زیر نظر: پروفیسور دکتر ایوانف، پروفیسور دکتر کریششیف، پروفیسور دکتر میلنیچکو استادان دانشکده کشورهای خاور دانشگاه دولتی سانکت پتربورگ
گزارنده به دری: عزیز آریانفر[۱]
تیوری قطبی پیدایش آریاییها
همریشگی، همخاستگاهی و خویشاوندی اسرارآمیز
روسها و ایرانیها
فهرست مندرجات
- روسیه و ایران (برگهای تاریخ اسطورهیی و موثق)
- ارکتیکا (شمالگان) چونان خاستگاه نخستین اساطیری شمالی آریاییها:
- آریاییها در هند و فلات مرتفع ایران
- سال نو در نزد ایرانیان و سلاویها قدیم
- تاثیرات آریاییها در آسیای قدیم در هزاره نخست پیش از میلاد
- اشتراک مذهبی - اساطیری و زبانی سلاوی - ایرانی
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[آريايیها]
[↑] روسیه و ایران (برگهای تاریخ اسطورهیی و موثق)
اندیشه همریشگی و خویشاوندی اسرارآمیز تودههای اروآسیایی، نظریه (تیوری)های همخاستگاهی، فرضیههای پردازدهنده همانندی راههای تکامل، عناصر فرهنگ و ویژگیهای خصایل ملی - همه این عوامل، گاهی هم بدون بستگی از وثوق و سازگاری با حقیقت تاریخی مسلط بر دوره معین زمان به همان پیمانه که تاثیرات خود را بر جهانپذیری معاصران خود و در نتیجه بر همه روند تاریخ پسین و سرنوشت تمدن بر جا میگذارند، واقعی پنداشته میشوند.
نام "ایران" - کشوری که در روند چندین سده همسایه جنوبی ما بوده است، از توپونیم "ایرانشهر" (از زبان پارسی میانه) گرفته شده است و بهنوبه خود سرچشمه میگیرد از توپونیم "آریانام خشاسترا" که در زبان پارسی قدیم (باستان) "کشور آریاییها" معنا میدهد. نیاکان تودههای کنونی ایرانی را قبایل آریایی میخوانند که به قلمرو آسیای میانه و فلات ایران آمده و در یک هزار سال پیش از میلاد ساختارهای مستقل دولتی را پی افگندند.
روشن است که تودههای سلاوی (پایهگذاران دولت روسی) را نیز از شمار بازماندگان آریاییها میشمارند و پیش از آن که بر تاریخ مناسبات دولتهای روسیه و ایران درنگ نماییم، بایسته است نگاهی بیفکنیم به پیشینه تاریخی مشترک متولوژیک (اسطورهیی) گذشتههای افسانهگون.
[↑] ارکتیکا (شمالگان)[٢] چونان خاستگاه نخستین اساطیری شمالی آریاییها:
دلچسپترين و مهمترین چیز در قرینه مورد نظر از دیدگاه ما "میهن قطبی" آریاییها است که در محافل علمی تا میانههای سالهای دهه بیست سده بیستم چیرگی داشت. با تکیه بر آگاهیهای پراگنده فلکلوریک (که کم و بیش بازاندیشیشده و تا عصر ما رسیدهاند) و بر روایات و کتابگونههای مقدس مردمان گوناگون میتوان بهگونه زیر افسانه یکدستی را در باره خاستگاه نخستین آریاییها و علل مهاجرت آنان را که هزارههای بسیاری را در بر گرفت، سر از نو یافت:
در ژرفای عهد باستان (سخن بر سر دهها هزار سال است)، در اقیانوس یخبسته شمالی در نزدیکی قطب شمال، قاره شگوفانی بود با آب و هوای گوارا (متشکل از سه جزیره بزرگ) که باشندگان آنها نیکان نخستین آریاییها بودند.
در مجموعه دیرینترین روایات روسی در باره آفرینش جهان "بنا به روایات شفاهی سلاویها و کتابهای مردمی (کتاب "ستارهیی کولیادها"[٣] (دفتر سرودهای ستارهیی) - که متن آن از سوی آ. ای. آسف (بوس کیرسین)، مسکو، ١٩٩٦؛ گردآوری شده است) سه جزیره بهعنوان خاستگاه نخستین شمالی شمرده میشود: "تولایی" (آهنی)، "التاری" (زرین) و اصلی - "فواری" (سفید). در باره جزیره سفید نوشته شده است: "آن جزیره مقدس فواری حتا برای عقل هم دسترسناپذیر و زیر تاثیر حاکمیت هیچ چیزی نمیباشد. این جزیره را باغهای بسیار قشنگ پوشانیده است. در آن جا گلهای شب بو و گلاب شگوفان اند و در این باغهای شگوفان جانوران عجیب در گشت و گذار اند. در آن جا پرندگان ایرییایی (ایری - بهشت ویدایی سلاوی) میخوانند" (ص ٦٧).
به باور آ. ای. آسف گویا انتونیم "آری" (آریاییها) از نام "آریا - نیای نخستین روسها" گرفته شده است و مفهوم شخم زن ("برزگر") را میرساند.[۴] (ص ۴٢٠)
در پی یک فاجعه طبیعی، ارکتیکا همچون اتلانتید زیر آب فرو رفت و آریاییها ناگزیر شدند به اروآسیا کوچ کنند. پس از فرا رسیدن دوره یخبندان، دگرگونی شدن اقلیم زمینه سرازیری آریاییان را از شمال به جنوب فراهم گردانید.
بر پایه کتاب ویلیس که آن را شماری از پژوهشگران چونان کتابگونه مقدس کاهنان سلاوی سدههای هشتم و نهم میشناسند، و در بردارنده اطلاعاتی در باره تاریخ باستان تودههای اروآسیایی است؛ آریاییها در عهد پیشین "بهمن" (هزاره سیزدهم و پانزدهم پیش از میلاد) به قاره ما (ارو آسیا) آمدند.
گفتهها در باره این پیشامد در آثار حماسی بسیار از تودهها: در داستانهای حماسی شمالی روسی در باره پیکار پهلونان بهادر با بتهای بدکنش، در حماسههای آلمانی در باره رفتن فرمانروای جزیره سفید و خدای آفتاب از جزیره شمالی و در حماسهها و کتابهای قدیم ایرانی و هندی حفظ گردیده است. همچنان پنداشتهای ایده آلیزه شده در باره خاستگاه نخستین و خصوصیات گیتاشناسیک (جغرافیایی) محل موقعیت و اقلیمی آن بر جا مانده است.
همین گونه، در ویداها (کتابهای مقدس مذاهب هند و آریایی) و در اوستای زردشت (بخش "ویدوات") پنداشتهای آریاییهای قدیم در باره آن نگاشته شده است که "ستاره قطب در میانه آسمان واقع است" (چنانی که این ستاره در شمال اقصا دیده میشود). برجهای فلکییی که در ایران و هند پشت افق غروب میکنند، "غروب ناپذیر" خوانده شدهاند. اکثر از کشور دور دستی یاد میشود - جایی که شب و روز نیم سال به درازا میکشد[۵] و مانند این.
در روایتهای سلاوی نگاشته شده در کتاب "سرودهای ستاره یی" در باره خاستگاه نخستین آریاییان گفته شده است: "در آن زمینی که زیر فرمانروایی" کرنش است، آفتاب نیم سال غروب نمیکند و هرگاه غروب کند، نیم سال فرو میخوابد". (کتاب سرودهای ستارهيی، ص ٦٦) (کرنش (در هند کرشنا) - در روایات قدیم سلاوی به شکل "خداوند فرود آمده [از آسمان - گ.] پسر "ویشنا" و "مای؟[٦] زرین" معرفی گردیدهاند) (کتاب سرودهای ستارهیی...، ص ۴٢۴).
