دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۸ مرداد ۳۱, پنجشنبه

درباره‌ی منشا فرهنگ

از: ژان فرانسوا دورتیه، برگردان: جلال‌الدین رفیع‌فر

انسان‌شناسی

درباره‌ی منشا فرهنگ


فهرست مندرجات

.



فرهنگ چیست؟

فرهنگ فارسی معین واژه‌ی «فرهنگ» را مرکب از دو واژه‌ی «فر» و «هنگ» به‌معنای ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف کرده‌ است. واژه‌ی فرهنگ در پهلوی ساسانی به‌صورت «فره هنگ» آمده‌ است که از دو جز «فره» به‌معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به‌معنای کشیدن و راندن، ساخته شده‌ است. در نتیجه، «فرهنگ» به‌معنای پیش‌کشیدن و فراکشیدن است. به‌همین سبب است که فارسی‌زبانان فرهنگ را سبب پیشرفت می‌دانند و فردوسی فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد می‌داند.

شاید هیچ کدام از واژه‌های علوم اجتماعی به اندازه‌ی فرهنگ دارای تعاریف متعدد نیست. جامعه‌شناسان برای واژه‌ی «فرهنگ» حدود پانصد معنا ذکر کرده‌اند که پرداختن به تک تک آن‌ها و بررسی نقاط قوّت و ضعف هر یک از آن معانی و مقایسه‌ی آن با یکدیگر بسی دشوار است.

طبق تحقیقات بروکر و کلاید کلوکون انسان‌شناسان آمریکایی از زمانی که تایلر انسان‌شناس انگلیسی تعریف خود را در کتاب فرهنگ ابتدایی در سال ۱۸۷۱ ارائه داد و تا ۳۲ سال بعد کسی به تعریف مجدد فرهنگ مبادرت نکرد و تا سال ۱۹۲۰ تنها شش تعریف به آن اضافه شد ولی از سال ۱۹۲۰ به‌بعد بود که تلاشی بزرگ برای توضیح و تبیین فرهنگ صورت گرفت و این تا اندازه‌ای نتیجه رشد انسان‌شناسی بود.

کروبر و کلوکون در کتاب خود به‌نام «فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف» ۱۶۴ تعریف از آن نقل کردند که از «رفتار آموخته‌شده» تا «تصورات در ذهن» و «یک مکانیسم دفاعی روانی» و ... را در بر می‌گرفت.

فرهنگ نظام پیچیده و پویای اجتماعی است که در روند تکامل وجود اجتماعی انسان برای انطباق و سازگاری هر چه بهتر و بیش‌تر با محیط طبیعی و اجتماعی و ادامه‌ی زندگی هرچه غنی‌تر، متعالی‌تر و خلاق‌تری از سوی انسان جمعی آفریده و پرورده می‌شود و از نسلی به نسل دیگر به‌عنوان میراثی اجتماعی انتقال می‌یابد، به‌عنوان کل تجزیه‌ناپذیری دال بر و شامل خصوصیات روحی و عقلی، باورها، جهان‌بینی‌ها، خصلت‌ها، مهارت‌ها، اخلاق، رسوم، ارزش‌ها و اعتقادات مذهبی، رفتار و راه و رسم زندگی، علوم، هنر، مجموعه نظام‌های نمادین می‌شود.

از قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم واژه‌ی فرهنگ به‌شکل گسترده‌ای برای تبیین کامل ذهنی افراد بشر و رفتار شخصی از راه آموزش به‌کار گرفته شد. این امر، نوعی گسترش استعاری اندیشه آباد کردن زمین و اعمال زراعی بود. در طول این دوره واژه‌ی فرهنگ کم‌کم به‌معنای بهبود و اصلاح جامعه در کلیت آن نیز به‌کار رفت و به‌منزله‌ی نوعی معادل «ارزشی» برای «تمدن» استفاده شد.

از آن پس مفهوم فرهنگ معنای خاصی پیدا کرد، یعنی ملل اروپایی را به‌عنوان دارندگان «فرهنگ» با «وحشی‌گری» آفریقا مقایسه می‌کرد. سپس در دوره‌ی انقلاب صنعتی کاربرد تازه‌ای برای واژه و معنای فرهنگ آغاز شد. سپس این واژه را تنها برای سنجش معنوی به‌کار می‌بردند، به این معنا که فرهنگ دیگر ارتباطی به تغییرات مادی و زیربنایی نداشت و در اواخر قرن نوزدهم تعاریف فرهنگ تاکید بر سنت و زندگی روزمره به‌عنوان ابعاد فرهنگ داشت.

ادوارد تایلر: «فرهنگ مجموعه‌ی پیچیده‌ای است که در برگیرنده‌ی دانستنی‌ها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین، عادات و هرگونه توانایی دیگری است که به‌وسیله انسان، به‌عنوان عضو جامعه، کسب شده است.»

زیگموند فروید: «فرهنگ را سیستمی از دفاع‌ها تعریف کرد که مشتمل است بر جابه‌جایی پیش‌رونده‌ی اغراض غریزی منع تکانه‌های (تحریکات) غریزی.»

لسلی وایت: «فرهنگ را مکانیسمی خاص و عینی دانست که آدمی برای سازگاری با محیط خویش آن‌را به‌کار می‌گیرد.»

گی روشه: «فرهنگ مجموعه‌ی به‌هم‌پیوسته‌ای از شیوه‌های تفکر و احساس و عمل است که کم‌وبیش مشخص است و توسط تعداد زیادی افراد فراگرفته می‌شود و بین آن‌ها مشترک است و به دو شیوه‌ی عینی و نمادین به‌کار گرفته می‌شود تا این اشخاص را به‌یک جمع خاص و متمایز مبدل سازد.»

روبرت برستد: «فرهنگ عبارت از آن کل مرکبی است که مولفه‌های آن عبارتند از هر آن‌چه در آن فکر می‌کنیم یا انجام می‌دهیم یا مالکش هستیم، به‌عنوان اعضایی در جامعه.»

گزاویه دوبوئی: «فرهنگ عنصری است شامل همه‌ی کنش‌ها و واکنش‌های فرد و محیط پیرامون او با بُعد زیرین زندگی گروه‌های اجتماعی، یعنی مجموعه‌ی روش‌ها و شرایط زیست یک جامعه که براساس بنیاد مشترک از سنت‌ها و دانش‌ها و نیز اشکال مختلف بیان و تحقق فرد در درون جامعه، به‌هم پیوند خورده است.»

بروس کوئن: «فرهنگ را می‌توان به‌عنوان مجموع ویژگی‌های رفتاری و عقیدتی اکتسابی اعضای یک جامعه خاص تعریف کرد.»

اما نکته‌ی اساسی در همه این تعاریف مفهوم اکتساب است فرهنگ با هر تعریف و تعبیری امری غریزی نیست و اکتسابی است و هر گروه یا جامعه‌ای ولو این که توسط جوامع بزرگ‌تر و گاه مترقی‌تر، بی‌فرهنگ نامیده شوند، دارای فرهنگ خاص خود هستند. کما این که فرهنگ امروز اروپا از رویارویی فرهنگ رومی که خود را برتر می‌دانستند و فرهنگ ژرمن‌ها، توتن‌ها، وایکینگ‌ها، ساکسون‌ها و گل‌ها و... اقوامی به‌وجود آمده است که توسط رومی‌ها بی‌فرهنگ یا بربر خوانده می‌شدند.

آن‌چه در پی می‌آید، مقاله‌ای است از ژان فرانسوا دورتیه (Jean Francois Dortier)، زاده‌ی سال ۱۹۵۶ در فرانسه، جامعه‌شناس و نویسنده، مؤسس و سردبیر مجله‌ی علوم انسانی در فرانسه، زیر عنوان «درباره‌ی منشأ فرهنگ».

توانایی مغز انسان‏‌های اولیه چقدر بوده است؟ چه زمانی زبان به‌وجود آمد؟ چه خصایلی انسان‏ اندیشمند را از انسان‏‌های دیگر متمایز می‏‌کنند؟ با تکیه بر تعداد قابل توجه پژوهش‏‌های جدید، از این پس این امکان وجود دارد که بتوان موضوع پیدایش فرهنگ را در بین انسان‏‌ها تشریح کرد.

چرا من پدرم را خوردم نام کتابی است اثر روی لویس‏[۱] (Roy Lewis) که ماجرایش به صدها هزار سال پیش، یعنی دوره‌ی پیش از تاریخ برمی‏‌گردد.

