|
سیاست الحاقگری ایران
کارل مارکس و قضیه جدایی هرات از ایران
فهرست مندرجات
.
سیاست الحاقگری ایران
شکست پارسیان از سپاهیان عرب در جنگ نهاوند، بهسال ٢۱ هجری قمری (٦۴٢ میلادی) شاهنشاهی ساسانی را برانداخت و از آن پس تا تشکیل دولت صفویان، ایران برای هشتصدوشصت سال استقلال خود را از دست داد. در این مدت طولانی، برای دویست سال ایران جزو سرزمینهای خلافت اسلامی بود و در نواحی مختلف آن فرمانروایان عرب از جانب خلیفه حکومت میکردند. سپس، این کشور بخشی از حکومتهای خراسانی-سیستانی مانند: طاهریان، صفّاریان، سامانیان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، و در نهایت تیموریان بودند و یا در بخشهای آن حکومتهای محلی مانند: زیاریان، دیلَمیانِ آل بویه، ایلخانان مغول فرمانروایی داشتند.
صفویّه (۹٠٧-۱۱۴٨ هـ.ق / ۱۵٠٢-۱٧٣٦ م)، در واقع نخستین خاندان سلطنتی شیعه مذهب و ترکتبار ایران کنونی بودند که سراسر این کشور را در حکومت مرکزی خود یک پارچه کردند. در این زمان خراسان بزرگ یا افغانستان امروز پس از آن که دولت تیموریان هرات رو به افول نهاد، از دو جانب، مورد تاخت و تاز دو دولت تازه نفس بیگانه قرار گرفت، که هر کدام چشم طمع به خاک این سرزمین دوخته بودند. ابتدا از سمت شمال (از ناحیهی ترکستان غربی)، اوزبکها دست به کشورکشایی گشاده و در سال ۹۱٢ هـ.ق / ۱۵٠٧ م به هرات (پایتخت سلاطین تیموری) تاختند و آن را اشغال کردند. سپس از سمت غرب، شاه اسماعیل صفوی، که به شتاب دولت مقتدری قزلباشان را در ایران کنونی بنیاد نهاده بود، قلمرو خود را بهسوی افغانستان کنونی گسترش داد. او پس از غلبه بر شیبکخان اوزبک، در سال ۹۱٦ هجری قمری در مرو، روی بهطرف هرات نهاد و عدهای زیادی از مردم و بزرگان این شهر را به جرم تسننبودن بهکام مرگ فرستاد و شهر را با خشونت متصرف شد. این تسلط جبارانه تا رستاخیز افغانها به رهبری میرویسخان هوتکی ادامه یافت (اگر میرویسخان هوتکی قد بر نمیافراشت، خراسان پاره پاره زیر یوغ بیگانگان بر جای میماند). بههر حال، افغانها به اشغال هرات و قندهار توسط صفویان پایان دادند.
اگرچه نادرشاه افشار، دگرباره بهسختی هرات را بهدست آورد، ولی دولت او مستعجل (زودگذر) بود. در نهایت احمدشاه درانی، در سال ۱٧۴٧ میلادی موفق شد، بار دیگر حکومت مرکزی یکپارچه در خراسان بزرگ بهوجود آورد. از آنزمان هرات همیشه بخشی جداناپذیر دولت افغانستان بوده است. (دانشنامهی آریانا)
آنچه در زیر آمده است، یادداشتی است از محمدرضا دبیری برای دیپلماسی ایرانی. البته اطلاعاتی که در این قسمت ارائه میشود، آگاهی از ديدگاههای ایرانیان نسبت به «سیاست الحاقگری ایران در دورهی قاجار» است. مسئوليت این ديدگاهها بهعهده نويسندهی آن است و نشر اين ديدگاهها در دانشنامه بهمنزله تایید نظرات ارائه شده در آنها نیست.
▲ | جدایی هرات از ایران |
تا آنجا که بهتاریخ قدیم مربوط میشود، عنوان هرات از نام باستانی «هَرَیو» بهمعنی «شتابان» از رودخانه «هریرود» که در آن جاری است گرفته شده است. هرات در زمان هخامنشی بهنام هریوه نام داشت و از ساتراپیهای اصلی شاهنشاهی هخامنشی بود. در زبان یونانی «آریانا» و در لاتین بهنام «آریا» نامیده میشد[۱].
پس از حمله مغول، در میان چهار شهر خراسان بزرگ، هرات نسبت بهسه منطقه دیگر یعنی مرو، بلخ و نیشابور پیشرفت چشمگیرتری داشت. اوج این شکوفایی از زمانی شروع شد که هرات پایتخت تیموریان شد. شاهرخ پسر تیمور بههمراه همسرش، گوهرشاد بیگم خدمات زیادی را برای این شهر انجام دادند.
در دوره صفویه هرات مهمترین شهر و مرکز خراسان محسوب میشد. شاه عباس کبیر در این شهر بهدنیا آمد و تا پیش از بهسلطنت رسیدن در این شهر زندگی میکرد.[٢]
«افغانستان» نامی است که انگلیسیها ابتدا برای مناطق پشتوننشین و بعدها برای بخش خاوری خراسان ساختند[٣].
از نظر تاریخ دیپلماسی، پس از معاهدهی ترکمنچای که روسیه بهعنوان دولت فاتح در جنگ با عباس میرزا مناطقی از قفقاز در شمال رود ارس را که امروزه بهعنوان جمهوری آذربایجان، جمهوری ارمنستان، جمهوری گرجستان و داغستان شناخته میشوند، را از ایران جدا کرد. این موضوع صرفنظر از لطمات اقتصادی و سیاسی، موجب تحقیر و خفت شاه، ولیعهد و ملت ایران شد. عباس میرزا بعد از آن برای اعاده حیثیت و التیام غرور شکسته، بهتحریک روسها یک سلسله از عملیات نظامی علیه عثمانی را آغاز کرد ولی کافی نبود[۴].
