دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

رشته جستارهایی درباره تاریخ كهن ایران زمین

از: بهرام روشن‌ضمیر

جستارهایی تحلیلی درباره
تاریخ کهن ایران

(بخش پنجم)

آریاییان، ایلام و آشور


فهرست مندرجات




[] کوچ پایانی آریایی‌ها و نابودی ايلام:

در حدود سال ١٠٠٠ پ. م دو اتفاق مهم در فلات ایران می‌افتد. یکی کوچ بزرگ آریایی‌ها به درون فلات ایران و جاگیر شدن آنان و دیگری رواج کاربرد آهن.

در این زمان فریگی‌ها، اورارتوها (آراراتی‌ها)، تراکی‌ها و میسی‌ها که در آسیای خُرد حضور داشتند به هیتی‌ها یورش برده و آنان را به نابودی کشاندند. پیش از این سخن از نابودی میتانی‌ها و کاسی‌ها به میان آوردیم. همچنین دیدیم که در واپسین سالهای هزاره دوم پ. م، آتش قدرت ایلام به دست بابل خاموش گردید. در گیر و دار نابودی یک به یک تمدن‌های منطقه هستیم که آریایی‌ها وارد فلات ایران می‌شوند. این‌بار سخن از آمیزش در اقوام آسیایی و ترویج فرهنگ نیست. بلکه سخن از یک جایگزینی تمام و کمال است. (رومن گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام) شاخه شرقی آریایی‌ها که چندین سده بود شمال هند و میان جیحون تا بلخ و هندوکش را به شکل کامل در اختیار داشت در این‌زمان به دلیل کمبود مواد غذایی و زمین مجبور شد مسیر غرب را پیش رو بگیرد. و البته این به‌معنی تخلیه منطقه نیست. كوه‌های پر فراز و نشیب هندوكَش امروزه همچنان بسیاری از گویش‌ها و زبان‌های هندوایرانی را در خود جای داده است. و این حكایت از نیاكان هندوایرانی مردمان این منطقه دارد.

در این سالیان کوچ به ایران و هند ادامه می‌یابد. وارون هند، ایران نه پرآب بود و نه بسیار مساعد برای کشاورزی. ولی اتفاقا همین کمی جمعیت سبب شد تا آریایی‌ها بتوانند نام خودشان را بر این سرزمین بگذارند. (ائیریانا= آریانا= ایرآن) و به‌طور تمام و کمال هم از نظر فرهنگی و نرم افزاری و هم از جهت فیزیکی و سخت افزاری، ایران را در اختیار بگیرند. درحالی‌که آریایی‌ها در هند و همچنین در اروپا با مقاومت بیشتری از سوی بومیان مواجه شدند و اگرچه فرهنگ خود را تحمیل کردند ولی کاملا در میان بومیان حل شدند. در این زمان است که بیننده اختلافات ارضی و جنگ میان دو گروه آریایی هستیم. جنگ آریایی‌های ایرانی و آریایی‌های تورانی‌ به‌خوبی در استوره ملی ایران در شاهنامه، شرح داده شده است. (شاید اقوام پشتون و بلوچ بازمانده همان تورانی‌ها باشند) آریایی‌ها در خراسان جمعیت انبوهی شده و از جنوب البرز به حرکت خود ادامه دادند تا به کوه‌های زاگرس رسیدند. در اینجا بود که سه شاخه اصلی آنها، پدیدار شدند. پارت‌ها که در شمال خراسان مانده بودند، مادها که در زاگرس ماندگار شدند و پارسیان که زاگرس را به‌سمت جنوب پیموده و در پارس ساکن شدند. البته از زمان رسیدن آریایی‌ها به شرقی‌ترین نقطه البرز تا زمان استقرار پارسیان در پارس، دو تا سه سده به درازا کشیده است و از این روی است که آنان میهن نخستین خود را فراموش کردند. امروزه بیشتر ما با شنیدن واژه آریایی، به یاد سه قوم آریایی پارت، ماد و پارس می‌افتیم. البته این کاملا درست و منطقی است چراکه این سه قوم در درون ایران ساکن شده و دست به راه‌اندازی پادشاهی زدند. ماد ایران را در برابر آشور حفظ کرد. پارسیان در دو دوره، مجموعا ششصد سال بر جهان سروری کردند و پارت‌ها ایران را از چنگال بیگانه رهایی دادند. ولی بهتر است این اقوام را آریایی‌های ایرانی بدانیم. تا بتوانیم دیگر اقوام آریایی را هم بررسی کنیم. سکاها و کیمری‌ها از دیگر اقوام آریایی هستند که چه بسا از مسیری به جز مسیر سه قوم اصلی، یعنی از قفقاز وارد منطقه ما شدند و وارون سه قوم دیگر نه تنها هیچ خدمتی به ایرانیان نکردند بلکه همواره بزرگ‌ترین مشکل پادشاهان ایرانی بودند.

