- تمهید
- زندگی و شخصیت شاعر
- شعر و مقام ادبی خلیلی
- آثار و تألیفات
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
به یاری خداوند، کار سنگین دیگری هم به پایان رسید، یعنی تدوین و تنظیم دیوان کامل شعرهای استاد خلیلالله خلیلی که مدتها مشغولش بودم. سخن دربارۀ زندگی، شعر و شخصیت استاد خلیلی و نیز ویژگیهای این دیوان را در مقدمهای در چهل صفحه نوشتهام. به امید خدا آن مقدمه را بخش بخش و به گونهای که برای شنونده ملالآور نیز نشود، بهتدریج تقدیم حضور شما میکنم.
دیوان استاد خلیلی قرار است توسط انتشارات عرفان (محمدابراهیم شریعتی) در تهران چاپ شود و امید است که تا اردیبهشت آماده شود که هم نمایشگاه کتاب تهران است و هم سالگرد درگذشت استاد. تا ببینیم چه میشود.
[↑] تمهید
حدود بیستوسه سال پیش بود که صبحگاهی ـ وقتی با پدرم به مغازهاش در جادۀ میوند کابل میرفتیم ـ سر راهمان در محلۀ گذرگاه توقفی کردیم برای عیادت از بیماری در حال احتضار. من در موتر ماندم و پدرم رفت. مدت مدیدی طول کشید، تا این که برگشت و گفت: «حاجی هاشم فوت کرد.»
حاجی هاشم از دوستان پدرم بود و با ما رفتوآمد داشت. میدانستم که در هرات کتابفروشی دارد، ولی هیچ گمان نمیبردم که او بیست سال پیش از آن تاریخ، گردآورندۀ کاملترین دیوان شعر استاد خلیلالله خلیلی بودهاست. برای من، حاجی هاشم پیرمردی ناتوان بود با عینکهایی ضخیم و بدنی لرزان و البته عمری متجاوز از هشتاد سال.
پس از درگذشت او، ما همان منزل گذرگاه را ـ که به یکی از ورثهاش تعلّق یافتهبود ـ به رهن گرفتیم و بدان کوچ کردیم. آن خانه، دیوار به دیوار خانۀ علاّ مه صلاحالدین سلجوقی بود، که خود وفات یافته بود و همسر فاضلش حمیرا ملکیار سلجوقی در آن میزیست، در کنار مسجدی که ساختهبود و به نامش بود.
در این خانه که ما ساکن شدیم، صدها جلد کتاب به امانت نهاده شده بود، از کتابهای فروشی که به کابل فرستاده بودند. برای من، این جوان پُرخوان که هر سه چهار روز یک کتاب تازه میخواند و کتابخانههای عمومی و خصوصی از دستش در امان نبودند، دستیابی به این همه کتاب، به راستی موهبتی بود.
در این میان، کتابی بود با عنوان «مجموعه اشعار خلیلالله خلیلی» بهکوشش محمدعاقل بیرنگ کوهدامنی چاپ انتشارات بنیاد فرهنگ ایران که سخت مجذوبم ساخت. من مدتها با این کتاب زندگی کردم؛ بسیار شعرهایش را به خاطر سپردم و سالها، این مهمترین منبع الهام و سرمشقم در شعرهای ناپختهای بود که غالباً مصراع یا بیتی از استاد خلیلی در آنها تضمین شده بود، درست همانند تعبیری که خود در قصیدهای به کار برده است:
چنـد جـا نامتنـاســب بـه کـهن پیـرهنـا
و من چقدر این قصیده را دوست داشتم.
باری، از آن هنگام از شعر خلیلی جدا نبودهام، تا امروز که بر سر ویرایش و نگارش مقدمه برای دیوانی دیگر از نخستین سرمشق شاعریام نشستهام و نمیدانم تا کجا خواهم توانست سایۀ این تعلقهای عاطفی و خاطرات پارین و پیرارین را از سر این مقدمه دور بدارم.
[↑] زندگی و شخصیت شاعر
زندگی خلیلی، با شروع عصر جدید در تاریخ افغانستان آغاز میشود. او فرزند دورانی است پرالتهاب و پرحادثه که در پایانش افغانستان برای چند دهه وضعیتی پایدار ولی شکننده یافت. باز در اواخر عمر خلیلی این پایداری بر هم خورد و شاعر موقعیتهایی را تجربه کرد که در نوجوانی دیده بود. او شاعری به انزوا خزیده و دور از سیاست و اجتماع نبود. به همین روی، سخن از زندگیاش را نمیتوان بدون نظری اجمالی بر اوضاع مملکت در آن عصر بهسامان رساند.
با پایانیافتن حکومت مطلقۀ عبدالرحمان خان و بر تخت نشینی فرزندش امیر حبیبالله (۱٢٨٠ ش) افغانستان وارد دورۀ نوینی شد، یعنی عصر بیداری و آشناشدن با تحولات جهان که طرح مفاهیم غریبی همچون وطن، آزادی، قانون و مساوات را همراه داشت. این تجددطلبی، خود را در شکل یک حرکت مشروطهخواهی نشان داد که هرچند به دست امیر حبیبالله سرکوب شد، در شکلی غیررسمی و معتدل با فعالیتهای مطبوعاتی و سیاسی ادامهیافت، چون از ضرورتی عینی نشأت میکرد و نسلی از جوانان داعیهدار آن بودند.
تحوّلطلبان که از پشتوانۀ سیاسی امانالله فرزند جوان امیر، و پشتوانۀ فکری اطرافیان او همچون محمود طرزی و محمدولی خان برخوردار بودند، کمکم قطبی ایجاد کردند در برابر محافظهکارانی همچون نصرالله خان نایبالسلطنه (برادر و ولیعهد شاه)، محمدیوسف خان مصاحب و محمدحسین خان مستوفیالممالک. این دو گروه، گذشته از اختلافهای نظری، در عمل نیز با هم معارضههایی داشتند که بعدها به شکل حادتری بروز کرد. گویی باری دیگر، همانند عصر محمود غزنوی رقابتی پنهان و آشکار میان “پدریان” و “پسریان” روی دادهبود، که در سمت پدریان نایبالسلطنه و یارانش بودند و در سمت پسریان شاهزاده امانالله و اعوانش.
با کشتهشدن امیر حبیبالله در شکارگاه کلهگوش لغمان در ۱٢۹٧ ش، شاهزادۀ جوان به مدد زمینهسازیهای نظری و پیشدستیهای عملی امارت را از نایبالسلطنه بازستاند و آنگاه بود که کارِ پدریان بهراستی دشوار شد. نایبالسلطنه به جرم فرمان قتل امیر به بند افتاد و شاهعلیرضا جرنیل به جزای اجرای آن فرمان، به اعدام محکوم گشت. بهواقع ایندو تن عقوبت جرمی را کشیدند که هیچ مرتکب نشدهبودند، بل باور عمومی اینک بر این است که هدایتگر این قتل، امانالله بود و شاهعلیرضا بدان سبب از میان برداشته شد که قاتل را در شب حادثه دیده بود و گمان میرفت که هویت او و محرکینش را فاش سازد. او را بهشکلی بیرحمانه به سرنیزۀ سربازان پارهپاره کردند. نصرالله خان نایبالسلطنه نیز بهزودی بهطرزی مرموز در زندان درگذشت.
اما یکی دیگر از رجالِ عهد امیر ماضی که به عقوبتی سخت دچار شد، محمدحسین خان مستوفیالممالک بود که در جریان محاکمه نیز با صراحت و شجاعت از نصرالله خان دفاع کرده بود. او را به دار آویختند، و این ۱۴ اردیبهشت ۱٢۹٨ ش بود.
این مستوفیالممالک، از رجال کاردان عصر بود که با وجود عدم تعلق به خانوادۀ سلطنتی، به اعتبار لیاقتش مدارج ترقی را به تدریج پیموده و در عصر امیر حبیبالله، مقام شخص سوم مملکت (پس از امیر و برادرش) را یافته بود. او از عشیرۀ صافی بود و از متنفذین روستای سیدخیل در شمال کابل، منطقهای که در آن سالها به “کوهستان” شهرت داشت و اکنون میان ولایات کابل و چاریکار تقسیم شده است. علامه سلجوقی که خود در جوانی باری به مصاحبت او رسیده است، کَرَم، دانشمندی و تواضع او را میستاید و میگوید: “خوب معلوم میشد که مرحوم مستوفی از تاریخ و از ادب بهرۀ وافی دارند و خیلیها کوشیدهاند که از نظام و ادارۀ این ادوار واقف شوند.”
مستوفی، از عصر امیر حبیبالله با امانالله خان میانۀ خوبی نداشت و میان آن دو تن کشیدگیهایی چنان که در میان اهل سیاست رایج است، رخ دادهبود. چنین بود که امانالله به محض تصاحب قدرت، کمر به قتل او بست. باز هم چقدر شباهت است میان این واقعه و قتل حسنک وزیر به دست مسعود غزنوی بر سر کینههای کهن.
خلیلالله خلیلی فرزند این محمدحسین خان مستوفیالممالک بود. مادرش دختر عبدالقادر خان صافی از خانهای معروف کوهستان و خواهرِ عبدالرحیم خان نایبسالار بود؛ و این عبدالرحیم خان کسی است که بعد از فروپاشیدن حکومت امانالله خان، به هرات رفت و در آن دوران فترت، با یاری جمعی از مردم، ادارۀ آن شهر را به دست گرفت و این وظیفه را تا هنگامی که از آن سبکدوش شد، با لیاقت تمام ایفا کرد.
خلیلالله در شوال ۱٣٢۵ قمری (۱٢٨٦ ش) در کابل به دنیا آمد، در باغ جهانآرا که از تفرجگاههای شاهان مغول بوده است. پدرش چنان که گفتهشد، مردی دانشمند و بافضل بود و خانهاش جایگاه کتاب و مطالعه و رفتوآمد اهل علم و ادب. این محیط، در این کودک باذکاوت تأثیر گذاشت و در انتخاب مسیری که او بعدها پی گرفت بیاثر نبود. آن زمان، اواسط دورۀ امارت حبیبالله بود و کشور در امنیتی نسبی. ولی برای شاعر ما اوضاع بسیار مساعد نماند. مرگ مادر در هفتسالگی او و کشتهشدن پدر در دوازدهسالگیاش، روزگار را بر او تیره کرد، بهویژه که او فرزند یک مقتول سیاسی بود و عقوبت پدر، به او هم سرایت میکرد. املاک و دارایی آنها ضبط شد و خلیلالله دوازدهساله، حدود دو سال در قلعۀ صدقآباد از املاک مامایش عبدالرحیم خان سابقالذکر، محبوسوار بهسر برد. پس از آن نیز از همه دارایی پدری، فقط توانست چند جریب زمین را باز پس گیرد و وجه معاش خویش سازد.
در چنین اوضاعی، خلیلی نتوانست تحصیلات خویش را به صورت رسمی و منظّم به پایان رساند، ولی دانشاندوزی را به صورت پراکنده و نزد استادان مختلف پی گرفت و به چنان مدارجی از کمال رسید که در دهۀ سی خورشیدی در دانشگاه کابل تدریس میکرد. پس از این تحصیلات پراکنده، شاعر در جوانی در مکتب میربچهکوت در نزدیکی کابل به معلمی مشغول شد و پس از آن نیز چندی در وزارت مالیه به حیث محاسب به کار گماشته شد.
مرگ پدر و مشقتهای پس از آن، بر خلیلی جوان تأثیرهای بسیاری گذاشت. ردّ پای این واقعهها را در گرایشهای سیاسی بعدی او میتوان سراغ گرفت. علامه صلاحالدین سلجوقی بعدها میگوید: “روزی که با دوست عزیز خود آقای خلیلی در یکی از دیار عرب از شاعران آن مرز و بوم صحبت داشتم، سخن از رقاشی و شعر آن به میان آمد ]که[ حینی که خلیفه هارون، فضلبن یحیی برمکی را به درخت از حلق آویخته بود، خواند. با تأسف زیاد دیدم که دوست ارجمندم خلیلی خیلیها متأثر شد و گفت: پدرم را نیز این چنین به درخت آویختند.”
