دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

افغان‌ها

تاریخ قدیم اقوام و سرزمین های افغانستان امروزی تا ظهور سلطنت افغانها

(به اساس شواهد باستان شناسی)



فصل پنجم - باستان شناسی و هندو-ایرانی ها



زمانی درهزارۀ دوم ق م مردمان یا گویندگان زبانهای هندو- ایرانی درسرزمینهای که حالا بنام افغانستان نامیده میشود، مستقرشده وازآن عبورمیکنند. هندو- آریائیها اولا دراوایل یا نیمۀ هزارۀ دوم آمده و بعدا توسط ایرانیها دنبال میشوند. اولیها شاید حتی بدون متاثرساختن اجداد میتانیها درشمال سوریه عبورنموده باشند؛ اما دومیها باید توقف نموده باشند. هندو- آریائیها و ایرانیها هردو با کمیت زیاد مهاجرت نموده و اثرات آن باید بسیاردراماتیک بوده باشد.



درگذشته غالبا پیشنهاد میشد این مهاجرین جدید باید مسئول زوال تمدن اندوس بوده باشند که درحوالی آغازهزارۀ دوم منهدم شده است. پایان تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا دراواخرهزارۀ سوم نیزبآنها اختصاص داده میشد. دیگران رسیدن هندو- ایرانیان را با گسترش سفالی دستکاری و رنگ آمیزی شده درایران شمالی ربط میدهند که نشاندهندۀ آغازعصرآهن درنیمۀ دوم هزارۀ دوم است. تا زمانهای نسبتا آخرناممکن بود شواهد محکم برای هریک ازاین پیشنهادات دریافت کرد، اما پژوهشهای جدید باستان شناسی درشمال افغانستان وسرزمینهای همسایه روشنائی جدیدی بر روی این مسائل جذاب انداخته است.



درحالیکه زندگی مسکونی درجنوب افغانستان دراواخرهزارۀ سوم ق م زوال مییابد، یک دورۀ رشد سریع درشمال افغانستان بوقوع میپیوندد. شاهد اولی این انکشاف دراواخرسالهای 1970 وقتی بدست میآید که یکتعداد اشیای غارت شده از شمال درکابل بفروش رسانیده میشود. اینها شامل اشیای مختلفی بودند که یاد آور آثارهنری ایلام و بین النهرین است. این اشیا ازنگاه سبک شناسی مربوط به دورۀ گذارازهزارۀ سوم به دوم ق م بوده است. بزودی یافته های مشابه درمرغزارهای مرو ترکمنستان و در ساحات مختلف جوارافغانستان شمالی بدست میآیند.



مجموعۀ باستان شناسی بکتریا- مارگیانا (بکما)



باستان شناسان شوروی دربین سال های 1969 و 1979 مصروف کاوش های بزرگ و سروی های باستان شناسی درافغانستان شمالی میباشند. آنها بزودی یک تعداد ساحاتی کشف میکنند که اشیای آن شباهت نزدیکی با اشیای قبلا معرفی شده به بازارکابل دارد. بعضی ازساحات عمده درمرغزار داشلی شمال آقچۀ کنونی و نچندان دوراز بکترای باستان (بلخ) قراردارد. داشلی 3 عمده ترین ساحۀ مرغزار دربرگیرندۀ یک ساختمان تقریبا مستطیلی (با جوانب 88 در 84 متر) بنام "قصر" و در جوار آن یک تعمیرمستطیلی دیگر ("معبد") میباشد که درداخل آن یک ساختمان کوچک دایروی قراردارد.



"قصر" متشکل است ازیک حیاط (40 در 38 متر) ویکتعداد اتاقهای منظم درهر چهارجانب آن. تعمیردیگریک محوطۀ دیوارمستطیلی حدود 130 در 150 متر است که دربرگیرندۀ یک ساختمان دایروی بقطرحدود 36 مترمیباشد. کاوشها در داخل این تعمیرمدورشامل اثرات آتش واستخوانهای سوخته حیوانات میباشد. بتعداد 9 برج مستطیلی دیوارهای خارجی آنرا محافظت میکند. دراطراف این ساختمان و درداخل دیوارهای خارجی "معبد"، 3 تعمیرمتحد المرکز وجود دارد. کاوشگر، ویکتورساریانیدی پیشنهاد میکند که یک جامعۀ مذهبی ازاین ساحه کار گرفته و تعمیردایروی داخلی معبد بوده است. کاشیها، اشیای فلزی و وسایل سنگی درداخل یکتعداد قبرهای وجود دارد که درداخل ساختمان مدورقرارداشتند. اجساد دریک حالت خمیده با سرها بطرف شمال دفن شده اند. مطابق کاوشگر، دراینجا یکتعداد مقبره های خالی پرشده با سفالی نیزوجود دارد. ازاینکه مقصد اصلی آن چه بوده، تعمیربطوریقین یک وظیفۀ عمده را در زندگی روزانۀ باشندگان مرغزار داشته است. تاریخ رادیوکاربنی یافته های این مرغزارنشان میدهد که داشلی 3 مربوط اواخرهزارۀ سوم تا اوایل هزارۀ دوم ق م میباشد.



