل و تدبیر رؤسای این سلسله، پیشرفت زیاد پیدا کرد و حتی بعد از کشتهشدن زید بن علی، کم کم بنیعباس از علویان هم جلوتر افتادند.»[۱٧]
٢- فراهم نمودن امکانات مالی برای پیشبرد نهضت. در این مورد میتوان از بازرگانان عباسی یاد کرد که تمامی ثروت خود را در راه دعوت خرج میکردند. از جمله این بازرگانان، بکیر بن ماهان بود که اموال بسیاری از سرزمین سند بهدست آورده بود و زمانی که به بنیعباس پیوست. تمام اموال خود را که از سند بهصورت خشت طلا و نقره آورده بود، به کوفه برد و به محمد امام بخشید و او هم این گنج باد آورده را صرف پیشرفت کار خود کرد.[۱٨] همچنین از جمله این بازرگانان، سلیمان بن کثیر، لاهز بن قرط، مالک بن هیثم و قحطبة بن شبیب بودند که در هنگام حج، اموالی را که از شیعیان در خراسان گرد آورده بودند و بالغ بر بیست هزار دینار و صد هزار درهم میشد به ابراهیم پسر محمد امام دادند.[۱۹]
٣- نظم و تدبیر در کارها «چنانکه برخی از مورخین به این عامل مهم اشاره کردهاند، از جمله چنین آمده است: «خانوادهی عباسی یعنی محمد بن علی و پسرش ابراهیم و منسوبین آنان، برخلاف مدعیان دیگر از بنیهاشم، با یک ترتیب و نظم و استمرار و تدبیر، بهوسیله دعات مخصوص و تشکیلات مرتب در خراسان کار میکردند».[٢٠]
۴- وعدهها و نویدهای بنیعباس «عباسیان در ابتدای نهضت برای این که مردم را بهخود متوجه کنند، وعدههای فریبنده و نوید معافیت عمومی از پرداخت مالیاتها و خراجها و مانند آنرا به مردم میدادند، تا جای پای خود را محکم نمایند و رقیبان زورمند خویش را یکی بعد از دیگری از بین ببرند. یکی از مورخان در این مورد مینویسد: «فرستادگان عباسیان بهعامه مردم چنین تلقین میکردند که چون خلافت بهدست عباسیان رسد، مسلمانان از خراج معاف خواهند شد و جزیه و خراج از غیر مسلمانان تا حد معتدلی تنزل خواهد کرد و همه روستاییان از کار اجباری و بیگاری معاف خواهند شد».[٢۱]
۵- وجود سرداری کارآمد و مقتدر چون ابومسلم در رأس قوات نظامی بنیعباس، چنانکه نوشتهاند: «ابومسلم بزرگترین مبلّغ نهضت عباسی و شهساز و تاجبخش و مبلّغی مدبر و هم سیاستمداری فعال»[٢٢] و «مردی با همت و کاردان و توانا و نابغه سیاسی بود.»[٢٣] امام عباسی ابومسلم را ساخته و پرداخته کرده برای تغییر رژیم، او را به خراسان گسیل داشت و برای اینکه کار او پیش رود اسمش را عوض و عبدالرحمن گذارد.[٢۴]
٦- مطابقت ظاهر قیام با برخی روایات. زیرا در احادیثی که راجع به قیام حضرت مهدی(ع) وارد شده، سخن از قیامی از شرق و خراسان با علمهای سیاه بهمیان آمده است. (در مورد این موضوع، در ادامه بحث خواهد شد).
[↑] نگاهی گذرا به کارنامه ابومسلم
مهره اصلی امام عباسی در بازی شطرنج سیاست روزگار، ابومسلم بود. این شخص کارنامه سیاهی دارد که برای شناخت بیشتر چهرهی قیام عباسیان، ضروری است نگاهی به کارنامه او نماییم.
طبری مینویسد: «ابومسلم در ایام سلطه خویش و در نبردها، ششصد هزار کس را دست بسته کشته بود.»[٢۵]
ابوبکر خوارزمی در نامهای به اهل نیشابور مینویسد: «ابومسلم که خدا هرگز نظر رحمت بر او نیفکند، صلابت علویان و نرمش عباسیان را نگریست، آنگاه تقوایش را رها کرد و از هوای خود پیروی نمود و با کشتن عبداللّه بن معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب، آخرت خویش را به دنیا فروخت. طاغیهای خراسان، کردهای اصفهان و خوارج سجستان را بر خاندان ابیطالب مسلط کرد. آنان را زیر هر سنگ و کلوخی و در هر دشت و کوهی که مییافت تعقیب میکرد.»[٢٦] ابرهیم امام به ابومسلم دستور داد: «به هر کس شک بردی او را به قتل برسان، اگر چه پنج وجب باشد و یک عرب زبان در خراسان باقی مگذار»[یادداشت ٢] و ابومسلم در اجرای این فرمان، نهایت کوشش را به خرج داد و «کاملاً به آن عمل کرد».[٢٧] تا آنجا که بهتعبیر ذهنی و یافعی، حجاج زمان خود گردید.[٢٨]
زمانی که ابومسلم در چنگ منصور قرار داشت و عن قریب زیر تیغ دژخیمان قرار میگرفت، از او پرسید: «چرا شصت هزار تن را در زندان به قتل رساندی؟ ابومسلم بیآنکه منکر این قضیه شود، پاسخ داد اینها همه بهمنظور تحکیم حکومت شما بود.»[٢۹]
ابومسلم بهقدری در خونریزی افراط نمود که مینویسد: «مردم از بیم ترور وی آرام نداشتند و هر کس را ابومسلم احضار میکرد فوری کفن خود را آماده میساخت و وصیت میکرد و نزد وی میرفت، چه امید بازگشت نداشت.»[٣٠] او مخالفتهای با خلافت بنیعباس را اگر چه از طرف شیعه علی(ع) بود، بهسختی درهم میشکست. نمونه آن، مقابله او با شریک بن شیخ المهری است که در بخارا مردی مبارز بود و مذهب شیعه داشت. به نوشته یعقوبی: «ابومسلم، شریک بن مهری را که (بههمراه ٣٠ هزار تن) در بخارا خروج کرد و میگفت ما با آل محمد (عباسیان) بیعت نکردیم که خونها بریزیم و بهغیر حق عمل کنیم، پس ابومسلم، زیاد بن صالح خزای را بر وی فرستاد تا با او نبرد کرد و او را کشت.[٣۱]
ادوارد براون نیز در مورد جنایات ابومسلم مینویسد: «حقیقت امر این است که با تمام لیاقت و شایستگی کمنظیر ابومسلم، دل ما زیاد برای او نمیسوزد، زیرا به اقرار خودش، عدهی کسانی که بهدستور وی بهعمد و خونسرد کشتند، بالغ بر یکصد هزار تن میشد و این عده، غیر از کشتگان جنگ است و حال آنکه دیگران عدهی مقتولین او را به ششصد هزار تن رساندهاند».[٣٢]
ارقام و اخبار جنایات ابومسلم، شاید مقداری مبالغهآمیز در نظر آید، اما نمیتوان گفت که این اسناد و روایات، ساخته فکر و خامه مخالفان وی و نویسندگان، یا مورخان عرب است و به اصطلاح قلم در دست دشمن بوده است، گرچه در تاریخهای اسلامی، ابومسلم مردی اهل ایمان و بر صواب و کوشا معرفی شده و نیز فضایلی برای وی شمردهاند[٣٣] و نمیتوان گفت که همه بهدشمنی از او یاد کردهاند.
