- چکیده
- مقدمه
- پدیداری و پایداری قبایل پرنی در پارثوا
- نتیجه
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[اشکانیان] [خراسان بزرگ]
[↑] چکیده
درباره اشکانیان که نزدیک به پانصد سال بر ایران و سرزمینهای پیرامون آن فرمانروایی کردند، مطالب چندانی در دست نیست. بهنظر میرسد اطلاعات مربوط به آنان از آنچه در زمینه دودمانهای پیشین ایشان یعنی هخامنشیان و مادها در دست داریم نیز کمتر میباشد. آنچه بسیار روشن بهنظر میرسد این حقیقت است که اشکانیان نخستین بار در خراسان بزرگ طلوع کردند و در یکی از سختترین شرایط تاریخی این مرز و بوم که دولت جانشینی اسکندر - سلوکیان - پس از جنگهای طولانی و خونین میراثخوار هخامنشیان شده بود، در خراسان بهثمر رسیدند و در همان سرزمین نخستین پایگاههای پایدار خویش را که همچنان آثار آن باقی است برپا نمودند و به پایمردی خراسانیان حدود ٢۵٠ ق.م بر ساتراپ دستنشانده سلوکیان آندرا گراس (Androgoras) در هیرکانیا و پارثوا چیره شدند و اساس دولتی را بنا نهادند که تا زمان برآمدن ساسانیان همچنان پایدار و پابرجا در خاطره تاریخی ایرانیان باقی ماند.
اشکانیان را پارتیان نیز خواندهاند. در واقع پارت اصطلاحی بود که نخست توسط نویسندگان یونانی - هلنیستی روزگار باستان به استان شرقی هخامنشی (پارثوا) - چنانکه در کتیبه بیستون داریوش نیز دیده میشود اطلاق میشد - (*) - استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران
آنگاه که گروه بیابانگردان ایرانی پارتی که مورد بحث ما هستند به آن سرزمین - خراسان بزرگ - گام نهادند، یونانیان و سپس رومیان ایشان را (پارتیان) خواندند و پس از چیرگی آنان بر سرتاسر ایران زمین (حدود سال ۱۴٠ ق.م) فرمانروایان پارتی خود را شاهنشاه نامیدند. پارتها نخست در خراسان ماندند و ماندگاری آنان در این مرحله تا زمان مرگ مهرداد اول، اشک ششم (۱٧۱-۱٣٨ ق.م) ادامه یافت. بنابراین حضور طولانی بیش از یکصد ساله آنان در خراسان بزرگ مبین این واقعیت است ه اشکانیان نخست در خراسان دولتی محلی بودند و آنگاه در درگیری با سلوکیان به جانب غرب توجه نمودند و سرانجام در عصر ششمین فرمانروایی پارتی (مهرداد اول) که به حق به خود نام شاهنشاه را داد از حدود یک دولت محلی شرقی عبور کرده و به یک دولت نیرومند منطقهای در آسیای غربی تبدیل گردیدند. کمی بعد در درگیری با سلوکیان به عمر آن دولت جانشینی اسکندر در ایران بزرگ برای همیشه پایان داده و سرنوشت سلوکیان را به دست رومیانی سپردند که به تازگی وارد آسیای غربی شده بودند.
بیگمان از آغاز ولادت پارتها تا انحطاط سلوکیان (٢۵٠ ق.م تا ۱٣٠ ق.م) اشکانیان در خراسان بر مقدرات سیاسی و فرهنگی ایرانیان حاکمیتی غیر قابل انکار داشتهاند و اینکه چگونه خراسان به پایگاهی چنان سترگ برای مبارزه علیه بیگانگان اشغالگر و بازسازی شخصیت سیاسی جدید ایران تبدیل میشود از مسائل قابل بررسی و تحقیق میباشد.[۱] به خصوص توجه به این نکته که پارتها (اشکانیان) حتی پس از آنکه به ناچار تیسفون را برای مبارزات نظامی- سیاسی خود علیه رومیان همیشه متجاوز انتخاب نمودند، هرگز خراسان را به عنوان مبنا و پایگاه و سرزمین مادری که میتوانستند به آن تکیه کنند و بدان امید بندند رها نکردند. بسیار بدیهی است که شاهان پارت همچون - شاهان پارس - بسیار علاقهمند بودند که پس از مرگ در سرزمین آرام و مطمئن مادری بیارامند، جایی که امروز نیز همچنان در دسترس میباشد.
نخستین دهههای استقرار پارتها در خراسان گرچه آنان را با نیروهای سلوکی روبهرو کرد و در این رویارویی، پارتها به دلیل برتریهای نظامی سلوکیان و ضعف تکنیکی نظامی خود نتوانستند از عهده سلوکیان برآیند، با این حال تاریخ نشان میدهد که ایستایی اشکانیان در خراسان به مراتب قویتر، جدیتر و پایدارتر از تلاش دشمن اشغالگر یونانی برای براندازی آنان بود و آنان نه تنها سلوکیان را دفع کردند، بلکه در اوج شاهنشاهی و اقتدارشان نیز خراسان بزرگ را رها ننموده و با ارتباط ابریشمین شرق و غرب را از طریق جادههای خراسان، اقتصاد جدید جهانی را بنیاد نهادند و جادههای بسیار مطمئن و جدیدی احداث کردند که در عین حال که کالاهای گرانقیمت شرق را به غرب میبرد، برای نخستین بار گرانبارترین کالای بشری، یعنی فرهنگ و علوم انسانی را نیز در خود حمل میکرد و در واقع پارتهای خراسانی به جهان قدیم چنان خدمتی کردند که هیچ یونانی و هیچ رومی هرگز در مخیلهاش نیز متصور نمیشد.
این مقاله سعی دارد برآمدن پارتیان را در خراسان مورد تحقیق و بررسی قرار داده و به دلایل اقتدار و پایداری آنان در خراسان به عنوان مبنا و مبدأ سیاسی - توجه نموده و علل برخورد آن قوم پر خاطره و در عین حال هنوز ناشناخته را با سلوکیان و رومیان - در حد اختصار - بیان نماید و نتیجهگیری لازم را نیز در رابطه با عنوان مقاله مورد بررسی قرار دهد.[٢]
[↑] مقدمه
گزاویه دوپلانول (Xavier Planhol) دانشمند نامدار فرانسوی در اثر مشهور خود ملتهای پیامبر پرسشی را مطرح میکند که دیری است توجه پژوهندگان را به خود معطوف ساخته و آن اینکه، چرا در ایران که نزدیک به هزار سال - از سده پنجم تا پانزدهم هجری (یازدهم تا بیستم میلادی) - زیر فرمانروایی امرا و پادشاهان ترک و یا ترکزبان به سر برده و زیستگاه قبایل گوناگون ترک و ترکمن بوده است، زبان ترکی - آنگونه که در ترکیه پا گرفت-زبان ملی نشد؟ آنگاه پلانول از خود میپرسد:این مقاومت فرهنگی ایرانیان را در برابر ترکان غالب چگونه میتوان توجیه نمود. به ویژه هنگامی که در نظر بیاوریم تمدن بیزانس در مسافتی بسیار دورتر در برابر آنان تاب مقاومت نیاورد؟و یا چرا ایرانیان همانند مردم عراق و سوریه و مصر که هر سه از تمدنهای کهن و پیشرفتهای برخوردار بودهاند، زبان عربی را جانشین زبان خود نساختند و هویت تازی را برنگزیدند؟ (٣٠ / ص ۵۴٠-۵٣۹).
