جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

پژوهشی دربارۀ اِتنوگرافی یا تبارشناسی افغانستان - ۸

پژوهشی دربارۀ اِتنوگرافی
یا تبارشناسی افغانستان

گزارش به نهمین کنگرۀ شرق شناسان در سال ١٨٩١ م
هنری والتر بیلیو

برگردان: سهیل سبزواری

ستراپی هفدهم متشکل از پاریکانوی و اسیاتیک ایتیوپیانهاست. این ستراپی مربوط به بلوچستان فعلی است: گادروسیا یا گیدروسیای سترابو، پلینی، آرین وغیره و تشکیل کننده تمام آن منطقه کوهستانی، خشک، عقیم و در اکثر حصص دشت و مسکونه های پراگنده که از اندوس تا ولایت پارسی کرمان در شرق و غرب ادامه دارد؛ و درشمال محدود است به دشت ریگی جدا کننده آن از کندهار و سیستان و در جنوب به بحیره عرب. قسمت غربی این منطقه مربوط فارس است و بنام بلوچستان پارسی تشخیص میشود؛ این ستراپی در اکثر حصص پوشیده با کوهها و فلات سرحد بوده و دربرگیرنده نواحی سرحد، بمپور (شهری باین نام مرکز این بخش بلوچستان است)، دیزک، گاه وغیره است. قسمت شرقی مربوط به هند است که بنام کلات بلوچستان یاد میشود (شهری باین نام مرکزاین بخش بلوچستان است) ودربرگیرنده ولایات ساراوان، جالاوان، کاچ گنداوه، لاس بیلا و کاج مکران است. قدیما نام تمام این منطقه که حالا بلوچستان نامیده میشود قرارمعلوم کاش، کاچ، یا کاج (یا کوش یا کوج طوریکه پارسیها آنرا تلفظ میکنند) بوده که این نام درهردوقسمت شرقی وغربی بنام کاچ گنداوه و کاچ یا کاج مکران دیده میشود؛ واینجا بواسطه نژاد کاش یا کاچ (کوش بایبل – "کوش بیگت نیمرود")، ایتیوپی های هیرودوتس مسکون شده بود. ازاین کاش یا کاچ، کاشواهه یا کچواهه بزرگ (کوشواهه یا کوچواهه) شجره راجپوت اشتقاق شده است.



پاریکانوی (جمع پارسی شکل هندی پرا-کا یعنی "کوهنورد") متذکره بواسطه هیرودوتس یکجا با ایتیوپیهای اسیاتیک حالا بواسطه براهوی، براوی یا باروهی یک واژه بومی دارای عین معنی "کوهنورد" نمایانده میشوند. اصطلاح ایتیوپیهای اسیاتیک هیرودوتس متذکره دراینجا بیک شاخه کوشیتیز قدیمی اطلاق میشود که در زمانهای بسیارقدیم دروادی تاگریس مسکون بوده و ازآنجا بامتداد ساحل تا اندوس امتداد داشته است. ازاین حصص اینها بطرف شرق تا قلب راجپوتانه یا راجواره بحیث کچواهه و بطرف شمال تا هندوکش توسعه یافتند جائیکه ما قبایل کچواهه را دربین مردمان کافرستان و کنر یا کاشکار دیدیم. عادات موجود دربین بلوچ واجداد ایشان که از الیپو در سوریه آمده اند بطورآشکارا نشان دهنده منشای کوشایتی باشندگان قدیمی منطقه میباشد.



سترابو با توضیح این قسمت آریانای باستان یا افغانستان ما میگوید که قبایل ساحل شرقی از اندوس تا کرمانیا (کرمان پارسیها)، شامل اربیز، یک قبیله درساحل شرقی دریای اربیس، که آنها را ازاویتای جدا میسازد؛ در پهلوی آنها ایختیوفاگوی و بعدا کرمانوی قراردارند؛ و اینکه دربالای ایختیوفاگوی، گیدروزیا قرار دارد. پلینی نیز اوریتای را بحیث ایختیوفاگوی اوریتای ذکرمیکند که با زبان مخصوص خودشان صحبت میکنند که لهجه هندی نبوده و همسایه های گیدروسی و پاسیریس بوده و توسط دریای ارابیس ازهندیها جدا شده است. آرین با تشریح مارش الکساندر از طریق این منطقه میگوید که پس از شروع نیرکوس جهت عبور نیروها از بحیره، الکساندر خودش بامتداد ساحل تا دریای ارابیوس مارش نمود تا به اوریتای حمله نماید، یک قوم هندی مسکون درنزدیکی آن دریا؛ و بهنگام تقرب موصوف، اوریتای به دشت فرار نموده و الکساندر با تهاجم به قلمروی آنها به دهکدۀ آمد که رمباکیا نام داشت و حیثیت مرکز آنها را داشت. کورتیوس درگزارش همین مارش میگوید که الکساندر یک شهر در اینجا اعمار نموده و با مردم اراخوتوی آنرا مسکون گردانید. در آنسوی اوریتای، آرین ادامه میدهد، الکساندربا نگهداری در نزدیکی ساحل، از طریق یک دره باریک داخل قلمروهای گیدروسوی شد که مارش بعدی بفاصله دورتر از بحیره، از طریق یک مسیربسیارخطرناک وعدم دسترسی بتمام احتیاجات زندگی، تا اینکه به پورا (بامپور) مرکزگیدروسوی رسید (درروزشصتم پس ازترک قلمروی اوریتای). پس ازیک استراحت در پورا، او بداخل کرمانیا مارش نمود. یگانه مردم متذکره بواسطه آرین بحیث باشندگان اینحصه آریانا عبارت بودند از اوریتای و گیدروسی. نام اوریتای شاید یک واژه یونانی باشد ("کوهنوردان") و مربوط به نام بومی پاریکانی مستعمل بواسطه هیرودوتس بوده و هر دو بواسطه نام محاوره ای فعلی براهوی نمایانده میشوند. ازطرف دیگر دراینجا سلسله کوههای حارا و جدا کننده لاس بیلا (منطقه اوریتای) ازمکران است که شاید منبع اصلی نام اوریتای باشد. دراینصورت، هردوی این مردم (گیدروسوی و اوریتای) تحت نامگذاری ایختیوفاگوی آمدند که معادل یونانی پارسی ماهیخوران، هنوز درمکران فعلی زنده است.



پورا (بامپور) مطابق آرین، مرکزگیدروسوی بوده که پس ازآن تمام این منطقه بنام گیدروسیا نامیده شده است. اینها شاید درآنزمان مسلط ترین و پرنفوس ترین قبایل بوده اند؛ نام اینها هنوزدرنمایانده های فعلی آنها یعنی گادار و لاس بیلا زنده است، جائیکه آنها عمدتا درمعاملات بازرگانی مصروف بوده اند. بخشهای گیداربعضی قبایل پتان کوههای سلیمان شاید ازهمین منبع و یا بطورمستقیم ازلومری، یک نام دارای عین اهمیت بوده باشد؛ و طوریکه قبلا گفته شد، جدران کوههای سلیمان در نزدیکی غزنی نمایانده عین مردم اند. اما گیدروسوی قدیمی شاید حالا بصورت عمده در بلوچستان بواسطه لومری نمایانده شود که یگانه شکل هندی دیگر گیدار باشد، هردو واژه بمعنی "جاکال" یا "روباه" است. از طرف دیگر گیدار پتان شاید همان ویدورا مهابارت سانسکریت باشد درحالیکه گاداری نمایانده گاودرای سریع، دشمن ناگا است.



محل گیدروسوی قدیمی حالا بواسطه بلوچها اشغال گردیده،توسط پرنفوس ترین قبیله درمنطقه که پس ازایشان (گفته میشود) بواسطه نادرشاه، این منطقه بنام بلوچستان نامگذاری میشود(حدود 150 سال قبل)، زمانیکه او افغانستان مورد پژوهش ما را تحت سلطه پارسیان درآورد. من دریکی از فقرات قبلی بلوچها را منحیث بلایچه راجپوت تشخیص کردم. اینها قبلا بایست یک قبیله قدرتمند بوده و نام خود را بحیث نام قومی مخلوطی از قبایل ونژاد ها داده باشند که حالا بحیث طوایف بلوچ باهم ترکیب شده اند. با آنهم حالا بلوچها قبیله مسلط دراین منطقه نیستند که دربرگیرنده نام آنها است. این موقعیت برای براهوی ها داده شده است. حالا ترکیب این دو قبیله بزرگ گیدروسیای قدیمی و بلوچستان فعلی یعنی براهوی نمایانده پاریکانوی یا اوریتای قدیمی وبلوچ نمایانده ایشیاتیک قدیمی یا گیدروسوی را بررسی میکنیم.



براهوی – گفته میشود که این نام تغییرشکل با –روهی، "ازکوهها" یا "کوهییان" بوده ومتمایزکننده این مردم ازبلوچ هاست که آنها را نا-روهی، "نه ازکوهها" یا "همواریان" باشنده ایالات ساروان و جالوان کلات بلوچستان میدانند و براهوی یا براهویک، سلسله کوههای امتداد یافته بطرف جنوب ازطریق این نواحی و لاس بیلا، ازشالکوت (کویته) در شمال تا ساحل بحردرجنوب و محدود بواسطه کاچ گنداوه درشرق و نوشکی و خاران درغرب است. این ساحه وسیع کوهها و فلات مرتفع عبارت از خانه مرکزی کوهیانی اند که براهوی نامیده میشوند و منطقه ایست که درآن زبانشان بنام براهویکی غالب است. نام براهوی طوریکه تشریح شد، مربوط به اصطلاح کوهستانی تطبیق شونده به "کوهیان" مناطق سوات و بونیر درشمالی ترین حصه مرزهای اندوس بوده و نام اصلی قومی مردمانی نیست که بالایشان اطلاق میشود. نام دقیق قومی براهوی و زبان آنها باراها است، یک قبیله بومی هم نژاد لومری؛ اما نامهای باراها و براهوی، براهوا و باروهی درواقعیت یکی بوده و این مردمان ازعین ایل کورد یا کوردگلی میباشد. با وجودیکه اکثرا درساحه فوق الذکرمتمرکزاند. براهوی درتمام بلوچستان وحتی سیستان یافت میشود (طوریکه مادیدیم)؛ باوجودیکه درخانه بومی خویش بصورت عام بنام براهوی یاد میشوند، درخارج آن بصورت عام بنام کورد یا کردگلی نامیده میشود؛ درحالیکه هردونام براهوی و کورد درهرجا برایشان عام است. براهوی یا کورد درواقعیت اولاده قدیمی آشوریها یا خالادی است. درجریان سده های 13 و 14، کوردها مردم مهمی درافغانستان بودند که درزمان شاهان ملک کرد (قبلا دیدیم) شهزادگان که بواسطه چنگیزخان وجانشینانش بحیث رعیت معامله میشدند حاکمیت هرات، غور و کندهار را تا محدوده ایالات اندوس در اختیار داشتند. سلطنت ملک کرد در افغانستان طوریکه قبلا گفته شد بواسطه تیمورلنگ از بین رفت؛ اما در بلوچستان بواسطه جد خان فعلی کلات، یک رئیس طایفه کمبر کورد احیا گردید. من این جزئیات تاریخی را بخاطری ذکرکردم که میتواند تا اندازه زیادی مخلوط عناصر ترک را در ترکیب قبایل بلوچستان روشن سازد، صرفنظر از اینکه طوایف براهوی یا بلوچ باشند. اکثریت نامهای طوایف و بخشهای این دو قبیله بزرگ با پسوند جمع فارسی –انی (که بعضی اوقات به –انری یا –اری تغییرمیکند) ختم میشود که مربوط به هندی –کا یا –کی و افغانی –خیل و –زی میباشد.



براهوی – طوایف عمده براهوی عبارتند از (که تماما به بخشهای متعدد فرعی تقسیم شده و بعضی ازآنها فقط چند فامیل میباشند)

امل بنگل بیزنجو غجگی

جاتاه کالوی کمبر کیدر

کوچیک کورد لنگاو لاری

لوتی محمودشاهی مندر مینگل

نوشیروانی پازه فوگ رایس

رخش رود سهولی سماله

سرپره شیروانی شیخ حسینی سوناری

تمبر زیهری زیگروغیره



ازاین نامها غجگی همان کج-کی بومی کاج یا کیج است. جتاه جت است. کیدر همان کیهدر راجپوت بازرگان؛ لنگاو همان لنگاهه چالوک یا سولانکی راجپوت ؛ لاری همان بلار(کورد) بومی است. لوتی همان لوت بومی یا دشت یزد و کرمان است. محمودشاهی شاید اولاده ناقلینی است که بواسطه محمود غزنوی در اینجا مسکون گشتند. مندر قبلا دیده شده است. نوشیروانی و شیروانی ظاهرا یکی بوده و نمایانده اولاده نوشیروان شاه فارس است. پازی یا پاش شاید عین پاس، پاش یا پاخ، پشای قبل الذکر بوده ویا عین باش قبیل باشد مانند باشگلی کافرستان. رایس یا ریسانی شاید همان راوکا، سولانکی درتغییرشکل اسلامی باشد. رخش یا راکاش (راکشانی) همان راخاج، بومی عربی آر روخاج، و اراخوتای یا اراخوسیا یونانی است. سمالا راجپوت است. سرپره شاید سرپرای قبلی است که بواسطه پلینی دربین قبایل تا جنوب پاروپامیسوس ذکرشده است. شیخ حسینی آشکارا عنوان اسلامی ونام داده شده به یک گرویده مسلمان است. سون یا سوناری همان سونی راجپوت بازرگان است. دیگران همه طوایف کورد یا براهوی اند؛ دربین آنها کمبرقبیله رئیس حاکم درکلات، کمبرانی خان است. امل، یا املاری و تمبرانی هر دو بخشهای فرعی بیزنجو کورد است. زیگر یک شاخه مینگل بوده و هر دو نمایانده هندو جاخر و منگل اند. درپهلوی اینها یکتعداد بخشهای فرعی دیگر نیز وجود دارد که نامهای ایشان بدون تفاوت دربراهوی و بلوچ بمشاهده میرسد.



