دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

نقد قرآن

از: مهدیزاده کابلی

نقد قرآن

قرآن و کتاب مقدس

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


بگوييد ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعیل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عيسى داده شده و به آنچه به همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده ايمان آورده‌ايم ميان هيچ يك از ايشان فرق نمى‌گذاريم و در برابر او تسليم هستيم[۱].

بازهم، قرآن، در سورۀ بقره آیه ۴۱ خطاب به بنی‌اسراییل می‌گوید: «به آنچه همخوان کتاب شما نازل کرده‌ام ایمان بیاورید...». گذشته از این، همخوان بودن قرآن با کتاب مقدس - یا به‌تعبیر قرآن، تورات و انجیل - بارها در قرآن تأکید می‌شود[٢].

کتاب مقدس که امروزه متشکل از ٦٦ کتاب است، «با نفوذترین مجموعۀ کتاب در تاریخ بشر» توصیف شده. این کتاب الهام‌بخش برخی از بزرگترین آثار هنری، ادبی، و حتی موسیقی جهان بوده است. تأثیر آن بر ادیان دیگر بویژه اسلام بسیار ژرف و عمیق است، چنان‌که این تأثیرپذیری در قرآن نیز چشمگیر می‌نماید.

با این وجود، زمانی که قرآن با کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان مقایسه شود، این دو کتاب نه‌تنها دارای شباهت‌های بسیار بلکه اختلافات فراوان نیز هستند.

جالب این‌جا است وقتی مسلمانان با این واقعیت روبرور می‌شوند، چاره‌ای ندارند جز آن‌که واکنش دوگانه نشان دهند. اگر به این واقعیت اشاره شود که بیشترین درصد قرآن از روی کتاب مقدس نسخه‌برداری یا اقتباس شده است. مسلمانان این واقعیت را نمی‌پذیرند و مدعی هستند که دلیل این شباهت‌ها کلام خدا بودن این دو کتاب است و هر دو از یک منشأ (خدای یکتا) مایه گرفته‌اند! اما هنگامی که پرسیده شود، پس چرا این دو کتاب که هر دو کلام خدا هستند، باهم اختلاف دارند، بر خلاف آیات بالا، مسلمانان مدعی می‌شوند که کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان تحریف شده است. این در حالی است که بیشتر آیات کتاب مقدس، نظر به شرایط زمان پیامبر اسلام، در خود قرآن تحریف شده است.

به‌هر حال، ما در این‌جا به این شباهت‌ها و نیز به اختلافات خواهیم پرداخت و ریشه‌های آن‌ها را به جستجو می‌گیریم.


[] دید کلی

با آن که از دوران کودکی محمد، پیامبر اسلام، اطلاعات زیاد و درستی در دست نیست؛ اما بر اساس روایات اسلامی، او کودکی بود که بدون وجود پدر و مادر در خانۀ عموی خود که فردی با رأفت و شفقت ولی کم‌بضاعت بود، زندگی می‌کرد برای این‌که عاطل و باطل نماند و به‌زندگی او کمکی شده باشد، اشتران ابوطالب و دیگران را برای چرا به صحرا برده و تا هنگام غروب در صحرای خشک و عبوس مکه تک و تنها به‌سر می‌برد. کنستان ویرژیل گئورگیو، نویسندۀ اهل رومانی، می‌نویسد:

    تا انسان مدتی در صحراهای وسیع عربستان و شرق نزدیک به سر نبرده باشد، نمی‌تواند بفهمد چگونه وسعت و سکوت آن صحراها سبب توسعۀ فکر می‌شود و اندیشه را تقویت می‌نماید...

    در هر حال، پیامبر اسلام، از سن هشت سالگی، مجبور شد که برای تحصیل یک قرص نان و چند خرما و یک جامه و یک پای افزار، در صحرا، گله بجراند. او هر بامداد از شهر خارج می‌شد و تا شب به‌تنهایی در صحرا، به‌سر می‌برد و نظر به آسمان نامحدود و افق وسیع دشت می‌دوخت و قبل از این‌که آفتاب غروب کند گله را به آبادی بر می‌گردانید و شب به‌منزل عمویش عبدالمطلب می‌رفت و می‌خوابید.

    قاعدۀ کلی این است که کودکان یتیم قبل از کودکان دیگر دارای رشد عقلی می‌شود؛ زیرا کسی آن‌ها را نوازش نمی‌کند و غبار ملالت را از چهرۀ آنان نمی‌زداید.[٣]

کودکی باهوش و حساس که چند سالی بدین‌گونه سپری کرد، در خاموشی و تنهایی این صحرای بی‌برکت که شتران تمام نیروی خود را در گردن می‌گذارند تا از لای سنگ‌ها مگر خار و علفی بیابند، در این لحظات ملال‌انگیز جز فکر کردن و ناخشنودی‌ها را در ذهن خویش پرورانیدن، چه می‌توانست بکند؟

شاید او به این می‌اندیشید که چرا طوایفی بی‌شمار به کعبه روی می‌آورند و مایۀ ثروت و سیادت قریش می‌شوند؟ چرا خانه‌ی کعبه مقر بت‌های نامدار است؟ چرا سنگ سیاهی که در کعبه قرار دارد، در نظر اعراب مقدس است و طواف به‌دور آن را سبب خوشبختی و نجات خود می‌دانند؟ چرا باید اعراب، فاصله میان صفا و مروه را شتابان بپیمایند تا بر دو بتی که بر قله‌ی این دو تپه قرار دارد، نیایش و نیاز برند و هر طایفه بت خود را با صدای بلند بخوانند و اجابت حاجات خود را طلب کنند؟

شاید این کودک یازده دوازده ساله از خود می‌پرسید که «آیا در سنگ سیاه نیرویی نهفته است و آیا از این مجسمه‌های بی‌حس و حرکت کاری ساخته است؟»

شاید هم این شک و بدگمانی او به سنگ سیاه و بُتان گوناگون، ناشی از تجربه و آرمایش شخصی سرچشمه گرفته باشد. آن‌گاه که او خود با شوق و امید و با یک قلب شکسته و روح رنجدیده بدانان روی آورده، اما اثری نیافته باشد.

اگرچه این شـایدها محـرز نیسـتند، اما قراینـی از قـرآن وجـود دارنـد که دال بر تجربۀ شـخصی محمـد مبنـی بر بت‌پرسـتی در ایام کودکـی، نوجوانی و یا جوانی اوست. چنان که بعدها این آیات قـرآن «وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ»[۴] (از پلیـدی اجتنـاب کن) و «وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى»[۵] (خداوند ترا گمراه یافت، پس هدایتت فرمود) قرینه‌ی مثبت بر این احتمال است.

