دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

در جست‌وجوی منشا دين

از: ميرچا الياده؛ برگردان از: علی‌رضا اسماعيل‌پور[۱]

در جست‌وجوی منشا دين

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


ميرچا الياده در اين مقاله به‌بررسی دورانی می‌پردازد که در آن محققان در پی کشف صورت اوليه باورهای دينی بشر، به خلق آثار و نظريات گوناگون پرداختند. اين کوشش‌ها که از دوره رنساس آغاز شد، به‌نوعی ناشی از تمايل به‌جبران خلائی بود که پس از پايان قرون وسطی در حيطه معنويات بشری به‌وجود آمد. او هم‌چنين درباره جنبش‌های شبه دينی‌ای بحث می‌کند که در قرن نوزدهم و بيستم برای تأمين نياز معنوی بشر در دوران مدرن به‌وجود آمدند. نويسنده در ضمن اين بررسی، روند شکل‌گيری رشته تاريخ اديان را نيز مدنظر قرار می‌دهد و به‌شرح نقش دانشمندان اين رشته در قبال موضوع «دين نخستين بشر» می‌پردازد. هر چند الياده به‌نقد تجربه‌گرايی يا نسبيت‌گرايی برخی مکاتب تاريخ‌گرا و جامعه‌شناسانه روز می‌پردازد، اما معتقد است يک پرسش درست می‌تواند می‌تواند حياتی تازه به‌علم تاريخ اديان ببخشد.


[] در جست‌وجوی منشا دين[٢]

ضرب‌المثلی فرانسوی می‌‌گويد: «تنها نکات جزئی‌اند که واقعأ مهم اند». نمی‌خواهم بگويم که اين جمله هميشه درست است، اما نمونه‌هايی در تاريخ فرهنگ وجود دارد که در آن‌ها نکات جزئی به‌نحوی غير منتظره روشنگرند. آغاز اومانيسم ايتاليايی در فلورانس را بررسی کنيم. چنان‌که مشهود است، مارزيليو فيچينو[٣] آکادمی افلاطونی را (در زمان خود و در فلورانس) بنيان نهاد و مکالمات افلاطون را به‌علاوه بعضی آثار و تفاسير نوافلاطونی به لاتين ترجمه کرد. اما نکته‌ای در کار است که معمولاً از نظر دور می‌ماند: کوزيمو دمديچی[۴] سياستمدار ايتاليايی فيچينو را به‌کار ترجمه‌ی دست نوشته‌هايی از افلاطون و فلوطين که خود در طی سال‌ها گردآورده بود، گماشت؛ اما در حدود سال ١۴٦٠، کوزيمو نسخه‌ای خطی از کورپوس هرمتيکوم Corpus hermeticum - که بعد‌ها مجموعه آثار هرمسی ناميده شد - خريداری کرد و از فيچينو خواست که آن را فوراً به لاتين برگرداند. در اين زمان فيچينو هنوز ترجمه خود از آثار افلاطون را آغاز نکرده بود؛ با اين همه مکالمات را کنار گذاشت و شتابان خود را وقف ترجمه پوی مندرس[۵] (= شبان انسان‌ها) و ديگر رساله‌های هرمسی کرد، چنان‌که ظرف چند ماه توانست آن‌ها را به‌پايان ببرد. کار اين ترجمه‌ها در ١۴٦٣، يک سال پيش از مرگ کوزيمو، تمام شده بود. بنابراين مجموعه آثار هرمسی نخستين متن يونانی‌ای بود که به‌دست مارزيليو فيچينو ترجمه و منتشر شد، و تازه پس از آن بود که او کار بر روی آثار افلاطون را آغاز کرد.[٦]

اين نکته جزئی مهم است و وجهی از رنسانس ايتاليايی را که مورخان نسل گذشته ناديده انگاشته بودند يا دست کم ازآن غفلت کرده بودند، روشن می‌سازد. هم کوزيمو و هم فيچينو از کشف يک وحی نخستين که در آثار هرمسی نمايان شده بود، هيجان‌زده بودند؛ و البته آنان دليلی برای ترديد در اين مطلب نداشتند که مجموعه آثار هرمسی همان سخنان هرمس مصری است؛ کهن‌ترين وحی موجود که مقدم بر وحی موسی بود، و منبع الهام فيثاغورس و افلاطون و مغان ايرانی.