بلوچ – بلوچ (بلایچه چوهان اگنیکولا راجپوت) قرارمعلوم ازدیگرقبایل راجپوت افغانستان از زمانهای قدیمترجدا شده و برای سالهای زیاد تحت نفوذ مستقیم و کامل پارسیان باقی ماندند. شاید منطقه آنها در قلمروی واگذار شده بواسطه سیلوکوس به سندراکوتوس قبل الذکر شامل نبوده است. بلوچها هیچ چیزی درباره اجداد دور خود نمیدانند، بجزازمسلمانان که ادعای نسب عربی از اجداد مسکون شده درالیپو دارند؛ ادعای که شاید از یک عنعنه در منطقه باشندگان اولی آن بوجودآمده باشد که ازآنقسمت آمده بودند. گفته میشود در کاج مکران و کاچ گنداوه، بلوچ بنام ناهروی (نروهی) بواسطه برهوی یاد میشود، بخاطرتمایزازخودشان (بروچی)؛ لیکن این نام هیچگونه ربطی با تقسیمات فرعی آنها ویا نامگذاری نژاد آنها ندارد. درکلات، براهوی بصورت عام بحیث یک بخش بلوچ شناخته شده و گفته میشود که تمام قبیله بلوچ متشکل ازسه شاخه بزرگ است؛ بنامهای براهوی، ریند و نومری یا لومری. اینها درحقیقت، نمایانده سه عنصرمهم قومی تشکیل کننده قومیت فعلی بلوچ اند؛ براهوی نمایانده براهه و کورد بومی است؛ ریند راجپوت و هندی است؛ و لونری، ایتیوپیائی و کوشیتی است. لومری یا نومری یک مردم بسیارقدیمی وشاید نمایانده نمرودی یا مردم بابیلون باشند که تابع نیمرود "شکارگرقدرت" پسر کوش همیتی باشد که پس از او سیستان بنام نیمروزیاد گردید؛ لذا اینها باید یک شاخه آشوریهای قدیمی، آشورای مهابهارت، شاید رکشاسای راکاشا راخاج یا اراخوسیا باشد. ریند اصلا از رین یا ران کاچ، باتلاق بزرگ نمک وایجاد شده بواسطه دریای لونی ("نمک") راجواره است؛ یک نامیکه مطابق تاد مشتق از ارانیا سانسکریت ("زباله") بوده وتوسط نویسندگان یونانی بشکل ایرینوس زنده نگهداشته شده است. ما قبلا نام ارانیا را در بین قبایل کافرستان بشکل ارینیا یا ارانیا، همسایه های کلاشه دیدیم که فکرمیکنم کلاچه سولانکی راجپوت (اگنیکولا) باشد. نام ریند یک نامگذاری ساحوی مربوط به بلوچ، یا بلایچه ودیگرقبایل چوهان راجپوت است که مهد اصلی آنها درمنطقه چوهان، در سواحل لونی است؛ و بعوض اینکه یک شاخه بلوچ باشند طوریکه حالا شناخته میشوند، قبیلۀ اند که بلوچ اصلی (بلایچه) یک شاخه آنهاست. بآنهم بمقصد توضیح، مطلوب اینستکه بسه بخش فوق الذکر بلوچ توافق نمائیم. ما براهوی را توضیح دادیم و حالا به بررسی ترکیب نومری و ریند میپردازیم.



نومری شامل سه بخش عمده است: نومری لاس بیله، بولفت یا بورفت و جوکیا که هرکدام به بخشهای متعدد تقسیم شده اند. تمام اینها به جدگلی یا جتگلی، یک لهجه (متغییردربین طوایف مختلف) زبان جتکی یا جت سند صحبت میکنند.



بخشهای نومری یا لومری عبارتند از

اچره انگریا بهرا برودیا بورا چوته

دودا گدریا گنگا جمهوت منگیا مندوری

مسور رنجا رونغا شالوکه شیخ سور

سینهان سینگر سوترا وغیره



ازاین نامها اچره شاید مانند اچک درانی همان اچی قبل الذکر باشد. انگریا نام یک قبیله مشهور دزدان دریائی در امتداد سواحل خلیج پارس و بحیره عرب بوده و شاید انگیرا برهمن یا اگگر راجپوت بازرگان باشد. بهرا یا وهرا شاید بهری ختری باشد. بردیا و بورا همان براریا و بور راجپوت بازرگان است. غوتا همان چاتو برهمن است. دودا راجپوت است. گدریا یا گدر نمایاندگان گیدروسوی قدیمی یونانیها است. جمهوت عین جریجا بوده و نامیست که بهنگام گرویدن قبیله باسلام گرفته شده طوریکه قبلا ذکر شد. جمهوت بمعنی فامیل یا طایفه جم است. مسور یا مسوریا همان میسره قبیله دشت هند است. رانجا و رونغا عین هم بوده و تشخیص نشد. شالوکا همان چالوک یا سولانکی راجپوت است. سینهان همان سینهاله ختری است. سینگر همان سینگرح راجپوت است. سوترا شاید سوراتیا پراماره باشد.



بولفت یا بورفت یک تغییر شکل ابوالفتح، یک تخلص اسلامی گرفته شده بهنگام گرویدن به این مذهب بواسطه اجداد این قبیله بوده و بمعنی "پدر پیروزی" است. بولفت شامل دو بخش است: بپپاه یا بپپاهانی و امل یا املانری. بپپاه یا بپپاهانی اولاده فامیل گهلوت مشهور راجپوت شاهان چیتور است که بنام بپپا یاد شده و تاریخ آن در تاد "سالنامه مختصر راجستان" داده شده است. بپپا سلسله گهلوت را در ماروار در 728 م ایجاد کرد. او تعداد زیاد دودمان باقی گذاشت و بهنگام وفات حدود یکصد سال داشت. تاد میگوید که در اواخر عمرش "اطفال و منطقه خود را ترک گفته و با لشکر خویش بغرب خراسان رفته، در آنجا خود را مستقر گردانیده و زنهای جدیدی از "بربریها" گرفت که از آنها اولاده متعددی بر جای گذاشت". تاد علاوه میکند که بپپا "یک زاهد در مرو گردید جائیکه او زنده دفن گردید پس از غلبه بر تمام شهزادگان غرب در اصفهان، کندهار، کشمیر، عراق، ایران، توارن و کافرستان؛ با دختران تمام آنها ازدواج نموده و از آنها 130 پسر بنام پتانهای نوشیره داشت. هریک از اینها یک قبیله را ایجاد کرد که نام مادرش را داشت. اطفال هندوی او 98 نفر بوده و بنام اگنی اوپسی سوریاوانسی یا "زاده – خورشید یا آتش-پرستان" یاد میشدند. امل یا املانی ظاهرا عین ایمل است که ما غالبا در بخشهای قبایل پتان وادی اندوس تا پشاور دیدیم، جائیکه یک دهکده باین نام در نزدیکی معبریا دره کوهات وجود دارد. "پتانهای نوشیره" تاد شاید حالا نمایانده نوشیروانی و شیروانی بلوچ باشد؛ و مهد اصلی آنها ناحیه نوشکی "ازنوش" است که یک مخفف نوشیروانی یا نوشیره است. بخشهای بولفت هنوز معین نیست.



بخشهای جوکیا عبارتند از

بند بردیجه بزنجو غد گیدور همیراکا

هریا پوتره هرتی هینگره جدگل کلمتی مهمت

میداه موسی پغ پندا پونوار رایس

ریگانی سبره سالاریه شهزاده شیکاری تبر

وردیلی



ازنامهای فوق جوکیا شاید جاگه و بند همان بهاند دو قبیله راجپوت طبقه آواز خوان یا خنیاگرباشد، مشابه به چاران همین طایفه که زمانی مشهور و قدرتمند بود. بردیجه همان بریجه راجپوت بازرگان، گیدور عین گدر و همان گدوره سانسکریت (مهابهارت) ویا گیدروسیا یا گادروسیا یونانی هاست. همیراکا همان اولاده همیر یک رئیس مشهورگهلوت که با عربها در سند مخالفت کرد. هریا پوترا "پسران هری" یک شاخه جریجه یادو یا قبیله هری است. هری شاید شکل اصلی هردین گوجرباشد. هینگاره شاید با معبد هینگلاج ربط داشته باشد. جدگل یا جتگل جت است؛ این کنجکاوانه است که استعمال پسوند –گل و –گلی در اینجا در جنوبی ترین قسمت افغانستان شرقی همانند قبایل کافر در شمالی ترین قسمت این مرز مانند واگل، بیراگل، باشگل وغیره قبل الذکر است؛ جدگل همچنان بنام جگدل یاد میشود بواسطه پس و پیشی هجاها و مغشوشی یا تغییر شکل حروف صامت که در بلوچستان زیاد غیر معمول نیست؛ و احتمال دارد که محلاتی که درافغانستان بنام جگدلک درناحیه جلال آباد کابل، جلدک در کلات غیلزی کندهار یاد میشوند نشاندهنده اجاره داری (مالکیت موقت) قبلی بواسطه جت ها باشد، یک نژادیکه بصورت وسیعی درشمال هند منتشر است، جائیکه اینها عنصر عمده قومی نفوس را تشکیل میدهند (بخصوص درپنجاب). کلمتی همان کلموه پراماره است. مهمت، موهمیت یا مهمیت را قبلا بحیث یک طایفه وزیری دیدیم؛ این شاید همان مها ماد یا مها مید "ماد یا مید بزرگ" عین مردم بخش آینده میداه باشد که همان مید یا ماد یک قبیله بسیار قدیمی در اینحصه بوده و یک شاخه مادای یا "میدها" فارس است؛ در اینجا مید یک قبیله ساحلی است که اکثرا بحیث کشتیرانان، ماهیگیران و قبلا دزدان دریائی بودند؛ اینها نمایانده ایختیوفاگوی یونانی ها و مکرانی فعلی اند که پس از ایشان منطقه بنام مکران نامیده شده است. موسی یا موسا (بصورت عام موسیانی گفته میشود) عین موسی-کا، موسیکانی مورخین الکساندر اند. پغ آشکارا عین پژ و فوک قبایل دیگر بلوچ بوده و یا پش و بش (بشگلی) کافرها وهمان پشای قبل الذکر است؛ یا شاید همان پچهاده جت "ازپچهه" است که شاید بازهم همان پشای باشد. پندا همان پاندی برهمن و پونوار همان پوار شکل دیگرپراماره راجپوت باشد. رایس یا ریسانی همان راوکا، چالوک یا سولانکی است. سبرا همان سابر یا سبروال ختری است. سالاریا همان سالار قبل الذکر است. تبرهمان تیپورا راجپوت بازرگان است. وردیلی قرارمعلوم عین ودیهی یک قبیله کافر است.



ریند – ریند متشکل از طوایف بزرگ است که بصورت عام باصطلاح عموم بلوچ شناخته میشوند و این قبیله آخری یک شاخه آنست. تمام این طوایف یا قبایل به بخشهای متعدد تقسیم میشوند که بعضی از ایشان صرف چند فامیل میباشند. قبایل عمده بلوچ قرار ذیل است (اکثریت بخشها دارای پسوند –انی یا –اری است که قبلا توضیح شد)