باید گفت جواب در خراسان است[٣] هم ترکان و هم اعراب و پیش از آنان یونانیان در خراسان اقامت گزیدند (پای رومیان هرگز به شرق ایران باز نشد و این به لطف اشکانیان بود و باز به لطف اشکانیان بود که پای یونانیان از ایران بریده شد. ) اما خراسان نه یونانی شد و نه ترک و نه عرب. سرزمین خراسان با وجود آنکه در کنار جایگاه صحراگردان چادرنشین پیوسته مهاجم قرار گرفته بود، به طور طبیعی همیشه ضربههای سخت و دیرپای هجوم آنان را نیز تحمل کرده بود. آنگاه که ماساگتهای سواحل شرقی خزر نخستین بنیانگذار امپراتوری ایرانیان را به خاک هلاک افکندند و تا آن زمان که گروهی دیگر از سکاها (پرنیها) به آن سرزمین مهاجرت کردند، با بیگانگان مهاجم غربی که همراه با اسکندر به خراسان آمده بودند درگیر شدند، نقش رهبری سیاسی و مسؤولیت تأسیس دولت اشکانی را پذیرفتند و آنگاه نخستین پیوند ابریشمین شرق و غرب را در جاده ابریشم پدید آوردند و برای اولین بار در جهان، در مبادلات اقتصادی به توسعه و گسترش فرهنگ و روابط بازرگانی بینالمللی در جاده طولانی ابریشم پرداختند، خراسان همواره نقش واقعی و ارزنده خود را در چنان شرایط سنگینی ایفا میکرد. یا زمانی که اشکانیان فاصله بزرگی بین یونانیان شرقی و سلوکیان غربی پدید آوردند، هرگز کسی چون شیه هوانگ تی (Huangti shih) (نیمه دوم قرن سوم ق.م) در خراسان یافت نشد تا دیواری بسازد که از هجوم اقوام وحشی به سرزمینهای متمدن جلوگیری نماید (٢۵ / ص ۵۱٠) و یا از فرار کشاورزان بیشمار فقیر و بینوایی جلوگیری کند که زیر فشار مأموران مالیاتی امپراتور چین از مرز شمالی میگریختند (٢۵ / ص ۵۱۴) تا به صحراگردان آنسو بپیوندند تا شاید دور از یار و دیار هوای تازهای را در زیر یوغ مغولان - هر چند به سختی-استشمام نمایند. چنین کسی یافت نشد، زیرا کسی از خراسانیان به صحراگردان شمال نپیوست. این صحراگردان بودند که نیازمند امکانات خراسانیان بودند. در خراسان دیواری به گستردگی و درازای دیوار چین ساخته نشد، زیرا خراسن خود دیوار بود.
باز پلانول درباره حضور ترکان در آناطولی مینویسد: پس از شکست دیوژن - امپراتور بیزانس در نبرد ملازگرد (۴٦۴ ه.ق-۱٠٧۱ م)، سرزمین آناطولی به روی ایلات ترک باز شد و سدهای نگذشت که در نوشتههای غربیان که درباره سومین دوره جنگهای صلیبی به سرداری فردریک بارباروسا به جای نهادهاند (۵٨۵ ه.ق-۱۱٨۹ م) آناطولی به نام ترکیه خوانده شد. نامی که تا به امروز نیز بر آن مانده است (٣٠ / ص ۵۴٠).
جلوهای دیگر از نیروی معنوی و درونی مردم خراسان را در قدرت هضم و تحلیل اقوام بیگانه میتوان یافت. خراسانیان نه تنها به زبان و فرهنگ قبایل مهاجم اعتنایی نکردند. بلکه زبان و فرهنگ خود را نیز بر آنان تحمیل کردهاند. جاحظ مورخ نامآور عرب (٢۵۴-۱٦٠ ه. ق) در رسالهای که در مناقب ترکان نگاشته میگوید: مردم خراسان آداب و رسوم و ویژگیهای فرهنگی خود را بر ساکنان این سرزمین-چه ترک و چه تازی-تحمل کردند و بدینسمان مرزهای نژادی را کمرنگ ساختند. جاحظ مینویسد: “هنگامی که به اولاد عرب و بادیهنشینانی که خراسان را مسکن خود ساختند بنگرید و آنان را با مردم بومی فرغانه مقایسه کنید تفاوتی بین آنان نمیبینید (ی ٣/ ص ۵۴۱).
آنگاه که یونانیان به ایران زمین تاختند، سرزمین پارت[۴] (خراسان بزرگ) بیگمان نخستین پایگاهی بود که با اندیشه سیاسی مقدونیان به مبارزه برخاست. زمانی نیز که دولت هخامنشی در خراسان به پایان راه خود رسید، دولت کوتاهمدت اسکندر نیز با مرگ او دچار تجزیهای رقتبار گردید، باز آثار این تجزبه نخستین بار در خراسان پدیدار شد. زیرا حقیقت آن بود که حمله اسکندر چنان بلایی دهشتبار برای مردم منطقه پدید آورد که آثار آن سالهای طولانی در زمینههای سیاسی، اقتصادی و به ویژه فرهنگی در جامعه شرق باقی ماند. “مطالبی که در مآخذ شرقی آمده است خود نشانهای است از نادرستی اندیشه هلنیسم.“ (۱٠ / ص ٣۵) با وجود این تاریخ روابط ایرانیان و یونانیان به پایان نرسید و با آنکه سلوکیان نیت مشخصی برای یونانی کردن مشرق زمین نداشتند، اما طبیعی بود که نقش همجواری و معاشرت آثاری از خود به جای مینهاد (۵/ص ٧۴). در چنین شرایطی دولت پارت در خراسان پدیدار شد و دولت سلوکی در شرق تجزیه گردید و این تجزیه سبب جداسازی جهان یونانی در دو نیمه متفاوت شد که از شمال اقیانوس هند و دریای عمان هم مرز بودند و در وسط حکومت پارت آنها را از هم مجزا میساخت. از این نقطه به بعد دورهای طولانی پدید آمد که سببساز ارتباط بیشتر یونانیان و ایرانیان و آثار نظامی فرهنگی متقابل بین آنان گردید (۱٢ / ص ٢۹٧) این در صورتی بود که رومیان که بعدها به تاریخ شرق پای نهادند چنان تأثیری را همچون یونانیان بر تاریخ و فرهنگ ایران ننهادند.
[↑] پدیداری و پایداری قبایل پرنی در پارثوا
با مقایسه دادههای تاریخی و دیدگاههای نه چندان همانند مورخان بزرگ عهد باستان[۵] که اطلاعات جسته گریختهای در ارتباط با قبایل پرنی (Parni)[٦] که درنیمه قرن سوم ق.م در ایران شرقی به قدرت رسیدهاند و در تاریخ رسمی از آنان به عنوان پارتیان و یا اشکانیان نامبرده میشود. به نظر میرسد در زمان حمله اسکندر مقدونی به سرزمین شاهنشاهی هخامنشیان، قوم داهه (Dahae) که پرنیها[٧] بخشی از قبایل آن بودهاند، هنوز در شتهای وسیع میان جیجون (آکس) و سیحون (یاکسارت) زندگی صحرانشینی داشته و از پایان قرن چهارم ق.م همزمان با اغتشاشات ناشی از مرگ فاتح مقدونی پرنیها از دیگر قبایل جدا شده و به سوی مغرب و آنگاه ناحیه جنوب شرقی دریای خزر مهاجرت کردهاند. آنان ضمن راهپیمایی، بر سر راه خویش، شهر اسکندریه مرگیان و هراکلیه[٨] را در هریوه (ناحیه هرات) ویران ساختهاند (۱۴ / ص ۱۴۵). در واقع حرکتی که پرنیها برای مهاجرت به سمت سرزمینهای حاصلخیز و بارور کرانههای جنوب شرقی دریای خزر انجام دادهاند، حرکتی هماهنگ با سایر اقوام دامدار و چادرنشینیی بود که با اطلاع از مرگ اسکندر مقدونی (۱٣ ژوئن ٣٢٣ ق.م) و جنگهای خونین و طولانی جانشینی او به سوی سرزمینهای سرسبز و پر آب که امکانات وسیعی را برای مهاجرت و سکونت قبایل دامدار در خود داشت هجوم میآوردند (۱۹/ ص ٢٨۹). این قبایل که پرنیها نیز بخشی از آنان بودند-بر سر راه خویش، “برخی از پاسگاههای مرزی مقدونیان را ه در زمان اسکندر در آسیای میانه ساخته شده بود تباه ساختند”.[۹] بدیهی است که از آن شهرها، نیروهای نظامی یونانی-مقدونی، دفاع مینمودند و میتوان چنان برخوردهایی را اولین نشانههای رسمی ناپایداری یونانیانی به شمار آورد که اولین تجربههای عقبنشینی خود را در شرق تحمل میکردند.
در مورد علل هجوم اولیه قبایل شرقی به سمت سرزمینهای جنوبی دریای خزر، مورخان نظریههای متفاوتی را بیان کردهاند. به یکی از این علل اشاره شد و آن مرگ اسکندر مقدونی بود که موجب حرکت قبایل دامدار شرقی به سمت غرب گردید. با این حال به گفته استرابو و تروگوس و (به نقل اختصاری ژوستن) قبایل پرنی که مرکب از اتحادیه کوچکی از سه قبیله داهه بودند[۱٠] به دلیل اغتشاش و شورشهایی که در میان قبایل جنوب (روسیه فعلی) رخ داد، ناچار به مهاجرت شده و به پیرامون سرزمین پارت آمدند (٢٠/ص ٢۱). بیگمان چنان اغتشاشاتی در فضایی پرآشوب رقابتهای سیاسی و عدم قدرت مرکزی در جلوگیری از آن به نظر طبیعی میرسد و به آنها اشاره خواهد شد. پس از مرگ داریوش سوم هخامنشی در خراسان (٣٣٠ ق.م) و با فتح آن سرزمین به دست اسکندر مقدونی (٢٣/ص ٣٣) دو ساتراپ پارثوا[۱۱] و هیرکانیا یکی شدند (۱۱/ص ٢۴).
