دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

افغانستان در عهد باستان

از: پوهنمل محمدرسول باورى؛ زيرنظر: دكتر جلال‏الدين صديقى و پوهندوى ظاهر دروگر

افغانستان در عهد باستان


فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


تذكر: پس از هر «نقل قول» در متن رساله، شماره، منبع و صفحه آن ذكر گرديده است.

به‌طور مثال: در صفحه ٧ به، (۹ - ۵۹) برمى‏خوريم، كه در لیست مأخذ و منابع (صفحه ٢٢) شينو. منديگك. مترجم يوسفزى. باستان‌شناسى افغانستان. شماره دوم سال ۱٣٦۱ با شماره ۹ ذكر گرديده و «نقل قول» ارايه شده از صفحه ۵۹ آن گرفته شده است.


[] جغرافياى تاريخى افغانستان

افغانستان يك كشور باستانى است. اگرچه اسكان اوليه انسان در سرزمين امروزى افغانستان تا كنون تعيين نگرديده است اما تحقيقات و تحليل‌هاى باستان شناسان بر پايه آلات و ابزار بدست آمده از دشت ناور ولايت غزنى نشان ميدهد كه حداقل در حدود ٢٠٠ - ۱٠٠ هزار سال قبل در سرزمين كنونى افغانستان انسان‌هايى كه به شكار مشغول بودند، زندگى داشتند[۱]. اسلحه سنگ چقماقى و سامان استخوانى بدست آمده از مغاره قره كمر (منطقه ايبك) متعلق به انسان‌هايى است كه تقريبا ۱٠٠٠٠ - ٧٠٠٠ سال قبل از ميلاد درين مغاره‌ها زيست داشتند.

بقول مير غلام‌محمد غبار، مورخ افغانى، جامعه افغانستان از ٢٠٠٠٠ سال ق.م وجود داشته و تا دوره سنگ جديد كه از ۹ هزار سال قبل از ميلاد آغاز مى‏شود، مراحل مختلف تكامل را طى كرده است[٢].

بنابراين به فحواى گفتار مورخان و اسناد تاريخى و جغرافيايى قدمت تاريخى، نام و نشان و ديگر خصوصيات زندگى مردمان منسوب به دولت باستانى افغانستان خيلى طولانى و قديمى است كه از پنجهزار سال قبل از ميلاد هم بيشتر به‌عمق زمان تاريخى پيش ميرود.

كشور افغانستان در طى زمان تاريخى به سه نام بزرگ و معروف تاريخى يادشده است كه گاهى يك حصه و زمانى حصه‌ی ديگر سرزمين امروزى ما شامل آن بوده است.

قديمترين نام اين سرزمين آريانا بوده كه از نام يكى از قبايل هند و اروپائى كه خود را نسبت به مردم همجوار شريف، برتر، صاحب اختيار و واجد صفات پسنديده مى‌پنداشتند، گرفته شده است. آريانا مفهوم سرزمين آريایى‌ها را داشت. آريایى‌هاى آن عصر به مرور زمان مراحل تكامل زندگى را پيموده، ابتدا به زندگى قبيلوى، شبانى، باديه نشينى و بعد به طرز زندگى مسكونى و شهرى آشنايى پيدا كرده و پس از استقرار به زراعت پرداخته اند. اين قبيله براى اولين‌بار در تاريخ به تشكيل دولت پرداخته و شهرها بنا كردند. از جمله شهرهاى مشهور آن زمان بخدى يا بلخ است كه پادشاهان آريايى بر فراز برج‌هاى بلندپايه بيرق‌هاى را كه سمبول نيرومندى، قدرت و افتخارشان به‌شمار می‌رفت به اهتزاز آوردند. مورخان و جغرافيا دانان مشهور جهان از جمله اراتستن (۹٢۱ ق.م) سترابون (قرن ٣ ق.م) هرودوت (قرن ۵ ق.م) و بار تولد مسشرق شوروى (۱٨٦۹-۱۹٣٠ ميلادى) نام آريانا را در آثار خود بكار برده اند. مورخان و جغرافيادانان حدود وموقعيت جغرافيائى [آن] را چنين نشان داده اند. از سمت شرق در پاى اندوس، از سمت غرب خطى كه از گوشه شرقى درياچه خزر شروع و از غرب بلوچستان فعلى گذشته به اقيانوس هند منتهى مى‏گيرديد، از جانب شمال سيردريا و از جنوب به بحر هند سرزمين آريانا، از مناطق ديگر جدا مى‏گردد. نام آريانا كه از زمان استقرار آريايى ها در باختر براين سرزمين گذاشته شده بود تا دير زمان باقى نماند و جاى خود را به‌نام جديد يعنى خراسان عوض كرد. كلمه خراسان بعداز قرن سوم ميلادى به‌معنى مشرق و مطلع آفتاب به‌كار برده شده است. نام خراسان كه از زمان يفتلى‌ها به بعد براين سرزمين گذاشته شد كه قرن پنجم ميلادى تا اوسط قرن ۱٨ نام تاريخى كشور افغانستان بوده است. حدود سرزمين ما طى اين دوره نظر به سياست و قدرت‌هاى سلاطين و حكمرانان آن متغير بوده: گاهى چند شهر محدود را احتوا می‌كرد و زمانى ساحه‌هاى وسيع را در بر مى‏گرفت به‌صورت عموم ولايات چارگانه بلخ، نيشاپور، مرو وهرات همواره شامل سرزمين خراسان بوده است.

همانطوری‌كه خراسان به‌تدريج از يك نام محلى داخل حيطه جغرافيایى مملكت عموميت پيدا كرد بالاخره مملكت بزرگ خراسان معروف گرديد، افغانستان نيز از يك نام محلى يكى از قبايل خراسان زمين كه بيشتر در مناطق پكتيا، در نگيانا (زرنج) اراكوزيا (كندهار) گدروسيا (بلوچستان) سكونت داشتند، به‌نام افغانستان كه همان وسعت سرزمين آريانا را در برداشت، عرض وجود كرد. در اثر اقدام احمدشاه ابدالى بود كه آريانا كهن يا خراسان عصر اسلامى بالاخره به‌نام جديد خويش يعنى افغانستان درچار چوپ جغرافياى سياسى آسيا مركزى عرض اندام كرد.