باری بولیدا بوزدار بوگتی بوردی دریشاک

دور دومکی گیچکی گوریچ همر هات

جکر جالوی جاتوی کاودای کسار کتوار

ختران خوسه کوروا لغاری لندی لشاری

لتی لوری لوند مگازی ملای مماسانی

مرواری مری مزاری مید نبکا نوهانی

نوشیروانی رکش ریند سجودی سنگریا یوتان وغیره



ازنامهای فوق بلوچ همان بلایچه چوهان راجپوت؛ باری همان باری یا بارو برهمن است. بولیدا (متذکره بواسطه پتولیمی) عین پولادی یا فاولادی هزاره قبل الذکر و قبلا یک قبیله مهم دراین حصه بوده و نام خود را بناحیه مهم مکران داده است؛ قرارمعلوم نام اصلی آن بول، بولا یا پولا (ازاینجاست معبد بول ملتان، دره بولان و زیارتگاه پولاجی نچندان دور از آن) همان بالا برهمن و شکل بولیدا وابسته سندی بولیکا هندی،"از بولا، پولا یا بالا" است. بوزدار (بزدار پارسی) شاید شکل پارسی بخش بعدی، بوگتی باشد که همان بهاگتا قبیله گله دارهندی است. بوردی همان بهورتا راجپوت سولانکی است. دومکی همان دومرکی ونمایانده دامره قبلی است. گیچکی عین کجکلی و همان کاش یا کاچ است یعنی کچواهه قبلی. گوریچ همان کیروچ راجپوت قبلی است. همر یا همراری نمایانده اولاده همیر فوق است. هوت آشکارا عین یوتان بوده وهمان یوتی هیرودوتس، یا یوت و عتمان قبل الذکر در بین یوسفزی است. جر همان جاخر قبیله هندو دشت هند در بین جت است. جالوی همان راجپوت جالیا است. جاتوی جت است. کاودای نمایانده کای قدیمی (ازاینرو کیانی) از طریق شکل سندی کاودا "از کاو" و کاودای پارسی "ازکاودا" است؛ عین کاو درکاو کافرستان مشاهده میشود. کتوار همان کتیار راجپوت است. ختران همان ختیران، شکل جمع ختیر راجپوت بازرگان است. خوسه یک قبیله هندو دشت هند و جیسلمیراست. کوروا همان کوری جت است. لغاری و لشاری تلفظ های مختلف لساری و نمایانده بومیان لاس است که بعضا بنام لاسی یاد میشوند بخصوص توسط فعلیها؛ مراحل انتقالی لاس، لاش، لاخ، لاغ بوده و شکل آخری در لغجام با لساری واقع شده، شرکل اولی در سپین ترین قبل الذکر، لغجم یک ترکیب لاسی و جموت و لساری شکل جمع لاسی است؛ و لاسا و لاغا بحیث بخشهای گورچانی و کسرانی (شکل جمع کسار و یک شاخه ریند درلیست فوق قبایل بلوچ) که قبلا توضیح شد. لندی و لوند عین هم بوده و همان لونی، لوانیا سانسکریت قبل الذکر است. لتی شاید بمعنی لاسی باشد. لوری همان لاری بومی لاریستان و نمایانده آشوریهای قدیمی است. مگزی شاید مگراسی گهلوت، ملای همان ملاهی یا مهولی رهتور باشد. مماسانی قبلا دیده شد. مرواری همان بومیان مروار است. میری همان موری پراماره یا میرقبیله بومی هند است. مزاری همان میساری قبیله هندو دشت هند است. مید قبلا دیده شد. نتکا یا نتکانی همان نات قبیله هندی کولیها، ساحران، رقص-ریسمانی وغیره است. نوهانی همان لوهانی، لونی، لوانیا فوق الذکر است. نوشیروانی همان نوشیره فوق یا همان اولاده نوشیروان، شاه مشهور فارس است که مرکز آن مداین یا تیسفون در دجله بوده و در579 ق م وفات نمود، پس از 48 سال پادشاهی که در جریان آن این قسمت منطقه را تا اندوس در اختیار داشت. رکش همان راکاش و نمایانده اراخوسوی یونانیها است که فوقا ذکرشد. ریند قبلا دیده شد. سجودی شاید سجاتی راجپوت بازرگان باشد. سنگریا همان سینگرح راجپوت است.



قبایل عمده فوق شامل بخشهای ذیل است: بخشهای مری عبارتند از

علی بیجار چلگری غزنی گوساه جنگی

قلندر کندر کیانی کونگره لنجا لوهار

پوادی سهیجه سالار سرور شیرا سومرا وغیره



ازاینها بیجار همان بیرجیریا راجپوت (ریند) است. چلگری (چلوکاری) همان چالوک یا سولانکی راجپوت؛ این همچنان بنام شلگری یاد شده و نام خود را به ناحیه شلگرغزنی داده است. گوساره همان گسوره راجپوت بازرگان است. کونگره همان خنگریا خنجر قبیله بومی هندوی کولی است. لنجه همان لنگاهه سولانکی است. لوهر همان لاهیری برهمن است. پوادی همان پاوریا قبیله خنیاگراست. سهیجا همان ساهانی ختری است. سرورهمان سروریا سولانکی است. سومره همان سومرا پراماره است.



بخشهای مزاری عبارتند از

بلوچ بنگی باتیل بهیمبر چاوغی دهارو

گولا هرو ایسان جالا جسک کسار

لوت مچی ماسید مستک میر میروی

مینگل مورکا موسی پندی پولاتی رستم

سادو سهیجا ساماله ساناته سنجر سیلات

سیاف سولا سوت سوریجه تاکر تالپور

تورکا عمرا واو زمکا وغیره



ازاینها باتیل همان بوتیلا راجپوت (کشواهه؟) است. بهیمبر همان بهمبو راجپوت بازرگان؛ گولا یک قبیله برده های میراثی هندو و راجپوت است. هارو همان هاره چوهان؛ ایسان یا ایسانانی تشخیص نشد؛ که شاید مربوط به بخش یاسین بوده و اغلبا دربخشهای قبایل پتان دیده شد. لوت یا لوتی قبیله لوت دشت کرمان است. میرو میروی عین هم بوده و همان میر قبیله بومی میرواره است. مورکا همان موهور قبیله هندو دشت هند است. پولاتی همان بولیدا فوق الذکر است. سناتا همان سنادهیا برهمن، سیلات یا سیلاتیا همان سیتولیا قبیله گله دارهندی و تاکرهمان تاکور جت است.



بخشهای لوند عبارتند از

الو بکر برنا بهی بورته غاتو

گدی گاج گیرا گوریچ هوت جمو

گنجو جتو کالی کمبر لادی لودا

ماری متو ناتو ساهو ساکه سوها

سوربه سومره یارو زره وغیره



ازاینها بورته همان بهورته سولانکی است. چاتو برهمن است. گدی نام هردو قبیله ختری و گله دارهندی است. گاج همان کاج یا کاچ است. جمو همان جموت لاس بیلا است. کمبریک طایفه کورد است که قبلا دیده شد. لادی و لودا عین هم بوده و همان لادی ساکا راجپوت بازرگان است (یک قبیله سکائی). ساهو و سوها یکی بوده و همان ساه ختری است. ساکا اکثرا با لادی یکجا بوده و نمایانده ساکای پارسیها و یونانیها است که پس از ایشان نام ساکاستان گذارده شده است (و قبلا گفته شد). سوربه همان سوربیا راجپوت بازرگان، یارو همان جورا رهتوراست.



بخشهای دریشاک عبارتند از

عرب ارشو براهیم فوجیل گامو گونفز

ایسان جاسک کتوهال کیرمان ملو مندو

مینگو میتال نوک سامی سرگانی شیخ وغیره



ازاین نامها گامو همان گاموها راجپوت؛ گونفز شاید بمعنی گنداپور قبل الذکر باشد. فوجیل همان پاگل و بهاگیله سولانکی است.



بخشهای گوریشانی یا گورچانی عبارتند از

علی بابل بدل بنگل بازگیر چنگ

چوتی دود دورکا گبول هرو هیل

هوت جاسک جوگی قلنگ کنگ کتال

کورپت خلیل لادی لشاری میو میتا

موتیک موسا پیتافی سالو سندیل سرمور

شال شیک سوها سور تنگو ترکل وغیره



اکثر این نامها قبلادیده شده است. بابل همان بابر گوجراست. بنگل جت است. چوتی همان چاتو برهمن است. دود و دورکا عین هم بوده و همان دور راجپوت است. گابل همان کپول راجپوت بازرگان است. هیل جت است. کورپت یک نام مرکب کورو پتاک قبایل گله دار هندی است. خلیل شاید خالیا قبیله گله دارهندی است. میو بومی میوات راجواره است. سندیل برهمن یا شاید سیندهیل پریهارا راجپوت باشد. مثالهای فوق کافی است تا ترکیب قبایل و طوایف متشکله تحت نام بلوچ نشانداده شود که به ریند، رین یا ران شاخه راجپوت بلوچ طبقه بندی شده است.



بخشهای جت بلوچ عبارتند از

ابرا اسلمیا بنگال بنگی دلال دیسی

دهی گاتواره هاورا هیل هودی جدگل

جاخر جاتوی کلهورا خندیا خوخار کوری

ماچی مانجها ناو ناگه پچهاده پلال پسرار

تکورایلی تینوا ودیرا وغیره



ازاینها گاتواره را قبلا با گاتو، اسلمیا را با اسلامیه، جدگل را با جدگل، جاخر با جکر و زیگر، کوری را با کوروا، منجها را با مانجو، ناو ناگه را با نانا، پچهاده را با پاش، پاژ، پاگ و فوگ، تکورایلی را با تاکر و تکر، تینوا را با تانیا، ودیرا را با وردیلی و ودیهی دیده ایم.



درپهلوی قبایل فوق بلوچستان یکتعداد افغانها وعربهای پراگنده نیز وجود دارند. عربها عمدتا در نواحی ساحل غربی یافت میشوند، جائیکه آنها در امورتجارتی و زراعتی مشغول اند؛ اینها تشکیل دهنده یک مجموعه فرقه مذهبی در اینحصه بلوچستان اند که بنام زیکاری یاد شده و قرارمعلوم یک شاخه روشانیه و شاید مانیکائیها باشند. اولی دارای یک مسکونه کوچک و عمدتا مسکون در کلات بوده و از قبیله افغان بابی اند که تقریبا کاملا دراموربازرگانی مصروف اند؛ اینها احتمالا مشتق از بهیبو پراماره راجپوت باشند. درعین ناحیه کلات نیز یک مجمع مسکون دارای منشای پارسی یافت میشود که بنام دیهوار یا "دهاتی" یاد میشوند؛ اینها مربوط به دیهکان سیستان بوده، به پارسی صحبت نموده و تماما مصروف زراعت اند. بعضیها اینها را بحیث تاجیک مشناسند، اصطلاحی که درافغانستان و آسیای مرکزی بصورت عام بتمام رعیت یا نفوس پارسیگوی اطلاق می شود که دردهکده ها و شهرها مسکون بوده و درصنایع کشاورزی ومدنی مشغول اند، درتقابل با طبقات مسلط که نظامی، کوچی وغارتگراند. این تکمیل کننده بحث ما از قبایل باشنده بلوچستان، گیدروسیای قدیمی، منطقه ستراپی هفدهم هیرودوتس است.



ستراپی هجدهم متشکل از ماتینوی، ساسپیروی و الارودوی است؛ این ستراپی در بر گیرنده قسمت شمالی فارس فعلی است که درخارج ساحه مورد پژوهش ما قراردارد. این ستراپی شامل یکحصه میدیا متصل ناحیه آریای قدیمی افغانستان ماست که بواسطه ماتینوی یا ماتی مسکون است، یک قبیله ایکه ما بصورت کتلوی و نمایانده دربین افغانهای فعلی دیدیم.



ستراپی نزدهم متشکل از تیبارینوی، ماکرونوی، موسینویکوی و مارسوی است؛ این ستراپی بمراتب دور تر از ستراپی قبلی بطرف غرب است که در برگیرنده سواحل بحیره یوکسین است. این ستراپی برای ما فقط از نقطه نظر تذکر مکرونوی و موسینویکوی دلچسپ است. در ماکرونوی ما عین نام مکرانی بلوچستان را دیدیم که قبلا بمعنی "ماهیخوران" ایختیوفاگوی یونانیها توضیح گردید؛ نامیکه به قبایل ساحلی سواحل جنوبی یوکسین با عین دلیلی داده شده که بمردمان گیدروسیای قدیمی یا بلوچستان فعلی داده شده بود. موسینایکوی هیرودوتس نام اطلاق شده بمردمان متفاوت از مکرونوی است. اما سترابو با صحبت در مورد باشندگان بعضی کوهها در پونتوس میگوید که اینها تماما وحشی اند (دربین دیگران)، بشمول سیانوی که قبلا مکرونوی یاد میشد؛ و اینکه بعضی از ایشان در بین درختان یا در برجهای کوچک زندگی میکنند، بدینعلت قدیمیها آنها را بنام موسینایکوی "مسکونین برجها" مینامیدند، چون برجها موسینوی نامیده میشد. باین ارتباط، دراینجا میتوانم بگویم که درحصص مختلف وادی اندوس، جائیکه زمینها باتلاقی واکثرا درمعرض سیل قراردارد، باشندگان چوپان چوکاتها یا برجهای بلند بنا میکنند که بهنگام سیلابها و جهت فرار از گزند پشه ها و حشرات در بین آنها زندگی کنند؛ این ساختمانها که مچان نامیده میشوند شاید نمایانده واژه موسینوی یونانی فوق الذکر باشد. بارتباط سیانوی (مینگرلیان فعلی) که قبلا بنام مکرونوی یاد میشد میتوانم بگویم که یک ناحیه درمکران بخش بلوچستان بنام سیانه- کوه وجود دارد؛ و در نقطه اتصال کوههای خوجه عمران و سلیمان، در مرزهای شمالشرقی بلوچستان (سیانه-کوه درمرز شمالغربی آن قرارمیگیرد) دهکده دیگری بنام سیونه-داگ وجود دارد. واژه پختو داگ نباید با ترکی داغ یا تاغ مغشوش شود که دارای عین معنی کوه پارسی است. داگ یا داگاه پختوبمعنی برهنه، زمین هموار وعموما سخت و جغلدار بوده و در اینجا بحیث نام فلات مرتفع سخت، جغلی واکثرا خاک برهنه اطلاق شده است که ترکیب کننده مشخصات ارتفاعات توباه میباشد. طوریکه دیدیم دراینجا نیزیک بخش قبایل پتان این منطقه کوه سلیمان بنام سیانی یاد میشود.



ستراپی بیستم یا آخری شامل هندیها است، طوریکه هیرودوتس میگوید. این اصطلاح باندازه کافی، جامع ونامعین است؛ اما خوشبختانه این ستراپی درخارج ساحه مورد پژوهش ما قراردارد.