با این حال، پرسش اساسی این است که چگونه محمد، پیامبری که چوپان بود و سواد نداشت، از بت‌پرستی به خداپرستی و آن‌هم به باوری خدای یکتا رسید و دینی را پایه گذاشت که پس از حدود ۱۴٠٠ سال، بیش از یک میلیارد پیرو دارد؟

به گفتۀ ایگناس گلدزیهر، اسلام‌شناس یهودی مجارستانی، پیام این پیامبر تازی، چیزی جز گلچین آمیخته از اطلاعات و عقاید مذهبی نیست، که آن‌ها را فراگرفته و یا در برخورد با شخصیت‌های یهودی و مسیحی و جز آن به‌دست آورده و سخت تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفته بود. وی در آن‌ها چنان قدرتی سراغ می‌داشت که بتوانند احساسات واقعاً مذهبی را در هموطنانش بیدار کنند. به‌نظر وی این تعلیمات که از منابع بیگانه به‌دست آورده بود، برای تهیه‌ی نوعی زندگی، مطلوب پروردگار نیز لازم بود.

این افکار چنان در نفس او اثر ژرف نهاده بود که الهامات درونی خویش را تأثیر خارجی دانسته از تۀ دل بدان ایمان پیدا کرده بود. او این آموزه‌ها را وحی الاهی می‌دید، و یقین کرده بود که او وسیله‌ی این وحی شده است[٦].

با این توصیف، چنان می‌نماید که محمد، این باورها، پیام‌ها و آموزه‌ها را از خداپرستان به‌ویژه یهودیان و مسیحیان اقتباس کرده است. حال هم‌چنان این پرسش باقی است که چگونه او، با این عقاید و باورها آشنا شده است؟

هر چند تاکنون هیچ مسلمانی به این پرسش پاسخ روشن نداده است، اما از قراین و روایات متعدد و یافته‌های پژوهشگران بزرگ غربی مانند تئودور نلدکه، ایگناس گلدزیهر، بارون آلفرد فان کریمر، آدام متز، رگیس بلاشر و ده‌ها دانشمند دیگر که دربارۀ تاریخ پیدایش اسلام و نگارش قرآن تحقیقات گسترده کرده‌اند و حتی از دیدگاه‌های نویسندگان محقق عرب، چون علی جواد، عبدالله سمان، دکتر طه حسین، حسین هیکل، محمد عزت دروزه، استاد حداد مسیحی و دیگران که معتقدند «حجاز در قرن ششم میلادی بهره‌ای از تمدن داشته و خداشناسی آنقدر که گمان می‌رود، مجهول نبوده است»، چنین بر می‌آید که واکنشی بر ضد بت‌پرستی در نیمۀ دوم قرن ششم، در حجاز ظاهر شده بود[٧].

مسلمانان کوشیده‌اند که اوضاع حجاز و به‌ویژه مکه را پیش از بعثت پیامبر اسلام، چنان تاریکتر از آنچه بوده ترسیم می‌کنند که گویا در آن‌جا هیچ‌گونه فکر سلیم نتابیده و هر چه بوده، جز عادات سخیف و احمقانۀ ستایش اصنام چیزی دیگری نبوده است[٨]؛ در حالی که بی‌گمان پیامبرانی پیش از محمد، در نقاط مختلف عربستان به دعوت مردم و نهی از بت‌پرستی برخاسته بودند که ذکر چند تن از آنان در قرآن نیز آمده است؛ مانند: هود در قوم عاد و صالح در قوم ثمود و شعیب در مدین[۹].

گذشته از این، راویان عرب از حنظله بن صفوان و خالد بن سنان و عامر بن ظرب عدوانی و عبدالله قضاعی نیز نام می‌برند. قس بن ساعده ایادی که خطیبی بود توانا و شاعری فصیح در کعبه و بازار عکاظ با خطبه‌ها و اشعار خود مردم را از پرستش بت‌ها باز می‌داشت[۱٠].

این فعالیت‌ها تا اندازه‌ی مرهون تأثیر طوایف یهودی بود که بیشتر در یثرب می‌زیستند و مسیحیانی که از شام به حجاز می‌آمدند و تا درجه‌ی نیز زاییده‌ی فکر افرادی بود که به‌نام حنفیان مشهورند.

در سیزۀ ابن هشام آمده است که قبل از دعوت اسلام، روزی قریش در نخلستانی نزدیک طایف اجتماع کرده بودند و برای عُزی که معبود بزرگ بنی‌ثقیف بود، عید گرفته بودند. چهار تن از آن میان جدا شدند و با یکدیگر گفتند این مردم راه باطل می‌روند و دین پدرشان ابراهیم را از دست داده‌اند. سپس بر مردم بانگ زدند: «دینی غیر از این اختیار کنید؛ چرا دور سنگی طواف می‌کنید که نه می‌بیند و نه می‌شنود، نه سودی می‌تواند برساند و نه زیانی.»

این چهار تن عبارت بودند از ورقة بن نوفل، عبیدالله بن جحش، عثمان بن حویرث، و زید بن عمرو، که از آن روز خود را حنیف نامیدند و به دین ابراهیم درآمدند. راجع به شخص اخیر، نمازی یا دعایی روایت کرده‌اند که می‌گفت: «لبیک حقاً حقاً، تعبداً ورقا عذب بما عاذبه ابراهیم اننی لک راغم مهما جشمنی فانی جاشم» (اجابت می‌کنم که به‌راستی حقی، نیایش می‌کنم تو را و به تو پناه می‌برم، به همان چیزی که ابراهیم پناه می‌جست؛ دور بودم از تو و هر چه کنی تو کنی) و پس از آن سجده می‌کرد[۱۱].