احمدشاه ابدالى توانست كه در اواسط قرن هجدهم بار ديگر افغانستان را وحدت بخشيده و حدود سياسى افغانستان قديم يعنى آريانا و خراسان را باز احيا نموده و كشور را به سرحدات طبيعى و حقيقى‏اش (سند، آمو و بحر هند) رساند. مگر بعد از مرگ او بنابر ضعف اداره زمامداران و بروز نفاق بين شهزادگان درانى، خانه جنگى‌ها ميان سدوزایى‌ها و رقابت‌هاى محمدزایى و چشم دوزى و مداخله مستقيم دولت‌هاى امپرياليستى روسيه تزارى و برتانيه در امور افغانستان وسعت خاك افغانستان كاهش يافت كه بالاخره در سال هلى اخير نيمه دوم قرن نزدهم كشور افغانستان به تدريج بشكل چارچوپ فعلى كه نقشه سياسى آسيا مركزى مشاهده می‌شود، مبدل گشت. دراين زمانه نه تنها سير تكامل اقتصادى، تجارتى، زراعتى، صنعتى و فرهنگى كشورما رو به كندى گرایيده، بلكه بخشى از خاك اصلى كشور از پيكر افغانستان جدا گرديد و خطوط مرزى امروزى در سرحدات شمالى، شرقى، جنوبى و غربى بوجود آمد.


[] نگاهى مختصر به‌تاريخ مدنيت‌هاى قديم افغانستان

افغانستان كشوريست كه از ادوار قبل‌التاريخ تا عصر حاضر منشأ و جايگاه مدنيت‌ها و گذرگاه فرهنـگ‌ها و پرورشـگاه ‌انديشه‌ها و تهذيب‌هاى انسانى بوده و مدنيت‌ها و دولت‌هاى مقتدرى در طول از اين سرزمين فرهنگ خيز برخاسته خلق‌هاى دلير و با شهامت آن همواره آزادى و هويت ملى خويش را در كشمكش‌هاى متنوع تاريخى به افتخار و سربلندى نگاهداشته‌اند.

مورخين عموما تاريخ بشريت و جوامع بشرى را به دو قسمت عمده تقسيم نموده‌اند قسمت اول تاريخ بشريت را كه انسان قادر به ايجاد خط و كتابت نشده بود به اصطلاح ماقبل‌التاريخ مسمى ساخته‌اند. كه مطالعات علمى در دوره‌هاى ماقبل‌التاريخ عمدتا به‌وسيله علم باستان‌شناسى پيش برده می‌شود. تحقيقات علمى درباره دوره‌هاى ماقبل‌التاريخ در افغانستان بشكل رسمى اساساً از سال‌هاى ۱۹۵۱ م به بعد آغاز گرديده است.

دانشمندان باستان‌شناسى برپايه تحقيقات علمى به اين نتيجه رسيده‌اند علايم زيست موجوديت انسان ابتدایى در افغانستان از سال‌هاى ٢٠٠ هزار سال الى يكصد هزار سال ق.م بدست آمده است. اين مطلب را وسايل كشف شده از دشت ناور غزنى تأييد مى‏نمايد[٣] علاوه بر آن تحقيقاتى كه توسط لويس دوپرى و كارلتون س. كون در مناطق شمال افغانستان مانند قره كمر، آق كپرك دره كور بدخشان وغيره انجام شده است، شواهد و علايم جمعيت‌هاى ابتدايى را ارائه می‌دارد كه بعد از سنه گذارى به هزاره هفتاد ق.م متعلق دانسته شده است.

قابل تذكر است كه سنوات فوق را نبايد تاريخ دقيق آغاز زندگى انسان‌ها در افغانستان دانست، بلكه محلات زياد باستانى در افغانستان تا هنوز تحقيق و كاوش نگرديده است. ممكن است نتايج كاوش‌ها و تحقيقات بعدى آغاز زندگى انسان را در افغانستان از تاريخ‌هاى فوق دورتر و واضحتر نشان دهد[۴]

محلات زيست انسان‌هاى ابتدايى در افغانستان، با وجود اينكه تحقيقات وسيع پيرامون دوره‌هاى ماقبل‌التاريخ افغانستان صورت نگرفته است، باز حفريات و كاوش‌هاى دانشمندان خارجى مانند دوپرى، كون، داوس، كزل، گيرشن وغيره كه در مناطق آق كپرك هزار اسم دوره كور بدخشان، ده موراسى غوندى، سيستان وغيره محلات باستانى صورت گرفته است زيست انسان ابتدايى و جمعيت‌هاى اولى را ثابت ساخته است.[۵]

در رابطه به زيست، طرز معيشت و ساختار اقتصادى و فرهنگى انسان‌هاى ابتدايى معلومات اندك وجود دارد. نتايج واضح و روشن آنست كه انسان‌هاى ابتدايى و جمعيت‌هاى اولى انسانى در افغانستان از وسايل سنگى ابتدايى كه تدريجا آن‌ها را انكشاف داده‌اند و غالبا براى شكار، بريدن تنه درختان، كاويدن زمين قطع شاخچه‌ها و جمع‌آورى ميوه‌هاى وحشى بكار ميرفته است، استفاده كرده‌اند. طبعا با استعمال وسايل ابتدايى محصول توليد نيز نا چيز بوده، كمبود محصولات كار از يك طرف و تعداد قليل انسان‌ها در يك جمعيت از جانب ديگر مستلزم زيست با همى بدون امتياز بوده است كشف وسايل ابتدايى از مناطق متذكره سند تصديق اين مدعا است[٦].

در مورد مناسبات روبنايى در اين مرحله رشد تاريخى افغانستان بايد گفت كه در همه جوامع بشرى مناسبات روبنايى متناسب به زير بناى آن جوامع شكل ميگيرد. به نسبت اينكه وسايل كار و توليد ابتدايى بوده به همان تناسب وضع اجتماعى و نهادها و موسسات روبنايى نيز در سطح پايين رشد قرار داشت. محققان پس از تعميم اتنوگرافيكى چنين نتيجه گيرى نموده‌اند كه انسان‌ها و جمعيت‌هاى ابتدايى در افغانستان زندگى پراگنده داشته، هر كس منحيث جمعيت كار می‌كرد و همه اعضا يكجا محصولات كار اعضاى جمعيت را به مصر ميرسانيدند، تفكيك و تفاوت طبقاتى وجود نداشت، فعاليت توليدى روزمره را به اساس سن و جنس انجام مي‌دادند. خوردسالان و زنان مصروف جمع‌آورى ميوه‌هاى وحشى و امور منزل و زيست بودند و جوانان و پخته‌سالان به امور شكر و دام‌پرورى اشتغال داشتند و كهن‌سالان و مجربين مصروف اسلحه‌سازى و تهيه وسايل توليدى بودند[٧]
.