هواداران "تیوری قطبی" پیدایش آریاییها یادآوری از روندهای اقلیمی بسیار در اوستا را بازتاب پیشامدهای به راستی رخ داده میپنداشتند (زمستان و توفان در ویدودات - یخبندان سراسری جهانی و آب شدن برفهادر پی آن).
با سخن گفتن در باره خاستگاه نخستین شمالی آریاییان، بسیار دلفریب خواهد بود آگاهیها در این باره را با "سرزمین اسرار آمیز سانیکف" پیوند داد که بسیاری از پژوهشگران قطبی سدههای بیستم و نزدهم را هیجان زده ساخته بود که در آن بقایای ارکتیدای قدیم را (که به سر انجام مقارن با سده بیستم ناپدید گردید)؛ میدیدند. یاکف سانیکف- پژوهشگر نامبردار شمالگان (ارکتیکا) در سالهای ١٨٠٠- ١٨١١ سرگرم پژوهش جزایر نووسیبیرسک بود. به سال ١٨١١ او از موجودیت سرزمین ناشناختهیی در نزدیکی جزاریر نووسیبیرسک سخن گفت. اتوریته سانیکف چونان نخستین کاشف زمینهای نو[٧] و آدم خردمند و پراگماتیک اجازه نمیداد در آن متردد شد که او به رراستی سرزمین نامریی را که در باره آن از پیش شواهدی در دست بود، و پژوهشگرانی دیگری نیز داشته بود، دیده باشد. این سرزمین نیز به نام او یاد گردید. مگر جستجوی پیگیرانه آن در آینده هرگز نتایج مثبت ندادند و در نیمه نخست سده بیستم رسما اعلام گردید که چنین سرزمینی وجود ندارد. بنا به حدسیات و گمانهای کارشناسان سرزمین اسرارآمیز شاید زیر آب دریا فرو رفته و ناپدید گردیده باشد، بیآن که اثری از آن مانده باشد.
در ماه اکتبر ٢٠٠٠ ماموریت دو ماهه گروه (هیات) اعزامی علمی ترانس ارکتیک که روی مسیر ارخانگلسک - ولادی وستوک کار میکرد، به پایان رسید. دستاوردهای پژوهشهای علمی که از سوی دانشمندان اجرا گردید؛ همه مبناها را به دست میدادند در باره موجودیت سرزمین گستردهیی در زمیانههای قدیم با اقلیم گرم که در ارکتیکای خاوری واقع بود، گمان زد.
یخبنـدان عظیـم که آریاییان را ناگـزیر ســاخت به ســرکـردگی خـدای "یـار" ("یاریـل")[٨] سرزمین شمال را ترک گویند و به اروآسیا کوچ کنند، بر پایه کتاب "ویلس" در هزارههای یازدهم و سیزدهم پیش از میلاد به گرمایش تبدیل گردید. آریاییها با آمدن به قاره اروآسیا، به واحدهای مختلف قبیلهیی تقسیم گردیدند مگر در این حال به یاری مذهب واحد، یگانگی فرهنگی را که در گام نخست در همانندی جهان بینی مقولههای اخلاقی – خویشاوندی و موازین حقوقی بیان میگردید، حفظ کردند.
سرمایش نو در هزارههای پنجم و ششم پیش از میلاد هنگامی که درختزارها (لسها) در شمال به تندرا (دشتها و جنگلزارهای گسترده و سترگ) مبدل گردیدند آریاییها را ناگزیر گردانید پناهبری به سوی جنوب را در سرزمین "ایین" (بر پایه کتاب ویلیس - هند و چین) که از دریاچه بایکال تا دریای عرب پهنا داشت، ادامه دهند. آریاییان در سمی ریچی(هفت رود) قدیم - در استپ (دشت)های اورال جنوبی از آلتای تا کسپین اسکان گزیدند. بر پایه کتاب ویلیس، پیشوای آریاییها بوگومیر Bogomir (بلاگومیر Blagomir یا بلاگوی امیر[۹] Blagoi amir) یا ییما (یما)ی اوستا - پادشاه شبان (چوپان) سده زرین (جمشید شاه ایراین به روایت شاهنامه) یکی پنداشته میشود.
در اوستا آمده اســت که یما اســرار و رازهـای تهیـه شــربت مقـدس ســوما (هـوما)[۱٠] را از ویواسوانت آموخت. (در کتاب ولیس - بوگومیر اسرار تهیه "سوریتس" (نوشابه گوارا) را از خدای "خمیل کواسوری" (کواسگر خمار)[۱۱] به دست آورد. یما - بوگومیر دارای چند رمه و پاده چارپایان در کشور سرسبز و پر برکت بود و بنا به روایات اسلاوی "در آن سوی دریا در سرزمین خرم" نزدیک به هزار سال عمر کرد. بوگومیر نخستین پادشاه سرزمین "کیمیری" به شمار میرود که بسیاری از مردمان اروپای شمالی و آسیایی سلاویها و ایرانها از نوادگان او به شمار میروند. بر پایه کتاب ویلیس بوگومیر نیای سیوا، روس، دریوا، اسکریوا و پولیوا بود که از آنان شمالیها، روسها، دریواییها، کریویچیها و پولیانیها زاده شدند (صص ٢٢-٢٣ و ١٧٣ فرآویزهای نوشته شده از سوی آ. ای. آسف).
برای چندی، آریاییها در پنج (پنجاب یا پنج رود) جا گرفتند. - جایی که اوضاع طبیعی و فراوانی چراگاهها زمینه ساز توسعه زمینداری و دامپروری میگردید. اریاییها منطقه پنج را در نتیجه یک زمینلرزه بسیار سهمگین که در باره آن به تفصیل در کتاب ویلیس و نیز کتاب هندی "مهابهارتا" سخن به میان آمده است، ترک گفتند. پیشوای آریاییها یارون نام داشت (ارجون هندی یا آریای سلاوی) که سه پسر او به سه نوع تقسیم شدند و به سوی باختر و جنوب رفتند.[۱٢]
[↑] آریاییها در هند و فلات مرتفع ایران
زمان آمدن آریاییها به شمال باختری هند و فلات مرتفع ایران دورهیی از سه هزار سال پیش از میلاد تا سده هشتم پیش از میلاد شمرده میشود. پسان ترها آریاییها به دو شاخه ایرانی و هندی تقسیم و با باشندگان بومی آمیزش بومی آمیزش مییابند. به گمان بسیار در سدههای نهم و دوازدهم پیش از میلاد کتابهای مقدس آریاییهای هندی - "ویداها" نگاشته میشود. نخستین ساختار دولتی ایجاد میگردد و عهد توسعه مستقل شاخههای جداگانه قبایل آریایی آغاز میگردد. در این حال یادوارهها در باره نیاکان مشترک زمان درازی حفظ میگردد. درست مانند بسیاری از اتنونیمها و توپونیمها.
