دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۳ آبان ۱۹, دوشنبه

روند هویت‌سازی در افغانستان

از: دکتر علی علی‌بابایی درمنی (دکترای تاریخ با گرایش ایران باستان)

وقتی ایرانیانتاریخمی‌نویسند!

روند هویت‌سازی در افغانستان


فهرست مندرجات

در سال ۱٧۴٧ میلادی، احمدشاه ابدالی، دولتی در خراسان پدید آورد که پس از چندی، قلمروی که وی بر آن فرمان می‌راند، «افغانستان» نام گرفت. حال آن‌که درگذشته این سرزمین به‌نام‌های «آریانا» و «خراسان» نامیده می‌شد.

به‌هر حال، جدید بودن نام افغانستان و سلطه‌ی مؤقت و کوتاه‌مدت دولت‌های که امروزه ایرانی وانمود می‌شوند، از یک‌سو، و پیدایی کشور - ملت‌ها که پس از قرارداد وستفالیا، در پایان جنگ‌های سی‌ساله مذهبی (۱٦۱٨-۱٦۴٨ میلادی) میان قدرت‌های اروپایی، سبب تولد کشورها و ملت‌های تازه، و حکومت‌های سرزمینی و مرزهای سیاسی بین‌المللی شد، از سوی دیگر، تقریباً مبنای همه ادعاهای بعدی ایرانیان مبنی بر وحدت تاریخی افغانستان و ایران کنونی و انکار هویت مستقل سیاسی افغانستان - پیش از بنیان‌گذاری دولت شاهنشاهی احمدشاه ابدالی گردیده است. چنان‌که دکتر مرتضی اسعدی نوشته: «این کشور (افغانستان)، تنها از سال ۱٧۴٧ م / ۱۱٦٠ هـ.ق هویت سیاسی یافته است.»

حتا تنی از ایرانیان، از این‌هم پا فراتر نهاده، استقلال و جدایی افغانستان از ایران کنونی را از عهدنامه‌ی پاریس (در مارس ۱۸۵۷ میلادی) بدین‌سو می‌پندارند. از جمله مقاله‌ی زیر، که در آن هیچ‌گونه اشاره‌ی در مورد پیدایش دولت مستقل درانی نشده است، به‌همین مطلب پرداخته است.

البته این پایان ماجرا نیست. پس از امضای معاهده پاریس که طبق این پیمان، ناصرالدین شاه قاجار مجبور شد، از تجاوزهای نظامی و سیاست‌های الحاق‌گرانه دست بکشد و از ادعای بی‌بنیاد خود بر هرات چشم‌پوشی کند، و در نهایت موجودیت کشوری با نام جدید افغانستان را به‌رسمیت بشناسد، این اندیشه تازه و مضحک نیز عنوان شد، که گویا «ایران کنونی» سرزمین مادری و دو نیم گشته‌یی است که بخشی در غرب و بخشی در شرق قرار دارد. آن‌گاه در ایران کنونی، برخی از نویسندگان، از این «جدایی» ناله‌ها سر دادند و از روزگار، گله‌ها کردند.

چندی نگذشت، که به تقلید از اروپاییان در کشور - ملت تازه بنیاد و تازه نام‌نهاد ایران کنونی، طبل تاریخ دو هزار و پانصد ساله ملت ایرانی کوبیده شد و ناسیونالیسم سبک‌سر که از لحاظ نظری محصول توسعه نظریه‌ی نژادباوری و امپریالیسم اروپایی است، منجر به پیدایی «شوونیسم ایرانی» گردید. این پدیده، سبب شد، تاریخ‌نگاری در ایران، نیز سخت تحت تأثیر چنین اندیشه‌های نژادپرستانه قرار گیرد. از این‌روی، بسیاری از مورخان و نویسندگان ایرانی، در کتاب‌ها و نوشته‌های خود، مطالب مجهول و نادرست را چندان به‌کار گرفته‌اند که نسل کنونی آن‌ها از راه درست منحرف شده و از حقیقت ماجرا دور و بی‌خبر است.

بدین ترتیب مشاهده می‌شود، که آقای دکتر علی علی‌بابایی درمنی، در مقاله‌ی خود با تحقیر و توهین آقای احمدعلی کهزاد و مغالطات فراوان، کوشیده است؛ تاریخ‌سازی را جانشین تاریخ‌نگاری ساخته و تلاش ورزیده تا دروغ‌های بی‌بنیاد را بر مردم خود بقبولاند. به هر حال، این دروغ‌پردازی‌ها سال‌ها است که در ایران کنونی جریان دارد و کمتر کسی زحمت تحقیق، تفحص و نقد در راه حقیقت‌جویی را بر خود هموار کرده است.

