استان قندهار
فهرست مندرجات
[افغانستان] [جغرافیای افغانستان]
استان قندهار[۱] (به پشتو: د کندهار ولایت؛ به انگلیسی: Kandahar Province)، به مرکزیت شهر قندهار، با وسعتی حدود ۵۴٬۰۲۲ کیلومتر مربّع بین
مختصات ۳۱،۰ درجه شمالی ٦۵،۵ درجه شرقی، در جنوب افغانستان واقع شده است[٢]. این استان از شمال به استان اروزگان، از جنوب و جنوب شرقی به پاکستان، از غرب به استان هلمند و از شمال شرق به استان زابل محدود است[٣]. جمعیت این استان در سال ۲۰۰۹ میلادی، ۱٬۰۸۰٬۳۰۰ نفر برآورد شده است.[۴]
نامهای تاريخی | ▲ |
در مورد ریشهی نام «قندهار» این گمان وجود دارد، که گویا برگرفته از نام «اسکندر» است و صورت پشتو شدهای واژهی «اسکندریه» یا «الکساندریا» میباشد[۵] که در زمان تسلط یونانیان (حدود سال ۳۲۹ یا ۳۳۰ پیش از میلاد) بههمین نام نامیده شده است.[٦]
اما کانديد اکادميسين محمداعظم سيستانی، این نظر را رد میکند و به نقل از دکتر بلیو مینویسد: «نام کندهار، بنابر پژوهشهای دکتر بلیو، در اصل از نام یکی از قبایل معروف پشتون که در حوزه سفلی رود کابل از ننگرهار تا پیشاور و سند پراکنده بودند و هندیان آنها را «گنداری» یا «گندهاری» و سرزمینشان را «گندهارا» مینامیدند، گرفته شده است. یعنی پس از آنکه این قبیله براثر هجوم اقوام دیگر از گندهارا مجبور به مهاجرت به حوزه ارغنداب و ترنک شدهاند، خود را کندهاری و سرزمین خود را کندهار نامیدهاند.»[٧]
بههر صورت، در این مورد میان پژوهشگران اختلافنظر وجود دارد. اما، کهنترین نام خاص این استان، در سنگنبشته بیستون داریوش بزرگ، «هرههویتیش» (به لاتینی «آراخوزیا = Arachosia») یاد شده است که یکی از ساتراپیهای هخامنشیان بهشمار میرفت و وجه تسمیهی آن این بود که در آبریز رودی قرار داشت که در اوستا «هرههوایتی» (یعنی رود ارغنداب امروزی) خوانده شده است[٨]. این استان، که جزئی از خراسان بزرگ محسوب میشد، پس از اسلام، در آثار جغرافیانویسان عرب بهنام «رُخَج» آمده است.[۹] سیستانی مینویسد: «در زبان پهلوی آنرا «رخوت» و در زبان فارسی آنرا «رُخذ» و «رخد» نوشتهاند و عربها همین کلمه «رخوت» را به «الرُخج» معرب کردند و آنرا الرخج نامیدند.»[۱٠]
پیشینهی تاريخی | ▲ |
بر اساس، کاوشها و یافتههای باستانشناسی، قدمت شهرنشینی در استان قندهار به حدود ٣٠٠٠ سال پیش از میلاد میرسد[۱۱] و بر پایهی روایات اسطورهای نخستین شهر را در این استان، لهراسپ شاه معروف کیانی بنیاد نهاد[۱٢]. گذشته از این، از حوزه تمدنی ارغنداب، در ریگ ودا، کهنترین اثر مکتوب آریاییهای هند، با نام «سرهسواتی» (Sarasvati)، یادآوری شده که در اوستا، با ابدال حرف «س» به «هـ»، «هرههوایتی» خوانده شده است و اشاره به رود خروشان ارغنداب دارد. چنانکه این استان، کهنترین نام خود را از همین رودخانه گرفته است.[۱٣]
در بند ۱٣، فرگرد نخست، وندیداد اوستا، استان قندهار بهنام «هرههوایتی» (Harah Vaiti)، دهمین سرزمین، در شمار شانزده سرزمين مقدس زرتشتی، یاد شده است:
«دهمین کشور با نزهت که من هورامزدا آفریدم، رخج زیبا است. اهریمن پُر مرگ بر ضد آن گناه بیتوبه، آفت دفن اموات، پدید آورد.»[۱۴]