بنا به دیرینترين روایات روسی همه انواع آریایی سلاوی نوع روسی بهشمار میروند. چون همه بازماندگان پری دریایی روسی و خدای دریا (پیرون) بهنام روسها یاد میشدند که نواده آنها - آریا پسر "دژیوگ" بود. مگر در میان انواع روسها که به کیان - پولیان، چکها، کورواتها و... تقسیم میشدند، نوعی ناب روسها متشکل از آریاییهای ایرانی بود که فرزندان بوگومیر(یما) دوویان / ادویین (ادوین)، ترویان، سامو، ساما (سمسون)، زارین / زرین (زار) و روس (رستم) بودند.[۱٣]
روس در بسیاری از افسانهها نزدیک است به اسکیت، چون هر دو از دیدگاه پیدایش خود با اژدها پیوند دارند: روس (روستم = رستم) در شاهنامه پسر زار (زال) شمرده میشود که نوه اژی - دهاک (اژدها به زبان پارسی و "یاشر" (سوسمار) به زبان روسی) است. اسکیت در نزد یونانیان پسر هر اکلید (هرکول) و نیش شاهمار است. بنا به کتاب ویلیس روس از هفترود (سمی ریچیا) به قفقاز شمالی و دون (دن) رفت، روستم (رستم بنا به روایت شاهنامه) نیز به سوی کوه سفید رفت (البروس = البرز - کوه مقدس التاری (زرین) در افسانههای سلاوی) و دژ سفید. دلچسپ است یادآور گردیم که توپونیمیک جنوی روسیه و زمینهای دن از سوی برخی از پژوهشگران روسی بهعنوان تقریباً کاملا دارای خاستگاه ایرانی شناخته شده است.
[↑] سال نو در نزد ایرانیان و سلاویها قدیم:
با سخن گفتن در باره اشتراک میراث فرهنگی سلاویها و ایرانیان برخی از ویژهگیهای آیینی را که آشکارا با همانندی خود بهچشم میخورد (مرتبط با جشنگیری تاریخهای اصلی گاهنامهیی) بهخاطر میآوریم. در میان جشنها و سنتهای گاهنامهیی سلاویهای قدیم برجستهترين جای را جشن "کرسنایا[۱۴] گورکا) ("تپه قشنگ") – روز نخست "بیلویار" (سال روشن)[۱۵] میگیرد که مطابقت دارد با روز اعتدال بهاری که اکثر به روز ٢١ ماه مارچ برگزار میگردید. روشن است که در این روز روسها به طبیعت میرفتند، به پرندگان نان میدادند، مراسم یاد بود ارجگزاری به نیاکان را برپا میکردند، از فرجام کار آریاییان در خاستگاه نخستین شمالیشان یاد میکردند از هفترود (هفت آب) و مانند آن.
در روسیه پراواسلاو (ارتدکس) با این سنت چنین بر میآید که سنت نان دادن به پرندگان[۱٦] و آزاد ساختن آنها در هفته عید پاک (فصح) و همچنان "رادونیتسا" - برگزیدهترين روز یادبود نیکان در گذشته با بازدید حتمی از آرامگاههای وابستگان [و گلگزاری بر گورهایشان - م.] [سه شنبه پس از "آنتی پاسخا" - یک شنبه "فومین" پیوند دارد. ارتدکسها همچنان به جشنگیری کرسنایا گورکا ادامه میدادند.
کرسنایا گورکا چونان نوید دهنده آمدن بهار با آفتاب دیر انتظار قشنگ بود و زمان مناسبی برای عروسیها و گردشها بهشمار میرفت و از هفته فومین تا روز "یوریف"[۱٧] ادامه پیدا میکرد. در کرسنایا گورکا نشستن به خانه درخور سرزنش نکوهیده و ناپسند بهشمار میرفت (با این شگوم که برای پسر جوان عروس بد نصیب خواهد شد و برای دوشیزه نامزد خراب).
در ایران، افغانستان، تاجیکستان، آذربایجان، ازبیکستان و شمار دیگر کشورهای همسایه جشن سال نو - نوروز بهرغم داشتن خاستگاه آشکار پیش از اسلام آریایی خود - رسماً به روز اعتدال بهاری هنگامی که خورشید وارد برج "حمل" (فروردین) میگردد، جشن گرفته میشود. در گذشته، زمان دقیق آغاز نوروز را اخترشناسان درباری استخراج میکردند و به موقع به فرمانروایان خود گزارش میدادند. تا دو هفته پیش از نوروز، ایرانیان دانههای گندم، جو، و یا عدس را برای آراستن و زینت خوان (سفره) سال نو در میان ظرفی میکارند. در میان چاشنیهای دیگر حتمی و خوراکهای گوناگون بر سر سفره، شمعهای روشن (به این باور که شمعها باید تا آخر پیش آیینه بسورند تا عمر صاحب خانه دراز گردد) و سینییی با تخمهای رنگ آمیزی شده گذاشته میشود (آن چه که سلاویها در "پاسخا" (عید پاک) و یا روز جشن "ترویسین" (تثلیث)[۱٨] میکنند).
به روز چهارشنبه آخر سال کهنه (چهارشنبه سوری) در خیابانها آتشدانها و اجاقها را برپا میکنند و از سر آتش میپرند. با گشت و گذارها با پوشیدن جامههای جنس مخالف و تا میتوانند سر و صدا وهنگامه برپا میکنند به خانهها میروند و مهمان میشوند(درست مانند آن چه در روسیه قدیم در آستانه میلاد مسیح و دیگر جشنهای مقدس میکردند). در روز سیزدهم نوروز رسم است تا همگان به پیک نیک و گشت و گذار به بیرون شهر یا به دامان طبیعت بروند و شام دیر به خانه برگردند (سیزده بّدّر). دوشیزههایی که آرزومند شوهر کردن اند، در این روز از سبزههای نورس جاروب میبافند، رخسارههای خود را با آب بهاری جوها میشویند و میخوانند: "روز سیزدهم نزدیک به در ایستادهام و سال آینده در خانه شوهر - نوزاد روی دست".[۱۹]
مراسم سرود و شادمانی همانندی به چهارشنبه آخر در آستانه نوروز (چهارشنبه سوری) در ایران در آستانه ماه روزه برگزار میگردد و از نگاه تیپولوژی با "ماسلینیتسا" (کارنوال - عید پس از ایام نخستین روزه) سلاوی که در آستانه روزه بزرگ برگزار میگردد، همانند است. در ایران این جشن به نام پرندگان؟ (از ارمنی - بارکندن؟) یاد میشود. کنون این سنتهای ایرانی در نواحی پارسی زبان افغانستان زیر نام "برات" یا "شب برات" حفظ گردیده است.
[↑] تاثیرات آریاییها در آسیای قدیم در هزاره نخست پیش از میلاد
هرگاه به اطلاعات موجود در کتاب ویلیس باور کرد، میتوان به این نتیجهگیری رسید که خون هند و ایرانی – آریایی (اسکیتها) ساکها، سرمانها، مادها، وانها) در رگهای تقریباً همه فرمانروایان آسیای قدیم در میانههای هزاره نخست پیش از میلاد روان بود. در سدههای میانه پیشین[٢٠] تاریخنویسان عرب، سلاویها را از بازماندگان مادها میشمردند. مادها و اسکیفها که با یک دیگر دشمنی داشتند، با هم میرزمیدند، پیمانها میبســتند؛ در آســیا در ســدههای شـشـم و هفتـم پیـش از میـلاد فرمانـروایی داشــتند تا هنـگامی که کیـئر کبیـر یـا کـوروش (کبیـر)[٢۱] بنیادگذار دودمان پارسی هخامنشیها به سال ۵۵٣ پیش از میلاد در برابر نیای خود - آخرین پادشاه مادی - استیاگ برخروشید. کوروش کبیر خود نیز میتوان گفت در پیکار با وابستگان دورتر خود - قبایل ساک - اسکیت ماساگیتها که او به ملکه آنها تومیرید (تومیریس) در برابر پیشنهاد صلحاش پاسخ رد داد، و پسرش [اسپارگاپیس - گ.] را به اسارت گرفت، کشته شد.