در این کتاب، ادوارد، یک انسان عصر پارینه‌سنگی‏[٢]، تمام تلاش‏‌اش این بود که به اختراعات‏ و کشفیات جدید دست پیدا کند و در مقابل چشمان متعجب خانواده خود از پیشرفت حمایت و دفاع نماید. زمانی که او به کنترل آتش و به‌کارگیری آن مشغول می‏‌شود، برادرش وانیا[٣]، یک انسان‌نمای صادق ولی محافظه‏‌کار به او اخطار می‏‌کند و از این پس یک اختلاف عمیق بین این‏ دو برادر به‌وجود می‌آید.

ادوارد از منافع متعدد آتش سخن می‏‌گوید: با آتش می‏‌توان گوشت را پخت، خود را گرم کرد، پشه‏‌ها را دور کرد و به کمک آن از خود در مقابل حیوانات درنده دفاع کرد.

و در مقابل وانیا به او خطرات آن را گوشزد می‏‌کند: سوزاندن، خصوصاً خطر بزرگ‏ آتش‌سوزی جنگل، تمایل به رام‌کردن آتش (کنترل کردن آتش) و انجام یک سلسله اعمال‏ جادوگرانه به کمک آن و... «واقع‏‌بین باشیم، و به‌همان سنگ تراشیده اکتفا کنیم»، او این سخنان‏ را به برادرش می‏‌گوید.

اما در مقابل پیشرفت‏‌های سریع انسان‌شدن او از جمله‌ی معروف خود استفاده می‏‌کند: «برگردیم به جنگل».

فرزندان متحیرش از او می‏‌پرسند چرا تنها به تراشیدن سنگ بسنده‏ نمی‏‌کنیم، چرا بایستی دائما چیزهای جدید را یاد گرفت، اختراع کرد، پیشرفت کرد، جلو رفت، به دنبال راه‏‌های پیشرفت انسان‌شدن بود. ادوارد در یک روز خوب و دلچسب در پاسخ به این‏ سؤالات چنین می‏‌گوید: «صبر کنید و ببینید».

کتاب داستان آ-لویس حاوی یک پاسخ خنده‏‌دار به یک معمای بزرگ علمی است، و آن‏ سؤال این است: منشأ انسان.

کی، چگونه و چرا یک انسا‌ن‏‌نما که در جنگل‏‌های آفریقا زندگی‏ می‏‌کرد ناگهان به فکر ساختن ابزار، اختراع، زبان و بالأخره هنر، مذهب، قوانین اجتماعی‏ پرداخت و به‌یک نوع کاملاً خاص تبدیل گشت؟

با بهره‏‌گیری از بایگانی باستان‏‌شناسی، استخوان‏‌های فسیل شده، ابزارهای سنگی تراشیده، آثار اجاق، قبرستان و نقاشی‏‌های صخره‏‌ها و تعیین قدمت هرچه دقیق‏‌تر آن‌‏ها، امکان دوباره‏‌سازی خطوط اصلی تبار انسانی و چگونگی‏ انسان‌شدن به‌وجود آمده است.

اما این داده‏‌ها چیز زیادی درباره‌ی توانایی مغز انسان پیش از تاریخ در اختیار قرار نمی‏‌دهد. درباره‌ی فرهنگ آن‏‌ها، چه می‏‌توان گفت و یا چه تصوری می‏‌توان داشت؟ چرا، مثلاً یک خلا دو میلیون ساله بین اولین ابزارها و اولین آثار هنری وجود دارد؟ یا این که اندیشه نمادین و زبان در چه زمانی پیدا شد؟

داده‏‌های جدید باستا‌ن‏‌شناسی شناختی، روان‌‏شناسی تکامل‏‌گرایانه‏[۴]، نژادشناسی، علوم مربوط به روان امکان صورت‏‌بندی داستان پیدایش فرهنگ را در تاریخ انسان فراهم کرده‏‌اند.

استرال اپیتک‏‌ها[۵] (Australopithecus) چه کسانی بودند؟ مشخصه‏‌های مهم پیش از تاریخ انسان در سه دوره‏ به‌وجود آمده‏‌اند: ابتدا، استرال اپیتک‏‌ها (انسان‏‌نماها) هستند که از میمون‏‌های بزرگ دوپا که در آفریقا بین چهار تا یک میلیون سال پیش زندگی می‏‌کرده‏‌اند، جدا شده‏‌اند.

دومین مرحله به ظهور نوع انسان‏[٦] (هومو Homo) در حدود دو میلیون سال پیش مربوط می‏‌شود. حجم‏ جمجمه این نوع رشد تعجب‏‌آوری کرده و در طول ۱،۵ میلیون سال به سه برابر افزایش یافته‏ است. این نمونه به ساخت ابزار روی آورده است. تا این‌که بالاخره انسان اندیشمند (هومو ساپین) در حدود ۱۵۰ هزار سال پیش ظاهر می‏‌شود.

با پیدایش این انسان بود که حدود ۴۰ هزار سال پیش یک مهبانگ‏[٧] واقعی فرهنگی به‌وقوع‏ پیوست که نتیجه آن پیدایش هنر، قبرستان‏‌ها و آیین‏‌های مقدس بود.

اما برای این که بفهمیم چه اتفاقی افتاده است، تاریخ را از ابتدا یک‏‌بار دیگر مرور می‏‌کنیم.

تاریخ انسان از آفریقا حدود ۴ تا ۵ میلیون سال پیش تا پیدایش استرال اپتیک‏‌ها آغاز می‏‌گردد. این کشف بزرگ را مدیون پیش از تاریخ‏‌شناس بزرگ، ریموند دارت هستیم‏ (۱۸۹۳-۱۹۸۸). او در سال ۱۹۲۴ موفق به کشف یک فسیل متعلق به یک کودک با هیبت بسیار خاص در آفریقا گردید. جمجمه این کودک، معروف به «کودک تئنگ» هم شبیه به میمون بود و هم شبیه به انسان. ابتدا به‌نظر می‏‌رسید که همان «حلقه‌ی گمشده» بین اجداد انسان و میمون‏‌های بزرگ‏ باشد.

دارت این نمونه را استرال اپیتکوس (یا استرالوپیتکوس، انسان‏‌نما) نام نهاد. اما تاریخ و شیوه‌ی زندگی انسان‏‌نماها به‌درستی بعد از سال‏‌های ۱۹۶۰ با فسیل‏‌های به‌دست آمده توسط خانواده لیکی از منطقه دریاچه‏‌های بزرگ شرق آفریقا و سپس فسیل لوسی توسط گروه ایوکوپنس، موریس‏ تایب، ژان کالب و دونالد جوهانسون، در سال ۱۹۷۴ آغاز می‏‌گردد.

بالاخره با این کشف اخیر بود که مطالعه انواع جدید انسان‏‌نماها در آفریقای جنوبی، چاد و اتیوپی از اواسط دهه ۱۹۹۰ مورد توجه بیش‌تر قرار گرفت و دنبال شد.

در ظاهر، این دسته از انسان‏‌نماها به میمون‏‌های بزرگ شبیه هستند. حجم جمجمه استرالوپیتکوس عفاری (مانند لوسی) ۴۰۰ سانتی‏‌متر مکعب (کمی بیش‌تر از یک شامپانزه) ولی‏ ساختار آن‏‌ها متفاوت بوده است.

سوراخ اکسی‌پیتال در انسان‏‌نماها (جایی که ستون فقرات در زیر جمجمه از آن عبور می‌‏کند) کمی به‌طرف جلو تمایل دارد، چیزی که نشانه راه رفتن روی‏ دوپا است. طول قد آن‌‏ها حدود ۱،۴۰ متر در بین مردان و ۱،۱۵ در بین زنان بوده است.

موضوع دوریختی جنسیتی (تفاوت مهم و بزرگ بین بدن مرد و زن) یک نشانه جالب از آداب جنسی آن‏‌هاست. در حقیقت در بین نخستی‏‌ها، از جمله گوریل یا بابون‏‌های هامادریاس، یک دوریختی با اعمال و رفتار مشخص مرتبط با حرم‏‌سرا دیده می‏‌شود: نرها با یکدیگر به نبرد می‏‌پردازند، در نهایت قوی‏‌ترین آن‏‌ها مالک یک گروه از ماده‏‌ها می‏‌شود.

در مقابل در بین‏ نمونه‏‌های تک همسر مثل ژیبون یا در بین بعضی از انواع که داری بی‏‌نظمی در روابط جنسی‏ می‏‌باشند، مانند شامپانزه‏‌ها، دوریختی کمتر به‌چشم می‏‌خورد.

