دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

شعر و نثر از دیدگاه رولان بارت

از: الله‌شکر اسداللهى (عضو هیئت علمى دانشگاه تبریز)

نقد ادبی

شعر و نثر از دیدگاه رولان بارت

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


بحث در خصوص شعر و نثر در طول تاریخ ادبیات جهان همواره مدنظر منتقدان ادبی بوده است. گاهى مرزهای بین شعر و نثر بسیار نامرئى جلوه‏گر مى‌گردد و گاهى نیز هر یک از آن‌ها در عرصه‏اى کاملا متفاوت با دیگرى مورد کند و کاو قرار مى‏گیرد؛ برخى تفاوت بین آن‌ها را در قالب‏هاى معمول و برخى دیگر نیز در زبان به کار رفته شده جست‏وجو مى‏کنند؛ منتقدانى هم هستند که با توسل به معیارهاى زبانى، شعر را عین نثر یا بالعکس قلمداد مى‏کنند. اما حقیقت امر این است که در درونمایه‏ى شعر و نثر جزء وجود واژگان و ارتباط بین آنها چیز دیگرى نمى‏تواند باشد و چنانچه بخواهیم شعر و نثر را از این دیدگاه مورد تعمیق قرار دهیم، به نظریه‏ى رولان بارت در این خصوص نزدیک‏تر مى‏شویم.

به نظر این منتقد بزرگ فرانسوى شعر و زبان شعرى، به لحاظ ساختار و به دلیل نحوه‏ى کاربرد و وجود درونمایه‏هاى معنایى در آن، مرزهاى ملموس و محسوس نثر را پشت سر مى‏گذارد و به نشآنه‏هایى که بیانگر جهانى فرازبانى، فرامکانى و حتى «فراانسانى» مى‏باشند، تبدیل مى‏گردد. در این مقاله سعى خواهیم کرد تا با نگاهى انتقادى به برداشت رولان بارت از مفهوم شعر و نثر بپردازیم.


[] مقدمه

اگر تفاوت اساسى بین شعر و نثر را - همچنان‏که در ادبیات سنتى معمول بود - تنها با عروض و قافیه، ریتم و آهنگ بیرونى و یا با تصویرهاى از پیش ساخته شده در شعر بسنجیم، تنها به ظاهر قضیه پرداخته‏ایم و از جوهر اصلى موجود در این دو نوع نوشتار ادبى غافل مانده‏ایم.

همچنان که رولان بارت در آثار خود اشاره مى‏کند[۱]، جوهر اصلى شعر و نثر و یا هر نوع ادبى دیگر منبعث از یک روح کلى و عام مى‏باشد که با نام «زبان» از آن یاد مى‏کنیم. بنابراین آن‏چه که به عنوان تفاوت اساسى بین انواع ادبى از جمله شعر و نثر وجود دارد، همین نحوه‏ى رجوع ما به زبان، چگونگى بهره بردن از آن و همچنین قصد و نیت ما در آن هنگام است که تعیین کننده‏ى مرزهاى نسبتا غیر ملموس بین آنهاست. على‏رغم نظریه‏هاى کلاسیک که شعر را نثرى مزین تلقى مى‏کردند و آن را نوشتارى مى‏دانستند که در درجه‏اى بالاتر از نثر واقع شده و سایه و سنگینى خود را بر آن انداخته است، در نظر رولان بارت شعر و نثر هر دو جریان زبانى هستند که شکل‏گیرى هر یک بستگى به تعامل آن با زبان دارد. در این مقاله سعى خواهیم کرد، براى درک بهتر تفاوت بین شعر و نثر، بحث زبان و چگونگى رجوع به آن را مورد مطالعه قرار دهیم.


[] زبان

همچنان که یادآورى شد، تلقى زبان به‏منزله‏ى روح کلى و عام در برگیرنده‏ى همه‏ى موارد انواع ادبی باشد. اما این کلیت انعطاف‏پذیر و این مجموعه‏ى عظیم و خلاق، اساس ثابت و پایدارى ندارد بلکه مى‏تواند مبدل به واحدهاى کوچک‏تر و همچنین در اشکال گوناگونى جلوه‏گر شود. هرچند که شعر و یا نثر منبعث از این روح عظیم کلى هستند، اما هر کدام طبیعت و ساختار کاملا مستقلى به خود مى‏گیرند. در تعریف چنین انواعى، به اجزاى ساختارى، قراردادى و جنبى آن نمى‏پردازیم و تعاریف حاشیه‏اى بر آن نمى‏بندیم، بلکه باید آن‌ها را در طبیعت مستقل خود بررسى نماییم.

