دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

بازاندیشی زبان فارسی

از: داریوش آشوری

بازاندیشی زبان فارسی

(بخش نخست)



فهرست مندرجات

[زبان فارسی][بخش دوم]


امروزه هر نویسنده و مترجم جدی فارسی زبان، در هر زمینه‌ای که سرگرم کار باشد، از ادبیات گرفته تا علم و فلسفه، این ضرورت را حس می‌کند که دربارۀ زبان بیندیشد و در گزینش واژه‌ها سبک و پسند آگاهانه‌ای داشته باشد و بویژه در حوزۀ دانش‌ها به چاره‌اندیشی در زمینۀ کمبودها بپردازد. اما این ذوق سنجیها و چاره آزماییها، در عین حال، پراکندگی زبانها و شیوۀ بیانها را نیز در پی دارد که مایۀ سردرگمی است و نمایانندۀ روحیۀ زمانه‌ای که بنیانی استوار ندارد و بی بهره است از آن موهبت همزبانی که هر فرهنگ پخته و پابرجا از آن برخوردار است. ولی این راهجویی‌ها و راهگشایی‌های فردی، نیز بر روی هم، برایندی دارد که سرانجام به غنای زبان می‌افزاید و امکانات کشف ناشده اش را نشان می‌دهد و امروزه هر نویسنده‌ای به نسبت توش - و - توان خود پیشاهنگی است پوینده و پژوهنده‌ای که از گشت - و - گذار تنهای خویش همیشه تهیدست باز نمی‌گردد.

زبان فارسی در این شصت سال اخیر همراه با افت - و - خیزهای بزرگ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دگرگونی‌هایی ژرف را گذرانده است، چنانکه فارسی مدرن هنوز زبانی است در حال «شدن» و شکل گرفتن و می‌توان گفت که تا زمانی که به نوعی قرار فرهنگی و اجتماعی نرسیده ایم به قرار زبانی هم نخواهیم رسید و زبان ما همراه با همۀ زندگی اجتماعی و تاریخمان زیر - و - بالاها خواهد داشت. مطالعۀ مقاله‌های استادان نسل گذشته همچون بهار و تقی زاده و قزوینی و اقبال و پورداود و دیگران نشان می‌دهد که حساسیت به زبان و مسائل آن شصت - هفتاد سال است که درگیر است و کشاکشها بر سر این زبان و ساخت و سرنوشت آن نه تنها فروکش نکرده بلکه در دهه‌های بعدی پر شورتر نیز شده است. مسائل کنونی زبان فارسی یکی از آن جهت است که ما در برخورد با تمدن جدید، چه از جنبۀ مادی چه معنوی، با چیزهایی برخورد کرده ایم که در حوزۀ تجربۀ تاریخی - فرهنگی ما قرار نداشته و در نتیجه، زبان ما دربارۀ آنها «ساکت» بوده است؛ و آنگاه هنگامی که می‌کوشیم این چیزها را به زبان خود بیان کنیم می‌بینیم که زبان ما در بیان اینگونه چیزها لنگیها و گنگیهای بسیار دارد و در این کشش - و - کوشش در بسیاری جاها تار - و - پودش از هم می‌گسلد. بخشی از این مساله مربوط به عالم معنایی است که ما در آن بسر می‌برده ایم و با عالم معنای تمدن جدید بیگانه و بلکه از سنخ دیگری بوده است، و در نتیجه، همسنخی و همزبانی میان این دو «بیگانه» کاری بوده است دشوار و چه بسا ناممکن. و اما، بخشی دیگر از این بحث که مربوط به مسائل فنی و ساختنی زبان است بجای خود طرح کردنی است و در این بحث با تاریخ زبان فارسی در نظم و نثر و گفتار سروکار داریم و همچنین با چند - و - چون این میراث تاریخی و گرفتاریها و عادتهای زبانی ما، و همچنین برخورد با مسائل تازه‌ای که زبان با آنها روبرو است. این بحث هم از این جهت دارای اهمیت است که تا زمانی که ما اسباب زبانی و اندیشگی ِهمسنخی با تمدن جدید را چنانچه باید فراهم نکرده ایم و آنچه را که باید بدرستی جذب نکرده ایم، چه در زمینۀ فلسفه چه در زمینۀ علم و دیگر زمینه‌ها، از دور باطل «جهان سوم» رهایی نتوانیم داشت.

