دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

آگوستین قدیس

از: دانشنامۀ آریانا


فهرست مندرجات

[مشاهیر مسیحیت][فیلسوفان بزرگ غرب]


مارکوس اورلیوس اوگوستینوس معروف به سنت اوگوستین (به انگلیسی: Saint Augustinus) (زادۀ ۳۵۴ م - درگذشتۀ ۴۳۰ م) از تأثیرگزارترین فیلسوفان و اندیشمندان مسیحیت در دوران باستان و اوایل قرون وسطی محسوب می‌گردد. او از شکل‌دهندگان سنت مسیحی غربی (کاتولیک و پروتستان) به حساب می‌آید[۱].


[] زندگی‌نامه

مارکوس اورلیوس آگوستین در ۱۳ نوامبر سال ۳۵۴ میلادی در تاگاست، ناحیه‌ی رومی نومیدیا - الجزایر کنونی - زاده شد[٢]. مفروض است که خانواده‌ی او ریشه‌ی بربر داشته‌اند[٣] (یعنی این‌که وی از قوم بربر در شمال آفریقا بود). پدرش پاتریسیوس بی‌ایمان بود و مادرش مونیکا، مسیحی‌ای معتقد[۴]. پدر، به رغم بی‌ایمانی، بر تفوق مهر مادری واقف بود و لاجرم هرگز در شیوه‌ی تربیتی مادر نسبت به فرزند، چون‌وچرا روا نداشت. از آن‌جا که پاتریسیوس ملاّکی خرده‌پا بود، بی آن که از تمکّن و تموّل آن‌چنانی برخوردار باشد، کمابیش از پسِ معیشت خانواده و تأمین هزینه‌ی تحصیل فرزند برمی‌آمد.

آگوستین پسری هوش‌مند بود. از این رو او را به قصد تحصیل به مادورا، شهر مجاور تاگاست رهسپار کردند و با آن که در آن‌جا به تفریح، تفنن، و بازیگوشی روی آورد، از درس خواندن غافل نشد و فقط پس از اندکی وقفه، تدارک تحصیل متوسطه‌ی وی در کارتاژ دیده شد و همان‌جا بود که به رسم آن روزگار، فن بلاغت آموخت. سپس از طریق مطالعه‌ی مقولات عشر ارسطو، در جدل چیره‌دست شد. در ۱۹ سالگی هورتنیوس اثر سیسرون را مطالعه کرد و از این رهگذر، لهیب حکمت در جانش زبانه کشید. کتاب مقدس را نیز در همین سن برای اوّلین بار مطالعه کرد. امّا گرفتار مقایسه‌ی ترجمه‌ی نارسای کتاب مقدس به زبان لاتین با متون فاخری چون هورتنیوس و اِنه‌اید شد. گفتنی است این امر که خود از معضلات جامعه‌ی مسیحی آن روزگار به شمار می‌رفت، فرزانگان را به صرافت تنقیح و پیرایش نسخه‌ی موجود انداخت؛ هرچند که این تلاش، همچون هر گام تازه‌ای، دشواری‌هایی در پی داشت. در پی یافتن تفسیری کامل از هستی، از جمله درک مقولات خیر و شر و حل معضل قادر مطلق و ره یافتن به مبدأ از طریق ادله‌ی ساده، به مسلک مانی روی آورد. چه، به زعم خود در آیین ترسایان، دلایل عقلانی کم‌تر می‌یافت و مانویان نیز به او در حل معضلات فکری‌اش قول مساعد می‌دادند. آنان ابتدا بر مبانی فکری مسیحی خرده می‌گرفتند و سپس داعیه‌ی دلیل و برهان سر می‌دادند.

با این‌همه، فقدان حجت وحیانی و عینی در دین مانی، اسباب تکدر خاطر آگوستین را فراهم آورد و موجب طرح مجادلات فراوانی از جانب وی به طرفیت مانویان شد. همچنین از طریق مطالعه در علوم طبیعی، افسانه‌پردازی‌های ایشان در باب مه و خورشید و فلک را به چالش کشید. از رهگذر مراوده با مانویان بود که به مسند ایراد خطابه در میلان دست یازید؛ شهری که مرکز ایتالیایی امپراتوری روم بود و آمبروسیوس در مسند اسقفی این شهر جلوس کرده بود. آگوستین پس از آن که در جانب وی مورد استقبال واقع شد، مدتی به استماع وعظ‌های او پرداخت و در عین حالی که مجذوب فن بیان او شده بود، به قدرت شگرف آمبروسیوس در تبیین و توضیح عهد عتیق پی برد.

آمبروسیوس کتاب مقدس را از طریق تأویل بازخوانی می‌کرد و آموزه‌های افلاطون و فلوطین را در لمه‌ی ادله‌ی خویش به کار می‌بست و بدین‌ترتیب آگوستین به سرچشمه‌ای از معانی نوینِ حقیقت ازلی دست یافت. در همین زمان بود که زیبایی‌های کتاب مقدس را به مکاشفه نشست و به ظرافت، تفاوت خدای صانع افلاطونیان با خدای خالق مسیحیان را فهم کرد. سه سال بعد به همراه دوستش آلیپیوس و فرزند نامشروعش آدئوداتوس، مهیای تعمید شد. در همین سال مادرش مونیکا، هنگامی که از دست دغدغه‌ی خاطر برای ایمان آگوستین خلاصی می‌یابد، چشم از دنیا فرومی‌بندد.