نگرانی انگلستان و کمپانی هند شرقی در خصوص گسترش نفوذ روسها در دربار ایران و احتمال چشمداشت بهمستملکات آنان در هند روزافزون بود. این امر در جریانات داخلی و از جمله تلاش برای بهرهبرداری از قتل گریبایدوف وزیر مختار روسیه در ایران و اغتشاشات مشرق ایران و از جمله افغانستان بیارتباط نبود.
در آغاز قرن نوزدهم بهعقیده زمامداران دولت انگلیس، اشغال افغانستان از طرف دولت ایران بهعنوان خاکریز مقدم و حایلی بین هندوستان و کشورهای اروپایی از نظر امنیت امپراطوری هندوستان اقدام مفیدی هم بود و فتحعلیشاه با تشویق و پشتیبانی فرستادگان فرمانفرمای کل هندوستان دوبار بهسمت افغانستان لشکر کشید.
گرفتاری دولت ایران در جنگ با روسها، مانع از توجه لازم بهمسایل شرق کشور گردیده بود. امیر هرات با بهرهگیری از این موقعیت، از پرداخت خراجسالانه بهخزانهی دولت مرکزی خودداری کرد. فتحعلیشاه، دو بار توانست بهوسیله سپاه خراسان، فتنه را بخواباند. هر دو بار، امیر هرات پذیرفت که خطبه بهنام شاهنشاه ایران بخواند و سکه بهنام وی ضرب کرده و خراج سالانه را بپردازد[۵].
بعد از ترک مخاصمه گلستان در سال (۱٨۱٣) و بهخصوص پس از انعقاد معاهده ترکمانچای در سال (۱٨٢٨) که نفوذ دولت روسیه در ایران فوقالعاده تقویت یافت، بهنظر زمامداران انگلستان، تصرف و اشغال افغانستان از طرف دولت ایران برای مستعمره بریتانیای کبیر در هند خطرناک بود. زیرا دولتی که در شرق ایران نفوذ پیدا کند، بهسهولت خواهد تونست سلسله جبال هندوکش را دور زده و بهجنوب قندهار و یا جنوب کشمیر دسترسی یابد. بنابراین کشور ایران بهنظر زمامداران دولت روسیه و انگلستان بهمنزله کلید هندوستان بود[٦].
بههمین مناسبت است که دولت بریتانیای کبیر و فرمانفرمای کل هندوستان پس از امضای معاهدات گلستان و ترکمنچای میان دولتین ایران و روس و گسترش نفوذ روسیه در ایران و دربار ایران، چنین تشخیص دادند بههر قیمتی که باشد افغانستان را از حیطه نفوذ ایران که میتوانست آلتدستی برای روسها باشد، دور نگه دارند.
بهطور واضحی بعد از گلستان و ترکمنچای یعنی در سالهای (۱٨۱٣-۱٨۵٧) زمامداران ایران که از طرف سن پترزبورگ حمایت و پشتیبانی میشدند توجه خود را بهسمت هرات معطوف ساختند. عمال دولت روس مناسب و صلاح میدانستند که زمامداران دولت ایران در ازای ایالاتی که در شمالغرب از دست داده بودند متصرفاتی در مشرق ایران بهدست بیاورند و حیثیت از دست رفته خود را جبران کنند. با این ترتیب دولت روسیه فاتح، سیاست ترغیب ایران بهپیشروی در سمت افغانستان را تشویق میکرد. آنزمان هنوز رقابتها و ما لاتوافقات معروف به «بازی بزرگ» بین روسیه و انگلیس تحقق نیافته بود.
عباس میرزا با سپاهی عازم آن خطه شد. حاکم سرخس و نسا و اشک آباد (عشق آباد) را گوشمالی داد و به کامران میرزا حاکم هرات دستور داد بهدولت ایران مالیات بپردازد. در برابر پاسخ نامساعدی که از طرف کامران میرزا رسید[٧]، ولیعهد بهپسر خود محمدمیرزا ماموریت داد بههرات رفته و آن شهر را محاصره نماید.
لشگریان محمد میرزا در برابر شهر هرات بودند که خبر رسید عباس میرزا بر اثر یرقان در تاریخ (۱۵ اکتبر ۱٨٣٣) در سن ۴٨ سالگی در خراسان درگذشته است.
عباس میرزا با بزرگترین برادر خود بیش از ٨ ماه اختلاف سن نداشت ولی چون مادرش دختر فتحعلی خان قاجار دولو بود بنابر وصیت آقامحمدخان بهولیعهدی برگزیده شده بود.
پس از مرگ ولیعهد (عباس میرزا) محاصره شهر هرات ناتمام ماند و محمد میرزا بهتهران احضار شد و بهسمت ولیعهد و جانشین فتحعلیشاه تعیین گشت.
فتحعلیشاه یکسال پس از مرگ فرزند خود در (٢٣ اکتبر ۱٨٣۴) در ٦٨ سالگی درگذشت و در دوران سلطنت ٣٧ ساله وی مهمترین و حاصلخیزترین ایالات ایران از دست رفت. ولی در عوض وی از خود شصت پسر و ۴٨ دختر و ۱۵٨ زن بهجای گذاشت!
قضیهی هرات با مرگ فتحعلیشاه خاتمه نیافت. سیمونویچ - نماینده دولت روس در تهران - که نفوذ فوقالعادهای در شخص محمدشاه داشت بهنوبه خود در (۱٨٣٧) محمدشاه را بهمحاصره هرات تشویق میکرد.
محمد میرزا پس از تحکیم پایههای حکومت خود، تصمیم بهادامه کارهای ناتمام را گرفت. لندن از این تصمیم محمدشاه که مناسبات حسنه با روسیه برقرار کرده بود نگران شد مخصوصاً که بیم داشت محمدشاه از کمک روسیه برای ریشهکن ساختن نفوذ انگلستان در افغانستان برخوردار شود.
