- ریشهشناسی
- آغاز ماجرا
- قتل عام بنی قریظه
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[تاریخ اسلام] [دشمنان محمد]
بنی قُریْظه[۱] طایفهای یهودی بودند که تا قرن هفتم میلادی در شمال عربستان در حومهٔ یثرب (مدینه) زندگی میکردند. در مورد خاستگاه بنی قُریْظه (همانند بقیه یهودیان مدینه) اطلاعات کافی در دست نیست؛ برخـی گفتـهاند آنهـا نـوادگان قبایـل یهـودی مهاجـر بودنـد و یا، اعرابـی که به یهودیـت گرویـده و در عین پایبنـدی به یهودیـت، با اعـراب ازدواج کـرده و از بسـیاری از آداب آنهـا تأثیـر پذیرفتـه بودنـد.[٢] بهنظر میآید که قبایل یهودی (که اقلیتی از جمعیت مدینه را تشکیل میدادند) در کشاورزی پیشتاز بودهاند و در دورانی نیز از نظر سیاسی غالب بودهاند، ولی قدرت سیاسی آنها بعدها رو به افول گزارده بود.
حدود صد سال قبل از هجرت محمد از مکه به مدینه بین قبایل مختلف مدینه درگیری درگرفته و بهتدریج تمامی اهالی مدینه وارد آن شده بودند. در این میان قبایل یهودی گهگاه در جبهههای مخالف هم میجنگیدند.[٣]
هنگام ظهور اسلام سه قبيله يهودی در يثرب سکونت داشتند و افزون بر آنان گروههايی از جمله در خيبر و فدک (شمال مدينه) میزيستند. پیامبر اسلام در ابتدا اميد داشت که يهوديان يثرب با اسلام که دين یکتاپرستی بود از در دوستی و تفاهم در آيند زيرا آنها هم پيروان دين آسمانی بودند، اما يهوديان، موضع مخالف گرفته و از در دشمنی با وی در آمدند. اين دشمنی، سبب بيرون راندن آنان از جزيرةالعرب شد. مورخان گويند بنی قينقاع[۴] و سپس بنی نضير[۵] مسلمانان را به زحمت انداختند. از اين روی، بهوسيله آنان محاصره شده و پس از تسليمشدن، از مدينه اخراج و اموال منقولشان تصرف شد. در فرصت ديگری، آنان از خيبر و فدک هم اخراج شدند. بنا به گزارش ابن اسحاق بنی قريظه - سومين قبيله يهودی – با قريش و همپيمانان او که برای نابودی اسلام به مدينه حمله کردند، همراه شد. اين حرکت در تهديد اسلام خطری بزرگ بود. پس از شکست آنان، پيامبر اسلام يهوديان را محاصره کرد همانگونه که بنی نضير را محاصره کرده بود. بنی قريظه با طولانیشدن محاصره تسليم شدند، اما برخلاف بنی نضير بهحکم سعد بن معاذ که از قبيله اوس و همپيمان بنی قريظه بود، تن دادند. سعد حکم کرد که مردان بالغ کشته و زنان و کودکان آنان به اسارت درآيندَ. بنابراين گودالهايی در بازار مدينه حفر شد و مردان بنی قريظه دسته دسته احضار و گردن زده شدند. شمار کشته شدگان را از چهارصد تا نهصد نفر گفتهاند.
ماجرای بنی قريظه و کشتار صدها نفر از يهوديان مدينه بهدست مسلمانان، يکی از حوادث جنجالی و قابل بررسی در تاریخ صدر اسلام است که تا دوران معاصر نقدی جدی متوجه آن نبوده و مورخان آن را نقل و نويسندگان آن را تفسير و توجيه کردهاند. بهنظر میرسد در پی ايرادهای مستشرقان و بهويژه يهوديان به اين رويداد، حتی برخی از محققان مسلمان در صدد رد جزئيات آن از جمله تعداد کشتگان برآمدهاند.
[↑] ریشهشناسی
"بنی قريظه" از دو واژه ترکیب شده است: بنی (بنين)، جمع ابن اسـت و در لغت بهمعنی پسـر میباشـد[٦]. قريظه، مصغّـر قَرَظـة اسـت و قَـرَظ در لغـت بهمعنـی برگ درخـت سَـلَم میباشـد كه بـا آن دبـاغی كننـد و تقريـظ، كسـی را مـدح كـردن میباشـد[٧].
