فهرست مندرجاتنقد ادبی
شعر و نثر از دیدگاه رولان بارت
[قبل] [بعد]
بحث در خصوص شعر و نثر در طول تاریخ ادبیات جهان همواره مدنظر منتقدان ادبی بوده است. گاهى مرزهای بین شعر و نثر بسیار نامرئى جلوهگر مىگردد و گاهى نیز هر یک از آنها در عرصهاى کاملا متفاوت با دیگرى مورد کند و کاو قرار مىگیرد؛ برخى تفاوت بین آنها را در قالبهاى معمول و برخى دیگر نیز در زبان به کار رفته شده جستوجو مىکنند؛ منتقدانى هم هستند که با توسل به معیارهاى زبانى، شعر را عین نثر یا بالعکس قلمداد مىکنند. اما حقیقت امر این است که در درونمایهى شعر و نثر جزء وجود واژگان و ارتباط بین آنها چیز دیگرى نمىتواند باشد و چنانچه بخواهیم شعر و نثر را از این دیدگاه مورد تعمیق قرار دهیم، به نظریهى رولان بارت در این خصوص نزدیکتر مىشویم.
به نظر این منتقد بزرگ فرانسوى شعر و زبان شعرى، به لحاظ ساختار و به دلیل نحوهى کاربرد و وجود درونمایههاى معنایى در آن، مرزهاى ملموس و محسوس نثر را پشت سر مىگذارد و به نشآنههایى که بیانگر جهانى فرازبانى، فرامکانى و حتى «فراانسانى» مىباشند، تبدیل مىگردد. در این مقاله سعى خواهیم کرد تا با نگاهى انتقادى به برداشت رولان بارت از مفهوم شعر و نثر بپردازیم.
[↑] مقدمه
اگر تفاوت اساسى بین شعر و نثر را - همچنانکه در ادبیات سنتى معمول بود - تنها با عروض و قافیه، ریتم و آهنگ بیرونى و یا با تصویرهاى از پیش ساخته شده در شعر بسنجیم، تنها به ظاهر قضیه پرداختهایم و از جوهر اصلى موجود در این دو نوع نوشتار ادبى غافل ماندهایم.
همچنان که رولان بارت در آثار خود اشاره مىکند[۱]، جوهر اصلى شعر و نثر و یا هر نوع ادبى دیگر منبعث از یک روح کلى و عام مىباشد که با نام «زبان» از آن یاد مىکنیم. بنابراین آنچه که به عنوان تفاوت اساسى بین انواع ادبى از جمله شعر و نثر وجود دارد، همین نحوهى رجوع ما به زبان، چگونگى بهره بردن از آن و همچنین قصد و نیت ما در آن هنگام است که تعیین کنندهى مرزهاى نسبتا غیر ملموس بین آنهاست. علىرغم نظریههاى کلاسیک که شعر را نثرى مزین تلقى مىکردند و آن را نوشتارى مىدانستند که در درجهاى بالاتر از نثر واقع شده و سایه و سنگینى خود را بر آن انداخته است، در نظر رولان بارت شعر و نثر هر دو جریان زبانى هستند که شکلگیرى هر یک بستگى به تعامل آن با زبان دارد. در این مقاله سعى خواهیم کرد، براى درک بهتر تفاوت بین شعر و نثر، بحث زبان و چگونگى رجوع به آن را مورد مطالعه قرار دهیم.
[↑] زبان
همچنان که یادآورى شد، تلقى زبان بهمنزلهى روح کلى و عام در برگیرندهى همهى موارد انواع ادبی باشد. اما این کلیت انعطافپذیر و این مجموعهى عظیم و خلاق، اساس ثابت و پایدارى ندارد بلکه مىتواند مبدل به واحدهاى کوچکتر و همچنین در اشکال گوناگونى جلوهگر شود. هرچند که شعر و یا نثر منبعث از این روح عظیم کلى هستند، اما هر کدام طبیعت و ساختار کاملا مستقلى به خود مىگیرند. در تعریف چنین انواعى، به اجزاى ساختارى، قراردادى و جنبى آن نمىپردازیم و تعاریف حاشیهاى بر آن نمىبندیم، بلکه باید آنها را در طبیعت مستقل خود بررسى نماییم.