برخورد با زبان و مسائل آن همیشه هیجان انگیز است، و این هیجان از آنجاست که هر کس تعلق ذاتی و حقیقی به زبان خویش دارد و زبان او «جهان» اوست و درازا و پهنا و ژرفای «جهان» او برابر با درازا و پهنا و ژرفای زبان اوست و هر دستکاری و دگرگونی در زبان، جهان او را دستکاری و دگرگون می‌کند. رابطۀ ما با زبانمان در زندگی روزمره مثل رابطۀ ما با دست و پای خویش است. تا زمانی که دست‌ها و پاهای ما کار طبیعی خویش را انجام می‌دهند وجودشان را حس نمی‌کنیم، بلکه آنها بی واسطه ما را با جهان بیرونی مربوط می‌کنند و آنچه را که می‌خواهیم می‌کنند، بی آنکه به کارکردشان توجهی داشته باشیم و هنگامی متوجه وجودشان می‌شویم که دست از کار و پا از رفتار بماند. آنگاه به فکر چاره می‌افتیم و تازه متوجه وجود و حضور و اهمیتشان می‌شویم. زبان نیز همینگونه است. زبان هنگامی به صورت مساله مطرح می‌شود و به خود «آگاهی» می‌یابد که از «رفتار» بماند؛ آنجا که دیگر به کار طبیعی خویش ادامه نتواند داد. زبان ما در عین حال، آیینۀ جهان آشنای فرادَست ماست، جهانی که با عادت‌های خویش در آن به آسودگی اینسو و آنسو می‌رویم و می‌گردیم، جهانی که از شدت آشنایی با هر زیر - و - بالا و چم - و - خم آن می‌توانیم همچون خوابگردان در آن آمد - و - شد کنیم (و در واقع، زندگی روزمره، زندگی بر سبیل عادت‌ها، نوعی خوابگردی است). ما نه تنها در «جهان» خویش با عادت‌های خویش می‌گردیم و مکانیسم عادت‌ها زندگی را برای ما ساده و آسان و عملی می‌کند، بلکه زبان ما نیز همچون آیینۀ درونی این «جهان» با مکانیسم عادت‌ها عمل می‌کند و جهان را برای ما ساده و زندگی را آسان می‌کند؛ و به همین دلیل، هر زبانی با همۀ دشواری‌ها و پیچیدگی‌های دستوری و اصطلاحی و واژگانی خود برای اهل زبان ساده و آسان است، زیرا تکرار بی نهایت رفتارهای زبانی ساز - و - کار عادت‌ها را چنان ساخته - و - پرداخته و طبیعی و روان و آسان می‌کند که هیچ اهل زبانی در رفتار با زبان خود احساس هیچ فشار یا دشواری نمی‌کند و، به عبارت دیگر، هرگز وجود زبان را حس نمی‌کند، همانگونه که وجود دست و پای خود را در حالت عادی حس نمی‌کند. پا هنگامی بار گرانی بر تن می‌شود که شکسته باشد و این شکستگی ست که بیش از هر زمان دیگر به ما وجود پایمان را یادآور می‌شود. شکستگی زبان نیز همینگونه است. ما هنگامی وجود زبان را بیش از هر زمان دیگر حس می‌کنیم که «شکسته زبان» شده باشیم. اینهمه خود آگاهی که ما امروز به زبان داریم و اینهمه کوششی که در راه آن می‌شود جز این نیست که پای زبان ما در جایی به سنگ خورده و از حرکت بازمانده است و گرنه تا شصت - هفتاد سال پیش پدران ما در عالم عادت‌های زبانی خود و در جهان آشنای خود زندگی می‌کردند و در آنجا زبانشان از گفتار بازنمی ماند. به عبارت دیگر، پریشانی «جهان» ما سبب پریشانی زبان ما شده است و بازسازی و چه بسا زیر - و - زبر شدن این جهان و افت - و - خیزهای آن سخت این دگرگونی‌ها، ناگزیر افت - و - خیزهای سخت در زبان پدید می‌آورد. از این گفتار کوتاه مراد ما یک اصل هستی شناسیک (اُنتولوژیک) است که انسان و زبان و جهان سه چیز و یک چیزند و هر یکی در رابطه با آن دو دیگر معنادار است.

ولی از این سخن بگذریم و بپردازیم به همان مسالۀ فنی و محدود در باب میراث تاریخی زبان فارسی و ارزیابی آن در رابطه با نیازهای امروزین ما.


