|
شرح حال و آثار
سیدجمالالدین اسدآبادی
از زبان میرزا لطفالله
فهرست مندرجات
.
میرزا لطفالله
حسین کاظمزاده، معروف به ایرانشهر (زادهی ۲۰ دی ۱۲۶۲ خ در تبریز - درگذشتهی ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ خ در سوئیس)، از نویسندگان ایرانی است، که شهرت وی به «ایرانشهر»، بهدلیل انتشار مجلهای بههمین نام بین سالهای ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ خورشیدی است. وی در استانبول انجمنی مخفی بهنام «انجمن برادران ایرانی» را برای پیشبرد جنبش مشروطه پایهگذاری کرد و از سال ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای دگرسهایم ایالت سنت گالن سوییس به تألیف و نگارش کتابهای گوناگون همت گماشت.
انقلاب مشروطه از جمله دورانهای مهم تاریخ ایران بهشمار میرود که طی آن روشنفکران مختلفی بهدنبال یافتن راهکارهایی جهت پیشرفت و ترقی کشور و همچنین چارهجویی برای هویتیابی مردم ایران بودهاند. از جمله این روشنفکران، یکی حسین کاظمزاده ایرانشهر میباشد که تحت تاثیر پیشرفت غرب، ادبیات روشنگری و آشفتگی اوضاع ایران دورهی قاجار، به طرح پرسش و پژوهش از چرایی انحطاط ایران بهویژه در قیاس با ایران دوران باستان پرداخت. تلاش این روشنفکران در جهت هویتیابی، به هویتسازی و جعل تاریخ کشید.
کاظمزاده ایرانشهر سرانجام در ۷۸ سالگی در سوئیس بدرود حیات گفت و در همانجا به خاک سپرده شد.
صفاتالله جمالی فرزند میرزا لطفالله اسدآبادی دربارهی پدر خود مینویسد: «میرزا لطفالله متخلص به محزون ابا عنجد ارباب کمال و مزید بر علم به حسن خط موصوف و بهطایفهی مستوفیان معروف میباشند (هو ابن میرزا حسین بن میرزا حبیبلله بن میرزا مهدی بن میرزا حسین مستوفی) که در انجام سلطنت کریمخان زند و آغاز پادشاهی آغامحمدخان در کلپایگان حکومت داشته است.
والده ما جدهاش همشیره سید جمالالدین بزرگ اسدآبادی مشهور به افغانی است که مستغنی از تعریف و توصیف است - تولدش در ربیعالاول ۱۲۷۳ هجری بوده و در ماه رمضان ۱۳۴۰ هجری دعوت حق را لبیک گفته است.
میرزا لطفالله یکی از اصحاب کمال و ادبیاتش حاوی محسنات لطیفه و دیوان غزلیات و قصائد و مثنویاتش که قسمت اعظم آن بهخط ناچیز نوشته شده است، بالغ بر پنجهزار بیت میشود.
در خوشنویسی و انشأ از مشاهیر اهل قلم محسوب میشد با آنکه بهواسطهی عدم وسائل تحصیلات کاملی نکرده بود، معهذا بهقوه و استعداد فطری از اغلب علوم و فنون به اندازهای خود بهرهور بوده - کتب چند در لغت و قواعد استخراج اعداد از حروف مقطعه و عروض و نیز جنگهای از مطالب مفیده نظماً و نثراً تدوین کرده و با یک اسلوب خوشی بهرشتهی تحریر درآورده است، ولی افسوس که روزگار فرصت چاپ و انتشار آنها به او نداد.
باری میرزا لطفالله از تربیتیافتگان محضر سید جمالالدین و مدتی در خدمت خال اعظم و اکرم خود مشغول استفاده بوده تا اینکه رفته رفته مفتون و مجذوب خیالات سید میشود، کتب مثنوی صفائیه که با یک لهجه شیرین و آهنگ مؤثری در مدح سید سروده و تقریباً عدد اشعارش سههزار بیت متجاوز است، شاهد بر این معنا است.
تاریخ زندگانی سید که در برلین بهدستیاری فاضل محترم آقای کاظمزاده بهچاپ رسیده از آثار قلمی اوست - عجالتاً بههمینقدر از شرححالش اکتفا میشود.»
پیشگفتار سیدهادی خسروشاهی
در سالهای اخیر، چند رساله و كتابچه و چندین مقاله، بهوسیله افرادی كه خود را: مورخ، محقق، اسنادیاب و پژوهشگر! قلمداد میكنند، بر ضد سیدجمالالدین اسدآبادی و فعالیتهای وسیع و پیگیر اسلامی او، منتشر شده است. نشر این آثار! مغرضانه، كه هرگز با واقعیتهای تاریخی سازگار نیست، بر اهل اطلاع و كسانی كه حقایق تاریخی را در چهارچوبی دور از تعصب یا غرضورزی ارزیابی میكنند، لازم و ضروری ساخت كه كتابها، رسالهها، اسناد و مدارك روشنكنندهی چهرهی حقیقت را منتشر سازند تا نسل معاصر و آینده از حقایق تاریخی، آنطور كه هست آگاه شوند.
رویهمین اصل، اكنون به تجدید چاپ كتاب: «شرح حال و آثار سیدجمالالدین اسدآبادی» اقدام میشود... اهمیت این كتاب بیشتر از این ناحیه است كه بهقلم مرحوم میرزا لطفالله اسدآبادی، یكی از نزدیكترین منسوبین سید جمالالدین نوشته شده است. مرحوم میرزا لطفالله، خواهرزادهی سید جمالالدین بود و در دو سفری كه «سید» بهتهران آمد، در كنار او بهسر میبرد و هنگامی كه سید از ایران رفت، مقداری از كتابها و آثار و مقالات او در نزد میرزا لطفالله باقی ماند كه اخیراً به كتابخانه مجلس شورای ملی واگذار گردید.[۱]
در همین كتاب، شما عكس مؤلف مرحوم را میبینید كه در پشتسر سیدجمالالدین ایستاده است و این سند زنده، خود شاهد گویایی بر اصالت و صحت مندرجات این كتاب تواند بود...
این كتاب یكبار در سال ۱۳۰۴ یعنی ۴۵ سال[٢] پیش بهوسیله دانشمند فقید ایرانی، حسین كاظمزاده ایرانشهر[٣] در برلین بهچاپ رسید و سپس برای بار دوم در سال ۱۳۲۶ بهاهتمام علامه فقید، مرحوم حاج میرزا عباسقلی واعظ چرندابی با اضافاتی در تبریز تجدید چاپ شد و آنگاه توسط مرحوم صادق نشأت بهعربی ترجمه گردید و در قاهره انتشار یافت و اكنون از روی نسخه چاپ برلین - پس از مرور و اصلاحات لازم و افزودن بعضی عكسها - برای بار دیگر چاپ و در اختیار عموم قرار میگیرد.
قسمت دوم این كتاب كه قبلاً تحت عنوان ملحقات در آخر كتاب چاپ شده بود و دارای مطالب و اطلاعات جالبی بهقلم گروهی از معاصرین مرحوم سید و فضلای معروف نیم قرن پیش است و از این جهت كه این افراد خود معاصر مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی بوده و بااو معاشرت داشتهاند، مطالب و نوشتههایشان ارزش تاریخی دارد و برای اهل تاریخ و تحقیق، میتواند مأخذ و مدرك باشد، چون تهیه شده بهوسیلهی آقای صفاتالله جمالی بود و در كتاب تالیفی خود ایشان بهنام «اسناد و مدارك دربارهی سید جمالالدین اسدآبادی» عیناً آمده است، از نقل آنها در آخر این كتاب خودداری شد ولی باید یادآور شد كه همه آن مطالب، در آخر كتاب دوم همین مجلد، آمده است.
ما پس از كسب اجازه از فرزند مؤلف، جناب آقای صفاتالله جمالی اسدآبادی مقیم همدان، بهتجدید چاپ این كتاب اقدام میكنیم تا سندی باشد برای كسانی كه میخواهند اطلاعات صحیحی دربارهی تاریخ حیات سیدجمالالدین، فیلسوف بزرگ اسلام و شرق، بهدست آورند و پاسخی باشد برای آن گروه از افراد مغرض یا بیاطلاعی كه قلم بهدست گرفته و هر رطب و یا بسی را ناجوانمردانه برضد سیدجمالالدیناسدآبادی و اندیشههای اصلاحی - اسلامی او، منتشر میسازند...
از آقای «صفاتالله جمالی» كه علاوه بر اجازه تجدید چاپ، یك جلد از نسخهی چاپشدهی برلین را در اختیار ما قرار دادند، بینهایت تشكر میكنیم و امیدواریم كه بهزودی كتاب خود ایشان را هم كه حاوی مدارك و اسناد و اطلاعات دیگری دربارهی تاریخ حیات سید جمالالدین است، در اختیار عموم قرار دهیم.[۴]
از ناشر محترم نیز باید سپاسگزار بود كه با كمال میل و اشتیاق دعوت ما را پذیرفت و بهچاپ و نشر این كتاب پر ارج و تاریخی دربارهی سید، اقدام كرد.
قم: شعبان ۱۳۹۰ هجری
دیباچه
قدردانی
قدردانی یا شكرگزاری چیزی است كه هر فرد بشر را طبعاً و طبیعتاً تشویق بهعمل مینماید. میل بهشكرگزاری و قدردانی چیزی است كهخداوند متعال برای تعلیم به بنیآدم خود پسندیده است و «لئن شكرتم لازیدنكم» حاكی بههمین امر است از اینكه فلاسفه بزرگ و دانایان سترگ برای هر كار و عمل جوائز و انعامات قرار دادهاند تا همان جوائز مورث تشویق عامل گردیده پیشرفت و ترقی در عمل خویش بنماید و این اصولی است كه غربیان از شاگردان مدارس شروع كرده تا به مقامات عالیه بهیك سبك و سیاق میرسانند. مثلاً طفلیكه در كلاس نسبت به سایرین بهتر درس خود را حاضر كرده كتاب، قلم یا امثال آن جائزه میدهند، هرچه بزرگتر شد، جائزهی او هم برتر میشود، تا كار بهجایی میرسد كه هزارها لیره در راه عملی بهرسم جائزه گذارده میشود. معلوم است همین، سبب تشویق غربیان گردیده علوم و صنایع را بهپایهی عالی گذارده و هنوز هم میگذارند. تشویق بزرگان در سایهی همان قدردانی چه تواند شد یعنی جائزهی كه ما در ازای علمأ و بزرگان خود ببخشائیم كه قابل و سزاوار مقام آنها باشد كدام است؟
بهعقیدهی نگارنده بهترین جوائز برای اینگونه بزرگان همان قدردانی و ذكر محامد و فضائل آنها است كه در حقیقت بهجای شكری است كه بندگان از خالق مطلق جلشأنه مینمایند و این قدردانی نیز فائدهاش عاید بهخودمان است چه سبب تشویق و ترغیب سایر بزرگان و علمأ میگردد در خدمات ملیه و ابراز لیاقتهای علمیهی خودشان كه نفع آن عاید بهافراد ملت است؛ بنابراین مقدمهی این نگارنده با قلم شكستهی خود میخواهم برای تشویق سایر فضلا و علمای عصر شمهی اشاره بهجلالت قدر و عظمت افكار فیلسوف بزرگ مرحوم جمالالدین الحسینی اسدآبادی متخلص به افغانی بنمایم. چه این سید بزرگوار دارای دو جنبه بود یعنی هم بهعلوم شرقیه واقف و هم بهفلسفهی غربیه دانا بوده است و چیزیكه خیلی مزیت او را ثابت كرد احاطهی او بود بهسیاست مغرب و موقعیت ملل شرق و بیداری امت اسلامیه. در این قرن اخیر در این راه مخصوص كمتر از فضلای اسلام را بهنظر داریم كه بهپایهی این فیلسوف شهیر خدمت بهجامعهی اسلامیه و ملل شرقیه نموده باشد نظر بر اینكه محرر شهیر و نویسندهی تحریر جناب آقای حسین كاظمزاده مدیر مجلهی شریفهی ایرانشهر در برلین دامن همت و قدردانی را بهكمر زده حاضر بهطبع و نشر سوانح عمری این فیلسوف عالیمرتبت شدهاند و ما را از طول مقال فارغ ساختهاند فقط بهیك جمله اشاره میكنم كه این سید جلیلالقدر مقصود عمدهاش این بود و نیز عقیده داشت كه هیچ ملتی پی بهحقوق خود نتواند برد جز بهطی مدارج علم و جز در سایهی تعلیم و تعلم. اگر بهدیدهی بصیرت نگریسته آید، خواهیم دید همین است و بس.
تا وقتیكه ما نیز مثل غربیان اهمیت بهمقام علم و عمل نبخشائیم، محال است در میدان تكامل بتوانیم دعوای برابری و همسری با آنان بنمائیم؛ فقط در اینجا در منافع تعلیم عمومی و اجباری بهجملهی یكی از فضلا ختم گفتار مینمایم: «العلم ینادی باعلی صوته أنا سلطانالعالم أنا مشید اركانالامم أنا الذی من حصلنی لاینتزع العزهی منه». هرچه داری اگر بهعلمدهی كافرم من اگر زیان بینی
سرآغاز
حكما گفتهاند كه ابراز حقشناسی و تكریم دربارهی بزرگان نشانهی نجابت و بزرگی است. این مسئله نه تنها در روابط افراد با یكدیگر بلكه در زندگی اجتماعی ملتها نیز حقیقت و اهمیت دارد و بقدر حفظ آثار عتیقه و صنایع ظریفه جالب دقت است.
اظهار قدردانی و حرمت در حق مردان نامور و صاحبان فضل و هنر در میان یك ملت از یك طرف نام و نشان و عظمت مدنی آن ملت را از محوشدن نگهمیدارد و او را در نظر تاریخ و اهل تحقیق بزرگ مینماید و از طرف دیگر برای افراد نسل حاضر و نژاد آینده مایهی تشویق و سربلندی و وسیلهی پرورشدادن حس غرور و قوهی اراده میگردد!
چون در هریك از اعمال بشر یك سایق و محرك مادی یا معنوی موجود است یعنی هریك از كارهای ما تكیه بهیك امید نفع مادی و یا معنوی میكند پس در مساعی و فداكاریهای بزرگ نیز امیدها و سایقهای بزرگ لازم است و آن جز تشویق و تكریم و تبجیل چیز دیگر نیست.از اینرو هرقدر نام بزرگان یك قوم بهحرمت یاد و خدمات آنان بسط و شرح و تقدیس كرده شود بههمان درجه حس سعی و فداكاری و خدمتگذاری در نهاد افراد پرورش و قوت مییابد. حس تقدیر، یك نوع مكافات اجتماعی است و این حس نه تنها دربارهی زندگان بلكه در حق مردگان نیز باید بهعمل بیاید تا بهمشاهدهی آن، زندگان نیز قوت قلب دریابند و بهزحمات سترگ تن در داده خود را بهمقام بلند برسانند.
در كیفیت تقدیر خدمات یك شخص نیز دو نكته را كه اغلب ایرانیان در فهم و محاكمهی آن بهخطا میروند در نظر باید گرفت:
یكی این است كه درجهی خدمت یك شخص را بهیك هیئت جامعه بهنسبت اثراتیكه در اوضاع زمان حیات خود بخشیده تقدیر باید كرد نه از نقطهی نظر اهمیت آن خدمت در عصر كنونی یا در یك عصر دیگر. مثلاً وقتیكه میخواهیم بگوئیم كه فلان پادشاه و یا فلان فیلسوف و عالم و یا فلان ادیب و شاعر چه خدمتها بهجامعهی خود كرده اولاً باید اوضاع زمانی را كه او در آن زندگی كرده، تدقیق كنیم و ثانیاً اثراتی را كه اعمال وافكار او در زمینهی فعالیت مخصوص خود تولید كرده پیش نظر بیاوریم تا بزرگی و اهمیت خدمت او معلوم شود. و اگر برعكس، اعمال او را با مقتضیات زمان خودمان مقایسه و محاكمه نمائیم البته بهخطا خواهیم رفت چنانکه بسیاری از متجددین ایران از همین راه بهخطا میروند و اغلب بزرگان و ادبا و متفكرین و علمای ایران را عاری از هرگونه مزیت و فضیلت میشمارند!
نكتهی دوم این است كه اگر یك مرد نابغه منتهای ذكاوت و قدرت و لیاقت خود را بهكار انداخته، ولی بهسبب تهاجم موانع گوناگون و یا وفاننمودن عمر موفق بهایفای نیات خود نشده باشد بازهم از مقام و علویت او نباید كاسته شود چنانکه مجاهدات در راه حق، ولو اینكه نتیجه ندهد، در نزد خدا باز مثاب و مقبول است. چه اساس در حسن نیت و بذل جد و جهد است.
بنابراین سیدجمالالدین اسدآبادی را یكی از نوابغ سیاسی و متفكرین قرن اخیر ایران میتوان شمرد. اگرچه مقصد اساسی و غایة سیاسی اوكه عبارت از توحید ملل اسلامی یعنی اتحاد اسلام بود امروزه قیمت عملی و اهمیت اجتماعی ندارد و تقریباً این موضوع از میان رفته است و گرچه سید معظم در پیشبردن این مقصد یك موفقیت قابل توجه احراز نكرد و جهالت و غفلت دول اسلامی از ثمردادن این شجرهی فكر مانع آمد ولی باز مقام او در نزد عقلا و سیاسیون و متفكرین غرب و شرق بلند است و همیشه مایهی مفخرت ایران شمرده خواهد شد چه میتوان گفت كه اغلب نهضتهای علمی و سیاسی ملل اسلامی در عهد اخیر از منبع فیض تبلیغات و تلقینات او آب خورده است.
ایرانی همواره بهوجود چنین مرد بزرگ كه نهتنها در موطن خود بلكه در اغلب ممالك اسلامی و در نزد اقوام مهم غرب مصدر آن همه نفوذ كلمه و اصابت نظر و مورد آن همه توقیر و احترام گشته است، البته افتخار باید كند و نام او را در ردیف نوابغ بینظیر تاریخ خود ثبت نماید تا بدینوسیله هم شكران نعمت و اظهار قدرشناسی كرده و هم در پیش چشم نوباوگان نژاد نوزاد خود یك تمثال همت و فضیلت و یك نمونهی عزم و اراده و یك مجسمهی متانت و بردباری گذاشته باشد.
این كتاب كه جزو اول از شرح حال سید جمالالدین را تشكیل میدهد، قسمت اساسی آن بهقلم مرحوم میرزا لطفالله خان اسدآبادی كه همشیرزادهی سید بوده، نگاشته شده است و مومیالیه در سال ۱۳۴۰ هجری بهرحمت ایزدی پیوسته و این كتاب را فرزند برومند ایشان آقای صفاتالله خان اسدآبادی استنساخ كرده و برای چاپ بهادارهی ایرانشهر فرستادهاند.
آقای صفاتالله خان درباب مرحوم پدرشان كه نگارندهی این كتاب است، چنین نوشتهاند:
- تاریخچهی احوال سعادت اشتمال حضرت سید جمالالدین را مرحوم پدرم از ایام صباوت تا آخرین وحلهی زندگانیاش كه در اسلامبول مانند اجداد طاهرینش، بهدست ظلم معاندین مسموم و شهید گردید از روی واقعیت نوشتهاند و فعلاً موجود است و چون در ایران و بعضی نقاط، سرگذشت آن بدر درخشان تا یك اندازه تاریك مانده است، لذا برحسب خواهش جناب محامد آداب آقای محمدحسنخان آزرمی اسدآبادی كه یكی از جوانان برجستهی آزادیخواه منورالفكر است، تمام آنرا استنساخ نموده تقدیم ادارهی محترم مینمایم.
مرحوم میرزا لطفاللهخان كه یكی از آزادیخواهان روشنفكر بود و غالباً مقالات حكیمانه و ادبیات بارعش در جراید مركز طبع و انتشار مییافت، از تربیتیافتگان فیض حضور فیلسوف مشرق زمین حضرت سیدجمالالدین اسدآبادی مشهور بهافغانی بود و در دو وحله مسافرتش بهپایتخت ایران در خدمت آن سید بزرگوار مشغول استفاده از فیوضات معنوی و كمالات صوری بوده تا روزیكه از ایران حركت فرمودند.
