|
وحشت اسرارآمیز روسیه
خاطرات آقابکُف
فهرست مندرجات
◉ آغاز فعالیتهای جاسوسی شوروی در افغانستان
◉ اولین مأموریت خارج
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
آغاز فعالیتهای جاسوسی شوروی در افغانستان
شاه امانالله، در سال ۱۹۱۹ میلادی، استقلال افغانستان را اعلام کرد و شوروی یکی از نخستین کشورهایی بود که آنرا بهرسمیت شناخت. پس از استقلال افغانستان، نخستين معاهده بين افغانستان و شوروی در ماه اسفند ۱۲۹۹ خورشيدی (سال ۱۹۲۱ ميلادی) در زمان پادشاهی امانالله خان به امضا دو طرف رسيد. بهموجب اين معاهده طرفين استقلال يکديگر را به رسمیت شناخته و متعهد شدند كه با هیچ دولت ثالثی در موافقتنامهای نظامی و سياسی كه ضرر بهيكی از طرفين معاهده برسد وارد نشوند.
دو طرف به افتتاح پنج کنسلگری جمهوری روسيه در خاك افغانستان و هفت کنسلگری دولت عليه افغانستان در خاك روسيه به توافق رسيدند و کنسلگریهای روسيه در هرات، مزارشريف، قندهار، غزنی و ميمنه و کنسلگریهای افغانستان در پترگراد، قزان، خوقند، سمرقند، مرو، و كراسناوودسك گشوده شد و توافق نمودند كه کنسلگریهای كه در آينده در دو كشور گشوده میشود بايد معاهده جديد به امضا برسد.
در اين معاهده دولت روسيه متعهد شد كه سرزمينهای كه در منطقهی مرزی در گذشته متعلق به افغانستان بوده است به اين كشور باز گرداند و همچنين برای استحكام دوستی كمكهای نقدی و غيرنقدی به دولت افغانستان بدهد. براساس اين معاهده مقرر شد كه دولت روسيه سالانه يك میليون روبل بهصورت رايگان به افغانستان بپردازد و ساختمان خط تلگراف كشك-هرات و قندهار-كابل را رااندازی كند.
در كنار این معاهده، يك قرارداد نظامی نيز با روسيه در همان زمان به امضا رسيد كه این قرارداد بنا بهدرخواست افغانستان در ماه مه سال ۱۹۲۰ که از دولت شوروی تقاضای همکاری نظامی را نموده بود، بسته شد.
بر اساس این قرارداد، نیروی هوایی افغانستان زير نظر دولت روسيه تشکیل شد و آن دولت یازده هواپیما با پیلوت (خلبان) و متخصصین آن به افغانستان فرستادند. قبل از اين قرارداد فقط سه هواپیمای آلمانی و دو هواپیمای انگلیسی در نیروی هوایی افغانستان فعال بودند. همچنین، ۲۵ دانشجوی افغانی جهت تحصیل در رشتهی خلبانی و چندین نفر دیگر در سایر فنون نظامی به شوروی فرستاده شدند. این قرارداد نظامی، نقطهی عطفی در ارتش افغانستان محسوب میشود.
معاهدهی ديگری كه ميان ایندو كشور منعقد شد و محمود طرزی در ۳۱ اگست ۱۹۲۶ از طرف دولت امانالله خان آنرا در پغمان امضا كرد، پيرامون عدم مداخله و بیطرفی دو كشور در امور يکديگر بود. براساس اين معاهده دو طرف متعهد شدند از هر گونه تجاوز بهطرف ديگر اجتناب نمايند و در هيچ قرارداد يا اتفاق سياسی كه بهضرر طرف متعهد باشد شركت نخواهند ورزيد.[۱]
بر اساس ماده سه اين معاهده هر دو طرف متعهد شدند كه به حقوق حكمرانی و تماميت ارضی یکدیگر پایبند باشند و از هرگونه دخالت مسلح و غيرمسلح در امور يکديگر اجتناب ورزند و به گروههای سياسی مخالف اجازه ندهند كه در خاك طرف متعهد، دست به فعاليت بزنند و از عبور هرگونه تسلحات نظامی كه بر خلاف طرف متعهد باشد، از خاك خود خودداری كنند.