به سال ۵٣٠ پیش از میلاد کوروش کبیر در نبرد به زمین افتاد و تومیرید که دستور داده بود او را سر بزنند، بنا به روایات سر بریده او را به درون مشک پر از خونی انداخـت و گفـت: "ای تبهکار، تو خـون میخواســتی - کنـون از آن ســیراب شــو!"[٢٢]
پس از پادشاهی پسر کوروش - کبیر کامبیز دوم و برادر او باردی (که او را مادی خود گماشته و یک افسونگر درباری (مغ یا گئومات / گوماتا) که به گونه شگفتی برانگیزی با باردی (بردیا) همچهره بود، میپنداشتند. با آن که او را با رعایت همه خصوصیات مراسم، تاجپوشی کرد، و بهعنوان پادشاه ساتراپهای همه استانهای امپراتوری شناخته شد) به سال ۵٢٢ داریوش یکم - سرکرده یکی از هفت تیره سرشناس پارسی به پادشاهی رسید.[٢٣]
آخرین فرمانروای دولت هخامنشی که از اثر جنگهای پیهم و پیوسته با دولتهای یونانی، شورشها و دسایس درونی کاخ ناتوان شده بود، ساتراپ ارمنستان کودومان (Codomon) بود که بهنام داریوش سوم به سال ٣٣٦ پیش از میلاد تاجپوشی کرد.[٢۴]
او با شکست خوردن از الکساندر ماکدونی (اسکندر مقدونی) در نبرد معروف در حوالی گوگامل (Gaugamelle) (دشت سرسبزی در نزدیک نینوا - پایتخت پیشین امپراتوری آشور آربیل (آرابلا) به سال ٣٣١ پیش از میلاد به آن سوی سیر دریا (سیحون) گریخت و بهدست فرمانروای باکتریا و سگدیانا (سغدیها) – اسکیتی بهنام بیس [یا بوس - گ.] (بوس لقب سلطنتی شهزادگان سلاوی بنا به کتاب ویلیس) که جنگجویان او در سپاه داریوش سوم خدمت میکردند و به پیرورزی پارسها روادار نبودند، (چون بر دستیابی استقلال در نتیجه فروپاشی امپراتوری هخامنشی سنجش داشتند)؛ کشته شد.
پس از مرگ داریوش کودومان، بیس (بوس) باکتریا خود را شاه ایران خواند - بهنام اردیشیر چهارم که پسانترها بهدست اسکندر مقدونی در سگدیانا به اسارت افتاد و به سال ٣٢٩ پس از شکنجههای خشونتبار در پایتخت قدیم ماد – اکتابان (همدان) اعدام گردید.
با گذشت هزارهها آریاییها که به قبایل گوناگون تقسیم گردیده بودند، مناسبات خود را بهگونههای مختلف برپا مینمودند: مواردی بود که با هم میجنگیدند و با یک دیگر دشمنی میورزیدند. در این رابطه، بایسته است بهویژه در مجموع خصلت نسبتاً صلحآمیز مناسبات سلاویها - ایرانیها و در آتیه تماسهای روسیه – ایران در درازای سراسر تاریخ مناسبات را برجسته ساخت. در سده ششم این مناسبات را که "ژست" از بوته آزمون برآمدهیی در برابر سیمای دشمن مشترک بود، و با احساس همبستگی برجسته گردیده بود، میتوان حتا برادرانه خواند.
هنگامی که تیرههای سلاوی به قبایل مستقل جدا شدند، میان آنها خانه جنگی آغاز گردید و دولت روسیه که ضعف گردیده بود، آغاز به پرداخت باج به گوتها و سپس به خزریها نمود. خزریها که از باج بهدست آورده ناخشنود بودند، بههر به گونههای مختلف بر روسیهایی که نزد سردار اسکوتن (که زیر حاکمیت خزریها نرفته بود) میگریختند، ستم روا میداشتند و آنها را میکشتند. کتاب ویلیس در این باره چنین گزارش میدهد: "و چون او ایرونی بود، از ایرونیان کمک خواست (این گونه آلنها خوانده میشدند - نیاکان بخشی از اوسیتینها. یکی از دو دیالکت (لهجه) اصلی در جمهوری [خودگردان - گ.] اوسیتین امروزی بهنام "ایرونی" یاد میشود) و آنها سوارانی فرستادند و (خزرها را) درهم کوبیدند. چنین قصه میکنند که شماری از روسیها زیر تاثیر خزر باقی ماندند و برخی دیگر خود را تا شهر کییف [پایتخت اوکرایین - گ.] رساندند و در آن ماندگار شدند. آن عده از روسیها که نمیخواستند زیر تاثیر خزریها باشند، به سوی اسکوتن شتافتند.
و این گونه، دولت روس ساخت و ساز مییافت. ایرونیان از قدیم از ما باج نمیگرفتند و همچنان به روسها اجازه میدادند بهشیوه زندگانی روسی زیست نمایند. مگر خزریها روسیها را که بهکار وا میداشتند، از ما باج میستانیدند و هم کودکان را میگرفتند و هم زنان را و بس شریر بودند و شرارت میآفریدند" (کتاب ویلیس، ص ١٠٩-١١٠) پسانترها روسیها و آلنها ("ایرونیها") به سرداری اسکوتن گوتها را درهم کوبیدند. خزریهایی که توسط یونانیان از شهر کییف بیرون رانده شدند، کوشیدند با اسکوتن پیمان اتحاد ببندند، مگر او با یادآوری ستمهایی که خزرها بر روسیان روا داشته بودند، رد کرد.
در مساله در باره بهجایی کاربرد مدارک سنتهای فلکوریک و حماسههای متولوژیک (اساطیری / در پژوهشهای تاریخی متعلق به قدیمیها، به پنداشت ما عقیده ادبیاتشناس سرشناس روس - اکادیسین ان. ن. فسیلیسکی [استوار بر این که - م.]: "در میان حماسه اسطورهیی (اساطیری) و حماسه تاریخی هیچ مرز محسوسی تصور نمیگردد: اختلاف وجود ندارد، نه عینی، نه برای ذهنیت تودهيی، بل تنها [مرز - گ.] ذهنی برای ما وجود دارد که [بهگونه مثال - م.] زمان ایوان مخوف و عهدهای نزدیکتر و آشناتر را ادامه میدهیم اساطیری بنامیم؛ بهگونه شگفتی برانگیزی دقیق و توجیه پذیر اند. (فسیلیفسکی. ا.ن.، دو رساله نوشته شده در ورشو (لهستان) / مجله "پیام اروپا"، ١٨٧٢، جلد١٠، ص ٩١٢).
