دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

سرشار شمالی، غلام شاه

سرشار شمالی

غلام شاه سرشارشمالی در سال 1309خ دریک خانواده ی متوسط در شهر چاریکار ولایت پروان پا به دنیا گذاشت . تحصیلات ابتدایی و متوسط را درلیسه ی نعمان و دارالمعلمین کابل انجام داد. 9سال آموزگار ریاضی بودو با مطبوعات همکاری داشت. از سال 1338خ رسماً در مطبوعات شامل کار شد. ابتدا عضو تبلیغات گرزندوی بعد عضو اداره جوایز و نشرات سپس مدیر روزنامه پروان، مدیر مامورین وزارت مطبوعات وقت، مدیر سرویس های خارجی رادیو، معاون اداره شئون اجتماعی، عضوبورد تبلیغات،معاون طبع کتب، معاون اصلاح، مدیر ارتباط خارجی رادیو، مدیر هنر وادبیات رادیو، مدیر اطلاعات رادیو، دوباره معاون اصلاح ، مدیر روزنامه بیدار مزارشریف، دوباره مدیر هنر وادبیات رادیو، مدیرعمومی پروگرام های رادیو، معاون اصلاح ـ انیس. با تاسیس جمهوریت به حیث اولین نگارنده ی مسوول روزنامه جمهوریت، معاون روزنامه انیس و در سال 1357خ به تقاعد سوق داد شد.

سر شار شمالی در سال 1358خ دوباره شامل کار گردید، که نخست به حیث مدیر تدقیق جریده ی خلق ،بعد به حیث عضو بورد مفسران اخبار بین المللی آژانس اطلاعاتی باختر مقرر شد

سر شار شمالی سوای آموزش های دیگربه سال 1339خ کورس ژور نالیزم راخواند ودر سال 1342خ کورس عملی رادیو ژورنالیزم را در لندن نیز به پایان رسانید.

سرشار شمالی در سال 1342خ به شاعری پرداخت و در پهلوی آن به نوشتن داستان کوتاه نیز دست زد ، که در مطبوعات کشور چاپ می نمود. همچنان سرشار شمالی به نسبت دست داشتن به زبان انگلیسی به برگردان مقالتهاوداستانها از آن زبان به زبان فارسی دری همت گماشت.

شماری از آثار سرشارشمالی اینها اند:


1 ـ « کاروان» مجموعه ی دوبیتیها، سال چاپ ، 1338خ.
2 ـ « ناله» مجموعه ی شعر، سال چاپ، 1345خ.
3 ـ « دزره خبری» مجموعه ی پارچه های ادبی به زبان پشتو.
4 ـ « عینک سیاه» مجموعه ی مقاله های اجتماعی، شامل صد و پنجاه مقاله ، نشر شده در روزنامه اصلاح.
5 ـ « غریو نیلاب» مجموعه ی اشعار چاپ ناشده.

سرشار شمالی پدر شاد روان لیلاصراحت شاعر نامدار افغان می باشد.

سر شار شمالی در12 جدی سال 1360 خ در زمان اشغال کشور توسط ارتش سرخ ،از سوی خاد زندانی ودر 29جدی 1360 خ در شکنجه گاه خاد به شهادت رسید.


راه دشوار

عمرهادر طلب می در میخانه زدیم
حاصل هستی اندیشه به پیمانه زدیم
جانب عقل نرفتیم که پر وسواس است
راه دشوار گرفتیم وبه افسانه زدیم
به شناسایی خود ره نگشودیم گهی
همه جا سرزده رفتیم و به بیگانه زدیم
غافل از دانش و فرهنگ هوس پیمویم
پای در حلقه ی صد دام پی دانه زدیم
دل ز بازیچه نکندیم به پیرانه سری
منزل کودکی خویش به پیرانه زدیم
خود فریبی است متاعی که خریدیم مدام
وانداین دادو ستدها چقدر چانه زدیم
عمر فرسود و دل آزرد دگر نوبت تست
ای جگر ما همه رفتیم و به ویرانه زدیم
رهزنی شد همه این ره سپری در طلبش
لاف بود این که جهان در ره جانانه زدیم
به جز از درهم ودینار نبود آن همه نام
که به راه طلبش کعبه و بتخانه زدیم
تن نیاسود و روان نیز نشد از دست افسوس
برسر هیچ متاعی دل دیوانه زدیم
گرچه سرشارجنونیم به بیراهه روی
ننشستیم زپاباده ی مستانه زدیم

حسینی، نعمت، سیماها وآواها، صصص:426،427 و428.