امیر محمدعالم خان، آخرین فرمانروای امارت بخارا پس از از آنکه ارتش سرخ قلمرو آسیای مرکزی را در سال ۱۹۲۰ میلادی تصرف کرد، به افغانستان پناهنده شد. امیر زمانیکه به افغانستان رسید، امیدوار بود که شاه امانالله خان، او و دیگر رهبران «بسمهچیها» (گروه مقاومت بخارا) را در پس گرفتن بخارا از سلطهی کمونیستها حمایت میکند. امانالله، شاه تجددگرای افغانستان کمتر از آنچه که امیر آرزویش را داشت، آمادهی حمایت از برنامهی امیر بود. شاه افغانستان نمیخواست رابطهاش را با اتحاد جماهیر شوروی در حال ظهور بهخاطر امیر و جهاد در آسیای مرکزی تیره بسازد.[٢]
در جریان یکدهه دهها هزار ترک و فارسیزبان مسلمان (ازبک، ترکمن و تاجیک) و همچنین گروهی بزرگی از یهودیان فارسیزبان بخارایی از امارت بخارا و بعدتر، پس از تصرف ایالتهای همجوار قوقند و خیوه از سوی نیروهای بلشویک، از آنجا فرار کردند. سرازیر شدن مهاجران در افغانستان تا دهه ۱۹۳۰ میلادی در سالهاییکه تصفیه سیاسی استالینی در آسیای میانه در جریان بود و مرزهای شوروی به افغانستان میپیوست، ادامه داشت.[٣]
آقابکُف، در خاطرات خود مینویسد: «پس از کشتهشدن انورپاشا و شکست طرفداران او اغلب گروههای شورشی دسته دسته به خاک افغانستان پناهنده شدند و در آنموقع روابط افغانها و شورشیان ترکستان بسیار نگرانکننده شده بود و دولت افغانستان علیرغم اطمینان کاملی که برای حمایت از دوستی با دولت شوروی به ما داده بود، ولی مرزهایش مأمن و محل استقرار شورشیانی شده بود که گاهگاه از آنجا حملاتی به اینسو مینمودند. در همان ایام ما یک نفر را نیز بهعنوان نمایندهی «گ.پ.ئو» بهشکل کنسول روانهی «مزارشریف» (واقع در شمال افغانستان نزدیک بلخ) نمودیم.»
اگرچه در عرف روابط بینالملل، کنسولگریها کارهای سیاسی انجام نمیدهند، و فقط به انجام کارهای تجاری و بازرگانی میپردازند، اما کنسولگریهای شوروی و سفارت آنکشور در افغانستان عملاً به لانهی جاسوسی بدل شده بود.
حال بد نیست بهنمونهای از کارهای ما در مورد کسب اطلاعات توجه کنید: من قبلاً از علاقهی فراوان خودمان به وارسی و کسب خبر از روابط موجود بین افغانستان و شورشیان «باسمهچی» صحبت کردهام و چون مسلم میدانستیم که دولت افغانستان در این کار دخالت دارد و روابط کنسول افغانستان در تاشکند با این افراد، غیرقابل انکار بود، لذا برای بررسی موضوع به «خوبانچو» مترجم قسمت «پامیر» محرمانه مأموریت دادیم تا ماهیت قضیه را روشن کند.
«خوبانچو» سالها در هندوستان بهخدمت جاسوسی برای «گ.پ.ئو» اشتغال داشت و علت انتخاب او برای این کار بیشتر بدینجهت بود که وی از نژاد «تاجیک» - یعنی قسمت اعظم مردم بخارا - شمرده میشد و کنسول افغانستان در تاشکند نیز یک «تاجیک» بود.
«خوبانچو» بهزودی خود را در ردیف یکی از دوستان صمیمی کنسول افغان جا زد و توانست با زرنگی خاصی از خصومتهای موجود بین دو طایفهی افغان (پشتون) و تاجیک بهرهبرداری نموده، کنسول را ترغیب نماید که دفتر رمز و تمام مکاتبات محرمانه خود را بهما بفروشد. کنسول تقاضای دههزار روبل طلا داشت، در حالیکه ما با او پیشنهاد فقط هزار روبل میکردیم و بههیچوجه نمیتوانستیم در این باره به توافق برسیم. تا بالاخره برای اینکه کار این آدم لجوج را یکسره کنیم. یک روز که هیچکس بهجز او و منشی مخصوصش در کنسولگری نبودند (البته یک زن خدمتکار نیز در آنجا بود که او هم برای ما کار میکرد)، از او برای صرف ناهار دعوت کردیم و طوری برنامه را ترتیب دادیم که بهمجرد خروج او از کنسولگری رفیق منشی او نیز (که از خودمان بود) بهسراغ معشوقهاش رفته و او را با خود ببرد. بنابراین، بهجز همان خدمتکار که وصفش رفت، کسی آنروز در کنسولگری باقی نماند.