ابومسلم بعدها از این همه جنایت پشیمان شده، توبهنامهای بهمنصور نوشت که عموماً آنرا مهمترین انگیزه قتل وی شمردهاند.[٣۴] او رنج و اندوه خود را از ایمان نابهجای خویش به عباسیان چنین بیان میکند:
- «اما بعد، من مردی را اختیار کردم که پیشوا و راهنمای من باشد و مرا به فیض خداوند نسبت به خلق خود آشنا نماید، آن مرد در کوی دانش منزل گرفته و با پیغمبر خدا خویش بوده، با همین حال مرا وادار کرد که جهل به قرآن کنم و چیزی از دین ندانم و قرآن را تحریف کنم و آنچه را خداوند برای خلق روا داشته و به آنها بخشیده از آنها باز ستانم و از روی غرور و خودپسندی به من امر داد که شمشیر را برهنه کنم و از رحمت او دور باشم و عذر کسی را نپذیرم و از لغزش کسی نگذرم. و من هر چه دستور داده بود کردم که راه را برای سلطنت و تحکم شما هموار کنم و خداوند مرا با شما آشنا کرد و شما دانستید که چه کسی بار شما را کشیده و به مقصد رسانیده است. اکنون خداوند مرا از آن پرتگاه نجات داده و من توبه کردهام، اگر خداوند از من عفو کند که خداوند غفور است و اگر مرا عذاب دهد که مستوجب آن خواهم بود، زیرا ستم کردهام و خداوند نسبت به ما بندگان ستم نخواهد کرد.»[٣۵]
[↑] علل روی کار آمدن عباسیان از خراسان
اکنون مناسب است به این سؤال پاسخ داده شود که چرا شعله قیام عباسیان از خراسان زبانه کشید؟ علت این امر را میتوان در سه قسمت مورد بحث و بررسی قرار داد:
الف - نارضایتی ایرانیان و موالی و شیعیان از امویان
از زمانی که اسلام توسط پیامبر گرامی(ص) به جهان معرفی گردید، بنیان آن بر برابری و دادگری استوار بود و همه مردم جهان، صرفنظر از نژاد و نسب و دیگر امتیازات، در برابر آئین جدید یکسان بودند. در روزگار خلفای راشدین نیز این اصول تا چندی پایدار و استوار بود.[٣٦] اما از زمان انتقال خلافت به خاندان ننگین اموی، خلفا و کارگزاران آنان، از حقیقت اسلام منحرف شده اسلام را چنانکه خود میپسندیدند به مرحله عمل درآوردند و خلافت اسلامی بهصورت سلطنت بلامنازع درآمد.
تاریخ خلفای بنیامیه پر است از جنایت، کشتار، هتک ناموس، بیرحمی، شقاوت و... از قبیل کشتار مردم عراق و شیعیان توسط عمال معاویه[٣٧] شهادت جانگداز سید الشهداء(ع)، یورش وحشیانه سپاه یزید به مدینه منوره در حالی که هنوز بوی عطر رسولالله(ص) از آن شهر به مشام میرسید. «یزید در این یورش، سه روز خون و ناموس مدینه را بر لشکریان خویش مباح کرد».[٣٨] طی این یورش وحشیانه، «هزار زن و دختر بیعصمت گشتند و به قول محدث فوزی، در مسجد نبوی زنا نمودند».[٣۹] تجاوز و بیسیرتی بهحدی رسید که از آن به بعد برای مدت درازی هرگاه مرد میخواست دخترش را به ازدواج کسی درآورد، تعهد بکارت دخترش را نمیکرد. تعداد قربانیان این فاجعه را از ٦٠٠٠ تا ۱٦٠٠٠ نوشتهاند.[۴٠]
از دیگر جنایات دوران سپاه بنیامیه میتوان به فجایع ذیل اشاره نمود: به منجنیق بستن کعبه توسط عمال یزید، به شهادت رساندن زید بن علی و پسرش یحیی، ویران کردن مقبره امام حسین(ع)، کشتارهای هولناک قتیبة بن مسلم و حجاج بن یوسف و...
از اولین روزهای حکومت امویان، نژاد ایرانی مورد نفرت و انزجار آنان بود. معاویه بخشنامه سری و وحشتناکی به زیاد بن ابیه، حکمران عراق و ایران فرستاد و یادآور شد که بعد از خواندن و بهخاطر سپردن مفاد آن، نامه را پاره کند و از بین ببرد، مبادا که بهدست دشمنان افتد. اما دبیر زیاد که یکی از شیعیان بود نسخهای از آن نامه را برداشت، لذا نامه مذکور در تاریخ ماندگار میشود. متن نامه به این شرح است:
- «راجع به عجمها و غلامانی که تسلیم میشوند با آنان به این روش عمل کن که خواری و ذلت عجمها در این است: ۱- اعراب بتوانند از آنان ازدواج کنند ولی آنها حق ازدواج با عرب را نداشته باشند، ٢- اعراب از آنها ارث برند ولی آنان حق ارث از اعراب را نداشته باشند، ٣- از بخششها و روزیهایشان کم کن، ۴- در جنگها آنها را پیش فرست تا سپر حمله نخست دشمن باشند، ۵- در جنگها کارهای سخت را به آنان بده تا راه را آماده و درختها را از سر راه بردارند، ٦- در نماز، کسی از آنان امام جماعت برای عربی نباشد، ٧- هیچیک از آنان، مادامی که عربی هست در صف اول نماز جماعت نایستند، مگر برای کامل کردن صف، ٨- حفاظت هیچیک از مرزهای مسلمین را بهدست آنها نسپار، ۹- آنها را فرماندار هیچ شهری نکن، ۱٠- هیچیک از آنها نباید قضاوت و حمرانی مسلمین را در دست گیرد. وقتی نامهام به تو رسید عجمها را ذلیل کن و به آنان اهانت کرده، تار و مار و آوارهشان ساز، کمکی از آنها نگیر و هیچ حجتشان را انجام نده که آنها آفت دین اند».[۴۱]
طرز رفتار ناجوانمردانه و غیر اسلامی و انسانی حکومت بنیامیه با ایرانیان از مفاد نامه کاملاً هویداست، اما اسلام واقعی و محمدی(ص) تبعیضی نسبت به عرب و عجم، سیاه و سفید و... در نظر نمیگرفت و ملاک فضیلت، تقوا بود. پیامبر اسلام به اندازه سرسوزنی عرب را بر عجم و عجم را بر عرب برتری نمیداد.