گرچه فيچينو تقدس و صحت متون هرمسی را بزرگ می‌داشت، اما ترديد نداشت - و نمی‌توانست داشته باشد - که خود مسيحی معتقدی است. پيش از اين، در سده دوم ميلادی، لاکتانتيوس (Lactantius) مدافعه‌نويس مسيحی، هرمس تريس مگيستوس (Hermes Trismegistos = مثلث العظمه) را حکيمی الهام يافته از جانب خداوند دانسته بود و و گفته بود که برخی پيش گويی‌های هرمسی با تولد عيسی مسيح تحقق يافته‌اند. مارزيليو فيچينو نيز بر اين هماهنگی بين مکتب هرمسی و جادوگری هرمسی از يک سو، و مسيحيت از سوی ديگر مجدداً تأکيد کرد. پيکو دلا ميراندولا[٧] نيز که مشرب مغانی (Magia) و قبالا را تأييدی بر الوهيت مسيح می‌دانست، به‌همين اندازه صادق بود. پاپ الکساندر ششم نقاشی ديواری‌ای داشت پر از نقوش و نمادهای مصری - در واقع هرمسی - که بر ديوارهای ساختمان واتيکان کشيده شده بود! اين کار به علل زيبايی‌شناسانه يا برای تزيين انجام نشده بود، بلکه الکساندر ششم می‌خواست بدين وسيله حمايت خود را از سنت متعالی و سری مصری نشان دهد.

چنين علاقه فوق‌العاده‌ای به مکتب هرمسی بسيار معنادار است و پرده از اشتياق انسان دوره رنسانس به «وحی‌ای نخستين» بر می‌دارد که می‌توانست نه تنها موسی و قبالا، بلکه افلاطون، و پيش از آن‌ها، اديان رازآميز مصر و ايران را نيز شامل شود. هم‌چنين از ناخشنودی عميقی نسبت به الاهيات قرون وسطايی و تصورات قرون وسطا از انسان و کيهان خبر می‌دهد؛ واکنشی عليه آنچه می‌توان آن را «محلی» ناميد، يعنی مسيحيت کاملاً «غربی» و اشتياقی برای دينی جهانی، فراتاريخی و «اسطوره‌ای». مصر و مکتب هرمسی يعنی جادوگری مصری، تقريباً به‌مدت دو قرن متکلمان و فلاسفه بی‌شماری - اعم از مؤمنان و بی‌ايمانان يا همان ملحدان در خفا - را به‌خود مشغول داشت. اگر جوردانو برونو[٨] مشتاقانه کشفيات کپرنيک (copernicus) را مورد تحسين قرار می‌داد، از اين رو بود که نظريه خورشيد مرکزی را دارای معنای عميق دينی و جادويی تصور می‌کرد. او هنگامی که در انگلستان به‌سر می‌برد، بازگشت قريب‌الوقوع دين جادويی مصريان باستان را، چنان که در آسکلپيوس[۹] شرح شده است، پيش‌بينی کرد. برونو خود را برتر از کپرنيک حس می‌کرد، چرا که کپرنيک نظريه خود را تنها در مقام رياضيدان در می‌يافت، در حالی‌که برونو می‌توانست نمودار کپرنيکی را رمزی از اسرار الاهی تفسير کند.

رديابی تاريخ اين اسطوره مذهبی و فرهنگی، يعنی «وحی نخستين هرمسی»، تا زمان نابودی آن به‌دست دانشمند يونانی‌دان، اسحاق کازوبون[۱٠] در سال ١٦١۴ مطالعه دلکشی خواهد بود؛ اما آوردن تاريخ مبسوطی از اين اسطوره‌ی ماقبل مدرن ما را از بحث‌مان دور خواهد کرد. کافی است بگوييم اسحاق کازوبون با دلايل کاملاً زبان‌شناسانه اثبات کرد که کورپوس هرمتيکوم نه تنها «وحی نخستين» نيست، که مجموعه‌ای است از متون تقريباً متأخر - نه کهن‌تر از قرن دوم و سوم ميلادی - و بازگو کننده التقاطی از عقايد يونانی مآبانه و مسيحی.