به هنگام فتح پارثوا به دست اسکندر و یاران مقدونی-یونانی او ساتراپ ایرانی پارت، فراتافرانس (Phrataphernes) در هیر کانیا و یا در باکتریا به استقبال اسکندر آمد و با او دیدار نمود (٦/ص ٣۴٠) اسکندر آن مرد پارسی را که سالیانی دراز از طرف دولت شاهنشاهی هخامنشی بر ایالت شرقی پارثوا حکومت کرده بود بر کار خویش باقی نهاد و مورد اعتماد خود قرار داد[۱٢] این شخصیت در نبرد گوگامل سواره نظام هیر کانیا و پارتی[۱٣] را علیه اسکندر رهبری نموده بود و پس از فتح سرزمین خراسان به دست فاتح مقدونی به کار خویش ابقا شد.[۱۴]
ساتراپ سابق دولت هخامنشی در پارثوا با مقدونیان به خوبی همراهی نمود و یکی از چند تن ایرانیانی بود که سالها مقام خود را زیر نظر فاتحان حفظ کرد. چهار ضرب از سکههای او در پارت وجود دارد که دارای خصوصیات سکههای عصر هلنی هستند.[۱۵] اینکه چرا فراتافرنس با سردار مقدونی همکاری نمود بیگمان نشانه علاقهمندی او به حضور یونانیان در ایران زمین نمیباشد. احتمال داده میشود این همکاری از روی رضایت نبود، و یا بیشتر به دلیل تلاشی بوده است که اسکندر در جستوجوی کشندگان داریوش سوم به خرج میداد و با این مورد حمایت سردار ایرانی را نسبت به خود جلب نموده بود. اصولا جلب حمایت و رضایت ساتراپهای ایرانی عصر هخامنشی از اهداف استراتژیک سردار مقدونی بوده است و این مورد به خوبی نشان میدهد که اسکندر هرگز قصد بازگشت به غرب را نداشت، بلکه علاقهمند بود غرب را از شرق اداره نماید وبعدها نیز در کسوت شاهان پارس سعی کرد با همان روحیه ک، یونانیان و ایرانیان را اداره نماید که مورد اعتراض سرداران خویش قرار گرفت.[۱٦] تشکیل نیرهای ویژه ایرانی در ارتش مقدونی، مورد توجه جانشینان نظامی اسکندر نیز قرار گرفت و آنان در بین نیروهای خود از سربازان آموزش دیده ایرانی علیه همدیگر استفاده میکردند. از سال ٣٢٧ ق.م به بعد بجز فراتافرنس در رأس ساتراپهای دولت اسکندری فقط دو تن از سرداران ایرانی هنوز در مشاغل رسمی سابق خود از سوی اسکندر باقی مانده بود. آتروپاتس (Atropathes) ساتراپ آتروپاتن و اکسیارتس (Oxyartes) ساتراپ سغد که “هر دو با فاتحن و سرداران مقدونی خویشاوند بودند.“ (۱٣/ص ٧) فراتافرنس در سال ٣٢۱ ق.م (دو سال پس از مرگ اسکندر) به دست یکی از سرداران مقدونی-فیلیپوس-در پارثوا از خدمت بر کنار شد و بعدها درگیریهای داخلی بین سرداران مقدونی در جنگ با اومنس (Eumenes) منشی اسکندر کشته شد (٢٣/ص ٣٢).
پس از مرگ فراتافرنس، سازمان جانشینی اسکندر اعتماد خود را از سیاستمداران و شخصیتهای نظامی ایرانی گسست. به ویژه بر پارت و هیر کانیا سرداران مقدونی به عنوان ساتراپ حکومت میکردند.
تأثیر شخصیت و حضور فراتافرنس در رأس دو ساتراپی هیر کانیا و پارثوا در دوران اسکندر، امنیتی را که در زمان دولت سابق در خراسان بزرگ پدیدار شده بود همچنان حفظ میکرد، ولی پس از برکناری و کشته شدن او، پارثوا و هیر کانیا به زودی مورد هجوم و تاخت و تاز قبایلی قرار گرفت که پرنیها یکی از مهمترین آنان به شمار میآمدند.[۱٧]
پس از مرگ اسکندرمقدونی در بابل (ژوئن ٣٢٣ ق.م) ساختار مرکزی قدرت مقدونیان از سه سو در هم ریخته شد. از یک طرف اختلاف و اختلال میان سرداران مقدونی و خاندان اسکندر و از سوی دیگر اختلالاتی که در شرق ایران (خراسان بزرگ) توسط یونانیانی که به عنوان پیشروان حرکت یونانی در پادگانهای نظامی شرقی استقرار پیدا کردند، پدید آمد و حرکتهای نظامی و متراکم قبایلی که پس از مرگ اسکندر و با استفاده از موقعیت و شرایط عدم تمرکز قدرت در ایران مرکزی به سوی مناطق پرآب و دشتهای هموار و پر حاصل روان میشدند که به بخشی از آن حرکتها اشاره گردید.
حرکات متراکم قبایل مسلح و نیرومند در شرق، مقدونیان حاکم بر سرزمینهای شمالی و شرقی متصرفات اسکندر را متوجه خطری گردانید که مقابله با آن علی رغم دشواری کار، ناشناختگی زمین و تجزیه نیروهای سیاسی-نظامی پس از مرگ اسکندر مقدونی لازم و حتمی بود. به ویژه تخریب شهرهای مرزی عهد هخامنشی در شرق که از سوی فاتحان مقدونی به پاسگاههای نظامی مبدل شده بود به دست صحراگردان، مبارزه نظامی گستردهای را با چنان موج نیرومند مهاجرت مسلحانه قبایل الزامی میکرد. نیاز به توضیح نیست که شهرهای آباد و پر رونق خراسان بزرگ در کنار صحراهای پایان ناپذیر شمالی تا چه حد در اهمیت پایداری مقدونیان در شرقیترین متصرفاتشان مؤثر بوده است (٢٦/ص ٧٧٨).
اگر هجومهایی را که منجر به تخریب شهرهای مرزی و پاسگاههای مقدونی، در شمال شرق ایران (خراسان بزرگ) از جانب قبایل چادرنشین-و به نوشته یونانیان، عناصر نیمه بربر شرقی-گردید به عنوان اولین تهاجم آن قبایل به نواحی شرق محسوب نماییم، سالهای پس از آن مقدونیان به صرافت مقابله نیافتند و بیگمان علت آن را باید در مشکلات پیچیده نبردهای جانشینی اسکندر از مرگ او تا اقتدار اولین شاه سلوکی در ایران، سلوکوس اول (٣۱٢-٢٨٠ ق م) دریافت نمود.
این مورد عدم اقتدار فرمانروایان متعددی را که بر پارثوا گماشته میشدند در برابر مشکلات موجود ثابت میکند. گستردگی و اهمیت هجوم قبایل پرنی در شمال شرق حتی باعث گردید که اقتدار و سطره سلوکیان نیز در همان آغاز فرمانروایی آنها در شرق آسیبپذیری گردد.[۱٨]
بررسیهای جدید نشان میدهد که تغییرات سریع سیاسی در ساختار جانشینی اسکندر و تبدیل سخصیتهای نظامی در شرق ایران پس از اسکندر با تجربیاتی که از قیامهای یونانیان در مراکز نظامی باکتریا، سغد و پارت پدیدار میگردید بیارتباط نمیباشد.
یکی از مهمترین شاخصههایی که باعث ضعف و سرانجام تجزیه جهان یونانی در خراسان بزرگ گردید، نارضایتی یونانیانی بود که در آن مناطق به عنوان کاگزاران سیاسی، نظامی و یا اقصادی به کار مشغول بودند. در واقع و در حین جنگهای خونین و طولانی جانشینی اسکندر، تحولاتی در ساختار سیاسی و اجتماعی بخش شرقی قدرت مقدونیان به ویژه در خراسان بزرگ پدیدار شد که در سرنوشت جانشینی فاتح مقدونی و آنگاه سرنوشت آینده جهان تغییراتی بیچون و چرا پدید آورد.