نكته ١:‌ تحقیقات بر روی ژنتیک ایرانیان نشان می‌دهد که مردمان بخش‌های گوناگون ایران امروزی، تقریباً با هم یکسان بوده‌اند و نظریه وجود چند نژاد و ملت در ایران امروز مردود است. بر اساس پژوهش دکتر مازیار اشرفیان بناب در دانشگاه کمبریج، همسانی ایرانیان از نظر ژنتیکی آنقدر است که حتا صحبت از قوم نیز در ایران چندان بجا نیست، چه برسد به ملت و آنچه در ایران موجود است فقط و فقط تفاوت گویش و زبان است و بس. شگفت اینکه بر اساس این پژوهش که مورد تایید هیئت علمی آن دانشگاه قرار گرفت، نه تنها آذری‌ها و بلوچ‌ها و کردها و لرها و گیلکها و تالشی‌ها و باقی ایرانیان هم‌نژاد و آریایی هستند. بلکه حتا ترکمن‌های ایران که از نظر ظاهر و چهره زردپوست می‌باشند، نیز دارای ژن مادری آریایی بوده و از آنجا که ژن پدری فقط ظاهر را دربر گرفته و دیگر ویژگی‌های مهم انسانی در ژن مادری نگهداری می‌شود، ترکمن‌های ایران نیز از دید نژادی ایرانی می‌باشند.

نكته ٢: نظریه برخی پژوهشگران در زمینه ورود ناگهانی آریایی‌ها به فلات ایران در هزاره نخست پیش از میلاد چنان شور شده است که امروز بیشتر پژوهشگران ایرانی تا سخن از کوچ آریایی‌ها به ایران زده می‌شود، جبهه گرفته و آنرا نظریه‌ای ایران‌ستیزانه می‌خوانند! من اگر از کوچ آریایی‌ها به ایران در آغاز هزاره نخست پ. م - ٣ هزار سال پیش - سخن می‌گويم، پیش از آن تاکید داشته‌ام که آریایی‌های دیگری پیشتر در شمال غرب و غرب ایران تا آناتولی و میانرودان حضور داشته و یک به یک تمدن‌های آن‌ها را نام بردم. بنابراین سخن از افزوده شدن آریایی‌های نوین به آریایی‌های کهن است و نه ورود نابهنگام عنصر آریایی به منطقه. ضمن اینکه اگر می‌گويم ترکیب جمعیتی ایران در آغاز هزاره نخست پیش از میلاد به سود آریایی‌ها تغییر کرده است، فرنودم نیمه غربی فلات ایران از کرانه جنوبی دریای کاسپین تا دریاچه ارومیه و از رود ارس تا خوزستان و از دامنه جنوبی البرز تا دشت پاسارگاد است. وگرنه شرق فلات ایران، یعنی از گرگان و ترکمن صحرای امروزین تا بلخ و کابل و کشمیر و از دشت‌های ترکمنستان امروزی تا سیستان بزرگ از یک هزار سال پیش از آن تاریخ کاملا آریایی شده بود. و آسیای میانه نیز به باور من از آغاز آریایی بوده است. بنابراین فرنود من از کوچ آریایی‌ها به ایران، ایران سیاسی امروز است. وگرنه اگر ایران را گستره‌ای فرهنگی دربر گیرنده سرزمین فرارود یعنی تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان بدانیم، آنگاه آریایی‌ها همواره در ایران بوده‌اند و از ایران به جایجای گیتی رفته‌اند. بماند که ایران یعنی سرزمین آریا و بدین ترتیب کوچ آریایی به ایران معنا ندارد. هرجا آریایی هست و سرزمینی را در اختیار گرفته است، آن سرزمین باید ایران خوانده شود.