علاوه بر حس تعصب معاویه و بنیامیه نسبت به اعراب، شاید یکی از علل کینه شدید آنان به عجمها، اخباری باشد که مبنی بر نابودی خلافت اموی توسط عجمها که معاویه از این اخبار آگاه بود زیرا علی(ع) در نامهای خطاب به وی مینویسد: «خداوند بزودی خلافت را بهوسیله صاحبان پرچمهای سیاه که از سوی مشرق رو میآورند از نسل آنان خارج میکند و بهوسیله آنان، خوارشان کرده زیر هر سنگی پنهان باشند آنان را میکشد، صاحبان پرچمهای سیاه که از خراسان رو میآروند همین عجمها هستند. آنها بر سلطنت بنیامیه غلبه میکنند و آنان را زیر هر ستارهای باشند میکشند.»[۴٢]
امام علی(ع) در خطبههای خویش نیز به روی کار آمدن بنیعباس اشاره نمودهاند، از جمله میفرمایند: «آگاه باشید ترسناکترین فتنهها بر شما بهنظر من فتنه بنیامیه است. سوگند به خدا بعد از من، بنیامیه برای شما زمامداران بدی خواهند بود. همواره بر شما تسلط دارند تا از شما، کسی را روی زمین باقی نگذارند، مگر آنکه برای آنان سود داشته یا زیانی به ایشان وارد نیاورد. ما اهل بیت از گناه آن فتنهها خواهیم رست و در آن اوقات، نمیتوانیم (کسی را آشکار به راه حق) دعوت نماییم. سپس خداوند آن فتنهها را از شما دور گرداند، مانند جدا کردن پوست از گوشت بهوسیله کسی که (بنیعباس) به ایشان ذلت و خواری میرساند و به جبر آنها را (بهاطراف) سوق داده و از جام پر (از بلا و مصیبت) آب میدهد، به جز زخم شمشیر چیزی به آنها نبخشد و بهجز خوف و ترس چیزی نپوشاند.»[۴٣]
طرز رفتار و معامله امویان با موالی، به نهضت شعوبیه منتهی شد که خود بحث جداگانهای است.[۴۴] خلاصهای از رفتار امویان با موالی چنین است:
«به فرزند عربی که مادر ایرانی داشت هیچ شغلی نمیدادند. تشییع جنازه موالی را ننگ میشمردند. هر گاه در کوی و برزن، عربی باربر، با عجمی مصاف میشد، عجم مجبور بود که بار اعرابی را بدون اجرت تا منزل حمل کند. کار جنون نژادی اعراب بهجایی رسید که یکی از موالی، دختری از عرب را بهزنی گرفت، چون والی مدینه باخبر شد، بهوسیله عمال خود، دستور جدایی آن دو را صادر و مرد را ٢٠٠ تازیانه زدند و موی سر و رویش و ابروانش را تراشیدند. محمد بن بشیر، شاعر معاصر، آن واقعه را به شعر درآورد و از کردار والی مدینه ستایش نمود. ترجمه شعر او چنین است: ابو الولید شرافت دختران ما را حفظ کرد و آنان را از زناشویی با بندگان منع نمود و سر و سبیل و ریش و ابروان آن مرد بیادب را تراشید و او را تازیانه زد، تا رفته و با دختران کسری ازدواج کند، زیرا بنده با بنده همسر گردد.»[۴۵]
امویان، ملل دیگر را موالی میشمردند که بهمعنی اسیران و بردگان آزاد شده وابسته بود و نیمی از کار مزد روزانه آنان را تصرف و خواهران و مادران و دختران موالی را کنیز خود میشمردند.[۴٦] یکی دیگر از تعصبات زشت امویان نسبت به عربها و پست و زبون شمردن سایر ملتها این بود که «هر کجا گشوده میشد، آن سرزمین و مردم آن و هر چه داشتند روزی پاک و پاکیزه فرمانروایان عرب بهشمار میآمدند و دلیل آن گفته سعید بن عاص والی عراق است که میگوید سراسر عراق بوستان ما مردم قریش است، هر چه را بخواهیم میگیریم و هر چه بخواهیم وا میگذاریم.»[۴٧]
عامل قوی دیگر نارضایتی ایرانیان از امویان، طرز رفتار جنایتکارانه آنان با آل علی(ع) و ائمه اطهار بود. زیرا که از مدتها قبل، محبتی الهی در دل ایرانیان نسبت به خاندان نبوت و امامت وجود داشت و رفتار زشت امویان با این خاندان شریف، بیش از پیش موجب نارضایتی ایرانیان را فراهم مینمود.
عامل دیگر، قتل و غارتهای سرداران عرب در جای جای کشور پهناور ایران بود. چنانکه حجاج عراق را، قتیبة بن مسلم، خراسان[یادداشت ٣] و یزید بن مهلب، طبرستان را ویران نمودند.
قتیبة بن مسلم، خوارزم، سمرقند، بخارا، ماوراءالنهر و فرغانه را گشود[۴٨]، او در هجوم به شهر بیکند «خون و مال مردم آن را مباح کرد. هر که در بیکند بود، همه را بکشت و آنچه باقی مانده بود برده کرد، چنانکه اندر بیکند کسی نماند و بیکند خراب شد. از مردم سمرقند هزار اسب گرفت، ده هزار تن به قتل رسانید و هستی مردم را طعمه آتش کرد. در خوارزم هر که را خواندن و نوشتن میدانست بکشت.»[۴۹]
یزید بن مهلب پس از قتیبه بن مسلم، به حکومت خراسان رسید. «او به جرجان (گرگان) حملهور شد و با خدای خود عهد کرد که اگر پیروز شود از خون آنان آسیابی را به گردش درآورده گندم آرد کند و نان بپزد و از آن نان بخورد. هفت ماه مردم جرجان را در محاصره گرفت و بعد از فتح، جنگجویان آن شهر را بکشت، زنان و فرزندان را اسیر کرد و ۱٢ هزار تن از آنان را به صحرای جرجان برد و بهدست انتقامجویان سپرد تا همه را کشتار کردند. پس بر خونها آب ریختند تا آسیاب به چرخش آمده و او گندم آرد کرده نان پخت و بخورد. در این معامله، ۴٠ هزار تن از مردم جرجان را کشتند.»[۵٠]
در عصر حجاج، «اگر به کسی میگفتند کافر هستی، بهتر دوست میداشت تا اینکه بگویند شیعه هستی.»[۵۱] «حجاج ٢٠ سال بر مردم حکومت کرد و کسانی را که گردن زده بود جز آنها که در سپاهها و جنگهای وی کشته شده بودند ۱٢٠ هزار کس بهشمار آوردند. وقتی بمرد ۵٠ هزار مرد و ٣٠ هزار زن در محبس او بودند که ۱٦ هزار کس از زنان، برهنه بودند. محبس زنان و مردان یکی بود و زندان محفاظی نداشت که مردم را از آفتاب تابستان و باران و سرمای زمستان محفوظ بدارد.»[۵٢]
- «حجاج به این زندانیان نانی میداد که از جو تهیه شده و مخلوط به خاکستر و نمک بود و هر زندانی چند بیشتر نمیماند که به رنگ سیاهان زنگی در میآید.»[۵٣]
همین کشتارها و رفتارها، بنیامیه را در ایران و مشرق، منفور و مقدمات سقوط آنان را فراهم ساخت. بنیعباس نیز از این مسأله، استفاده زیادی کرده و در تبلیغاتشان نوید میدادند که مردم را از ظلم و جور بنیامیه خلاص خواهند کرد. بنیعباس قسمت عمده تبلیغات و فعالیتهایشان را متوجه سرزمینی نمودند که بیشترین ظلم و جنایت در آنجا روی میداد تا درصد موفقیتشان افزایش یابد. البته این یک عامل بود.
