|
گوشههایی از فجایع جنگهای کابل
از لابلای اسناد سازمان عفو بینالملل
فهرست مندرجات
◉ افغانستان: مسئولیت جهانی در برابر فاجعه حقوق بشر
◉ قتلها بهوسیلهی نگهبانان مسلح
◉ آدمرباییها، بازداشتهای پنهانی و گروگانگیریها
◉ قبل از اپریل ١٩٩٢
◉ شکنجه و بدرفتاری
◉ تجاوز جنسی و لتوکوب
◉ شکنجه در توقیف
◉ زندانها و شرایط زندانها
◉ موقعیت زندانها از اپریل ١٩٩٢ به اینسو
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
گوشههایی از فجایع جنگهای کابل
عفو بینالملل (به انگلیسی: Amnesty International) سازمانی غیردولتی میباشد که با داشتن بیش از ۳ میلیون عضو در زمینه حمایت از حقوق بشر فعالیت میکند. هدفگذاری این بنیاد غیردولتی این است که بتواند با پژوهش و فعالیت در زمینه حقوق بشر از پایمال شدن حقوق انسانها در سطح دنیا جلوگیری کرده و در نهایت خواستار برقراری عدالت در مورد افرادی که حقوق ایشان به هر نحوی پایمال گردیده میباشد. در سال ۱۹۶۱ و با تأثیرپذیری مستفیم از مقاله «زندانیان فراموش شده» که در مجلهی آبزرور توسط وکیلی بهنام پیتر بننسون (Peter Benenson) نوشته شد در لندن تأسیس گردید.
داستانهای وحشتناک جنگهای داخلی مجاهدین و ویرانی کابل در دههی نود میلادی حقیقتی است که تاکنون همچون کابوسی ذهن مردم افغانستان را میآزارد. سازمانهای معتبر جهانی و از جمله «سازمان عفو بینالملل» (Amnesty International) طی چندین سند، موارد نقض حقوق بشر و جنایات جنگی دههی نود میلادی را انتشار دادهاند که مرور داستانهای هولناک و دردآور آن مو بر بدن انسان راست میکند.
یکی از این اسناد، زیر عنوان «افغانستان: مسئولیت جهانی در برابر فاجعه حقوق بشر»[۱] در سپتامبر ١٩٩۵ به زبانهای انگلیسی، دری و پشتو منتشر گردید. در اینجا، بخشهایی از این سند مهم را از روی متن چاپی آن بازنویسی کرده برای آنانی که از جریانات فاجعهبار جنگهای داخلی و بربادی کابل توسط تنظیمهای جهادی آگاهی چندانی ندارند، بهنشر میرسد[٢].
▲ | افغانستان: مسئولیت جهانی در برابر فاجعه حقوق بشر |
◼ [مردم محل داستان] یک زن جوان را که در اوایل سال ١٩٩۴ در محلهی شهرآرأ کابل زندگی میکرد، چنین بازگو کردند:
-
«شوهر آن زن در یک حملهی انفجاری کشته شد. او دارای سه کودک بین سنین دو و نه ساله بود. روزی وی کودکان خود را تنها گذاشته برای آوردن نان بیرون رفت. دو نفر از افراد مسلح مجاهدین، وی را در سرک (خیابان) دستگیر کردند و در پایگاهی خویش در یک خانه بردند و در آنجا ٢٢ مرد برای سه روز به او تجاوز نمودند. بعداً به وی اجازه دادند که بروند. هنگامیکه او به خانه خویش میرسد در مییابد که هر سه کودکش از فرط سردی مردهاند.»
◼ روزی که با روزهای دیگر سال ١٩٩٣ تفاوت نداشت، ازدحامی از مردم در کابل منتظر بس بودند. یک لحظه بعد هنگامی که بمبها در اطراف ایستگاه بس فرو میریخت، اعضای بدن انسانها از هم جدا میگردید. اجساد انسانها به هر سو پراگنده شد. سر یک نفر از تن وی جدا گردید. طی چند ثانیه بیش از ٨٠ تن هلاک و یا مجروح شدند.
نگهبانان مسلح حزب وحدت راکتاندازهای ضدتانک را بر شانه دارند، که غالباً بهوسیله افراد مسلح جوان در حملات عمدی و خودسرانه بر مناطق مسکونی مورد استفاده قرار گرفتهاند، (کابل، ١٩٩۵ - توسط Steve Dupont).
◼ مجموع افراد ملکی (غیرنظامی) که طی سه سال گذشته در نتیجهی حملات عمدی توپخانه بر مناطق مسکونی به قتل رسیدهاند به دهها هزار تن میرسد. چنین کشتارها از تمام بخشهای کشور گزارش شده است؛ ولی اکثریت وسیع قربانیان - بیش از ٢۵٠٠٠ در کابل به قتل رسیدهاند، آنان در حالی کشته شدند که هیچکسی را تهدید نمیکردند – در حالیکه از راه میگذشتند (عابر پیاده بودند)، در منازل خویش نشسته بودند و یا به امید اینکه مصئون بمانند در مکاتب و مساجد پناه گزیده بودند.
شورشیان افغانی یک توپ بیپسلگد ٧۵ ملیمتری را شلیک میکنند.
◼ در سال ١٩٩۴ کشتار غیرنظامیهای کابل با استفاده از سلاح سنگین بهطور روزافزون بالا گرفت. در اگست همانسال سه شفاخانه (بیمارستان) در کابل مستقیماً مورد اصابت واقع شد که بیش از سی تن از مریضان (بیماران) را بهقتل رساند و وسایل طبی را که بهوسیله سازمان صحی جهان و صندوق اطفال ملل متحد (یونیسف UNICEF) تهیه شده بود، تخریب کرد بر طبق یک تخمین، هنگامیکه جناحهای متخاصم مناطق مسکونی را در کابل مورد هدف حملات خویش قرار دادند، بین ١٢ سپتامبر و ١٢ اکتبر تا ٨٠٠ تن کشته و بیش از ١٧٠٠٠ تن مجروح گردیدند و علت آن مورد شک قرار گرفتن اهالی محل بهخاطر پشتیبانی از رقبای سیاسی ایشان بود. اکثریت قربانیان را زنان غیرمسلح و کودکان در بر میگرفت. بین ٢١ تا ٢۴ اکتبر در اثر بمباری بر مناطق مسکونی، در حالیکه در آنجاها هیچگونه فعالیت نظامی وجود نداشت، حداقل ٩۵ تن کشته و ٢٩٠ تن جراحت برداشتند. در اثر شلیک توپ و هاوان در اطراف پوهنتون کابل، ساحه دهمزنگ و بهاصطلاح کوه تلویزیون، در همان ماه حداقل ۴۵ تن کشته و ١۵٠ تن زخمی شدند. شاهدان عینی گزارش دادند که یکی از بمبها بر مکتبی که پناهگاه مردم بیخانمان بود، اصابت کرد و ١۰ تن را به هلاکت رساند.
◼ استعمال بمبهای خوشهای (کلستر) بر مناطق مسکونی مشخصه مشترک اغلب جناحهای رقیب بوده است. یک تن از شاهدان عینی در مورد حملهی انتقامجویانه نیروهای والی اسماعیلخان در اوایل می ١٩٩۵ در ولایت فراه، به عفو بینالملل اظهار داشت:
-
««آنها تعداد زیادی بمبهای خوشهای را پرتاب کردند که در اثر آن بین ٢٢٠ تا ٢۵٠ تن کشته شدند. اکثریت مقتولین (کشتهشدگان) مردم عادی بودند که هیچیک از جناحها را نه جنابداری کرده بودند و نه با آنها مخالفت داشتند. جنگ متوقف گردیده بود و برای چندین روز هیچگونه فعالیت نظامی وجود نداشت. ولی طیارات میگ ٢١، میگ ٢٣، سو ١٧، و سو ١٨ اسماعیلخان علیه مناطق مسکونی مورد استعمال قرار گرفت. در آنجا مقاومت نظامی وجود نداشت. صرف مردم عادی کشته شدند.»»