بنابراین، هیچ عجیب نیست اگر شاعر ما با امانالله خان و اطرافیان او رابطهای نیکو نداشته باشد و آنگاه که حبیبالله کلکانی و همراهانش عرصه را بر شاه ترقیخواه ولی عجول و بیتدبیر تنگ میکنند، او با آنان همنوا شود. البته در این همنوایی، وابستگی منطقهای را هم باید دخیل دانست، چنان که غالب خانهای کوهستان در این قیام از حبیبالله حمایت کردند و محمدیوسف خان کاکای خلیلی در حکومت جدید سمت سرمنشی مقام صدارت و سلطنت را برعهده گرفت. خلیلی نیز در دورۀ نُهماهۀ حبیبالله کلکانی به مدارجی از ترقی رسید. او مدتی مستوفی و مدتی والی مزارشریف بود.
اما پادشاهی حبیبالله کلکانی دیر نپایید و محمدنادر خان سپهسالار سابق امانالله، در ظاهر با وعدۀ استقرار دوبارۀ حکومت امانی و در باطن در پی تاجوتخت پای به میدان سیاست نهاد. اوضاع داخلی و خارجی برای این نیت سخت مساعد بود و چنین شد که او و برادرانش با یاری غیرمستقیم انگلیسان حکومتی خانوادگی را پی نهادند که حدود نیم قرن پایدار ماند و استبدادی را در کشور حاکم کرد که از بعد عبدالرحمان خان دیده نشده بود.
باری، با سقوط دولت مستعجل “عیّار خراسان” به دست محمدنادر شاه، خلیلی که از وابستگان آن به شمار میرفت، به تاشکند پناه برد و سه ماهی در آنجا گذراند، تا معافیتی از سوی شاه برایش فراهم شد. بعید نیست که این معافیت با پادرمیانی عبدالرحیم خان نایبسالار مامای شاعر به دست آمده باشد که در آن وقت، نایبالحکومۀ هرات بود. آنچه این گمان را تقویت میکند، اقامت چند سالۀ شاعر در هرات، پس از بازگشت به وطن است. این اقامت، برکاتی در پی داشت، از جمله تألیف کتاب ارزشمند “آثار هرات” که بهراستی از استعداد نبوغآمیز خلیلی در تحقیق و پژوهش خبر میدهد. کتاب، به خواست نایبسالار موصوف و به اهتمام پسر او چاپ شد، و این ۱٣٠۹ خورشیدی بود، یعنی ٢٣ سالگی شاعر.[۱]
خلیلی مدارج رشد در نظام اداری مملکت را به تدریج و با فراز و فرود میپیماید و در این ترقی، هم استعداد و ذکاوت فردی او مؤثر است و هم موقعیت سیاسی مامایش عبدالرحیم خان که به نظر میرسد خواهرزادهاش را در کنف حمایت خود گرفته است؛ و او اکنون پدرِ همسرِ خلیلی نیز هست.
در این سالها، محمدهاشم خان (برادر شاه) صدراعظم است و عبدالرحیم خان معاون او. خلیلی نیز از ۱٣۱۱ به مدت سیزده سال، در سمت دبیر اول صدارت کار میکند، تا در ۱٣٢۴ این دو تن به خیل زندانیان محمدهاشم خان میپیوندند. گویا بعد از قلع و قمع مخالفان و پرکردن زندانها از آزادیخواهان، نوبت به مقرّبین رسیدهاست. علت زندانیشدن عبدالرحیم خان و خلیلی را مرحوم غبار در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ قیام مردم صافی و وابستگی این دو تن به این عشیره میداند، ولی در دانشنامۀ ادب فارسی، علت این توقیف را مخالفت خلیلی با شاهزادۀ کُنَر دانستهاند. در هر حال قضیه محتاج تحقیق مزید است، بهویژه با عنایت به این که خلیلی پس از آزادی نیز تا مدتی مغضوب حکومت است.
هنوز سالی از این توقیف نگذشته است که محمدهاشم خان به کنار میرود و شاهمحمود خان صدراعظم میشود که طبیعتی نرمتر از برادر مستبدش دارد و یا به اقتضای زمانه چنین وانمود میکند. بنابراین، خلیلی و بسیاری دیگر از زندانیانی که غالباً بیجرم و بیمحاکمه در حبس بودند، از زندان بدر میآیند. ولی گویا سایۀ عقوبت از سر اینان بهکنار نرفته است، چنان که شاعر شکر شکن را به قول خودش تاجر شکرفروش میسازند، یعنی در مؤسسۀ قندسازی قندهار به کار میگمارند. این مأموریت تبعیدگونه برای شاعر رنجآور است، بهویژه که باری یکی از تاجران متموّل قندهار او را تهدید میکند و البته شاعر نیز به او پاسخی مردانه میدهد. بالاخره در سفر شاهمحمود خان به قندهار، خلیلی به او التجا میبرد و عنایتش را میطلبد:
- ... به حرف مخبر کاذب ز پایتخت وطن
زمانه کرد مرا گرچه مدتی مطرود،
فراخنای جهان جمله پایتخت خداست
ز خاکدان زمین تا فرازِ چرخِ کبود
خوشم که پیش ضمیر مبارکت چون روز
حدیث عفّت من یک به یک بُوَد مشهود
خدای داند و من دانم و جهان داند
در این قضیّه ندارم دگر دلیل و شهود...
به پیشنهاد شاهمحمود خان و به پایمردی دکتر نجیبالله خان وزیر معارف آن وقت و سردار محمدیونس خان نائبالحکومۀ سابق قندهار، خلیلی واپس به کابل بر میگردد. در ابتدا معاونت ریاست دانشگاه کابل، و سپس در ۱٣٢٨ ش سردبیری مجلس عالی وزرا به او سپرده میشود.
از این پس، دیگر راه ترقی اداری برای شاعر هموار میشود. او مدتی به ریاست مستقل مطبوعات گماشته میشود و از سال ۱٣٣٢ در سمت مشاور مطبوعاتی محمدظاهر شاه کار میکند و البته به رتبۀ وزیر.
او همچنین با این موقعیت بلندِ رسمی، توفیق سفر به کشورهای دیگر را نیز مییابد و چون همواره در کسوت یک مقام عالیشأن سفر میکند، از ثمرات ویژۀ این سفرها نیز برخوردار میشود یعنی مجالست با ادبای رسمی و شرکت در محافل بزرگ ادبی. او با طبع جوشان و بدیههسرا و قدرت بیان و دانش ادبی خویش، در این سالها یک نمایندۀ بسیار خوب از ادبیات و فرهنگ افغانستان برای کشورهای همسایه است و تا حدود زیادی میتواند معرّف پیشینۀ پربار ادبی این سامان باشد. شعرهای بسیاری که شاعران فارسیزبان و غیرفارسیزبان کشورهای منطقه دربارۀ او سرودهاند و تقریظهای ستایشآمیزی که ادبای نامدار عصر بر دیوانش نگاشتهاند، حاکی از تأثیر عمیق او بر مجامع رسمی و ادبی خارج از افغانستان است. پس بیسببی نیست اگر تاکنون نیز بسیاری از اهل ادب ایران و دیگر کشورها، خلیلی را شاعر ملّی و ملکالشعرای افغانستان میدانند.
خلیلی در این سالها، در احیای پیوندهای فرهنگی میان کشورهای همسایه بسیار میکوشد و غالباً در شعرها و خطابههای رسمی خویش، از این مشترکات یاد میکند.
- ... ز آغاز تاریخ، ایران و افغان
سرِ خوانِ دانش چو اخوان نشسته
ز باغی، دو سرو روان قد کشیده
به شاخی، دو مرغ خوشاَلحان نشسته...
... تا دل مؤمن حریم کبریاست
بلخ را با قونیه پیوندهاست
این دو گلشن خورده از یک چشمه آب
هر دو خرّم گشته از یک آفتاب
تُرک و افغان رازداران همند
باستانی غمگساران همند
ای چراغ لاهور از تو نوردار!
نالۀ زار مرا هم گوش دار
از سنایی من سلام آوردهام
وز پدر پیشت پیام آوردهام
از نگاهت حال ما مستور نیست
کابل از لاهور چندان دور نیست
جلوهگاه نهضت سیّد جمالالدین بود
از دل کُهسار خیبر تا لب دریای نیل
قبلۀالاعلام، ازهر؛ قبۀالاسلام، بلخ
هر دو سوی یک هدف بودند در طیّ سبیل
این دوره، از پرثمرترین سالهای زندگی خلیلی است. او از مسئولیتهای اداری سنگین آسوده است و ضمن دسترسی به کتابخانۀ غنی سلطنتی، با یک شغل نسبتاً کمدردسر و تشریفاتی، میتواند خودش را وقف شعر و پژوهشهای ادبی و تاریخی کند. تدریس در دانشگاه کابل و تألیف کتابهای بسیاری همچون فیض قدس، از بلخ تا قونیه، آرامگاه بابر، یمگان، نورهان و کتاب قرائت فارسی برای صنفهای ۱۱ و ۱٢ مدارس، از ثمرات زندگی خلیلی در این سالهاست. ولی انکار نباید کرد که درآمدن شاعر به کسوت یک مقام عالیرتبۀ دولتی، رابطهاش را با انجمنهای ادبی و شاعران جوان آن روزگار که قطعاً به دانش و تجربهاش نیاز داشتند، کم کرد. سفرهای درازمدت خلیلی به خارج از کشور به ویژه در سالهای بعد، نیز بر این فاصله افزود. چنین بود که شاعر ما خود رشد کرد، ولی مجال شاعرپروری نیافت و امروز نیز شاعران بسیاری را نمیتوان یافت که به شاگردی او مفتخر باشند.
چنین بود که خلیلی، با حکومت جدید از در سازگاری درآمد، در آن به مرور زمان مناصبی بالا یافت و تا اواخر دهۀ پنجاه خورشیدی در سایۀ قدرت حاکم باقی ماند. این همراهی با نظام خودکامۀ سلطنتی، انتقادهایی را از سوی روشنفکران و بهویژه مبارزان دهههای پنجاه و شصت متوجه او کرد که غالباً بهجا مینماید. چون این بحث، همواره در مورد خلیلی وجود داشته و گاه با تهاجمهایی افراطی یا توجیههایی محافظهکارانه همراه بودهاست، خوب است قدری بیشتر در آن درنگ کنیم و عوامل اختیار چنین سلوکی از سوی شاعر را دریابیم.
مسلماً حوادث دوران کودکی شاعر، بهویژه کشتهشدن پدر و حبس و آوارگی خود او، در انتخاب این سلوک سیاسی بیاثر نبوده است. او از امانالله خان چندان خاطرۀ نیکویی نداشت. پس بیسبب نیست اگر پس از آن نیز به او و اطرافیانش که غالباً معارضین حکومت در این دوره هستند، عنایتی ندارد و به سایۀ مخالفان به قدرترسیدۀ آن نظام پناه میبرد. به این عامل، باید طبیعت محافظهکار شاعر را نیز افزود. در مجموع، خلیلی طبعی “دل به دست آور” دارد نه “دلشکن” و این طبیعت در اوایل عمر او بیشتر دیده میشود. چنین کسانی با اهل قدرت راحتتر کنار میآیند.
در کنار این عوامل، موقعیت اجتماعی خلیلی را هم نباید از یاد برد. او فردی بود از یک خانوادۀ اعیانی که هم در ولایت خویش صاحب شأن و شوکت بودند و هم در دربار حکومت، دارای مناصب بالا. او هرچند سایۀ پدر را از دست داد، این اعتبار میراثی و بهخصوص حمایت عبدالرحیم خان را تا سالها با خود داشت. هرچند در جوانی گاه آوارگیها و محرومیتهایی را متحمل شد، به هر حال تربیتی اعیانی داشت و دوستان و نزدیکان او نیز غالباً از رجال دولت و خانوادههای اشرافی بودند، همچون سرور گویا اعتمادی از خاندان عبدالقدوس خان اعتمادالدوله و عبدالرحمان پژواک و محمدعثمان امیر و شمسالدین مجروح که غالباً وزیر و وکیل بودند و صاحب مناصب بلند. این عوامل، در مجموع خلیلی را فردی اعیانمنش بار آورد و برخوردار از آسایش مادی و تفرّج و سفرهای داخلی و خارجی.