ما از چند تن از جذابترین زنها شهر نیز برای برنامهی صرف ناهار با کنسول دعوت کردیم و درست در موقعیکه جناب کنسول مستلایعقل و در حال سکرات، بر سرپا بند نبود، یکی از زنها داروی خوابآوری در گیلاسش ریخت و او را بهخواب عمیقی فرو برد. پس از آن ما کلید مخصوص گاوصندوق را که به زنجیر ساعت بغلی او آویخته بود، برداشتیم و در کنسولگری از تمام اسناد موجود عکس گرفتیم و سپس کلید را دوباره بهجای اولش عودت دادیم.
صبح فردا، کنسول در آغوش یکی از زنان زیبارو از خواب برخاست و بهسر کار در کنسولگری رفت. خوشبختانه او بههیچچیز مشکوک نشد ولی تا چند روز از سردرد مزاحمی که گریبانگیرش بود، شکایت میکرد.
▲ | اولین مأموریت خارج |
در ماه اوت ۱۹۲۳ از عضویت بخش ضدجاسوسی کنار رفتم و در جریان تجدید نظر در لیست اعضای حزب کمونیست، من به سمت دبیر حوزهی حزبی کارمندان «گ.پ.ئو» و همچنین بهعضویت کمیتهی حزبی تاشکند درآمدم. وظیفهی اختصاصی من در این کمیته نظارت بر حسن انجام دستورات حزبی بود.
در طول انجام این دوره از خدمتم در «گ.پ.ئو» که مشغول کذراندن دومین سال تحصیلی خوددر انستیتوی زبانهای شرقی تاشکند بودم، یک روز با «هیپولیتوف»، همکار سابقم مواجه شدم و او پیشنهاد کرد که بهتر است یکبار دیگر بهخدمت در این راه بهرهگیری نمایم و برای محل این مأموریت، شهر مشهد را پیشنهاد نمود. من که از انجام کارهای یکنواخت و کسلکننده حزبی خسته شده و مشتاق تنوعی در کار بودم، از «هیپولیتوف» تقاضا کردم که از دوستی خود با «بیلسکی» (نمایندهی تامالاختیار گ.پ.ئو در ترکستان)، استفاده نموده و ترتیبی برای اینکار بدهد. او چنین کرد، ولی «بیلسکی» با همکاری من و «هیپولیتوف» مخالف نموده و در عوض پیشنهاد کرد که اگر بهدنبال تنوعی در کار هستم، میتواند مرا بهعنوان مأمور «گ.پ.ئو» به کشورهای دیگر اعزام دارد و انجام این کار را موکول به مراجعت خودش از مسکو و شرکت در کنفرانسی که در آنجا برپا میشد، نمود.
اواخر آوریل ۱۹۲۴ که «بیلسکی» از مسکو بازگشت بهدنبالم فرستاد و اطلاع داد که «تریلیسر» رئیس بخش خارجی «گ.پ.ئو» مرا نامزد ریاست «گ.پ.ئو» در کابل نموده است، و اگر با این انتخاب موافقت دارم، الساعه به مسکو حرکت کنم تا ترتیب کار طوری داده شود که از مسکو به اتفاق «استارک»، سفیر جدید شوروی در افغانستان به کابل عزیمت نمایم. روز بعد با نامهای که از «بیلسکی» گرفته بودم عازم مسکو شدم تا خود را در اختیار «تریلیسر» بگذارم.
اوایل ماه مه که به مسکو رسیدم فیالمجلس به ملاقات «تریلیسر» شتافتم، و او پس از ملاقات، از «استارک» تقاضا کرد تا مرا بپذیرد و «استارک» در یک آپارتمان شیک در هتل «ساوی» اقامت داشت. او که پسر یک دریاسالار بود، شخصی جوان و بهظاهر نیرومند و سرحال بهنظر میرسید و در حزب کمونیست - که از سال ۱۹۰۵ در آن عضویت داشت - مورد توجه فراوان بود.
