ناسیونالیسم در تئوری اجتماعی
(بخش نخست)
فهرست مندرجات
- چکیده
- پیشگفتار
- ملت و معمای هویت ملی
- ناسیونالیسم یا برانگیختن احساس ملی
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[ناسيوناليسم] [بخش دوم]
[↑] چکیده:
استدلال کلی این مقاله دو موضوع اساسی در باب ناسیونالیسم بهعنوان داعیهای هویتی را در بر میگیرد، نخست آنکه میکوشد با تمایزگذاری میان دو نوع ناسیونالیسم کلاسیک و مدرن، پندار ناسیونالیسم بهعنوان مولود مدرنیسم و روشنگری را رد کرده و حس ناسیونالیستی یا میهندوستی را بهطول تاریخ بشر تسری دهد و از طرفی دیگر ادعای ایدئولوژی بودن ناسیونالیسم را نپذیرفته و آن را بهعنوان نظریهی "اندیشه و عمل" تنها بخشی از نظام ارزشی جوامع میداند که تجلی نهایی آن بسته بهنوع چینش گزارههای هر نظام ارزشی میباشد. این نوع چینش ناسیونالیسم در کنار سایر ارزشها باعث شده تا این نظریه دستمایه جهانگشایی و جنگهای جهانی گردد و رهبرانی همانند موسولینی و هیتلر نمایندگان آن بهحساب آیند، در حالی که رهبرانی همانند ماندلا، سوکارنو و مصدق با این اندیشه پیامآور رهایی و استقلال گردیدهاند. این مقاله درصدد آن است تا بیان کند علیرغم فرآیند جهانیشدن نه تنها اعتبار ناسیونالیسم و دولت–ملتها از دست نرفته بلکه شواهد و قراین فراوانی بر اعتبار دایمی آنها حکایت میکند. با این اوصاف کوشیدهایم تا نوع نگاه به ناسیونالیسم و دولت–ملت را در بخشی از نظریه اجتماعی و فلسفی قرن ۱۹ و ۲۰ پیگیری نماییم.
[↑] پیشگفتار
با اندکی تأمل عصر مدرن را میتوان عصر ایدئولوژیهای معنابخش نیز دانست. ایدئولوژیهای متنوعی که در عصر مدرن بهویژه در قرن بیستم تجلی نمودهاند و توانستند قوهی خیال تودهها را برانگیزانند در تمام طول تاریخ شناخته و ناشناخته بشر بیمانند مینماید. نازیسم، فاشیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم، مائویسم، استالینیسم و... از مهمترین ایدئولوژیهای بانفوذ جهان معاصر میباشد که با نقد و رد وضع موجود وضعیت ایدهآل مطلوبی را تصویر میکردند. قدرت تأثیرگذاری تودهای این جنبشها بهحدی بوده که گاه تأثیر ایدئولوژی همانند کمونیسم را فقط با تأثیر آموزههای پیامبران قابل قیاس دانستهاند. با تمام این اوصاف بشر سرگردان عصر مدرن هر اندازه که به تکامل و بلوغ فکری نزدیکتر گشته است توان فرارفت از ایدئولوژیها را آن گونه که مارکس آن را آگاهی کاذب میدانست بیشتر یافته است و امروزه بسیاری با مشاهدهی تحولات فکری بشر "پایان ایدئولوژیها" و یا بهعبارت درستتر پایان تاریخ مصرف ایدئولوژیها را اعلام نمودهاند.
ویژگی نهایی تمام ایدئولوژیها "معنابخشی" به جهان انسانها و "هویتبخشی" به بشر در جستجوی هویت میباشد و مهمترین علت جذابیت ایدئولوژیها معنابخشی و کسب آرامش ماحصل آن میباشد و بعد از آن است که عاشقان و معتقدان بهخود را برای آفریدن وضع مطلوب دعوت به جانفشانی و ایثار مینماید. وجود همین نیاز هویتی در بشر میباشد که بسیاری نظریه پایان ایدئولوژیها را بیتوجه به نیازهای بشری و الزامات آن میدانند. به درستی که بشر گریزان از دام حصارها و ایدئولوژیها و جستجوگر حصارها و دامهای دیگریست، هرچند ممکن است شکل و حیطه دیوارهای هر ایدئولوژی در هر عصری متنوع و متفاوت باشد اما ماهیت ارزشی و دستوری و در نهایت معنابخش آن باقیست. بهراستی چرا انسانها هیچگاه نتوانستند از دغدغههای هویتی رهایی یابند و این وادی پردغدغه را ترک گویند؟
