دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

ناسیونالیسم، هویت و دولت ملی در تئوری اجتماعی

از: حبیب‌الله فاضلی

ناسیونالیسم در تئوری اجتماعی

(بخش دوم)


فهرست مندرجات



مردمی که به‌مثابه یک قدرت مستقل به‌طور قانونی متحد گردیده‌اند از دیدگاه هنریک ­فون ­تریشکه دولت محسوب می‌شوند. از دید تریشکه دولت همیشه فوق افراد است و حق دارد نسبت به آنها قدرت مطلقه داشته باشد. دولت اساساً همراه با قدرت است و قدرت خود را به دو شیوه‌ اعمال می‌کند:

۱- دولت، کارگزارِ عالی ایجاد انسانیت و اخلاق است. تریشکه متاثر از ارسطو نسبت به دولت است و دولت را یک اجتماع اخلاقی می‌داند که همه اصول از آن صادر می‌گردد و خود تحت هیچ اصولی نیست.

۲- دولت قدرت خود را از طریق جنگ اعمال می‌کند و تنها اوست که شایستگی تملک ابراز خشونت را داراست.

تریشکه از مهم­ترین نمایندگان نگرش آلمانی دولت و ناسیونالیسم می‌باشد و همه‌ی متفکران بعدی این حوزه از وی متاثرند. تریشکه بیان می‌داشت عظمت تاریخ در درگیری پیاپی ملت‌هاست و توقف احمقانه است، او به­هیچ­وجه خواهان آینده‌ای صلح‌آمیز نبود و بیان می‌داشت فقط در جنگ است که یک ملت به‌معنای دقیق کلمه ملت می‌گردد. فرد در همه تحولات باید مطیع محض دولت باشد و امکان شورش یا انقلاب غیرممکن به‌نظر می‌رسد.

از نظر تریشکه مهین‌پرستی ناب، آگاهی از همکاری با واحد سیاسی، آگاهی ریشه داشتن در دستاوردهای اجدادی و آگاهی انتقال آنها به اخلاف است به عبارتی دیگر گذشته‌ی تاریخی مشترک یکی از مشخصه‌های تشکیل‌دهنده ناسیونالیسم است. داشتن آگاهی مستلزم مشارکت فعال است.

آن‌چه افراد را وادار می‌کند تا در دولت فعالیت کنند وجان بدهند آرمان‌های والای افتخار ملی است و این قابل فروکاست به امور مادی نیست. تریشکه تأکید می‌کند که فقط در یک دولت بزرگ است که غرور ملی حفظ و توسعه می‌یابد و دولت کوچک توان خودنمایی در هیچ عرصه‌ای را دارا نیست او متذکر می‌شود که برتری فرهنگ غرب ریشه در این واقعیت دارد که اروپای غربی توده­های مردمی یکدست و وسیع دارد اما شرق زمینه‌ی کلاسیک اجزای ملت‌های متفرق است.[٢۹]

تریشکه بر متفکران بعد از خود همانند امیل دورکهایم و ماکس وبر تأثیر فراوانی گذاشته است. در دیدگاه دورکهایم دولت حاکم مطلق و فرد مطیع مطلق است، دولت هیچ کاری انجام نمی‌دهد بلکه الزام به انجام کار می‌کند و افراد وسیله‌ای برای اجرای طرح‌های دولت هستند. آزادی فرد در دولت قوی میسر است و در دولت است که فرد طبیعتش را شکوفا می‌سازد.

در نظر دورکهایم دولت بسیار قدر قدرت و گسترده می‌گردد و برای هدایت اخلاقی مردم تحت حاکمیتش و رساندن آنها به سعادت باید بر شیوه‌ی عملکرد آنها نظارت داشته باشد. دورکهایم مهین‌پرستی یا ناسیونالیسم را حسی می‌داند که افراد را به جامعه سیاسی ملحق می‌کند.