در این ملاقات همسر او که یک زن ارمنی بود نیز حضور داشت. «استارک» در بدو امر از من سئوال کرد: «آیا دربارهی مأموریت افغانستان علاقه بهخصوصی در شما وجود دارد؟»
من در پاسخ برای خوشامد او گفتم: «البته من برای انتخاب به چنین مقامب در اولین مأموریت خارجی خود کمی جوان هستم، ولی این فرصت مناسبی برای من خواهد بود که بتوانم تحتنظارت و توجه و نصایح مرد مجربی مثل شما بهکار بپردازم.»
من با ادای این جملات روی نقطهی حساس او انگشت گذاشته بودم. البته این تملق در او اثری نکرد ولی کاملاً مشهود بود که از فرمانبرداری و حس اطاعت من کاملاً خشنود شده، چون میدانستم که از استقلالطلبی شایع در بین مأمورین جاسوسی زیاد خوشش نمیآید. بعداً نیز در اثنای همکاری با او کاملاً متوجه بودم که با چه حالت غضبناکی از اینگونه اعضای سفارت خود اظهار بیزاری میکند.
استارک مرا قبول کرد و بلافاصله طی نامهای مرا به «دمیتریوسکی» مدیر کل وزارت خارجه معرفی نمود و چند روز بعد من بهسمت معاون ادارهی اطلاعات و مطبوعات سفارت شوروی در افغانستان انتخاب شدم.
پس از آن، برای اطلاع از اوضاع کشوری که میبایست در آن بهکار بپردازم، مشغول بررسی پروندههای بخش خارجی «گ.پ.ئو» شدم. در اینجا اسناد مربوط به افغانستان به اندازهی کافی مفصل نبود و بهجز اطلاعات جمعاوریشده توسط «گ.پ.ئو»ی تاشکند - که آنهم راجع به امور مرزی دو کشور بود - در سایر موارد مدرک قابل توجهی وجود نداشت. البته بهنظرم رسید که دلیل این امر بهسبب نبودن مأمور مستقیم «گ.پ.ئو» در افغانستان است، چون از شخصی بهنام «والتر» که سمت کاردار سفارت شوروی در کابل را دارا بود و بهعنوان نماینده «گ.پ.ئو» هم انجام وظیفه میکرد، هیچگاه گزارشی که حاوی اطلاعات مفیدی باشد، دریافت نشده بود.
وظیفهی من در این مأموریت بهدست گرفتن تمام فعالیتهای «والتر» در امور «گ.پ.ئو» و بهوجود آوردن شبکهای از جاسوسان بهصورت مستقل و بهدور از امور سفارتخانه بود. من میبایستی تمام اطلاعات لازم و ممکنه دربارهی دولت افغانستان و روابط آن با قدرتهای خارجی را بهطور عموم و رابطهاش با انگلستان را بهطور اخص جمعآوری نموده و پس از بررسی موقعیت انگلیسها در افغانستان کار خود را بهسوی آلمانیهای مقیم افغانستان که عدهی کثیری از آنان شاغل پستهای مختلف مدیریت در آنکشور بودند سوق دهم، زیرا دولت شوروی از نفوذ آلمان در دولت افغانستان فوقالعاده دچار واهمه بود.
دیگر از وظایف من، مطالعهی عمومی در وضع کلی و موقعیت سیاسی و اقتصادی افغانستان بود و همچنین میبایستی دربارهی مسئلهی مهاجرت مردم از بخارا و اوضاع ایلات و عشایر مستقر در مرزهای شمالغربی هند - که واقعاً اطلاعات ما دربارهی آنها فوقالعاده ناقص بود - تحقیقاتی انجام دهم. زیرا دانستن مطالبی در این زمینه، در صورت وقوع انقلاب در هند برای ما بسیار ضروری مینمود.
تحتنظر گرفتن شخص سفیر و تهیه گزارشهایی از اطرافیان و معاشریناش هم بهعهدهی من قرار داشت.
قبل از عزیمت بهصوب مأموریت، من تحت تعلیمات کافی برای چگونگی انجام وظایف محوله قرار گرفته و با طریق مختلف مکاتبه با مسکو و رموز تهیه گزارشهای سری آشنا شدم. در این دوره آشنایی، بیشتر اوقات من به کسب معلومات دربارهی روشهای سازماندهی برای تشکیل شبکههای کسب خبر سپری شد و دانستم که در این کار بایستی بههریک از جاسوسان شمارهی مخصوصی داد و هر ماهه نیز گزارشی حاوی شمارهری این افراد، بههمراه توصیفی از احوالات شخصی و رفتار و کردار آنان به مسکو ارسال داشت که در صورت امکان با عکسی از آنها نیز همراه باشد.