ساحۀ همجواردیگر داشلی 1 است. این محل شاید کمی بعد از داشلی 3 بوده و نمایاندۀ یک ساحۀ مستطیلی (99 در85 متر) میباشد. دیوارهای ساخته شده از خشت خام بواسطۀ برجهای نیمه دایروی، بسیارمتفاوت ازبرجهای چهارگوشه و مستطیلی داشلی 3 مستحکم شده اند. دیوارهای داشلی 1 اصلا بارتفاع حدود 8 متر بوده است. درداخل آن یک مجموعۀ تعمیرات قرارداشته است.



مهم است درک نمود که یافته های بکتریا هیچگونه تقدم عمدۀ محلی نداشته است. اینها همچنان ازیافته های افغانستان جنوبی طورمثال مندیگک بسیارمتفاوت اند. نزدیکترین تشابه با یافته های بکتریا از ناحیۀ همجوار مرو یا مارگیانای قدیم در ترکمنستان فعلی مشتق میشود. درحقیقت، تناظرآنقدرآشکاراست که باستانشناسان این فرهنگ را بحیث مجموعۀ باستان شناسی بکتریا- مارگیانا (بکما) نام نهادند.



تشابهات (موازات) مارگیانا



قرارمعلوم خود مارگیانا دردورۀ قبلی نمازگاه 5 مسکون شده است. این زمانی است که تمدن اندوس درقویترین حالت خویش بوده و پایگاههای تجارتی دورافتاده ازطریق هندوکش درساحاتی مانند شورتوغای درافغانستان شمالشرقی ایجاد نموده است. سفالی نمازگا 5 درمحلات مختلف مارگیانا یافت شده و تقدم مستقیم بکما را نشان میدهد. یک مسکونۀ قدیمی بکما کیلیلی 4 است که متشکل ازاستحکامات مربع 20 متره میباشد. دیوارهای خارجی آن بواسطۀ برجهای مستطیلی فراهم شده است. یک مسکونۀ مهم قدیمی بکما با تعمیرات بزرگ عبارت از گونور1 است که دارای مساحت حد اقل 20 هکتارمیباشد. این دربرگیرندۀ یک قلعه مربع (80 متره) بطرف شمال و ظاهرا یک ساختمان مذهبی بابعاد 120 در 120 متربطرف جنوب است. مانند کیلیلی 4 و داشلی 3 دیوارهای مدافعوی بزرگ ارگ دارای برج های مستطیلی است، درحالیکه آنهای "معبد" که شاید مربوط دورۀ بعد تراست، دایروی میباشد.



ساحۀ تماشائی دیگر بکما درمارگیانا عبارت از توگولوک 21 میباشد که شامل یک ساختمان مستطیلی (140 در 100 متر) است. برج های نیمه دایروی، دیوارهای خارجی آنرا مستحکم ساخته و درداخل آن یک مجموعۀ معبد مستطیلی صعود نموده است. ساحۀ دیگرعبارت ازمسکونۀ تایپ 1 است که شامل یک قلعۀ مربع با برجهای معمولی دایروی واحاطه شده بواسطۀ یک مسکونه میباشد.



بصورت عام ساحات عمدۀ مارگیانا بیکتعداد مرغزارها تقسیم میشود که تماما توسط یک "پایتخت" اداره میشوند. قدیمترین گروه یعنی کیلیلی درشمال قرار دارد، درحالیکه جوانترین آن تاخیربای درجنوب واقع است. مرغزارهای تایپ، گونور، توگولوک ودیگران دربین قراردارند. لذا معلوم میشود که زراعت ساحه بآهستگی ازشمال بجنوب تغیرمکان نموده است.



درمارگیانا، سفالی چرخکاری با بعضی اشکال قدیمی (نمازگا 5) ادامه مییابد، اما دراینجا رسومات جدیدی بشمول کاشیهای دستکاری با آرایش های حجاری شده وجود دارد. این نوع سفالی اکثرا نشان دهندۀ نفوذ صحراهای دورشمال بوده و معلوم میشود که عمومیت آن دردوره های بعدی بکما افزایش یافته است. تعداد زیاد مُهرهای سنگی نیزجدید است که بنام سبک مرغاب نامیده شده و شکل آن مربع وهموارمیباشد. اکثرآنها ازسنگ ستیتایت ساخته شده اند. آنها حامل پیکره ها درهردوجانب بوده و یک سوراخ برای ریسمان دارند. پیکره ها بصورت عام نشاندهندۀ حیوانات وحشی اند، اما دراینجا نمونه های وجود دارند که نشاندهندۀ یک مرد- قهرمان ونگهدارندۀ دوحیوان وحشی میباشد که یاد آورحماسۀ بین النهرین گیلگمیش است. مهرها مربوطه به عنعنۀ است که ازهزارۀ چهارم بدینسو درفلات رواج داشته، اما وظیفه آن بسیارمتفاوت بوده است. اشیای مربوط به اینها مهرهای فلزی(مس یا برونز) با یک دستـۀ حلقوی درجانب عقبی آن میباشد.



اشیای "جدید" دیگرشامل ظروف با لبه های پیکرۀ (که بنام ظروف مراسم مذهبی یاد میشود)؛ چماقهای سنگی با نوارهای پیچدار؛ میخها با سرهای مشت مانند؛ تبر های سیرامیکی (کاشی)؛ گلدان های رخامی؛ پیکره های مرکب؛ ظروف سنگی گرده شکل، ستونهای مینیاتوری و گرزه های سنگی میباشد. فهرست همچنان شامل مهرهای استوانۀ نشاندهندۀ رابطه با بین النهرین است، جائیکه این نوع مهرها در طول هزاره ها کاربرد داشته اند.