هنگامى که شعر فى‏نفسه با جوهر مستقل شعرى همراه مى‏گردد و نثر نیز طبیعت زبانى مجزاى خود را دارد در این صورت، هر دو از ساختارهاى محدود کننده و الزامات مصنوعى پا فراتر مى‏گذارند و دیگر در قید نشانه‏ها، اصول، عناصر و عوامل ساختارى نمى‏افتند بلکه به عالمى راه مى‏یابند که، به‏قول رولان بارت «حتى مسئله‏ى تقابل بین آن دو نیز مطرح نمى‏شود، بلکه هر یک ساختمان مستقل نوشتارى [و] همراه با ویژگى‏هاى مربوط به طبیعت خود را دارا هستند»[٢]. به عبارت دیگر، هر کدام با اتکا به جوهر مستقل خویش از ساختار، گذر کرده و به عرصه‏ى پساساختار یعنى جایى که هر بیانى ماهیت خاص خود را داراست، وارد مى‏شود.

بنابراین چنین مى‏توان گفت که: زبان به مثابه‏ى روح کلى در اشکال و انواع متفاوت بیانى، حلول و حضور پیدا مى‏کند و حضور مستقلى مى‏یابد؛ چنین برداشتى از زبان، ما را به بحث فلسفى اندیشه بسیار نزدیک مى‏کند. از نظر بارت این زبان و ماهیت آن است که به اندیشه جان مى‏بخشد و آن را تدارک مى‏بیند. زبان در معناى عام خود به عنوان سرچشمه‏ى خلاق اندیشه و منبع احساس و عواطف بشرى در نظر گرفته مى‏شود. على‏رغم اعتقاد اندیشمندان گذشته و نظریه‏پردازان ادبیات کلاسیک که زبان را زاییده‏ى اندیشه و تفکر مى‏انگاشتند، این برداشت جدید از زبان، آن را اولى‏تر از همه قرار داده است و ادعا دارد که بیان و زبان - هر چند به صورت کوتاه - نوعى تداوم ایجاد مى‏کند که طى آن اندیشه تدارک مى‏یابد، همچنین تداوم در بیان نوعى پیوستگى در اندیشه فراهم مى‏آورد و این چنین است که اندیشه و تفکر در پى زبان همراه مى‏شوند. احساسات و عواطف بشرى نیز در واقع حاصل همین تداوم زبانى است و نهایتا همین ماجراهاى زبانى، گفتارى، نوشتارى و یا به عبارت دیگر برخورد نشانه‏هاى زبانی[٣] با قصد و نیت انسانى است که شعر و نثر را خلق مى‏کنند. بنابراین اصل زبان و نشانه‏هاى زبانى فى‏نفسه به عنوان مجموعه‏اى کلى در دسترس ماست و نوع خلاقیت آتى ما و امکان نحوه‏ى رجوع ما به این زبان، بستگى به بیان و خوانش آن زبان دارد. این نظـریه به مـرام فیلسـوفان پدیـدارشـناس بسـیار نزدیک اسـت، آنان نیـز اعتـقاد دارنـد که زبـان خانـه‏ى هسـتی محسـوب مى‏شـود[۴] و چنانچه به بیان در نیاید، پدیدارها «در عدم» مانده و وجود پیدا نمى‏کنند

که البته وجود آن‌ها نیز بستگى به نحوه‏ى رجوع ما دارد. مسلما تقرب[۵] انسان به زبان و برخورد او با نشانه‏هاى زبانى به شیوه‏هاى گوناگونى انجام مى‏گیرد و تفکر حاصله از این برخورد نیز منجر به جوهر شعرى مستقل و یا به ماهیت مستقل نثر مى‏گردد.