انگلستان در سال ۱٨٣٧ «الکساندر برنز» را بهبهانه توسعه داد و ستد بازرگانی به کابل فرستاد که در باطن ماموریت او تحریک سران ایلات مناطق غربی بر ضد ایران و طوایف شمالی بر ضد روسیه بود.
محمدشاه پس از آنکه با تزار وقت روسیه یک پیمان دوستی امضأ کرد، تصمیم گرفت شخصا برای گوشمالی حکمران هرات و نواحی مجاور که در پرداخت مالیات تعلل کرده بودند عازم خراسان شود.
دوستمحمد خان حکمران کابل، هرات را یک شهر متعلق بهایران میدانست. او در قبال تصمیم محمدشاه واکنش نشان نداده و تنها خواست که شاه پس از گوشمالی دادن حاکم هرات دست بهاقدام مشابه در مورد والیان ولایات دیگر نظیر قندهار نزند[٨].
دولت لندن که از دوستمحمد خان مایوس شده بود، خود مستقیماً وارد عمل شد و بهتهران اخطار کرد که از لشکرکشی به هرات منصرف شود که دولت ایران اعتنأ نکرد و دولت روسیه این اخطار لندن را مداخله در امور ایران تلقی کرد و حمایت خود را از لشکرکشی محمدشاه به هرات اعلام داشت و از عوامل خود در منطقه خواست که با مساعی محمدشاه در این زمینه همکاری کنند.
لندن که اخطار خود را بینتیجه دید، به دو اقدام همزمان دست زد؛ یکی اعزام کشتی جنگی به آبهای ایران بود که این نیروها بوشهر و خارک را متصرف شدند و دیگری وادار کردن آقاخان محلاتی بهطغیان.
آقاخان محلاتی رهبر فرقه اسماعیلیه شورش مسلحانه خود را از کرمان آغاز کرد. تهران به دولت فرانسه متوسل شد که از انگلستان بخواهد از آبهای ایران خارج شود که در این تلاش موفق نشد. سرانجام محمدشاه تصمیم گرفت بدون دادن کوچکترین امتیازی به حاکم هرات، نیروهای اضافی را باز گرداند
انگلستان میدانست محمدشاه در فرصت دیگر بههرات لشکرکشی خواهد کرد، بهتقویت وضعیت خود در افغانستان پرداخت و در اجرای این سیاست در سال ۱٨٣۹ دوستمحمد خان را که تا آنزمان در قبال هرات حاضر بهاقدام بر ضد ایران نشده بود برکنار و شجاعالملک دستنشانده خود را پادشاه کابل کرد، ولی در کابل در پشت پرده کارها در دست «برنز» بود که نماینده تامالاختیار انگلستان در افغانستان شده بود.
انگلستان سپس در صدد برآمد برای سرکوب کردن هرگونه مخالفتی، به افغانستان نیرو بفرستد. موضوع در جلسه شورای وزیران انگلستان بهریاست «پالمرستون» مطرح شد و تنها «دوک ولینگتون» فاتح واترلو با این تصمیم مخالفت کرد و گفت: «ورود بهافغانستان آسان است، فکر خارج کردن نیروها را از آنجا را هم بکنید». این گفتهای است که هنوز هم اعتبار خود را حفظ کرده است[۹].
انگلستان در اجرای این تصمیم، پنج هزار نیرو از هند به قندهار منتقل کرد. افغانها در کابل با این اقدام انگلستان مخالفت کردند و در ادامه این مخالفت در سال ۱٨۴۱ شورش کردند و شاه شجاعالملک و «برنز» را کشتند.
انگلستان با اینکه درگیر جنگ با چین، معروف بهجنگ تریاک بود، پس از آگاه شدن از رویداد کابل شانزده هزار و پانصد سرباز بهفرماندهی ژنرال «الفینستون» از هند بهافغانستان اعزام داشت. از دست این نیرو کاری بر نیامد و پس از چند شکست، الفینستون بهخواست افغانها که دوباره دوستمحمد خان را پادشاه خود کرده بودند، تصمیم بهخروج از افغانستان گرفت و با نیروهای خود و اتباع غیرنظامی انگلستان راه بازگشت بههند را در پیش گرفت. این نیرو در اثنای عقبنشینی، در منطقه جلال آباد و تنگه خیبر بهمحاصره افغانها افتاد و قتل عام شد
دوستمحمد خان که بهحکومت باز گشته بود تا سال ۱٨۵۵ بهجنگ با انگلیسیها ادامه داد که این درگیریها با امضای پیمان پیشاور در تاریخ ٣٠ مارس ۱٨۵۵ پایان یافت. دوستمحمد خان پس از سازش با انگلستان روش سابق خود در قبال هرات را تغییر داد و این امر منجر به لشکرکشی مجدد ایران در زمان ناصرالدینشاه بههرات و مناطق اطراف آن ولایت شد
هنگامی که انگلستان در سال ۱٨۵٦ میلادی، درگیر جنگ کریمه در اروپا بود، ناصرالدینشاه قاجار، با اغتنام فرصت و بهتشویق روسها که در جنگ کریمه با انگلیسیها درگیر شده بودند با قشونی بهفرماندهی حسامالسلطنه بههرات لشکرکشی کرد و هرات را در اول نوامبر ۱٨۵٦ بهتصرف خود در آورد.
دولت انگلستان در اول نوامبر بهدولت ایران اعلان جنگ داد. این اعلان جنگ درپی بیاعتنایی تهران بهاخطارهای انگلستان که نیروهای نظامی خود را از هرات و غرب افغانستان خارج سازد صادر شده بود. مقامات تهران به سفارت انگلستان در تهران گوشزد کرده بودند که نباید از آنها انتظار داشت که اصلیترین منطقه ایران را ترک گویند[۱٠].