تصور ما بر این است که استرال اپیتک‏‌ها مانند میمون‏‌های بزرگ امروزی در گروه‏‌های‏ کوچک (حدود ۱۰ نفر) یک سرزمین معین را تحت اشغال داشته‏‌اند و احتمالا جنگل‏‌های‏ حاره‏‌ای را برای زندگی در چمن‏‌زارهای درخت‏دار در حاشیه دریاچه‏‌ها و رودخانه‏‌ها ترک کرده‏‌اند.

مواد غذایی آن‏‌ها از طریق گردآوری میوه‏‌ها و گیاهان مختلف و شکار پستانداران کوچک‏ تأمین می‏‌شده است. اما آیا می‏‌دانیم امکانات شناختی آ‌ن‏‌ها به‌چه میزان و چقدر بوده است؟

امروزه پذیرفته‏‌ایم که استرال اپیتک‏‌ها (همان استرالوپیتکوس‌ها) با شامپانزده‏‌ها قابل مقایسه می‏‌باشند. هر دو دارای جد مشترک‏‌اند که بین ۵ تا ۷ میلیون سال پیش، یا به‌عبارت ساده‏‌تر، یک میلیون سال قبل از پیدایش‏ استرال اپیتک‏‌ها زندگی می‏‌کرده‏‌اند.

میمون‏‌شناس معروف، جن گودال، یکی از اولین افرادی است که به مشاهده شامپانزه‏‌ها در وضعیت آزاد در جنگل‏‌های تانزانیا پرداخته است. پیش از تاریخ‏‌شناس معروف، لویی لیکی‏ مشوق او برای انجام چنین مطالعاتی بوده است، تا این‌که بتوان شیوه‌ی زندگی استرال اپیتک‏‌ها را بهتر فهمید.

مطالعات گودال و تمامی اکیپ‏‌هایی که این کار را دنبال کرده‏‌اند نشان داد که شامپانزه‏‌ها از مقداری هوش و استعداد فنی بهره‏‌مند هستند.

آن‌‏ها به ساخت تخت‏‌هایی از جنس شاخ و برگ‏ درختان برای خواب مبادرت می‏‌ورزیده و از چوب‏‌های کوچک برای شکار موریانه استفاده‏ کرده و گردو را با قرار دادن بر روی یک سنگ (سندان) و با کوبیدن سنگ دیگری بر روی آن‏ (چکش) می‌شکسته‏‌اند.

فردریک جولین، متخصص فرهنگ شامپانزه‏‌ها، نشان داده است که کارگاه‏‌های واقعی برای‏ شکستن گردو و در بین شامپانزه‏‌ها وجود داشته است که بعضی از آن‏‌ها قدمتی حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال داشته‏‌اند!

در حقیقت برای خرد کردن یک گردو با سنگ، آن‏‌ها از یک فن استفاده کرده‏‌اند: ضربه‌زدن شدید که باعث له شدن گردو شود و یا کوبیدن بر روی یک زمین سخت و فشار وارد کردن به‏ آن‏[٨]...


استرال‌اپیتک‏‌ (انسان‏‌نما)

هویت‌‌‏شناسی: استرال‌اپیتک‏‌ها (انسان‏‌نما، انسان‌‌گونه یا جنوبی کپی با نام علمی استرالوپیتکوس = Australopithecus) حدود ۴ تا یک میلیون سال پیش در آفریقا زندگی می‏‌کرده‏‌اند. متوسط حجم جمجمه آن‏‌ها حدود ۵۰۰ سانتی‏‌متر مکعب (یک سوم مغز انسان امروزی) و طول قد آن‏‌ها کمتر از ۴۰ متر بوده است.

انواع: در حال حاضر هشت نوع از آن‌‏ها شناسایی شده‏‌اند: قدیم‏‌ترین آن‏‌ها آردی پیتکوس اما ننسین، استرالوپیتکوس عفاری (لوسی)، استرال اپیتکوس افریکانوس، استرال اپیتکوس بحر غزالی‏ بوده‏‌اند.

جدیدترین آن‏‌ها که حدود ۲ میلیون تا یک میلیون سال پیش زندگی می‏‌کرده‏‌اند (هم‌عصر با نوع انسان Homo) را پارانتروپ نیز می‏‌نامند (پارانتروپوس بوازی، پارانتروپوس اتیوپیکوس، پارانتروپ روبوست).

گستردگی: این نمونه‏‌ها تنها در آفریقا زندگی می‌‏کرده‏‌اند. روی دوپا راه می‏‌رفته و بعضی از آ‌ن‏‌ها جنگل‏‌زی بوده‏‌اند. همه‏‌چیزخوار بوده و گه‌گاهی شکار نیز می‏‌کرده‏‌اند.

فرهنگ: به‏‌ندرت دارای فرهنگ بوده‏‌اند ولی نشانه‏‌هایی از ابزار در جامعه آ‌ن‏‌ها دیده شده که‏ هنوز بسیار بحث‏‌انگیز است. میزان توانایی آن‏‌ها می‏‌بایستی مشابه و هم‏سنگ با میمون‏‌های‏ بزرگ امروزی بوده است.


نوع انسان‌

هویت‏‌شناسی: حجم جمجمه آن‌‏ها از ۶۰۰ سانتی‏‌متر مکعب در بین هوموهابیلیس (انسان‏ ماهر) تا ۱۳۰۰ سانتی‏‌متر مکعب در بین انسان‏‌های جدید می‏‌رسد. اندازه قد آن‏‌ها برحسب‏ انواع به‌شدت متفاوت است: ۴۰.۱ متر در بین انسان‏‌های ماهر تا ۱،۸۰ برای انسان‏ ارگاستر.

انواع: هومورودولفنیس، هوموهابیلیس، هوموارگاستر در آفریقا بین ۱،۵ تا ۲،۵ میلیون سال‏ پیش زندگی می‏‌کرده‏‌اند. بقایای انسان راست‌قامت (هوموارکتوس) در آسیا نیز پیدا شده است. انسان هایدلبرگنیس و انسان انته‏‌سه‏‌سور در اروپا بین یک میلیون تا ۳۰۰ هزارسال پیش‏ می‏‌زیسته‏‌اند. انسان‏‌های اندیشمند (نئاندرتال، کرومانیون) حدود ۲۰۰هزار سال پیش ظاهر شده‏‌اند.

گستره جغرافیایی: انسان از آفریقا خارج شده و آسیا و اروپا را حدود یک میلیون سال پیش‏ فتح کرده است.

فرهنگ: انسان مخترع فن (فن تراش سنگ) بوده است. از ۴۰۰ هزار سال پیش آتش را تحت کنترل خود درآورد. درباره‌ی وجود یک زبان اولیه در این‏ زمان بحث‏‌هایی در گرفته است.


انسان اندیشمند‌

انواع: دو شاخه (رده): انسان نئاندرتال (حدود ۲۰۰ هزار سال پیش ظاهر و حدود ۳۰ هزار سال پیش ناپدید شده است؛ کرومانیون، جد مستقیم انسان اندیشمند، یعنی انسان امروزی بوده‏ است.

شیوه زندگی: ابتدا به‌صورت کوچنده و نیمه‌یک‌جانشین، در مناطق مختلف جهان پراکنده‏ شده است. او به شکار، صید و گردآوری مشغول بوده، تا مدت‏‌ها کشاورزی را نمی‏‌شناسد و در محدوده محله‏‌های کوچک زندگی می‏‌کرده است. هیچ نشانه‏‌ای از جنگ یا برخورد بین آن‏‌ها به‌دست نیامده است. وجود آدم‏خواری آیینی محتمل است.

فرهنگ: انسان نئاندرتال مردگان خود را دفن می‏‌کرده است. با حضور انسان اندیشمند ابزارهای سنگی ظریف‌‏تر و کارآمدتر شده‏‌اند (صد هزار سال پیش رنده و خراشنده از نوع‏ موستری ساخته می‏‌شده‏‌اند). در زئیر یک قلاب استخوانی با قدمت ۹۰ هزار سال پیدا شده‏ است.

انفجار فرهنگی ۴۰ هزار سال پیش: از ۴۰ هزار سال پیش شواهد وجود یک انفجار فرهنگی‏ به‌دست آمده است.

تنوع ابزارها (نیزه‏‌ها، قلاب‏‌ها، لباس‏‌هایی از جنس پوست، سوزن استخوانی، سرنیزه‏‌های‏ سنگی، اسکنه، سنگ‏‌های تراشیده به‌شکل برگ درخت زبان گنجشک و...)

پیدایش یک هنر پیشرفته در غارهای مزین و مجسمه‏‌ها، که بدون شک با آیین‏‌های‏ مذهبی همراه بوده‏‌اند. تدفین روشمند مردگان و در مواردی همراه با آداب (وضعیت قرار گرفتن‏ جسد و در مواردی قرار دادن اشیا و تزییناتی در کنار آن).