سفر آگوستین به میلان، پنج سال به طول انجامید و سپس به آفریقا بازگشت؛ جایی که خاطره‌ی مانویت او هنوز از حافظه‌ی جمعی آن زدوده نشده بود. بنابراین، برای اثبات گسست خود از گذشته‌اش، باید وقت بسیاری را صرف ارائه‌ی مباحث ناب در جهت باورهای نوینش می‌کرد. وی بیش از سیزده رساله در رد آرای مانویان به رشته‌ی تحریر درآورد. گذشته از این‌ها، دو کتاب از میان آثار او، در زمره‌ی کتب مانای تاریخند؛ نخست اعترافات که در سال ۴۰۰ میلادی، یعنی در سال ۴۶ سالگی وی نوشته شده است و ناظر بر شرح زندگی و احوال اوست. و دوم، شهر خدا، که در واقع متشکل از دو بخش است: بخش عمده و غالب آن در دفاع از مسیحیت و رد اتهاماتی که توسط غیر مسیحیان رومی بر آیین مسیحیان وارد می‌آمد نوشته شده و مابقی، در بر گیرنده‌ی پاره‌ای دیدگاه‌های اجتماعی - سیاسی آگوستین است[۵].

بدین ترتیب، آگوستین در ابتدا مانوی و یا ثنویت‌گرا بود، ولی به اعتراف خودش چون به بیهودگی این مذهب در بسیاری از عقاید و اندیشه‌هایش پی می‌برد به روم مهاجرت کرده و به مکتب فلسفی شکاکیون جدید ملحق می‌گردد. پس از مدتی این مکتب فکری نیز او را اقناع نمی‌کند. در شهر میلان با شخصی با اندیشه‌های نوافلاطونی به‌نام "فلاویوس مائیوس تئودوروس" آشنا می‌گردد و از همین راه به مکتب نوافلاطونیان وارد می‌شود. پس از آن به دین مسیحیت می‌پیوندد. پس از مدتی به مقام اسقفی شهر هیپو انتخاب می‌شود و در همین شهر نیز از دنیا می‌رود[٦].

با این حال، وی تا پایان عمر خود نیز تحت اندیشه‌های نوافلاطونی و مانوی بوده است و این امر در بسیاری از نظریات و آثار وی به‌روشنی نمایان است[٧].

سرانجام، آگوستین، در ۲۸ اوت ۴۳۰ میلادی، در هیپون - که به‌دست و اندال‌ها اشغال شده بود - دیده از جهان فروبست.


[] افکار فلسفی اگوستین قدیس

فلسفه اگوستین قدیس، عمدتاً یک فلسفه نو افلاطونی است. او اندیشه‌های خود را درباره صور الهی و اشراق الهی با تعبیرهای افلاطون بیان می‌کرد.

اگوستین یکی از آبأ کلیسا و معتقد به مسیحیت بود و به‌سان دیگر فلاسفه مسیحی، فلسفه خود را بر پایه این دین بنا کرد.


در نزد اگوستین، فلسفه عبارت از نوعی سیر و سلوک و رفتن به‌سوی خدا به کمک عقل است. عقل حد و مرز مشخصی دارد که از آن نمی‌توان فراتر رود و باید به مسیح ایمان آورد تا بتوان به حقایق عالم پی برد. اگوستین بیان می‌کند:

در میان حقایق و واقعیاتی که در عالم است، حقایقی وجود دارد که جاودانی و همیشگی است. مانند حقایق و اصول ریاضیات و یا اموری مانند زیبایی و عدالت. این حقایق، مستقل از ذهن انسان و بیرون از زمان و مکان است. یعنی مثلا اگر هیچ انسانی هم وجود نداشته باشد، باز هم دو به اضافه دو می‌شود چهار و این قاعده در همه زمان‌ها و مکان‌ها ثابت و پا برجاست. و یا زیبایی و عدالت همیشه وجود داشته است و هیچ گاه از بین نخواهد رفت.

اما اگر ذهن انسان سرچشمه این حقایق نیست و این حقایق مستقل از زمان و مکان است، پس سرچشمه آن‌ها کجاست؟

اگوستین پاسخ می‌دهد که سرچشمه این حقایق، خداوند است. این حقایق، صورت‌هایی هستند که در ذهن خداوندند.

اساساً، جاودانی بودن این حقایق، خود دلیلی است بر وجود خداوند؛ یعنی موجودی که بیرون از زمان و مکان و منشا همه ارزش‌ها و زیبایی‌ها است.

به نظر اگوستین، این ارزش‌ها ملاکی است برای انسان تا بفهمد که سیر کمال، به حقیقت نزدیک شده یا از آن دور شده است.

وی بنابر آموزه‌های تورات و انجیل معتقد بود که خداوند جهان را از عدم آفریده است و به کسانی که عقیده داشتند آفرینش از عدم ممکن نیست، پاسخ داد: تنها در صورتی این امر محال است که قبل از آفرینش جهان، زمان وجود داشته باشد؛ در حالی که چنین نبوده و خدا هنگامی که جهان را آفرید، زمان را خلق نمود.

