جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

جستاری در زمینه‌های برآمدن اشکانیان در خراسان بزرگ

از: سید اصغر محمودآبادی


فهرست مندرجات

[اشکانیان][خراسان بزرگ]



[] چکیده

درباره اشکانیان که نزدیک به پانصد سال بر ایران و سرزمین‌های پیرامون آن فرمانروایی کردند، مطالب چندانی در دست نیست. به‌نظر می‏رسد اطلاعات مربوط به آنان از آنچه در زمینه دودمان‏های پیشین ایشان یعنی هخامنشیان و مادها در دست داریم نیز کمتر می‏باشد. آنچه بسیار روشن به‌نظر می‏رسد این حقیقت است که اشکانیان نخستین بار در خراسان بزرگ طلوع کردند و در یکی از سخت‏ترین شرایط تاریخی این مرز و بوم که دولت جانشینی اسکندر - سلوکیان - پس از جنگ‌های طولانی و خونین میراث‏خوار هخامنشیان شده بود، در خراسان به‌ثمر رسیدند و در همان سرزمین نخستین پایگاه‌های پایدار خویش را که همچنان آثار آن باقی است برپا نمودند و به پایمردی خراسانیان حدود ٢۵٠ ق.م بر ساتراپ دست‌نشانده سلوکیان آندرا گراس‏ (Androgoras) در هیرکانیا و پارثوا چیره شدند و اساس دولتی را بنا نهادند که تا زمان برآمدن ساسانیان همچنان پایدار و پابرجا در خاطره تاریخی ایرانیان باقی ماند.

اشکانیان را پارتیان نیز خوانده‏اند. در واقع پارت اصطلاحی بود که نخست توسط نویسندگان یونانی - هلنیستی روزگار باستان به استان شرقی هخامنشی (پارثوا) - چنانکه در کتیبه بیستون داریوش نیز دیده می‏شود اطلاق می‏شد - (*) - استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران

آنگاه که گروه بیابانگردان ایرانی پارتی که مورد بحث ما هستند به آن سرزمین - خراسان بزرگ - گام نهادند، یونانیان و سپس رومیان ایشان را (پارتیان) خواندند و پس از چیرگی آنان بر سرتاسر ایران زمین (حدود سال ۱۴٠ ق.م) فرمانروایان پارتی خود را شاهنشاه نامیدند. پارت‏ها نخست در خراسان ماندند و ماندگاری آنان در این مرحله تا زمان مرگ مهرداد اول، اشک ششم (۱٧۱-۱٣٨ ق.م) ادامه یافت. بنابراین حضور طولانی بیش از یکصد ساله آنان در خراسان بزرگ مبین این واقعیت است ه اشکانیان نخست در خراسان دولتی محلی بودند و آنگاه در درگیری با سلوکیان به جانب غرب توجه نمودند و سرانجام در عصر ششمین فرمانروایی پارتی (مهرداد اول) که به حق به خود نام شاهنشاه را داد از حدود یک دولت محلی شرقی عبور کرده و به یک دولت نیرومند منطقه‏ای در آسیای غربی تبدیل گردیدند. کمی بعد در درگیری با سلوکیان به عمر آن دولت جانشینی اسکندر در ایران بزرگ برای همیشه پایان داده و سرنوشت سلوکیان را به دست رومیانی سپردند که به تازگی وارد آسیای غربی شده بودند.

بی‏گمان از آغاز ولادت پارت‏ها تا انحطاط سلوکیان (٢۵٠ ق.م تا ۱٣٠ ق.م) اشکانیان در خراسان بر مقدرات سیاسی و فرهنگی ایرانیان حاکمیتی غیر قابل انکار داشته‏اند و اینکه چگونه خراسان به پایگاهی چنان سترگ برای مبارزه علیه بیگانگان اشغالگر و بازسازی شخصیت سیاسی جدید ایران تبدیل می‏شود از مسائل قابل بررسی و تحقیق می‏باشد.[۱] به خصوص توجه به این نکته که پارت‏ها (اشکانیان) حتی پس از آنکه به ناچار تیسفون را برای مبارزات نظامی- سیاسی خود علیه رومیان همیشه متجاوز انتخاب نمودند، هرگز خراسان را به عنوان مبنا و پایگاه و سرزمین مادری که می‏توانستند به آن تکیه کنند و بدان امید بندند رها نکردند. بسیار بدیهی است که شاهان پارت همچون - شاهان پارس - بسیار علاقه‏مند بودند که پس از مرگ در سرزمین آرام و مطمئن مادری بیارامند، جایی که امروز نیز همچنان در دسترس می‏باشد.

نخستین دهه‏های استقرار پارت‏ها در خراسان گرچه آنان را با نیروهای سلوکی روبه‏رو کرد و در این رویارویی، پارت‏ها به دلیل برتری‏های نظامی سلوکیان و ضعف تکنیکی نظامی خود نتوانستند از عهده سلوکیان برآیند، با این حال تاریخ نشان می‏دهد که ایستایی اشکانیان در خراسان به مراتب قوی‏تر، جدی‏تر و پایدارتر از تلاش دشمن اشغالگر یونانی برای براندازی آنان بود و آنان نه تنها سلوکیان را دفع کردند، بلکه در اوج شاهنشاهی و اقتدارشان نیز خراسان بزرگ را رها ننموده و با ارتباط ابریشمین شرق و غرب را از طریق جاده‏های خراسان، اقتصاد جدید جهانی را بنیاد نهادند و جاده‏های بسیار مطمئن و جدیدی احداث کردند که در عین حال که کالاهای گرانقیمت شرق را به غرب می‏برد، برای نخستین بار گرانبارترین کالای بشری، یعنی فرهنگ و علوم انسانی را نیز در خود حمل می‏کرد و در واقع پارت‏های خراسانی به جهان قدیم چنان خدمتی کردند که هیچ یونانی و هیچ رومی هرگز در مخیله‏اش نیز متصور نمی‏شد.

این مقاله سعی دارد برآمدن پارتیان را در خراسان مورد تحقیق و بررسی قرار داده و به دلایل اقتدار و پایداری آنان در خراسان به عنوان مبنا و مبدأ سیاسی - توجه نموده و علل برخورد آن قوم پر خاطره و در عین حال هنوز ناشناخته را با سلوکیان و رومیان - در حد اختصار - بیان نماید و نتیجه‏گیری لازم را نیز در رابطه با عنوان مقاله مورد بررسی قرار دهد.[٢]


[] مقدمه

گزاویه دوپلانول‏ (Xavier Planhol) دانشمند نامدار فرانسوی در اثر مشهور خود ملت‏های پیامبر پرسشی را مطرح می‏کند که دیری است توجه پژوهندگان را به خود معطوف ساخته و آن اینکه، چرا در ایران که نزدیک به هزار سال - از سده پنجم تا پانزدهم هجری (یازدهم تا بیستم میلادی) - زیر فرمانروایی امرا و پادشاهان ترک و یا ترک‏زبان به سر برده و زیستگاه قبایل گوناگون ترک و ترکمن بوده است، زبان ترکی - آن‏گونه که در ترکیه پا گرفت-زبان ملی نشد؟ آنگاه پلانول از خود می‏پرسد:این مقاومت فرهنگی ایرانیان را در برابر ترکان غالب چگونه می‏توان توجیه نمود. به ویژه هنگامی که در نظر بیاوریم تمدن بیزانس در مسافتی بسیار دورتر در برابر آنان تاب مقاومت نیاورد؟و یا چرا ایرانیان همانند مردم عراق و سوریه و مصر که هر سه از تمدن‏های کهن و پیشرفته‏ای برخوردار بوده‏اند، زبان عربی را جانشین زبان خود نساختند و هویت تازی را برنگزیدند؟ (٣٠ / ص ۵۴٠-۵٣۹).