اشیای قابل دلچسپی خاص مخزنهای سفالین از توگولوک 21 و ساحات دیگر مارگیانا است که ظاهرا دربرگیرندۀ بقایای ایفیدرا میباشد. این نبات مدتها قبل بطورتجربی با هوما یا سوما، نوشابۀ مقدس هندو- ایرانیان تشخیص شده که بطور وسیعی درمنابع قدیمی ایشان ذکرشده است. این باعث شد که کاوشگرساحه، ساریانیدی، مجموعۀ باستانشناسی را با رسیدن مردمان یا گویندگان هندو- رانیان باین ساحه ربط دهد.



با درنظرداشت موازات بسیارنزدیک بین فرهنگ مادی بکما درمارگیانا وبکتریا، یک تفاوت مهم قابل ذکراست که مربوط به تقریبا عدم موجودیت کامل پیکره های انسانی دربکتریا میشود. درنواحی ترکمنستان و دورتربطرف غرب در اوایل و اواسط عصربرونز، این پیکره ها بسیارعام بوده اند. این موضوع هم بارتباط کرونولوژی نسبی مسکونه های بکما وهم با طبیعت بکما درمجموع بسیاردلچسپ است. باین ارتباط باید تذکرداد که درمارگیانا پیکره های انسانی فقط در مسکونه های اولیه بمشاهده رسیده و آنها درساحات بعدی بکما، طورمثال در مرغزار تاخیربای دیده نمیشوند. لذا استعمال پیکره ها بازتاب دهندۀ یک عنعنۀ است که دراوایل و اواسط عصربرونز درسرزمینهای دورغرب منشا گرفته و در دوران انکشاف بکما (اواخرعصربرونز) قطع میشود.



تنظیمات بکما



دربکتریا و مارگیانا، مسکونه های بکما بازتاب یکنوع جدید تنظیمات اجتماعی مستقردرسرزمینهای بکر یا نیمه بکر است. مراکزشهری تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا بطورارگانیکی ازطریق یک پروسۀ مهارت پیشه وری و انکشاف شبکه های مبادله درفواصل دور رشد نموده است. مسکونه های بکما درافغانستان شمالی برخلاف، یک مستعمره سازی بزرگ کتلوی را نشان میدهد. قلعه ها و معبد ها یک وظیفۀ محلی را انجام داده و ساحات بکما کنترول کنندۀ محلات بوده است. بعلاوه، وسعت این فرهنگ کاملا متجانس درسراسریک سرزمین وسیع ودوام کننده درطول چندین سده نشاندهندۀ یک رابطۀ نزدیک و پایداراست.



درزمانیکه تمدن هلمند ودنبالۀ نمازگا درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م بپایان میرسد، قرارمعلوم مردم بکما میتوانند سرزمین های جدید ویک نحوۀ جدید بهره برداری ازمحیط ایشان را دریابند. زراعت سرزمین های بکر یا نیمه بکر درمارگیانا و افغانستان شمالی نشان میدهد که آنها با تخنیک های پیشرفتۀ آبیاری بزرگ کتلوی مجهزمیشوند. وسایل عمدۀ زندگی آنها دیگرتنها تولید اجناس برای مارکیت های بین المللی نمیباشد. آنها کم و بیش خود کفا میشوند. این بدین معنی نیست که آنها هیچگونه تماسی با دنیای بیرون نداشتند. این بدین معنی است که اقتصاد آنها تابع این تماسها نبوده است. لذا احتمالا موفقیت بکما دلایلی پیرامون زوال تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا است. این فرهنگها درداخل یک شبکۀ مبادله بزرگ کتلوی جذب شده بودند که تمام فلات را دربین اندوس و تایگریس (دجله) دربرمیگرفت. وقتی مبادله بنا بهردلیلی متوقف میشود، مسکونه های عمده درافغانستان جنوبی، ایران شرقی و ترکمنستان ضربۀ می بینند که دیگرهرگزبهبود نمی یابند. مسکونه های جدید در بکتریا و مارگیانای قدیم با این تغیرات متاثرنشده و به رونق خود ادامه میدهند.



تماس های بیرونی



مسکونه های بکما تنها درافغانستان شمالی و مارگیانای قدیمی یافت نمیشوند. یک ساحۀ مهم درشمال آمودریا عبارت از سپالی تپه است که توسط ای. عسکروف در بین سالهای 1969 و 1974 کاوش شده است. این ساحه حدود 5 کیلومتردرشمال آمودریا و حدود 70 کیلومتری غرب ترمزواقع است. مراحل اولیه شامل یک قلعۀ مربع 82 متری بامتداد جنوب آن با برجهای مدوراست که نشاندهندۀ یک تاریخ نسبتا بعد تردرانکشاف بکما میباشد. سفالی این ساحه با افزارهای مجموعۀ بکما قابل مقایسه است. بآنهم ساحات سپالی و جرکوتن همجوارآن، آشکارکنندۀ چیزهای خودشان بوده و دارای مشخصات فوق العاده دلچسپ است. درسپالی مردگان در دخمه (کانال) های داخل مسکونه، غالبا درزیرخانه ها دفن شده وحدود 200 تدفین یافت شده است. مردان برجانب راست ایشان قرارداده شده، درحالیکه زنان بر جانب چپ ایشان قراردارند. چیزقابل توجه عبارت از دریافت چندین اسلحه در قبرهای سپالی و جرکوتن است. رادیوکاربن، محل را درمراحل بکما درسپالی تپه حدود 1750 ق م قرارمیدهد.