در آن مقطع زمانی دولت انگلستان نیروی کافی و توانایی لشکرکشی بههرات از راه زمین و جنگ با ایران در آن منطقه را نداشت، و احتمال این بود که نیروی زمینی او در باتلاق جنگ با ایران و امرای محلی فرو رود. ولی در خلیج فارس و نیروی دریایی تفوق بلامنازع داشتند.
بلافاصله در دوم نوامبر هشت کشتی جنگی انگلیس با تعدادی کشتیهای بخاری و بادی از سواحل هند بهحرکت در آمده و پس از گذشتن از تنگه هرمز، در چهارم دسامبر همان سال، بهگلوله باران بوشهر پرداختند. بوشهر روزها گلوله باران میشد.
فرمانده ناوگان اعزامی انگلستان به بوشهر، با توجه بهمقاومت مردم محل و اطلاع از سنگربندی آنان در تنگستان و پارهای مناطق کوهستانی، از لندن تقاضای اعزام نیروی زمینی کرد که ژنرال «جیمز اوت رام» در راس واحدهای سوار و پیاده نظام بهبوشهر اعزام شد و فرماندهی جنگ را بهعهده گرفت.
در نهم دسامبر سال ۱٨۵٦، نیروهای تفنگدار انگلیسی پای بهبندر بوشهر گذاردند. در نبود قوای کافی دولتی، عمدتاً مردم معمولی در نبرد خیابانی ۴۵ روزه، از شهر و حومه بوشهر دفاع میکردند.
پنج روز پس از آن قوای انگلیسی از سمت «خشت» و «دالکی» و گردنههای «پیرزن» و «کتل ملو» شروع بهپیش روی بهسوی برازجان و شیراز کردند. قوای ایران برازجان را تخلیه و بهسمت کازرون و شیراز عقبنشینی کرده بود. چون گذر از معابر کوهستانی مشکل و پر خطر بود قوای انگلیس انبار اسلحه و مهمات برازجان را منفجر کرد و سپس بهبوشهر بازگشت.
در نبردی که در نهم ژانویه ۱٨۵٧ میلادی در خوشاب بین ایران و انگلیس رخ داد، انگلیسیها قوای ایران را شکست دادند. واحدهای ژنرال اوت رام در خوشاب و بازگشت از گردنههای فارس از مردم محلی با این که دولت مرکزی نیروی کمکی نفرستاده بود لطمات فراوان دیدند. ژنرال اوت رام فرمانده عملیات جنگی نیروهای انگلستان، تصمیم گرفت که بهجای فارس، نیروهای خود را بهمناطق دیگر ایران یعنی خارک و اهواز و محمره (خرمشهر) بفرستد و از کوههای ایران فاصله بگیرد. نیروهای او بهفرماندهی سرتیپ «هیولاک» خرمشهر و اهواز را که کوه و کمر و گردنه نداشتند تصرف کردند.
در همان زمان هندیها در هندوستان بر ضد انگلیسیها دست بهشورش مسلحانه زده بودند. بهانه و علت این شورش این بود که هندوها آگاهی یافته بودند که انگلیسیها برای روغنزدن و پاک کردن تفنگهاشان و سنبهزدن لولههای اسلحه از پیه و چربی گاو که برایشان مقدس بود استفاده میکنند. این امر بهانه و جرقهای برای انفجار یک شورش دامنهدار شد. در آنزمان دولت انگلستان برای سرکوب کردن شورش، بهنیروهای اعزامی بهایران نیاز داشت ولی بیاطلاعی تهران از آن شورش و یا دستکم گرفتن آن بود که با سازش موافقت کرد. با این سازش، ایرانیان و هندیها هر دو زیان فراوان دیدند. اگر ایران برای مدتی دیگر مقاومت کرده بود و یا موافقت با توافق را بهتاخیر میانداخت، احتمالاً سرنوشت دیگری برای هرات و شاید هندوستان رقم میخورد.
در تاریخ (۱۴ مارس ۱٨۵٧) فرخخان امینالدوله (غفاری) بهنمایندگی از ایران و با وساطت ناپلیون سوم معاهدهای با نماینده انگلستان در پاریس امضأ کرد که مطابق آن معاهده استقلال افغانستان بهرسمیت شناخته شد و دولت ایران از هرگونه ادعای حاکمیت و سلطنت بر افغانستان صرف نظر نمود. و در ضمن آن مادهای گنجانیده شده بود که ایران بندرعباس و چاه بهار را در ازأ مبلغ ناچیزی اجاره، بهوالیِ مسقَط در کشور عُمان واگذار کند. این بند، موضوعی بود که بههیچوجه ارتباطی بهاختلافات ایران و انگلیس نداشت.
جنگ انگلستان با ایران بر سر هرات تا چهارم آوریل سال ۱٨۵٧ (بهمدت ۱٧ ماه) ادامه داشت. و طبق قرارداد پاریس بهپایان رسید. این قرارداد دست ایران را برای لشکرکشی بهمنطقه هرات «اگر از این ناحیت احساس خطر کند» باز گذارده بود.
بههرحال داستان جدایی هرات از ایران را حتماً در جایی خوانده و یا شنیدهاید. قصدم بازگو کردن آنچه میدانید و تکرار مکررات نیست[۱۱]. ولی شاید همگان ندانند که قضیه هرات و انتقاد از عملکرد و سیاست انگلستان از منظری متفاوت، توسط کارل مارکس هم مورد توجه قرار گرفته است.