در اصطلاح «قُريظ» نام گروهی از اعراب است که برخی آنان را طايفهای از جذام و برادران يهود بنی نضير دانسته و يهودی شدن آنان را در زمان «عاديا بن شموئيل» یادآور شدهاند[٨].
بههر حال، «بنی قريظه»، نام يكی از سه طايفه مشهور يهود بود، كه در اواخر ذی قعده و اوائل ذی حجه سال پنجم از هجرت، بر اثر پيمانشكنی در غزوۀ احزاب (به باور مسلمانان)، پيامبر اسلام با آنان جنگی كرد... در ضمن، نام این غزوه پيامبر نيز، بنی قريظه نامیده میشود[۹].
[↑] آغاز ماجرا
یهودیان در زمان بعثت پیامبر اسلام بهصورت نیمه گستردهای در سرزمین حجاز حضور داشتند. تمرکز آنان، چنان که یعقوبی اشاره میکند، بیشتر در منطقه یثرب و یمن بود.[۱٠] از برخی از منابع بهدست میآید که برخی از طایفههای بزرگ یثرب از «اوس» و «خزرج» نیز به دلیل همنشینی با یهود در محلّههای «خیبر» و «بنی قریظه»، یهودی شدند.[۱۱] مسعودی نیز به تمایل عرب به دین یهود اشاره کرده است.[۱٢]
در اینکه آنان چگونه در حجاز سکونت گزیدند، از سوی دانشمندان و مورّخان، حدس و گمانهایی ذکر شده است[۱٣] که بیان آن در این نوشتار نمیگنجد. به هر حال، آنان به این سرزمین مهاجرت کردند و هنگام ظهور اسلام، سه قبیله یهودی (بنی قینقاع، بنی نضیر، بنی قُریْظه) در مدیته سکونت داشتند و افزون بر آنان گروههایی از جمله در خیبر و فدک (شمال مدینه) میزیستند.
با ورود محمد به مدينه، اين طوایف یهودی، با پيامبر اسلام پيمان مصالحه بستند كه طی آن، يهوديان حق تعرض به مسلمانان را نداشتند[۱۴]، اما به گفتۀ مورخان و مفسران مسلمان، يكی از اوصاف بسيار بد جمعی از آنان، پيمانشكنی است كه گويا با تاريخ آنها همراه است[۱۵]. برتر دانستن قوم خود نسبت به ديگران و...[۱٦] احتمالاً از جمله دلایل پيمانشكنی قوم يهود است. از این روی، پیشرفت دین جدید، کار را به نزاع و درگیری کشید و روابط محمد با یهودیان تیره شد و ادامه کشمکشها به تبعید یهودیان انجامید.
قرآن (در سورۀ انفال، آيات ۵٨-۵٧) به پيامبر اسلام دستور میدهد كه آنان را پراكنده سازد و اگر از خيانت آنان بيم دارد، او نيز نقض پيمان كند. بنابر این، طایفهی يهودی بنی قينقاع در سال دوم هجری و طایفهی يهودی بنی نضير در سال چهارم هجری به دليل پيمان شكنی از مدينه تبعيد شده بودند و تنها گروه بنی قریظه در مدينه باقی مانده بود که در سال پنجم هجری غزوۀ احزاب رخ داد.
پس از جنگهای بدر و احد، ابوسفیان، در سال پنجم هجرت، به کمک قبایل تبعید شده بنی نضیر و بنی قینقاع، شهر مدینه را با هدف تخریب جامعه مسلمانان محاصره کرد.[۱٧] مسلمانان به پیشنهاد سلمان فارسی برای مقابله با مهاجمان، خندقی در شمال و غرب مدینه کنده بودند. در طول دو هفتهای که مدینه تحت محاصره بود، لشکر احزاب با بنی قُریْظـه که در جنـوب مدینـه سـاکن بودنـد وارد مذاکـره شـدند و آنان برخـلاف پیمـانی که با محمـد بسـته بودنـد، جانـب دشـمنان او را گرفتنـد...[۱٨] محمـد از این موضـوع آشـفته شده و برخی از رهبران مسلمانان را برای گفتوگو با آنها فرستاد که نتیجه آن برایش مضطربکننده بود.[۱۹] محمد سعی کرد که از به نتیجه رسیدن مذاکرات بین بنی قُریْظه و احزاب جلوگیری کند. مذاکرات نهایتاً بینتیجه ماند.[٢٠] در مورد میزان حمایت بنی قُریْظه از احزاب در هنگام جنگ اختلافنظر وجود دارد.[٢۱]
گرچه امروزه در آثار مسلمانان، از جمله اتهامهایی که - در واقعۀ جنگ احزاب - بر بنی قريظه بسته و آنها را مجرم شناختهاند، از آذوقه فرستادن برای مشركان، و به هراس افكندن كودكان و زنان سخن به ميان آمده است.[٢٢] همچنان گفته شده است که آنان بهتصور آنكه سپاه ده هزار نفری احزاب پيروز خواهند شد، به مشركان سلاح رساندند و به جاسوسی و تخريب روحيۀ مسلمانان پرداختند تا مسلمانان را در پرتگاه خطر نابودی قرار دهند.[٢٣] اما پس از بازگشت قریش و متحدانش بهرهبری ابوسفیان و ختم جنگ احزاب، محمد، بنی قُریْظه را به خیانت در پیمانشان متهم نمود و بههمین دلیل آنها را قتل عام کرد.