ولی با اینهمه عوامل بیرونی و درونی در شکلگیری این شخصیتِ بامماشات و محافظهکار، هیچ نمیتوان انکار کرد که خلیلی در این مقطع از زندگی خویش، مؤید و موافق این حکومت خانوادگی استبدادآمیز بودهاست. اگر او در عصر واصل کابلی میزیست، شاید سهلتر میتوانستیم این خصلتش را توجیه کنیم، چون در آن زمان، مفاهیمی چون آزادی و عدالت و قانون، در میان جامعه مفقود بود و بر شاعران نیز حرجی نبود اگر از این حرفها برکنار باشند و همچنان شاهان را سایۀ خداوند بپندارند. ولی خلیلی در روزگاری میزیست که نسلی از ادبا و روشنفکران، در افشای ماهیت استبدادی رژیم کوشیده بودند و چه بسیار سرها در پای این جریان نهاده شده بود. بسیار روشنفکران در جریان مشروطهخواهی اول در عصر امیر حبیبالله به بند افتادند و یا به توپ پرانده شدند. باقی آنان نیز پس از یک دوره آزادی نسبی در عصر امانی، به دام استبداد محمدنادر شاه و برادرانش افتادند.
عبدالرحمان لودین در باغ ارگ تیرباران شد؛ غلاممحیالدین انیس در زندان درگذشت و یا کشته شد؛ محمدابراهیم بسمل، محمدانور صفا، سرور جویا، میرغلاممحمد غبار، سعدالدین بها، غلامحیدر نیسان، محمدابراهیم خلیل، محمدناصر غرغشت، محمدصالح پرونتا، صفرعلی امنی، عبدالرحمان محمودی، میر محمدصدیق فرهنگ، براتعلی تاج، فیضمحمد انگار، سیداسماعیل بلخی و بسیار دیگر کسان از جماعت روشنفکر و آزادیخواه، مدتهایی دراز یا کوتاه، غالباً بدون محاکمه و تحقیق در زندانهای مخوف رژیم گذراندند. براثر این مشقات، بعضی همچون سرور جویا و میر علیاصغر شعاع در زندان درگذشتند و بعضی دیگر همچون عبدالرحمان محمودی و براتعلی تاج بلافاصله پس از آزادی، دنیا را وداع گفتند، که دیگر بنیۀ زیستن برایشان نمانده بود.
همین فهرست به تنهایی میتوانست برای خلیلی شاعر، حجتی روشن در خودکامگی و ستمکاری برادران سهگانه (محمدنادر شاه، محمدهاشم خان و شاهمحمود خان) باشد. بنابراین هیچ بیانصافی نیست اگر مرحوم استاد خلیلی را در حمایت قلمی از حکومت و یا لااقل تأیید این رفتار خودکامه، بنکوهیم.
این سلوک سیاسی استاد خلیلی، تا اواخر دهۀ پنجاه ادامه یافت. در اوایل دهۀ دموکراسی (۱٣۵٢-۱٣۴٢ ش) او با جمعی از یارانش به تأسیس حزبی دست زد با عنوان “جبهۀ ملّی” (یا به روایتی وحدت ملی) که جریدهای با نام وحدت نیز منتشر میکرد و این حزب که مرامی محافظهکارانه توأم با گرایش اسلامی داشت، تا هنگام خروج استاد از کشور فعال بود. عضویت در کمیسیون قانون اساسی و وکالت شورای ملی از حوزۀ جبلالسراج از دیگر فعالیتهای خلیلی در این سالها بود. البته این همه، در کنار مقام اصلی او بود یعنی مشاورت مطبوعاتی شاه. به هر حال، در دورۀ صدارت دکتر محمدیوسف و محمدهاشم میوندوال، خلیلی از مخالفان آنها به شمار میآمد و این نکته هم درخور تأمل است.
در ۱٣۴۴ پس از استعفای دکتر محمدیوسف، محمدهاشم میوندوال به صدارت منصوب شد. او خلیلی را به سفارت در جدّه فرستاد و بدین وسیله از مرکز دورش کرد. شاعر پس از آن حدود یک دهه را سفیر بود، بخشی در جده و بخشی در بغداد. در عین حال به صورت غیرمقیم سفارت افغانستان را در سوریه، بحرین، کویت، اردن، قطر و ابوذبی برعهده داشت.
دوران سفارت از پربارترین سالهای شاعری خلیلی است، هم به واسطۀ دوری از مشغلههای شدید سیاسی و هم به واسطۀ پختگی طبع و آسایش و رفاهی که برای سفیری دانشمند در یک کشور عربی میسر بود. او بهترین شعرهایش را در همین زمان میسراید، تألیفاتی بهویژه در زبان عربی دارد و با شاعران معاصر عرب نیز آشنایی به هم میرساند.
روابط او با دربار نیز در این سالها آن شکل ستایشآلود پیشین را ندارد. دیگر کمتر شعری در وصف شاه و دیگر دولتمردان وقت از او میبینیم و حتی به آثاری بر میخوریم که از معارضه با بعضی رجال حکومتی حکایت میکند همچون غزلی که در ۱٣۴۴ در جده سروده شده است و ما بیتهایی از آن را نقل میکنیم.
- دیوی که دارد تن چو قیر شادان کنار آبگیر
وان موجهای همچو شیر هر روز با وی در سخن
ناکرده کاری یک نفس، صد کار از روی ملتمس
خواهد به کیوان دسترس، خود تا گلو اندر لجن
باشد هیولای غریب آشفته بالا و نشیب
یا ویلنا شیء عجیب این عنکبوت نیشزن
این خواجه تا بندد کمر، گردد وطن زیر و زبر
تا باغبان گیرد خبر، نی باغ باشد نی چمن
مغرور گشته از نسب، افکنده طومار حسب
غافل که باشد بولهب با نسل احمد مقترن
شد عمرِ وی وقف درنگ، اندر تردّد مانده دنگ
نی صلح میخواهد نه جنگ، نی نو بیارد نی کهن
یک گام پس یک گام پیش، مانده فرو در کار خویش
یکسان دهد بر گرگ و میش خام سیاست را زدن
بهراستی روشن نیست که این فرد کیست و شاید هم شاعر سخنی کلّی بدون مصداقی خاص میگوید، ولی سرایش آن در نخستین سال سفارت تبعیدگونه به جدّه، نمیتواند ما را به این نظر بسیار خوشبین سازد، بهویژه که در غالب شعرهای خلیلی در آن زمان و مکان، نوعی اعتراض دیده میشود.
همینطور، مدارکی که ما در دست داریم، از روابط حسنۀ خلیلی با سردار محمدداوود خبر نمیدهد. در دیوان او نیز هیچ شعری نیست که بتوان آن را ستایش صریح سردار دانست، چه در دورۀ صدارت و چه در دورۀ ریاست جمهوری شاهانۀ محمد داوود. خلیلی در طول دوران جمهوری (۱٣۵٧-۱٣۵٢ ش) در سفارت بود، یعنی سمتی که نه محرومیت از قدرت است و نه مشارکت در آن، بلکه حالتی تعلیقگونه و حتی گاه تبعیدوار دارد.
کودتای کمونیستان در ثور ۱٣۵٧ و برپایی دیکتاتوری خشن حزب خلق و پرچم، یک دگرگونی جدّی در نظام اداری کشور را در پی داشت، که در آن حتی بعضی وزیران و صدراعظمان گذشته به جوخۀ اعدام سپرده شدند. باری دیگر، روشنفکران افغانستان دربرابر رژیم ایستادند و ایندفعه، خلیلی نیز با آنها بود. مسلماً هم شاعر به مرحلهای از پختگی شخصیت رسیدهبود که همراهی با چنین رژیمی و ستایش رؤسای آن برایش ننگآور باشد و هم کمونیستان تازه به قدرت رسیده چنان رسوا و بدنام بودند که کمتر کسی از خادمان مملکت و دوستداران وطن میتوانست با آنان همراه باشد.
خلیلی با سبکدوش شدن از سفارت، مدتی در کشورهای مختلف بهسر برد. با شکلگیری هستههای مقاومت در داخل و خارج کشور، او نیز برآن شد که با این جهاد همهجانبه بیش از پیش همکار شود و چنین بود که به پاکستان آمد و به حمایت قلمی از مجاهدان پرداخت. پیوستن او به عنوان سرشناسترین چهرۀ ادبی مملکت به صفوف مجاهدین، هم به وجهه و اعتبار آنان افزود و هم به خوشنامی شاعر. حضور خلیلی در پاکستان انتشار آثار بسیاری از او را غالباً توسط احزاب جهادی در پی داشت.
اما چرا استاد پاکستان را برگزید و رحل اقامت در ایران نیفکند که روزگاری آنهمه شهرت و محبوبیت در آن داشت؟ حضور او در ایران، با آن همه سوابق مشترک ادبی و زمینههای انتشار و استقبال آثارش در میان همزبانان، مسلماً میتوانست به سود ادبیات مقاومت افغانستان باشد، که خریداران سخنش بسیار بودند و او میتوانست تشکلهایی از شاعران مهاجر را در اینجا سامان دهد. او در قصیدهای، از غربتی ادبی در پاکستان شکایت دارد:
- در این حدیقه یکی نیست تا نماید فرق
نوای بلبل و قمری ز شور زاغ و زغن
نه آن حریف، که گوید به نظم من به به
نه آن رفیق، که خواند به نثر من احسن
نه چون تو شاعر باریکبین که بشناسد
مفاعلن فعلات از مفاعلن فعلن
و این در حالی است که ادبای ایران، او را ملکالشعرای افغانستان میدانستند و چه “احسن”ها و “بهبه”ها که پیش از این نثارش کرده بودند.
به نظر میرسد که این انتخاب هم امری ناگزیر و معلول عواملی عینی بوده است. خلیلی از هنگام تأسیس جبهۀ ملی با بعضی رهبران نهضت اسلامی افغانستان ـ که اینک به پاکستان پناه بردهبودند ـ سابقۀ آشنایی و همکاری داشت و همین، میتواند دلیلی مهم برای گرایش او به آن خطه باشد. از آن گذشته، مشترکات قومی و مذهبی شاعر با مهاجران مقیم پاکستان بسی بیش از مهاجران ساکن ایران بود و میدانیم که در سالهای اول جهاد، اینها بیش از مشترکات زبانی اهمیت داشت، هم برای مجاهدین و هم برای مسئولان امر در ایران. بهواقع برای اغلب اینان، بازشناسی شاعری همچون علاّ مه سید اسماعیل بلخی، بسی مهمتر از میزبانی استاد خلیلی سفیر سابق حکومت شاهی مینمود. اینهمه باعث شد که خلیلی تا سالها در چشم مهاجران و مجاهدان مقیم ایران، و بل میزبانان ایرانی آنان، محبوبیتی را نداشته باشد که در پاکستان داشت، بهویژه که از نیوجرسی امریکا بدین سوی آمده بود. از سویی دیگر، آن طیف از ادبای ایران که روزی حامی خلیلی بودند نیز غالباً یا درگذشته بودند و یا از قدرت افتاده بودند و برایشان یافتن مقام امنی برای خود، بر پذیرایی از خلیلی اولویت داشت.
پس خلیلی پاکستان را برگزید و شاید با تلخی تمام به خاطر آورد که باری در دهۀ سی دربارۀ حکومت این کشور گفته بود:
- صبا! اگر گذر افتد تو را به پاکستان
پیام من به بزرگان آن دیار رسان
از این فقیر، به الحاج ناظمالدین گوی
که نقض عهد کند مرد را سبک به جهان...
... مکن به طعنۀ مردم زبان دراز که نیست
زبان هرزهسرا حربۀ جوانمردان
تو کز سعادت آزادگی نداری بهر،
چه میشناسی قدر سعادت دگران؟
بدین وسیله مزن در دیار خویش آتش
که چون زبانه کشد، خشک و تر بُوَد یکسان
مجو ز ملّت چندین هزار ساله که داشت
سران تاجگذار و شهان باجستان
بله، این هم از بازیهای تلخ روزگار است که شاعر افغان، پیرانهسر در اسلامآباد در خیابانی سکنی گزیند که به نام ناظمالدین فوقالذکر مسمی شده است، همان که شاعر سی سال پیش چنین با درشتی و غرور با او سخن گفته بود. و شاعر افغان باز هم از سر اختیار یا اضطرار قصیدهای در ستایش ضیأالحق دیکتاتور نظامی پاکستان مینویسد و او را جانشین محمود بزرگ بتشکن میخواند.