ب - افزونی امکان پیروزی در خراسان
بنا بهدلایلی، امکان پیروزی در شرق و خراسان، بیشتر از سایر نقاط امپراطوری اموی بوده است:
۱-دور بودن خراسان از شام مرکز امویان. با توجه به اینکه «مرکز عمده دعوت عباسی، حمیمه در سوریه بود و امام عباسی خود در آنجا اقامت داشت».[۵۴]
جالب است که آنها قیام خود را از شام آغاز نکردند، زیرا از نظر امام عباسی «اهل شام حامی و مطیع مروانیان و طرفداران خاندان سفیان بودند».[۵۵]
سستی کار امویان از همه بیشتر در مشرق ظاهر بود، مخصوصاً در خراسان که از مرکز خلافت دور بود، نهضتهای ضد اموی قوت گرفت. پس میتوان یکی از دلایل موفقیت دعوت عباسی در خراسان را دور بودن آن خطه از شام و اختلافات آن دانست.
بدون تردید کنترل هر حکومتی بیش از همه ولایات در مرکز هویدا میشود و در آنجاست که استبداد ظهور بیشتری دارد و بههیچ مخالفی اجازه اظهار وجود و عقیده داده نمیشود، خصوصاً اگر این مخالفان قصد سرنگونی و روی کار آوردن رژیم دیگری را داشته باشند.
٢- در عراق، بنیامیه دستگاه جاسوسی قوی داشتند، لذا «امکان دعوت آشکار و نشر عقاید در آن ناحیه بسیار اندک بود»[۵٦] و عباسیان اصولاً اعتمادی به اهل عراق نداشتند، زیرا «بنیهاشم در عراق قویتر بودند.»[۵٧] و نیز «کوفه از مدتها قبل، مرکز عمده دعوت شیعه در عراق بود و اهالی آن از دوستداران علی(ع) و فرزندان او بهشمار میرفتند. در نظر امام عباسی، اهل کوفه هنوز طرفدار علویان، مردم بصره هواخواه عصمانیه و مردم جزیره طرفدار خوارج بودند».[۵٨] اهل مکه و مدینه نیز تحت تأثیر ابوبکر و عمر قرار داشتند.[۵۹]
٣- عباسیان پایههای قدرت خود را نه بر نیروی تازیان، بلکه بر قدرت عجم (ایرانیان) مستحکم نمودند و برای این منظور میبایست توجه زیادی به ایران مینمودند. در این مورد مینویسند: «عباسیان در دعوت خود، عمدتاً بر موالی و مخصوصاً ایرانیان متکی بودند و از آزردگی خاطر آنان استفاده میکردند.»[٦٠]
۴- اعرابی که در خراسان مستقر بودند، طی مدت مدیدی که با عنصر ایرانی حشر و نشر داشتند از صورت عرب بودن خارج شده بودند.» این اعراب کسانی بودند که در خراسان با موالی نشو و نما یافته و رنگ ایرانی گرفته بودند. بیشترشان مانند ایرانیان شلوار میپوشیدند و بهفارسی سخن میگفتند. آنان همسر ایرانی داشته... نوروز و مهرگان را جشن میگرفتند. از اینرو امام عباسی به مبلغان خود دستور میداد که بیشتر متوجه خراسانیان باشند. بهدنبال همین راهنماییهاست که میبینیم مأموران عباسی در خراسان، شهر به شهر و ده به ده میگشتند و بهتدریج نواحی خراسان و ماوراءالنهر مانند مرو، بخارا، سمرقند، کش، نسف، چغانیان، ختلان، مرورود، طالقان، هرات، پوشنگ و سیستان این دعوت پراکنده گشت و جمع کثیری به ایشان پیوستند.»[٦۱]
مسأله دیگر در مورد این اعراب، این است که آنان همواره تحت ظلم و ستم عمال اموی قرار داشتند و همین ظلم و جورها، سبب طرفداری آنان از مخالفین رژیم اموری میگشت. در این مورد مینویسند: «شمار بسیاری از اهل قبایل عرب در آن ولایت ریشه گرفت و به زراعت و تجارت علاقمند شده بودند و تمایلی به شرکت در سفرهای جنگی پی در پی که ولات اموی دعوتشان میکردند نداشتند. از اینرو، آنها را از دفاتر سپاه حذف کرده و حکومت اموی، مجبورشان میکرد تا مانند اهل خراسان، مالیات ارضی دهند و نیز آنها را مانند زمینداران ایرانی، دهقان[یادداشت ۴] میخواندند. اعراب خراسان نه تنها امتیاز عرب بودن را از دست داده بودند، بلکه حتی تا اندازهای زیر فرمان غیر عربها قرار گرفته بودند. بنابراین، تنها تغییر حکومت، نه صرفاً عوض شدن ولات، ممکن بود وضعشان را بهبود بخشد.»[٦٢]
با توجه به این اجحافات و تعدیات بود که ابومسلم، معمار ایرایی قیام عباسیان، در خراسان اهمیت طرفداران عرب نهضت عباسیان را منظور نظر داشت و در میان تازیان آن سامان نیز کسان بسیاری یافت که از تغییر کامل حکومت پشتیبانی میکردند پس اعراب خراسان در مخالفت با مروانیان، همان شور و حرارتی را داشتند که موالی و غلامان و ستمدیدگان در این مورد نشان میدادند.
از طرف دیگر، اعرابی که از سوی آنها بر علیه انقلاب عباسیان احساس خطر میشد، خود از مدتها قبل، اختلافات عمیقی با یکدیگر داشته و وجود همین اختلافات باعث شد که آنان نتوانند علیه دشمن قوی (سیاهجامگان) بهوحدت رسیده و به حرکت واحدی دست بزنند. بهخصوص در خراسان، مشکلات فراوانی وجود داشت که مانع موفقیت کارکشتهترین سرداران میشد. آن مشکلات بدین قرار بود:
اول، اختلافات شدید بین اعراب.
دوم، وجود خوارج که مخالف خلیفه بودند، چه خلیفه اموی باشد یا عباسی یا حتی علوی.
سوم، ثروتمندان و زمینداران که برای حفظ موقعیت و ثروت خود، به یکی از قبایل عرب وابسته بوده و به هیچوجه حاضر و مایل نبودند که کسی وضع موجود را از بین ببرد.
