در شمارۀ قبل، بررسی تحول اعتقادات و الهیات مسیحی را در دورۀ پدران کلیسا آغاز کردیم. دیدیم که در این دورۀ پربار از تفکر مسیحی، انجیلی که رسولان موعظه میکردند، از طریق تهیۀ کانُن عهدجدید با امانت به نسلهای بعدی منتقل شد، نقش سنت تثبیت گردید، و اعتقادنامههای بینالکلیسایی تدوین شد. علاوه بر اینها، در این دوره، شاهد مطرح شدنِ چهار سؤال حیاتی در تفکر مسیحی هستیم.
این چهار سؤال عبارتند از: طبیعتهای مسیح، آموزۀ تثلیث، محدودۀ اقتدار و مرجعیت کلیسا، و مسأله فیض حاکم خدا در مقابل ارادۀ آزاد انسان. آبای کلیسا در مباحثات جدی و پیچیدۀ خود، استدلالات و دلایل بنیادینی را پیریختند که نسلهای بعدی، هم به آنها مراجعه کردند و هم تکمیلشان نمودند. در مقاله این شماره، خواهیم دید که پدران کلیسا چگونه مسأله طبیعت مسیح را مورد بررسی قرار دادند.
[↑] طبیعت مسیح (مبحث مسیحشناسی)
دوره آبای کلیسا تفکر در خصوص مبحث مسیحشناسی را آغاز کرد که تا دوره تنویر (قرن هفدهم) ادامه یافت. کلیسای اولیه بر این اعتقاد بود که مسیح هم انسان بود و هم خدا، اما هیچگاه در خصوص طبیعت الهی یا طبیعت انسانی او و رابطۀ این دو طبیعت به دقت به تفکر نپرداخت. بهعبارت دیگر، در نوشتههای عهدجدید و در تفکرات کلیسای اولیه این قبیل مسائل روشن نشده بود: آیا مسیح کاملاً خداست؟ آیا او با خدای پدر همذات است؟ آیا او با خدای پدر برابر است؟ آیا عیسی در عین حال که خدا بود، کاملاً انسان نیز بود؟ اگر عیسی هم طبیعت الهی داشت و هم طبیعت انسانی، آیا این دو طبیعت در یک شخصیتِ واحد جمع بود یا اینکه او فقط دارای یک طبیعتِ واحد بود (مثلاً فقط طبیعت خدایی یا فقط طبیعت انسانی)؟ اگر او دو طبیعت در یک شخصیت داشت، کارها و تصمیمات او، آیا توسط طبیعت الهیاش گرفته میشد، یا توسط طبیعت انسانیاش؟
ملاحظه میکنید که این قبیل سؤالات به روشنی در عهدجدید پاسخ داده نشدهاند. لذا لازم بود که کلیسا به آنها پاسخ گوید و آنها را روشن سازد. این پاسخگویی مستلزم این بود که آبای کلیسا فرصت و فراغت داشته باشند تا به دعا و تفکر و تعمق بپردازند. اما این فرصت تا پیش از قرن چهارم، زمانی که جفاهای هولناک امپراطوری روم پایان پذیرفت، دست نداد.
[↑] آیا مسیح بهطور کامل خدا بود؟
دو بدعت در دوران اولیه کلیسا پاسخهای سادهای به این سؤال دادند. نخستین بدعت، تفکر ابیونیستی بود که بیشتر حرکتی یهودیگرایانه بود. پیروان این بدعت میگفتند که عیسی یک انسان عادی است. بدعت دیگر، تفکر "دوسِتیستی" نام داشت. این نام از کلمۀ یونانی dokeo آمده، به معنی "بهنظر رسیدن". طبق اعتقادات این تفکر، عیسی خدا بود اما بهطور کامل انسان نبود بلکه فقط بهنظر رسید که انسان بود و جسم انسانی داشت. هیچیک از این دو بدعت نتوانست در میان مسیحیان هوادار پیدا کند. اما بهتدریج که متفکرین مسیحی شروع کردند به آمیختن حقایق کتابمقدس با فلسفۀ یونان، کلیسا لازم دید که به حل و فصل مسأله بپردازد.