هنگامى که شعر فىنفسه با جوهر مستقل شعرى همراه مىگردد و نثر نیز طبیعت زبانى مجزاى خود را دارد در این صورت، هر دو از ساختارهاى محدود کننده و الزامات مصنوعى پا فراتر مىگذارند و دیگر در قید نشانهها، اصول، عناصر و عوامل ساختارى نمىافتند بلکه به عالمى راه مىیابند که، بهقول رولان بارت «حتى مسئلهى تقابل بین آن دو نیز مطرح نمىشود، بلکه هر یک ساختمان مستقل نوشتارى [و] همراه با ویژگىهاى مربوط به طبیعت خود را دارا هستند»[٢]. به عبارت دیگر، هر کدام با اتکا به جوهر مستقل خویش از ساختار، گذر کرده و به عرصهى پساساختار یعنى جایى که هر بیانى ماهیت خاص خود را داراست، وارد مىشود.
بنابراین چنین مىتوان گفت که: زبان به مثابهى روح کلى در اشکال و انواع متفاوت بیانى، حلول و حضور پیدا مىکند و حضور مستقلى مىیابد؛ چنین برداشتى از زبان، ما را به بحث فلسفى اندیشه بسیار نزدیک مىکند. از نظر بارت این زبان و ماهیت آن است که به اندیشه جان مىبخشد و آن را تدارک مىبیند. زبان در معناى عام خود به عنوان سرچشمهى خلاق اندیشه و منبع احساس و عواطف بشرى در نظر گرفته مىشود. علىرغم اعتقاد اندیشمندان گذشته و نظریهپردازان ادبیات کلاسیک که زبان را زاییدهى اندیشه و تفکر مىانگاشتند، این برداشت جدید از زبان، آن را اولىتر از همه قرار داده است و ادعا دارد که بیان و زبان - هر چند به صورت کوتاه - نوعى تداوم ایجاد مىکند که طى آن اندیشه تدارک مىیابد، همچنین تداوم در بیان نوعى پیوستگى در اندیشه فراهم مىآورد و این چنین است که اندیشه و تفکر در پى زبان همراه مىشوند. احساسات و عواطف بشرى نیز در واقع حاصل همین تداوم زبانى است و نهایتا همین ماجراهاى زبانى، گفتارى، نوشتارى و یا به عبارت دیگر برخورد نشانههاى زبانی[٣] با قصد و نیت انسانى است که شعر و نثر را خلق مىکنند. بنابراین اصل زبان و نشانههاى زبانى فىنفسه به عنوان مجموعهاى کلى در دسترس ماست و نوع خلاقیت آتى ما و امکان نحوهى رجوع ما به این زبان، بستگى به بیان و خوانش آن زبان دارد. این نظـریه به مـرام فیلسـوفان پدیـدارشـناس بسـیار نزدیک اسـت، آنان نیـز اعتـقاد دارنـد که زبـان خانـهى هسـتی محسـوب مىشـود[۴] و چنانچه به بیان در نیاید، پدیدارها «در عدم» مانده و وجود پیدا نمىکنند
که البته وجود آنها نیز بستگى به نحوهى رجوع ما دارد. مسلما تقرب[۵] انسان به زبان و برخورد او با نشانههاى زبانى به شیوههاى گوناگونى انجام مىگیرد و تفکر حاصله از این برخورد نیز منجر به جوهر شعرى مستقل و یا به ماهیت مستقل نثر مىگردد.