مسئله‏اى که مى‏تواند در نظریه‏ى رولان بارت در خصوص تفکرسازى زبان ایجاد پرسش نماید، این است که او این بیان زبانى را که عارى از هر گونه پیش تفکر مى‏باشد و رفته رفته خود نیز تفکرساز مى‏گردد، چگونه تبیین مى‏نماید؟ آیا همانند سوررئالیست‏ها که اصل تفکر را محصول اتوماتیسم زبانی مى‏دانند و معنا و تفکر را زاییده‏ی برخورد فی‏البداهه با زبان و فعل و انفعالات روحى و روانى گذشته مى‏شناسند، وى نیز پس از برخورد با نشانه‏هاى زبانى به انتظار معنا، اندیشه و تفکر مى‏نشیند که خواننده یا مخاطب آن را استخراج نماید یا خیر؟ به نظر مى‏رسد که بارت در این خصوص به دنبال معنا و مفهوم سازى مقطعى از زبان یا زبان شعرى نیست، بلکه به عقیده‏ى او تفکر نه تنها در بیان شعرى و به صورت برهه‏اى، بلکه در هر مرحله از رجوع ممکن به زبان و خوانش آن شکل مى‏گیرد و تداوم مى‏یابد. مسئله‏ى تداوم و استقلال در آن‏چه که از زبان حاصل مى‏شود، امرى است انکارناپذیر که نزد سوررئالیست‏ها به چشم نمى‏خورد. اینان در برخورد با نشانه‏هاى زبانى قادر نیستند، آن‏چنان که انتظار مى‏رود، تفکرى پایدار و باثبات پى‏ریزى نمایند بلکه محصول زبانى را در مقطعى از زمان مورد بررسى قرار مى‏دهند و آن را به امرى غیر ارادى ارجاع مى‏دهند و بدین ترتیب استقلال و ماهیت زبان را نادیده گرفته و آن را تابعى از فرآیندى بیرونى مى‏دانند. در حالى که بارت تقریبا با زبان، برخوردى پدیدارشناختى دارد و مدعى است، تمام آراء، تفکر، احساس، عاطفه و حالات درونى ما زمانى پدید مى‏آیند که با زبان بیان شوند و از مجموعه‏ى زبان نشئت گیرند، به گونه‏اى که به محض این‏که زبان، روح حیات در آن‌ها دمید ماهیت جوهرى خودد را مى‏یابند و به صورت پایدار، ثابت و مستقل به حیات خویش ادامه مى‏دهند و این در حالى است که هر یک از این پدیدارها فى نفسه وجود پیدا مى‏کند و دیگر تابع و پیرو زبان نمى‏باشند.

همچنان که ذکر شد، بارت با این نظریه‏ى تقریبا پدیدار شناختى، زبان را تفکرساز و احساس ‏آفرین تلقى مى‏کند و در تعاملات انسانى براى آن نقش اول قائل مى‏شود.

اما چنانچه برخلاف نظر وى این باور را داشته باشیم که تفکر، پیشاپیش وجود دارد و به دور از نقش زبان پرورش مى‏یابد و رشد پیدا مى‏کند، این سؤال مطرح خواهد شد که تفکر بدون نقش زبان چگونه خود را بروز مى‏دهد و با دیگران در تعامل واقع مى‏شود؟ حتى اگر وجود تفکر نیز ثابت شود، چنانچه در بستر زمان جارى نگردد و با نشانه‏هاى زبانى و یا با زبان نشانه‏ها انعکاس نیابد، بود و نبود چنین تفکرى چگونه تعیین خواهد شد؟ اگر انسان نتواند تفکر خویش را نه با بیان و نه با هیچ نشانه‏هاى دیگر زبانى منعکس سازد، این تفکر خاموش با »عدم« آن تفاوت چندانى نخواهد داشت. بنابراین حتى اگر با بارت هم‏عقیده نباشیم و نگوییم که زبان، خلاق تفکر و احساس و عاطفه انسانى است، حداقل نقش آن در شکوفایى و سیر تکامل تفکر، تأثیر مستقیم آن بر مخاطب و برانگیختن انگیزه‏ى تفکر در او را نمى‏توان نادیده گرفت. پس اگر زبان براى بیان و ابراز تفکر گشوده نشود، تعامل با دیگرى ممکن نخواهد شد و احساس و انگیزه‏اى هم ایجاد نمى‏گردد. ما به کمک زبان، شعاع تفکر و احساس خود را به دیگرى منتقل مى‏کنیم و در مقابل نیز امکان شکوفایى و ابراز تفکر دیگرى را هم در همان حوزه بر مى‏انگیزیم.[٦] مولوی، در مثنوى معنوى اشاره‏اى به چنین نقشى از زبان کرده و به صراحت به احساس‏آفرینى، تفکرسازى و همچنین به احساس و تفکر برانگیزى زبان در مخاطب مى‏پردازد:

    این زبان چون سنگ و فم آهن‏وش است‏ و آنچ بجهد از زبان چون آتش است‏ سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف‏ گه ز روى نقل و گاه از روى لاف‏ زآنک تاریک است و هر سو پنبه‏زار در میان پنبه چون باشد شرار

به نظر رولان بارت، گاهى براى اجتناب از خطا در روابط حاکم بر شعر و نثر و رعایت قواعد و مقررات ابداعى و از پیش تعیین شده در این دو نوع نوشتار ادبى، زبان را - بدون توجه به ماهیت معنایى و نشانه شناختى‏اش و بدون در نظر گرفتن استقلال بنیادى آن - قربانى مى‏کنیم. در این روند فروپاشى زبان، هر یک از نشانه‏هاى زبانى در ارتباط با سایر نشانه‏هایى که جهت ایجاد ارتباط و تحقق قواعد اجبارى آن‌ها را مى‏طلبند، قرار مى‏گیرند تا این زنجیره‏ى ظاهرى و مصنوعى را ایجاد کنند. اینجاست که معناى فردى و مصداق ممکن از نشانه‏هاى زبانى سلب مى‏گردد و آن‌ها را به عنوان

حلقه‏هاى ارتباطى سایر نشانه‏ها واقع مى‏گردند. در این زنجیره‏ى زبانى ایجاد شده در شعر و یا در نثر - که شدیدا متأثر از نظام ارتباطى حاکم مى‏باشد - نشانه‏ها ضمن دور شدن از بنیان معنایى و حوزه‏ى مصداقى خود، دیگر قادر به تفکر سازى و ایجاد احساس و عاطفه نیستند و فقط به عنوان ابزار و عوامل ایجاد شعر و نثر محسوب مى‏شوند؛ این در حالى است که گاهى این نقش ارتباطى زبان را به خطا اصل و هدف خود مى‏انگاریم و به آن، معناى شعر یا نثر مى‏دهیم. بنابراین هنگامى که شعر و نثر عین زبان باشند و نه محصول ارتباطى ساختار آن، شعر و نثر محسوب مى‏شوند؛ همچنین زمانى که این دو به عنوان ماجراى ممکن زبان باشند و استقلال روح کلى آن را حفظ نمایند و محصول برخورد قصد و نیت با نشانه‏هاى زبانى باشند، باز به نام شعر و تلقى مى‏گردند. پس تمایز بین شعر و نثر در عرصه‏ى زبان و در آن روح کلى، امرى دشوار است و نمى‏توان به راحتى مرزهاى نامحسوس آن‌ها را در آنجا مشخص نمود. این تمایز، زمانى ممکن خواهد شد که ما در آستانه‏ى رجوع به آن روح کلى باشیم. پس نحوه‏ى تقرب ما به زبان و چگونگى استعمال و استفاده از نشانه‏هاى زبانى در آن هنگام تعیین کننده‏ى ماهیت شعر و نثر است. لازم به یادآورى است که در این مقام نیز آن تفاوت و تمایز معمول بین شعر و نثر را که در ادبیات کلاسیک معمول است، نخواهیم داشت، بلکه با ماجراى ممکن دو زبان سر و کار خواهیم داشت که هر کدام ضمن حفظ استقلال بنیادى و جوهرى خود، ملهم و منبعث از همان روح کلى زبان هستند. این امر تمایزگر یعنى نحوه‏ى رجوع ما به زبان، را به تفصیل مورد بحث قرار مى‏دهیم.