نكته ٣: در کتاب‌های نویسندگان پان ترک، به سکاها و کیمری‌ها نیز بسیار پرداخته شده و آن‌ها نیز از لطف جنبش پان ترکیسم، بی‌بهره نمانده‌اند! برای نمونه در کتاب تاریخ دیرین ترکان ایران، نویسنده از همان روش نخ‌نما شده یعنی بازی با واژگان بهره‌جسته تا سکاها را ترک نشان دهد. در این روش که البته بدبختانه نویسندگان ناسیونالیست ایرانی نیز بسیار از آن بهره می‌برند، نخست یکی از چند صورت موجود یک نام که بیشتر به‌کار می‌آید برگزیده شده و سپس در چند مرحله آنرا به آنچه می‌خواهند تبدیل می‌کنند. اهورا اگر در میان هندیان اسورا خوانده می‌شده، پس اسورا می‌تواند با آسور که یکی از صورت‌های موجود از نام خدا و قومی به نام آشور می‌باشد، یکی باشد! فرانسه اگر زمانی گُل خوانده می‌شده، پس گُل می‌تواند همان گیل ایرانی باشد! قریش می‌تواند همان کوروش باشد! گوتاما که نام بودا است، می‌تواند گئومات مغ باشد! و ده‌ها نمونه دیگر که در نوشتار پژوهشگران ایرانی به‌چشم می‌خورد. ما نمی‌توانیم دیگران را به جرم کاری که همزمان خودمان هم انجام می‌دهیم، محکوم کنیم. نویسنده پان ترک این کتاب نیز در این مورد، نخست صورتی که هرودوت نقل کرده یعنی قوم اسکیت را برگزیده و سپس اصل آنرا اشگوز می‌خواند. آنگاه توضیح می‌دهد که اشگوز معادل ایچ اوغوز امروزین است! یعنی ببینید که چطور سکاها به اوغوزها تبدیل شدند! نویسنده البته در مورد کیمریان چیزی نیافته و آنها را ترکیبی از آریایی‌ها و دیگر اقوام دانسته است. درحالی‌که در تاریخ‌نگاری‌ها، اینان خویشاوند سکاها دانسته شده‌اند. دیگر موردی که به شدت مورد بهره‌برداری بد پان ترکها قرار گرفته است، قوم استوره‌ای تورانیان می‌باشد. اینکه سکاها و دیگر گروه‌های قومی نزدیک به آنان را باید همان تورانیان دانست درست بوده و سخنی است مورد تایید بسیاری. راست است که اسنادی کهن داریم که سخن از ترک بودن تورانیان هم می‌زند که از آن جمله است شاهنامه فردوسی خودمان. ولی ترک بودن تورانیان در دانش تاریخ مدرن شدیداً مورد نقد قرار گرفته است. پان ترک‌ها که در همه زمینه‌ها، همه تاریخ‌نگاران از یونانیان باستان تا غربیان امروز و همه حکومت‌های ایران از هخامنشیان و ساسانیان تا پهلوی را ترک‌ستیز دانسته و با این بهانه، تاریخ‌نوشته‌ها را مغرضانه می‌خوانند- و در برابر آن دست به تاریخ‌سازی می‌زنند - در این یک مورد چون منافع‌شان ایجاب می‌کند، جا به جا به نوشتارهای کهن و کلاسیک از شاهنامه فردوسی تا آثار نظامی و از تاریخ بلعمی تا برخی اشارات یونانیان ارجاع می‌دهند! و با افتخار سند ارائه می‌دهند که افراسیاب شاه بزرگ استوره‌ای ترکان بوده! و ترکان در همه دوران باستان در حال جنگ با ایرانیان بوده‌اند! و واژه تورک، همریشه با تورج و توران است! درحالیکه تاریخ مدرن به ما نشان می‌دهد، که آنچه در داستان‌های استوره‌ای جنگ‌های ایران و توران خوانده شده، جنگ‌های درونی آریایی‌ها و نمودی از جنگ ایرانیان فلات ایران و آریایی‌هایی که قصد ورود به فلات ایران را داشتند بوده است. امروز بر همه روشن است که ترک‌ها نخستین‌بار در دوران ساسانی با دو امپراتوری ایران و رم درگیر شدند و چون پیش از آن ایرانیان با تورانیان می‌جنگیدند، این دو نام یکسان گرفته شده و در آثار پس از اسلام برابر دانسته شد. حتا اگر در تاریخ کلاسیک ترکان همان تورانیان باشند، باز چیزی اثبات نمی‌شود. چون واژه ترک در میان ترکان اصالتی ندارد. و خود نویسندگان پان ترک هرگز در میان اقوام آسیای باستان که ادعا می‌کنند تُرکند، این واژه را ندیده‌اند. وگرنه آنرا در بوق و کرنا می‌کردند. بنابراین حتا اگر ترک را برابر تورانی بگیریم، آنگاه ترک واژه‌ای ایرانی می‌شود و نه اینکه تورانی، اورال – آلتایی شود!. اینان حتا آنقدر به خود زحمت نمی‌دهند که همان شاهنامه و دیگر تاریخ‌نوشته‌ها را از آغاز درست بخوانند تا روشن گردد که آیا تورج که نخستین شاه توران است، پسر فریدون و برادر ایرج نیست؟ و آیا بر اساس همان شاهنامه شاهان توران زمین همگی خویشاوند ایرانیان نیستند؟ پس چطور پان ترک‌ها که خود را با افتخار ناایرانی و ناآریایی می‌خوانند، می‌توانند خود را میراث‌خوار تورانیان بدانند؟ اینان کار را به‌جایی می‌رسانند که رستم را تورانی و بنابراین ترک! دانسته و حتا به زرتشت رحم نمی‌کنند. بی‌آنکه پاسخ دهند، پس چرا رستم سراسر برای ایران و بر ضد دشمنان ایران می‌جنگد؟ و چرا ترک‌ها که زرتشت را داشتند، تا پیش از اسلام، گرگ‌پرست و شمن‌پرست بودند؟ چطور مادها و مغان، ترک دانسته می‌شوند، ولی هرگز کوچکترین سندی از تقدیس آتش در میان ترک‌ها در تاریخ ندیدیم؟ و بسیار پرسش‌های دیگر که جنبش سیاسی پان ترکیسم قادر به پاسخگویی به آن نبوده و نیست.

