|
تبارشناسی ساسانیان
فهرست مندرجات
.
نژاد ساسانیان
غلامرضا رشید یاسمی، ۲۹ آبانماه ۱۲۷۵ در کرمانشاه بهدنیا آمد. تحصیلات مقدماتیاش را در کرمانشاه به پایان برد، سپس به تهران آمد و پس از پایان تحصیلات مدتی بهکار در وزارتخانه پرداخت. در همین زمان جرگهی دانشوری را تأسیس کرد که بعدها بههمت ملکالشعرای بهار به انجمن دانشکده تبدیل شد.
رشید یاسمی همزمان با همکاری با مجلهی دانشکده، با نویسندگان و شاعران آن دوره از جمله محمدتقی بهار، سعید نفیسی، عباس اقبال، ابراهیم الفت و دیگران همکاری میکرد. در همین دوران عضو «انجمن ادبی ایران» شد و نخستین تألیف خود را درباره ابن یمین فریومدی منتشر کرد.
او از سال ۱۳۰۰ به انتشار مقالات خود در روزنامه «شفق سرخ» پرداخت و همین مقالات موجب شهرت ادبیاش شد. رشید یاسمی همچنین به یادگیری زبانهای عربی، انگلیسی، فرانسوی و پهلوی پرداخت و بعدها کتابهای «اندرز اوشنر داناک»، «ارداویرافنامه» و «اندرز آذر مهر اسپندان» را از پهلوی به فارسی ترجمه کرد. او از سال ۱۳۱۲ با سمت استادی بهتدریس در دانشسرای عالی و دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران پرداخت. همچنین به عضویت دائم فرهنگستان ایران درآمد.
رشید یاسمی که تا پایان عمر بهعنوان استاد در دانشگاه تهران تدریس کرد، در روز یازدهم اسفندماه ۱۳۲۷ هنگام سخنرانی در دانشکده ادبیات دچار سکته شد و مدتی بعد بهبود یافت، اما در نهایت روز ۱۸ اردیبهشتماه ۱۳۳۰ در تهران درگذشت.
«دیوان اشعار»، «ایران در زمان ساسانیان»، «تاریخ مختصر ایران»، و «تاریخ ملل و نحل»، همچنین تصحیح «دیوان سلمان ساوجی»، تصحیح «دیوان مسعود سعد سلمان»، «اندرزنامهی اسدی توسی» و ترجمهی کتابهای «چنگیز خان» اثر هارولد لمب، «تاریخچهی نادر شاه» تألیف مینورسکی، «آیین نگارش تاریخ»، «تاریخ ملل و نحل» و ترجمهی جلد چهارم «تاریخ ادبیات ایران» نوشته ادوارد براون از جمله آثاری است که از غلامرضا رشید یاسمی منتشر شده است.
یکی از آثار دیگر رشید یاسمی، «کُرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او» است. وی در این اثر کوشیده است از طریق علمی به تبارشناسی نژاد کُردها بپردازد، و فرضیههایی که کُردها را از نژادهای غیرایرانی بهشمار میآورند، ابطال کند و ایرانی بودن آنها را اثبات نماید.
او خود کرد بود و ارادت خاصی به این قوم نشان میداد و از تلاشهایی که از جانب بیگانگان در زمینهی کُردشناسی و ایرانشناسی صورت میگرفت نگران بود، زیرا اهداف آنها بعضاً مغرضانه بود و از طرف دیگر، شناخت آنها از ایران و ایرانی و قوم کُرد بسیار سطحی بهنظر میرسید تا جاییکه یاسمی در اثر خویش به کرات به مواردی اشاره میکند که همه نشانگر شناخت ناقص و گمراهکنندهی بیگانگان از ایران و کُرد است.
آنچه که یاسمی در اثر خویش بدان پرداخته است، صرفاً مسألهی تبار کُردها نیست، بلکه سایر خصوصیات قومی کُردها را نیز دربر میگیرد. او در کنار تبار، مذهب، زبان و تاریخ کُردها را نیز مورد بررسی قرار میدهد و از مباحث خود در مورد همهی اینها نتیجه میگیرد که کُردها با سایر ایرانیان تفاوت چندانی ندارند.
