|
تبارشناسی واژهی افغان
فهرست مندرجات
.
تبار واژهی افغان چیست؟
افغان یعنی چه؟ چرا این واژه در میان شماری از مردم افغانستان واکنش منفی میانگیزد؟ مگر تابعیت مملکت افغانستان خواهناخواه شخص را بهیک افغان تبدیل نمیکند؟
اگر تاریخ افغانستان را ندانید، اختلاف بر سر واژهی افغان در کارت یا شناسنامهی ملی را یک رقابت سطحی و پیشپا افتاده میپندارید. اما مشکلات جدی غالباً در همین اختلافهای بهظاهر ناچیز خود را نشان میدهند. ریشهی اختلاف در این است که شماری از نخبگان غیرپشتون میگویند خود را افغان نمیدانند. چرا که افغان بهطور تاریخی به قوم پشتون اطلاق میشده است. در سوی دیگر ماجرا، نخبگان و روشنفکران چنین چیزی را نفی میکنند و یا میگویند هم زمانی چنین بوده حال واژهی افغان بهمفهوم عام یعنی اهل افغانستان بهکار میرود. این اختلاف باعث شده با وجود صرف بیش از صد میلیون دلار و استخدام صدها نفر کارمند، برنامهی چند ساله برای تهیه و توزیع شناسنامههای الکترونیک معطل بماند و بیش از هزار کارمند اداری توزیع تذکرههای الکترونیکی در معرض اخراج قرار بگیرند. در اعتراض به همین وقفه، موافقان و مخالفان استفاده از صفت افغان در شناسنامهها راهپیماییها در کابل و دیگر مناطق برگزار کردهاند و با وجود وارد شدن دولت و پارلمان به ماجرا، این مشکل کماکان لاینحل مانده، چرا؟
ریشه و تبار واژهی افغان چیست و چرا باید گروههای فکری در دو سوی این ماجرا نتوانند در مورد این واژه به توافق برسند؟ این پرسشها را داریوش کریمی، با مهمانهای برنامهی پرگار: سعید سرور استاد سابق دانشگاه کابل، عزیز حکیمی ناشر و روزنامهنگار و حامد نظری پژوهشگر تاریخ افغانستان در میان گذاشت.
◼ داریوش کریمی: آقای سرور، از نظر شما واژهای افغان به چه اطلاق میشود؟□ سعید سرور: واژهی افغان در متون تاریخی، در متون ادبی و اسناد کاملاً روشن است. نخست باید عرض کنم که واژهی افغان - بهصورت مکتوب و غیرمکتوب - در حدود سههزار سال پیش، به مردم همین جغرافیا اطلاق شده است. حتی مورخان این را هم میگویند، که دیگران این نام را به مردم این جغرافیا اطلاق کرده است. اما سه سند عمده را که اکنون هم ما [در دست] داریم، یک سند ایرانی است، که منظور سنگنوشتههای نقش رستم است، که در زمان [ساسانیان]، پادشاه دوم ساسانی، بهنام شاهپور اول، امپراتور رم را مغلوب ساخت، باز در همان سنگنوشته که به دو زبان نوشته شده بود - به پهلوی ساسانی و یونانی - تقریباً در حدود ۲۶۰ میلادی تا ۲۷۰ میلادی، واژهی «ابگان» یا «اپهگان» آمده است.[۱] این را باستانشناس [آمریکایی دانشگاه] شیکاگو، بهنام اسپرلینگ، که به ایران آمد و کتیبهها را خواند، نوشت: «اپهگان» همان «افغان» است. دلیلاش هم همین است که پیش از ظهور اسلام، این نام، بهصورتهای: «اپهگان» و «ابگان» و «اوغان» و «اسوهگان» و «اشوهگان»[٢] - یعنی بهشکلهای مختلف - بوده، که بهمعنای «سوارکار» است، که سوارکار هم مربوط همین جغرافیا است و همه بهمفهوم «افغان» (صورت معرب) بهکار رفته است.