▲ | قتلها بهوسیلهی نگهبانان مسلح |
◼ انگیزهها هرچه باشد، نمونهها باهم مشابهاند: در تمام حالات، گزارشهای که در اختیار عفو بینالملل قرار گرفته است، حاکی از آن است که افراد مسلح توانستهاند، هر کسی را که در برابر آنان خواسته است بایستد، عمدی و ظالمانه بهقتل برسانند. بهخاطر قربانیان بیدفاع هیچ مرجعی وجود ندارد تا برای حمایت از آنان به آن مراجعه گردد.
کشتار مردم توسط مجاهدین تازه بهدورانرسبدهای شورای نظار در سال ۱۹۹۲ میلادی در کابل
◼ در یک حادثه در می ١٩٩٢، مردی که فکر میشد عضو حزب حاکم قبلی باشد، در عمارت وزارت امور داخله بهوسیلهی نگهبانان مسلح شورای نظار دستگیر گردید. شاهدان عینی اظهار داشتند که یک تن از افراد مسلح، وی را بست و بالگد از زینهها پائین انداخت. در منزل تحتانی، یکتن از جنگجویان مجاهد که از متحدین دولت جدید بود، وی را مکرراً با قنداق تفنگ مورد ضربت قرار داد. گزارش گردید که او حداقل ١٠ مرمی (گلوله) بر زندانی شلیک کرد. او سپس با شمشیر کند تشریفانی به بریدن گلوی مرد مرده مبادرت ورزید.
◼ یک تن از روشنفکران معروف افغانی که در پاکستان بهعنوان مهاجر زندگی میکند، وضع افغانهای آزاداندیش را که خواهان حل صلحآمیز معضله میباشند، چنین توضیح کرد:
-
«آنانیکه مخالف بنیادگرایان بودند به این یا آن طریق از بین برده شدهاند، بهطور مثال عزیزالرحمان الفت، دکتر سعادت شیگیوال، دکتر نسیم لودین، انجنیر عزیز عثمانی و سال گذشته (١٩٩٣) در پیشاور ولیخان کروخیل که یکی از حمایتکنندگان سرسخت پروسهی صلح بود. وی دو روز قبل از ترورش، علیه مداخلهی همسایهها در امور افغانستان صحبت کرده بود.»
◼ تعداد کثیری از روزنامهنگاران، نویسندگان و هنرمندان به مرگ تهدید گردیدهاند و چندین تن از روزنامهنگاران بهطور عمدی و ظالمانه بهدستور قوماندانهای ارشد (فرماندهان) جناحهای در حال جنگ، بهقتل رسیدهاند. یک تن از خبرنگاران افغانی که چندینبار بهوسیله قوماندانهای گروههای مختلف مجاهدین دستگیر گردیده بود، به عفو بینالملل گفت:
-
«روزنامهنگاران بهوسیله هر تنظیم (حزب) متهم میگردند که گویا برای تنظیم دیگری کار میکنند. استنباط یک روزنامهنگار علاقمند به اخبار اکنون کاملاً دگرگون گردیده است، هر حزب یک فهرست مرگ اشخاصی را که میخواهند از بین ببرند، در دست دارند که شامل روزنامهنگاران نیز میباشد.»
روزنامهنگارانیکه برای وسایل اطلاعات جمعی بینالمللی دربارهی جنگ در افغانستان گزارش تهیه مینمایند، بهخصوص در مخاطره قرار دارند.
یک جنگجوی مجاهدین، کابل: گزارش میگردد که ایران برای گروههای مجاهدین طرفدار خود، به ارسال تجهیزات نظامی ادامه میدهد.
◼ شاهمحمود دیدار، روزنامهنگار که در روزنامهی «حقیقت انقلاب ثور» مربوط به حکومت سابق کار میکرد، در دسامبر یا اکتبر ١٩٩٢ بهقتل رسید.
◼ نیروهای حزب اسلامی (حکمتیار) در مارچ ١٩٩۴ بر موتر حامل سه روزنامهنگار با استفاده از تفنگهای تعرضی کلاشینکوف مکرراً شلیک نمودند. مرمی در گردن یک مترجم افغانی، صبور سیاهسنگ، اصابت نمود. در هر دو بازوی یک روزنامهنگار کانادایی، تایلربرول (Tyler Brule)، ضربت وارد گردید. هر سه تن نجات یافتند.
میرویس جلیل خبرنگار افغانی بخش جهانی بیبیسی، بهتاریخ ٢٩ جولای ١٩٩۴، پس از آنکه در منطقهای تحت کنترل حزب اسلامی (حکمتیار) ربوده شد، بهقتل رسید. موصوف چندینبار از جانب احزاب مختلف مجاهدین بهشمول حزب اسلامی (حکمتیار) به مرگ تهدید شده بود. براساس گزارشها، وی بعد از مصاحبه با گلبدین حکمتیار به کابل بر میگشت. یک تن از همکاران قبلی میرویس جلیل به عفو بینالملل اظهارات داشت که حتی قبل از حادثه افواهی در کابل پخش گردیده بود که وی بهقتل خواهد رسید:
- «خانم یکی از اعضای شورای همآهنگی دو روز قبل از وقوع حادثه به منزل میرویس جلیل آمده و بهوی گفته بود که باید کابل را ترک بگوید. او گفته بود که توطئهای چیدهشده است تا نامبرده را عنقریب بکشند. در حدود یک ماه افواهاتی وجود داشت که وی کشته خواهد شد. در روزیکه موصوف بهقتل رسید من با دوستی بودم که خیلی نگران بهنظر میرسید. او گفت که نمیتواند چیزی بخورد بهخاطر آنکه شنیده بود که در همانروز حادثهای بر وی واقع میگردد.»
مشابهاً، یک تن از کارمندان سابق دولت به عفو بینالملل ابراز داشت:
- «من چور و چپاولهای زیادی را بهچشم دیدم. بهطور مثال منزل (اسم محفوظ) یک دکتر طب، مورد غارت قرار گرفت. این تقریباً دو ماه قبل [اگست ١٩٩۴] بود. آنها خانم و کودکان وی را بیرحمانه لتوکوب کردند. او خود در خانه نبود. معلوم بود که آمده بودند تا وی را بهقتل برسانند. ایشان تمام اموال او را بردند. من بهچشم خود دیدم که پسرش را، جوانی در حدود ٢٠ سال، به گوله بستند و کشتند.»
◼ اشخاصیکه در برابر ربودهشدن و تجاوز به زنان مقاومت میکنند یا آنانیکه به زنان ربوده شده کمک میرسانند تا فرار نمایند، غالباً خود ایشان بهقتل میرسند. بهطور مثال در نیمه ١٩٩۴، خانم جوانی (اسم محفوظ) بهوسیلهی قوماندانیکه متحد نیروهای ژنرال دوستم در مزارشریف بود، ربوده شد. سرانجام او تصمیم به فرار گرفت و با یک تن از اعضای جوان خانواده خویش تماس حاصل کرد و او خانم را به مسکو برد. قوماندان در مورد جوان آگاهی حاصل و سعی کرد وی را بهدست آورد، ولی او خارج از کشور بود، یک تن از خویشاوندان وی به عفو بینالملل اظهار داشت:
- «قوماندان تصمیم گرفت که خانوادهی او را مجازات نماید. او خواهر آن جوان را ربوده و در مقابل مادرش بهوی تجاوز کرد. او بعداً مادر را مورد لتوکوب قرار داد. مرد جوان بدون آگاهی از این انکشافات به مزار شریف باز گشت. افراد قوماندان وی را یافتند و دستگیر کردند. ایشان او را نزد قوماندان بردند. مرد جوان بهوسیله نگبهانان بهسختی لتوکوب گردید. او در تحت شکنجه محل بودوباش خانم را در مسکو افشأ کرد. سپس قوماندان به نگهبانان دستور داد تا وی را ببندند و او توسط شمشیر خود سر مرد جوان را از تنش جدا گرد.»