پرسش ساده شده فوق سازمانبخش بسیاری از پژوهشها و فلسفههای درگیر مسایل جهان انسانی میباشد و ما را با آن در اینجا کاری نیست، اما بهنظر میرسد که بشر ذاتاً جز هویتی بشری حامل هیچگونه هویت دیگری نیست. اما در هر عصری و متأثر از ایدئولوژیهای بانفوذ در چارچوب طبقه، کاست، قوم، ملت، امت و... بهخود هویت بخشیده است. بدون شک ملت (Nation) بهتنهایی و یا در کنار سایر عوامل هویتبخش مهمترین عرصه هویتبخشی در جهان مدرن و حتی پیشامدرن میباشد. معاهده وستفالیا (۱۶۴۸) و انقلاب فرانسه را نقطهی زایش دولت–ملتهای مدرن بر شانههای ملتهای پیشامدرن دانستهاند و بهدرستی که ناسیونالیسم طی چهار قرن گذشته مهمترین اندیشه هویتساز بشری و مانعی بزرگ در مقابل ایدئولوژیهای افراطی و جهانگرایانه بوده و اصالت این ایدئولوژیها را به تعدیل و واکنش واداشته است.[۱] اما آیا ناسیونالیسم را میتوان در شمار "ایدئولوژیها" بهحساب آورد؟ پاسخ به این پرسش از آن جهت منفی است که ناسیونالیسم هیچگاه بهتنهایی در پی برانگیختن تودهها و انحصار نظام ارزشهای یک جامعه نبوده است و در مهمترین حالت تنها بخشی از نظام ارزشی جامعه بوده است. بهعنوان مثال ناسیونالیسم در کنار کیش شخصیت و نژادپرستی یکی از اجزای نظام ارزشی نازیسم هیتلر بوده است و نازیسم هیچگاه مساوی با ناسیونالیسم نبوده و نیست. نظام ارزشی آمریکایی نیز بههمین روال مجموعهای است از دموکراسی، لیبرالیسم و ناسیونالیسم. در این نظام ارزشی گرایش فردگرایانهی لیبرالیسم تمایالات جمعگرایانهی ناسیونالیسم را تعدیل کرده و مانع بروز جنبشهایی همانند نازیسم گشته است.[٢] ناسیونالیسم آنگاه که با ارزشهای فردی مورد توجه قرار میگیرد سازندگی را میسر خواهد ساخت در غیر این صورت به دام افراطگرایی سقوط خواهد کرد.
بهطور کلی ایدئولوژیهای سیاسی بر اصول کلی فلسفه تکیه دارند، گرچه این ارتباط گاه روشن و مشهود است و گاه مبهم و پوشیده. اما در حرکت از امور انتزاعی و فلسفی بهسمت عینیتِ عملی برنامهها، تودهها مجال نقشآفرینی بیشتری مییابند و مبلغان ایدئولوژیها آن را بهصورت رژیم حقیقت و محرکهی سیاسی به مخاطبان عرضه میدارند. ناسیونالیسم بهگونهای در تمام نقاط ایدئولوژیهای سیاسی از چپ تا راست میانه یافت میشود و این نشان از آن دارد که ناسیونالیسم چیزی عامتر و مبهمتر از یک ایدئولوژی خاص است. ناسیونالیسم بهطور کلی یک نهضت اندیشه و عمل است که بهدنبال ایجاد یا تقویت "احساس ملی" در بین مردم است و از جهت ایدئولوژیک وضع آشفتهای دارد. خود را تقریباً به کابینِ تمام ایدئولوژیها درمیآورد، اما خود یک ایدئولوژی نیست.[٣] تحولات اصلاحطلبانه در ایدئولوژی مهمی همانند کمونیسم و سر برآوردن ایدئولوژیهای جدیدی همانند کمونیسم روسی، کمونیسم چینی، کمونیسم کوبایی و... چیزی نیست جز کنش پندار کمونیسم در مقابل واقعیت ناسیونالیسم.
[↑] ملت و معمای هویت ملی
ملت چیست؟ و چرا دولت–ملتها هنوز اهمیت دارند؟ از ملت بهعنوان عنصری هویتبخش تعاریف و تفاسیر متفاوتی از ازلی پنداشتن آن تا کاملاً اعتباری و تصنعی دانستن آن داده شده است و امروزه دعواهای نظری پیرامون صرفاً مدرن و یا دارای قدمت کهن و پیشامدرن پنداشتن "ملت" از پویایی خاص برخوردار است. دایرهالمعارف راتلج در تعریفی ملت را گروهی از مردم معرفی میکند که خود را متمایز از سایر گروهها یا جوامع میشمارند و خواستار حاکمیت بر سرنوشت خویش میباشند.[۴] ارنست رنان در رسالهی معروف خود "ملت چیست؟" نگاه ویژهای به این پدیده دارد و ملت را حاصل میراث مشترک و ارادهی باهم بودن و ماندن میداند. رنان با بررسی پنج نظریهی معروف تشکیل ملت به ترتیب آنها را رد مینماید. به دلیل اهمیت ارنست رنان در مباحث مربوط به ملت به نظرات وردیههای او اشاراتی مینماییم.