چهارم، علاوه بر وجود اختلافات کهن قبیلهای در میان اعراب، اختلافات نو و تازه مذهبی هم بین آنها ایجاد شده بود، یعنی آنانکه لازم میدانستند خلافت، مرکزی و اسلامی باشد نیز با هم اختلاف داشته و خود به سه دسته تقسیم میشدند: طرفداران امویان، عباسیان و علویان.
پنجم، ایرانیان غیر مسلمان همچون زرتشتیان، مزدکیان، مانویان و بودائیان که با هر چه به عرب بستگی داشت مخالف بودند.
ششم، جاسوسان خلفا و دستگاه اموی که با توجه به عدم تکیهگاه تودهای برای امویان و ستمگری بیحد آنان، اکثریت اعراب با آنها مخالف و دشمن بوده، لذا دستگاه جاسوسی بنیامیه بهگونه روزافزون گسترش مییافت. تشکیلات جاسوسی امویان، میکوشیدند تا در خراسان، تبلیغات نهضت عباسی را با تفتیش، استنطاق، تعقیب، توفیق، شکنجه و قتل از بین ببرند. اما مبلغان عباسی که در لباس بازگانان انجام وظیفه مینمودند همیشه بهخوبی میدانستند که چگونه خود را از دستگاه جاسوسی امویان رها سازند.
در باب مخاصمات اعراب و استفاده دعات عباسی از آن، مینویسند: «اعراب مخاصمات شدید در میان خود داشتند و قبای یمنی و عدنانی به کینههای دیرینه خود شدت داده، در تمام دوره اموی، مجادلات و جنگ و خونریزی و شدت عرب را در خراسان به غایت ضعیف نمود. وجود این اختلافات و عصبیتها بین قبایل و طوایف عرب، از اسبابی بود که نشر دعوتهای سری عباسیان در آن سامان را آسان میکرد. از جمله عوامل منتزع شدن خلافت از امویان، وجود همین اختلافات عرب و شدت تعصب آنها را ذکر کردهاند».[٦٣]
شرح اوضاع خراسان آن روز به اختصار چنین است:
- «در آنجا گروهی از تازیان که در فتح ایران شرکت کرده بودند سکونت داشتند و هر طایفهای برای خود، آب و زمین و چراگاه و مزرعهای بهدست آورده بود. دستگاه خلافت هم از این طوایف هر وقت مصلحت میدید استفاده میکرد و کار خراسان را والی بصره زیر نظر داشت. در میان تازیان ساکن خراسان، بخصوص دو طایفه اهمیت و اعتبارشان بیشتر و خصومتشان با یکدیگر فراوان بود. بنیتمیم از نژاد نزاری چون هم عدهشان زیاد و هم از هنگام فتح ایران بهدست عرب به خراسان آمده بودند اهمیت و نفوذشان بسیار بود و با طایفه ازد که یمانی (قحطانی) بودند نزاع داشتند. سابقه یمانیها در لشکرکشیها و پیروزیها کمتر بود. ولی در ریاست خراسان با نزاریها رقابت مینمودند، بهخصوص که طایفه ربیعه هم مددکاریشان مینمودند. بدین ترتیب خراسان عرصه مبارزات نزاریها و یمانیها بود. بدیهی است حاکم خراسان از هر طایفه انتخاب میشد، پیوستگان خود را تقویت میکرد. مثلا تمیمیها قتیبة بن مسلم باهلی والی خراسان را (که از طایفه باهله یمانی بود) کشتند (۹٦ هـ.ق) و بریمانیها چیره شدند و چون یزید بن مهلب، طایفه ازد را روی کار آورد تمیمیها ضعیف شدند. این اوضاع ادامه داشت و هر چند گاهی قدرت در دست یکی از این دو طایفه بود و عصبیت آنان شدت مییافت. مقارن مأموریت ابومسلم در خراسان و قیام او، نصر بن سیار از نزاریها، حکومت خراسان را بر عهده داشت و بالطبع بایمانیها بر سر بغض بود و با ربیعه هم. وی مردی با تجربه و در امر حکومت بصیر بود، چنانکه مسلمان شدگان را از جزیه معاف کرد و با واقعبینی خود، سقوط بنیامیه را پیشبینی مینمود. اما اوضاع خراسان چنان پریشان و عصبیت طوایف عرب چندان شدید بود که کاری از دست او برنمیآمد. از یک طرف دعوت بنیعباس رو به پیشرفت و امام ابراهیم با کمال دقت، مواظب اوضاع آنجا و منتظر فرصت بود، و از طرفی مشکلاتی دیگر وجود داشت. یکی از رؤسای بنیتمیم بهنام حارث بن سریج در طغارستان دعوی خلافت کرده، مردم برخی از شهرهای ماوراءالنهر به او گرویدند.
نصر بن سیار چندی گرفتار کار او بود، تا سرانجام حارث در ماه رجب سال ۱٢٨ هجری کشته شد. دیری نگذشت که نصر با مشکلی دیگر روبرو گشت و آن خروج مردی بود بهنام جدیع بن علی ازدی معروف به کرمانی از رؤسای یمانی که نصر را در فتنه حارث یاری کرده بود. میان نصر و کرمانی جنگ درگرفت که در حقیقت مبارزهای میان نزاریها و یمانیها بود. در این هنگام، خراسان را دستخوش فتنه این دو طایفه میبینیم. امام عباسی هم به پیروان خود دستور داده بود به یمانیها اعتماد داشته باشند و مضریها (نزاریها) را در دل، دشمن بدارند و نسبت به قبیله ربیعه هوشیار و بدگمان بمانند. به دستور امام عباسی، ابومسلم از این اوضاع آشفته با هوشمندی و تدبیر سود جسته و کارش را پیش برد، چندانکه این موضوع را از عوامل مهم موفقیت او بهحساب آوردهاند».[٦۴]
در این میان، ابومسلم خود نیز آتش جنگ میان نصر و کرمانی را دامن میزد، تا از این نزاع، در موفقیت قیام خویش سود جوید، چنانکه یعقوبی مینویسد:«بیشتر امر کرمانی بدست ابومسلم خراسانی بود، جماعیت از بزرگان مرا خبر دادند که هر گاه کرمانی و نصر برای نبرد روبرو میشدند. ابومسلم میگفت:خدایا هر دو را شکیبایی ده و هیچ کدام را پیروز نگردان».[٦۵]
جالب است که خلفای اموی نیز آتش این تعصبات و عصبیتهای قومی اعراب را تیزتر میکردند و از این اختلافات، به نفع خود استفاده میبردند.