ماکس وبر هم در ادامه‌ی تریکشه حایز اهمیت است، هر چند او به صورت مستقل اثری در باب ناسیونالیسم ندارد اما طرز فکر و عملی ناسیونالیستی از خود نشان داده است. برای وبر و تریشکه ملیت فراتر از هر ایده دیگری حتی دموکراسی است. وبر و تریشکه از آلمان بزرگ‌تر که بتواند ملیت آلمانی را گسترش دهد حمایت می‌نمودند و اهداف ملی را فوق اهداف بشری می‌دیدند.[٣٠]

دورکهایم و وبر هر دو شاهد شکست بین‌الملل دوم بودند، یعنی هنگامی که کارگران در دفاع از درخواست‌های اولیه‌ی بین‌الملل به منظور همبستگی پرولتاریایی با تمام وجود به ارتش‌های ملیشان ملحق شدند و به پاسداری از وطنشان در مقابل ارتش‌های نیرومندِ پرولتاریایی دشمنان خود پرداختند و ثابت گردید هویت سیاسی ناسیونالیستی قدرتمندتر از هویت سیاسی طبقاتی است.


[] ارنست گلنر

نوشته‌های گلنر بهترین نقطه‌ی شروع برای بحث پیرامون نقش فرهنگ در خلق ناسیونالیسم می‌باشد و بسیاری از متخصصین نظریه‌ی وی را مهم ترین تلاش برای فهم ناسیونالیسم ارزیابی کرده‌اند.[٣۱]

نظریه گلنر در باب ناسیونالیسم را می‌توان در بستر سنت طولانی مدتی که منشأ آن به دورکهایم و وبر می‌رسد را می‌توان به نحو بهتری درک کرد. خصوصیت اصلی این سنت، تمایز پایه‌ای بین جوامع "سنتی و مدرن" است.

گلنر همانند سایر پدران جامعه‌شناسی، سه مرحله را در تاریخ بشر مطرح کرد: شکارگری – جمع‌آوری، کشاورزی – سواد و صنعتی. این تمایز بنیان تبیین گلنر است که وی آنها را به مثابه انتخابی در برابر "نظریه‌های غلط" ناسیونالیسم مطرح می‌کند.

در نزد گلنر ناسیونالیسم خصیصه‌ی بنیادین جهان مدرن است، زیرا در بخش اعظم تاریخ بشر واحدهای سیاسی برحسب اصول ناسیونالیستی سازمان نیافته بودند. در اعصار ماقبل مدرن ملیت حاکمان در نظر محکومان اهمیتی نداشت آن‌چه اهمیت داشت عادل‌تر و مهربان‌تر بودن از اسلاف بود و تنها در جهان مدرن به ضرورتی جامعه‌شناسانه مبدل شد و وظیفه نظریه ناسیونالیسم تبیین چرایی و چگونگی این اتفاق است.

در دوره‌ی شکارگری – جمع‌آوری دولت و مفهوم ناسیونالیسم جایگاهی ندارد و لذا مورد توجه گلنر قرار ندارد.

در دوره‌ی کشاورزی – سواد نظام پیچیده‌ای از شئون نسبتاً با ثبات است و تملک یک شأن و دسترسی به حقوق و امتیازات آن مهم ترین دغدغه افراد است، در این جامعه قدرت و فرهنگ که در نظریه ناسیونالیستی دو شریک بالقوه‌اند تمایل چندانی به هم ندارند. طبقه حاکم یعنی دیوانیان، روحانیون و کاهنان از فرهنگ برای متمایز ساختن خویش از اکثریت عمده‌ی مولدان کشاورزی بی‌واسطه استفاده می‌کنند و بنابراین یک تفاوت فاحش و گاه متعارض بین فرهنگ عالی (حاکمان) و فرهنگ دانی وجود دارد. حکمرانان انگیزه‌ای برای تحکیم تجانس سیاسی در رعایای خود ندارند بلکه برعکس از تجانس سیاسی سود می‌برند. به صورت کلی چون هیچ نوع همگون‌سازی فرهنگی در جوامع کشاورزی – باسواد وجود ندارد، ملتی هم نمی‌تواند وجود داشته باشد.[٣٢]

گلنر یک رابطه‌ی کاملاً متفاوتی بین قدرت و فرهنگ در جوامع صنعتی فرض می‌کند. در جوامع صنعتی فرهنگی عالی در کل جامعه رخنه می‌کند، آن را تعریف و به وسیله‌ی قدرت سیاسی حفظ می‌شود. فرهنگ مشترک برای حفظ نظم اجتماعی در جوامع کشاورزی -سواد ضروری نیست، زیرا شأن که جایگاه فرد در نظام نقش‌های اجتماعی‌ است، انتسابی می‌باشد. در چنین جوامعی فرهنگ فقط ساختار را تقویت کرده و وفاداری‌های موجود را تشدید می‌کند. برعکس در جوامع صنعتی که مشخصه‌ی آنها میزان زیاد تحرک اجتماعی است و دیگر نقش‌ها انتسابی نیستند فرهنگ نقش فعالتری ایفا می‌کند و ماهیت کارها با وضعیت کشاورزی متفاوت است.