جرکوتن یک ساحۀ بزرگ بوده و بیش از100 هکتاررا دربرمیگیرد. این ساحه حدود 60 کیلومتردرشمال آمودریا و شهرقدیمی ترمزواقع است. مسکونه ها شامل یکتعداد مجموعۀ تعمیرات بزرگ بشمول یک ارگ سه هکتاری است که دربر گیرندۀ یک قصر(؟) و یکتعداد تعمیرات بزرگ است.دراینجا همچنان یک معبد، قصبات مسکونی و یک گورستان وجود دارد که شامل بیش ازیکهزار اسکلیت است. دراینجا آثارکانالهای قدیمی درسراسرساحه وجود دارد.



اشیای نمونوی بکما درسرزمینهای ماورای آن نیزیافت شده است. یک نوع ستون های مینیاتوری که درمارگیانا وبکتریا عام بودند، درپاکستان وبخصوص درکویته و سیبی همجوارآن یافت شده است. درمهرگار(دوران 3) اشیای دیگربا خصلت بکما روشن شده است. ستونها همچنان ازدامنه های کوپیت داغ نزدیک عشق آباد و درساحۀ تپۀ حصاردرشمال ایران (دورۀ 3) شناخته شده است. نمونه های "ظروف مراسم مذهبی" با لبه یا قاب پیکرۀ که دربکتریا ومارگیانا مشهور اند دربلوچستان یافت شده اند: سُر اوریل ستین یک قاب "ظروف مراسم مذهبی" را درگورستان کولی بلوچستان (پاکستان) کشف نموده است. اودرعین زمان یک "ستون مینیاتور" نیزیافته است. او درنزدیک آن درساحۀ میهی، اشیای دیگری را کشف کرده که یاد آورفرهنگ مادی بکما است. جای دیگری که اشیای مربوط بکما پیدا شده شهداد درایران شرقی نزدیک کرمان است.



بآنهم یافته های فوق نشان میدهد که بکما با وجود اینکه خود کفا بوده، نمیتواند با مارگیانا و بکتریا محدود بماند. نمونه های فرهنگ مادی آن مسیرخود را بطرف شمال، جنوب وغرب بازنموده اند. لذا دراواخرهزارۀ سوم واوایل هزارۀ دوم در زمانیکه تمدن هلمند سقوط نموده و دنبالۀ نمازگا و تمدن اندوس درحال زوال اند، تماسها درفلات نگهداشته شده است. بآنهم ساحات کامل بکما تا زمان حاضردرهیچ جای ایران شرقی یا افغانستان جنوبی یافت نشده و معلوم میشود که بکما با تولیدات جدیدا کشف شدۀ مرغزارهای شمال مرتبط باقی میماند. لذا مردمان معرفی کنندۀ اشیای بکما درسرزمینهای بلوچستان، بامتداد وادی اندوس و درصحرا های جنوب دشتهای ایران کیها بودند؟ بدون شک بعضی ازآنها با شبکۀ مبادله ارتباط دارد که در سده های قبلی بوجود آمده و دراشیای زیادی که بطورآشکاردارای منشای بین النهرینی بوده و درساحات بکما یافت شده اند، نمایانده میشوند. اما دراینجا باید کسان دیگری باشند که اشیای بکما را به محلات دوردست بامتداد سواحل عقیم مکران برده یا آنها را درقبرهای دروادی کویته مخزن یا دفن نموده اند. آیا اینها بازرگانان بودند؟ یا مردمان دیگری درآن دخالت داشتند؟



کرونولوژی



باستان شناسان روسی بکما را بیک دورۀ بین اواخرهزارۀ سوم و پایان هزارۀ دوم تخمین میکنند. باستان شناسان دیگرمیل دارند بکما را بدورۀ بین 2000 و 1500 ق م محدود سازند. باین ارتباط ساحۀ شورتوغای بسیارمهم است. مراحل اولیۀ آن مربوط تمدن اندوس و اواخرهزارۀ سوم است. بآنهم رابطۀ مراحل بعدی آن با بکما روشن شده است. یافته های این مراحل میتواند بطورمشخص با یافته های از ساحات بعدی بکما مانند جرکوتن مقایسه شود. لذا معلوم میشود که شورتوغای در یک مرحلۀ نسبتا بعدی انکشاف بکما شامل بوده و این مرحله چندان پس ازآغاز هزارۀ دوم نیست. این نیزبدین معنی است که مراحل (تمدن اندوس) اولیۀ شورتوغای کم وبیش همزمان با دوره های اولیه بکما بوده است.



آخرین مراحل بکما درشورتوغای بواسطۀ تاریخیابی رادیوکاربن بحدود 1600 ق م میرسد. چیزقابل توجه بارتباط پایان بکما عبارت ازیافته های ساحۀ یاز است. این محل در مارگیانای قدیم مربوط به عصرآهن بوده ودربرگیرندۀ اشیا و مهندسی است که مجموعا متفاوت ازساحات قبلی بکما میباشد. تاریخ رادیوکارین یاز دورۀ 1 بین سالهای 1500 و 1300 ق م را نشان میدهد. لذا احتمال میرود که آخرین مراحل بکما درمارگیانا (مرغزارتاخیربای) مربوط بدورۀ بین 1700 و 1500 ق م باشد. لذا بصورت عام، بکما را میتوان دردورۀ بین اواخرهزارۀ سوم و نیمۀ هزارۀ دوم ق م قرارداد.