آشور را باید یکی از مهم‌ترین دلایل راه‌اندازی کشور ایران دانست. چراکه اگر خوی مهاجم و متجاوز و خونریز آنان نبود هرگز قبایل ایرانی اندیشه همبستگی را به ذهن خود راه نمی‌دادند. آریایی‌های غرب ایران به دلیل اینکه به اندازه نیاز زمین داشتند، دلیلی برای جنگ و دعوا با هم نداشتند. بنابراین اندیشه راه‌اندازی پادشاهی را نمی‌کردند. حتا گزارشی از برخورد اینها با پادشاهی ایلام هم نداریم و می‌توانیم بگوییم که چه بسا برخورد چندانی هم وجود نداشته است. اگرچه در همین زمان قطعا درگیری‌ها میان آریایی‌های ایرانی و آریایی‌های بیرون ایران بر سر مرزهای شرقی ایران وجود داشته که تاریخ مدونی درباره آن نداریم. ولی در غرب هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد به‌جز جلادان سنگ‌دل و بی‌رحم آشوری که از ابتدا چشم طمع به ایران داشتند.


[] نبردهای خونین ایلام و آشور

در بخش‌های پیشین هم تاریخ مرتبط با ایران در هزاره دوم پ.م را بررسی کردیم و هم حال و هوای زندگی مردمان و تمدن‌های موجود در ایران پیش از تاریخ - با توجه به یافته‌های باستان‌شناسی - را شناختیم. زین‌پس با نوشته‌های تاریخی مواجه هستیم و نیازی به حدس و گمان و تئوری‌های برگرفته شده از یافته‌های باستان‌شناسی و زبان‌شناسی و استوره‌شناسی نداریم.

هزاره نخست پ.م مهمترین هزاره تاریخ ایران و حتا تاریخ جهان باستان است. آسیا میان اقوام آریایی و سامی نژاد بخشبندی شده. آشور در دوران پادشاهی آشورنصیرپال دوم (٨٣٣-٨۵٩ پ.م) نخستین امپراتوری تاریخ را کلید زد. او بود که به تقلید از ایلام ارتشی منظم و حرفه‌ای -البته در ابعادی بزرگتر- برپا کرد و همچنین به تقلید از کاسی‌ها و دیگر اقوام آریایی، نیروی سواره نظام را به ارتش افزود. حالا هیچکس جلودار آشور نبود. او فینیقیه را به خاک و خون کشیده و به دریای مدیترانه دست یافت و بومیان منطقه را به نابودی کشاند. او مردمان -حتا کودکان- را در آتش سوزانده و اسیران را پس از بریده شدن گوش و بینی شان، می‌کشت و افتخار می‌کرد که اسیری بر جای نمی‌گذارد. (کتیبه آشورنصیرپال نک به ن. بختورتاش - حکومتی که برای جهان دستور می‌نوشت.) تنها استثناء پادشاهی کوچک اسرائیل (٧٢٢-١٠٠٠ پ.م) بود که از دوران او گذر کرد. ولی این پادشاهی هم در پایان به دست سارگون دوم شاه آشور از میان رفت و پایتخت آن سامریه ویران شده و یهودیان آنجا تبعید شدند. هرچند حکومت کوچک یهودیه به پایتختی اورشلیم استقلال خود را در برابر غولی به‌نام آشور نگاه داشت.

آشور مدت زیادی بر اقوام سامی خاورمیانه حکمرانی کرد. ولی هرگز نتوانست آنها را به نابودی بکشاند و پس از نابودی امپراتوری، این اقوام دوباره سر بلند کردند. آشور را باید یکی از مهمترین دلایل راه اندازی کشور ایران دانست. چراکه اگر خوی مهاجم و متجاوز و خونریز آنان نبود هرگز قبایل ایرانی اندیشه همبستگی را به ذهن خود راه نمی‌دادند. آریایی‌های غرب ایران به دلیل اینکه به اندازه نیاز زمین داشتند، دلیلی برای جنگ و دعوا با هم نداشتند. بنابراین اندیشه راه اندازی پادشاهی را نمی‌کردند. حتا گزارشی از برخورد اینها با پادشاهی ایلام هم نداریم و می‌توانیم بگوییم که چه بسا برخورد چندانی هم وجود نداشته است. اگرچه در همین زمان قطعا درگیری‌ها میان آریایی‌های ایرانی و آریایی‌های بیرون ایران بر سر مرزهای شرقی ایران وجود داشته که تاریخ مدونی درباره آن نداریم. ولی در غرب هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد به جز جلادان سنگ دل و بی رحم آشوری که از ابتدا چشم طمع به ایران داشتند. بدین ترتیب است که ایرانیان تصمیم به همبستگی و تشکیل پادشاهی آنهم فقط با هدف پدافند در برابر دشمن سامی نژاد یعنی آشور می‌گیرند. دشمنی، که خود سامی‌ها از یهودی و بابلی گرفته تا فینیقی و... امید به نابودی اش دارند.