نویسنده در این کتاب به بررسی چگونگی مواجهه کردها با مسلمانان از ورود مسلمین به مناطق کردنشین تا پایان دورهی امویان میپردازد. در این رهگذر نخست روایات مربوط به منشأ کُردها به نثر در آمده است؛ روایاتی که بر هیچ یقینی استوار نیست و کُردها را جنّ، گریزنده از دست ضحاک، عرب و... دانستهاند. سپس به معرفی اقوام غیرآریایی و آریایی ساکن در مناطق کُردنشین پرداخته میشود و نقش آنها در بهوجود آمدن تبار کرد تبیین میگردد. آنگاه تفاوت تبار کرد با واژهی تاریخی اکراد (بادیهنشینان) بیان میشود.
در ادامه حغرافیای تاریخی مناطق کُردنشین در اقلیمهای جبال، آذربایجان و جزیره بررسی میشود. بهدنبال آن اوضاع دینی مناطق کردنشین قبل از ورود مسلمانان با معرفی مهمترین ادیان آن همچون: صائبی، مزدکی، یهودی و... مورد مطالعه قرار میگیرد. پس از آن اوضاع سیاسی آن مناطق در همان دوران تشریح میگردد. در پایان اوضاع سیاسی مناطق کُردنشین از ورود مسلمانان تا پایان دوره خلفای راشدین مورد بحث واقع میشود. در این مقال به فتوحات مسلمانان در مناطق کردنشین نیز اشاره میشود.
اما در این میان نکتهی جالب مسئلهی است که او زیر عنوان «نژاد ساسانیان»، برای اثباب کرد بودن آنان میپردازد. آنچه در پی میآید، طرح همین مسئله است.
یکی از مهمترین اسنادی که به کُرد بودن ساسانیان اشاره میکند و در پژوهشهای تاریخی نمیتوان آنرا نادیده گرفت، نامهای از اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی خطاب به اردشیر است که در تاریخ طبری و الکامل ابن اثیر ترجمهی آن به عربی آمده است و ترجمهی فارسی آن با این عبارت است: «تو پای از گلیم خویش بیرون نهادی و مرگ را بهجانب خویش کشیدهای کردنژاد که در چادر کردان پرورده شدهای! ترا که اجازت داد که تاج بر سر گذاری؟»
اما پرسش این است که مفهوم «کُرد» در این نامه چیست و در کتابهای تاریخی منظور از کُرد چه اقوامی بوده است؟
در فرهنگهای دهخدا، معین و عمید، کُرد را چادرنشین و چوپان معنا کردهاند. در اسرارالتوحید نیز آمده است: «کُرد بود و گوسفنددار». اعراب به مردمانی که در سیاهچادر زندگی میکردند کُرد یا اکراد میگفتند. ترکها به عشایر رمهدار کُرد میگویند. اصطخری طوایف فارس که عمدتاً لرها بودهاند را کُرد یعنی گلهداران بیابانگرد توصیف میکند. همچنین عربهای سورستان (عراق و سوریه امروز) کُرد نامیده میشدند.
تمام پژوهشگران غربی و شرقی بر این امر متفقالقول هستند که واژهی کُرد بهمعنای عشایر چوپان و رمهگردان است و هیچ ارتباطی با تبار قومی و زبان ندارد و به تمام رمهگردانهای کوچرو (از ترک و ترکمان و بلوچ و مازنی و عرب و لر و...) «کُرد» گفته میشد.
چنانکه مکنزی میگوید: «اگر به حدود دوران گسترش امپراتوی عربها نگاه کنیم، خواهیم یافت که عنوان کُرد با رمهگردان و کوچگر بهیک معنا است.» مارتین فان براینس میگوید: «نام قومی کرد که در منابع قرن نخست اسلام دیده میشود بر یک پدیدهی رمهگردانی و شاید واحدهای سیاسی نامیده میشد و نه یک گروه زبانی. چندینبار حتی واژهی «کردهای عرب» در منابع نام برده شدهاند.» ولادیمیر الکسیویچ ایوانف میگوید: «نام کُرد در سدههای میانه، نامی بود که بر همه رمهگردان و کوچگران ایرانی اطلاق میشد. ولادمیر مینورسکی ایرانشناس و مورخ و کردشناس نیز میگوید: «در زمان پس از حمله اعراب، لغت قومی کُرد برای تیرههای قبایل گوناگون ایرانیتبار و ایرانیشده بهکار میرفت. ریچارد نلسون فرای، ایرانشناس و پروفسور دانشگاه هاروارد نیز میگوید: «قبایل همیشه بخشی از تاریخ ایران بودند، هرچند منابع در مورد آنها کم است زیرا آنها خود تاریخساز نبودند. عنوان فراگیر و عامیانه «کُرد» که در بسیاری از کتابهای عربی و حتی پهلوی (کارنامه اردشیر بابکان) دیده میشود نامی بود که فراگیرندهی همه کوچگران و چادرنشینان بود که حتی با مردمانی که امروز نام «کُرد» دارند، پیوند زبانی نداشتند. برای نمونه، برخی از منابع مردمان لرستان را کُرد نامیدهاند و همچنین قبایل کوهستان و حتی بلوچان و کرمان.»