[↑] غزوۀ بنی قرپظه و قتل عام آنان
هنوز افق کاملا روشن نشده بود که آخرین سربازان احزاب با ترس و دلهرهی عجیبی مدینه را ترک کردند. مسلمانان با اینکه در مدت این محاصره طاقتفرسا، خسته و فرسوده شده بودند، اما هنگام ظهر، جبرئیل فرود آمد و پیامبر اسلام را مأمور کرد که کار «بنی قریظه» را یکسره نماید! پیامبر، بلال را گفت تا در میان مردم اعلام کند که هرکس مطیع و شنوای امر خدا و رسول است، باید نماز عصر را جز در «بنی قریظه» نخواند. آنگاه پرچم را بهدست علی داد و با سه هزار نفر از مسلمانان، که ٣٦ اسب داشتند، رهسپار «بنی قریظه» شدند و سرتاسر دژ «بنی قریظه» را به محاصره درآوردند. یهودیان از روزنههای برج، به پیامبر فحش و ناسزا میدادند. سپس پیامبر در پای قلعه آمد و خطاب به آنان گفت: «آیا خداوند شما را خوار و ذلیل نساخت؟» یهودیان گفتند: ای ابوالقاسم! تو که فردی تند زبان نبودی! این سخن چنان پیامبر را منقلب کرد که بیاختیار عقب رفت.[٢۴] مسلمانان ٢۵ روز "بنی قریظه" را در محاصره داشتند تا آنان از محاصره به تنگ آمدند. محمّد بن جریر طبری مینویسد:
- «پیامبر گفت: ای خوکان، چگونه دیدید حکم خدای؟ گفتند یا محمد، تو هرگز چنین نگفتی، امروز چرا میگویی؟ پیامبر گفت: خدای عزوجل چنین کرد. و بیست روز بر در حصار بماند. پس جهودان را مهتری بود نامش کعب بن اسد، جهودان را گفت: ای مردمان، از سه کار یکی بکنید یا فرود شوید و به محمد بگروید و جان و خواسته و فرزندان برهانید. گفتند ما این نتوانیم کردن که ما را جز شریعت تورات به کار نیست و بر این بدل نگزینیم. گفت اکنون شمشیر برگیرید و زنان و فرزندان را همه بکشید و خواسته همه را بسوزانید، و آنچه پنهان شاید کردن پنهان کنید و روی به حرب آرید، تا اگر دست بر شما بود کس بر زن و فرزند شما خرم نشود و خواستۀ شما نخورند. و اگر ظفر شما را بود خواستۀ خود بهدست توانید آوردن. گفتند: ما به زندگانی خویش زن و فرزند را نکشیم که از پس زن و فرزند و خواسته ما را زندگانی به کار نیست. گفتند: پس امشب شب شنبه است و محمد ایمن است و داند که شما شنبه کار نکنید، بروید امشب بر محمد شبیخون کنید و او را با یارانش بکشید، و شما این حصار دست باز دارید و بروید. گفتند ما حرمت شنبه نشکنیم. گفت اکنون شما دانید.