کارل مارکس بههنگام وقایع هرات و عهدنامه پاریس تقریباً چهل ساله بود و در لندن از راه روزنامهنگاری امرار معاش میکرد. او در پروس متولد شده بود و در ٣٠ سال آخر عمر در لندن بود و در همانجا درگذشت. او در خانوادهای حقوقدان متولد شده بود و اجدادش از خاخامهای یهودی بودند ولی پدرش بعدا که یک وکیل دعاوی بود با مصلحت اندیشی بهمذهب پروتستان گرویده بود. او در تفکرات فلسفی و سیاسی خود ابتدا از هگل، و سپس از فویرباخ و ماتریالیسم و بیگانگی از مذهب او متاثر بود. ولی توانسته بود بر انگلس و لنین و بسیاری دیگر از متفکرین قرن بیستم تاثیر عمیق بگذارد.
کارل مارکس نه سال قبل از وقایع هرات بههمراه دوست نزدیکش «فریدریش انگلس» مانیفست کمونیسم را تدوین کرد. او در زمان زمان وقایع هرات هنوز کتاب سرمایه و یا «کاپیتال» را که انجیل کمونیستها شده بود را ننوشته بود. این کتاب را او نه سال پس از جدایی هرات از ایران نوشت. لابد خواهید گفت کارل مارکس چه ربطی به ناصرالدینشاه و هرات دارد؟!
در جواب عرض میکنم که چون یک ماه بعد از تصویب قرارداد صلح پاریس که در ۴ مارس ۱٨۵٧ رسیده بود کارل مارکس بهعنوان یک مفسر و ژورنالیست نق بزن و منتقد «پالمرستون» و «گلادستون»، در شماره ٢۴ ژوین ۱٨۵٧، روزنامه دیلی تریبیون چاپ لندن به نقد عملکرد دولت وقت بریتانیا پرداخته بود، فکر کردم دانستن آن برای شما علاقمندان ستون تاریخ دیپلماسی هم جالب باشد. من این نوشته را از یکی از سایتها گرفتهام و البته حک و اصلاح مختصری نیز شده است. علاوه بر مطالب مربوط بهانتقاد از جنگ هرات، چند نکته بهنظرم در این مقاله شایان توجه است.
اول اینکه همواره در این مقاله از عنوان «شهر هرات و ایالات افغانستان» یاد شده و نشان میدهد که هرات جدا از ایالات پشتوننشین افغانستان بوده است[۱٢].
دوم اینکه دولت انگلستان از همان دوران هم محمره و اهواز را (بهحق) از شهرهای ایران میدانسته[۱٣] و در این واقعیت تردیدی نداشته و برای اعمال فشار بهناصرالدین شاه جهت تخلیه هرات، آنجا را اشغال کرده است. اینکه عدهای تحقق آن را بهدوران رضاشاه و قضیه شیخ خزعل نسبت بدهند صحیح نیست. البته مارکس اشاراتی بهپارهای دعاوی عثمانی برای استفاده از لنگرگاههای محمره بهلحاظ عمق آب و ضرورتهای کشتیرانی آن دارد که در اصل قضیه تاثیری ندارد.
نکته سوم اینکه مارکس ضمن انتقاد از میانجیگری فرانسویها بهوساطت ناپلیون نزد روسها برای سلطه بر در یای خزر و نفوذ روسها در حاشیه شمال ایران دارد که در متون تاریخی دیگر کمتر به آن پرداخته شده است، و جا دارد تاریخپژوهان در فرصتهایی زوایای تاریک را روشنتر کنند. [بههر حال،] بیایید باهم مقاله کارل مارکس را بخوانیم:
▲ | عهدنامهی ایران |
روزنامهی دیلی تریبون لندن، شمارهی ۵٠۴٨ - ٢۴ ژوین ۱٨۵٧: «قرارداد صلح (با ایران) بهتاریخ ۴ مارس ۱٨۵٧ در پاریس بهامضأ رسید و بهتاریخ ٢ می ۱٨۵٧ در بغداد تصویب شد. این قرارداد شامل چهارده بند است که هشت بند آن همانند شرایط عمومی در قراردادهای صلح است.
بند ۵ مشروط است بهخروج نیروهای کشور ایران از شهر هرات و دیگر مناطق افغانستان که میبایستی ظرف سه ماه پس از رد و بدل نمودن تصویبنامه بهاجرا گذاشته شود.
طبق بند چهارده مصوبه، دولت بریتانیا متعهد شده است که پس از تحقق یافتن موارد قید شده، نیروهایش را فوراً از بنادر و جزایر متعلق بهایران خارج سازد. جالب توجه این است که در مورد خروج نیروهای ایران از هرات، حتی پیش از تسخیر بوشهر باید یادآور شویم که چنین موردی طی مذاکرات طولانی در قسطنطنیه از جانب سفیر ایران، فرخخان (امینالدوله غفاری) به لرد استراتفورد دو ردکلیف (Lord Stratford de Redcliff) صراحتاً پیشنهاد شده بود.
تنها امتیاز جدیدی که انگلستان در کوران این مذاکرات کسب کرد مربوط بود بهاستقرار واحدهایش در طول بدترین فصل سال و در طاعونزدهترین بخش از امپراتوری ایران. دربارهی مصیبتی که آفتاب، مرداب و دریا در طول تابستان بر سر خود اهالی بومی بوشهر و محمره نازل میکند، نویسندگان قدیم و جدید بهتفصیل نوشتهاند. ولی نیازی بهچنین مراجعی نیست، زیرا همین چند هفته پیش، سر هنری راولینسون از مجربترین حقوقدانان و از طرفداران پالمرستون، رسماً اعلام کرد که واحدهای انگلیسی-هندی در شرایط آب و هوایی دهشتناک، مطمیناً از پای درخواهند آمد. روزنامهی تایمز لندن نیز بهمحض اعلان پیروزی در محمره، نوشت که علیرغم قرارداد صلح، برای حفظ جان سربازان ضروریست که واحدهای نظامی تا شیراز پیشروی کنند.