این تغییرات برخلاف ایران مرکزی و غربی که دستخوش مبارزات بین سرداران مقدونی برای جانشینی آینده امپراتوری اسکندر بود، بیشتر حول محور اختلاف بر سر قدرت بین یونانین و مقدونیان-یعنی دو عنصر پدید آورنده مبارزات فاتحانه اسکندر در شرق-دور میزد و به زودی خراسان بزرگ میدان چنان مبارزه و رقابتی گردید[۱۹] که در نتیجه مسیر تاریخ یونانیان و مقدنیان را به دست قبایل جنگجو و نیرومند پرنی ابتدا در شرق و سپس در تمامی ایران زمین تغییر داد.[٢٠]
موضوع اختلاف یونانیان و مقدونیان پدیده تازهای نبود. اسکندر مقدونی بود و بهطور طبیعی به سرداران مقدونی خویش اهمیت بیشتری میداد و اطمینان بیشتری را نیز از آنان طلب مینمود. از این گذشته یوناینان هیچگاه به اسکندر و پدر او روی خوش نشان ندادند و در واقع یونان به صورتی تهدیدکننده در پیکره امپراتوری اروپایی -آسیایی اسکندر باقی مانده بودند (٣/ص ٦٧٨)، آنگاه که اسکندر درگذشت و سردارانش برای تقسیم مردهریگ او و برای تسلط بر همه آنچه از او باقی مانده بود به جان هم افتادند، یونیانی که درشرقیترین نقاط متصرفات اسکندر به صورت پادگانهای مجزا و شبه تبعیدی و در میان قبایلی ناشناخته و خطرناک به سر میبردند، تصمیم به مراجعه به وطن خویش گرفتند. این تصمیم در آن شرایط درست به نظر میرسید، زیرا از طرفی اسکندر مرده بود و از سویی سرداران مقدونی برای میراث او با یکدیگر میجنگیدند و لذا بازگشت یونانیانی که به هر صورت از این نزاع و یا سازش احتمالی چیزی نصیبشان نمیشد تصمیم عاقلانهای بود. “آنها احساس میکردند از تمدن محروم شدهاند و اغتشاشات صحراگردان که خود را برای حملهای بزرگ آماده میکردند آنها را متوحش ساخته بود” (٦/ص ۱٢-۱۱۱).
اینانن فیلو (Aenianen Philo) سرکرده یونانی تبار ایالات شرقی پس از شنیدن خبر مرگ اسکندر به سال ٣٢٣ تصمیم گرفت با نیروهای تحت امر خود پایگاههای استحفاظی خویش را در شمال شرق ترک گفته و با ٢٠٠٠٠ پیاده ٣٠٠٠ سوار از لشکرگاهها بگریزد و “به زور اسلحه راهی برای بازگشت به وطن پیدا نماید” (٢٣/ ص ٣٢؛۱۵/ص ۴٢٦). پردیکاس (Perdikas) سردار اسکندر و نایب السلطنه آسیا از بابل (۱۴/ص ۱٢) لشکر کوچکی مرکب از سربازان کرکشته، به رهبری سرداری به نام پیتو (Pitho) به مقابله آنان فرستاد و دستور داد تمام یاغیان را کشته و اموال آنان را به غنیمت گیرند. این نخستین اغتشاش و اعتراض در درون امپراتوری اسکندر بود که اندکی پس از مرگ او در خراسان رخ میداد. پیتو با تعداد نیروی کمتر از پیادگان یونانی و نیروی سواران بیشتر به یونانیان یاغی تاخت و با خیانت یکی از آنان بر ایشان پیروز شد. “به یاغیان پیشنهاد شد اسلحه خود را تسلیم کنند و به لشکرگاههای خود بازگردند، اما مقدونیان که از دستورات ستمکارانه پردیکاس آگاه بودند بر یونانیان بیدفاع هجوم بردند، همه آنها را کشتند و اموالشان را به غارت بردند” (٢٣/ص ٣٣) بیگمان این نوع رفتارها خصومت بین مقدونیان و یونانیان را تشدید میساخت و بر عدم اعتماد بین آنان که در آینده سیاسی یونانیان در ایران تأثیر مینهاد میافزود.
با گذشت زمان دشمنی بین مقدونیان و یونانیان به ویژه در سرزمینهای دور افتاده شرقی ادامه یافت. پس از معاهده (تری پارادیس) به سال ٣٢۱ ق.م یک نفر یونانی به نام فلیپوس (Philippus) از باکتریا به ایالت پارت مأمور گردید و این موضوع اهمیت نظارت جانشینی اسکندر را به آن ایالت میرساند (۱٣/ص ٧). در حدود سال ٣۱٧ یا ٣۱٦ ق.م یونانیان شرق ایران از درگیری بین سرداران اسکندر استفاده کردند و مقدونیان حاکم بر ایالات شرق را قتل عام کردند و به سپاهیان هندی چاندراگوپتا Tdehandragopta) مؤسس سلسله مائوری (Mauria) پیوستند. این مشکل سبب شد که سلوکوس اول (نیکاتور) ٣۱٢-٢٨٠ ق.م از رود سند بگذرد و با مؤسس هندی سلسله مائوری بجنگد و سرانجام با انعقاد صلحی که بیشتر برای چاندراگوپتا مساعد بود ناچار شد در مقابل تعدادی فیل جنگی از تمام متصرفات دوره اسکندر در نواحی شرقی هندوکش یعنی سرزمینهای آراخوازیا، گدروزیا و پاراپامیساد کند و “با برقراری روابط خویشاوندی بین خود و سلطان هند موافقت نماید” (٢٣/ص ٣۵).
سلوکیان که در غرب گرفتاریهای فراوانی در برابر اقوام مختلف داشتند، در شرق دچار آسیبهای فاروانتر شدند. صلح ناگزیرانه[٢۱] سلوکوس اول با چانداگوپتا نخستین مشکلات جانشینی اسکندر در شرق و آخرین آن هم نبود. بعدها در زمان فرزند و جانشسن او آنتیوکوس اول (٢٨٠-٢٦۱ ق.م)، آن پادشاه ناچار شد برای جلوگیری از طغیان یونانیان ناراضی ایالات شرقی که همچنان خواستار مراجعه به میهن خویش بودند -و گهگاه نیز با شورشگران محلی سازش میکردند-دست به اصلاحاتی بزند که بیشتر به رعایت مسائل رفاهی آنان منجر میشد. از جمله آنتیوکوس دستور داد در کناره جیحون برای یونانیان ناراضی، “ورزشگاه، مدرسه و تئاتر ساخته شود.“[٢٢] و به دنبال آن بعدها نیز برای جلب رضایت یونانیانی که در لشکرگاههای جزیره بحرین زندگی میکردند مسابقاتی ورزشی به سبک یونانیان اجرا گردد (٦/ ص ۱٠٣). احتمال داده میشود این قبیل خدمات که برای جذب بیشتر عناصر یونانی به وسیله دولت سلوکی انجام میشده است، آغاز نفوذ فرهنگ و ادبیات کهن یونان در بین ایرانیان باشد (۱۴/ ص ۴۱).
در نتیجه با مرگ اسکندر و دشواری شرایط جانشینین او، شرق ایران (خراسان بزرگ)، که دورترین بخش سرزمینهای فتح شده بود، دستخوش رقابتهای سیاسی، نظامی و اختلافات عمیق و دگرگونیهای پریشان کننده گردید که به تدریج زمینه را برای سقوط سلوکیان در شرق فراهم ساخت.
به مجموعه گرفتاریهای وسیعی که دولت سلوکی در آغاز قدرت خویش به ویژه در خراسان داشت، هجوم قبایل پرنی را نیز باید افزود. این قبایل به شرحی که گذشت از مجموعه اقوام دهه جدا شده و آماده هجوم به خراسان بزرگ بودند. بدین ترتیب وضع دشوار حاکمیت جانشینین اسکندر در شرق ایران سببساز دومین هجوم قبایل پرنی به ساختارهای سیاسی آن دولت در خراسان بزرگ گردید. بیگمان در آغاز تصمیمگیری پرنیها برای هجوم به پارثوا، آن قوم در خراسان به لحاظ فرهنگی طبقهای قوی شناخته شده و فرمانروا به شمار میآمدند (۵-۵٧۱. P L٣۱) و آن شناخت در سرنوشت سیاسی آینده آنها بسیار مؤثر بود. پیش از آغاز دومین حرکت نظامی پرنیها به مناطق شرقی دولت سلوکی میان سلوکیان و بطالسه مصر جنگهایی پدید آمده بود که توه سلوکیان را از ولایات شرقی منجرف میکرد. شرایط این انحراف به حال ساتراپهای آن سامان که به طور طبیعی خواهان جدایی بودند مساعد بود. به سال ٢۴۵ ق.م آندراگوراس[٢٣] ساتراپ پارفینا-پارت (Parphiene) اعلام استقلال کرد و به نام خود سکه زد. این کار بسیار مهمی بود، زیرا پارفینا-پارت “حلقه مهمی بود ه سرزمینهای شرقی امپراتوری سلوکی را به مغرب مربوط و متصل میساخت (۱٣/ص ۴۱).