آنچه در زیر آمده ديدگاه‌های دکتر علی علی‌بابایی درمنی دربارۀ «روند هویت‌سازی در افغانستان» است. مسئوليت این ديدگاه‌‌ها به عهده نويسندۀ است و نشر آن در دانشنامه به منزله تایید نظرات ارائه شده نیست.


بررسی کتاب «تاریخ افغانستان»

مقدمه: تحولات دو قرن اخیر در عرصۀ رقابت‌های قدرت‌های جهانی مانند رقابت روسیه و انگلستان در قرن نوزدهم میلادی، جنگ‌های جهانی اول و دوم، جنگ سرد میان آمریکا و شوروی و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به تغییرات گسترده‌ای در عرصۀ جغرافیای سیاسی بسیاری از مناطق جهان و از جمله خاورمیانه انجامید. در تغییراتی که در منطقه ایران (خاورمیانه بعدی) روی داد، بخش‌هایی از کشور ایران، با دسیسه‌های انگلستان و نیروی اشغالگر روسیه و تجزیه‌طلبان محلی، علم استقلال افراشتند و از ایران جدا شدند. اما این جدایی‌ها تنها در ساحت مرزهای سیاسی امکان‌پذیر بود و گذشتن از مرزهای فرهنگی ایران با هفت هزار سال پیشینه فرهنگ و تمدن به‌وسیلۀ کشورهای نوساخته که چند دهه بیشتر از عمر آن‌ها نمی‌گذشت، محال بود.

با این حال، زمامداران و برخی روشنفکران این کشورها کوشیدند تا هویتی جعلی و ساختگی برای مردم خود بسازند تا به‌خیال خود، رشته‌های پیوند دیرینه مردمان ایرانی نژاد این کشورها با ایران را بگسلانند و از نفوذ فرهنگی «ایران» رهایی یابند. غافل از این‌که مرزهای فرهنگی مانند مرزهای سیاسی یکشبه پدید نمی‌آیند، و فرهنگی را که در درازای هزاران سال نیاکان فرهنگ‌ساز ما، و از جمله نیاکان مردمان سرزمین‌های تجزیه شده، پدید آورده‌اند و دامنۀ نفوذ آن نه تنها ایران فرهنگی بلکه جهان را درنوردیده است، در طول چند سال از بین نمی‌رود. این چنین بود که این هویت‌باختگان به تعریف هویت جعلی خود، بر اساس رویارویی با فرهنگ کهنسال ایران پرداختند تا از این راه جدایی و تمایزهایی میان خود و دیگر ایرانیان ایجاد کنند و مردمان این سرزمین‌ها را ملت‌هایی جدا از ملت ایران جا بزنند؛ «رویارویی هویت‌سازانه»، به آموزه و دکترین اساسی دستگاه‌های سیاسی و فرهنگی کشورهایی تبدیل شد که در دو قرن اخیر در پیرامون ایران تشكیل شده‌بودند و «هویت ایرانی» را مهم‌ترین هماورد خود می‌دیدند.جدایی‌خواهان به جز این چاره‌ای نداشتند؛ زیرا كه با چشم‌پوشی از این امر، آن‌ها دیگر دلیلی برای جدادانستن خود از ایران و ایرانیان نداشتند. در این نوشته به بررسی کتاب «تاریخ افغانستان» نوشتۀ احمدعلی کُهزاد (۱٣٦٢-۱٢٨٧) می‌پردازیم تا خوانندگان را با یک نمونه از این هویت‌سازی‌ها آشنا کنیم.

نژادسازی

دکتر احمدعلی کهزاد که از نویسندگان و تاریخنگاران برجسته افغانستان است، در سال ۱٢٨٧ هجری شمسی زاده شد. او از مردم چنداول کابل بود. حامد کرزی، رئیس جمهور افغانستان، در پیامی که به مناسبت بزرگداشت صدمین سال تولد او فرستاد، از کارنامه‌ علمی کهزاد ستایش کرد و او را «بنیادگذار تاریخ‌نویسی جدید» در افغانستان خواند. در کنار کهزاد، از چهره‌های دیگری از روشنفکران افغانی همچون قدیر تره‌کی، غلام‌محمد غبار، سرور جویا، نعیمی، دکتر فاروق اعتمادی وغیره به‌عنوان بنیان‌گذاران «حزب وطن» نام برده شده است. استاد کهزاد در لویه‌جرگه سال ۱۳۴۳ هـ.ش، از جمله کسانی بود که در تغییر رژیم سیاسی افغانستان از «سلطنت مطلقه» به «پادشاهی مشروطه» نقش داشت. وی ناشر کتاب‌ها و آثاری در زمینه تاریخ دوره‌های پیش از اسلامِ افغانستان است. در دوره‌هایی، کهزاد رئیس انجمن پشتو (پشتو تولنه) و انجمن تاریخ و موزه کابل بود. این پژوهشگر افغانستانی در سال ۱۳۶۲ خورشیدی درگذشت. کهزاد الگوی بسیاری از مورخان معاصر افغانستان قرار گرفته است. با توجه به اهمیت كهزاد به‌عنوان «بنیان‌گذار تاریخ‌نویسی جدید در افغانستان»، با بررسی نوشته‌های او، از مشی كلی تاریخ‌نگاری معاصر افغانستان آگاهی یافت.