در این بخش به جنگهای ایلام و آشور در دوره ایلام نو، می‌پردازیم. در همین زمان است که ایرانیان آریایی، مستقل از ایلامیها، برای نخستین بار موفق به تشکیل دولت می‌شوند. دولت ماد که کمترین ارتباطی - نه جنگ و نه همکاری - با پادشاهی ایلام نداشته است. به همین جهت ابتدا برخورد پادشاهی ایلام با آشور را مرور می‌کنیم و سپس در بخش بعد تاریخ ماد از آغاز تا پایان را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

همزمان با به‌قدرت رسیدن یکی از سرشناس‌ترین پادشاهان آشور یعنی سارگون دوم (٧٠۵-٧٢٢ پ.م) جنگهای میان پادشاهان ایلام و آشور آغاز شد. سارگون که ماشین جنگی آشور را روشن كرده بود، به ایلام یورش برد و آنها را شکست داد. در آن دوره آشوریان از دید قدرت و تسلیحات جنگی از ایلامیان برتر بودند و همین امر باعث پیشروی سارگون و تلفات زیادی ایلامیان گردید. ولی ایلامیان که تجربه زیادی را در این چند دوره در جنگاوری یافته بودند با همه توان در برابر آشور ایستاده و با بهره گیری از کوهستانها که ارتش آشور با آن مشکل داشت، مانع پیشروی بیشتر آشور گشتند. سارگون که از فتح ایلام ناامید گردیده بود - با توجه به این موضوع که ایلامی‌ها هنوز توان یورش به آشور را نداشتند - آهنگ مصر كرد. در سالهای پسین پادشاه دیگری به نام اومان مینانو ارتش ایلام را نظم داد و به دلایل استراتژیک با بابل همپیمان گردید. مردم بابل اگرچه دشمنی دیرین خود با ایلامیان را فراموش نکرده بودند، ولی دشمن امروز آنان آشوریان بودند. پس آنان صلاح خود را همبستگی با ایلام دیدند. شاه ایلام پس از اطمینان از بابل با قدرت به آشور یورش برد و یکی از جنگ‌های بزرگ دوران باستان را برپا کرد. در این نبرد با وجود تلفات بسیار هیچ کدام از دو سو پیروز نگردیدند و هر دو به سرزمین خود بازگشتند و شاه ایلامی نیز که دلیرانه جنگیده بود، در این جنگ کشته شد. سناخریب امپراتور آنزمان آشور در بازگشت به ترمیم ارتش آشور پرداخت و خیلی زود برای انتقام از بابل به آنجا یورش برد. در این زمان پادشاه ایلام نتوانست به یاری سلطان بابل بیاید و سناخریب توانست بابل را فتح کند. او خیابانهای بابل را از کشته‌ها انباشه کرد و همه کاخها را به ویرانی کامل کشانده و بر روی ویرانه‌ها آب بست. (کتیبه سناخریب. نک به ن. بختورتاش - همان.) پادشاه آشور پس از این فتح درگذشت و آسورهادون به پادشاهی رسید.

