دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

ايران کجاست؟

از: دکتر نیلوفر کابلی (پژوهشگر افغان)

ایران و افغانستان

ايران کجاست؟


فهرست مندرجات

.



نگاهی بر ایران در شاهنامه

دکتر نیلوفر (مهدیزاده) کابلی

اشاره: : وقتی واژه‌ی «ايران» به غبار فراموشی آميخته شد، چند تفسير متفاوت از آن سر برآورد، که از جمله حکايت تازه‌ای است که از سال ۱٩۳۵ ميلادی بدين‌سو، در ايران کنونی عنوان شد که گويا منظور از «ايران» همان کشور «پارس باستان» است و برخی محافل ايرانی سخت به آن دلبسته‌ و سال‌هاست که مطالب وارونه در اين باب در شماری از کتاب‌ها و جرايد و حتی امروزه در سايت‌های اينترنتی خود منتشر ساخته‌اند. اين تحقيق، از يک سو، مهر ابطال بر اين ادعاهای بی‌پايه و اساس است؛ و از سوی ديگر، دليل روشنی است که در هيچ عصر و زمانی موضوع ايران به‌عنوان هويت تاريخی افغانستان، مورد ترديد دانشمندان غربی و تاريخنگاران افغان نبوده است.

کتاب «افغانستان در شاهنامه»، پژوهشی جامع و ارزشمند است، درباره اساطير و افسانه‌های کهن قوم آريايی که در شاهنامه فردوسی به نظم کشيده شده است.[۱] در اين اثر گران‌سنگ، شادروان استاد احمدعلی کهزاد، برای نخستين‌بار در اقغانستان، به ايران تاريخی اشاراتی دارد که ذکر آن در اين‌جا خالی از لطف نيست. او در پيشگفتار اين کتاب می‌نويسد:

    افغانستان يک نام بسيار جديد است و فردوسی حماسه‌سرايی بزرگ از عدم کاربرد آن معذور است. اگرچه، واژه افغان، به گواهی خود شاهنامه، به‌عنوان نام عشايری پيشينه‌ی هزار ساله دارد، اما تاريخ رسمی اسم ترکيبی افغان [با پسوند مكانی «ستان»] (افغانستان) به‌معنای وطن افغان‌ها از ۱۵۰ سال تجاوز نمی‌کند.

    اگر کسی يک‌بار شاهنامه را سر تا پا مرور کند، و با عقل سليم کمی پيرامون نام‌های خاص اماکن دقت نمايد، به‌درستی می‌يابد که ايران فردوسی کجاست![٢]

همو می‌افزايد:

    من در مبحث آريانای کهن، واضح نوشته‌ام که آريانای کهن کجاست و حدود و ثغور آن، از قرن سوم پيش از ميلاد، به‌طور بسيار آشکار و معين کجا بوده است و نويسندگان اروپايی چه‌سان و چگونه آن را از تاريکی به روشنی کشيدند. اين نام از حدود ٢۳۰۰ ق.م. بدين طرف نام افغانستان قديم بوده است...[٣]

آقای کهزاد بر اين باور است کشوری که در جهان معاصر افغانستان ناميده می‌شود، به‌طور کلی و جامع در دوره‌ی پيش از اسلام آريانا (ايران) ياد می‌شد. بنابراين او می‌نويسد:

    ايران فردوسی غير از ايران امروزی (فارس) است. يا به سخن ديگر، ايران فردوسی عبارت از آريانا يا خراسان بزرگ عهد خودش بود. بنابراين، نبايد ايران شاهنامه را با ايران امروزی مغالطه کرد. البته روشن است که قسمتی از ايران شاهنامه جزئی از ايران امروزی است. اما بقيه‌ی آن جزئی افغانستان و کشورهای همسايه می‌باشد. ايران و افغانستان از طلوع تاريخ بدين‌سو فرهنگ مشترک دارند که شاهنامه فردوسی، حماسه بزرگ، يکی از افتخارات مشترک اين دو کشور برادر است. بدين ترتيب، شــاهنامه فردوســی، مال تمام مللی اســت که به زبان فارســی دری ســخن می‌گويند.[۴]

استاد کهزاد، در بخش دوم اين اثر در باره‌ی آريانا (ايران کهن) نوشته است:

    نامی که در دوره‌های قديم پيش از اسلام، از اواسط قرن سوم قبل از ميلاد، بار اول توسط «اراتس‌تن» برای مملکت ما احيا شد، «آريانا» بود. سپس «استرابو» حدود آن را معين نمود و «بطليموس» ولايات هفتگانه و باشندگان داخل آن را معرفی کرد.