سعید سرور، استاد پیشین دانشگاه کابل
اما سندهای تاریخی دیگر نیز موجود است. در قرن چهارم هجری قمری، کتابی بهنام «حدود العالم [من المشرق الی المغرب]»[٣]، کتاب ابوریحان بیرونی [در نیمهی دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری قمری] بهنام «تحقیق ماللهند»[۴]، که کوهها را بهنام کوههای افغان خوانده که به هر دو جغرافیا تعلق دارد، یعنی مناطق پشتون و غیرپشتون. همچنین تاریخ یمینی و تاریخ ابن اثیر و حتی اندرا کمار تاریخنگار هندی است که افغانها را جنگجویان سخت و شجاع معرفی کرده است.[۵]
◼ داریوش کریمی: و وقتی اینها میگویند «ابگان»، «اوگان»، یا در دوران متأخر «افغان» میگویند، مردم چه مناطقی مدنظرشان است؟□ سعید سرور: برای شما عرض کردم که در شروع، مناطق باختر در شمال هندوکوش بود، که شمال هندوکش، فعلاً شمال افغانستان است. پس از نیمهی دوم هزارهای دوم قبل از میلاد، بهگفتهی دکتر ویلز، زبانشناس غربی، این سوارکاران قدرت خود را بر کمبوجیه یا به کاپیسای کنونی[٦]، و کابل[٧] و همچنین تا آراخوزیا[٨] ادامه دادند. یک تاریخنگار دیگر، بهنام ابنبطئوطه، در سال ۱۳۲۸ میلادی، از سمرقند و بخارا به کابل آمد، و در سفرنامهی خود نقل کرده است که این مناطق را افغانها در آن زندگی میکنند و جالب این است که او میگوید: «من به مردمی برخوردم، که این مردم زبان ایرانی را صحبت میکردند، یعنی دری. کابل هم در گذشته بسیار بزرگ بود . حالا یک قریهای کوچک است. من از این مردم پرسیدم که شما کی هستید؟ اینها گفتند که ما افغانها هستیم.» پس از آن در بابرنامه بارها نام افغان آمده و سپس، در اسناد دیگر، [ذکر نام افغان] بسیار فراوان است.[۹]
به نظر من، در حدود ۱۷۰۰ تا ۳۰۰۰ سال، این نام مروج بود. این از دو حالت خارج نیست، یا در همین جغرافیا، قوم پشتون ۸۰ تا ۹۰ درصد بوده، یا همه اقوام در یکجاشدن با آنها این نام را پذیرفتند. هر دوی این حالت خوب است. از این گذشته، قاعدهای نامگذاری مماک، از قاعدهای ممالک دیگر جهان مستثنی نیست.
◼ داریوش کریمی: آقای نظری شما، در مورد تبار واژهی افغان چه نظری دارید؟ چون یک اختلافنظرهای در این زمینه است.□ حامد نظری: دقیقاً، اختلافات خیلی عمیقی وجود دارد. طوریکه آقای سرور صحبت کردند، مسئلهای اول اگر در فرهنگنامهها نگاه کنیم، در فرهنگ فارسی واژهای افغان بهمعنی فریاد، درد، ناله و ... آمده است.[۱٠] در فرهنگ پشتو، نوشتهی عبدالله افغانینویس، که در ۱۳۳۵، چاپ پشتوتولنه، در جلد اول، صفحهی ۱۲۴، «افغان یعنی پشتون؛ افغانی، یعنی پشتو؛ افغانیت، یعنی پشتونوالی»[۱۱]» معنا میدهد.