خودکشی یک آدمیرال و یک ژنرال بریتانیایی که در رأس واحدهای نظامی گماشته شده بودند، بهعلت نگرانی و اضطراب عمیقی بود که از سرنوشت قریبالوقوع واحدهایشان احساس میکردند، و این که مطابق با دستورات دولت نمیبایستی فراتر از محمره پیشروی میکردند. بهاین ترتیب بهیقین میتوانیم منتظر مصیبت دیگری باشیم که بهآنچه در (شبه جزیره) کریمه روی داد، شباهت زیادی دارد، البته با شدّت کمتر. ولی این بار نه بهسبب ضروریات نظامی یا اشتباهات مسخرهآمیز دستگاه اداری، بلکه بهعلت معاهدهای که با شمشیر فاتح نوشته شده بود. در بندهای مصوب معاهدهی مذکور جملهای هست که اگر خوشایند پالمرستون باشد، میتواند بهگشایش بحث و جدل تازهای بیانجامد.
طبق بند چهاردهم بریتانیا موظف بهخارج ساختن نیروهایش از بنادر و جزایریست که بهکشور ایران تعلق دارد. بنابراین پرسش اینجاست که آیا محمره بهایران تعلق دارد یا نه. ترکها از دعاوی خود روی این منطقه که روی دلتای رود فرات واقع شده است صرفنظر نکردند. زیرا با توجه بهاین که بندر بصره در برخی از فصول عمق بسیار کمی دارد و برای شناورهای سنگین مناسب نیست، محمره از دیرباز تنها بندر آنها در سواحل این رود بوده است. بنابراین اگر پالمرستون چنین راه حلی را انتخاب کند، میتواند بهاین بهانهی ادعا کند که این بندر بهایران تعلق ندارد، آنرا بهتصرف خود در آورد و راه حل نهایی را بهگشایش آن در مسئلهی مرزی بین ایران و ترکیه موکول کند.
بر اساس بند ٦، ایران موظف است که از هرگونه ادعای ارضی روی شهر هرات و ایالات افغانستان صرفنظر کند و از دخالت در امور داخلی افغانستان نیز خودداری نماید. استقلال هرات و افغانستان را بهرسمیت بشناسد و هرگز سعی نکند آن را بهمخاطره بیاندازد. و در صورت بروز اختلاف با هرات و افغانستان، برای رفع بحران «به میانجیگری دولت بریتانیا مراجعه کند، و دست بهاسلحه نبرند مگر این که میانجیگری دولت بریتانیا بینتیجه بماند».
دولت بریتانیا نیز بهسهم خود متعهد میشود که همواره از نفوذ خود در دولتهای افغانستان استفاده کند و از هر گونه سوءتفاهم و ابهام از جانب آنها پیشگیری نماید و «تمام امکانات خود را بهبهترین وجهی بهکار ببندد تا اختلافات بهشکل عادلانهای برای ایران فیصله پیدا کند. چنین بندی از معاهده، صرفنظر از فرمولهای اداری و رسمی، هیچ مفهوم دیگری بهجز بازشناسی استقلال هرات نداشت، یعنی همان امتیازی که در کنفرانس قسطنطنیه فرخخان (غفاری) پیشنهاد کرده بود و بدان رضایت داده بود. حقیقت این است که بر طبق این بند، دولت بریتانیا داوری رسمی خود را بین افغانستان و ایران تثبیت میکند. و این نیز همان نقشی است که از ابتدای قرن بهعهده گرفته بود. حال آنکه آیا قادر بهانجام چنین تعهدی باشد، مسئلهای است که نه به حقوق قانونی که بهزور بستگی خواهد داشت. علاوه بر این، اگر شاه در دربارش با فردی مثل هوگو گروسیوس (معروف بهپدر حقوق بینالملل) ملاقات میکرد، او میتوانست بهدقت بگوید که هر آنگاه کشوری مستقل، حق دخالت به امور بینالمللی خود را بهکشور بیگانهای واگذار کند، چنین رابطهای از نظر قاضی باطل و بیاعتبار و قابل پیگیری نیست.
این نکتهای است که در مورد چنین قراردادی مشاهده میشود، زیرا انگلستان بهنحو شاعرانهای افغانستان را تعریف میکند که گویی چند قبیلهی مختلف میتوانند دولت و کشور مستقلی را تشکیل میدهند. دولت افغانستان بهمفهوم دیپلماتیک کلمه همانقدر واقعیت دارد که دولت پاناسلاو.
بند ٧ مقرر میسازد که هر آنگاه مرز ایران توسط حکومتهای افغانی مورد تجاوز قرار گرفت، دولت ایران حق خواهد داشت با عملیات نظامی تجاوز را سرکوب کند، ولی پس از مجازات متجاوزین باید بهمرز عادی خود باز گردد. چنین شرطی در واقع تکرار تحتالفظی همان بند از قرار داد ۱٨۵٢ است که بهتصرف بوشهر انجامید.
بر اساس بند ۹، دولت ایران با استقرار و بهرسمیت شناختن سرکنسول، کنسول، نایب کنسول موافقت دارد و نمایندگان بریتانیا را بهعنوان نمایندگان دولت کاملهالوداد میداند. ولی بر اساس بند ۱٢ دولت بریتانیا «از این پس از حق حمایت از اتباع ایرانی که در خدمت دولت بریتانیا یا سرکنسول، کنسول، نایب کنسول و نمایندگان کنسولی نیستند صرفنظر میکند».
پیش از آغاز جنگ، فرخخان با استقرار کنسول بریتانیا در ایران موافقت کرده بود. قرارداد حاضر تنها موردی را که اضافه کرده است، صرفنظر کردن انگلیس از حمایت اتباع ایرانی بود، حقی که در واقع یکی از دلایل جنگ بود. اتریش، فرانسه و دولتهای دیگر هر یک حق ایجاد کنسولگریهایشان را در ایران بهدست آورده بودند ولی بدون هیچگونه راهزنی دریایی.