ما حالا بیست ستراپی امپراطوری داریوش هیستاسپ نامگذاری شده بواسطه هیرودوتس را بپایان رسانیدیم و بطور مختصر آنهائیرا که در محدوده آریانای باستانی یا افغانستان ما قرار داشتند، بررسی نمودیم. ما در بین باشندگان موجود این منطقه، نمایاندگان فعلی (حداقل در نام) اکثر اقوام متذکره بواسطه هیرودوتس را بحیث باشندگان آنها در روزگار او یعنی نیمه سده پنجم قبل از میلاد تشخیص کردیم؛ و من ترکیب فعلی چندین قبیله افغان دربرگیرنده نامهای آن اقوام قدیمی یا باشندگان قلمروی آنها را بررسی و تحلیل کردم. درلیست طویل و قبایل متعدد و بخشهای فرعی آنها و در بین نامها و نژادهای متنوع، حقیقتی که با وضاحت قابل ملاحظه بدست میآید بیلانس کامل نامهائیست که مردمان منطقه حالا بحیث نام قومی خود حمل میکنند. و ما هیچ قبیله، طایفه و یا بخشی را نیافتیم که نام افغان و یا حتی نام مشابه آن داشته باشد.



درپهلوی این حقیقت یک موضوع با اهمیت دیگر نیز وجود دارد وآن فزونی بزرگ نژادهای راجپوت و هندی درتمام ساحۀ این قلمروتا غربی ترین محدوده آن است (که از مدتها قبل درسایه جذبات اخوت اسلامی از بین رفته اند)، با وجودیکه اینها در قسمت های شرقی بطورطبیعی مسلط اند. عنصرهندی درنفوس آریانای باستان بازنده ماندن عین نامهای قبیلوی تا به امروز و با تغییرات بسیار کم یا نا چیز املائی، در افغانستان فعلی بسیار خوب نمایانده شده که تاریخ آنرا ثبت نموده و در برگیرنده اقوام باشنده این منطقه در سده های قبلی و متعاقب سرنگونی امپراطور پارسی (داریوش دیگریا کودومانوس) بواسطه الکساندربزرگ در330 ق م بوده است.



غلبه مقدونیها غلبه یک قوم مشرک بر قوم مشرک دیگری بود؛ عبادت مذهبی یونانیها و هندیها (با وجودیکه بواسطه مداخله پارسیان دارای یک عقیده کاملا متفاوت جدا شده) نقاط مشترکی زیادی باهم داشته واسطوره آنها آنقدر مشابه بودند که بواسطه هریک بحیث یکچیز و عین منشا (مصری، هامی) تشخیص شده بودند؛ تفاوت بزرگ در بین آنها، صرفنظر از زبان، در تمدن عالی یونانیها، پیشرفت در ادبیات، هنر و تنظیمات نظامی بوده است. همین مدنیت عالی و برجسته یونانیها بود که جانشینان الکساندر را توان بخشید تا سلطه یونانیها دراین منطقه را برای سده ها حفظ نماید؛ آشکارا با همکاری رضایتمندانه بومیان، که بطور آزادنه یونانیها با آنها ازدواج نموده و با آنها بطور مناسب حکومت را تقسیم کردند در حالیکه قدرت عالی را در اختیار خود نگهداشتند. در جریان حاکمیت یونانیها و مسیر یونانی سازی، هیچ شکی وجود ندارد که یک رخنه یا ورود بزرگ مهاجرین از آسیای صغیر و خود یونان بداخل قلمروهای سلطنت یونانیها در آریانای باستان صورت گرفته است، جائیکه آنها مسکونه های خود را ایجاد نمودند. این فرضیه براین بنیاد است که ما میتوانیم در افغانستان امروزی، موجودیت قبایل، طوایف و بخشهای متعدد باشندگان با نامهای را بیابیم که بطوردقیق بواسطه اقوام و قبایل باشنده مقدونی، تراکیا، لیدیا و دیگر حصص آسیای صغیر بکار برده شده و بواسطه نویسندگان یونانی و رومی عصرهای پیشین ثبت شده و به هیچیک از مردمان هندی (که ما میشناسیم) قابل ارجاع نیست. یکتعداد قبایل مشتق شده از منابع فوق که حالا در افغانستان یافت میشوند، در مسیر پژوهش من در جاهای مختلف تشخیص گردیدند؛ شکی وجود ندارد که پژوهشگران دیگرشاید بتوانند تعداد بیشترآنها را شناسائی کنند.



سلطه یونانیها در این منطقه آسیا بالاخره بواسطه تهاجم گیتای یا جاتا (یوچی چینائی) در حوالی 126 ق م از بین میرود و پایان مییابد؛ لیکن مطابق سینیکا ("دی کانسولاتید هیلویام")، زبان یونانی هنوزدرسواحل اندوس در زمان او (50 م) صحبت شده و دربالای سکه های اقوام غالب برای چندین سده بعدی بکارگرفته شده است. جاتا با جاروب نمودن از طریق ارتفاعات افغانستان، جا گذاردن چند مسکونه در آنجا (باستثنای مناطق باز)، سرازیر شدن به وادی اندوس و نشر شدن به تمام پنجاب و شمال هند، حالا اولاده آنها کتله بزرگ نفوس را تشکیل میدهند. جاتا همان گوتهای هند وعین ایل گوتهای اروپا بوده و همانند گوتهای اروپا، دراینجا یک بینظمی کامل را ایجاد نمودند. اینها بودیست و نگهبانان سرسخت این عقیده و سیستم بودند؛ درتحت سلطه ایشان، برهمنیزم و آن نظم اجتماعی ازبین رفته و شرایط برای پذیرش عیسویت آماده میشود. عیسویت در دورانهای اول و پس ازتحکیم آن در سده سوم بطور وسیعی درآنجا پخش میگردد؛ اما قبل از ظهوراسلام (بحیث یک دشمن غیر قابل انکار)، دوران سختی را پشت سر میگذارد تا اینکه ریشه های آن محکم گردد، درحالیکه احیای برهمنیزم درشمال هند بزودی بودیزم دراین سرزمین را خاموش میسازد.



پیشروی سریع و کامیابیهای شگفت انگیزعربها بحیث مردمان غالب به زودی آسیای غربی را با اسلام فرا میگیرد؛ وافغانستان تحت یک سلسله متوالی از گرویدگان بدین جدید در خراسان و مناطق حوالی اکسوس (که بعضا از آخرین راجپوت و بعضا از اجداد دور یونانی اشتقاق شده اند) به زودی باسلام میگرایند؛ و از اینجا در جریان سده یازدهم این عقیده را به هندوستان انتقال میدهند، جائیکه این دین توسط فاتحین افغان (شهاب الدین غوری) در آغازسده سیزدهم بحیث مذهب دولتی مستقرمیگردد. درعین زمان، عیسویت بدون توجه به جنگهای صلیبی (غیرموفقانه) درغرب، بحیث یک مذهب "کتابی" درافغانستان بنحواحسنی تحمل میگردد چونکه بواسطه یهودها، عیسویها و مسلمانان مقدس پنداشته شده ودرآغازفتوحات مغول از یک دوران خاص ومطلوب در فارس و افغانستان برخوردار میباشد؛ لیکن درزمان جانشینان بعدی چنگیزخان درامپراطوری مغول که اسلام را درمقابل عیسویت پذیرفتند، مسلمانان بزودی تفوق قبلی خود را احیا نموده و از اینزمان ببعد مردم افغانستان باوقف باسلام متمایزشدند.



مطابق به گزارش خود آنها، افغانها (هرکس که بودند) در بین قدیمترین داوطلبان بعقاید اعلام شده بواسطه پیامبرعربی بودند. این عقیده ادعای وحدانیت خدا و رسالت محمد بحیث فرستاده خدا و تقبیح کننده بتپرستی است. در حالیکه افغانها ادعای یهودیت یا اولاده اسرائیلی بودن داشته و بنام بنی اسرائیل افتخار میکنند. در اینجا احتمالا رگۀ از حقیقت در مسایل گرویدن اولی ایشان باسلام موجود باشد و آن اینکه اساسات این مذهب بسیار مشابه بمذهب خود آنهاست؛ مطابق گزارش خودشان (طوریکه واضح اظهار میدارند) قبلا و تا زمان ظهور محمد، افغانها تورات-خوان بوده و قوانین موسوی را رعایت میکردند. دراینصورت اینها باید یهودان بوده باشند، چون اسرائیلیها با مرور زمان بت پرست شده بودند (حتی قبل از اسارت ایشان و ما هیچ اثباتی برای بازگشت آنها به یهودیت، متعاقب پراگنده گردیدن آنها، نداریم). هنوز هم افغانها بطور خشمگینی مفکوره اولاده یهودی را رد نموده وادعای اسرائیلی بودن با ردیابی شجره آنها به سارول (ساول شاه اسرائیل)، پسرقیس (کیش) را دارند؛ اینها اولاده قیس را از یعقوب، الله اسرائیل (جاکوب، "اسرائیل خدا") ردیابی میکنند. تمام تاریخ افغانها (طوریکه گزارش آنهاست) و شجره قبایل افغانها در کتابی بنام مخزن افغانی موجود است که در زمان سلطنت جهانگیر (امپراطور مغول) تحت حمایت خان جهان لودی درحدود 1620 م تالیف شده است. این اثر(که درسال 1820 م توسط پروفیسور دورن به انگلیسی ترجمه شده است) منبع عمده و معتبر تمام معلومات ما بارتباط آنچیزهائیست که خود افغانها در باره منشای خود میگویند. قرارمعلوم این اولین گزارش تاریخی افغانهاست که ثبت تحریری یافته است؛ با وجودیکه این اثراز وقایع افغانها در آثارنویسندگان دیگراسلامی (متعاقب ورود اسلام بهند) نقل میکند، در اصل یک ساختارمستقل و نتیجۀ تحقیقات انجام شده در منطقه درآنزمان است.



گزارش افغانها در باره جاکوب وعیسا، موسا و مهاجرت، جنگ های اسرائیلیها با امالیکیتها و تسخیر فلسطین، صندوقچه میثاق و انتخاب ساول به سلطنت وغیره بطور واضح بربنیاد انجیل بوده و نشاندهنده یک دانش آثارعتیق است که اگراثبات کنندۀ موجودیت عیسویها بحیث یک بخش قابل ملاحظه نفوس نباشد، حداقل موئید ادعای اینستکه افغانها خواننده کتب پنجگانه عهد عتیق تا زمان ظهور محمد بوده اند. اینها موسی را موسی کلام الله مینامند و از مذهبی صحبت میکنند که مثل اسلام داشته وهم نام مذهبی است که بواسطه محمد تدریس شده است. ساول را اینها بنام سارول ملیک تالوت "ساول شهزاده مقام عالی" مینامند. اینها میگویند زمانیکه ساول با ده پسرش در جنگ با کافران کشته میشود، دو پسر پس از مرگ باقی میگذارد که درعین روز و زمان توسط دو مادرمختلف تولد میگردند. این پسران بنامهای باراخیا (باراکیاه) و ارامیا (جیریمیاه) نامیده شده و توسط داود (جانشین ساول در سلطنت) مثل پسرانش قبول و پرورش میگردد؛ زمانیکه اینها به جوانی میرسند اولی را بحیث صدراعظم و دومی را بحیث فرمانده کل تعین میکند. باراخیا یک پسربنام اصف و ایرامیا یک پسر بنام افغانه دارد. در سلطنت سلیمان (سولومون)، که جانشین داود در تخت میشود، اصف وافغانه موقفهای قبلی پدران خویش را دارا میباشند. سولومون افغانه را سرپرست اعمارمعبد جیروسلیم میسازد که بواسطه داود آغاز شده و در این زمان رو به ختم میباشد. اصف هجده پسر و افغانه چهل پسر دارد و تعداد اولاده آنها از هر قبیله اسرائیلی دیگر زیاد میگردد.



وقتیکه بوخت النصر(نیبوکدنیزر) جیروسلیم را تسخیر و تخریب نموده و اسرائیلیها را مغلوب میسازد، تمام شام (سوریه) را تابع خود ساخته و اسرائیلیها را انتقال میدهد، دربین آنها عزیز و دانیال بوده و آنها را در نواحی کوهستانی غور و کوهی فیروزه مسکون میسازد، جائیکه اولاده اصف و افغانه با جنگ درمقابل کافران ماحول، منطقه را تسخیرنموده و سلطه خود را تا زمان سلطان محمودغزنوی وسلطان شهاب الدین غوری حفظ نمودند. در زمانیکه بخت النصر اسرائیلیها را از شام اخراج میکند، قسمتی از آنها درعربستان مهاجر شده و در مجاورت مکه مسکون میشوند، جائیکه عربها آنها را بنی اسرائیل و بنی افغانه مینامند تا زمانیکه (پس از 1500 سال از زمان سولومون) محمد پیامبر بظهور میرسد. دراین زمان ولید پسرعتبا پسر اکراما مربوط قبیله افغان وفات میکند. او اکثرا بخاطر قریش بودن احترام میشده، چون عبدوس شمس این قبیله پدرکلان مادری او بوده است درحالیکه او واقعا یک اسرائیلی بوده است. ولید دو پسربنام های خالد و ولید برجای میگذارد که هردو باسلام گرویده و پیروان محکم محمد میشوند. خالد شجاعانه در راه اسلام جنگیده و از پیامبرعنوان سیف الله را کسب نموده و بعدا در زمان خلیفه های جانشین، بحیث یک سرباز پیروزمند این عقیده شناخته میشود.