معلومات كمى در رابطه به مذهب دوره ماقبل‌التاريخ مردم افغانستان در نتيجه باستانشناسى بدست آمده است. اولين علايم و اشارات مذهبى در مرحله موسترين دوره سنگ قديم به مشاهده رسيده است. تحقيقات سال ۱۹۵٦ م كارلتون كون استاد پوهنتون پنسلوانيا در دره كور بدخشان نشان داد كه اولين علايم مذهبى در آن دره بوجود آمده است. مردمان ابتدايى افغانستان زن را احترام می‌گذاشتند و آنرا پرستش مى‏نمودند. مجسمه‌هاى كشف شده در سيد كلاه بنام مغ بانو[٨] و الهه حاصل خيزى كه بنام اناهيتا ياد شده است، شاهد اين مدعا است، بعضى از دانشمندان موجوديت مجسمه‌هاى مذكور را علامت نظام مادرسالارى توضيح و تهفيم نموده‌اند[۹].

با گذشت زمان، به تدريج انكشاف در همه عرصه‌هاى زندگى انسان‌هاى ابتدايى وسايل سنگى از شكل ابتدايى به سرحد صيقل انكشاف نموده انسان‌ها به خصوصيات حيوانات آشنايى حاصل نموده و به هلى نمودن حيوانات اقدام كرده‌اند. زرع نبات رايج گرديد «وسايل مشخص براى امور معين از فلزات بوجود آمد، مهارت انسانى در فعاليت هاى توليدى افزايش يافت و تعداد ديگر از اين قبيل انكشافات و تحولات سبب دگرگونى در وضع اقتصادى و اجتماعى، مذهبى و حتى سياسى انسان‌هايى كه در هزاره‌هاى سوم و دوم ق.م در افغانستان زيست داشتند گرديد و جامعه اشتراكى مضمحل گرديد»[۱٠].

رشد وسايل توليدى و نفوذ مالكيت خصوصى بر وسايل توليدى با روابط تجارتى و تبادله كالا‌ها بين جمعيت‌ها و افراد با جنگ‌هاى قبايلى و عمدتا تقسيم اجتماعى كار عوامل اساسى بودند كه زمينه را براى ظهور طبقات اجتماعى در آغاز عصر مفرح مهيا ساخت.

بعد از كشف وسايل فلزى خاصتا وسايل برونزى كه به اواخر هزاره سوم ق.م و اوايل دوم هزاره ق.م متعلق دانسته شده است، چنين نتيجه‌گيرى می‌شود كه وضع اجتماعى در كشورما از لحاظ ساختار و نظم خويش به حالت متفاوت از حالت قبلى رنگ گرفت. ازيادياد نفوس در جوامع، رشد وسايل توليدى و مالكيت خصوصى و تصرف زمين‌هاى وسيع زراعتى و تربيه حيوانات اهلى همه و همه نظم جديدى را بوجود آورد كه در جامعه شناسى آنرا نظم طبقاتى می‌گويند جامعه به دو طبقه (حاكم و محكوم) تقسيم گرديد ولى ناگفته نبايد گذاشت كه سيستم مسلط برده‌دارى كه غالبا بعد از اضمحلال جامعه اوليه در اروپاى غربى ظهور نموده است، در افغانستان به عين شيوه و همان شرايط ظهور ننموده است. جامعه طبقاتى گرديد ولى نظم معرفى شده برده‏دارى تيپ اروپاى غربى بوجود نيآمده است اين پروسه مطابق شرايط محيطى و محلى اين مرز و بوم شكل گرفت.

در متون تاريخى كه از جانب دانشمندان تاريخ سراغ شده است به وضاحت ديده می‌شود كه در جامعه اوليه اساس نظم اجتماعى طبقاتى ريشه گرفته است اسناد تاريخى عمدتا سرودهاى ويدى (ريگويدا، تهروويدا، ساماويدا و ويجورويدا) گذشته تاريخى مردمان و ساكنين اين سرزمين را به روشنى و وضاحت لازم بيان می‌دارند.

تا جایی‌كه به مورخين ارتباط ميگيرد، قديمترين اسناد تاريخى همانا سرودهاى ويدى است كه به وسيله مردم آريايى سرده شده است. آريايى‌ها در حدود ٢۵٠٠ ق.م يك جمعيت بزرگ انسانان سفيد پوست در سرزمين كه آريانا ويجه نام داشت، به‌سر می‌بردند. چون تعداد آن‌ها زياد گشت به مهاجرت بطرف جنوب دريا آمو و جنوب هندوكش پرداختند. از درياى سند عبور نموده و به ساحه وسيع هند رسيدند. اين مطلب در چار كتاب ويدا منعكس گرديده است[۱۱].

حال به‌طور مختصر مدنيت‌هاى قديم افغانستان را معرفى می‌نمايم:


الف - مدنيت ويدى:

اولين مدنيت اين سرزمين كه در تاريخ ثبت شده، بنام مدنيت ويدى ناميده ميشود كه در حدود ۱۴٠٠ ق.م وجود داشت با سرده‌هاى ويدى دوره تاريخ آريايى‌ها، آغاز ميشود در كتاب‌هاى چهارگانه ويدا نام‌هاى برخى از قبايل بزرگ مانند: پكتها (پشتون) الينا (مردم شمال لغمان و نورستان و يا سرود‌هاى درياها در ريگ ويدا كه از سند هو (سند) كوبها (كابل) هره‌ويتى (دهراوت) وغيره ذكر گرديده است. سرودهاى ويدى شاها يك مدنيت بزرگ است، كه با داشتن ادبيات ويدى آنرا می‌توان درك نمود[۱٢].