برای بررسی كتاب «تاریخ افغانستان»، در آغاز دوره‌ای از تاریخ افغانستان را بررسی می‌کنیم تا روشن ‌سازیم كه چگونه كهزاد در پی آن است تا وانمود كند كه دو ملت ایران و افغانستان از دوران باستان دارای ریشه‌های فرهنگی- تاریخی جداگانه‌ای بوده‌اند. در این نوشته مجال آن نیست تا به‌بررسی تاریخ کشور تازه تاسیس افغانستان پرداخته شود، اما ناگزیر از یادآوری این نکته هستیم که کشوری که در این زمان افغانستان نامیده می‌شود، تا پیش از از تحولات یادشدۀ‌ دو قرن اخیر، بخشی از سرزمین ایران بود و تنها با دخالت مستقیم ابرقدرت‌های سیاسی و نظامی جهان در قرن نوزدهم میلادی و در پی «قرارداد پاریس» در سال ۱٨۵٧ م، ایران ناگزیر از چشم‌پوشیدن از حاکمیت از این بخش از خاک خود شد آن‌چنان که در کتاب «تاریخ افغانستان» می‌بینیم، احمدعلی کهزاد برای هویت‌سازی برای افغانستانی‌ها، با نادیده گرفتن هزاران سال تاریخ و فرهنگ مشترک تیره‌های ایرانی و از جمله افغانستانی‌ها، بر این باور است که ایران و افغانستان کنونی، از گذشته‌های بسیار دور، دارای نژاد، فرهنگ و تاریخ جداگانه‌ای بوده‌اند. نامبرده به‌منظور یافتن جنبه‌های متمایزکنندۀ افغان‌ها از دیگر ایرانی نژادان، به طرح ویژگی‌های نژادی دست یازیده و مانند یک نژادپرست، نژاد هندی‌ها و ایرانیان را نژادی آمیخته و ناخالص شمرده‌ است. در این زمینه او چنین نوشته است:

    «مادها چون اولتر [زودتر] به اراضی جنوب خزر رسیده و بیشتر در خط سیر خود به‌طرف غرب آمده‌‌ بودند، زودتر و بیشتر با سامی‌ها مخصوصاً آشورها تماس پیدا کردند و سلطۀ چندین قرنۀ سامی در عرق و خون آن‌ها بیشتر تأثیر افکند. «پارسوا»[۱] که عقب آن‌ها رسیده، در اراضی امتداد سواحل اوقیانوس مسکون شدند و به نوبۀ خود مدتی تحت تسلط سامی‌ها بودند و بعد از آن هم مادها برایشان حکمفرمایی کردند. این دو شاخه مهاجرینی که از کانون اصلی آریایی جدا شده و به‌طرف شرق و غرب رفتند، هر دو با عناصر بیگانه تماس دائمی پیدا کردند و کم‌وبیش با ایشان منحل شدند. شاخۀ شرقی یا آریاهای مهاجر هندی از بدو امر ملتفت وخامت موضوع شده و برای نگهداری عرق خود به پارۀ اقدامات نسبتاً اساسی متوسل شدند که عمده‌ترین آن تشکیل طبقات است. دراویدی‌ها یا داسیوها که تعداد آن‌ها در ماورای شرقی سندهو خیلی زیاد بود، محض در اثر کثرت تعداد خود موجب تنزل عرق [خون] آریا گردیدند. مهاجرین در مقابل این خطر حتی‌المقدور درصد علاج برآمده و موثرترین کار آن‌ها تأسیس طبقۀ «سودارا» که باسایر طبقات معاشرت نمی‌توانست ولی باز هم اصل مطلب‌شان کاملاً به‌دست نیامده و اختلاط در عرق و خون به عمل آمد. خطر امتزاج خون و تنزیل عرق برای شاخه غربی امادی و پارسوا مدهش‌تر بود زیرا علاوه بر سیاه‌پوستان بومی سواحل فارس، نژاد بزرگ سامی نه تنها از روی تراکم بلکه من حیث آمریت و نفوذ و حکمفرمایی و مخصوصاً به‌واسطۀ مدنیت چند هزار ساله ایشان را تهدید می‌کرد.»[٢]