قیام آندراگوراس رابطه بین ساتراپهای شرقی را با قلب امپراتوری سلوکی قطع کرد و متعافب آن، مبارزه برادرکشی میان سلوکوس دوم (کالی نیکوس) و برادرش هیراک آنتیوکوس سبب شد که “لشکرکشی تنبیهی به سوی شرق تا سال ٢٣۱ ق.م به تأخیر افتد” (۱٣/ص ۴٢). در همین زمان بود که دیودوت حاکم باختر نیز به فکر استقلال افتاد و او نیز خود را شاه خواند و پادشاهی مستقل یونانی-باختر ار تأسیس کرد.[٢۴]
برای مقابله با تجاوز پرنیها به سرزمینهای خراسان بزرگ، دولت سلوکی به سال ٢٨٢ ق.م درست در سالهای پایانی سلطنت سلوکوس اول-سپاه ویژهای به سرکردگی (دمودام سردار سلوکوس) علیه تهاجمات ویران کننده پرنیها گسیل داشت و “صحراگردان از لشکر یونانی-مقدونی شکست خورده و عقبنشینی نمودند” (۱۴/ ص ۴۱).
با این حال هجوم پرنیها به متصرفات مقدونیان همچنان ادامه یافت. ٢ سال پس از عقبنشینی آنان در برابر دمودام، به سال ٢٨٠ ق.م و در آخرین سال سلطنت سلوکوس اول و یا احتمالا آغاز سلطنت آنتیوکوس اول-صحراگردان مجددا از شمال به سمت شهرهای زیر سلطه مقدونیان حملهور شدند و توفیق یافتند تا به ترمذ هرات رسوخ کنند. آنتیوکوس اول پسر و جانشین سلوکوس آنان را بیرون راند و شهرهایی را که ویران شده بود، مجددا ساخت-احتمالا شهرهای اسکندریه مرگیان (مرو) و هراکلیه (هرات) را که در هجوم اول پرنیها ویران شده بود، مجددا به سمت آنتیوکوس اول امن گردیده و آبادی و جمعیت آنها احیا شده است و یه نام انطاکیه و اخائیه تغییر نام یافته است (۱۴/ص ۴٢-۴۱).
به دنبال این پیروزی آنتیوکوس اول دستور داد کهندز مرو بازسازی شود[٢۵] و بارویی از گل و آجر به ارتفاع ٢٠ متر و به طول ٢٧٣ کیلومتر بنا شد که تمامی مرو را در برمیگرفت (٦/ ص ۱٠٣). این موضوع اهمیت روشهایی ار که سلوکیان در جلوگیری از صحراگردان شمالی ابداع میکردند میرساند. درباره علل تحولاتی که پس از فتح پارت به دست اسکندر در خراسان پدید آمد و اغتشاشاتی که پس از مرگ اسکندر مقدونی تا تشکیل نخستین دولت محلی به دست پرنیها در خراسان بزرگ به وجود آمد، نیاز به بررسیهای تازهای میباشد. این بررسیها به حضور پرنیها و دومین تجاوز آنان به متصرفات جانشینان عصر اسکندری در خراسان بزرگ میپردازد و تشکیل نخستین دولت ایرانی پس از هخامنشیان را در آن سرزمین توجیه مینماید.
دومین هجوم قبایل پرنی به متصرفات شرقی سلوکی به سرکردگی ارشاک[٢٦] (LsecasrA ارشک) در حدود سال ٢۵٠ ق.م صورت گرفت.[٢٧] آنان ابتدا به نسا که در دره اترک واقع بود وارد شدند. این محل اولین نقطه استقرار پارتها در خطه خراسان بود که هرگز آن را از دست ندادند. قبایل پرنی در محلی به نام آساآک (Asaak) ارشک را به شاهی خواندند و از آن پس جانشیان ارشک، این واقعه را مبدأ تاریخ اشکانیان اعلام کردند (۱۴/ص ۴٢). پس از استقرار پرنیها در شهر آساآک[٢٨] به سال ٢۵٠ ق.م آنان ابتدا متوجه باختر گردیدند و جنگجویان پرنی به رهبری ارشک و برادرش تیرداد (Tiridata) و پنج نفر از رؤسای دیگر قبایل، ناحیه علیای رود تجند را اشغال کردند (٢۴/ ص ٢٨۴)، ولی لشکریان دیودوت-والی یونانی باختر-آنان را دفع کردند.[٢۹]
کمی بعد پرنیها در حدود سالهای ٢٣۹-٢٣٨ ق.م وارد پارفینا-پارت شده و آندراگوراس یونانی را از میان برداشته و “خود را مستقل خواندند” (۱۴/ص ۴٢). بیگمان عدم اتحاد بین سران یونانی در شرق ایران از عوامل مهم پیروزی پرنیها بوده است. کمی بعد به سال ٢٣۵ ق.م ارشک، هیرکانیا (گرگان حالیه) (٢۴/ص ٢٨۵) و کومیسن (Komicene) یا (قومس) را نیز بر متصرفات خود افزود.[٣٠] در مورد انگیزههای پرنیها برای براندازی ساتراپ یونانی و تسخیر پارت و هیرکانیا، این سؤال مطرح است که در آن زمان، آیا این امر میتوانست نخستین نشانه واکنش ایرانگرایی در برابر یونانگرایی باشد.
قبول چنین آرمانی خالی از اشکال نیست. در عمل در زمانی کوتاه و بسیار نزدیک به یکدیگر، دو دولت شهر یونانی در دو ایالت بزرگ خراسان، -بلخ و پارت- با کمک حاکمان یونانی خود را مستقل خوانده و از حکومتمرکزی سلوکی جدا شده بودند. در آن میان یک نیروی قبیلهای ایرانی نژاد (پرنیها)[٣۱] هیرکانیا و پارت را از چنگ آنان بیرون آورده و خود را مستقل خوانده بود. چنان حرکتی که میتوان آن را نخستین جنبش قبایل شرقی در برابر موج یونانیگرایی سیاسی حاکم خواند. در زمان سلطنت آنتیوکوس دوم ملقب به تئوس (Teos) ٢٦۱-٢۴٦ ق.م انجام گردید. در این فصل از تاریخ، در خراسان بزرگ یک سلسله یونانی و یک سلسله ایرانی طرح یک نهضت استقلالطلبانه را ریخته بودند و روابط خود را با دولت سلوکی قطع کرده بودند و با وجود آنکه “علت استقلالطلبی هر دو دو دولت جدید یکسان بود، اما دلایل ایجاد آنان با هم تفاوت داشت” (٢۴/ص ٢٨٦)، اینک یک استان سلوکی به دست اقوام ایرانی افتاده بود.
اینکه حرکت سیاسی-نظامی پرنیها در خراسان بزرگ و رد پارت و هیرکانیا- تا چه حد با انگیزههای ایران خواهی و ضر عناصر فرهنگی و سیاسی یونانی پدیدار گردید؟به راستی تاریخ جواب قانع کنندهای به این سؤال نداده است. در واقع قومی که میباید سلسلهای جدید و طولانی زمان را بنا نهد، هرگز تحت تابعیت سلوکیان قرار نگرفت و زمینهای آنان هرگز به تصرف سلوکیان در نیامد (٢۴/ص ٢٨۵). و با وجود حمایت از زبان و فرهنگ یونانی، هرگز یونانی نگردید. هنگامی که پرنیها در نیمه قرن سوم ق.م به سرزمینهای شرقی ایران امروزی مهاجرت کردند، برای آنکه از نیروهای دیودوت شهربان شورشی و مستقل باکتریا-بلخ در امان بمانند در حدود سال ٢۵٠ ق.م به (پارثوا-هیرکانیا) کوچ کردند و از آنجا که سلوکیان به سومین جنگ سهمگین سوریه[٣٢] مشغول بودند (۱۴/ ص ۴۱) با استفاده از فرصت پایههای قدرت خود را استوار و ماندگار ساختند[٣٣] بنابراین استقلال و جدایی دامداران پرنی که تحت فرمان بزرگان خود در بخشی از خراسان بزرگ به قدرت رسیدند، در اساس به هیچ وجه واکنش ضد هلنی بومیان ایرانی علیه کراگزارن نظم سلوکی نبوده است، بلکه کار مردمی نیمه چادرنشین بود که برای گذران زندگی خود میجمگیدند (٧۹. P L٣٢). با این حال در مراحل بعدی حاکمیت اشکانیان، توجه آنان به سرنوشت تاریخی ایران دقیقتر و عمیقتر گردیده است.[٣۴] در حقیقت فتح ایران به دست مقدونیان و سرنگونی دولت شاهنشاهی هخامنشی، چنان اثر عمیقی در ایران بجا نهاد[٣۵] که میتوان احیای امپراتوری ایران را از اشکانیان یک نوزایی واقعی خواند و تنها پس از گذشت زمانی دراز “ساسانیان توانستند مدعی در دست گرفتن سنتهای ایران باستان شوند” (٢۹/ص ۱٠۵).