امیه بن ابوصلت که از اهل طایف و قبیلۀ بنی‌ثقیف و معاصر محمد، پیامبر اسلام بود، یکی از مشاهیر حنفا است که مردم را به خداشناسی و یزدان‌پرستی دعوت می‌کرد. او زیاد به شام سفر می‌کرد و با راهبان و علمای یهود و مسیحی به گفتگو می‌پرداخت. در آن‌جا بود که خبر ظهور محمد را شنید و مشهور است که آن دو را دیداری دست داد، ولی او اسلام نیاورد و به طایف رفت و به یاران خود گفت: «من بیش از محمد از کتاب و اخبار ملت‌ها اطلاع دارم و افزون بر این، زبان آرامی و عبرانی می‌دانم، پس به نبوت احق (برازنده) و اولی (شایسته و لایق‌تر) هستم. در صحیح بخاری حدیثی از پیامبر اسلام آمده که گفت: نزدیک بود امیه بن ابوصلت ایمان بیاورد.»[۱٢]

با این وصف، ملاحظه می‌شود که محیط و شرایط زندگانی محمد، پیامبر اسلام، کاملاً زمینه را برای فراگیری عقاید یهودیان و مسیحیان فراهم کرده بود. برای شفاف شدن بیشتر این موضوع، بهتر است بر گردیم به دوران کودکی او. ویرژیل گئورگیو می‌نویسد:

    زحمات زیاد و تنهایی و قبول مسئولیت طوری محمد را قبل از وقت فکور و متین کرد که ابوطالب بعد از این‌که محمد به‌دوازده سالگی رسید تصمیم گرفت که او را با خود به‌مسافرت ببرد[۱٣].

    ابوطالب عموی پیامبر اسلام بازرگان بود و محمد را با خود به سوریه برد و در نزدیکی شهر «بصرا» واقع در سوریه، کاروان توقف کرد.

    آن‌جا که کاروان توقف کرد یک صومعه وجود داشت و مردی موسوم به «بحیره» - به‌زبان سریانی یعنی عبقری یا نابغه - در آن زندگی می‌کرد و مردم می‌گفتند که آن‌مرد یکی از زهاد و اوتاد بزرگ دنیای مسیحیت می‌باشد.

    [اما] ابن هشام، راوی عرب، می‌نویسد: «بحیره» برخلاف تصور مردم عیسوی نبود، بلکه مانوی محسوب می‌شد و پیرو مردی بود موسوم به «مانی» که در دورۀ سلطنت ساسانیان دعوی پیامبری کرد و بهرام اول، پادشاه ساسانی، در سال ٢٧٦ میلادی او را در مقابل دروازۀ «گندی‌شاپور» واقع در خوزستان بر صلیب کوبید.

    مانی که دعوی پیامبری می‌کرد و پیروان او از جمله بحیره عقیده داشتند که خداوند در انحصار یک ملت مخصوص نیست و به‌تمام ملل جهان وابستگی دارد. برای این‌که تمام ملل جهان از او هستند و خداوند هر موقع که مایل باشد، پیامبری را در یک ملت مبعوث می‌کند که به‌زبان آن ملت با افراد آن صحبت کند و احکام خداوند را به آنان ابلاغ نماید و یهودی‌ها یا عیسوی‌ها حق ندارند که بگویند که آن‌ها ملت برگزیدۀ خدا هستند و تمام ملل باید دین آن‌ها را بپذیرند.

    ولی «بحیره» تا آن‌روز از صومعۀ خود خارج نشده، با کاروانیان صحبت نکرده بود و آن‌روز که محمد دوازده ساله با کاروان وارد آن منطقه شد، «بحیره» از دیر خارج گردید و نزد عبدالمطلب آمد و گفت من در خواب دیدم که کاروانی به این‌جا می‌آید و در آن کاروان پسری است از اعراب که از طرف خداوند، بین قوم عرب مبعوث به پیامبری خواهد شد و به زبان عرب احکام خود را ابلاغ خواهد کرد و شما مجبور نیستید که دین یهودیان یا عیسویان را بپذیرید، زیرا خداوند پیامبری مخصوص قوم عرب برای شما مبعوث خواهد کرد[۱۴].

این‌که این داستان تا چه حد درست است، برای ما مشخص نیست؛ اما بدون تردید، بخشی از آن با منطق تاریخی سازگار نیست. البته پیشگوی بحیره در مورد محمد، بعدها توسط مسلمانان برای بزرگ‌نمایی پیامبر اسلام ساخته و پرداخته شده است. حتی ویرژیل گئورگیو نیز تردید خود را در این مورد پنهان نمی‌کند. او در ادامه می‌نویسد:

    ممکن است خواننده، به نویسنده ایراد بگیرد و بگوید که اظهار نظر «بحیره» زاهد مانوی در مورد پیامبر اسلام روایت است و علم تاریخ آن را تأیید نمی‌کند. من این ایراد را می‌پذیرم، زیرا علم تاریخ نظریۀ زاهد مانوی را نمی‌پذیرد؛ چون دلیل می‌خواهد. ولی باید دانست که قسمتی از تاریخ صدر اسلام متکی به‌روایت است...[۱۵]

البته استدلال ما مبنی بر مشکوک بودن این پیشگویی مانند مشکوک بودن بسیاری از روایات دیگر به‌ویژه روایات مربوط به ایام کودکی محمد، بر این دلیل استوار است که نه‌تنها ابوطالب، عموی پیامبر، که حامی و ولی او بود، از نبوت محمد بی‌خبر بود، از همین روی، اسلام نیاورده از دنیا رفت[۱٦]، بلکه خود محمد نیز تا قبل از بعثت از رسالت خود اطلاعی نداشت. آیۀ ۱٦ سورۀ یونس، شاهدی است گویا بر این ادعا: «عمری میان شما زندگی کردم و ادعایی نداشتم. اکنون از طرف خدا به من وحی رسیده است.» با وجود این، ما اگر این بخش از روایت را نپذیریم، دلیلی هم وجود ندارد که تمام اطلاعات این روایت را نادیده بگیریم. این سفر ظاهراً اثر ژرف در افکار محمد گذاشت. علی دشتی، در این مورد می‌نویسد:

    در سن یازده سالگی با ابوطالب به شام رفت و مایه‌ای بدین حرکت و غوغای درونی رسید؛ دنیایی تازه و روشن که اثری از جهالت و خرافات و نشانی از زمختی و خشونت ساکنان مکه در آن نبود.

    در آن‌جا با مردمانی مهذب‌تر، محیطی روشن‌تر و عادات و آدابی برتر مواجه شد که مسلماً تأثیری ژرف در جان وی گذاشت. در آن‌جا زندگانی بدوی و خشن و آلوده به خرافات قوم خود را بهتر حس کرد و شاید آرزوی داشتن جامعه‌ای منظم‌تر و منزه‌تر از خرافات و پلیدی و آراسته به مبادی انسانی در وی جان گرفت.

    تحقیقاً معلوم نیست، در این نخستین سفر با اهل ادیان توحیدی تماس گرفته است یا نه، شاید سن او اقتضای چنین امری نداشته است؛ ولی مسلماً در روح حساس و رنج‌کشیده او اثری گذاشته است و شاید همین اثر او را به سفری دیگر تشویق کرده باشد و بر حسب اخبار متواتر در سفر بعدی چنین نبوده و فکر تشنۀ و کنجکاو او بهره‌ای وافر از ارباب ادیان گرفته است[۱٧].