سعید نفیسی نیز به این مطلب اشاره کرده و چنین مینویسد: «در زمان هخامنشیان در میان طوایف چادرنشین فارسی بهنام «کُرد» بر میخوریم. در دورهی ساسانی بیشتر کُردها در نواحی مرکزی ایران در میان اصفهان و آباده میزیستهاند و طوایف دیگری در اطراف دریاچه نیریز تا دل کرمان و از آنجا تا حوالی بوشهر هم بودهاند که طوایف ممسنی و بویراحمد و کهگیلویه، شبانکاره بازماندگان ایشانند. دلایل بسیار هست که اصلاً ساسانیان کُرد بودهاند و بیهیچ شک لااقل مادر اردشیر بابکان دختر یکی از پیشوایان قبایل ناحیهی نیریز بوده است. باز دلایل دیگر هست که کرد اصلاً در زبانهای ایرانی بهمعنای بیابانگرد و کاملاً مرادف همان کلمهی (Nomade) فرانسوی است که از ریشهی (Nomas) یونانی بهمعنای چراننده است و شگفتتر اینکه در زبان فارسی هم کُرد را بهمعنای گلهچران بهکار بردهاند و طبیعی هم هست زیرا که چادرنشینان همیشه گلهدار بودهاند. معنی کُرد با گلهچرانی به اندازهای ملازم یکدیگرست که در دورهی ساسانی و تا مدتی از دورهی اسلامی طوایف مختلف کردها را «رم» میگفتند و این همان کلمهای است که در زبان امروز ما «رمه» شده است و این کلمه بهزبان عرب هم رفته منتهی اغلب بهخطا آنرا «زم» و جمع آن را که میبایست «رموم» باشد، «زموم» نوشتهاند. در بسیاری از متون زبان فارسی همیشه که خواستهاند طوایف چادرنشین ایران را برشمارند ایشان را کرد نامیدهاند و در این اواخر کرد اصطلاحی خاص شده است برای چادرنشینان ایرانینژاد که نژاد و زبانشان ترک و تازی نباشد».
در کتابهای تاریخی - بهویژه در قرون اولیه اسلامی - همه گلهداران، یبابانگردان، چادرنشینان و کوهنشینان کوهستانهای زاگرس و دامنههای آنکه از طریق نگهداری دام امرار معاش میکردند، «کُرد» بهمعنای گلهدار و رمهدار و کوچرو، نامیده میشدند.