قندهار، در دورهای هخامنشیان٬ یکی از ساتراپیهای هخامنشیان محسوب میشد و در فهرست ساتراپیهای هخامنشیان با همین نام «هرههویتیش» یاد شده است.[۱۵]
م. م. دیاکونوف، یکی از خاورشناسان برجستهی شوروی سابق مینویسد: «در سالهای ۵۴۵-۵۴٠ پیش از میلاد، ایالات شرقی ایران بهوسیلۀ کوروش فتح شده است. ایالات مزبور عبارتند از: درنگیان، آری، قندهار، ساتاگیدی و آراخوسی (افغانستان کنونی). البته در صورتیکه قسمتی از این ایالات تا حدودی متعلق به کیاکزار نبوده باشد.»[۱٦]
داریوش شاه - در بند ۶ سنگنبشته بیستون - گوید: این [است] که از آن من شدند بهخواست اهورا مزدا من شاه آنها بودم. پارس، عیلام، بابل، آشور، عرب، مودرای (مصر)، اهل دریا (فینیقیها)، سارد (لیدی)، یونان (یونانیهای ساکن آسیای صغیر)، ماد، ارمنستان، کپدوکیه، پرثو، زرنگ (سیستان)، هرئی و (هرات)، باختر (بلخ)، سغد، گندار (دره کابل) سک (طوایف بین دریاچه آرال و دریای خزر)، ثتگوش (دره رود هیرمند)، رخج (قندهار)، مک (مکران و عمان) جمعاً ۳۲ کشور.
منظور از «آراخوسی» یا «آراخوزیا»، در زبان یونانی، همین قندهار کنونی است که در آثار جغرافیانویسان یونانی پس از هرودوت، بهچشم میخورد[۱٧]. بههر حال، این منطقه پس سقوط سلسلهی هخامنشی در ایران کنونی، مورد یورش اسکندر مقدونی قرار گرفت.
زمانی که اسکندر پارس را تسخیر کرد، داریوش سوم، آخرین شاه هخامنشی، در صدد بود که به ایران شرقی (افغانستان امروزی) رفته، قشونی از ایالت شرقی برای مقابله با اسکندر گرد آورد. اسکندر نیز بهشتاب در دنبال او میرفت و چون بهحوالی دامغان رسید، شنید که نبرزن (Nabarzan) که بهسرداری هزار سوار با داریوش بود، و بسوس (Bessus)، حکمران باختر و برازاس (Brazas) والی رخج (قندهار) و سیستان داریوش را توقیف کردهاند.
چون بسوس و دستیاران او دیدند که اسکندر در تعقیب آنان است، بسوس زخمهای مهلکی به داریوش زده، خود برای تصرف سلطنت به باختر فرار کرد.[۱٨] اما م. م. دیاکونوف، مینویسد: «وقتیکه ساتراپها دیدند که لشکریان حریف به آنها رسید، با خنجر داریوش را کشتند تا زنده بهدست دشمن گرفتار نشود و خود آنها به فرارشان ادامه دادند.»[۱۹]
با این حال، اسکندر وقتی رسید که داریوش درگذشته بود. کشتهشدن داریوش در ژوئیه ۳۳۰ پیش از میلاد گزارش شده است.[٢٠]
دکتر محمدجواد مشکور مینویسد: «اسکندر به دنبال کشندهای داریوش یعنی بسوس که در باختر بهنام اردشیر، خود را شاه آسیا میخواند، روانهی آن سرزمین شد. در بین راه ساتیبرزن (Satibarzane)، والی هرات را که یاغی شده بود، از میان برداشت. در سیستان شنید، که کنکاشی از یونانیان بر ضد او ترتیب داده شده، و بعضی از سرداران مقدونی خیال قتل او را دارند.»[٢۱] م. م. دیاکونوف میافزاید:
اسکندر بعد از مرگ داریوش خود را وارث قانونی هخامنشیان، پادشاه آسیا خواند. کلیۀ قوایی که علیه اسکندر وجود داشت، در ایران شرقی و آسیای میانه متمرکز گردیده بود. اسکندر برای اینکه تسلط و نفوذ خود را در قلمرو حکومت هخامنشیان تثبیت نماید، میبایستی در مشرق صلح و آرامش را پایدار کند و در اینجا با مشکلات نظامی که پیشبینی نکرده بود، یعنی مخالفت شدید همراهان خود مواجه گردید.