مسئلهاى که مىتواند در نظریهى رولان بارت در خصوص تفکرسازى زبان ایجاد پرسش نماید، این است که او این بیان زبانى را که عارى از هر گونه پیش تفکر مىباشد و رفته رفته خود نیز تفکرساز مىگردد، چگونه تبیین مىنماید؟ آیا همانند سوررئالیستها که اصل تفکر را محصول اتوماتیسم زبانی مىدانند و معنا و تفکر را زاییدهی برخورد فیالبداهه با زبان و فعل و انفعالات روحى و روانى گذشته مىشناسند، وى نیز پس از برخورد با نشانههاى زبانى به انتظار معنا، اندیشه و تفکر مىنشیند که خواننده یا مخاطب آن را استخراج نماید یا خیر؟ به نظر مىرسد که بارت در این خصوص به دنبال معنا و مفهوم سازى مقطعى از زبان یا زبان شعرى نیست، بلکه به عقیدهى او تفکر نه تنها در بیان شعرى و به صورت برههاى، بلکه در هر مرحله از رجوع ممکن به زبان و خوانش آن شکل مىگیرد و تداوم مىیابد. مسئلهى تداوم و استقلال در آنچه که از زبان حاصل مىشود، امرى است انکارناپذیر که نزد سوررئالیستها به چشم نمىخورد. اینان در برخورد با نشانههاى زبانى قادر نیستند، آنچنان که انتظار مىرود، تفکرى پایدار و باثبات پىریزى نمایند بلکه محصول زبانى را در مقطعى از زمان مورد بررسى قرار مىدهند و آن را به امرى غیر ارادى ارجاع مىدهند و بدین ترتیب استقلال و ماهیت زبان را نادیده گرفته و آن را تابعى از فرآیندى بیرونى مىدانند. در حالى که بارت تقریبا با زبان، برخوردى پدیدارشناختى دارد و مدعى است، تمام آراء، تفکر، احساس، عاطفه و حالات درونى ما زمانى پدید مىآیند که با زبان بیان شوند و از مجموعهى زبان نشئت گیرند، به گونهاى که به محض اینکه زبان، روح حیات در آنها دمید ماهیت جوهرى خودد را مىیابند و به صورت پایدار، ثابت و مستقل به حیات خویش ادامه مىدهند و این در حالى است که هر یک از این پدیدارها فى نفسه وجود پیدا مىکند و دیگر تابع و پیرو زبان نمىباشند.
همچنان که ذکر شد، بارت با این نظریهى تقریبا پدیدار شناختى، زبان را تفکرساز و احساس آفرین تلقى مىکند و در تعاملات انسانى براى آن نقش اول قائل مىشود.
اما چنانچه برخلاف نظر وى این باور را داشته باشیم که تفکر، پیشاپیش وجود دارد و به دور از نقش زبان پرورش مىیابد و رشد پیدا مىکند، این سؤال مطرح خواهد شد که تفکر بدون نقش زبان چگونه خود را بروز مىدهد و با دیگران در تعامل واقع مىشود؟ حتى اگر وجود تفکر نیز ثابت شود، چنانچه در بستر زمان جارى نگردد و با نشانههاى زبانى و یا با زبان نشانهها انعکاس نیابد، بود و نبود چنین تفکرى چگونه تعیین خواهد شد؟ اگر انسان نتواند تفکر خویش را نه با بیان و نه با هیچ نشانههاى دیگر زبانى منعکس سازد، این تفکر خاموش با »عدم« آن تفاوت چندانى نخواهد داشت. بنابراین حتى اگر با بارت همعقیده نباشیم و نگوییم که زبان، خلاق تفکر و احساس و عاطفه انسانى است، حداقل نقش آن در شکوفایى و سیر تکامل تفکر، تأثیر مستقیم آن بر مخاطب و برانگیختن انگیزهى تفکر در او را نمىتوان نادیده گرفت. پس اگر زبان براى بیان و ابراز تفکر گشوده نشود، تعامل با دیگرى ممکن نخواهد شد و احساس و انگیزهاى هم ایجاد نمىگردد. ما به کمک زبان، شعاع تفکر و احساس خود را به دیگرى منتقل مىکنیم و در مقابل نیز امکان شکوفایى و ابراز تفکر دیگرى را هم در همان حوزه بر مىانگیزیم.