میرزا لطفاللهخان محرر مقالات سیاسی فارسی حضرت سید بودهاند. علاوه از مقام قرابت كه همشیرهزادهاش هستند بستگی معنوی هم باآن روح پاك داشتهاند. قصاید و مثنویاتی كه در توصیفش سرودهاند شاهد این مقال است. همچنین سید هم محبت مخصوص با مرحوم والدم داشتهاند و مكرر در مجمعهای عالی۰ او را در حضور عالی و دانی بهملاطفت و محبت نواخته بودند. اینك سواد كاغذی را كه از پاریس بهتاریخ ۱۳۰۱ بهمرحوم والدم مرقوم فرمودهاند ذیلاً مینگارد»:
سواد مكتوب: نوردیده میرزا لطفالله! مكتوب تو كه كاشف بر حسن طویت و طهارت سریرت و لیاقت ذاتیه و استعدادات فطریه بود رسید بسیار خوش شدم خصوصاً عبارت آنكه در نهایت انسجام و غایت ارتباط بود با مراعات تشبیهات انیقه و استعارات بدیعه - آفرین بر تو باد! جوانان را ادب زیب و زیور كمال است معهذا نباید بدین اكتفا نمود چون قناعت بهحدی از درجات كمال با وصف اینكه او را حد و پایانی نیست از دونهمتی و پست فطرتی است - نوشته بودی برای زیارت من میخواهی بهپاریس بیائی چنانچه جهت زیارت من میآئی باید مطیع شده امر نمائی - حال موقع نیست زمان مناسب دیده تو را خواهم طلبید - والا هرگاه خلاف امر نموده بیائی بهعظمت حق سوگند است كه مرا در شهر پاریس نخواهی دید - یاران زنده را سلام برسان - مكارماخلاق ناصری را مطالعه كن.
راجع بهشرح حال سیدجمالالدین، تاكنون تفصیلاتی در بعضی از كتب اروپایی و عرب و فارسی نوشته شده است ولی در هیچكدام از روی قطع و تحقیق مولد و اصل و نسب آن مرد بزرگ را ذكر نكردهاند و تاكنون اصلاً در اسدآبادی و ایرانیبودن آن سید بزرگوار شبهه و تردید داشتهاند.
این كتاب هرگونه شبهه و شك را در این باب ازاله میكند و ثابت میسازد كه سید جمالالدین ایرانی و اسدآبادی بوده است و هنوز از بستگان و خویشاوندان آن مرحوم در اسدآباد زنده هستند.
میرزا لطفالله خان همشیرهزادهی مرحوم كه نگارندهی این شرح حال است خود در هر دوبار توقف سید در طهران همراه او بوده و بهبسیاری از حالات خصوصی و صفات و جزئیات اعمال و افكار سید پی برده است و در عكسی كه سید در طهران با حضور جمعی از علما انداخته است، میرزا لطفالله خان نیز در پشتسر سید سرپا ایستاده دیده میشود.
اما مفیدترین شرح حالیكه راجع بهسید در زبان فارسی نوشته شده است همانا شرحی است كه آقای تقیزاده در سال دوم جریدهی كاوه در شمارهی ۳ و ۹ مرقوم داشته[۵] و در آنجا خلاصهی نوشتههای اروپائی و شرقی را جمع و تطبیق كرده تاریخ زندگانی سید را تا یك درجه روشنساختهاند ولی باز از اظهار تردید در ایرانیبودن سید خودداری نفرموده و در آخر مقاله نوشتهاند كه ایرانی بودن سید قریب بهیقین شده است. در ضمن همان مشروحهی كاوه در صفحهی ۱۰ شمارهی ۳ چنین نگاشته شده است:
-
«یكی از آشنایان كه در طهران با او مدتی در سفر اولش هممنزل بوده و در روسیه هم او را مكرراً دیده روایت میكند كه در سفر اول بهطهران جوان ایرانی كه بعد معلوم شد كه همشیرهزادهی سید بوده همراه بود و سید دو سه صندوق كتب عربی همراه داشت كه بهتوسط آن جوان بههمدان فرستاد.»
این جوان بلاشك همین میرزا لطفاللهخان است زیرا در همین كتاب خود مینویسد كه سید كتابهای خود را در چند صندوق كرده توسط او منزل حاجی امینالضرب امانت گذارد.
مرحوم میرزا لطفاللهخان كه در سال ۱۳۳۹ یعنی در موقع چاپ كاوه زنده بوده، ازین شرح حال مندرج در كاوه نیز استفاده كرده و حتی در بعضی جاها عین عبارت كاوه را استعاره و استعمال نموده است.
با وجود این، نگارش میرزا لطفاللهخان بسیاری از وقایع خصوصی و تاریك زندگی سید و مخصوصاً گزارش ایام صباوت و بعدها گفتگوهای او را با ناصرالدینشاه روشن میسازد و در هیچیك از كتبی كه راجع بهشرح حال سید سخن راندهاند، بدین تفصیلات دسترس نمیشود و با اینكه در ذكر بعضی از وقایع اختلاف تاریخ و مباینت با نوشتههای دیگر دارد باز ما بدانها دست نزدیم و بهحال خود گذاشتیم.
ما چنانکه در مجله هم نوشته بودیم، در نظر داشتیم علاوه بر این شرححال، كلیهی آثار فكری و قلمی سید را هم كه باز میرزا لطفاللهخان جمع كرده و اغلب آنها در هیچجا بهچاپ نرسیده، در یك جلد بزرگ چاپ كنیم و بههمین ملاحظه دو سهبار در مجله هم تقاضا كردیم كه هریك از فضلا و ادبا و ارباب اطلاع در داخل و خارج ایران چیزی تازه و نگفته دربارهی زندگی و افكار و اعمال و آثار سید میداند، محض خدمت بهعالم معارف و ترقی ایران برای ما بنویسد تا ضمیمه كنیم. ولی از یك طرف برای معاونت بهمخارج چاپ همت كافی ابراز نشد و از طرف دیگر غیر از سه نفر كه عبارت از جناب میرزا حسینخان عدالت و آقای سیدمحمد توفیق كه خود منسوب بهخانوادهی سید هستند و آقای میرزا حسینخان دانش باشند، شرحی دیگر دربارهی سید از كسی نرسید لهذا ما هم عجالتاً بهطبع جلد اول اكتفا نمودیم و مشروحههای فضلای مزبور را نیز كه بسیارمفید میباشد در جزو ملحقات درج میكنیم.
و نیز شرحی را كه در جریدهی تركی «وطن» منطبعهی اسلامبول بهقلم عیسیخان افغانی نوشته شده است، با چند قطعه اشعار بهقلم آقای میرزالطفاللهخان و حاج سیدهادی و آقا میرزا صادق بروجردی كه دربارهی سید گفتهاند بدین ملحقات ضمیمه كردیم تا بیشتر مورد استفاضهی خوانندگان گردد.
در اینجا لازم میدانیم كه از آقای آقامیرزا علیمحمد كاشانی كه مبلغ ۴۰ لیره برای مخارج چاپ این جلد مرحمت كرده بهنام معارف ایران تشكر كرده از ارباب همت تقاضا كنیم كه برای مخارج چاپ جلد دویم نیز ابراز فتوت بنمایند و ارباب اطلاع نیز هرچه در باب حالات و افكار و اقدامات سید معلومات دیگری دارند برای ما بنویسند تا در جلد دویم كتاب درج شود.
دربارهی شخصیت سید و افكار فلسفی و عقاید اجتماعی او در این مشروحه چیزی نمینویسم و انشأالله در نشر جلد دوم كتاب كه مقالهها، خطابهها، مذاكرهها، تألیفات و مخصوصاً مباحثهی او با فیلسوف و نویسندهی فرانسوی «ارنست رنان» را حاوی خواهد بود، راجع بهعقاید و افكار فلسفی و اجتماعی سید نیز شرحی خواهیم نگاشت. و حالا همینقدر متذكر میشویم كه زندگانی پر انقلاب و بازحمت و ارادهی غیرمتزلزل و متانت این نابغهی ایران برای هر فردی كه آرزوی ترقی دارد سرمشق باید شود.
برلین - آذرماه ۱۳۰۴ شمسی
شرح حال و آثار سیدجمالالدین اسدآبادی
۱ | مولد و نسب و تاریخ ولادت سیدجمالالدین |
فیلسوف اعظم اسلام سید جمالالدین قدساللهسرهالعزیز محقق است كه جد كبارش از سنهی ۶۷۳ هجری در اسدآباد توطن و سكنا داشتهاند. از بعضی نوشتجات و بهخصوص از الواح قبور نیاكان و اجدادش كه در جنب امامزاده احمد و «محلهی سیدان» كه قرب خانهی پدری و اجدادی سید جمالالدین واقع است از سنهی هشتصدوشصتودو الی یومنا هذا، كه چهارصد و هفتادوهفت سال میشود، اسامی آبأ و اجداد او خلفاً بعد سلف و نسلاً بعد نسل معلوم میگردد و جد اعلای او را در همان سنه (۸۶۲) چون اجداد عظام و خودش شهید نمودهاند. غرض ایشان، اباً عن جدٍ اسدآبادی و آن آفتاب از برج اسد طالع و لامع گشته و از سادات جلیلالقدر و عظیمالشأن بودهاند و هر یك علیحسب مراتبهم از علوم و كمالات صاحب مایه و بلندپایه بودهاند و در این ولایت بهبزرگی و عظمت مشهور و بعضی را در الواح قبورشان با رفعت تام نام بردهاند - مثلاً: نخبةالاكابر و نقبةالاخیار جلالالدولهوالدین سیدالصالح السعید الشهید منقوش - ملقب بهشیخالاسلام و منسوب بهقاضی - و در اسدآباد معروف بهطایفهی شیخالاسلامی هستند. گذشته از مراتب علمی بعضی بهحسن خط نیز موصوف بودهاند چون میر ذكی كه عموی سیدجمالالدین و میرزا جلال و میرزا جواد خالویان آنمرحوم كه اگر بهشرح احوال آن بپردازد این مختصر مطول خواهد شد - از طرف پدر و مادر متفرع از یك اصل و منشعب از یك شعبهاند.
خواص و عوام این ولایت را اعتقاد و اعتماد تام بهشرافت و كرامت خانوادهی جلیلهی آنها بوده و هست و از قدیمالایام خانوادهی ایشان مرجع و ملجأ عموم اهالی ولایت بوده و در نزد حكام وقت و اعیان و اشراف نهایت احترام را داشتند و اكنون هم همان طریقه را مرعی میدارند. از صغیر و كبیر و غنی و فقیر آنخانواده را محترم میدارند و بعضی كرامات و خوارق عادات را بهآن سلسلهی جلیله نسبت میدهند كه نقل و ورد زبانهاست.
والد ماجدش بهزیور فنون علم و كمالات صوری و معنوی آراسته بود سیدی مظلوم و محجوب، ساكت و صامت، حمیده اخلاق و در زهد و ورع طاق عذباللسان و فصیحالبیان با مرحوم شیخ مرتضی طابثراه معاصر و معاشر و رابطهی وِداد را داشت. او را امر بهتوجه فتاوی امور مسلمین فرموده ولی او خود را داخل در امور دنیوی نمیكرد از ارباب رجوع كنارهجوئی و با محل زراعت و باغ محقری كه داشت قناعت و معیشت خود را میگذرانید و با اكثر علمأ معروف معاصرخود شناسائی داشت. از اوصافش همین بس كه پسری چون سید جمالالدین را پدر و مربی و معلم است - هو سید صفدر بن سیدعلی بن میر رضیالدین محمدالحسینی شیخالاسلام میر زینالدین الحسینی القاضی بن میر ظهیرالدین محمدالحسینی شیخالاسلام میر اصیلالدین محمدالحسینی شیخالاسلام -
والدهی ماجدهاش سكینه بیكم بنت مرحوم میر شرفالدین الحسینی القاضی كه از علو مرتبت او سخنها در افواه است و بهامیر رضیالدین برادر بوده و هر دو پسرهای میر اصیلالدین بودهاند و برادرهای عالیمقدار دیگر نیز داشتهاند.
تاریخ تولد و طلوع آنمهر درخشان، اعنی سیدجمالالدین اسدآبادی در ماه شعبان (۱۲۵۴) هجری بوده. تعیین نامش از اشعهی جمالش بهمصداق (انالله جمیل و یحب الجمال) رهنمون آمده و فحوای (و اذ علمتك الحكمهی) از تبیین حال و ترجمهی احوالش در صحایف و اوراق روزگار ثبت و بر جهانیان معلوم خواهد بود، چنانچه امروز در مغربزمین و اكثر ممالك شرق به حكیمالشرق مشهور و در مصر و هند و سودان و آفریقا و بینالنهرین و روم و افغان كرورها نفوس از بردن اسم مبارك او قیام و تعظیم و تقدیس مینمایند و ما ایرانیان از حقیقت حال و علو مرتبت و سمو منزلت آن مجدد خبیر و حكیم بصیر اطلاع نداریم. هرگاه ترقیخواهان و دوستداران وطن طالب باشند ۱۸ نمرهی عروةالوثقی و مقالات جمالیه كلیتاً، رسالهی نیچریه در رد طبیعیین، حجةالبالغه، حملةالقرآن، تاریخ افغان، فلسفهیالدین و اللغهی، مشاهیرالشرق از تألیفات شیخ محمد عبده، تاریخ الامام (چهار جلد است)، بیانات میرزا محمدباقرخان بواناتی المقلب بهابراهیمجان معطر را از بیروت و مصر بخواهند و مطالعه كنند تا رفعت مقام و سعی و زحمات آن وحید فرید در عوالم اسلامیت معلوم گردد[٦].
لیكن افسوس كه بهمقتضای العادة كالطبیعة الثانیه این عادت بر ما چنان رسوخ یافته كه در عوض توقیر و تعظیم و قدردانی علمأ و بزرگان دین خود كه روحالحیاة قوم و حامی شریعت مقدسه و ترقیخواه وطن هستند در تعظیم و احترام ظالمان و ستمكاران كه خون ما را مكیده و اكنون هم از استخوانهای تفتیتشدهی ما دست برنمیدارند بیشتر سعی و كوشش مینمائیم وجد بلیغ داریم و همچنین وجود مباركی را كه احیاكنندهی ملت و فخر ما ایرانیان و قاطبهی مسلمانان است نمیدانیم كیست، افغانی است یا ایرانی و این بسیار محل تعجب است چون این مبحث باعث این میشود كه از اصل مطلب خارج شویم لذا بهاصل مطلب میپردازد:
این مولود مسعود پس از گذراندن روزگار شیرخوارگی در آغاز سال پنجم تا اول سال دهم عمرش
۲ | ایام صباوت سید و تحصیلاتش در قزوین |
(۱۲۵۹-۱۲۶۴) كه نسبت عشرهی كاملهاش میتوان داد، دبستانش خانه و مربی و آموزگارش پدر فرزانهاش بوده. در چندماه قرآن را خوانده و مقدمات عربی را هم در سالهای اول بهخوبی تحصیل مینماید. بعدها در بعضی از آیات قرآنی و بهخصوص در معنای سورهی مباركهی «الم نشرح» كه معنای تحتلفظی آنرا نیز بهاصراری كه داشته و پدرش هم بهحسب میل و ابرام او درس میداده است، با پدرش در مقام بحث برمیآید كه حقیقت و حكمت معنای آنرا برای من بگوئید و حالی كنید كه بدانم این چه منتی است كه خدای تبارك و تعالی به پیغمبر خود میگذارد، و چه وزریست كه پشت او را میشكسته؟ آنچه پدرش بهاختصار میكوشیده قبول نمیكند و میگوید تا آنچه میخوانم معنی آنرا بهقاعده حالی نكنید درس نخواهمخواند.
مختصر سه چهار روزی مناظرهی این مبحث را داشته و درس نمیخوانده تا اینكه در موقعی كه با اطفال سرگرم بازی بوده بهسرعت از كوچه بهخانه میآید و میگوید كه امروز حقیقت و سر معنای سورهی مباركه بر من معلوم شد و قسمی معنای آنرا بیان میكند كه پدرش مات و مبهوت مانده صورتش را میبوسد و سجدهی شكر بهجا میآورد.
در ایام بچگی از این قبیل مطالب بسیار از او مشاهده شده. كتابهای مشكل عربی را از هریك چند ورق و چند فصل و بابی بیش نمیخوانده است و باقی را در نهایت خوبی بههمشاگردانش درس میداده. چنانکه یكی از همسالان و همشاگردانشجناب شریعتمدار آقای حاجی سیدهادی اسدآبادی است كه در فضایل صوری و معنوی آراسته و فعلاً هم در قید حیات و قریب ۸۸ سال از عمرش میگذرد. (سید جمالالدین پسرعمهی آقای حاج سیدهادی است) بههرحال از ذكاوت و فراست او نقلها میكنند كه باعث حیرت هر شنوندهایست. حافظهی فوقالعادهی او باعث ترقی سریع وی گشته و در جوانی در علوم اسلامی متبحر میشود. حیرتافزاتر اینكه بازیهای بچگانهاش اكثر تهیهی سفر روم و مصر و هند و افغان و فرنگستان بوده، زاد راحلهی خود را بر اسبهای چوبی میبسته خود و یكی دو نفر از اطفال را منتخب میكرده است كه یكی همین آقای حاج سیدهادی و دیگری مرحوم مغفور آقا سیدعبدالله كه از سادات رشید و پدر جناب مستطاب آقای امام جمعهی حالیهی اسدآباد كه در معارفپروری و فضایل معنوی معروف و مشهورند، بودند. همینطور بر اسبهای چوبی سوار شده با پدر و مادر و همشیرههای خود وداع میكرده است كه باید بههند و مصر و روم و افغان و غیره و غیره بروم. ایشان بهزبان كودكانه با او همساز میشدند و او هم نویدهای چند از مسافرت خود بهپدر و مادرش میداده است.
پدرش چون لیاقت ذاتی و استعداد فطری او را مشاهده میكند پنهانی از مادرش، سكینه بیگم، او را برداشته در حدود تاریخ ۱۲۶۴ ھ كه ابتدای سال دهم عمر او بود بهقزوین میروند.