با اینهمه، استاد خلیلی در پایان زندگی کارنامۀ روشنی از خود به یادگار گذاشت و با نیکنامی و افتخار زیست. شعرهای کوبندۀ او علیه متجاوزان روسی و دولت دستنشاندۀ آنها یادکردنی و ماندگار است و پیشاهنگ آنچه شعر مقاومت افغانستان نامیده میشود.
درگذشت خلیلی در غربت، یادآور شعری از خود اوست که باری از زبان سردار محمدایوب خان فاتح میوند سروده بود و در آن از مرگ دور از وطن و مدفونشدن در خاک بیگانگان نالیده است. محمدایوب خان در لاهور درگذشت و خلیلالله خلیلی در اسلامآباد. او را بنا بر وصیتش در گورستان مهاجرین دفن کردند و از آن هنگام به بعد، ۱۴ اردیبهشت ۱٣٦٦ در سالنامههای افغانستان به عنوان سالگرد درگذشت خلیلالله خلیلی ثبت شد. و شگفت اینکه پدرش محمدحسین خان مستوفیالممالک نیز ٦۴ سال پیش، دقیقاً در چنین روزی به دار آویخته شد، یعنی ۱۴ اردیبهشت ۱٢۹٨ ش.[٢]
دوستان خلیلی، او را شاعری نکتهسنج و ظریف دانستهاند، با چهرهای گندمگون و اندامی نسبتاً فربه. نویسندهای توانا بود و خطیبی ماهر که قدرت خطابهاش، لکنت زبانش را میپوشاند. طبعی حسّاس داشت و رویدادهای عاطفی کوچک، طوفانی در روحش میآفرید. عواطفی رقیق داشت و بسیار دیده شده بود که نالۀ دردمندی یا بینوایی او را به گریه واداشته است. خوشمحضر بود و حاضرجواب و بذلهگوی. به موسیقی علاقه داشت و خوراک خوب را میپسندید، ولی در پوشاک کمسلیقه بود و نسبت به امور معیشتی لاقید. خوشبزم بود و رفیقدوست. طبیعتی جمالپسند داشت و از مشاهدۀ زیباییها به وجد میآمد. به کوهنوردی و شکار علاقهمند بود و نیز به تفرّج در دامان طبیعت. شیفتۀ کتاب بود و دلباختۀ تحقیق، بهویژه در تاریخ و ادب پیشین. سیر در ویرانههای باستانی و مزارات و بناهای تاریخی را بسیار دوست میداشت و سنگهای شکسته و کتیبههای کهن او را ساعتها به خود مشغول میداشت. به هر جایی که سفر کرد، کوشید که کتابی در تاریخ و ادب آن فراهم آورد؛ از این جمله است آثار هرات، فیض قدس، یمگان، شرح احوال حکیم سنایی و آرامگاه بابر. ولی نباید انکار کرد که گاه در نکوداشت و ستایش مفاخر تاریخی کارش به افراط میکشید، بهویژه در مورد جهانگشایانی که آنقدرها هم شایستۀ ستایش نبودهاند.
او در عین شاعری، نویسندهای توانا بود، با نثری بسیار استادانه و فصیح که در عین بهرهمندی از بدایع صوری، در دام لفّاظی و صنعتگراییهای بیهوده نیفتاده است. نثر متکلفانۀ مکتب هندی را نمیپسندید و بیشتر به شیوۀ بیهقی و قائممقام گرایش داشت. بر زبانهای پشتو، اردو و عربی مسلط بود و در همه اینها صاحب تألیفاتی است. آشنایی او با زبان و ادبیات عرب ـ که بخشی از آن مرهون تحصیلات سنّتی اوست و بخشی حاصل مطالعات آزاد و نیز اقامت درازمدت در کشورهای عربی - در شعرش کاملاً آشکار است و حتی بعضی بیتها را نیازمند شرحی لغوی میسازد.[٣]
[↑] شعر و مقام ادبی خلیلی
همه شواهد عینی و بالواسطه، از هوش، ذکاوت، قریحۀ قوی و استعداد شگفت استاد خلیلی حکایت میکند. او به دلایلی که پیش از این گفته آمد، از تحصیلات رسمی محروم ماند، ولی هیچگاه از دانشاندوزی فاصله نگرفت. به هر صورتی که بود، علوم سنتی همچون عربی و صرف و نحو را نزد استادان عصر فراگرفت و بر شعر و فنون آن مسلّط شد. هیچ نمیدانیم که اولین شعرهایش را کی سرود، ولی در دیوان حاضر شعرهایی با تاریخهای ۱٣٠٧ و ۱٣٠٨ ش دیده میشود که در کمال پختگی است. محجوبه هروی بانوی شاعر هراتی، در ۱٣٠٨ خلیلی بیستودوساله را چنین وصف میکند:
- دُرِّ سخن را چو تو میپروری
هست سخن گوهر و تو گوهری
شاعر افغان تویی اکنون به دهر
خلق ز فضل و هنرت برده بهر
از آن پس و در دورۀ پختگی و کمال نیز خلیلی همواره مقبول و ممدوح ادبای رسمی افغانستان، ایران و حتی کشورهای عربی بوده است. نمونههایی از این ستایشهای منظوم و مثنور در غالب مجموعه شعرهایش چاپ شده است.
ولی از حوزۀ تشریفات و تعارفات که میگذریم و با معیارهای نوین ارزیابی شعر به سراغ آثار استاد میرویم، تباینی میان آن ستایشها و بعضی واقعیتهای دیگر مییابیم که در خور تأمل مینماید و بالاخره این پرسش باقی میماند که مقام و موقعیت راستین این شاعر در جامعۀ ادبی زمانهاش و بل در پهنۀ ادب فارسی دری چیست و او را با چه شاعرانی در گذشته و حال میتوان مقایسه کرد.
پیش از همه باید این اصل را در نظر داشت که ارزش و اعتبار یک شاعر، غالباً امری است نسبی و در مقایسه با اقران و همعصرانش معین میشود. به واقع باید دید که شاعر تا چه میزان توانستهاست در محیط ادبی خویش تحولآفرین و مؤثر باشد. مسلماً شاعری که در محیطی نامساعد بارآمده و خود را با همّت فردی تا حد مطلوبی برکشیده است، بیش از آن کس که موقعیتی مناسب و فضایی مساعد در اختیار داشته است، شایستۀ تکریم مینماید. پس باید شعر خلیلی را در محیط زندگی و رشد او ارزیابی کنیم و لاجرم این محیط را کمابیش بشناسیم.
از بعد تیموریان هرات تا کنون، محیط افغانستان هیچ برای پرورش شاعر و نویسنده مساعد نبوده است. جنگهای مداوم، اقتصاد کمرونق، اختناق و استبداد، بیخبری از اوضاع جهان در سایۀ زمامدارانی غالباً بیعلاقه به شعر و ادب، همه زمینههای رشد را از ادبیات گرفته بود. شاعران این اعصار یا پیرو پیشینیان بودند و یا مقلّد بیدل و دیگر شاعران مکتب هندی. به گواهی تاریخ، ادبیات همواره در امنیت و رفاه رشد کردهاست و در افغانستان، ایندو غالباً مفقود بود، مگر در مقاطعی کوتاه همچون دوران حکومت تیمورشاه درانی و امیر حبیبالله خان. اتفاقاً در همین زمانهها بود که حلقههایی ادبی در کشور تشکیل شد و شاعرانی با بضاعتهایی نسبتاً بهتر پدید آمدند.
در عصر مشروطه و سراجالاخبار شعر فارسی افغانستان نیز تکانی خورد و مفاهیم نوینی را پذیرفت که لاجرم با ابداعاتی در قالب و لحن بیان نیز همراه بود. با آنکه در عصر محمدنادر شاه و پسرش حاکمیت تا حد زیادی مسیر محافظهکاری و کهنگرایی پیمود، پیدایش جراید آزاد و انجمنهای ادبی در کابل و دیگر جایها، کم کم شاعران را از حوزۀ نفوذ دربار بیرون آورد و به آنها پایگاههای دیگری بخشید. به همین لحاظ، در کنار ادبای رسمی و سنتگرا، یک نسل شاعر نوگرا هم پدید آمد. اینان، هم به سبب ضرورت زمانه و ابتکارهای شخصی و هم به یاری آشنایی با ادبیات فارسی خارج از افغانستان، نوعی شعر نوگرای معتدل و گاه رمانتیک را رواج دادند. در دهههای بعد، گونهای ادبیات سیاسی با گرایش چپی نیز رایج شد که تا دهۀ شصت دوام آورد و شاعرانش طبیعتاً آنقدرها محبوب عموم مردم نبودند.
بنابراین، ما دو جریان عمدۀ سنتی و نوگرا داشتیم که اولی بر محافل و رسانههای رسمی و مراکز آموزشی کشور تسلّط داشت و دومی بر رسانههای آزاد و انجمنهای غیردولتی. در گرایش سنّتی، شاعرانی دانشمند و مسلط بر زبان و معیارهای سخنوری یافت میشدند که البته غالباً از تحولات زمانه فاصله داشتند. در گرایش نوگرا، تا مدتها آن دانش و جدیت در مطالعۀ ادبیات کمتر بود و شاعران، بیش از رسیدن به سر و صورت شعر خویش، به مبارزهجویی فکر میکردند. شعر افغانستان در چنین فضایی، به آهستگی و با تأنی رشد کرد، تا دهۀ چهل و پنجاه که در میان نوگرایان نیز شاعرانی جدّی، حرفهای و دانشمند پدید آمدند و آنان توانستند نسلی کاملاً متفاوت را بپرورند.
خلیلی در این میان، هم به لحاظ اجتماعی و هم به اعتبار دانش ادبی خویش، به دستۀ اول تعلّق میگیرد، ولی در میان آنها از همه نوگراتر است و در مجموع توانسته است تا حدود زیادی جامع خصایل مثبت هر دو گروه باشد، و توفیق او در همین است. در هر حال، باید شعر او را بیشتر با دیدگاهی سنتی ارزیابی کرد.
در دیدگاه سنتی ما، معیارهای سخنوری نسبتاً ثابت و مشخص بودهاست. ادبای ما، غالباً آثار شاعران را بر مبنای عروض، قافیه، فصاحت و بلاغت و رعایت صنایع ادبی میسنجیدهاند و لاجرم شاعران نیز در رعایت این جوانب، میکوشیدهاند.
در این دیدگاه، عنصر خیال چندان مقامی ندارد و اگر هم صورتهای خیال مطرح هستند، بیش از نوآوری و خلاقیت، بر مبنای قدرت تلفیق و بازسازی سنجیده میشوند. در زبان نیز رعایت اصول فصاحت، از سرزندگی و برخورداری از زبان محاورۀ عصر شاعر مهمتر دانسته میشود. در وزن و قافیه نیز بیشتر درستی و نادرستی ملاک است تا نوآوری و تنوع.
با این معیارها، که به واقع اصول بلاغت سنتی ماست، خلیلی مقامی ارجمند دارد. او شاعری بوده است آشنا با ظرایف سخنوری و مقیّد به اصول سنتی شعر فارسی. در شعرش ردّ پای صنایع ادبی کهن را تا حدودی میتوان یافت و البته بیشتر، آن صنایعی که ارزش هنری دارند. از این جهت، شعر خلیلی را، بهویژه در دورۀ میانی شاعری او، پخته و کمالیافته مییابیم. در شعرهای قدیمش، گاه بیمبالاتیهایی در وزن و قافیه و سستیهایی در بیان هست، چنان که در این بیت میبینیم.
- نسیم مقدم یار است یا باد سحرگاهی
که ناخن میزند یارب مرا در عین تنهایی
در این بیت، عیبی مختصر در قافیه دیده میشود و ضعفهایی در زبان و مضمون، همچون حشو بودن “یارب” و “ناخنزدن نسیم شاعر را”. ولی میزان این کاستیها حتی در شعرهای قدیم خلیلی در مقایسه با اقران و همعصرانش بسیار کم است و در مجموع او شاعری مسلّط بر اصول سخنوری کهن بودهاست.
سبک شعر خلیلی، میان خراسانی و عراقی در نوسان است. او در قصیده غالباً پیرو شاعران دورههای اول مکتب خراسانی است، بهویژه فرّخی و منوچهری، و بعضی از قصاید این شاعران را استقبال کرده است. البته آن دلبستگی را که منوچهری به تصویرپردازی و کشف تصویرهای تازه داشت، در خلیلی نمییابیم.