تأکید بر عنصر نژاد توسط احمدعلی کهزاد در حالی است که گروهی از هموطنان ما در ایران، به‌غلط، هر کسی را که دارای چشمان تنگ به مانند ساکنان خاور دور است، افغانستانی می‌دانند و این امر به اختلاط گروه‌هایی از مردمان افغانستانی‌ با نژاد‌های بیگانه اشاره می‌کند؛ ولی تا به‌حال یک مورخ ایرانی این مسئله را دلیل ناتوانی و پستی افغانستانی‌ها ندانسته و به‌دلیل سخیف و بی‌ارزش نژادی، برای انکار یکپارچگی فرهنگی «ایران فرهنگی» متوسل نشده‌است. روش پژوهشگران ایرانی تکیه بر همانندی‌ها و وجوه اشتراک به‌جای پافشاری بر گونه‌گونی‌ها و افتراق و هویت‌سازی است؛ چرا که هویت گذشتۀ آن‌ها بر هویت کنونی‌شان منطبق است. آن‌ها به‌دنبال تغییر مرزهای سیاسی، و در پی آن، ایجاد هویت جدیدی برای خود نیستند؛ پس دلیلی هم برای ستیز با فرهنگ و تاریخ نیاکان خود ندارند.

در نهایت نویسنده نتیجه می‌گیرد که نژاد دیگر آریایی‌ها از قبیل مادها، پارس‌ها و هندی‌ها ناخالص است و تنها در سرزمین که امروزه افغانستان نام دارد، باید به‌دنبال نژاد آریایی خالص گشت :

    «باختر مرکزی آریانای قدیم، کانون صاف نژاد آریایی و اولین مرکز مدنیت و کولتور [فرهنگ]، آیین، سلطنت و ثقافت صاف آریایی بوده ‌است که مهاجرین شرقی آن با دراویدی مخلوط شده‌اند و مهاجرین غربی آن، امادای و پارسوا با عالم سامی امتزاج پیدا کرده‌اند.»[٣]

نویسنده با چنان اطمینانی از آمیخته‌شدن نژاد مادها و پارس‌ها سخن می‌گوید که گویی متخصص تاریخ ملت‌های شرق باستان است؛ در حالی که حتی نمی‌داند، جنگ مادها با لیدیه پس از تسلط آن‌ها بر آشور رخ داده ‌است و با شگفتی، معتقد است که مادها پس از صلح با لیدیه به سلطنت آشوری‌ها پایان دادند.[۴]

در حقیقت، صلح مادها با لیدیه که به صلح کسوف مشهور است، در سال ۵٨۵ پ م رخ داد، و از آن‌جا که این صلح به‌دلیل خورشیدگرفتگی شکل گرفت، امروزه با یاری گرفتن از دانش‌هایی مانند ریاضیات و فیزیک، زمان بسته‌شدن این صلح را می‌دانیم. این در حالی است که ٢٧ سال پیش از این رویداد، یعنی در سال ٦۱٢ پ.م، مادها به چیرگی آشوری‌ها پایان دادند. آنچه از نوشته‌های کهزاد در این‌جا آوردیم، بی‌صلاحیتی او را برای اظهار نظر کردن درباره تاریخ و فرهنگ ملت بزرگ ایران نشان می‌دهد.

مهاجرت آریایی‌ها

نویسنده مهاجرت ایرانی‌ها و هندی‌ها و مهاجرت نکردن افغانستانی‌ها را دلیلی بر «دست نخورده ماندن» نژاد افغانستانی‌ها می‌داند. او در ادعای خود به نظریۀ قدیمی و بی‌ارزش «مهاجرت آریایی‌ها» که با پژوهش‌های امروزی در مجموعه دیدگاه‌های تاریخی دیگر محلی از اعراب ندارد، تکیه می‌کند. حتا اگر این فرضیه را درست بدانیم، باز هم تناقض معنایی در نوشته کهزاد نمایان است؛ چرا که بر اساس همین فرضیه، خود افغانستانی‌ها مانند دیگر تیره‌های ایرانی، در نیمۀ هزارۀ دوم پیش از میلاد، از استپ‌های آسیای میانه به شرق فلات ایران کوچ کرده‌اند.[۵]

حقیقت این است که ایرانی‌ها و افغانستانی‌ها دو گروه جداگانه نبودند، بلكه هر دو در نیمۀ دوم هزارۀ دوم پیش از میلاد از آسیای مرکزی (خوارزم و جایگاه‌های پیرامونی آن) در دیگر مناطق جنوبی‌تر و دیگر بخش‌های فلات ایران پخش شدند.

با توجه به آمدن نام خدایان آریایی در«کتبیۀ بغاز کوی» در ترکیۀ امروزی در هزارۀ دوم پیش از میلاد مسیح، حضور آریایی‌ها در گسترۀای پهناور، از آسیای صغیر تا هندوستان، در این زمان اثبات می‌شود؛ و از اشارۀ فرگرد اول کتاب «وندیداد» به سرزمین‌های آریایی و مقایسه آن با کردۀ چهارم «مهریشت»[٦]، می‌توان دریافت که مرکز آریایی‌ها یا «آریا وئجه» در اصل خوارزم بوده و نه افغانستانِ - یا به‌ویژه «باخترِ» (باکتریای باستان) – مورد ادعای كهزاد. بنابراین آریایی‌ها از خوارزم در سرزمین‌های دیگر پخش شدند و نه افغانستان.