طلوع و افول اين اعتقاد فوق‌العاده به‌وحی نخستين که جزء به جزء در رسالات معدودی آمده است، خبر از حادثه‌ای می‌داد. حتی می‌توان آن را طليعه آن چيزی دانست که در طول سه قرن بعد رخ داد. در واقع جست و جوی وحی در روزگار پيش از موسی، از بحران‌هايی خبر می‌داد (و در ادوار بعدی با آن‌ها همراه شد) که مسيحت غربی را به‌لرزه درآورد و سرانجام راه را برای جهان‌بينی‌های طبيعت‌گرايانه و پوزيتيويستی قرن نوزدهم هموار کرد. دلبستگی مفرط و مداوم به «مصرگرايی» و ديگر «امور رازآميز شرقی، در طی رنسانس» رشد آنچه را که امروزه علم اديان مقايسه‌ای ناميده می‌شود تقويت نکرد؛ بر عکس، پيامد مستقيم جد و جهدی که فيچينو، پيکو، برونو و کامپانلا (compaanella) در معارف هرمسی داشتند، فلسفه‌های طبيعت‌گرايانه متعدد و پيروزی علوم رياضی و طبيعی بود. در چشم‌انداز فلسفه و علوم جديد، مسيحيت يگانه دين آسمانی يا وحيانی نبود (اگر اصلا دينی «آسمانی» به‌حساب می‌آمد). و سرانجام در قرن نوزدهم مسيحيت و ديگر اديان شناخته شده را نه تنها بی‌اساس تلقی کردند، که آن‌ها را از نظر فرهنگی خطرناک هم دانستند، چرا که معمولاً مانع پيشرفت علم بودند. روشنفکران بر سر اين مطلب توافق جمعی داشتند که فلاسفه ناممکن بودن اثبات وجود خدا را ثابت کرده‌اند؛ به‌علاوه مدعی شدندکه علوم اثبات کرده‌اند انسان تنها از ماده ساخته شده است، يعنی چيزی به اسم «روح»، يعنی موجود غيرمادی جاويد و مستقل از جسم، وجود ندارد.

اکنون درخور توجه است که بگويم آغاز علم اديان تطبيقی در ميانه قرن نوزدهم و در اوج همين تبليغات ماده‌گرايانه و پوزيتيويستی روی داد. آگوست کنت (Augste Comte) اثر خود به‌نام پرسش و پاسخ پوزيتيويستی (Catechme positiviste) را در ١٨۵٢ و نظام سياست اثباتی (system de politigue positive) را بين سال‌های ١٨۵۵و ١٨۵٨ منتشر کرد. در سال ١٨۵۵ لودويک بوشنر[۱۱] کتاب نيرو و ماده ( kraft und stoffe) خود را نوشت و کوشيد اثبات کند که طبيعت عاری از غايب است، حيات خود به‌خود به‌وجود آمده است، و روح و ذهن کارکردهای طبيعی يا آلی (ارگانيک) بدن هستند. افزون بر اين، بوشنر ادعا کرد که ذهن نتيجه مجموع نيروی‌هايی است که در مغز به‌هم باز می‌پيوندند و آنچه ما آن را روح يا ذهن می‌ناميم به‌احتمال بسيار اثر «الکتريسيته عصبی» است. يک سال بعد، در ١٨۵٦، ماکس مولر (Max Muller) اثر خود به‌نام مقالاتی در اسطوره‌شناسی تطبيقی (Essays in Comparative Mythology) را منتشر کرد که می‌توان آن را اولين اثر مهم در حيطه علم اديان مقايسه‌ای دانست. سه سال بعد منشأ انواع (origin of species)داروين به‌ظهور رسيد و در ١٨٦٢ هربرت اسپنسر (Herbert Spencer) اصول نخستين (First Principles) خود را منتشر کرد. در اين اثر اسپنسر کوشيد تا بگويد که تکامل کيهان ناشی از دگرگونی اسرارآميزی در وضع ماده‌ی ازلی است، از حالت نامتعين به ناهمگنی تعين يافته.