حامد نظری، پژوهشگر تاریخ افغانستان
واژهی افغان و اوغان[۱۱] که میگوییم، کلمهی عبری است[۱٢]، که در قاموس کتاب مقدس میتوان آن را پیدا کرد[۱٣]. میگویند اوغان پسر ارمنیا، پسر بن طالوت است، که عبری بود[۱۴]. و از آنجا اینها مهاجرت کردند، و حرکت کردند به این سمت. اینرا ما میتوانیم در کتاب نعمتالله هروی[۱۵]، که مفصل تشریح کرده، و نیز سلطان محمد درانی، در کتاب تاریخ خودش عیناً همان روایت را نقل کرده است[۱٦]. و همچنان کتاب تاریخ دیگری داریم، با عنوان تاریخ خورشید جهان[۱٧]، نوشتهی [شيرمحمد خان گنداپور]، ساکن لغمان، که بحث مفصل [در این باره] در خودش دارد و تمام همین شجرهنامه افغان را نوشته میکند. و خودش میگوید که «ما از مردم عبری هستیم. از اولادهی اسحاق که آمدهایم، به اینجا»[۱٨]. او حتی در کتاب خود مینویسد که خالد بن ولید یک افغان بود، که مهاجرت میکنند و میرود بهسمت عربستان و در اعجاز[۱۹]. او در کتاب خود، اینطور روایت میکند، که «من صحبت کردن محمد را با خالد بن ولید، دیدم که با پشتو صحبت میکرد»[٢٠] و محمد. به خالد بن ولید دستور میدهد، که برود باید قوم خود را به دین اسلام درآورد. یعنی: در مجموع، اگر در فرهنگنامههای مختلف و در تاریخ نگاه کنیم، [افغان] بهیک مردم خاصی گفته میشود که اینها همیشه نه در شمال هندوکش زندگی داشتند، بلکه مثلاً در شمال هندوستان [میزیستند][٢۱].
◼ داریوش کریمی: که از پیشاور نامبرده میشود، در چند نسخهی تاریخ افغانستان از جمله هرودوت میگوید. منظور شما در واقع این منطقه است؟□ حامد نظری: هرودوت که سیهزار سال پیش نبوده[٢٢]، ما اصولاً تاریخ هرودوت را داریم. هرودوت مناطق مختلفی که تحت حاکمیت داریوش است [نام میبرد] و از موضوعات مالیاتی [سخن میگوید و آن] را تعیین میکند، که مردم چگونه پرداخت کنند[٢٣]. مردمانیکه در جنوب افغانستان و شمال هندوستان زندگی میکنند، اینها را بهنام پکتیکیا [داریوش کریمی: یا پکتویس] پکتیسیا، بهصورتهای مختلف از این مردم یاد کرده است[٢۴]. اما واژه افغان را ما در تاریخ هرودوت نمیبینیم.
◼ داریوش کریمی: ولی گفته میشود که در تاریخ هرودوت واژهی افغان بوده است.□ حامد نظری: نخیر، من این تاریخ را چندین مرتبه هم به زبان آلمانی و هم به زبان فارسی [مطالعه کردهام]، و ترجمههای مختلف آن را دارم که توسط آقای مازندرانی ترجمه شده و ... یکبار هم کلمهی افغان را شما در تاریخ هرودوت پیدا نمیکنید. بههمین ترتیب، در جغرافیای بطلیموس که جغرافیای قدیمی است و از مناطق مختلف یاد کرده، کلمهی افغان را نمیتوانید شما پیدا کنید!
◼ داریوش کریمی: خب، در مورد هرودوت اختلاف نظر است. من اینطور تصور میکردم و ظاهراً اشتباه میکردم. اما در مورد سنگنوشتههای شاهپور اول، پادشاه دوم ساسانی، که کاملاً مشخص است که میگوید از جمله سردارانی که در کنار او بودند، یکی ابگان بود.□ حامد نظری: افغان نبود، ابگان بود.
◼ داریوش کریمی: معرب که میشود، میشود افغان.□ حامد نظری: بحث ما سر واژهی افغان است. نمیتوانیم از هر چیزی واژهی را بگیریم و افغان درست کنیم.[٢۵]
◼ داریوش کریمی: ولی این یکی از تغییرات این واژه بوده است. شما ابگان، افگان همه اینها را ، اگر بر گردیم بهعقب، میبینیم که تبدیل میشوند به افغان.□ حامد نظری: خب، درست است، تکامل خودش را میکند. اما مردمانی بودند که مثلاً ابوریحان بیرونی که در کتاب خود یاد میکند، میگوید اینها در منطقهی کوه سلیمان – جنوب افغانستان و شمال هندوستان – زندگی میکردند. عربها به افغانها اسماعیلیه[٢٦] میگویند. به این خاطر که اینها مربوط همان کوه و همان منطقهی مشهور بودند. در مناطق مختلف از آنها یاد شده، اما یک چیز سرتاسری نبود، یک قوم خاصی بودند که هندیها و پاکستانیهای امروزی بهنام پتان یادشان میکردند و خود پشتونها هیچوقت خود را افغان نمیگویند.