[] رجوع به زبان

به گفته ژان پیر ریشار، از آنجایى که زبان حلقه‏هاى تفکر و احساس بشرى را به هم پیوند مى‏دهد و امکان تعامل ذهنى را بین انسان‏ها فراهم مى‏آورد[٧]، مى‏تواند به عنوان اصل و اساس شاخصه‏هاى انسانى واقع شود. را رجوع به زبان، حداقل سه هدف عمده را محقق مى‏سازیم:

    ۱- اندیشه و بینش لازم براى درک مفاهیم و جهان بیرون از خلال زبان براى ما به وجود مى‏آید و بدین‏سان از وراى تفکر به آگاهى و شناخت خود و دیگرى دست مى‏یابیم؛

    ٢- زبان نه تنها براى ما خلاقیت دارد، بلکه تعامل و شراکت مخاطب را نیز مى‏طلبد. زبان بى‏مخاطب در واقع اندیشه و تفکرى عقیم و نافرجام است، حرکتى است که به غایت خود منجر نخواهد شد؛

    ٣- به کمک بیان، محدوده‏ى تفکر مخاطب مشخص مى‏گردد، انگیزه‏ى گزینش نشانه‏هاى زبانى در او ایجاد مى‏شود و با بیان متقابل و به دنبال آن با اندیشه کردن در خصوص موضوع مورد بحث، به صورت فعال وارد حوزه‏ى تعامل زبانى - فکرى مى‏گردد.

اراده و نیت ما در برخورد با گنجینه‏ى کلى یعنى زبان، خلاقیت‏هاى بعدى منبعث از همان زبان یعنى شعر و نثر را مشخص مى‏سازد. از دیدگاه رولان بارت »قصد« و »نشانه‏هاى زبانى« نمى‏توانند دو مقوله جدا از هم باشند و در نهایت قصد و نیت ما هم به نحوى نشئت گرفته از حوزه‏هاى زبانى است. به عبارت دیگر کیفیت برداشت از زبان، ظهور و حضور متداوم نشانه‏ها در بیان و همچنین برخورد ما با آنان، انواع نوشتار منشور و منظوم را طرح‏ریزى خواهند کرد.

البته لازم به یادآورى است که از نظر بارت مرزبندى بین شعر و نثر در ساختمان درونى نوشتار مشخص مى‏گردد و این وجه تمایز، چندان وجود خارجى نخواهد داشت. بنابراین بى آن که موضوع نثر مسجع و شعر منثور را مطرح نماییم، ممکن است برخى نوشته‏هاى منثور با سنجش معیارهاى فردى نیز داراى ارزش و ابعاد شعرى باشند و یا بالعکس؛ اما نهایتا ماهیت زبان و کیفیت رجوع به آن، تنها شاخصه‏هاى تعیین نوع نوشتارند. شاید بتوان این تفکر بارت را در خصوص عدم دستیابى به شاخصه‏هاى ملموس تمایز کننده‏ى شعر و نثر مورد پرسش قرار داد و نهایتا این مسئله را مطرح نمود که اگر از دیدگاه وى عوامل و عناصر تشخیص دهنده‏ى مرزها بین آن دو به صورت عینى و بیرونى وجود ندارند، پس چه تضمینى مى‏توان براى ثبات و پایدار ماندن آن‌ها قائل شد؟ آیا این عدم تداوم در شناخت ماهیت شعر و نثر خود تزلزلى در ذات آن‌ها ایجاد نخواهد کرد؟ به نظر مى‏رسد که، به لحاظ پیچیده بودن برداشت بارت از مفهوم شعر و نثر، تشخیص و تعریف آن‌ها با مفاهیم و قالب‏هاى متداول ممکن نخواهد بود. اما از خلال بحث او در خصوص ویژگى‏هاى شعر و نثر، به کلیاتى دست مى‏یابیم که سعى مى‏کنیم با بحث در حوزه‏هاى مشخص آن، به تبیین و تفهیم آن بپردازیم.