[٦] مولوی، در مثنوى معنوى اشارهاى به چنین نقشى از زبان کرده و به صراحت به احساسآفرینى، تفکرسازى و همچنین به احساس و تفکر برانگیزى زبان در مخاطب مىپردازد:
-
این زبان چون سنگ و فم آهنوش است
و آنچ بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روى نقل و گاه از روى لاف
زآنک تاریک است و هر سو پنبهزار
در میان پنبه چون باشد شرار
به نظر رولان بارت، گاهى براى اجتناب از خطا در روابط حاکم بر شعر و نثر و رعایت قواعد و مقررات ابداعى و از پیش تعیین شده در این دو نوع نوشتار ادبى، زبان را - بدون توجه به ماهیت معنایى و نشانه شناختىاش و بدون در نظر گرفتن استقلال بنیادى آن - قربانى مىکنیم. در این روند فروپاشى زبان، هر یک از نشانههاى زبانى در ارتباط با سایر نشانههایى که جهت ایجاد ارتباط و تحقق قواعد اجبارى آنها را مىطلبند، قرار مىگیرند تا این زنجیرهى ظاهرى و مصنوعى را ایجاد کنند. اینجاست که معناى فردى و مصداق ممکن از نشانههاى زبانى سلب مىگردد و آنها را به عنوان
حلقههاى ارتباطى سایر نشانهها واقع مىگردند. در این زنجیرهى زبانى ایجاد شده در شعر و یا در نثر - که شدیدا متأثر از نظام ارتباطى حاکم مىباشد - نشانهها ضمن دور شدن از بنیان معنایى و حوزهى مصداقى خود، دیگر قادر به تفکر سازى و ایجاد احساس و عاطفه نیستند و فقط به عنوان ابزار و عوامل ایجاد شعر و نثر محسوب مىشوند؛ این در حالى است که گاهى این نقش ارتباطى زبان را به خطا اصل و هدف خود مىانگاریم و به آن، معناى شعر یا نثر مىدهیم. بنابراین هنگامى که شعر و نثر عین زبان باشند و نه محصول ارتباطى ساختار آن، شعر و نثر محسوب مىشوند؛ همچنین زمانى که این دو به عنوان ماجراى ممکن زبان باشند و استقلال روح کلى آن را حفظ نمایند و محصول برخورد قصد و نیت با نشانههاى زبانى باشند، باز به نام شعر و تلقى مىگردند. پس تمایز بین شعر و نثر در عرصهى زبان و در آن روح کلى، امرى دشوار است و نمىتوان به راحتى مرزهاى نامحسوس آنها را در آنجا مشخص نمود. این تمایز، زمانى ممکن خواهد شد که ما در آستانهى رجوع به آن روح کلى باشیم. پس نحوهى تقرب ما به زبان و چگونگى استعمال و استفاده از نشانههاى زبانى در آن هنگام تعیین کنندهى ماهیت شعر و نثر است. لازم به یادآورى است که در این مقام نیز آن تفاوت و تمایز معمول بین شعر و نثر را که در ادبیات کلاسیک معمول است، نخواهیم داشت، بلکه با ماجراى ممکن دو زبان سر و کار خواهیم داشت که هر کدام ضمن حفظ استقلال بنیادى و جوهرى خود، ملهم و منبعث از همان روح کلى زبان هستند. این امر تمایزگر یعنى نحوهى رجوع ما به زبان، را به تفصیل مورد بحث قرار مىدهیم.