آریانا

نویسنده که در پی ساختن نژادی جداگانه برای افغانستانی‌ها است – یعنی نژادی که می‌پندارد مانند نژاد ایرانی‌ها و هندی‌ها با اقوام بیگانه آمیخته نشده است – به‌دنبال ساختن یک نام باستانی برای مردم افغان گشته است و از میان نام‌های گوناگون، نام «آریانا» را پسندیده و این نام را به‌عنوان نام باستانی افغانستان جعل کرده ‌است. در این زمینه چنین می‌نویسد:

    «نام «آریانا» به‌معنای «مسکن نجبا» از زمان انتشار آریاها به بعد در مورد کشور ما استعمال شده و قدیم‌ترین نام مملکت ما [افغانستان] می‌باشد، در این جای شبهه نیست که مفهوم (مسکن آریا) و نسبت آن با خاک‌های مستعد دو طرفه هندوکش از یادگارهای استقرار آریایی است که پیش از انتشار و عمومیت آن‌ها به همه‌جا در قطعات محدود، به شکل، آریاورته، آریا ورشه، آریان ویجه و ایریان ویجه، ظهور کرده و بالاخره قلمرو و سیع‌تری را که از جریان رودخانه‌های پامیر و هندوکش آب می‌خوردند به‌نام «آریانا» مسمی ساختند.»[٧]

در ادامه، کهزاد گفته‌هایی از استرابو را در تأیید اظهارات خود نقل کرده است، غافل از این‌که بر اساس گفته‌های استرابو، اولاً آریانا، نه تنها منطبق بر شرق ایران است، بلکه بخش‌هایی از ماد و پارس را نیز در بر می‌گیرد و ثانیاً این منطقه جز خاک ایران و تلفظ دیگری از نام ایران است. استرابو چنین می‌گوید:

    «آریانا نخستین بخش [شرقی‌بخش] از سرزمین‌های تحت تسلط ایرانیان است… دربارۀ آریانا اراتوستنس چنین می‌گوید: آریانا در مشرق محدود است به رود سند، در جنوب به دریای بزرگ، در شمال با کوهستان پارویامیزادی [هندوکش] و دنباله‌های آن تا حوالی دروازه‌های دریایی کاسپین. نواحی غربی آن مطابق است با همان مرزهایی که پارتیا را از ماد جدا می‌سازد و کرمانیا را از پارس و پریتیکانی‌ها. ... مؤلفینی هستند که نام آریانا را نیز بر بخشی از پارس و ماد و هم‌چنین قسمت‌هایی از باکتریا و سغدیانا در شمال اطلاق می‌نمایند. زیرا مردم این نواحی با زبان واحد، که لهجه‌های آن‌ها تفاوت‌هایی اندک با یکدیگر دارند، سخن می‌گویند.»[٨]

نكته دیگری كه از گفته‌های استرابو آشكار است، نبود تفاوت میان ساكنان پارس و ماد و باكتریایی‌ها در دوره باستان است كه این مهم نیز به‌نوبه خود بر اندیشه‌های آقای كهزاد مبنی بر تفاوت‌های فرهنگی میان ملت ایران و افغانستان از دوران باستان خط بطلان می‌كشد. نکته جالب توجه آن است که در جای دیگری از كتاب «تاریخ افغانستان»، خود کهزاد نیز اذعان می‌کند که محدوده‌ای که استرابو برای آریانا ذکر می‌کند، بیشتر منطبق بر ایران كنونی است تا افغانستان كنونی[۹]؛ اما از آن‌جا که نامبرده تنها در پی وارونه‌سازی حقایق تاریخی در چار چوب تنگ و دروغ‌پردازانۀ جعل هویت است، چشمانش از دیدن شهادت تاریخی استرابو ناتوان است.

ایرانیان برای اثبات این واقعیت که واژه «ایران» یا «آریانا» نام سرزمین آن‌هاست (که در گذشته افغانستان امروزی و بسیاری از کشورهای پیرامونی ایران امروز را در بر می‌گرفته‌است»، نیازی به گواهی دادن استرابو ندارند. پانصد سال پیش از زاده‌شدن استرابو (٢۴ پ.م – ٦٣ پ.م) داریوش بزرگ در کتیبۀ DSe خود را یک آریایی می‌نامد.[۱٠] واژه «آریانا» همان واژه «آریا» Aria است که در زمان اشکانیان به‌گونه «آرین «Aryan، و در زمان ساسانیان به‌صورت «اران» Eran دگرگون شده ‌است. این نام سرانجام به‌گونه امروزی آن «ایران» Iran تغییر کرده ‌است.[۱۱] واژه «آریانا» تلفظ یونانی واژه «آریا»ی هخامنشی است که با پسوند مکان («نا») همراه شده است؛ همان‌گونه که در کتاب استرابو واژه «سغدیا» با افزوده شدن پسوند «نا» به «سغدیانا» (سرزمین سغدیان) تبدیل شده است.