[↑] اشتراک مذهبی - اساطیری و زبانی سلاوی - ایرانی:
همداشتههای مذهبی - اساطیری و فرهنگی سلاوی - ایرانی با دادههای فزونشمار باستانشناسیک پشتیبانی میگردد که گواه بر تاثیر چشمگیر قبایل ایرانی بر قبایل سلاوی اند. نزدیکی آشکارای مدل مذهبی و ترمینولوژی مذهبی سلاویها و ایرانیان را زبانشناسان معاصر پیش از همه "چونان حفظ میراث هند و اروپایی، و همین گونه تکامل برابرانه" توضیح میدهند و در این حال نشاندهی میکنند که نزدیکی سلاوی - ایرانی افزون بر این [به دلیل - گ.] شاخص است که اصلا زبانهای هند و اروپایی در قاموس مذهبی اساسا از هم جدا میشوند ("زالیزنیاک ا. ا." مسایل مناسبات زبانی سلاوی - ایرانی دوره باستان) / مجله مسایل زبانشناسی سلاوی، مسکو، ١٩٦٢، صص ۴١-۴٢؛ همچنان در آثار و. ای. آبایف، م. ن. بوگولیوف، س. پ. ابنورسکی، و. ن. توپورف، او. ن. تورباچف و ا. ا. فرییمان و دیگران به پژوهشهای ایتمولوژیک (ریشه شناسیک) ایرانیسم در زبان روسی پرداخته شده است).
همو این نزدیکی، با سازگاری و همخوانی منافع جیوپولیتیک سلاویها و ایرانیان گاهی منجر به الگوبرداری نمایان ربالنوعهای بتپرستی از پانتیونها (آرامگاهها)ی خودی ایرانی و شمولیت آنها به پانتیونها (آرامگاهها)ی روسی قدیم گردیده است. برای نمونه دو تا از شش بتی که بهدستور کنیاز (سردار) ولادیمیر در نیمه دوم سده دهم بر روی تپهیی بیرون از حیاط زندان (برپایه داستان "سالهای موقت" برپا گردیدهاند، "واقعا ایرانی هستند. سخن بر سر "خورس" [خورس = خوارس = خوارز = خوارزم) - گ.] و سیمارگل [سیمارگل = سیمرگل = سیمرگ = سیمرغ) - گ.] است که ولادیمیر ناگهانی آنها را (بدون سازگاری مقدماتی با سنتهای روسی) در رده ارجمندترین اربابالانواع گنجانید.
دلیل تصمیم او آرزومندی او مبنی بر بسیج قبایل ایرانی (نیرومند از دیدگاه نظامی) خوارزم به عنوان متحدان٠ که در پایان سالهای دهه هفتاد و آغاز سالهای دهه هشتاد سده بیستم (که در پایان سالهای دهه هفتاد و آغاز سالهای دهه هشتاد سده بیستم "ایتیل" را تسخیر و خزر را رام ساختند) و خنثی کردن حریفان باالقوه بود.
رب النوع آفتاب (خورس از دیدگاه ریشهشناسی پیوند دارد با نام خوارزم ("کشور آفتابی") و سیمارگل (که آن را با پرنده افسانهیی - سیمرغ که زمان درازی آرم (نشان) رسمی ایرن بود،[٢۵] یا "سئنمور"[٢٦] - سگبالداری در فلس ماهی که بنا به پنداشت ایرانیان در زمین، در هوا و در آب فرمانروایی میکرد) یکی میپندارند)، از سوی خوارزمیان فراوان احترام میشد.
بهویژه از سوی آنانی که به باختر میگریختند، با نجات خود از استیلای اعراب و اسلامیزاسیون. بسیاری از آنان در کییف ماواء گزیدند و اینگونه شامل ساختن آگاهانه خورس و سیمارگل از سوی سردار ولادیمیر در ترکیب خدایان روسی گامی مهمی که در راستای جدا ساختن گارنیزون ایران وسطی خوارزمی از خزرهای ترک زبان و جوامع یهودی نیرومند از دیدگاه مذهبی و اقتصادی سنجیده شده بود، شمرده میشد. "(برگرفته از اثر توپوروف و. ن. ـ تقدس و مقدسات در فرهنگ روحانی روسی"، جلد ١، مسکو، ١٩٩۵، ص ۵١٨).
از ارثیه مشترک آریایی در زبان روسی "ایرانیسمهای سلاوی" [(واژههای سلاوی دارای ریشه ایرانی - م.] فراوانی حفظ گردیده است که ما در گفتگوهای خود از آن بهره میگیریم. بیآن که در باره خاستگاه "ایرانی" آنها بیندیشیم و آنها را از ریشه روسی میپنداریم (چون: بوگ (Bog - بغ، خدا)، "ویرا" (vera - عقیده)، "نئبا" (neba - آسمان)، "رای" (ray - بهشت، مینو)، "سویتوی" (swjetoi - مقدس)، بلاگوی (blagoi - رفاه، نعمت، آسایش، نیکویی)، "خرام" (khram - نیایشگاه، معبد، ستایشگاه)، "سلووا" (slovo - کلمه، سخن)، "چاشا" (chasha - پیاله، جام)، "زویزدا" (zwizda - ستاره)، "تما" (tma -تاریکی)،[٢٧] "موگیلا" (mogila - آرامگاه)، "سرام" (sram - شرم، بی آبرویی)، "چیتات" (chitat -خواندن)، "وروژیت" (vorojit - مسلح ساختن) [و همین گونه کلمه اروژیا - جنگ افزار - گ.]، "گدات" (gdat - فال بینی، گمانزنی)، "ووپیت" (vopit- فریاد زدن، آوا کشیدن، داد زدن)، "دومات" (dumat - اندیشیدن، فکر کردن) [...و از همین جا کلمه "دوما" (مجلس شورا) - گ.]، "زوات" (zwat - فراخواندن، کسی را نزد خود خواندن) و...[٢٨] یخبندان عظیمی که آریاییان قدیم را ناگزیر گردانیده بود تا خاستگاه نخستین پر برکت شمالی خود را ترک گویند، در اذهان نیاکان ما به استواری، احساس سرما را بهعنوان پدیدهیی نامیمون منبع بدبختی و رنجها و بیماریها انداخته بود. موروز (moroz - سرما)[٢۹] روسی و "مرض" (بیماری) خویشاوند اند و از کلمه اویستایی "میریز"[٣٠] که مفهوم سرمای عادی و درجه نهایی ناخشنودی را میرساند؛ ریشه گرفتهاند.
همو، بههمین دلیل در مرکز دوزخ به باور تدوین کنندگان "اویستا" سرما و یخبندان [(منظور از "برزخ" است - گ.] وجود دارد که [سوژه آن -گ.] از سوی دانته در "کمیدی الهی" به کار برده شده است.
کلمه روسی "پارنی" (parni- جوانها / پسران جوان) که مفرد آن "پارن" - پسر جوان میشود - به کلمه ایرانی باستان "پارن" (parn) میرسد که هم به معنای لایه اجتماعی - سنتی جنگجویان مجرد (بی زن) و هم به معنای اتحادیه زیرزمینی جنگجویان جوان میباشد.
"خوروشی" (khoroshi / "خاروشی" - خوب) – یکی از رایجترین کلمات در زبان روسی به گونهیی که برخی از پژوهشگران میپندارند، به گونه مستقیم با نام خورس - [خدای - گ.] انسانگونهیی (انتروپومورف) زرین سر "خورس" پیوند دارد. خوروشی یعنی متعلق و منسوب به خورس [خدای خورشید - گ.] - "خورسی".
کلمه "میرووی" (mirovoi) به معنای برین، والا، شایسته، بسیار خوب، و درخور ستایش از طریق "میر" به نام رب النوع دیگر خورشیدی ایرانی "میترا" [(مهر) - گ.] میرسد. خورس و میترا تقریباً دوگانه بودند و میتوانستند جانشین یک دیگر شوند. کیش آنها - کیش رب النوع خورشید - در آثار مردمی روسی در عهد مسیحیت حفظ گردیده است.