پس از دورۀ کودکی، دورۀ جوانی محمد تا آغاز بعثت او در سال ٦۱٠ میلادی، را می‌توان بهترین دورۀ آموزش او دانست؛ به‌ویژه زمانی که او با خدیجه ثروتمند ازدواج کرد و امکانات مالی او هم فراهم آمد. هر چند که از کودکی تا هنگاهی که به سن چهل سالگی رسیده است، اثری مهمی از او در تاریخ نیست.

ویرژیل گئورگیو می‌گوید که یکی از بازرگانان مکه که شهرت امانتداری محمد را شنیده بود، زنی بود به‌نام خدیجه که در آن تاریخ چهل ساله بود و محمد جوانی بیست‌وپنج ساله. او می‌افزاید:

    خدیجه در صدد برآمد که از محمد دعوت نماید که وارد خدمت او شود و با کاروان‌های بارزگانی وی به‌مسافرت برود.

    محمد دعوت خدیجه را به اطلاع عمویش رسانید و با او شور کرد که آیا پیشنهاد آن زن را بپذیرد یانه؟ ابوطالب گفت خدیجه زنی است ثروتمند و می‌تواند مزد خوبی به‌تو بدهد و من عقیده دارم که پیشنهادش را بپذیری. محمد نزد خدیجه برگشت و آمادگی خود را برای سفر اعلام کرد[۱٨].

باز به گفتۀ همو، خدیجه، محمد را همراه با برادرزاده‌ی خود «خزیمه» و غلامش «میسره» با کاروان خود به سوریه فرستاد. محمد که سرپرستی کاروان خدیجه را بر عهده داشت، وارد سوریه شد تا این‌که به «بصرا» رسید. این همان جایی است که «بحیره»، زاهد مانوی می‌زیست. گئورگیو می‌نویسد:

    در آن سفر وقتی محمد به آن‌جا رسید، «بحیره» مرده بود و به‌جای او یک زاهد دیگر موسوم به «نستوریوس» در دیر می‌زیست.

    تاریخ نمی‌گوید که «نستوریوس» مانند بحیره مانوی بود یا نه، ولی «نستوریس» هم بعد از این‌که محمد را دید حرف‌های بحیره را به او گفت و اظهار کرد که خداوند در انحصار هیچ دین و هیچ ملتی نیست و گفتۀ یهودی‌ها دایر بر این‌که خداوند ملت یهودی را از بین تمام ملل جهان برگزیده و خداپرستی خاص ملت یهودی می‌باشد، خودپسندی است و تمام ملل جهان ممکن است که خدا را بپرستند، خواه یهودی باشند و خواه عرب. «نستوریوس» به محمد گفت که بین عرب اعراب یک پیامبر به‌وجود خواهد آمد و قسمتی از عقاید اعراب را تغییر خواهد داد[۱۹].

به‌هر حال، اگر این داستان هم واقعیت داشته باشد، گفته‌های این زاهد می‌تواند یک انگیزه دیگر بوده باشد تا محمد، جوان بلندپرواز را به‌فکر پیامبر شدن بیاندازد. اما برای این رسالت مقدمات دیگری نیز باید فراهم گردد.

به گفتۀ احمد بن ابی‌یعقوب، مؤلف تاریخ یعقوبی، محمد بیست‌وپنج ساله و به‌قولی سی ساله بود که خدیجه دختر خویلد را به همسری گرفت.[٢٠] این ازدواج می‌توانست، ابزاری خوبی باشد برای فراهم شدن آن مقدمات. یکی از چیزهایی که این پیمان زناشویی برای محمد فراهم آورد، به‌گفتۀ گئورگیو، این بود که عضو خانوادۀ خدیجه گردید و با مردان قبیله‌ی او آشنا شد.

    مردان قبیلۀ «خدیجه» از لحاظ معرفت مردانی برجسته بودند و جزو «حنیف»ها به‌شمار می‌آمدند. «حنیف»ها افرادی بودند که گرچه بت‌پرستی را ترک نمی‌کردند ولی اعتقادی محکم به‌بت‌ها نداشتند و در جستجوی حقیقت به‌سر می‌بردند و می‌کوشیدند یک مبدأ را بپرستند که حقیقت داشته باشد.

    یکی از آن‌ها ورقة بن نوفل بود که پسر عموی خدیجه به‌شمار می‌آمد و بعد از آن‌که محمد با خدیجه ازدواج کرد با محمد دوست شد. دیگری مردی بود به‌اسم عبیدالله فرزند جحش و سومی مردی بود به‌اسم عثمان فرزند حواریه و چهارمی شخصی به‌اسم زید بن عمرو.

    این‌ها و مردانی دیگر از طایفۀ «خدیجه» هر باری که به محمد برمی‌خوردند با او راجع به مسایل مذهبی صحبت می‌کردند و محمد را ترغیب می‌نمودند که وی نیز «حنیف» شود.

    مذاکراتی که محمد با اقوام زوجه‌اش (حنیف‌ها) کرده از نظر یک مورخ بسیار جالب توجه است. [اما] متأسفانه ما از این مذاکرات اطلاعی نداریم، مگر به اختصار و بعضی از مورخان عرب مثل «ابن سعد» و «عتبی» برخی از جملاتی را که محمد ضمن مذاکره با حنیف‌ها بر زبان آورده [است]، ثبت کرده‌اند. اگر ما از مجموع این مذاکرات که مدت ده سال از بیست‌وپنج تا سی‌وپنج سالگی پیامبر به‌طور متناوب طول کشیده، آگاه می‌شدیم می‌توانستیم بفهمیم که در طرز فکر محمد چه تحول به‌وجود آمده که او را آمادۀ پیامبری کرده است.[٢۱]

اغلب مورخان متذکر شده‌اند که محمد شخصاً با ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه که مسیحی بود، دوستی نزدیک داشت و این دوستی تا به آخر نیز پایدار ماند. به‌هر صورت، این دوستی زمینه‌ی خوبی بود تا محمد چیزهای زیادی از تورات و انجیل نزد ورقة بن نوفل فرا گیرد.

گذشته از این، دو چیز دیگر نیز برای آماده شدن محمد برای رسالت، به او کمک کرده است. یکی سخن است که نزد اعراب بیش از طلا ارزش داشت و دو دیگر، سالی یکبار گوشه‌نشینی در غار حرا که برای او فرصت تفکر می‌داد.