اشخاص دیگری بهخاطر آن کشته شدند که گروههای مجاهدین بهرشتهی تحصیلی و سطح تحصیل ایشان نظر موافق نداشتهاند. خانمی به عفو بینالملل توضیح داد که چگونه برادرش در اخیر ١٩٩٢ در ولایت کندوز در برابر چشمان خانواده خویش بهقتل رسید و اعضای بدنش قطع گردید:
- «روزی گروهی در حدود ٦٠ تن از مجاهدین مسلح مربوط به حزب اسلامی گلبدین حکمتیار به منزلش آمدند و گفتند که او باید اعدام گردد، برای اینکه دختران را تدریس کرده است. آنانیکه تبر برانی در دست داشتند به لتوکوب وی شروع کردند. برادرم فریاد میزد «مرا مکشید، من مسلمان هستم، مرا مکشید»، ولی افراد مسلح گفتند «چگونه میتوانی مسلمان باشی، در صورتیکه دختران را تدریس میکردی؟».»
خانمی که مسکن خانوادگی وی در یکی از ولایات غربی، فراه بود در ماه جون ١٩٩٣ مورد حمله مجاهدین مسلح قرار گرفت، او به هیئت سازمان عفو بینالملل حکایت کرد که چگونه شوهرش نخست مورد لتوکوب قرار گرفت و سپس در برابر چشمان وی و فرازندانش کشته شد:
- «آنان به نحو بیرحمانهای او را میزدند و میگفتند که در مکتب قریه به دختران درس داده است. ما همه برای اینکه ترحم آنانرا جلب نمائیم فریاد میزدیم، ولی آنان دستبردار نبودند. بعداً آنها، او را در برابر چشمان من و چهار کودک خورد سالم ایستاده کردند. یکی از ایشان با کلاشنیکوف قلبش را نشانه گرفت و کشتش.»
در برخی حالات، اشخاص بر طبق دساتیر مستقیم رهبران احزاب بهقتل رسیدهاند. یک مهاجر افغانی به عفو بینالملل اظهار داشت:
- «برادرم به من گفت که در اوایل نوامبر [١٩٩٣] یکی از رهبران مجاهدین یک تن از قوماندانان خود را اعزام نمود تا سر یکی از دکانداران جاده میوند را در کابل که رهبر با وی خصومت داشت ببرد. قوماندان به محل رفت و اشتباهاً سر مرد دیگری را برید و با خود برد. همه میدانستند که وی سر مرد دیگری را از تنش جدا کرده است؛ ولی هیچکسی جرئت نداشت که این مطلب را به او اظهار نماید.»
بعضیهای دیگر هرگاه از دساتیر قواماندان سرپیچی نمودهاند، تهدید به مرگ شدهاند. شخصی که مزارشریف را در اوایل ١٩٩۵ ترک نموده بود، اظهار داشت که چگونه یک قواماندان ملیشای محلی پدر دختر نوجوانی را که امتناع ورزید دخترش را ببرند، به مرگ تهدید نمود:
- «اشخاص موظف در منطقه همه قوماندانهای مجاهدین یا افسران سابق نظامی هستند که در طول ١۴ سال گذشته مردم ما را بمباری کرده و بهقتل رساندهاند. بهطور مثال من میدانم که یک تن از این قوماندانها افراد خود را بهخاطر تشخیص هویت دختران نوجوان میفرستد. سپس او نگهبانان مسلح خود را اعزام مینماید تا آنان را بیاورند. اخیراً، یکی از این قوماندانها خانوادهای را مجبور ساخت تا دختر خویش را به او بدهد، خانواده متذکره نخست امتناع ورزید. قوماندان پول پیشنهاد کرد ولی آن خانواده نپذیرفت. سرانجام قوماندان به ایشان گفت که دختر را خواهد برد و پدر را خواهند کشت بدین قرار ایشان ناگزیر بودند که موافقت نمایند و این در ماه فبروری ١٩٩۵ بود. این قوماندان در آغاز به جمعیت اسلامی وابسته بود. اکنون او به عبدالرشید دوستم پیوسته است. نتیجه این است که قوماندان موصوف هرچه بخواهد میتواند بهدست آورد، زیرا به نیروی نظامی قدرتمندی وابسته است.»
در برخی حالات زندانیان در توقیف کشته شدهاند و اجساد ایشان در محلات غیرمسکونی دفن گردیده است. بهطور مثال چندین تن که بهوسیله نیروهای ژنرال دوستم در مزارشریف رندانی شده بودند، گفته میشود که بهقتل رسیدهاند و اجساد ایشان در نقاط مختلف شهر مدفون شده است. اطلاع عامه چنین تجاوزها در بین اهالی ملکی ترس و عدم امنیت بهوجود آورده است.
اسلحههای عراقی که بهوسیلهی عربستان سعودی در جریان جنگ خلیج مصادره گردیده بود، از طریق پاکستان به افغانستان ارسال میگردد.
عفو بینالملل نتوانسته است حتی یک واقعه را تشخیص بدهد که یکی از افراد مجاهدین در برابر کشتار مردم بیدفاع ملکی مسئول شناخته شده باشد. یکی از دلایل عمده برای این امر سیستم اتحادهای سیاسی است که در میان گروهها معمول میباشد. اغلب قوماندانها که فکر میکنند از وابستگی قوی سیاسی برخوردار نیستند ترجیح میدهند تا خود را به قوماندانهای با قدرتیکه برای پذیرش آنان در یک پیمان آمادگی دارند، وابسته بسازند. این چنین یک پیمان معمولاً شامل حمایت نظامی و تامین سلاح و پول میباشد. سپس قوماندان کوچک موافقت مینماید تا بر مواضع قومندان ارشد حمله ننماید. بخاطر اینکه قرار داد به مخاطره نیفتد قوماندان ارشد از تطبیق هرگونه کنترل انظباطی بر وابسته خویش خودداری مینماید – بدینطریق اجازهنامهی آزاد برای هرگونه تجاوز بر حقوق بشر صادر میگردد.
◼ قبل از ١٩٩٢ چندین تن از شخصیتهای برجستهی افغانی در قلمرو پاکستان بهقتل رسیدند. تاکنون هیچکسی بهخاطر مرگ آنان بهدست عدالت سپرده نشده است. در میان این قربانیان، مینا کشور کمال یک عضو موسس انجمن انقلابی زنان افغانستان، گروهی از مرکز به چپ، شامل است. گفته میشود که وی در فبروری ١٩٨٧ در منزلش در کویته، پاکستان بهدست اعضای حزب اسلامی (حکمتیار) بهقتل رسید. او چندینبار بهخاطر فعالیتهای «ضد جهادی» تهدید به مرگ شده بود. گفته میشود که این تهدیدها به مسافرتهای وی به اروپای غربی ارتباط داشت که وی در آنجا بیانیههایی در محضر عام در مورد تجاوز به حقوق زنان افغانی ایراد کرده بود.
مینا کشور کمال، مبارزی مستقل، شجاع و خستگیناپذیر که بسا زودتر از دیگران پی به برنامهی امپریالیسم جهانخوار برای گسترش بنیادگرایی مذهبی در منطقه برد و جانش را بر سر آرمانهای بزرگ و انسانیاش نهاد. وی در منزل خویش در کویته در فبروری ١٩٨٧، براساس گزارش بهوسیله اعضای حزب اسلامی (حکمتیار) به قتل رسید. عمر کوتاه مینا کشور کمال، در حالی در سن ۳۲ سالگی به پایان رسید که مبارزات توأمان خود با اشغالگران و بنیادگران را در بیست سالگی آغاز کرده بود و در ۲۳ سالگی جمعیت انقلابی زنان افغانستان را بنیاد نهاده بود.