به‌طور کلی تمام بحث گلنر در این قسمت این است که نظامی که صنعتی می‌شود یا در حال صنعتی شدن است نیازمند یک نوع یکسان‌سازی و ایجاد فرهنگ و زبان استاندارد همگانی است و حضور گرایش‌ها و فرهنگ‌های محلی می‌تواند مانع شکل‌گیری این فرهنگ جدید باشــد، لاجـرم دولت مـدرن فرآیند یکســان‌سـازی (asimilation) را تسریع می‌بخشد و به استانداردسازی (standardization) فرهنگ می‌پردازد.

روش دیگری که به استانداردسازی یاری می‌رساند این است که جامعه صنعتی بر پایه‌ی "رشد مداوم" پایه‌گذاری شده است و این مستلزم دگرگونی مداوم ساختار شغلی است چرا که چنین سیستمی نمی‌تواند از نظام ثابتی نقش‌های انتسابی تشکیل شود. از طرفی هم صنعتی شدن نیازمند سطح بالایی از مهارت فنی در بسیاری از مشاغل می‌باشد و این بدان معناست که این مناصب باید براساس "حکومت شایستگان" پر شود و این خود منجر به نوع خاصی از مساوات طلبی در جامعه می‌شود و شایستگان امکان تحرک می‌یابند.

آموزش و پرورش که به صورت هدایت شده جریان دارد، دارای ماهیت متفاوتی از جوامع گذشته است. دیگر آموزش در خانواده، قبیله یا روستا صورت نمی‌گیرد بلکه در مدرسه و دانشگاه انجام می‌شود و دستورالعمل‌های فرهنگ مشترک را می گیرند تا بتوانند در جامعه زندگی کنند.در نتیجه کسب شغل یا تحرک شغلی و امنیت و عزت نفس بر محور تربیت و فرهنگ و میزان آموزش افراد می‌چرخد، انسان جامعه صنعتی دیگر وفادار به شاه یا زمین یا ایمان نیست، خود هرچه می‌خواهد می‌گوید و در نهایت وفادار به فرهنگ است.

بدون شک فراهم آوردن چنین زیربنای آموزشی نیازمند یک دستگاه عریض و طویل دولت مرکزی است.

خلاصه کلام آنکه ناسیونالیسم است که ملت‌ها را به‌وجود می‌آورد، خود ناسیونالیسم هم محصول سازماندهی است و مهم ترین کار ویژه ناسیونالیسم نیز همان یکسان‌سازی فرهنگی است.

در دیدگاه گلنر ناسیونالیسم ذاتاً تحمیل عمومی یک فرهنگ والا بر جامعه است و فرهنگ مشترک به‌تدریج به عامل و هسته اصلی هویت فرد تبدیل می‌شود. در ادامه گلنر به خصوصیات "ضد آنتروپی" که در واقع مانع یکسان‌سازی یا استانداردسازی می‌باشند رنگ پوست، عادت‌های عمیق مذهبی و فرهنگی که به سختی در فرهنگ والا حل می‌گردند نیز اشاره می‌کند که در صورت تداوم و ناکارآمدی دولت ممکن است به پیدایش ملت‌ها و فرهنگ‌های حاشیه‌ای جدیدی در کنار فرهنگ والا تبدیل شود.[٣٣]


[] فردریک لیست و نظام ملی اقتصاد سیاسی

مارکسیسم و در رأس آن کارل مارکس ناسیونالیسم را تجلی بورژوازی و اساساً در رابطه طبقاتی کارگر – بورژوازی می‌دید و فردریک­لیست را که به نقد افکار مارکس پرداخته بود را نماینده فکر بورژوازی می‌دانست، لیست در پی ایجاد راه‌حلی برای سرمایه‌داری ملی بود.[٣۴]