اين کشفيات جديد، فرضيه‌ها، و نظريه‌ها - که توجه اهل علم را شديداً به‌خود جلب کرده بودند - به سرعت در بين عموم مردم نيز انتشار يافتند. يکی از پرفروش‌ترين آثار اين دوره کتاب ارنست هکل[۱٢] به‌نام تاريخ طبيعی آفرينش (Naturaliche Schopfungsgeschichte) بود. اين اثر که در سال ١٨٦٨ انتشار يافت، پيش از پايان قرن بيش از بيست بار به‌چاپ رسيد و به دوازده زبان ترجمه شد. بايد اعتراف کرد که هکل نه فيلسوفی مستعد بود و نه‌انديشمندی اصيل. او که ملهم از داروين بود، می‌انديشيد که نظريه تکامل شاهراهی است به‌سوی تصور مکانيکی از طبيعت. به‌نظر هکل نظريه تکامل تفاسير الاهياتی و غايت شناختی (Teleological) را منسوخ می‌کند و مبدأ موجودات زنده را - صرفاً بر حسب علل طبيعی - به آسانی قابل درک می‌سازد.

هنگامی که کتاب هکل با سرعتی ديوانه وار تجديد چاپ و ترجمه می‌شد و در زمانی که هربرت اسپنسر در حال تأليف اثر مبسوط خود، نظام فلسفه ترکيبی (System of Synthetic Philosophy)(١٨٦٠-۹٦)، بود، رشته جديد «تاريخ اديان» پيشرفت سريعی را طی می‌کرد. ماکس مولر در خطابه‌هايی در باب علم زبان (Lectures on the Science of Language) نظريه خود را درباره اسطوره‌شناسی خورشيدی در بين آريايی‌ها مطرح کرد؛ نظريه‌ای که بر اساس باور او به زاده شدن اسطوره‌ها از «بيماری زبان» بنا شده بود. در ١٨٧١ ادوارد تيلور[۱٣] فرهنگ بدوی (Primitive Culture) را منتشر کرد، تلاشی درخشان برای بازسازی مبدأ و تکامل تجربه‌ها و عقايد دينی. تيلور اولين مرحله دين را چيزی دانست که خود آن را جاندارپنداری (Animism) ناميد، يعنی اعتقاد به اين‌که طبيعت جاندار و در واقع دارای روح است. از درون جاندارپنداری چند خدايی سر برآورد و چند خدايی در نهايت در برابر يکتاپرستی عقب نشست. چنين بود رأی تيلور.

قصد ندارم که همه مقاطع مهم تاريخ مطالعه علمی اديان را در نيمه دوم قرن نوزدهم ذکر کنم. اما دمی درنگ کنيم و معنای اين هم زمانی بين جهان‌بينی‌های ماده‌گرا از يک سو، و علاقه روزافزون به اشکال شرقی و باستانی دين از سوی ديگر را بررسی کنيم. می‌توان گفت که جست‌وجوی مشتاقانه مبادی زندگی و ذهن، شيفتگی به «اسرار طبيعت»، تمايل به نفوذ به ساختارهای درونی ماده و کشف آن‌ها، همه اين تمايلات و تلاش‌ها، به‌معنای نوعی نوستالژی نسبت به خاستگاه (Matrix) ازلی، کهن و جهان شمول است. ماده «مبدأ مطلق است»، يعنی آغاز همه‌چيز: کائنات، زندگی و ذهن. کششی مقاومت‌ناپذير برای نفوذ عميق به‌زمان و فضا، برای دستيابی به‌حدود و مبادی جهان مرئی، و خصوصاً اکتشافات اساسی‌ترين اصل ماده و وضع ابتدايی موجود زنده در کار است. از منظری خاص، بيان اين‌که روح انسان نهايتاً محصول ماده است لزوماً قولی توهين‌آميز نيست. بلی، از چنين منظری روح انسان ديگر مخلوق خدا نيست، اما چون (بنا بر عقيده اينان) خدا وجود ندارد، کشف اين‌که روح نتيجه تکاملی بسيار بسيار طولانی و پيچيده است و ريشه در کهن‌ترين واقعيت کيهانی (ماده فيزيکی - شيميايی) دارد، بيشتر تسلی‌بخش است تا توهين‌آميز. از نظر دانشمندان و روشنفکران علم‌انديش نيمه دوم قرن نوزدهم، ماده نه تنها همه‌ی مسائل را حل نکرده، بلکه تقريباً آينده نوع بشر را به‌پيشرفتی مستمر، ملال آور و خالی از شور تقليل داده است. به‌واسطه‌ی علم، بشر يارای شناخت هر چه صحيح‌تر ماده را خواهد داشت و بر آن هر چه بيشتر تسلط خواهد يافت. اين کمال پذيری تصاعدی را پايانی نخواهد بود. می‌توان از اين اطمينان مشتاقانه به‌علم، آموزش علمی، و صنعت، نوعی خويش‌بينی دينی و مسيحايی را نيز دريافت: انسان سرانجام آزاد، خوشبخت، دارا و قدرتمند خواهد شد.