ولی در تخیّل، روش کار خلیلی بیشتر تلفیق است تا خلق تصویرهای تازه و این هم بیسببی نبوده است. او از سویی خود را در فضای عناصر شعر کهن محصور و مقیّد میدیده و از سویی علاقهمند به نوآوری بوده است. ولی این کار ممکن نیست، مگر با تلفیقهایی جدید از همان تصاویر کهن، و این چیزی است که در این قصیدۀ منوچهریوار او دیده میشود.
- خوشا کوه البرز و آن آبها
خوشا پیچها و خوشا تابها
ز سنگی به سنگی سرازیر بین
چو پیلانِ لغزنده، سیلابها
چکد آب از سرخگل، بامداد
چو از جام یاقوت، سیمابها
بنفشه نشسته لب جویبار
که بگشاید از زلف خود تابها
غنودهاست بر سبزه نرگس بهناز
چو دوشیزگان در شکرخوابها
نسیم آنچنان میوزد معتدل
که چینی نیفتد به تالابها
شکنهای امواج در آبگیر
چو بر چرخ، رقصنده مهتابها
مگر شاعر باغ شد عندلیب
که خوانَد به هر شاخ آلابها...
تا جایی که ما خبر داریم، شاعر ما هیچگاه به آنچه امروز “شعر نو” نامیده میشود نگراییده و همواره روشی سنتی و محافظهکارانه داشته است. این هم معلول عواملی است که برای دریافتشان باید سیری مختصر داشته باشیم بر پیشینه و وضعیت نوگرایی در افغانستان آن روز.
پیشتر گفتیم که در اواخر عصر امیر حبیبالله، نوعی شعر نوگرای معتدل پدیدآمد که بیشتر در حلقۀ مشروطهطلبان و گردانندگان سراجالاخبار خریدار و طرفدار داشت. اینان گروهی بودند که نوگرایی را در شکلی نسبتاً ساده با آوردن واژگان و اصطلاحات روز و ابتکارهایی مختصر در قالب شعر تجربه میکردند.
ولی طرفداران همین جریان نوپای هم چندان کامیاب نشدند، چون نه آگاهی عمومی در حدی بود که این محصولات تازه را به خوبی بپذیرد و نه این شاعران پایگاهی ثابت در رسانهها و مراکز آموزشی افغانستان یافتند. بعضی از اینان در جریان سرکوبی مشروطه به دست امیر حبیبالله نابود شدند. بعضی دیگر همچون محمود طرزی که تا دوران امانالله خان دوام آورده بودند، با او به خارج از کشور رفتند و بعضی دیگر همچون سرور جویا و عبدالهادی داوی، گاه بر سر کار بودند و گاه در بند محمدنادر خان و محمدهاشم خان.
شکست اصلاحات امانالله خان و بدنامی او در چشم عامۀ مردم هم ضربهای به نوجویی وارد آورد، چون بسیاری از این نوآوران از نظر سیاسی و فکری همراهان شاه تلقی میشدند، بهویژه محمود طرزی که شورشیان ضد امانالله باری حبس او را در سلسلۀ مطالباتشان از دولت گنجانده بودند.
با روی کار آمدن محمدنادر خان، نوگرایان فشارهای بیشتری را متحمل شدند. بعضی به زندان رفتند و بعضی به محافظهکاری واداشته شدند. اصولاً این از خاصیتهای حکومتهای خفقانآور و استبدادی است که در سایۀ آنها بیش از ابتکار و خلاّ قیت، تقلید و محافظهکاری رشد میکند. در این مرحله، بسیار طبیعی بود که شاعران به کارهای کمخطرتری همچون شعرگفتن با مضامین کهن و یا پژوهشهای ادبی از نوع شرح و تصحیح متون بپردازند، که نمونههای بارز این سلوک و رفتار در آن دوره، دو ملکالشعرای افغانستان، قاری عبدالله و استاد بیتاب هستند، و این دومی، استادِ خلیلالله خلیلی بوده است. انجمن ادبی و مجلۀ کابل، پایگاه این ادبا بود و متون درسی افغانستان نیز توسط اینها تدوین میشد.
در چنین محیطی و با چنین پیشینهای از غلبۀ سنت متکی به قدرت، بر نوگرایی نوپا و فاقد پشتوانۀ اجتماعی، بسیار طبیعی بود که خلیلی جوان، شاعری سنتگرا از کار درآید و اگر هم گرایشی به نوجویی دارد، آن را بناچار در حصار محدود سازد.
البته شاعر ما فردی معمولی نبود و استعدادی فراتر از مقلّدماندن و پیروی مطلق از قدما داشت. از همین روی کوشید که گامهایی از استادان سلف خود پیشتر گذارد و بدعتهایی، هم در قالب و هم در زبان، بیاورد و البته ملامت استادان را نیز برخود بخرد، چنان که به روایت استاد واصف باختری، او در همان سالها پس از دیدن شعرهایی از نیمایوشیج در مجلۀ موسیقی چاپ ایران، شعر “سرود کهسار” (صفحۀ ۴۵٠ کتاب حاضر) را میسراید و به انجمن ادبی کابل میفرستد. انجمن ادبی این شعر را چاپ نمیکند و تذکر میدهد که “دریغ از چنان قصاید و مثنویهایی که شما میسرودید و چرا قریحۀ شما ناگهان دچار چنین انحطاطی شده است...”[۴]
اما جدا از تأثیر این نسل استادان بر خلیلی، باید دلایل دیگری را هم برای کماقبالی شاعر ما به شعر نو و تجربیات نوگرایان آن سالها سراغ گرفت. گرایش به قالبهای نو، محتاج زمینهها و شرایطی بوده است که در افغانستان آن روز، چندان فراهم نبود. قشر روشنفکر که قالبهای کهن را برای حرفهای تازه، تنگ و نامناسب میدید هنوز قوت نیافته بود و مردم هم بنا بر عادت خویش، خریدار این حرفها نبودند. از سویی دیگر، خلیلی و اقران او غالباً تربیت ادبی و پرورشی سنتی داشتند. آنها محصول نظام مکتبخانهای افغانستان بودند که حاصلش نسلی مسلّط بر اسالیب کهن و البته بیگانه با ادبیات پیشرو جهان بود.
کتابهای درسیِ تألیفشده توسط استاد خلیلی که تا سالهای اخیر در افغانستان مروج بود و شاید اکنون نیز باشد، به خوبی نمایانگر این پسند سنتی است. آنچه از متون ادب در این کتابها گنجانده شده است، غالباً متعلق به ادب کهن ماست و غالباً در قالب قصیده. اگر هم آثاری از شاعران امروز دیده میشود، از شاعران کهنسرایی همچون رشید یاسمی و بدیعالزمان فروزانفر است.
نوع ارتباطات استاد با دیگر شاعران فارسیزبان نیز از این پسند او حکایت میکند. او البته با ادبای ایران معاشرت و مکاتبه و مشاعره داشت، ولی غالب اینان از جرگۀ شاعران پویا، فعال و تأثیرگذار این کشور به شمار نمیآمدند. مرحوم حبیب یغمایی از مشهورترین سنگرداران شعر کهن و مخالفان شعر نو بود؛ محمود فرّخ بنیانگذار انجمن فرّخ، در وصیتی به ورثهاش خواندن شعر نو در این انجمن را ممنوع کردهبود و این قانون تا پایان عمر انجمن رعایت شد؛ ابراهیم صهبا همان کسی است که فروغ فرّخزاد باری در شعری او را به واسطۀ تقیدش به اسالیب کهن به تمسخر میگیرد و دیگر معاشران خلیلی در ایران همچون استاد فروزانفر و صادق سرمد نیز با همه فضل و کمالی که بعضی از آنان داشتهاند، از شاعران تأثیرگذار و فعال در جریانهای ادبی این کشور نبودند و غالباً هم نام و نشانی از آنها در عرصۀ شعر نمانده است، مگر در کتابخانهها و بعضی متون درسی.
استاد خلیلی دو بار به ایران سفر کرد و در هر دو نوبت، معاشرتش با شاعرانی از گروه بالا بود و هیچ نشانهای از همنشینی یا مصاحبت او با امثال نیمایوشیج، اخوان ثالث، احمد شاملو، شفیعی کدکنی، رضا براهنی و حتی میانهروهایی همچون نادر نادرپور و فریدون توللی در دست نیست. البته این امر طبیعی بود، چون استاد مهمانی رسمی بود و بیشتر در محافل رسمی و دانشگاهیای حضور مییافت که این نوگرایان در آنها حضور نداشتند. مراکز رسمی ادبیات، هم در ایران و هم در افغانستان در آن سالها در اختیار سنتگرایان بوده و سایۀ این استادان، هنوز هم بر سر دانشگاهها و رسانههای رسمی دو کشور برقرار است.
از سویی دیگر، به تجربه دیده شده است که شاعران رسمی و وابسته به نظام حکومتی، کمتر تن به خطرکردن میدهند، هم در صورت شعر و هم در محتوای آن. محافل و مجامع رسمی غالباً شعری میطلبند فخیم و مطنطن که تا حدامکان بر معیارهای سخنوری و فصاحت و بلاغت قدیم استوار باشد. بیسبب نیست که قصیده، همواره قالب رسمی شعر ما بوده است؛ و خلیلی شاعری بود قصیدهسرا.
با اینهمه، شعر خلیلی خالی از نوآوری هم نیست، ولی یک نوگرایی محتاطانه از نوع کار ملکالشعرا بهار و محمدحسین شهریار. خلیلی از جهاتی از شهریار اجتماعیتر و سرزندهتر مینماید، ولی سوز و گداز و لحن محاورهای او را کمتر دارد.
نوگرایی خلیلی را باید بیش از صورت، در محتوا سراغ گرفت. او آشکارا از پناهبردن به مضامین و معانی فرسودۀ شعر فارسی سر باز میزند و میکوشد در همان قوالب کهن نیز حرفهای تازهای به میان آورد. قصیدههای او البته در شکل، قصیدهاند، ولی در مضمون بسیار از قصاید کهن فاصله دارند.
- آن یکی مرکب رهوار خریده ز سویس
همچو طاووس خرامانشده سوی چمنا
واندگر پای پر از آبله تا نیمۀ شب
شده از بلخ روان گرسنه سوی شرنا
وانیکی را شده گر یک دو نفس خوابْ گران،
به مداوا شده تا لندن و پاریس و بنا
واندگر داده اگر جان به ره کشور خویش،
نیست یک پارچه تا بستهکنندش ذقنا
شهر ما کشور اضداد بود بی کم و کاست
بس غرایب که در آن است به سرّ و علنا
کاخهایی است در این شهر به تقلید یورپ
که رسیده سر آن تا غرفات پرنا
همچو آن وصلۀ رنگین که ز اطلس بندند
چند جا نامتناسب به کهن پیرهنا
اینجا قالب و قافیه البته منوچهریوار است، ولی حرفها دیگر حرفهای منوچهری نیست و حتی حرفهای واصل و قاری هم نیست؛ از آن جنس سخنانی است که شاعران عصر مشروطه میگفتند، البته معتدلهایشان از نوع مستغنی و طرزی در افغانستان و بهار و ایرج و پروین در ایران. خلیلی از جهات بسیاری به ملکالشعرا بهار شباهت دارد. همانند او قصیدهسراست و همانند او گاه به سیاست میگراید و همانند او در کنار شاعری به تدریس و تألیف میپردازد و بالاخره همانند او شدیداً دلبستۀ مفاخر کهن است. حرفها و موضعگیریهایش نیز بسیار به بهار شباهت میرساند و البته انکار نباید کرد که بهار، هم از نظر علمی و هم از نظر ادبی در موقفی رفیعتر از خلیلی ایستاده است.
ولی خلیلی در غزل توفیق قصیده را ندارد و از این نظر هم با بهار شبیه است. شاید علّت این باشد که او بیشتر طبعی “سخنور” داشتهاست تا “متخیّل” یعنی بیشتر اهل هنرمندیهای زبانی و صنایع بدیع بودهاست، تا باریکبینی و خلاقیتهای تصویری که لازمۀ غزل است. از این گذشته، در عصر خلیلی، هنوز غزل فارسی آنچنان پوست نینداخته بود که برای حرفهای اجتماعی و سیاسی از آن نوع که او میپسندید، مناسب باشد. به هر حال، غزلهای او استوار و محکم هستند و برخودار از معیارهای ادب سنتی ما.