باید گفت جواب در خراسان است[٣] هم ترکان و هم اعراب و پیش از آنان یونانیان در خراسان اقامت گزیدند (پای رومیان هرگز به شرق ایران باز نشد و این به‏ لطف اشکانیان بود و باز به لطف اشکانیان بود که پای یونانیان از ایران بریده شد. ) اما خراسان نه یونانی شد و نه ترک و نه عرب. سرزمین خراسان با وجود آنکه در کنار جایگاه صحراگردان چادرنشین پیوسته مهاجم قرار گرفته بود، به طور طبیعی همیشه ضربه‏های سخت و دیرپای هجوم آنان را نیز تحمل کرده بود. آنگاه که ماساگت‏های سواحل شرقی خزر نخستین بنیانگذار امپراتوری ایرانیان را به خاک هلاک افکندند و تا آن زمان که گروهی دیگر از سکاها (پرنی‏ها) به آن سرزمین مهاجرت کردند، با بیگانگان مهاجم غربی که همراه با اسکندر به خراسان آمده بودند درگیر شدند، نقش رهبری سیاسی و مسؤولیت تأسیس دولت اشکانی را پذیرفتند و آنگاه نخستین پیوند ابریشمین شرق و غرب را در جاده ابریشم پدید آوردند و برای اولین بار در جهان، در مبادلات اقتصادی به توسعه و گسترش فرهنگ و روابط بازرگانی بین‏المللی در جاده طولانی ابریشم پرداختند، خراسان همواره نقش واقعی و ارزنده خود را در چنان شرایط سنگینی ایفا می‏کرد. یا زمانی که اشکانیان فاصله بزرگی بین یونانیان شرقی و سلوکیان غربی پدید آوردند، هرگز کسی چون شیه هوانگ تی‏ (Huangti shih) (نیمه دوم قرن سوم ق.م) در خراسان یافت نشد تا دیواری بسازد که از هجوم اقوام وحشی به سرزمینهای متمدن جلوگیری نماید (٢۵ / ص ۵۱٠) و یا از فرار کشاورزان بی‏شمار فقیر و بینوایی جلوگیری کند که زیر فشار مأموران مالیاتی امپراتور چین از مرز شمالی می‏گریختند (٢۵ / ص ۵۱۴) تا به صحراگردان آن‏سو بپیوندند تا شاید دور از یار و دیار هوای تازه‏ای را در زیر یوغ مغولان - هر چند به سختی-استشمام نمایند. چنین کسی یافت نشد، زیرا کسی از خراسانیان به صحراگردان شمال نپیوست. این صحراگردان بودند که نیازمند امکانات خراسانیان بودند. در خراسان دیواری به گستردگی و درازای دیوار چین ساخته نشد، زیرا خراسن خود دیوار بود.

باز پلانول درباره حضور ترکان در آناطولی می‏نویسد: پس از شکست دیوژن - امپراتور بیزانس در نبرد ملازگرد (۴٦۴ ه.ق-۱٠٧۱ م)، سرزمین آناطولی به روی ایلات ترک باز شد و سده‏ای نگذشت که در نوشته‏های غربیان که درباره سومین دوره جنگهای صلیبی به سرداری فردریک بارباروسا به جای نهاده‏اند (۵٨۵ ه.ق-۱۱٨۹ م) آناطولی به نام ترکیه خوانده شد. نامی که تا به امروز نیز بر آن مانده است (٣٠ / ص ۵۴٠).

جلوه‏ای دیگر از نیروی معنوی و درونی مردم خراسان را در قدرت هضم و تحلیل اقوام بیگانه می‏توان یافت. خراسانیان نه تنها به زبان و فرهنگ قبایل مهاجم اعتنایی نکردند. بلکه زبان و فرهنگ خود را نیز بر آنان تحمیل کرده‏اند. جاحظ مورخ نام‏آور عرب (٢۵۴-۱٦٠ ه. ق) در رساله‏ای که در مناقب ترکان نگاشته می‏گوید: مردم خراسان آداب و رسوم و ویژگیهای فرهنگی خود را بر ساکنان این سرزمین-چه ترک و چه تازی-تحمل کردند و بدین‏سمان مرزهای نژادی را کمرنگ ساختند. جاحظ می‏نویسد: “هنگامی که به اولاد عرب و بادیه‏نشینانی که خراسان را مسکن خود ساختند بنگرید و آنان را با مردم بومی فرغانه مقایسه کنید تفاوتی بین آنان نمی‏بینید (ی ‏٣/ ص ۵۴۱).

آنگاه که یونانیان به ایران زمین تاختند، سرزمین پارت[۴] (خراسان بزرگ) بی‏گمان نخستین پایگاهی بود که با اندیشه سیاسی مقدونیان به مبارزه برخاست. زمانی نیز که دولت هخامنشی در خراسان به پایان راه خود رسید، دولت کوتاه‏مدت اسکندر نیز با مرگ او دچار تجزیه‏ای رقت‏بار گردید، باز آثار این تجزبه نخستین بار در خراسان پدیدار شد. زیرا حقیقت آن بود که حمله اسکندر چنان بلایی دهشتبار برای مردم منطقه پدید آورد که آثار آن سالهای طولانی در زمینه‏های سیاسی، اقتصادی و به ویژه فرهنگی در جامعه شرق باقی ماند. “مطالبی که در مآخذ شرقی آمده است خود نشانه‏ای است از نادرستی اندیشه هلنیسم.“ (۱٠ / ص ٣۵) با وجود این تاریخ روابط ایرانیان و یونانیان به پایان نرسید و با آنکه سلوکیان نیت مشخصی برای یونانی کردن مشرق زمین نداشتند، اما طبیعی بود که نقش همجواری و معاشرت آثاری از خود به جای می‏نهاد (۵/ص ٧۴). در چنین شرایطی دولت پارت در خراسان پدیدار شد و دولت سلوکی در شرق تجزیه گردید و این تجزیه سبب جداسازی جهان یونانی در دو نیمه متفاوت شد که از شمال اقیانوس هند و دریای عمان هم مرز بودند و در وسط حکومت پارت آنها را از هم مجزا می‏ساخت. از این نقطه به بعد دوره‏ای طولانی پدید آمد که سبب‏ساز ارتباط بیشتر یونانیان و ایرانیان و آثار نظامی فرهنگی متقابل بین آنان گردید (۱٢ / ص ٢۹٧) این در صورتی بود که رومیان که بعدها به تاریخ شرق پای نهادند چنان تأثیری را همچون یونانیان بر تاریخ و فرهنگ ایران ننهادند.


[] پدیداری و پایداری قبایل پرنی در پارثوا

با مقایسه داده‏های تاریخی و دیدگاههای نه چندان همانند مورخان بزرگ عهد باستان[۵] که اطلاعات جسته گریخته‏ای در ارتباط با قبایل پرنی‏ (Parni)[٦] که درنیمه قرن سوم ق.م در ایران شرقی به قدرت رسیده‏اند و در تاریخ رسمی از آنان به عنوان پارتیان و یا اشکانیان نامبرده می‏شود. به نظر می‏رسد در زمان حمله اسکندر مقدونی به سرزمین‏ شاهنشاهی هخامنشیان، قوم داهه‏ (Dahae) که پرنی‏ها[٧] بخشی از قبایل آن بوده‏اند، هنوز در شتهای وسیع میان جیجون (آکس) و سیحون (یاکسارت) زندگی صحرانشینی داشته و از پایان قرن چهارم ق.م همزمان با اغتشاشات ناشی از مرگ فاتح مقدونی پرنی‏ها از دیگر قبایل جدا شده و به سوی مغرب و آنگاه ناحیه جنوب شرقی دریای خزر مهاجرت کرده‏اند. آنان ضمن راهپیمایی، بر سر راه خویش، شهر اسکندریه مرگیان و هراکلیه[٨] را در هریوه (ناحیه هرات) ویران ساخته‏اند (۱۴ / ص ۱۴۵). در واقع حرکتی که پرنی‏ها برای مهاجرت به سمت سرزمینهای حاصلخیز و بارور کرانه‏های جنوب شرقی دریای خزر انجام داده‏اند، حرکتی هماهنگ با سایر اقوام دامدار و چادرنشینیی بود که با اطلاع از مرگ اسکندر مقدونی (۱٣ ژوئن ٣٢٣ ق.م) و جنگهای خونین و طولانی جانشینی او به سوی سرزمینهای سرسبز و پر آب که امکانات وسیعی را برای مهاجرت و سکونت قبایل دامدار در خود داشت هجوم می‏آوردند (۱۹/ ص ٢٨۹). این قبایل که پرنی‏ها نیز بخشی از آنان بودند-بر سر راه خویش، “برخی از پاسگاههای مرزی مقدونیان را ه در زمان اسکندر در آسیای میانه ساخته شده بود تباه ساختند”.[۹] بدیهی است که از آن شهرها، نیروهای نظامی یونانی-مقدونی، دفاع می‏نمودند و می‏توان چنان برخوردهایی را اولین نشانه‏های رسمی ناپایداری یونانیانی به شمار آورد که اولین تجربه‏های عقب‏نشینی خود را در شرق تحمل می‏کردند.

در مورد علل هجوم اولیه قبایل شرقی به سمت سرزمینهای جنوبی دریای خزر، مورخان نظریه‏های متفاوتی را بیان کرده‏اند. به یکی از این علل اشاره شد و آن مرگ اسکندر مقدونی بود که موجب حرکت قبایل دامدار شرقی به سمت غرب گردید. با این حال به گفته استرابو و تروگوس و (به نقل اختصاری ژوستن) قبایل پرنی که مرکب از اتحادیه کوچکی از سه قبیله داهه بودند[۱٠] به دلیل اغتشاش و شورشهایی که در میان قبایل جنوب (روسیه فعلی) رخ داد، ناچار به مهاجرت شده و به پیرامون سرزمین پارت آمدند (٢٠/ص ٢۱). بی‏گمان چنان اغتشاشاتی در فضایی پرآشوب رقابتهای سیاسی و عدم قدرت مرکزی در جلوگیری از آن به نظر طبیعی می‏رسد و به آنها اشاره خواهد شد. پس از مرگ داریوش سوم هخامنشی در خراسان (٣٣٠ ق.م) و با فتح آن سرزمین به دست اسکندر مقدونی (٢٣/ص ٣٣) دو ساتراپ پارثوا[۱۱] و هیرکانیا یکی شدند (۱۱/ص ٢۴).