دو سال در قزوین در مدرسه پدرش او را معلم و مدرس بوده چنان شوق تحصیل را داشته كه ایام جمعه و اعیاد را بههیچوجه تعطیل قرار نمیداده. پدرش آنچه اصرار میكرده كه گاهی بهسیاحت و گردش شهر برود قبول نمیكرده و جواب میداده كه خشت و گل چه تماشا و سیاحتی دارد، ناچار پدرش درب حجره را قفل نموده بهملاقات دوستان و عقب مطلب خود میرفته وقتی كه مراجعت مینماید میبیند سید جمالالدین اطراف خود را بهبلندی قامت خود مانند دیوار، كتاب چیده و خودش در وسط آنها نشسته و مشغول مطالعهی آنهاست. شبهای ایام البیض (شبهای ۱۳، ۱۴ و ۱۵ هر ماه) را پشت بام مدرسه میرفته و تا طلوع صبح مشغول نظارهی ستارگان بوده. و از كارهای تعجبآور او در قزوین این است كه در اواخر سال دویم توقف قزوین كه یازده ساله بوده مرض مشئوم «وبا» پیدا شده و چنان شدت میكند كه مردم شهر را خالی و بهجاهای مناسب میروند. و اشخاصی كه فوت میشده اجساد آنها را در سردابهی همان مدرسه كه منزل سید بوده، میریختهاند. چنانچهخود سید میفرمودند آخوند ملاحسین قزوینی كه با پدرم دوست بود در وقتیكه من از دكان خبازی نزدیك مدرسه نان میگرفتم بهملاقات پدرم میرفت طولی نكشید كه من مراجعت كردم دیدم در قرب مدرسه افتاده و فوت شده. بهپدرم خبر دادم با چند نفر طلبه آمده او را پس از غسل بههمان سردابه بینداختند. از مشاهدهی این حال سید تصمیم میگیرد كه باید علت این مرض مزمن را بدانم. چند دسته شمع میگیرد و محرمانه از پدرش تا چند شب بهسردابه میرود از مردهها كفن باز میكند بهدقت تمام سروصورت و چشم و دامن آنها را تماشا میكند، بعد كفن آنها را پیچیده بیرون میآید. پدرش با خبر شده در ابتدای سال ۱۲۶۶ ھ او را برداشته به طهران میرود.۳. اولین ورود سید بهطهران با پدرش
تقریرات خود سید است كه بهجهت من بیان فرموده بودند:
- «در ابتدای سال ۱۲۶۶ بهطهران رفتیم و در محلهی سنگلج در خانهی سلیمانخان صاحباختیار كه پدرم را میشناخت و اهل ولایت و حاكماسدآباد بود منزل كردیم. در روز بعد، از چندنفر پرسیدم كه امروز عالم و مجتهد معروف طهران كیست. آقای آقا سید صادق را معرفی كردند.فردای همانروز پنهان از پدرم بهمدرسهی ایشان رفته دیدم طلاب دور آقا را گرفته و آقا مشغول تدریس است. سلام كرده از نبودن جا درب حجرهنشستم. یكی از كتب مهمهی عربی را (اسم آن را سید فرمودند و بنده فراموشم شده) در دست دارد و مسئلهی غامضی از آنرا شرح و معنا میكنند لیكنبطور اختصار و مبهم. پس از اتمام درس گفتم جناب آقا این مسئله را مجدداً تكرار فرمائید كه استفاده حاصل شود چه از این بیانات مختصر فایدهی كامل حاصل نشد؛ آقا نظر تند و غضب آلودی از روی تحقیر بهجانب من كرده فرمودند تو را بهاین فضولیها چه؟ گفتم تقاضای فهمیدن مسائل علمی ربطی بهفضولی ندارد، دانستن علم بهبزرگی و كوچكی نیست و همان مسئله را بلاتأمل بقدر دو ورق خوانده و ترجمه كردم. آقا اینطور كه دیدند فوراً برخاسته بهجانب من آمدند و من هم برخاسته مستعد شدم و تصور كردم قصد زدن مرا دارد. چون بهمن رسید صورت مرا بوسیده دستم را گرفته پهلوی خود نشانید، بسیار اظهار ملاطفت كرده از حال و موطنم جویا شدند. معرفی خود را كردم بهفوریت فرستادند پدرم را آوردند و یكدست لباس بهاندازهی من خواستند. پس از ملاقات و بجا آوردن رسوم ظاهری، تفصیل را از اول تا آخر بهجههی پدرم نقل و لباسی كهخواسته بودند مرا بپوشیدن آن امر كردند و بهدست خود عمامه بسته بهسرم نهادند و من تا آنروز عمامه نگذاشته با كلاه بودم.»
۳ | حركت سید بهعتبات با پدرش و تحصیلش در نزد شیخ مرتضی |
چند روز آقای سیدصادق از آنها در منزل خود مهمانداری میكند و این مسئله در طهران شیوع پیدا میكند. اغلبی ازعلمای وقت فیض حضورش را غنیمت شمرده بخدمتش میرسند و در همان سال ۱۲۶۶ از طهران بهقصد عتبات عالیات بهاتفاق پدرش حركت كرده از طریق بروجرد عازم مقصد میشوند. در بروجرد هم قرین این مطلب با مرحوم حاجی میرزا محمود مجتهد كه در علم و فضل مشهور بودهاند، پیش میآید و حاجی مذكور مجذوب كمالات و حالات سید شده تقریباً سه ماه آنها را در منزل خود نگهداری میكند و از آنجا بهعتبات عالیات مشرف شده بعد از ادای زیارت قبور ائمهیهدی، خدمت شیخ مرتضی طابالله ثراه میرسد.
چون مرحوم شیخ آن فطرت پاك را منشأ هوش و مجموعهی ادراك مشاهده میكند و پدرش را دارای علم و فضل میبیند منزل برای آنها معین میكند و چهارسال در خدمت شیخ مشغول تحصیل و استفادهی علوم بوده دوسالش را مشغول تعلیم و دوسال دیگر را بتكمیل خود در علم تفسیر و حدیث و فقه و اصول و كلام و علوم عقلی از منطق و حكمت الهی وطبیعی و ریاضی و طب و تشریح و هیئت و نجوم میپردازد.
پدرش بعد از دوسه ماه توقف اجازهی مرخصی خواسته بهاسدآباد میآید. مرحوم شیخ درجات علمی او را تصدیق وبه فتاوی امور شرعی اجازهاش میفرماید. مخارج این مدت سیدجمالالدین را هم خود مرحوم شیخ مرتضی اعلیالله مقامه متكفل بوده. در اندك زمانی وفور استعداد و فراست و كیاست سید بر علمای نجف و كربلا و سامره معلوم شده رفته رفته درهر مدرسه و محفلی از او گفتگوئی برپا میشود، جمعی مؤالف و بعضی مخالف. از جهال علما با او ضدیت كرده ایرادات وبحث وارد میآورند و در حضور مرحوم شیخ معارضه و مباحثه تصدیق و ختم میشود. مرحوم شیخ را با او لطف و محبتی بیاندازه بوده و با پدرش بهواسطهی حدت ذهن و ذكاوت سیدجمالالدین ابواب مراسلات را بازكرده و او را بهترقیاتسیدجمالالدین بشارت میدادهاند.
بالاخره جمعی از علمای سوء بر آن عالم ربانی حسد میبرند و درصدد اعدام و اطفأ آن نور ربانی برمیآیند؛ مرحوم شیخ از عقیدهی خبیثهی آنها باخبر شده توصیهی او را بهپیروان خود نوشته با پیری روشن ضمیر كه سیدی جلیل بوده، بجانب بمبئی و هندوستانش روانه میفرمایند و سال ۱۶ عمر وی بوده كه در همان سال ۱۲۷۰ ه عازم بمبئی میشوند.
۴ | حركت سید بهمكه از راه هند و رفتنش بهكابل از راه ایران |
مجذوب شدن مجتهد بوشهر از یك مجلس ملاقات با سید و شرح حال میرزا باقرخان بواناتی كه در آن زمان دعوی یوحنائی داشته و ادب شدنش از دست مرحوم سید و نادم شدن او عاقبت از عقاید و دعوی خود و مطیعشدن او بهامر سید، معروف و مشهور است. رسالههای منظوم شمسیهی لندنیه و سدیرهی ناسوتیه كه از آثار همین میرزا باقرخان است بر فضل واخلاصش گواهند. در این سفر منزل سید در بوشهر خانهی حاج عبدالنبی از آل صفر بوده. از بوشهر بهجانب هندوستان حركت كرده یك سال و چندماهی در آنجا اقامت داشته و علوم اروپائی و ریاضی جدید و غیره را فرامیگیرد. و ماهی چند دركلكته منزل حاجی عبدالكریم بوده، پس از آن سفر مكهی معظمه مینماید. این مسافرت وی طول كشید یعنی در ممالكعرض راه مدتی اقامت و سیاحت میكرد و در خود حجاز چندی مانده با علما و رؤسای دین درخصوص ترقی و اتحاد اسلامی مذاكرهها كرد و زحمتها كشید.
وصول سید بهمكه تقریباً درحدود ۱۲۷۴ بوده. پس از آن ثانیاً بهكربلا و نجف مراجعت كرده و بهعزم زیارت خراسان و مسافرت افغانستان از طریق اسدآباد عازم میشوند و در سال ۱۲۷۷ بههزار اصرار سهشب در اسدآباد و یك شب در خانهی پدر و دوشب دیگر را در خانهی یكی از همشیرههایش میماند و روز چهارم بهسمت طهران حركت میكند. پنج شش ماهی درطهران مشغول خدمت نوع و تربیت خلق بودند. در آنجا میرزا بابای ذهبی سرسلسلهی ذهبیه خدمت سید میرسد از یك توجه، درس ارشاد را فراموش كرده حیران و مبهوت آن حالاتی كه دیده است میشود و طوق اطاعتش را بهگردن میاندازد. سید، ازطهران با حالت ناخوشی و ضعف بنیه متوجه خراسان میشود. در بین راه طایفهای از تركمنها بسر زوار و قافله ریخته زوار را غارت و برهنه میكنند. بعد از ملاقات سید با آنها حالتی پیدا میشود كه آنها دست سید را بوسیده با كمال عذر تمام اموال و اثقال منهوبه را بهزوار مسترد میدارند.
پس از زیارت حضرت امامرضا علیهالسلام بهكابل كه اصل مقصد مسافرت او بوده قدم گذارده با امیر كابل مصاحب و ندیم میشود و بعد از آن بهخدمت امیردوست محمدخان میرسند و در آنجا هم مثل سایر نقاط مشغول تربیت و هدایت وتشویق آنها بهترقیات و اتحاد اسلام بوده و قریب پنج سال در افغانستان توقف فرموده و « تاریخالافغان» را بهعربی كه ازنیكوترین آثار برجستهی اوست، نوشت و ملت افغان را از خواب غفلت بیدار و حیات نوی بهكالبد ملت افغانی از كلمات حقایق آیات خود داد، چنانکه فعلاً افغانیان اسم او را بهتعظیم و تقدیس بر زبان میبرند و او را ناجی خود میپندارند و برای افتخار بهكلمهی افغانی او مباهات مینمایند.
سید در افغانستان مناصب بزرگی را طی كرد و بلكه بهروایتی وزارت محمداعظمخان را دارا بود و بهمشورت او كار میكرد و در جنگی كه امیردوست محمدخان با عموزاده و داماد خود سلطان احمدخان در تاریخ ۱۲۷۹ ه نمود سید همراه امیر بود و اتفاقاً امیر در همان سال فوت كرد و جنگ داخلی كه تفصیل آن در غالب مجلات و جراید درج است، درگرفت و در سنهی ۱۲۸۵ شیرعلی خان بهكابل هجوم آورده پس از جنگها درحدود جمادیالاخر آنسال كابل را گرفت و دوباره بهتخت سلطنت نشست و محمد اعظم خان بهنیشاپور و برادرزادهاش امیرعبدالرحمن خان بهبخارا فرار كردند.
سید جمالالدین با كمال قوت قلب در كابل ماند و بواسطهی سیادت و حق گوئیش مورد انتقام امیرشیرعلی خان نشد ولی بعد صلاح خود را در حركت دیده بهعنوان حج از افغانستان خارج شد و با او شرط شد كه از ایران عبور نكند تا مبادا با محمداعظم خان ملاقات كند.
۵ | حركت سید از افغانستان بهعزم مكه |
در حدود ۱۲۸۵ از راه هند عازم بیتالله گردید و پس از یك ماه توقف در هند كه از طرف حكومت از مراوده ممنوع بوده با كشتی بهمصر رفت و در مصر ظاهراً چهل روز مانده در مدرسهی معروفالجامع الازهر با علمای آنجا ملاقات و سخنهای گفتنی را گفت و بعد از مسافرت مكه، منصرف و از آنجا عازم اسلامبول میشوند و بدواً در آنجا از طرف رجالدولت تركیه مخصوصاً عالیپاشا صدراعظم و فؤادپاشا كه از رجال نامی و سیاسیون زبردست بهشمار میروند، بهقاعده پذیرائیشد و در نزد سلطان تقرب تام تمامی پیدا كرد.
و در آنوقت مسئلهی یمن اهمیت تمام داشته، سلطان و اولیای دولت در اصلاح آن امر مهم هریك رأی و فكری داشتهاند كه در هریك مبالغی خطیر و استعدادی قوی لازم بود. سید متعهد اصلاح آن میشود بدون مخارج و قشون مشروط بر اینكه پس از اصلاح محضری بهامضای سلطان و اولیای دولت و ملت اصلاح آن امر را بدست سید تصدیق كنند.
این مسافرت در سالی بوده كه مرحوم میرزاحسنخان كه یكی از دوستان صمیمی سیدجمالالدین بوده در اسلامبول بودهاست. پس از تفكرات در اظهارات سید مسئله را بهمحافل دیگر محول و از ترس و كجاندیشی، ماندن سید را در اسلامبولمناسب نمیدانند.
علت دیگر دوركردن سید از اسلامبول این است كه سید بخواهش تحسین افندی مدیر دارالفنون در حضور صفوتپاشاوزیر علوم و حنیف افندی وزیر علوم سابق و سفیر قدیم طهران خطابهای بهمحصلین میخواند. شیخالاسلام یك جملهی نطق را سوء تفسیر مینماید و غوغا بلند میشود ( تفسیر مضمون این نطق و ایراد شیخالاسلام مفصلاً در مقدمهی كتاب « الرد علیالدهریین» سید بقلم شیخ محمدعبده درج است) و طوری اهمیت بهمرساند كه سلطان عثمانی امر میدهد كه سید مدتی ازاسلامبول خارج شود.
و نیز از ابتدای ورود سید بهاسلامبول، باعث حسد شیخ الاسلام گردید، چونكه سید جوان و عالم و حكیم و جالب توجه طایفهی منورالفكر اسلامبول بود و شیخالاسلام پیر و جاهل نمیتوانست ببیند یكنفر جوان ایرانی محل توجه سلطان و درباریان و بزرگان مملكت عثمانی بشود. این بود كه در عقب موقع و تفتین بود تا اینكه بهمقصود خود رسید.
سید نیز از خیالات باطلهی آنها مستحضر شده بهعزم هندوستان مسافر میشود و از اسلامبول بهمصر رفته در نوروز وارد قاهره میشود.
۶ | ورود سید بار دوم بهمصر و فعالیت او در آنجا |
پس از ورود بهمصر، ریاضپاشا او را دیده مجذوب لیاقت و كمالاتش میشود. سید در مصر میماند و طلاب دور او رامیگیرند. ابتدا در خانهاش و بعد در جامعالازهر در علوم مختلف اسلامی تدریس مینماید و روزبهروز نفوذ و شهرتشافزوده میشود و با بلاغت فوقالعاده بهشاگردان چیزنویس، درس تحریر را در معقولات و منقولات مختلف تلقین مینماید.قریب ده سال در مصر مقیم شده است. خدمات آن حكیم فرزانه بر مصر و مصریان داستانی است كه اندر سر هر بازاریست.متمهدی سودانی چهارسال در خدمتش مشغول تحصیل بوده. ادیب اسحق نویسندهی معروف از وی استفاضه كرده است.
در اینجا بمناسبت مقام و برای توضیح خدمات سید در مصر، این بنده صفاتالله پسر لطفالله خان نگارندهی این كتاب، شرح ذیل را از كتاب «گفتار خوش یارقلی»[٧] اقتباس و علاوه میكنم:
شیخ محمد عبده كه از اجلهی علمای مشهور مصر است جذبهی الهیهی سید، از اهل و عیال و عز و جاهش ربوده ملازمت خدمت سید را بهجان خریده در خدمت سید فلسفهی قدیم اسلام و علم كلام و فقه و اصول را بهانضمام فلسفهی جدید و اصول مقتضیات عصر كنونی بدرجهی كمال تعلم گرفت. چند سفر در خدمت سید سیاحت اروپا را نمود. اعرابی پاشا و اكثر اصحاب متمهدی از تلامذهی سید بودهاند و اغلب جوانان مصری و نونهالان رود نیل كه در خط حریت و آزادی و ترقی و خیر جمعیت قدم میزدند، از فیض یافتگان حضور سیدند. تا اینكه سیدموسی كف، عیسی دم بهتأسیس یك انجمنی موسوم به« محفل وطنی» عزیمت فرمود. نونهالان تازهی مصری كه از یمن فیوضات خورشید آن بزرگوار بجای خار مغیلان جهل و كسالت دركانون قلبشان شاخهی طوبای عشق كلمهی مباركهی توحید رویان و در تمام عروق و شریانشان شاخ و برگ و ریشه دوانده حیات وممات ملت اسلام را بالحس در امتثال فرمان سید دیده، دعوت حقهاش را اجابت گفتند، مفتاح سعادت شش كرور نفوساسلامی در جامعهی محفل وطنی قاهرهی مصر بهدستور و ریاست سید افتتاح گردید. این انجمن انجمن عجیبی بوده، دزد درآنجا راه نداشته، حب شهرت، تخلق بهاخلاق خارجه، بافتن رطب و یابس در آن انجمن قدغن فطری بوده. این انجمن میدان صرافی یگانه ممیز فرد اسلامیت و انسانیت سید استاد بوده، اعضایش از خودخواهی و خودپسندی منزه بودهاند و از برای اقدام هرگونه فداكاری نسبت بهعالم و مسلمین بجان حاضر بودهاند. عدهی اعضا بهروایتی ۳۰۰ و بهقولی كمتر بوده. پس سید بقوهی خطابههای آتشین مستمعین را از حقایق دین مبین خیرالمرسلین آگاه میساخت كه دین اسلام و قرآن مجید من اوّله الیآخره، مساعد و راهنمای ترقی روحی و جسمی طبیعت انسانی است و تا وقتی كه اسلاف ما علماً و عملاً متمسك و متشبثبه حقیقت او بودند در منتهی درجهی عرش سعادت استوار بودند و پس از آنكه از این راهنمائی الهی اخلاف ما دور شدند ومیزان علم و عمل آنها كلیتاً بر نقض مواد مقدسهی قرآن قرار گرفت، بهاین حال نزول رسیدند. قال الله تعالی ان الله لایغیر بقوم، حتّی یغیروا ما بانفسهم. پس در موضوع انحطاط مسلمین شكوه از اروپائیان خطا است و خرابی حال مسلمانان از اخلاطفاسدهی درونی خود مسلمین است. و حبل المتین استخلاص مسلمانان از این هفتم طبقهی پستی و خواری، تمسك عملیبعروهیالوثقای قرآن مبین است.
در جلسهی ۱۵ انجمن سید استاد بهكرسی خطابه رفت و بیان فرمود:
بارالها گفتهی تو است: «و من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا و انالله لمع المحسنین» و كلام تو محض حق است. از آنجا كه دعوت من و اجابت این نفوس ذكیه خالصاً مخلصاً لوجهك الكریم بود، مرا بهموجب گفتهی حق خودت بسبیل هدایت راهنمائی فرمودی.
آقایان! مدینهی فاضلهی انسانی و صراط المستقیم سعادت بشری قرآن است. گرامی دستور مقدس كه نتیجهی شرافت كل ادیان حقهی عالم و برهان قاطع خاتمیت مطلقهی دین اسلام الی یوم القیامه و ضامن سعادت دارین و فوز نشأتین است؛ آه، آه چسان ازفرط غفلت مهجور شده. گرامی دستور مقدس كه مختصر شراره از قبسات انوار مضیئهاش عالم قدیم و دنیای جدید را بهآن حقارت بهاین تمدن رسانید. آها آها چسان فوائد امروز آن از فرط جهل و غفلت منحصر در امور ذیل شده است: تلاوت بالای قبور شبهای جمعه، مشغولیت صائمین، زبالهی مساجد، كفارهی گناه، بازیچهی مكتب چشم زخم، نظر قربانی، قسم دروغ، مایهی گدائی، زینت قنداق، سینه بند عروس، بازوبند نانوا، گردن بند بچهها، حمایل مسافرین، سلاح جنزدهها، زینت چراغانی، نمایش طاق نصرت، مقدمهی انتقال اسباب، حرز زورخانه كار، مالالتجارهی روسیه و هند، سرمایهی كتابفروش ها، سرمایهی گدائی زنان بیتقوی و مردان بی سروپا در معابر!
آه، وا اسفا، یك سورهی والعصر فقط كه سه آیه بیش نیست، اساس نهضت یكدسته اصحاب صفه گردید كه از فیض مقدس همین مختصر سورهی مباركه شركزار بتخانهی مكه را قبل از هجرت بستان وحدت و یزدانخانهی بطحا نمودند.