    نويسندگان قرن ۱٩ اروپايی از روی کتاب «آريانای باستان» تأليف «ولسن» اين نام فراموش شده را زنده کردند. «بيليو» با نگارش آثار خود نام «آريانا» را بر زبان‌ها افکند. من در سال ۱۳٢۰ ش. از روی منابع يونانی و نوشته‌های مورخان و نويسندگان اروپايی اسم «آريانا» را توسط رساله‌ی «آريانا» به‌عنوان نام باستانی کشور ما معرفی نمودم. «ايران فردوسی» همان «آريانای» اراتس‌تن و استرابو است.[۵]

او می‌نويسد:

    در سال ۱۳٢۰ ش. کتاب کوچکی به‌نام «آريانا» نوشتم و در آن راجع به جمعيت قديمی «آريا» و «داسيو» (يعنی سفيدپوستان و سياه‌پوستان) و «آريا ورته» و «آريا ورشه» (يعنی مسکن مردمان جليل)، براساس سرود ويدی و «آريانم ويجو» (سرزمين اوليه‌ی آريايی)، از نظر اوستا و جغرافيای اوستا و ۱٦ قطعه خاک مبارک «ونديداد» شرحی نوشتم. همين‌گونه، درباره‌ی نويسندگان کلاسيک يونانی، مانند: «اراتس‌تن» (Eratosthenes)، «استربو» (Strabo)، «بطليموس» (Ptolemy)، «آرين» (Arrian)، و «کروتيوس» (Cortius) بحثی نگاشته و متذکر شدم که اراتس‌تن، بار اول نام قديم مملکت ما، يعنی «آريانا» را در حدود اواسط قرن سوم پيش از ميلاد ذکر کرده و استرابو، جغرافی‌نگار و مورخ يونانی (۶۰ ق.م – ۱٩ م.)، براساس گفته‌های اراتس‌تنس حدود و ثغور آريانا را شرح داده و بطليموس و پلينی ولايات و باشندگان و برخی شهرهای آريانا را به رشته تحرير درآورده‌اند.[٦]

بدين‌ترتيب، شادروان کهزاد، سخن خود را از جغرافيايی اوستا آغاز می‌کند. او با استناد به فرگرد اول ونديداد، از شانزده سرزمين آريايی نام می‌برد که اغلب در کشور افغانستان امروزی واقع است:

    آريانم ويجو (بخش شمالی پامير و فرغانه)، سغد (سغديان)، مورو (حوزه‌ی مرغاب)، بخدی (بلخ و باختر)، نيسا يا نسا (ميمنه)، هريو (حوزه‌ی هريرود و هرات)، هراويتی (حوزه‌ی ارغنداب)، هيتومنت (حوزه‌ی هيرمند و پشت رود)، ويکريتا (حوزه‌ی رودخانه کابل و کابلستان)، کخره (ککرک غزنی، ککرک باميان، کرخ هرات)، اوره، روه (سرزمين پکتيا)، ره‌گه (راغ بدخشان)، وارونا (باميان و هزاره جات)، خننته (معلوم نيست)، رانکا (معلوم نيست)، و هسپه هندو (منطقه هفت دريا، پنجاب)[٧]

پس از اين، او مطابق منابع يونانی به حدود و ثغور آريانا می‌پردازد:

    از نظر اراتس‌تن و استرابو، حدود اربعه آريانا چنين است: حدود شرقی آريانا رود اندوس (سند)، حدود جنوبی آن اوقيانوس بزرگ (بحر هند)، به طرف شمال بلخ (مرواريد آريانا) و کوه پاروپاميزوس و رشته جبالی که از شمال هند تا دربند خزر می‌رود، قسمت غربی آن را خطی معين می‌کند که «پارتيا» را از «مديا» و «کرمان» را از «فارس» و «پارتاکنه» جدا می‌سازد.