اگوستین سپس وارد مبحث زمان می‌شود و با قدرت بالایی به تحلیل مفهوم زمان می‌پردازد.

قبل از آفرینش جهان، صورت‌ها و یا همان مثال‌های افلاطونی که حقایق این جهانند، در خداوند بوده‌اند. ملاک‌هایی مانند زیبایی، ارزش و عدالت محض که در خداوند، نه از راه حواس، بلکه با اشراق الهی عقل یا به‌عبارت دیگر با نور عقل ادراک می‌شوند.

وی اعتقاد داشت بدی یعنی نبود خدا. بدی و شر، هستی مستقل ندارد، زیرا خداوند چیزی جز نیکی نیافریده است. به عقیده او، بدی از نافرمانی آدمی پدید می‌آید.

نظر اگوستین در مورد انسان و رستگاری او این بود: هنگامی که آدم و حوا از درخت ممنوعه خوردند، گمراه شدند و این گمراهی برای همیشه به اولادشان راه یافت. بنابراین همه ما انسان‌ها گمراه و ناپاک هستیم.

با این حال، خداوند خواست که برخی از آدمیان را از عذاب ابدی نجات دهد و برای این مقصود مسیح را فرستاد. همه انسان‌ها باید بر اساس سنت مسیح در آغاز زندگی غسل تعمید داده شوند تا پاک گردند.

در واقع هیچ بنده‌ای شایسته نجات و رستگاری و آمرزش را ندارد، اما خداوند خواست که برخی را رستگار کند. کسی نمی‌تواند بر خداوند خرده بگیرد که چرا بقیه رستگار نشده‌اند، زیرا انسان در مقابل خداوند که خالق اوست، اختیاری ندارد.

اگوستین اولین کسی است که فلسفه تاریخ را در فلسفه خود مطرح ساخت. او عقیده داشت که تاریخ بشر سراسر کشمکش است میان حکومت خدا و حکومت دنیا. این دو قلمرو در درون هر یک از ما نیز وجود دارند و مدام در حال مبارزه با هم هستند.

قلمرو و ملک خدا که اگوستین از آن به شهر خدا یاد می‌کند، عمدتاً در کلیسا حضور دارد و حیطه قلمرو دنیا در دولت‌ها؛ مانند امپراتوری روم که در زمان اگوستینوس رو به زوال نهاده بود.

الهیات و افکار اگوستینوس قدیس، تأثیری بسیار مهم بر روحیات فکری و دینی قرون وسطی گذاشت[٨].


[] متافیزیک آگوستين

آگوستين انديشمندی است که در کتابش با نام "اعترافات" سعی در متافيزيکی کردن مسيحيت کرده است. مفهوم مهم در متافيزيک آگوستين، نگرانی روح انسان است. آگوستين رفع اين نگرانی را در برگشت انسان به اطمينان خاطر در هستی واحد ممکن می‌داند.

متافيزيک آگوستين همانند متافيزيک دکارت، "متافيزيک اول شخص" است. از نظر آگوستين، اعتراف پرسشی همان اعتراف به مجرم بودن انسان برای رسيدنش به پايداری و دوری از تزلزل روح است. پرسشی که در اینجا مطرح می‌شود، اين است که چطور و کجا اين يايداری را انسان می‌يابد؟

آگوستين تحت تاثير افلوطين فيلسوف پیش از خود بود. افلوطين فلسفه نئوافلاطونی را بنيان نهاد. نظر او بر اين بود که برخلاف آنچه افلاطون می‌گفت، اصل واحد جدا از هستی نيست بلکه در خود هستی ست. آگوستين همچنين تحت تاثير سيسرون و مانی - ييام‌آور بابلی قرن سوم پس از ميلاد - بوده است که معتقد بودند منبع هستی همان نور و روشنايی ست، آن‌ها دوگانگی جسم و روح را مطرح کرده بودند و هستی را تقسيم شده در اين دو می‌دانستند. آگوستين اين عقيده را نوعی کفر می‌دانست و معتقد بود که هستی وحدانیت دارد و تقسيم‌نايذير است (اين نظريه يک راه حل افلاطونی به‌شمار می‌رود). آگوستين هستی واقعی را ابدی می‌دانست و بر این باور بود که هستی برای انسان فقط در لحظات فرو رفتن در عمق وجود خود قابل دسترسی ست.

آگوستين وجود زمان را مانع از درک هستی ابدی می‌دانست. او زمان را فقط حرکت در فيزيک نمی‌دانست بلکه به کنش هستی انسان در چندگانگی تعبير می‌کرد يعنی تغييری که در روح حاصل می‌شود را مربوط به زمان می‌دانست، وقتی روح می‌خواهد برای دوری از تزلزل به مرکز هستی برگردد. از نظر او، زمان فقط در حافظه (گذشته)‌، توجه (حال) و انتظار (آينده) ‌معنی می‌دهد و برگشت به مرکز هستی نوعی فرار از زمان در فرآيند تبديل است. او اين فرار را به "فرار از يک تنها به تنهای ديگر" تعبير کرده است.