علاوه بر سیاست بکارگیری ملیتهای مختلف ناراضی مسلمان خراسان، از طرف ابومسلم، اخباری وجود دارد که حکایت از بکارگیری این سیاست از طرف وی، در استفاده از نیروی نامسملمانان غیر عرب مقیم ممالک اسلامی و ایجاد ارتباط و دوستی با زرتشتیان خراسان و جذب و استفاده از آنها میکند. از جمله، طرز رفتار ابومسلم با بهآفرید فرزند ماه فردین بوده و در واپسین روزهای خلافت اموی، حدود سال ۱٢۹ هجری قمی، در خواف نیشابور خروج و کتابی برای پیروانش آورد. «او در حقیقت در پی آن بود تا آئین مجوس را اصلاح کند و شاید میخواسته میان کیش زرتشتی و آیین اسلام آشتی و سازشی پدید آورد و تعالیم زرتشت را بپیراید. دعوی بهآفرید باعث شد که در میان زرتشتیان تفرقه افتد، زیرا او در دین زرتشت اصلاحاتی را در نظر داشت. با توجه به اینکه اگر در میان پیروان زرتشت تفرقه میافتاد، اضمحلال این دین در برابر اسلام سریعتر میبود، مغان زرتشتی عقاید او را قبو نکرده ازابومسلم در مقابله با او استمداد طلبیدند و ابومسلم، تا اندازهای به تحریک موبدان زرتشتی، خیزش بهآفرید و پیروان او را در خون فرو نشست، این نمونهای از سازش ابومسلم با رؤسای مجوس در ماجرای بهآفرید را باید بخشی از سیاست او در بهرهجویی از نیروهای گوناگون ضد عرب، جهت یاری دادن او در نبرد با امویان بهشمار آورد».[٦٦]
علاوه بر مسأله بهآفرید، این مطلب که در میان یاران و طرفداران ابومسلم، عدهای زرتشتی مانند سام، استاد سیس، اسپهبد فیروز معروف به سندباد، نیزک و اسحق ترک بودند، مؤید ارتباط و دوستی ابومسلم با این طایفه است. این دوستی و ارتباط تا جایی بود که «مغان زرتشتی، خود را از ابومسلم و مشی سیاسی دولت نوخاسته عباسی پشتیبانی میکردند، زیرا که هم ابومسلم هم عباسیان، آنها را در سرکوبی اهل بدعت یاری داده بودند»[٦٧]
دو حادثه دیگر نیز اقدام ابومسلم در خراسان را سهلتر نمود: یکی محاربه عبدالله بن معاویه با محارب بن موسی در نواحی فارس و کرمان تا اصفهان و ری که عملا مغرب ایران را متشنج کرده بود و دیگری قیام خوارج که شعلههای آتش آن در بینالنهرین مشتعل شده و برای مدت مدیدی این منطقه را از حیطه نفوذ و قدرت مرکزی دمشق بیرون آورده بود و بدینوسیله، ایران را بیش از آن مقدار که تشنج خراسان به تنهایی میتوانست، از اطراف خود جدا کرده بود.[٦٨]
بنابر مطلب این قسمت، میتوان به این نتیجه رسید که:«خراسانیان بیش از همه از بنیامیه متنفر بوده»[٦۹] از اینرو «بهترین و مساعدترین زمینه برای تبلیغ امر عباسیان در خراسان و ماوراءالنهر وجود داشت و مبلغین یا داعیان عباسی به آن صوب اعزام شدند».[٧٠]
ج - موضوع دیگری که باید بهعنوان عاملی مذهبی و آرمانی در پیشبرد نهضت سیاهجامگان به آن نگریست، اخبار و احادیثی است که امید بهظهور مهدی موعود(ع) از جانب شرق با بیرقهای سیاه برای برپایی عدالت و رفع ظلم از توده مردم در اواخر عمر حکومت اموی داده میشد تحت تأثیر این احادیث مردم منتظر ظهور و قیام امام بودند. بعضی مورخین نیز این انتظار عمومی مسلمین برای قیام یکی منجی، تحت عناوین قائم یا مهدی را یکی از موجبات سقوط بنیامیه دانستهاند.[٧۱]
انتظار این ظهور تا آنجا مؤثر بود که سبب گردید گروهی از اعراب و موالی در خراسان گرد مردی بهنام حارث بن سریج فراز آیند. وی در طخارستان به دعوی خلافت سربرآورد و به نشانه ظهور مهدی، علم سیاه آشکار کرد. اما بهدست نصر بن سیار مقهور و مقتول گردید.[٧٢]
پس، انتظار ظهور امام مهدی(ع) از شرق و خراسان، انتظار دور از ذهنی نبود، زیرا قبل از رستاخیز سیاهجامگاه، قامتی با چنان رنگ و ادعایی بهوقوع پیوسته بود.
مناسب این متن احادیثی که به آمدن امام(ع) از شرق با بیرقهای سیاه، تصریح میکنند آورده شود:
«ابن ماجه، این حدیث حسن و صحیح را که ثقات محدثین نقل کرده اند در کتاب سنن (ج ٢، ص ٢٦۹) از عبدالله بن حارث بن جزء زبیدی روایت نموده که پیامبر(ص) فرمود مردمی از جانب شرق قیام نمایند و سلطنت را برای مهدی آماده سازند.
ثوبان از حضرت رسول اکرم(ص) روایت نموده که فرمود: نزد گنج شما سه نفر به قتل برسند که هر سه پسران خلیفه میباشند و پس از آن، دیگر هیچ یک از آنها خلیفه نمیشود، تا آنکه مردمی با پرچمهای سیاه سر رسند و طوری آنها را به قتل رسانند که هیچ قومی را بدان وضع نکشته باشند. سپس خلیفه خدا مهدی بیاید. چون بشنوید که ظهور نموده بهسوی او رو آورید و با او بیعت کنید. زیرا او مهدی، خلیفه حقیقی خداوند است. و هم ثوبان از آن حضرت روایت نموه که فرمود:
مردمی با پرچمهای سیاه از جانب شرق پدید آیند که دلهای آتشین دارند، هر کس از آنها مطلع گشت به سوی آنها روآورد و با آنان بیعت نماید ولو با رفتن از روی برف باشد.
در حدیث عبدالعزیز بن مختار از خالد خدا بدینگونه آورده، رسول اکرم(ص)فرمود:
پرچمهای سیاه از جانب شرق میآید که پرچمداران آن، دلهای آهنین دارند، هر کس قیام آنها را شنید بهسوی آنها بشتابد، هر چند با راه رفتن از روی برف باشد. آنها به شهر دمشق میآیند و آن را منهدم میکنند و پیروان پادشاهان را در آنجا میکشند.
ثوبان از حضرت پیامبر(ص) روایت نمود که: چون پرچمهای سیاه را ببینید که از خراسان میآید به استقبال آن بشتابید، هر جند با رفتن از روی برف باشد چه در آن جماعت، مهدی خلیفه خدا است.