بنابراين، حدود آريانا از نظر نويسندگان کلاسيک يونانی قرار آتی است:

    شرق: از کلکت تا اقيانوس هند، رود اندوس (اباسين)

    جنوب: اقيانوس يا بحر هند

    شمال: اکسوس (رود آمو) از سرچشمه تا نقطه‌ای در آن وقت به بحيره اورال می‌ريخت

    غرب: سه طرف فوق با خطوط طبيعی مشخص بود. طرف غرب آن را خط فرضی تعيين می‌کند که از کنار بحيره خزر تا بحر هند منبسط بود و «کرمان» و «پارتيا» (خراسان) را به آريانا مربوط می‌ساخت.

    به اين ترتيب، قراری که ملاحظه می‌فرماييد، حدود آريانا از نقطه نظر «اوستا» و نويسندگان کلاسيک يونانی يک چيز است و فرقی ندارد.[٨]

او درباره‌ی ولايات آريانا از زبان بطليموس نوشته است:

    بطليموس آريانا را به هفت ولايت تقسيم می‌کند: مارجيانا (mar-jiana = حوزه‌ی مرغاب)، بکتريانا (bektar-ya-na = بلخ و بدخشان)، آريا (arya = ولايت هرات)، پاراپاميوس (paro-pa-mizos = هزاره جات و کابل تا سواحل اندوس، نورســتان و ارســتان)، درانجيا (dar-anjiana = سيســتان)، اراکوزيا (arkozy = ولايت قندهار و سلسله کوه سليمان تا اندوس)، و جدروزيا (jad-ro-zia = کچ، مکران يا بلوچستان).[۹]

همو می‌افزايد:

    در عصر اسلامی، در تقسيمات فوق بعضی نام‌های قديم را داخل نمودند: حصه شمالی باختر، حصه شرقی کابلستان، حصه جنوبی زابلستان، حصه شمال شرقی غور، حصه جنوب شرقی روه، و حصه جنوب غربی نيمروز.

    قدری منبسط‌تر چنين می‌شود: کابلستان (مارجيانا، آريا، و قسمتی از پاروپاميزوس)، زابلستان (درانجيانا، اراکوزيا، گدروزيا)، باختر (بکتريانا، و قسمتی از پاروپاميزاد شرقی)، غور (قسمت غربی پاروپاميزاد و قسمتی از آريا)، کج (اراکوزيا، قندهار، مکران و بلوچستان)، و نيمروز (قسمت غربی درانجيانا و سيستان).[۱٠]

سپس، آقای کهزاد ديدگاه‌های خاورشناسان اروپايی سده‌ی ۱٩ را يادآور می‌شود:

    در زمان سلطنت شاه‌شجاع ، چون انگليس‌ها وارد پيشاور شدند، «مانت ستوارت الفنستن» در سال ۱٨۱۵ م. کتابی راجع به کشور ما نوشت و در لندن منتشر کرد. در واقع، اين کتاب مختص به سلطنت درانی بود و نامش را «گزارش سلطنت کابلستان» نهاد و در پايان کتاب سرزمين‌های تابع آن را در فارس، تاتارستان و هند نيز افزود. من در اينجا به محتويات کتاب کاری ندارم، اما راجع به نام آن «کابل يا کابلستان» که در شاهنامه به تکرار آمده است، می‌خواهم مختصراً متذکر شوم که حدود و ثغور آن با آنچه که اوستا و نويسندگان يونانی ذکر کرده‌اند، يکسان نيست، بلکه خيلی گسترده‌تر از آن است.

    کابلستان او به اندازه‌ی گستره‌ی امپراتوری غزنوی يا ابدالی است. چرا نامبرده چنين کرده است؟ برای اين که اولين تماس او و اولين کتابی را که وی درباره‌ی کشور ما نوشته، زمانی بوده است که هنوز از نام «آريانا» اطلاعی نداشته است.

    اما، ولسن، معاون انجمن همايونی آسيايی بنگال، که شخص نهايت مدقق بود و اطلاعاتی دقيقی راجع به مسايل آسيايی کسب کرده بود و مسکوکات فراوانی در مورد افغانستان در دسترس داشت، کتابی تحت عنوان «آريانای باستان» نوشت که در آن تصاوير، نقشه‌ها و آثار باستانی کشور ما را گرآورده و منتشر سـاخـت... وی پس از بررسـی و تجـزيه و تحليـل زيـاد، نـام زيبـای قـديم کشـور ما «آريانـا» را پيـدا کـرد. اين نـام سـه قـرن پيـش از ميـلاد مسـيح به‌صـورت «آريانـای کهـن» در مـورد کشـور ما رواج داشــت. پس از او جمعـی ديگـر از نويســندگان قـرن ۱٩ نيـز ايـن مطلـب را تأييـد کـرده‌انـد.[۱۱]