۱- رنان نظریهی آلمانینژاد را که بیان میداشت اکنون که تقسیمات فئودالی، امپراتوری و... منسوخ شدهاند تنها عنصر استوار نژاد هر قومی است که استوار و دایمی است و بایستی مبنای تشکیل ملت قرار گیرد و این چنین بود که دولت آلمان مشروعیت مییافت تا نژاد ژرمن را حتی اگر خود نخواهند گردهم آورد.[۵] نازیها عامل نژادی را در تشکیل یک ملت و دولت اساسی میدانستند و بهشدت متأثر از رومانتیسیسم قرن نوزدهم همه پیچیدگیها به یک فرمول ساده یعنی نژاد (Race) تقلیل مییافت.[٦] نظرات هیتلر و حتی ویلسون را میتوان در ذیل نظریات نژادی دانست. هیتلر معتقد بود که تنها نژاد نوردیک منشأ تمدن بوده و تاریخ چیزی جز مبارزهی مرگبار آریایی و یهودی نبوده است. مکتب نژادی به مکتب آلمانی شهرت یافته است ولی پایهگذاران آن دو نظر فرانسوی به نامهای گوبینو و وارشر دولاپوژ بودند و بعدها توسط چمبرلن انگلیسی که تابعیت آلمانی گرفت در آلمان تبلیغ و ترویج شد. رنان نژاد را ناکافی برای تشکیل ملت دانست و بیان میداشت اساساً نژاد خالص و واحد مفهومی موهوم و نایاب میباشد و از طرفی هم بررسی نژاد و تحول آنها در تاریخ دارای اهمیت است و در سیاست جایگاهی ندارد.[٧]
۲- زبان نیز عنصر دیگری بود که عدهای آن را بنیان ملت میدانستند، فیخته (۱۸۱۴-۱۷۶۲) معتقد بود افرادی که دارای زبان واحدی هستند یک ملت محسوب میشوند و جوهره ملت زبان مشترک است. رنان در رد مبنا قرار گرفتن زبان بیان میداشت که زبان ممکن است ما را به اتحاد فراخواند اما مجبور به این کار نمیکند و میتوان فراتر از زبانی خاص و در اردوی پهناور بشریت استنشاق کرد.
۳- دین را نیز یکی از عناصر ملیت دانستهاند اما رنان آن را ناکافی برای تشکیل ملت میداند. چرا که دین و مذهب امری فردی شده است و به وجدان هر کسی مربوط میشود. سخنرانی رنان در مارس ۱۸۸۲ بیان شده و تحولات صورت گرفته دو قرن گذشته را دربرنمیگیرد چرا که امروز مثالهای متعددی از مبنا قرار گرفتن دین جهت تشکیل دولت–ملت وجود دارد، پاکستان، بنگلادش، اسرائیل و... مثالهای بارز این مدعا میباشند.
۴- رنان بیان میدارد که اشتراک منافع و مصالح پیوندی محکم ایجاد میکند ولی برای ایجاد ملت کافی نیست چرا که ملت فراتر از منافع مادی امری عاطفی نیز هست و در آن واحد هم تن است و هم جان، بیشک اتحادیه گمرکی میهن ایجاد نمیکند.
۵- رنان اهمیت جغرافیا و سرزمین را بهعنوان عنصری از ملت درمییابد، هرچند آن را ناکافی برای ملتسازی میداند. در نهایت رنان ملت را مجموعهای از عناصر ذکر شده با یادآوری گذشته و تلاش برای زیستن در کنار هم قلمداد میکند و بر رأی همگان جهت ادامهی هستی ملت تأکید میورزد همآن گونه که حیات فرد مساوی خواست دائم وی به ادامه زندگی است.
آنتونی اسمیت در کنار متفکران دیگر هماند آندرسون که بر هویت ملی، ملت و پویایی ملتها تأکید میکنند دارای تعریف ویژهای از ملت میباشد: ملت عبارتست از یک جمعیت انسانی که به این اسم نامیده شدهاند و اعضای آن دارای سرزمین تاریخی، استورهها، خاطرههای تاریخی، فرهنگ عمومی، اقتصاد و حقوق و وظایف قانونی مشترکی هستند.[٨] فقدان هر یک از عناصر فوق پایههای ملت را سست میکند و به سختی میتوان عنوان ملت را به آن خطاب کرد. بهطور خلاصه این ویژگیها را میتوان به دو گروه ذهنی و عینی تقسیم نمود که لازم و ملزوم یکدیگرند و مفهوم ذهنی جزو تفکیکناپذیر ملت محسوب میگردد. ملت صرفاً یک رشته مشخصههای جسمانی و مادی نیست بلکه این موضوع که چگونه آنان خود را یک ملت تصور میکنند نیز حایز اهمیت است.