يرسيکتيو متافيزيک قرون وسطايی به دانای الوهی جستجو شده در يونان باستان بر می‌گردد و دانش اصول اوليه‌ای متافيزيک ارسطو، ‌با دانش موجود در کتب مقدس ادغام شده است. در نقد متافيزيک آگوستين نکات زیر مطرح می‌شود:

    ۱- محدود کردن متافيزيک به تئولوژی در ديدگاه آگوستين يکی از اشکالات فلسفه اوست. متافيزيک را بايد به ديدگاه‌های ديگر از جمله هستی تاريخ و زبان گسترش داد و اين کاری ست که آگوستين به آن نيرداخته است.

    ٢- آگوستين چگونگی و علل هستی را در متافيزيک خود برخلاف ارسطو بررسی نکرده است. اين مقوله‌ای ست که در بحث متافيزيک اهميت خاصی دارد و در فلسفه آگوستين ناگفته مانده است[۹].


[] عقل و ایمان

در رابطه عقل و ایمان از دیدگاه اوگوستین باید دوجنبه را در نظر گرفت:

    ۱- منظور اوگوستین از عقل، عقلی اشراقی است که آن از ناحیه خداوند به انسان علوم حقیقی را اشراق کند.

    ٢- نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان به دو شکل است که این دو نظر متفاوت در دو دوره متفاوت از عمر وی ابراز می‌گردد. که شرح آن به قرار زیراست:

نظر ابتدایی اوگوستین این بود که ابتدا انسان باید ایمان آورد و پس از آن که ایمان آورد عقل آن تحت مقوله ایمان قرار می‌گیرد و درنتیجه عقل وسیله‌ای می‌گردد درخدمت ایمان و آن هم برای درک بهتر کتاب مقدس. همچنین به اعتقاد او انسان بدون ایمان نیز به مراحلی ازعلم و حقیقت می‌رسد که این همان علوم طبیعی می‌باشد. چرا که ما می‌بینیم که فی المثل ۴=۲+۲ که این امر در نزد تمام ریاضیدانان چه مسیحی و چه غیر مسیحی مشترک می‌باشد. و در نتیجه انسان بدون ایمان هم می‌تواند به کسب علوم و آن هم علوم طبیعی و ریاضی و... بپردازد ولی هیچگاه نمی‌تواند به حقیقت برسد مگر اینکه به مسیح ایمان بیاورد.

این اولین نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان تا حدودی نظری معتدل به شمار می‌آید. ولی نظر دیگر اوگوستین که در اواخر عمر وی مطرح می‌شود از حالت اعتدال خارج می‌گردد و به نوعی حالت جزم گرایی سوق پیدا می‌کند. در نظر دوم اوگوستین درباره رابطه عقل و ایمان وی معتقد است که علم بدون ایمان روبه سوی انحراف دارد. وباعث گمراهی انسان‌ها می‌گردد، پس انسان باید ابتدا ایمان بیاورد و در پرتو این ایمان است که می‌تواند از عقل استفاده کند چرا که در غیر این صورت به گمراهی کشیده می‌شود. عقل پس از ایمان آوردن می‌تواند در سایه‌سار عقل الهی به حقیقت مطلق دست پیدا کند.

از دو دیدگاه بالا دیدگاه دومی دیدگاه غالب بر اوگوستین درباره عقل وایمان است[۱٠].


[] نظریه شناخت

درباره نفس اوگوستین دو نظر را در جاهای مختلف آن می‌پذیرد. یکی مثل افلاطون نفس را جوهر بدن و امری که قبل از بدن نیز وجود داشته است می‌انگارد و معمولاً در مباحث فلسفی خودش درباره نفس از تعریف افلاطونی و افلوطینی نفس استفاده می‌کند. ولی درمقابل این تعریف، تعریف کتاب مقدس از نفس که آن عنصری است مجرد که پس از اینکه بدن به وجود آمد آن نیز به وجود می‌آید. این نظر مانند نظر افلاطون و افلوطین نیست که نفس را امری می‌دانستند که قبل از بدن نیز وجود داشته است. معمولاً اوگوستین در بحث‌های کلامی خودش از تعریف کتاب مقدس درباره نفس بهره می‌گیرد. ولی درمجموع او تعریف افلاطونی نفس را می‌پذیرد وآن را امری مجرد وبرتر از بدن می‌داند و معتقد است که حتی عمل شناخت نیز توسط همین نفس صورت می‌گیرد. درواقع حواس پنجگانه هنگامی که چیزی را درک کردند شکلی از این ادراک است که درنفس منتقش می‌گردد. وچون نفس نیز بر تمام بدن احاطه دارد پس کل بدن تحت شناخت و تأثیر نفس قرار دارد. این عمل شناخت حسی توسط نفس واز طریق بدن شکل می‌گیرد. ودر واقع حواس پنجگانه آدمی تنها وسیله‌ای است برای شناخت انسان از امور بیرونی که شناخت نهایی توسط نفس صورت می‌گیرد.