اسامی این افراد با حروف رمز در پرونده منعکس باشد و در بایگانی رئیس سازمان نباید هیچگونه گزارشی دربارهی آنها نگهداری شود. و در ضمن، هریک از جاسوسان علاوه بر شماره، بایددارای اسم مستعاری هم باشند.
برای تکمیل تعلمیات مرا بهیک آزمایشگاه مخصوص در دائرهی «ضدانقلاب» بخش خارجی «گپئو» هم فرستادند که در آنجا روش دستبرد زدن به پاکتهای سری لاک و مهر شده و طرز دوبارهسازی لاک و مهر پاکتها را آموختم.
پس از آن، مقداری مرکب نامرئی و فرمول ساختن آنرا هم بهمن دادند و در آخر کار، سر اصلی - که همانا کتاب رمز «گپئو» باشد - بهعلاوهی پنجهزار دلار به من سپردند.
پس از تکمیل دورهی کارآموزی، هیئت ما در ماه مه [۱۹۲۴] بهسوی کابل حرکت کرد. اعضای این هیئت بهصورت افراد گوناگونی بهشرح زیر بود: «استارک» [سفیر شوروی در افغانستان] و همسرش، «بولانوا» منشی مخصوص سفیر (که بایستی بهشغل رسمی خود، سمت دیگری نیز که باب میل سفیر بود میافزود)، «ادوارد ریکس» منشی اول سفارتخانه، «رینک» وابستهی نظامی، «مارهوف» رئیس ادارهی مطبوعات، «فریتگوت» متصدی رمز، «دانیلوف» خزانهدار و همسرش و بالاخره این بندهی حقیر.
ما بههمراه خود دو کیف مخصوص بهعنوان محمولهی سیاسی نیز داشتیم که حاوی یک میلیون روبل طلا بود و این پولها بهعنوان اولین پرداخت دولت شوروی به افغانستان در سال ۱۹۲۴ بهحساب میآمد که بنا بود پس از عقد پیمان دو کشور در سال ۱۹۱۹ بهطور سالانه و از قرار سالی یک میلیون روبل طلا پرداخت شود و تا بهحال معوق مانده بود.
در سر راه، ما در تاشکند توقف داشتیم تا در آنجا بهبعضی از مسایل مهم رسیدگی نماییم. «استارک» مشغول بررسی مسایل مرزی شد، وابستهی نظامی به روابط آیندهی خود با رئیس ضد جاسوسی ترکستان پرداخت و من به دیدار «بیلسکی» شتافتم تا از او دستوراتی بگیرم.
در آنزمان چون بین افغانستان و تاشکند برقراری ارتباط مشکل بود، از مسکو به من گفته بودند که با «گ.پ.ئو»ی تاشکند رابطهی زیادی نخواهم داشت. ولی در اینجا متوجه شدم که مأمورین «بیلسکی» در مرزهای بین ترکستان و افغانستان بهخدمت اشتغال دارند و ناچار بایستی از دستور مسکو سرپیچی نموده و با آنها هم رابطه داشته باشم.
بالاخره پس از اینکه کارها روبهراه شد، بهعزم افغانستان حرکت کردیم و روز ۲۴ ژوئن ۱۹۲۴ پس از عبور از روخانهی معروف «آمودریا» در یک پست مرزی بهنام «پاتاگیسار» وارد کشور افغانستان شدیم.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- بصیراحمد حسنزاده، معاهدات افغانستان - شوروی؛ از امانالله تا ترهکی، وبسایت بیبیسی: ۳۰ دسامبر ۲۰۰۹ - ۹ دی ۱۳۸۸.
[٢]- مگنس مارزدن (استاد دانشگاه ساسکس)، یک قرن پس از انقلاب روسیه؛ مهاجران بخارایی تجارت افغانستان را چگونه جهانی ساختند؟، وبسایت بیبیسی: ۵ نوامبر ۲۰۱۷ - ۱۴ آبان ۱۳۹۶.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ خاطرات آقابکُف، ترجمهی دکتر حسین ابوترابیان، تهران: انتشارت پیام، چاپ اول - ۱۳۵۷.