[] حساب‌های صاف نشده

هنوز که هنوز است ما عادت نکرده ایم برخورد سنجشگرانه با میراث ادبی زبان فارسی داشته باشیم و ریزَش را از درشت و بهنجارش را از نابهنجار چنانکه باید جدا کنیم. هنوز هم بسیاری از ما عادت داریم که به این میراث همچون چیزی یکدست و یک لخت بنگریم و آن را خام اندیشانه یکسره رد کنیم یا شیفته وار یکسره بپذیریم و به ستایش آن برخیزیم. پژوهش دربارۀ ساختمان زبان فارسی و بررسی دگرگونیهای سبکی و زبانی در حوزۀ نثر فارسی بیش از چهل - پنجاه سال نیست که آغاز شده است و نخستین بار همت ملک الشعرای بهار این باب را گشود. مدت درازی نیست که به بازیافتن میراثهای گم نام یا گم شدۀ قدیمتر برخاسته ایم و نیز کمتر از بیست سال است که آموخته ایم آموزش فارسی و «سواد» فارسی داشتن ناگزیر با خواندن و درس دادن کلیله و دمنه و مقامات حمیدی یکی نیست و با نثر «مرسل» نیز می‌توان فارسی آموخت و نویسندگان خوب فارسی را بیشتر باید در میان نویسندگان سده‌های پنجم و ششم یافت تا هفتم و هشتم. و نیز تازه آموخته ایم که هنر نویسندگی در اقتصاد بیان است، یعنی هر چه کوتاهتر و رساتر رساندن معنا (و این یک اصل زیباشناسی نیز هست) تا شعبده بازیهای بی معنا با زبان و دراز کردن زنجیرۀ واژه‌های فرسوده. ولی هنوز حسابهای خود را با بخش عمده‌ای از این میراث صاف نکرده ایم و هنوز با پروای بسیار و زیر لب می‌توانیم گفت که نویسندگان «نثر مصنوع » بیشتر پرت - و پلا گو و کژ طبع بوده‌اند و در حق ایشان می‌باید همان نفرینی را کرد که زادان فرخ در حق صالح بن عبدالرحمن کرد که گفت، «خدایت ریشه از جهان برکناد که ریشۀ پارسی برکندی.»

زبان فارسی، چنانکه نشانه‌های تاریخی فراوان شهادت می‌دهند، از آغاز زبانی بوده است رسمی. دلایل بسیار در دست است که زبان دری در دورۀ ساسانی زبان رسمی درباری بوده است. پس از اسلام نیز به عنوان زبان ادبی رشد کرده و سپس تمامی حوزۀ فرهنگ ایرانی را زیر نفوذ خود آورده است. امروز می‌دانیم که گویش مادری سعدی و حافظ نیز این زبان دری نبوده بلکه این زبان زبان ادبی ایشان بوده است. این زبان روزگاری نه تنها زبان ادبی مشترک حوزۀ زبانها و گویش‌های ایرانی بلکه زبان ادبی رسمی نیمی از قاره آسیا بوده است، و بنابراین، شاعران و نویسندگان و ادیبان در سرنوشت این زبان اثر اساسی داشته‌اند. این زبانی است که یکسره آن را بلعمی و بیهقی و غزالی و قابوس می‌کشند و سر دیگرش را وصاف الحضره و میرزا مهدی خان منشی. همان کوششی را که گروه نخست در برکشیدن این زبان کرده‌اند گروه دوم در زبون کردن آن کرده‌اند. آنچه را که «سواد» با این زبان کرده نباید کم گرفت. از زمانی که «با سواد» بودن با عربی بافی یکی شد، جست - و - جویی دراز و پایان ناپذیر برای یافتن واژه‌های عربی و عبارتهای عربی وار و نشاندن آنها بجای هر کلمه و هر جمله‌ای که نشان فارسی (یعنی «بی سوادی») داشت آغاز شد که سرانجام از این زبان پوسته‌ای پوک و آفت زده بر جای گذاشت. این داستان رابطۀ علم و عربی دانی داستانی است قدیم، چنانچه صاحب تاریخ سیستان دربارۀ حمزة بن عبدالله الشاری، که در سیستان خروج کرد، می‌نویسد:

    «او عالم بود و تازی دانست. شعراء او تازی گفتندی.»

اما دربارۀ یعقوب لیث می‌گویند:

    «پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی ... او عالم نبود. در نیافت.»[۱]

باری، فارسی را مردم «عوام» نگاه داشتند کما بیش با همان تازگی و سلامت آغازینش. اما با سوادان و «اهل علم» آن بلاها را به سرش آوردند که می‌دانیم.