ارنست رنان در همین راستا ملت را نتیجهی یک همهپرسی میداند که هر روز تکرار میشود[۹] و اساساً هویت ملی تا حدود زیادی جنبهی روانی و ذهنی دارد. عنصر آگاهی نقش کلیدی در تداوم ملتها ایفا میکند و اساساً آنها به وسیلهی "وجدان اخلاقی" و آگاهی به خود بهعنوان یک ملت بازشناخته میشوند و در نهایت این آگاهی ملی به سرزمینی خاص ارجاع پیدا میکند و خودمختاری سیاسی و حق حاکمیت را میسازد. به درستی که امروزه تحقیقات متعدد باطل بودن انگارههای مساوی پنداشتن ملتها را با عصر مدرن نشان داده است و ویژگیها و عناصر ملت دیالکتیکی است از عناصر و تعاریف مدرن و پیشامدرن. «هویت ملی» نیز بهعنوان انگارهای هویتبخش نه محصول مدرنیته حاصل تداوم تاریخی یک ملت میباشد. به عبارتی دیگر هویت ملی بهصورت یک امر ساخته شده (constructed) از طرق تاریخ و بهواسطهی روایت تداوم پیدا میکند. هویت ملی اساساً جنبهی طبیعی ندارد بلکه امری مصنوعی است که در گذر زمان به واسطهی روایتگری ساخته و پرداخته میشود و سپس به صورت خاطرهی جمعی درآمده و بعد از آن تثبیت میشود. بدین ترتیب با رویکردی قومی–نمادین (Ethno-symbolism) عمر ملتها به دوران پیشامدرن میرسد که هویت ملی در خاطره ی جمعی جای دارد. در این رویکرد ملت دارای ریشههای پیشامدرن دانسته میشود و ملتهای جدید نیز حال بازسازی هویتهای سرزمینی قدیمیترند و شناخت ماهیت هویتهای قدیمی یا ملی بدون در نظر گرفتن میراث نمادین آن جوامع ممکن نخواهد بود.[۱٠] در رویکرد قومی–نمادین ملت دارای ویژگی مهم قومی–فرهنگی و مدنی دانسته میشود. وجوه قومی–فرهنگی آن بیانگر آن است که ملت فقط موضوعی طبیعی نیست بلکه از لحاظ فرهنگی در طول یک دورهی طولانی گسترش پیدا میکند و به این ترتیب ورود به عرصهی ملت به فرآیند توراث و همانند سازی وابسته است و در نتیجه شکلگیری یک رشته باورهای خاص پدیدار میشود؛ در حالی که جنبهی دوم یا ویژگی مدنی آن بیانگر یکی از ابعاد جوامع امروزی یعنی جامعه مدنی است. بعد قومی–فرهنگی بر اشتراکات زبانی–فرهنگی تکیه دارد در حالی که بعد مدنی بر حق مشارکت و برابری حقوق ملت تأکید دارد و در عصرجدید مزیت بیشتری یافته است. روایتهای تاریخی که با این دو جنبه درگیرند، میتوانند هر دو را تقویت یا متلاشی کنند و یا یکی را به ضرر دیگری تقویت نمایند. در باب هویت ملی و اصالت آن از نیمهی دوم قرن بیستم نظریات متفاوتی عرضه شده، در حالی که مارکسیستها، انترناسیونالیستها، جهانگرایان، پستمدرن ها و پساساختارگرایان اصالتی را برای مفهوم "هویت ملی" قایل نیستند برخی دیگر آن را اصیل میدانند. در دههی ۱۹۹۰ تلاش هایی از سوی برخی نویسندگان مانند دیوید میلر، آنتونی اسمیت، جان آرمسترانگ، ارنست گلنر، بندیکت آندرسون و... برای احیای نقش هویت ملی و ناسیونالیسم صورت گرفت.[۱۱] این دسته هویت ملی را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دادهاند و آن را منبع ایجاد معنا و خلاقیت دانستهاند و علیرغم جریانات جدید جهانی هویت ملی را رو به کاهش نمیداند و اینکه واقعیت دولت–ملت را نمیتوان از معادلات سیاسی داخلی کشورها کنار گذارد. در رویکرد قومی–نمادی برای تفسیر شرایط کنونی یک ملت باید به گذشته توجه داشت و ردپای حال در بسیاری موارد در گذشته است و نمیتوان به بهانه تحول زمانه از پرداختن به گذشته صرفنظر کرد. ملت و هویت ملی بر ساختهی روایتهایی سازهگرایانه (Constructivistic) است و این نشان میدهد که از یک سو نباید ملتها را اموری طبیعی تصور کرد و آنها را با ارگانیسمهای زنده مقایسه کرد و به دنبال ریشههای زیستی یا شبهزیستی برای افشای آنها بود. زیرا ملتها جنبهی اعتباری دارند و از سوی دیگر نمیتوان ملتها را صرفاً زاییدهی شرایط و مقتضیات دوره مدرن قلمداد کرد و آنها را پدیدههایی نوین دانست. ملتها با "به یاد آوردن" تداوم مییابند و درک آنان از هویتشان براساس روایتهایی ساخته میشود که به وسیله خاطره برانگیخته میشوند.