بآنهم وسوسه انگیزاست که دوره های اولیۀ بکما را قدیمتردانست. سرسنجاق نقرۀ سبک ایلامی (که اصلا یک مهراست) یافت شده از گونور(که مفتخرانه درپشت جلد مطالعات 1998 ساریانیدی نشان داده شده)، بطورنزدیکی نشاندهندۀ یک تصویرمشابه دربالای یک گلدان نقرۀ ازنزدیک پرسیپولیس درجنوبغرب ایران است که بطورمطمئین مربوط به 2200 ق م میشود.



بکما و هندو- ایرانی ها



پس این مردمان بکما کیها بودند؟ آیا اینها هندو- ایرانیها بودند؟ قرارمعلوم جواب منفی است. فرهنگ مقیمی مردمان بکما با فرهنگ هندو- ایرانیها تطابق ندارد، طوریکه ازآثارخودشان معلوم است. اما طوریکه (فکرمیکنیم) میدانیم درجریان نیمۀ اول یا اواسط هزارۀ دوم، هندو- ایرانیها (وخاصتا هندو- آریائیها) درسرزمین های بکما مستقرشده یا حد اقل ازطریق آن عبورمیکنند. آیا هیچگونه آثاری ازاین مهاجرین وجود دارد؟



دراین اواخرکشفیات مهمی درشرق بکتریا درجنوب تاجکستان فعلی صورت گرفته است. دراینجا درجریان هزارۀ دوم ق م، قرارمعلوم، کوچیگری بسیارعام بوده است. پژوهش باستان شناسی یک نفوذ مخلوط را ازغرب (بکما) و فرهنگ های صحرای اندرونو ازشمال نشان میدهد. نفوذ شمال شامل انواع سفالی دستکاری با تزئینات حجاری و سایراشیا بشمول کارد های فلزی با پشت منحنی، منشای آشکارآسیای میانه دارد. درساحات مختلف، تومولی (تپه) ها یاد آور تدفین های نوع- اندرونو را مشخص میسازد. درقبرها بقایای سگها، شترها و اسپ ها بطورواضح یاد آورعصربرونزصحراهای شمال است.



تومولی های مشابه ازساحات باصطلاح فرهنگ وخش بامتداد دریای وخش در تاجکستان یافت شده است. قطرتومولی بین 2 و 14 مترمیباشد. اجساد طوری دفن شده اند که مردان اکثرا بجانب راست و زنان بصورت عام بجانب چپ ایشان قرار دارند. یک مظهرمشابه درساحۀ نزدیک بکما سپالی یافت شده است. سفالی قبرها اکثرا دستکاری اند. بامتداد دریای کافرنهان نزدیک بیشکنت نیز اجساد نظر به جنس ایشان برجانب راست یا چپ دفن شده اند، اما با آتشهای کوچک برپا شده در اجاقهای مربع برای مردان ودایروی برای زنان. اکثریت سفالیها دستکاری اند. درساحۀ تولخار، یکتعداد قبرهای با بقایای اجساد سوزانیده یافت شده است. سایر آثارسوختاندن اجساد نیزازعصربرونزصحرا درگورستان تاش تپه شمال سیردریا بدست آمده است.



کاربرد موازی خاکسپاری و سوختاندن نیزدرجنوب هندوکش دربین بقایای بنام فرهنگ گورستان گندهارا یافت شده است که بصورت عام مربوط به هزارۀ دوم و اوایل هزارۀ اول ق م است. مردمان این فرهنگ که درسراسروادی دریای کابل تا سوات وماورای آن گسترده بودند، بخوبی میتواند با هندو- ایرانی ها یا بخصوص هندو- آریائی ها مرتبط باشند، طوریکه اکثرا حدس زده میشود. جهت اثبات این نظر، ریگویدای هندو- آریائیها میگوید که هندیان قدیمی هردوشیوۀ خاکسپاری (تدفین) و سوختاندن را اجرا میکردند.



نفوذ صحرا های شمال تنها درتاجکستان وازبکستان یافت نشده است. باستان شناس روسی یافته های مقبره های چوبی (سروبنایا) را بامتداد سلسله کوه های کوپیت داغ درشرق کسپین وهم باصطلاح فرهنگ تازاباغیاب (نیمۀ اول هزارۀ دوم ق م ) مربوط پائین آمودریا گزارش داده که نشاندهندۀ رابطۀ آشکاربا فرهنگ قبرچوبی است.



درمارگیانای قدیم درساحۀ تاخیربای 3 درپهلوی خاکسپاری "عادی" بکما، آثار قسمی سوزانیدن دیده شده است. بعلاوه، بعضی خاکسپاریها نوعی انتروپولوژی (مردم شناسی) را نشان میدهد که مشابه یافته های فرهنگ اندرونو درشمال است. میسن باستان شناس روسی توجه را به ظهورصلیب شکسته درمرغزار تاخیربای بحیث یک مایه (موتیف) برای سفالی جلب میکند، عین مایـۀ که دربعضی قبرهای گورستان تولخار نیز یافت شده است. چیزمهم اینستکه مرغزار تاخیربای یکی از مرغزارهای "جوانتر" بکما درمارگیانا بوده و ساریانیدی آنرا دربین آخرین مسکونه های بکما قرارمیدهد. عین تاریخ نسبتا ناوقت تردرمقایسه با دورۀ بکما نیز باید به قبرها وساحات مربوط به تاجکستان داده شود که غالبا حاوی کاشیها یا یافته های دیگری اند که با دوره های آخری مراحل بکما سپالی ربط دارند.