مسعودی در کتاب «تنبیهالاشراف» که در سال ۳۴۴ قمری آن را تالیف کرد، در بارهی قبایل کُرد ایران میگوید: «بهنظر ایرانیان قبایل کُرد نیز از نسل کُرد پسر اسفندیار پسر منوشهرند از آنجمله کُردان بازنجان، شوهجان و شادنجان و نشاوره و بوذیکان و لریه و حورقان و جاوانیه و پارسیان و جلالیه و مستکان و جابارقه و جروغان و کیکان و ماجردان و هذبانیه و دیگران که در قلمرو فارس و کرمان و سیستان و خراسان و اصفهان و سرزمین جبال و ماهات، ماه کوفه و ماه بصره و ماه سبذان و ایغارین که برج و کرج ابیدلف است و همدان و شهر زور و دراباد و صامغان و آذربایجان و ارمنیه و اران و بیلقان و باب و ابواب و جزیرهی بینالنهرین و شام و دربندها هستند». مقدسی نیز در «احسن التقاسیم...» نام بیش از سی ایل کُرد را ذکر میکند که در نواحی بین اصفهان و فارس زندگی میکنند». اصطخری بهسال ۳۴۶ ه.ق در بارهی رموم (طوایف و ایلات) فارس که آنها را کُرد یعنی گلهداران بیابانگرد خطاب میکردند، مینویسد: «اما رموم پارس پنج است و چند جایگاه در فارس کی [که] آنرا رم بازخوانند و مراد از آن قبیلهی است وجومهای کردان بیش از آن است کی در شمار آید و گویند کی [که] در پارس پانصد هزار خانوار بیش باشند، کی زمستان و تابستان به چراگاهها نشینند». جیهانی نیز در کتاب «اشکال العالم» در نیمهی دوم قرن چهارم هجری در بارهی زموم فارس تعداد و شغل آنها مینویسد: «زم بزرگتر زم جیلویه است و معروف بزم رمیجان پس زم شهریار معروف به زم باسنجان - زم احمد بن الحسن معروف به زم کاریان و زم اردشیر... اما قبیلهها از شمار بیرون است و چنین میگویند که در جمله فارس پانصدهزار سیاهخانه باشد که در صحرا نشینند و زمستان و تابستان به چراگاهها میگردند بر رسم عرب و از هر خانه از خداوند خانه و متعلقان او و شبانان و خدم ده کس بیرون آید». ابن حوقل نیز در سال ۳۶۷ ه.ق گزارش کاملی در بارهی زموم و طوایف کرد، جمعیت و معشیت آنها ارائه میدهد و مینویسد: «اما زموم فارس پنج است بزرگترین آنها زم جیلویه معروف به زم رمیجان است. پس از آن بزرگترین آنها زم احمد بن لیث معروف به لوالجان و سپس زم حسین بن صالح معروف به زم دیوان سپس زم شهریار معروف به زم مازنجان، که مازنجان نام قبیلهای از اکراد ساکن حدود اصفهان است و از همین زم بدانجا رفتهاند و سرانجام زم احمد بن حسن است که معروف به زم کاریان و همان زم اردشیر است. اما طوایف کردها بیش از حد شمارش است جز اینکه بنا به بررسی اهل دیوان و خاصه دانشمندان مقیم فارس، شمارهی همهی طوایف اکراد مقیم فارس افزون بر پانصد هزار خانه مویی است. این طوایف همچون عربها در زمستان و تابستان بهدنبال چراگاهها میروند و افراد یک خانه از ارباب و مزدوران و چوپانان و زیردستان و خادمان در حدود یک تا ده مرد و مانند آن است.»
نتیجهای که بهراحتی میتوان از متون مستند بالا گرفت، اینکه: هیچیک از این نویسندگان، کُرد را بر باور امروزی یعنی بهعنوان یک تبار قومی نشناخته و نیاوردهاند و همگی آنها کُرد یا اکراد را مردمی میدانستند که بهصورت کوچرو و گلهدار زندگی میکردهاند و به بیان دیگر کردی را شیوهای از زندگی مردمی میدانستند که بهصورت گلهداری و دامداری در پهنهی ایران قدیم (سرزمینهای آریایی) زیست میکردهاند، حتی اعرابی که به این صورت زندگی میکردهاند را در این شمار آوردهاند. بنابراین، شاید در نامهی اردوان پنجم، اردشیر بابکان به همین مفهوم کُرد خوانده شده باشد.
ساسانیان به اغلب احتمال کردنژاد بودهاند. برای بیان این مطلب مقدمات ذیل را قبلاً ذکر میکنیم:
در فارس که مهد ساسانیان است از روزگار قدیم طوایف مختلف آریانینژاد که کُردان هم یکی از آنان بودهاند، مسکن داشتهاند.
استرابون جغرافینگار مشهور در فصل سوم از کتاب ۱۵ خود که مختص به احوال ایالت پارس است از اراتستن (Eratosthene) وصفی از این ایالت کرده و گوید:
-
طوایف مختلفی که ساکن پارسند عبارتند از پاتیشخوارها و هخامنشیها و مجوسها (که قومی بسیار متعصب و پرهیزکار و حافظ اصول اخلاقی هستند) و کورتیها و مردها. قسمتی از این طایفه به راهزنی روزگار میگذرانند و بقیه مشغول زراعت هستند.[۱]
در کتیبههای باستانی مثل الواح آشوری که بهدست آمده نامی از مردها نیست لکن مورخان قدیم یونان بهذکر این طایفه پرداختهاند.