به هنگام فتح پارثوا به دست اسکندر و یاران مقدونی-یونانی او ساتراپ ایرانی پارت، فراتافرانس‏ (Phrataphernes) در هیر کانیا و یا در باکتریا به استقبال اسکندر آمد و با او دیدار نمود (٦/ص ٣۴٠) اسکندر آن مرد پارسی را که سالیانی دراز از طرف‏ دولت شاهنشاهی هخامنشی بر ایالت شرقی پارثوا حکومت کرده بود بر کار خویش باقی نهاد و مورد اعتماد خود قرار داد[۱٢] این شخصیت در نبرد گوگامل سواره نظام هیر کانیا و پارتی[۱٣] را علیه اسکندر رهبری نموده بود و پس از فتح سرزمین خراسان به دست فاتح مقدونی به کار خویش ابقا شد.[۱۴]

ساتراپ سابق دولت هخامنشی در پارثوا با مقدونیان به خوبی همراهی نمود و یکی از چند تن ایرانیانی بود که سالها مقام خود را زیر نظر فاتحان حفظ کرد. چهار ضرب از سکه‏های او در پارت وجود دارد که دارای خصوصیات سکه‏های عصر هلنی هستند.[۱۵] اینکه چرا فراتافرنس با سردار مقدونی همکاری نمود بی‏گمان نشانه علاقه‏مندی او به حضور یونانیان در ایران زمین نمی‏باشد. احتمال داده می‏شود این همکاری از روی رضایت نبود، و یا بیشتر به دلیل تلاشی بوده است که اسکندر در جست‏وجوی کشندگان داریوش سوم به خرج می‏داد و با این مورد حمایت سردار ایرانی را نسبت به خود جلب نموده بود. اصولا جلب حمایت و رضایت ساتراپ‏های ایرانی عصر هخامنشی از اهداف استراتژیک سردار مقدونی بوده است و این مورد به خوبی نشان می‏دهد که اسکندر هرگز قصد بازگشت به غرب را نداشت، بلکه علاقه‏مند بود غرب را از شرق اداره نماید وبعدها نیز در کسوت شاهان پارس سعی کرد با همان روحیه ک، یونانیان و ایرانیان را اداره نماید که مورد اعتراض سرداران خویش قرار گرفت.[۱٦] تشکیل نیرهای ویژه ایرانی در ارتش مقدونی، مورد توجه جانشینان نظامی اسکندر نیز قرار گرفت و آنان در بین نیروهای خود از سربازان آموزش دیده ایرانی علیه همدیگر استفاده می‏کردند. از سال ٣٢٧ ق.م به بعد بجز فراتافرنس در رأس ساتراپ‏های دولت اسکندری فقط دو تن از سرداران ایرانی هنوز در مشاغل رسمی سابق خود از سوی اسکندر باقی مانده بود. آتروپاتس‏ (Atropathes) ساتراپ آتروپاتن و اکسیارتس‏ (Oxyartes) ساتراپ سغد که “هر دو با فاتحن و سرداران مقدونی خویشاوند بودند.“ (۱٣/ص ٧) فراتافرنس در سال ٣٢۱ ق.م (دو سال پس از مرگ اسکندر) به دست یکی از سرداران مقدونی-فیلیپوس-در پارثوا از خدمت بر کنار شد و بعدها درگیریهای داخلی بین سرداران مقدونی در جنگ با اومنس‏ (Eumenes) منشی اسکندر کشته شد (٢٣/ص ٣٢).

پس از مرگ فراتافرنس، سازمان جانشینی اسکندر اعتماد خود را از سیاستمداران و شخصیت‏های نظامی ایرانی گسست. به ویژه بر پارت و هیر کانیا سرداران مقدونی به عنوان ساتراپ حکومت می‏کردند.

تأثیر شخصیت و حضور فراتافرنس در رأس دو ساتراپی هیر کانیا و پارثوا در دوران اسکندر، امنیتی را که در زمان دولت سابق در خراسان بزرگ پدیدار شده بود همچنان حفظ می‏کرد، ولی پس از برکناری و کشته شدن او، پارثوا و هیر کانیا به زودی مورد هجوم و تاخت و تاز قبایلی قرار گرفت که پرنی‏ها یکی از مهمترین آنان به شمار می‏آمدند.[۱٧]

پس از مرگ اسکندرمقدونی در بابل (ژوئن ٣٢٣ ق.م) ساختار مرکزی قدرت مقدونیان از سه سو در هم ریخته شد. از یک طرف اختلاف و اختلال میان سرداران مقدونی و خاندان اسکندر و از سوی دیگر اختلالاتی که در شرق ایران (خراسان بزرگ) توسط یونانیانی که به عنوان پیشروان حرکت یونانی در پادگان‏های نظامی شرقی استقرار پیدا کردند، پدید آمد و حرکت‏های نظامی و متراکم قبایلی که پس از مرگ اسکندر و با استفاده از موقعیت و شرایط عدم تمرکز قدرت در ایران مرکزی به سوی مناطق پرآب و دشتهای هموار و پر حاصل روان می‏شدند که به بخشی از آن حرکت‏ها اشاره گردید.

حرکات متراکم قبایل مسلح و نیرومند در شرق، مقدونیان حاکم بر سرزمینهای شمالی و شرقی متصرفات اسکندر را متوجه خطری گردانید که مقابله با آن علی رغم دشواری کار، ناشناختگی زمین و تجزیه نیروهای سیاسی-نظامی پس از مرگ اسکندر مقدونی لازم و حتمی بود. به ویژه تخریب شهرهای مرزی عهد هخامنشی در شرق که از سوی فاتحان مقدونی به پاسگاههای نظامی مبدل شده بود به دست صحراگردان، مبارزه نظامی گسترده‏ای را با چنان موج نیرومند مهاجرت مسلحانه قبایل الزامی می‏کرد. نیاز به توضیح نیست که شهرهای آباد و پر رونق خراسان بزرگ در کنار صحراهای پایان ناپذیر شمالی تا چه حد در اهمیت پایداری مقدونیان در شرقی‏ترین متصرفاتشان مؤثر بوده است (٢٦/ص ٧٧٨).

اگر هجوم‏هایی را که منجر به تخریب شهرهای مرزی و پاسگاههای مقدونی، در شمال شرق ایران (خراسان بزرگ) از جانب قبایل چادرنشین-و به نوشته یونانیان، عناصر نیمه بربر شرقی-گردید به عنوان اولین تهاجم آن قبایل به نواحی شرق محسوب نماییم، سالهای پس از آن مقدونیان به صرافت مقابله نیافتند و بی‏گمان علت آن را باید در مشکلات پیچیده نبردهای جانشینی اسکندر از مرگ او تا اقتدار اولین شاه سلوکی در ایران، سلوکوس اول (٣۱٢-٢٨٠ ق م) دریافت نمود.

این مورد عدم اقتدار فرمانروایان متعددی را که بر پارثوا گماشته می‏شدند در برابر مشکلات موجود ثابت می‏کند. گستردگی و اهمیت هجوم قبایل پرنی در شمال‏ شرق حتی باعث گردید که اقتدار و سطره سلوکیان نیز در همان آغاز فرمانروایی آنها در شرق آسیب‏پذیری گردد.[۱٨]

بررسیهای جدید نشان می‏دهد که تغییرات سریع سیاسی در ساختار جانشینی اسکندر و تبدیل سخصیت‏های نظامی در شرق ایران پس از اسکندر با تجربیاتی که از قیام‏های یونانیان در مراکز نظامی باکتریا، سغد و پارت پدیدار می‏گردید بی‏ارتباط نمی‏باشد.

یکی از مهمترین شاخصه‏هایی که باعث ضعف و سرانجام تجزیه جهان یونانی در خراسان بزرگ گردید، نارضایتی یونانیانی بود که در آن مناطق به عنوان کاگزاران سیاسی، نظامی و یا اقصادی به کار مشغول بودند. در واقع و در حین جنگهای خونین و طولانی جانشینی اسکندر، تحولاتی در ساختار سیاسی و اجتماعی بخش شرقی قدرت مقدونیان به ویژه در خراسان بزرگ پدیدار شد که در سرنوشت جانشینی فاتح مقدونی و آنگاه سرنوشت آینده جهان تغییراتی بی‏چون و چرا پدید آورد.