آه والهفاه! این كتاب مقدس آسمانی، این گرامی تصنیف حضرت سبحانی، این مایهی كلالسعادات انسانی، از دیوان سعدی و حافظ و مثنوی و ابنفارض امروزه كمتر محل اعتنأ و مورد اهتمام است. در هر مواعظ و معانی عرشی و فرشی از اواستفاده كنند. برعكس، جمعی كه یكی از منسوجات شعریه خوانده میشود نفسها از ته دل كشیده چشمها، گوشها و دهنهابرای او باز مانده و چه اندازه قرآن، برعكس كه هرگز در هیچجا با قیل و قال فكر و كار كسی مزاحم نخواهد بود. «ای وحقك سبحانك اللهم انت القائل و قولك حق - نسوالله فانسیهم انفسهم -» تو را فراموش كردیم تو هم آئینهی قلوب ما را ازانعكاس توفیق حقایق ذكر مقدست محروم نمودی. «سبحانك اللهم و قولك حق - انالله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا مابانفسهم -» وجه نفوس خودمان را از اطاعت مقدست برگرداندیم تو هم سعادت و شرافت ما را بذلت و نكبت تبدیلفرمودی. «علیكم بذكرالله الاعظم و برهانه الاقوم فانه نوره المشرق الذی بهیخرج من ظلمات الهواجس و یتخلص من عتمهیالوساوس و هو مصباح النجات من اهتدی بها نجی و من تخلف عنها هلك. و هو صراطالله القویم من سلكه هدی و اهملهغوی. علیكم بالفوز مما انتثر من لئالی مقالات صاحبه علیهالسلام. لقوله صلوات علی قائله اذا ارادالله بقوم سوء قلّ فیهمالعملو كثر فیهم الجدل. و قوله علیهالسلام ثلاث لایقل قلب امرء مسلم: اخلاص العمل فیه، والنصیحهی لامرأ المسلمین، و لزومجماعاتهم. المسلمون تكافوء دمائهم ادناهم. یسعی بذمتهم من والاهم. و هم ید علی من سواهم. و قوله علیهالسلام لایزالالامر فی امتی مالم یتخلقوا باخلاق الفرس. و اشباه هذهالغرور الزاهرهی التی تضمن واحدهی منها سعادهی الامم كلها. والسلامعلیكم و رحمهیالله بركاته.»
از كرسی خطابه پائین میآید در حالتی كه یك ثلث اعضأ انجمن غش نمودهاند و بقیه را هم حالی نمانده، سید بزرگوارهم بهگریه برمیآید و هی میگوید: «ای و حقك اللهم نسیناك فانسیتنا» هی میگوید تا اینكه میافتد و غش میكند. سهساعت تمام در انجمن حالت غشوه و شیون حكمفرما بوده. حسن عطابك داماد خدیو مصر بوسیلهی عطریات سید و اعضأ رابحال میآورد.
بالاخره سید میفرماید كه یگانه راه علاج و نجات منحصر بهاین است كه هر فردی از افراد مسلمانان برطبق قرآن مجید طابق النعل بالنعل باید عمل نماید. و بهاسلاف خود در صدر اول اسلام اقتدا كند و از خلوص نیت و صفای باطن ونوع خواهی، دوری از حقد و بخل و حسد، طمع، بساطت، عیش، التزام بواجبات و محرمات كه مابهالسعادهی و السیادهی اسلاف ما بود بهبازار عمل گذارد. این بود كه اول قدمی كه در میدان جانبازی بهعالم اسلام گذاشتند تجملات صوری و زینتهای ظاهری از لوازم خورد و خواب و پوشاك و سواری و پذیرائی در بازار حراج ریخته وجه آنرا در صندوق انجمن برای دستگیری درماندگان و قضأ حوائج نوعیهی ملك و ملت اسلام ذخیره كردند، ثانیاً هر یك از اعضا ملتزم شد كه خویشتن را در مقابل قرآن مجید مسئول بداند و تلاوت قرآن را اقل در ۲۴ ساعت یك حزب از روی فكر و امعان مواظبت نموده مواد ذیل را عمل نماید:
ادای فرایض و نوافل با جماعت، ۲. امر بهمعروف و نهی از منكر، ۳. دعوت بهاسلام، ۴. بحث با دعاهی نصاری بالتیهی احسن، ۵. احسان با فقرا، ۶. اعانت و قضأ حوائج هر محتاجی با تمكن، ۷. صلهی رحم، ۸. عیادت مرضی، ۹. تفقد ازحال غائبین، ۱۰. زیارت قادمین، ۱۱. ادأ حقوق مالیهی الهیه، ۱۲. ارشاد جاهل، تنبیه غافل، ۱۳. تنزیه و تقدیس آئینهی نفس از مطلق ملكات خبیثهی خاصهی ملكهی رذیلهی خودخواهی، خودبینی، خودپسندی، ۱۴. عفو و اغماض از خطایای شخصی، ۱۵. كظم غیظ، ۱۶. اعراض از لغو و سخن بیهوده، ۱۷. اینكه هریك یك دفتر در جیب همیشه داشته باشد كه هر كدام یك از مواد هفدهگانهی مزبوره را بجا آورده مثل اینكه فقیریرا احسان، غریبی را پرسش، قادمی را زیارت، غایبی را تفقد، معروفی را امر، منكری را نهی، مریضی را عیادت، رحیمی را صله، جاهلی را ارشاد، غافلی را تنبیه، كشیشی را مجاب، فاسقی را توبه، رذیلهی را زائل، خطائی را عفو، غیظی را كظم، كافری را مسلمان، حقی را ادا كرده باشد در آن دفتر برحسب نمره و تاریخ ثبت نمایند و هر شب یاد این دفتر بهجز دفتر كل كه راجع بههمهی اعضأ است، مستقل گردد تا عمل كرد اعضا در جامعهی حزبالوطنی معلوم و مشخص گردد.
آنچه شنیده شده تقریباً ده ماه تمام در كمال حراست بهوظایف مزبوره پرداختند و حاصل عملكرد انجمن در مدت مزبور و ذخیره در صندوق انجمن برای اصلاحات نوعیه از این قرار میشود:
ذخیره ۹۰۰۰۰ تومان ایرانی، عملكرد انجمن حزبالوطنی مصر در مدت یك ماه:
مرضی عیادت شده ۱۵۰۰ نفر، غائب تفقد میشود ۵۰۰، حاجت برآورده ۱۲۰۰۰، شارب الخمر و تارك الصلوهی وفاحشه تائب میشوند ۲۵۰۰۰. مستخدمین ادارات انگلیس تماماً تائب و در سلك اخیار داخل و بهپروگرام انجمن عاملمیگردند ۸۰ نفر از اكابر و اعیان كه بهكلی از تجملات و تزیینات اثاثالبیت و انواع اطمعه دست شستهاند ۵۰۰، ورشكستهرا سرمایه دادند ۷۵، سائل بكف كه ابنالسبیل حقیقی بود مؤنه یك سال داده شد ۲۰۶، نصاری، یهود، بتپرست بشرفاسلام مشرف شدند ۱۲۰، مجلس بحث با دعاهی نصاری ۴۴، ایراد عقلی و اجتماعی بر آنها كه اظهار عجز از جواب نمودند ۱۲۰.
-
«لورد كرومر» مستشار مالیهی انگلیس یكدفعه ملتفت گردید كه نفوذ انگلیس در مصر درصد چهل و پنج كاسته شده، تجارت انگلیس صدی سی و پنج تنزل نموده، مركز دعات نصاری نسبت عمل كرد حزبالوطنی را با حاصل زحمات سی وپنج سالهی تمام دعاهی در تمام قطر آفریقا سنجیده دید كه نسبت یك بهشانزده است. نالهی رؤسای ادارات انگلیس از عدم معاون و مستخدم بهكهكشان فلك بلند شد كه هشتاد نفر مستخدم عالم كاركردهی آنها از دست رفته، دیگری هم از نو تكلیفخدمت و معاونت با خصم قرآن و اسلام را قبول نمیكند، فریاد وكلای كمپانیهای تجارت انگلیس و اروپائی بهآسمانرسیده كه ما دست روی دست گذارده از صبح تا شام بهاندازهی مصارف اجزأ فروش نداریم، محصلین مالیه و شرابخانهها و فواحش و تیاترها استعفا تقدیم نمودند كه چون دخل نیست وجه مقرری عاید نمیشود.
«لورد كرومر» در راپورت خود بهلندن میگوید: «در خصوص پیشآمد این اوضاع ناگوار هیچ خلاف سیاست و ضد پولتیك اعمال نشده و بههیچوجه هیچكس را مقصر و مسئول نمیتوان دانست ولی خاطر اولیای متبوعهام را متذكرمیسازم كه اگر انجمن حزب الوطنی یك سال دیگر برقرار باشد و سلسلهی جنبان امروزهی آسیای غربی و مركزی و افریقای شمالی سید جمالالدین اسدآبادی مرفهالحال و آسودهخاطر در مصر زیست كند؛ گذشته از اینكه تجارت و سیاست بریطانیا در قاهرهی افریقا بالمره معدوم گردد كه سهل است ترس آن است كه سیادت قاطبهی اروپا از هیمنهی این انجمن عجیب، وجود تاریخی كسب نماید و اثری از او در صفحهی تمام عالم باقی نماند».
در راپورت دیگرش نیز میگوید: «انجمن حزبالوطنی مصر بدتر و سختتر عائقی است كه از برای پیشرفت ما تصور شود و باید با كمال سرعت و عجله از برای تفرق آن دستور سریع لازم الاجرا برسد». در راپورت دیگر میگوید: «انجمن حزبالوطنی مصر بهترین برهانی است بر استیلای محیرالعقول اعراب در ۱۳ قرن پیش كه در كمتر از ربع قرن بر ثلث معموره استیلا و سلطنت یافتند». یكی از دعاهی نصارای قاهره در راپورت خود بهیكی از اعضای مجمع كنیسهی (سان پول) كه بزرگترین كنائس دنیاست در لندن میگوید: «در دار خیال هیچ امری از این واقعه عجیبتر رخ نداده كه هفتصد میلیون اولاد انجیل با كمال علمیت و اقتدار و غیرت كه در خور طبیعت بشر است درمقابل چهل نفر كه حقیقت روح یك سید درویش ایرانی بیش نیست مقهور گردند».
یكی از دكترهای مریضخانهی پورت سعید كه اصلاً ایرلاندی و كاتولیكی مذهب است در كتاب خود «فلسفهی مجامع» میگوید: «شنیده بودم كه مخترع نقشهی شطرنج خمس مثقال گندم را از خانهی چهلمین بر حسب قانون تضعیف معمول محمول سه هزار اطاق راهآهن یا سیصد و شصت هزار شتر مینماید. یا یك من تبریز را بهمین میزان تا خانها چهلمین بههفت صدوبیست و هفت میلیون و پنجاه و نه هزار و نهصد و هشت خروار كه مزروع تمام كره و محمول تمام كشتیهای دنیا و كلیهی راههای آهن خواهد بود میكشاند؛ اما ندیده بودیم كه در پیشرفت نفوذ و اتحاد كلمه و ترقی هیئت جامعهی یك ملتی شدیدترو سخت تر از این تصاعد در خارج صورت پذیرد. مجال آن تصاعد و ترقی چون در وادی اعتبار و كوهستان وهم است صعوبتی چندان ندارد. چه آن وادی منزلگاه ضدین و ارتفاع نقیضین هم تواند بود. ولی در تنگنای مضیقهدار، تحقق این سنختصاعد كه یك سنخ تصاعد محیرالاوهام والعقولی است انجمن حزبالوطنی مصر اول یك تن سید درویش ایرانی بیش نبود بعد شیخ محمد عبده را جذب نمود، رفته رفته بهچهل نفر و الان عملیات آنها در مدت نه ماه بهبیست هزار و یكصد و هشتاد و یكنفر با سرمایهی یك كمپانی معتبری از تجارتخانههای اروپ تصاعد نموده. بدیهی است كه اگر هرماهه یك نفر زایش مثل خود نماید بهبیست سال نخواهد كشید كه صفحهی پشت و روی كره كمترین جولان آنها خواهد بود».
رئیس بانك انگلیس بهیكی از صرافهای لندن مینویسد: «برادر عزیز! از غرائب روزگار اینكه اروپای امروزه در مصر وفردا در تمام دنیا مقهور معدودی گردد كه سلاحشان فقط دیانت و بساطت عیش و جدیت در عمل و نوع خواهی است».
یكی از صاحبمنصبان انگلیس بهمادام خود مینویسد: «نگار عزیز من! این قریحهی سعادت كه بسرعتی تندتر از سیر برق در جامعهی مسلمین میدمد گذشته از اینكه ملت بریطانیا خصوصاً و كلیهی اروپا باید از مستملكات خود دست طمع بشویند كه سهل است باید در نقطهی مركز دائرهی منطقهی جنوب و شمال كرهی زمین حصنی حصین از برای خود تهیه كند».
از توارد این همه راپورتهای مدهش و موحش پیدرپی كه فیالحقیقه راپورت اعدام اروپ بود، ملت انگلیس با كمال جدیت در اعدام و تفرقهی انجمن مذكور و رئیس آن همت گماشتند چرا؟ برای اینكه دانستند كه اگر تساهل ورزند و مماطلهكنند محال است سیاست و دانش بیسمارك. غلادستون، تدبیر سر ادوارد گری، كنكاش پارلمان لندن و برلین. غرش توپهاون، و تفنگ نارنجك هوائی، سرنگ دریائی، قوهی نظام آلمان، فرم اطریش، جمعیت روس از جلوگیری و سد پیشرفت این مقاصد عالیه برآیند؛ چه این نقشهی فرخنده از كارگاه قوهی مافوقالطبیعه است. منزلگاه مهندس این نقشه را مكان در لامكاناست. مخترع این تركیب عجیب از آلایش شهوت و غضب مبری است، خدنگ فكر محدود و دست اسیر طبیعت و چنگال زندانیهای زمان و مكان و نعرهی غریق دریای شهوت و غضب كجا كه بهساحت قدس او برسد؟ از اینرو برخلاف تمام نوامیسبشریت، دولت، مسلك، بهیمیت را پیش گرفت. ادارهی عرفیه در مصر اعلان و سدمعظم را روانهی اروپ كرده شیخ مفتی را سه سال محكوم تبعید و بعضی اعضا را گرفتار و برخی را در ادارات مستخدم و معاش كلی دربارهی آنها مقرر میدارند. انجمنحزب الوطنی سید یا مفتاح سعادت مصر بهروایتی پس از نه ماه و چند روز دار فانی را وداع گفت. و از این تاریخ بهبعد تمامشش جههی اروپا چشم شدند كه نگذارند در فضای ملك و ملت اسلام نسیم صبح سعادت شروع بهوزیدن نماید».
(این بود خلاصه مطلب «گفتار خوش یارقلی» كه مؤلف آن هم از شاگردان و تربیتیافتگان حضور سید بوده است. صفاتالله).
علت دیگر تبعید سید اینكه در این مدت توقف در مصر سید بهتعلیم و تربیت و ارشاد مسلمانان مصر مشغول بوده تا اینكه بواسطهی نفوذ و غلبهی سید كمكم حسد فقهای كهنه مشرب كه همیشه از عوام استفاده كردهاند بهحركت آمده. بهتدریس فلسفهی ابن سینا و یك كره كه سید برای تفهیم شاگردان و نشاندادن شكل زمین بهمسجد آورده بود، غوغا بلند شد. و چون انگلیسها بر اعرابی پاشا استیلا مییابند از موقع استفاده كرده بواسطهی خوفی كه از فعالیت سید داشتند قیام او را در مصر صلاح نمیدانند و برخلاف تمام نوامیس بشریت در حدود ۱۲۹۶ ھ سیدجمالالدین را با خادم و شاگرد خود ابوتراب، از مصر خارج مینمایند.
۷ | حركت سید بههند و رفتنش بهلندن و پاریس |
سید پس از خروج از مصر بههند رهسپار گشت و در حیدرآباد دكن بهخیال اتحاد اسلام مسكن گزید. در آنجا بهخواهش محمد و اصل مدرس ریاضی مدرسهی اعزهی در تاریخ ۱۹ محرم ۱۲۹۸ رسالهی نیچریه را در رد دهریه نوشت كه در بمبئی چاپ شده و تاریخ الافغان را بهعربی انشأ فرمود. و در سال ۱۲۹۹ پیش از قشونكشی انگلیس بهمصر حكومت هند، سید را ازحیدرآباد دكن بهكلكته خواست و در آنجا نگهداشت تا وقتیكه غائلهی مصر ختم شد. با مرحوم سرسالار وزیر حیدرآباد وسرسید احمدخان ملاقی شدند و بواسطهی مسئلهی مصر و عدم خوشنودی او نزد انگلیسیان از هند بهآمریكا رفت و یا ابتدا بهلندن میرود و در حدود ۱۳۰۰ بهانگلستان نزول میكند. پس از اندك توقفی بهپاریس میرود. «ویلفرید بلنت» سیاسی ونویسندهی معروف انگلیسی او را در پاریس در منزل خود میپذیرد و با فراریان مصری محشور بوده. ویلفرید كه عازم سیاحت هند بوده بخواهش خود او سید سفارش و توصیهی او را بهپیروان خود در هند مینویسد. بنابه گفتهی خود بلنت آن كاغذ تأثیر زیاد داشته و خیلی بهدرد او میخورد.
بهقولی سه سال در پاریس مشغول خدمت بهعالم اسلام بوده و از برای استخلاص عالم اسلام از قید ذلت و مسكنت جریدهی فریدهی «العروةالوثقی» را بهمحرری شیخ محمد عبده، برضد پلتیك انگلیسیان و اروپائیان در تاریخ ۱۳۰۱ هجری تأسیس و مجاناً بهجمیع جهات شرقیه توزیع میفرمود و شمارهی اول این روزنامه در ۱۵ جمادی الثانی ۱۳۰۱ هجری منتشر گردید.جریدهی عروهی الوثقی یا نفخهی صور اسرافیل چنان ولولهی حس و زلزلهی حیات و استقلال و قریحهی سعادت در اجساد مردهی مسلمانان دنیا انداخت كه دول استعماریهی اروپ عموماً از خوف نهضت مستعمرات اسلامیه متزلزل و اركان سیاستشانمضطرب گردید. لهذا از تزاید نفوس این جریده بهتشویش افتادند و بهانواع مختلفه منجمله دخول آن در تمام متصرفاتانگلیس اسباب تعطیل آنرا انگلیسها فراهم آوردند. و از طرف فرانسه هم در باطن، تأیید شد. تا آنكه كوكب جریدهیعروهیالوثقی در برج هیجدهم غروب نمود (محل نوشتن جریدهی مذكور كه سید با شیخ محمد عبده مشغول نوشتن آن بودنددر كوچهی سیز و در كوچهی مارتل بوده، در دو محل).
راجع بهسیاست شرق روزنامههای فرانسه مقالاتی از سید انتشار میدادند كه اغلب جراید انگلیس از مطالب آن اقتطاف مینمودند. خصوصاً موقعی كه در پاریس بودند مباحثهاش در جراید فرانسه با «ارنست رنان» عالم مشهور فرانسوی در موضوع اسلام و علم، اهمیت بسیار داشته. و در آنوقت مسئلهی مهدی متمهدی سودانی افكار انگلستان را مشغول داشته بود و سید در مرابطه و مخابره با مهدی بود و مذاكرهی آن شد كه سید واسطهی صلح مابین متمهدی و انگلستان باشد و ظاهراً گلادستون صدر اعظم انگلیس هم در این كار حاضر شد، ولی بالاخره وزارت خارجهی انگلیس آنرا رد كرد و پس از استعفای گلادستون از وزارت در بیستم شعبان ۱۳۰۲ و وزیر هندوستان شدن چرچیل درباب یك اتحادی میان عالم اسلامی و انگلیس مذاكرهتجدید و سید در دهم شوال وارد لندن شده و در خانهی بلنت منزل كرده بیش از سه ماه مهمان مشارالیه بوده و با چرچیل و «سر دروموند ولف» مذاكراتی نمودند.
در ماه ذیقعدهی آنسال قرار شد كه سید بهاتفاق ولف مزبور بهاسلامبول برود. ولف بهسمت نمایندگی انگلیس در مصر مأمور شده بود و میخواست قبلاً بهاسلامبول رفته با سلطان عثمانی قراری درباب مصر بدهد. و ضمناً گفتگوی آن بود كه مشارالیه تخلیهی مصر را از قشون انگلیس وعده داده بود لهذا وجود سید را بهواسطهی نفوذش در درباریان سلطان كه طرفداران عالم اسلام بودند مفید دیده و مصمم بود بهاتفاق سید بهدربار عثمانی برود ولی بالاخره تنها رفت و سید بسیار از این فقره بهغیظ آمده و در حدود ۱۳۰۳ از پاریس رهسپار مشرق زمین شدند و خیال رفتن بهنجد و قطیف و یمن را داشتند كه در آنجا خلافت اسلامی متمدنی بهوجود آورند و اسباب اتحادی فیمابین مسلمانان عموماً و ایران و تركیه و افغان خصوصاً منعقد كنند.