در آن دوران درازی که خواندن و نوشتن هنری مهم انگاشته می‌شد، با سوادان می‌کوشیدند زبانشان را هر چه بیش از زبان «عوام»، یعنی از زبان گفتار و زبان زنده دور کنند و زبانی حرفه‌ای «میان خودایشان» داشته باشند و شاید علت اصلی گرایش به عربی مآبی بیشتر همین بوده است. چنانچه حتی زمانی که دیگر نیاز به زبان عربی نبوده و ابوالعباس اسفراینی وزیر محمود غزنوی دفترو دیوان را از عربی به فارسی گرداند، سر و صدای علما و فضلا بلند شد. چنانچه عتبی در تاریخ یمینی می‌نویسند:

    «وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و به ممارست قلم و مداومت ادب ارتیاض نیافته بود. و در عهد او مکتوبات دیوانی به پارسی نقل کردند.»

آری، این «صناعت دبیری» از دیرباز اسباب گرفتاری زبان فارسی و چه بسا اسباب گرفتاری پشت - و - پدر آن، یعنی زبان پهلوی بوده است، زیرا وجود هُزوارشها در زبان پهلوی نیز لابد دلیلی جز آن نداشته که اهل ادب و قلم که «به ممارست قلم و مداومت ادب ارتیاض یافته» بودند، برای فضل فروشی و ساختن نوعی زبان زرگری میان خودشان واژه‌های آرامی را وارد زبان پهلوی می‌کرده‌اند و چه بسا دشواریهای بی معنای خط پهلوی نیز علتی جز آن نداشته که نمی‌خواسته‌اند هر کسی به آسانی خط و سواد بیاموزد و باصطلاح «دست زیاد شود.» بخش عمده‌ای از این واژه‌های عربی آب نکشیده و عبارتهای قلنبۀ خنده دار که اهل قلم و هنرمندان «صناعت دبیری» در زبان فارسی باب کرده‌اند، که هیچ عربی نیز از آنها چیزی نمی‌فهمد، در حکم هزوارشهای زبان فارسی است و هیچ ضرورت و نیاز واقعی در ورود شان دست اندر کار نبوده است.

جالب آنست که این عربی - فارسی نویسی آب نکشیده درست زمانی آغاز می‌شود که کم کم نفوذ سیاسی عربان در ایران کاهش یافته و دستگاه حکومت در دست ایرانیان و ترکان بوده است. یعنی زمانی که نیاز جدی به رابطه با دستگاه خلافت بوده عربی بجای خود و فارسی بجای خود بکار می‌رفته و نمونه‌های پاک و تر و تازه‌ای که از نثر دورۀ سامانی مانده نشان می‌دهد که آمیختگی فارسی و عربی درست و بقاعده و در حد نیاز بوده است. عربی دانان براستی عربی دان بوده‌اند و فارسی دانان براستی فارسی دان و دو زبان رابطه و بده - بستان طبیعی و بقاعده داشته‌اند، اما «صناعت دبیری» درست هنگامی پای به میدان می‌گذارد که «رغبت مردمان از مطالعت کتب تازی قاصر گشته است.»[٢]

سلامت زبان عامیانه فارسی و گویشهای محلی بازماندن بسیاری از صورتهای درست گویش فارسی در آن در برابر زبان «لفظ قلم» نشانۀ آنست که «سواد» همواره به جعل زبان و دوری از بستر طبیعی زبان می‌گراییده و هر چه زبان «عالمانه» پیشتر رفته زبان را به فساد بیشتری دچار کرده است. بنابراین، فسادی را که از راه قلم به زبان راه یافته باز هم از راه قلم چاره می‌توان کرد و وظیفۀ اهل قلم است که برای آن چاره بیندیشند و برای این کار هم قدری جسارت لازم است هم قدری ظرافت و هنر. یورشهای یکباره بیشتر می‌رماند تا آنکه کاری از پیش ببرد. باید آرام - آرام و مرحله به مرحله آثار کاری را که در چند صد سال با زبان نوشتاری فارسی کرده‌اند از میان برداشت و این زبان را باز بر پایۀ استواری نهاد که از عهدۀ وظیفه‌های تازۀ خود برآید. و این کار را باید با داشتن گوشه چشمی به بهترین آثار نثری و شعری زبان و آثار کسانی که براستی هنرمند بوده‌اند و شم و ذوق واقعی زبانی داشته‌اند انجام داد نه آن اهل «صناعت» که کارشان بیشتر به کار گران و بی معنای وزنه برداران می‌ماند تا هنر نماییهای چشم نواز ژیمیناستیک بازان. آنچه این گروه با زبان فارسی کرده‌اند تحمیل نوعی ذوق و سلیقه و عادت است که چند صد سال است گریبان زبان نوشتاری را گرفته و اثرهای ویرانگر بسیار بر آن نهاده است. امروز باید آشکارا و بجد دریابیم که این روند نوعی بیماری بوده است که گریبانگیر زبان فارسی شده و گناه آن نه به گردن هیچ عرب و عربی زبانی است و نه آمیختگی طبیعی زبان فارسی و عربی، به علت رابطۀ همه جانبه با یکدیگر، علت آنست، بلکه رشد یک بیماری به نام «سواد» و «فضل» آن را پدید آورده که بیش از آنکه به کار کرد زبان توجه داشته باشد، نوعی ذوق و سلیقه و «صناعت» را به زبان تحمیل کرده است؛ و این «ذوق» تا آنجا رخنه کرده بوده است که همواره برای « با سواد» کردن جوانان دشوارترین و پیچیده ترین، و در نتیجه، پرت - و - پلاگوترین این آثار را به عنوان متن درسی برمی گزیده‌اند، چنانچه تاریخ وصاف چند قرن در ایران و هند کتاب درسی بوده است و یا کلیله و دمنه تا چند سال پیش متن رسمی درسی دبیرستانی ما بود.