مردم آريايى‌ها كه از آريانا ويجه نه به قول دانشمندان تاريخ در وادى‌هاى شمال آمو يا سرزمين پامير يا حوالى خوارزم كنار درياچه خزر بوده است[۱٣]. به صفحات شمال و جنوب هندوكش ساكن شدند. حيات شعبانى و كوچى داشتند. در نتيجه تحقيقات باستانشناسى در سمرقند كه در سال ۱۹٣۹م، صورت گرفت تصوير هيكل روى ظروف گلى كشف گرديد كه آنرا تصوير يك شاه قديم آريايى گيومرث (گومرو) يا گوپت شاه می‌دانند كه نيمه انسان و نيمه از گاو را تمثيل می‌نمايد و در اوستا او را پادشاه يا شبانان خوانده‌اند. از مطلب فوق چنين بر مى‏آيد كه در جمعيت‌هاى شبانى و كوچى نيز وجود داشت[۱۴]. خانواده كولا (كهول در زبان پشتو) اساس زندگى ايشان بوده كه از آن عشاير بوجود مى‏آمد و رئيس بنام (پتى) داشت و هنگامی‌كه چند كولا با هم كجا می‌شدند گرامه ويا وسيه را تشكيل می‌دادند. و مسكن شاهى را «پور» می‌گفتند و اينگونه كلمات تا هنوز در تسميه نام‌هاى اعلام و اماكن مشهود است، مانند: بگرام، ميرويس، شيرپور وغيره[۱۵].

در رابطه به وضح سياسى جمعيت‌هاى آريايى سرودهاى ويدى يگانه منبع مطمين و قابل اعتماد به‌شمار می‌رود. در جمعيت‌هاى آريايى اساس شاهى حكمروايى داشت و بالترتيب در پايان ترين حلقه اتنيكى كه عبارت از خانواده بود و در رأس آن پدر (پاتى) قرار داشت در رأس عشيره (گوتراپاتى ملك قبيله (گرام پاتى) رئيس قريه (ويس پاتى) و شاه را بنام (راجان) ياد می‌نمودند و همه آرياى‌ها بالترتيب از مقام پدر و رئيس خانواده الى مقام شاه (راجان) احترام مى‌گذاشتند تا جائيكه سرود‌هاى ويدى معلوم گرديده شاه و نظام سلطنتى خواست آن جمعيت‌ها بوده و مقام شاهى يست انتخابى بود[۱٦].

وضـع اجتماعى آرياييان در مدنيت ويدى را ميتوان عمدتا از دو بخش سرودهاى درك نمود. اول اينكه «سرودهاى مجهول» ويدى كه اكثرا محققين آنرا آنرا سرودهاى بخدى و يا شمال هندوكش می‌نامند كه از آن سرود‌ها چيزى باقى نمانده است. ولى از پخته‌گى يرود‌هاى معلوم ويدى كه در جنوب هندوكش سروده شده و از آن كتب چهارگانه مشهور باقى مانده است می‌توان برداشت‌هاى ذيل را به‌دست آورد:

    اول - اينكه آريايى‌ها صاحب زبان و اديبات غنى بودند كه مفاهيم فلسفى اجتماعى و اتنيكى در آن افاده‌هاى خاصى داشتند.

    دوم - اينكه مناسبات معين ايجاد فاميل و خانواده وجود داشت.

    سوم - اينكه داراى عقيده مذهب واخلاق اجتماعى و نصايح دقيق بودند كه حفظ نظم اجتماعى و احترام به مقامات و درجه‌هاى معنوى و روحانى اشخاص مذهبى را تأمين مينمود.

مقام ارزش زن در مدنيت ويدى معين بود، گرچه اشخاصيكه در خانواده‏اش فرزند (پسر) تولد نمی‏گرديد، آنرا فقى و نادار می‌شمردند ولى اين مطلب به اين معنى نبود كه آن‌ها به زن حرمت و احترام نمى گذاشتند، صرف به‌منظور در امور توليدى و دفاعى مردان و فرزندان (پسران) شان همكارى مينمودند، لهذا تولد پسر را در خانواده‏اش خوشبختى ميدانستند در حاليكه براى دختران نيز زمينه بهتر رشد و انكشاف همه جانبه وجود داشت. در ريگويدا به تعداد زياد از سرورد‌هاى شاعران زن عصر ويدى ثبت شده است كه از لطافت و صنعت خاصى هنرى برخوردار بودند. شهزاده خانم گوشاه كه يكى از شاعران مشهور عرصه ويدى است اشعار او در سرود (۱۱٧) كتاب ويدا آمده است. (لوپامودرا) شاعر زن ديگر است كه اشعار او در كتاب اول ريگويدا در سرود‌هاى (٣٠) و (۴٠) ثبت شده است. كه مطلب فوق اساساً احترام به زن و مقام آن را می‌رساند[۱٧].

مورخين عقيده دارند كه نظم معين اقتصادى در ميان مردمان آريايى وجود داشت اين مردمان احتياجات اساسى خويش را در طريق زراعت و مالدارى مرفوع ميساختند ولى در پهلوى آن مبادله و تجارت نيز شغل فرعى مردمان عصر ويدى محسوب شده است و احد تبادله كالاها در عصر گاو بوده كه آن را در بازار‌ها بنام (پسو) ياد می‌نمودند.[۱٨] كه پيسه (واحد پولى) هم از آن آماده است[۱۹].


ب - مدنيت اوستايى:

در تاريخ قديم افغانستان مدنيت اوستايى مقام خاص و مهمى را دارا ميباشد، كه علت آن در دو مسئله اساسى نهفته است. اول اينكه مدنيت مذكور توسط مردمان قديم اين سرزمين باستانى (بخدى) اساس گذاشته شده و به معراج رسيده است. دوم اينكه اوستا كتاب مقدس آن زمان سند دقيق و معتبر در رابطه به شناخت افغانستان قديم می‌باشد.