این تغییرات برخلاف ایران مرکزی و غربی که دستخوش مبارزات بین سرداران مقدونی برای جانشینی آینده امپراتوری اسکندر بود، بیشتر حول محور اختلاف بر سر قدرت بین یونانین و مقدونیان-یعنی دو عنصر پدید آورنده مبارزات فاتحانه اسکندر در شرق-دور می‏زد و به زودی خراسان بزرگ میدان چنان مبارزه و رقابتی گردید[۱۹] که در نتیجه مسیر تاریخ یونانیان و مقدنیان را به دست قبایل جنگجو و نیرومند پرنی ابتدا در شرق و سپس در تمامی ایران زمین تغییر داد.[٢٠]

موضوع اختلاف یونانیان و مقدونیان پدیده تازه‏ای نبود. اسکندر مقدونی بود و به‏طور طبیعی به سرداران مقدونی خویش اهمیت بیشتری می‏داد و اطمینان بیشتری را نیز از آنان طلب می‏نمود. از این گذشته یوناینان هیچ‏گاه به اسکندر و پدر او روی خوش نشان ندادند و در واقع یونان به صورتی تهدیدکننده در پیکره امپراتوری اروپایی -آسیایی اسکندر باقی مانده بودند (٣/ص ٦٧٨)، آنگاه که اسکندر درگذشت و سردارانش برای تقسیم مرده‏ریگ او و برای تسلط بر همه آنچه از او باقی مانده بود به جان هم افتادند، یونیانی که درشرقی‏ترین نقاط متصرفات اسکندر به صورت پادگان‏های مجزا و شبه تبعیدی و در میان قبایلی ناشناخته و خطرناک به سر می‏بردند، تصمیم به مراجعه به وطن خویش گرفتند. این تصمیم در آن شرایط درست به نظر می‏رسید، زیرا از طرفی اسکندر مرده بود و از سویی سرداران مقدونی برای میراث او با یکدیگر می‏جنگیدند و لذا بازگشت یونانیانی که به هر صورت از این نزاع و یا سازش‏ احتمالی چیزی نصیبشان نمی‏شد تصمیم عاقلانه‏ای بود. “آنها احساس می‏کردند از تمدن محروم شده‏اند و اغتشاشات صحراگردان که خود را برای حمله‏ای بزرگ آماده می‏کردند آنها را متوحش ساخته بود” (٦/ص ۱٢-۱۱۱).

اینانن فیلو (Aenianen Philo) سرکرده یونانی تبار ایالات شرقی پس از شنیدن خبر مرگ اسکندر به سال ٣٢٣ تصمیم گرفت با نیروهای تحت امر خود پایگاههای استحفاظی خویش را در شمال شرق ترک گفته و با ٢٠٠٠٠ پیاده ٣٠٠٠ سوار از لشکرگاهها بگریزد و “به زور اسلحه راهی برای بازگشت به وطن پیدا نماید” (٢٣/ ص ٣٢؛۱۵/ص ۴٢٦). پردیکاس‏ (Perdikas) سردار اسکندر و نایب السلطنه آسیا از بابل (۱۴/ص ۱٢) لشکر کوچکی مرکب از سربازان کرکشته، به رهبری سرداری به نام پیتو (Pitho) به مقابله آنان فرستاد و دستور داد تمام یاغیان را کشته و اموال آنان را به غنیمت گیرند. این نخستین اغتشاش و اعتراض در درون امپراتوری اسکندر بود که اندکی پس از مرگ او در خراسان رخ می‏داد. پیتو با تعداد نیروی کمتر از پیادگان یونانی و نیروی سواران بیشتر به یونانیان یاغی تاخت و با خیانت یکی از آنان بر ایشان پیروز شد. “به یاغیان پیشنهاد شد اسلحه خود را تسلیم کنند و به لشکرگاههای خود بازگردند، اما مقدونیان که از دستورات ستمکارانه پردیکاس آگاه بودند بر یونانیان بی‏دفاع هجوم بردند، همه آنها را کشتند و اموالشان را به غارت بردند” (٢٣/ص ٣٣) بی‏گمان این نوع رفتارها خصومت بین مقدونیان و یونانیان را تشدید می‏ساخت و بر عدم اعتماد بین آنان که در آینده سیاسی یونانیان در ایران تأثیر می‏نهاد می‏افزود.

با گذشت زمان دشمنی بین مقدونیان و یونانیان به ویژه در سرزمینهای دور افتاده شرقی ادامه یافت. پس از معاهده (تری پارادیس) به سال ٣٢۱ ق.م یک نفر یونانی به نام فلیپوس‏ (Philippus) از باکتریا به ایالت پارت مأمور گردید و این موضوع اهمیت نظارت جانشینی اسکندر را به آن ایالت می‏رساند (۱٣/ص ٧). در حدود سال ٣۱٧ یا ٣۱٦ ق.م یونانیان شرق ایران از درگیری بین سرداران اسکندر استفاده کردند و مقدونیان حاکم بر ایالات شرق را قتل عام کردند و به سپاهیان هندی چاندراگوپتا Tdehandragopta) مؤسس سلسله مائوری‏ (Mauria) پیوستند. این مشکل سبب شد که سلوکوس اول (نیکاتور) ٣۱٢-٢٨٠ ق.م از رود سند بگذرد و با مؤسس هندی سلسله مائوری بجنگد و سرانجام با انعقاد صلحی که بیشتر برای چاندراگوپتا مساعد بود ناچار شد در مقابل تعدادی فیل جنگی از تمام متصرفات دوره اسکندر در نواحی شرقی هندوکش یعنی سرزمینهای آراخوازیا، گدروزیا و پاراپامیساد کند و “با برقراری روابط خویشاوندی بین خود و سلطان هند موافقت نماید” (٢٣/ص ٣۵).

سلوکیان که در غرب گرفتاریهای فراوانی در برابر اقوام مختلف داشتند، در شرق دچار آسیب‏های فاروانتر شدند. صلح ناگزیرانه[٢۱] سلوکوس اول با چانداگوپتا نخستین مشکلات جانشینی اسکندر در شرق و آخرین آن هم نبود. بعدها در زمان فرزند و جانشسن او آنتیوکوس اول (٢٨٠-٢٦۱ ق.م)، آن پادشاه ناچار شد برای جلوگیری از طغیان یونانیان ناراضی ایالات شرقی که همچنان خواستار مراجعه به میهن خویش بودند -و گهگاه نیز با شورشگران محلی سازش می‏کردند-دست به اصلاحاتی بزند که بیشتر به رعایت مسائل رفاهی آنان منجر می‏شد. از جمله آنتیوکوس دستور داد در کناره جیحون برای یونانیان ناراضی، “ورزشگاه، مدرسه و تئاتر ساخته شود.“[٢٢] و به دنبال آن بعدها نیز برای جلب رضایت یونانیانی که در لشکرگاههای جزیره بحرین زندگی می‏کردند مسابقاتی ورزشی به سبک یونانیان اجرا گردد (٦/ ص ۱٠٣). احتمال داده می‏شود این قبیل خدمات که برای جذب بیشتر عناصر یونانی به وسیله دولت سلوکی انجام می‏شده است، آغاز نفوذ فرهنگ و ادبیات کهن یونان در بین ایرانیان باشد (۱۴/ ص ۴۱).

در نتیجه با مرگ اسکندر و دشواری شرایط جانشینین او، شرق ایران (خراسان بزرگ)، که دورترین بخش سرزمینهای فتح شده بود، دستخوش رقابت‏های سیاسی، نظامی و اختلافات عمیق و دگرگونیهای پریشان کننده گردید که به تدریج زمینه را برای سقوط سلوکیان در شرق فراهم ساخت.

به مجموعه گرفتاریهای وسیعی که دولت سلوکی در آغاز قدرت خویش به ویژه در خراسان داشت، هجوم قبایل پرنی را نیز باید افزود. این قبایل به شرحی که گذشت از مجموعه اقوام دهه جدا شده و آماده هجوم به خراسان بزرگ بودند. بدین ترتیب وضع دشوار حاکمیت جانشینین اسکندر در شرق ایران سبب‏ساز دومین هجوم قبایل پرنی به ساختارهای سیاسی آن دولت در خراسان بزرگ گردید. بی‏گمان در آغاز تصمیم‏گیری پرنی‏ها برای هجوم به پارثوا، آن قوم در خراسان به لحاظ فرهنگی طبقه‏ای قوی شناخته شده و فرمانروا به شمار می‏آمدند (۵-۵٧۱. P L٣۱) و آن شناخت در سرنوشت سیاسی آینده آنها بسیار مؤثر بود. پیش از آغاز دومین حرکت نظامی پرنی‏ها به مناطق شرقی دولت سلوکی میان سلوکیان و بطالسه مصر جنگهایی پدید آمده بود که توه سلوکیان را از ولایات شرقی منجرف می‏کرد. شرایط این انحراف به حال‏ ساتراپ‏های آن سامان که به طور طبیعی خواهان جدایی بودند مساعد بود. به سال ٢۴۵ ق.م آندراگوراس[٢٣] ساتراپ پارفینا-پارت‏ (Parphiene) اعلام استقلال کرد و به نام خود سکه زد. این کار بسیار مهمی بود، زیرا پارفینا-پارت “حلقه مهمی بود ه سرزمینهای شرقی امپراتوری سلوکی را به مغرب مربوط و متصل می‏ساخت (۱٣/ص ۴۱).