نخستینبار در روایات گزنفون نام مردها را در ردیف ارامنه جز سپاه ایران میبینیم. استرابون همچنان که در ص ۱۶۲ گفتیم مردها و کورتیها را از عشایر چادرنشین آذربایجان شمرده است. بطلمیوس مردها را همسایه کورتیها دانسته است و اینک در این روایت اراتستن هر دو طایفه را در فارس مییابیم نزدیکی این دو عشیره تابهجایی است که بعضی از مورخان کُرد را پسر مرد دانستهاند.[٢]
یکی از خاورشناسان نامدار آلمانی موسوم به مارکوارت لفظ مرد را بهمعنی موجود موذی گرفته و بهاعتقاد او این لقبی است که دشمنان بهطایفه کورتی دادهاند پس کُرد و مرد یکی بیش نیست.
اردشیر بابکان در آغاز کار با خویشاوندان خود از طایفهی بازرنگی و غیره مشغول زدوخورد شد و پیش از دستاندازی به کرمان و سایر ولایات مجاور در فارس عشایر فارسی را مطیع خویش کرد در شاهنامه اشاره به این مصافها شده است.
سـپـاهـی ز اسـتخر بی مـر ببـرد | بشــد ســاخته تا کنـد جنـک کرد | |
چو شـاه اردشـیر اندر آمد به تنگ | پذیـره شـدش کرد بی مـر بجنگ | |
یکی کار بد خوار و دشـوار گشـت | ابا کـرد کشــور همـه یـار گشـت | |
یکـی لشــگری کرده بد پارسـی | فـزونتـر ز کـردان یکـی دو بسـی | |
یکـی روز تـا شـــب بـر آویختـنــد | ســـپـاه جـهــانــدار بگــریخـتنــد |
اردشیر پس از فرار بار دیگر بکردان شبیخون برد:
چو شـب نیم بگذشت و تاریک شـد | جـهــانــدار بـا کــرد نـزدیـک شــــد | |
همه دشت از ایشان پر از خفته دید | یکایـک دل لشـــگـر آشـــفـتـه دیـد | |
چـو آمــد ســپـهـبـد ببـالـیـن کــرد | عـنــان بـارهی تـیـز تـک را ســـپـرد | |
هـمــه بـومهــاشــــان بتـــاراج داد | ســپـه را هـمـه بـدره و تـاج داد[٣] |
از این داستان بر میآید که کردان در پارس بسیار بودهاند، بهحدی که با پادشاه جوان نیرومندی چون اردشیر مقاومت میکردهاند.
از جمله طوایف کرد ساکن پارس طایفه شبانکاره است و اکثر مورخان این نسبت را تایید کردهاند. در فارسنامه ابنالبلخی در فصل «احوال شبانکاره و کرد فارس» آمده است {ص ۱۴۶ طبع اروپا}: «بهروزکار قدیم شبانکاره را در پارس ذکری نبودی کی ایشان قومی بودهاند کی پیشه ایشان شبانی و هیزمکنی و مزدوری بودی و به آخر روزگار دیلم در فتور.
چون فضلویه فرا خاست ایشانرا شوکتی پدید آمد و بهروزگار زیادت میگشت تا همگان سپاهی و سلاحور و اقطاعخوار شدند از جمله ایشان اسمعلیان اصیلاند و نسب حال شبانکاره این است» در صفحه۱۸۶ گوید:
«ذکر کردان پارس بروزگار{قدیم} کردان پارس پنج رم بودهاند هریک رم صد هزار حومه بهدین تفصیل:
«رم جیلویه - رم الذیوان - رم اللوالجان - رم الکاریان - رم البازنجان.
«و چندان شوکت کی لشگر فارس را بودی از این کردان بودی کی سخت بسیار بودند و با اسبان و سلاح و چهارپایان و در عهد اسلام همه در جنگها کشته شدند و در جهان آواره ماندند و هیچکس ازآن کردان نماند مگر یک مرد نام او علک بور و مسلمان شد و نژاد او هنوز مانده است و این دیگر کردان کی به پارساند جماعتی بودند کی عضدالدوله ایشانرا از حدود اصفهان آورده بود و نسل ایشان بماند این است ماجرای احوال پارس و پارسیان.»