در مثنوی، شاعر ما گاه در حدّ یک ناظم فرود میآید، درست همانند دیگر شاعران قدیم که این قالب را مجال بیان مستقیم و نظمگونۀ معارف و حکایات میدانستهاند. به همین لحاظ، مثنویها در پایینترین مرتبۀ سرودههایش میایستند. ارزش اینها نه از جهت شاعرانگی، بل از جهت پندآموزی است و از این نظر بهراستی سودمند و مؤثر هستند. ارزش دیگر این مثنویها، این است که در غالبشان، داستانهایی جذّاب و پندآمیز به نظم درآمده و ماندگار شده است. چه بسیار از این داستانها که اگر در اینجا نیامده بود، از حافظۀ تاریخی ما زدوده میشد. این را میتوان نوعی حفظ فرهنگ دانست و البته ارزشی ویژه دارد.
بخشی دیگر از مثنویهای خلیلی، منظومههای داستانی اوست. اینها آثاری است بعضاً برگردانشده از داستانهای دیگران و بعضاً هم برگرفته از واقعیتهای جاری کشور. این داستانها غالباً غمنامهاست و پایانی دردناک دارد و هیچ نمیتوان منکر تأثیر آنها بر عواطف شد. نظایر آنها را در شعر پس از خلیلی هم کمتر میتوان یافت.
در دیگر قالبهای کهن مثل مسمط و ترکیببند، گرایش شاعر غالباً سنتی و رسمی است. بسیاری از ترکیببندهای او به واقع خطابههایی منظوماند و برای ارائۀ تریبونی و به سفارش یا توصیۀ دیگران سرودهشدهاند. چنین است که آن حس و حال شاعرانه را که در قصاید و بعضی غزلهای خلیلی میتوان یافت، در اینجا نمیتوان دید، مگر در ترکیببندی که در رثای دوست گرامیاش سرور گویا اعتمادی سرودهاست. روشن است که این شعر، بهراستی از سر احساس و درد بوده است و نه تشریفات و ادای تکلیف.
- ای دل! تو خون ببار که در دیده نَم نماند
وی سینه! چاک شو که دگر جای غم نماند
ای چشم! خیره شو که به غمخانۀ حیات
جز نقش اشک و خون ز حوادث رقم نماند
ای گوش! راه سمع فروبند کز جهان
حرفی به جز فسانۀ رنج و الم نماند
ای روز! بر متاب که دیگر به چشم من
سیمای مهر و روشنی صبحدم نماند
سخن از تشریفات و تکلیف گفتیم. به نظر میرسد که در مجموع سایۀ نوعی احساس مسئولیت رسمی یا دوستانه بر سر بسیاری از سرودههای خلیلی سنگینی میکند. او طبیعیتی مردمدار و سفارشپذیر داشته و چنان که سرور گویا نیز در شرح زندگی او یادآور میشود، در برابر دوستانش بسیار فداکار بودهاست. همین باعث شده است که او خود را مقیّد به شعرسرودن برای سور و سوگ اطرافیان بداند و البته بسیاری از این شعرهای سفارشی او، از حس و حالی ویژه خالی هستند.
ولی شعرهای غیررسمی و مطایبهآمیز استاد، نمکی دارد که در شعرهای رسمی نیست. به نظر میرسد شاعر اینجا به طبیعت اصلی احساساتی، تغزلی و نکتهسنج خود نزدیکتر است. مثلاً در این قطعه که در وصف بیمارستان هکینسک در امریکا میسراید، ظرافتها و خلاقیتهایی میبینیم که در بسیاری از آثار جدی و به ظاهر مهم او غایب است.
- دوش از اثر شدّت درد و تب سوزان
رفتم به شفاخانۀ مخصوص هکین سک
دادند تنم را به طبیبان که بدانند
اقسام مرضهای مرا مایه و مدرک
دادند دلم را به پریچهره پزشکان
تا جز الم عشق شود رنج دگر حک
بر روی سریرم بنشاندند به صد ناز
چون بر سر مسند که نشانند اتابک
بر کرسی اجلال نشستم چو نشیند
صدر فضلا خواجۀ ما جعفر برمک
جستند سراپای تنم را همه مو مو
دیدند بر و بازوی من را همه رک رک
تا هست چه مقدار در آن نقره و سیماب
تا هست چه اندازه در این آهن و آهک
همچنین است مثنوی “صدقآباد” که نامهای مطایبهآمیز به دکتر انس است، و بعضی دیگر شعرهای دوستانۀ خلیلی که در آنها با آزادی تمام میتوانسته است طبع نکتهیاب و بذلهگوی خویش را به خدمت بگیرد.
باری، در شعرهای رسمی شاعر اهل خطرکردن نیست. مضمونسازی او بیشتر بر مبنای مضامین مشترکی است که بارها در شعر ما آزموده شده و ذهن همه به آن عادت دارد. این سنگی است بر سر راه ابداع و نوآوری در شعر خلیلی، که تا واپسین سرودههایش باقی میماند، مگر این که شاعر گاهگاه به بیراهه میزند و از جادۀ طبقمعمول بیرون میآید. به همین لحاظ، خلیلی غالباً در جاهایی موفق بوده که طرحی تازه در شعر آزموده و سازی خارج از معمول نواخته است. ولی با دریغ باید گفت که موقعیت سیاسی و اجتماعی شاعر، به او اجازۀ جولان در میدانهای تازه را نمیدادهاست.
با اینهمه، شاعر ما در قالب شعر نیز نوآوریهایی دارد که بیشتر به سرایش چهارپاره و ابداع شکلهایی تازه از ترکیببند و مسمط محدود میشود و نیز ترکیبهایی خوشایند از قالبهای مختلف مثل مثنوی و غزل، از آن گونه که در آثار علاّمه اقبال لاهوری دیده میشود، و خلیلی از جهات مختلفی وامدار اقبال است.
در میان قالبهای مختلف، بیشترین بارقۀ نوگرایی در چهارپارههای خلیلی نمایان است. او در اینجا بسیار با لحن و بیان قصایدش فاصله میگیرد. ولی دریغ که این سبک و روش در کار شاعر دیر نمیپاید و او در نهایت به همان قالبهای کهن رجوع میکند.
یکی از ویژگیهای مهم شعر خلیلی، گرایش به مشترکات فرهنگی با دیگر جهان اسلام است و از این نظر نیز میتوان او را شاگرد دبستان اقبال لاهوری دانست. یکی از دستگیرههای شاعر برای بیان این مشترکات، مفاخر کهن، بهویژه مفاخر ادب است که او در یادکر آنها به جدّ و جهد میکوشد.
یکی دیگر از ویژگیهای خلیلی، واقعبینی و بیداریاش نسبت به اوضاع زمانه است. او نیک دریافته است که اکنون دیگر نه زمان وصف خشک و بیجان طبیعت است و نه زمان تغزلها و عارفنماییهای دروغین. به همین لحاظ، او مضامین سنتیای را که تا آن روز بر شانۀ بسیاری از شاعران ما سنگینی میکرد و آنان را به مسیری ثابت که همان عرفان و تغزل باشد سوق میداد، به کنار نهاد. یک مقایسۀ ساده میان شعر خلیلی و سلف او قاری عبدالله ـ که او نیز در عصر خود شاعر رسمی مملکت بود ـ نشان میدهد که خلیلی تا چه مایه از تقلید و تکرار درگذشته و شعرش را به زندگی انسان امروز نزدیک کرده است. ولی این نزدیکی به زندگی، بیشتر در حوزۀ محتواست و شاعر در عناصر خیال و شکل تصویرگری، کمابیش در همان دایرۀ سنتی میماند.
این واقعبینی شاعر در اواخر عمر بیشتر میشود و به نوعی نگرش یأسآلود میرسد. کافی است شعری را که در سالگرد ملل متحد سروده شده است با شعری که در دوران جهاد خطاب به مجمع ملل میگوید، مقایسه کنیم. البته روشنشدن حقایق در این سالها در منطقه و جهان، بر نگرش خلیلی اثر گذاشته است.
به همین گونه، فاصلهگرفتن خلیلی از ستایشگری را هم میتوان تمجید کرد. واقعیت این است که شاعر ما بنا بر مقتضیات زمانه و موقعیت شغلی خویش، در جوانی از ستایش رجال عصر، بهویژه محمدنادر شاه و پسرش محمدظاهر شاه ابایی نداشته است. این ستایشگریها را نه میتوان انکار کرد و نه میتوان مایۀ بیاعتباربودن شاعر دانست. ما پیشتر به دلایل همراهی تأییدآمیز او با نظام حکومتی اشاره کردیم. از طرف دیگر خلیلی شاعری بوده است رسمی و دارای مقاماتی که این تعارفها را ایجاب میکردهاست. به واقع اگر انتقادی متوجه شاعر باشد، بیشتر متوجه سلوک سیاسی اوست که سلوک ادبی نیز تابع آن است. ولی تقریباً همه این آثار ستایشآلود حاصل دوران جوانی شاعر و غالباً تا قبل از سیسالگی او بوده است. او با پختگی سن و تثبیت موقعیت ادبی، گرایشی تدریجی به سوی آزادمنشی و انتقاد دارد و در شعرهای دهۀ چهل و پنجاه این خاصیت کاملاً هویداست.
با این همه، مسلّم این است که استاد خلیلی را نمیتوان شاعری انقلابی و ستیزهگر از نوع سید اسماعیل بلخی دانست. بلخی هرچند در آراستگی و پختگی سخن به خلیلی نمیرسد، از نظر توجه به مضامین بیدارگرانه و مبارزهجویانه از او پیشروتر است و در شعرش حرارت و سرزندگی بیشتری احساس میشود. این سرزندگی، حتی در مضامین و تصویرهای جسورانۀ بلخی هم دیده میشود. در هر حال، به نظر میرسد بلخی و خلیلی مجموعهای مکمّل همدیگر هستند و آنچه در یکی از آنان کمرنگ است، در دیگری پررنگتر شده است. بر این نکته بهویژه از آن روی تأکید کردم که گاه منتقدان ما در مقایسه و ارزیابی این دو تن با هم، دچار افراط و تفریطهایی میشوند.
در میان متأخران، از شباهتهای استاد خلیلی و ملکالشعرا بهار گفتیم و اگر در میان قدما در پی کسی با این صفات باشیم، باید به سراغ مولانا عبدالرحمان جامی برویم. خلیلی اگرنه از جهت عرفان و تصوّف، از جهت سلوک سیاسی و روش شاعری، شباهتهای بسیاری به جامی دارد. هر دو شاعر پُرکار هستند و فاضل و دارای رابطهای نیکو با دولت. هردو در قصیده و غزل و مثنوی بیش از هر قالب دیگر کار کردهاند و سبک کارشان نیز شباهتی بسیار به هم میرساند. و بالاخره مهمتر از همه این که هر دو تن، پایانبخش یک مکتب ادبی خاص هستند و شعری که پس از آنان پدید میآید، دیگر رنگ و بویی تازه دارد. به واقع اگر جامی را خاتمالمتقدمین بنامیم، خلیلی نیز خاتمالمتأخرین خواهد بود و آخرین شاعر بزرگی که از ادب کهن ما میراثداری میکند.[۵]
[↑] آثار و تألیفات
خلیلی طبعی بسیار جوشان و بدیههسرا داشته است و حاصل آن، دیوانی چنین قطور است که در دست دارید. ولی این تنها اثر خلیلی نیست. او شیفتۀ مطالعه بود و دلباختۀ تحقیق و تألیف. بسیاری از این تألیفات به چاپ رسیده و آثاری نیز چاپنشده بر جای مانده است. اینها پژوهشهایی تاریخی و ادبی است و غالباً حول محور مفاخر و مراکز ادب در این سرزمینها میچرخد. در کنار این پژوهشها، چند داستان تاریخی هم از او بر جای مانده است، همچون “عیاری از خراسان” که سرگذشت حبیبالله کلکانی است.
فهرست تألیفات خلیلی، تا جایی که از منابع مختلف دستیاب شد، در اینجا نقل میشود، با این یادآوری که در منابع مختلف، گاه روایتهای متفاوتی دربارۀ زمان و مکان چاپ بعضی از این کتابها دیده میشود و ما آنهایی را برگزیدیم که مقرون به صواب به نظر میآمد.