[↑] رجوع به زبان
به گفته ژان پیر ریشار، از آنجایى که زبان حلقههاى تفکر و احساس بشرى را به هم پیوند مىدهد و امکان تعامل ذهنى را بین انسانها فراهم مىآورد[٧]، مىتواند به عنوان اصل و اساس شاخصههاى انسانى واقع شود. را رجوع به زبان، حداقل سه هدف عمده را محقق مىسازیم:
- ۱- اندیشه و بینش لازم براى درک مفاهیم و جهان بیرون از خلال زبان براى ما به وجود مىآید و بدینسان از وراى تفکر به آگاهى و شناخت خود و دیگرى دست مىیابیم؛
٢- زبان نه تنها براى ما خلاقیت دارد، بلکه تعامل و شراکت مخاطب را نیز مىطلبد. زبان بىمخاطب در واقع اندیشه و تفکرى عقیم و نافرجام است، حرکتى است که به غایت خود منجر نخواهد شد؛
٣- به کمک بیان، محدودهى تفکر مخاطب مشخص مىگردد، انگیزهى گزینش نشانههاى زبانى در او ایجاد مىشود و با بیان متقابل و به دنبال آن با اندیشه کردن در خصوص موضوع مورد بحث، به صورت فعال وارد حوزهى تعامل زبانى - فکرى مىگردد.
اراده و نیت ما در برخورد با گنجینهى کلى یعنى زبان، خلاقیتهاى بعدى منبعث از همان زبان یعنى شعر و نثر را مشخص مىسازد. از دیدگاه رولان بارت »قصد« و »نشانههاى زبانى« نمىتوانند دو مقوله جدا از هم باشند و در نهایت قصد و نیت ما هم به نحوى نشئت گرفته از حوزههاى زبانى است. به عبارت دیگر کیفیت برداشت از زبان، ظهور و حضور متداوم نشانهها در بیان و همچنین برخورد ما با آنان، انواع نوشتار منشور و منظوم را طرحریزى خواهند کرد.
البته لازم به یادآورى است که از نظر بارت مرزبندى بین شعر و نثر در ساختمان درونى نوشتار مشخص مىگردد و این وجه تمایز، چندان وجود خارجى نخواهد داشت. بنابراین بى آن که موضوع نثر مسجع و شعر منثور را مطرح نماییم، ممکن است برخى نوشتههاى منثور با سنجش معیارهاى فردى نیز داراى ارزش و ابعاد شعرى باشند و یا بالعکس؛ اما نهایتا ماهیت زبان و کیفیت رجوع به آن، تنها شاخصههاى تعیین نوع نوشتارند. شاید بتوان این تفکر بارت را در خصوص عدم دستیابى به شاخصههاى ملموس تمایز کنندهى شعر و نثر مورد پرسش قرار داد و نهایتا این مسئله را مطرح نمود که اگر از دیدگاه وى عوامل و عناصر تشخیص دهندهى مرزها بین آن دو به صورت عینى و بیرونى وجود ندارند، پس چه تضمینى مىتوان براى ثبات و پایدار ماندن آنها قائل شد؟ آیا این عدم تداوم در شناخت ماهیت شعر و نثر خود تزلزلى در ذات آنها ایجاد نخواهد کرد؟ به نظر مىرسد که، به لحاظ پیچیده بودن برداشت بارت از مفهوم شعر و نثر، تشخیص و تعریف آنها با مفاهیم و قالبهاى متداول ممکن نخواهد بود. اما از خلال بحث او در خصوص ویژگىهاى شعر و نثر، به کلیاتى دست مىیابیم که سعى مىکنیم با بحث در حوزههاى مشخص آن، به تبیین و تفهیم آن بپردازیم.