بيليو، ديگر خاورشناس انگليسی است، که از آريانا و سرحدات آن سخن گفته است. آقای کهزاد در اين باره می‌نويسد:

    بيليو، دانشمند نژادشناس و مردم‌شناس مشهور انگليسی در قرن ۱٩، چند اثر راجع به افغانستان نوشته است: از جمله يکی «نژادهای افغانستان» و ديگری «تجسسی در مردم‌شناسی افغانستان» است که به‌ترتيب در سال‌های ۱٨٨۰ و ۱٨٩۱ نشر شده‌اند.

    اگرچه هر دو کتاب، چنان‌که از نام‌های آن‌ها مســتفاد می‌شــود، مربوط به افغانســتان اســت، اما چون مدقق می‌خواهد دوره‌ی باســتان هر قوم را مطالعه کند، به آثـار نويســندگان کلاســيک يونانی می‌پردازد و ناگزير است که از آريانا نام برد و شرح حدود آن را از آثار «اراتس‌تن»، «استرابو»، «بطليموس»، «آريان»، «کوبينوس»، و «پلينی» نقل کند. به‌اين ترتيب، اين دو اثر «بيليو» برای شناسايی «آريانا» و حدود و ثغور آن نهايت مفيد هستند.

    بيليو، در صفحه ۵٩ کتاب «نژادهای افغانستان»، در مورد کشور ما می‌نويسد: «بهتر است اول نگاهی به اوضاع جغرافيايی قديم کشوری بيندازيم که نزد پارسی‌ها به اسم «آريا ورته»، نزد يونانی‌ها به اسم «آريانا» و بعدها به اسم «خراسان» معروف بوده و در اين تازه‌گی‌ها به‌نام «افغانستان» شهرت يافته است.»

    راويلسن، دانشمند نامور انگليسی، در صفحه دوم کتاب خود تحت عنوان «بکتريا» که در سال ۱٩۱٢ م. در لندن به نشر رسيده است، کلمه «آريانا» را از زبان «استرابو» به‌کار گرفته و چنين می‌نويسد: «استرابو بلخ (باختر) را فخر آريانا خوانده است.»

    به‌همين‌سان، آ. فوشه، دانشمند فرانسوی، در صفحه ٤۰٨ جلد دوم کتاب خود تحت عنوان «صنعت گريکوبوديک گندهارا» کلمه «آريان» (Arian) را در مورد قلمرو کشور ما به‌کار برده است. نامبرده، در صفحه ٤٢٩ همين اثر، بکتريان (باختر) را «مرواريد آريان» خوانده است.

    پس ملتفت بايد بود که اسم آريانا و آرين به‌صفت «آريانی» هم توسط بيليو و فوشه استعمال شده است.[۱٢]

در پايان، آقای کهزاد، باری ديگر به‌کاربرد واژه‌ی «ايران» در شاهنامه و ساير آثار دوره‌ی اسلامی اشاره می‌کند:

    در شاهنامه و ساير مأخذ قديم هر جا که کلمه «ايران» به‌کار رفته، مراد از آن سرزمين «آريانا» است و مراکز قدرت در آريانا و کانون‌های فرهنگی آن اماکنی که نهضت‌های بزرگ ملی و اجتماعی در آن‌ها پا گرفته، تقريباً همه در خاک افغانستان امروزی بوده است. از آن‌جا که کلمه‌ی «ايران» در قديم مرادف با کلمه «آريانا» بود، به‌همين سبب است که بزرگان شعر و ادب، فرمانروايان بزرگ کشور ما را به‌نام «شاهنشاه ايران» ناميده‌اند. فردوسی و فرخی به سلطان بزرگ خراسان، محمود غزنوی، «شاه ايران»، «ايران شاه» و «شاهنشاه ايران» خطاب کرده‌اند.