◼ داریوش کریمی: شما معتقد هستید که اگر واژهی اپگان در سنگرنوشتههای دورهی ساسانی بوده، مربوط به جمعیتی بوده که در جنوب مناطق کنونی افغانستان ساکن بودند، یعنی پشتونها؟□ حامد نظری: بلی.
◼ داریوش کریمی: آقای حکیمی، اهمیتی دارد، این تبار واژهی افغان، واقعاً؟□ عزیز حکیمی: ببینید، تمام اطلاعاتی که دو مهمان گرامی دادند، فکر میکنم که در بیشتری محافل آکادمیک بحث میشود. بیشتری کسانیکه در این مورد تحقیق کردهاند، مسلماً به همین نتایج و همین اطلاعات برخوردند. اگر ما بخواهیم در این مورد بحث کنیم که آیا این اهمیتی دارد یا نه؟ من فکر میکنم که باید از این زاویه نگاه بکنیم که جامعه افغانستان مثل هر جامعهی دیگری، این نخبگان هستند که همین ایدهها را مطرح میکنند. ما نخبگانی داریم در جوامع و مردم معمولاً حرف نخبگان را تکرار میکنند و بعد به آن معتقد میشوند و بعد به ناچار باعث میشود که یک نوع اختلافنظری بهوجود بیاید و همان اختلافنظر ادامه پیدا میکند تا میرسد به سیصد سال بعد که واقعاً یک جنجال بزرگ میشود.
عزیز حکیمی، ناشر و روزنامهنگار
مشکلی که ما در افغانستان - در حال حاضر - داریم، این است که رسالت روشنفکرانهای که این نخبگان حس میکنند که دارند، رسالت معطوف به هویت تاریخی است. یعنی اینکه اغلب روشنفکران ما، یا نخبگان ما که البته استثنا هم وجود دارد، تمایل فکریشان به این است که مثلاً هویت تاریخی را در نطر بگیرند و چون فکر میکنند که این هویت تاریخی میتواند برایشان جایگاه در بین یک جامعه بدهد. اما ما بهندرت تفکر معطوف به اهداف در آینده را میبینیم. مثلاً خیلی کم پیش میآید که بحثی در این محور شکل بگیرد که اصولاً به قول شما اهمیتی دارد یا نه؟ چنین بحثی نیاز است که در افغانستان شکل بگیرد. نیاز است. چون اطلاعاتی را که هر دو دوست ما دادند، این اطلاعاتی است که اگر کسی تعقیب بکند، واقعاً به همینها بر میخورد. مثلا، آقای نظری اشاره کردند به کتاب نعمتالله هروی، که افغان نام یکی از فرزندان پادشاهها[ی بنیاسراییل]، ساول یا طالوت است، که او آمد به این قسمت مهاجرت کرد. ولی در نهایت سئوالی که مطرح میشود، این است آیا واقعاً ما نیاز داریم به این بحث؟ آیا ما واقعاً فکر میکنم که هویت ملی و سیاسی خود را میتوانیم پیرامون تبار این واژهها بنا بسازیم و این ساختار ملیت در اطراف چنین واژهای ما را میتواند به اهداف ما در آینده برساند یا اینکه نه؟ ما میتوانیم پیش خود بگوییم که تاریخ یک چیزی آکادمیک است و خیلی هم خوب است و بسیار خوب است که هم تحقیق بکنیم و کتاب بنویسیم دربارهای واژهای افغان یا هر واژهای دیگری که وجود دارد. اما وقتی که ما دربارهای یک ملیت صحبت میکنیم و دربارهای یک کشور صحبت میکنیم و مردمیکه در آن کشور زندگی میکنند، تصور نمیکنم که واقعاً اهمیتی داشته باشد که این مردم را افغان بخوانند یا نام دیگری برایش بگذارند.