در بیان شعرى به محض گزینش یک نشانه زبانى، ارتباط آن با کل زبان منقطع مىشود و این نشانه ارتباط خود را فقط با سایر نشانههاى زبانى که به حوزهى گزینشى ما وارد مىگردند، حفظ خواهد کرد. مسلما این رابطه به لحاظ معنا و یا شرایطى که کل زبان ممکن است تحمیل نماید، نبوده است بلکه اغلب یک ارتباط درونى و موسیقیایى خواهد شد. در این مقام، شعر بیانى فردى است، مجموعهاى مستقل که هر یک از خوانندگان با خواست خود آن را به حرکت درمىآورند و در آن ارتباط درونى ایجاد مىکند. در حالى که نوشتار منثور، از آنجایى که بیانى مطمئن و متقاعد کننده است. نیاز به دو نوع تداوم دارد: ابتدا نثر، به لحاظ ماهیت ارتباطى، نمىتواند خود را از یوغ کل زبان برهاند و حیات و تداوم آن در گرو استیلا و استمرار زبان کلى است؛ دوم این که این نثر نمىتواند همانند شعر بیانى انفرادى تلقى شود، چرا که اساس آن بر معنا و برقرارى ارتباط بین انسانها واقع شده است.
به بیان دیگر شعر خارج از قواعد حاکم بر زبان شکل مىگیرد و تحت سیطرهى آن نیست، در حالی که نثر تابع این قوانین کلى است و نمىتواند از آن سرباز زند. در اینجا ملاحظه مىکنیم که ظاهرا حوزهى فیزیکى و عملیاتى نثر به مراتب بیشتر از شعر است، اما شعر نیز هرچند که استقلال محدودى دارد و حالت انفرادى به خود مىگیرد، باز قدرت بازنمایى، سیر و حرکت لاینقطع دارد و از مرزهاى نثر پا فراتر مىگذارد[٨].
با عنایت به اینکه شعر تا حدى پدیدارى فرازبانى و فراانسانى است و خود را از همهى امور حاکم بر زبان مىرهاند، مىتواند به عنوان یک گشایش ناگهانى بر حقیقت تلقى شود. حقیقت در شعر، با بیان آن آغاز مىشود و آنى است. از بیرون نمىتوان چیزى بر شعر تحمیل کرد. بیان شعرى آغازگر همه چیز است و همه چیز باید از درون شعر بتراود و بجوشد. انعکاس شعر، ارتباط، حقیقت و سیر و حرکت آن درونى است. در حالى که نثر سمت و سوى بیرونى دارد، تحت تأثیر عوامل زبانى و بیرونى است و حرکت آن نیز با بیرون هدایت مىشود. امکان ایجاد ارتباط تا حد بىنهایت به وسیلهى نشانههاى زبانى در شعر وجود دارد، در حالى که ارتباط حاصله به وسیلهى نثر قابل پیشبینى است و دامنهى آن محدود مىباشد.
هر یک از نشانههاى زبانى در شعر، استقلال خاص خود را داراست، و شعر نیز بهعنوان مجموعهاى از این نشانههاى مستقل مىباشد. بهعبارت دیگر اساس شعر از کمیتهاى مطلق است که رفته رفته به کمیتى مطلق بزرگتر یعنى همان شعر تبدیل مىشوند. هر نشانهاى در این مقام مىتواند بیانگر معانى و ارتباطات متعددى باشد و در حرکت خود به سوى هرم شعرى، بر هزاران حقایق ممکن گشوده شود و به محض تشکیل ساختمان شعر، ضمن برقرارى ارتباط درونى با سایر نشانهها، با سیر و حرکت خود شعر نیز همراه مىگردد و شبکههاى نامعین و نامحدود ارتباطى را ممکن مىسازد. در حالى که نثر عارى از این ویژگىهاست و از خود انعکاس و تجلى ندارد و اگر در چهارراه ارتباطات سایر نشانهها واقع مىشود، صرفا خواست و ارادهى بیرونى را محقق مىسازد. چنین است که مىتوان گفت هر یک از نشانههاى زبانى در شعر به مثابهى شىء یا جعبهاى جادویى است که امکان دارد هزاران تخیل و حقایق از آن خارج شوند و ما نیز با