- آثار هرات؛ ٣ ج، هرات، ۱٣٠۹ ش
- آرامگاه بابر؛ چاپ کابل
- ابن بطوطه فی افغانستان، (عربی)؛ چاپ بغداد
- ابوزید بلخی (چاپنشده)
- احوال و آثار حکیم سنایی؛ کابل، ۱٣۱۵ ش
- از بلخ تا قونیه؛ چاپ کابل و چاپ ترکیه.
- از سجاده تا شمشیر؛ ناشر: رهبر محاذ ملی اسلامی افغانستان، اسلامآباد، ۱٣٦٣.
- از مدرسه تا سنگر؛ ناشر: باختری.
- الفقهأ المغانیون، (عربی)؛ چاپ بغداد و مراکش.
- ایاز از نگاه صاحبدلان؛ ناشر: علینواز گردیزی (پاکستانی)، ۱۹٨٣ م.
- بلخ در ادب عرب (چاپنشده)
- بهار بهخون تشنگان؛ کابل، ۱٣٦٧ ش.
- به بارگاه سعدی؛ ناشر چاپ اول: صفیالله ثبات. ناشر چاپ دوم: رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در اسلامآباد.
- بهشتی که در آتش سوخت؛ ناشر: رهبر محاذ ملی اسلامی افغانستان.
- پادشاه و دوراهی (چاپنشده)
- پنجشیر و قهرمان مسعود؛ ناشر: صفیالله ثبات. (ترجمۀ فرانسوی به کوشش داکتر محمدحیدر، چاپ پاریس).
- پیام سلطان محمود؛ ناشر: رهبر جمعیت اسلامی افغانستان.
- پیوند دلها: شرح پذیراییهای استاد خلیلالله خلیلی در ایران در سالهای ۱٣٣۵ و ۱٣۴٠؛ چاپ تهران.
- تجلیل سالگرد امام ربانی؛ ناشر: فضلالرحمان مجددی.
- ترجمۀ تفسیر مولانا شبیراحمد (مشهور به تفسیر کابلی) از زبان اردو، سیزده جزء اول و جزء آخر قرآن، چاپ کابل.
- جشن آزادی ملت پاکستان؛ ناشر: صفیالله ثبات.
- خواجۀ سبزپوش (چاپنشده)
- داستانی از داستانها؛ ناشر: مجاهدین نورستان.
- درویشان چرخان: در احوال مولوی رومی؛ چاپ کابل.
- دوشنبهنامه (چاپنشده)
- رباعیات؛ بغداد، ۱۹٧۵ م، (و نیز چاپ کابل و چاپ لندن با ترجمۀ انگلیسی و عربی)
- رسالۀ شیخالاسلام صاحب مبارک تگاب
- رؤیتها و روایتها (چاپنشده)
- زرین گوربت، (داستانی به زبان پشتو)؛ تألیف: ۱۹٧۴ م.
- زمرّد خونین، (داستان)؛ به کوشش صالحه ساعی؛ کابل، ۱٣۵۵ ش.
- زمزم اشک؛ ناشر: مولانا خالص، پشاور، ۱٣٦۱ ش.
- زندگانی در روستا (چاپنشده)
- سرود شهیدان؛ پشاور، ۱٣٦۴ ش.
- سرور راستان؛ ناشر: رهبر جبهۀ ملی نجات افغانستان.
- سفرای افغانستان (از محمود تا محمود) (چاپنشده)
- سفرنامۀ ایران.
- سلطنت غزنویان؛ چاپ کابل.
- سوزن زر و جامۀ سپید؛ ناشر: مجلۀ سروش.
- شرح دیوان مخطوط سنایی؛ چاپ کابل.
- عقاب زرین (ترجمۀ زرین گوربت)؛ چاپ کابل.
- عیاری از خراسان؛ تألیف: ۱٣۵۹ ش، ناشر: انجنیر ایوب.
- غوثالاعظم؛ اسلامآباد، ۱٣٦۱ ش.
- فریاد؛ ۱۹٨۵ م.
- فیض قدس: شرح احوال میرزا عبدالقادر بیدل، انجمن تاریخ افغانستان، کابل، ۱٣٣۴
- قرائت فارسی برای صنوف یازده و دوازده؛ ٢ جلد، چاپ کابل.
- قهرمان کوهستان؛ تألیف: ۱۴٠۴ ق، به کوشش تمیم نوستانی، چاپ پاکستان.
- کاروان اشک؛ ناشر: رهبر محاذ ملی اسلامی افغانستان.
- گزیدۀ آثار تاگور از گیتانجلی و داستان کابلیوالا؛ نیوجرسی، ۱۹٨٢ م.
- مادر از خون فرزند میگذرد؛ تألیف: ۱٣٦۵ ش.
- مادران گلگونکفن؛ ناشر: رهبر جمعیت اسلامی افغانستان.
- مادر گلگونکفنان؛ نیوجرسی، ۱۹٨٢ م
- مراسلات (چاپنشده)
- مسجد جامع هرات؛ ناشر: محمد نسیم یوسف، ۱۴٠۴ ق.
- ناهید و دختران قهرمان کابل؛ ناشر: صفیالله ثبات.
- نخستین تجاوز روسیه در افغانستان؛ ناشر: رهبر جمعیت اسلامی افغانستان، اسلامآباد، ۱۹٨۴ م.
- نماز عاشقان (چاپنشده)
- نورهان، (رسالهای دربارۀ شعر نو و شاعران نوپرداز)؛ چاپ کابل.
- نیاز و نیایش؛ ۱٣٦۱ ش.
- نیایش؛ به کوشش ببرک لودی؛ ناشر: رهبر جمعیت اسلامی افغانستان.
- نینامه: در احوالمولویرومی؛ انجمنتاریخوادب و اکادمیافغانستان،کابل، ۱٣۵٢ ش.
- هرات، آثارها و رجالها، (عربی)؛ چاپ بغداد.
- یار آشنا: علاقۀ علامه اقبال به افغانستان، با ترجمۀ اردو؛ به کوشش و ترجمۀ ببرک لودی؛ ناشر: رهبر جمعیت اسلامی افغانستان.
- یمگان: شرح آرامگاه ناصرخسرو؛ چاپ کابل.
به این آثار باید افزود مقالات بسیاری را که از او در نشریات کابل، جده، بغداد، کویت، ترکیه، پاکستان، ایران و قاهره چاپ شده است.
خلیلی در همایشهای ملی و بینالمللی بسیاری نیز شرکت کردهاست همچون کنفرانس رودکی در تاجیکستان، بزرگداشت محمد فضولی در باکو، سالگرد ابوعلی سینا در سوربن فرانسه، کنفرانس نویسندگان ملل آسیا و افریقا در تاشکند، کنفرانس بزرگداشت جامی، تجلیل سالگرد مولانای بلخی در قونیه (سه بار)، احتفال ابوریحان بیرونی در کابل، بزرگداشت خواجه عبدالله انصاری در هرات و کابل و مجامع ادبی بسیار در سفرهای دوگانهاش به ایران. او دارندۀ نشان اول معارف افغانستان، نشان اکادمیک از فرانسه از طرف جنرال دوگل، عضو نویسندگان بینالمللی آسیایی و افریقایی و عضو افتخاری در اکادمی تاریخ افغانستان بود.
حال که از آثار سخن به میان آورد، باید یک اشتباه مهم را تصحیح کنیم. در دو دهۀ اخیر، اثری به نام مرحوم خلیلی انتشار یافته است که از او نیست، یعنی دیوان غزلیات عبدالقادر بیدل که در آن به خطا “به تصحیح استاد خلیلالله خلیلی” ثبت شده است و این خطا در هر چاپ جدید این دیوان در ایران تکرار میشود. واقعیت این است که استاد در انتشار این اثر در کابل سهم داشته و مقدمۀ کتاب نیز از آن اوست، اما همانگونه که در مقدمه نیز تصریح کردهاست، تصحیح و مقابلۀ متن دیوان برعهدۀ مرحوم خالمحمد خسته بوده و مضاف بر آن، در هیچجایی، تصحیح این دیوان جزء آثار خلیلی به حساب نیامده است. پس باید مصحح این اثر مهم را خالمحمد خسته دانست که خدمتی چنین بزرگ به ادب فارسی کرده است.
ولی برای شناخت منابع دیوان حاضر، مروری مفصلتر بر مجموعهشعرهای منتشره از استاد خلیلی ضروری مینماید. متأسفانه شاعر ما با همه فعالیت در سرایش شعر، جدیت و رغبتی در گردآوری و انتشار کتابهای شعرش نداشته است. مجموعهشعرهایش غالباً به کوشش دیگران و گاه با افتادگیها و خطاهای مختلف چاپ شده است و به همین دلیل، هیچگاه یک دیوان منظم و مدوّن از او در دسترس علاقهمندان نبوده است.
مشکل دیگر این است که با همه تفصیلی که در فهرست آثار خلیلی در جاهای مختلف دیده میشود، فهرست مجموعهشعرهایش با دقت و جامعیت فراهم نشده است و ما اکنون به عنوانهایی مبهم و غلطانداز برمیخوریم که دریافت آنها مگر با کمک قراین دیگر، ممکن نیست. مثلاً در فهرستها مکرّر به مجلدات دوگانۀ دیوان خلیلی چاپ کابل و تهران اشاره شده است و به درستی روشن نیست که کدام کتابها منظور است. گمان میرود که مراد همان کتابهایی است که با نامهایی دیگر انتشار یافته و ما بدانها اشاره خواهیم کرد. مسئلۀ دیگر این است که هیچ یک از مدوّنان مجموعه شعرهای خلیلی، به منابع نقل شعرها اشارهنکردهاند و این، بهویژه در تصحیحومقابلههایبعدی مشکلآفرین شدهاست.
با اینهمه، ما در اینجا میکوشیم فهرست مجموعه شعرهای استاد را بعضی به کمک رؤیت کتاب، بعضی به کمک فهرستهای موجود و بعضی از روی قراین و امارات ترتیب دهیم، تا بدین ترتیب، منابع تدوین دیوان حاضر نیز مشخص شود.
. تا جایی که اطلاعات ما یاری میکند، اولین مجموعهشعر استاد خلیلی، در سال ۱٣٣٠ ش در دورهای که محمدهاشم میوندوال ریاست مستقل مطبوعات را برعهده داشت، در مطبع عمومی کابل چاپ شده است. این کتاب که اکنون در دسترس ما نیست، مجموعهای مختصر بوده و بعضی از شعرهای آن، مسلماً و بعضی دیگر به احتمال زیاد در کتابهای بعدی استاد به چاپ رسیده است.
- منتخبات اشعار استاد خلیلی، مطبع عمومی کابل، میزان ۱٣٣٣ ش، ٨٣ صفحه، وزیری.
این کهنترین مجموعه شعری است که از استاد در دست داریم. کتاب در میزان ۱٣٣٣ ش ظاهراً٣ از سوی انجمن تاریخ افغانستان چاپ شده است، به خط نستعلیق شش تن از استادان خط آن روز افغانستان یعنی صوفی عبدالحمید، عزیزالدین وکیلی فوفلزایی، سید محمدداوود حسینی، سید محمدایشان حسینی، محمدابراهیم خلیل و سید محمدابراهیم. این منتخب، ٢٨ شعر خلیلی را با یادداشتی کوتاه از سرور گویا اعتمادی در خود دارد. همه شعرهای این کتاب، بعداً با اختلافهایی مختصر در مجموعههای دیگر ـ که معرفی خواهیم کرد ـ منتشر شده است.
- برگهای خزانی، این، مجموعۀ رباعیهای استاد خلیلی است که در کابل چاپ شده است. خود این کتاب در دسترس ما نیست، ولی ظاهراً متن کامل آن در کلیات امیدوار ـ که معرفی خواهدشد ـ نقل شده است۴. پس سال انتشارش باید قطعاً قبل از ۱٣۴۱ باشد.
- پیوند دلها، این کتاب، به واقع نه یک مجموعه شعر، که شرح سفرهای استاد خلیلی به ایران و دیدارهای او با اهل ادب این کشور است و از آن روی اهمیت دارد که در آن، شعرهایی که استاد در محافل ادبی ایران خوانده است نیز نقل شده است. ناشر آن، محمدهاشم امیدوار هراتی بوده است و او متن کامل این کتاب را بعداً در دیوان گردآوردۀ خویش نیز گنجانده و ما را از دسترسی به آن بینیاز کرده است. پس تاریخ انتشار کتاب، باید ۱٣۴٠ باشد، یعنی بعد از دومین سفر و قبل از انتشار دیوان امیدوار.