رد پای این کیشها و سایر کیشهای دیگر ایرانی حتا در سنتهای "ایکون" پردازی (شمایل، تمثال، رخساره، سیما پردازی) یا ایکون نگاری روسی که به گونه جدی در هنر شمایل پردازی در دستور کار قرار میگیردف برجا مانده است. برای مثال، میتوان از نوارکهای سرخرنگ که بیشتر در پاهای اسپ "شهید"[٣۱] کبیر گیورگی پوبیدانوسیتس (پیروزمند) دیده میشود (که در ایران زیر نام "کوشتی" معروف بودند و گواهی بودند بر برگزیدگی سوار از سوی خدا) و کمپوزیسیون شمایل "معجزه" ارخانگل اعجوبه در مورد فلور و لورای شهید» که با تندیس ساختاری میترا / خورس همخوانی دارد (با دو رب النوع کوچک به سمت دست راست و چپ و دو اسپ سفید وسیاه با زینها و افسارها که در نزد ایرانیان قدیم نماد ستارگان بامدادی و شامگاهی اند) و مانند آنف نام برد.
آن چه مربوط میگردد، به سیمارگل / سئنمور، ارجگزاری به آن هنوز تا زمان درازی حتا پس از پذیرش رسمی آیین مسیح ادامه یافت. بیشتر تصویر آن در دستبندهای پهن سیمین که به باور سلاویها چونان نگهدارنده از بدی و بدبختی بودند، فراوان دیده میشود. نزدیدکترین (شبیه ترین) تصویر به اوریژینال ایرانی این موجود شگفتی بر انگیز در رواقهای کلیسای شهزادههای روسی بوریس و گلیپ در چیرنیگف (سده دوازدهم) حفظ گردیده است. روی هم رفته، در روسیه سیمارگل / سئنمور به آن قدر نماد (پذیرفته شده در ایران) تسلط بر نیروهای قهار طبیعت که بیشتر به مفهوم کلی آریایی پیشین تر نماد (سمبول) پرباری و فراوانی فرآوردههای نو بوده است.
مثالهای تاثیرات چندین سدهیی روسی- ایرانی و ایرانی- روسی به نقش و نگارهای هنرهای تزیینی، معماری، شمایلنگاری، محدود نمیگردد، بل نیز در معروفترين انتروپونیمهای روسی به چشم میخورد. برای نمونه، در داستان "سالهای موقت" در میان نمایندگان روسی که در سال ٩۴۵ با بیزانت عهدنامه امضاء کردند، نامهای "اسفایندر" (sfaindr)، پراسن (prasen) و فرتون (fartun) یاد گردیده است که نامهای آنها به اطمینان با نامهای ایرانی اسفندیار، رستم و فریدون یکی شمرده میشود.
سردار کبیر یوری دولگوروکی (بنیادگذار شهر مسکو) مانند برخی دیگر از سردارهای روسی لقب دولگوروکی (دراز دست) را نه بهخاطر خودپرستی و آلایش، به گونهیی که شماری از گاهنامهنویسان به ما میگویند، بهدست آورد؛ بل آشکارا زیر تاثیر بازماندههای سنتهای حفظ شده عمومی آریایی که کاربرد این لقب ("دولگوروکی") (دراز دست) بهمعنای پاسدار، شفابخش، فریادرس، حامی و قهار) را برای رهبران قبایل، پادشاهان و اربابالانواع سفارش میکرد، گرفت.
در هند تقریباً همه خدایان محلی بهشمول ویشنیا، میترا و ورنا و قهرمانان حماسی هندی را دارای دست شفابخش میشمردند. در ایران این لقب تشریفاتی را نه تنها پادشاهان خاندان هخامنشی، بل همچنان زرتشت نیز داشت.[٣٢] این لقب در نزد برخی از سرداران شمال ایران در سدههای دوازدهم و سیزدهم حفظ گردیده بود. باور به شفابخشی دستهای پادشاه در روند زمان درازی در ایران (در عهد صفوی) چونان خرافات به پیمانه گسترده رواج یافته بود، چنان چه تا سده هژدهم نیز مانده بود.
در فرانسه تقریباً در همان زمان باور عمیقی به آن بود که شاه با لمس کردن توانایی درمان کودک از بیماری زردی را دارد.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط آقای عزیز آریانفر ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- این کتاب - "روسیه و خاور" ترجمه عزیز آریانفر، به سال ٢٠٠٣ از سوی بنگاه انتشارات "میوند"، در کابل به چاپ رسیده است. مقاله دست داشته تنها فصلی از این کتاب است که اندکی ویرایش در اینجا آورده شده است - گ.
[۲]- ارکتیکا (شمالگان) – سرزمینهای گسترده قارهیی مناطق قطب شمال را گویند. سرزمینهای قارهیی مناطق قطب جنوب را انترکتیکا (جنوبگان) میگویند که قاره یخبسته انترکتیدا در آن واقع است. - گ.
[۳]- کولیادها – در روسیه قدیم گروهی شبهای سال نو و میلاد مسیح جامههای رنگارنگ میپوشیدند و پشت خانههای مردم میرفتند و به باده پیمایی میپرداختند. درست مانند شبهای رمضان در افغانستان و کشورهای همجوار (جوانها و نو جوانهابا خواندن رمضانی و نواختن نقاره و دهل پشت خانهها میروند، و صاحب خانهها نان و شیرینی میگیرند.چون اینها ستارههایی میساختند و آنها را بر سر چوبها بر میافراشتند، از این رو، آنان را بهنام گروه ستارهیی یا گروه سرودهای ستارهیی میخواندند. کلمه "کولیاد" هم بهمعنای ترانه و سرود و هم بهمعنای گروه ساز و آواز و ترانهسرایان و هم بهمعنای رسم و رواج مربوط بههمین شبهای عیدی آمده است - گ.[۴]- "ایر" همچنان بهمعنای آزاده و نجیب است و جمع و یا نسبت آن "ایران" (Eran) – مردم آزاده – آزادگان است. فردوسی در باره فریدون چنین گوید: "مر او را بد هوش و فرهنگ و رای - مر او را چه خوانند؟ ایران خدای". در این جا ایران بهمعنای سرزمین مردم دارای هوش و فرهنگ و خرد آمده است.گایگر – دانشمند آلمانی، ایران را بهمعنای سرزمین نجیبان، پاکزادگان و مردمان اصیل دانسته است.(برگرفته از: کتاب "تمدن ایرانیان خاوری (Easter)، ج. یکم، ص. ٦۴-٧٠) در ابیات زیر که منسوب به فرودوسی است، ایران بهمعنای آزادگان و دهگانان به کار رفته است: "از ایران و از ترک و از تازیان - نژاذی پدید آید اندر میان - نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود - سخنها به کردار بازی بود"... - گ.[۵]- درست مانند مناطق شمالگان که در آن شب ماه شب و شش ماه روز است
[۶]- شاید منظور از "ماو" - الهه ماهتاب باشد - گ.
[٧]- سانیکف به سال ١٨٠٠ جزیره استولبووی و به سال ١٨٠۵ جزیره فادییفسکی را کشف کرد. همچنان آبنای میان جزیرههای کاتیلنی و لیاخفسکی بهنام او مسمی گردیده است.
[۸]- "یار" (یاریل) – خدای زمین، خدای همواری و پشتهها (انتونیم "پیرون" - خدای دریا) - گ.