علاقهى فراوان، ضمن برخورد با آن نشانهها و گاهى با حرص و ولع و با نیت و قصدى خاص به آن رجوع مىکنیم؛ این امر گاهى شعر را در جلوههاى غیر عادى و حتى «غیر انسانى» مىنمایاند و شعر رفته رفتـه از حیـطهى انسـان خارج شـده و به مـرزهاى «فوق طبـیعى» نیز نزدیـک مىگردد. اینجا شـعر دستخـوش سـلائق انسـانی نمىشـود، رابطـهى خود را با انسـانگرایى (humanism) کمتر مىکند و در خدمت انسان درنمىآید. این نوع شعر، انسان را به تصویرهاى غیر انسانى طبیعت نزدیک مىسازد، با استقلال و اقتدار ارتباط درونى و با خصیصهى عینیت (objective) و عام خود، انسان را در حاشیه قرار مىدهد و جایى براى پیام و اخلاق باقى نمىگذارد. در حالى که نثر تحت تأثیر مسائل ذهنى (subjective) انسان است، پیشاپیش به تملک در آمده، براى خود صاحبى دارد و قبلا کسى آن را به خدمت در آورده است. نشانههاى زبانى در نثر در خدمت مسائل طبیعى و انسانى هستند و اگر چنین نباشد، رسالت آنها که همان برقرارى ارتباط بیرونى است، محقق نخواهد شد و به قول پدیدارشناسان وجودى بدون استفاده خواهند بود و در «عدم» باقى خواهند ماند.
[↑] نتیجهگیرى
در پایان چنین مىتوان گفت که به نظر بارت هر نوع نوشتهاى قبل از هر چیز محصولى زبانى به معناى عام کلمه است. اگر چنانچه در صدد تعریف و تحدید انواع نوشتار برآییم، زبان مىتواند نخستین منبع و معیار متمایز کننده باشد. اما در نهایت مىتوان این پرسش را مطرح کرد که برخى از انواع نوشتار، مانند شعر - که خود منبعث از زبان است - هنگامى که استقلال یافت و کمیت مطلق شد چگونه از قالبها و ساختارهاى زبانى عبور مىکند و ارجاعات و معانى متعالىتر و حتى فراتر از حیطهى انسانى به خود مىگیرد؟ آیا بارت در خصوص شعر، تبیینى براى گذر از جهان زبانى به جهان فرازبانى و فراانسانى اندیشیده است؟ پاسخ به این سؤال مستلزم تحقیق و پژوهش بیشترى است و از مجال این مقاله خارج مىباشد.[۹]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- بارت، چاپ ۱۹٧٢، ص ٣۱
[٢]- بارت، چاپ ۱۹٨۴، ص ٢۱٦
[٣]- بارت، چاپ ۱۹٨۵، ص ٣٦
[۴]- باراش، چاپ ۱۹۹۵، ص ۱٠۵
[۵]- approache
[٦]- مولوى، چاپ ۱٣٦٨، ص ٨٢
[٧]- ریشار، چاپ ۱۹٨۴، صص ٨۱-۱٢٦
[٨]- بارت، چاپ ۱۹٦۴، ص ۱٦٧
[۹]- اللهشکر اسداللهى، شعر و نثر از دیدگاه رولان بارت
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ مقالات هماندیشیهای بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر، ۱٣٨٦؛ برگرفته از منابع زیر:مولوی، جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، تهران: نشر طلوع، ۱٣٦٨.
Barash J., Andrew (1995), Heidegger et son siecle, puf, Paris.
Barthes, R. (1985), L'aventure Semidogiue, Editions du Seuil, "Points", Paris.
___________ (1984), Le Bruissement de la langue, Editions du Seuil, "points", Paris.
___________ (1972), Le degre'zero de l'ecriture, Editions du Seuil, "points", Paris.
___________ (1964) , Nouveaux Essais critiques, Editions du Seuil. "point", Paris.
Richard, J. p. (1984), Onze etudes sur la poesie moderne, Editions du Seuil, "point", Paris.