    اين را هم بايد روشن ساخت که فردوسی کلمه‌ی «آريانا» را استعمال نکرده است، زيرا در زمان فردوسی زبان‌های ما تحول کرده و نام‌ها هم متحول شده بود، چنانچه «کاپل» به «کابل»، «بلهيکا» به «بلخ»، «باميکا» به «باميان» وغيره تغيير نموده بود. اما اين‌که فردوسی نام‌های باستانی «بلهيکا»، «باميکا»، «آراکوزيا»، «جدروزيا»، و بالاخر «آريانا» و يا «آريا ورته» و «ايريانا ويجو» را استعمال نکرده است، بدين معنی نيست که اين نام‌ها وجود نداشته است؛ بلکه فردوسی نام‌های معمول زمان خود را استعمال کرده است. از زمان فردوسی بزرگ تا اوايل آغاز کشور آريانا چند هزار سال فاصله است و زبان‌ها و نام‌ها چندبار تغيير و تحول نموده است. پس مراجع و مأخذ درست و اساسی تاريخ آريانا سرودهای ويدی، سرودهای مهاباراتا، مأخذ يونانی، هندی و چينی و مطالعات باستان‌شناسی است نه کتاب شاهنامه فردوسی يا آثار کشور بزرگ و با عظمت خراسان و کتاب‌های خراسانی و عربی. شاهنامه فردوسی، قسمی که در اين کتاب تذکر داده شده است، بسياری از داستان‌های باستانی ويدی و اوستايی را شکل تازه داده و به نظم دری درآورده است که به‌همين دليل نام‌ها هم شکل تازه به‌خود گرفته است.

    کلمه «ايران» در اين سال‌های اخير متاسفانه معنی اختصاصی گرفت و تسميه‌ای از کل بر جز صورت بست. اما در هر حال، آنچه مسلم است، اين است که سرزمين افتخارپرور آريانا که نام متداول‌تر از آن در آثار اسلامی همان خراسان است، خاک افغانستان از آن نمايندگی می‌کند.[۱٣]

نيلوفر کابلی، ۱۳٨٧ - لندن


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله که ابتدا در وبگاه‌ی کابل‌نامه منتشر شد، برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط دکتر نيلوفر کابلی برشته‌ی تحرير درآمده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- شاهنامه تاريخ پيشينيان، و به‌منزله تاريخ، سرگذشت ايران است در زمان و ردّ پای زمان است در ايران [اما نه کشوری که امروز ايران خوانده می‌شود، بلکه ايرانی که خاستگاه آرياييان بوده است!]. شاهنامه در قرن چهارم‏ هجری سروده شد، چهار سد سال پس از شكست ايرانيان از عرب‏‏‏‌ها؛ زمانی كه ايرانيان خراسان می‏‌كوشيدند تا در شرايط تازه و در برابر خلافت بغداد سرنوشت سياسی و فرهنگی خود را باز سازند .(شاهرخ مسکوب، شاهنامه و تاريخ، وبگاه ايران باستان)
[٢]- کهزاد، احمدعلی، افغانستان در شاهنامه، کابل: انتشارات بيهقی - ۱۳۵۵ ش، ص ٢۱.
[٣]- همان‌جا، ص ٢۱
[۴]- اين قسمت در متن اصلی مقدمه کتاب شادروان آقای احمدعلی کهزاد وجود ندارد و بعدها افزوده شده است! رجوع کنيد به، افغانستان در شاهنامه، ص ٢۳. اما طی تماس تلفنی که با آقای فريار کهزاد داشتم، علت را جويا شدم. ايشان فرمودند که اين قسمت در هنگام چاپ کتاب جا افتاده بود. (مهديزاده کابلی)
[۵]- کهزاد، احمدعلی، افغانستان در شاهنامه، ص ۱۷۳
[٦]- همان، ص ۱۷۴
[٧]- همان، ص ۱۷۵
[٨]- همان، صص ۱۷۵-۱۷۶
[۹]- همان، ص ۱۷۶
[۱٠]- همان، صص ۱۷۶-۱۷۷
[۱۱]- همان، صص ۱۷۷-۱۷۸
[۱٢]- همان، صص ۱۷۸-۱۷۹
[۱٣]- همانُ صص ۱۷۹-۱۸۰


[] جُستارهای وابسته

نام‌های تاريخی افغانستان
نام‌های تاريخی ايران


[] سرچشمه‌ها

کهزاد، احمدعلی، افغانستان در شاهنامه (شاهنامه در خراسان یا شاهنامه در آریانا)، کابل: نشرات - بیهقی کتاب خپرولو موسسه، چاپ میزان ۱۳۵۵.