به‏‌نظر می‏‌رسد که شامپانزه‏‌ها ماده بالغ به کودکان خود می‏‌آموزند که چگونه خود را حفظ کنند (یعنی در چه وضعیت‏‌هایی خود را قرار دهند) که این کار به زمان نیاز دارد تا آن‏‌ها بتوانند یاد بگیرند.

نتیجه یک مطالعه که در مجله طبیعت (۱۹ ژوئن ۱۹۹۹) منتشر شده حتی وجود سنت‏‌های‏ محلی را در بین شامپانزه‏‌ها نشان داده است: شامپانزه‏‌های تانزانیا برای شکار مورچه‏‌ها خود را در وضعیت مشابه شامپانزه‏‌های ساحل عاج و اوگاندا قرار نمی‏‌دهند. تمام این‏‌ها نشانگر آن‏ است که‏ این سنت‏‌ها آموخته شده و سپس نسل‏ به‏ نسل منتقل شده‏‌اند. هوش اجتماعی در بین شامپانزه‏‌ها نیز توسعه یافته است.

حیوانات در شرایط استراتژیک قادر به مکر و حیله هستند، برای مثال با فریاد می‏‌توانند گروه‏‌ها را متوجه چیز دیگری کرده و مواد غذایی را تصاحب کنند. از طرف دیگر، اطلاع داریم که‏ آن‏‌ها در ذهن‏‌شان نشانه‏‌ای از سرزمین را حفظ کرده و از خودآگاهی بهره‏‌مند هستند و قادرند میمون‏‌های دیگر را با نشان دادن اشیا و یک سلسله اعمال سرگرم نمایند[۹].

مجموعه‌ی این مشاهدات تأکید می‏‌کند که شامپانزه‏‌ها مانند اکثر پستانداران، به واکنش غریزی‏ خود بسنده نمی‏‌کنند و بخشی از رفتارهای آن‏‌ها آموختنی است: شامپانزه‏‌های کوچک از طریق‏ بازی، تجربه، تقلید، با قوانین اجتماعی آشنا می‏‌شوند. آن‏‌ها هم‌چنین می‏‌آموزند چگونه غذا بخورند و چگونه تخت خود را از شاخ و برگ درختان برای خواب شب بسازند. «دوره‌ی جوانی» شامپانزه‏‌ها که دوره قبل از سن بلوغ را شامل می‏‌شود، حدود ۱۰ سال است که همان دوره آموختن است.

می‏‌توان گفت آن‏‌ها میمون به دنیا نمی‌‏آیند، بلکه بعد از تولد میمون می‏‌شوند. بدون شک‏ برای استرال‌اپیتک‏‌ها هم همین روال وجود داشته است.

پس آیا می‏‌توان در چنین شرایطی از وجود «فرهنگ» میمون‏‌های بزرگ و استرال‌اپیتک‏‌ها صحبت به میان آورد؟ اگر بپذیریم که برای‏ چگونه عمل کردن و رفتارهای اجتماعی که از طریق برقراری ارتباط با گروه‏‌ها ایجاد می‏‌شود آموزش وجود داشته است، پس پاسخ این سؤال نیز کاملا مثبت است.

این رویداد می‏‌تواند ما را به‌طرف پذیرش این مسئله راهبری کند که بین استرال اپیتک‏‌ها و انسان امروزی تفاوت اصلی در درجه آن‏‌هاست. باوجود این، این نظر نتیجه‏‌ای نیست‏ که اکثر متخصصان به آن رسیده باشند.

شامپانزه‏‌ها، مانند استرال‌اپیتک‏‌ها از ابزارهای ساده استفاده می‏‌کنند، ولی آن‏‌ها را نمی‌‏ساخته‏‌اند. از طرف دیگر، تلاش‏‌های انجام‌شده برای آموزش به شامپانزه‏‌ها که بتوانند ابزار سنگی بسازند با شکست روبه‏‌رو شده است.

در همین راستا، تلاش‏‌هایی که برای آموختن زبان به میمون‏‌ها انجام‌شده محدودیت آن‌‏ها را نشان داده است. شامپانزه‏‌ها موفق شدند تا حدود ۲۰۰ لغت را بیاموزند و از آن‏‌ها در جای درست‏ و به‌صورت کاملاً آگاهانه استفاده نمایند. آن‌ها می‌‏توانند از دو و گاهی سه ترکیب لغوی برای درخواست‏‌های خود استفاده نمایند. ولی‏ هرگز نمی‏‌توانند با کنار هم گذاشتن کلمات به ساختن جملات واقعی بپردازند.

نکته قابل توجه آن است که آن‏‌ها همیشه از یک «زمینه‌ی زبانی» در یک بستر بسیار خاص برای‏ خواسته‏‌های‌شان استفاده می‏‌کنند: واشوموز، یا وقتی از او رنگ یک شی‏ پرسیده می‏‌شود به‌وسیله واشو می‏‌تواند پاسخ داده شود: «توپ آبی».

شامپانزه، هرگز برای طرح سؤال یا برای جلب و حتی برای شرح وقایع نیز از زبان استفاده‏ نمی‌‏کند.[۱٠]

بالاخره، همان‏‌طوری که انسان‏‌شناس آمریکایی ایان تاترسال‏[۱۱]، رئیس موزه‌ی تاریخ طبیعی‏ نیویورک بیان کرده، در زندگی شامپانزه نمی‏‌توان رفتارهایی را که تأییدکننده انجام دادن‏ فعالیت‏‌هایی که با یک پروژه درازمدت مرتبط است مشاهده کرد.[۱٢]

بنابراین، فاصله‏‌ای بین هوش استرال اپیتک‌‏ها (قابل مقایسه با شامپانزه‏‌ها) و فرزندان انسانی‏ آن‏‌ها در سرزمین آفریقا وجود داشته است.


انسان و ساختن ابزار

اولین نمونه‏‌های انسانی در آفریقا حدود دو میلیون سال پیش ظاهر شده‏‌اند. آن‏‌ها را در دو نمونه مشخص، یعنی انسان ماهر و انسان راست‌قامت می‏‌توان خلاصه کرد: گونه‌ی انسان که قبل‏ از انسان اندیشمند می‏‌زیسته است، با پیدایش مجموعه اقماری جدید که اخیراً کشف گردید، یعنی هومو رودولفنیس، هوموارگاستر، هوموهایدلبرنیس، هوموآنتس‏سور، به‌شدت پیچیده‏ شده است و نیز این احتمال وجود دارد که این لیست افزایش یابد.

با عنایت به این نکته که دیگر به‌درستی باور به یک تکامل انسانی در چارچوب و یا براساس یک محور خطی وجود ندارد، و بایستی به یک تصویر انبوه که انواع مختلف انسان‏‌ها را در کنار هم نشان می‏‌دهد نگاه کرد.[۱٣]

نوآوری بزرگ و تعیین‏‌کننده انسان ساختن اولین ابزارها بوده است. برای بریدن گوشت، خرد کردن استخوان حیوانات بزرگ، از بلوک‏‌های سنگی که با شکستن قلوه سنگ‏‌ها و به‌وجود آوردن‏ لبه‌ی تیز استفاده می‏‌کرده‏‌اند. این اولین تکنولوژی بسیار ساده و ابتدایی است که به‌نام «ابزارهای‏ الدواینی» معروف‏‌اند و از نام محل باستانی تنگه الدوا در تانزانیا گرفته شده است. درباره‌ی این‌که‏ چه میزان توانایی مغزی برای انجام دادن چنین کاری مورد نیاز بوده است، بحث‏‌های بسیار شده‏ است.

باستان‏‌شناس معروف آندره لورواگوران در این خصوص از اصطلاح «زنجیره‌‌ی اعمال» برای مشخص‌کردن اعمال پی‏‌درپی برای ساختن این ابزارها استفاده‏ کرده است. در همین راستا، همکار او ژاک پلرگرن معتقد است که ابزارهای الدواینی ساخته یک سلسله‏ اعمال هدفمند بوده است، اگرچه میزان کارهای مؤثر ضعیف بوده و ادوات به‌صورت بزرگ و خشن ساخته شده‏‌اند.

توماس ج‏لوون از دانشگاه کلورادو با این نظر موافق نیست.او از بیان چنین تصوری (شی‏ ساخته شده با هدف قبلی و مشخص) انتقاد می‏‌کند. به‌نظر او برای ساختن ادوات الدواینی به‏ داشتن یک هوش و استعداد بالاتر از یک میمون نیازی نبوده است.[۱۴]

در مقابل، نوآوری فنی، که به ساخته‌شدن تبرهای سنگی انجامید، نشانگر مرحله‏‌ای از ذهن‏ و استعداد است که هیچ‏‌کس با آن مخالفتی ندارد. تبرهای سنگی عبارتند از: ابزارهای سنگی با شکل مشخص.