بعد از آن از پس بیستوپنج روز کار بر ایشان سخت شد و از پیامبر زینهار خواستند. پیامبر گفت: من شما را به حکم خدای و از آنِ من زینهار دهم. جهودان گفتند ما را همچنان زینهار ده که بنی نضیر را دادی که با خواسته و زن و فرزند به شام شدند. پیامبر گفت نکنم الا آنکه خدای فرماید و حکم من بود. پس مردی بود و پیامبر او را گرامی داشتی و او را به مدینه دست باز داشته بود، و اندر میان جهودان او را ملک و خواسته بود. جهودان گفتند او را سوی ما فرست تا با او چیزی بگوییم؛ و نام آن مرد بولُبابه بود. پیامبر کس فرستاد و او را بخواند و گفت: سوی این جهودان شو و ایشان را نصحیت کن از بهر خدای و رسولش. بولبابه برفت و بر در حصار شد. جهودان گفتند چه گویی که محمد همی گوید که به حکم من از حصار بیرون آیید. این مرد به زبان پاسخ نداد و لیکن ریش خویش بگرفت بهدست، و یکی دست بر گلو بمالید که سرهایتان ببرد. پس برگشت و به لشکرگاه پیامبر باز آمد. و پیش از آنکه او برسد، جبرئیل بیامد و پیامبر را آگاه کرد که این مرد خیانت کرد و چنین کرد... و این مرد آن خیانت از بهر خواستۀ خویش کرد که او را اندر میان جهودان بود. پس آن جهودان به حکم پیامبر از حصار بیرون آمدند، گفتند ای رسول خدای، با ما نیکویی کن و ما را ببخش. گفت: بر حکم مهتر شما سعد بن مُعاذ بسند کردم. گفتند ما نیز بسند کردیم. و این سعد را تیری بر دست زده بودند و خون همی میآمد و باز نمیایستاد. آن جهودان برفتند و سعد را بر اسبی نشاندند و پیش پیامبر آوردند. سعد گفت: همه را گردن بباید زدن و خواستههایشان غارت کردن و زن و فرزندشان برده کردن. پیامبر شاد شد و گفت: یا سعد، حکم چنان کردی که خدای بفرمود.»[٢۵]
همو در ادامه میافزاید:
- «مردمان این حصار هشتصد مرد بودند. پیامبر بفرمود تا همه را دستها ببستند و خواستهها برگرفتند و به مدینه باز آمدند... و دستهای این مردمان سه روز بسته بود اندر آن زندان تا خواستهها همه به مدینه باز آوردند.
پس پیامبر بفرمود تا به میان بازار مدینه چاهی بکندند و پیامبر بر لب آن چاه بنشست و علی بن ابیطالب را و زبیر بن العوام را بخواند و گفت شمشیر بکشید و یک یک را گردن همی زنید و اندر این چاه همی افگنید. و کودکان و زنان را عفو کردند الا آن کودکانی را که موی زهار برآمده بود که ایشان را نیز بفرمود کشتن. و یک زن را بکشتند، و آن زنی بود که از بام حصار سنگی انداخته بودو مسلمانی را بکشته بود. و چندی را مردم اصحاب بخواستند از بهر خویش...
پس خواستۀ جهودان قسمت کردند و خمس آن همه پیامبر بر گرفت و کنیزکی دیگر، و پیاده را یک بهر بداد و سوار را دو بهر. و سنت این قسمت بر این گونه بماند تا رستاخیز!»[٢٦]
ابوالحسن علی بن حسین مسعودی در کتاب «التنبیه و الاشراف» مینویسد:
- «پس از آن (جنگ خندق) اوصلیالله علیه وسلم بهجنگ یهودان بنی قریظه رفت که قریشان را بر ضد او کمک کرده بودند. وقتی از جنگ خندق فراغ یافت، سوی آنها شتافت و این هفت روز مانده از ذیقعده بود. بنی قریظه نزدیک مدینه بودند و آنها را پانزده روز و بهقولی بیشتر محاصره کرد. آنگاه بهحکمیت سعد بن معاذ بن نعمان بن امرؤالقیس بن زید بن عبدالاشهل سالار اوس تسلیم شدند و او بگفت تا مردانشان کشته و زن و فرزندانشان اسیر شوندو سعد در جنگ خندق تیر خورده بود و رگ اکحل او قطع شده بود و سبب مرگ او شد، و هفتصدوپنجاه کس از قریظه را دست بسته گردن زدند.»[٢٧]
و همچنین، احمد بن ابییعقوب، در کتاب «تاریخ یعقوبی» دربارۀ جنگ بنیقریظه مینویسد:
- سپس بهدنبال خندق جنگ بنیقزیظه پیشآمد و اینان طایفهای از جذام برادران نضیرند و گفته میشود که یهود شدنشان در روزگار عاد یا بن سموئل بود، سپس در کوه «قُریظه» فرود آمدند و بهآن نسبت داده شدند و بهقولی «قریظه» نام نیای آنها است.