قیام آندراگوراس رابطه بین ساتراپ‏های شرقی را با قلب امپراتوری سلوکی قطع کرد و متعافب آن، مبارزه برادرکشی میان سلوکوس دوم (کالی نیکوس) و برادرش هیراک آنتیوکوس سبب شد که “لشکرکشی تنبیهی به سوی شرق تا سال ٢٣۱ ق.م به تأخیر افتد” (۱٣/ص ۴٢). در همین زمان بود که دیودوت حاکم باختر نیز به فکر استقلال افتاد و او نیز خود را شاه خواند و پادشاهی مستقل یونانی-باختر ار تأسیس کرد.[٢۴]

برای مقابله با تجاوز پرنی‏ها به سرزمینهای خراسان بزرگ، دولت سلوکی به سال ٢٨٢ ق.م درست در سالهای پایانی سلطنت سلوکوس اول-سپاه ویژه‏ای به سرکردگی (دمودام سردار سلوکوس) علیه تهاجمات ویران کننده پرنی‏ها گسیل داشت و “صحراگردان از لشکر یونانی-مقدونی شکست خورده و عقب‏نشینی نمودند” (۱۴/ ص ۴۱).

با این حال هجوم پرنی‏ها به متصرفات مقدونیان همچنان ادامه یافت. ٢ سال پس از عقب‏نشینی آنان در برابر دمودام، به سال ٢٨٠ ق.م و در آخرین سال سلطنت سلوکوس اول و یا احتمالا آغاز سلطنت آنتیوکوس اول-صحراگردان مجددا از شمال به سمت شهرهای زیر سلطه مقدونیان حمله‏ور شدند و توفیق یافتند تا به ترمذ هرات رسوخ کنند. آنتیوکوس اول پسر و جانشین سلوکوس آنان را بیرون راند و شهرهایی را که ویران شده بود، مجددا ساخت-احتمالا شهرهای اسکندریه مرگیان (مرو) و هراکلیه (هرات) را که در هجوم اول پرنی‏ها ویران شده بود، مجددا به سمت آنتیوکوس اول امن گردیده و آبادی و جمعیت آنها احیا شده است و یه نام انطاکیه و اخائیه تغییر نام یافته است (۱۴/ص ۴٢-۴۱).

به دنبال این پیروزی آنتیوکوس اول دستور داد کهندز مرو بازسازی شود[٢۵] و بارویی از گل و آجر به ارتفاع ٢٠ متر و به طول ٢٧٣ کیلومتر بنا شد که تمامی مرو را در برمی‏گرفت (٦/ ص ۱٠٣). این موضوع اهمیت روشهایی ار که سلوکیان در جلوگیری از صحراگردان شمالی ابداع می‏کردند می‏رساند. درباره علل تحولاتی که پس از فتح پارت به دست اسکندر در خراسان پدید آمد و اغتشاشاتی که پس از مرگ اسکندر مقدونی تا تشکیل نخستین دولت محلی به دست پرنی‏ها در خراسان بزرگ به وجود آمد، نیاز به بررسیهای تازه‏ای می‏باشد. این بررسیها به حضور پرنی‏ها و دومین تجاوز آنان به متصرفات جانشینان عصر اسکندری در خراسان بزرگ می‏پردازد و تشکیل نخستین دولت ایرانی پس از هخامنشیان را در آن سرزمین توجیه می‏نماید.

دومین هجوم قبایل پرنی به متصرفات شرقی سلوکی به سرکردگی ارشاک[٢٦] (LsecasrA ارشک) در حدود سال ٢۵٠ ق.م صورت گرفت.[٢٧] آنان ابتدا به نسا که در دره اترک واقع بود وارد شدند. این محل اولین نقطه استقرار پارت‏ها در خطه خراسان بود که هرگز آن را از دست ندادند. قبایل پرنی در محلی به نام آساآک‏ (Asaak) ارشک را به شاهی خواندند و از آن پس جانشیان ارشک، این واقعه را مبدأ تاریخ اشکانیان اعلام کردند (۱۴/ص ۴٢). پس از استقرار پرنی‏ها در شهر آساآک[٢٨] به سال ٢۵٠ ق.م آنان ابتدا متوجه باختر گردیدند و جنگجویان پرنی به رهبری ارشک و برادرش تیرداد (Tiridata) و پنج نفر از رؤسای دیگر قبایل، ناحیه علیای رود تجند را اشغال کردند (٢۴/ ص ٢٨۴)، ولی لشکریان دیودوت-والی یونانی باختر-آنان را دفع کردند.[٢۹]

کمی بعد پرنی‏ها در حدود سالهای ٢٣۹-٢٣٨ ق.م وارد پارفینا-پارت شده و آندراگوراس یونانی را از میان برداشته و “خود را مستقل خواندند” (۱۴/ص ۴٢). بی‏گمان عدم اتحاد بین سران یونانی در شرق ایران از عوامل مهم پیروزی پرنی‏ها بوده است. کمی بعد به سال ٢٣۵ ق.م ارشک، هیرکانیا (گرگان حالیه) (٢۴/ص ٢٨۵) و کومیسن‏ (Komicene) یا (قومس) را نیز بر متصرفات خود افزود.[٣٠] در مورد انگیزه‏های پرنی‏ها برای براندازی ساتراپ یونانی و تسخیر پارت و هیرکانیا، این سؤال مطرح است که در آن زمان، آیا این امر می‏توانست نخستین نشانه واکنش ایران‏گرایی در برابر یونان‏گرایی باشد.

قبول چنین آرمانی خالی از اشکال نیست. در عمل در زمانی کوتاه و بسیار نزدیک به یکدیگر، دو دولت شهر یونانی در دو ایالت بزرگ خراسان، -بلخ و پارت- با کمک حاکمان یونانی خود را مستقل خوانده و از حکومتمرکزی سلوکی جدا شده بودند. در آن میان یک نیروی قبیله‏ای ایرانی نژاد (پرنی‏ها)[٣۱] هیرکانیا و پارت را از چنگ آنان بیرون آورده و خود را مستقل خوانده بود. چنان حرکتی که می‏توان آن را نخستین جنبش قبایل شرقی در برابر موج یونانی‏گرایی سیاسی حاکم خواند. در زمان سلطنت آنتیوکوس دوم ملقب به تئوس‏ (Teos) ٢٦۱-٢۴٦ ق.م انجام گردید. در این‏ فصل از تاریخ، در خراسان بزرگ یک سلسله یونانی و یک سلسله ایرانی طرح یک نهضت استقلال‏طلبانه را ریخته بودند و روابط خود را با دولت سلوکی قطع کرده بودند و با وجود آنکه “علت استقلال‏طلبی هر دو دو دولت جدید یکسان بود، اما دلایل ایجاد آنان با هم تفاوت داشت” (٢۴/ص ٢٨٦)، اینک یک استان سلوکی به دست اقوام ایرانی افتاده بود.

اینکه حرکت سیاسی-نظامی پرنی‏ها در خراسان بزرگ و رد پارت و هیرکانیا- تا چه حد با انگیزه‏های ایران خواهی و ضر عناصر فرهنگی و سیاسی یونانی پدیدار گردید؟به راستی تاریخ جواب قانع کننده‏ای به این سؤال نداده است. در واقع قومی که می‏باید سلسله‏ای جدید و طولانی زمان را بنا نهد، هرگز تحت تابعیت سلوکیان قرار نگرفت و زمینهای آنان هرگز به تصرف سلوکیان در نیامد (٢۴/ص ٢٨۵). و با وجود حمایت از زبان و فرهنگ یونانی، هرگز یونانی نگردید. هنگامی که پرنی‏ها در نیمه قرن سوم ق.م به سرزمینهای شرقی ایران امروزی مهاجرت کردند، برای آنکه از نیروهای دیودوت شهربان شورشی و مستقل باکتریا-بلخ در امان بمانند در حدود سال ٢۵٠ ق.م به (پارثوا-هیرکانیا) کوچ کردند و از آنجا که سلوکیان به سومین جنگ سهمگین سوریه[٣٢] مشغول بودند (۱۴/ ص ۴۱) با استفاده از فرصت پایه‏های قدرت خود را استوار و ماندگار ساختند[٣٣] بنابراین استقلال و جدایی دامداران پرنی که تحت فرمان بزرگان خود در بخشی از خراسان بزرگ به قدرت رسیدند، در اساس به هیچ وجه واکنش ضد هلنی بومیان ایرانی علیه کراگزارن نظم سلوکی نبوده است، بلکه کار مردمی نیمه چادرنشین بود که برای گذران زندگی خود می‏جمگیدند (٧۹. P L٣٢). با این حال در مراحل بعدی حاکمیت اشکانیان، توجه آنان به سرنوشت تاریخی ایران دقیق‏تر و عمیق‏تر گردیده است.[٣۴] در حقیقت فتح ایران به دست مقدونیان و سرنگونی دولت شاهنشاهی هخامنشی، چنان اثر عمیقی در ایران بجا نهاد[٣۵] که می‏توان احیای امپراتوری ایران را از اشکانیان یک نوزایی واقعی خواند و تنها پس از گذشت زمانی دراز “ساسانیان توانستند مدعی در دست گرفتن سنت‏های ایران باستان شوند” (٢۹/ص ۱٠۵).