در مجمعالانساب شبانکارهیی مسطور است که: طایفه شبانکاره از اسباط اردشیرند و نام شبانکارگی بر ایشان افتادن بر دو وجه است…. دگر آنکه از این پیش ذکر رفت که ساسان چون از همای بگریخت و متواری شد و بهطرف فارس آمد بهکار حشمداری مشغول گشت».
طاق بستان کرمانشاه (از آثار ساسانیان در کردستان)
بنابر این اسناد معلوم شد که کردان از زمان قدیم دوشبهدوش هخامنشیان در فارس بودهاند و شبانکاره که یکی از شعب کرد است به ساسان انتساب داشته است و بنابر مسطورات فارسنامه یکی از عشایر شبانکاره رم البازنجان بوده که همان بازرنگی است و مسعودی در مروجالذهب آنجا که طوایف کرد را بر میشمارد (چنانکه در سابق ذکر کردیم) نام مادنجان را ذکر کرده است در التبنیه و الاشراف[۴] هم (که مذکور شد) هنگام شمردن عشایر کرد نخست عشیره بازنجان را نام میبرد و در پایان سخن گوید «جز اینها که ذکر شد عشایر دیگر کُرد هم در فارس و کرمان و... ساکنند».[۵]
ظهور اردشیر بابکان در زمانی بود که شهر استخر را یکی از روسای طایفهی بازرنگیان موسوم به جوزهر (= جزهر[٦] = گوچهر[٧]) در دست داشت همچنین در گوپانان (ناحیه دارا بگرد)[٨] و در نقاط دیگر سلسلههای کوچک از شاهان محلی وجود داشتند. ساسان که مردی از دودمان نجبا و موبد معبد ناهیذ (اناهیتا) در شهر استخر بود زنی از خاندان بازرنگی بهنام رامبهشت گرفت[۹] از او پاپک بهوجود آمد و انتساب خود را بهطایفه بازرنگیان مغتنم شمرده در پارس قوت گرفت و یکی از پسران خود اردشیر نام را در دارابگرد بهمقام عالی نظامی ارگبذ (Argbadh) رسانید.[۱٠]
ادشیر بعد از سال ۲۱۲ چندین تن از ملوک پارس را مغلوب کرد و مقام آنان را صاحب شد مقارن این احوال پاپک برجزهر (گوچهرشاه) با زرنگی که خویشاوند او بود شورید و مکان او را که قلعهی سفید بود به تصرف آورد گوچهر را کشته خود بر اریکهی سلطنت نشست.[۱۱]
اما لفظ گوپانان که کریستنسن آورده و جز محال دارابگرد شمرده است، در تاریخ طبری و در کتاب الخراج قدامة بن جعفر[۱٢] جوبانان ضبط شده است.
بنابر کتاب اخیر فاصله این مکان تا شهر شیراز ۲۴ فرسنک بوده است پس شکی نمیماند که جوبانان چوپانان است و چون دارابگرد یکی از محال شبانکارگان است میتوان گفت که طایفهای بهنام چوپانان که اسلاف شبانکارگان بودهاند در آنعصر ناحیهای از دارابگر درا در تصرف داشتهاند و اردشیر و نیاکانش با این طایفه سروکار پیدا کردهاند.
مقصود از قلعه یا کاخ سفید همان قلعهی بیضاست که قبل از اسلام نسا یا نسایک خوانده میشده[۱٣] و مسلمانان هنگام حمله باین قلعه آنرا بیضا نام دادند.
استخری مینویسد: «اما اسمها بالفارسیه فهو نشانک ص ۱۲۶».
از این قرار بیضا و دارابگرد و نقاط اطراف آن در دست طوایف کرد بوده است در تاجالعروس آمده است که الکرد {ةالبیضاء} بفارس منها ابوالحسن علی بن الحسن بن عبدالله الکردی بن قاسم (واظن هذا تصحیفاً من کردین بن القاسم).
پس موافق مقدمات مذکور جد اردشیر یعنی ساسان از طایفهی جوبانان (شبانکاره) و مادر پاپک دختر یکی از روسای طایفهی کرد بازرنگی است و محل نشو و نمای این خاندان ناحیهی کردنشین فارس است پس میتوان اردشیر را کُرد نامید.