میان اینان و رسول خدا قرار صلحی بود، پس آن را شکستند و با قریش پیوستند. پس سعد بن معاذ و عبدالله بن واحه و خوات بن جبیر را پیش آنها فرستاد تا پیمان را بهیادشان آوردند لیکن پاسخی زشت دادند. پس چون قریش روز خندق درهم شکسته شدند، رسول خدا علی را خواست و به او گفت: پرچم مهاجران را بهسوی بنیقریظه پیش بر، و گفت: شما را سوگند میدهم که نماز عصر را جز در بنیقریظه نخوانید، و درازگوشی از خود را سوار شد و چون نزدیک آنان رسید علی بن ابیطالب او را دیدار کرد و گفت: ای رسول خدا، نزدیک مرو! پس گفت گمان میکنم اینان بد گفتهاند. گفت: آری ای رسول خدا، و گفته میشود که با اشارۀ دستچنین و چنان گفت، پس کوه شکافته شد تا او را دیدند و گفت: ای پرستشکنندگان طاغوت، ای روباهای میمونها و خوکها، خدا با شما بکند و کرد. سپس گفتند: ای ابوالقاسم تو که ناسزاگو نبودی! پس شرم کرد و به پشت بازگشت، کسی از مهاجران از رسول خدا وانماند و عموم انصار باز گردانید. پس از بنیقریظه کشت، سپس بهقلعهها پناه بردند و رسول خدا چند روزی آنان را محاصره کرد تا بهداوری سعد بن معاذ انصاری تن دادند، سعد در حال بیماری حاضر شد و به او گفتند: بگو ای ابوعمرو و نیکی کن. پس گفت: سعد را آن هنگام رسیده است که او را در راه خدا ملامت سرزنشکنندهای نگیرد آیا به حکم من تن دادهاید؟ گفتند: آری. [سپس گفت:] حکم دادم که مردان جنگی ایشان کشته شوند و زنان و فرزندانشان اسیر گردند و خواستههایشان برای مهاجران باشد نه انصار. پس رسول خدا گفت: «لقد حکمت بحکمالله من فوق سبع السماوات»، یعنی: «راستی بهحکم خدا از بالای هفت آسمان، حکم کردی.»
سپس آنان را ده ده پیش داشت و گردن زد و شمارهشان هفتصدوپنچاه نفر بود. پس رسول خدا بازگشت و از آنها شش دخترک برگزید و بر بینوایان بنیهاشم بخش کرد و برای خویش هم یکی از آنان برگرفت که نامش ریحانه بود. خواستههای بنیقریظه و زنانشان بخش شد و بخش سواره و پیاده اعلام گشت. پس سواره دو بخش میگرفت و پیاده یک بخش و این اول غنیمتی بود که بخش سواره در آن اعلام شد، و اسبها سیوهشت اسب بودند.[٢٨]
با این توصیف، سرانجام بنی قُریْظه تسلیم شدند. به نوشتۀ ابن اسحاق و دیگران، قبیله اوس که با بنی قریظه پیمان داشتند، از محمد خواستند که با بنی قُریْظه با مدارا برخورد کند. آنان به پیامبر گفتند: بنی قُریْظه همپیمانهای ما هستند و از کاری که کردند پشیمان شدهاند؛ با همپیمانهای ما هم مثل همپیمانهای خزرج (بنی قَینُقاع) رفتار کن[٢۹]. پیامبر داوری اسیران بنی قریظه را به سعد بن معاذ (رئیس قبیله اوس) واگذار کرد. بنی قُریْظه نیز رضا دادند. در نهایت سعد رأی به این داد که مردان آنان کشته و زنان و کودکان را به بردگی گرفته و اموالشان میان مسلمانان تقسیم شود[٣٠].