پروفسور سید بهاوالدین مجروح، یک روشنفکر برجستهی افغانی که یک نشریهی مستقل ماهانه را به زبان انگلیسی از جانب مرکز اطلاعات افغانی در پیشاور منتشر میساخت، پس از تهدیدهای مکرر به مرگ، در ١١ فبروری ١٩٨٨ بهقتل رسید. او بهخاطر دفاع از حل سیاسی معظلهی افغانستان معروف بود. وی توسط تفنگداران در منزلش در پیشاور کشته شد. عقیده بر این است که چندین تهدید علیه زندگی وی بهوسیلهی حزب اسلامی (حکمتیار) صورت گرفته بود.
دکتر نسیم لودین، دکتر طب که ریاست سازمان صحت و معاونتهای اجتماعی افغانی را در پیشاور بر عهده داشت، بهتاریخ ٧ جون ١٩٨٩ بیرون از منزلش با ضرب گلوله بهقتل رسید. خویشاوندان تیراندازی را دیدند. ایشان دو تن از مردانی را که دکتر لودین را محکم گرفته بودند شناختند، ولی مردی را که بر وی شلیک کرد تشخیص ننمودند. عقیده بر این بود که آن دو تن از اجنتهای دولت افغانستان بوده باشند که وفاداری خویش را به حزب اسلامی (حکمتیار) منتقل نموده بودند. ایشان توسط پولیس پاکستان دستگیر و برای سه ماه توقیف شدند. گفته میشود که یک افسر پولیس اظهار داشته است که دو نفر متذکره از شرکت خویش در قتل دکتر لودین اعتراف کردند، ولی بعداً آنان رها گردیدند. باوجود تلاشهای متواتر حقوقدانان محلی برای گشایش مجدد قضیه، مقامات پاکستانی علاقمندی نشان ندادهاند. شاهدان به این باوراند که حزب اسلامی (حکمتیار) که غالباً مخالفت خود را با سازمانهای کمکرسانی تمویل شده از جانب غرب اعلام داشته بود، شاید مسئول باشد.
بهتاریخ ٢٨ اگست ١٩٨٩ محمد ذاکر، کارمند منطقوی دفتر کمیته بینالمللی صلیب سرخ (ICRC) در پیشاور و یک تن از اعضای افغان ملت، حزب سوسیال دموکرات افغانستان، در یک موتر (اتومبیل) نزدیک شفاخانه (ICRC) در پیشاور توسط دو نفر تفنگدار بهقتل رسید. محمد ذاکر که قبلاً بهخاطر مخالفتش با حکمفرمائی کمونیستی زندانی شده بود، از بعضی گروههای مجاهدین نیز انتقاد میکرد. یک تن از چهرههای سرشناس دیگر افغان ملت، دکتر سعادت شیگیوال در ٢٧ مارچ ١٩٩٠ بهوسیله تفنگداران شناختهناشده در مقابل دفتر یک سازمان رفاه مهاجرین افغانی در پیشاور، بهقتل رسید که وی به برپایی این دفتر در سال ١٩٨٧ کمک کرده بود.
در سال ١٩٩٢، پس از تغییر حکومت، قبرهای دستهجمعی با تعدادی از اجساد در هرات و در نزدیکی کابل در منطقهی پلچرخی مکشوف گردید. در گرماگرم جنگ داخلی این قبرها بار دیگر بهسادگی بسته شدند. بدون کدام ساختار دولتی تحقیقات در زمینه نمیتواند انجام گیرد.
چنین کشفیات تاکنون ادامه دارد. در مارچ ١٩٩۵ اجساد ٢٢ تن در یک قبر دستهجمعی در چهار آسیاب کشف گردید. روزنامهنگارانی که عملیات سربازان حکومت رییسجمهور ربانی را هنگام باز کردن این قبرها مشاهده میکردند، گزارش دادند که اجساد قربانیان در یک نهر آبیاری بهفاصله ٣٠٠ متری از سرک عمومی (جادهی اصلی) که چهارآسیاب را به کابل وصل میکرد، یکجا روی همدیگر دفن شده بود. بر طبق گزارش رویتر، نعشها در مراحل مختلف پوسیدگی قرار داشتند. بدنها از مردها بود، دستهای ایشان از پشت بسته شده و سرهای ایشان هدف گلوله قرار گرفته بود. گفته میشود که ٢٠ تن از قربانیان، اعضای گروه قومی هزاره شیعه بودهاند.
◼ گفته میشود که در اوایل اپریل ١٩٩۵ قبر دستهجمعی دیگری مشتمل بر ٢٠ تا ٢۵ تن جسد زنان و کودکان در زیرزمینی فاکولته طب در پوهنتون کابل کشف گردید. نعشها در الماریهای لابراتوار جابهجا شده بود. اجساد پوسیده و متلاشی شده بودند و شناخته نمیشدند. گفته میشود، در میان آنها زن و شوهری با لباسهای عروسی خویش وجود داشتهاند. فکر میشد یکی از این اجساد متعلق به یک زن حامله بوده است.
اظهار میگردد که اجساد نیز در کارته سه و کارته چهار در چاههای آب مکشوف گردید. آنها نیز پوسیده و متلاشی شده بودند که قابل شناخت نبودند. اجساد دیگری از داشهای خشتپزی در کابل غربی بهدست آمد.
▲ | آدمرباییها، بازداشتهای پنهانی و گروگانگیریها |
◼ از اپریل ١٩٩٢ به اینسو، هزاران تن توسط گروههای جهادی پنهانی دستگیر و بازداشت شدهاند. هزاران تن دیگر که در سالهای قبل توسط این گروهها ربوده شده و مفقودالاثر باقی ماندهاند. اینکه دقیقاً چند هزار تن به حساب نیامدهاند شاید هیچگاهی بر ملا نگردد، زیرا خانوادههای آنان خیلی میترسند و حاضر به سخن گفتن نیستند.
تقریبا تمام بازداشتهای پنهانی، انگیزه سیاسی داشتهاند. اکثریت گسترده قربانیان را گروههای مسلح مجاهدین برای آن ربودهاند که گمان میبردهاند، آنان در برابر این گروهها برخودر انتقادی دارند، یک جناح رقیب را پشتیبانی میکنند یا بهطور ساده به یک گروه قومی تعلق دارند که متحد گروه رقیب است. در برخی موارد، خصومت شخصی بین قربانی و قوماندان محلی و یا افرادش یگانه انگیزه آدمربایی بوده است.
یک راکتانداز ساخت شوروی بیرق حزب اسلامی (حکمتیار) را در چهارآسیاب، می ١٩٩۴، برافراشته است. اینها برای بمباری مناطق مسکونی کابل را مورد استفاده قرار گرفتهاند.
◼ بعضی از قربانیان پس از دستبهدست گشتن مناطق پیدا شدهاند. گفته میشود، یک زندان متعلق به حزب وحدت در مارچ ١٩٩۵ هنگامی مفتوح گردید که نیروهای دولت مواضعی را که در کارته سه، غرب کابل در دست حزب وحدت بود، متصرف گردید. بر طبق اظهارات، در حدود ١۵٠٠ زندانی بهشمول ١۵٠ زن آزاد شدند. معهذا، اکثریت عظیم بازداشتشدگان پنهانی مفقودالاثر باقی ماندهاند.
▲ | قبل از اپریل ١٩٩٢ |
◼ برای سه روز و شب مامورین حزب اسلامی از چهار زندانی جدیدی بازجویی بهعمل آوردند که کی محل اسارتگاه را افشأ کرده است. آنان توسط نگهبانان با مشت و لگد مورد لتوکوب قرار گرفتند. یکی از آنان بعداً به عفو بینالملل گفت:
- «آنان از چوب و میلههای آهنی کار میگرفتند، موهای ما را خشک میتراشیدند و ریشهای ما را میکندند. ما در دو اتاق جداگانه نگهداری میشدیم، من و برادرم در یکی و آن دو در اتاق دیگر و ما را میزدند.»