فلسفۀ یونان چنین تعلیم میداد که میان دنیای ملموسِ محسوسات و دنیای غیرقابل لمسِ معقولات (مُثُل)، دوگانگی مطلقی وجود دارد. بهعبارت سادهتر، هر آنچه که در این دنیا میبینیم یا درک میکنیم، نمونه واقعی و کاملش در دنیای معقولات یافت میشود، مثلاً نیکی در این جهان، نمونه یا مثال کاملی دارد در عالم معقولات. کاملترین نوع مُثُل، Logos بود. این لوگوس رابطی بود میان این دو دنیا. این عقاید بر آبای اولیه کلیسا، ژوستین شهید (۱۰۰ تا ۱۶۵ میلادی) و اوریجن (۱۸۵ تا ۲۵۴ میلادی) اثری ژرف گذارد. ژوستین شهید مسیح را همان لوگوسِ فلسفۀ یونان دانست ("کلمه" در یوحنا ۱:۱). او معتقد بود که مسیح تجلی لوگوس در کمال میباشد. اما اوریجن معتقد بود که گرچه این لوگوس هم ابدی است و هم خدا، اما از خدای پدر در رتبه پایینتری قرار دارد. سرانجام، اوریجن در دام دوگانهانگاری افلاطونی گرفتار آمد و اظهار داشت که باید میان خدا و هر چیز دیگری منجمله مسیح تمایز قائل شد. آریوس (۲۵۶ تا ۳۳۶) پا را فراتر گذارد و ادعا کرد که فقط خداست که خالق است و مسیح نیز در نقطهای از زمان خلق شده است.
آریوس بهطور خلاصه چنین اعتقاد داشت:
- پسر مخلوقی است که مانند سایر مخلوقات، طبق ارادۀ خدا بوجود آمده است.
عنوان :پسر" نوعی استعاره است و عنوانی است افتخاری.
مقام پسر ناشی از اراده خداست نه طبیعت پسر.
به این ترتیب، آریوس موضع معین و مشخصی در قبال مسأله طبیعت مسیح اتخاذ کرد. طبق اعتقاد او، مسیح مخلوق است. موضع او که در واقع، نشأت یافته نه از کتابمقدس، بلکه از فلسفۀ یونان بود، بحثانگیزترین مناقشه آن دوره را شعلهور ساخت. آریوس هواداران بسیاری یافت، زیرا نه فقط دنبالهرو عقاید اوریجن بود، بلکه نظر آنانی را که صمیمانه معتقد بودند که میان مسیحیت و فلسفۀ یونان ارتباطی وجود دارد، تأمین میکرد. لذا آریوس کلیسا را وادار کرد تا موضع خود را در قبال الوهیت مسیح بهروشنی بیان و تقریر کند.
آتاناسیوس رهبر مخالفین آریوس بود. او جهانبینی دوگانهانگارانۀ افلاطون را رد کرد و با اتکا به کتابمقدس، این اعتقادات را در مقابل عقاید آریوس عنوان کرد:
- هیچ مخلوقی قادر به کفاره دادن برای مخلوقی دیگر نیست؛ فقط خداست که میتواند نجات بخشد.
مسیحیت اعتقاد دارد که عیسی بشریت را فدیه میدهد.
بنابراین، عیسای مسیح خداست.
آتاناسیوس اظهار داشت که مسیحیان دعاهای خود را همواره به شخص عیسی تقدیم کردهاند، اما اگر نظر آریوس درست باشد، در این صورت همه مسیحیان متهم به بتپرستی هستند. مناقشه بهقدری شدت یافت که نخستین امپراطور مسیحی روم، کنستانتین، که نگران وحدت کلیسا بود، دستور داد تا در شهر نیقیه، واقع در ترکیه امروزی، شورایی متشکل از کلیه کلیساها برگزار گردد تا ارتباط ذات مسیح را با ذات خدا مشخص سازد. این شورا میبایست از میان دو عقیده مشخص، یکی را انتخاب کند: عقیده اول میگفت که مسیح "دارای ذاتی مشابه خداست" (در نتیجه خودِ خدا نیست)، و عقیده دوم میگفت که مسیح "با خدا همذات است". آینده اعتقادات کلیسا وابسته بود به انتخاب یکی از این دو اصطلاح.