مویداین قول نامهای است که اردوان پنجم اشکانی آخرین پادشاه آنسلسله به اردشیر نوشت[۱۴] و توهین بسیار کرد از جمله در این نامه که در حضور عموم خوانده شده است اردوان عبارتی مینویسد که در طبری و ابن اثیر درج است:
-
«انک قد عدوت طورک و اجتلبت حتفک ایها الکردی المربّی فی خیام الاکراد من اذن لک فی التاج الذی لبسته»[۱۵]
(یعنی تو پای از گلیم خویش بیرون نهادی و مرگ را بهجانب خویش خواندیای کردنژاد که در چادر کردان پرورده شدهی ترا که رخصت داد که آن تاج را بر سر گذاری) از قضا همین نسبت را که در آغاز عهد به ساسانیان دادهاند در پایان دورهی آنان هم میبینیم. و آن در باب خسروپرویز است که هنگام فرار از خدمت پدر قبل از رسیدن به آذربایجان چندی در میان طوایف اکراد شاهپرست بهسر برد و بهرام چوبین وقتی که با خسرو روبهرو شد او را بدین عبارت مورد طعن قرار داده گفت:
-
«یابن... المربی فی خیام الاکراد».[۱٦]
سلاطین این سلسله بهیادگار طایفهی خود یکی از شهرهای مدائن را کُردآباد نام نهادند یاقوت[۱٧] بهنقل از حمزه مینویسد که در سیرالفرس آمده است که اردشیر چون به مکان مدائن رسید آنجا را پسندید و در آبادی آنجا کوشید بعد محلات هفتگانه مدائن را نام برده است که آخرین کردآفاذ (کردآباد) است. در مکان موصل در عهد ساسانیان شهری از بناهای اردشیر بود بهنام بوذاردشیر که شاهنشاه ساسانی برای مسکن کردان ساخته بود.[۱٨]
خسرو پرویز در طاق بستان کرمانشاه
در تاریخ بیهق[۱۹] زیر عنوان «در ذکر مضاف و منسوب بهر شهری» این عبارت آمده است که ثابت میکند میهن اصلی کردان فارس بوده است.
- «در هر ناحیتی و ولایتی چیزی بود بدان ناحیت و ولایت منسوب گویند حکمای یونان و زرگران شهر حرّان و جولاهگان یمن و دبیران سواد بغداد و کاغذیان سمرقند و صباغان سیستان و عیاران طوس و کربزان مرو و ملیح صورتان بخارا و زیرکان و نقاشان چین و تیراندازان ترک و دهاة بلخ و اصحاب ناموس غزنین و جادوان هند و ضعفای کرمان و اکراد فارس و ترکمانان حدود قونیه و انگوریه و طرف روم و صوفیان دینور... و ادبای بیهق.»
در تاریخ سیستان[٢٠] هم از کثرت کردان در فارس سخن رانده شده است و آن در قصه محمد بن واصل است که از جانب خلیفه عامل فارس بود آنگاه که یعقوب لیث صفاری رو بهفارس نهاد با او یار شد ولی باز سرکشی آغاز نهاد چند بار لشکریان خلیفه را شکست داد و اهواز را به قلمرو خود افزود چون کار او بالا گرفت یعقوب بهدفع او همت گماشت:
-
«به بیضا فراهم رسیدند و حربی سخت بود میان ایشان ... محمد بن واصل بههزیمت برفت و دم بیزنجان پشت خویش گرفت و یعقوب بر عقب او بشد تا او بکوه در شد... و از آنجا به نسا شد[٢۱] و از آنجا به سیراف شد {بندر سیراف در کنار خلیج فارس} یعقوب عمر بن عبدالله را با سواری دو هزار بر او فرستاد ... محمد بن واصل به کشتیها اندر شد و به نشست و به دریا در شد و به کشتیها در شراع و آلت نبود که که از کشتیها صیادان بود همه شب به دریا اندر کشتی همی گشت تا بامداد بهلب سیراف بودند مهتری بود آنجا کردان را او را راشدی گفتندی بیرون شد و محمد بن واصل را بر آن جمله بگرفت ... او را بر استری به بند پیش یعقوب آورد سر برهنهاندر محرم سنه ثلث و ستین و مائتی».
راجع به لفظ بیزنجان که در صفحه قبل سطر ۱۰ ذکر شد در حاشیه ص ۲۲۷ تاریخ سیستان آقای بهار مینویسند.