آن‏‌ها شبیه یک بادام بزرگ هستند که لبه‏‌های تیزی دارند. ویژگی آن‏‌ها مسطح‏ بودن و هندسی‌شکل بودن آن‌‏هاست که هم از مقابل و هم از نیمرخ قابل مشاهده است. شواهد به‌دست آمده از باستان‏‌شناسی تجربی از ظرافت و صرف زمان طولانی برای آموختن تکنیک‏ ساخت نمونه‏‌های زیبایی از آن‏‌ها حکایت می‏‌کند. روشن است که این نوع ابزار با یک هدف‏ معین در ذهن و حتی یک وجه زیبایی شناختی عمدی ساخته شده است.

از این منظر است که‏ می‏‌توان بدون هیچ‌‏گونه بحثی وارد حوزه اعمال برنامه‏‌ریزی شده گردید. یعنی عبور از چندین‏ مرحله اعمال با اهداف معین و با نمایش یک تصویر ذهنی از یک شی‏.

حال در این‏‌جا یک سؤال مطرح است: هوش به‏‌کار رفته در ساختن این ابزارها در عرصه‏ دیگری هم وجود داشته است؟ مثلا، زبان یا زندگی اجتماعی عبارت است از استعداد تخصصی‏ که تنها به یک بخش فنی متصل است؟ این سؤال هم‌چنان مطرح است، و ما را به بحث درباره‌ی معمای این دوره وارد می‏‌کند.

در حدود ۱،۵ میلیون سال پیش تبرهای سنگی آشولی ظاهر می‏‌شوند.[۱۵] این نوع ابزار را در طول حدود یک میلیون سال و تقریبا در تمامی سرزمین آفریقا،آسیا و اروپا می‏‌توان‏ یافت.

در طول زمان، فن ساخت این ابزارها پیشرفت کرده ولی تصویر ذهنی آن تغییر نکرده‏ است. در مقابل هیچ نشانه‏‌ای از تکنیک‏‌های پیشرفته‏‌تر و هم‌چنین هنر، آداب و رسوم تدفین‏ مردگان، لباس که بعدها به‌عنوان مشخصه‌ی انسان اندیشمند در نظر گرفته شد، نمی‏‌توان‏ یافت.

تنها اختراع مهم این دوره خانگی کردن آتش است که به‌عنوان اعتبار انسان دوره پارینه‏‌سنگی‏ قدیم در نظر گرفته می‏‌شود.

راز فرهنگ انسان اولیه که بسیار پیشرفته‏‌تر از استرال اپیتک‏‌ها بوده است، بعضی از پژوهشگران را بر آن داشت تا به‌وجود یک پیش فرهنگ واسطه‏‌ای بیندیشند.

روان‌‏شناس آمریکایی، مرلین دونالد، در کتاب‏ش به‌نام منشا روح مدرن از این نظریه‏ دفاع می‏‌کند، و می‏‌گوید اولین انسان‏‌ها به ابداع یک نوع خاص از فرهنگ اقدام کرده‏‌اند. این فرهنگ از نوع تقلیدی است و براساس نمایش حرکات اختراع شده است.

در این‏ فرهنگ ارتباطات براساس تقلید و نمایش انجام می‏‌گرفته و آموزش آن از طریق تقلید از افراد بالغ و «مبدعان» آن صورت پذیرفته است. به‌نظر دونالد، این مرحله این امکان را فراهم ساخت تا به یک شکل از نمایش واسطه‏‌ای بین نشانه‏‌های ساده (حالات ترس و تهدید، فریادهای اخطاردهنده) و نمایش‏‌های نمادین (که در زبان می‏‌توان مشاهده نمود) دست‏ یافت.

برای این که بتوانیم بفهمیم این فرهنگ تقلیدی به‌چه چیز شباهت داشته است دو نفر را در نظر بگیرید، یک بوشمن و یک اروپایی که هیچ‏‌یک به زبان دیگری آشنایی ندارند، ولی می‏‌خواهند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. برای این که بتوانند منظور یکدیگر را بفهمند، مهم‏‌ترین عامل تقلید حرکات است، اعمالی که می‏‌توانند آن مفاهیم را نمایش‏ دهند.

برای گفتن «خوردن» می‏‌توان دست را به طرف دهان برد. برای نشان دادن یک پرنده به‌کمک‏ دست‏‌ها می‏‌توان حالت بال زدن را نمایش داد. برای سازمان دادن شکار، می‏‌توان آن را نمایش‏ داد.

آشولی: به صنایع و ابزارهای معروف از نوع تبرهای سنگی دستی اطلاق می‌‏شده که از ۱،۸ میلیون تا ۳۰۰ هزار سال پیش ساخته می‏‌شده است. این ابزارها با انسان راست‌قامت همراه بوده است. اولین‏ نمونه‌ی آن در سال ۱۸۷۲ توسط بوشه دوپرت در سنت آشول کشف گردید. روش ساخت آن در طول‏ زمان شناخته‏‌تر شده است. تبرهای سنگی به‌عنوان تبر و وسیله‌ای برای دفاع و حمله و پرتاب مورد استفاده قرار می‏‌گرفته‏‌اند. این نوع ابزارها زیربنای ساخت ابزارهای دیگری که در دوره‏‌های بعد ساخته‏ شده‏‌اند نیز بوده است.


آیا انسان اولیه از زبان بهره‌‏مند بوده است؟

این حرکات تقلیدی (نمایشی) به‌یک شکل خاصی از نمایش تبدیل می‏‌شوند و امکان‏ به‌وجود آمدن صورت‏‌‌بندی‏‌های ساده را فراهم می‏‌نمایند: «برو یک سیب بیار» و یا مفاهیمی‏ چون «بزرگ است!» حرکات و حالات سؤال‏‌برانگیز «دختر کوچولو کجاست؟»، توصیف یک‏ موقعیت یا وضعیت «یک مار روی درخت قرار دارد» ولی این شکل از نمایش در عین حال بسیار محدود است و شرایط صورت‏‌‌بندی مفاهیم‏ انتزاعی را غیرممکن می‏‌سازد (می‏‌توان یک سگ را توصیف کرد ولی نه یک «حیوان» و حتی‏ یک «جاندار» را) و ایده‏‌ها و نظرات پیچیده («عمر گل‏‌ها کمتر از عمر ماست») («من عمویم را دیدم و به من گفت که به ما احتیاج دارد») و به‌خصوص اصلا نمی‏‌شود قصه‏‌های دقیق و ظریف‏ مثل اسطوره‏‌ها و افسانه‏‌ها را بیان کرد.

به‌نظر مرلین دونالد، این فرهنگ «شکلکی» که بر محور اعمال قابل انجام دور می‏‌زند، این‏ امکان را به‌وجود می‏‌آورد که بتوان اشیایی که نیستند، یا وضعیت آینده (صحنه‏‌های شکار) را تداعی کند بدون این که به مرحله نمادسازی یشرفته برسد.

رساله دونالد اغواکننده است؛ اما از هیچ‏‌یک از داده‏‌های باستان‌شناختی مستند بهره نبرده‏ است. به‌نظر او، رقص و بعضی از اعمال آیینی، بازمانده‏‌های معاصر این فرهنگ می‏‌باشند. اما نظریه او این قابلیت و شایستگی را دارد که از طریق آن به درک یک شکل از فرهنگ بسیار ابتدایی نایل شویم.

این نظریه خصوصاً به طرح سؤال درباره یک موضوع حیاتی دامن می‏‌زند: توانایی‏‌های‏ واقعی زبانی انسان‏‌های اولیه چقدر بوده است؟

آیا انسان اولیه دارای زبان بوده است؟ درباره این موضوع، نشانه‏‌های آناتومیک ضدونقیض‏ هستند.

فیلیپ توبیاس، یکی از کاشفان انسان ماهر از طریق قالب‏گیری (مولاژ) جمجمه به این نتیجه‏ رسیده است که ابتدا شکل‏‌گیری بخش مرتبط با زبان به‌وجود آمده است. بنابراین، به نظر او زمان‏ پیدایش زبان به حدود ۲ میلیون سال پیش می‏‌رسد.[۱٦]

اما آثار و نشانه‏‌های دیگر، مانند نبود یک ترکتوس حلقی منطبق (شکل حنجره)، این فکر را به‌وجود آورد که امکان استفاده از آواهای لازم دو مخرجی برای صحبت بین اجداد انسان‏ اندیشمند غیرممکن بوده است.