چهار زندانی جدید بعداً به کارمندان آی.اس.آی تسلیم داده شدند، به این اتهام که در جریان عملیات از یونیفورم پولیس پاکستان سؤاستفاده کردهاند. این چهار نفر به ماموران آی.اس.آی التماس کردند که حداقل در مورد سرنوشت چهار اسیر به زنجیر کشیدهشده که پولیس آنانرا دیده بود، تحقیق نمایند. آی.اس.آی موافقت کرد، ولی بعداً به اطلاع آن خانواده رساند که دفتر سیاسی حزب اسلامی (حکمتیار) در پیشاور رد کرده است که حزب اسلامی چنین زندانیهایی را در اختیار داشته است.
چهار زندانی که به آی.اس.آی تسلیم داده شده بودند، بعداً رها گردیدند. آنان از این رویداد به دفتر ژنرال ضیأالحق در اسلامآباد گزارش دادند و به آنان اطمینان داده شد که در این مورد بازجویی صورت خواهد گرفت. معهذا، گفته میشود که آی.اس.آی مانع این بازجویی گردید و یک ژنرال اردو در پیشاور که برای رهایی اسیران تلاش کرده بود، به یک محل دورافتاده فرستاده شد. از آنزمان که تلاشها برای رهایی اسیران بینتیجه ماند، خانواده متذکره از هشت زندانی هیچ اطلاعی ندارد.
◼ مصطفی وزیری، که بهعنوان عکاسی در یکی از مجلات هفتگی کار میکرد، در مارچ ١٩٩١ توسط یک گروه مجاهدین در برابر چندین شاهد عینی، زمانی دستگیر شد که شهر خوست بهدست آن گروه افتاد. از آنزمان تاکنون هیچ اطلاعی از وی در دست نیست.
◼ اتباع خارجی نیز توسط گروههای مجاهدین اختطاف و پنهان گردیدهاند. «جان تروزل» تبعهی کانادا، کارمند یک سازمان بینالمللی خیریه بهنام SERVE، شام اول نوامبر ١٩٨٩ پس از ترک منزل خویش به مقصد ملاقات یکی از دوستان، توسط گروهی از مجاهدین دستگیر گردید. عقیده بر این است که او شاید اعضای گروه را اذیت کرده باشد.
پرسشهای مکرر دوستان، خویشاوندان و چندین سازمان، بههیچ اطلاع موثقی در مورد عبدالفتاح ودود و جان تروزل، نه انجامیده است. سازمان عفو بینالملل در فبروری ١٩٩۵ طی نامهای به وزیر اعظم ایالت سرحدی شمال غرب، از وی تقاضا کرد تا با استفاده از هر آنچه در قدرت دارد، پولیس آن ایالت را وادار نماید تا جستجوی خویش را برای پیدا کردن آن دو شخص سرعت ببخشد. اما پاسخی دریافت نشد.
◼ احمدارشاد منگل، دکاندار، نیز برای آخرینبار روز اول نوامبر ١٩٨٩ در پیشاور دیده شد. وی در اردوی افغانستان در جلالآباد خدمت کرده بود و در اوایل ١٩٨٩ در جنگ علیه اقدام مجاهدین برای تسخیر این شهر شرکت نموده بود. خانواده وی برای دریافت اطلاع از محل اسارت او با پولیس و سایر مقامات پاکستانی در تماس شدند، ولی همه از داشتن چنین اطلاعی انکار ورزیدند. در حدود ۴۵ روز پس از ناپدید شدن او، مردیکه در دفتر استخبارات حزب اسلامی (حکمتیار) خدمت میکرد، ساعت احمد منگل را مخفیانه به خانواده او در پیشاور آورد و اظهار داشت که وی در زندانیکه توسط این حزب اداره میشود، زندانی است. گفته شده است که ده روز بعد، آورنده پیام بهقتل رسید.
احمدارشاد منگل (راست) بهتاریخ ١ نومبر ١٩٨٩ در پیشاور، باز داشت ابلاغناشده گرفته شد.
◼ برخیها هدف نیرویهای وابسته به حکومت انتقالی در کابل قرار گرفتهاند. بهعنوان مثال، اجمل سهاک، ٣٢ ساله بعد از آنکه در ١٩ می ١٩٩٣ در منزلش در خیرخانه، کابل توسط نیروهای رئیسجمهور ربانی دستگیر گردید، «ناپدید» شد، او قبلاً یک افسر نظامی در گارد ریاستجمهوری بود، ولی در فبروری ١٩٩١ داوطلبانه از خدمت نظامی تقاعد گرفت. او در کابل دکان سبزیفروشی باز نموده بود و فعالیت سیاسی نداشت، خانواده وی نتوانسته است رد پای او را پیدا کند.
◼ در اوسط ١٩٩٣ محمد یار، افسر سابق اردو و شش فرزندش که کوچکترین ایشان هشت ساله بود، توسط نیروهای حزب وحدت در جریان یک حمله از منزل خویش در مکروریان کابل برده شدند. سایر فرزندانش نتوانستند رد پای اعضا دستگیر شده خانواده را بیابند و خود پس از چند روز کابل را ترک کردند. فکر میشود که چندین تن نسبت تلاشهای خویش برای یافتن راه حل صلحآمیز برای جنگ داخلی افغانستان ربوده شدهاند. جمعیتالله جلال شخصیت نامدار افغانی، ژنرال سکرتر در شورای تفاهم و اتحاد ملی افغانستان مستقر در پیشاور، بهتاریخ ١٨ فبروری ١٩٩۵ برای آخرینبار در محلهی دفینس کالونی پیشاور دیده شده بود.
◼ روزنامهنگاران و اشخاص مسلکی دیگر نیز هدف گروهها مجاهدین قرار گرفتهاند. ضیأ ناصری یک روزنامهنگار که در سالهای اول چهل سالگی خویش قرار داشت، در کابل از جانب نیروهایی که گفته میشد متعلق به جمعیت اسلامی بوده است در ٢ اکتبر ١٩٩٢ بازداشت گردید. وی تازه از ایالات متحده امریکا برگشته بود با بتواند به مردم بیجاشده در داخل کشور، کمک نماید. خانواده وی نتوانسته است از دستگیری او تا کنون رد پای او را بیابد.
بعضاً معلوم نمیشود که چرا قربانیها هدف ربودهشدن قرار میگیرند. بهتاریخ ٢٠ نوامبر ١٩٩٣ منزل اسدالله وکیلزاده توسط گروهی که گفته میشد مربوط به جمعیت اسلامی بود، مورد حمله قرار گرفت. او مقاومت نشان داد و تا اندازهای مورد لتوکوب قرار گرفت که بیهوش گردید، هنگامیکه به هوش آمد پسر ١۵ ساله وی، رحمتالله ربوده شده بود. دو روز بعد در یک چنین حملهای دو پسر دیگر او، احمد رضأ ١٢ ساله و مصطفی ١١ ساله، ربوده شدند. پس از آنکه مذاکرات با ربایندگان بهخاطر رهایی کودکان بینتیجه ماند، خانواده متذکره از کابل فرار کرد. انگیزههای احتمالی برای این ربودهشدنها شامل این واقعیت میگردد که خانواده موصوف هزارهاند. گروه قومیایکه غالباً توسط جمعیت اسلامی هدف نقض حقوق بشر قرار میگیرند، یا اینکه پسرها بهعنوان خدمتگاران فروخته شدهاند یا محبور گردیدهاند که بجنگند و یا اینکه اسدالله وکیلزاده بهخاطریکه در سفارتخانههای خارجی کار میکرده است، مجازات گردیده است. محلهای تقریبی موجودیت کودکان ناشناخته باقی مانده است.