همزیستی و زوال



درنتیجه، پژوهش باستان شناسی ظهوریک فرهنگ بسیارپیشرفته درمرغزارمرو و بکتریای قدیم را دراواخرهزارۀ سوم روشن میسازد. دراین شکی وجود ندارد که بکما بعلت پیروزهای تنظیماتی وتخنیکی درافزایش محصولات زراعتی شگوفان بوده است. بکما یک جامعۀ مستعمره کننده بوده است. برای کسانیکه درمرغزار مرو میزیستند، جلگه های بکتریائی ها "شرق وحشی" و زمینی دارای پوتنشیال بوده که هنوزتحت کشت قرارنگرفته است. روسا درارگهای زندگی میکردند که برمناطق اطراف غلبه داشتند. تماس های نزدیک با ایلام و بین النهرین نمیتواند انکارشود، اما هیچ دلیلی وجود ندارد فرض شود که بکما یک شاخۀ تمدن شرق نزدیک بوده باشد. یافته های مارگیانا بطورواضح نشان میدهد که بکما انکشاف فرهنگهای عصربرونزمیانه است که درهزارۀ سوم درسرزمین های غرب ترکمنستان فعلی درخشیده است.



تماسها با غرب هنوزهم بسیارقوی بوده است. موضوع بسیاردلچسپ عبارت از یافته های گونور، یک تکۀ سفال شکسته با علایم خط (الفبای) اولیۀ ایلامی بی مربوط به اواخرهزارۀ سوم ق م است. این باید نشان دهد که دراین زمان بکما بطورمستقلانه انکشاف نموده، اما درداخل یک شبکۀ بسیاروسیع مبادلۀ جهانی که ازشرق نزدیک، ازطریق فلات ایران تا وادی اندوس گسترش داشته است. این باز هم باید نشان دهد که بکما در زمانی ظهورمیکند که تمدنهای اندوس، ایلام و بین النهرین هنوزشگوفان بوده اند. این بازهم باید این فرضیه را تقویه کند که درآنزمان ایلامی زبان عمدۀ بوده است که درفلات کاربرد داشته و صحبت میشده است.



ازگفته های فوق روشن میشود که بکما اولا درمرغزارمرو انکشاف نموده و بعدا به افغانستان شمالی وماورای آن گسترش یافته است. درقدیمترین ساحات بکما در مرغزارمرو، پشتکاررسوم محلی هنوزهویدا است. درساحات بکما درافغانستان شمالی، ادامۀ رسوم ترکمنستان مانند استعمال پیکره های انسانی تقریبا وجود ندارد. چیزیکه دررابطه به دوره های بعدی بکما یافت شده است شواهد زیادی مبنی برتماسها با سرزمینهای شمالی وفرهنگهای صحرای آسیای میانه اشاره میکند، زیرا مدت طولانی با هندو- ایرانیها رابطه داشته اند. این باید نشان دهندۀ یک همزیستی اولیه بین دامداران هندو- ایرانی شمال و مردمان مقیم غیر هندو- ایرانی بکمای جنوب باشد. این همزیستی دراشکال مختلف دیده میشود. مراسم تدفین نشان میدهد که یکتعداد هندو- ایرانیها دربین مردم مقیم مستقرشده اند. سفالی دستکاری حجاری شده نیزبه تماس با شمالی ها اشاره میکند. مردم محل نیز شاید بعضی مراسم مذهبی بشمول کاربرد ایفیدرا را پذیرفته باشند. آنچه ما میدانیم بعضی ازمردمان بکما حتی نامهای هندو- ایرانیان را قبول میکنند، طورمثال در مورد میتانیها که در1500 ق م درشرق نزدیک بظهورمیرسند. استعمال اسپ و ارابه میتواند به هندو- ایرانیان قدرتی را بدهد که حد اقل بعضی ازمسکونه های مرغزاررا مطیع ساخته باشند. درحقیقت، یکتعداد استخوانهای اسپ که در کیلیلی، تایپ و تاخیربای یافت شده اند، میتواند نمایاندۀ ارابه نیزباشند. درمجموع، خصلت نظامی تعداد زیاد ساحات بکما نشاندهندۀ یک محیط کمترصلح آمیزمیباشد.



همزیستی بدین معنی نیست که هردو گروه جدا ازهم و با بعضی علایم جدا کننده میزیستند. مردم بکما بطوریقین تولیدات خویش را با هندو- ایراینان که درجوار ایشان زندگی میکردند، مبادله مینمودند وبرعکس. مسکونه های بکما با جماعت غیرهندو- ایرانی ممکن است درسرزمینهای شمال بطرف سغدیا درقزاقستان فعلی اعمار شده باشد. درعین زمان دامداران هندو- ایرانی درجستجوی چراگاهها و غنایم شاید بطرف جنوب، داخل سرزمینهای بکما گردیده و عبورنموده باشند. بعضی ازآنها شاید بداخل کوههای هندوکش درتابستان رفته باشند، چنانکه هنوزهم افغانهای فعلی چنین میکنند. بعضی گروههای کوچک بیشتربطرف جنوب و جنوب شرق به وادی اندوس رفته و راه را برای عشایر خویش هموار میسازند که بزودی آنها را بطورکتلوی دنبال میکنند. باینترتیب نمونه های فرهنگ مادی بکما مسیر خود را دروادی کویته و بلوچستان پیدا میکند.