در بیان شعرى به محض گزینش یک نشانه زبانى، ارتباط آن با کل زبان منقطع مى‏شود و این نشانه ارتباط خود را فقط با سایر نشانه‏هاى زبانى که به حوزه‏ى گزینشى ما وارد مى‏گردند، حفظ خواهد کرد. مسلما این رابطه به لحاظ معنا و یا شرایطى که کل زبان ممکن است تحمیل نماید، نبوده است بلکه اغلب یک ارتباط درونى و موسیقیایى خواهد شد. در این مقام، شعر بیانى فردى است، مجموعه‏اى مستقل که هر یک از خوانندگان با خواست خود آن را به حرکت درمى‏آورند و در آن ارتباط درونى ایجاد مى‏کند. در حالى که نوشتار منثور، از آنجایى که بیانى مطمئن و متقاعد کننده است. نیاز به دو نوع تداوم دارد: ابتدا نثر، به لحاظ ماهیت ارتباطى، نمى‏تواند خود را از یوغ کل زبان برهاند و حیات و تداوم آن در گرو استیلا و استمرار زبان کلى است؛ دوم این که این نثر نمى‏تواند همانند شعر بیانى انفرادى تلقى شود، چرا که اساس آن بر معنا و برقرارى ارتباط بین انسان‏ها واقع شده است.

به بیان دیگر شعر خارج از قواعد حاکم بر زبان شکل مى‏گیرد و تحت سیطره‏ى آن نیست، در حالی که نثر تابع این قوانین کلى است و نمى‏تواند از آن سرباز زند. در اینجا ملاحظه مى‏کنیم که ظاهرا حوزه‏ى فیزیکى و عملیاتى نثر به مراتب بیشتر از شعر است، اما شعر نیز هرچند که استقلال محدودى دارد و حالت انفرادى به خود مى‏گیرد، باز قدرت بازنمایى، سیر و حرکت لاینقطع دارد و از مرزهاى نثر پا فراتر مى‏گذارد[٨].

با عنایت به اینکه شعر تا حدى پدیدارى فرازبانى و فراانسانى است و خود را از همه‏ى امور حاکم بر زبان مى‏رهاند، مى‏تواند به عنوان یک گشایش ناگهانى بر حقیقت تلقى شود. حقیقت در شعر، با بیان آن آغاز مى‏شود و آنى است. از بیرون نمى‏توان چیزى بر شعر تحمیل کرد. بیان شعرى آغازگر همه چیز است و همه چیز باید از درون شعر بتراود و بجوشد. انعکاس شعر، ارتباط، حقیقت و سیر و حرکت آن درونى است. در حالى که نثر سمت و سوى بیرونى دارد، تحت تأثیر عوامل زبانى و بیرونى است و حرکت آن نیز با بیرون هدایت مى‏شود. امکان ایجاد ارتباط تا حد بى‏نهایت به وسیله‏ى نشانه‏هاى زبانى در شعر وجود دارد، در حالى که ارتباط حاصله به وسیله‏ى نثر قابل پیش‏بینى است و دامنه‏ى آن محدود مى‏باشد.