در حدود ۱٢٠٠ ق.م مدنيت اوستايى كه از لحاظ محتوى با مدنيت ويدى تفاوت داشت، در سرزمين افغانستان شكوفان گشت. اين مدنيت را به اين منظور مدنيت اوستايى گفته‏اند كه منبع اساسى معلومات پيرامون اوضاع سياسى، اقتصادى و اجتماعى جامعه آن زمان از كتاب اوستا حاصل و بيان ميگرديد. باوجوداينكه در طول زمان متن كامل اوستا به‌دست ما نرسيده است، ولى باز هم حداكثر مطالب و موضوعات مندرج در بخش‌هاى باقيمانده كتاب اوستا بيانگر وضع كلى آن جوامع شمرده می‌شود[٢٠].

اوستا صرف كتاب مقدس مذهبى و دينى نبود، بلكه ناظم امور اقتصادى و وضع سياسى نيز بود. و اين كيفيت ارزش اجتماعى آن را بيشتر ساخته است و در عين حال نمايندگى از ارتقاى سطح عقلى و ذهنى آن مردمانى ميكند كه در ميان آنان بوجود آمده است. اوستا منحيث يك منبع تاريخى، به گذشته دورى نظر دارد كه هنوز مردم افغانستان پول را نمى شناختند، تبادله جنس به جنس بود، خط و كتابت نداشتند، ولى شهرها را ايجاد نموده بودند. در مدنيت اوستايى طبقاتى سه گانه اجتماعى (روحانيون، نظاميان و دهقانان) وجود داشت، مردم ده‏نيشين شده بود زراعت و باغدارى پيشه اصلى آن‌ها بوده و در پهلوى آن به مالدارى نيز مصروف بودند و وسايل و ابزار كار فلزى (برونز) را استعمال مى‌نمودند.

زردشت بحيث پيشواى اين مدنيت نصايح جديد اجتماعى را در سروده‌هاى خويش تبليغ كرده‏است. در يكى از سروده‌هاى زردشت چنين آمده‏‌است «از تو می‌پرسم اى آهورامزد چه چيزى است سزاى آن كسيكه از براى سلطنت بدكنشى دورغ پرستى در كار كوشش است. آن بدكنشى كه جز از آزار كردن به ستوران، كارگران و دهقان كارى ديگرى از او ساخته نشود. هر چند از دهقان به او آزار نميرسد.

هيچ يك از شما نبايد كه به سخنان و حكم دورغ پرست گوش دهيد. زيرا كه او خانمان و شهر و ده را دچار احتياج و فسا سازد، پس با سلاح او را از خود تان برانيد»[٢۱].

در دوره مدنيت اوستايى كه از ۱٢٠٠ ق.م آغاز شده نخستين‌بار نظام شاهى در بخدى بوجود آمده است. در اين رابطه در اوستا آمده است. «يمه به امر اهورامزدا يك (واره) را ساخت كه طول و عرض آن اندازه يك اسپرس (ميدان اسپ دوانى) بود، و در آن جانوران مانند: گوسفند، گاو، سگ، مرغان وغيره را نگاه داشت و جاى آب را هم به درازى يك‌هانه (ميل) كند و در آن واره بازارها، گذرها و خانه‌ها را به ترتيب مخصوص ساخت‏ ولى مردمان عليل و دورغگو بدخو و پيس و ديوانه را در آن شهر جاى نداد.[٢٢].

اولين پهلوان اوستايى با ديوها مى‌جنگيد و بر آن حكمروايى داشت هوشنكه (از اخلاف كيومرث) ملقب به پره ذاته (پيشدادى) بود. و به نخستين قانون گذار شهر بخدى معروف است. بعد از آن تهمورث، شاه هفت كشور كه به ازينه ونت (مسلح) ملقب بود بقدرت رسيده است. به قول كرستين سيسن بعد از تهمورث برادرش جمشيد تاج شاهى آن سرزمين را عهده دار گرديده است. از دوران مدنيت اوستايى به استناد شاهنامه فردوسى داستان كاوه آهنگر از شهرت زياد برخوردار است، مرد آهنگر به‌نام كاوك (كاوه) چرم آهنگرى خود را به‌طورى درفش بر سر نيزه پست خلايق را به دور خويش فراهم آورده و بر اژى دهاكه برخاستند، و برخلاف ستمگرى او طغيان كردند. درفش كاويان بعدها سمبول پيروزى مردم آريايى گشت[٢٣].

خاندان كاوى سلاله ديگر اساطيرى تاريخ افغانستان می‏باشد كه در بلخ قديم و اطراف افغانستان كنونى حكمروايى داشتند. خاندان مذكور در شاهنامه كيانى نيز گفته‌اند. به استناد اوستا نخستين شاه اين خاندان كواته نام داشت كه كى‏قباد نيز ناميده شده است، كه به درخواست رستم پهلوان سيستانى در كوه‏البرز (در جنوب بلخ) بر تخت نشست و پانزده سال حكم راند. بعد از آن پسر كى‏قباد كوى اوسن يا كيكاوس برتخت نشست و با عناصر اجنبى جنگيد و بر آن‌ها غالب آمد. و كيكاوس وزير دانا به‌نام اوسنر داشت كه در اوستا بنام پورو - جيره ياد شده است. بعد از كيكاوس سياورشن (سيانر) كه يكى از مقتدرترين شاهان اين خاندان بوده، به قدرت رسيد در ادبيات پهلوى و درى شاه مذكور را سياه‏وحش (سياوش) ناميده‏اند اين شخص در جنگ روياروى با تورانی‌ها از بين رفت. به تعقيب سياوش پسر او كه به‌نام كيخسرو ياد شده‏است به قدرت رسيده كه در مقابل تورانی‌ها به‌منظور خونخواهى پدر خود جنگيد و افرآسياب و برادرش را به زنجير كشيد و از بين برد[٢۴].

بعد از خاندان كيانى سلاله ديگرى اساطيرى كه در آخر اسم هر شاه اين خاندان كلمه اسپ آمده است و در تاريخ بنام خاندان اسپه شهرت دارد به قدرت رسيدند. اولين شخصى كه به قدرت رسيد به‌نام لهر اسپ يا ايوروت اسپه به قول فردوسى به‌تاريخ ۱٦ ميزان بر تخت شاهى جلوس نمود. نامبرده از بخدى به نوبهار بلخ آمد و به وسيله يكى از تورانيان كشته شد. شخص بلند همت و پير و زردشت بود و گويند كه زردشت ۱٢ هزار نسخه كتاب خود را به طلا نوشته و به معبد (آتشكده) وهران نهاد كه اين معبد را اسفنديار در بلخ بامى بنا كرد. كه به گشتاسب منسوب است، پس از اسفنديار شاهان ديگرى نيز از اين سلاله ذكر گرديده‏است مانند بهمن اسفنديار داراب فرزند هما وغيره كه در داستان‌هاى آن‌ها در مناطق هلمند و اطراف آن بعضا سروده مى‏شود.