سرانجام، معاهده دربار تهران را مجبور ساخت که بهبازگشت مورای (Murray) تن در دهد و بهعلاوه عذرخواهی از این جنتلمن نیز قید شده بود، زیرا در نامهای از جانب شاه به صدراعظم از او بهعنوان مردی ابله، ناآگاه، غیرمعقول، کوتاهبین و نویسندهی پروندهای وقیح و ناشایست یادکرده است. عذرخواهی از مورای نیز توسط فرخخان انجام گرفته بود، ولی این عذرخواهی از جانب دولت بریتانیا رد شد و اصرار داشت که صدراعظم برکنار شود و از ورود مورای بهتهران «با طبل و شیپور و قرهنی و موزیک باشکوهی، استقبال بهعمل آید».
با پذیرش مورای بهعنوان سرکنسول، وی عنایت شخصی «بروت» را بهخود جلب کرده بود. در اولین سفر بهبوشهر، با اعتبارنامه شاه رسماً در بازار بهفروش تنباکو اقدام کرد. او شوالیهی سرگردان ایران شده بود که تقوا و فضیلت روشنی نداشت. بههمین دلایل مورای نتوانست معرف شخصیت و مثال بارز بزرگ منشی بریتانیا در نزد شرقیان باشد.
باز گرداندن اجباری او بهدربار ایران باید بهعنوان موفقیتی مشکل زا ارزیابی شود. در مجموع این معاهده، صرفنظر از هدایایی که فرخخان پیشکش کرده بود، هیچ موردی نداشت که ارزش نوشتن روی کاغذ را داشته باشد و هزینه متحمل شده و خون ریختهشده را توجیه کند.
سودی که از لشکرکشی بهایران نصیب بریتانیای کبیر شد تنها بهجلب تنفر تمام آسیای میانه خلاصه نمیشود: روی گردانی هند، پایین آمدن روزافزون (روحیه) واحدهای هندی، تحمیل هزینهی سنگین بهخزانهی هند، احتمال تحمیل مصیبت دیگری نظیر کریمه وجود دارد که میتواند با پذیرش رسمی میانجیگری بناپارت بین انگلستان و دولتهای آسیایی،که سرانجام بهکسب سلطه و نفوذ در دو حوزه پر اهمیت توسط روسیه، یکی روی دریای خزر و دیگری روی سواحل شمالی ایران انجامید مقایسه شود»[۱۴].
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است. لازم به تذکر است که عنوان «سیاست الحاقگری ایران» و پینوشتها از دانشنامه است. در ضمن، متن کامل این مقاله (بههمراه مقالاتی دیگر دربارهی ایران بهقلم مارکس و انگلس) با بیانی شیواتر و ترجمهای روانتر، در کتاب «پنج مقاله مارکس و انگلس دربارهی ایران» (ترجمهی دکتر داور شیخاوندی، نشر آتیه، ۱٣٧۹) آمده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- اراتس تن، نخستین نویسندهی یونانی، «آریانا» را برای سراسر سرزمینهای میان بیابان مرکزی ایران تا رود سند به استثنای باختر و سرزمینهای شمالی اطلاق کرده است. (مهدیزاده کابلی، درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ٦)؛ البته در برخی از آثار خاورشناسان اروپایی هم ابهام در مورد کاربرد واژهی «آریانا» دیده میشود. آنان گاهی «آریانا» را با «هری» یا «هرات کنونی» که به آن در پارسی باستان «هاریوا» و به زبان هرودوت و دیگران «آریا» میگفتند، منطبق دانسته و «آریا» و «آریانا» را بهجای هم بهکار بردهاند. گرچه ممکن است این اشتباه از منابع یونانی که مآخذ آنهاست، بوده باشد، اما از دو اصطلاح «آریا» و «آریانا» که یونانیان بهکار بردهاند، میتوان دریافت که ظاهراً ایشان میان این دو قایل به تفاوت بودهاند. (همانجا، ص ۱٠)
[٢]- سلطهی هخامنشیان در عهد باستان بر قسمتی از افغانستان امروزی و یا زادهشدن و اقامت شاه عباس کبیر صفوی، در ایام غلبهی صفویان بر شهر هرات هیچ حقی را برای دولت قاجار ثابت نمیکند تا اقدام به الحاقگری آن شهر نماید. اگر چنین چیزی مبنای ادعای حقوق سرزمینی گردد، در ایام سلطنت غزنویان و تیموریان هرات، نیز سلاطین این سلسلهها بر نواحی مختلف ایران کنونی سلطه داشتهاند.
[٣]- این ادعای آقای محمدرضا دبیری که گویا «افغانستان، نامی است که انگلیسیها ابتدا برای مناطق پشتوننشین و بعدها برای بخش خاوری خراسان ساختند»، کاملاً بیپایه و اساس است. زیرا، در منابع دورهی اسلامی، بارها نام «افغانستان»، برای مناطق پشتوننشین ذکر شده است. چنانکه واژهی «افغانستان»، بهعنوان محل سکونت قبایل پشتون، بار اول در «تاریخنامهی هرات»، تألیف سیف هروی که در اوایل سدهی چهاردهم میلادی تألیف شده، آمده است.
[۴]- «از نظر تاریخ دیپلماسی، پس از معاهدهی ترکمنچای که روسیه بهعنوان دولت فاتح در جنگ با عباس میرزا مناطقی از قفقاز در شمال رود ارس را از ایران جدا کرد. این موضوع، که موجب تحقیر و خفت شاه، ولیعهد و ملت ایران شده بود، بعد از آن، برای اعاده حیثیت و التیام غرور شکسته، عباس میرزا، بهتحریک روسها نهتنها یک سلسله از عملیات نظامی علیه عثمانی را آغاز کرد»، بلکه سیاست تجاوز به قلمرو افغانستان را نیز پیشه کرد.