در باب شناخت حقیقی او نیز مانند افلاطون معتقد است که شناخت و معرفت حقیقی از طریق عقل جزئی انسان صورت نمی‌گیرد چراکه عقل امری است شخصی و جزئی و معرفتی نیز که به آن تعلق می‌گیرد نیز متعلق آن این جهان جزئی و متغیر است، پس شناخت حقیقی توسط این عقل استدلالی نمی‌تواند صورت بگیرد وبلکه توسط عقل اشراقی است که این معرفت حقیقی شکل می‌گیرد.

اوگوستین به پیروی از افلاطونیان میانه مثل را در عقل خداوند قرار می‌دهد. ومعرفت حقیقی معرفت به این مثل است که هیج گونه تغییری در آنها ایجاد نمی‌گردد و اموری کلی و ازلی هستند. درنتیجه انسان باید از طریق ایمان آوردن به مسیح این عقل اشراقی را کسب کند و از طریق این عقل اشراقی است که یتواند به حقایق عالم مثل دست پیدا کند. این عمل اشراق را اوگوستین تحت تأثیر گنوسی‌ها گرفته است. از دیدگاه او خداوند مانند نوری است که به این عالم می‌تابد و عالم عدم را به عالم وجود مبدل می‌کند. همچنین از طریق این نور است که انسان به حقیقت می‌رسد. این نور حقیقیت در همه افراد وجود دارد ولی عده‌ای از آن کمتر بهره می‌برند و تنها در حیطه علوم طبیعی باقی می‌مانند ولی عده‌ای دیگر با ایمان به مسیح فراتر از علوم طبیعی رفته و با عالم مثل ارتباط برقرار می‌کنند[۱۱].


[] خداشناسی

درباره اندیشه‌های اوگوستین درباره خداشناسی این امر را باید ذکر کرد که در نظر اوگوستین خدا را نمی‌توان با این عقل محدود و جزئی شناخت. خدا تنها و تنها از طریق عقل و آنهم عقل اشراقی است که مورد شناخت قرار می‌گیرد. خدا سرمدی، خیرمحض، وجود مطلق و... است. در اینجا اوگوستین از این سنت نوافلاطونی که به خداوند هیچگونه لقبی را نمی‌داد دور می‌گردد و القاب و صفات مختلفی را به خداوند نسبت می‌دهد. از دیدگاه او مهم‌ترین صفت خداوند وحدت می‌باشد. و این صفتی است که مشرکان را از مسیحیان متمایز می‌سازد. چرا که در تثلیث هر سه اقنوم یا شخص دارای وحدت جوهر هستند. زیرا اگر دارای وحدت جوهر نباشند پس دارای سه خدای متفاوت خواهیم بود و این امر مستلزم سه خدایی بودن و شرک در مسیحیت می‌گردد. تمام صفات خداوند عین ذات او هستند زیرا در غیر این صورت دوگانگی بین ذات و صفات پیش می‌آید و در نتیجه خداوند مرکب خواهد شد که برای خداوند این امر نقص محسوب می‌گردد. خدا جهان را بر اساس عقل خود ایجاد کرده است. و همچنین او تمام موجودات را در یک آن می‌شناسد تا عرض زمان بر او حمل نگردد. وی تنها خداوند را لایق این امر می‌داند که اورا essentia بنامد. افلاطون عالم مثل را همان عالم معقول و عالم وجود مطلق یا ousia می‌دانست. اوگوستین ترجمه ousia را به essentia پذیرفت و خداوند را وجود مطلق نامید. وی از سردمداران فلسفه ذات‌گرا essentaialist در مقابل فلسفه‌های جوهرگرا یا substantaialist است. معمولاً در تاریخ فلسفه کسانی که گرایش‌های ارسطویی را پذیرفته‌اند بیشتر جوهرگرا هستند. و کسانی که اندیشه‌های افلاطونی را پذیرفته‌اند بیشتر ذات گرا می‌باشند. وجود حقیقی وجودی است که هیچ‌گونه تغییری در آن رخ نمی‌دهد. چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم می‌باشد. برای مثال هنگامیکه شکوفه سیبی به یک سیب کامل تبدیل وتغییر می‌کند، پذیرفتن صورت سیب منوط است به‌عدم صورت شکوفه. پس وجود حقیقی در آن تغییری نمی‌باشد چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم است. و چون خداوند وجود مطلق است نیز هیچ گونه تغییر و شدنی در آن ایجاد نمی‌گردد. این اصل را نیز اوگوستین وامدار افلاطون و پارمنیدس و افلاطونیان میانه می‌باشد[۱٢].