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی نگاشته شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]- کتاب مجهول المؤلف حدود العالم، کتابی است دربارهی جغرافیای عمومی که در سال ۳۷۲ قمری تألیف شده و به امیر ابوالحارث محمد بن احمد از سلسله فریغونیان که در گوزگانان حکمرانی داشتهاند، اهدا شده است. مینورسکی ترجمهای دقیق و ادبی از این کتاب کرده است؛ زیرا این کتاب یکی از نسخ منحصربهفرد و از کتابهای اولیه نثر فارسی دری است، که قدیمیتر از شاهنامه فردوسی میباشد و کلمات و ترکیبات آن بسیار جالب و قابل توجه است. مینورسکی ابواب و فصول این کتاب را شمارهگذاری کرده (۱ ـ ۶۱) و ذیل هر فصل مطالب مختلف و بخشهای جداگانه، شمارههای جداگانه دارند. سخن اندر دریاها، سخن اندر جزیرهها، سخن اندر رودها، سخن اندر کوهها، ناحیه تبت، ناحیه چینستان، ناحیه یغما، ناحیه غوز، ناحیه خراسان، ناحیه حدود خراسان، ناحیه خفجاج، ناحیه سند، ناحیه ماوراءالنهر، ناحیه دیلمان، ناحیه عرب، ناحیه شام و .... برخی از عناوین فهرست این کتاب هستند. این مؤلف، در باب «سخن اندر ناحیت هندوستان و شهرهای وی»، دوبار از افغانان (صورت جمع واژهی افغان) در صفحات ۷۱ و ۷۲ (کتابی که به کوشش دکتر منوچهر ستوده، در کتابخانهی طهوری، در سال ۱۳۶۲ خورشیدی، در ایران منتشر شده است) نام برده شده است.
«سَول، دهیست بر کوه با نعمت و اندر او افغانانند» و «بنیهار، جاییست پادشای او مسلمانی نماید و زن بسیار دارد، از مسلمانان و از افغانان و از هندوان بیش از سی ...»[۴]- کتاب تحقیق ماللهند، اثری است بینظیر در باب تاریخ و فرهنگ هند. ابوریحان بیرونی پس از سفری که به همراه لشگر سلطان محمود غزنوی به هند داشت، کتاب جامع ماللهند را به رشته تحریر درآورد. او در طی سالهای اقامت خود در هند، به مطالعهی فرهنگ و باورها و آداب و رسوم و فلسفهی هندیها پرداخت و ماحصل این تحقیقات، کتاب سترگ ماللهند میباشد که یکی از آثار بینظیر اوست.
[۵]-
[٦]-
[٧]- محمد بن عبدالله بن محمد بن بطوطه، معروف به ابن بطوطه، که در سال ۷۰۳ هجری قمری (۱۳۰۴ میلادی)، در مغرب (مراکش) بهدنیا آمد، و بهسال ۷۲۵ هجری قمری، بهسوی مکه عزیمت نمود و مصر، شام، فلسطین، حجاز، یمن، بحرین، عراق، ایران، افغانستان، ترکستان، بینالنهرین و بخشی از هند و چین، جاوه، شرق اروپا و شرق آفریقا را پیمود و سرانجام به مغرب (مراکش) نزد شاه ابیعنان از شاهان بنیمرین برگشت، و سفر او ۲۷ سال به درازا کشید (۱۳۲۵-۱۳۵۲ م) و سرانجام در مراکش، بهسال ۷۷۹ هجری قمری (۱۳۷۷ میلادی) درگذشت، در سفرنامهی خود مینویسد: «کابل در گذشته شهر بزرگی بوده و اکنون قریهای از آن باقی مانده است. طایفهای از عجم که «افغانان» نامیده میشوند در آن سکونت گزیدهاند.» [ابنبطوطه، سفرنامه ابنبطوطه، ترجمهی محمدعلی مؤحد، انتشارات سپهرنقش، چاپ ششم، پائیز ۱۳۷۶، ج ۱، صص ۴۷۵]