[↑] ناسیونالیسم یا برانگیختن احساس ملی
ناسیونالیسم چیست؟ شأن نظری ناسیونالیسم کدام است؟ با تحولاتی همانند جهانی شدن (globalization) آیا امیدی به باقی ملیگرایی هست؟ یا آن گونه که بعضی متفکران میپندارند بقایای ناسیونالیسم را باید در موزهها و کتابهای تاریخ اندیشه بررسی کرد.[۱٢] در این بخش در پی آنیم تا ناسیونالیسم و معناهای مختلف آن را اندکی مورد تأمل قرار داده و به نظریات مهم ناسیونالیسم اشارهای بنماییم و در نهایت بر این نکته تأکید کنیم که نه تنها ناسیونالیسم بهعنوان امری هویتساز و معنابخش[۱٣] اهمیت خود را از دست نداده بلکه تحولات در حال وقوع در عرصه جهانی حکایت از اهمیت آن دارد و در عرصه داخلی نیز رویکرد ناسیونالیستی را در سیاستگذاریهای کلان راهگشا میدانیم. اگرچه وطن دوستی یا میهنپرستی سابقهای بس کهن در تاریخ بشری دارد و رد آن را میتوان تا اساتیر کهن پیگیری کرد. کاری که آرش کمانگیر کرد جان خود را به تیر بخشید تا مرز ایرانشهر را هر چه زودتر برد. از سر غیرت میهنپرستی بود تا خطه و سرزمینی که از آن "ما" و "قوم ما" است فراختر از خطه و سرزمین "آنها" و "قوم آنها" باشد.[۱۴] علیرغم وجود شواهد فراوانی مبنی بر وجود نوعی حس وطندوستی در اعصار ماقبل مدرن اما عدهای از جامعهشناسان مدرن بدون اطلاع درست از تاریخ ملتها با سادهسازی مسئلهی ناسیونالیسم آن را منحصر به دوران مدرن دانسته و اجتماعات یا ملتهای پیشامدرن را فاقد حس ناسیونالیستی دانستهاند. از سوالات مهمی که بر این نظریه وارد است اینکه اجتماعات و ملتهای گسترده را چه چیزی به همدیگر متصل میساخت؟ آیا صرفاً قدرت مرکزی برای حفظ سرزمین پهناوری همانند شاهنشاهی هخامنشیان کفایت میکرد؟ فاکتهای متکثر تاریخی نشان میدهند که در لحظات ضعف قدرت مرکزی سرزمینها و سردارانی بودهاند که وفاداری خود را به سرزمین، قدرت مرکزی و ملت خود را حفظ کردهاند. فارغ از بحثهای رایج چه عنوانی را باید برای سرداران و سربازانی که در راه سرزمین و آرمانهای ملی فداکاری کردهاند میتوان انتخاب نمود؟ به درستی که غیر از عنوان وطندوستی و یا به اعتبار معاصرین ناسیونالیسم عنوانی دیگر تداعی نمیگردد. برای روشن ساختن این بحث لازم است به موضوعی اشاره گردد که یکی از دلایل چنین انحراف نظری میباشد.
در نظریاتی که ناسیونالیسم را ویژگی عصر مدرن و انقلاب روشنگری و … میداند نوعی "این همانی" را بین ناسیونالیسم و دولت – ملت برقرار مینمایند[۱۵] در حالی که ایجاد چنین رابطهای به صورت منطقی دارای اشکال میباشد. ناسیونالیسم اساساً پدیدهای روانشناسانه و متضمن پاسخی به نیازهای هویتی انسان میباشد در حالی که دولت – ملت یک پدیدهی نهادین است که در مقطعی خاص از تاریخ با توجه به ضروریات تاریخی آفریده شده است. با این نگرش میباشد که بسیاری در شروع پدیدهی ناسیونالیسم بهعنوان حس میهنپرستی از قرن ۱۸ و ۱۹ آغاز مینمایند. در رد این نگرش میتوان به این مساله اشاره کرد که آیا میتوان گفت که پیش از تشکیل دولت – ملت اسراییل هیچ حس ناسیونالیستی صهیونی وجود نداشته است؟ اگر اینگونه است پس چه چیزی منجر به پیدایش این کشور گردید؟ گرهزدن سرنوشت ناسیونالیسم با دولت–ملت این نظریه را ضربهپذیر و غیرقابل دفاع ساخته است. راه درست برای برونرفت نظری از این مشکل ایجاد تمایز بین دو نوع ناسیونالیسم میباشد یکی ناسیونالیسم کلاسیک یا ماقبل مدرن و دیگری ناسیونالیسم جدید / مدرن میباشد. ناسیونالیسم جدید یا ناسیونالیسم مدنی که برای پیدایش آن به بعد از انقلاب فرانسه و اندیشههای روشنگری پرداخته میشود و حامل عنصر آگاهی شفافی به تاریخ و آینده ملت است و در پیوند وثیقی با دولت – ملت میباشد. ناسیونالیسم کلاسیک (میهنپرستی) که متعلق به مردمان و ملتهای ماقبل مدرن میباشد و دارای جنبههای رومانتیک بیشتری است و ارتباط وثیقی با دولت–ملت ندارد. عنصر واسط و مشترک بین این دو نوعی «حس وطندوستی و آمادگی جهت فداکاری در راه آرمان های» سرزمین مشخص میباشد. این ویژگی در ناسیونالیسم کلاسیک ممکن است به فداکاری در راه آرمانهای پادشاه، امپراتور، مذهبی خاص و مورد حمایت دولت مرکزی و… تجلی نماید.