در نتیجه، ایان تاتر، سالِ زمان پیدایش زبان را بسیار دیرتر تعیین کرده است، او معتقد است که‏ زبان با انسان اندیشمند، یعنی حدود ۵۰ هزار سال پیش، به‌وجود آمد.

بین ۲ میلیون تا ۵۰ هزار سال تخمین‏‌های موجود درباره‌ی پیدایش زبان زمان بسیار زیادی‏ است. برای این که بتوان این شکاف بزرگ را بین نظریه‏‌های متناقض پُر کرد، برخی از صاحب‏‌‌نظران به‌یک پدیده واسط‌ه‏ای فکر می‏‌کنند و از آن حمایت می‏‌کنند.

زبان‌شناس معروف دارک بیکرتون از جمله آن‏‌هاست. او در کتاب‏‌اش تحت عنوان زبان و انواع‏[۱٧] بر این اعتقاد است که امکان یک پیش زبان (زبان ابتدایی) گفتاری که بسیار نزدیک به‌زبان‏ بچه‏‌های کمتر از ۵ است، قبل از انسان‏‌های راست‌قامت وجود داشته است؛ تقریباً همان چیزی‏ که به شامپانزه‏‌ها آموزش داده شد.

این پیش زبان بسیار ساده است. در آن به واژه‏‌ها و یا جمله‏‌هایی برمی‏‌خوریم که به‌صورت‏ ملکول‏‌های کوچک با معنای شکل داده شده از طریق به‌هم پیوستن دو واژه به‌وجود آمده است («دوباره نوشیدن» یا «نخوابیدن»)

به نظر بیکرتون، تنها با پیدایش نمادهای انتزاعی و نحو است که می‏‌توان به ساختن‏ توالی‏‌های کامل که منجر به پیدایش فرهنگ نمادین می‏‌گردد دست یافت.

بنابراین دیدگاه، کلید شکل‏‌گیری تدریجی زبان روح و روان است که جهش فرهنگ انسان‏ اندیشمند را توجیه و توصیف خواهد کرد.

ترانس‏و دیسون، پژوهشگر دانشگاه بوستون، به‌یک رابطه تحولی همزمان بین مغز، زبان و اندیشه نمادین باور دارد. او در کتاب شمایل نمادین از نظریه تحول هم‌زمان مغز و زبان که منجر به پیدایش اندیشه نمادین می‏‌شود دفاع می‏‌کند.

به‏‌طور خلاصه، اولین انسان‏‌ها (راست‌قامت، ارگاستر و غیره) نسبت به استرال اپیتک‏‌ها از یک فرهنگ بسیار پیشرفته‏‌تر بهره‏‌مند بوده‏‌اند. این فرهنگ به آن‏‌ها این امکان را داد تا ساختن‏ ابزارها را توسعه داده و آتش را تحت کنترل خود درآورند و تولید کنند. این یک مرحله تعیین‏‌کننده در تحول فرهنگی بشر به‌شمار می‏‌رود. با کنار هم گذاشتن نظر دونالد، بیکرتون و دیسون، می‏‌توان محدوده این پیش فرهنگ (فرهنگ ابتدایی) را ترسیم کرد.

انسان‏‌ها در یک دنیای بدون واسطه زندگی نمی‏‌کنند. کنش‏‌ها و واکنش‏‌های مستقیم بین افراد یا بین انسان و طبیعت وجود دارد. از طرف دیگر، امکان این که بتوان فعالیت‏‌های انسانی را برای‏ میان‏ مدت برنامه‏‌ریزی کرد نیز وجود دارد، مثلاً طرح‏‌ریزی یک برنامه برای شکار بهتر، سازمان‏دهی فعالیت‏‌ها در یک گروه و...

از طرف دیگر، می‏‌توان وجود ارتباط بهتری که از ارتباط ساده ناشی از ابراز هیجانات فراتر می‏‌رود، را نیز تصور کرد. امکان انتقال اطلاعات (مثلاً برای بیان این‌که در فلان محل مواد غذایی‏ وجود دارد) و سازماندهی یک زندگی اجتماعی براساس نظم، ممنوع کردن، متعهد شدن، شاید هم تبادل بین گروه‏‌ها را نیز نمی‏‌توان از نظر دور داشت.

باوجواین، در دوره‌ی پارینه‌سنگی قدیم هنوز هیچ نشانه‏‌ای از وجود هنر، آیین‏‌ها، باورهای‏ مذهبی و یا تنوع تکنولوژی نمی‏‌توان یافت.

برای دیدن این پدیده‏‌ها بایستی تا ظهور انسان اندیشمند منتظر بمانیم و تنها در این هنگام‏ است که به دورهء دیگری وارد می‏‌شویم.

شرایط پیدایش انسان اندیشمند در حدود صدوپنجاه هزار سال پیش از موضوعات بسیار بحث‏‌انگیز است. سه نقطه‏‌نظر در این خصوص وجود دارد:

اولین آن به «چند تعریفی» معروف است، و با توجه به تحول موازی انسان‏‌های راست‌قامت‏ آفریقا، آسیا و اروپا به طرف انسان اندیشمند تدوین شده است.

دومین نظر که به «حوای آفریقایی» معروف است (انسان اندیشمند در افریقا متولد شده و از آن‏‌جا به سایر نقاط جهان عزیمت کرده است).

و بالأخره سومین نظر که مخلوطی است از دو نظریه قبلی که به «نظریه شبکه‏‌ها» معروف‏ شده است.


انسان اندیشمند و انفجار فرهنگی

تنها چیزی که تاکنون مسجل شده آن است که انسان اندیشمند حدود ۱۵۰ هزار سال پیش‏ ظاهر شده است. این‏‌گونه شامل دو نوع مختلف بوده است: نئاندرتال و کرومانیون.

نئاندرتال از خویشاوندان دور ما بوده، که حدود ۳۰ هزار سال پیش بدون این‌که جانشینی از خود به‌جای بگذارد ناپدید شده است. کرومانیون جد مستقیم ما است.

این انسان امروزی در مدت کوتاهی که تا امروز ناشناخته مانده‌‏اند به اختراع فنونی نائل شد. از ۴۰ هزار سال پیش، زمانی‌که انقراض نئاندرتال آغاز می‏‌گردد، یک انفجار فرهنگی به‌معنای‏ واقعی کلمه با انسان‏‌های کرومانیون به‌تدریج شکل می‏‌گیرد.

این انفجار (مهبانگ) فرهنگی به‌وسیله‌ی چندین رویداد مشخص قابل تشخیص است: تنوع و پیچیده شدن ایزارها (سرنیزه‏‌ها، قلاب‏‌ها، سوزن‏‌ها)، پیدایش لباس، کلبه‌‏های کوچک، گردنبند، آغاز هنر صخره‏‌ای، اولین مجسمه‏‌ها و... غار مزین و باشکوه لاسکو یا شووه، با تصاویر حیوانی‏ و تصاویر اسرارآمیز نقش منفی پنجه‌ی دست، بدون تردید از جمله نمادهای شناخته‌شده‌ی این دوره‏ می‏‌باشند (بین ۳۲ تا ۱۷ هزار سال پیش).

در این زمان، انسان کرومانیون مردمان خود را بر پایه یک سلسله آداب و آیین که بدون‏ هیچ‏‌گونه تردیدی مرتبط با باورهای مذهبی و دنیای پس از مرگ می‏‌باشد دفن می‏‌کرده است. قبرستان کشف شده در محل سونگیر[۱٨] در روسیه، از شواهد بسیار درخشان در این خصوص‏ است.

اجساد دفن‌شده دو جوان و یک مرد حدودا شصت ساله در این گورستان شناسایی‏ شده‏اند که قدمت ۲۸ هزار ساله دارند. آن‏‌ها با لباس مزین با ۳۰۰۰ مروارید از جنس‏ عاج تدفین شده‏‌اند. برای ساختن هریک از این مرواریدها دست‌کم یک‌ساعت کار لازم‏ بوده است. گردن و مچ‏‌ها دارای گردنبند و مچ‏‌بند بوده است که از انواع صدف‏‌ها ساخته‏ شده‏‌اند. هم‌چنین در مقابل آن‏‌ها دو دندان بزرگ ماموت که به‌شکل چوب‌دستی صاف‌شده‏ درآمده‏‌اند (بدون شک به کمک قرار دادن در آب جوش به این حالت درآمده‌‏اند) قرار داشتند.