[] تثلیث

وی از نظریه‌پردازان بزرگ مسیحی در باب تثلیث می‌باشد. از دیدگاه او خدای واحد و حقیقی از سه شخص تحت عناوین: پدر، پسر و روح‌القدس تشکیل یافته است. و خداوند در حقیقت از این سه شخص تثلیث می‌باشد. اوگوستین مهم‌ترین صفت خداوند را وحدت معرفی می‌کند. و بیان می‌کند که این امر است که مسیحیان را با مشرکان متمایز می‌کند. در واقع او این توجیه فلسفی را برای تثلیث بیان می‌کند که این سه شخص از نظر جوهر دارای وحدت می‌باشند تا ایجاد سه خدایی و شرک نشود. وی مقولات ارسطویی را درباره خداوند به سه بخش تقسیم می‌کند: مقولات مطلق، عرضی و حملی. سه مقوله جوهر، کم و کیف جزء مقولات مطلق می‌باشند. خداوند جوهر است و دو مقوله دیگر (کم و کیف) به‌صورت هم‌زمان بر او حمل می‌گردند. یعنی خداوند در عین این‌که جوهر است عظیم (کم) و خیر (کیف) نیز می‌باشد. و این دو مقوله چون بنا به جوهر بر خداوند حمل می‌شوند با آن یکی هستند و مطلق می‌باشند. همچنین این دو مقوله هم‌زمان بر سه شخص تثلیث و کل تثلیث به‌عنوان واحد حمل می‌گردند. اصولا هنگامی که می‌گوییم خدا هست و می‌باشد، یعنی عظیم است خیر است و ... و در واقع بین بودن و عظیم بودن و خیر بودن او هیچ تفاوتی نیست. یعنی صفات خدا عین ذات اوست تا دوگانگی و ترکیب بین ذات و صفات ایجاد نگردد. به‌عقیده اوگوستین رابطه بین سه شخص تثلیث بر اساس حمل اضافی است که صورت می‌گیرد. یعنی اگر یکی پدر است و یکی دیگر پسر این به واسطه روابطی است که بین این سه شخص در جریان می‌باشد. مثالی هم که در این زمینه می‌زند مثال برده و ارباب است. هنگامی که یکی برده و دیگری ارباب می‌باشد. این در واقع به واسطه رابطه‌ای است که بین این دو شخص برقرار می‌باشد. و هنگامی که این رابطه از آن‌ها گرفته شود دیگر این نسبت ارباب و بردگی نیز از بین می‌رود. یکی ارباب است به‌واسطه این‌که به دیگری حکم می‌کند، و دیگری برده است به واسطه این‌که باید فرمان‌پذیر باشد. در تثلیث نیز همیطور است یکی پدر است چون پسر از اوست و یکی پسر چون مولود پدر است. یکی نیز روح‌القدس چون از پدر و پسر است. هنگامی که رابطه ارباب و بردگی از آن دو شخص گرفته می‌شود نه چیزی به جوهر آن‌ها اضافه و نه کم می‌شود. بلکه رابطه آن‌هاست که فسخ می‌گردد. در تثلیث نیز همینطور می‌باشد. هیچ چیزی به واسطه این روابط بین سه شخص تثلیث نه به جوهر آن‌ها اضافه می‌شود و نه از جوهر آن‌ها کم می‌شود بلکه رابطه بین آن‌هاست که باعث ایجاد تثلیث می‌گردد. پس اوگوستین به این وسیله این امر را که این سه شخص باید دارای سه جوهر باشند را توجیه می‌کند. اوگوستین چون روح انسان را نیز امری خدایی می‌داند، آن را نیز به تبعیت از تثلیث به سه بخش تقسیم می‌کند و در واقع تثلیث را در روح نیز جاری می‌کند و آن را به سه بخش نفس، عقل و حیات و یا فکر، شناخت و عشق تقسیم می‌کند[۱٣].


[] آفرینش

از دیدگاه اوگوستین خلقت از یک موجود سرمدی وازلی یعنی همان خداوند می‌باشد. همانطوریکه قبلا ذکر شد مثل در عقل خداوند قرار دارد واین عقل همان خدای پسر می‌باشد. خدای پدر با توجه به این مثل که شامل تمام حقایق در این جهان می‌باشد به ماده بی نظم جهانی (cahos) نظم می‌بخشد. همچنین این ماده در واقع همان علت مادی است که، مخلوق خداوند می‌باشد ونه موجودی ازلی و بلکه موجودی است ممکن وحادث. وی برای خلقت دو امر رابه عنوان اصول معتقدات مسیحی ذکر می‌کند که آنها عبارت‌اند از:

    ۱- خلقت از عدم می‌باشد: از دیدگاه اوگوستین خلقت از عدم می‌باشد و، خدای اوگوستین موجودی است که کافی است بگوید باش تا هرچیزی از جمله جهان موجود شود. پس خلقت امری ازلی نمی‌باشد، بلکه زمانی را هم می‌توان تصور کرد که ماسوی الله نبوده اند. و خداوند از این عدم و نیستی این جهان را آفریده است.

    ۲- خلقت همراه با زمان می‌باشد: چون خلقت از عدم است، پس زمانی بوده است که جهان نبوده است ودرواقع زمان هم نبوده است. یعنی اینکه قبل از اینکه خداوند اراده کند تا جهان بوجود آید زمانی نبوده است و با اراده خداوند برای خلقت جهان بوده است که جهان موجود شده وزمان نیز با آن پدید آمده است. پس خلقت با زمان بوده است و نه امری ازلی.