آشوربانیپال (٦٢٧-٦٦٨ پ.م) سرشناس‌ترین و بزرگترین امپراتور آشور است که از همه دید کشورش را در دوران طلایی قرار داد. او نخست به سمت مصر رفت و به سرکوب شورش آنجا پرداخت. آشوربانیپال به ايلام نيز لشكر كشيد، ایگاش را پادشاه ایلام کرد و به ميهن بازگشت. در این دوران برادر آشوربانیپال در بابل علیه او برخاست. پادشاه ایلام نخست بی طرفی اعلام کرد، ولی هنگامی که آشوربانیپال از او خواست خدای شهر ارخ به نام نانا را به آشور برگرداند، پادشاه ایلام از ترس از میان رفتن حیثیت خود، از آن سرباز زد و با برادر آشوربانیپال همپیمان شد. این همبستگی در حال شکل گیری بود که یکی دیگر از برادران پادشاه ایلام به نام تاماریتو علیه شاه شورش کرد و پادشاه ایلام شد. او یکی از بی آبروترین شاهان ایلام است. تاماریتو به پشتیبانی از برادر آشوربانیپال ادامه داد. او از چیش‌پیش فرمانروای پارس - همسایه شرقی ایلام - هم درخواست کمک کرد. ولی سیاست پارسیان در آنزمان دخالت نكردن در جنگ ابرقدرتها بود. شاید همین سیاست درست چیش‌پیش بود که نه تنها پارسیان را نجات داد بلکه مقدمه‌ای شد بر امپراتوری آینده آنان. پارسیان شتاب به خرج ندادند. آنها تازه میهن خود را یافته بودند. طمع نکردند. صبر پیشه کردند و فرصت دادند تا سه غول بزرگ یعنی ایلام، آشور و ماد همدیگر را نابود کنند و آنگاه در زمان مناسب، جهانی را به ارث ببرند.

آشوربانیپال نمی‌توانست همزمان با بابل - که در دست برادرش بود - و ایلام بجنگد. پس فردی از ایلامیان را به شورش علیه شاه ایلام واداشت. بوغاش شاه ایلام را دستگیر و به آشور فرستاد. آشوربانیپال نیز پس از دستگیری شاه ایلام با او به نیکی رفتار کرد و به او پناه داد. آشوربانیپال سپس به بابل یورش برد و کار برادر خود را یکسره كرده و بار دیگر بابل را ویرانه ساخت. ولی در این زمان بوغاش به دست شاهزاده ایلامی به نام خونبان کالوداش کشته شده و ایلام دوباره مستقل گردید. آشوربانیپال نیز شاه پیشین ایلام ماریتو، را به جنگ با کالوداش فرستاد. در این جنگ ماریتو با کمک سپاه آشوری موفق به شکست کالوداش گشت. امپراتور آشور، ماریتو را زیر نظارت سرداران آشوری به شاهی نشاند. ماریتو بار دیگر اشتباه بزرگی کرده و برای کسب استقلال مطلق، پنهانی تصمیم بر كشتار سرداران آشوری گرفت. همان اشتباهی که آشوربانیپال منتظر آن بود تا کار ایلام را یکسره كند. بنابراین سپاهیان آشوری که بر شوش چیره بودند، در سال ٦۴٠ پ.م به دستور آشوربانیپال این شهر را غارت و ویران کردند. ولی به قلمرو پارسیان وارد نشدند. شاه آشور برای تکمیل پیروزی خود فرمان داد که کالوداش و ماریتو - هر دو شاه ایلام - را به ارابه سلطنتی شاه بسته و این ارابه را از شوش تا معبد آشور و ایشتار بکشند. بدین ترتیب ایلامیان برای همیشه منقرض گشتند. آشوربانیپال در مورد سرنگونی آنها در کتیبه خود می‌گويد:

«من شوش شهر بزرگ مقدس، جایگاه خدایان و محل اسرار آنها را به خواست آشور و ایشتر فتح کردم... در گنجهایش را که در آن زر و سیم و مال فراوان بود گشودم... همه طلا و نقره و ثروت را که شاهان پیشین ایلام در آن گرد آورده بودند... آنها را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور آوردم. من زیگورات شوش را که از آجرهایی با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود، من تزیینات بنا را که از مس صیقل یافته ساخته شده بود شکستم. شوشیناک خدای اسرارآمیز که در مکانهای اسرارآمیز اقامت دارد و هیچ کس ندیده است که او چگونه خدایی میکند، سومودو، لکمر... این خدایان را با زینت آلاتشان، ثروتشان... به سرزمین آشور آوردم... پیکره گاوهای نر وحشتناکی را که زینت بخش درها بودند از جا کندم، معابد ایلام را با خاک یکسان کردم و خدایان آن را به باد دادم. سپاهیان من به بیشه‌های مقدس آنان که تا آن هنگام هیچ بیگانه‌ای از کنار آنها گذر نکرده بود گام نهادند، اسرار آن را دیدند و به آتش کشیدند. من قبرهای شاهان قدیم و جدید آن را... ویران و متروک کردم. اجساد آنها را در جلوی آفتاب قرار دادم و استخوانهای آنان را به سرزمین آشور آوردم... همه خاک شهر شوش و شهر ماداکتور و شهرهای دیگر را به توبره کشیدم و در مدت یک ماه و یک روز سرزمین ایلام را به همه پهنای آن جاروب کردم. من این کشور را از گذشتن دام و گوسپند و نغمه‌های موسیقی بی نصیب کردم و به درندگان و ماران و جانوران وحشی رخصت دادم که آن را فرو گیرند. من در مدت یک ماه و بیست و پنج روز این سرزمین را به بیابان برهوت تبدیل کردم. من در روستاهای آن نمک ریخته و خار کاشتم. من دختران شاهان، همسران شاهان، همه خانواده‌های قدیم و جدید شاهان، شهربانان، شهرداران شهرها... ساکنان مرد و زن... چهارپایان بزرگ و کوچک که شمارشان از ملخ بیشتر بود را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور روانه ساختم... آوای انسان، سم چهارپایان بزرگ و کوچک، فریادهای شادی... به دست من از آنجا رخت بر بست" (والتر هینتس - دنیای گمشده ایلام)

عهد عتیق درباره ایلام در کتاب ارمیای نبی می‌گويد:

    "یهوه صبایوت چنین می‌گويد، اینک من کمان ایلام و مایه قوت ایشان را خواهم شکست. و چهار باد را از چهار سمت آسمان بر ایلام خواهم وزانید و ایشان را به سوی همه این بادها پراکنده خواهم ساخت به طوری که هیچ امتی نباشد که مردم ایلام نزد آنها نیایند. و اهل ایلام را با حضور دشمنان ایشان و با حضور آنانی که قصد جان ایشان کرده‌اند، مشوش خواهم ساخت. بر ایشان بلا و خشم خویش را وارد خواهم آورد و شمشیر را در عقب ایشان خواهم فرستاد تا ایشان را هلاک سازم. و من کرسی خود را در ایلام بر پا خواهم نمود و پادشاه و سروران را از آنجا نابود خواهم ساخت"

گویا زمین و زمان همراه و همرای بودند تا پادشاهی و تمدن ایلام یکجا و برای همیشه و به شكلی تراژیک از روی کره زمین محو گردد.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای سايت اينترنتی روزنامک توسط بهرام روشن‌ضمیر برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- روشن‌ضمیر، بهرام، رشته جستارهایی درباره تاریخ كهن ایران زمین (بخش پنجم: آریاییان، ایلام و آشور)، تارنمای امرداد؛ بر اساس بن‌مايه‌های زير:
□ حسن پیرنیا، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض ساسانیان
□ رومن گیرشمن، تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، ترجمۀ محمود بهفروزی
□ ریچارد نلسون فرای، میراث باستانی ایران، ترجمۀ مسعود رجب‌زاده
□ پیر آمیه، تاریخ ایلام، ترجمۀ شیرین بیانی
□ والتر برونو هینتس، دنیای گمشده ایلام، ترجمۀ پرویز رجبی
□ عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران قبل از اسلام



[] جُستارهای وابسته








[] سرچشمه‌ها

وب‌سايت روزنامک


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]