خوش‌بينی کاملاً با ماده‌گرايی و پوزيتيويسم و اعتقاد به تکاملی نامحدود سازگار بود. اين مطلب نه تنها در آينده علم (L'Avenir de la Science) اثر ارنست رنان[۱۴]، بلکه در برخی جنبش‌های شبه دينی مهم بعد از سال ١٨٠٠، مثلاً در روح‌گرايی Sriritualism) يا (Spiritism نيز رخ نمود. اين جنبش در سال ١٨۴٨ در‌هايدسويل نيويورک آغاز شد. اعضای خانواده جان فاکس(John D.Fox) صدای ضربه‌های اسرارآميزی را می‌شنيدند که به‌نظر می‌آمد باعث آن‌ها موجودی است صاحب شعور. «يکی از دخترها رمزی را پيشنهاد کرد: سه ضربه به‌نشان بله، يک ضربه به نشان نه و دو ضربه به نشان ترديد. به اين ترتيب ارتباطی با آنچه که ادعا می‌شد يک روح (Spirit) است برقرار شد. خواهران فاکس نخستين واسطه‌ها (مديوم‌ها) شدند و عادت نشستن در «حلقه‌ها» (برگزاری مجالس احضار روح) به هدف برقراری ارتباط با ارواحی که به‌وسيله ضربات، کج کردن ميز يا علائم ديگر پاسخ می‌دهند، به‌سرعت در سراسر جهان گسترده شد».[۱۵]

پديده‌های روحانی از اين دست از ادوار باستانی شناخته شده بودند و فرهنگ‌ها و اديان متعدد آن‌ها را به‌شيوه‌های متفاوت تفسير کرده‌اند. اما عنصر جديد و مهم در احضار روح امروزی ديدگاه ماده‌گرايانه‌ی آن است. اول اين‌که اکنون «نشانه‌هايی اثباتی» برای وجود روح، و بلکه برای هستی پس از مرگ يک روح وجود دارد: ضربات، کج کردن ميزها و اندکی بعد هم تجسدهای کذايی. مسئله بقا و جاودانگی روح جهان غرب را از زمان فيثاغورس، امپدوکلس (انباذقلس) و افلاطون به‌خود مشغول داشته، اما مسئله‌ای فلسفی يا دينی بوده است. در اين زمان در دورانی علمی و پوزيتيويستی، جاودانگی روح بستگی به موفقيت يک آزمايش داشت: «علمی» نشان دادن آن و آوردن دلايلی «واقعی» و طبيعی در تأييد آن. بعدها آزمايشگاه‌ها و لوازم پيچيده‌ای برای آزمون دلائل بقای روح اختراع شدند. می‌توان خوش‌بينی پوزيتيويستی را تقريباً در تمام تحقيقات فراروان‌شناسانه تميز داد و آن خوش‌بينی اين است که هميشه اميدی هست که روزی بقای روح پس از مرگ به‌نحو علمی اثبات شود.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های باستانی
[٢]- مشخصات کتاب شناختی اين اثر چنين است:
Mircea Eliade (1964). "The Quest for the Origins", In History of Religions, pp. 154-168.