در قبرها ابزارهای استخوانی و مجسمه‏‌های کوچک نیز وجود داشته‏‌اند. یک چنین وضعیتی‏ بدون تردید نشانگر آن است که آن‏‌ها برای رفتن به دنیای دیگر با لباس و ابزارها مجهز شده بوده‏‌اند. قبر، هنر، ابزارهای پیچیده، باورهای مذهبی، و به‏‌طور کلی تمامی این‏ پدیده‏‌های فرهنگی تنها در طول چند هزار سال ظاهر شده‏‌اند که البته نمی‏‌توان آن‏‌ها را بدون‏ ارتباط مستقیم با یکدیگر در نظر گرفت. آیا این‏‌ها نشانه‏‌های پیدایش شکل جدیدی از تفکر نیست؟

آیا انسان‌راست قامت با یک زبان ابتدایی صحبت می‏‌کرده است؟

«نخواب»، «دوباره بنوش»، «سگ مهربان» ...

حدود ۲ سالگی، زمانی‌که بچه‏‌ها تلفظ اولین جمله‏‌ها را آغاز می‏‌کنند، تنها با ترکیب، یا کنار هم گذاشتن دو کلمه است که جملات کوچک را می‏‌سازند. این جملات بدون دستور زبان تقریباً با قابلیت زبانی شامپانزه‏‌ها شباهت دارد، و از همین طریق بود که زبان میمون‏‌ها را بدان‏‌ها آموختیم.

یک شامپانزه ماده «واشو» که به‌وسیله‌ی گاردنر آموزش دید قادر بود جملاتی چون «واشو موز» «کوکو» را بسازد، یا این‌که گوریل آموزش‌دیده توسط فرانسیس پاترسون می‏‌توانست بگوید، «برو بخواب» یا «باز هم حبوبات».

به‏‌نظر زبان‏‌شناسی چون درک بیکرتون‏[۱۹] این زبان ابتدایی یک شکل از زبان واسطه‏‌ای بین‏ محاوره‏ه‌ای ساده بدون فعل (فریادهای میمون‏‌ها وقتی احساس خطر می‏‌کنند) و زبان کاملاً شکل داده شده را تشکیل می‏‌دهند. این زبان ابتدایی امکان استفاده از واژه‏‌های نمادین را نیز دارا می‏‌باشد. بنابراین، یک نمایش واقعی از اشیا و اعمال است که امکان مشخص کردن اشیای‏ غایب را نیز فراهم می‏‌نماید، چیزی که هیچ حیوانی قادر به انجام دادن آن در طبیعت نیست. اما این زبان در مقابل دارای نحو نمی‏‌باشد. این وضعیت امکان بیان حالت‏‌های پیچیده را به‌کلی از بین می‏‌برد. علاوه بر آن، این زبان ابتدایی تنها در یک حوزه‌ی خاص قابل استفاده است: بیان یک‏ درخواست، یا بیان یک عمل. اما امکان بیش‌تر از این و هم‌چنین بیان و توصیف وضعیت‏‌های‏ پیچیده را ندارد، مثلا شرح داستان‏‌ها و اتفاقات، بیان عقاید انتزاعی. در حال حاضر چنین به‏‌نظر می‏‌رسد که در بین انسان‏‌های راست‌قامت وسیله‌ی برقراری ارتباط دارای اهمیت بوده است. به‏‌نظر بیکرتون زبان با انسان‏‌های راست‌قامت آغاز شده است.

مثال‌های زبان‌ ابتدایی
در بین بچه‌ها در بین شامپانزه‌ها
استر ۲۳ ماهه واشو
«دوباره آب» «غذایش»
«خشک کن تو» «تو نوش»
«برو در باز کن» «واشو ببخشید»
پیتر ۲۳ ماه کانزی
«بابا پامده؟» «میوه‌هایش»
«تو بشکن» «سگ رفت»
«بیش‌تر از این» («دوباره می‌خواهم») «دادن کانزی»


تحول هم‌زمان زبان و مغز

گفت‏‌وگو با ترانس‏ و. دیسون‏: ترانس‏ و. دیسون، متخصص علوم مغزی و انسان‏‌شناسی تحولی در دانشگاه بوستون‏ است و نویسنده‌ی کتاب شمایل نمادین: تحول هم‌زمان زبان و مغز، نورتون ۱۹۹۷.

مجله‌ی علوم انسانی: منظورتان از تحول همزمان مغز و زبان چیست؟

ترانس ‏و. دیسون: مغز و زبان هریک با آهنگ خاص خود متحول شده‏‌اند. مغز به‌وسیله‏‌ی یک جریان آرام ژنتیکی متحول شده، کم‏‌کم بزرگ و بزرگ‏‌تر شده و در طول مراحل انسان‏‌شدن دوباره سازمان‌یافته است. اما زبان با سرعت بیش‌تری متحول‌شده که این تحول از طریق یک جریان اجتماعی به انجام رسیده و فراگیری آن به‌صورت مؤثرتر و آسان‏‌تری‏ امکان‏‌پذیر بوده است.

اولین شکل ارتباط نمادین یک نوآوری اجتماعی به همراه داشت که این نوآوری به‏ پیدایش یک کانون جدید فرهنگی منجر گردید و نمونه‏‌های انسانی با موفقیت با آن‏ منطبق شده‏‌اند. ساختار مغز برای پاسخ‌گویی به این نیاز جدید که این کانون شناختی‏ ایجاد کرده بود دچار تغییر شد (درست مثل سگ‏‌های آبی که با گذشت زمان با دریاچه‌‏های مصنوعی سازگار شده‏‌اند).

مغز ما به‌تدریج با درخواست‏‌های شناختی ما و با استفاده از زبانی ساده و قابل فراگیری‏ منطبق شده است. این مسئله امکان تحول این زبان‏‌ها را به‌طرف اشکال پیچیده‏‌تر، که به‏‌نوبه‌ی خود مغز را مجبور کرده‏‌اند که با وظایف مشکل‌‏تری خود را منطبق کند، به‌وجود آورد و به‌همین ترتیب ادامه یافت.

آیا فکر نمی‏‌کنید که چیزی مثل یک زبان ابتدایی نمادین (پیش زبان) یا پیش‏ فرهنگ (فرهنگ ابتدایی)، نمایش‏‌های ابتدایی و... می‏‌توانسته در تحول انسان در گذشته نقش داشته باشد؟

زبان‏‌های اولیه، می‏‌توانسته با شکلی ساده‏‌تر از انواع امروزی پیش‌زمینه‌ی اشکال موجود بوده باشند.

آن‏‌ها می‏‌بایستی از نظر آوایی و صرف و نحو ساده‏‌تر و برای فراگیری و به‏‌کارگیری‏ مشکل‏‌تر بوده باشند. از طرف دیگر، ضعیف‌بودن قابلیت مغز انسان برای به انجام‏ رساندن این وظیفه در آغاز را نباید از نظر دور داشت.

آیا به‏‌طور کلی زبان را می‏‌توان توانایی فکری تخصصی و عنصری از هوش و استعداد نمادین در نظر گرفت؟هر دو باهم... یا نه این و نه آن.

سؤال شما متضمن یک انتخاب اجباری است که بیانگر یکی از ناشناخته‏‌ترین حالات و رمز مکتب زبان‏‌شناسی است. مغز انسان به‌طرز چشمگیری با زبان شکل گرفته اشت. این در حالی است که آموختن زبان به‌عنوان یک مهارت مادرزادی مانند خندیدن، یا ساختن لانه در بین پرندگان در نظر گرفته نمی‏‌شود.

مهارت‏‌های نمادین تنها زمانی به‌وجود می‏‌آیند که میزان نوآموزی به‌صورت خاص و در سطح بسیار بالا وجود داشته باشد. زبان تنها نتیحه هوش و استعداد عمومی پیشرفته‏ نیست. سه حالت اصلی از قابلیت‏‌های مغز انسان در خصوص زبان وجود دارد: میزان‏ نوآوری نمادها (مهارت نوآموزی به‌وسیله‌ی تقلید افزایش یافته)؛ شایستگی والا در تجزیه‏ و تحلیل خودکار و تولید مراحل پیچیده؛ تغییر در کنترل حرکات حنجره و سیستم‏ احشایی به طرف سیستم حرکتی پوسته.

هم‌چنین عوامل دیگر تغییر در استعدادهای هیجانی (برای مثال، لذت از زیبایی در تحلیل اشکال) و گرایش شدید به تقلید را که در فراگیری زبان مؤثر است بایستی مدنظر داشت.