با ذکر این مقدمه کوتاه که ضروری مینمود به کاوش در ناسیونالیسم مدرن و ارتباط آن با دولت–ملتهای جدید خواهیم پرداخت. ناسیونالیسم یک پدیدهی تاریخی است یعنی میتوان برای آن تاریخی مشخص کرد و برخلاف مفاهیمی مانند "قرارداد اجتماعی" مفهومی تحلیلی نیست. برای واژهی ناسیونالیسم معناهای مختلفی ذکر شده است:
- - گونهای احساس وفاداری به ملتی خاص (میهنپرستی)
- در مورد مشی و سیاست، تمایل به رعایت منافع ملت خویش به تنهایی، به ویژه در حالتهایی که پای رقابت با منافع ملتهای دیگر در میان باشد.
- اهمیت اساسی دادن به صفات ویژه هر ملت و بنابراین
- قول به لزوم حفظ فرهنگ ملی
- اعتقاد به این نظریه در سیاست و مردمشناسی که نوع بشر بالطبع منقسم به ملتهاست و هر ملتی حق دارد از خودش حکومتی مستقل داشته باشد.
و سرانجام اینکه جهان از جهت سیاسی به این شرط سازمان صحیح پیدا میکند که هر ملتی یک دولت داشته باشد و هر دولتی منحصراً از تمامی ملت تشکیل شود.[۱٦]
اما به درستی بسیاری تاریخ جدید ناسیونالیسم را از قرن هجده و به ویژه بعد از انقلاب کبیر فرانسه پیگیری کردهاند، با رخدادهایی همانند صنعت چاپ، اصلاح دینی، انقلاب صنعتی و ظهور دولت ملی پدیدهی جدیدی پا به میدان نهاد که ناسیونالیسم بود و همپای لیبرالیسم رشد نمود و به تدریج ناسیونالیسم مدنی در مقابل و به ضرر ناسیونالیسم قومی پیشرفت نمود. هر ملتی هویت خاص خود را یافت و نمادها و نشانههای ویژهای را برگزید و هر فردی خود را جزو ملتی خاص دید، بیآنکه "خود ملت" را به چشم ببیند و این محور بحث بندیکت اندرسون در کتاب اجتماعهای خیالی است.[۱٧] این پدیدهی مهم و پیش رونده به تدریج در تمامی حوزهها تسری یافت و موجب تغییر و تحول در سیاست داخلی و خارجی کشورها گردید و به پیدایی کشورهای جدیدی در صحنه سیاست بینالمللی یاری رساند. ناسیونالیسم در صحنه جهانی منجر به مرزبندیهای جدید، ازهم پاشیدن امپراتوریهای بزرگ، درهم شکستن و نابودی بساط استعمار اروپایی در آسیا، آفریقا و خاورمیانه گردید و در صحنه داخلی نیز نیرو محرکهی اصلی جهت یکپارچگی و وحدت ملی در ارزش های اجتماعی و پیدایش دولتهای مدرن ملی گردید.[۱٨] دولت مدرن که بر شانههای بورژوازی با ماهیتی اقتدارگرا و متکی بر اندیشه ناسیونالیستی به تدریج عامل گذار از تکثر به تمرکز و یکپارچگی گردید و فرآیند یکسانسازی را با هدف ایجاد دولت–ملت هدایت نمود. زیگمون بامن در درکی عمیق از ماهیت دولت مدرن بیان میدارد که دولت مدرن عهدهدار کارکردها و وظایفی گردید که هرگز حکام و فرمانروایان ماقبل مدرن دربارهی آن فکر نکرده بودند و هیچگاه به مخیلهی آنان خطور نکرده بود. دولت مدرن میبایست نظمی واحد و هماهنگ بر قلمروهایی وسیع و عرصههایی پهناور اعمال کند که سابق بر این به کمک انواع سنتهای محلی صورت میگرفت. عملاً دولت مدرن به باغبان جامعه تبدیل شد.[۱۹] دولتهای مدرن که درگیر فرآیند ملتسازی شده بودند، عمدتاً شکل و قالب دولتهای ملی را به خود گرفتند و نه قلمروهای سلسلهای و سلطنتی. دولتهای مدرن وحدت ملی را در مقابل تمایزات قومی تقویت کرده، ناسیونالیسم را در خدمت اقتدار دولت قرار داده و ارتقا و پیشبرد منافع ملی را به مثابه معیار و هدف سیاستهای دولت در پیش گرفتند.