هر یک از نشانه‏هاى زبانى در شعر، استقلال خاص خود را داراست، و شعر نیز به‏عنوان مجموعه‏اى از این نشانه‏هاى مستقل مى‏باشد. به‏عبارت دیگر اساس شعر از کمیت‏هاى مطلق است که رفته رفته به کمیتى مطلق بزرگ‏تر یعنى همان شعر تبدیل مى‏شوند. هر نشانه‏اى در این مقام مى‏تواند بیانگر معانى و ارتباطات متعددى باشد و در حرکت خود به سوى هرم شعرى، بر هزاران حقایق ممکن گشوده شود و به محض تشکیل ساختمان شعر، ضمن برقرارى ارتباط درونى با سایر نشانه‏ها، با سیر و حرکت خود شعر نیز همراه مى‏گردد و شبکه‏هاى نامعین و نامحدود ارتباطى را ممکن مى‏سازد. در حالى که نثر عارى از این ویژگى‏هاست و از خود انعکاس و تجلى ندارد و اگر در چهارراه ارتباطات سایر نشانه‏ها واقع مى‏شود، صرفا خواست و اراده‏ى بیرونى را محقق مى‏سازد. چنین است که مى‏توان گفت هر یک از نشانه‏هاى زبانى در شعر به مثابه‏ى شى‏ء یا جعبه‏اى جادویى است که امکان دارد هزاران تخیل و حقایق از آن خارج شوند و ما نیز با علاقه‏ى فراوان، ضمن برخورد با آن نشانه‏ها و گاهى با حرص و ولع و با نیت و قصدى خاص به آن رجوع مى‏کنیم؛ این امر گاهى شعر را در جلوه‏هاى غیر عادى و حتى «غیر انسانى» مى‏نمایاند و شعر رفته رفتـه از حیـطه‏ى انسـان خارج شـده و به مـرزهاى «فوق طبـیعى» نیز نزدیـک مى‏گردد. اینجا شـعر دستخـوش سـلائق انسـانی نمى‏شـود، رابطـه‏ى خود را با انسـانگرایى (humanism) کمتر مى‏کند و در خدمت انسان درنمى‏آید. این نوع شعر، انسان را به تصویرهاى غیر انسانى طبیعت نزدیک مى‏سازد، با استقلال و اقتدار ارتباط درونى و با خصیصه‏ى عینیت (objective) و عام خود، انسان را در حاشیه قرار مى‏دهد و جایى براى پیام و اخلاق باقى نمى‏گذارد. در حالى که نثر تحت تأثیر مسائل ذهنى (subjective) انسان است، پیشاپیش به تملک در آمده، براى خود صاحبى دارد و قبلا کسى آن را به خدمت در آورده است. نشانه‏هاى زبانى در نثر در خدمت مسائل طبیعى و انسانى هستند و اگر چنین نباشد، رسالت آن‌ها که همان برقرارى ارتباط بیرونى است، محقق نخواهد شد و به قول پدیدارشناسان وجودى بدون استفاده خواهند بود و در «عدم» باقى خواهند ماند.


[] نتیجه‌گیرى‏

در پایان چنین مى‏توان گفت که به نظر بارت هر نوع نوشته‏اى قبل از هر چیز محصولى زبانى به معناى عام کلمه است. اگر چنانچه در صدد تعریف و تحدید انواع نوشتار برآییم، زبان مى‏تواند نخستین منبع و معیار متمایز کننده باشد. اما در نهایت مى‏توان این پرسش را مطرح کرد که برخى از انواع نوشتار، مانند شعر - که خود منبعث از زبان است - هنگامى که استقلال یافت و کمیت مطلق شد چگونه از قالب‏ها و ساختارهاى زبانى عبور مى‏کند و ارجاعات و معانى متعالى‏تر و حتى فراتر از حیطه‏ى انسانى به خود مى‏گیرد؟ آیا بارت در خصوص شعر، تبیینى براى گذر از جهان زبانى به جهان فرازبانى و فراانسانى اندیشیده است؟ پاسخ به این سؤال مستلزم تحقیق و پژوهش بیشترى است و از مجال این مقاله خارج مى‏باشد.[۹]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- بارت، چاپ ۱۹٧٢، ص ٣۱
[٢]- بارت، چاپ ۱۹٨۴، ص ٢۱٦
[٣]- بارت، چاپ ۱۹٨۵، ص ٣٦
[۴]- باراش، چاپ ۱۹۹۵، ص ۱٠۵
[۵]- approache
[٦]- مولوى، چاپ ۱٣٦٨، ص ٨٢
[٧]- ریشار، چاپ ۱۹٨۴، صص ٨۱-۱٢٦
[٨]- بارت، چاپ ۱۹٦۴، ص ۱٦٧
[۹]- الله‌شکر اسداللهى، شعر و نثر از دیدگاه رولان بارت



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

مقالات هم‌اندیشی‌های بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر، ۱٣٨٦؛ برگرفته از منابع زیر:
    مولوی، جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، تهران: نشر طلوع، ۱٣٦٨.
    Barash J., Andrew (1995), Heidegger et son siecle, puf, Paris.
    Barthes, R. (1985), L'aventure Semidogiue, Editions du Seuil, "Points", Paris.
    ___________ (1984), Le Bruissement de la langue, Editions du Seuil, "points", Paris.
    ___________ (1972), Le degre'zero de l'ecriture, Editions du Seuil, "points", Paris.
    ___________ (1964) , Nouveaux Essais critiques, Editions du Seuil. "point", Paris.
    Richard, J. p. (1984), Onze etudes sur la poesie moderne, Editions du Seuil, "point", Paris.