صرفنظرازانشعابات خاص، ما احتمالا هرگزنخواهیم دانست که دراینجا برای مدت طولانی، یک وضع متعادل برقراربوده باشد. همزیستی بمعنی موجودیت مبادله بین دوگروه است. وقتی، یکی ازفرقه ها بسیارقوی یا ضعیف میشود، همزیستی مختل میگردد. درمارگیانا وبکتریا این حادثه دراواخرنیمۀ اول هزارۀ دوم رخ میدهد، وقتی فشارهای بالای مسکونه های مرغزار بکما ونفوس مقیم آنقدرقوی میشود که نمیتوانند مقاومت کنند. دراینجا دیگرمبادله صورت نمی گیرد. هندو- ایرانیها که درتماس مستقیم با بکما بودند خود شان بواسطۀ عشایر ایشان از عقب تحت فشار قرارگرفته و کنار رانده میشوند. کتله های هندو- ایرانی از طریق سرزمین های مردمان مسکون بکما بدون پذیرش خصوصیات ایشان مقیم شده و عبورمیکنند. مسئله برسرتعداد مردم است. وقتی هندو- آریائیها به شمالغرب نیم قارۀ هند می رسند، دانش ایشان دربارۀ فرهنگ بکما تقریبا هیچ است. فقط آخرین پژوهشهای باستان شناسی این تمدن بزرگ افغانستان شمالی را دوباره زنده نموده است.



عصر آهن



پس ازنیمۀ هزارۀ دوم ق م ساحات بکما درافغانستان وسرزمینهای مجاوربواسطۀ یکتعداد مسکونه های تعویض میشود که بطورعنعنوی مربوط عصرآهن است، باوجودیکه آهن دراوایل، یک محصول بسیارکمیاب میباشد. اگردرساحات بکما مردمان ماقبل هندو- ایرانی ساحه مسلط بوند، ساحات عصرآهن بگمان اغلب و بطورعمده توسط مردمان صحبت کننده با زبان هندو- ایرانی پرجمعیت میشود.



یکی از"ساحات نمونه" برای عصرآهن اولیه دراین قسمت جهان، یازدیپه در مارگیانای قدیم است. تاریخیابی رادیوکاربنی نشان میدهد که دوره های اولیۀ یاز دیپه باید بین 1500- 1300 ق م بوده باشد. درنیمۀ سالهای 1950 باستان شناس شوروی، وی. ایم. میسن یک ارگ حدود یک هکتاری را در یازدیپه کاوش میکند که دربالای یک چوکات بارتفاع 6 مترساخته شده و بواسطۀ یک مسکونۀ بزرگ (یکجا با ارگ حدود 16 هکتار) احاطه شده است. کاوشگرسه دورۀ عمدۀ اشتغال را تشخیص میدهد که قدیمترین آن (دورۀ 1) مربوط به برپا نمودن چوکات و ارگ است. دراین دوره افزارهای دستکاری وغالبا رنگ آمیزی غلبه دارد. دردوره های بعدی (یاز 2 و 3) افزارهای چرخکاری عام شده و ظروف استوانۀ- مخروطی مشاهده میشود. در یاز 2 اولین افزارآهنی یافت شده است. ازمراحل بعدی (یاز3) نیزه های برونزی سه پره (شاخه) بدست آمده است.



رابطه با بقایای مراحل بکما هنوزنامعلوم است. باستان شناس روسی، ساریانیدی میگوید که سفالی یاز 1 درمراحل آخری ساحات بکما یافت شده و در توگولوک 1 مارگیانا، مراحل بکما بواسطۀ اشیای که مربوط (اواخر) دورۀ یاز1 است، شامل میشود. دراینجا همچنان گذارآشکارمسکونه ها ازشمال بجنوب وجود دارد که قبلا درعصر برونزآغازشده بود. مسکونه های بعدی احتمال دارد درجنوب و جریان بالائی مرغاب (دریای عمدۀ مارگیانا) یافت شود. یازدیپه درجنوبغرب مرغزار تاخیربای واقع است که نشاندهندۀ آخرین مرحله بکما درساحه است.



ازمراحل یاز آشکارمیشود که بقایای آن مربوط به فرهنگ دیگری است. ساحات گروه یاز 1 بصورت عام کوچکترازآنهای بکما است. سفالی زمخت دستکاری (بعضا با مایه های سادۀ هندسی) نشاندهندۀ یک قطع آشکاربا افزارهای چرخکاری بدون تزئینات بکما است. دراینجا هیچ پیکرۀ قهوۀ (سفالی) و مهرها وجود ندارد. بعلاوه، ساختمان چوکات نیز ازعنعنۀ مهندسی بکما فرق دارد. باستان شناس، عسکروف متعاقبا باین نظراست که سفالی دستکاری عصرآهن اولیه نتیجۀ آمیزش دوعنعنه یعنی نفوس محل و عصر برونز صحرای شمال است.