ملک الشعرای بهار، که بی گمان یکی از سخن شناسان و فارسیدانان بزرگ این قرن است، می‌نویسد:

    «تنها نه من دارای این عقیده هستم که در ایران بعد از اسلام نثر بر خلاف نظم پایه و مایۀ اساسی و صحیحی نداشته و تا امروز هم ندارد، بلکه متتبعین بیگانه هم که آشنا به ادبیات فارسی بوده و توانسته‌اند بین ادبیات عربی و فارسی قضاوتی بسزا بفرمایند، همین عقیده را دارند.»

    «آری، هر قدر در ایران پایه نظم فارسی استوار نهاده و در نقش و نگار در و دیوار آن سعی بسیار مبذول افتاده، بر خلاف آن نثر فارسی چنانچه امروز غریب است از روز اول غریب و بی یار و یاور و توسری خور نثر عربی بوده است.»[٣]

این داوری بسیار روشنگری است از سوی مردی که در ذوق و دانش زبانی او هیچکس شک ندارد. این نکته را باید آشکارا و روشن گفت که درست آنجا که زبان شعر فارسی به سوی کمال و پختگی سیر می‌کرده و همان چیزی می‌شده که ادبای ما «زبان حافظ و سعدی» می‌گویند، زبان نثر به بی سر و سامانی و یاوگی می‌گراییده. آن جنبشی که در سده‌های چهارم و پنجم در نثر فارسی آغاز شد و سرشار از تازگی و روشنی و جوانی بود، در مدت صد سال جای خود را به ذوقی سپرد که «صناعت دبیری» برای ما به بار آورد و از آن پس نثر فارسی بازیچۀ دست این «صنعتگران» شد و هیچگاه به آن پختگی و سر- و - سامانی نرسید که با زبان شعر سعدی و حافظ سنجیدنی باشد.

نثر فارسی حتا در آثار بهترین نویسندگانش همچون بیهقی و غزالی هرگز به آن پایه‌ای نرسید که زبان سعدی در بوستان رسیده است. و از جمله زبان نثر سعدی در گلستان و مجالس با زبان بوستان همسنگ نیست. یعنی، زبان نثر هرگز از چنان مایۀ روشنی و شفافیت و رسایی برخوردار نشد و در بهترین آثار نثری این زبان نیز لنگیهای فراوان و پیچیدگیها و دشواریهای نابجا بسیار می‌توان دید و حس کرد. سپس سرنوشت هولناک بعدی آن در دست هنرنمایان «صناعت دبیری» سرنوشتی برای آن فراهم کرده است که هنوز هم از آن رهایی نداریم. یعنی عادتهای دیرینۀ هفتصد سالۀ نثر هنوز اینجا و آنجا ایستادگی می‌کنند و نمی‌گذارند راه برای پیرایش و پالایش زبان چنانکه باید گشوده شود. ولی در شصت سالۀ اخیر چند جریان و برخورد مهم در کار بازنگری و بازسازی زبان نثر داشته ایم که نگاهی به آنها لازم است:

یکم، برخورد سنت پرستانه، که کمابیش هیچگونه دستکاری و دگرگونی در زبان را روا نمی‌داند و یا دست کم بدون داشتن پروانه‌ای از گذشتگان، هیچ دستکاری و نوآوری را روا نمی‌شمرد. این برخورد، که می‌توانیم آن را همچنین برخورد «ادیبانه» بنامیم، بیشتر خاص گروهی است که به سبب برخورداری از دانشهای سنتی در زمینۀ زبان و ادب فارسی و همچنین خوگر بودن با سنت و راه و روش زندگی گذشته (و در نتیجه، با زبان و عادتهای زبانی آن) و احساس وظیفه برای پاسداری از میراثهای ادب فارسی، کمابیش خود را وظیفه مند می‌دانند که در برابر هر گونه دگرگونی در زبان ایستادگی کنند کمابیش هر گونه نوآوری در زبان را به چشم بدبینی بنگرند و در آن سوء نیتی نسبت به میراث گذشتگان ببینند یا ردپای «بی سوادی» را. ولی، با همۀ ارزشی که این گروه از جهت پاسداری میراثهای ادبیات دارند و کوششهای ارجمندی که بسیاری از آنان در راه زنده کردن و بازیافتن این میراث و پاک کردن رخسار تابناک بسیاری از این آثار از زنگ و غبار زمان و دستکاریهای ناروا در آنها کرده‌اند، باید گفت که دیدشان نه تنها مشکل گشای مسائل کنونی زبان فارسی نیست بلکه مشکل افزا نیز هست، زیرا راه هر گونه دگرگونی و بازسازی زبان را می‌بندد.

نخست آنکه، اهل ادب اغلب زبان و ادبیات را یکی می‌انگارند و «سواد» و دانستن زبان در نظر ایشان با دانستن ادبیات یکی است و به همین دلیل زبان زندۀ گفتار در نظرشان بی ارج و زبان مردم «عوام» است و به همین دلیل نیز بوده است که تا کنون هر چه لغت نامه برای زبان فارسی نوشته‌اند (از لغت فرس اسدی گرفته تا برهان قاطع و آنندراج و حتا لغت نامۀ دهخدا) بیشتر برای مراجعۀ اهل ادب و مشکل گشایی از کار آنان بوده و در آنها کمتر عنایتی به گسترۀ پهناور زبان داشته‌اند. به عبارت دیگر، لغت نامه‌ها را برای ادبیات می‌نوشته‌اند که بخشی از زبان را در بر می‌گیرد نه تمامی زبان را. ما در پرتو دیدهای تازه و یاریهایی که زبان شناسی و دیگر دانشها به ما کرده‌اند تازه دریافته ایم که زبان محدود به ادبیات نیست و اهل زبان همه زبان دانند، اگر چه برخی زبان دانترند و نیز پایه و مایۀ اصلی زبان همان زبان زندۀ گفتار است که بی آن ادبیات نیز چیزی مرده و بیجان خواهد بود؛ و نیز بتازگی و بسیار دیر و کند آموخته ایم که ادیبان در حوزۀ تمامی مسائل زبان «حق وِتو» ندارند، و اگرچه می‌توانند در فراهم آوردن مایه‌های زبانی برای زمینه‌های دیگر کاربرد زبان خدمتهای ارزنده کنند، چنانچه تا کنون کرده‌اند، اما دامنۀ زبان‌های علمی و فنی امروز بسیار گسترده تر از آنست که زبان ادبیات و متنهای سنتی پاسخگوی آن باشد، و آشنایان و کارشناسان ادبیات با همه ارج و اهمیتی که در گردآوری مایه‌های زبان دارند، در همۀ حوزه‌ها حق تحمیل ذوق و پسند خود را ندارند.

دوم، دیدگاه ناسیونالیستی نسبت به زبان: این دیدگاه، که از حدود صد سال پیش در ایران رواج یافته، برخاسته از آگاهی تازه‌ای است که از مفهوم ملت و ملیت از اروپا به ایران راه یافته است. این دیدگاه که از راه پژوهشهای تاریخی و باستان‌شناسی و زبان‌شناسی اروپاییان در آثار بازمانده از ایران پیش از اسلام رشد کرده و مفهوم تازه و سیاسی «ملت» اساس آنست، زبان را همچون عنصر بنیادی ملیت می‌نگرد و پیراستن آن از عناصر «بیگانه» را وظیفه‌ای تاریخی در جهت زنده کردن روح ملی می‌شمارد. این نگرش همچنانکه بینشی تجریدی و ماوراء تاریخی از ملت دارد و در بزرگداشت و پرستش آن زیاده روی می‌کند، نسبت به زبان نیز همینگونه نگرشی یکسویه دارد و در پیرایش آن بیشتر جهت سیاسی در پیش دارد تا نظری دقیق نسبت به کارکرد زبان و مسائل آن. جهت این دیدگاه بیشتر پاک و سره کردن زبان از عناصر «بیگانه» است و نشاندن واژه‌های فارسی و ایرانی بجای یکایک واژه‌هایی که اصل ایرانی و فارسی ندارند. این گرایش در حد افراطی خود کارش به سره نویسیهای ساختگی و بی معنایی می‌کشد که بسیار بی پروا و مکانیکی دسته‌ای از واژه‌ها را جانشین دسته‌ای دیگر می‌کند. سره نویسی مطلق کاری است ناممکن و بیهوده و زیان آور؛ و از سوی دیگر، عمل پُرشتاب و مکانیکی آن نیز کاری است در جهت خلاف طبیعت زبان که نرمی و ظرافت و آهستگی می‌طلبد و طبع ظریف آن از تندی و شتابکاری می‌رمد. با اینهمه، این دیدگاه تا کنون در جهت رواندن زبان فارسی به سوی پیراستگی و سادگی کمکهای بسیار کرده است.