چنگ‌زدن به ریسمان یونانیان

نویسندۀ کتاب «تاریخ افغانستان» که این چنین در پی ساختن هویتی جداگانه از هویت ملت بزرگ ایران برای یکی از تیره‌های ایرانی بوده ‌است، به کوششی نافرجام برای گسلانیدن پیوندهای این تیره ایرانی‌نژاد با ایران و کندن ریشه‌های تاریخی این تیرۀ بزرگ ایرانی از زندگی تاریخی ایران دست‌زده ‌است؛ اما در این تحریف ناشیانه تاریخ، دیگر نتوانسته ‌است از نماد‌های ملی و تاریخی مشترک میان همۀ تیره‌های ایرانی سود جوید. در این کتاب که ابرمرد تاریخ ایران، کوروش بزرگ «بیگانه» تلقی شده‌ است،[۱٢] نویسنده برای تراشیدن یک «نماد ملی» برای افغانستانی‌ها دست به دامان یک یونانی به‌نام «ایوتیدم» – یکی از شاهان یونانی باکتریا[۱٣] – شده و او را «وحدت بخش خاک آریانا» قلمداد کرده ‌است.[۱۴]

تجربه تاریخی ملت‌ها نشان‌دهنده ارزش و اعتبار این قاعده کلی است که «هر کس به میهن خود خیانت کند، ناگزیر از توسل به بیگانگان است»؛ آن‌هم بیگانگانی مانند یونانی‌ها که تاریخ – حتی تاریخ ساختگی آقای کهزاد – هم گواهی به‌قتل عام ایرانیان شرقی به‌دست آن‌ها می‌دهد. کهزاد خود در این باره چنین می‌نویسد:

    «اسكندر تمامی وادی زرافشان را با وحشتی كه مختص او بود غارت نمود و بر باد داد... اسکندر قشون را به دسته‌ها تقسیم کرده، گفت: تمام دهات را بسوزند و اهالی را از پیرو برنا بشکند.»[۱۵]

نظریه «هویت‌سازی در کشورهای پیرامونی ایران فرهنگی بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی»

در سال‌های اخیر، گروهی از صاحب‌نظران ایرانی، سیاست‌های رسمی ایران را در ارتباط با کشورهای پیرامونیِ ایران، «ایران فرهنگی»، نکوهش کرده و این سیاست‌ها را بیشتر عامل فاصله گرفتن این کشورها از ایران دانسته‌اند، تا تعامل میان ایران و این کشورها.[۱٦] با این‌که نمی‌توان کاستی‌های سیاست‌های فرهنگی ایران در برابر کشورهای پیرامونیِ ایران زمین را نادیده گرفت، باید به این نکته مهم نیز توجه داشت که دلیل اصلی موفقیت نشدن ایران در این کشورها، هویت‌سازی در این کشورها، بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی است.

در پی جعل تاریخ بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی در کشورهای پیرامونیِ ایران، در این کشورها با کتاب‌های تاریخی‌ای روبه‌رو هستیم که به‌طرز شگفت‌انگیزی شبیه یکدیگرند. وجه مشترک همه این کتاب‌ها انکار هویت ایرانی، کتمان تجربه‌های تاریخی مشترک با دیگر تیره‌های ایرانی[۱٧]، دگرگون نمودن حقایق تاریخی پذیرفته شده از سوی همه پژوهشگران تاریخ، و حتی ناسزاگویی به شخصیت‌های تاریخی ایران است. این امر در بررسی کتاب «تاریخ افغانستان»، نوشته احمدعلی کهزاد نیز دیده می‌شود. با این‌كه موضوع این کتاب تنها گوشه‌ای از تاریخ افغانستان (بخشی از ایران فرهنگی) است، را مورد بررسی قرار می‌دهد، اما کوششی برای «هویت‌سازی در تقابل با فرهنگ ایرانی» و به‌منظور بریدن پیوندهای فرهنگی ایرانیان و افغانستانی‌ها در آن دیده می‌شود. روند هویت‌سازی در افغانستان همچون دیگر کشورهای پیرامونی ایران فرهنگی در جریان است؛ و بررسی روند تاریخ‌سازی برای مردمان ایرانی‌نژاد افغانستان در دوره باستان نیز می‌تواند به گونه‌ای بن‌مایه و ریشه ناتوان این هویت‌سازی را آشكار سازد.