[۹]- بوگ (Bog) به روسی بهمعنای خدا (همتا با "بخ" پارسی است که در نامهای بخدی و دو شهر بغلان و بغداد بازتاب یافته است) و "میر" (mir) در زبان روسی دارای معناهایی چون: جهان، صلح، مردم و همچنان عالی (پسندیده، برین و نیکو) است و همیشه بار مثبت دارد. "بوگومیر" را میتوان اینگونه خدایگان یا خداوندگار ترجمه کرد. "بلاگو" (blago) که نیز ریشه ایرانی دارد، در روسی بهمعنای نعمت، آسایش (رفاه) و ... است.در این جا "بلاگو میر" بهمعنای شاهی آمده است که در راه رفاه و آسایش مردم کار میکند. "یلاگوی امیر" را به زبان پارسی دری میتوان "امیر مهربان" یا امیر آسایش خواه و بهخواه و نیکخواه خواند. مگر به دشوار بتوان کلمه روسی "میر" را که ریشه ایرانی دارد، همتای "امیر" عربی شمرد، مگر این که امیر عربی از "میر" پارسی گرفته شده باشد (آن هم در قرینهیی که نویسنده بهکار برده است)؟ هرچند در زبان پارسی گاهی "میر" که مخفف امیر است که بهجای آن بهکار میرود (بهگونه مثال؛ میر ماه است و بخارا آسمان - ماه سوی آسمان آید همی) از رودکی، یا "یکی میر بود اندران شهر اوی - سر افزاز و با لشکر و با آبروی" و یا "میر ابو احمد شهریار دادگر - سر فراز گوهر و فخر بزرگان تبار". همچنان اشرف خان هجری - پسر خوشحال خان ختک در رثای پدرش میگوید: "رفت آن میر روه شاه ختک - که بهخوبی امیر افغان بود").با آن هم، نگارنده به موردی که گواه بر پارسی بودن ریشه کلمه "امیر" بهمعنای شهریار و پیشوا و رهبر و سرکرده باشد، بر نخوردهام (هر چند به روایت اساطیری آریاییها، نخستین انسانی که آفریده شد، گیومرث (زنده میرا) بود که نخستین پادشاه بود. چنانچه مسعود مروزی گوید: "نخستین گیومرث آمد به شاهی - به گیتی در گرفتش پیش گاهی" یا فردوسی گفته است: "نخستین خدیوی که لشکر گشود - سر پادشاهان گیومرث بود".به هر رو، شاید "میر" روسی از همین "میرا" (میرنده) پارسی گرفته شده باشد. مرث - مرگ و میر هم بهشکل مرگ و هم بهشکل مرگ و میر در زبان پارسی کاربرد دارد. "گیو" بهمعنای زنده است و این احتمال هم هست که "ژیف" در زبان روسی بهمعنای زنده نیز از همین گیو گرفته شده باشد. شایان یادآوری است که در قفقاز در میان گرجیها هنوز هم نام گیو بههمین معنای زنده رایج است. همچنان کلمه "سمرت" بهزبان روسی بهمعنای مرگ است که شاید از ریشه مرث پارسی گرفته شده باشد. اگر گیومرث را همان بوگومیر بدانیم، ترجمه بوگومیر - خدای میرا (میرنده) یا همان زنده میرا میشود. مگر، اثبات این فرضیه نیاز به پژوهشهای کارشناسانه و بنیادی زبانشناسیک و ریشهشناسیک دارد که که نگارنده نمیتواند در باره آن اظهار نظر کند.کارشناسان روسی بر آن اند که میر از مهر (میترا) گرفته شده است... اگر این چنین بپنداریم، بوگومیر بهمعنای خدای مهر (خدای آفتاب) یا "خورس" میشود. مگر، در آثار روسی به موردی که میر بهمعنای امیر یا مهر یا خورشید به کار رفته باشد، برنخوردهام.[۱٠]- در روزگار باستان دوشیزگان آریایی در جشنهای نوروزی به شادی و رقص و دلبری میپرداختند و با نوشیدن افشره "گیاه هوما" یا هویاما (سوما) شادکام و سرمست میشدند. هئوم عصاره گیاهی بوده که مستی عارفانه میبخشیده است. در زبان اوستایی "هئومه" و در زبان ویدی "سئومه" است. (برگرفته از: "نوروز خوش آیین"، ص ٢٠، نوشته روانشاد داکتر احمد جاوید، رییس پیشین دانشگاه کابل، ١٩٩٩، پاریس، "انجمن فرهنگ افغانستان" - م.
[۱۱]- کواس نوشیدنییی است گوارا که از گندم درست میشود. نوشیدنی آب گندم.
[۱۲]- در اساطیر پارسی نیز چنانی که فردوسی در شاهنامه آورده است، فریدون سه پسر بهنامهای سلم، ایرج و تورج داشت که پس از تقسیم جهان به سه بخش، تورج به شهریاری سرزمینهای توران، ایرج به شهریاری سرزمینهای ایران و سلم به شهریاری سرزمینهای باختر رسید.
[۱۳]- زار = زال (پدر رستم). در زبان پارسی تبدیل از "ز" به "ل" عام است. در آثار کلاسیک پارسی رستم بهشکل روستم آمده است - گ.
[۱۴]- باید گفت که کلمه "کرسنایا" یا "کرسنی" در زبان روسی دو معنا دارد - یکی رنگ سرخ و دیگری قشنگ و زیبا. در این جا منظور از تپه قشنگ است. یک اشتباه بزرگی که در ترجمه کلمه "کرسنایا پلوشاد" رخ داده است، ترجمه "میدان قشنگ" مسکو - ("میدان سرخ" است). در این جا دقیقا منظور از "کرسنایا پلوشاد" - "میدان قشنگ" است نه "میدان سرخ". تازه سنگفرشهای این میدان رنگ سیاه دارند.
[۱۵]- منظور از روز نوروز - ٢١ مارچ است که معمولا روز بسیار روشن و شب بسیار تاریک میباشد.
[۱۶]- مانند سنت ارزن دادن به کبوتران در زیارتگاهها در کشورهای افغانستان و ایران و... که کاری ثواب پنداشته میشود.
[۱٧]- در روسیه بسیاری از اعیاد مذهبی به نام پیشوایان مذهبی مقدس یاد میگردد چون روز "تاتیانا"، "روز یوریف" و مانند آن.
[۱۸]- جشن ستایش و بزرگداری از "خدای پدر"، "خدای پسر" و "روح القدس" و نیایش به درگاه آنها - گ.
[۱۹]- در اصل چنین است: "سیزده بّدّر، سال دیگر، خانه شوهر، بچه به بر". در اینجا گزارنده روسی در ترجمه کلمه "بّدّر" (بهمعنای بیرون شدن) دچار لغزش شده و آن را با "نزدیک به در" (کنار دروازه) عوضی گرفته است. - گ.
[٢٠]- سدههای میانه (قرون وسطی) را به سه دوره: پیشین، میانه و پسین ردهبندی میکنند. - گ.
[٢۱]- یکی از نکتههای جالب این است که بر پایه پژوهشهای تازه، ذوالقرنین که در قرآن از او نام گرفته شده است، همین کوروش کبیر است. علامه طباطبایی - یکی از کسانی است که در تفسیر معروفش ذوالقرنین را کوروش میپندارد.
[٢۲]- تومیریس مشکی را پر از خون کرد و از میان اجساد کشتهشدگان پارسی جسد کوروش را یافت و سر او را در این مشک فرو برد و با لحنی سرزنش آمیز چنین گفت: "تو پسر مرا از من گرفتی، از من که هنوز زندهام و بر تو پیروز شدم. دستور دادهام که تو را با خون سیراب کنند". (برگرفته از "تاریخ ایران باستان"، دکتر اردیشیر خدادادیان، ١٣٧٨، ص. ۴٦). - گ.