ضعف سلوکیان که مهمترین عوامل آن در شرق و در خراسان بزرگ از نظر گذشت در غرب نیز به چشم می‏خورد. برخورد سلوکیان با قبایل شورشگر گالاس (گالات‏ها) و دولت شهر تجاری-دریایی پونت واقع در ساحل جنوبی دریای سیاه، مبارزات آنان به دولت بطالسه مصر بر سر منابع دریایی-تجاری شرق مدیترانه از عوامل بسیار مؤثری بود که سبب‏ساز رشد قبایل پرنی که اینک در سرزمین پارت و هیرکانیا دعوی استقلال از دولت سلوکی را داشتند گردید و آینده تاریخ ایران زمین را پس از هخامنشیان تا استقرار ساسانیان از سرزمین پارت و در خراسان بزرگ رقم زد.

پس از پیروزی بر آندرگوراس، پرنی‏ها قدرت و جسارت بیشتری برای گسترش نفوذ خود در خراسان بزرگ پیدا نمودند. آنان برای چنان گسترشی، نیازمند نیروهایی بودند که در جنگهای توسعه‏طلبانه به یاری ایشان بشتابند. صحراهای وسیع مجاور پارت و نیروهای صحراگرد آن، مخزن بزرگی از افراد نظامی و سواران کار کشته‏ای به شمار می‏آمدند که می‏توانستند در خدمت اهداف پرنی‏ها قرار گیرند. اینان قبایل نزدیک پارت محسوب می‏شدند و بدون شک برای پرنی‏ها کمک مطمئنی به شمار می‏آمدند.

دو سال پس از پیروزی بر آندراگوراس، ارشک در جنگی کشته شد،[٣٦] و برادرش تیرداد جانشین او گردید. او نخستین پایتخت پرنی‏ها را در کوههایی که امروزه در نقشه جغرافیایی، سر حدات ماورای خزر و روسیه و ایران را تشکیل می‏دهد بنا کرد که همچون آشیانه عقابی تسخیرناپذیر بود. پیش از او ارشک در شهر آساآک در نزدیکی قوچان و در وادی اترک تاج بر سر نهاده بود. این موضوع بیانگر ادعاهای دور و دراز پرنی‏ها و ضعف مفرط سلوکیان در غرب و روحیه تجربه‏طلبی ساتراپ‏ها در شرق می‏باشد (۱٣ / ص ٨). و کمی بعد شهری دیگر به نام مؤسس سلسله (ارشک) بنا شد و تیرداد در آنجا تاجگذاری کرد (٢۴ / ص ٢٨٦) و حکومتی را بنا کرد که در تاریخ اشکانیان نام گرفت و بسیار سریع مبدل به رقیبی شد که “دیگر نادیده گرفتنش غیر ممکن بود.“ (۴ / ص ۱٦) ،نیرویی که نه تنها سلوکیان را از ایران بیرون راند، بلکه “تا قرنها بلای جان رومیان گردید” (٢۹٠. P L٣٣).


[] نتیجه

مهاجرت‏های طبیعی قبایل دامدار برای استقرار در سرزمینهای پربار و پر حاصل که از رودخانه‏های بزرگ و پر آب مشروب می‏گردید، از مهمترین عوامل استقرار قبایل پرنی در پارثوا و هیرکانیا بوده است. بی‏گمان حدود طبیعی پارت که در داخل محدوده آن دره حاصلخیز گرگان قرار داشت و رود پر آب اترک در آن جاری بوده است، جایگاه مردمی شد که نه تنها ایران زمین را از سلطه مقدونیان حاکم رهانید، بلکه تا چندین قرن دنیای قدیم را بین ایران و روم تقسیم کرد.

صرف نظر از مقاصد سیاسی پارت‏ها - نامی که بعدها در تاریخ به قبایل حاکم بر خراسان بزرگ داده شد. که به تدریج بر سرتاسر خطه بزرگ از فرات تا جیحون مالک و حاکم شدند، خراسان بزرگ به لحاظ ارتباطات تجاری، نظامی و سیاسی نیز از امکانات وسیع و کم نظیری برخوردار بوده است.

در آن سرزمین مردمی با فرهنگ و گویش‏های متفاوتی زندگی می‏کردند و زبانهایی از جمله پارتی، سغدی، خوارزمی، بلخی در آن جاری بود و تسامح سیاسی و مذهبی پارت‏ها که در تمامی دوران آنان شایع بود، باعث ارتباط درست و نزدیکتر و پیوندی ناگسستنی بین فرهنگ‏های بومی منطقه می‏گردید که نتایج آن نه تنها از خراسان عبور کرد، بلکه در تداوم و استمرار قدرت پارت‏ها در دورانی طولانی در ایران زمین امتداد یافت. با وجود آنکه قبایل پرنی بعدها با قدرت قبایلی و نیروی نظامی خود مقدونیان را به سمت غرب عقب راندند تا در سوریه به سرنوشت محتوم خود بپیوندند، در عین حال نمی‏توان تأثیر انکارناپذیر طولانی حضور یونانیان را در سرزمینهای شرقی از نظر دور داشت. این حضور در ابعاد مختلف تأثیرات خود را همراه با رشد روند شهرنشینی که از تبلیغات فرهنگ یونانی در بلاد شرقی بود بر روند زندگی اجتماعی مردم باقی نهاد. اگر چه بعدها با حضور سیاسی پارت‏ها تأثیر سیاسی سلوکیان در ایران کمرنگ و سرانجام بی‏رنگ شد. با این همه به لحاظ ساختاری فرهنگ یونانیان تا پایان عصر طولانی پارتیان در همه جای ایران و به ویژه در شرق احساس می‏شد. پدیده‏ای که بعدها ساسانیان با حذف پارتیان به مبارزه‏ای جدی و بنیان برافکنن با آن پرداختند.