۸ | آمدن سید بهطهران برحسب دعوت ناصرالدینشاه |
باعث آمدنش در ایران این شد كه ناصرالدین شاه در سیاحت اروپا آوازهی شهرت و نفوذ كلمه و لیاقت ذاتیهی سید جمالالدین را بهطوری مشعشع دید در فضای انجمنها و ستونهای جراید و مطبوعات اروپا سمت انعكاس پذیرفته كه كمترافتخاری از برای نژاد شرق عموماً و اسلامیان خصوصاً و ایرانیان بالاخص بهتر از آن وجود مسعود تصور شود (ولی او را افغانی پنداشته و ایرانی نمیدانسته) میرزاحسنخان صنیعالدوله وزیر انطباعات معلوم مینماید كه سید ایرانی و اسدآبادی است و مراتب را به ناصرالدینشاه عرض میكند. شاه هم قلباً طالب ملاقات سید میشوند و امر میكنند كه در هر نقطهاند، بهایرانش دعوت نمایند.
و در اوقاتی كه سید از پاریس و لندن بهعزم نجد و قطیف رخت سفر بسته و چند مرحله از منازل پیموده صنیعالدوله حسب الامر بهایرانش دعوت میكند، سید هم تقاضای ایشانرا پذیرفته عطف عنان بجانب ایران و از طریق عربستان در شانزدهم شهر شعبان ۱۳۰۳ ھ در بوشهر وارد منزل حاج احمدخان سرتیپ میشوند. چندماهی در آنجا مشغول تعلیموتربیت و ارائهی طریق اسلامیت و حریت بودند و امثال فرصت شیرازی و میرزا نصرالله كه بعدها ملكالمتكلمین شد. از آنبزرگوار استفادهی فیض مینمایند.
در ماه ذیقعده ۱۳۰۳ بهعزم طهران بموجب دعوت ناصرالدینشاه از بوشهر عازم اصفهان میشوند. ظلالسلطان ورود بهاصفهانش را تلگرافاً بهدربار ایران مخابره و مستدعی ده روز توقف آن سید جلیل و عالم نبیل میشوند. و در اصفهان درمنزل یكی از دوستان خود كه اسمش را فراموش كردهام میكند. همهروزه ظل السلطان را بهتوسعهی معارف و عدالت و ترقی مملكت توصیه مینمودهاند. پس از ده روز از اصفهان عازم طهران میشوند. سهام السلطنه مصطفی قلیخان كه در آنوقت حاكم یزد و كاشان بوده او را مهماندار و چندنفر اجزای خود را در خدمت سید تا مركز میفرستند. در بیست و دویم ربیعالثانی ۱۳۰۴ محترماً وارد طهران و در خانهی حاج محمدحسن امینالضرب كه یكی از دوستان خود بوده منزل میكند.
این بنده نگارندهی سطور (میرزا لطفاللهخان اسدآبادی همشیرهزادهی سید) چون از دعوت نمودن بهایرانش مطلع بودم، از طریق اصفهان و شیراز در سنهی مذكور بقصد زیارتش از اسدآباد عازم در اصفهان از ورودش آگاه شدم؛ ظلالسلطان احضارم نموده تحقیقاتی كرده بعد از شش روز توقف بهجانب كعبهی مقصود بهطهران شتافتم. در روز ورود بهطهرانم ناصرالدین شاه آن فیلسوف اعظم اسلام را احضار نموده بودند. در عصر همان روز بهفیض حضور سعادت دستورش نائل و دست مباركش را بوسیدم - تا روزیكه عازم فرنگستان شدند در خدمتشان بهاستفادهی فیوضات مشغول بودم.
شرح حال آن بزرگوار و ورود بهطهرانش مجملاً اینست: ناصرالدین شاه در روز ملاقات بهسید میگویند از اینكه دعوت ما را اجابت و متحمل زحمت مسافرت بهایران شدهاید و شما را ملاقات نمودم بسیار خوشوقتم و حضرت شما بههر لباس كه باشید من شما را میشناسم و میتوانم بر سلاطین عصر خود فخر كنم كه مانند شما فیلسوف عظیمالشأنی از مملكت ایران بهوجود رسیده كه از نتیجهی علم و فضل و حكمت شما ممالك خارجه بهرهمند و مستفید شدهاند و دانایان و حكمای خارجه بهفضل و دانش و استادی شما اعتراف دارند. و از زحمات شما در عالم اسلام در مصر و هند و افغان و اسلامبول و سایر نقاط اروپا آگاه میباشم و تعجب دارم كه وحیداً بدون وسائل در ممالك خارجه بهاین كارهای بزرگ چطور اقدام و قیام نمودهاید؟ چرا باید ملل اجنبی از فیوضات شما مستفیض و اهالی وطن شما از آن محروم باشند و ما را در آبادی ایران و ترقی آنچه باید و وسایل ما بهالترقی آن چیست؟
سید: میتوانم بر خود ببالم كه شهریار ایران از این خواب گران بیدار و به فكر آبادی مملكت و ترقی ملت افتاده و مرا شناختهاید. بلی ایرانی و اسدآبادی هستم. بهحمدالله تمام علوم در سینهی من درج است. بهتنهایی و خردی من ننگرید؛ زیرا كه میتوانم با این مشت كوچك خود كوه دماوند را بهاین بزرگی در قعر زمین فرو ببرم! در هر كجا بودهام و باشم، قصدم ترقی و عظمت مسلمین و حفظ بیضهی اسلام و استقلال مملكت آنان بوده و هست. هرگاه قصد و نیت سلطانی را موافق بینم بهقدر توانایی مساعدت با نیات خیریهی سلطانی خواهم نمود. خرابی ایران و ذلت اهالی بدبخت آن تماماً از خود شهریار است».
با دلایل واضحه عیوبات را مدلل نموده بودند. منجمله یكی از آنها داشتن هشتاد حرم كه هریك از آنها دارای چند خادم و خدمهاند و تجملات آنها را مملكتی لازم است بوده. اجمالاً عیوبات را نشان و راه چاره را مینمایند. اما نه بهاین قاعده و قانون كه فعلاً رفتار مینمایند و فقط لباس و اسم عوض شده.
اظهارات خیرخواهانهی سید در قلب ناصرالدینشاه زایدالوصف مؤثر افتاد و تمام بیانات سید را پذیرفته انجاز مقاصد و ترتیب اصلاحات اداری را بهطوری قطعی متعهد شد. صنیعالدوله را در دفعهی اول ملاقات نمودن مرحوم سید لقب اعتمادالسلطنه میدهند. و ایشان تكلیف رئیسالوزرائی و ریاست دارالشورا بهآن بزرگوار مینمایند قبول نمیكنند و میگویند در دنیا طالب ریاست نبوده و نیستم و بهجز تربیت و ترقی مسلمانان و آبادی وطن مقصدی دیگر نداشته و ندارم.آنچه را كه امروز درخور و بایست است میگویم شاه و عقلای مملكت بهنظر صائب دقیق در آن ملاحظه و تفكر نمایند آنچه را مقرون بهصلاح دانستند تصویب نموده مجری دارند. ناصرالدین شاه قبول نموده امر میكند از طبقات وزرا و علما و تجار و صنوف ممتازه خدمت آن سید عالیقدر آمده ترتیب امورات لازمه و ادارات و مجلس را معین و قانونی كه لازم است بنویسند. بعد از چند جلسه جملگی برای امتثال امر سید حاضر میشوند.
به این واسطه در هر محفلی ذكری و در هر انجمنی گفتگویی در اینباب بود و تا چندی جز این صحبت و مذاكره حرف و صحبتی در بین خاص و عام مردم طهران نبود. سید هم با آن نفوذ كلمه و قوهی خطابهی مؤثری كه داشت در طهران هم مانند همهجا با كمال جرئت و صراحت از خرابی اوضاع مملكت و لزوم اصلاحات و ترقی و تمدن برضد استبداد حرف میزد و كلمهی حریت و مدنیت را درمیان كلمههای روشن جای داد، و مستقیماً در مقام ارشاد و تنبیه این ملت بخت برگشتهی خواب رفته برآمد.
بهطوریكه درخور آبوهوای طهران بود از انتشار لوائح و مقالات جانسوز در محضر علما و اعیان و اكابر و تجار و القأ مواعظ متوسل گردیدند. - این نفس آتشین بهقدر ذرهی بر دل آهنین این ملت اثر نكرد بغیر از عدهی - تا اینكه بهواسطهی نقص عیش همایونی و سلب لاحدی كه لازمهی اصلاح اداری است، بعضی از وزرأ خائن خود خواه و پارهی از علمأ سوء بیعمل كه همه وقت از عوام مردم استفاده كردهاند، بهتحریك و همدستی دستهای اجنبی متفق و در مقام شكایت و مغلطه كاری برآمدند واز روی حسادت و اغراض شخصیه وطن عزیز ما را خراب خواستند و راضی بهاطاعت اجانب شده درمقام ضدیت برآمدندو ناصرالدین شاه را بهسخنان غرض آمیز زیاده از حد، خائف نمودند كه مبادا اساس مدنیت و مشروطیت در ایران استوار و برقرار شده وجود خبیث خائنشان نابود و عاطل گردد.
تا اینكه اولیای دولت خاصه میرزاعلی اصغرخان صدراعظم خائن كه مذاق سید در مزاج آن مانند سم قاتل بود شاه سادهلوح را از وعدهی خود پشیمان نموده و خاطرش را از سید رنجانیدند و بهحدی سعایت نمودند كه گفتند اگر چهار روز دیگر سید در طهران بماند سلطنت را صاحب و شما را خلع خواهد كرد. شاه بسیار متوحش شده محرمانه بهحاجیمحمدحسن امینالضرب كه میزبان سید بوده، ابلاغ مینماید كه توقف سیدجمالالدین را در طهران بهجهاتی چند مناسبنمیدانم بهایشان بگوئید چندی بروند خراسان باشند تا وقتی مناسب دیده ایشان را بطلبم. حاجی محمدحسن فرمایش شاه رابه سید میرساند جواب میگویند حال كه زمستان است هواها كه خوب شد، بهرجا كه خود میل داشته باشم خواهم رفت. پساز گذشتن زمستان و اعتدال هوا این مختصر را بهناصرالدین شاه بعدالعنوان نوشتند:
«عزم نجد و قطیف را داشتم صنیعالدوله (اعتمادالسلطنه) برحسب امر شهریاری بهدارالخلافهی البهیه دعوتم نمود امتثال نموده آمدم بحمدالله شرف شمول حاصل شد اكنون قصد عزیمت فرنگستان را دارم اجازهی سلطان را فریضهی ذمهی خود میدانم و بهجز استحصال اذن مقصد دیگر نیست. البته هرجا باشم خود را خادم مقاصد عالیه و مساعد افكار خیریهی شهریاری كه حفاظت دین وصیانت حوزهی مسلمین است میدانم. اللهم اید بآرائه الصائبهی هذهالملهی و شید بعزائمه الثابتهی اساس سلطنهی هذهالامهی الغرا و السلام
ناصرالدین شاه چنین پاسخ نوشت:
« جناب ... آقای سید جمالالدین مقصود ما از ملاقات شما حاصل، اكنون كه میخواهید بهفرنگستان بروید بسیار خوب است محض اینكه وجود مبارك ما را در نظر داشته باشید و فراموش ننمائید یك انفیه دان الماس جهت شما فرستادم و ما هم هیچوقت شما را فراموش نخواهیم كرد. شهر رجب ۱۳۰۴».
میرزاعلی اصغرخان كه در آنوقت امینالسلطان بود، دستخط را با انفیهدان آورده بهضمیمهی هزار تومان با یك حلقه انگشتری الماس هم از خود تقدیم مینماید. آن اولین فدایی راه اسلام، وجه را عیناً رد نمود. انگشتری را در حضور امینالسلطان به محمدحسین آقا پسر مرحوم حاجی محمدحسن امینالضرب، بخشیدند. قوطی را خواستند پس بفرستند بعضیها صلاح ندانستند، پس از چند روز دیگر قوطی را به... بخشیدند.
۹ | حركت سید بهروسیه و ملاقاتش با ناصرالدینشاه |
در نهم شعبانالمعظم ۱۳۰۴ هجری از طهران عازم فرنگستان شده بهروسیه رفتند و در شهر ولادی قفقاز مهمان محمدعلیخان كاشی بود و در آنجا ماند. امینالضرب نیز از طهران رسید و بهاتفاق بهمسكو رفتند كه بعدها قونسول در آن شهر گردید، مهمان بودند. بعد امینالضرب بهپاریس رفت و سید عازم پترسبورگ شدند.
در مسكو با كاتكوف مدیر جریدهی مسكو ملاقات كرد و برای اتحاد روس و دول اسلامی برضد انگلیس كار میكرد. بهروایتی خود كاتكوف تلگرافاً ملاقات سید را خواهش و درخواست نموده بود. و در مدت كمی كاتكوف وفات مینماید و در یازدهم شهر ذیقعده ۱۳۰۴ سید بهپترسبورگ میرود و قریب دوسال در آنجا بوده و با رجال نامی و اشخاص سیاسیآن مملكت بهسر میبرد. مقدمش را گرامی میشمارند و از او خوب پذیرائی مینمایند.
از آنجا بهاطریش رهسپار میشوند. در سفر اخیر فرنگستان ناصرالدینشاه در وینه پایتخت اطریش آنمرحوم را ملاقات و از وضع رفتار و حالات و رتبه و مقام سیدجلیلالقدر متحیر و از ملاقاتش بسیار اظهار مسرت مینماید. مجدداً سید را دعوت بههمراهی و آمدن بهایران مینماید. سید قبول نمیكند و رفتاری كه از دعوت سابق از خائنین درباریان دیده وسعایت مغرضین را با مقاصد سوء آنها نصبالعین شاه مینماید. پس از مذاكرات بسیار و اصرار ناصرالدینشاه قرار بهدستدادن و بستن عهد و خلف ننمودن و بهسعایت مغرضین گوشندادن میشود. شاه بهیكی از همراهان خود میگوید كه ازجانب من دست معاهده بهجانب آقای سیدجمالالدین بسپاران! وحید دهر دست او را بازپس زده میگوید دست تو را بادست من لایق عهد نیست و نشاید در این معاهدات بجز دست سلطان دست دیگری را سزا و مناسبتی نیست كه با دست منعهد ببندد خود ناصرالدین شاه دست پیش آورده عهد موافقت را برای آمدن سید بهایران از هر جهت مؤكد و محكممینمایند و هریك نطقی در مستحكم داشتن عهد و میثاق خود بیان میكنند.
ناصرالدین شاه برای استرضای خاطر دولت روسیه كه بهواسطهی امتیاز بانك شاهنشاهی و افتتاح رود كارون بهكشتیهای انگلیس دولت روسیه بر امینالسلطان آشفته بودند میخواسته است یكی از ملتزمین را بهدربار پترسبورگ روانه دارد بهواسطهی خالیبودن كیسههای مملو از زر و سیم كه بهمصارف معینهی فرنگستان صرف لهو و لعب و... و... و... شده بود بهطوریكه منظور بوده وسایل آن مهیا و آماده نبود و بههریك از همراهان امر و تكلیف متحملشدن این زحمت و انجام مطلب را مینمایند هریك بهنوعی معتذر میشود. قرار میدهند كه در ورود بهطهران یك نفر را برای انجام آن مقصود انتخاب و بهپترسبورگ (پایتخت روسیه سویت) گسیل دارند. آن دانشمند یگانه از روی حمیت و غیرت اسلامپرستی نظر بهرابطه و نفوذیكه در دربار روسیه داشت و از آنجاییكه بههر صدمه و لطمهای كه بهنفوذ انگلیس وارد میشد، خوشنود بود انجام مطالب فوقالذكر را بدون مخارج و اخذ دیناری بهعهده میگیرد.
ناصرالدینشاه بهسمت ایران و سیدجمالالدین بهجانب پترسبورگ روانه میشوند. و بهقول خود با «دوگیرس» رئیسالوزرأ روس و زینویف، مستشار وزارت خارجه و ایغناتیف و مادام نویكوف و ژنرال ریختر و ژنرال ابروچف ملاقات و مذاكره كرده و كامیاب بهطهران برگشت.
۱۰ | زجر و تبعید سید از طهران و آمدنش بهبصره |
خوشبختانه حقیر نویسندهی این تسطیر در آنسال طهران بودم و فقط انتظار ورود سید و تشرف بهحضورش را داشتم تا اینكه مژدهی تشریف فرمائی بهطهرانش را از مسكو بهطهران بشارت دادند و در این بینها شاه وارد طهران شد و تقریباً بعد از دو ماه دیگر سید در سال ۱۳۰۷ هجری وارد ضرابخانه بیرون شهر شدند. دوسه روزی در همانجا توقف فرمودند. در روزقدوم میمنت مسعودش حقیر بیصبرانه و مشتاقانه بهخدمتش نائل و پای مباركشان را بوسیده دست ملاطفت و نوازش مكرر بر سرم كشیده رویم را بوسیدند و اجمالاً از معاهدات آگاهی بههمرسانیدم. ورقهی بهناصرالدینشاه بهاین مضمون تحریر فرمودند:
«ما بهعهد خود وفا نموده مطالب مرجوعه انجام یافته و اكنون، بهضرابخانه وارد شدهام. این است قبل از اینكه تشرف جویم و وارد شهر شوم اظهار میدارم: میدانم مغرضین و مفتخواران دست از اغراض خود برنمیدارند و همه روزه سعایت خواهند نمود و شهریارهم در دفع شبهات و سعایت خائنین اقدام نخواهید فرمود و معتذر بعذر و در عهد خود استوار نخواهند ماند.
چنانچه در عهد خود از روی حقیقت باقی و استوارید اجازه فرمائید وارد شده تشرف حاصل نمایم. هرگاه این عهد و دعوت هم مثلدعوت سابق است از همینجا اذن معاودتم دهید كه نه مغرضین اعادهی سعایت نمایند و نه اعلیحضرت بخلف عهد و میثاق در عالممشهور شوند والسلام (جمالالدین)».
(جواب ناصرالدین شاه) بعدالعنوان:
«از آمدن شما مسرور و زحمات شما را منظور و نهایت اعتقاد و اعتماد را بهعهد و وطنخواهی شما دارم. ما نیز در عهد خود برقرار و باقی میباشیم. از هرجهت آسودهخاطر وارد شوید. منزل در خانهی جناب صدراعظم كرده همه روزه با ایشان بهحضور ما نائل گردید».
ثانیاً سید بهشاه نوشت:
«از باقیبودن در عهد و مراحم ملوكانه نهایت متشكرم، نزد صدراعظم منزل نخواهم كرد، منزل متعدد دارم چون حاجی محمدحسناز دوستان من است و سابق هم آنجا منزل داشتهام میل دارم باز در همانجا باشم».
جواب ناصرالدینشاه بهسید:
«حال كه میل دارید خانهی حاجی محمدحسن منزل كنید بسیار خوب».
این بود كه وارد طهران شده در منزل حاجی مذكور منزل كردند (قلم اینجا رسید و سر بشكست) چند ماهی كه در طهران توقف داشتند بهقوهی خطابت و نفوذ كلمه حرفهای ناگفتنی و چیزهای ناشنیدنی را در كلههای روشن و دماغهای منور جای داده بهقوهی جاذبهیكه سید در تقریر داشت بسرعت هرچه تمامتر دائرهی حریت و آزادی و اسلام پرستی را در طهران وسعت داده تخم آزادی را درقلوب صلحا افشاند خورده خورده رائج دهان هر بازاری شد كه سید جمالالدین راست میگوید شاه ظالم است، شاه ملت فروش است، شاه مملكت برباد ده است، شاه عیاش است، شاه شهوتپرست است، وزرا خائناند، وزرا دزدند، وزرا رجاله پرستند، مایل بهآبادی مملكت و ترقی ملت نیستند، بیتالمال مسلمین كو؟ عسگر ما كو؟ تجارت ما كو؟ ثروت ماكو؟ اسلحهی ما كو؟ معارف ما كو؟
درباریان خائن دیدند اگر یك ماه دیگر سید در طهران بماند محققاً ملت شورش میكند از آنطرف دیدند گرفتاری سید كه در نزد عامه طرفدار عدالت و اسلام و قرآن است، اقوی برهان بر بیدینی و ستمكاری دولت است و این خود بیشتر احساسات مردم را بهجوش میآورد، لهذا دسیسهی لعنتآمیز آن از خدا برگشتهها بهآنجا رسید كه با كمال وقاحت و بیشرمی آلت قتالهی تكفیر را بهكار بردند و مطلب را چنان بر عوامالناس مشتبه كردند كه شیطان با صدهزار سال عمر انگشت حیرت بهلب گزید - مزه اینجاست كه هرچند قدمبهقدم جماعت عوامی را تحریك كردند، بهبابیها و دشمنان شاه لعنت كنند.