آتاناسیوس بسیار خوشوقت شد که کلیسا اعتقاد "همذات" را برگزید و به این ترتیب، عقیده آریوس رد شد. از این زمان به بعد، اعتقاد ارتودکس (اعتقاد صحیح) کلیسا در خصوص مبحث مسیحشناسی، این بوده که عیسای مسیح با پدر همذات میباشد.
[↑] آیا مسیح بهطور کامل انسان بود؟
مناقشه آریوس مسأله الوهیت مسیح را حل و فصل کرد و قاطعانه ابراز داشت که او بهطور کامل خداست. اما آیا مسیح بهطور کامل انسان نیز بود؟ عدهای از مسیحیان به رهبری آپولیناریوس، اهل لاؤدیکیه، معتقد بودند که مسیح نمیتوانسته بهطور کامل طبیعت انسانی را به خود گرفته باشد چون این طبیعت بسیار ضعیف است. اینان معتقد بودند که مسیح دارای فکر و روح الهی بود، اما بهطور کامل انسان نبود. اگر این عقیده درست باشد، مسیح نمیتواند نجاتدهنده انسان باشد، زیرا انسان در تمامیت خود گناهکار و سقوطکرده است، یعنی هم روح و نفس او و هم بدن او. کسی که قرار است نجاتدهنده انسان باشد، باید تمامیت طبیعت انسان را به خود بگیرد (مراجعه کنید به عبرانیان ۲:۱۴)، نه فقط قسمت روحانی آن را. پس مسیح میبایست بهطور کامل انسان باشد. لذا شورایی در سال ۳۸۱ در شهر کنستانتینوپل (استانبول امروزی) تشکیل شد و عقاید گریگوری رسماً تصویب شد که اظهار میداشت که مسیح بهطور کامل انسان بود.
[↑] رابطه میان طبیعت الهی و انسانی مسیح چه بود؟
مسیح دارای طبیعت الهی و طبیعت انسانی بود. اما این دو طبیعت چه نوع رابطهای با یکدیگر داشتند؟ این مسأله دیگری بود که پدران کلیسا میبایست به حل آن کمر میبستند. تعیین نوع این رابطه مسائل فلسفی پیچیدهای را پیش میکشد که تصمیمگیری میان آنها بسیار دشوار و حساس است. بهطور کلی، دو عقیده مشخص در این زمینه وجود داشت. یک عقیده میگفت که به هنگام تجسم مسیح، دو طبیعت الهی و انسانی او در هم آمیخته شد طوری که یک شخصیت واحد با یک طبیعت واحد و تفکیکنشدنی بوجود آمد. عقیده دیگر میگفت که مسیح دارای یک شخصیت واحد بود، اما این شخصیت دارای دو طبیعت الهی و انسانی بهطور متمایز بود.
شورای کالسدون (واقع در ترکیه امروزی) در سال ۴۵۱ رأی به عقیده دوم داد و این اعتقاد رسمی کلیسا از آن زمان به بعد گردید. امروزه کلیساهای کاتولیک، ارتودکس و پروتستان این اعتقاد را میپذیرند. اعتقادنامهای که در این شورا تصویب شد، چنین میگوید: "خداوند ما عیسی مسیح ... کامل در الوهیت ... کامل در انسانیت ...، خود را در دو طبیعت متمایز و بدون تغییر مکشوف ساخت که هر دو در یک شخص موجود بود."
به این ترتیب، کلیسا پس از مباحثات و مناقشات بسیار شدید در دورۀ پدران کلیسا، اعتقادنامهای مشخص و روشن در خصوص مسیح و طبیعت او تدوین کرد که تا به امروز صخرۀ مستحکم کلیسا بوده است. در شمارههای بعدی، به بحث درباره موضع کلیسا در خصوص آموزههای تثلیث، کلیسا و فیض خواهیم پرداخت.[۱]
[↑ ] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله با درخواست مجوز از وب سايت کلمه برای دانشنامهی آريانا رونويسی شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- تام هاکسلی، سیر اندیشه در دنیای الهیات مسیحی[۲]، مجلۀ کلمه، شمارۀ ۷
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبسایت کلمه
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>