در تاریخ فرشته آمده است: «در نواحی قنوج، که دارالراج بود، هرج و مرج پدید آمد و شخصی مهراج نام از قوم کچواهه، از زمین ماروار خروج نمود و بلدهی قنوج را متصرف گشته، پادشاه شد... و پس از چهل سال سلطنت رخت بربست. معاصر گشتاسب بود و هر ساله پیشکش میفرستاد.کیدارج، خواهرزادهی مهراج است. حسبالوصیت جانشین شد و چون در آن ایام رستم داستان کشته شده بود و چندگاه پنجاب حاکم صاحب قدرتی نداشت، لشکر بدان طرف کشیده بهسهولت متصرف شد و چندگاه در بلدهی بهیره، که از شهرهای قدیم است، اقامت نموده، قلعهی حمو بنا کرد و یکی از خویشان خود را که از قوم ملناس بود و دُرگا نام داشت، حاکم آنجا ساخت و از آن تاریخ تا حال آن قلعه در دست آن فرقه است. و پس از مدتی که قوم کهکران و چوبیه، که از زمینداران معتبر پنجاب بودند، با مردم صحرانشین و کوهی که مابین کابل و قندهار میبودند، جمعیت نموده، سر کیدارج آمدند و او عاجز گردیده آن مُلک را به ایشان گذاشت و از آنوقت این قوم پراکنده که در هر کوهی سرداری بود، همانجا را متصرف گشت. ظاهراً همان قوم افغاناند که اکنون هستند. ایام حکومت کیدارج، چهلوسه سال بود.» [محمدقاسم هندوشاه استرآبادی، تاریخ فرشته، از اغاز تا بابر، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۷، ج ۱، صص ۴۰-۴۱][٨]- آراخوزیا (Arachosia)، نام لاتین قندهار امروزی است. این شهر، یکی از شانزده شهر اهورامزدا آفریده است که به اوستایی: هَرَخوَیتی (Haraxvaitī، در فرگرد نخست وندیداد اوستا)، در سنگنوشتههای هخامنشی بهنام هَرَهُوَتیش (Harauvatiš)، و به یونانی باستان و لاتین: آراخوزیا (Ἀραχωσία) یا آراخوتای (Ἀραχῶται) آمده است. اسکندر مقدونی، در سال ۳۲۸ پیش از میلاد، به این سرزمین رسید و رُخّجیها را به اطاعت درآورده و کاپیشهکانیش (Kāpišakāniš) پایتخت رُخَج را به نامش اسکندریه (Alexandropolis) تغییر نام داد که همان قندهار کنونی است. پس از اسلام، در متون عربی و سپس به تقلید از آن در متون فارسی دری، این سرزمین را رُخَج مینامیدند. رخج را در تلفظ گفتاری رخد نیز میگویند. [لغتنامهی دهخدا] سرزمین رخج نام خود را از رود اصلی منطقه که امروزه ارغنداب نامیده میشود گرفتهاست. رخد و اَرغَند هر دو شکلهای متفاوتی از یک واژه کهن ایرانی و بهمعنای «پرآب» هستند. [دانشنامهی ایرانیکا] منطقه رخج تقریباً با منطقهی پشتوننشین امروز مطابقت میکند. [ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد]
[۹]-
[۱٠]- در مورد «افغان» بهمعنای «فغان و ناله و ...» بهصراحت میتوان گفت کسانی که چنین ادعا دارند، در واقع، خلط دو معنی یک واژه مینمایند و این اشتباه است. در معنی «افغان» در لغتنامهی دهخدا آمده است: «افغان، فریاد (میرزاابراهیم). فریاد و زاری (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (مجمعالفرس) (برهان) (شعوری). فریاد، زاری و فغان (ناظم الاطبأ). فریاد و فغان (شرفنامهی منیری). ناله (غیاثاللغات). فریاد و غوغا (مؤید). فریادی از دردی یا مصیبتی. شاید [این واژه] مرکب است از (اَ) حرف ندا و فغان جمع فغ، یعنی ای خدایان. مانند: آمین عربی که خواندن آمن خدای مصریان است)». در این مورد اشعار زیادی از شعرای مختلف زبان دری، شاهد مثال است، که در جای دیگر، بدان به تفصیل خواهم پرداخت.