غلامفاروق غرزی قبلاً استاد در پوهنتون کابل، توسط یکی از گروههای مجاهدین بهتاریخ ٣ جون ١٩٩۴ در ساحهی کچعزیز خان در راه کابل جلالآباد ربوده شد. او در آن هنگام ۴٨ سال داشت و در دواخانهای در جلالآباد کار میکرد. وی قبلاً بین سالهای ١٩٧٩ و ١٩٨٧ زندانی شده بود و بنابر آن اجازه نداشت که در پوهنتون تدریس نماید. او از کابل به خانهی خود بر میگشت که از جانب افراد استخباراتی حزب اسلامی (حکمتیار) متوقف گردید. به وی گفته شد که از موتر خود پائین شود و از آنزمان تاکنون دیده نشده است.
حزب اسلامی از توقیف وی با وجود اینکه، یک تن از قوماندانهای آن به بازداشت او اعتراف نموده بود، انکار ورزید.
▲ | شکنجه و بدرفتاری |
◼ تمام جناحها در جنگ مرتکب تجاوز و سایر اشکال شکنجه گردیدهاند. گروههای مسلح سیاسی قربانیان را در خانههای خود و یا در شکنجهگاههای خاص در مراکز بازداشتهای موقتی – معمولاً در زیرخانهها و یا کانتینرهای آهنی، بهطور دوامدار شکنجه میدهند. زندانیها بهصورت وحشیانه مورد لتوکوب قرار میگیرند، از غذا و آب محروم میگردند، در معرض گرمی و یا سردی مفرط قرار داده میشوند و زنان و کودکان مورد تجاوز یا حملات جنسی دیگر قرار میگیرند. در مراکز بازداشتهای دایمی شکنجه و بدرفتاری با اطلاع کامل رهبران جناحها ادامه دارد.
◼ در سالهای اخیر، گروههای مسلح شیوههای نوینی شکنجه را انکشاف دادهاند - مانند انیکه گویا شیوههای مورد استعمال برای سالها، بهقدر کافی بد نبودهاند. یکی از شیوههای مخوف، مجبور ساختن زندانیها به خوردن چیزی بوده است که گفتهاند گوشت انسان است. یک راننده تاکسی که سواری زنانه داشت در اوایل ١٩٩٣ توسط افراد مسلح توقف داده شد. او بعداً به عفو بینالملل اظهار داشت:
- «ما در ناحیهی کوتهسنگی کابل که تحت کنترل حزب وحدت بود توقف داده شدیم. آنان ما را در خانهایکه بهعنوان پایگاه خویش استفاده میکردند، بردند. ایشان کاغذی را بهدست من دادند تا بنویسم که موتر خود را به آنان فروختهام. من انکار کردم و آنان تهدید کردند که مرا مجبور خواهند ساخت تا گوشت انسان را بخورم. سپس آنان مرا مورد لتوکوب قرار دادند. من کاغذ را امضأ کردم ولی ما را رها نکردند. بعداً آنها یک مقدار گوشت پختهشده آوردند و ما را مجبور ساختند بخوریم. من یک پارچه کوچک را خوردم و مریض شدم. آنان سپس کاغذ دیگری بهمن دادند که بنویسم آن زن همراه، خواهر من بوده و اینکه من وی را در بدل یک مقدار پول به ایشان فروختهام. گفتم که من اینکار را نمیکنم حتی اگر کشته شوم. آنان مرا لتوکوب کردند تا اینکه قوماندان ایشان امر توقف داد. ایشان بهما گفتند که بروید. هنگامیکه از زینهها پائین میشدیم از عقب آوازی شنیدم، به عقب خود نگاه کردم، آن زن را ندیدم. مرا تهدید کردند که بروم و در غیر آن کشته خواهم شد.»
شیوهای جدید شکنجهدادن که در سالهای اخیر گزارش گردیده است، نزدیک به خفهکردن میباشد. یکتن از افغانهای مهاجر به عفو بینالملل بیان کرده است که یک تن از دوستان وی در اوایل ١٩٩۴ بهوسیله، کارمندن امنیتی شورای نظار، چگونه شکنجه گردیده است:
- «او یک تن از کارمندان عالیرتبه شورای نظار بود که از جانب رهبران خویش بهدستیاری با دوستم و حکمتیار متهم گردید. وی خیلی بهسختی شکنجه شد. چندینبار او خفه گردید و بار دیگر زنده شد. او بهیاد میآورد که چگونه ریسمان دور گردنش حلقه و کشیده میشد تا اینکه تا سرحد مرگ میرسید و رها میگردید. بسیاری از زندانیهای تحت این شکل شکنجه جان دادهاند.»
▲ | تجاوز جنسی و لتوکوب |
◼ زنان و دختران در سرتاسر افغانستان در هراس دایمی بهسر میبرند که مبادا مورد تجاوز افراد مسلح قرار گیرند. برای سالهای متمادی، افراد مسلح اجازه داشتهاند که آنان را به این طریق مورد شکنجه قرار بدهند، بدون آنکه از جانب رهبران خویش سرزنش گردند. در حیقیقت امر، تجاوز به زنان و دختران بهیک وسیله ترساندن جمعیت تحت کنترل از جانب بسیاری از رهبران و بهعنوان جایزه برای جنگجویان آنان مبدل گردیده است.
در مارچ ١٩٩۴ یک دختر ١۵ ساله مکرراً در خانهی خود واقع چهلستون از جانب افراد مسلح مورد تجاوز قرار گرفت. وی به سازمان عفو بینالملل اظهار داشت.
- «آنان پدرم را درست در پیش نظرم بهقتل رساندند. او یک دکاندار بود. ساعت نه شب بود. آنان وارد منزل ما شدند و به پدرم گفتند که دستور دارند وی را بکشند، زیرا بهمن اجازه داده بود که مکتب بروم. مجاهدین قبلاً مرا از رفتن به مکتب مانع شده بودند. ولی این کافی نبود. بعداً آنان آمدند و پدرم را کشتند. من نمیتوانم بیان کنم که بعد از کشتن پدرم آنان بهمن چهها کردند...»
شاهدان عینی در مورد یک زن جوانی که در اوایل سال ١٩٩۴ در شهر آرأ کابل زندگی میکرد بازگو کردند:
- «شوهر آن زن در یک حمله انفجار کشته شد. او دارای سه کودک بین سنین دو و نه ساله بود. روزی وی کودکان خود را گذاشته برای آوردن نان برون رفت. دو تن از افراد مسلح مجاهدین وی را در سرک دستگیر کردند و در پایگاه خویش در یک خانه بردند و در آنجا ٢٢ مرد برای سه روز به او تجاوز نمودند. بعداً به وی اجازه دادند که بروند. هنگامیکه او به خانه خویش میرسد در مییابد که هر سه کودکش از فرط سردی مردهاند.»
خانم ۴٠ سالهایکه به پیشاور فرار کرده بود و قبلاً در ده دانا، کابل زندگی میکرد گفته است:
- «در ابتدا نیروهای حزب اسلامی از کوههای چهلستون بر منطقهی مسکونی ما شلیک راکتها را آغاز کردند. بعداً نیروهای ژنرال دوستم به منطقه آمدند. آنان بهنام گلیمجمع خوانده میشدند. این افراد صرف مردم پشتون را جستجو میکردند و در واقع مردم غیرپشتون را نمیکشتند. ما پشتون نبودیم و به این لحاظ اقلاً جان به سلامت بردیم... روز دیگر افراد مسلح حزب اسلامی نزد ما آمدند. آنان بیرحمیهای زیادی را مرتکب شدند. بهطور مثال یک تعداد زنان جوان کوچهی ما توسط آنها مورد تجاوز قرار گرفتند. یک زن جوان را آنان با خود بردند و چند روز بعد نعش وی در جایی از منطقه پیدا شد.»
◼ بعضی از زنان بهخاطر آنکه مورد تجاوز قرار نگیرند به خودکشی دست زدهاند. گفته میشود که نفیسه، خانمی ٢۵ ساله هنگامیکه در نیمهی سال ١٩٩٣ افراد مسلح پی او آمدند خود را از بالای بام یک عمارت پائین انداخت. او زنده ماند ولی کمر و پاهایش شکست.