در آغاز کار اسکندر قصد داشت عدهای از نجبا و بزرگان برجسته و ممتاز هخامنشی را بهطرف خود جلب نماید، و از اینرو آنها را به حکومت ساتراپیهای شرقی برگزید، ولی بعد از آنکه با چند خیانت و شورش مواجه گردید، به مجازات و تنبیه آنان اقدام نمود.
در موقع لشکرکشی به آراخوسی و درنگیان هنگامیکه در شهر فراه بود، خبر رسید که توطئه علیه وی ترتیب داده شده است و در آن توطئه، یکی از سرداران مهم - فرمانده گتایرها پسر پارمنیون موسوم به فیلوت شرکت داشت. بهطوری که معلوم است شرکتکنندگان در این توطئه از طبقۀ ممتاز و نجبای مقدونیه بودند که جنگ با ایران نظر آنها را کاملاً تأمین کرده بود و از ادامۀ جنگ در عمق قارۀ آسیا ناراضی بودند... اسکندر موقعیکه این توطئه را از بین برد، برای اولینبار نسبت به نزدیکان و همراهان خود که در گذشته گناهان بزرگ و کوچک آنها را به آسانی مورد عفو و اغماض قرار میداد، روش بسیار شدیدی اتخاذ نمود، فیلوت را در اختیار قشون گذاشت و آنها او را محکوم به مرگ کردند و رأی صادره بلافاصله اجرا شد.[٢٢]
همو میافزاید: «قساوت و قاطعیت رفتار اسکندر دلیل بر این است که وی در شرق دچار وضع بسیار سخت و شدیدی شد؛ زیرا علیه اشغالگران مقدونی جنگ ملی در شرف وقوع بود.»[٢٣] از اینرو، بهگفتهی دکتر عبدالحسین زرینکوب، «فرمانروایی کوتاه اسکندر هم در سرزمینهای آریایی، بیشترش در سفرهای جنگی در نواحی شرقی این سرزمینها (افغانستان امروزی) تا هند گذشت.»[٢۴] زرینکوب مینویسد:
«اسکندر، در دنبال قاتلان داریوش، پیشرفت در ایران شرقی را ادامه داد. در ولایات شرقی یک چند مجبور به توقف و مبارزه با طوایف و فرمانرویان محلی شد... هنگامیکه در تعقیب بسوس بود، در واقع مقارن این ایام والی هرات هم به بسوس پیوسته بوده و اکنون درنگیا - زرنگ سیستان - نیز که ساتراپ آن در قتل داریوش با بسوس همکاری داشت، طبعاً اسکندر را به تسخیر نیمروز میخواند. اما در سیستان، توطئهای برضد مقدونی تکوین یافت که کشف آن اسکندر را مجبور کرد با قتل نزدیکترین سرداران - فیلوتاس و پدرش پارمنیون - قسمتی از محبوبیت خود و اعتمادی را که به دوستانش داشت از دست بدهد... به هر حال، اسکندر از زرنگ سیستان به راه رخج و باختر رفت که تعقیب بسوس - با ادعایی که او بهعنوان اردشیر چهارم دربارۀ سلطنت هخامنشی داشت - برای مقدونی در حکم هدف نهایی فتوحاتش بهشمار میآمد. بسوس در باختر و سغد و اطراف جیحون مانع بزرگی در مقابل اسکندر بهوجود آورد...»[٢۵]
و نیز دکتر محمدجواد مشکور میافزاید: «پس از سر و ساماندادن بهکار زرنگ (سیستان)، بهسوی رخج روانه شد این ایالت قندهار کنونی بود. پس از تسخیر آن بهسوی باختر روانه شد.»[٢٦]