در ایام حج در شهر کوچک نزدیک مکه یک بازار عمومی بزرگ مکاره تشکیل می‌شد که بازرگان از تمام عربستان برای فروش کالا و خرید آن، به آن‌جا می‌رفتند. به گفتۀ ویرژیل گئورگیو، محمد نیز از ایام کودکی به آن بازار می‌رفت و در آن‌جا متوجه شد در عربستان چیزی هست که بیش از طلا قیمت دارد و آن سخن است. او می‌نویسد:

    این موضوع طوری توجه محمد، پیامبر اسلام را جلب کد که انگار یک‌مرتبه چشم‌های وی باز شد. تا آن روز این کودک که می‌باید روزی پیامبر اسلام شود، تصور می‌کرد که گران‌بهاترین چیز در عربستان اول طلا است و سپس نقره. اما در بازار مکاره‌ی عربستان سخن در نظر او بیش از طلا و نقره جلوه کرد.

    سخنوری از راه شعر یگانه گنجینۀ ملی عرب بود. تاریخ و ادبیات و هنر عرب در شاعری خلاصه می‌شد... شاعر در جاهای دیگر ادیب بود ولی در عربستان شاعر یک پزشک و یک پیشوای روحانی و یک داور و همچنین یک دانشمند محسوب می‌شد.

    شاعر کسی بود که می‌تئانست به‌وسیلۀ کلام زهرآگین خصم را به‌قتل برساند یا به‌وسیلۀ کلام تسلی‌بخش سبب بهبود بیماری مریض شود. محمد پس از این‌که به پیامبری رسید در یکی از جنگ‌ها خطاب به «حسان بن ثابت»، شاعر عرب که در قشون او بود، گفت: «آن‌ها را (یعنی دشمن را) مورد عتاب هجو قرار بده، زیرا عتاب تو از تیرهایی که در تاریکی به‌طرف خصم پرتاب شود، مؤثرتر است و جبرئیل با تو همراه خواهد بود.»

    هر سال، در بازرا مکاره، شعرای عرب سخنوری می‌کردند و هر شاعر که گوی‌سبقت را از دیگران می‌ربود، از طرف مردم تجلیل می‌شد و شعر او را با خط زرین روی پارچه‌ی ابریشمین می‌نوشتند و از دیوار کعبه می‌آویختند تا این‌که تمام ملل عربستان که به مکه می‌آیند آن را بخوانند و مدت یکسال شعر مزبور آویخته می‌ماند و به‌همین جهت اشعار یادشده را معلقات می‌خواندند.

    پیامبر اسلام وقتی در بازار مکاره گوش به اشعار شعرای عرب داد، طوری تحت تأثیر گفتار آن‌ها واقع گردید که از آن پس از هر فرصتی استفاده می‌کرد تا این‌که بتواند اشعار فصحای عرب را استماع نماید و در بزرگی روزی در بازار مکارۀ مکه کعب بن زهیر را در حال خواندن شعر دید و بی‌درنگ جبۀ خود را از تن بیرون آورد و به‌عنوان صله به او داد.

    یکی از شعرای معروف «امری القیس» است که تمام مسلمانان او را می‌شناسند. وی از بین هفت شاعر نامدار عرب که قصاید آن‌ها از دیوار کعبه آویخته بود، برجسته‌تر از دیگران محسوب می‌شد. پیامبر اسلام به‌طوری که عایشه نقل می‌کند، به‌قدری مجذوب شعر «امری القیس» بود که اشعار او را به‌زبان می‌آورد و تمام ابیات قصیدۀ طولانی او را از برداشت.

    روایت عایشه به‌نظر درست می‌آید زیرا در آن دوره عده‌ی کثیری از اعراب با این‌که مثل محمد، سواد نداشتند و اُمی بودند، اشعار شعرای عرب را از حفظ می‌خواندند.

    ابن هشام، ابوداوود، ابن حنبل، حمیدالله، ابن سعد که از محققان تاریخ پیامبر اسلام بوده‌اند، تصدیق می‌کنند که محمد شعر دوست می‌داشت و گاهی اشعار شعرای عرب را بر زبان می‌آورده است[٢٢].

بنابراین، تردیدی باقی نمی‌ماند که محمد نه‌تنها قادر بود که اشعار بلند شعرای برجسته‌ی عرب را حفظ نماید، بلکه با حافظه قوی خود داستان‌های تورات و انجیل را از بر نماید و با ادبیات بسیار فصیح و بلیغ برای دیگران بیان کند که سبب شگفتی و عجر آنان شود.

بنابر برخی روایت‌های اسلامی، محمد هر از گاهی، مدتی را در غار حرا در یکی از کوه‌های اطراف دیار مکه، به تفکر و عبادت می‌پرداخت. در این مورد نیز ویرژیل گئورگیو می‌نویسد:

    در شهر مکه رفتن به‌غار و در آن‌جا به‌تنهایی به‌سر بردن، واقعه‌ی استثنایی نبود. همان‌طوری که در هندوستان قدیم مردان هندی پس از این‌که دارای چند فرزند می‌شدند، از خانواده دوری می‌کردند و به‌جنگل می‌رفتند، و مدتی از اوقات خود را در جنگل می‌گذرانیدند و در آن مدت با کسی معاشرت نمی‌نمودند و راجع به اسرار خلقت می‌اندیشیدند، در مکه هم بعضی از مردها، پس از این‌که دارای زن و فرزندان می‌شدند، مدت یک‌ماه از خانوادۀ خود کناره‌گیری می‌کردند و به‌یکی از غارهای اطراف مکه می‌فتند و یک‌ماه در آن غار به‌تنهایی به‌سر می‌بردند.

    قبل از محمد، جد او عبدالمطلب هر سال مدت یک‌ماه را در همان غار «حرا» به‌تنهایی می‌گذرانید و دیگران هم بعد از این‌که چندی از عمرشان می‌گذشت، سالی یک‌مرتبه مدت یک‌ماه به‌یکی از غارهای اطراف مکه می‌رفتند.