◼ یک خانوادهی افغانی که شاهد چندین واقعه لتوکوب مهاجرین بوده است به عفو بینالملل اظهار داشت:
- «افراد مسلح مجاهدین که نقاط کنترل بین کابل و پاکستان را تحت ادارهی خویش دارند، مردمی را که در کابل زندگی مینمایند، کافر تلقی میکنند و هر گاه قادر به پرداخت پول مطالبه شده نباشد، محکوم به لتوکوب و قتل میسازند.»
در جنگهای اخیر، تجاوز جنسی و شکنجههای دیگر به پیمانهی هرچه وسیعتر بهکار برده شده است. در مارچ ١٩٩۵ نیروهای شورای نظار بر صدها خانه مردم ملکی در کارته سه، ناحیهی جنوب غرب کابل، هجوم برده مجموع اعضای خانوادهها را کشتند و یا مورد لتوکوب قرار دادند، اموال خانههای را به غارت بردند و بر زنان هزاره تجاوز کردند. با خانوادهایکه روزنامهنگاران خارجی در کابل مصاحبه کرد، اظهار داشتند که سپاهیان رئیسجمهور ربانی با آنها گفتهاند که آنان میخواهند «خون هزارهها را بنوشند». کارمندان صحی در منطقه تائید نمودند که در آنوقت اقلاً شش واقعه تجاوز و دو واقعه قصد به تجاوز صورت گرفته است، ولی عقیده بر این است که شمار واقعی به مراتب بیشتر بوده است.
▲ | شکنجه در توقیف |
◼ مردیکه توسط شورای نظار در اوایل ١٩٩۴ در کابل توقیف شده بود، به عفو بینالملل گفت که وی توسط افراد وزارت امنیت دولتی در تحت شکنجه مورد بازجویی قرار گرفته است. او گفت که وی بعداً از جانب افراد مربوط بهمثابه «زندانی سیاسی» دستهبندی شده و به این لحاظ از تماس با سایر زندانیها محروم گردیده است:
- «من در یک اتاق منفرد تجرید شده تحویل داده شدم. در اتاق بازجویی، از اطاقهای اطرافم نالههای پر از درد را میشنیدم. ایشان تصویر شخصی را در برابرم قرار داده و میپرسیدند که کیست و از من بازجویی مینمودند. من نشناختم، بنابراین ایشان بهمن تکان برقی دادند. آنان افراد دیگری را «از کمیتهی حمایت از ایمان» خویش فراخواندند. آنان دور جدیدی از شکنجه را آغاز کردند. ایشان یکی از خصیههای مرا به دهانه انبور داده و خورد کردند. از آنوقت به بعد درد مدهشی را احساس میکنم.»
◼ در جنوری ١٩٩۴ روزنامهنگاری (اسمش محفوظ) که در کابل بهسر میبرد گفته میشود، از جانب اعضای حزب وحدت دستگیر گردیده و مکرراً بهوسیله قنداق تفنگ مورد لتوکوب قرار گرفته است. ایشان، او (خانم) را متهم کرده بودند که برای دشمن اطلاعات میفرستد. ایشان به وی کفته بودند که بنابر تعصبش در برابر حزب بهقتل خواهد رسید. بعداً به وی گفته بودند که اگر با افراد مسلح عمل جنسی انجام بدهد رها خواهد شد. هنگامیکه وی رد کرد به اعدام دروغین، محکوم گردید. زمانیکه مبلغ هنگفتی به نگهبانان مسلح تحویل داده شد، او رها گردید.
موتر باربری پُر از اسلحه که از پاکستان به افغانستان در مارچ ١٩٩٢ انتقال میگردید.
◼ چندین بیست تن از زندانیان گروه قومی هزاره برای مدتهای طولانی در بازداشتگاه قلعهی حیدرخان، در منطقهی پغمان که در دست اتحاد اسلامی است، مورد لتوکوب قرار گرفتهاند. زندانیها شامل زنان نیز بود که بهوسیله افراد مسلح گروه متذکره ربوده شدند تا برای فحشأ فروخته شوند یا آنان را بهعنوان «تحفه» بهکمککنندگان مالی خود پیشکش نمایند.
حبیبالله، مرد جوانیکه در گوشه یک سرک نزدیک پوهنتون کابل بعضی اشیای کوچک را میفروخت، در سال ١٩٩۴ برای ششماه در زندان مهتاب قلعه در کابل توسط نیروهای حرکت انقلاب بهرهبری شیخ آصف محسنی زندانی گردید. او و دهها زندانی دیگر مورد شکنجه و لتوکوب قرار گرفتند. نگهبانان مسلح بهطور دوامدار از وی پول مطالبه میکردند، ولی خانوادهاش آن مبلغ پول را در اختیار نداشت. سرانجام، او پس از ششماه شکنجه، بدرفتاری و کار شاق در زندان، در بدل مبلغ پنج میلیون افغانی رها گردید.
گلنبی خان افسر سابق اردوی افغانستان، در سال ١٩٩۴ بهخاطر بازدید خسرش به کارته چهار رفته بود. وی در آنجا از جانب نگهبانان مسلح حرکت انقلاب بازداشت گردید و زندانی شد. او آنقدر وحشتناک مورد لتوکوب قرار گرفته بود که از حرکت باز مانده بود. شاهد به عفو بینالملل گفت:
- «افراد مسلح فکر کردند که وی مرده است و بنابراین او را به گوشهای انداختند. بعضی از دوستان خانوادهگی او را به منزلش آوردند. وی بهطور کامل فلج گردید.»
◼ زندانیها بهطور معمول در زندان باغ رئیس واقع در سروبی که گفته میشود بهعنوان یک مرکز بازجویی توسط حزب اسلامی (حکمتیار) مورد استفاده قرار میگیرد، شکنجه میشوند: زندان در راه بین جلالآباد و کابل موقعیت دارد. نثاراحمد، ۴۵ ساله، نویسنده معروف که در وزارت امور خارجه در حکومت وقت رئیسجمهور نجیبالله کار میکرد، از جانب نگهبانان مسلح حزب اسلامی در اکتبر ١٩٩۴ در سروبی گرفتار گردید. او در راه خود بهسوی پاکستان روان بود. وی در زندان باغ رئیس برای چندین روز شکنجه گردید و سپس به زندان چهارآسیاب انتقال یافت که در آنجا تا جنوری ١٩٩۵ هنوز نگهداری میشد. در مارچ ١٩٩۵ چهارآسیاب در تحت ادارهی نیروهای رئیسجمهور ربانی درآمد، ولی معلوم نگردید که زندانیهای موجود در آنجا رها شده باشند.
یک محکمهی اسلامی جزای مرگ را بر دو مرد که متهم بهقتل بودند، ابلاغ مینماید، مارچ، ١٩٩٣
◼ حکم مجازات سنگسار همچنان در ظاهر امر توسط برخی از محاکم اسلامی صادر گردیده است. عفو بینالملل دو گزارش سنگسار را از ١٩٩٣ به اینسو دریافت داشته است، ولی معتقد است که شمار اشخاصی که محکوم به این شکل مجازات ظالمانه، غیرانسانی و مخالف کرامت بشری شدهاند، خیلیها بیشتر خواهد بود. گفته میشود که در اوایل ١٩٩۴ یک قاضی اسلامی بر «اعدام» چهار مرد و سنگسار کردن یک زن در ولایت کندهار حکم صادر کرد. گفته شد که حکم وی مورد اجرأ قرار گرفت. خانودهایکه کابل را بهمقصد پاکستان از طریق جلالآباد در می ١٩٩٣ ترک میکرد، به عفو بینالملل گفت که آنان اخیراً سنگسارکردن زنی را که منجر به مرگ وی شد، مشاهده کردهاند:
- «ما در سروبی تعداد کثیری از مردم را که در کنار دریا ایستاده بودند، مشاهده نمودیم. به ما گفته شد که زنی در نزدیکی دریا مورد سنگسار قرار گرفته است. ما جلوتر رفتیم و من دیدم که وی سنگسار گردیده است. به ما گفته شد که او با یکی از قوماندانهای حزب اسلامی ازدواج کرده بود که سپس او ناپدید گردید و برای هشتسال از وی خبری نشد. خانم را خسر او اجازه داد که با مرد دیگری ازدواج نماید. اکنون، قوماندان باز گشته است و درباره ازدواج مطلب را فهمید. وی به افراد خود دستور داد که زن را پیدا نمایند و او را سنگسار کنند.»