خالد بن ولید از قبیله افغانه (مطابق بعضیها قریش) بهنگام پذیرش اسلام نامۀ به افغانها یا اسرائیلیهای دوستش میفرستد که درکوههای غوراززمان اخراج اسرائیلیها از شام توسط بوخت النصرمستقربوده و آنها را ازظهور "آخرین پیامبرزمان" مطلع نموده و آنها را به پذیرش دین خود دعوت می کند. متعاقبا چندین رئیس قبیله افغان با قیس (بزرگترین آنها و در راس آنها) بمدینه میروند و بهنگام رسیدن بآنجا تحت رهنمائی خالد، دین جدید را پذیرفته و با نزدیکی با اسرائیلیهای آنجا بزودی خود را در مسایل محمد بمقابل قریش در مکه متمایز میسازند. در جنگهائیکه در اینجا بوقوع می پیوندد، گفته میشود که قیس 70 نفر قریش را با دست خود بقتل میرساند. بخاطر خدماتش در اینمورد، پیامبر التفات زیادی در حق او روا داشته و نام هر یک را پرسیده و میبیند که آنها دارای نامهای عبری (یهودی) اند و منحیث علامه التفات، نامهای آنها را به عربی تبدیل میکند. به رئیس آنها (قیس، یک نامیکه پیامبر آنرا عبری میداند) نام عربی عبدالرشید را یکجا با لقب ملِک "شاه" را داده (عین لقب جد بزرگ آنها که ملک تالوت بوده و بواسطه همین لقب درقران ذکرشده) واعلام میکند که این لقب هیچوقت از روسای آنها جدا نشده و بایست همیشه تا آخرین روزبا آن یاد شوند؛ در عین زمان بهنگام مرخصی این افغانها بخانه هایشان، پیامبرعبدالرشید را تشویق میکند که این دین را در بین مردم خویش توسعه داده و به او لقب پتان را میدهد (گفته میشود که یک واژه سوریائی و بمعنی "سکان" است)، چون بعدا او است که رهنمای مردمش در مسیری میشود که بایست بروند. قیس پس ازبازگشت به غور، دین جدید را چنان با موفقیت توضیح میدهد که مردم فورا اسلام را میپذیرند و او سالیان درازی با احترام بسیار زیاد در بین مردمش زیست میکند (با وجودیکه افغانها هیچگونه زیارتی برای او نمیسازند ولی عقیده نسبتا مودرن اسلامی درتمام منطقه افزایش می یابد). قیس در سال 41 هجری وفات میکند که مطابق 6 می 661 م است. از این قیس یا عبدالرشید پتان است که افغانهای فعلی نسب خود را بحیث اجداد قومی آنها اشتقاق میکنند. همین قیس است که نقطه آغاز حرکت تمام شجره آنها است. آنها میگویند که قیس سه پسر داشت بنامهای سربنر، بتن و غرغشت که پس از آنها تمام قوم بسه طبقه بزرگ تقسیم میشوند بنامهای سربنری، بتنی و غرغشتی. باینها یک بخش چهارم افغان های قبولشده علاوه میشود بنام ترکلرانی یا "اقارب ترک" که با وجودیکه آنها پختو صحبت نموده و پیرو پختونوالی یا رسوم و عنعنات افغانی اند بحیث عین اولاده افغانها شناخته نمیشوند.



چنین است گزارش افغانها از نسب و منشای اسرائیلی آنها که بطور مختصر ارائه شد. در روشنائی ایکه حالا در پیشروی ما قراردارد تشریح تاریخ عنعنوی آنها و ترجمه نامگذاری شجره و تقسیم بندی آنها کار مشکلی نیست. گزارش افغانها میگوید: آنها در کوههای غور و فیروزه مسکون بودند، در اینجا آنها توسط مردمان همسایه بنام افغان و بنی اسرائیل یاد میشدند، مناطقی را آنها بحیث قلمرو خویش از زمان اخراج اسرائیلیها از شام بواسطه بوخت النصر تا زمان سلطان محمودغزنی تسخیر و در اختیار داشتند؛ در زمان حاکمیت محمود و مطلوب قرار گرفتن قوم آنها و گرفتن تعداد زیادی از آنها بحیث سربازان و حاکمان نواحی، اینها از کوههای بومی خویش برآمده و مسکونه های در کوههای سلیمان ایجاد میکنند و تعداد زیادی از روسای آنها بموقف فرماندهان مهم در هند ارتقا مییابند؛ تا زمانیکه سلطنت غزنی سلطان محمود بواسطه سلطان شهاب الدین غوری تعویض میگردد، غوریها با ادامه التفات بمردم افغان تمام قوم افغان را با مال و فامیل و رمه از غور بیرون آورده وآنها را در کوههای سلیمان، از باجور در شمال تا کیشانغر (درغیراینصورت بنام کوه کاشی یا کاسی کوه نامیده میشد) در جنوب بحیث محافظین مرزهای هندوستان مسکون میسازد. اینها میگویند که کیشانغر اولین مکانی بوده است که افغانها پس از مهاجرت ایشان بکوههای سلیمان در آنجا مسکون میشوند. از این مسکونه ها افغانها تهاجم دوامدار بالای قبایل کاتور و هندو دارند که بالاخره آنها را سلب مالکیت نموده و خودشان در بالای تمام قلمرو وادی اندوس منتشر میشوند، جائیکه ملک نصرالدین کابا حاکم سلطان شهاب الدین در ملتان میباشد. ما دیگر ضرورت به تعقیب تاریخ افغانها نداریم. خلاصه پیشروی از گزارشات خود آنها و حرکت ایشان در افغانستان متعاقب گرویدن به دین اسلام بمقصد پژوهش فعلی ما کافیست. بآنهم میتوانم دراینجا خاطر نشان سازم که نصرالدین کعبه (کابا)، حاکم شهاب الدین ملتان، بطورواضح یک راجپوت پراماره طایفه کابا ازنگاه نسب است. دهیربیلوت او را "کوباه یک برده آزاد شده سلطان شهاب الدین غوری" دانسته و میگوید که پس ازمرگ آقای خود، اودرولایت ملتان و تمام مناطق مرزهای اندوس تا زابلستان سلطنت نموده وغزنی مرکز آن بوده است؛ و اینکه همین شهزاده بوده که یکتعداد بسیار زیاد مردمی را پناه داده که بهنگام تهاجم چنگیزخان به فارس فرارنموده بودند. او با تمام آنها آنقدر خوب برخورد میکند که باعث رفع تاسف خروج ایشان از منطقه خویش میگردند. در اواخر روزگار خود، نصرالدین یک جنگ فجیعی را بمقابل شمس الدین التمش (دارای نسب ترکی)، بردۀ دیگرآزاد شده شهاب الدین که قبلا خودرا آقای سلطنت دهلی ساخته بود، ادامه میدهد. اما لشکر او بواسطه التمش از بین رفته و کابا جهت محافظت به بکر فرار میکند؛ ولی باثر تعقیب، سوار کشتی ای میگردد که متلاشی شده و دراندوس غرق میشود.



حقیقت گزارش افغانها در مورد تخریب جیروسلیم و اخراج اسرائیلیها توسط نیبوکدنیزر و ذکر دانیل در بین اسرا، بطور واضح، اشاره به اسارت یهودان در 604 ق م است، وقتیکه نیبوکدنیزر اول جیروسلیم را گرفته و فنیقیها، قبطیها، سوریائیها و یهودان را منحیث اسرا به بابیلون انتقال میدهد که در بین آخرین نامهای مردمان، دانیل و همرهانش قرار دارد. تسخیر نهائی و تخریب جیروسلیم توسط نیبوکدنیزر در حوالی 586 ق م رخ داده، وقتیکه یهودان باقیمانده به بابیلون انتقال شده و یا به مصر فرار میکنند. اسارت اسرائیلی ها که توسط تیگلات پیلیزر آغاز و چند سال بعد توسط سلمایزر جانشین او در721 ق م تکمیل میشود آنمردم را به بین النهرین علیا، ارمینیا و میدیا انتقال میدهد. لذا ما تمام اقوام یهودی و اسرائیلی (را بحیث اسرای جنگی) یکجا با نژادهای تابع و مسکون در مناطقی نچندان دور از غور را داریم و از همینجاست که افغانها اعلام میدارند اجداد اسرائیلی آنها از زمان اسارت توسط نیبوکدنیزر(حدود 600 ق م) تا زمان سلطنت ایجادی توسط سبکتگین درغزنی (که سلطان محمود مشهورترین و مهم ترین قهرمان اسلامی آن در حوالی 900 م بود) مسکون بودند. در جریان این دوران 1500 سال، افغانها در هیچ تاریخی بمشاهده نمیرسند تا اینکه در سلطنت خلیفه عبدالملک بن مروان (افغانها میگویند) در سال 86 هجری (اول جنوری 705م)، فرمانده روحانی (حجاج بن یوسف تکافی) و برادر زاده اش (عمادالدین) بحیث مهاجمین وتحت انقیاد آورندگان منطقه سیوستان و توابع او (سیبی فعلی و سند علیا) تعین میشوند. بهنگام رسیدن لشکرعرب در مرزهای غور، مهاجمان با تعدادی ازافغانها یکجا میگردد. افغانها با التفات مواجه شده و درخدمت فرماندهان عرب بحیث سربازان درجریان هشت سال کمپاینی قرارمیگیرند که در آن سیوستان تسخیرشده و راجای آن بقتل میرسد و پس از آن، افغانها به خانه هایشان برمیگردند. این شاید اولین تذکرافغان ها بحیث یک مردم توسط عربهاست که از پس پیروزیهای قبلی ایشان در فارس و ارمینیا، آنها را در مرزهای منطقه کوهستانی غور ملاقات میکنند. مطابق گزارش افغانها، اینها در این زمان برای یکمدت 1300 سال درغور مسکون بودند و توسط مردمان همسایه ایشان بنام افغان و بنی اسرائیل یاد میشدند. اما ازینکه اینها خود را توسط این نامها یاد نموده باشند درهیچ جای گزارش ایشان بطور واضح گفته نشده است. لذا معلوم میشود که این نامها نامگذاری بومی مردمی نبوده که بآنها درآنزمان اطلاق میشده و بواسطه آن اینها از آنزمان بحیث یکعنوان قومی و منبع نسبی قبول شده است. بعین ترتیب شاید مردمان که بنام کافر و قریش بواسطه همسایه های آنها نامیده شده است، این اصطلاح را بحیث نامگذاری قومی خویش قبول نموده و ادعای نسب عربی نمایند. طوریکه به کافرهای سانسکریت کمبوجیا قریش گفته میشود ازیک مردمی باین نام (کوروش پارسی و کیروچ راجپوت) که در قدیم باشندۀ نواحی شرقی پاروپامیزوس یونانیها بوده است، بعین ترتیب افغانهای (کوهستانیهای) غور شاید بنی اسرائیلی نامیده میشدند از یک مردمی که قدیما باشندۀ همین نواحی غربی پاروپامیزوس بوده اند.



درصفحات قبلی ما نامهای اقوام متعدد قدیمی متذکره بواسطه نویسندگان اولی یونانی منحیث باشندگان این منطقه (غور) پاروپامیزوس را دیدیم و دریافتیم که اکثریت آنها حالا بواسطه قبایل دربرگیرنده عین نامها دربین باشندگان موجود منطقه نمایانده میشوند؛ اما درهیچ جای تمام منطقۀ وسیع آریانا (درساحه ایکه مورد پژوهش ماست) بطور کل ما با هیچ قبیله یا بخش یک قبیله بنام افغان یا بواسطه نامهای مشابه آن مواجه نشدیم؛ حتی نه در شجره های اقوامی که بواسطه خود افغانها چوکات بندی شده اند. مطابق گزارش خود آنها، افغان ها بایست در غور حدود یکنیم قرن قبل از اینکه هیرودوتس تاریخ خود را بنویسد و حدود چهارونیم قرن قبل از اینکه سترابو جغرافیای خود را بنویسد، مسکون بوده باشند؛ اگراینها بحیث یک قبیلۀ ساحوی مشخص در جریان این مدت طولانی موجود می بودند، بسختی میتوانستند از تذکر بواسطه مولفان فوق فرار نمایند و یا طوریکه قضیه حکم میکند بواسطه مولفان قدیمی بعد تر مانند آرین، پلینی، پتولیمی و غیره که بطور خاصی در بارۀ این مناطق نوشته اند. توسط هیچیک از مولفان یونانی و رومی (تا آنجا که من میدانم) هیچ تذکری از قبیله و یا مردمی بنام افغان نشده است. شاید دراینمدت طولانی، یهودان و اسرائیلیهای بدون مالکیت ساحوی یا ساختار قبیلوی مستقل و پراگنده در فامیلهای انفرادی یا جوامع کوچک دربین رعیت مسکون با مالکان زمین و مستخدم در معاملات تجارتی و صنایع هنری، مسلک ها و حرفه های متعدد و حتی بحیث سربازان بوده باشند. گفته میشود الکساندربزرگ یک قطعه قوی یهودان درلشکرخود داشت که توسط آنها فارس شرقی را تسخیرنموده و بدون شک نژاد عبری در بین پیروان مخلوط و متعدد او وجود داشته است. عربها وقتیکه با قرآن دریک دست و شمشیر در دست دیگری به فارس تهاجم کردند، بدون شک توانستند گرویدگان و همکاران راضی در اولاده اسرای اسرائیلی و یهودی پیدا نمایند که عنصر مهمی در نفوس عمومی منطقه نبوده و برای آنها دین جدید میتوانست یک اصلاح یهودیت خوار شدۀ خودشان بوده باشد. اینها با دخول در اخوت اسلامی (که خود هیچگونه ساختارساحوی یا تنظیم قبیلوی مستقل نداشتند) و با حذف منشا و بردگی خود و تشخیص خود بحیث محافظین و مذهبیون پیروزمند) بزودی میتوانستند در سایه کتله عمومی اسلامی ظهور کنند. حالا و بازهم، اینجا وآنجا و در مسیر انقلابات سیاسی، چرخه بخت میتواند افراد را به نژاد های متمایز و صاحب قدرت تبدیل نماید، بعضی اوقات یهودان معتقد بحیث مسلمانانی که منشا و نسب آنها معلوم نیست، جا و مقامی در تاریخ بحیث فاتحین موفق و حاکمیتهای مستقل حاصل مینمایند، خود را با یک نژاد یا قبیله غالب که در بین آنها مسکون اند پیوند میدهند. درتاریخ اسلام نمونه های زیادی ثبت است که یهودان معتقد به موقفهای بلند وحتی شعبات وزیر یا صدراعظم تحت فرمان شهزاده ها و شاهان مسلمان اینحصۀ آسیا رسیده اند؛ درافغانستان وحوالی آن میتوان به بیشترازچند سلسلۀ شاهان اسلامی اشاره کرد که مشتق ازنسب یا اجداد اسرائیلی، یونانی یا راجپوت بوده اند. چنین است سامانی، سلجوقی، صفاری، بویه وغیره که موسیس آن با پذیرش اسلام وقهرمان دین دریکمرحله موانع بزرگی را ازپیشروی خود با کاربرد استعداد وانرژی طبیعی خودشان برداشته اند.