    عادت محمد این بود که هر سال در ماه رمضان به غار حرا می‌رفت و علت این‌که ماه رمضان را برای این‌کار انتخاب می‌کرد، این بود که اعراب عقیده داشتند که در ماه رمضان شبی است به‌اسم شب «قدر» و در آن شب هر چه انسان بخواهد میسر می‌شود؛ زیرا در شب قدر هر اعجازی ممکن‌الوقوع است. اسد بیک، محقق معاصر عرب که تحقیقی راجع به محمد نوشته، می‌گوید: «عرب‌ها عقیده داشتند که در شب قدر «طبیعت استراحت می‌کند یا به‌خواب می‌رود» و رودها از جریان و بادها از وزش باز می‌ماند و جهان چنان ساکت است که انسان صدای روییدن علف و شکفتن غنچه را می‌شنود و آن‌هایی که سعادت شب قدر را ادراک کنند و در آن شب بیدار باشند، هر چه بخواهند نصیب‌شان خواهد شد.»

    هیچ‌کس نمی‌داند که محمد در آن غار راجع به چه موضوع‌های بخصوص فکر می‌کرد؛ ولی به‌طوری که خود او طبق نوشتۀ ابن هشام به خدیجه گفته است در آن غار در فکر امور دینوی نبود[٢٣].

در یکی از شب‌های سال ۶۱۰ میلادی، هنگامی که محمد ۴۰ ساله بود، در غار حرا، در حالی که خود را با ردای خود پیچیده بود، بین خواب و بیداری، جبرییل بر او ظاهر شد و به نوشتۀ ابن هشام پارچه‌ی به او نشان داد و گفت: «إقرأ» یعنی بخوان! محمد گفت نمی‌توانم بخوانم. جبرییل دست روی شانۀ محمد نهاد و باری دیگر گفت: «بخوان»! باز محمد پاسخ داد من نمی‌توانم بخوانم. ابن هشام می‌گوید: «جبرییل دو دست را روی شانۀ محمد نهاد و فشرد و گفت بخوان. طوری فشار دست‌های جبرییل محمد را متألم کرد که نزدیک بود از حال برود و از پرسید چه باید بخوانم.» سپس، جبرییل آیه‌های ۱ تا ۵ سورۀ علق را برایش خواند.

جای شگفتی این‌جاست که طی یک‌هزاروچهارصد سال کسی پیدا نشد که پرده از این راز بردارد که این داستان ساختگی جبرییل و محمد فقط یک اقتباس ناشیانه است از کتاب اشعیا (باب ٢۹، آیات ۱۱ و ۱٢)[٢۴]؛ با این تفاوت که در آن‌جا منظور از فرد بیسواد که نمی‌تواند بخواند، پیامبر دروغین است و در این‌جا سخن از پیامبر امین!


[] اقتباس‌های قرآن از کتاب مقدس

ما در این‌جا به‌خوبی خواهیم دید که محمد چگونه آنچه را که وحی الهی می‌خواند، از کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان وام می‏گرفت.

سه کتاب تورات، انجیل و قرآن در نظر مسلمانان سه کتاب توحیدی است که از جانب خدا بر موسی، عیسی و محمد فرو فرستاده شده است. پرسش اصلی این است که چنین ادعای از جانب مسلمانان ریشه در کجا دارد و آیا این ادعا درست است یا نه؟ بی‌تردید مسلمانان این نظر خود را مبتنی بر آیات قرآن بیان داشته‌اند. قرآن در آیات مختلف خود را همخوان و گواهی‌دهنده بر صدق تورات و انجیل دانسته است. این گواهی از آن جهت برای صاحب کتاب مهم بوده است تا اقتباس‌های خود از تورات و انجیل را چنین توجیه کند که گویا هر سه کلام خدا هستند، پس شباهت موجود بین آنان جای تعجب نیست.

در قرآن سورۀ بقرۀ آیات زیر اشاره به همخوانی این کتاب با کتاب مقدس یا به اصطلاح مسلمانان تورات و انجیل دارد:

«ای بنی اسرائیل... به آنچه همخوانِِ (مُصَدِّقٌ = گواهی‌دهنده) کتاب شما نازل کرده‌ام ایمان بیاورید و نخستین منکر آن نباشید.»[٢۵]

باز در همان سوره آیۀ ۸۹ خطاب به بنی اسراییل آمده: «و آنگاه که کتابی از سوی خداوند برای آنان آمد که همخوان با کتاب‌شان بود، ... آن را انکار کردند». در آیۀ ۹۱ آمده: «و چون به آنان گفته شود به آنچه خدا فروفرستاده است [قرآن] ايمان آوريد، گويند ما به آنچه بر [پيامبر] خودمان نازل شده است ايمان مى‌آوریم و غير آن را با آن‏كه [كاملاً] حق و همخوان کتاب آن‌هاست، انكار مى‏كنند».

و بازهم در همان سوره آیۀ ۹۷ آمده: «بگو هر کس دشمن جبرییل باشد [بداند که] جبرییل آن را به‌دستور الهی بر دل تو نازل کرده است [و آن] همخوان کتاب‌هایی است که پیشاپیش آن است و راهنما و مژده‌بخش مؤمنان است.»

و قرآن در همان سوره آیۀ ۱۳۶ صراحتاً به مسلمانان می‌گوید: «بگوييد ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعیل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عيسى فروفرستاده شده و به آنچه به همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده، ايمان آورده‌ايم، بين هيچ‌يك از آنان فرق نمى‌گذاريم و ما فرمانبردار او هستيم»

یهودیان و مسیحیان، به‌طور سنتی، در طول فرون متمادی، بر این باور بوده‌اند که تورات بر اساس گفتگوی موسی با یهوه (خدا) به‌دست موسی نوشته شده است. به‌گفتۀ دکتر شجاع‌الدین شفا، تا آن‌جا که به یهودیان مربوط می‌شود، چنین اعتقادی امری طبیعی است، زیرا که از روز اول آن را به‌صورت واقعیتی مسلم بدانان ارائه داشته‌اند. در مورد مسیحیان می‌توان این اشتباه را عمدتاً فرع این امر دانست که دست‌کم تا قرون هفدهم کسی از ترسی کلیسا و حکم تکفیر و شکنجه حتی جرئت ابراز تردید را در این باره که خود عیسی مسیح نیز بر آن صحه گذاشته بود، نداشته است[٢٦]. اما در مورد قرآن که کلام خدا پنداشته می‌شود، چگونه خدا متوجه این اشتباهی خود نشده است که تورات کلامی نیست که از جانب او بر ‌موسی فروفرستاده شده باشد، زیرا در خود این کتابی که نوشته موسی بر اساس وحی الهی تلقی شده است، جریان مرگ موسی و مراسم کفن و دفن او و عزاداری یک‌ماهه یهودیان بر مرگ وی به‌تفصیل شرح داده شده است[٢٧].