عبدالله بن عمر گفت: پیامبر فرمود: ما اهل بیتی هستیم که خداوند آخرت را برای ما بر دنیا ترجیح داده است. بعد از من اهل بیتم مصیبتها میبینند و از وطن آواره میگردند. تا آنگاه که مردمی از جانب مشرق با پرچمهای سیاه بهطلب حق قیام کنند. این حق را به آنها نمیدهند تا جنگ کنند و پیروزی یابند و حق را بگیرند و آن را به فردی از اهل بیت من بسپارند که دنیا را پر از عدل کند، چونان که از ظلم پر باشد، هر کس آنزمان را درک کند، به آنها بپیوندد، اگر چه به رفتن از روی برف باشد».[٧٣]
وجوهی جهت انتخاب رنگ سیاه برای جامه و بیرق از طرف سیاهجامگان آوردهاند، که از جمله آنهاست: ۱- نشاندادن اینکه قصدشان بازگشت به دین پیغمبر است، ٢- برای شباهت به علم پیامبر، ٣- برای نشان دادن سوگ خود از کشتار فرزندان فاطمه، ۴- جهت نشان دادن سوگواری خود از شهادت زید و پسرش یحیی، ۵- برای افزودن بر ابهت قیام با انتخاب رنگ سیاه، ٦- و شاید مهمترین دلیل انتخاب رنگ سیاه برای جامه و علم از طرف بومسلمیان را مطابقت دادن ظاهر قیام خود با این احادیث و استفاده از آن در پیشبرد نهضت خود دانست.
عباسیان نیرنگ باز بهخوبی میتوانستند با استفاده از این احادیث، قیامشان را بهصورت قیامی مذهبی و آرمانی، بیشتر در ذهن مردم جا اندازند، لذا میتوان وجود این قبیل احادیث را یکی دیگر از دلایل اقدام عباسیان در شروع قیام از خراسان و شرق و هم یکی از قویترین عوامل پیروزی آنان بر بنیامیه دانست. لازم به گفتن نیست که این اقدام، سوءاستفادهای آشکار از احادیث اسلامی توسط آل عباس و بومسلمیان بوده، بهخصوص که آنان خود میتوانستند حتی چنین حسن ختام، دو حدیث در مورد پیشبینی روی کار آمدن آل عباس و ظلم و جور آنها نسبت به فرزندان پیامبر، نقل میشود:
پیامبر(ص) نظری به عمویش افکنده فرمود: ای عمو، آیا آنچه جبرئیل به من خبر داده به تو اطلاع بدهم؟ عرض کرد یا رسولالله بفرمایید.
فرمود، جبرئیل به من گفت: و ای از آنچه اولاد تو از فرزندان عباس میبینند! عباس گفت: یا رسولالله بهتر نیست برای جلوگیری از این امر، دیگر با زنان همبستر نشوم؟ فرمود: آنچه باید بشود، شده است.[٧۴]
علی(ع) خطاب به ابن عباس فرمود: وقتی بنیامیه از بین برود اولین کسی که به ریاست میرسد، فرزندانت از بنیهاشمند و کارها خواهند کرد![٧۵]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
يادداشت ٢: در اینکه آیا این نامه، ساخته تبلیغات امویان است، سخت تردید وجود دارد زیرا مروان دوم بهموجب این نامه، ابراهیم امام را اعدام نمود. بهعلاوه بعید است که در صورت مجعول بودن چنین نامهای، شخصی چون طبری آنرا در زمان سیادت عباسیان انتشار داده باشد (تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، پاورقی ص ٦٧).
يادداشت ٣: خراسان در آن زمان بهمعنی عام تا جیحون و غرب کوهستانهای پامیر و شمال هند و خراسان فعلی را شامل میشد بلکه گاهی به همه ممالک شرقی اسلامی تا اقصی حدود آن، خراسان اطلاق میشد. (از پرویز تا چنگیز، سیدحسن تقیزاده، ص ٧٣).
يادداشت ۴: دهقان یا اشرافیت زمیندار عصر ساسانی، در تقسیمات اداری دوره اسلامی بهعنوان نمایندگان دولت در مناطق روستایی، املاک و اراضی سابق خود را همچنان نگهداشتند. وظیفه دهقانان جمع و جبایت خراج از کشاورزان و تحویل آن به بیتالمال مسلمانان بوده است. البته خراج زمین تنها از طبقات وابسته به زمین اخذ میگردید و برآورد میزان سهم هر یک از روستاییان بر عهده دهقان بود. بدین ترتیب در دوره اسلام نیز همانند عصر ساسانی کشاورزان موظف بهکار در زمین و ادای مالیات به حکومت بودند (تاریخ ایران از اسلام تا سلاحقه فرای، ترجمه انوشه، ص ۴٣).
[↑] پینوشتها
[۱]- شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ترجمه و شرح محمدتقی اصفهانی، انتشارات علمیه اسلامیه، بیتاریخ (دو جلد در یک، مجلد)، ج ۱، ص ٧۱.
[٢]- مقریزی، النزاع و التخاصم، ترجمۀ سید جعفر غضبان، چاپ اول، انتشارات مرتضوی ۱٣٢۹، ص ۵٢.
[٣]- ر. ک: جعفر مرتضی حسینی، زندگی سیاسی هشمین امام، ترجمه سید خلیل خلیلیان، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول - ۱٣۵۹، صص ۵٣-۵٦.
[۴]- ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه علی پاشا صالح، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ سوم، ج ۱، ص ٣۵٧.
[۵]- همانجا
[٦]- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر کلام، تهران: انتشارات امیر کبیر (دوره پنج جلدی در یک مجلد)، چاپ پنجم، ج ۴، ص ٧۵۴.
[٧]- در مورد ابومسلم و نژاد و تبار او، ر. ک: مسعودی، مروجالذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم - ۱٣٦۵، ج ٢، ص ٢۴٣.- تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول - ۱٣٦۴، ج ٢، صص ۱٦۴ و ۱٦۵.- عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ چهارم - ۱٣٦٣، صص ۴٠۱ و ۴٠٢.[٨]- مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران: انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم - ۱٣٦٢، صص ۴٠۴ و ۴٠۵.
[۹]- عمادالدین حسنی اصفهانی، تاریخ مفصل اسلام و تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: کتابفروشی اسلامیه، چاپ دوم - ۱٣٢٧، ج ۱، ص ٣٧٢.- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ٢، ص ٢٣۹.[۱٠]- جعفر مرتضی حسنی، زندگی سیاسی هشتمین امام، ص ۱٧.
[۱۱]- هندوشاه نخجوانی، تجارب السلف، تصحیح عباس اقبال، تهران: کتابخانه طهموری، چاپ سوم - ۱٣۵٧، ص ۱٠٨.
[۱٢]- ر. ن. فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ اول - ۱٣٦٣، ص ۴٨.
[۱٣]- بارتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول - ۱٣۴۹، ص ٧٦.
[۱۴]- ابوحنیفه دینوری، اخبار الطول، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات نی، چاپ اول - ۱٣٦۴، ص ٣٧٨
[۱۵]- زندگی سیاسی هشتمین امام، ص ٢٣.
[۱٦]- ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ج ۱ ص ٣۵٨.
[۱٧]- سیدحسن تقیزاده، از پرویز تا چنگیز، تهران: انتشارات کتابخانه تهران، چاپ اول - ۱٣٠۹، ص ٧٢.- تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی،صص ٦٨ و ٦۹.[۱٨]- دینوری، اخبار الطوال، ص ٣٧٦.