[٣]- Marsilio ficino (1433-1499)؛ يکی از تأثيرگذارترين فلاسفه انسان‌گرای دوره رنسانس در ايتاليا و نظارت او بود، تقليدی از آکادمی افلاطون به‌شمار می‌آمد و تأثيری به سزا در توسعه فلسفه در اروپا داشت.
[۴]- Cosimo de medici (1464-1389)؛ از رهبران سياسی فلورانس در دوره رنسانس. او آکادمی افلاطون جديدی را در فلورانس بنيان نهاد و فيچينو را به مديريت آن گماشت و وظيفه ترجمه آثار افلاطون را به او محول کرد.
[۵]- Poimandres ؛ بخشی از مجموعه آثار هرمسی که در اصل به يونانی نوشته شده‌اند. مجموعه آثار طريس ميجيسطس (مثلث العظمه) (Trismegistos)، - التقاطی از هرمس ايزد يونانی سفر و بلاغت ، و تحوت ايزد مصری کتابت - است. متون هرمسی از آغاز دوره رنسانس و از روی نسخه‌های بيزانسی، بازيابی و ترجمه شد و در ايتاليا رواج يافت.
[٦]- Francees A. Yates, Giordano Bruno and the hermetic tradition (Chicago:University of Chicago press, 1964)

[٧]- Pico della Mirandola؛ فيلسوف ايتاليايی دوره رنسانس ؛اثر معروف او «خطابه در شأن انسان» - که بعدها مانيفست رنسانس ناميده شد - متنی اساسی در اومانيسم ايتاليايی به‌شمار می‌رود.
[٨]- Giordano Bruno؛ فيلسوف ايتاليايی که عموماً به‌دليل طرفداری‌اش از نظريه خورشيد مرکزی و قديم بودن جهان شهرت دارد. او را دادگاه تفتيش عقايد رم مرتد شناخت و سوزاند.
[۹]- Asclepius؛ ايزد پزشکی و درمان در يونان باستان، اما آنچه اين‌جا مدنظر مولف است فصلی است از رساله کورپوس هرمتيکوم به‌همين نام.
[۱٠]- Isaac Casaubon (1559-1614)؛ محقق و زبان‌شناس فرانسوی که در جنوا متولد شد و در فرانسه و انگلستان به‌تحصيل و تأليف آثارش پرداخت.
[۱۱]- Ludwig Buchner (1824-1899)؛ فيلسوف ، طبيعی‌دان و پزشک آلمانی و يکی از طرفداران ماده‌گرايی علمی در قرن نوزدهم. اثر مهم او نيرو و ماده نام دارد که در آن سعی در اثبات فناناپذيری ماده و نيرو دارد.
[۱٢]- Ernst Haeckel (1834-1919)؛ زيست‌شناس، فيلسوف و پزشک آلمانی که هزاران نمونه از گونه‌های موجودات زنده را کشف و شرح و نام‌گذاری کرد. او نظريات داروين را در آلمان توسعه داد.
[۱٣]- Edward Tylor (1832-1917)؛ مردم‌شناس انگليسی. تيلور در آثار خود فرهنگ بدوی و مردم‌شناسی، زمينه علمی مطالعات مردم‌شناسی را بر اساس نظريه تکامل داروين تعريف کرد.
[۱۴]- Ernest Renan ؛ فيلسوف و زبان‌شناس فرانسوی. او ابتدا به‌تحصيل علوم دينی و سپس به‌فراگيری زبان عبری پرداخت. آشنايی او با برتوله شيميدان موجب توجه بيشتر او به‌علوم طبيعی شد. رنان در ١٨٨۴ به رياست آکادمی علوم فرانسه رسيد. او علم را تنها راه سعادت بشر می‌دانست. عمده آثار او درباره تاريخ دين يهود و مبانی مسيحيت است.
[۱۵]- F.C.S.Schiler, "Spiritism", Encyclopedia of Religion and Ethics, ed.James Hastings (New York :Charles Scribner's Sons, 19210, XI, 806).




[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

ميرچا الياده، در جست‌وجوی منشا دين، ترجمۀ علی‌رضا اسماعيل‌پور، نشريۀ هفت آسمان، شماره ۴۵، بهار ۱٣٨۹، صص ۱٣۹-۱٦٠