خلاصه اينكه تمدن اوستايى يكى از مدنيت‌هاى پيش قديم آسياى ميانه مى‏باشد كه صبغه خاصى افغانى داشته و تأثيرات محسوس و قابل لمس را از مدنيت‌هاى جهان كهن اخذ ننموده است و از افتخارات مردمان اين مرز و بوم شناخته شده است[٢۵].


[] افغانستان قديم و سلطه بيگانگان

الف - هخامنشى‌ها:

در ميان شش قبيله پارسى يكى در «پارساگاد» بود كه رئيسى بنام هخامنشى (٧٠٠ - ٦٧۵ ق.م) داشت واز نسل او پادشاهانى به قدرت رسيده كه در تاريخ بنام هخامنشى‌ها ياد گرديده است.[٢٦] شخصى بنام كوروش، به سلطنت مادها كه عمدتا در قسمت‌هاى غربى ايران حكمروايى داشت سقوط داده و در سال ۵۵۹ ق.م اساس امپراطورى هخامنشى‌ها را گذاشت[٢٧].

كوروش متقدرترين شاه هخامنشى‌ها در قرن ششم ق.م دولت ماد را سقوط داده و در سال ۵۴۵ ق.م متوجه افغانستان گرديد گرچه در اين سال‌ها دولت متمركز وقوى در افغانستان وجود نداشت ولى باز هم مقاومت‌هاى زيادى از جانب حكمرانان محلى در برابر هخامنشى صورت گرفت و اين جنگ‌ها عمدتاً تا سال‌هاى ۵٣۹ ق.م به شدت دوام نمود كه بالاخره در يكى از اين جنگ‌ها كورش در سال ۵٢۹ ق.م كشته شده پسر كوروش (كامبوزيا) بعد از شكست فرعون ٢٦ مصر در سال ۵٢۵ ق.م متوجه باختر گرديد والى حوزه سند پيش رفت. هخامنشى‌ها باوجود اينكه باختر و متصرفات آن را بعد از جنگ‌هاى متواتر شديدى تحت تصرف خود داشتند، باز هم به آن تناسب كه به قلمرو غربى توجه داشتند به طرف شرق توجه نمى‏كردند. از همين جهت بود كه والى‌هاى محلى آهسته آهسته نفوذ خويش را زيادتر مى‏ساختند و آزادى نسبتا محل را حاصل نموده بودند تا اينكه در سال (٣٣٠ - ٣٣٣) ق.م داريوش سوم از جانب اسكندرمقدونى شكست خورد و به طرف باختر فرار كرد و در باختر از جانب بسوس كشته شد[٢٨].


ب ـ يونانى‌ها:

اسكندرمقدنى كه خودش را طرف پدر منسوب هيراكليس رب‏النوع قوت و از طرف مادر ايشل قهرمان افسانوى يونانى ميدانست در سال ٣٣٠ ق.م از ايران به‌سوى افغانستان كه فاقد اداره مركزى بود، حركت نمود. اسكندر در افغانستان برخلاف انتظارش با مقاومت‌هاى شديد مردم كشور ما مواجه شد و مدت چهار سال در تسخير افغانستان با قبول زحمات و جنگ‌هاى بسيارى مصروف مانده تا بالاخره توانست از طوس و هرات به قندهار و كابل و به بلخ و ماوراءلنهر برسد اسكندر كه با بطليموس همراه بود در مناطق شرقى افغانستان در يكى از جنگ‌ها زخم شديد برداشت.

بعد از مرگ اسكندر در ۱٢ حوت ٣٢٣ ق.م ولايات چهارگانه باختر در تحت والى يونانى كه در شام مركز آن بود، قرار داشت. والى شام كه سيلكوش نام داشت در سال ٣٠۵ ق.م از راه ايران به افغانستان آمد. و از طريق سند به‌منظور رفع هجوم هندى‌ها كه تحت رهبرى چندراگرپتا متوجه افغانستان بود، گذشت. والى كارى را از پيش برده نتوانست در اين زمان كدام عمل جدى و مثمر در افغانستان صورت نگرفته است و صرف زمينه بويزم به افغانستان مساعد گرديده است. بالاخره در سال ٢۴۹ ق.م توسط ديودوتس اول استقلال دولت يونان ـ باخترى اعلان گرديد[٢۹] و با اين ترتيب سلطه بيگانگان خاتمه يافت.


[] دولت‌هاى مستقل يونان - باخترى

ديودوتس اول از جانب انتيوكوش بحيث والى باختر توظيف گرديد، ولى او استقلال باختر و سغديانه را اعلان نمود. در سال ٢۴۵-٢٣٠ ق.م ديودوتس دوم جانشين ديودوتس اول گرديد و با دولت تازه به استقلال رسيده اشكانيان روابط دوستانه را برقرار نمود. زيرا هر دو دولت جديد بر ضد سيلوس‌هاى شام بود. ايوتيديم، مقتدرترين شاه يونان با خترى بود كه در سال ٢٢٧ ق.م هجوم انيتوكوش سوم شامى را دفع و به مصالحه و مدارا عقب زد و قسمت‌هاى جنوب هندوكش را بدون جنگ از سلطه دولت هندى آزاد ساخت و در قسمت‌هاى غربى تا طوس پيشرفت. كاشغرستان و بلوچستان را نيز به افغانستان ملحق ساخت. در همين دوره بود كه باختر نام «هزارشهر» را در جهان آنروز كسب نمود روابط تجارتى، پيشه‌هاى متنوع، مالدار، آبيارى و راه‌هاى تجارتى، انكشاف يافت. اداره افغانستان آن زمان به وسيله والياى كه غالبا شهزادگان بوده، صورت ميگرفت و ايوتيديم بنام خودش سكه زد كه سكه‌هاى طلايى و نقره‏يى آن دوره در موزيم ملى افغانستان تا هنوز حفظ شده است. در آن زمان دمتروس ٢٠٠ - ۱٦٠ ق.م تا سند و نزديك پنجاب پيشروى كرد وبه وسيله جنرال نامدار خويش (مناندر) هندوستان شمالى را تا كناره‌هاى گنگا تسخير نمود كه سرحدات باختر از دشت‌هاى ايران موجوده الى حوزه گنگا و از حوزه سيحون و جيحون تا بحر هند كشيده شده بود فتوحات شاهان دوره يونان باخترى الى سال‌هاى ۱٧۵ ق.م ادامه داشت و بعدا ايوكراتيد به قدرت رسيد كه در زمان او والی‌هاى مقرر شده در هندوستان آزادى خويش را اعلان نمود و در آنجا دولت جداگانه تشكيل گرديد.[٣٠]