ما درمسیراین پژوهش دیدیم که درزمان سلطه یونانیها درافغانستان، منطقه کوهستانی غور توسط یک قبیله بنام سور مسکون بوده که اشتقاق سوریائی و یا هندی داشتند. درصورت اول، این قبیله شاید متشکل از اسرائیلیهای باشد که دراینحصه (مطابق گزارش افغانها) مسکون بوده و لذا گزارشیست مبنی برادعای بنی اسرائیلی بودن آنها. درصورت دیگر، این قبیله بایست نمایانده سوریا یا سوریابنسی، نژاد خورشیدی راجپوت هندوستان باشد که احتمالا باینحصه متعاقب واگذاری ولایات اندوس و پاروپامیزوس توسط سیلیکوس نیکاتور به سندراکوتوس آمده باشند (طوریکه قبلا گفته شد).



درهرصورت، نقطه مورد نظرما منشای نام افغان است. گزارش افغانی از یک جد بنام افغانه یاد میکند که او بحیث پسرجیریمیا پسرساول (شاه اسرائیل) توضیح میشود؛ و او دارای موقف فرمانده کل لشکرسولومون (شاه اسرائیل) بوده وبحیث سرپرست اعمارمعبد جیروسلیم تعین شده بود. تمام اینها را میتوان با اطمینان بحیث جعل گزارش نام افغان رد کرد که این مردم توسط همسایه هایشان نامیده میشدند؛ واین نام برای باراول در تاریخ در اواخرسده اول هجری مطابق به اوایل سده هشتم میلادی شناخته شده است؛ وقرارمعلوم فقط توسط یک بخشی باشندگان افغانستان (قبایل درانی) بحیث نام یاهویت قومی آنها قبول شده است، باستثنای باقیمانده نفوس منطقه؛ نتنها باستثنای مردمان تاجک وهزاره (که نه پختوصحبت میکنند و نه مربوط قوم افغان اند، زیرا در واقعیت یک نژاد متفاوت و دارای زبان متفاوت میباشند)، بلکه باستثنای چندین قبیله مشمول درشجره افغانها که یکجا با آنها ازقیس جد فعلی مشترک آنها سرچشمه گرفته، در غور زندگی نموده و درآغازعصر اسلامی یا 661 م وفات میکند؛ با وجود اینکه مطابق کاربرد عام و بخصوص خارجی ها، اصطلاح افغان بتمام باشندگان افغانستان صرفنظرازنژاد و زبان اطلاق میشود.



افغان درانی، نام "افغان" را به قبایل پختو-گوی کوه سلیمان که پختانه یا پتان اصلی اند اطلاق نمی کنند وهم به غیلزی که درحقیقت خودشان نیز این نام را بحیث نام قومی خود رد میکنند؛ اینها همچنان این نام را به یکتعداد قبایل کوچک دیگرمانند برکی، وردک، کوریش وغیره قابل تطبیق نمیدانند؛ در حالیکه قبایل ترکلانری را صرف بحیث افغانهای قبولشده میشناسند چون آنها پختوصحبت نموده و پختونوالی را رعایت میکنند؛ اما تاجک و هزاره (که هردو بطور واضح نژادهای متمایز و متفاوت اند) را یکجا با بلوچ (که ازعین ایل راجپوت خودشان است) جمعا بحیث بیگانگان رد نموده و در شجره خود شامل نمیسازند. طوریکه درصفحات قبلی دیدیم اکثریت قبایل بلوچ با وجود اینکه پارسی صحبت میکنند (نه پختو) و هم هیچ چیزی از پختونوالی نمیدانند درحالیکه ازعین ایل راجپوت اند مانند چندین قبیله قبلی بسیارمهم و پرنفوس در شجره افغانها شامل اند. این ادعای استثنائی نام افغان توسط قبایل پختو-گوی قسمت غربی افغانستان بیمعنی نیست، طوریکه دراینجا توضیح میشود.



تاریخ افغانها که در مخزن افغانی ثبت است، درهند تالیف شده (حدود 270 سال قبل ازامروز) وآنهم درزمانیکه قسمت شرقی افغانستان، تا کندهار و خود آن مربوط امپراطوری هند و قسمت غربی آن (بشمول بلوچستان و بعضی حصص کندهار) مربوط فارس بوده است. لذا شجره نامه افغانها صرف نفوس قسمتهای را دربرگرفته که باشندگان قلمروی مربوط به هند بودند. این تقسیمبندی سیاسی منطقه درافغانستان که در آغازاین پژوهش تعریف گردید ازیک دوران بسیارقبل اززمان سرنگونی سلطه یونانیها بوجودآمده است. نفوذ و تفوق پارسیان درتمام قسمت غربی این منطقه ازسواحل بحری مکران درجنوب تا حوزه آبی اکسوس ومنابع آن درشمال مسلط بوده است؛ مرزشرقی آن بواسطه رودهلمند وتمام مسیر آن تا اتصال ترنک دربُست وازآنجا با قطع دشت سیستان بواسطه خاران ومکران (بشمول هردو) معین شده است. درتمام این حصص جنوبی، غربی و شمالی افغانستان ما، پارسی (با لهجه های گوناگون) زبان مردم است (یکجا با ترکی در مرزهای شمالی آن). نفوذ و تفوق هندیها درتمام قسمت شرقی افغانستان ازهندوکش درشمال تا بحرهند درجنوب وازهلمند ومنطقه براهوی (بشمول آن) درغرب تا به اندوس درشرق مسلط بوده است. درتمام این منطقه بشمول نواحی کوهستانی کافرستان و کاشکر (یا کاتور)، کابل وغزنی، کوههای سلیمان و وادی ترنک، یکجا با پشین و شال و توابع آن بطرف دشت، زبان مردم پختو و لهجه های مشتق از سانسکریت است؛ براهویکی درجنوب و بوریشکی درشمال (که اشتقاقی از ایل تورانیان است) استثنا میباشد.



با درنظرداشت این تقسیمبندی زبان، ما حالا میتوانیم به پژوهش خویش درمورد منشای واژه افغان ادامه دهیم.



هیرودوتس از مرز اندوس یا قسمت شرقی افغانستان ما بنام پکتیکا یا پکتیا صحبت میکند. منطقه یاد شده ولایت سرحدی شرق امپراطوری قدیمی فارس را ساخته و متشکل از ستراپی هفتم ازجملۀ بیست ستراپی ایست که داریوش هیستاسپ امپراطوری خود را برای تادیه باج تقسیم نموده بود. این نام همانند نامهای (طوریکه دیدیم) اقوام متذکره بواسطه هیرودوتس منحیث باشندگان این قسمت شرقی افغانستان بنام پَخت، پُخت، پَخته، پُخته و پُختون- خوا (تلفظ شونده بواسطه قبایل مختلف) نامیده شده است؛ شکل آخری بمعنی "منطقه پُختون" بوده و شاید دراصل شکل هندی پُختون- کا، "از پُختون" بوده و از همینجا پکتیکای هیرودوتس بوجود آمده باشد. باشندگان، خود را بطور انفرادی پُختون و بطور جمعی پُختانه مینامند؛ و از این لیست، یا از پختان، شکل دیگر پختون، شکل فعلی هندوستانی پتان بدست میآید. این منطقۀ پُخت توسط همسایه های هندی ایشان بنام رُوه نامیده میشوند، یک واژه هندی که معنی کوه پارسی دارد؛ وگفته میشود که منطقه روه از ارتفاعات سوات و باجور درشمال تا بحیره عرب در جنوب و از کندهار و غور در غرب تا اندوس و حسن ابدال در شرق وسعت دارد؛ اما در یک مفهوم محدود تر، این نام صرف به کوههای سلیمان اطلاق میگردد یعنی از خیبر تا بولان. باشندگان روه بنام روهیله یاد میشوند، یک مخفف روه- واله، که بمعنی"بومی روه" (کوهی یا کوهستانی) میباشد. واژه پُخته تلفظ سخت کوهیان از پُشته پارسی است که معنی "کوه" دارد، با وجودیکه کاربرد واژه باین مفهوم حالا در هر دو محاوره پختو و پارسی کم و بیش متروک شده است؛ واژه های کوه، کوهستان وکوهستانی بعوض آن استعمال میشود بخصوص در نامگذاری نواحی کوهستانی در قسمت شمالی این سرحدات شرقی افغانستان؛ مانند کوهستان کابل، کوهستان سوات وغیره و هم در مورد دردیستان مانند کوهستان؛ اصطلاح بعدی در حقیقت معادل پارسی دردیستان سانسکریت، یا "منطقه دردا" است؛ معنی واژه دردا "کوهستانی" یا "از کوه" است. نام دیگر سانسکریت برای "کوهستانی" مورد استعمال در قدیم جهت نشاندادن مردمان کوهی در مرزهای اندوس کشمیر (اگر در حقیقت نام دیگری برای دردا نباشد) کیراته بوده است، چون کیراده بمعنی "از کیر" است (کیر = گیر = کوه). این نام آخری حالا در این مناطق شنیده نمیشود، لیکن دردا هنوز هم در دردوی فعلی دردیستان زنده است.



لذا ما می بینیم که از زمانهای دور تمام قسمت شرقی افغانستان ما در زبانها و لهجه های مختلف بنام "کوهها یا کوهستانها" و باشندگان آن بنام "کوهی یا کوهستانی" یاد شده اند. پکتیای هیرودوتس بصورت واضح پُخته پتان، تلفظ شدید کوهستانی پارسی نرم پُشته است، اصطلاح که باین مناطق کوهستانی اطلاق گردیده، وقتیکه قسمتی از امپراطوری فارس بوده است. روه هندیها شاید پس از انتقال این ولایات به سندراکوتوس منشا گرفته باشد که منطقه را با هندوها پر میکند. کیراتا و دردا سانسکریت در آنسوی منطقه پکتیا و در شمال آن قرار داشته و نامهای بسیار قدیمتر بوده که شاید مشمول پکتیا بوده باشد قبل ازاینکه نام پارسی پشته را کمائی نموده است. نهایت جنوبی منطقه روه، درجنوب دره بولان، که بنام کوهستانی بلوچ نیزیاد میشود، بصورت محلی بنام براهویکی "ازبراهوی" یا "منطقه براهوی" یاد شده و بمعنی بروهی کی "ازمردم کوهستانها" است. لذا طوریکه میبینیم چندین نام قومی دراین قسمت شرقی افغانستان مانند پختون یا پتان، روهیله، کوهستانی، باروهی یا براهوی و دردا یا دردو وجود دارد که تماما بمعنی "کوهستانی" میباشند.