فردریک­لیست (۱۸۴۶-۱۷۸۹) از بنیانگذاران اصلی مکتب تاریخیون (معتقد به بررسی مبانی تاریخی در بررسی مسایل اقتصادی روز) است، هر چند او در باب ناسیونالیسم نظری اثری را تألیف ننموده اما به دلیل تأکید وی برامر «منافع ملی» و شکل‌گیری بورژوازی ملی غالباً در شمار ناسیونالیست‌های مهم به شمار آورده می‌شود و در آلمان نیز وی را معمار اصلی صنعتی شدن و کتاب وی را مانیفیست عملکرد بیسمارک می‌دانند، ما نیز به دلیل جایگاه و اهمیت وی به خصوص هنگامی که در مقابل حامیان تجارت آزاد و لیبرالیسم کلاسیک قرار می‌گیرد، در اینجا به نظریات وی اشاره‌ای خواهیم داشت.

مکتب کلاسیک که مدعی آزادی در کسب و کار و به خصوص نظریه‌‌ی آزادی تجاری بود نظریه خود را براساس یک سری شرایط فرضی استوار می‌کند که برخی از آنها عبارتند از:

۱- صلح دائم در جهان برقرار است. ۲- حرکت کارگر و سرمایه بین کشورها در جریان است و مانعی در راه آن نیست. ۳- کشورها منافع مشترک دارند و منافع آنها جداگانه مطرح نیست. ۴- همه کشورها از قدرت رقابت نسبتاً مساوی برخوردارند.

لیست در کتابش تک‌تک این مفروضات را رد و به شرایط واقعی تک‌تک کشورها توجه کرده و برای تأکید آن از تجربه تاریخی آنها مدد می‌گیرد.

لیست معتقد است که اصول مکتب کلاسیک مبتنی بر آزادی بدون قید و شرط تجارت در یک بازار بین‌المللی با ماهیت ملی و ملیت‌ها مغایر است و تا زمانی که ملت‌ها وجود دارند و منافع ملی یک‌یک کشورها جداگانه مطرح است چنین نظراتی منحرف کننده و موهوم است.

لیست در کتاب معروفش "نظام ملی اقتصاد سیاسی" به آدام اسمیت حمله می‌کند که برخلاف عنوان کتابش "پژوهشی در ماهیت ثروت ملی" در پی نشان دادن راه ثروتمند شدن کشورها نیست و با طرح تجارت آزاد و بدون قید و شرط در پی کسب ثروت برای کشور خود یعنی انگلستان است.

از ویژگی‌های مهم کتاب لیست توجه فراوان به تجربه طی شده تاریخی کشورهاست و از افتادن به دام مباحث صرف‌ نظری تبری می‌جوید. به علت مبارزات نظری لیست علیه مکتب کلاسیک نظرات وی تعمداً هم در دنیای غرب و هم در کشورهای جهان سوم که معمولاً ادبیات توسعه ترجمه‌ای را دارا هستند در سایه قرار گرفته است.

لزوم صنعتی شدن تک‌تک کشورها و توجه به منافع ملی موضوع اصلی کتاب لیست است، مترجم انگلیسی کتاب لیست متذکر می‌گردد که دلایل قاطع وجود دارد که تفکرات لیست الهام بخش مهم ترین کشورهای جهان از جمله امریکا، آلمان و ژاپن گردیده است.[٣۵]

مدعای اصلی کتاب لیست "ورود مواد خام و صدور مواد ساخته شده" یعنی کسب قدرت تولیدی، سازندگی و صنعتی برای یک ملت است، صدور یک کالای ساخته شده در داخل در واقع صدور نتایج تلاش‌های متعالی یک ملت است.[٣٦]

لیست در رد نظریه دست‌نامرئی بیان می‌دارد اگر دست نامرئی کارساز بود باید در اجتماعات «وحشی» و عقب‌مانده که دولت معمولاً در امور آن کمتر دخالت دارد بهترین پیشرفت‌ها حاصل آمده باشد. لیست حمایت دولت مخصوصاً در مراحل اولیه شکل‌گیری صنایع را ضروری می‌شمارد همانند حمایت‌های مستقیم، حمایت‌های گمرکی و اختصاص بازار داخلی عمدتاً به صنایع ملی.

از جمله مهم ترین انتقادات به لیست این بود که تئوری های آن جهت منافع جهان نوشته نشده و فقط آلمان را مورد توجه قرار داده هر چند این واقعیت را هرگز لیست کتمان نکرد و منظور اساسی و نهایی لیست رهانیدن آلمان از سلطه‌ی قدرت صنعتی انگلستان بود.