درافغانستان شمالی یکتعداد مسکونه های وجود دارد که دربرگیرندۀ اشیای بسیار مشابه با یافته های یازدیپه است. مهمترین اینها طلا تپه است که حدود 5 کیلومتر شمال شبرغان (ولایت جوزجان) قراردارد. ساحه متشکل است از یک چوکات دستکاری، مستطیلی وبارتفاع حدود 6 متر. اندازۀ چوکات 28 در 36 متراست که از خشت خام مستطیلی ساخته شده و توسط یک دیواربا برجهای دایروی احاطه شده است. سفالی مربوط به ساختمان این چوکات شامل افزارهای دستکاری و چرخکاری است. ساریانیدی دو دوره را مشخص میسازد. اوتاریخ تعمیرچوکات را بین 1000 – 800 ق م میداند. دورۀ 2 توسط ساریانیدی مربوط 800- 600 ق م بوده وبواسطۀ عام شدن افزایشی سفالی چرخکاری بشمول بعضی افزارهای سیاه صیقل شده دارای منشای نامعلوم مشخص میشود. دردورۀ 3 (مطابق کاوشگر که مربوط به دورۀ هخامنشیان پارسی 600- 400 ق م میشود)، افزارهای دستکاری تقریبا بطورکامل وجود ندارد.



تا کنون ساحات مربوط یاز1 بطورتخمینی ازیک ساحۀ بین غرب عشق آباد (مرکز ترکمنستان) تا ماورای تاشقرغان درافغانستان شمالی قراردارد. تاریخیابی سلسلۀ یاز مبهم است، چون فقط تعداد محدود تاریخیابی رادیوکاربن صورت گرفته است. تاریخ یازدیپه حدود 1400 ق م است. برای مراحل اولیۀ عصر آهن کوچوک تپه درازبکستان تاریخ 1100 ق م و برای طلا تپه درافغانستان شمالی تاریخ 1000 ق م داده شده است. بآنهم تخنیک های مختلف معیار رادیو کاربن گمراه کننده بوده و دو تاریخ آخری شاید بسیارجوان باشد. آغازعصر اولیۀ آهن دراین قسمت جهان در نیمۀ دوم هزارۀ دوم حدس زده میشود.



اگر بکما عمدتا بواسطۀ مردمان صحبت کنندۀ غیرهندو- ایرانی صورت گرفته باشد، هیچ شکی وجود ندارد که عصرآهن جانشین آن نمایاندۀ غلبۀ محلات توسط یک مردم متفاوت است. با درنظرداشت فرهنگ مادی ساحات اوایل عصرآهن در منطقه و تاریخ فشارشمالیها بالای بکما درسده های قبلی، هیچ شکی درتشخیص یا هویت تازه واردان باقی نمیگذارد. اینها باید مربوط به هندو- ایرانی های عصر برونز صحرا باشد. اما آیا مردمانیکه دراواخرهزارۀ دوم ارگهای را اعمارکردند که سرزمین بکتریائیها را مزین ساخته با زبان هندو- آریائی یا ایرانی صحبت می کردند؟ برای پاسخ باین سوال ما فقط میتوانیم حدس وگمان بزنیم. هندو- آریائیها دراواخرهزارۀ دوم داخل نیم قارۀ هند میشوند. عین مردم حد اقل دراواخرنیمۀ اول هزارۀ دوم بالای اجداد میتانی ها نفوذ میکنند. لذا موجودیت هندو- آریائی ها در افغانستان شمالی باید قسما همزمان با بکما باشد. اگرمردمان گویندۀ هندو- آریائی باشندگان ارگهای عصرآهن باشند، آنها شاید به گروهی متعلق باشند که عقب مانده اند، درحالیکه عشایرایشان به هند میروند (که بسیارمحتمل است). از طرف دیگر ما میدانیم که دراواخرسدۀ نهم، پارسها و مادها درایران غربی زندگی میکردند. این دوگروه، طوریکه ازمنابع مختلف میدانیم بیک زبان ایرانی صحبت میکردند. لذا هردوگروه باید باین منطقه قبل ازنیمۀ سدۀ نهم ق م آمده باشند. آنها ازشمالشرق، ازصحراها و دشتهای شرق کسپین و دامنه های بامتداد کناره های شمالی فلات ایران آمده اند. قبایل دامدارشاید بسیارسریع حرکت کرده باشند، بآنهم با اطمینان میتوان فرض کرد که اجداد پارسها و مادها دراواخرهزارۀ دوم در ایران شرقی زندگی میکردند. درنیمۀ دوم هزارۀ دوم وقتی ارگهای عصرآهن اعمارمیشود، در افغانستان شمالی باید احتمالا گروههای کوچک هندو- آریائی مسلط باشند که از هندوکش عبورننموده بودند. آنها بتدریج توسط عشایرایرانی ایشان که از شمال میآیند از مسیر راه رانده میشوند. تکرارا باید گفته شود که هردو گروه از نگاه زبانشناسی و فرهنگی رابطۀ نزدیک داشته و آنها بمشکل میتوانستند همدیگر را "متفاوت" درنظرگیرند. پروسۀ ایرانیزه سازی فلات ایران زمان درازی را در بر گرفته و تکمیل نمیشود. درحقیقت گویندگان هندو- آریائی گویندۀ پشۀ دروادی کابل نمایاندۀ یک طیف گویندگان هندو- آریائی ماقبل ایرانی بامتداد کناره های شرقی فلات است. مردمان کافرستان/نورستان شمالشرق کابل نمونۀ دیگراست.
[*]