اجمالاً از سعایت مخربان مملكت و شریعت نبوی همان داستان سابق بلكه بالاتر از آن پیشآمد كرد و شاه جبون خوش باور از آنجاییكه قلباً مایل بهبیداری ملت و ترقی مملكت نبود و بر مردمان دانشمند حسد میبرد و دربین وزرأ ودرباریان القأ ضدیت مینمود و هركس را راغب باصلاحات میدید و استعداد او را كافی میدانست، بهر وسیله بود دراعدامش میكوشید - با وجود ذیقیمت میرزا تقیخان امیركبیر و... واقعاً برباد دهندهی حقیقی ایران و باعث ذلت و انحطاط اهالی آن ناصرالدینشاه را باید دانست - خلاصه شاه از خلف وعده و پیمانشكنی پروا نكرده خود نیز با خائنین و مخربین مملكت اسلام مساعد و معاضد گردید و سخنان غرضآمیز ایشان را قبول مینمود - اما در ظاهر بتوسط بعضی از رجال ابلاغ داشته بود كه سید در طهران یك چندی نماند خراسان یا قم برود. بزرگان مملكت میل بهتوقف او در طهران ندارند! سیدبیپرده جواب داده بود:
اولاً برای چه مرا بهایران دعوت نمودند و در دفعهی ثانی كه در خارجه بودم برای چه بهآن همه اصرار معاهدات چند نموده بهایرانم خواستند و اكنون كه آمدهام از من چه ضرری بهدولت و ملت رسیده كه در ایران باید نباشم. و من از روز اول كه زحمت وطنپرستی و خدمت بهعالم اسلامیت را عهدهدار شدهام سرم را برای نیل بهمقصود عالیهی خود بركف دست گرفته و بقدر ذرهی خوف و اندیشه از احدی ندارم. و تا عهدشكنی و خلف وعده و نقض پیمان شاه را در روی كرهی دنیا بر تمام ملل معلوم و ثابت نكنم، اگرچه جانم درمعرض تلف و هلاكت باشد جائی نخواهم رفت، من محكوم حكم كسی نیستم كه بهمن بگویند بیا، بیایم و بگویند برو بروم. و این ماهانهی كه برای مسافرت من معین كردهاند، در ایران عموماً و در طهران خصوصاً مستحق بسیار است، بهآنها بدهند.
و چون سید بهیقین میدانست كه عاقبت درصدد اذیت و صدمهاش خواهند برآمد و بودنش در منزل حاجی محمدحسن اسباب زحمت برای حاجی و سایر دوستانش خواهد شد، بههمین ملاحظه بهمكان شریف حضرت عبدالعظیم نقل مكان نمودند و قریب هفت ماه در آن زاویهی مقدسه بود و اغلب دوستان و پیروانش آشكارا و پنهان، خدمتش میرسیدند واستضائهی نور مینمودند. رفته رفته بهواسطهی نطقهای آتشین و خطابههای متین سید همهمه و غوغائی در این باب بین اهالی طهران پیدا شد. تا اینكه عاقبتالامر بهحكم ناصرالدینشاه میرزا علیاصغرخان صدراعظم آقا بالاخان سردار را كه در این اواخر بهتیر ملت در حكومت رشت كشته شد، مأمور بهنفی و بیرونكردنش از بست و اخراج نمودنش از ایران نمودند.
مختارالسلطنه حاكم حضرت عبدالعظیم نیز با مأمور ظالم موافقت كرده آن سید وحید مظلوم را مانند جد بزرگوارشعمامه بگردنش انداخته از زاویهی مقدسهاش بیرون كشانیده و از وسط بازار برده با چندنفر سواره در آن زمستان سخت از راهقم و پرسوج بهكرمانشاهانش فرستادند و مستحفظین او را منزلبه منزل عوض میكردند، زیرا كه بواسطهی اخلاق حمیده وحالات آن برگزیده هركس میشد در مجلس اول و دوم شیفته و فریفتهی او میگردید.
در آن تاریخ حسینخان امیرافخم شورینی قرا گوزلو حاكم كرمانشاه بوده با احترامات فائقه از سید پذیرایی میكند و یك وجهی تقدیم میكند. سید وجه را رد میكند و حوالهی داشته میفرستد از تاجر میگیرند و صدتومان با كمال ملاطفت بهمأمورین تبعید خود كه مأمور بودند سید را تا كرمانشاه رسانیده تسلیم امیر افخم نمایند، میدهد. و بهامیرافخم میگوید اگرمیخواهی من از شما خوشنود باشم این خار را (جوانمیر كه در آنوقت در قصر شیرین زوار و عابرین را لخت میكرده و میكشته) از سر راه مسلمانان بردار.
همان شب امیر خواب میبیند كه سواری نیزهی بهاو داد و عین عبارت سید را بهاو امر كرد. این بود كه امیرافخم دلش قوی و بعد از چند روز دیگر بهقصر شیرین میرود و جوانمیر را دستگیر مینماید و میكشد. اگرچه بهواسطهی محبتی كه امیر نسبت بهسید كرده بود یك چندی مغضوب دولت گردید.
بالاخره در آنوقت كه سید را از حضرت عبدالعظیم بیرون كشیدند جز سید معینالتجار و میرزا رضای كرمانی معروف كسی دیگر خدمت سید نبوده. معینالتجار از خوف پنهان میشود و میرزا محمدرضا واشریعتا گویان اهالی طهران را بهتأیید و یاری و استخلاص آن وحید زمانه وادار مینماید. و كوفی طینتان آن اولاد رسول را یاری نمینمایند و این واقعهی ملال انگیزدر ماه شعبان ۱۳۰۸ هجری كه خود نگارنده هم در طهران خدمت سید بودم بهوقوع رسید. (كسانیكه نسبت بهسید بیاحترامی كردند چندی نگذشت كه خداوند آنها را بهكیفر خود رسانید، مانند مختارالسلطنه، آقابالاخان، میرزا علیاصغرخان صدراعظم كه همگی بهترتیب كشته شدند و بهمكافات خود رسیدند. صفاتالله).
۱۱ | حركت سید از راه بصره به لندن |
دوستانش این قضیه را بهبغداد و سایر ولایات بهوسیلهی تلگراف رمز اطلاع دادند. و مأمورینش به دستورالعمل دولت نگذاشتند سید بهعتبات مشرف شود و از والی بغداد تقاضا كرده بود كه سید را از سرحد یكسره بهبصره بفرستند. همینطور هم میكنند. سید وارد بصره میشوند با حاجی سید علیاكبر شیرازی كه از علمای ایران بوده و تبعید شده بود ملاقات كرده توسطاو رسالهی عربیه موسوم به «حجةالبالغهی» و «حملةالقرآن» را در تاریخ ۱۳۰۸ از بصره به مرحوم حاج میرزاحسن مجتهد شیرازی و سایر علمأ و مجتهدین كربلا و نجف و سامره مبنی بهحمایت اسلام و محو ریشهی ظلم و قطع نفوذ اجانب نوشتند كه بعدها در لندن خود سید آنرا بهطبع رسانیدند.
و در این اثنا تلگرافاً خبر بهطهران دادند كه سید جمالالدین بغتهی از بصره خارج و از او خبری نیست. تلگرافاتی از دولت ایران بهنقاط معینه مخابره میشود كه سید را هرجا دیدند توقیف كنند. تا آنكه آن ذات والا بصوب اروپا رهسپار و بهاندك مدتی وارد لندن میشوند. در مجالس انگلیس خطابهی مؤثر و مفصلی حاوی بر مظالم ناصرالدینشاه و بعضی از دربار ایشان بیان میفرمایند چنانکه حاضرین متزلزل شده بهگریه میافتند و با اینكه سید قویالبنیه بود بواسطهی صدمهی كه بهاو رسیده بود علیلالمزاج و ضعیف میشوند. تبعید او از ایران با زجرهای وحشیانه و بردنش تا خانقین در فصل زمستان تا آخر وحلهی عمر یادداشت و اثری بد در دلش گذاشت. و در لندن مورد اهمیت زیاد واقع گردید. زیرا كه گذشته از اینكه انگلیسها حركات و سكنات او را در اقامت مصر، هندوستان، افغان و اروپا تحت نظر قرار داده و مواظب اعمالش بودند بهعقاید قلبی و معنوی او نیز تا درجهی پیبرده و بخوبی از تأثیر كلمهی او باخبر بودند و فقط از نقطهی نظر اینكه شاید بتوانند موفق بجلب موافقت او شوند احترامات فوقالعاده نسبت بهسید بهجا آوردند. تا آنكه سفیر ایران در لندن بهوزارت خارجهی انگلیس ابلاغیه اشاعه داد و سید را بهانقلابی معرفی كرد.
این اقدام سفیر ایران موجب آن گشت كه در لندن احترامات سید بیشتر از پیشتر گردید. و بههمین منوال سید چندی در لندن ماند و با میرزا ملكمخان كه آنوقت از سفارت عزل شده بود، اغلب ملاقات میكرد و چندی در منزل او بود تا آنكه در ماه رجب ۱۳۰۹ یك روزنامهی عربی و انگلیسی بهاسم «ضیأالخافقین» در لندن تأسیس كرد و در شمارهی دوم آن مورخهی غرهی شعبان مكتوبی را كه خود سید بهعلمای بزرگ عتبات و ایران نوشته بود درج كرد. انگلیسها بوسایل عجیبی اسباب توقیف آنرا فراهم كردند.
در این میان سفیر دولت تركیه بهملاقاتش آمده و بوی ابلاغ كرد كه عبدالحمید سلطان تركیه برطبق دستخطی كه بهسیدتقدیم مینماید تقاضای ملاقات و مسافرتت را بهاسلامبول نموده. سید از سفیر ترك استعلام مینماید، علت این تقاضا چیست؟ سفیر ترك جواباً بهسید میگوید عبدالحمید میخواهد بهمعاضدت و مساعدت فكری شما بلكه بتواند اتفاق و اتحاد خلل ناپذیری بین ممالك اسلامی ایجاد و برقرار نموده بعلاوه برای انشأ و تدوین بعضی قوانین مفیده از فكر رزین ورای متین حضرتت استفاده نماید. سید خواهینخواهی از لندن در حدود ۱۳۱۰ حركت و مستقیماً بهاسلامبول و به «بابعالی» محترماً معززاً نزول اجلال فرمود.
۱۲ | ورود سید بهاسلامبول بهدعوت عبدالحمید و وفاتش در آنجا |
نظر بهنفوذ سید در ممالك اسلامیه عبدالحمید مقدمش را گرامی شمرده بر مقام منیعش افزود، منتهی اعزاز و توقیر را از معظم له نمود، شام و نهار سید همهروزه از مطبخ سلطانی و خوان ملك تهیه میگردید و بهقولی ماهی دویست لیره هم برای وی مقرر كرد و بسیار تقرب در پیش سلطان داشت. در همان موقع مستر بلنت معروف انگلیسی در اسلامبول بوده حكایتی از پذیرائی سلطان تركیه از سید در عید فطر و اضحی میكند.
در ابتدا مناسبات عبدالحمید و سید فوقالعاده با هم گرم و دوستانه بود و بیش از حد بهصمیمیت یكدیگر مستظهر بودند ودر یك جلسهی خصوصی بینالاثنین عبدالحمید از سید تقاضا كرد كه مرا از حضرتت تقاضای این است كه جهد وافی مبذول فرموده كه با توحید نظر و مساعدت حضرتت بلكه بتوانیم در بین ملل اسلامی اتحاد و اتفاق قوی الاركان خلل ناپذیری را تأسیس و تشكیل كنیم كه در پرتو آن اتحاد جامعهی اسلامی دست وداد را با فرط استقامت بهیكدیگر داده در ظل استقلال واتحاد اسلامی بهترویج صنایع و علوم پردازند. تا اینكه بعونالله موفق شوند كه قدرت و عظمت از دست رفته را بهدست آورده از كاروان سعادت و ترقی دنیا باز نمانند.
سید جمالالدین كه از ابتدای زندگی سیاستش این مقصود یگانه اصل مهم خیالاتش محسوب میشد و همواره تعقیب این نظریه منظور نظرش بود، با مسرت قلبی و بشاشت ضمیر این پیشنهاد را بحسن قبول تلاقی كرد و قول همه نوع جان فشانی و فداكاری را در پیشرفت این مرام عالی بهمقام خلافت داده از آن ساعت بهبعد برای عملی كردن این عمل با عزمی آهنین و ارادهی قوی تراز كوه سنگین قیام نمود. سید جمالالدین گذشته از مراتب علمی و ادبی و فضیلت اخلاقی و تقوای ذاتی و سایرملكات فاضلهی كه دارا بود، جنبهی شجاعت او بر سایر مدارج عالیهی اخلاقش رجحان داشت و هیچگاه در مذاكره و محاوره جبن و هراس بر او مستولی نمیشد و همیشه با فرط قدرت و اعتماد بنفس كه مجبول طینتش بود عقاید و نظریات عالیهی خودش را بیپروا اظهار میداشت. گذشته از اینكه علاقهی تام و تمامی بهسعادت و ترقی وطن و هموطنان خود داشت، مساعی واهتماماتش مصروف ترقی و تعالی عالم اسلامیت بود و مكرر بهپیروان خود گفته بود كه بهنام عظمت اسلام و شریعت غرای خیرالانام باید در ارتقأ و اعتلأ كلیهی دول اسلامی اعم از آسیائی و آفریقائی و غیره كوشیده و سلطه و غلبه اروپائی را غیر متجاوز و محدود ساخت، بقسمتی كه ممالك مسلمین از هر حیث مصون و محروس از تجافی و تخاطی دیپلوماسی اروپائی باشد، و از نقطه نظر ترویج و اشاعه این مرام و مقصد بود كه قسمت عمده عمرش را بعه مسافرت در ممالك اسلامی گزرانیده و در همه جا از اظهار این عقیده عالیه خودداری نمود. و بدین جهت بود كه بهتقاضای عبد الحمد ثانی برای اتحاد عالم اسلام از لندن
به اسلامبول آمد. بعد از چندین جلسهی خصوصی بین سید و عبدالحمید در اسلامبول راجع بهاتحاد اسلاماین اندیشه عالی را بدواً سید بدو طریقه منقسم نمود:
كلیهی مذاكرات دولتی و درباری نسبت بهتهیه كردن زمینه چه با ناصرالدین شاه و چه با خدیو مصر و سلطان مراكش و سایر امرأ و امارتنشینهای مستقیماً با عبدالحمید و وزرأ و سفرأ و درباریان او به هرنوع كه مصلحت اندیشیده باشد.
قسمت ملی و عمومی آن كه مهمتر بود سید بعهده گرفت كه با علمأ و زعمأ اسلام اعم از شیعه و سنی و غیره هم داخل در مكاتبه گشته و اصل قضیه را بهرضایت و جانبداری همهی رؤسا و قائدین ملی اسلام حل تسویه نمایند، و درضمن باعبدالحمید قطع كرد كه چون دولت ایران نسبت بهمصر و افغان با مراكش و غیره دولت مستقل تام و تمامی است و بعلاوه اصل و جههی اختلاف شیعه و سنی موضوعیت یك قسم آن كه شیعه باشد از هر جههی ایران است. لذا از طرف عبدالحمید بهنام ملت و دولت تركیه عتبات عالیات و قسمتی دیگر از بینالنهرین كه مرتبط بهمشاهد مشرفهی شیعه است تفویضاً درمقابل مساعدت دولت و ملت ایران نسبت بهاتحاد اسلامی از مملكت عثمانی منتزع و بهایران منضم شود. و سید قرارداد از هریك قطعات مهمهی ممالك اسلامی یكنفر نمایندهی دولتی بهانتخاب دولت و یكنفر از طراز اول علما كه حقیقتاً نمایندهی ملی باشد بهانتخاب ملت برگزیده شده در اسلامبول گرد هم جمع آمده كنگرهی عالی بنیانی بهاسم مقدس اسلام در اسلامبول تأسیس وتشكیل نمایند و حل قضایای مهمه را در همهجا و همه موارد بهحكمیت آن كنگره رجوع و محول داشته تصمیمات ومقطوعات كنگرهی اسلامی را همهی دول و ملل مسلمان مذهب واجبالاحترام شناخته تبعیت نمایند (بعدها معلوم شد قصدعبدالحمید این بوده كه خودش را در رأس این كنگره بهریاست جای داده و مقام خلافت عامه و خاصه را توأماً حائز شود -یكی از موضوعاتی كه بعداً تولید اختلافنظر بین سید و عبدالحمید نمود این مسئله بود).
مقصود سید از تشكیل این كنگرهی اسلامی این بود كه وسایل ترقی و تكامل ملل اسلامیه را مشتركاً فراهم نموده شوكت و عظمت اولیهی اسلام را تجدید نماید و هرگاه یكی از دول اروپائی بیاعتدالی را نسبت بهیك مملكت اسلامی روا داشت، فوراًآن كنگرهی عالی اسلامی اعلان جهاد مقدس را بهتمام مسلمین دنیا برعلیه آن دولت صادر نموده گذشته از تحریم امتعه وكالای تجارتی آن دولت همهی مسلمین برای اطاعت از مبارزه قیام و شمشیر از نیام كشند.
بعد از آنكه مواضیع فوق بین سید و عبدالحمید قطع شد، سید موضوع را بهرفقا و پیروان خصوصیش كه همه از فحول ادبأ و علمأ و آزادیخواهان نامی شیعه بودند مراجعه داده و در جلسهی اول حاضرین محضرش عبارت از: فیضی افندی معلم ایرانی، رضا پاشا شیعی، سید برهان الدین بلخی، ابوالحسن میرزا شیخالرئیس، نواب حسین هندی، شیخ احمد روحی، میرزا آقا خان كرمانی ، میرزا حسنخان خبیرالملك، عبدالكریم بیك، حمدیبیك، جواهریزادههای اصفهانی، شیخمحمود افضل الملك روحی و چندنفر از آزادی خواهان و مریدانش بودند.
سید خطابهی مؤثری قریب بهاین مضمون بیان فرمود و حاضرین را بهمقصد اخیرش آگاه ساخت:
« امروزه مذهب اسلام بهمنزلهی یك كشتی است كه ناخدای آن محمدبن عبدالله صلعم است و قاطبهی مسلمین از خاص وعام كشتینشینان این سفینهی مقدسهاند و یومنا هذا این كشتی در دریای سیاست دنیا دچار طوفان و مشرف بهغرق گردیده و بهآن جریانات پلتیكی دنیا و حوادث در غرق و افنای این كشتی رخنه كرده و میكند. آیا تكلیف سكنه و راكبین این كشتی كه مشرف بهغرق و آمادهی هلاكند چیست؟ آیا نخست باید در حراست و نجات این كشتی از طوفان و غرق آب كوشید یا درمقام دوئیت و اختلاف كلمه و پیروی اغراض و نظریات شخصی برآمده خرابی و هلاكی یكدیگر را ساعی باشند؟
حاضرین و مستمعین خطابه گفتند: نخست حفظ بیضهی اسلام و نجات این كشتی مقدس فریضهی ذمهی هر وطن دوست و اسلامپرستی است. عموماً متعهد شدند كه در پیشرفت نظریات عالیهی سید از بذل هر گونه مساعدت و فداكاری دریغ نكنند. بالاخره سید عالیمقدار با پیروان و همكارانش برای نیل بهاتحاد اسلام قیام كردند. و چون افكار عالیهی سید در همهجا واسطهی تربیت و ترقی مسلمانان بود لهذا در اسلامبول هم مانند سایر جاها تخم آزادی و حریت را در نفوس ذكیه پاشید.