لیست بیان می‌داشت که قانون تجارت آزاد می‌تواند بین دو یا چند ملت درست باشد اما زمانی که همه ملت‌ها آن را رعایت کنند و در شرایطی مساوی قرار گرفته باشند در غیر این‌صورت به ضرر ملل ضعیف‌تر می‌باشد، او تصریح داشت که آلمان باید از لحاظ ملی با سیاست‌های حمایتی اقتصاد خود را به حد سایر جوامع پیشرفته برساند و اگر به آن مرحله رسید می‌تواند سیاست تجارت آزاد را اتخاذ کند. لیست به وضوح بیان می‌داشت مشخصه‌ی اصلی نظام اقتصادی پیشنهادی من برخلاف نظام اقتصادی کلاسیک که داعیه جهانی و جهانگرایی دارد ملیت است.[٣٧]


[] نتیجه‌گیری

در این مقاله کوشیدیم تا بیان نماییم داعیه‌های هویتی یکی از اصلی‌ترین نیازهای بشر می‌باشد و تاریخ غیریت‌سازهای بشر چیزی غیر از آن نیست و تلاشی بوده برای تمایز خود (self) از غیر (other).

جهت پاسخگویی به این نیاز هویتی انسان­ها ایدئولوژی‌ها و مکاتب مختلفی به وجود آمده‌اند، مارکسیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم، و... از مهم­ترین مکاتب هویت‌بخش در قرن بیستم محسوب می‌گردند. ناسیونالیسم نیز به‌عنوان یک نظریه اندیشه و عمل و نه ایدئولوژی‌ از مهم ترین عناصر هویت‌بخشی بوده که فارغ و فراتر از ایدئولوژی‌های رایج، جهان ملت‌ها را معنا بخشیده و ایدئولوژی‌های کلان را متأثر ساخته است.

در صدد بودیم تا نشان دهیم ناسیونالیسم نه تنها دستاورد روشنگری و مدرنیسم نبوده بلکه عنصر میهن‌پرستی و فداکاری در راه آرمانهای ملی در تمام طول تاریخ ملت‌ها وجود داشته هر چند که سعی نمودیم میهن‌پرستی کلاسیک را از ناسیونالیسم مدرن یا مدنی تمایز ببخشیم.

بدون شک ناسیونالیسم به‌عنوان یک نظریه اعتباری و بشری همانند همه مکاتب دیگر تاریخ دیالکتیکی و ژانوس گونه خاصی را به نمایش گذاشته است. از طرفی به‌عنوان عنصری رهایی‌بخش ظاهر گردیده و عامل رهایی ملت‌ها از دام استعمار گردیده و ملت‌های زیادی به یاری آن به استقلال دست یافته‌اند و یا اینکه همانند ایتالیا و به رهبری ماتسینی شاهد اتحاد و استقلال را برای ملت‌ها به ارمغان آورده است. از طرفی دیگر انگیزش همین نظریه رهایی‌بخش به وسیله افرادی چون موسولینی یا هیتلر جهان را در جنگی جهانی گرفتار نمود واز آن توجیهی برای جهانگشایی ساختند، در حالی که ماندلا، سوکارنو، گاندی و مصدق با این اندیشه پیام‌آور استقلال و آزادی گردیده‌اند.

از ناسیونالیسم رومانتیک در برابر ناسیونالیسم مدنی نام برده می‌شود، ناسیونالیسم رومانتیک معمولاً در شرایط اضطرار محیطی، جنگ و به‌گونه‌ای سرشار از احساسات بروز می‌نماید و معمولاً به دولت‌های مطلقه می‌انجامد.[٣٨]

در کشورهای غیرمستعمره و با درجه‌ای از توسعه‌یافتگی ناسیونالیسم مدنی بارور می‌گردد که معمولاً دارای نگرشی توسعه‌طلب، اعتلابخش و در نهایت معنابخش می‌باشد.

ناسیونالیسم و داعیه هویتی که در این مقاله مورد توجه قرار گرفت متمرکز بر ابعاد داخلی و ملی این مساله می‌باشد در حالی که امروزه دیگر نباید نقش و تأثیر ساختار نظام بین‌الملل، سیاست‌ قدرت‌های جهانی و سازمان­های بین‌المللی را نادیده گرفت. به راستی که بررسی تاریخ ملت و ناسیونالیسم در کشورهایی چون لیتوانی، لتونی، استونی، ترکمستان، گرجستان، کرواسی و اسلونی و بسیاری دیگراز کشورها فارغ از ملاحظات بین‌المللی ارزیابی نمی‌شود.