[۱۹]- همان مأخذ، صص ٣٨۴ و ٣٨۵؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، چاپ سنگی، بیجا، بیتا (دو جلدی)، ج ۱، ص ٣٠٣.
[٢٠]- از پرویز تا چنگیز، ص ٧۵؛ حسین ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: کتابفروشی اسلامی، چاپ اول - ۱٣٣٨، ج ٢، ص ۱۹.
[٢۱]- ایلیا پاولویچ پطروشفسکی، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، تهران: انتشارات پیام، چاپ چهارم - ۱٣۵۴، ص ٦٨.
[٢٢]- تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ص ٦٠ و ٨٠.
[٢٣]- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۱، ص ٧٠.
[٢۴]- وفیات الاعیان، ج ۱، ص ٣٠٣.
[٢۵]- محمدجریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول - ۱٣۵٢، ج ۱۱، ص ۴٧۱٠.
[٢٦]- نقل از: زندگی سیاسی هشتمین امام، صص ٦٣ و ٦۴.
[٢٧]- مقریزی، النزاع و التخاصم، ص ۱٣۵؛ جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ٧۵۵.
[٢٨]- ذهبی، العبر، ، ج ۱، ص ۱٨٦؛ مرآة الجنان، ج ۱، ص ٢٨۵، به نقل از: زندگی سیاسی هشتمین امام، صص ٧٧ و ٧٨.
[٢۹]- همانجا
[٣٠]- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ٧۵٦.
[٣۱]- ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمۀ محمدابراهیم آیتی، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم - ۱٣٦٢، ج ٢، ص ٣٣٦.
[٣٢]- ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ج ۱، ص ٣۵٨.
[٣٣]- ر. ک: دکتر غلامحسین یوسفی، ابومسلم سردار خراسان، تهران: انتشارات کتابهای جیبی، چاپ دوم - فصل سوم
[٣۴]- النزاع و التخاصم، ص ۱۵٣.
[٣۵]- تاریخ طبری، ج ۱۱، صص ۴٦۹٧ و ۴٦۹٨؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمۀ عباس خلیلی، تهران: مؤسسه مطبوعاتی علمی، چاپ اول - بیتا، ج ۹، صص ۱٠٣ و ۱٠۴. النزاع و التخاصم، ص ۱۵۴.
[٣٦]- در مورد شیوه رفتار و حکومت سه خلیفه اول، ر. ک: زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، صص ٢٧٠-٢٧٧.
[٣٧]- ر. ک: ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، الغارات، ترجمۀ محمدباقر کمرهای، تهران: نشر فرهنگ اسلام، بیتا.
[٣٨]- اخبار الطوال، ص ٣۱۱.
[٣۹]- نقل از: محمدجواد مغنیه، ترجمه مصطفی زمانی، شیعه و زمامداران خودسر، قم: انتشارات پیام اسلام، چاپ دوم - بیتا، ص ۱۱۱؛ حسین ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ص ٣٣٠.
[۴٠]- ابوالفضل قاسمی، هزار ماه سیاه یا فجایع تاریخی امویان، تهران: انتشارات چاپخش، چاپ اول - ۱٣۵۱، ص ۱٨۱.
[۴۱]- سلیم بن قیس، اسرار آل محمد، ترجمۀ الف. ب. الف، قم: ۱۴٠٠ قمری، صص ۱۵٠ و ۱۵٣.
[۴٢]- همانجا
[۴٣]- نهجالبلاغه، ترجمۀ فیض الاسلام، تهران: انتشارات فقیه، بیتا، خطبه ۹۱ و نیز ر. ک: خطبههای ۱٠٢، ۱۵٨، ۱٦۵. الغارات، ص ٦.
[۴۴]- در مورد شعوبیه ر. ک: غلامرضا انصافپور، روند نهضتهای ملی و اسلامی در ایران، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱٣۵۹، صص ۵٠-٧۱؛ حسینعلی ممتحن، نهضت شعوبیه.
[۴۵]- مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱٣۵۴، ج ٢، ص ۱٢٠؛ جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ٧٣۱.
[۴٦]- روند نهضتهای ملی و اسلامی در ایران، ص ۵۱.
[۴٧]- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ٢، صص ٢٢۹-٢۴٠.
[۴٨]- وفیات الاعیان، ج ۱، ص ۴٦٧.
[۴۹]- تاریخ بخارا، :ص ۵٣، به نقل از هزار ماه سیاه یا ...، ص ٢٠۴.
[۵٠]- تاریخ ابن خلدون، ج ٢، ص ۱٢٢.
[۵۱]- شیعه و زمامداران خودسر، ص ۱۱٨.
[۵٢]- مروجالذهب، مسعودی، ج ٢، ص ۱٦۹.
[۵٣]- تاریخ ابن جوزی، به نقل از: شیعه و زمامداران خودسر، ص ۱٢٢.
[۵۴]- تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص ۴٨ و ۴٧.
[۵۵]- همانجا
[۵٦]- همانجا
[۵٧]- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج ۴، ص ٦۹٦.
[۵٨]- تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص ۴٨.
[۵۹]- ابومسلم سردار خراسان، ص ۵۴.
[٦٠]- از پرویز تا چنگیز، ص ٧۵.
[٦۱]- زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ٣۹٢، ابومسلم سردار خراسان، ص ۵۴.
[٦٢]- تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص ۵٧.
[٦٣]- از پرویز تا چنگیز، ص ٧٣، تاریخ مفصل اسلام، ص ٣٧٨. تاریخ اریان در قرون نخستین اسلامی، ص ٦٣.
[٦۴]- ابومسلم سردار خراسان، ص ٦٠ و ٦٢.
[٦۵]- تاریخ یعقوبی، ج ٢، ص ٣۱٧.
[٦٦]- تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص ٣۵.
[٦٧]- همانجا
[٦٨]- تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، صص ٦۵ و ٦٦.
[٦۹]- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ، ج ٢، ص ٢۴٠.
[٧٠]- ن. و. پیکولوسکایا و دیگران، تاریخ ایران، از دوران باستان تا پایان سده هیجدهم میلادی، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران: انتشارات پیام، چاپ پنجم - ۱٣٦٣، ص ۱٧٠. [٧۱]- از پرویز تا چنگیز، ص ٧۵.
[٧٢]- ر. ک: تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص ۴۹.
[٧٣]- علامه مجلسی، مهدی موعود (جلد ۱٣ بحارالانوار) ترجمه علی دوانی، تهران: ۱٣۵٦، صص ٢۹٦، ٢۹٧، ٣٠۵، ٣٠٦.
[٧۴]- همان مأخذ، ص ٢٨۹.
[٧۵]- اسرار آل محمد، ص ٢٧۱.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ کیهان اندیشه، شماره ۵۱، آذر و دی ۱٣٧٢، از صفحۀ ۱۵٦ تا ۱٧٠