بیائید حالا بقسمت غربی افغانستان خود برویم. دراینجا ما با سرحدات فارس امروزی سروکار داریم که متشکل از سلسله کوهها از گورگان (هیرکانیا قدیمی) درشمال تا کرمان (کرمانیا قدیمی) درجنوب بواسطه واژه پارسی کوهستان یاد شده است. قسمتی از آن تا غرب هرات که حالا بواسطه کرای ترک اشغال شده، گفته میشود که مهد قبلی افغانهای ابدالی فعلی بوده است؛ و تمام کوهها یکی از مستحکم ترین سنگرهای فرقه فدائیان یا پیروان حسن صباح بوده است، شیخ الجبال "شهزاده جبال" (نامیکه عربها بارتفاعات فارس داده است)، و "مردکهن کوهها" طوریکه دراروپا شناخته میشود؛ که خود را اسماعلیه مینامند اما توسط مسلمانان ارتدوکس بنام ملاحیده یا "بیدین" یاد میشدند. ممکن است تعدادی از بخشهای قبایل افغان که نام اسماعیل دارند (پس از تخریب بواسطه هلاکوخان) و شاید تمام قبیله بنگش مشتق از این فرقه باشند. باقیمانده غرب افغانستان درنیمه جنوبی آن دربرگیرنده دشت ریگی سیستان و کوه های کم ارتفاع مکران است، یک مسیریکه مشمول سیستان فعلی بوده و توسط نویسندگان اولی اسلامی بارتباط تعلق آن به امپراطورنیمرود (شاه بابیلون) بنام نیمروز یاد شده است. نیمه شمالی قسمت اعظم افغانستان غربی در بر گیرنده منطقه کوهستانی غور (یا پاروپامیزوس مورخین الکساندر است، یک واژه ایکه فرض میشود مشتق از پروا-بامه هندی، "کوه هموار- قله") و هزاره فعلی باشد. توسط نویسندگان اسلامی این منطقه اکثرا بواسطه اصطلاح تکراری کوهستان غور یاد شده است؛ چون غور یک شکل پختو غر = سانسکریت گیر، "کوه" بوده و باین شکل در غریستان (غرجستان نقشه های ما) یافت میشود (نام یکی از نواحی آن). این نام بصورت آشکارا از یک دوره متعاقب پیروزی مقدونیها بوده و شاید باین منطقه توسط هندیها داده شده باشد که بعدا مالکیت یا اختیار منطقه را بدست میگیرند. نام فعلی هزاره صرف از دوره تهاجم مغول یا چنگیزخان در نیمه اول سده سیزدهم بوده و گفته میشود که منشای پارسی داشته و از واژه هزاره، "یک بخش ازهزار" گرفته شده که جهت بکاربرد بخشهای نظامی در منطقه تحت فرمان مغول تقسیم شده بود. منطقه یا ناحیه دیگری نیز درساحل شرقی اندوس وجود دارد که حالا به همین نام هزاره یاد میشود با وجودیکه این توضیحات در آنجا قابل تطبیق نیست؛ چون هزاره اندوس بصورت آشکار، شکل فعلی ابهیساره سانسکریت (منطقه ابهیساریز مورخین الکساندر) متذکره در راجاترینجینی بحیث یک وابسته کشمیرتحت نام دوروبیساره، "وادی دور ابهیساره" است. بآنهم جدا از هرگونه ثبت تاریخی، یک نقطه قاطع درجهت درست بودن تشریحات فوق نام هزاره غیر (غور) و کاربرد عام آن بشکل جمع هزاره جات، که نشاندهنده تقسیمات قبلی منطقه به نواحی نظامی است، هریک بحیث یک هزاره تقسیم میشد، یا بخش قطعات با یکهزار سرباز، یک ناحیه بخصوص تحت درفش خاص آن؛ و در روزگار موجود، هریک از قبایل چارایماق قبل الذکر و چندین داهی نیزبنام یک هزاره یاد میشوند، هردو بادرنظرداشت خود قبیله و ناحیه مربوط بآن؛ مانند هزاره تایمنی، هزاره تیموری، هزاره داهی زنگی، هزاره داهی چوپان وغیره. درحال حاضر نام هزاره یا هزاره جات جانشین هر کلمه دیگر برای تمام منطقه غور شده است. این فقط نواحی کوهستانی در شرق و غرب هرات است که بعضا بنام کوهستان یاد میشود؛ اما باشندگان آنها بنام کوهستانی یاد نشده وبا نام اصلی ایشان شناخته میشوند. باشندگان ایماق و هزاره غور هرگز توسط مردم منطقه ایکه درقلب آن سکونت دارند افغان نامیده نمیشوند؛ اینها در واقعیت کاملا نژاد دیگری اند (طوریکه دیدیم) و هیچ چیزی مشترکی با افغانها ندارند.



در شمال منطقه غور، ولایت ترکستان افغانستان فعلی قرار دارد. این منطقه قبایل ترک و ازبک است که شامل هیچیک از قبایل ساحوی افغانها نیست. لذا ما ضرورت نداریم تا دراین منطقه درنگ نمائیم. قسمت شرقی ترکستان افغانی بواسطه بدخشی، واخی، شغنی مسکون گردیده که یکجا با دیگرمردمان پارسی-گوی موجود در زمینهای کم ارتفاع و حصص بازمنطقه و در شهرهای بزرگ بنام تاجک یاد میشوند. درافغانستان اصطلاح تاجک بطور جامع بتمام کشاورزان پارسی-گو در مناطق کم ارتفاع و بتمام هنرمندان، پیشه وران، بازرگانان و طبقات رعیت در شهر ها که به پارسی صحبت میکنند اطلاق میشود. ناقلین دیهوار زارعین پارسی-گو در کلات بلوچ نیز تاجک نامیده شده و در اینجا دهکده های مشابه جوامع تاجک در حصص مختلف منطقه مثلا درلوگر، حومه های کابل، غزنی، کندهار وغیره وجود دارند، بخصوص درکوهستان کابل، جائیکه مجموعه نفوس تاجیک بوده وعمدتا متشکل ازمسکونه های کافر اند. واژه تاجک یا تازیک طوریکه درافغانستان بکارمیرود یک شکل تحقیری تاز پارسی است که معنی "رعیت، نوکر، نسل پائین، تابع" داشته وباین مفهوم قرارمعلوم درزمان تفوق اعراب در فارس وآسیای مرکزی (جائیکه زبان عامیانه نفوس مدنی پارسی بوده) جهت تمایز بین طبقات رعیت و تجارت پیشه ازطبقات فرمانروایان و نظامیان بوجود آمده است؛ مثلا درتعبیرترک یا تاز، تشخیص کننده ترک جنگی و نظامی از پارسیان صلحجو و رعیت؛ ودرتازیک مازیک یا تاجک ماجک، استعمال شونده دریک مفهوم اهانت آمیز، جهت تفکیک طبقات رعیت و روستائی نفوس پارسی- گو و امثال آن. اصطلاح تاجک نشاندهنده نسب نژادی در افغانستان نیست، چون تحت این نام یک تنوع بدون قبیله نژادهای رعیت پارسی، هندی، راجپوت، ناگه وغیره شامل میشوند. آنهائیکه از نسب پارسیان در افغانستان اند بنام پارسیوان یاد میشوند. نام تازتوسط پارسیها به اولاده اعراب درفارس وهم به اعراب مسکون درفارس وهرچه که منشای عربی داشت، اطلاق گردیده و بنام تازی یاد میگردید، مانند اسپ تازی، "اسپ عربی"، سگ تازی، "سگ عربی"؛ لیکن هردوی این مثالها دارای معانی مستقل "اسپ مسابقه" و "سگ مسابقه، سگ شکاری" از فعل پارسی تاختن، تاز، "دویدن"، "راندن" وغیره بوده واین شاید منبع تازاطلاق شونده بواسطه پارسیها به اعراب بوده باشد.



ازبخشهای متعدد منطقه متذکره توسط نویسندگان قدیمی یونانی و رومی و مولفین بعدی اسلامی، ما حالا نامها را درآغازپژوهش خویش ملتفت شدیم (شناختیم) وضرورت به تکرارآنها نداریم. دراین بحث، ما تمام منطقه ایرا که افغانستان نامیدیم بررسی نموده و درهیچ جائی هیچ قسمتی را نیافتیم که بواسطه نویسندگان قدیمی یا فعلی و یا حتی بواسطه باشندگان فعلی آنها افغانستان نامیده شده باشد ؛ با وجودیکه این نام برایشان نا آشنا نیست، این نام را بحیث نام منطقه یا کشور ایشان بکار نمیبرند باستثنای بخشی از باشندگانی که خود را افغان درانی مینامند وآنهم فقط ازنیمه سده گذشته. نامیکه این منطقه بواسطه باشندگان آن گفته و شناخته میشود خراسان است. نام افغانستان قرارمعلوم توسط پارسیان بوجود آمده وآنهم نه قبل ازپیروزی نادرشاه ترکمن که او با ضمیمه ساختن این منطقه در امپراطوری پارسی خود (کمتر از 150 سال قبل)، قسمت جنوبی آنرا بلوچستان (با در نظر داشت قبیله مسلط درآنجا) و قسمت شمالی آنرا افغانستان (با درنظرداشت مردمان عمده ایکه دراین منطقه با آنها معامله میکرد) نامید. اما در نیمه سده گذشته، احمدشاه ابدالی، بهنگام آقائی خود برفتوحات نادردراین منطقه، نام افغانستان را بتمام این منطقه گسترش داد که ما آنرا پس از آریانای باستان معین کردیم. باوجودیکه نام افغانستان بحیث یک نام ساحوی تاریخ بسیار جدید دارد، خود افغانها از زمانهای بسیارقدیم درتاریخ وجود دارند؛ حداقل ازآغازسده هشتم میلادی که درآن دوران کوهستانی های وحشی و غارتگر ارتفاعات غور در شمال سیستان برای اولین اعراب مهاجم در این منطقه بنام افغان و افاغنه (جمع آن) شناخته شدند. ازاین زمان ببعد درجریان دو قرن بعدی جنگ و تغییرات دودمانی دراین منطقه، نام افغان در زمانهای مختلف درتاریخ شرقشناسان بحیث یک مردم یاغی و وحشی، اکثرا کوچی یا چوپان، موجودات جنگی وغارتگر و دارای ظرفیتهای نظامی و اداری بدون هیچگونه نظمی دیده میشود؛ تا اینکه اینها اوج درخشش و شهرت خود را درسلطنت غوری غزنی بدست آوردند وقتیکه شهاب الدین غوری هندوستان را اشغال کرد، نه فقط اسلام معرفی شده بواسطه سلطان محمود (شاه قبلی ترک درغزنی) را تصدیق کرد بلکه همراه با آن لشکرافغان را با چنان اثراتی درآنجا ارتقا داد که پس از زوال شاهان غوری، افغانها را بحیث نمایانده شاهان پتان دهلی بحاکمیت هند رسانیدند. ما دراینجا درباره ردیابی افغانها درهند تا تعویض ایشان بواسطه مغول نمی اندیشیم، لیکن میتوانیم بطور مطلوب این نقطه را مورد پژوهش قراردهیم که این افغانها کی بودند. سلطنت ایجادی درغزنی توسط سبکتگین بنام ترک شناخته میشود، ولی خود سَبَک شاید یک بومی منطقه غزنی و یا یک راجپوت بوده باشد؛ درهرصورت، او با یک زن ازقبایل مسکون درغزنی ازدواج میکند که پسر و جانشین او محمود مشهور را متولد میشود، اولین شهزاده اسلامی که عنوان سلطان را اختیار میکند. این محمود افغانها را مورد توجه و التفات خاص قرار داده و تعداد زیاد آنها را نه فقط درلشکربلکه همچنان در شعبات مختلف دولتی استخدام مینماید و باینترتیب آنها میتوانند چنان قدرت و نفوذی بدست بیاورند که سلطنت خود را بر تخت غزنی بنشانند که بعدا قدرت به افغان های غورانتقال میکند.



افغانهای غوری سلطنت غزنی مربوط به قبیله سورغوراست؛ اینها افغانهای سوری بودند. سوررا ما قبلا دربین قبایل غورتوضیح دادیم ولی نامعین باقی گذاشتیم که این سورها اشتقاقی سوریائی ویا هندی دارند. شاهان پتان دهلی که در بالای مخروبه های سلطنت غوری غزنی ظهور کردند، از قبیله لودی بودند؛ اینها افغانهای لودی بودند که بصورت واضح همسایه های سوری بودند، لیکن موقعیت دقیق آنها بحیث یک قبیله ساحوی بصورت درست معین نیست، بآنهم شاید درمجاورت غزنی بطرف وادی ارغنداب بوده باشد. لودیها اززمان سلطان محمود بطور غالب بحیث فرماندهان نظامی و حاکمان ولایتی تحت سلطانهای متوالی تا ارتقای ایشان بحاکمیت معلومدار اند. حالا هیچ قبیله درافغانستان باین نام قابل ردیابی نبوده و نه هیچگونه علایمی ازموجودیت قبلی آنها دراین خاک برجای مانده است؛ با وجودیکه گفته میشود اینها یک قبیله بسیارمهم درتمام منطقه بین بست درهلمند (باشگاه زمستانی دربارمحمود) وغزنی (باشگاه تابستانی او) بوده است؛ و گفته میشود که درتهاجمات پیهم و موفقانه محمود بهندوستان و بخصوص درسومنات سهم مهم داشتند. در هند، لودی یا لودهی طوریکه درآنجا یاد میشوند، تعداد زیادی مسکونه های شگوفان بخصوص در ناحیه سرهند ایجاد نموده اند، جائیکه شهر لودهیانه نشانه یکی از مسکونه های مهم آنها بوده وحالا تحت حاکمیت برتانیه، پناهگاه شهزاده های شکست خورده و تبعیدی افغانهاست. نام لودی یا لودهی در بین قبایل وطوایف راجپوت بمشاهده نمیرسد؛ لیکن در بین برهمنهای شمال هند، یک طایفه بنام لوهدی وجود دارد. این طایفه لوهدی برهمن شاید منبع لودیهای فعلی بوده و یا اینها شاید مشتق ازلودی لیدیای قدیمی، یکجا با لودهی برهمن باشند. درهرصورت، هیچیک ازاین نامهای سوری ولودی درمنشای نام افغان کمک نمیکند که درتحت این نامگذاری قومی هردو طبقه بندی شوند. چون تا اینجا بطور مطمئن از اوایل سده هشتم میلادی درردیابی منبع نام افغان دربین تمام مردمانیکه این نام را بحیث نام قومی حمل میکنند ناکام ماندیم، حالا آنرا درجای دیگر و در بین امپراطوری قدیم پارسی جستجو میکنیم که این منطقه یک قسمت آنرا تشکیل میداد.