چرا آزتک‏‌ها چرخ را اختراع نکردند؟

نوآوری بسیار مهم‌‏تر از اختراع و یا کشف است. باوجود این که اغلب حالتی را نشان‏ می‏‌دهند، ولی تمام متخصصان با این نظر موافقند که نوآوری عبارت است از جریانی که باعث‏ به‌وجود آمدن تغییرات عمیق در جامعه و در تفکر افراد می‏‌گردد. اختراع یا کشف می‏‌تواند به نوآوری منجر گردد.

شاهد این امر از بین مثال‏‌های مختلف پدیده چرخ است. آزتک‏‌ها اگرچه با این تکنیک آشنا بوده‏‌اند ولی تنها از آن در انجام دادن اعمال ساده بچه‏‌گانه (بازی) استفاده کرده‏‌اند. آن‏‌ها هرگز از این وسیله برای حمل‏‌ونقل و جابه‏‌جایی استفاده نکرده‏‌اند! از بین شرایط موفقیت‏ یک نوآوری، فرانسوا هریتیه (انسان‏‌شناس) خاطر نشان می‏‌کند که حالت خوب یک پیشرفت در علم و فنون معمولاً به‌صورت تعیین‏‌کننده‏‌تر ظاهر نمی‏‌شود.

تمدن‏‌های پیش از دوران صنعتی‌شدن نشان داده‏‌اند که دارای خلاقیت‏‌های بسیار بوده‏‌اند. مثلاً مورد چین که پیشتاز در اختراع و اشاعه کاغذ بوده است. در این خصوص مستعدتر شدن فکر و اندیشه تعیین‏‌کننده‏‌تر است. «برای این‌که اختراع یا کشف به نوآوری بیانجامد، یعنی به نوعی‏ قابل اجرا باشد، نه تنها بایستی امکان‏‌پذیر باشد بلکه حتماً قابل اندیشیدن نیز باشد و به‌وسیله‏‌ی کسانی که آن را پیشنهاد کرده‏‌اند مورد قبول بوده باشد...» ف. هریتیه مثال‏‌های زیادی در این خصوص نقل کرده است. از جمله رؤیای ایکار[٢٠] که قبل از پرواز با هواپیما وجود داشت.

همین‏‌طور زنان نازا که منتظر اختراع داروهایی نشدند که بتواند به آن‏‌ها امکان بارداری بدهد (در عهد عتیق، نهادهای سازمان‌یافته امکان قرض‌دادن رحم را به‌وجود آورده بودند).

در این‏ پانورامای دوگانه انسان‌شناختی و تاریخی، نوآوری دیگر از مشخصه‏‌های ویژه‌ی جامعه مدرن‏ محسوب نمی‏‌شود و همیشه به‌خودی یک پدیده مثبت و قابل قبول در نظر گرفته‏ نمی‏‌شود.

«نوآوری‏‌های بزرگ و حقیقی بیش‌تر شامل اختراعات و کشفیاتی می‏‌شوند که باعث‏ تغییر و تأثیرگذاری در ریشه‏‌های جهان‏‌بینی همه افراد در همه‏‌جا گردد. یعنی بالاتر و فراتر از پیشرفت‏‌های مادی، و به‌دلیل آسایش، راحتی و فراوانی که به همراه دارد.» یعنی اگر خواسته‏ باشیم آن‏‌ها را شمارش کرده باشیم به اندازه‌ی انگشتان یک‌دست هم نمی‏‌شوند.[٢۱]

در کتاب اندیشه و ذهن پیش از تاریخ، باستان‏‌شناس انگلیسی، استیون مایتن وقتی به‌شرح و توصیف انفجار فرهنگی در دوره‌ی پارین‌ه‏سنگی قدیم و میانه می‏‌پردازد، چنین بیان می‏‌کند:

«انسان‏ راست‌قامت به توسعه چندین قابلیت ویژه و تخصصی اقدام کرده است: هوش فنی که به تولید ابزارها وابسته است و منجر به فعالیت‏‌های برنامه‏‌ریزی شده گردیده و از این طریق می‏‌توان‏ تصویر ذهنی یک شی‏ را برای ساخته‌شدن متصور شد. انجام‌دادن این‌کار به هوش اجتماعی و قابل انتقال به دیگران و هم‌چنین فهم و شناخت احتیاجات جامعه نیاز دارد که خود نیز آغازی‏ برای نمادسازی می‏‌باشد. انسان راست‌قامت هم‌چنین آموخته‏‌های خود را از چیزهایی که در دنیای طبیعی وجود دارد (گیاهان، حیوانات) به جوان‌ترهای خود آموزش و منتقل کرده است.»[٢٢]

با پیدایش انسان اندیشمند به‌نظر ماتین به دلیل «آمیختگی» بین اشکال مختلف این‏ قابلیت‏‌ها ایجاد گردید، که این اختلاط در شکل هوش عمومی یا «فرانمایشی» به‌وجود آمده‏ است. این هوش عمومی بین ۶۰ تا ۳۰ هزار سال پیش به‌وجود آمده است. کشفیات جدید نشانگر آن است که اندیشه نمادین حتی زودتر از این در آفریقا وجود داشته است.

استیون مایتن مدل خود را به‌صورت استعاره به یک کلیسای بزرگ گوتیک توصیف می‏‌کند. این بنا در بین چندین کلیسای کوچک (با قابلیت‌‏های تخصصی) قرار گرفته که به‌وسیله‌ی یک رواق مرکزی (هوش عمومی) به یکدیگر مرتبط می‏‌گردند.

با چنین دوباره سازمان‌دادن ذهن، قطب‏‌های مذهبی جدید به‏‌وجود آمده‏‌اند (هنر، مذهب)، و در بازگشت تمام فعالیت‏‌های تخصصی مجدداً سازمان داده شده‏‌اند.

با این نظر درباره پیدایش اندیشه شایسته است که پژوهش‏‌ها و فرضیه‏‌های مربوط به انسان‏‌شدن را مورد تحلیل قرار داد. این نظر به‌خصوص به‌دنبال آن است که نظریه‏‌های روان‏‌شناسی‏ تحولی را جا بیندازد و از کسانی که معتقد به هوش عمومی نمادین هستند نیز دفاع کند. مدل‏ مایتن، مانند همه نظریه‏‌های عمومی، سؤالات پیچیده درباره‌ی روابط دقیق بین تفاوت اشکال‏ هوش فنی و اجتماعی و هم‌چنین درجه زبان را بدون پاسخ گذاشته است.

در این خصوص پژوهش‏‌ها و تفاسیر بسیاری در سال‏‌های اخیر انجام و ارائه شده‏‌اند.[٢٣]

این مدل‏‌ها غالباً با پیدایش انسان اندیشمند مطرح می‏‌شوند که مرحله بنیادی جدید در تحول فرهنگی محسوب می‏‌گردد.با پیدایش این انسان، جامعه انسانی وارد دنیای جدیدی‏ می‏‌گردد: دنیای قطب فرهنگی و اندیشه نمادین.

این اندیشه نمادین به‌وسیله‌ی تاترسال به این صورت تعریف شده: «استعدادی که قادر است‏ نمادهای ذهنی پیچیده را تولید کند و آن‏‌ها را با ترکیب‏‌های جدید منطبق نماید.» اندیشه نمادین‏ بنیاد حتی تصورات و خلاقیت‏‌هاست، با این قابلیت منحصر به‌فرد در نوع خود، انسان‏‌ها توانستند در ذهن خود دنیایی را خلق کنند و آن را در دنیای حقیقی و در خارج از خودشان پیاده کنند.[٢۴]

از این پس دوره‌ی جدیدی به‌وجود می‌آید. به‌زودی انسان زندانی خلاقیت‌های خود می‌شود، ارواح، خدایان و قوانینی که خود او خلق کرده است. در کتاب چرا من پدرم را خوردم، عمو وانیا پنکانتروپ، این اخطار را به برادر مخترع‏‌اش داده بود:

«این را فراموش نکن: سنگ تراشیده برای انسان است و نه انسان برای سنگ تراشیده!»


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی نگاشته شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]- منظور مترجم از استرال اپیتک‏‌ها، جنوبی کپی آسیایی Australopithecine است در حال حاضر بیشتر با نام ترجمه استرالوپیتکوس شناخته می‌شوند.
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢٢]-
[٢٣]-
[٢۴]-


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

دوريته ژان فرانسوا، درباره‌ی منشا فرهنگ، ترجمه‌ی جلال‌الدین رفیع‌فر، مجله‌ی انسان‌شناسی (نامه‌ی انسان‌شناسی)، : بهار و تابستان ۱۳۸۱، دوره‌ی اول، شماره‌ی ۱، صص ۲۲۵-۲۳۴.