ضعف سلوکیان که مهمترین عوامل آن در شرق و در خراسان بزرگ از نظر گذشت در غرب نیز به چشم میخورد. برخورد سلوکیان با قبایل شورشگر گالاس (گالاتها) و دولت شهر تجاری-دریایی پونت واقع در ساحل جنوبی دریای سیاه، مبارزات آنان به دولت بطالسه مصر بر سر منابع دریایی-تجاری شرق مدیترانه از عوامل بسیار مؤثری بود که سببساز رشد قبایل پرنی که اینک در سرزمین پارت و هیرکانیا دعوی استقلال از دولت سلوکی را داشتند گردید و آینده تاریخ ایران زمین را پس از هخامنشیان تا استقرار ساسانیان از سرزمین پارت و در خراسان بزرگ رقم زد.
پس از پیروزی بر آندرگوراس، پرنیها قدرت و جسارت بیشتری برای گسترش نفوذ خود در خراسان بزرگ پیدا نمودند. آنان برای چنان گسترشی، نیازمند نیروهایی بودند که در جنگهای توسعهطلبانه به یاری ایشان بشتابند. صحراهای وسیع مجاور پارت و نیروهای صحراگرد آن، مخزن بزرگی از افراد نظامی و سواران کار کشتهای به شمار میآمدند که میتوانستند در خدمت اهداف پرنیها قرار گیرند. اینان قبایل نزدیک پارت محسوب میشدند و بدون شک برای پرنیها کمک مطمئنی به شمار میآمدند.
دو سال پس از پیروزی بر آندراگوراس، ارشک در جنگی کشته شد،[٣٦] و برادرش تیرداد جانشین او گردید. او نخستین پایتخت پرنیها را در کوههایی که امروزه در نقشه جغرافیایی، سر حدات ماورای خزر و روسیه و ایران را تشکیل میدهد بنا کرد که همچون آشیانه عقابی تسخیرناپذیر بود. پیش از او ارشک در شهر آساآک در نزدیکی قوچان و در وادی اترک تاج بر سر نهاده بود. این موضوع بیانگر ادعاهای دور و دراز پرنیها و ضعف مفرط سلوکیان در غرب و روحیه تجربهطلبی ساتراپها در شرق میباشد (۱٣ / ص ٨). و کمی بعد شهری دیگر به نام مؤسس سلسله (ارشک) بنا شد و تیرداد در آنجا تاجگذاری کرد (٢۴ / ص ٢٨٦) و حکومتی را بنا کرد که در تاریخ اشکانیان نام گرفت و بسیار سریع مبدل به رقیبی شد که “دیگر نادیده گرفتنش غیر ممکن بود.“ (۴ / ص ۱٦) ،نیرویی که نه تنها سلوکیان را از ایران بیرون راند، بلکه “تا قرنها بلای جان رومیان گردید” (٢۹٠. P L٣٣).
[↑] نتیجه
مهاجرتهای طبیعی قبایل دامدار برای استقرار در سرزمینهای پربار و پر حاصل که از رودخانههای بزرگ و پر آب مشروب میگردید، از مهمترین عوامل استقرار قبایل پرنی در پارثوا و هیرکانیا بوده است. بیگمان حدود طبیعی پارت که در داخل محدوده آن دره حاصلخیز گرگان قرار داشت و رود پر آب اترک در آن جاری بوده است، جایگاه مردمی شد که نه تنها ایران زمین را از سلطه مقدونیان حاکم رهانید، بلکه تا چندین قرن دنیای قدیم را بین ایران و روم تقسیم کرد.
صرف نظر از مقاصد سیاسی پارتها - نامی که بعدها در تاریخ به قبایل حاکم بر خراسان بزرگ داده شد. که به تدریج بر سرتاسر خطه بزرگ از فرات تا جیحون مالک و حاکم شدند، خراسان بزرگ به لحاظ ارتباطات تجاری، نظامی و سیاسی نیز از امکانات وسیع و کم نظیری برخوردار بوده است.
در آن سرزمین مردمی با فرهنگ و گویشهای متفاوتی زندگی میکردند و زبانهایی از جمله پارتی، سغدی، خوارزمی، بلخی در آن جاری بود و تسامح سیاسی و مذهبی پارتها که در تمامی دوران آنان شایع بود، باعث ارتباط درست و نزدیکتر و پیوندی ناگسستنی بین فرهنگهای بومی منطقه میگردید که نتایج آن نه تنها از خراسان عبور کرد، بلکه در تداوم و استمرار قدرت پارتها در دورانی طولانی در ایران زمین امتداد یافت. با وجود آنکه قبایل پرنی بعدها با قدرت قبایلی و نیروی نظامی خود مقدونیان را به سمت غرب عقب راندند تا در سوریه به سرنوشت محتوم خود بپیوندند، در عین حال نمیتوان تأثیر انکارناپذیر طولانی حضور یونانیان را در سرزمینهای شرقی از نظر دور داشت. این حضور در ابعاد مختلف تأثیرات خود را همراه با رشد روند شهرنشینی که از تبلیغات فرهنگ یونانی در بلاد شرقی بود بر روند زندگی اجتماعی مردم باقی نهاد. اگر چه بعدها با حضور سیاسی پارتها تأثیر سیاسی سلوکیان در ایران کمرنگ و سرانجام بیرنگ شد. با این همه به لحاظ ساختاری فرهنگ یونانیان تا پایان عصر طولانی پارتیان در همه جای ایران و به ویژه در شرق احساس میشد. پدیدهای که بعدها ساسانیان با حذف پارتیان به مبارزهای جدی و بنیان برافکنن با آن پرداختند.
فاتحان مقدونی پس از شکست دادن دولت هخامنشی شکل تازهای به اساس قدرت و شرایط زندگی ایرانیان-به ویژه-در شهرها بخشیدند. آنان سرزمینهای فتح شده را تجزیه میکردند و به آن شک پولیس میبخشیدند و عناصر و عوامل خود را در آن به اقتدار میرساندند. این همان شکل تجزیهای بود که پارتیان با وجود تحولی که پدید آوردند و سرانجام سلوکیان را عقب راندند هرگز قادر به حذف آن نشدند. با این همه خدمتی را که پارتها به تاریخ ایران و از جایگاه خراسان بزرگ کردند به لحاظ تجربه عنصر ایرانی شایستهتر از خدمتی بود که ابومسلم خراسانی ۱٢ قرن بعد به ایرانیان کرد.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط … برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- خراسان-بیگمان-در سرنوشت تاریخی ایران زمین اثری غیر قابل انکار دارد. یک قرن پس از مرگ یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی (٦۵۱ م) خراسانیان شالوده دولتی را در عمق جهان اسلام ریختند که با جلوههای اسلامی دارای روحی ایرانی بود.
[۲]- مربوط به طرح مصوبه معاونت محترم پژوهشی دانشگاه اصفهان زیر عنوان “ساختار مثلث، یونانیان، اشکانیان و رومیان”.
[۳]- دانشمند و ایرانشناسی نامدار ژاپنی آشی کاگا آتسواوجی (۱۹٨٣-۱۹٠۱ ,ijuuost agakihsA) در شرح سفرنامه خود به خراسان درباره این سرزمین چنین مینویسد: “خراسان در فارسی به معنی مکان برآمدن آفتاب و یا سر زدن خورشید است و یا خاستگاه آفتاب و میافزاید در نزدیکی شهر مشهد هانری ماسه (essam irneH) ایرانشناس برجسته فرانسوی که همسفرم بود به من گفت: “ما اکنون درست در وسط قاره آسیا هستیم” (۱٦ / ص ۵٦٨).
همچنین نوسندگان و شاعران بزرگ ایرانی نیز خراسان را به معنی خاستگاه هور “خور یا خورشید” و یا خورآسان آوردهاند. فخر الدین اسعد گرگانی در ویس و رامین گوید:
زبان پهلوی هر کو شناسد
خراسان آن بود کز وی خور آسد
خور آسان را بود معنی خورآیان
کجا از وی خور آید سوی ایران
به نقل از پاورقی، ص ۵٦٧، همان منبع
[۴]- -پارت در عهد قدیم مملکتی بوده است که اکنون آن را خراسان میخوانند، (۹/ج ٣، ص ٢۱٨٣).
[۵]- تروگ پمپه (sugorY soiepmoP) (٢۱٢-٢٠۵ ق.م)، پولی بیوس suibylop-pygoP (قرن اول میلادی)، گایوس پلین (enilP) (قرن اول میلادی)، کنت کورث (ecriC etniuQ)، کرنلیوس تاسی توس (suticaT suilenroC) (۱٢٠-۵٠ م)، استرایو (oibarts) (۴٠ ق. ۴٠ م) ایزیدور خاراکسی (قرن اول میلادی)، آگاثیاس (saihtagA) (ششم میلادی) آتنه (soanehtA) (اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم میلادی).
[۶]- نام این قوم نخستین بار در یشت ۱٣ بند ۱۴۴ آمده است و در کتیبه معروف به aviaD از خشایارشا در تخت جمشید نیز از این قوم نام برده شده است (٣٠/ص ۵٦۴؛۱٧/ ص ٣٠۵).