با آگاهی از نیت سیاست‌گذاران سیاسی و فرهنگی در کشورهای پیرامونیِ ایران، که هدف آن‌ها محو پیوندهای دیرینه‌شان با کهن فرهنگ ایران است، سیاست‌گذاران فرهنگی و سیاسی در ایران باید راهکارهای خود را با توجه به این نیت‌سوء هویت‌سازان طراحی کنند. بستن چشم بر روی حقایق و انتقاد از عملکرد سیاست‌های فرهنگی ایران، بدون توجه به توطئه‌های هویت‌سازان در کشورهای ایران فرهنگی و حامیان خارجی آن‌ها مانند رژیم صهیونیستی، نتیجه‌ای جز ادامه روند کنونی یعنی ناکارایی سیاست‌های فرهنگی ایران در منطقه ندارد. این نظرات را می‌توان به‌صورت زیر نطریه‌بندی کرد.

نظریه

فرهنگ و هویت مردمان کشورهایِ پیرامونی ایران از تجربه‌هایِ تاریخی‌ای برخوردار است که آن مردمان به‌همراه همه تیره‌های ایرانی در آن سهیم بوده‌اند. این تجربه‌های تاریخی به دستاوردهای یکسانی در زمینه تشکیل حکومت سیاسی انجامیده است. بنابر این با مرزکشی‌های استعماری سیاسی تازه، هویت‌سازان در این کشورها نیاز به هویت نوینی دارند، که در تقابل با هویت شکل گرفته در «ایران فرهنگی» باشد؛ چرا که در غیر این صورت، ناچارند خود را بخشی از ملت ایران بدانند و تأسیس کشور جدید را فراموش کنند. بنابراین به هویت‌سازی بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی می‌پردازند.

دستاورد سخن

با توجه به آنچه گفته شد، یادآوری این نکته مهم است که همه سیاست‌گزاری‌های ایران برای همکاری‌های سیاسی - فرهنگی- اقتصادی با کشورهایِ پیرامونی ایران خود، باید با توجه به مقوله هویت‌سازی در این کشورها باشد. از سوی دیگر، همان‌طور که در یک خانواده فرزندی که در مقابل پدر و مادر سرکشی می‌كند، ناگزیر است به غریبه‌ها متوسل شود، کشورهایی هم که از ایران جدا شده‌اند، به‌همین صورت در پی قطع ریشه‌های فرهنگی خود و برای ایستادن در برابر فرهنگ ایرانی، ناگزیر از تجلیل از فرهنگ بیگانه و ایجاد پیوند ساختگی با فرهنگی شده‌اند که هیچ پیوندی با آن ندارند. هویت‌سازان با قصد تعریف هویتی جعلی برای ملت خود، جدا از هویت و فرهنگ کهنسال ایران زمین، کمر به قطع ریشه‌های تاریخی خود بسته‌اند. این امر به ژرف‌ترشدن «بحران هویت» در میان این کشورها و سرسپردگی بیشتر آن‌ها به بیگانگان انجامیده ‌است. ادامه این روندِ زیانبار، در نهایت هویت‌سازان را مجبور به بازگشت به سرچشمه‌های حقیقی فرهنگی خود می‌کند.[۱٨]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- در این مقاله از نوشته‌های کهزاد عیناً استفاده شده ‌است. از آن‌جا که کهزاد در نوشتن از گویش «دری» بهره گرفته است، و تفاوت اندک آن با زبان نوشتاری فارسی کنونی در ایران، نام‌های کسان و جای‌ها کمی با شکل رایج آن در ایران تفاوت می‌کند برای نمونه، ایرانی‌ها «پارس» را «پارسوا» نمی‌گویند؛ «پارسوا» واژه‌ای به‌کار رفته در کتیبه‌های «آشوری» است.
[٢]- کهزاد، احمدعلی، تاریخ افغانستان، مطبعۀ عمومی کابل، دلو ۱٣٢۵، ج ۱، ص ۱٧٧
[٣]- همان، ص ٣۴۱
[۴]- همان، ص ٣۵٠
[۵]- بهار، مهرداد، ادیان آسیایی، تهران: نشر چشمه، ۱٣٨٦، ص ۱٣۴
[٦]- آموزگار، ژاله؛ تفضلی، احمد، اسطوره زندگی زرتشت، تهران: نشر چشمه، ۱٣٨٠، صفحه ٢٣
[٧]- کهزاد، احمدعلی، پیشین، ج ۱، ص ۴٣
[٨]- استرابو، جغرافیای استرابو، ترجمۀ همایون صنعتی‌زاده، تهران: بنیاد موقوفات محمود افشار، ۱٣٨٢، صص ٣۱۱-٣٠٦
[۹]- کهزاد احمدعلی، پیشین، ج ۱، ص ۴۵
[۱٠]- همان، ص ٣٣۴
[۱۱]- شارپ، رلف نورمن، فرمان‌های شاهنشاهان هخامنشی، تهران: انتشارات پازینه، ۱٣٨۴، ص ۹٣
[۱٢]- عریان، سعید، کتیبه‌های ایرانی میانه، تهران: معاونت پژوهشی میراث فرهنگی، ۱٣٨۱، نگارش پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی کتیبه شاهپور دوم در حاجی آباد، صص ٣۴، ٣٧
[۱٣]- کهزاد احمدعلی، پیشین، ج ۱، ص ۱٨
[۱۴]- دیودوت یکم، والی یونانی بلخ، در سال ۲۵۶ پ.م. علیه فرمانروای سلوکی، آنتیوخوس دوم قیام کرد، و یونانی‌های بلخ مستقل شدند. آن دولت از آن زمان به‌نام «دولت یونانیان باکتریا» معروف گردید که بر سرزمین‌های بلخ و سغد، که امروزه شامل مناطق شمالی افغانستان و بخش‌هایی از آسیای میانه می‌شود، حکم می‌راند. بعد از دیودوت یکم، پسر او دیودوت دوم به تخت نشست. پس از دیودوت دوم، اِوتی دِموس پادشاه شد و از ۲۲۲ تا ۱۹۰ پ. م. سلطنت کرد. آنتیوخوس سوم سلوکی با او جنگید و شکستش داد؛ ولی پس از چندی صلاح دید که در برابر مردمان آلتایی زردپوست که از شمال به سُغد فشار می‌آوردند، از او پشتیبانی کند.
[۱۵]- همان، ص ٣۹۹
[۱٦]- نگاه کنید به دیدگاه‌های چنگیز پهلوان در باره «حوزه تمدن ایرانی».
[۱٧]- برای نمونه، در جمهوری خودخوانده آذربایجان دیدگاه‌هایی وجود دارد كه بر اساس آن‌ها، برخلاف نظرات راجر سیوری و احمد كسروی، شاهان صفوی را شاهانِِ تركی قلمداد می‌كند كه شاهان ایران نبودند بلكه شاهان جمهوری آذربایجان بوده‌اند. حال پرسشی كه مطرح می‌شود این است كه كشوری كه ۹٠ سال بیشتر از عمرش نمی‌گذرد، چگونه مدعی تصاحب یك سلسله شاهنشاهی ایرانی در پنج سده پیش است. از دیگر سو، با وجود همه اسنادی كه آشكار می‌كنند ۱٧ شهر قفقاز در جریان معاهده‌های گلستان و تركمانچای توسط دولت تزارهای روسیه از ایران جدا شده‌اند، هویت‌سازان جمهوری آذربایجان ادعا می‌كنند كه خانات این جمهوری در زمان سلسله قاجاریه مستقل بوده‌اند و استقلال آن‌ها توسط دولت تزاری روسیه سلب شده ‌است.
[۱٨]- علی‌بابایی درمنی، علی، روند هویت‌سازی در افغانستان (بررسی کتاب «تاریخ افغانستان»)، تارنگار ایران‌چهر: ۱۱ ژانویه ٢٠۱٣