بههر حال، با توجه به عمق فاجعه داستان بنی قریظه، پارهیی از نویسندگان مسلمان در صدد انکار آن برآمدهاند و چنین استدلال میکنند که فاصله تاریخی میان راویان و واقعه بنی قریظه بسیار اهمیت دارد. قديمیترين سندی که به حادثه بنی قريظه اشاره کرده، سيره ابن اسحاق است، ابن اسحاق (محمد بن اسحاق بن يسار) ۱۴۵ سال پس از واقعه از دنيا رفته و محمد بن جرير طبری هم که روايت ابن اسحاق را بیکم و کاست نقل کرده، حدود ۱۵۰ سال پس از وی آمده است[٣۱] و از آن جا که ابن حجر عسقلانی این واقعه و گزارشهای مربوط به آن را انکار کرده است و از آن به «حکایات غریب» تعبیر میکند[٣٢] و در ضمن، مالک بن انس، یکی از معاصر ابن اسحاق، هم ابن اسحاق را به دروغگویی متهم کرده و او را بهجهت نقل چنین روایاتی، دجَال (آنکه راست و دروغ را بههم میآمیزد) میشمارد[٣٣]، باید به داستان بنی قريظه به دیدهی تردید نگریست.
اما دستهیی دیگر، با توجه به اشاره سوره احزاب در قرآن به این داستان[٣۴]، میگویند، چنین واقعهای رخ داده است و نمیتوان اصل ماجرا را دروغ و شایعه پنداشت. ولی این داستان مربوط به سال پنجم هجری است و باید در نقد تاریخی، به چهارچوب زمانی خودش نگریسته شود.
هر چند نظر دوم درست مینماید، اما از یک نکته نباید غافل بود که به گفتۀ طبری سنت پیامبر تا رستاخیز پا بر جاست! و این باور مسلمانان است که نگرانی جامعه بشری را میافزاید.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.
يادداشت ٢: آنگهی داستان بنی قریظه در تضاد کامل با این آیۀ قرآن قرار دارد که میگوید: «پس [اسيران را] استوار در بند كشيد سپس يا [بر آنان] منت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [و عوض از ايشان بگيريد] تا در جنگ اسلحه بر زمين گذاشته شود» (سورۀ محمد آیۀ ۴)
[↑] پيوستها
پيوست ۱: دکتر علی سینا، ماجرای بنیقریظه
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]- «بنی قریظه» نام یکی از قبایل یهودی مدینه و نیز نام یکی از غزوههای پیامبر اسلام بود. گفته میشود که آنان در روزگار «عادیا بن سموئل» یهودی شدند، سپس در کوهی بهنام "قریظه" اقامت گزیدند. بنا بر نظر برخی دیگر از مورخان، " قریظه" نام جد اعلای آنها بود. رجوع شود به: بنی قریظه، دانشنامۀ رشد؛ برگرفته از: خرمشاهی، بهاءالدين؛ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران: دوستان و ناهيد، ۱٣٧٧، اول، ج ۱، ص ٣۹٢.
[٢]- بنی قُریْظه، از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد؛ برگرفته از:Watt, W. Montgomery. "Ḳurayẓa , Banū." Encyclopaedia of Islam, Second Edition.و همچنین:Schöller, Marco. "Qurayẓa (Banū al-)." Encyclopaedia of the Quran.[٣]- همانجا؛ برگرفته از:
William Mongomery Watt in The Cambridge history of Islam, Volume 1, p. 39-40[۴]- ابن هشام، تحقيق السقأ و ديگران، ج ٢، صص ۴٧–۴۹
[۵]- السيرةالنبويه ابن کثير، تحقيق مصطفی عبدالواحد، ج ٣، ص ۱۴۵
[٦]- قرشی، علیاكبر؛ قاموس قرآن، تهران: دارالكتب الاسلاميه، ۱٣٧۵ خ، هفتم، ج ۱، ص ٢٣٣
[٧]- ابن منظور، لسانالعرب، بيروت: دار احياء التراث العربی، ۱۴٠٨ هـ.ق، اول، ج ۱۱، صص ۱۱٨-۱۱٧
[٨]- خرمشاهی، بهاءالدين؛ پیشین، ج ۱، ص ٣۹٢.
[۹]-
[۱٠]- احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، تحقیق مهنا، بیروت: مؤسسة الاعلمی، ۱۴۱٣ خ، ج ۱، ص ٢۵٧.
[۱۱]- همانجا
[۱٢]- علی بن حسین مسعودی، مروجالذهب و معادن الجواهر، قم: دارالهجرة، ۱۴٠۴ خ، ج ٢، ص ۱٠٣.
[۱٣]- ر. ک. ابن هشام، السیرةالنبویة، بیروت: دار احیاءالتراث العربی، ۱۹٨۵ م، ج ۴، ص ۱٦٢؛ سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من السیرةالنبی، ط. الرابعة، بیروت: دارالهادی و دارالسیرة، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۱٧۴.