یکی از اقدامات مهم و اساسی اسکندر در کشورهای تحت استیلا و تسلط خود، همان موضوع شهرسازی است. بهطوریکه روایت کردهاند، او هفتاد شهر ساخته ولی احتمال میرود که این رقم قدری مبالغهآمیز باشد. البته کلیه شهرهایی که بهوسیلۀ اسکندر بنا شده، بهمعنای واقعی شهر نبود، بلکه قسمت اعظم آنها دژهای نظامی بهسبک مقدونی بود که در اراضی پادشاه ساخته شده و در اواخر ایام اختیارات و حقوق پلیسی به آنها اعطا شده بود. در هر حال، چند شهر که بهنام اسکندریه معروف است، در سرزمینهای آریایی نیز بهوجود آورد که از جمله اسکندریه در آریا (هرات کنونی) و اسکندریه در آراخوسی (قندهار کنونی) بودند.[م. م. دیاکونوف، پیشین، ص ٢٢٨]
ویرانههای شهر آراخوزیا (آراخوسی)
در زمان سلطنت اوتیدم (Euthydème)، پادشاه مقتدر یونانی باختر، زرنگ و بلوچستان و رخج (افغانستان جنوبی) هم جز دولت باختر شد.[مشکور، محمدجواد، پیشین، ص ٣٠٧] اما به گفتۀ دکتر محمدجواد مشکور، در زمان هلیوکلس (Heliokles)، آخرین پادشاه یونانی باختر، تمامی باختر و پاراپامیزاد (شمال افغانستان) و رخج و سیستان جزو پارت گردید.[همانجا، ص ٣٢٣] این نظر دقیق نیست؛ زیرا که در این ایام قندهار و زرنگ (درانگیانای قدیم) به تصرف قوم سکاییها درآمد و زرنگ بهنام آنان، «ساکستان» (سیستان) خوانده شد. سکاییها از سیستان و قندهار تا حوزۀ سند پیش رفتند.[غبار، میر غلاممحمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ۴٦]
جغرافیای اداری | ▲ |
محلهای باستانی قندهار | ▲ |
۱- تپهای مندیگک: در سال ۱٣٣٠ خورشیدی (۱۹۵۱ میلادی)، هیأت باستانشناسی فرانسه در افغانستان (DAFA) بهسرپرستی کاسال، نخستین حفریات مربوط به عصر مفرغ را در تپهای مندیگَک آغاز کردند. در نتیجهی این حفریات که تا سال ۱٣٣٧ خورشیدی (۱۹۵٨ میلادی) ادامه داشت، مشخص شد که این تپه محل شهری بوده که تاریخ آن حدود ٣٠٠٠-۱٠٠٠ پیش از میلاد، بهوسیله کربن ۱۴ تعیین شد.[مهدیزاده کابلی، افغانستان در پیش از تاریخ]
این تپه را که میتوان با حوزه تمدنی ارغنداب ارتباط داد، در شمال این منطقه و در ۵۰ کیلومتری شهر کنونی قندهار واقع است و بهصورت دقیقتر در درهی موازی مجرای ارغنداب با فاصله ۲۰ میلی جاده قندهار –گرشک و از جانب شهرستان خاکریز، حدود هشت کیلومتر بهطرف ارغنداب در سمت راست جاده قرار گرفته است.[*]
۲- ده مُراسی غُندی: این تپه، نخستین محلی از عصر مفرغ است که در افغانستان، هیأت آمریکایی از موزۀ تاریخ طبیعی ایالات متحده (AMNH)، بهسرپرستی لویی دوپری، در سال ۱٣٣٠ خورشیدی (۱۹۵۱ میلادی)، در آن دست به حفریات زدند. این محل باستانی به روستایی که اهالی آن نیمهیکجانشین بودهاند، تعلق دارد و تاریخ آن با کربن ۱۴ تعیین شد و دورۀ در اوج آن حدود ٢۵٠٠ پیش از میلاد بود.