همچنین در مورد انجیل، چگونه خدا متوجه این اشتباه خود نشده است که بر خلاف ادعای او در قرآن که پنداشته می‌شود انجیل از جانب وی بر عیسی نازل شده است، نه‌تنها یک کتاب نیست، بلکه چهار کتاب مجزا از یک دیگر است که جمع آن‌ها انجیل‌های چهارگانه نامیده می‌شوند. آنگهی هیچ‌یک از آن‌ها نه توسط عیسی نوشته‌اند و نه خود او هرگز مدعی دریافت‌ آن‌ها به‌صورت وحی شده است. در واقع، چهار انجیل موجود، توسط چهار نفر مختلف که حتی برخی از آن‌ها جز حواریون عیسی هم نبوده‌اند، به‌تفاوت زمانی، بین سال‌های ۵٠ تا ۱٠٠ پس از میلاد و شاید دیرتر از آن نگاشته شده‌اند[٢٨].

از این که بگذریم، جای تردید نیست که افسار خمسه (تورات موسی) و بقیه متون عهد قدیم مجموعه‌ای روایات شفاهی بود که در طول قرون سینه به سینه نقل شده و بعدها به‌نگارش یافته بود. از این روی، احتمال دارد که در هر نقل و انتقال مطالب آن‌ها به دلخواه راوی مورد تغییر و تبدیل قرار گرفته باشد، اما برای اثبات این ادعا هیچ سندی وجود ندارد که ثابت کند کتاب‌مقدس تحریف شده است. زیرا از دستنویس‌های قدیمی‌تر از نسخه‌ای توراتی که از سده‌های نخستین مسیحیت به‌جا مانده در دست نیست. اغلبِ کسانی که می‌گویند کتاب‌مقدس تحریف شده‌، خود شخصاً تحقیق و تأملی در این خصوص نکرده‌اند و این مطلب را از دیگران شنیده‌اند. مسلمانان نیز به دلیل این که آنان کتاب‌مقدس را مغایر با قرآن و اعتقادات خود می‌یابند و نتیجه می‌گیرند که این کتاب نمی‌تواند صحیح باشد. اما این دلیل برای اثبات تحریف کتاب‌مقدس کافی و منطقی نمی‌باشد.

از سوی دیگر، دلایل بسیاری وجود دارد که ثابت می‌کنند کتاب‌مقدس اصالت خود را حفظ کرده است. مهم‌ترین دلیل‌، این است که یهودیان و مسیحیان مانند مسلمانان همواره بر این باور بوده اند که کتاب‌مقدس را خدا عطا کرده است. چگونه این همه انسان‌های مؤمن، اجازه می‌دهند کلام خدا به دست افراد نااهل بیفتد و تحریف شود.

از روزگار باستان، همواره کاهنان و انبیای خداترسی بوده‌اند که نسبت به تورات عشقی وافر داشته‌اند. نمی‌توان تصور کرد که همۀ کاهنان و انبیا در یک زمان‌، به فساد کشیده شده‌اند و متحداً تصمیم به تحریف تورات گرفته‌اند. مهم‌تر از این این است که قوم اسرائیل و برخی از کاهنان آنان‌، وقتی از تورات و کتب انبیا نااطاعتی می‌کردند، انبیا همواره با اشاره به تورات‌، آنان را توبیخ می‌کردند و آنان را به اطاعت از تورات فرا می‌خواندند. اگر کسی تورات را تحریف کرده بود، این انبیای خداترس حتماً در پیام و کتاب خود، به این موضوع اشاره می‌کردند.

نکتۀ بسیار مهم این است که در حدود سال ۱۹۴۷، در یکی از غارهای دریای مرده در فلسطین‌، طومارهایی کشف شد که متعلق به قرن اول پیش از میلاد می‌باشند. این طومارها شامل تمام کتب عهدعتیق به‌غیر از کتاب استر هستند. مطالعه این طومارها نشان داد که متنی که امروز از عهدعتیق در دست است‌، عیناً همان متنی است که لااقل تا قرن اول پیش از میلاد موجود بوده است‌. به این ترتیب‌، با کشف این طومارها که متعلق به دورۀ پیش از ظهور عیسی مسیح است‌، این یقین حاصل می‌شود که عهدعتیقِ دست‌کم از زمان عیسی مسیح بدین سو دستکاری نشده است.

با این توصیف، از هر مسلمانی که اعتقاد دارد کتاب‌مقدس تحریف شده است، بپرسید که به نظرش کتاب‌مقدس پیش از ظهور اسلام و قرآن تحریف شده است یا بعد از آن؟ بسیاری از آنان به این پرسش این‌گونه پاسخ می‌دهند که مسلماُ قبل از ظهور اسلام. اگر این ادعای آنان را بپذیریم، پس چرا خود قرآن در سورۀ آل‌عمران آیات ۴٨ و ٦۵، سورۀ المائده آیات ۴٦، ۴٧، ٦٦، ٦٨ و ۱۱٠ ،سورۀ الاعراف آیه ۱۵٧، سورۀ توبه آیه ۱۱۱، سورۀ الفتح آیه ٢۹، سورۀ الحدید آیه ٢٧ و بسیاری از آیات دیگر بر حقانیت تورات و انجیل صحه می‌گذارد و به همه مومنین خدا توصیه می‌کند که احکام تورات و انجیل را انجام دهند؟

به‌هر حال، داستان پیامبران در قرآن و کتاب مقدس تشابهات فراوانی دارد، هر چند اختلافاتی اساسی نیز در آنان مشاهده می‌شود. با آن‌که قرآن اکثر این داستان‌ها را از کتاب‌مقدس اقتباس کرده است، دلیل این اختلافات ظاهراً در این است که نخست، در زمان ظهور اسلام، کتاب‌مقدس به‌صورتی که امروزه در یک مجموعه در دسترس است، وجود نداشته و هر داستان در طومار جداگانه نگاشته شده بود. دوم، این‌که محمد، پیامبر اسلام، براساس روایات اسلامی، از سواد خواندن و نوشتن بی‌بهره بود، پس در این صورت، بدون تردید داستان پیامبران به‌شکل پراکنده و شفاهی به او رسیده که دارای اختلافات با اصل متن بوده است. سوم این که محمد، خود نظر به مقتضیات زمان و باورهای شخصی خود در آن داستان‌ها تغییراتی را انجام داده که سبب تحریف روایات اصلی شده است. افزون براین، برخی از روایات بر اساس کتاب‌های تفسیری کتاب‌مقدس به‌دست محمد رسیده است که نمونه‌های تمام دلایل در قرآن مشهود است.