اما همین لغتنامهی دهخدا در جای دیگر در معنی «افغان» مینویسد: «افغان، نام قبیله ایست مشهور (از برهان). همان اوغان است و وجه اشتقاق مقنع برای آن نیافتهاند. (از دائرةالمعارف اسلام از فرهنگ فارسی). نام طایفهایست که در مشرق ایران از حدود خراسان تا لب رود آمویه (جیحون) سکنی دارند. آنان مردمی دلیر و جنگاورند و مذهب آنان حنفی است. افغانان به دو طائفه بزرگ تقسیم میشوند: یکی، درانی که امروز زمام حکومت را در دست دارند و دو دیگر، غلجایی (غلزایی) که از نژادی مختلط تشکیل یافتهاند و امروز عدهی آنان به صدهزار خانوار بالغ میشود. علاوه بر زبان فارسی که لغت ادب و کتابت است به زبان پشتو که از شعب فارسی است صحبت میکنند. (از فرهنگ فارسی معین)». در این مورد هم اشعار فراوان از شعرای زبان دری موجود است.بههر حال، آشکارا دیده میشود که علیاکبر دهخدا و پیش از او، فرهنگنویسان دیگر، همه بین این دو معنای مختلف واژهی «افغان» تفاوت قایل بودهاند.[۱۱]- مردم عوام تاجیک، پشتونها را «اوغان» و مردم هزاره به آنان «اوغو» میگویند. بسیاری از جمله خود من، درگذشته میپنداشتم که شاید «افغان» معرب «اوغان» باشد، اما زمانیکه مقالهی مستند آقای سید حمیدالله روغ، زیر عنوان «افغان معادل اوغان نیست» را خواندم، نظرم عوض شد. همچنین رجوع شود به: روغ، سید حمیدالله، افغان معادل اوغان نیست؛ افغانستان معادل اوغانستان نیست و نیز روایتهای قومی افغانستان بهرویت نشانهشناسی فرهنگی.
[۱٢]- تاکنون بههیچ پژوهش زبانشناسی بر نخوردهام که ریشهی واژهی «افغان» را از زبان عبری دانسته باشد!
[۱٣]- در هیچجایی از کتاب «قاموس کتاب مقدس»، اشارهای به چنین ادعای نشده است [رجوع شود به: هاکس، جیمز (James H. Hawkes)، قاموس کتاب مقدس، تهران: کتابخانه طهوری، نور جهان، ۱۳۴۹].
[۱۴]- سلطانمحمد خان درانی، در تاریخ سلطانی، در بیان اصل و نسب افغانان و آمدن ایشان از غور به جبال روه مینویسد: «در نسب افغان مورخان را اختلاف فراوان است، چنانکه بعضی برآنند که افاغنه در اصل از نسل اسحق بن ابراهیم خلیلاند و برخی چنان دانند که در زمان حضرت سلیمان شخصی بود افغان نام که از طرف حضرت به سرکاری تعمیر مسجداقصی قیام داشت، انجام سلسلهنسب اقوام مذکوره بدوست و در تاریخ فرشته نوشته است که در هند در کتاب مطلعالانوار دیدم که افاغنه از نسل قبط بن مصراند...» [سلطانمحمد خان درانی، تاریخ سلطانی، ص ۱۵].
[۱۵]- منظور حامد نظری تاريخ خان جهانی و مخزن افغانی، تألیف خواجه نعمتالله بن خواجه حبیبالله الهروی است.