[۱۴]- یکی از دلائل دعوت محمد به مدینه رفع اختلافات میان گروههای درگیر بود. رجوع شود به:William Mongomery Watt in The Cambridge history of Islam, Volume 1, p. 41.وقتی محمد از مکه به مدینه هجرت نمود با تهیه میثاقی بین گروههای درگیر صلح ایجاد کرد. این میثاق حقوق و وظایف قبایل مدینه نسبت به یکدیگر را مشخص میکرد.
[۱۵]- مكارم شيرازی، ناصر و همكاران؛ تفسير نمونه، تهران: دارالكتب السلاميه، ۱٣٧۴، سی و دوم، ج ۱، ص ٣٦٦. البته این گونه توجیهات صرفاً بهمنظور کمرنگ جلوه دادن ماجرای قتل عام بنی قریظه و حق نمایاندن کردار پیامبر اسلام در این ماجرا بیان شده است که بهدلیل یکجانبه بودن داوری چندان ارزش تاریخی ندارد.
[۱٦]- مركز فرهنگ و معارف قرآن، اعلام قرآن، قم: بوستان كتاب، ۱٣٨٦، ج ٣، ص ٣۹٧. در سورۀ انفال، آیات ۵٦-۵۵ آمده: "اِنّ شَرَّ الدّوابِّ عِندَ اللهِ الّذينَ كَفَروا فَهُمْ لا يُؤمِنونَ. الّذينَ عاهَدتَّ مِنهُم ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهدَهُم فی كُلَّ مَرَّةٌ وَهُمْ لا يَتّقونَ" (یعنی: به يقين بدترين جنبندگان نزد خدا كسانی هستند كه كافر شدند و ايمان نمیآورند، همان كسانی كه با آنها عهد بستی سپس هر بار عهد و پيمان خود را میشكنند و (از پيمان و خيانت) پرهيز ندارند). (ترجمه آيات از آيتالله مكارم شيرازی میباشد)
[۱٧]- Watt, W. Montgomery (1756). Muhammad at Medina. Oxford University Press, p. 36, 37, 39[٢۱]-مقایسه کنید:
[۱٨]- Watt, W. Montgomery (New edition 1974),Muhammad: Prophet and Statesman, Oxford University Press, p. 170-172
[۱۹]- Watt, W. Montgomery. "Ḳurayẓa , Banū." Encyclopaedia of Islam, Second Edition.
[٢٠]- Watt, W. Montgomery (New edition 1974),Muhammad: Prophet and Statesman, Oxford University Press, p. 170-172
[٢٢]- اعلام قرآن، پيشين، صص ٣٨۱-٣٧٨
- Schöller, Marco. "Qurayẓa (Banū al-)." Encyclopaedia of the Qurʾān.
- William Mongomery Watt in The Cambridge history of Islam, Volume 1, p. 49
- Stillman, Norman, The Jews of Arab Lands: A History and Source Book., p. 15, 1979
[٢٣]- دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، پيشين، ص ٣۹٢
[٢۴]- ابن هشام، پیشین، ج ٢، ص ٢٣۴؛ محمّدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴٠٨، ج ٢، ص ٢۴۵-٢۴٦؛ جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، چ چهارم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱٣٧۴، ج ٢، ص ۱۴٨.
[٢۵]- تاریخنامۀ طبری، گردانیده منسوب به بلعمی، به تصحیح و تحشیۀ محمد روشن، تهران: نشر البرز، چاپ سوم - ۱٣٧٣ خ، ج ۱، صص ۱۹۹-٢٠٠
[٢٦]- همانجا، ج ۱، ص ٢٠۱
[٢٧]- مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱٣٨۱ خ، ص ٢٢۹.
[٢٨]- احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمۀ محمدابراهیم آیتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم - ۱٣٧۴، ج ۱، صص ۴۱۱-۴۱٢
[٢۹]- پیامبر آن دسته از اسیران یهود را به عبدالله ابن ابی که همپیمان آنان بود بخشید.
[٣٠]- Watt, W. Montgomery (New edition 1974),Muhammad: Prophet and Statesman, Oxford University Press, p. 170-172[٣۱]- سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ص ۹۰
[٣٢]- تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۴۵
[٣٣]- ولید عرفات، نقد و بررسی گزارش اعدام مردان بنی قریظه بعد از جنگ خندق، ترجمۀ مصطفی صادقی.