و اما نکته آخر اینکه آیا «مساله‌ی ناسیونالیسم» با وجود تحولات جهانی همچنان باقی مانده است؟

بسیاری از تحلیگران اجتماعی جنگ جهانی دوم را آخرین نفس­های ناسیونالیسم دانستند که بعد از آن بایستی بقایای آن را در آرشیوها و کتب تاریخ اندیشه‌ها جستجو کرد چرا که نظریات انترناسیونالیستی و جهانشمولی کارویژه‌های ناسیونالیسم را ایفا و حضور ناسیونالیسم را بی‌معنی می‌نامند.

به‌طور خلاصه می‌توان گفت که تحولات بعد از جنگ دوم جهانی به ویژه یکی دو دهه اخیر نشان داده که نه تنها ناسیونالیسم به‌عنوان یک نظریه معنابخش اعتبار خود را از دست نداده بلکه نشانه‌های حیات و سرزندگی این اندیشه به خوبی هویداست. ناتوانی قاره اروپا در رسیدن به اتحاد واقعی و عدم تصویب قانون اساسی اروپا بوسیله کشورهای مهم این قاره در کنار تلاش‌های صدها گروه و حزب ناسیونالیست شاهد گویایی بر بقای این اندیشه می‌باشد.

شاید ناسیونالیسم تنها اندیشه‌ای بوده که ابهام‌زدایی (Demystificaltion)و افسانه‌زدایی (Demythiozation) ناشی از مدرنیسم تأثیر زیادی در سرنوشت آن نداشته است.

ایران نیز به یمن روح سیلان و رو به تکاملش ۲۵ قرن است که زنده است و بسیاری از پادشــاهان دوره اســلامی نیـز خـود را احیاءگـران ابهـت و اقتـدار ایـران زمین دانســته‌اند،[٣۹] و به نظر نمی‌رسد که هویت جهان‌گرایانه توان حذف هویت ملی ایران را دارا باشد، دلایل و پژوهشی در این باب را به مقاله‌ای دیگر وامی‌گذاریم.[۴٠]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: این جستار آقای حبیب‌الله فاضلی (دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران) زیر نظر استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی "دکتر حمید احمدی" در فصلنامه تخصصی این دانشکده در شماره ۴ دوره ۳۷، زمستان ۱۳۸۶، صص ۴۰-۲۱ نیز چاپ گردیده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[٢۹]- گیبرنا، مونتسترات، پیشین.
[۳٠]- همان، ص ۵۶
[۳۱]- اوزکریملی، اوموت، نظریه‌های ناسیونالیسم، مترجم محمدعلی قاسمی، انتشارات موسسه مطالعات ملی، ص ۱۵۸.
[۳۲]- همان، ۱۶۰.
[۳۳]- همان، ۱۶۴. جهت تفصیل بیشتر رجوع شود به:
- E. Gellner. Nations and Nationalism. Oxford: Blackwell. 1983.
- E. Gellner. Culture, Identiyand Politics. Cambridge university. 1987
[۳۴]- گیبرنا، مونتسترات،پیشین، ص ۷۵.
[۳۵]- مقدمه مترجم بر کتاب "نظام ملی اقتصاد سیاسی"، فردریک لیست، ترجمه ناصر معتمدی، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول ۱۳۷۰، ص ۲۲.
[۳۶]- همان، ص ۲۸.
[۳٧]- لیست، فردریک، نظام ملی اقتصاد سیاسی، پیشین، ص ۵۲.
[۳۸]- سیف‌زاده، سیدحسین، مقدمه بر کتاب "مکاتب ناسیونالیسم"، پیشین، ص ۷.
[۳۹]- هوار، کلمان، ایران و تمدن ایرانی، ترجمه حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول ۱۳۶۳.
[۴٠]- فاضلی، حبیب‌الله، ناسیونالیسم، هویت و دولت ملی در تئوری اجتماعی (بخش دوم)، انجمن پژوهشی ايرانشهر



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

انجمن پژوهشی ايرانشهر


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]