از اين زمان به بعد سقوط دولت و امپراطورى يونان باخترى آغاز گرديد. اشكانيان از يك طرف و مهاجرين قبايل ستى از جانب ديگر پروسه از بين بردن و سقوط دولت‌هاى مستقل يونان - باخترى را مساعد ساخت و بالاخره دولت يونان باخترى در سال ۱٣۵ ق.م مركز خويش را از بلخ به كاپيسا، انتقال نمود. مساله تاجايى رسيد كه در سال تقريبا ٧٠ ق.م شاخه قبايل ستى بنام يوچى‌ها به همكارى تخاريان مركز دولت يونان باختر (بلخ) را تصرف نموده و اساس امپراطورى جديدى را گذاشتند[٣۱].

همزمان با هجوم اسكندر با عساكر فاتح يونانى هنرمندان دانشمندان اهل پيشه نيز به سرزمين افغانستان آمدند و آثارى ايجاد كردند كه در آميزش با فرهنگ ما صبغه افغانى يافت. بنابرين مورخين و دانشمندان دولت‌هاى مستقل يونان - باخترى را افتخارات تاريخى اجداد مردمان اين سرزمين محسوب نموده‌اند كه حقايق عينى و شواهد كافى نيز در اين زمينه وجود دارد[٣٢].


[] كوشانيان

در اواخر قرن اول ق.م قبايل يوچى با همكارى تخاريان بلخ را تصرف نموده و اساس امپراطورى جديدى كه كاملاً صبغه افغانى داشت بوجود آوردند. خانواده اول كوشانيان كه به نام فيسس‌ها ياد ميشد به قدرت رسيدند. كجولا كد فيسس و پسراو، ويما كد فيسس از شاهان مقتدر بودند كه چهار ولايت برزگ را باهم متحد ساختند و آهسته آهسته وسعت دادند. خانواده دوم كوشانى كه بزرگترين و مقتدرترين شاهان آن كنشكا كبير، هووديشكا و بالاخره آخرين شاه اين خاندان (۱٨٢-٢٢٠ ق.م) راستوديوا بودند، كه اين سلاله در تاريخ افغانستان مقام با ارزش و نام بزرگى دارند[٣٣].

در زمان كوشانيان افغانستان يك مركز عمده فرهنگ و تهذيب بود. دولت مركزى قوى داشت روابط تجارتى را با تمام دول بزرگ آن زمان برقرار نموده بود.[٣۴] به قول توين‏بى مورخ مشهور انگليسى « افغانستان دايره جذب و انشعاب است و مدنتيهايى در اين سرزمين از تأثير آفاق خارجى به ميان آمده و باز از اين دايره به خارج افق اشعه پاشى كرده است. در بسيارى از دوره‌هاى تاريخ قديم، افغانستان نقش محور عراده را بازى نموده‏است و بازوهاى اين چرخ راه‌هاى كاروان روبود كه در اينجا به چهار كرد افق چه به طرف سواحل بحيره روم و چه به سرزمين‌هاى شرقى منشعب می‌گرديد.»[٣۵].

مدارا و تسامح در پذيرفتن كيش وآئين، يكى از خصايص عصر كوشانى‌ها است و ما بر سنگ نبشته‌هاى اين دوره كه به معنى اعم از قرن دوم ق.م آغاز و تا قرن هشتم ميلادى در مدت يك هزار سال دوام دارد، تصاوير و نام‌هاى ارباب الانواع مختلف هندى، ايرانى، يونانى، رومى و آريايى را می‌بينيم و يا بر كتيبه‌هاى باقى مانده از عناصر منقور ميابيم كه عدد آنرا تا ٣٣ نشان داده‌اند.[٣٦].

در زمان امپراطورى كوشانى علماى مذهبى، دانشمندان هنرمندان قابل احترام و مقرب دربار بودند[٣٧]. معمارى و هيكل تراشى مدرسه صنعتى كريكو - بوديك بود، و انواع هنر‌ها آنقدر در افغانستان شگوفان گشت كه تا هنوز مجسمه‌هاى حيرت انگيز باميان جلب توجه علاقمندان و سياحان را به‌خود معطوف نموده است[٣٨]. سيستم سوپه‌سازى در معابد در زمان كوشانيان از اين سرزمين افغانستان داراى مدنيت شگوفان بود، كه آثار آن تا هنوز باقى مانده است.[٣۹].


[] يفتليان

اخلاف كنشكا تا حدود ٢٢۵ م حكمروايى كردند و آيين بودايى در اين دوران به اوج خويش رسيد. بعد از آن امپراطورى كوشانى در ميان امراى محلى تقسيم واداره می‌شد و بعضاً از جانب ساسانيان مورد حمله قرار می‌گرفت كه قسمت‌هاى افغانستان را جز متصرفات امپراطورى خويش می‌ساختند و يا از طرف شرق گوپتاهاى هندى باين سرزمين حمله‌ور می‌شدند، قسمت‌هايى از خاك اين مرزبوم را متصرف می‌شدند.

در حدود ۴٢۵ - م قبايلى آياريى نژاديكه چينانيان آن‌ها را بى-تى-لى دو، يونانى‌ها و رومى‌ها افتاليت‌ها ياخيونيت در زبان‌هاى عربى، درى و پهلوى به‌نام‌هاى هيتال، هياطل يا هياطله ياد شده است، اساس امپراطورى جديد افغانى يفتليان را گذاشتند. يفتليان مانند كوشانيان، ساك‌ها و كيداريان مردم بومى اين سرزمين در اميختند و صبغه خاص افغانى را كسب نمودند كه چهره‌هاى آن‌ها عينا به مانند جوانان غلجى و ابدالى بينى‌هاى كشيده و قد بلند داشتند.