▲ | زندانها و شرایط زندانها |
◼ در شهرهای کوچک، قریهها و مناطق کوهستانی در سراسر افغانستان گروههای مسلح سیاسی مختلف مراکز بازداشت مخفی و نه چندان مخفی را در اختیار دارند.
◼ در بین زندانیها دهاتیان غیر اهل جنگ و اشخاص غیرنظامی دیگر، بعض اوقات خانواده کاملی که به اتهام حمایتکنندگان یک گروه رقیب دستگیر شدهاند، شامل میباشند. همچنان کارمندان حکومت سابق و در چند زندانی سربازان اتحاد شوروی سابق که بین سالهای ١٩٨٠ و ١٩٨٨ دستگیر شدهاند، زندانی هستند. بسیاری از ایشان محتملا زندانیهای عقیدتیاند. زندانیها که در بازداشتگاههای مجاهدین در پاکستان نگهداری میشود، شامل مهاجرین ربوده شده افغانی و سایر اشخاص انتقال دادهشده از زندانهای موقتی مجاهدین در افغانستان هستند. زندانیهای سابق که با عفو بینالملل مصاحبه کردهاند، از شرایط هولناک در این زندانها سخن میگویند. در مراحل اولی بازداشت، زندانیها از غذا محروم میگردند و از دستیابی ایشان به تسهیلات تشناب برای مدتهای طولانی امتناع ورزیده میشود. شکنجه یک عمل معیاریست. زنان و کودکان مورد تجاوز قرار میگیرند.
◼ گفته میشود که بعد از اپریل ١٩٩٢ بعضی از محابس مجاهدین در قلمرو پاکستان بسته شدهاند. معهذا، زندانهای تحت کنترل حزب اسلامی (حکمتیار) و آنهاییکه در مناطق دورافتادهی سرحدی در پاکستان قرار دارند، هنوز فعالاند.
▲ | موقعیت زندانها از اپریل ١٩٩٢ به اینسو |
◼ اکثر مراکز بازداشت که قبل از ١٩٩٢ فعال بودند، فکر میشود که هنوزهم مورد استفاده قرار دارند، با اینکه برخی از آنها دستبهدست شده است. علاوه بر آن، پس از اپریل ١٩٩٢ مراکز بازداشت خاد به تصرف گروههای مسلح سیاسی مختلف قرار گرفت. تقریباً در تمام آنها زندانیها برای مدتهای طولانی توقیف گردیده و با ایشان بدرفتاری صورت میگیرد.
◼ زندانیها در زندانهای پنجشیر گفته میشود که به کار شاق در معادن لاجورد وادار میگردند. بعضی از زندانیهای سابق شهادت دادهاند که هم اتاقیهای ایشان هنگامیکه سنگها و سنگریزهها بالای ایشان فروغلتید، مردهاند. دیگران جراحت برداشتهاند، ولی زنده ماندهاند.
زندانها در مراکز ولایات و شهرها، توسط قوماندانها و والیها برای زندانیکردن دشمنان معین ایشان، بهشمول زندانیهای عقیدتی، مورد استفاده قرار میگیرند. بهطور مثال زندان هرات که توسط نیروهای اسمعیل خان بهکار برده میشد، چندین صد زندانی داشت. اکثریت آنان ملیشاهای ازبک طرفدار ژنرال دوستم بودند. ولی دهها تن ایشان افراد غیر مسلحی بودند که صرف بهخاطر ازبک بودن ایشان توقیف گردیدهاند. شکنجه و ضربوشتم زندانیها در این زندانها، گزارش داده شده است.
زندانهایی بهوسیلهی حزب وحدت (مزاری و خلیلی) در کارته سه، کارته چهار و دشت برچی، حداقل تا مارچ ١٩٩۵، هنگامیکه این حزب کنترل این نواحی را از دست داد، فعال بودند.
◼ حرکت انقلابی به رهبری شیخ آصف محسنی، زندان محمد وزیر را در مهتاب قلعه به جانب غرب کابل مورد استفاده قرار میدهد. زندانیها در آنجا در اتاقهای تاریک با سطح مرطوب نگهداری میشوند. ایشان در عین تعمیر منظماً به اتاقهای شکنجه برده میشوند. بر طبق گزارشها، نگهبانان زندانیها را شکنجه میدهند تا خانوادههای ایشان را مجبور بسازند که پول بازخرید آزادی را بپردازند.
◼ حزب اسلامی (حکمتیار) چندین زندان، بهشمول سپینهشگه را در خاک پاکستان نزدیک سرحد افغانستان، در اختیار دارد. این زندان خیلی بزرگ است و بهقرار گزارشها بیش از ٢٠٠٠ زندانی در آن نگهداری میگردد. گفته میشود که اکثریت زندانیها، افغانهای تحصیلکردهاند که بهخاطر انتقادات ایشان از پروگرامهای حزب اسلامی بازداشت گردیدهاند. این زندان در تحت امنیت شدید قرار دارد و فهرست زندانیها صرف بهدست رهبران حزب میرسد. بر طبق اظهارات بازداشتشدگان سابق و خویشاوندان ایشان، نگهبانان از میان داوطلبان از عربستان سعودی و سایر کشورهای عرب بر گزیده شدهاند، اکثریت ایشان متعلق به گروه سیاسی اسلامی عرب، اخوانالمسلمین (برادران مسلمان) هستند. بعضی از نگهبانان از صفوف حزب اسلامی پاکستان، جماعت اسلامی، برگزیده میشوند.
◼ بر طبق گزارشها، اتحاد اسلامی چندین صد نفر از زندانیها را در زندان عمده خویش در قلعهی حیدر خان واقع پغمان در اسارت نگهداشته است. گفته میشود که اکثریت ایشان افراد ملکی غیرمسلحاند که مشکوک به همکاری با گروههای رقیب هستند. بسیاری از آنان اقلیت قومی هزاره میباشند. پابو زندان دیگری است که متعلق به اتحاد اسلامی بوده و در ساجهی سرحدی در قلمرو پاکستان موقعیت دارد و تقریباً ٣٠٠ زندانی را بازداشت کرده است. زندانیها در هر دو زندان مورد شکنجه و بدرفتاری قرار میگیرند.
نیروهای ژنرال دوستم در تپهی مرنجان و مکروریان کهنه در کابل هنگامیکه ایشان ساحات یادشده را در اختیار داشتند، دارای زندانها بودند.
◼ علاوه بر این زندانها، غالب قوماندانها زندانهای شخصی خویش را دارند. بر طبق گزارشها، زندانیها در این بازداشتگاهها معمولاً شکنجه میگردند و در آنهاییکه زنان و کودکان وجود دارند، به آنان تجاوز صورت میگیرد. هدف عمده قوماندانها برای داشتن زندانها، به قرار معلوم حصول پول برای بازخرید آزادی با بهمثابه وسایل برای ترساندن مردم محل میباشد.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ویرایش و ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- از انتشارات «عفو بینالملل»، ١١ سپتامبر ١٩٩۵
[٢]- مقدمهی این گزارش که توسط سایت اینترنتی «حزب همبستگی افغانستان» نگارش یافته بود، بهعلت لحن تند غیر دانشنامهیی اندکی حذف و اصلاح شد.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت حزب همبستگی افغانستان؛ به نقل از: متن انگلیسی این سند از انتشارات «عفو بینالملل»، ١١ سپتامبر ١٩٩۵