[٧]- مارکورات مینویسد: شاید واژه پرنی-اپارنیان را (nrapA-inraP) در یکی از زبانهای ایرانی اپرناک (kanrapA) خواندهاند و همین مردم هستند که نام اپرشهر (rhahsrapA) یا نیشابور امروزی را از ایشان گرفتهاند. برخی هم اصطلاح ابرشهر (rhahsrabA) را به مفهوم شهر بالای هخامنشیان گرفتهاند (۱۹/ص ٢۹٠).
[۸]- نامهای یونانی هر دو شهر را فاتحان یونانی دادهاند و جهتگیری هلنیستی داشته است نامهای اصلی آن شهرها در کتیبه داریوش اول آمده است.
[۹]- نباید فراموش نمود که بین کشته شدن داریوش سوم هخامنشی مرگ فاتح مقدونی، فقط ٧ سال فاصله بود و تأثیرات مرگ دو پادشاه در فاصلهای کوتاه در دگرگون کردن شرایط صحراگردانی که اقتدار و انحطاط دولتهای بزرگ را درک میکردند طبیعی بوده است.
[۱٠]- قوم پرنی در همسایگی دو قرن از سکاها که نامشان در کتیبه بیستون agravamuaH و (aduaxargiT) آمده است میزیستند. به نقل از ٨۵٢-٨۵۱. p NARI fo yrotsiH egdirbmaC. raviB ن. ک (٣٠/ص ۵٦٨).
[۱۱]- پارثوا در عصر هخامنشیان نایب السلطنهای بسیار وسیع بوده است و هریوه جزء نایب السلطنهنشین پارثوا بوده و زرنگه نیز در آغاز جزء پارثوا بود؛ولی بعدها به نایب السلطنهنشین (ساتراپنشین) هرههواتیش پیوسته است (۱۱/ص ٢۴).
[۱۲]- هنگامی که فراتافرنس در باکتریا با اسکندر دیدار نمود، ۱۵٠٠ سوار او را همراهی میکردند و او به اسکندر پیشنهاد کرد که راهنمایش او باشد و به او کمک کند و نیازهای ارتش او را فراهم سازد. اسکندر از او سپاسگزاری کرد و با او پیمان دوستی بست” گوتسمید این ناحیه را هیرکانیا خوانده است (٦/ص ٣۴٠).
[۱۳]- به طور قطع پارتیان عصر سلوکیان رد پارثوا و هیرکانیا، آنطور که کورتیوس و آریان از آنان در نبرد گوگامل نامبردهاند نبودهاند، در حقیقت پارتیان باستانی ماقبل قبایل پرنی، مردمی بودهاند که نامشان مانند پرنیهای عصر هلنیگری از یک ناحیه جغرافیایی مأخوذ بوده است. این تشابه اسمی سبب اشتباههای سیاسی شده است (۱۹/ص ۱٣٦). اما ممکن است آن دو نسل با هم علاوه بر قرابت نژادی، نزدیکیهای فرهنگی نیز داشتهاند.
[۱۴]- اسکندر نه تنها سرداران لایق ایران هخامنشی را به کار گرفت بلکه دستور داد ٣٠٠٠٠ جوان ایران همسن و سال از کودکی در خدمت ارتش اسکندر قرار گیرند و به آنها آموزشهای نظامی به سبک مقدونیان داده شود (۵/ص ٨ و ۱۹).
[۱۵]- “روی این سکهها یک زئوس یونانی یا الهه حامی شهر نقش بسته دور پشت آنها، آتنا یا پهلوانی در لباس رزم که گردنه چهار اسبهای را میراند تصویر گشته است.“ (۱/ ص ۱٣٧).
[۱۶]- “مقدونیان و یونانیان آن همه سختی و جنگ را تحمل نکرده بودند تا با شرقیهای منفور برابر شوند، لذا ناخرسندیهای پنهان به تدریج عیان شد” (٢٨/ص ٢۱۵).
[۱٧]- “پس از آنکه پرنیها حکومت پارت را در خراسان بزرگ تأسی نمودند هر دو برادر بنیانگذار آن دولت خود را از اوارساس فرزند فراتافرنس ایرانی که در هیرکانیا تسلیم اسکندر شد میخواندند و کمی بعد، فراندانشان خود ار از اعقاب ارتاگزرش دوم (اردشیر دوم هخامنشی ۴٠۴-٣۵٨ ق.م) به شمار آوردند. لذا آنان ضمن ادعا بر میراث اسکندر استحقاق جانشیننی هخامنشیان را نیز بر دعاوی خویش افزودند. از این نکته میتوان شایستگیهای فراتافرنس و اهمیت حضور او را در خراسان بزرگ درک نمود.“ (۱٣/ص ٨).
[۱۸]- “برخورد سلوکوس اول با چاندار گوپتا شاه سلسله مائوری هند که منجر به واگذاری ایالات سواحل سند همچون:گدروزیا پاراپامیساد و آراخوزیا به دولت هندی گردید (ح ٣٠٦ ق.م) و طی آن جانشینان اسکندر از متصرفات سابق خود در ایالات غربی حوزه سند که به دست اسکندرفتح شده بود برای همیشه صرف نظر کردند.“ (٢٧/ص ۱۴٢).
[۱۹]- در نبردهای جانشینی اسکندر، سربازان ایرانی در هر دو سوی جبهه برای سرداران عاصی اسکندر میجنگیدند در این گیرودار و دیگر نبردهایی که در سالهای پس از آن رخ داد، زمینه را برای تقویت ملوک الطوایفی آماده ساخت. (۵/ج ٣، ص ۱۹).
[٢٠]- اقوام آسیای میانه پیوسته به مرزهای شمال شرقی سلوکیان تجاوز میکردند و استانداران سلوکی ناچار بودند به فرمان شاه برای نبرد در غرب آسیا سپاه و زر بفرستند تا شاه بتواند در نبردی که با مصر و در آسیای صغیر درگیر آن بود، پیروز شود، این موضوع از اهم نارضایتیها بود (٧/ص ۵).
[٢۱]- “اینجا منظور از صلح ناگزیرانه اشاره به گفته ویلاموویتس محقق آلمانی است که گفته است: “حکومت هلنیها بر شرق مسلما شکست میخورد چون آنها نمیتوانستند روح آن را فتح کنند”. (٢٨/ص ٣٦٨).
[٢۲]- “نمونه بسیار خوب و برجسته این مکانها که در کناره جیحون ودر خطه خراسان بزرگ ساخته شدهاند، شهر آی خانم است که بینش خاصی در مورد زندگی یونانی در شرق ایران به پژوهشگر میبخشد، پیش از آن این شهرها را به عنوان پادگانهای نظامی سلوکی، یونانی و یا بلخی تلقی میکردند.“ (٢٧/ص ۱۴٦).
[٢۳]- آندراگوراس ساتراپ پارت از سوی آنتیوکوس دوم (٢٦۱-٢۴٦ ق.م) بر پارت حکومت مینمود (۱٣/ص ٨).
[٢۴]- مطابق نظر ووسکی (ykaloW): “شهرباننشین باکتریا، (باختر) حدود سال ٢٣۹ ق.م با کمک دیودوت به استقلال نایل آمد و ارشک فرمانروایی خود را در سال بعد، یعنی ٢٢٨ ق.م آغاز کرده است.“ (٦/ص ۱٣۱).
[٢۵]- “در واقع پیش از تخریب مرگیانا، این شهر دارای یک ارگ قدیمی یادگار از عهد هخامنشیان در درون شهری مدور بود که در آن “خیابانهای اصلی با زاویههای راست یکدیگر را قطع میکردند.“ (٢٧/ص ۱۴۵).
[٢۶]- دبوآز طلوع سلطنت اشکانیان را سال ٢۴٧ ق.م میداند” (۱٣/ص ٧).
[٢٧]- سایکس از قول ژوستن مینویسد: “وقتی باختریها و سغدیها طغیان کرده و خود را از تبعیت دولت سلوکی خارج کردند، برای شخصیت رشیدی مثل ارشک که رئیس طایفهای بزرگ و هنچنین رئیس دستهای از راهزنان به شمار میآمد، موقعیتی مناسب پدید آمد که به فکر خودسری و شهر گشایی بیفتد. “ بیکمان ژوستن که بزرگی ارشک را ستوده، ولی او را راهزن خوانده است دچار اشتباه شده است، زیرا میان یک رئیس قبیله صحرانشین و یک نفر راهزن فرق است که اتفاقا ژوستن متوجه آن نشده است. (۱٨/ج اول، ص ۴۱٣).
[٢۸]- گوتشمید این ناحیه را قوچان فعلی و سایکس این محل را تا جنوب طبس ممتد میداند (۱٨/ج اول، ص ۴۱۱).