سید جلیلالقدر عظیمالشأن مقرر داشت كه بهعموم علمأ طراز اول و قائدین ملت شیعه بطور متحدالمآل مكاتیبی كهحاوی و متضمن تبلیغات لازمه با ذكر ادلهی مثبته و استنادات متقنه باشد، مشروحاً و مبسوطاً نگاشتند. و بهعلاوه بههركدام ازمعتقدین خود امر داد كه بهاستثنأ دوستان مهم خودشان قضیه را تذكر بدهند كه در پیشرفت این مقصود اقدام بنمایند. اینبود كه بالغ بر پانصد مراسله و مكتوب بالسنهی مختلفهی فارسی، عربی، هندی، تركی بهرشتهی تحریر درآورده بهعتبات عرشدرجات و كلیهی بلاد ایران، هندوستان، مصر، الجزایر، طرابلس، شامات، حجاز و سایر قلمرو اسلامی ارسال داشت. و سید تصمیم گرفت كه شش نفر از رفقا و پیروان خود را كه بالسنهی مشرقی تكلم میكردند بهجهت تبلیغات لازمه باقطار معینه گسیلدهد.
چندی نگذشت كه جواب كلیهی مراسلات بهاسلامبول زیب حصول داد و كلیهی طبقات حوزهی اسلام اعم از علمأ اعلام ودیگران موضوع را با فرط مسرت و حسن قبول استقبال نموده و از ناحیهی برخی آنان نیز هدایا و تحف عتیقهی چندی توسط فیلسوف اعظم اسلام سیدجمالالدین جههی عبدالحمید ارسال نموده و بعضی هم ادعیه و تفویداتی برای سلطان عثمانی منضم مراسلهی خویش قرار داده بودند. سید امر فرموده كلیهی آن مراسلات را از السنهی مختلف بهتركی ترجمه كردند و ترجمهی هرمكتوبی را ضمیمه بهاصل نموده همهی اینها را بهحضور عبدالحمید برد و از موفقیت شایان خودش در خدمت بهعالم اسلامبسیار مسرور و خرسند بود. عبدالحمید همهی آن مرقومات را بهدقت مطالعه كرده از فرط خوشحالی سید را بی مهابا در آغوش كشیده مكرر در مكرر روی سید را بوسیده بدین توفیق كه حاصل كرده بود تبریكش گفت و از نفوذ كلمه و پیشرفت او در این امر خطیر حیرت و تعجب میكرد و بهسید اظهار كرد اكنون كه بعون الله و مساعدت حضرتت بهقسمت اعظم آن موفقگردیدهایم باید در مرحلهی دویم كه عمل نمودن بهمقصود باشد وارد شویم و چون بیشتر از درباریان وزرأ من در مذهب تسنن لجوج و متعصبند و محتمل است ازین موضوع سوءاستفاده نموده مرا بهتشیع متهم! سازند و درنتیجه مورث بطوءجریان كار گردد. بدین لحاظ بر آنم كه اگر صلاح اندیشی از این بهبعد اجرائیات این منظور عالی را به« بابعالی» و صدارتعظمی محول داشته و محرمانه شیخالاسلام را با خویش در این مرحله همدست و همداستان نمائیم. سید قبول كرد.
پس از آنكه اجرائیات اتحاد اسلامی برحسب صلاحدید عبدالحمید بهمقام مشیخت و صدارت عثمانی محول گردید، رفته رفته بواسطهی مخالفتهای عقیدهی كه بین سید و عبدالحمید حادث شد، موضوع اتحاد اسلامی یكباره مسكوتعنه ماند.درین بین از نوشته و مكاتیبی كه در اطراف اتحاد اسلام بهامضای سید و همكارانش بود و بهعنوان یكنفر از اجلهی علمأ عتبات ارسال شده بود، بدست میرزا محمود خان قونسول بغداد افتاد. میرزا محمودخان آن نوشته را با آب و تاب فراوان و شاخ و برگهای بسیاری پیراسته بهطهران حضور ناصرالدین شاه فرستاد كه سیدجمالالدین با بعضی ایرانیان دیگر همداستان شده درصدد تسلیم مملكت ایران بهسلطان عثمانی برآمده و ظاهراً مطلب را بهاسم اتحاد اسلام عنوان نموده اغلب از علمأ را برایاجرای این مقصود با خود كرده است.
بهعلاوه لوایح آزادیطلبانه میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی كه متناوباً از اسلامبول بهاغلب محترمین طهران از قبیل مرحوم امینالدوله و معاونالدوله و غیره نگاشته میشد و اغلب آنها را ناصرالدین شاه اطلاع داشت مؤید اظهارات قونسول بغداد شد. ناصرالدینشاه پس از خواندن این راپورت بحدی خشیت و وحشت بر او مستولی میشود كه بلاتأمل بهمیرزا محمود خان علأ الملك كه در آنموقع سفیر اسلامبول بود رمزاً تلگراف میكند: كلیهی نفراتی كه در موضوع اتحاد اسلام باسیدجمالالدین مشاركت دارند و از تبعهی ایرانند، آنها را متهم سیاسی نموده تحت الحفظ بهایران بفرستید. علأالملك بواسطهی خصومت و كینهای كه از حاج میرزا حسن خان خبیرالملك ژنرال قونسول سفارت اسلامبول بدل داشت و نیز بعلت بیاعتنائی كه میرزا آقا خان و شیخ احمد روحی بهاتكأ و استظهار سیدجمالالدین كه از پیروان مخصوصش بودند، نسبت بهاو نموده بودند و بعلاوه میرزا آقاخان در اشعار خود او را هجو كرده بود و درصدد بهانهی بوده كه كینهی خود را از این چندنفربگیرد، بعد از وصول تلگراف ناصرالدینشاه موقع را مناسب دیده با محمودپاشا، مدیر ظبطیه و نظمیهی اسلامبول كاملاً ساختو باخت نمود و او را بهوعدههای دروغی فریفت كه بزرگترین نشان دولت ایران را برای تو خواهم گرفت و دیگر اینكه ارامنههایی كه اتباع دولت تركیهاند و قبلاً بهخاك ایران رفتهاند و بعدها بخواهند بروند، دستگیر كرده بهشما تسلیم میكنم مشروط بر اینكه این سه نفر ایرانی آشوبطلب را كه منكر اساس سلطنتند و گرد سیدجمالالدین جمع شدهاند و عبدالحمید هم بهواسطهی دوستی با سید علیالعمیا از آنها حمایت میكند، بهسفارت ایران تسلیم كنید.
محمودپاشا بدون تعقل سخنان غرضآمیز علأالملك را قبول كرده راپورت مفصلی در این زمینه بهعبدالحمید تسلیم كرد. عبدالحمید بیاندازه از تسلیم ارامنه بهدولت تركیه خوشوقت میشود. بدون اینكه بداند حضرات پیرو و بستهی جمالالدین اند، دستخطی صادر میكند كه اختیار رعایای ایران با سفیر آنهاست. در این بینها آرأ ثاقبهی سید با خیال شخصی حكومت و درباریان خودخواه منافی موافق نیامده بغض و حسد شیخالاسلام بهجوش آمده بواسطهی سعایتهای ابوالهدی، ندیم سلطان، سید از عبدالحمید كناره گرفت و مراودهاش را كم كرد.
خدو مصر در آنزمان بهاسلامبول آمده و بیاندازه مشتاق زیارت سید جمالالدین بوده. هرچه از (بابعالی) استیضان بهجهت ملاقات سید خواسته بود اجابت نمیشد. تا اینكه خدیو مصر یك روز متهورانه بدون اجازه (كاغذخانه) كه یكی از نزهتگاههای اسلامبول است شتافته و در خلوت سید را ملاقات میكند. یك نوبت دیگر هم بهفیض حضور سید نایل میشود. این ملاقات را پلیسهای مخفی و جاسوسهای عبدالحمید بهوی راپورت دادند. عبدالحمید بسیار متوحش شد و ترسید كه مبادا بین سید و خدیو مصر نظر بهوضعیت آنموقع اسلامبول و نهضت (ژون ترك) قراردادی در مورد خلع عبدالحمید و نصب خدیو بشود.
و نیز در آن موقع سید عبدالله، خادم مدینهی منوره كه فوقالعاده ذیاهمیت بود و طرف بغض و تعرض رشاد بیك، ولیعهد عثمانی واقع شده بود، در منزل سید جمالالدین متحصن شده بود، آنچه تلاش كردند سید او را تسلیم نكرد و قویاً از او نگهداری نمود، تا اینكه خدیو مصر عزیمت قاهره كرد و وی را بهخدیو سپرد و خدیو او را بهمصر برد. و در این حیص و بیص ژونتركها از موقع استفاده كرده درصدد برآمدند كه سلطنت مشروطه تأسیس نمایند. این مسئله باعث گردید كه بهواسطهی نفوذ سید بالغ بر سیزده هزار پلیس مخفی در اسلامبول بر مبرزین خارجی و داخلی گماشتند و بهطوری سخت گرفتند كه كسی قدرت مراوده و مرابطه را با اشخاص معین نداشت. منجمله ده نفر جاسوس مواظت حركات سیدجمالالدین قرار دادند. دوستان و رفقا و پیروان او را كاملاً در تحتنظر قرار دادند.
این اوضاع و خودخواهی درباریان بابعالی و مفتخواران سبب شد كه الفت ذاتالبین عبدالحمید و سید مبدل بهكدورت گردید. علأالملك، سفیر ایران، وقت را غنیمت شمرده درصدد برآمد كه آن بیگناهان را دستگیر كرده بهپیشگاه عالیهی شهادت بفرستد. تیرگی مناسبات سید جمالالدین با عبدالحمید موجب چیرگی علأالملك، سفیر ایران گردید و در صدد دستگیری شیخ احمد و میرزا آقاخان كرمانی و خبیرالملك برآمد و با معیت درباریان اسلامبول از دولت تركیه دستخطی صادر نمود كه سه نفر فوق را مطابق دستور سفیر ایران تحتالحفظ در سرحد تسلیم مأمورین ایرانی بنمایند.
از قراریكه از منابع وثیقه اخذ شده، صبح ۱۲ رجب ۱۳۱۳ یكنفر یاور نظامی عثمانی با چند پلیس در اسلامبول بهخانهی روحی و میرزا آقاخان عنفاً وارد بعد از توقیف كلیهی مكاتیب و نوشتهجات آنها را بهادارهی ضبطیه جلب میكنند. بلافاصله خبیرالملك را هم توقیف مینمایند. شیخ محمود افضلالملك، برادر كوچكتر روحی برای استخلاص آنها بدواً به علأالملك، سفیر مراجعه میكند، نتیجه نمیگیرد. شیخ احمد روحی كه یكی از اجلهی علمأ كرمانند، با میرزا آقاخان كرمانی و خبیرالملك مأمورین نفی با جمعی از آزادیخواهان تركیه را بهوسیلهی كشتی (حسینپاشا) كه از كشتیهای مخصوص دولتی بوده، از اسلامبول تبعید، تركها را بهنقاط دیگر و این سهنفر محترم ایرانی را بهمحبس طربزون جای دادند.
برادر بیچارهی روحی بعد از نومیدی از سفیر بهاتفاق جواهریزادههای اصفهانی مستقیماً بهمنزل سیدجمالالدین میروند و استدعا میكنند كه حضوراً استخلاص آنها را از عبدالحمید تقاضا فرمایند. سید جواباً میفرماید: در صورتی مناسبات فعلی من با عبدالحمید تیره است و از ملاقات او كراهت داشتم، همان ساعت كه این خبر را شنیدم عبدالحمید را ملاقات كردم و به عبدالحمید گفتم: این اشخاص جز اینكه با عقاید من در اتحاد اسلام همراهی و شراكت داشتند مرتكب هیچگونه ناصوابی نشدهاند. عبدالحمید از گرفتاری آنها اظهار تأسف مینماید و قسم یاد میكند كه نفی آنها از اسلامبول بدون اطلاع من بوده فقط ناظم پاشا، مدیر ضبطیه راپرتی فرستاده بود كه چندیست دو سه نفر ایرانی در اسلامبول مشغول فساد شدند و سفیر ایران از آنها شاكی است. خوب است ارادهی سنیه صادر شود كه آنها را دستگیر كنیم. من هم بدون آنكه قضیه را بدانم، امر بهتوقیف آنها دادم. اینك بهطربزون تلگراف میكنم حضرات را محترماً معاودت دهند. بلافاصله بهخط خودش تلگرافی صادر كرد و بهحاجی علی، رئیس خلوت داد كه مخابره كند.
از بیانات سیدجمالالدین خاطر افضلالملك، برادر روحی بهكلی آسوده شد و مطمئن گردید كه قریباً حضرات را بهاسلامبول عودت میدهند. در این بین سفیر ایران از وقعهی ملاقات سید با عبدالحمید و استخلاص آنها مستحضر گردید. در طی ملاقات فوری از سلطان استدعا كرده بود اگر حضرات را بهاین زودی معاودت دهند باعث توهین و هتك آبروی من در انظار اتباع ایران خواهد شد. مستدعی هستم بیست روز عودت آنها را بهتعویق بیندازید. و همه روزه حاجی سید عبدالمهدی، ندیم عبدالحمید و ناظم رئیس نظمیه كه با سفیر ایران همدست و متعهد بودند، مراجعت حضرات را بهتأخیر میانداختند واینقدر سعایت كردند تا ناسخ تلگراف اولیه را از عبدالحمید صادر كردند. بالاخره توقیف روحی و میرزا آقاخان و خبیرالملك در محبس طربزون بهطول انجامید. اشخاص متفرقه و بعضی از سفرای اروپایی كه سمت متعلمی را بهروحی داشتند، هرچه اقدام برای رهایی آنان كردند نتیجه نبخشید. مجدداً برادر روحی متوسل بهسیدجمال شد. سید با فرط متانت وكمال آرامی پس از اندك تأملی در جواب فرموده بود: اگر بالفرض پسر مرا بهقتلگاه ببرند و از یك كلمه شفاعت من نجات یابد، تن بهكشتن او میدهم، اما عار تقاضای از عبدالحمید را دیگر بر خود نمیپسندم. بگذار آنها را بهایران برده بكشند تا در دودمان آنها پایهی شرف و افتخار ابدی برقرار گردد. تا اینكه بالاخره همینطور هم شد و حضرات را از طربزون حركت داده و در سرحد ایران تسلیم مأمورین غلاظ و شداد ایرانی نموده از آنجا یكسره بهتبریز و در محلهی ششگلان منزل محمدعلی میرزای ولیعهد حبس نمودند و با زجرهای وحشیانه و شكنجههای ظالمانه كه دل هر قسیالقلبی از شنیدنش میگدازد هرسه آنها را بهدرجهی رفیعهی شهادت رسانیدند. «نامهی باستان»، تاریخ ایران را میرزا آقاخان كرمانی در حبس طربزون نوشت.
پس از نفی نمودن سیدجمالالدین از طهران و ایران میرزا رضای كرمانی كه یكی از مریدهای شیفته و مجذوب سید بود، بهواسطهی شور و محبتی كه بهسید داشت مكرر در مكرر كتباً، شفاهاً، غیاباً، حضوراً بهناصرالدین شاه و دربارانش اعلان نمود كه بهسبب این بیاحترامی كه دربارهی سید بلاجهة كردهاید شما را خواهم كشت. بعضی از دوستان و معتقدین بهسید كه از حالت میرزا رضا اطلاع داشتند، برای اتمامحجت مكرر بهخود ناصرالدین شاه و میرزا علیاصغرخان صدراعظم و چند نفر از علمأ طهران قضیه را اطلاع دادند كه میرزا رضا بهاین قصد و خیال است. هرگاه مرتكب این امر خطیر شد بحثی و تقصیری نه بر سید جمالالدین است و نه بر دوستانش. یا او را حبس كنید یا تفتیش نمایید. این بود كه بهواسطهی اعلانات خود میرزا رضا و اظهارات دیگران میرزارضا را مدتها و مكرر در حبس و انبار دولتی حبس نمودند. تا اینكه از طول مدت حبس و زجر و تعدیاتی كه نسبت بهاو شد در خانهی كامرانمیرزا یكدفعه با مقراض شكم خود را پاره كرد. بهشاه خبر دادند، جراح فرستاد او را معالجه كرد. در حبس قزوین تمام بدن او را داغ كردند. آقا بالاخان سردار یكدفعه اینقدر چوب بهپای او زد كه دو انگشتش افتاد. اینهمه عقوبات و صدمات را در طهران از آقابالاخان و سایر درباریان چشید و كوشید تا آنكه بهقول خودش هركسی میخواست سردار یا سالار بشود، سر او بهفلكه میبست. با این مشقات یكذره از عشقش كم نشد، بلكه روز به روز عشق و محبتش نسبت بهسید زیادتر و تنقیدش از مبغضین سید بیشتر میشد تا اینكه بهواسطهی تهور و بیباكی كه در سخن گفتن داشت، از حبس نجات یافت.
برای استفاضهی فیوضات و درك خدمت فیلسوف اعظم مشرق زمین، استاد المتأخرین، فخرالمسلمین حضرت سید جمالالدین طاب مرمسهالشریف، مهاجرت بهسمت اسلامبول را تصمیم گرفت. در صورتیكه سوای توكل بهحق از مالیهی دنیا چیزی در بساط نداشت. در رشت یكنفر تاجر آشنا داشت كه بهوسیلهی حاج محمدحسن امینالضرب كه مدتها ارباب او بود با آن تاجر شناسایی پیدا كرده و بهملاقاتش رفت. بیست تومان از آن تاجر رشتی برای مخارج این مسافرت گرفت كه به ورود به اسلامبول در عوض عطر بهجهت او بفرستد. و (حاج امینالضرب) بلافاصله بهرئیس پستخانهی رشت، میرزا علیخان امینالدوله كه آنوقت ریاست كل پستخانههای ایران را داشت، و نسبت بهسید ارادت كاملی داشت، چهل تومان حواله میكند كه بهمیرزا رضا بدهد و او آن وجه را اخذ كرده و بیست تومان تاجر را با اینكه قبول نمیكرده، مسترد میدارد و یكسره بهاسلامبول و بهسوی كعبهی مقصود میشتابد. بهمنزل سید كه در آنموقع در (بابعالی) و مهمان عبدالحمید بوده، ورود میكند. اذن میخواهد.
ملازمان سید به سید عرض میكنند كه شخص ایرانی معلول و مفلوج بهاین نام و نشان استدعای شرفیابی را دارد. در ظرف مدت توقف سید در اسلامبول همه وقت از خواص اصحاب و دوستان صمیمی از قبیل چند نفر علمأ و قائدین انقلاب، هندی، مصری، الجزایری و معدودی از طبقهی منتخبهی ایرانی مانند میرزا آقاخان كرمانی، شیخ احمد روحی، میرزا حبیب اصفهانی، میرزا طاهر مدیر روزنامهی اختر و میرزا حسنخان خبیرالملك، ژنرال قونسول سفارت ایران غالباً در خدمتش بودند. مرحوم سید در جواب پیشخدمت فرمود: این شخص (میرزا رضا) زمانیكه در طهران در خانهی امینالضرب بودم از طرف صاحبخانه بهسمت مهمانداری من تعیین شد و او را میشناسم، ولی معالاسف چون بهسفالت طبع و سخافت فكر اغلب ایرانیها كه در خارجه اقامت دارند مطلعم، از پذیرفتن ایشان معذورم. زیرا كه شاید این شخص هم مثل بعضی ایرانیها كه با حرارت و التهاب بیاندازه بهمن وارد شدند و بعد معلوم شد جاسوس بابعالی و سفارت ایرانند، باشد. بعضی حضار كه اطلاع به سوابق اخلاق میرزارضا داشتند، اظهار كردند كه بلاتردید عملاً و اخلاقاً این شخص مورد اطمینان است و بهعلاوه در اثر شكنجه و عقوباتیكه در محبس طهران و قزوین بهاو وارد آمده مبتلای بهفلج و محتاج بهمعالجه است.