هیرودوتس در نامگذاری بیست ستراپی قبل الذکر خود میگوید "سیزدهم دربرگیرنده پکتیکا، ارمینیها با اقوام مجاور تا ایوکسینی"؛ و کمی بعدتر پس از ستراپی آخری، با صحبت درمورد هندیها میگوید "دراینجا هندی های دیگری هم مرز با شهر کسپاتیروس و منطقه پکتیکا وجود دارند، مسکون در شمال هندیهای دیگر که نحوه زندگی ایشان مشابه بکتریائیها است". لذا ما دو منطقه بنام پکتیکا داریم، یکی در مرزهای غربی و دیگری در مرزهای شرقی فارس قدیم. پکتیکای اندوس را ما قبلا بنام پختون- خوا (پختون کای هندی)، پخته یا منطقه روه پختانه، پتان یا روهیله دانسته و واژه ها را معادل پارسی کوه یا کوهستان و کوهستانی تشریح کردیم. پکتیکای ارمینیا در ایوکسین، دارای عین خصوصیات کوهی مثل پکتیکای هند در اندوس است، بصورت واضح دربرگیرنده عین نام پارسی پختون- خوا یا پُخته (احتمالا تلفظ ارتفاعاتی پُشته نرم فارسی) که بمعنی "منطقه کوهستانی" است. در افغانستان نامهای کهنه پُخت و رُوه در گفتگوی عامیانه جای خود را به کوهستان پارسی فعلی، دارای عین معنی داده است. ازاینکه نام قدیمی ارائه شده توسط پکتیکای یونانی هنوز در ارمینیا و مناطق مجاور بشکل پُختون- خوا و پُخته وجود دارد یا نه (آنطورکه در مرزهای اندوس وجود دارد)، من نمیدانم؛ اما محتمل بنظر میرسد که در آنجا نیزنام قدیمی درگفتگوی عامیانه توسط داغستان فعلی تعویض شده است که معادل ترکی کوهستان است. واژه های ترکی داغ، داغستان و داغستانی معنی "کوهستان"، "منطقه کوهستانی" و "کوهستانی" دارد، با وجودیکه بصورت عام درتمام آسیای صغیربخاطرتعین نواحی کوهستانی و باشندگان آنها بکار رفته و بطور خاص بیک ناحیه جدا و باشندگان آن دراین قسمت کوهستانهای ارمینیا اطلاق میشود که دربین بحیره های کسپین و ایوکسین واقع بوده ومحدود به کوههای قفقاز در شمال است. در قسمت شرقی این منطقه ولایت شیروان، البانیا سترابو و پلینی قرار دارد و همین منطقه است که حالا بطور خاصی بنام داغستان نامیده شده و باشندگان آن داغستانی خوانده میشوند؛ شاید بخاطریکه اینها معادل دقیق بومیان متروک پختون- خا و پختون در زبان مسلط بعدی منطقه میباشد.



بطورواضح معلوم است که نام البانیا توسط رومنها باین منطقه داده شده است. البانیا بمعنی "منطقه کوهستانی" و باشندگان آنها را البانی، "کوهستانی" یا البانیها مینامند. این نام در هیرودوتس دیده نمیشود و شاید معادل لاتین نام پارسی ارائه شده بواسطه پکتیکای خودش باشد که احتمالا پشته یا پختونخا بوده است. نام اصلی لاتینی احتمالا البا، معادل پارسی پشته بوده است؛ و ازاینجا البانیا معادل پشتونخا بوجود آمده است. لذا مراحل را میتوان چنین ارائه کرد: البا = پشته = "کوهستان"؛ البان = پشتان = "کوهستانی"؛ البانیا = پشتونخا = "منطقه کوهستانی"؛ البانی = پشتون = "باشندگان منطقه کوهستانی" یا البانیها. البان لاتین ظاهرا منبع ارمنی الوان است که نام آنها برای این البانیهاست. الوان یا البان ارمنی (با وجودیکه بطورعادی بدون تفاوت تلفظ میشود) درالفبای ارمنی ها با حروفی نوشته میشود که (بهنگام حرف بحرف نوشتن) مثل اغوان خوانده میشود؛ واین واژه که درارمنی الوان وغیره تلفظ میشود، درلهجه عامیانه همسایه های شرقی آنها به اوغان و افغان تبدیل میشود؛ و این افغان با جمع عربی افاغنه آن، شکل عامی است که توسط نویسندگان عرب و دیگر مسلمانان بکار رفته است. در معنی و مفهوم، این واژه عین کوهستانی پارسی و داغستانی ترکی است که معنی "کوهستانی" دارد.



باینترتیب ما دریافتیم که ارتفاعات شرقی امپراطوری قدیم فارس و باشندگان آنها در دورانهای مختلف و در قسمتهای مختلف، بنامهای یاد شده اند که همه دارای معنی مشابه "کوهستان" و "کوهستانی" میباشند. پُخته پارسی کهن و پُختون باشندگان آنها (پتان هندوستانی)، که زبان شان پختو یا "زبان کوهی" است (که توسط افغانهای غربی پشته، پشتون و پشتو تلفظ میشود)، اشکال یونانی پکتیکا و پکتیس، انگلیکای پکتیائیها، هندی روه و روهیله، و سانسکریتی دردستان و درده (دردو عامیانه) و پارسی فعلی کوهستان و کوهستانی، تماما معنی همسان "کوهستان" و "کوهستانی" دارند. بعین ترتیب، در ارتفاعات غربی امپراطوری پشته و پشتان پارسی کهن، منبع فرضی پکتیکا و پکتیس هیرودوتس، لاتین البانیا و البانی است، ازهمینجاست ارمینیائی الوان، اغوان و افغان و ترکی داغستان و داغستانی، که تماما معنی همسان "کوهستان" و "کوهستانی" دارند.



با دریافت منبع افغان در اغوان ارمنی، بطور واضح معلوم میشود که نام افغان کاملا بمعنی "کوهستانی" بوده و شکل ارمنی البانی رومی است، عین البانیهای فعلی و اینکه این یک اصطلاح قومی (تباری) یا نژاد معین نبوده و کاملا یک نامگذاری باشندگان مناطق کوهستانی خاص است، بدون درنظرداشت قومیت یا نژاد آنها. دراین مفهوم آخری است که نام میتواند بتمام باشندگان افغانستان اطلاق شود، چون طوریکه ما میدانیم افغانها خودشان بطور یقینی مخلوطی از چندین نژاد و قومیت اند. اما چون خود افغانها هرقبیله ایرا که پختو را بحیث زبان مادری صحبت نکنند افغان نمیدانند، یک تمایز مشخص درتطبیق این نام بوجود میآورند. در افغانستان نام افغان صرف محدود به یکتعداد قبایلی باشنده منطقه کندهاراست که زبان شان پختواست؛ درحالیکه طوریکه قبلا تشریح شد، دیگرقبایل پختو-گوی و باشنده کوههای سلیمان وشاخه های آن بنام پختون یا پتان نامیده میشوند. بعباره دیگرافغانستان غربی افغان و افغانستان شرقی پتان است.



ازاینکه چطورنام ارمنی افغان اصلا ازلاتین اشتقاق شده و با محدودیت های فوق الذکر صرف به مردم یکقسمت افغانستان غربی تطبیق گردیده سوالی است که مستحق پژوهش است. من فکرمیکنم این نام به زمانهای تسلط رومیها درآسیای صغیر برمیگردد و میتواند به مردمان اطلاق گردد که آنرا در زمانهای پس از حکمروائی رومن ها حمل مینمودند؛ شاید در زمان امپراطوری پارتیها که ارمینیا یک قسمت مهم آنرا تشکیل میداد. درطول شاهان متوالی ارساکی که بیش از چارونیم سده این قسمت آسیا را در فرمان داشتند، بعضی ازآنها تولد و نسب ارمنی داشته و دیگران بواسطه ازدواج با شهزاده ها و نخبه های ارمنی بسیاربهم نزدیک شده بودند. تمام افغانستان غربی که متصل مهد بومی ارساکی بوده و یک ولایت امپراطوری پارتها را تشکیل میداد، دراین دوران بایست درارتباطات آزاد با ولایات غربی خود بوده باشند؛ و این نیزمحتمل است که قبایل متعدد حمل کننده نامهای اقوام قدیما ساکن در تراکیا و لیدیا که حالا در افغانستان یافت میشوند (من فرض میکنم)، اولا باین منطقه در دوران تسلط یونانیها آمده و در دوران طولانی حاکمیت ارساکی با اعمارمسکونه های جدید یکجا با دیگران برای باراول داخل این مناطق میشوند. چون در قدیم بدون شک چندین و بزرگترین مهاجرت اقوام و قبایل از تراکیا به لیدیا صورت گرفته است و از همینجا اینها در جریان امپراطوری رومن در آسیای صغیر و حاکمیت پارتیها (جانشینان آنها) بطرف شرق رفتند. شاید در این دوران است که لودی دوباره از لیدیا بافغانستان آمده، یکجا با بتنی (بتینی پلینی) از بیتینیا، و هر دو در افغانستان ترکیب شدند.



طوریکه قبلا گفته شد گزارش افغانی، موقعیت اجداد خود را دراین منطقه در مسیرکوهستانی بین دریاهای هلمند و هرات میداند که بنام کوهستان غور یاد میشود، جائیکه آنها توسط همسایه هایشان بنام بنی اسرائیل و افغان خوانده میشدند. اما طوریکه دیدیم در اینجا هیچ قبیله یا مردمی باین نام توسط هیچیک از نویسندگان قدیمی تذکر داده نشده است. اولین تذکر تاریخی نام افغانها در این مناطق توسط نویسندگان اسلامی در رابطه به لشکرکشی حجاج جنرال عرب بمقابل سیوستان در 705 م میباشد. شاید اعراب با آشنائی با نام افغان، طوریکه برای کوهستانیها در ارمینیا اطلاق میشد، اولا این نام را به کوهستانی های غوردادند، چون اینها را یک مردم وحشی و غارتگر با رسوم چوپان یا کوچی و بدون ساختار قومی، اما متشکل از قبایل مختلف و نژادهای بدون یک نامگذاری مشترک یافتند. یا اینکه شاید (بسیارمحتمل بنظرمیرسد) اینها نام اطلاقی باین افغانها را توسط همسایه هایشان یافتند. درهرصورت، میتوانیم نتیجه گیری کنیم که اینها یک مسکونه اغوان ارمینیا بوده ومتشکل از یهودان و ارمنیها با قبایل بومی اند. یهودان که دراین زمان دراینحصه مردمان پرنفوسی نسبت به فارس بودند، شاید نام بنی اسرائیل را گرفته وخودشان حالا نمایانده بخشهای موسا این قبایل افغان بودند. ارمنیها شاید عیسوی بوده ومشمول اولاده اسیران اسرائیلی اولی بودند؛ اولاده آنها دربین این افغانها شاید بواسطه بخشهای عیسای قبایل مختلف نمایانده میشد. دربین این مهاجرین ارمینیائی شاید سیانی آمده باشند (یک بخش بتنی خاچین) که معلوم میشود نام خود را به سیانه داگ کوههای سلیمان و سیانه کوه بلوچستان غربی داده اند، طوریکه قبلا تشریح شد؛ چون نام آنها عین نام سیانی ناحیه سیانه داغ ارمینیا بوده و بین دریاهای اراکسیس و کور قرار داشته و برای اروپائی ها بحیث سیانیا یا سیانیتیا مشهوراند.



ارمنیها که از قدیم همیشه با مردم عبری رابطه نزدیک داشتند افغانها را بحیث هم نژاد خویش میشمردند؛ و اینها گزارشی دارند مبنی براینکه امیر تیمور (تیمورلنگ) در اوایل سده چاردهم "یکتعداد ارمنی ها را ازمنطقه الوانها گرفته و در منطقه کندهار مسکون میسازد، جائیکه آنها مذهب خود را تبدیل میکنند"؛ اینها عیسویت را با اسلام تعویض میکنند. پدر چامیچ فقره فوق را از "تاریخ ارمینیا" نقل میکند که توسط جی. ابدال در کلکته بانگلیسی ترجمه نموده و بعد ترعلاوه میکند – "قسمتی از کندهار پس از ایشان بنام الوان ها یا افغان ها نامیده میشود؛ بعضیها در تصدیق این گزارش متیقین اند که باشندگان اینقسمت بهنگام غذا خوردن در نان خود یک علامه چلیپا میسازند". درآنجا علایم زیادی (درپهلوی آنچه ذکرشد) وجود دارد مبنی براینکه قبلا عیسویت مذهب یک قسمت قابل ملاحظه نفوس افغانستان بوده است. اما این موضوعی است که ما حالا با آن سر وکار نداریم.



برای مقصد ما کافی است که ما افغانها را در بین ارمنیها یافتیم و دراینجا بحیث نمایانده های البانیهای آسیای صغیر. ما حالا با یقین کامل میتوانیم نتیجه گیری نمائیم که افغان های افغانستان ما البانیهای البانیای هندی ما بوده و مربوط به امپراطوری شرقی البیون {انگلیس} برتانیه است.



ایچ. دبلیو. بیلیو



18 جولای 1891



پایان

شماره١٤١٤