سوم، دید مکانیکی نسبت به زبان، که خود از سویی حاصل نگرش ناسیونالیستی و، از سوی دیگر، نگرش علمی به زبان است. این دید یک نمونۀ کلاسیک دارد و آن نوشته‌های سرۀ احمد کسروی و نظریه‌های او دربارۀ زبان فارسی است و نمونه دیگر آن بخشی از فرآورده‌های فرهنگستان زبان است در دورۀ اخیر فعالیت خود در دهۀ پنجاه.

دید مکانیکی بر آنست که قالبهای ترکیبی زبان فارسی (بویژه ترکیب با پسوندها و پیشوندها) را به آسانی و با ضرب قالبی می‌توان پیش برد تا به جایی که بنا به شمارش یکی از استادان ریاضی با ترکیب پیشوندها و پسوندها با ریشۀ واژه‌ها می‌توان در فارسی، یا هر زبان آریایی دیگر، ٢٢۱ میلیون واژه ساخت. نمونۀ افراطی دیگر این دید مکانیکی سخن احمد کسروی دربارۀ حذف یکی از دو ستاک ماضی و مضارع فعل در فارسی و گرفتن همۀ جدا کرده‌های اسمی و صفتی از یک ستاک است.

این دید مکانیکی، که بسیار منطقی است و گوشه چشمی هم به زبان‌های ساختگی مانند اسپرانتو دارد، فراموش می‌کند که بسیاری از شیرینی‌ها و عشوه‌ها و کرشمه‌های زبان‌های طبیعی، که دستمایۀ کار شاعران و هنرمندان زبان است، در همان «بی قاعدگی»ها و استثناپذیری‌هاست و یک زبان بسیار مکانیکی و منطقی (زیرا منطق نیز مکانیکی است و اعتقاد مطلق به «علت» و «معلول» دارد) به درد کارخانه و ماشین بسیار می‌خورد، اما زبان زندگی نتواند بود و بسیاری از نیازهای انسان طبیعی را (که چه بسا موجودی است «ماوراء منطقی») بر نتواند آورد. اینکه زبان از میان ترکیب‌ها و مشتق‌های ممکن خویش (که از لحاظ امکان عددی و ریاضی می‌تواند بی‌شمار باشد) کدام‌ها را پذیر است و می‌تواند بپذیرد و کدام‌ها را پس می‌زند، مربوط به شرایط و امکانات و طبع زبان و همچنین وضع زمانی آنست، همچنانکه هر ارگانیسمی بر حسب وضع و ساخت و شرایط خود (از جمله پیری و جوانی) می‌تواند یک عنصر تازه یا خارجی را پذیرا شود یا نشود.

زبان منطق و مکانیکی دارد، اما ساخت آن مکانیکی نیست، ارگانیگ است، و همانند کردن آن به موجود زنده درست تر است تا به ماشین و کسانی که می‌خواهند با منطق استثنا ناپذیر خود به زبان حمله برند و آن را از نو بسازند، از راز زندگی بی خبرند. برای اصلاح و دگرگونی زبان می‌باید مانند بهنژادگران (Eugenists) عمل کرد، یعنی برخی ویژگیها را نسل - اندر - نسل قوت بخشید تا آنکه پس از گذشت چند نسل به صورت صفات پایدار یک گونه در آیند. یعنی، همچنانکه نمی‌توان یکباره و یکشبه گونۀ تازه‌ای از موجود زنده را، یعنی در طول یک نسل، پروراند که همۀ ویژگی‌های دلخواه را داشته باشد، همینگونه نمی‌توان زبان را نیز با یک دستکاری مکانیکی دگرگون کرد، بلکه این کاری است که هنر و شکیبایی و دقت و ظرافت می‌طلبد، همچنانکه می‌بینیم آنچه در طول پنجاه - شصت سال اخیر اندک - اندک در زبان فارسی کرده‌اند حاصل بهتری داشته است تا یورش‌های بی‌پروای سره‌نویسی.