[۵]- تاریخ خود گواه است که امیر هرات به اجبار پذیرفت که خطبه بهنام شاهنشاه ایران بخواند و سکه بهنام وی ضرب کرده و خراج سالانه را بپردازد. از همین روی، همواره از زیر بار این تحمیلات شانه خالی میکرد.
[٦]- آنچه از نظر زمامداران دولت روسیه و انگلستان بهمنزله کلید هندوستان بود، نه کشور ایران، بلکه دقیقاً استان هرات بود.
[٧]- بازهم، اینکه عباس میرزا به کامران میرزا، حاکم هرات دستور داد بهدولت ایران مالیات بپردازد و در برابر پاسخ نامساعدی که از طرف کامران میرزا رسید، خود بیانگر این است، که کامران میرزا حاضر نبود، زیر بار زور و حرف ناحق برود.
[٨]- اینکه گفته شود: «دوستمحمد خان حکمران کابل، هرات را یک شهر متعلق بهایران میدانست»، بازهم یک ادعای کاملاً بیپایه و اساس است که هیچ سندی تاریخی آن را گواهی نمیکند.
[۹]- این گفتهی «دوک ولینگتون»، فاتح واترلو، که «ورود بهافغانستان آسان است، فکر خارج کردن نیروها را از آنجا را هم بکنید» که هنوز هم اعتبار خود را حفظ کرده است، در مورد تجاوز دولت قاجار به هرات نیز صدق میکند.
[۱٠]- اینکه «مقامات تهران به سفارت انگلستان در تهران گوشزد کرده بودند که نباید از آنها انتظار داشت که اصلیترین منطقه ایران را ترک گویند»، پرسش این است که کدام ایران؟ ایران شرقی یا ایران غربی؟ آنگهی، یک تیرهای ترکتبار بیگانه را چه حق که ادعای سرزمین آریاییان را داشته باشد؟!
[۱۱]- بههر حال، داستان دروغین جدایی هرات از ایران را فقط در کتابهای شبه تاریخی ایرانیان معاصر میتوان خواند و یا از زبان آنان میتوان به تکرار شنید!
[۱٢]- اینکه کارل مارکس در این مقاله از «شهر هرات و ایالات افغانستان» یاد میکند، خود گواه بر این است که هرات را در کنار سایر ایالات افغانستان، بهحق از شهرهای افغانستان میدانسته است نه ایران کنونی!
[۱٣]- و باز اینکه آقای محمدرضا دبیری ادعا دارد «اینکه دولت انگلستان از همان دوران هم محمره و اهواز را از شهرهای ایران میدانسته و در این واقعیت تردیدی نداشته»، خود یک ادعای نادرست است؛ زیرا، کارل مارکس بهصراحت نوشته است: «پرسش اینجاست که آیا محمره بهایران تعلق دارد یا نه. ترکها از دعاوی خود روی این منطقه که روی دلتای رود فرات واقع شده است صرفنظر نکردند. زیرا با توجه بهاین که بندر بصره در برخی از فصول عمق بسیار کمی دارد و برای شناورهای سنگین مناسب نیست، محمره از دیرباز تنها بندر آنها در سواحل این رود بوده است.»
[۱۴]- دو کاربر افغان در وبسایت «دیپلماسی ایرانی»، نیز به نقد این نوشتار پرداختهاند: یکی بهنام «نجیم نوابی» نوشته است: «معلومات خوب [است] اما توام با تبعیض در برابر پشتونها و کلیدی برای باز کردن در تفرقه بین افغانها.» و دیگری بهنام «احمد آریان فلاح» گفته است: «چند نکته قابل ژرف است که نباید از آن گذشت: ۱- مبدا تحلیل تاریخی را در اوایل قرن نزده به آن پرداخته (۱٨۱٣-۱٨۵٧). به قبل از آنکه هرات و مشهد و مناطقی از اطراف آن که تحت سلطه امپراطوری احمدشاه بابا بوده، ذکر نشده (۱٧٢٢-۱٨۱٢). ٢- هیچ نوع شواهد تاریخی نیست که هرات جز خاک ایران بوده [باشد] (بهصورت بلامنازعه). لاکن واضحاً هرات جز قلمرو افغانستان بوده و حکمرانی میشده [است]. ٣- هرات مرکز خراسان بوده، اگر مناطقی از هرات جدا شدند نباید آنها مدعی باشند بلکه این مرکز خراسان است که باید مدعی مناطق از دست رفتهاش باشد مثل مشهد و مناطق دیگر. دوران تیموریان (هرات مرکز خراسان) تصدیقی است بر این ادعا. ۴- در مقاله فوق از بیعلاقهگی دوستمحمد خان به ملحق نمودن هرات به افغانستان ذکر شده که در محاصره ایران بود. حالا آنکه در همین مقاله اگر بهدقت بنگریم هر بار که ایران مدعی هرات شده بود، به اشاره روسیه بوده نه علاقهمندی خود دولتش و دوستمحمد خان آنقدر به هرات توجه داشت تا آنکه خواست او را در هرات دفن کنند و فعلا مقبره وی در جوار زیارت خواجه عبدالله انصاری است و اصلاحاتی را نیز در هرات بهوجود آورد. ۵- اولینبار خدمات صحی و تعلیمی بهصورت معاصر در هرات در زمان حکمرانان افغانستان ارائه گردیده بود. ٦- ایران بهخاطر هرات ۴۴ سال منازعه کرده، لاکن افغانستان از ۱٧٢٢ تا امروز، جز قلمروش بوده و قبل از آنهم هرات و بعضی مناطق دیگر بهعنوان مرکز خراسان شمرده میشدند. چند نکته دیگر هم است که فعلاً مجال ذکرش نیست.»
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ محمدرضا دبیری، کارل مارکس و قضیه جدایی هرات از ایران، وبسایت دیپلماسی ایرانی