با این مقدمه می‌پردازیم به‌بررسی تطبیقی آیات قرآن و کتاب مقدس. ابتدا از سفر پیدایش آغاز می‌کنیم


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- سورۀ بقرۀ: آیۀ ۱۳٦
[٢]-
[٣]- گئور گیو، کنستان ویرژیل، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، صص ۱٢-۱۳
[۴]- سورۀ مدثر، آیۀ ۵
[۵]- سورۀ الضحی، آیۀ ٧
[٦]- گلدزیهر، ایگناس، درس‌های درباره‌ی اسلام، صص ٦-٧
[٧]- رجوع شود به: دشتی، علی، بیست و سه سال، صص ٢۴۱، ٢۴٢، و ٢۴٨.
[٨]- همان‌جا، ص ٢۴۱
[۹]- همان‌جا، ص ٢۴٣؛ به‌ظاهر، شعیب پس از هود و صالح و اندکی پیش از موسی می‌زیستند. مدین نزدیک تبوک بین مدینه و شام بود. قوم شعیب یا بنی‌مدین در قرآن آمده است. قوم عاد قومی عرب و ساکن عربستان جنوبی بودند که کاملاً بدوی می‌زیستند. هود پیامبر این قوم بود. قوم بدوی ثمود در نزدیک موصل و میان حجاز و شام زندگی می‌کردند. صالح پیامبر این قوم بود.
[۱٠]- همان‌جا، ص ٢۴۴
[۱۱]- همان‌جا، صص ٢۴٢-٢۴٣
[۱٢]- همان‌جا، ص ٢۴۴
[۱٣]- با آن که نخستین سفر محمد به شام را ویرژیل گئور گیو، در دوازده سالگی می‌خواند و علی دشتی در یازده سالگی، اما احمد بن ابی‌یعقوب، در تاریخ یعقوبی، سن او را در این ایام ۹ سال می‌گوید و می‌نویسد: «ابوطالب او را در نه سالگی به بُصری در سرزمین شام برد و گفت به‌خدا قسم تو را به‌دیگری وانمی‌گذارم» (تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ٣٦۹). جالب است که یعقوبی نیز هیچ سخنی از دیدار پیامبر با بحیره به‌میان نمی‌آورد.
[۱۴]- گئور گیو، کنستان ویرژیل، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، صص ۱۳-۱۴
[۱۵]- همان‌جا، ص ۱۴
[۱٦]- دشتی، علی، بیست و سه سال، ص ٢۱۹؛ اما یعقوبی که دربارۀ پیشگوی بحیره خاموش است، یادآور می‌شود: «چون رسول خدا بیست ساله شد، نشانه‌ها در وی آشکار گشت و اهل کتاب در بارۀ او سخن می‌گفتند و امر او را در میان می‌گذاشتند و از حال او جستجو می‌کردند و ظهور او را نزدیک می‌شمردند. پس روزی به ابوطالب گفت: ای عمو مردی را به‌خواب می‌بینم که همراه دو مرد نزد من می‌آید و آن دو مرد می‌گویند: خود اوست، پس هر گاه (به‌رسالت) برسد مواظب او باش؛ و آن مرد سخن نمی‌گوید. پس ابوطالب گفتار او را برای بعضی از دانایان مکه باز گفت و چون به‌رسول خدا نگریست، گفت: این، روح پاک، و این هم به‌خدا قسم پیامبر پاکیزه گشته است. پس ابوطالب به او گفت: اکنون امر برادرزاده‌ام را کتمان کن و قریش را بر او مشوران به‌خدا قسم که من خود آنچه را گفتی به علی گفته‌ام و پدرم عبدالمطلب مرا خبر داده است که او پیمبر برانگیختۀ خداست و مرا فرموده است که این راز را بپوشانم تا مبادا دشمنان بر او تحریک شوند» (تاریخ یعقوبی، ج ۱، صص ٣٦۹-٣٧٠).
[۱٧]- دشتی، علی، بیست و سه سال، صص ٢٣۹-٢۴٠
[۱٨]- گئور گیو، کنستان ویرژیل، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، ص ٣٨
[۱۹]- همان‌جا، ص ٣۹
[٢٠]- تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ٣۵٧
[٢۱]- گئور گیو، کنستان ویرژیل، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، صص ۴۹-۵٠
[٢٢]- همان‌جا، ص ٢۹-٣٢
[٢٣]- همان‌جا، ص ۵۴-۵۵
[٢۴]- در کتاب اشعیا، باب ٢۹، از آیۀ ۹ تا آیۀ ۱٢ چنین آمده است: ای شکاکان، در حیرت و کوری خود باقی بمانید! شما مست هستید اما نه از میگساری، سرگیجه گرفته‌اید اما نه از شرابخواری! خداوند خواب سنگینی به شما داده است. او چشمان انبیای شما را بسته است، آن‌گونه که رؤیاها و الهام‌هایی را که داده می‌شود نمی‌توانند ببینند. این رؤیاها برای ایشان مانند طوماری است مُهر و موم شده که اگر آن را به‌دست کسی که خواندن می‌داند بدهید، می‌گوید: «نمی‌توانم بخوانم چون مهر و موم شده است» و اگر به کسی بدهید که خواندن نمی‌داند او نیز می‌گوید: «نمی‌توانم بخوانم چون خواندن نمی‌دانم».
[٢۵]- قرآن‌کریم، ترجمۀ بهاءالدین خرمشاهی، سورۀ بقره آیۀ ۴۱؛ سورۀ بقره در آیۀ ۴٠ بنی‌اسراییل را مخاطب قرار داده و سپس در آیۀ ۴۱ می‌گوید: «و بدانچه نازل كرده‌ام كه مؤيد (گواهی‌دهندۀ) همان چيزى است كه با شماست ايمان آريد و نخستين منكر آن نباشيد»
[٢٦]-
[٢٧]-
[٢٨]-



[] جُستارهای وابسته

داستان ورقه بن نوفل





[] سرچشمه‌ها

دشتی، علی، بیست و سه سال، به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، فرانکفورت - آلمان: نشر البرز، سپتامبر ٢٠۱٠
گلدزیهر، ایگناس، درس‌های درباره‌ی اسلام، ترجمۀ دکتر علی‌نقی منزوی، تهران: ردیاب تهران، چاپ دوم - اسفندماه ۱٣۵٧
گئور گیو، کنستان ویرژیل، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، ترجمۀ ذبیح‌الله منصوری، تهران: زرین، ۱٣٧٧.
احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمۀ محمدابراهیم آیتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم - ۱٣٧۴