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

تارنگار ایران‌چهر ، برگرفته از منابع زیر:
۱- آموزگار، ژاله؛ تفضلی، احمد، اسطوره زندگی زرتشت، تهران: چشمه، ۱٣٨٠
٢- استرابو، جغرافیای استرابو، ترجمۀ همایون صنعتی زاده، تهران: بنیاد موقوفات محمود افشار، ۱٣٨٢
٣- بهار، مهرداد، ادیان آسیایی، تهران: نشر چشمه، ۱٣٨٦
۴- بریان، پی‌یر، امپراطوری هخامنشی، ترجمۀ ناهید فروغان، فرزان، تهران، ۱٣٨۱
۵- پیرنیا، حسن، تاریخ ایران باستان، تهران: دنیای کتاب، چاپ هشتم، ۱٣٨۱.
٦. پیرنیا، حسن، تاریخ مختصر ایران باستان، تهران: چاپخانه مجلس شورای ملی، تهران، ۱٣٠٨.
٧- توینبی، آرتور، جغرافیای اداری هخامنشیان، ترجمۀ همایون صنعتی‌زاده، تهران: بنیاد موقوفات محمود افشار، ۱٣٧۹.
٨- اوستا، گزارش: جلیل دوستخواه، تهران: مروارید، ۱٣٨٦
۹- شارپ، رلف نورمن، فرمان‌های شاهنشاهان هخامنشی، تهران: انتشارات پازینه، ۱٣٨۴
۱٠- عریان، سعید، کتیبه‌های ایرانی میانه، تهران: معاونت پژوهشی میراث فرهنگی، ۱٣٨۱
۱۱- کهزاد، احمدعلی، تاریخ افغانستان (جلد اول)، مطبعۀ عمومی کابل، دلو ۱٣٢۵