[۱٦]- تاریخ سُلطانی، کتابی به فارسی دری، در تاریخ افغانان و افغانستان است، که در سال ۱۲۸۱ هجری قمری، توسط سلطانمحمد ابن موسی خان درانی، متخلص به خالص بهرشتهی تحریر درآمده است. این کتاب دربارهی جغرافیای افغانستان، نسب افغانان، طوایف افغان و پادشاهان افغانستان و رویدادهای دورهی آنهاست. نثر کتاب در دیباچه تا اندازهای پراطناب و در متن ساده و روان است. کتاب را خود سلطان محمد در هند - در بمبئی، بهسال ۱۲۹۸ هجری قمری - بهچاپ رساند. سلطانمحمد خان، «در بیان اصل و نسب افغان»، روایات گوناگون از منابع مختلف را بیان داشته و در نهایت نوشته است: «والعلم عندالله» [رجوع شود به: سلطان محمد خان درانی، تاریخ سلطانی، صص ۱۰-۲۱].
[۱٧]- شیرمحمد خان گنداپور ابراهیم زنی، تاریخ خورشید جهان (لاهور: مطبع اسلامیه، ۱۳۱۱ خورشیدی)، در صفحات ۳۴، ۴۵ تا ۶۴ دربارهی «افغنه» و «افغان»، بهطور مفصل نظر خود را نگاشته است، که افسانهای بیپایهای بیش نیست. اما صورت «اوغان»، اصولاً در کتاب او مشاهده نمیشود. بههر حال، اینکه نویسندهی کتاب تاریخ خورشید جهان و امثالهم در آن زمان چه نوشتهاند، هیچ اعتبار تاریخی ندارد. اما تعجب از جناب حامد نظری، است که با امکانات اطلاعاتی که امروزه در دسترس بشر است، چگونه از سر عدم تحقیق، چنین روایات افسانهای بیپایه و اساس را - بهعنوان سند یا دلیل - تکرار میکند؟
[۱٨]-
[۱۹]- تاریخ خورشید جهان، ص ۵۹.
[٢٠]- جالب است. این روایت تاریخ خورشید جهان، که گویا محمد، پیامبر اسلام، بهزبان پشتو سخن گفته، بهقدر کافی مضحک است؛ ولی تکرار آن توسط آقای حامد نظری، بهعنوان یک سند تاریخی، در این گفتوگو و ادعای او، مبنی بر اینکه «نویسنده کتاب تاریخ خورشید جهان دیده که محمد با خالد بن ولید به زبان پشتو صحبت میکرد» مضحکتر مینماید. بهفرض محال، حتی خالد بن ولید افغانی، که به ادعای نویسندهی تاریخ خورشید جهان، غیر از خالد بن ولید قریشی است، و افغانها از نسل دختر او هستند، وجود خارجی داشته بوده باشد، بازهم سخن گفتن پیامبر اسلام به زبان پشتو، مسخره مینماید و مسخرهتر از آن، اینکه گفته شود، نویسنده این کتاب «دیده است» که محمد با خالد بهزبان پشتو سخن میگفت. مگر نویسنده این کتاب، چه زمانی زاده شده و چند سال عمر کرده است؟ در حالیکه این نویسنده، مینویسد: «آنچه در اخبار نقل شده ...» [تاریخ خورشید جهان، ص ۶۰].
[٢۱]-
[٢٢]-
[٢٣]-
[٢۴]-
[٢۵]- با اینهمه اطلاعات سطحی و حتی اشتباه، بهنظر من، آقای حامد نظری نمیتواند یک پژوهشگر تاریخ باشد، چه رسد به یک زبانشناس! اینکه واژهی ابگان یا اپهگان بعد از اسلام، بهصورت معرب افغان درآمده است، نظر مارتین اشپرلینگ (Martin Sprengling)، زبانشناس معروف آمریکا، است.
[٢٦]-
[٢٧]-
[٢٨]-
[٢۹]-
[٣٠]-
[٣۱]-
[٣٢]-
[٣٣]-
[٣۴]-
[٣۵]-
[٣٦]-
[٣٧]-
[٣٨]-
[٣۹]-
[۴٠]- هر دو بزرگوار درست میگوید: نیاز برای تشخیص حقوق، قانون را بهوجود میآورد و قانون، حقوق را مشخص میکند.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□