چهارم، دید ساخت نگر نسبت به زبان: این دیدی است که رفته - رفته بیشتر رشد می‌کند. پژوهش‌های زبان شناسیک در باب ریشه و ساختمان زبان فارسی و همچنین ایده‌هایی که از راه زبان شناسی به ذهنها راه یافته در پرورش این دید بسیار موثر بوده است. به‌عبارت دیگر، از راه این دید است که به نگرشی علمی به زبان فارسی و مسائل آن می‌رسیم. اما چاره‌گری مسائل آن کاری نیست که به‌خودی خود از دست صاحبان این دید برآید. دید ساختی به ما می‌آموزاند که، نخست، زبان مجموعه‌ای از تک واژه‌ها نیست بلکه کوچکترین واحد معنا دار در زبان جمله است نه کلمه. بعلاوه، هر زبان ساختی دارد بر حسب آن ساختمان واژه‌ها هر یک در جای خود قرار می‌گیرند و معنادار می‌شوند. بنابراین، به مسالۀ زبان فارسی کنونی و مسائل آن باید از این دید نگریست که زبان فارسی چگونه زبانی است و به کدام خانواده از زبانها تعلق دارد و ساختمان کلمه در آن چگونه است و اگر بنا باشد که کلمه‌ها و معناهای تازه‌ای در این زبان راه یابند، شیوۀ درست رهیافتشان کدام است.

اگر چه زبان‌شناسان در روشن کردن ساخت زبان فارسی و سرگذشت تاریخی آن تا به امروز خدمت‌های گرانبهایی کرده‌اند، اما کار آنان همچون کار فیزیولوژیست‌ها و زیست‌شناسانی است که با پدیده‌ای به نام زندگی و صورت‌های گوناگون آن سر و کار دارند و آنها را مطالعه و رده بندی می‌کنند، اما کمتر ارزیابی می‌کنند و هر چیزی برای ایشان به عنوان یک رخداد در عالم واقعیت ارزش مطالعه به خودی خود را دارد. اما برخورد ارزیابانۀ دیگری نیز هست که برخورد طبیبانه است. پزشک با موضوع خود با سنجه‌های ارزیابی کننده و ارزشگذارانه تندرستی و بیماری برخورد می‌کند و درین کار نه تنها دانش و فن که کمی درون بینی و تیزبینی و گاه‌اندکی جسارت نیز به « قوۀ تشخیص» یاری بسیار می‌کند. در کار زبان نیز این بینش طبیبانه باید از آن دانش بیطرفانه یاری بجوید و سنجه‌های ارزیابی کنندۀ خود را بکار برد و آنجا که رد پای بیماری را می‌یابد در چاره گری و درمان بکوشد. دیدهای ناسیونالیستی و مکانیستی تا کنون در بازگرداندن زبان فارسی به سر خانۀ اصلی واژگان و دستور خود خدمت‌های گرانبها کرده‌اند و حال نوبت آنست که مساله را جدیتر و دقیقتر به راهنمایی اهل علم در زمینۀ زبان‌شناسی دنبال کنیم، اما طبیبانه دست بر نقطه‌های دردناک و حساس بگذاریم و در جهت نشانه‌شناسی بیماریها و درمان‌شناسی آن گامی برداریم.[۴]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- پرویز ناتل خانلری، تاریخ زبان فارسی، جلد دوم، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱٣۵٢.
[۲]- ابوالمعالی نصرالله بن منشی، کلیله و دمنه، تصحیح مجتبی مینوی، تهران ۱٣۴٣، ص ٢۵.
[۳]- بهار و ادب فارسی، به کوشش محمد گلبن، شرکت سهامی کتابهای جیبی ۱٣۵۱، ص ٢۴۵.
[۴]- داریوش آشوری، بازاندیشی زبان فارسی (۱)، پایگاه پژوهشی آریابوم، تارنما وابسته به "انجمن آريابوم"



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

پایگاه پژوهشی آریابوم، تارنما وابسته به "انجمن آريابوم"؛ برگرفته از: آشوری، داریوش، بازاندیشی زبان فارسی (ده مقاله)؛ تهران: نشر مرکز، ۱٣٧۵.


[برگشت به بالا]