[٢۳]- داریوش یکم پسر ویشتاسپ از تبار هخامنشیان (از شاخه خاوری آن دودمان) پسر وای باختر (بلخ یا باکتریا) - گ.
[٢۴]- "استرابون"، دیو دورسیسیلی و آریان او را – داریوس، بیرونی (در "آثار الباقبه عن القرون الخالیه"،) – دارا بن دارا، طبری (در "تاریخ ارسل و الملوک") – دارا بن دارا بن بهمن اسفندیار، حمزه اصفهانی (در "تاریخ سنی ملوک الارض و النبیاء") - دارا بن دارا بن بهمن، عبری (در "مختصر الدول") – داریوش بن ارشک و یاقوت حموی - دارا بن دارا بن قباد و فردوسی (در شاهنامه) – دارا پسر داراب خواندهاند. ژوستن از قول دینون او را کودومان نوشته است"٠ برگرفته از همان اثر، ص. ٢٣٣). - گ.
[٢۵]- در شاهنامه در باره آرم (نشان) رسمی ایران چنین آمده است: "درفشی چو سیمرغ والا سپید - کشیده سرش سوی تابنده شید – گ.
[٢۶]- سئن در اوستا (که در تفسیر کلمه یسشتها آمده) بهمعنای سیمرغ است که ظاهرا عقاب باشد. در سانسکرت نیز بهمعنای شاهین آمده است. "اوپائیرسئن" یعنی برتری از پرش عقاب - کوه چنان بلندی که عقاب بلند پرواز به فراز آن نتواند رسید. فردوسی این تعریف را برای چنین کوهی به کار برده: "یکی کوه بینی سر اندر سحاب - که بر وی نپرید پر عقاب" - گ.
[٢٧]- در زبان پشتو هم کلمه "تورتم" بهمعنای تاریکی و سیاهی به کار برده میشود. برای نمونه: در بیت "تاریکی غم دی - جهل تورتم دی" (تاریکی غم است - جهل تاریکی و سیاهی است). - گ.
[٢۸]- کلمه روسی گورا ("گرا") (کوه) نیز از کلمه فراموش شده "گر" پارسی گرفته شده است که همین اکنون در زبان پشتو به شکل "غر" کاربرد دارد. در قدیم هنگامی که اصطلاح جغرافیایی "جبال" را بهکار میبردند، مراد از سرزمین غور و غرشتان (غرجستان) بود و "شار"های (شاهان) غور را نیز ملک الجبال ("گرشاه") میگفتند. چنانچه امیر معزی گوید: "شار غرشستان اگر باید نسیم همتش - خاک آن بقعت کند چو زر مشت افشار". پروفیسور داکتر مجاور احمد زیار – استاد پیشین دانشگاه کابل و کارشناس زبان پشتو به تاریخ ١٣ اکتبر ٢٠٠١ در لندن به من (گزارنده) گفت که ریشه "غر" پشتو از کلمه "گیری" یا "گره" سانسکریت است.همچنان در همین روز روانشاد استاد داکتر جاوید – رییس پیشین دانشگاه کابل و استاد زبان و ادبیات دانشکده ادبیات دانگشاه کابل گفتند که کلمه روسی "موری" (More - دریا) نیز برگرفته از پارسی است. ایشان فرمودند یکی دیگر از کلمههای روسی که در شمال افغانستان رایج است، "استکان" (stakan - که در ایران به آن لیوان و در افغانستان گیلاس (شیشه) میگویند، در اصل از دوستکانی پارسی گرفته شده است. ایشان در این رابطه در فراویز ص ١٠ کتاب "اوستا" چاپ سوئدن، ٢٠٠١، مینویسند: "رودکی سالار شعر پارسی شهریار سیستان را "مه آزادگان" بهمعنای شهریار ایرانیان خوانده است و اشاره به جام شراب (دوستکانی) میکند که بر یاد او و شادی (سلامتی) او مینوشیدهاند."یکی دیگر از واژهها کلمههای پارسی رایج در روسی آمده است، "چمدان" است که در اصل جامهدان بوده است. طرفه این که در ایران و شهرهای باختری افغانستان از جمله هرات جامهدان را بهشکل روسی آن – چمدان تلفظ میکنند که بهگمان غالب واژه دو باره بازگشته جامهدان - این بار از روسیه است.این گونه، شمار واژهها و کلمههای پارسی رایج در روسی بسیار است. بهگونه مثال، در علم کانیشناسی (مینرالوژی) کانی معروف الماس (که در اصل از پارسی "ماس" گرفته شده و "ال" عربی به آن افزود گردیده است) را در روسی "الماز" میگویند. یا عنصر شیمیایی زرکونیوم که رنگ طلایی دارد، از "زرگون" پارسی گرفته شده است. همچنان فیروزه را "بیریوزه" میگویند و لاژورد (لاجورد) را "لازوریت" و زمرد را "ایزومرد"...بایسته است یادآور گردیم که شمار واژههای روسی که به زبان پارسی راه یافتهاند، نیز کم نیز نیست. برای نمونه کلمه روسی "پدنوس" (که در ایران به آن "سینی" میگویند). در استانهای شمالی افغانستان "بادنجان رومی" (اصطلاح رایج در کابل) را که در ایران به آن "گوجه فرنگی" میگویند، بهشکل روسی آن "پامئدور" میگویند. یا "چایجوش" و "چای بر" را که در ایران به آن "قوری" میگویند، بهشکل روسی آن "چاینیک" میخوانند. "سماوار" نیز روسی است و کالسکه هم.بایسته است یادآور گردم که (به گفته استاد مجاور احمد زیار) انگور (رز) نیز از روسی به پارسی آمده است (از "وینوگراد". اگر همین باشد، میتوان گمان زد که ترانسفارماسیون و ترانسکریپسیون این کلمه از روسی به پارسی شاید چنین رخ داده باشد: وینوگراد - وینگراد، وینگر و انگُر - انگور که باید گفت در مناطق شمال خاوری افغانستان - بدخشان انگور به شکل انگُر تلفظ میشود. - گ.[٢۹]- کلمه روسی "زیما" (zima - زمستان) نیز ریشه ایرانی دارد و از zeyama گرفته شده است. - گ.
[۳٠]- از متن چنین بر میآید که "مرض" عربی ریشه اویستایی داشته باشد و از "میریز" گرفته شده باشد. - گ
[۳۱]- هر چند کلمه عربی شهید در کشورهای اسلامی تنها برای کسانی اطلاق میگردد که در راه دفاع از آیین و و ارزشها و سرزمین و نوامیس کشته شده باشند و بیشتر بار مذهبی و تقدسی دارد، با آن هم در زبان پارسی کلمه دیگری که بتوان در برابر کلمه روسی "گیبل" ("پوگیبات") - که همچنین بار تقدسی دارد - نهاد؛ ندایم. از این رو، ناگزیر شهید را بهشکل "شهید" آوردهایم. – گ.
[۳۲]- برای نمونه، اردیشیر یکم (۴٢۴-۴٦۵ پیش از میلاد) (جوانترین پسر خشایارشاه یکم (۴٦۵-۴٦٨ پیش از میلاد) را "دراز دست" (artaxerxes longi manus) میخواندند. طرفه این که لقب را به او یونانیان داده بودندف همان گونه که چهارتن دیگر از شاهان هخامنشی را القابی داده بودند.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□