[٢٠] تأثیرگذاری ناسیونالیسم بر مذهب از اواخر قرن هجده و شکسته شدن شمولیت و اقتدار کلیسا از موضوعات قابل بررسی میباشد. اندیشههای ناسیونالیستی و دمیدن آنها در اکثر ملل اروپایی موجب تنزل مقام پاپ و کلیسا گشته و به تدریج نگرشهای ملت محور جانشین نگرشهای امتمحور دلخواه کلیسا گردیدند و به صورت آشکارا قضایایی چون "مسیحی آلمانی"، "مسیحی فرانسوی"، مسیحی پرتقالی و... به صورت آلمانی مسیحی، فرانسوی مسیحی و... واژگون گردیدند. در همین راستا تلاشهایی جهت ترجمهی کتاب مقدس به زبانهای محلی و بومی صورت گرفت که چهرهی برجستهی آن را در قالب "ژان هوس" میتوان مشاهده کرد.[٢۱] ناسیونالیسم را اساساً آیین اصالت دادن به ملت و ملتگرایی دانستهاند و از اواخر قرن نوزدهم به منبع اصلی وفاداریهای ملی و منبع مشروعیت در نظریات سیاسی تبدیل شد.[٢٢] اریک هابسبام از مورخین بزرگ معاصر که رویکردی مارکسیستی را در تحلیل تاریخ جهانی اختیار کرده و به تئوری «زوال تدریجی دولت» دل بسته است سالهای ۱۹۵۰-۱۹۱۸ را سالهای اوج ناسیونالیسم دانسته و معتقد است جنگ جهانی اول نقطه نهایی پیروزی ایدهی ناسیونالیسم بود این مسئله نتیجهی ناخواسته دو رخداد بود یکی فروپاشی امپراتوریهای بزرگ چندملیتی در اروپای شرقی و اروپای مرکزی و دیگری انقلاب روسیه که شرایطی را جهت متحد شدن حامیان ویلسون در مقابل انقلاب بلشویکی را به وجود آورد.[٢٣]
در مطالعه ناسیونالیسم، تاریخ و شأن نظری آن رویکردهای متفاوتی اتخاذ شده است، حتی در بعضی متون ناسیونالیسم بهعنوان یک علم مورد شناسایی قرار گرفته، علمی که هدف آن شناسایی قوانین و شرایط هستی و سربلندی ملتهاست.[٢۴] اما به طور کلی سه رهیافت اجمالی نسبت به ناسیونالیسم وجود دارد:
۱- رهیافتی که به «تغییرناپذیری ماهیت ملت» میپردازد. این تغییر بیشتر نزد نویسندگانی چون هردر رومانتیک ها وجود دارد. اینها ملت را نهادی طبیعی و تقریباً جاودان که مخلوق خداوند است میدانند و این که یک زبان و فرهنگ خاص مجری نقشی است که هر ملت در طول تاریخ باید ایفا کند. علاوه بر هردر افرادی چون نوالیس، شلایرماخر و فیخته نیز به زبان و فرهنگ به عنوان ارکان اصلی اندیشه ناسیونالیستی تأکید کردهاند.[٢۵] آلمانیها بر این نظر بودند که خداوند و طبیعت ملتها را از یکدیگر تفکیک کردهاند و هر ملت دارای خصلت ویژهای است که با زبان مشترک آن ملت ارتباط نزدیک دارد و چون زبان حامل سنتهاست و احساسات و نهادها و پیوندهای عاطفی و استورهها را انتقال میدهد، سهیم بودن در زبان بومی به معنای سهیم بودن در فرهنگ مشترک میباشد. شالایرماخر متکلم بزرگ آلمانی میگفت: هر زبانی دارای طرز فکر مخصوصی است، آنچه به یک زبان اندیشیده میشود هرگز ممکن نیست همانطور به زبان دیگری تکرار گردد.[٢٦] نظریات ناسیونالیستی آلمانیها به راحتی با متافیزیک ارتباط مییابد. در این رهیافت هر ملتی مظهر روح یا معنای کلی است که مظهر جمال حق است و گوناگونی ملتها تنوع هستی را انعکاس میدهد و هر ملتی به سهم خود به پیشرفت نوع بشر کمک میکند. و از این رو افراد بشر اخلاقاً مکلف به حفظ و پرورش ملتند.
۲- رهیافت دوم ناسیونالیسم را از لحاظ مدرنیزاسیون (نوسازی) مورد بررسی قرار میدهد. گلنر پیچیدهترین شرح را از ناسیونالیسم در این چارچوب داده است. دویچ (Deutsch) بر توسعه روابط داخلی درون کشورها از این لحاظ که منجر به ایجاد حس مشترک هویت اخلاقی و سیاسی میگردد تأکید میورزد. در این رهیافت برخی دیدگاههای مارکسیستی هم قرار میگیرد. در این نگرش ها ناسیونالیسم دستاورد توسعهی نابرابر مناطق مختلف است. به عبارتی دیگر ناسیونالیسم معلول سرمایهداری است، سرمایهداری بافت های پیوند دهندهی گذشته را که معمولاً به صورت قومی – تاریخی بوده از بین برده که در نتیجه این شکافها به صورت شکافهای ملیتی خود را نشان میدهند.