فاتحان مقدونی پس از شکست دادن دولت هخامنشی شکل تازه‏ای به اساس قدرت و شرایط زندگی ایرانیان-به ویژه-در شهرها بخشیدند. آنان سرزمینهای فتح شده را تجزیه می‏کردند و به آن شک پولیس می‏بخشیدند و عناصر و عوامل خود را در آن به اقتدار می‏رساندند. این همان شکل تجزیه‏ای بود که پارتیان با وجود تحولی که پدید آوردند و سرانجام سلوکیان را عقب راندند هرگز قادر به حذف آن نشدند. با این همه خدمتی را که پارت‏ها به تاریخ ایران و از جایگاه خراسان بزرگ کردند به لحاظ تجربه عنصر ایرانی شایسته‏تر از خدمتی بود که ابومسلم خراسانی ۱٢ قرن بعد به ایرانیان کرد.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- خراسان-بی‏گمان-در سرنوشت تاریخی ایران زمین اثری غیر قابل انکار دارد. یک قرن پس از مرگ یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی (٦۵۱ م) خراسانیان شالوده دولتی را در عمق جهان اسلام ریختند که با جلوه‏های اسلامی دارای روحی ایرانی بود.
[۲]- مربوط به طرح مصوبه معاونت محترم پژوهشی دانشگاه اصفهان زیر عنوان “ساختار مثلث، یونانیان، اشکانیان و رومیان”.
[۳]- دانشمند و ایران‏شناسی نامدار ژاپنی آشی کاگا آتسواوجی (۱۹٨٣-۱۹٠۱ ,ijuuost agakihsA) در شرح سفرنامه خود به خراسان درباره این سرزمین چنین می‏نویسد: “خراسان در فارسی به معنی مکان برآمدن آفتاب و یا سر زدن خورشید است و یا خاستگاه آفتاب و می‏افزاید در نزدیکی شهر مشهد هانری ماسه‏ (essam irneH) ایران‏شناس برجسته فرانسوی که همسفرم بود به من گفت: “ما اکنون درست در وسط قاره آسیا هستیم” (۱٦ / ص ۵٦٨).
همچنین نوسندگان و شاعران بزرگ ایرانی نیز خراسان را به معنی خاستگاه هور “خور یا خورشید” و یا خورآسان آورده‏اند. فخر الدین اسعد گرگانی در ویس و رامین گوید:
زبان پهلوی هر کو شناسد
خراسان آن بود کز وی خور آسد
خور آسان را بود معنی خورآیان
کجا از وی خور آید سوی ایران
به نقل از پاورقی، ص ۵٦٧، همان منبع
[۴]- -پارت در عهد قدیم مملکتی بوده است که اکنون آن را خراسان می‏خوانند، (۹/ج ٣، ص ٢۱٨٣).
[۵]- تروگ پمپه‏ (sugorY soiepmoP) (٢۱٢-٢٠۵ ق.م)، پولی بیوس‏ suibylop-pygoP (قرن اول میلادی)، گایوس پلین‏ (enilP) (قرن اول میلادی)، کنت کورث‏ (ecriC etniuQ)، کرنلیوس تاسی توس‏ (suticaT suilenroC) (۱٢٠-۵٠ م)، استرایو (oibarts) (۴٠ ق. ۴٠ م) ایزیدور خاراکسی (قرن اول میلادی)، آگاثیاس‏ (saihtagA) (ششم میلادی) آتنه‏ (soanehtA) (اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم میلادی).
[۶]- نام این قوم نخستین بار در یشت ۱٣ بند ۱۴۴ آمده است و در کتیبه معروف به‏ aviaD از خشایارشا در تخت جمشید نیز از این قوم نام برده شده است (٣٠/ص ۵٦۴؛۱٧/ ص ٣٠۵).
[٧]- مارکورات می‏نویسد: شاید واژه پرنی-اپارنیان را (nrapA-inraP) در یکی از زبانهای ایرانی اپرناک‏ (kanrapA) خوانده‏اند و همین مردم هستند که نام اپرشهر (rhahsrapA) یا نیشابور امروزی را از ایشان گرفته‏اند. برخی هم اصطلاح ابرشهر (rhahsrabA) را به مفهوم شهر بالای هخامنشیان گرفته‏اند (۱۹/ص ٢۹٠).
[۸]- نامهای یونانی هر دو شهر را فاتحان یونانی داده‏اند و جهتگیری هلنیستی داشته است نامهای اصلی آن شهرها در کتیبه داریوش اول آمده است.
[۹]- نباید فراموش نمود که بین کشته شدن داریوش سوم هخامنشی مرگ فاتح مقدونی، فقط ٧ سال فاصله بود و تأثیرات مرگ دو پادشاه در فاصله‏ای کوتاه در دگرگون کردن شرایط صحراگردانی که اقتدار و انحطاط دولتهای بزرگ را درک می‏کردند طبیعی بوده است.
[۱٠]- قوم پرنی در همسایگی دو قرن از سکاها که نامشان در کتیبه بیستون‏ agravamuaH و (aduaxargiT) آمده است می‏زیستند. به نقل از ٨۵٢-٨۵۱. p NARI fo yrotsiH egdirbmaC. raviB ن. ک (٣٠/ص ۵٦٨).
[۱۱]- پارثوا در عصر هخامنشیان نایب السلطنه‏ای بسیار وسیع بوده است و هریوه جزء نایب السلطنه‏نشین پارثوا بوده و زرنگه نیز در آغاز جزء پارثوا بود؛ولی بعدها به نایب السلطنه‏نشین (ساتراپ‏نشین) هره‏هواتیش پیوسته است (۱۱/ص ٢۴).
[۱۲]- هنگامی که فراتافرنس در باکتریا با اسکندر دیدار نمود، ۱۵٠٠ سوار او را همراهی می‏کردند و او به اسکندر پیشنهاد کرد که راهنمایش او باشد و به او کمک کند و نیازهای ارتش او را فراهم سازد. اسکندر از او سپاسگزاری کرد و با او پیمان دوستی بست” گوتسمید این ناحیه را هیرکانیا خوانده است (٦/ص ٣۴٠).
[۱۳]- به طور قطع پارتیان عصر سلوکیان رد پارثوا و هیرکانیا، آن‏طور که کورتیوس و آریان از آنان در نبرد گوگامل نامبرده‏اند نبوده‏اند، در حقیقت پارتیان باستانی ماقبل قبایل پرنی، مردمی بوده‏اند که نامشان مانند پرنی‏های عصر هلنی‏گری از یک ناحیه جغرافیایی مأخوذ بوده است. این تشابه اسمی سبب اشتباههای سیاسی شده است (۱۹/ص ۱٣٦). اما ممکن است آن دو نسل با هم علاوه بر قرابت نژادی، نزدیکی‏های فرهنگی نیز داشته‏اند.
[۱۴]- اسکندر نه تنها سرداران لایق ایران هخامنشی را به کار گرفت بلکه دستور داد ٣٠٠٠٠ جوان ایران همسن و سال از کودکی در خدمت ارتش اسکندر قرار گیرند و به آنها آموزشهای نظامی به سبک مقدونیان داده شود (۵/ص ٨ و ۱۹).
[۱۵]- “روی این سکه‏ها یک زئوس یونانی یا الهه حامی شهر نقش بسته دور پشت آنها، آتنا یا پهلوانی در لباس رزم که گردنه چهار اسبه‏ای را می‏راند تصویر گشته است.“ (۱/ ص ۱٣٧).
[۱۶]- “مقدونیان و یونانیان آن همه سختی و جنگ را تحمل نکرده بودند تا با شرقی‏های منفور برابر شوند، لذا ناخرسندی‏های پنهان به تدریج عیان شد” (٢٨/ص ٢۱۵).
[۱٧]- “پس از آنکه پرنی‏ها حکومت پارت را در خراسان بزرگ تأسی نمودند هر دو برادر بنیانگذار آن دولت خود را از اوارساس فرزند فراتافرنس ایرانی که در هیرکانیا تسلیم اسکندر شد می‏خواندند و کمی بعد، فراندانشان خود ار از اعقاب ارتاگزرش دوم (اردشیر دوم هخامنشی ۴٠۴-٣۵٨ ق.م) به شمار آوردند. لذا آنان ضمن ادعا بر میراث اسکندر استحقاق جانشیننی هخامنشیان را نیز بر دعاوی خویش افزودند. از این نکته می‏توان شایستگی‏های فراتافرنس و اهمیت حضور او را در خراسان بزرگ درک نمود.“ (۱٣/ص ٨).
[۱۸]- “برخورد سلوکوس اول با چاندار گوپتا شاه سلسله مائوری هند که منجر به واگذاری ایالات سواحل سند همچون:گدروزیا پاراپامیساد و آراخوزیا به دولت هندی گردید (ح ٣٠٦ ق.م) و طی آن جانشینان اسکندر از متصرفات سابق خود در ایالات غربی حوزه سند که به دست اسکندرفتح شده بود برای همیشه صرف نظر کردند.“ (٢٧/ص ۱۴٢).
[۱۹]- در نبردهای جانشینی اسکندر، سربازان ایرانی در هر دو سوی جبهه برای سرداران عاصی اسکندر می‏جنگیدند در این گیرودار و دیگر نبردهایی که در سالهای پس از آن رخ داد، زمینه را برای تقویت ملوک الطوایفی آماده ساخت. (۵/ج ٣، ص ۱۹).
[٢٠]- اقوام آسیای میانه پیوسته به مرزهای شمال شرقی سلوکیان تجاوز می‏کردند و استانداران سلوکی ناچار بودند به فرمان شاه برای نبرد در غرب آسیا سپاه و زر بفرستند تا شاه بتواند در نبردی که با مصر و در آسیای صغیر درگیر آن بود، پیروز شود، این موضوع از اهم نارضایتی‏ها بود (٧/ص ۵).
[٢۱]- “اینجا منظور از صلح ناگزیرانه اشاره به گفته ویلاموویتس محقق آلمانی است که گفته است: “حکومت هلنی‏ها بر شرق مسلما شکست می‏خورد چون آنها نمی‏توانستند روح آن را فتح کنند”. (٢٨/ص ٣٦٨).
[٢۲]- “نمونه بسیار خوب و برجسته این مکان‏ها که در کناره جیحون ودر خطه خراسان بزرگ ساخته شده‏اند، شهر آی خانم است که بینش خاصی در مورد زندگی یونانی در شرق ایران به پژوهشگر می‏بخشد، پیش از آن این شهرها را به عنوان پادگان‏های نظامی سلوکی، یونانی و یا بلخی تلقی می‏کردند.“ (٢٧/ص ۱۴٦).
[٢۳]- آندراگوراس ساتراپ پارت از سوی آنتیوکوس دوم (٢٦۱-٢۴٦ ق.م) بر پارت حکومت می‏نمود (۱٣/ص ٨).
[٢۴]- مطابق نظر ووسکی‏ (ykaloW): “شهربان‏نشین باکتریا، (باختر) حدود سال ٢٣۹ ق.م با کمک دیودوت به استقلال نایل آمد و ارشک فرمانروایی خود را در سال بعد، یعنی ٢٢٨ ق.م آغاز کرده است.“ (٦/ص ۱٣۱).
[٢۵]- “در واقع پیش از تخریب مرگیانا، این شهر دارای یک ارگ قدیمی یادگار از عهد هخامنشیان در درون شهری مدور بود که در آن “خیابانهای اصلی با زاویه‏های راست یکدیگر را قطع می‏کردند.“ (٢٧/ص ۱۴۵).
[٢۶]- دبوآز طلوع سلطنت اشکانیان را سال ٢۴٧ ق.م می‏داند” (۱٣/ص ٧).
[٢٧]- سایکس از قول ژوستن می‏نویسد: “وقتی باختری‏ها و سغدی‏ها طغیان کرده و خود را از تبعیت دولت سلوکی خارج کردند، برای شخصیت رشیدی مثل ارشک که رئیس طایفه‏ای‏ بزرگ و هنچنین رئیس دسته‏ای از راهزنان به شمار می‏آمد، موقعیتی مناسب پدید آمد که به فکر خودسری و شهر گشایی بیفتد. “ بی‏کمان ژوستن که بزرگی ارشک را ستوده، ولی او را راهزن خوانده است دچار اشتباه شده است، زیرا میان یک رئیس قبیله صحرانشین و یک نفر راهزن فرق است که اتفاقا ژوستن متوجه آن نشده است. (۱٨/ج اول، ص ۴۱٣).
[٢۸]- گوتشمید این ناحیه را قوچان فعلی و سایکس این محل را تا جنوب طبس ممتد می‏داند (۱٨/ج اول، ص ۴۱۱).
[٢۹]- پس از مرگ دیودوت ساتراپ باکتریا، تیرداد با فرزند او دیودوت دوم طرح دوستی ریخت و پایه سیاست خود را در پارت دوام بخشید (۱٣/ص ٨).
[۳٠]- بنا به گزارش استرابو (کتاب ۱۱ بندهای ۱٠-۹) پارت یک قطعه پهناور نیست و برای پرداخت باج و خراج بیشتر ضمیمه هیرکانیا می‏شود. پارت مساحت زیادی ندارد و جنگلی و کوهستانی است و چیزی از آن به دست نمی‏آید”. (۱٨/ج اول، ص ۴٠۹).
[۳۱]- هردوت پارت‏ها را ایرانی می‏داند (کتاب سوم بند ٨) راولینس هم این معنی را قبول دارد (ششمین دولت بزرگ شرق، ص ٢۱) اینکه برخی عقیده دارند نام پادشاهان پارت ایرانی نیست، عقیده غلطی است، زیرا نام بنیانگذار آن سلسله ارشک کاملا ایرانی است. اسم ارشیر دوم هخامنشی نیز ارشک بوده است. (۹/ج ٣، ص ٢۱۹٦).
[۳۲]- سومین جنگ سوریه بین سلوکوس دوم و اورگت بطلمیوس، به سال ٢۴٦ ق.م رخ داد (۱۴/ص ٣٣).
[۳۳]- سرزمینهای شرقی ایران و به ویژه پارت (پارثوا) از دیرباز مورد توجه حکومتها بوده است. هخامنشیان به ارتباطات نظامی و استراتژیک آن اهمیت می‏دادند و شهرهای زیادی نیز در پرتو حمایت آنان در آن ایجاد شد. هنگامی که اسکندر آمد او نیز شهرهای بنیاد نهاد و یا شهرهای سابق هخامنشی را به صورتی تازه تغییر داد که بیشتر بر اساس اهداف نظامی بود و برای اردوگاهها اسرا و یا سپاهیان و کلنی‏های نورسیدگانی که از یونان و مقدونیه می‏آمدند تأسیس یافته بود. این مراکز که به صورت عمده‏ای در پارثوا پدید آمد و یا تغییر شکل یافت، عمده‏ترین پایگاههای محافظتی برای تأمین امنیت سرزمینهای فتح شده بود (٨/ص ٧٧).
[۳۴]- “می‏توان آغاز فرمانروایی پارتیان را دوران دوستداری یونان (هلنوفیلی) و فرهنگ آن شمرد و پایان آن را واکنش ایرانی در برابر یونانی دانست” (۱۹/ص ۱۹٠).
[۳۵]- به گفته استرابو جغرافیانویس مشهور یونانی، “پارتیان که بعدها با قیصرهای رومی دعوی همسری کردند (به عقیده استرابو) این قدرت و استیلا ایشان را نشد مگر به واسطه سادگی وضع زندگانی و رشادت فطری” (٢/ص ٢٧٧).
[۳۶]- مرگ ارشک و آغاز تاجگذاری تیرداد به لحاظ تاریخی چندان روشن نیست (٦/ص ۱٣).