درباره مسئله خلقت امر دیگری نیز در فلسفه اوگوستین مهم است و آن استفاده اوگوستین از «نظریه عقول بذری» رواقیون می‌باشد. وی بیان می‌کند که هر نوع از موجودی در واقع دربردارنده بذر انواع بعد از خودش می‌باشد. یعنی اولین زوج انسانی که به وجود آمده بودند، بذر تمام انسان‌های بعد از خودشان را در درون خود دارا می‌بودند. و این امر یعنی دربر داشتن انواع بعد از خود از هر انسان تا انسان دیگر وجود دارد. اگر قرار است که خداوند برای مثال ۳٠٠٠ انسان را در کره زمین بیافریند و بوجود آورد، بذر این ۳٠٠٠ نوع انسان در همان انسان ابتدایی قرار دارد و با مرگ هر انسان و متولد شدن انسانی دیگر از این نوع بذر کاسته می‌گردد و آن از قوه بودن به فعلیت می‌رسد[۱۴].


[] مسئله خیر و شر

اوگوستین مسئله شر را به دو طریق وآن هم اندیشه سنت‌های گذشته فلسفی حل می‌کند که آن نیز بر دو قسم تقسیم می‌گردد وآن دو عبارت‌انداز:

    ۱- شر امری است عدمی: این نظریه را که شر امری است عدمی را اوگوستین از سنت نوافلاطونیان به وام گرفته است. و این نظریه بر این تاکید دارد که شر را خداوند به وجود نیاورده است، ودرواقع عدم وجود خیر همان شر است. برای مثال عالم مادی به ذاته امری شر نیست. بلکه در قیاس با عوالم دیگر است که در مرتبه‌ای پایین تر و نازل تر قرار می‌گیرد و شر محسوب می‌گردد. در واقع شر بودن یا نبودن عالم ماده به خاطر( نداشتن و عدم ) یاوجود عالم بالاتر از آن می‌باشد. و همچنین در مورد تاریکی وظلمت نیز همینطور می‌باشد. یعنی اینکه ظلمت به صورت امری خارجی واقعا وجود ندارد بلکه ظلمت عدم نور می‌باشد.

    ۲- شر امری است نسبی: این نظریه را اوگوستین از رواقیان گرفته است. اگر انگشتان دست انسان ظریف است و ممکن است که در اثر ضربه‌ای شکسته شود، این امری شر و بد محسوب نمی‌شود. اگر این ظرافت را انگشتان دست دارا نبودند دیگر انسان نمی‌توانست که آثار هنری بیافریند و حتی غذا بخورد. اگر دندان درد برای انسان دردناک است این امر ذاتا شر محسوب نمی‌گردد، بلکه این درد خود این هشدار را به ما می‌دهد که ضایعه‌ای در دندانهای ما وجود دارد و ما باید آنرا رفع کنیم. شر بودن درد دندان به خاطر درد آن امری است نسبی، چون در عین اینکه درد آن برای ما بد است وشر محسوب می‌گردد، از آن طرف هم مفید وخوب است که ما را از ضایعه‌ای آگاه می‌کند، واین همان نسبی بودن شر را نشان می‌دهد[۱۵].


[] فلسفه تاریخ و سیاست

در باب فلسفه تاریخ و سیاست اوگوستین به جهان به شکل ثنوی و یا مانوی نگاه می‌کند. فلسفه تاریخ او در کتاب در باب شهر خدا یافت می‌شود. اوگوستین ملتها را در طول تاریخ به دو قطب شهر خدا و شهر دنیا تقسیم بندی می‌کند. مردم شهر خدا کسانی هستند که مرکزیت آنها همان اورشلیم یعنی زادگاه عیسی مسیح است. اینان مردمی خدایی اند که به توحید اعتقاد دارند و به خداوند عشق می‌ورزند. نقطه مقابل این شهر شهر دنیا قرار دارد که مرکزیت آنها شهر بابل است و این امر به خاطر فساد و فحشایی که در بابل آن زمان رایج بوده است می‌باشد. مردم شهر دنیا انسان‌های مغرور و متکبر هستند و دین اینان ادیان چند خدایی می‌باشد یعنی مشرک هستند. نکته جالب توجه در نظریات اوگوستین در این باره این امر است که او معتقد است که افرادی هستند که به ظاهر در شهر دنیا هستند ولی در واقع در شهر خدا هستند و همچنین عکس آن یعنی مردمی هستند که به ظاهر در شهر خدا اند ولی در باطن در شهر دنیا می‌باشند. این امر دیدگاه شمول گرایانه اوگوستین به مسیحیت را نشان می‌دهد که از پایه‌های شکل گیری نظریه پلورالیسم دینی جان هیک در عصر حاضر است. در واقع در اینجا اوگوستین صرف انجام اعمال ظاهری را مبتنی بر پذیرش مسیحیت نمی‌داند بلکه آنچه اهمیت دارد باطن و نیت اعمال است که برای عشق به خداوند صورت گیرد. همچنین این افراد شهر دنیا و شهر خدا در روز قیامت از یکدیگر جدا می‌گردند و در قیامت است که مشخص می‌گردد که کدام اهل شهر دنیا وکدام اهل شهر خدا هستند. این نظریات از این حیث در مقوله فلسفه تاریخ می‌گنجد که در واقع اوگوستین اقوام کل تاریخ را به دو قسمت تقسیم بندی می‌کند، یعنی به اقوام عالم از دیدی تاریخی می‌نگرد و همچنین به خاطر اینکه مسیحیت حاضر نتیجه گناه تاریخی است که از آدم تا حالا به افراد رسیده است. در مقوله فلسفه سیاست قرار می‌گیرد به این خاطر که اقوام و ملت‌های جهان را با ذکر نام شهر به عنوان مرکزیت این اقوام در دو قسمت شهر دنیا و شهر خدا تقسیم‌بندی می‌کند[۱٦].