۳- سومین رهیافت که امروزه رواج بیشتری یافته است توسط کسانی همانند اسمیت و آندرسن ارائه شده است و بر اهمیت ناسیونالیسم و اعتبار هویت ملی تأکید میکنند. اسمیت بر هویت ملی بهعنوان تواناترین و طولانیترین تأثیر هویتهای فرهنگی جمعی امروزی تأکید میکند. اندرسن با ارتباط دادن ناسیونالیسم با صفآراییهای فرهنگی بر اهمیت توسعه مطبوعات بهعنوان مبنای ظهور آگاهیهای ملی تأکید میکند. اکثر نظرات ناسیونالیستی در این رهیافت از تلفیق دو اصل اساسی ناسیونالیسم به وجود آمدهاند، یکی ماهیت سیاسی ناسیونالیسم بهعنوان یک ایدئولوژی که مدافع تجانس دولت و ملتاند و دیگری ظرفیت ناسیونالیسم برای ارائه دادن هویت به افرادی که از تشکیل گروه متبوع خود براساس فرهنگ، گذشته و طرح مشترکی برای آینده و وابستگی به یک سرزمین معین آگاهند.[٢٧]
سه رهیافت فوق صورتبندی کلی برای مطالعه و بررسی پدیدهی ناسیونالیسم میباشد. در بخش دیگر مقاله میکوشیم ناسیونالیسم را در عرصهی نظر چند تن از فلاسفه و جامعهشناسان قرن نوزده و بیست بازخوانی کنیم تا دورنمایی واضحتر از این مفهوم ذهنی تصویر گردد.[٢٨]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای انجمن پژوهشی ايرانشهر توسط آقای حبیبالله فاضلی برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- دایرهالمعارف ناسیونالیسم، جلد ۱. الکساندر ماتیل. وزارت خارجه. زمستان ۱۳۸۳، صص ۹-۲۲۸.
[۲]- کاتم، ریچارد. ناسیونالیسم در ایران، انتشارات کویر، چاپ دوم ۱۳۷۸، ص ۳۲.
[۳]- دایرهالعمارف ناسیونالیسم، ایدئولوژی، صص ۲۲۹-۲۲۸
[۴]- Routledye Encyclopedia of Philosophy. General Editor, Edward CRAIG, vol 6, Rcutledye, p 652.
[۵]- رنان، ارنست، ملت چیست؟ در کتاب خرد در سیاست، عزتالله فولادوند، طرح نو، چاپ اول.
[۶]- بهزادی، دکتر حمید، ناسیونالیسم، انتشارات موسسه حساب، تیرماه ۱۳۵۴، ص ۵۲.
[٧]- رنان، ارنست، پیشین، ص ۱۱۳.
[۸]- تعریف اسمیت به نقل از: معینی علمداری، هویت، تاریخ و روایت در ایران، در کتاب: ایران، هویت، ملیت و قومیت، ناشر، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، اول ۱۳۸۳.
[۹]- معینی علمدادی، دکتر جهانگیر، هویت، تاریخ و روایت در ایران، در کتاب فوق، ص ۲۸.
[۱٠]- همان، ص ۳۰.
[۱۱]- همان، ص ۳۵.
[۱۲]- رجوع شود به: ناسیونالیسم و مذهب در عصر جهانی شدن، نوشتهی گرترود همیل فارب، ترجمه دکتر محمد توحیدفام، در مجموعه مقالات فرهنگ در عصر جهانی شدن، انتشارات روزنه، چاپ اول ۱۳۸۲، صص ۳۰۴-۲۸۵.
[۱۳]- بشیریه، دکتر حسین، شأن نظری و تبار فکری پروژه گفتوگوی تمدنها، در کتاب مجموعه مقالات "فرهنگ در عصر جهانی شدن"، روزنه ۱۳۸۲، صص ۱۳۰-۱۱۹.
[۱۴]- دایرهالمعارف ناسیونالیسم، پیشین، صص ۱۱-۱۰.
[۱۵]- گیرنا، مونتسترات، مکاتب ناسیونالیسم، ترجمه امیرمسعود اجتهادی، وزارت خارجه، اول ۱۳۷۸، ص ۴۲.
[۱۶]- بن، استنلی، ناسیونالیسم چیست؟ در کتاب "خرد در سیاست"، انتشارات طرح نو، چاپ اول، (تعاریف داده شده برگرفته از این مقاله میباشد)
[۱٧]- دایرهالمعارف ناسیونالیسم، پیشین. ص ۳۹.
[۱۸]- بهزادی، دکتر حمید، پیشین، ص ۵۴.
[۱۹]- بامن، زیگمون، مدرنیته، ترجمه حسینعلی نوزری، در کتاب: مدرنیته و مدرنیسم، انتشارات نقش جهان، چاپ دوم ۱۳۸۰. ص ۳۰.
[٢٠]- همان، ص ۳۲.
[٢۱]- قادری، حاتم، پیدایش و پدیداری ناسیونالیسم، مقدمه بر کتاب "ناسیونالیسم در ایران"، ریچارد کاتم، پیشین، ص ۱۷.[٢۲]- Routledye Encyclopedia of Philosophy. General Editor, Edward CRAIG, vol 6, Rcutledye, p 657-662.[٢۴]- عاملی، دکتر محمدرضا، ناسیونالیسم چون یک علم، انتشارات پرچم، بیتا.
[٢۳]- E.J.HOBSBAWm. Nations And Nationalism since 1780. Cabridge university press. 1995. P 131.
[٢۵]- استانلی بن، پیشین ص ۷۵.
[٢۶]- همان.
[٢٧]- قادری، حاتم، پیشین، ص ۲۱.
[٢۸]- فاضلی، حبیبالله، ناسیونالیسم، هویت و دولت ملی در تئوری اجتماعی (بخش يکم)، انجمن پژوهشی ايرانشهر
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ انجمن پژوهشی ايرانشهر
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]