[٣۴]- در قرآن بهنام بنیقریظه تصريح نشده است، اما در تفاسير، شأن نزول برخی از آيات را به آنان نسبت دادهاند؛ به طور نمونه: سورۀ احزاب آیۀ ٢٦ و سورۀ اِنفال آیۀ ۵۹. گذشته از این، کتابهای معتبر اهل تسنن به این واقعه اشاره کردهاند. صحیح بخاری که یکی از کتابهای حدیث و جزو صحاح ستّه است و معتبرترین کتاب حدیث نزد اهل سنت محسوب میشود، مینویسد: [جبرئیل فرشته] «به او (پیامبر اسلام) گفته است که باید شمشیرش را از غلاف در آورد و به سمت قبیله فتنهجوی بنی قریظه رهسپارد و با آنها قتال کند. جبرئیل همچنین اشاره کرد که خود او به همراه صفوفی چند از فرشتگان دیگر جلوتر به سمت آنها خواهند رفت تا استحکامات آنها را (قلعه و حصارشان را) بلرزانند و بر قلوبشان ترس و بیم بیافکنند.» (رجوع شود به: صحیح بخاری، جلد ۵، کتاب ۵۹، شماره ۴۴٣)
بنی قریظه به این دلیل مورد حمله قرار میگرفت که در حمله قریش به مدینه از مسلمانان دفاع نکرده بودند. علی قسم خورد که هرگز باز نخواهد ایستاد مگر اینکه قلعه آنها را تصرف کند و یا اینکه کشته شود. محاصره محل سکونت بنی قریظه ٢۵ روز طول کشید. سر انجام بنی قریظه بدون هیچ شرطی تسلیم شدند. محمد دستور داد که مردان را در حالی که زنان و کودکان در جای دیگری زندانی شده بودند، دست ببندند. پس از آن قبیله اوس به شفاعت از بنی قریظه برخاستند و از پیامبر استدعا کردند که با آنها با ملایمت رفتار کند. محمد پیشنهاد کرد که سعد بن معاذ، یک همپیمان پیشین، حکم این ماجرا بشود و در مورد سرنوشت آنها حکمی صادر کند، و آنها موافقت کردند. سعد که در ماجرای جنگ خندق جراحات سنگینی برداشته بود، حکم کرد که «تمام اشخاص مذکر سالم که به این قبیله تعلق داشتند باید کشته شوند، زنان و کودکان باید اسیر شوند و اموال آنها باید بین رزمندگان مسلمان تقسیم شود.» (رجوع شود به:صحیح بخاری، جلد ۴، کتاب ۵٢، شماره ٢٨٠)
عطیه القریظی (یکی از شاهدان عینی واقعه) روایت کرده است: «من بین اسرای بنی قریظه بودم. آنها (پیروان محمد) ما را آزمایش کردند، و هر کس که موی زهار در بدن آنها روییده بود کشته شد، و آنهایی که در بدنشان موی زهار نروییده بود کشته نشدند. من جزو آنانی بودم که موی زهار نداشتم.» (سنن ابو داوود، کتاب ٣٨، شماره ۴٣۹٠)
انس بن مالک روایت کرده است: «مردم عادت داشتند که برخی از نخلهای خود را بهعنوان هدیه به پیامبر ببخشند، تا وقتی که فتح بنی نضیر و بنی قریظه روی داد، که بعد از آن، او دیگر هدایای آنها را قبول نمیکرد و الطافشان را رد میکرد.» (صحیح بخاری، جلد ۴، کتاب ۵٢، شماره ۱٧٦؛ چنانکه در حدیث بالا مشاهده میشود، جالب توجه است چیزی که حافظ ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مغیرة بن بردزبه بخاری (۱۹۴-۲۵۶ هجری) از انس بن مالک نقل میکند، به واقعۀ بنی قریظه اشاره دارد.)
عبدالله بن عمر روایت کرده است: «رسولالله گفت: شما (مسلمانان) آنقدر با یهودیان میجنگید که برخی از آنها پشت سنگها پنهان میشوند. سنگها (به آنها خیانت کرده) خواهند گفت: ای عبدالله یک یهودی پشت من پنهان شده است، پس او را بکش». (رجوع شود به: صحیح بخاری، جلد ۴، کتاب ۵٢، شماره ۱٧٦)روایت اخیر حاکی از شدت نفرت پیامبر اسلام از قوم یهود است. پس یهودستیزی او از لحاظ تاریخی کاملاً مسلم است.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]