[] زیبایی

به عقیده آگوستین در اشیاء زیبا نوعی آهنگ یا ریتم به چشم می‌خورد این ریتم بیانگر همان وحدت عددی و نظم دقیقی است که میان اجزاء و عناصر سازنده اشیاء برقرار است. این آهنگ یا ریتم آنچنان نزد او حائز اهمیت است که آن را منشاء همه زیبایی‌ها می‌داند اما این آهنگ نزد وی با معنای رایج آن تفاوت گسترده‌ای داشت. به زعم وی مفهوم ریتم یا آهنگ کیفیتی است که قابل کاربرد و قابل اعمال در خصوص پدیده‌های عینی، ملموس مادی و معنوی است. بنابراین این آهنگ حد و مرز قالب‌ها را در هم می‌شکند، یعنی تنها میان اصوات یا اجرام وجود ندارد بلکه میان اذهان و حالت‌ها نیز می‌توان به وجود ریتم یا آهنگ برخورد. به عبارتی دیگر، آهنگ کلید زیبایی هر پدیده‌ای به شمار می‌آید. از سویی دیگر، به عقیده وی، گرچه مفهوم کیفیت یا چونی یا حالت‌های مختلف موجود در اشیاء واجد اهمیت است اما زیبایی را صرفاً نباید و نمی‌تواند به کیفیت محدود ساخت. کیفیت منظور در این جا حضور وحدت تمامی یا حضور وحدت همه اجزاء سازنده یک شیء است. زیبایی در عین حال باید نشانگر تفاوت و تضاد نیز باشد. زیرا تضاد و تفاوت خود بیان مراحلی از درجات استکمالی شیء زیبا به شمار می‌رود. او همچنین امر زیبا را از امر شایسته و مناسب متمایز می‌دانست. به زعم وی امر شایسته و مناسب صرفاً کیفیتی است نسبی، یعنی هر چیز در مقایسه و نسبت با چیز دیگر شایسته و در خور حساب می‌آید. علاوه بر این، او امر زیبا را از امر مطبوع و لذت بخش متمایز می‌دانست. اساس زیبایی صرفاً بر انتقال لذت یا انطباع خاطر محدود نمی‌شود. آموزه‌های آگوستین در باب زیبایی را می‌توان با پاره‌ای آموزه‌های روان‌شناختی و انسان‌شناختی همراه دید. در تلقی آگوستین از زیبایی و آثار هنری وحدت و هماهنگی نقش بسیار تعیین کننده‌ای ایفا می‌کنند و به همین خاطر دیدگاه‌های زیباشناسی وی را اوج تکامل زیباشناسی قرون وسطی و مسیحیت به شمار می‌آورند[۱٧].


[] آثار

از مهم‌ترین آثار آگوستین می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • رساله اعترافات: که زندگینامه فلسفی-اعتقادی وی می‌باشد. گفته می‌شود این اثر نخستین خودزندگی‌نامه‌ای است که در غرب نگاشته شده است.
  • در باب تثلیث: که این اثر مهم به نوعی تبیین اعتقادی درباره تثلیث می‌پردازد.
  • در باب شهر خدا: کتابی است در باب فلسفه تاریخ و سیاست. اوگوستین از پایه‌گذاران فلسفه سیاست در غرب محسوب می‌گردد.
  • در باب معنی لفظی کتاب سفر پیدایش: نشان دهندهٔ عقاید وی درباره خلقت و شکل‌گیری جهان است.
  • در باب اصول عقاید مسیحی
  • در باب هشتادوسه سوال مختلف
  • رسالات علیه دین مانوی[۱٨].


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدی خراسانی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- آگوستین، ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[٢]- اگوستین قدیس، دانشنامۀ رشد؛ همچنان رجوع شود به: پل استراترن، آشنایی با سنت آگوستین قدیس، ترجمه شهرام حمزه‌ای، تهران: نشر مرکز
[٣]- اعترافات آگوستین قدیس، ترجمۀ افسانه نجاتی، تهران: پیام امروز، ۱۳۸۲
[۴]- زنبارگی بیمارگونه پدرش علت روی آوردن مادرش مونیکا به مسیحیت بود. رجوع شود به: آگوستین قدیس، سایت اینترنتی سر دل
[۵]- برگرفته از کتاب: اعترافات آگوستین قدیس
[٦]- پیشین، ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[٧]- همان‌جا
[٨]- آراء و افکار فلسفی اگوستین قدیس، دانشنامۀ رشد
[۹]- ترانه جوانبخت، متافیزیک آگوستين، برگرفته از:
Confessions, Augustine, Cambridge University Press, 2001.
[۱٠]- پیشین، ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[۱۱]- همان‌جا
[۱٢]- همان‌جا
[۱٣]- همان‌جا
[۱۴]- همان‌جا
[۱۵]- همان‌جا
[۱٦]- همان‌جا
[۱٧]- همان‌جا
[۱٨]- همان‌جا



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]