ظاهراً رم (بیزنجان) باشد زیرا در تاریخ طبری سال ۲۶۱ بعد از وقعت شکستهشدن محمد بن واصل در حدود بیضای فارس که مطابق با این محل سیستان میباشد، چنین مینویسد: «وفیها اوقع اصحاب یعقوب بن اللیث باهل زم موسی بن مهران الکردی لما کان من ممالاتهم محمد بن واصل فقتلوهم و انهزم موسی بن مهران» و در حاشیهی همان صفحه متعلق به «زم موسی بن مهران» آنرا «زم البازنجان» نوشته و نیز زم یا رَم بازنجان در غالب کتب مسالک و ممالک ذکر شده در اصطخری و یاقوت آنرا رم بهفتح رأ مهمله ضبط کردهاند و ابنخردادبه بهضم زأ معجمه و تشدید میم آورده گوید: زم الحسن بن جیلویه یسمی البازنجان من شیراز علی اربعة عشر فر سخا ... (چاپ لیدن، ص ۴۷) کذا ابن الفقیه (صص ۳۲۱-۳۲۳) و بهگمان حقیر ابنخردادبه صحیح است.[٢٢]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- Palischortes, Achemenides, Mages, Cyrtii, Mardesسواد کوه مازندران را در کارنامه اردشیر بابکان و کتب دیگر پتشخوارگر نوشتهاند مرکب از پشتخوارگر که بهمعنی کوه است و معنی دیگر پتشخور پیشخور است که در دربار سلاطین قدیم منصب اشخاصی بوده که قبل از پادشاهی غذایی را میبخشیدهاند.
[٢]- رجوع شود به صفحهی ۱۱۱ و ۱۱۷ این کتاب.
[٣]- جلد هفتم شاهنامه داستان اردشیر.
[۴]- چاپ اروپا، ص ۸۸.
[۵]- در کامل ابناثیر، صص ۱۳۲ و ۱۳۳ (ج ۱) بهجای بازرنگی باد رنجیین قید شده است.
[٦]- طبری چاپ اروپا ص ۸۱۵ چاپ مصر ج ۲، ص ۵۶.
[٧]- یوستی Justi | کتاب الاسمأ | کلمهی گوچینرا.
[٨]- طبری ص ۸۱۵ چاپ اروپا.
[۹]- طبری رامبهشت بلعمی میناهبهشت قید کردهاند و یاقوت در معجمالبدان ج ۲ ص ۱۷۲ این نام را خرزاد مینویسد و پل خرزاد را به او منسوب میداند.
[۱٠]- رجوع شود به تاریخ ساسانیان کریستنسن ترجمهی رشید یاسمی صفحهی ۵۱ چاپ تهران.
[۱۱]- ایضاً.
[۱٢]- طبع اروپا ص ۱۹۵.
[۱٣]- فارسنامه ناصری گفتار دوم ص ۱۸۲ ابنخردادبه طبع اروپا ص ۴۶ یاقوت معجمالبدن ص ۲۸۳.
[۱۴]- نویسنده این نامه دبیر اردوان موسوم به داذ بو نداه بود که شاهپور پسر اردشیر او را به انتقام جسارتش بهدست خود هلاک کرد (تاریخ ساسانیان کریستنسن ترجمهی رشید یاسمی) ص ۸۳.
[۱۵]- طبری چاپ مصر ص ۵۷ (ج ۲) کامل ص ۱۳۳ (ج ۱).
[۱٦]- طبری چاپ مصر ج ۲ ص ۱۳۸.
[۱٧]- معجمالبدان ج ۷، ص ۴۱۳.
[۱٨]- لواسترنج اراضی خلافت شرقی.
[۱۹]- چاپ استاد محترم بهمنیار ص ۲۸.
[٢٠]- تاریخ سیستان چاپ استاد محترم ملکالشعرا بهار ص ۲۲۸-۲۲۰ (تهران).
[٢۱]- آقای بهار حدس زدهاند که نسا تحریف فسا یا پسا باشد که از بخشهای فارس است لکن ممکن است همان نسا باشد مخفف نسا یک که کرسی بیضاست. چنانکه در صفحهی ۱۷۰-۱۷۱ ذکر شد.
[٢٢]- رم با رأ مهمله درست است که مخفف رمه است و این از تقسیمات چادرنشینان است و امروز در بعضی نواحی کردستان معمول است. بعضی بهجای رم خیل گویند.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ یاسمی، رشید، کُرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، تهران: از مجمع ناشر کتاب، بیتا، صص ۱۶۵-۱۷۴.