يفتليان يكبار ديگر سرزمين افغانستان را مجددا احيا نموده از مرو تا كشمير سلطه داشتند. خاقان يفتلى در سال ۴٢٧ م به بهرام گور پادشاه ساسانى تصادم نمود كه در اين جنگ شكست خورد و تاج او را بهرام گور به آتشكده آزربايجان تحفه داد. مركز اين سلاله در زابل بود و مشهورترين پادشاهان سلاله مذكور عبارت انداز: اخشوان هپتالى، تورمنه، مهراكولا بوده كه بعد از مهراكولا خاصتا در زمان انوشيروان ۵٦٨ م قدرت شاهان مذكور روبه انحطاط گذاشته است. مسكوكاتی‌كه ازهده، كابل، غوربند و ساير مناطق كشور كشف گرديده، تسلط نهايت جدى سرتاسرى را نشان می‌دهد. از لحاظ مذهبى معلوم می‌شود كه آن‌ها آئين بودايى را نه پذيرفته و بخاطر همين علت بود كه اكثر معابد دين بودايى را ويران و از بين بردند[۴٠] از تاريخ آخرين شاه يفتليان الى ظهور اسلام خانواده‌هاى كوچك و محلى به قدرت رسيده‌اند و در حدود سنه ٢۴ هـ.ق اعراب توانستند قسمت‌هاى زيادى از خاك افغانستان امروز را تصرف نمايند.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- يو. و. كانكوفسكى، تاريخ افغانستان، مسكو ۱۹٨٢، ص ٦
[٢]- مير غلام‌محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ، كابل ۱٣۴٦، و ص ٣٣
[٣]- ۱٢ ـ ص ۱٦
[۴]- ۱ ـ ص ۱۴
[۵]- ۱ ـ ص ٨
[٦]- ۹ ـ ص ۵۹
[٧]- ۱٦ - ص ٨
[٨]- ۹ ـ ص ۱۱٣
[۹]- ۱٦ ـ ص ٨
[۱٠]- ۴ - ص ٦۴
[۱۱]- ٦ - ص ۱۴
[۱٢]- ٦ ص ٦۴
[۱٣]- ٦ ص ٧، ٨
[۱۴]- ۱٣ ص ۱٣٣
[۱۵]- ٧ - ص ۹
[۱٦]- ۱٢ ص ۱۴٦
[۱٧]- ٦ - ص ٢٨
[۱٨]- ۱٣ - ۱۱۴۹
[۱۹]- ٦ ص ۱۱
[٢٠]- ٦ - ص ۱۱
[٢۱]- ۱۱ ص - ٣٨
[٢٢]- ٦ ص ۱۴
[٢٣]- ٦ - ص ۱۹
[٢۴]- ٦ - ص ٢۱
[٢۵]- ۱۱ - ص ۱۴
[٢٦]- ۴ ـ ص ٣٢
[٢٧]- ٦ ـ ٢۴
[٢٨]- ۱۱ - ص ۴
[٢۹]- ۱۱ـ ص ۴٦
[٣٠]- ۱۱ - ص ۴۵
[٣۱]- ۵ - ص ٣
[٣٢]- ٢ - ص ٨
[٣٣]- ۵ - ۱٢
[٣۴]- ٣ - ص ۴
[٣۵]- ٨ - ص ۱٣
[٣٦]- ٧ - ص ۱
[٣٧]- ۱٠ ص ۴٣
[٣٨]- ٢ - ص ۱٦
[٣۹]- ۱۵ - ص ٢٦
[۴٠]- ٦ - ص ٧۹



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

۱- بابايف، اكتم، غلام‌احمد واك و محمدرسول باورى، باستان‌شناسى افغانستان، پوهنتون كابل سال ۱٣٦٣.
٢- بابايف، اكتم و محمدرسول باورى، امپراطورى كوشانيان، اجتماعى علوم، شماره دوم سال ۱٣٦۱.
٣- باورى، محمدرسول، تجارت قديم افغانستان، اجتماعى علوم، شماره دوم سال ۱٣٦٣.
۴- باورى، محمدرسول، كمون اوليه در افغانستان (كابل، پوهنتون كابل) تيزس ماسترى سال ۱٣٦۵.
۵- پورى، ب.ن. هند تحت تسلط كوشانيان. مترجم ضمير صافى، كابل - مطبعه دولتى سال ۱٣٦۱.
٦- حبيبى، عبدالحى، تاريخ مختصر افغانستان، جلداول، كابل - مطبعه دولتى، سال ۱٣۴٦.
٧- حبيبى، عبدالحى، برخى از يزدان كوشانى، تحقيقات كوشانى شماره اول، سال ۱٣۵۹.
٨- راولند، بنجامن، هنر قديم افغانستان، مترجم كهزاد، كابل - مطبعه پوهنه، سال ۱٣۴٦.
۹- شينو، منديگك مترجم يوسفزى باستان‌شناسى افغانستان. شماره دوم سال ۱٣٦۱.
۱٠- ضميرصافى، تاريخ قديم افغانستان (كابل - پوهنتون كابل) سال ۱٣٦٣.
۱۱- غبار، غلام‌محمد، افغانستان در مسير تاريخ (كابل – مطبعه دولتى) سال ۱٣۴٦.
۱٢- كهزاد، احمدعلى، افغانستان تاريخ قديم افغانستان (كابل - مطبعه دولتى) سال ۱٣۴٦.
۱٣- كهزاد، احمدعلى، افغانستان در پرتو تاريخ (كابل – مطبعه دولتى) ۱٣۴٦.
۱۴- مسون واديم، آبدات باستانى افغانستان، مترجم حدران (كابل - مطبعه پوهنتون). سال ۱٣٦۱.
۱۵- يوسف زى، محمدظاهر «بررسى عصر سنگ افغانستان» باستان‌شناسى افغانستان. شماره اول سال ۱٣٦۱.
۱٦- كانكوفسكى. يو. و. تاريخ افغانستان (به زبان روسى). مسكو سال ۱۹٨٦.