- از اشعار استاد خلیلی، ریاست مستقل مطبوعات، کابل، ۱٣۴٠ ش، ۵٠٢ صفحه، رقعی.
این کتاب، مجموعهای مفصّل و نسبتاً جامع از شعرهای استاد خلیلی است. کتاب در سال ۱٣۴٠ از سوی ریاست مستقل مطبوعات افغانستان چاپ شده است، با مقدمۀ میر غلامرضا مایل هروی و مؤخرۀ سرور گویا اعتمادی و بیش از یکصد و پنجاه شعر از خلیلی را در خود دارد، با آثاری از شاعران دیگر دربارۀ او. این مجموعه نسبتاً دقیق و کمغلط است و روشن میدارد که توسط افرادی اهل فن گردآمده است.
- کلیات دیوان خلیلی، گردآورنده و ناشر: محمدهاشم امیدوار هراتی، با مقدمه و تقریظ از استادان ارجمند افغانستان و اساتید گرانمایۀ ایران، تهران، ۱٣۴۱، ٣٠٧ صفحه متن + ٣٢ صفحه تقریظها، وزیری.
این اثر، جامعترین دیوان خلیلی در عصر خود است که غالب شعرهای کتابهای پیشین و بسیار شعرهای چاپنشده از استاد را در خود دارد، همراه با تقریظهایی ارزشمند از استادان سرشناس و رجال مهم فرهنگی افغانستان و ایران. بخشی از شعرهای کتاب امیدوار، از کتاب “از اشعار استاد خلیلی” که معرفی کردیم نقل شده است؛ بخشی دیگر از کتاب “برگهای خزانی” و بخشی هم شعرهای تازه در عصر خود بوده است. چنان که گفتیم، متن کامل “پیوند دلها” نیز در اینجا آمده است.
ضبط شعرها در کتاب امیدوار، گاهی بر کتاب “از اشعار استاد خلیلی” ترجیح دارد و البته در بسیار موارد نیز غلطهای تایپی کتاب پیشین در آن تکرار شده است. در مجموع حدود دوصدوپنجاه شعر از استاد را در این کتاب میتوان یافت.
- مجموعه اشعار خلیلالله خلیلی، گردآوری: محمدعاقل بیرنگ کوهدامنی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، بی تا، ٢٦٠ صفحه، وزیری.
این کتاب، تا سالها بهترین مجموعهشعر استاد خلیلی بود، هم به واسطۀ زمان انتشار آن ـ که در ایّام پختگی شعر او بوده است ـ و هم به خاطر کیفیت چاپ آن که در مجموعهشعرهای استاد سابقه نداشته است.
شعرهای این کتاب، غالباً تازه و آخرین سرودههای خلیلی در آن سالها بوده است. انتخاب خوب توسط شاعری توانا همچون بیرنگ کوهدامنی، تدوین نسبتاً مطلوب و چاپ کمغلط شعرها، از مزایای این کتاب است که باعث شده است تا سالها مجموعهای بیبدیل از سرودههای این شاعر باشد. تاریخ انتشار این اثر معلوم نیست، ولی قطعاً در فاصلۀ ۱٣۵٢ تا ۱٣۵٧ خورشیدی بوده است.
- ماتمسرا، انجمن نویسندگان مجاهد افغانستان، پاکستان، ۱٣٦۱.
این کتاب، در سال ۱٣٦۱ ش از سوی انجمن نویسندگان مجاهد افغانستان در پاکستان چاپ شده است و حاوی شعرهای دوران جهاد استاد خلیلی است. ماتمسرا در مجموع کتابی است قابل قبول، ولی چون همه یا غالب شعرهای آن بعداً در کتابهای دیگر استاد خلیلی چاپ شده است، جزو منابع مستقیم دیوان حاضر نبوده است.
- در سایههای خیبر، این کتاب، منظومهای است در قالب مثنوی که در پاکستان چاپ شده و در کتاب کلیات استاد خلیلی به کوشش عبدالحی خراسانی ـ که بدان خواهیم رسید ـ به تمام نقل شده است.
- شبهای آوارگی، به همت شورای فرهنگی جهاد افغانستان، پاکستان، ۱۹٨۵ م.
این نیز مجموعهای نسبتاً کوچک از شعرهای دوران هجرت و جهاد است و همانند کتاب بالا، در کلیات آقای خراسانی چاپ شده است.
- اشکها و خونها، برگزیدۀ جزء سوم دیوان استاد خلیلالله خلیلی، تدوین: صفیالله ثبات، ناشر: رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در اسلامآباد، ۱٣٦٣ ش، ٢۱٦ صفحه، وزیری.
این اثر، کاملترین مجموعه شعر استاد خلیلی در دوران مقاومت و جهاد است و از لحاظ کیفیت نیز در شمار بهترین کتابهای این شاعر به حساب میآید. نکتۀ مهم این است که گویا کتاب زیر نظر خود استاد تدوین شده است و به همین لحاظ، بیشتر عنوانها و پاورقیهای کتاب از خود اوست و این، در مجموعهشعرهای او کمتر سابقه داشته است. همینگونه است مقدمه و مؤخرهای موجز ولی فصیح به قلم استاد خلیلی که باز هم در آثار او کمتر دیده شده است. با اینهمه، این کتاب خالی از غلطهای چاپی نیست و نقل شعرهایش احتیاط تمام به کار دارد. کتاب، حاوی دو تقریظ است، یکی از آقای برهانالدین ربانی رهبر حزب جمعیت اسلامی افغانستان و دیگر داکتر حقشناس از پژوهشگران سرشناس کشور.
- سرود خون، گزیدۀ آخرین سرودههای استاد خلیلالله خلیلی در جریان انقلاب اسلامی افغانستان، مقدمه و گزینش: عبدالحی خراسانی، انتشارات قلم، تهران، ۱٣٦٨، ۱٧٠ صفحه، رقعی.
مجموعهای نسبتاً کوچک است گردآوردۀ آقای عبدالحی خراسانی که بیشتر شعرهای دوران جهاد استاد خلیلی را در خود دارد. انتشار آن را میتوان حاصل ضرورتی دانست که در سالهای جهاد به شعرهای تازۀ استاد در ایران حس میشد و از این نظر، تا پیش از انتشار کلیات استاد خلیلی به اهتمام آقای خراسانی، کتابی مغتنم و قابل استفاده به شمار میآمد. یکی از مزایای این کتاب، مقدمۀ نسبتاً مفصلی است که آقای خراسانی دربارۀ شعر و شخصیت استاد خلیلی نگاشته و از خلال آن، میتوان داوری نسل جهادی ما را نسبت به دورههای مختلف زندگی استاد دریافت.
- مجموعۀ اشعار خلیلالله خلیلی، به کوشش مهدی مداینی؛ چاپ اول، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه) وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران، ۱٣٧٢، ٢٣۹ صفحه، وزیری.
این کتاب، به واقع اثر تازهای نیست. همان کتاب “بیرنگ” (شمارۀ ٧ در فهرست حاضر) است که موبهمو دوباره نقل و منتشر شدهاست، بدون هیچ افزایشی در شعرها و یا حتی اصلاح غلطهای مطبعی آن. تنها کار کوشندۀ محترم، نگارش مقدمهای کوتاه و افزودن دو فقره پاورقی در متن است. مهمتر از همه این که در شناسنامۀ کتاب، آن را “چاپ اول” دانستهاند و نام محمدعاقل بیرنگ کوهدامنی گردآورندۀ اصلی را نیاوردهاند. فقط در مقدمه، اشارهای مبهم به نام و نشان آن کتاب شده است و بس. رساترین توصیفی که از این کتاب میتوان کرد، “یک سرقت ادبی محترمانه” است.
- کلیات اشعار استاد خلیلالله خلیلی، به کوشش عبدالحی خراسانی، چاپ اول، نشر بلخ (وابسته به بنیاد نیشابور)، تهران، ۱٣٧٨، ٣٣٠٠ نسخه، ۴٠ + ٦۴٢ صفحه، وزیری.
این کتاب، کاملترین مجموعهشعری است که پیش از انتشار دیوان حاضر از استاد خلیلی فراهم آمده است و از لحاظ جامعیت و شیوۀ تدوین و ترتیب، بر همه مجموعههای پیش از خود ارجحیت دارد. اگر بعضی نقایص و کاستیهای این کلیات نبود، شاید انگیزۀ تدوین دیوان حاضر برای ما ایجاد نمیشد. در این کتاب، تقریباً همه آثار استاد خلیلی از کتابهای چاپشده در افغانستان، ایران و پاکستان گردآمده است، همراه با مقدمههایی کوتاه از فریدون جنیدی (سرپرست بنیاد نیشابور) و مسعود خلیلی (فرزند استاد خلیلی) و شرح حال خلیلی نوشتۀ عبدالحی خراسانی و خلاصهای از تقریظهایی که در کتاب امیدوار آمده بود.
ولی این کلیات با همه تلاشی که آقای خراسانی برای تدوینش کردهاست، خالی از نقایصی نمینماید. مهمترین مشکل کتاب، این است که گردآورنده با وجود تلاش برای تفکیک شعرها براساس قالب، در تشخیص این قالبها غالباً دچار اشتباه شده است و چنین است که بسیار غزلها را در میان قصاید میتوان یافت و مسمطها را در میان ترکیببندها و امثال اینها. این کتاب کمغلط است، ولی از ناهماهنگیهایی در رسمالخط و بعضی امور فنّی بری نیست. مشکل دیگر این است که گردآورنده در هیچ جای، منابع شعرها را ذکر نکرده و بدین ترتیب، از شفافیت و قابلیت استناد این کتاب کاسته است. این کلیات، از نامنامه، فهرست واژگان و توضیحات و پاورقیهایی که در چاپ حاضر خواهید دید نیز خالی است و اینهمه برای دیوانی کامل از استاد خلیلی با این همه واژگان مهجور و نامهای رجال و اعلام جغرافیایی، ضروری مینمود. البته این نقایص در کتابهای پیشین به شکلی شدیدتر دیده میشد، ولی آنچه سبب میشود که ما بر آنها در این کلیات تأکید کنیم، ارزشی است که این کتاب دارد و چنین انتظاری میآفریند.
با اینکه آقای مسعود خلیلی فرزند گرامی استاد خلیلی در یادداشتی بر وجود کلیه شعرهای استاد در این کلیات گواهی دادهاست، شعرهایی از شاعر را سراغ داریم که در آن نیامدهاست، از جمله شانزده شعر که در دیوان حاضر آوردهایم و چند شعر که ما نیز بدانها دسترسی نیافتیم و در جایش ذکر کردهایم.
- دیوان خلیلالله خلیلی، به کوشش محمدابراهیم شریعتی، ناشر: عرفان (محمدابراهیم شریعتی)، چاپ اول، تهران، ۱٣٧٨، ۵۱٧ صفحه، وزیری.
این کتاب، به واقع صورت اولیۀ کتابی است که اینک در پیش روی دارید. در این اثر، بخش عمدهای از شعرهای استاد خلیلی از دیوانهای مختلف گردآوری و چاپ شده است. ولی کتاب از یک بخش مهم و ارزندۀ اشعار استاد خالی است، یعنی شعرهای منتشره در مجموعۀ بیرنگ کوهدامنی.
کتاب با مقدمهای فاضلانه از دکتر محمدسرور مولایی استاد افغانستانی دانشگاههای ایران و نیز تقریظهایی که پیش از این در کتاب امیدوار آمده بود، زینت یافته است.[٦]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- کاظمی، محمدکاظم، مقدمه دیوان خلیلی (بخش اول)، وبگاه محمدکاظم کاظمی
[۲]-
[۳]- کاظمی، محمدکاظم، پیشین (بخش دوم)
[۴]-
[۵]- کاظمی، محمدکاظم، پیشین (بخش پنجم)
[۶]- کاظمی، محمدکاظم، پیشین (بخش چهارم)
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ کاظمی، محمدکاظم، مقدمه دیوان خلیلی، برگرفته از: وبگاه محمدکاظم کاظمی
[برگشت به بالا]