٣- سعید قلعه تپه: این تپه که متعلق به یک شهر باستانی است، در سال ۱٣٣٠ خورشیدی (۱۹۵۱ میلادی)، توسط هیات باستانشناسی موزۀ تاریخ طبیعی ایالات متحده بهسرپرستی فرسرویس و در سال ۱٣۴۹ خورشیدی (۱۹٧٠ میلادی) بهسرپرستی شیفر کاوش گردید و بهوسیله کربن ۱۴ تاریخگذاری شد و مشخص شد که مربوط به حدود ٢٢٣٠-٢۱۱٠ پیش از میلاد است.
قندهار معاصر | ▲ |
مشاهیر قندهار | ▲ |
نگارخانه | ▲ |
پایان
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.
[▲] پيوستها
پيوست ۱: هارون نجفیزاده، گزارشی از قندهار: زندگی در اطراف خانه ملا محمدعمر
پيوست ٢: کانديد اکادميسين محمداعظم سيستانی، نگاهی تاریخی به قندهار
پيوست ۳: ملکوم هزلت، معرفی شهرهای افغانستان
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[▲] پینوشتها
[۱]- در ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد، آمده: «نام شهر به دری قندهار و به پشتو کندهار میباشد». این در حالی است که آقای کاندید آکادمیسین محمداعظم سیستانی مینویسد: «بهنظر من صورت درست املای این کلمه «کندهار» است و نویسندگان ما میبایستی اسم قندهار را، بهشکل کندهار که به اصل و ریشه نام «گندهارا» نزدیکتر است، بنویسند، زیرا مردم بومی نیز کلمه قندهار را بهشکل «کندهار» تلفظ میکنند نه بهصورت قندهار، از این لحاظ بهتر است شکل کندهار را مرجح دانست.»
[٢]-
[٣]-
[٦]-
[٧]-
[٨]- توینبی، آرنولد، جغرافیای اداری هخامنشیان، ص ٦٦
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]- وندیداد اوستا، تالیف جمیس دارمستتر، ترجمۀ موسی جوان، ٦٧
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]- مشکور، محمدجواد، ایران در عهد باستان، صص ٢۹٢-٢۹۳
[۱۹]- م. م. دیاکونوف، تاریخ ایران باستان، ص ٢٠۹
[٢٠]-مشکور، محمدجواد، پیشین، ص ٢۹۳
[٢۱]- مشکور، محمدجواد، پیشین، ص ٢۹۵
[٢٢]- م. م. دیاکونوف، پیشین، صص ٢٠۹-٢۱٠؛ توضیحات بیشتر در این مورد در مقالهی «یورش اسکندر بر سرزمینهای آریایی» پرداخته خواهد شد.
[٢٣]- همانجا، ص ٢۱۱
[٢۴]- زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران (ایران قبل از اسلام)، ص ٢٢۹؛ البته دکتر عبدالحسین زرینکوب، اصطلاح کلی «ایران» و «ایران شرقی» (افغانستان امروزی) را بهکار برده است که من ترجیح دادم، همان مفهوم اصلی واژهی یونانی «آریانا» (سرزمینهای آریایی) را بهکار گیرم. در غرب این سرزمینها، ایران کنونی و در شرق آن افغانستان امروزی واقع است. در ضمن، نباید فراموش کرد که اصطلاح «آریانا» نیز توسط یونانیان به شرق سرزمینهای آریایی اطلاق شده و غرب آن را قلمرو «پارس» خواندهاند؛ و نیز نباید از نظر دور داشت که اصطلاح «ایران» در زمان ساسانیان باب شد. (مهدیزاده کابلی)
[٢۵]- زرینکوب، عبدالحسین، پیشین، صص ٢٣٠-٢٣۱
[٢٦]- مشکور، پیشین، ص ٢۹٦
[٢٧]-
[٢٨]-
[٢۹]-
[٣٠]-
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□
□
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ جغرافیای افغانستان │ استانهای افغانستان