[٢۹]- پس از مرگ دیودوت ساتراپ باکتریا، تیرداد با فرزند او دیودوت دوم طرح دوستی ریخت و پایه سیاست خود را در پارت دوام بخشید (۱٣/ص ٨).
[۳٠]- بنا به گزارش استرابو (کتاب ۱۱ بندهای ۱٠-۹) پارت یک قطعه پهناور نیست و برای پرداخت باج و خراج بیشتر ضمیمه هیرکانیا میشود. پارت مساحت زیادی ندارد و جنگلی و کوهستانی است و چیزی از آن به دست نمیآید”. (۱٨/ج اول، ص ۴٠۹).
[۳۱]- هردوت پارتها را ایرانی میداند (کتاب سوم بند ٨) راولینس هم این معنی را قبول دارد (ششمین دولت بزرگ شرق، ص ٢۱) اینکه برخی عقیده دارند نام پادشاهان پارت ایرانی نیست، عقیده غلطی است، زیرا نام بنیانگذار آن سلسله ارشک کاملا ایرانی است. اسم ارشیر دوم هخامنشی نیز ارشک بوده است. (۹/ج ٣، ص ٢۱۹٦).
[۳۲]- سومین جنگ سوریه بین سلوکوس دوم و اورگت بطلمیوس، به سال ٢۴٦ ق.م رخ داد (۱۴/ص ٣٣).
[۳۳]- سرزمینهای شرقی ایران و به ویژه پارت (پارثوا) از دیرباز مورد توجه حکومتها بوده است. هخامنشیان به ارتباطات نظامی و استراتژیک آن اهمیت میدادند و شهرهای زیادی نیز در پرتو حمایت آنان در آن ایجاد شد. هنگامی که اسکندر آمد او نیز شهرهای بنیاد نهاد و یا شهرهای سابق هخامنشی را به صورتی تازه تغییر داد که بیشتر بر اساس اهداف نظامی بود و برای اردوگاهها اسرا و یا سپاهیان و کلنیهای نورسیدگانی که از یونان و مقدونیه میآمدند تأسیس یافته بود. این مراکز که به صورت عمدهای در پارثوا پدید آمد و یا تغییر شکل یافت، عمدهترین پایگاههای محافظتی برای تأمین امنیت سرزمینهای فتح شده بود (٨/ص ٧٧).
[۳۴]- “میتوان آغاز فرمانروایی پارتیان را دوران دوستداری یونان (هلنوفیلی) و فرهنگ آن شمرد و پایان آن را واکنش ایرانی در برابر یونانی دانست” (۱۹/ص ۱۹٠).
[۳۵]- به گفته استرابو جغرافیانویس مشهور یونانی، “پارتیان که بعدها با قیصرهای رومی دعوی همسری کردند (به عقیده استرابو) این قدرت و استیلا ایشان را نشد مگر به واسطه سادگی وضع زندگانی و رشادت فطری” (٢/ص ٢٧٧).
[۳۶]- مرگ ارشک و آغاز تاجگذاری تیرداد به لحاظ تاریخی چندان روشن نیست (٦/ص ۱٣).
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ محمودآبادی، سید اصغر، جستاری در زمینههای برآمدن اشکانیان در خراسان بزرگ، مجلۀ دانشکده ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه اصفهان)، بهار و تابستان ۱۳٨۳ - شماره ۳٦ و ۳٧، صص ۱٢۹-۱۵٠؛ برگرفته از منابع زیر:
- ادی. ک، ساموئیل، آئین شهریاری در ایران، ترجمه فریدون بدرهای، چاپ اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱٣۴٧.
- اعتماد السلطنه، محمد حسنخان. تاریخ اشکانیان (درر التیجان فی تاریخ بنی الاشکان) ، به کوشش نعمت احمدی، چاپ اول، نشر اطلس، تهران ۱٣٧۱.
- اومستد. تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه محمد مقدم، چاپ اول، نشر امیر کبیر، تهران، ۱٣۴٠.
- بنگستون، هرمان. یونانیان و پارسیان، ترجمه تیمور قادری، چاپ اول، نشر فکر روز، تهران، ۱٣٧٦.
- بویس، مری، گرنر فرانتز. پس از اسکندر گجسته، ج ٣، چاپ اول، ترجمه همایون صنعتیزاده، نشر توس، تهران، ۱٣٧۵.
- بویل، جی آ. تاریخ ایران[کمبریج]، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، ج ٣، قسمت اول، چاپ اول، ترجمه حسن انوشه، امیر کبیر، تهران، ۱٣٦٨.
- بهار، مهرداد. اشکانیان (دروس تاریخ دانشگاه آزاد ایران) ، تهران، بیتا.
- پویا عبدالعظیم. “زندان سکندر از نگاهی دیگر” مجموعه مقالات انجمنواره (همایش) بررسی مسائل ایرانشناسی، نشر دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، ۱٣٧۱.
- پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باتان، ج ٣، نشر دنیای کتاب، چاپ اول، تهران، ۱٣٦٢.
- پیگرلوسکایا، نینا. شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایت اللّه رضا، چاپ اول، نشر علمی و فرهنگی، تهران، ۱٣٧٢.
- توینبی، آرنولد. جغرافیای اداری هخامنشیان، ترجمه همایون صنعتیزاده، چاپ اول، نشر موقوفات محمود افشار یزدی، تهران، ۱٣٧۹.
- جوادی، حسن. “ایران در قدیمیترین نوشتههای یونانیان” قسمت دوم، مجله ایراننامه، نشر کتابخانه ادبیات، سال اول، شماره دوم، تهران، زمستان ۱٣٦۱.
- دبوآز، نیلسون. تاریخ سیاسی پارت، ترجمه علی اصغر حکمت، چاپ اول، نشر ابن سینا، تهران، ۱٣۴٢.
- دیاکونف. اشکانیان، ترجمه کریم کشاورز، چاپ اول، نشر پیام، تهران، ۱٣۵۱.
- رابینسون، چارلز الگزاندر. تاریخ باستان، ترجمه اسماعی دولتشاهی، چاپ اول، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، ۱٣٧٠.
- رجبزاده، هاشم. “ایران و ایرانیان در سفرنامه آشی کاگا آتسواوجی”، مجله ایراننامه، نشر لندان، سال ششم، شماره سوم، پاییز ۱٣٧٣.
- رضی، هاشم. اوستا، چاپ اول، انتشارات سازمان فروهر، تهران، ۱٣٦٣.
- سایکس، سرپرسی. تاریخ ایران، ترجمه فخر داعی گیلانی، جلد ۱، چاپ اول، نشر دنیای کتاب، تهران، ۱٣٧٠.
- فرای، ریچارد. میراث باستانی ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ اول، نشر علمی و فرهنگی، تهران، ۱٣٦٨.
- کالج، مالکوم. پارتیان، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ اول، نشر سحر، تهران، ٢۵٣٧، [۱٣۵٧].
- گریمبرگ، کارل. تاریخ بزرگ جهان، ج ٢، ترجمه دولتشاهی، چاپ اول، نشر یزدان، تهران، ۱٣٦۹.
- گریمبرگ، کارل. تاریخ بزرگ جهان، ج ٣، ترجمه دهشیری، چاپ اول، نشر یزدان، تهران، ۱٣٧٠.
- گوتشمید، آلفرد. تاریخ ایران و ملل همجوار (از اسکندر تا انقراض اشکانیان)، ترجمه کیکاووس جهانداری، چاپ اول، نشر علمی، تهران، بیتا.
- گیرشمن، رمان. ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، چاپ سوم، نشر علمی و فرهنگی، تهران، ۱٣٦۴.
- لینتون، رالف. سیر تمدن، ترجمه پرویز مرزبان، چاپ اول، نشر دانش، تهران، ٢۵٣٧.
- معیری، هایده. “فرهنگ پیش تاریخی باختر”، مجله ایران شناسی، سال ششم، نشر nayK ASU,dnaL yraM,ellivkcoR,noitadnuof شماره چهارم، زمستان ۱٣٧٣.
- ویسهوفر، یوزف. ایران باستان، ترجمه مرتضی ثاقبفر، چاپ اول، نشر ققنوس، تهران، ۱٣٧٧.
- ویلکن اولریش. برزا یوجین. اسکندر مقدونی، ترجمه حسن افشار، نشر مرکز، تهران، ۱٣٧٦.
- هوار، کلمان. ایران و تمدن ایرانی، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول، نشر امیر کبیر، تهران، ۱٣٦٣.
- یارشاطر، احسان. “رستاخیز فرهنگی خراسان”، مجله ایراننامه، شماره چهارم، سال پانزدهم، لندن، پاییز ۱٣٧٦، ۱۹۹٧.
[برگشت به بالا]