سید بدون آنكه بارش دهد امر فرمود كه وی را بهمریضخانهی فرانسه برای معالجه بردند و قریب چهل روز كه در تحت معالجه بود روزی یك لیره مخارج مداوایش را شخصاً پرداخت و در این ظرف مدتیكه در مریضخانه بود، همه روزه از صحابهی سید بهعیادتش میرفتند تا موقعی كه مغالجهاش تمام شد. و اولین دفعهای که میرزا رضا در محضرش بهطور خاص حاضر شد، آغاز سخن را بدینگونه نمود:
اوقاتیكه در تهران بهسمت خدمتگزاری حاضر بودم، فرمایشات عالیه و جذبه شوق و تاثیر بیان حقایق تبیانت یكسره منقلب و منجذبم نموده تاب و تحمل اینهمه فجایع و مظالم كه درباریان نسبت بهملت اعمال میدارند، نیاورده درصدد برآمدم كه برای برانداختن این كاخ ظلم همفكر زیاد كنم. انتقادات من از وضع حكومت ایران و درباریان باعث آنشد كه همه روزه به یك نوع زجر و حبسم كنند. یكدفعه آقا بالاخان اینقدر چوب بهپاهایم زد كه دو انگشتم افتاد. در محبس قزوین بدنم را تماماً داغ كردند. در منزل كامرانمیرزا از شدت ظلم بستوه آمده با مقراض شكم خود را پاره كردم. مشقاتی كه بهوی وارد آمده بودند بدین طریق در حضور حضرت سید شرح میداد تا اینكه اختیار از دست داده شروع بهگریه كرد. سید تا اینموقع با فرط متانت ساكت و گوش بهسخنانش میداد.
وقتیكه دید میرزا رضا گریه میكند عصبانی گشته بهوی فرمود گریه كار پیرهزنان است. مادامیكه دروازهی مرگ برای انسان باز است، تن بهظلم و پستی نباید بدهد. این عبارت عالی كه از صاعقهی آسمانی برای میرزا رضا مهیبتر بود، اثر غریبی بهمیرزا رضا نمود و از آنجا باطناً مصمم میشود كه دفع ظلم را از خود بنماید.
چندی در اسلامبول مقیم و در منزلی كه میرزا آقاخان و شیخ احمد داشتند معتكف بود و همه روزه در محضر حضرت سید و صحابهی او بود. از قراریكه شنیده شد در یك جلسه كه روحی و میرزاآقاخان بودند برای تقویت عزم آهنین خود دست بهكلام مجید برده نسبت بهاندیشهی خویش با حضور روحی و میرزاآقاخان تفأل بهكتاب مقدس آسمانی (قرآن) زد. آیهی شریفهی كه در این مورد بهمنزلهی اعجاز است، در اول صفحه بهزبان میرزا قرائت شد: «فوكزه موسی فقضی علیه» میرزا رضا از شادی این تفأل خیلی خوشوقت میشود. روحی و میرزا آقاخان گاهی كه در منزل تنها میماندند از اوضاع اسفآور ایران مذاكره مینمودند. میرزا رضا با فرط قدرت میگفته است: باید درخت كهن را از ریشه قطع كرد تا این شاخ و برگها و متفرعات بالطبیعه خشك شود.
بالاخره بعد از عزیمت میرزا رضا از ایران وزارت خارجه بهسفیر و قونسولات ایران در مملكت تركیه ابلاغ كرد: هر موقع میرزا رضا قصد مراجعت بهایران را كرد تذكرهی مرور و ورود بهایران را بهاو ندهند. بههمین واسطه چندی مراجعت او بهتأخیر افتاد تا اینكه شیخ احمد روحی برادر كوچك خود شیخ ابوالقاسم را بهسمت ایران فرستاد و میرزا رضا بهعنوان خادم ضمیمهی تذكره شده عازم ایران شدند.
این نكته را نگفته نگذاریم كه كلیهی مخارجات اینمدت میرزا را از هر قبیل و آنچه لازم داشته همگی را سید متحمل بوده. تا خاك قفقاز میرزا با شیخ ابوالقاسم بوده و از آنجا شیخ ابوالقاسم از راه عشقآباد بهسمت خراسان و كرمان عازم میشود. میرزا رضا بهیك ترتیب سختی كه همهجا خداوند مشكلات او را آسان مینموده تا «مشهد سر» خود را میرساند و از قراریكه شنیده شد در «مشهد سر» از یك نفر میوهفروش یك قبضه طپانچه اسقاط با پنج فشنگ سربی در سه تومان میخرد و از آنجا یكسره بهطهران وارد میشود و چندی در حضرت عبدالعظیم در گوشهی بالاخانه بهسر میبرد و برخلاف سابق با كسی معاشرت نداشته و منتظر فرصت بوده تا اینكه روز فیروز هفدهم ذیقعدهیالحرام هزاروسیصدوسیزده هجری در رسید شهر طهران را آئین میبندند و برای فردای آنروز كه روز نخست سال پنجاهم سلطنت جابرانهی ناصرالدین شاه بود متملقین از هر طبقه بهتدارك جشن میپردازند. كه قضا و قدر مجال نداد. چون تقدیر الهی بر این قضیه قرار گرفته بهمدلول «اذا جأ القدر عمیالبصر» میرزارضا كار خود را میكند و قتل شاه در دست او واقع میشود. ناصرالدینشاه عصر هفدهم شهر ذیقعده ۱۳۱۳ بهزیارت حضرت عبدالعظیم مشرف میشود. طپانچهی میرزارضای مفلوج صدا میكند و در همان زاویهی مقدسهی حضرت عبدالعظیم كه سید را بیرون كشیده بودند، شاه مضروب و مقتول دست فدائی ایرانیان میشود و بعد از گرفتاری بدون اینكه واهمه كند آن استنطاقات عالیه را در عقیدهی ثابتهی خود اظهار مینماید. اینكه میگویند اینقضیه بهاجازهی سید بوده، نگارنده تكذیب میكنم. زیرا آنچه بر بنده ثابت و معلوم شد در آنوقت سید بهاین كار میل نداشت، چنانچه وقوع این مسئله اغلب نقشههای سید را بهم زد. سرّ مرتكب شدن میرزارضا بهقتل شاه این بود كه از فرط عشق و محبت و شور و وَله و ارادتی كه نسبت بهحضرت سید داشت، واقعاً نمیتوانست ببیند یا بشنود كه احدی نام مرحوم سید جمالالدین را بهتوهین ببرد. این بود كه عشق حقیقی خود را بهمنصه ظهور رسانید. مسمومنمودن آن سید بزرگوار هم صحیح است و شكی در آن نیست. بعد از جلوس مظفرالدین شاه بهتخت سلطنت دانسته شد كه سیدجمالالدین ایرانی و اسدآبادی است. شرححال و معرفی او را میرزا علیاصغرخان صدراعظم حسبالامر از خانباباخان صاحباختیار كه در آنوقت حاكم اسدآباد بود و از علما و آقایان قصبه استفسار كردند. حاكم و آقایان محل هم اطلاعات خودشان را با امضأ نوشته فرستادند مصداق كلام شریف لعنةالله علیالقوم الظالمین در اینجا بهعمل آمده و بهخاطر گذشت. آخرالامر دولت ایران بهاین مسئله متمسك شد. بهوسیلهی علأالملك سفیر كبیر ایران بهاثبات اینكه سید جمالالدین اهل ایران است، رسماً او را حسبالحكم از دولت تركیه خواستند. با اینكه سید بهواسطهی تیرهگی مناسبات و خوف عبدالحمید از لیاقت و نفوذ كلمهی او، محترماً در تحت مراقبت بود، بهسبب توهین خود ظاهراً از تسلیمش استنكاف نمودند و قریب چهار سال سید در این دفعه در اسلامبول ماند تا آنكه ناصرالملك برای قتل و جلب آن سید سعید و حكیم وحید منتخب و مأمور شد. از اینكه دولت تركیه سید را تسلیم ننمود سفیر ایران و مأمور مخصوص كه از ایران برای اینكار رفته بود، همراه و متفق میشوند و در سال ۱۳۱۴ هجری قمری آن سید مظلوم، معصوم، غریب وحید را مانند اجداد كبارش بهشربت ناگوارسم قتیل و شهید نمودند. و مضمون این شعر عربی كه سابقاً حضرت سید قرائت فرمودند و بهخط مبارك خود نوشتهاند و در سرلوحهی یكی از مقالات حقایق آیاتش آنرا زینت نمودهام، شاهد و گواه احوال است بلی (اتقوا من فراسته المؤمن فانه ینظر بنورالله) شعر این است:
انا المسموم ما عندی بتریاقٍ و لا راق ٍأدر كاساً و ناولها الا یا ایها الساقی
از قرار معلوم در ماه شوال آنسال بهدرجه شهادت فائز و جنازهی او را با یك شكوه و احترام و تجلیل شایانی در قبرستان «شیخلر مزارلقی» در نزدیكی منزلش بهخاك سپردند.
زندهی جاوید ماند هركه نكونام زیست كز عقبش ذكر خیر زنده كند نام را
(میرزا لطفالله اسدآبادی، همشیره زادهی سید بعد از قتل ناصرالدینشاه بواسطهی جرم همشیرهزادگی مرحوم سید میرزا شریفخان عمویم را در طهران بهانبار دولتی توقیف میكنند. میرزا لطفالله والدم را در كرمانشاه نزد زینالعابدین خان امیرافخم كه در آنموقع حاكم بود، منشی بوده و مكرر تلگرافاً از مركز جلب او را از امیر افخم میخواهند. امیر افخم مردانگی نموده او را بهدست آنها نمیدهد و مدتی والدم در كوههای لرستان و پشت كوه متواری بودهتا اینكه بههمین سببها بهحكم خان باباخان حاكم خانهی ما را غارت میكنند و اغلب نوشتهجات سید در آنجا از بین میرود، صفاتالله.)
۱۳ | خاتمه[٨] |
معلم اول حریت و فیلسوف اعظم اسلام عارف بهسیاسیات دنیا و عالم بهمقتضیات عصر، نخستین محرر و مقرر آسیا، محرك حس آزادی مسلمانان، خدایگان احرار حامی مسلمین، ناصر دین مبین حضرت خیرالمسلمین السید جمالالدیناسدآبادی عطرالله مرقده. این رادمرد بزرگ بیلقب، مؤید من عندالله منتخب محققاً یكی از اشخاص فوقالعاده و صاحب ملكات و خصال حمیدهی عالیه و خوارق عادات بوده. بهواسطهی جودت ذهن و تندی هوش و استعدادات فوقالعاده بهمقاماتمهمه رسید و در طفولیت بهسرعت تمام در علوم اسلامیه متبحر شد. اكثر علوم در سینهاش درج و اغلب از زبانها رامیدانست. در علم تاریخ و هیئت مخصوصاً وقوف كافی داشته. در عصر خود منشأ نهضت مهمی در ممالك اسلامیه شد. درلندن، پاریس، روسیه و سایر ممالك اروپ مشغول سیاست و خدمت بهاسلام بوده. در هند، مصر، اسلامبول و افغان كار كردو زحمتها دربارهی ترقی و تعالی اسلام و اسلامیان كشید. یك شخصیت پرزور و روح قوی و بااهمیت و جذاب و نفس بزرگ با تسلطی داشت. چشمهایش قوهی مغناطیسی داشت. بزرگترین صفت كمال او پس از شور و ایمان مشتعل او همانا قوهی خطابتاو بود. در هر مباحثه و مذاكره نظرش بهاعماق قلب مخاطب نفوذ و اثر میكرد. بهقوهی بیان و بلاغت همیشه غالب بود. در تحریر عربی بهحدی زبردست بود كه مافوق آنرا تصور نمیتوان كرد. مقالاتش خطب صدر اسلام را بهیاد میآورد. مقالات فارسیهاش فوقالعاده شیرین و جالب توجه است. بزرگترین آرزوی او همانا اتحاد اسلامی و نهضت اسلام در روی اساسترقی و احیای عظمت اسلام و نجاتش از دست اروپائیان بود. حرف حق را همهجا صریح و بیپرده میگفت. نسبت بهاسلام بسیار پرشور و علاقهمند بود.
بقول اغلب علمای اروپا این شخص مهم و عالم ربانی عالم و حكیمی بود كه بدون داشتن سرمایه از مال دنیا و قشون فقط با زبان و قلم فصیح و عمیق بعلاوه نظر و فهم سیاسی قابل و اطلاع و وقوف كامل بر اوضاع دنیا و یك عشق خالصانهی پرشور برای عظمت اسلام كه انحطاط آنرا خود حس كرده بود، تحتاللفظ بدون مبالغه پادشاهان عظیمالشأن مقتدر را در روی تختهای خودشان بلرزه و تكان درآورد و نقشهای دول اروپا را كه خوب تهیه كرده بودند، بههم زد و قوتهای غیرمعلومی بهكار انداخت كه كسی از سیاسیون مغرب و مشرق ملتفت اهمیت آنها و استفاده از آنها نشده بودند و یگانه عامل و مؤسس نهضت اسلامی و حزب وطنی بود. و آن بزرگوار در هرجا و هر مملكت بقوهی جاذبهی گفتار و مغناطیس اخلاق حسنه اسلامیانرا تربیت و بهشاهراه سعادت علم و عمل هدایت میفرمود. تخم آزادی و معارف را در اراضی قلوب آزادگان افشاند. و نهالهای آزادیخواه را خاصه در مصر، عثمانی، ایران، اسلامبول، هندوستان، افغانستان غرس نمود. در عالم اسلامپرستی خود را در راه ترقی و تعالی اسلام نثار كرد.
الحال تمام مسلمانان دنیا نام نامی و اسم گرامی آن علامهی فهام و یگانه فیلسوف اسلام را بهتقدیس و تعظیم بهزبان جاری میكنند. احرار مصر ساعیاند مجسمهاش را ركز نمایند. در هر انجمن و مدرس و محفل اسم مباركش را بهمعلمی و استادی و تعظیم و تكریم میبرند. بزرگترین عملیات او در مصر بود. شیخ محمد عبده مفتی بزرگ مصری مجذوبش بود. اصحاب متمهدی سودانی، ادیب اسحق، اعرابی پاشا و اغلبی از طبقهی مبرزین مصری از شاگردان و پیروانش بودهاند. اصحاب و مریدهایش مجذوب و عاشق او بوده و او را پرستش میكردند. كتاب «تاریخ الافغان»، «رسالهی نیچریه»، «مقالات جمالیه»، «طفل رضیع»، «حجةالبالغة»، «رسالهی حقیقت اشیأ»، «كیفیت شهادت حضرت سیدالشهدأ علیهالسلام[۹]»، ۱۸ نمره «عروةالوثقی» از آثار باقیهی اوست.
بهزندگانی دنیا اعتنائی نداشت. تأهل اختیار نفرمود و زندگانی در منتهای سادگی داشت. غیر از دوازده صندوق شتری كتب كه قبل از تبعیدش از ایران بهامر خود سید، نگارنده در یكی از اطاقهای حاج محمدحسن امینالضرب امانت گذارده و بهمهر خود درب او را مهمور داشتم و دو دست لباس عوضی از دنیا چیز دیگر اختیار نفرمودند و طالب نبودند.
مكرر میفرمودند دربارهی پیرهن و شلوار من اسراف كردهام (گویا از دو دست زیادتر داشتند). همیشه ملبس بهلباس فاخره بودند. در افغان و هندوستان و مصر و اروپا لباس افغانی میپوشیدهاند. پارچهی سفیدی كه علامت شیخی بوده بر كلاه میپیچیدهاند. در اسلامبول و حجاز ملبس بهلباس علمأ اسلامبولی بودند. با اینكه مدت عمر خود را در اروپا بسر برده ابداًبه آداب و رسوم و ترتیب اروپائی مأنوس نبودند. بسیار نیكو شمایل و موقر و تنومند و قویبنیه و تیرهرنگ، شبیه بهعرب حجاز بود. چشمان درشتش قوهی جذابیت و مغناطیسی داشت. غذا كم و اغلب روزی یكبار میخورد. چایی زیاد صرف میكرد. سیگار برگی میكشید. عالم بهاغلب علوم و السنه بود. زبان فارسی خصوصاً، عربی حجازی، تركی، هندی، فرانسه، انگلیسی و روسی تمام را میدانست. هر قومی را بهزبان و لغت خود معلم و استاد بود. چنانچه بخواهد شخصی مقادیر و محاسن صفات آن سید جلیلالقدر را تماماً تحریر نماید، ستودن بسزا نتواند و فضایلش بهسخن و این اوراق نگنجد.
مدح تعریف است و تخریق حجاب فارغ از مدح است و تعریف آفتاب بدلایل مالایدرك كله لایترك كله. اطناب مدحش را كه خوشتر از ایجاز بود بدین مختصر و بدین كتاب اكتفا نمود. حالات و كراماتی كه از او دیدهاند و نقل مینمایند بسیار است و شرح آنها را كتابی دیگر باید والسلام.
راقمه: لطفالله اسدآبادی
این بود تاریخچهی حسب و نسب و موطن و مولد و شرح حالات و زندگانی سعادت آیات استاد اولین و آخرین فخرالمسلمین فیلسوف عظیم مشرقزمین السید جمالالدین اسدآبادی كه مرحوم والدم میرزا لطفالله خان كه یكی از تربیت یافتگان و مرید شیفتهی حضرت سید بودند و در دو سفریكه در طهران نزول اجلال فرمودند در تمام مدت توقف آن بزرگوار در خدمت ایشان مشغول استفاده و استفاضه بودند، با قلم ساده، بدون رعایت سجع و قافیه و عبارتپردازی نوشتهاند و اغلب آنرا از لفظ گهربار سید جلیلالقدر شنیده و از منابع موثقه اخذ نموده بودند، اینك برای خدمت بهتاریخاسلام و اطلاع طالبین سعادت فرجام آنها را استنساخ نموده تقدیم حضور محترم نگارندهی مجلهی شریفهی ایرانشهر نمود كه در جزو انتشارات آن مجله بهیاری خداوند بهطبع برسانند.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- آقای صفاتالله جمالی فرزند مرحوم میرزا لطفالله، در نامه مورخ ۱۳۴۹/۴/۱۷ خود در پاسخ نامهی من مینویسد: «... چهار نسخه از نسخههای اصل العروةالوثقی چاپ پاریس در خانواده ما باقی مانده بود كه آن چهار نسخه را بهانضمام مقدار زیادی اسناد و مدارك و مجلات و رسائل كه مربوط بهسید بود، تمامت آنها را به كتابخانه مجلس در تهران ارسال نمودم، تا این آثار گرانبها محفوظ و بهیادگار بماند...».
[٢]- بههنگام انتشار چاپ جدید - ۱۳۷۹ - درست هفتادوپنج سال از تاریخ نخستین نشر آن میگذرد.
[٣]- مرحوم كاظمزاده دارای تألیفات و آثار زیادی بهزبان فارسی و آلمانی است كه بعضی از آنها منتشر شده است. او مجلهای هم بهنام ایرانشهر در برلین منتشر میساخت كه دارای مقالاتی دربارهی سید است...
[۴]- متأسفانه بههنگام چاپ این مجموعه، ایشان دیگر در قید حیات نیست ولی موجب خرسندی است كه كتاب خود ایشان را هم در همین مجموعه، میآوریم. خداوند ایشان را غریق رحمت سازد.
[۵]- این بحث، بهعنوان رساله سوم، در آخر این مجموعه نقل شده است.
[٦]- سید جمالالدین تأهل اختیار ننمود و از اسباب دنیوی چیزی را قبول نكرد و با كمال سادگی زندگانی خود را طی كرد. دو نفر همشیرهزاده داشت، یكی میرزالطفالله خان (نگارندهی این كتاب) و دیگری میرزا شریفخان كه فعلاً هم حیات دارد و یك نفر برادرزاده موسوم به سید كمالالدین دارد كه او هم فعلاً بر حیات و در اسدآباد است (صفاتالله). (تاریخ كتابت این سطور را در نظر داشته باشید. خ)
[٧]- این كتاب بهقلم فقید مرحوم شیخ محمد محلاتی غروی تحریر و بهسعی و اهتمام جناب آقا سید محمود در مطبعهی علویهی نجف اشرف در سال ۱۳۴۰ بهچاپ رسیده. گرچه اساس این كتاب مبنی بر رد دعاوی میرزا علیمحمد باب است اما بسیاری از حقایق و اطلاعات تاریخی و جغرافیایی و اقتصادی و اجتماعی ایران و بینالنهرین را حاوی است و برای علمای روحانی ایران بهترین نمونهی امتثال است. (ایرانشهر)
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□