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

محمودآبادی، سید اصغر، جستاری در زمینه‌های برآمدن اشکانیان در خراسان بزرگ، مجلۀ دانشکده ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه اصفهان)، بهار و تابستان ۱۳٨۳ - شماره ۳٦ و ۳٧، صص ۱٢۹-۱۵٠؛ برگرفته از منابع زیر:
  • ادی. ک، ساموئیل، آئین شهریاری در ایران، ترجمه فریدون بدره‏ای، چاپ اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱٣۴٧.
  • اعتماد السلطنه، محمد حسن‏خان. تاریخ اشکانیان (درر التیجان فی تاریخ بنی الاشکان) ، به کوشش نعمت احمدی، چاپ اول، نشر اطلس، تهران ۱٣٧۱.
  • اومستد. تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه محمد مقدم، چاپ اول، نشر امیر کبیر، تهران، ۱٣۴٠.
  • بنگستون، هرمان. یونانیان و پارسیان، ترجمه تیمور قادری، چاپ اول، نشر فکر روز، تهران، ۱٣٧٦.
  • بویس، مری، گرنر فرانتز. پس از اسکندر گجسته، ج ٣، چاپ اول، ترجمه همایون صنعتی‏زاده، نشر توس، تهران، ۱٣٧۵.
  • بویل، جی آ. تاریخ ایران‏[کمبریج‏]، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، ج ٣، قسمت اول، چاپ اول، ترجمه حسن انوشه، امیر کبیر، تهران، ۱٣٦٨.
  • بهار، مهرداد. اشکانیان (دروس تاریخ دانشگاه آزاد ایران) ، تهران، بی‏تا.
  • پویا عبدالعظیم. “زندان سکندر از نگاهی دیگر” مجموعه مقالات انجمن‏واره (همایش) بررسی مسائل ایران‏شناسی، نشر دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، ۱٣٧۱.
  • پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باتان، ج ٣، نشر دنیای کتاب، چاپ اول، تهران، ۱٣٦٢.
  • پیگرلوسکایا، نینا. شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایت اللّه رضا، چاپ اول، نشر علمی و فرهنگی، تهران، ۱٣٧٢.
  • توین‏بی، آرنولد. جغرافیای اداری هخامنشیان، ترجمه همایون صنعتی‏زاده، چاپ اول، نشر موقوفات محمود افشار یزدی، تهران، ۱٣٧۹.
  • جوادی، حسن. “ایران در قدیمی‏ترین نوشته‏های یونانیان” قسمت دوم، مجله ایران‏نامه، نشر کتابخانه ادبیات، سال اول، شماره دوم، تهران، زمستان ۱٣٦۱.
  • دبوآز، نیلسون. تاریخ سیاسی پارت، ترجمه علی اصغر حکمت، چاپ اول، نشر ابن سینا، تهران، ۱٣۴٢.
  • دیاکونف. اشکانیان، ترجمه کریم کشاورز، چاپ اول، نشر پیام، تهران، ۱٣۵۱.
  • رابینسون، چارلز الگزاندر. تاریخ باستان، ترجمه اسماعی دولتشاهی، چاپ اول، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، ۱٣٧٠.
  • رجب‏زاده، هاشم. “ایران و ایرانیان در سفرنامه آشی کاگا آتسواوجی”، مجله ایران‏نامه، نشر لندان، سال ششم، شماره سوم، پاییز ۱٣٧٣.
  • رضی، هاشم. اوستا، چاپ اول، انتشارات سازمان فروهر، تهران، ۱٣٦٣.
  • سایکس، سرپرسی. تاریخ ایران، ترجمه فخر داعی گیلانی، جلد ۱، چاپ اول، نشر دنیای کتاب، تهران، ۱٣٧٠.
  • فرای، ریچارد. میراث باستانی ایران، ترجمه مسعود رجب‏نیا، چاپ اول، نشر علمی و فرهنگی، تهران، ۱٣٦٨.
  • کالج، مالکوم. پارتیان، ترجمه مسعود رجب‏نیا، چاپ اول، نشر سحر، تهران، ٢۵٣٧، [۱٣۵٧].
  • گریمبرگ، کارل. تاریخ بزرگ جهان، ج ٢، ترجمه دولتشاهی، چاپ اول، نشر یزدان، تهران، ۱٣٦۹.
  • گریمبرگ، کارل. تاریخ بزرگ جهان، ج ٣، ترجمه دهشیری، چاپ اول، نشر یزدان، تهران، ۱٣٧٠.
  • گوتشمید، آلفرد. تاریخ ایران و ملل همجوار (از اسکندر تا انقراض اشکانیان)، ترجمه کیکاووس جهانداری، چاپ اول، نشر علمی، تهران، بی‏تا.
  • گیرشمن، رمان. ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، چاپ سوم، نشر علمی و فرهنگی، تهران، ۱٣٦۴.
  • لینتون، رالف. سیر تمدن، ترجمه پرویز مرزبان، چاپ اول، نشر دانش، تهران، ٢۵٣٧.
  • معیری، هایده. “فرهنگ پیش تاریخی باختر”، مجله ایران شناسی، سال ششم، نشر nayK ASU,dnaL yraM,ellivkcoR,noitadnuof شماره چهارم، زمستان ۱٣٧٣.
  • ویسهوفر، یوزف. ایران باستان، ترجمه مرتضی ثاقب‏فر، چاپ اول، نشر ققنوس، تهران، ۱٣٧٧.
  • ویلکن اولریش. برزا یوجین. اسکندر مقدونی، ترجمه حسن افشار، نشر مرکز، تهران، ۱٣٧٦.
  • هوار، کلمان. ایران و تمدن ایرانی، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول، نشر امیر کبیر، تهران، ۱٣٦٣.
  • یارشاطر، احسان. “رستاخیز فرهنگی خراسان”، مجله ایران‏نامه، شماره چهارم، سال پانزدهم، لندن، پاییز ۱٣٧٦، ۱۹۹٧.


[برگشت به بالا]