دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۷ مرداد ۹, سه‌شنبه

نگرشی نو بر زبان دری

از: مهدیزاده کابلی

زبان‌شناسی تاریخی

نگرشی نو بر زبان دری‬‎


فهرست مندرجات

.



زبان دری و زبان فارسی

محمدکاظم کاظمی: «ما فارسی‌زبانیم. این زبان از دیرباز، گاهی «فارسی» و گاهی «دری» نامیده می‌شده و این‌که من در این‌جا از کلمه‌ی «فارسی» استفاده می‌کنم، چیز تازه‌ای نیست. این همان نامی است که مولانای بزرگ این زبان را بدان نام می‌خواند، آن‌جا که می‌گفت: «ناله‌ای کن عاشقانه، درد محرومی بگو/پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو». لطیف پدرام، که به‌نوشته‌ی کابل‌پرس، وقتی پیش ایرانی‏‌ها می‌نشیند، ایرانی‌تر از ایرانی‌هاست، می‌گوید: «صفت دری بدون اسم فارسی بسیار محدود است. در متون کلاسیک زبان ما (در متون فارسی) عمدتاً واژه‌ی فارسی به‌کار رفته است. دری بیش‌تر، از قرن دهم میلادی به‌کار رفته است.» همو می‌افزاید: «در متون کلاسیک زبان ما فارسی و دری هر دو به‌کار برده شده‌اند. اما، فارسی یا پارسی اصل است و اسم است و قدیمی است و منسوب به مردمی است. دری صفتی است برای پارسی.» و کابل‌پرس خطاب به او می‌گوید: «آدم باید چقدر در رویای «حوزه‌ی زبان فارسی» مات و مبهوت باشد که سه‌دهه دشنام، تحقیر و حتا لت‌وکوب دسته‌جمعی (صلواتی‌زدن) کودکان، زنان و مردان فقیر و مجبور افغانی‌ها را در ایران نبیند؟»

در پیش‌گفتار جلد سوم دانشنامه‌ی ادب فارسی (ادب فارسی در افغانستان) آمده است: «سرزمینی که به‌نام کشور افغانستان آوازه دارد، دارای فرهنگ و تمدن دیرینه‌ای است که بافرهنگ و تمدن ایرانی پیوندی استوار دارد. چنان‌که نمی‌توان یکی را از دیگری باز شناخت یا آن‌ها را از یکدیگر جدا کرد. اگرچه امروزه مردم ایران و افغانستان در دو واحد سیاسی جداگانه زندگی می‌کنند، و در حقیقت ملتی یگانه‌اند و در جهان کم‌تر جایی را می‌توان یافت که میان دو ملت این‌همه همانندی باشد. این دو ملت میراث فرهنگی مشترکی دارند که یادگار چند هزار ساله‌ی نیاکان مشترک آن‌ها است. یکی از این میراث‌های فرهنگی زبان و ادب فارسی یا دری است که سابقه‌‌ی آن در افغانستان اگر بیش‌تر از ایران نباشد کم‌تر از آن نیست. شماری از طلایه‌داران ادب فارسی از مردم سرزمین‌هایی بوده‌اند که اکنون در خاک افغانستان نهاده است. غزنه، هرات، بلخ، کابل، فاریاب، قندهار و بسیار جاهایی دیگر از کشور افغانستان هنوز هم خاستگاه کسان بسیاری است که در عداد بزرگان شعر و ادب فارسی دری به‌شمار می‌آیند.»

با آن‌که از لحاظ تاریخی مردم ایران و افغانستان خویشاوندند، اما از زمان پیدایش نخستین دولت متمرکز پس از اسلام در ایران - با گذشت نهصد سال پس از نابودی شاهنشاهی ساسانیان - در زمان حاکمیت صفویه، که مذهب شیعه را - با خشونت - مذهب رسمی ایران قرار داد، چنان‌که تاریخ‌نگاران، در این دوره به دسته‌ای از خادمان شاهان صفوی اشاره می‌کنند که سنی‌ها را زنده‌زنده می‌خوردند، یا نمونه‌های دیگری از مجازات‌ها مانند زنده‌زنده کندن پوست مجرمان و مخالفان و پُرکردن پوست آنان با کاه یا آویزان کردن مخالفان و انداختن آنان جلوی سگ‌های آدمخوار بود. هم‌چنین کندن اعضای بدن مخالفین، ریختن سرب داغ در گلوی مجرمین، جوشاندن مجرمین در روغن جوشان، ریختن باروت در لباس مجرم و منفجرکردن آن که از شکنجه‌های رایج در آن دوران بود... و در نهایت، تحقیر و خوار انگاشتن افغان‌ها، سبب سقوط این دولت توسط افغان‌ها و پیدایش دو دولت متمایز ایران و افغانستان در سرزمین‌های آریایی شد، روابط این دو کشور دارای فراز و نشیب‌های فراوان بوده است. از جمله تنش‌های مذهبی و قتل‌عام افغان‌ها (در دوره‌ی زندیه) و دیدگاه متکبرانه و از بالای مردم ایران نسب به مردم افغانستان - به‌ویژه در صد سال اخیر - سبب تشدید حس بیگانگی بین مردم این دو کشور شد. مولانا چه زیبا گفت:

همزبانی خویشـی و پیوندی اسـت
مـرد با نامحـرمان چون بنـدی اسـت
ای بســـا هـنــدو و تـرک هـمـزبـان
ای بســـا دو تـرک چــون بـیـگانـگان
پس زبـان محـرمی خـود دیگـرسـت
همـدلـی از همـزبـانـی بـهتـرسـت

دولت مدرن ایران، پس از انقلاب مشروطه و نیز جمهوری اسلامی ایران از روز نخستین بنیان‌گذاریش، یکی از سیاست‌های زیربنایی که اتخاذ نمودند، نابودسازی هویت افغانی بود تا به‌جایش یک هویت عاریه ایرانی را بر تن افغانان کرده و «ملت افغان» را یک ملت جعلی وانمود سازند، و بگویند که افغان‌ها هیچ فرهنگ و تمدن از خود نداشته، و هرچه دارند مال ایران است! آن‌ها، از سال ۱۳۰۴ بدین‌سو، بخشی از دری‌زبان‌های افغانستان و به‌ویژه شیعیان این‌کشور را «بی‌هویت» ساخته و آنان را به آشوب‌گری و شورش علیه دولت‌های افغانستان تشویق نموده‌اند. اکنون نیز، پاره‌ای افراد (اراذل و اوباش غوغاسالار)، دانسته یا نادانسته، به‌تحریک سازمان اطلاعات ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آن‌کشور، به رواج دو فرهنگ «بیگانه‌پرستی» و «خودخواربینی» در افغانستان دامن می‌زنند.

زبان بی‌شک از ابتدای پیدایش «انسان خردمند» و یا «هومو ساپینس» به‌نوعی وجود داشته و به‌تدریج به‌عنوان یکی از وسایل اصلی برای زندگی اجتماعی، پیشرفت کرده، شکل گرفته و به‌صورت گروه‌های دور و نزدیک به همدیگر و زبان‌ها و لهجه‌های کنونی درآمده است که بعضی‌ها به‌هم‌دیگر نزدیک‌تر و برخی از همدیگر دورتر هستند.

قدمت انسان خردمند، اگر باستانی‌ترین فسیل او را که در اتیوپی (حبشه) یافت شده اساس قرار دهیم، مربوط به ۲۰۰ هزار سال پیش است. یعنی نسل بشر، همه، از ژاپنی و ویتنامی تا آلمانی و اسکیمو و برزیلی، اصل آنان به آفریقا برمی‌گردد. آن‌جاست که اجداد اولیه‌ی انسان به‌معنای کامل کلمه، به‌وجود آمده و نشو و نما کرده‌اند.

شروع مهاجرت انسان از آفریقا به شبه‌جزیره‌ی عربستان و به‌تدریج، در طول هزاران سال به لوانت (شام)، یعنی کشورهای شرقی دریای مدیترانه و آناتولی، قفقاز، ایران، افغانستان، آسیای میانه و یا اروپا حدود ۶۰-۷۰ هزار سال پیش بود.[۱]

برای هزاران سال مناطق دورتر از حوزه‌ی دریای مدیترانه و خاورمیانه خالی از انسان بودند و مدت‌ها جمعیتی به مراتب کمتر داشتند. بسیاری مناطق وسیع از قبیل قاره آمریکا و استرالیا و بخش‌های وسیعی از شرق و شمال روسیه و اسکاندیناوی کنونی، خالی و بی‌سکنه بودند. ۱۵ تا ۱۴ هزار سال پیش بود که اولین انسان‌ها قدم به قاره آمریکا گذاشتند.

شکی نیست که انسان‌های نخستین بین خود، بین افراد خانواده و قبیله و طایفه‌ی خود و قبایل نزدیک‌تر و دورتر دیگر تبادل معلومات می‌کردند، برای «آفتاب» و «شب» و «آب» و دیگر چیزهای اساسی و حتی معانی غیر مادی دیگر مانند «دیدن» و «گفتن» و رنگ‌های اصلی، واژگانی ایجاد کرده بودند که به مجموعه این نظام امروزه «زبان» می‌گویند.

اما این‌که از آن ابتدای دوره‌ی پیدایش و کوچ انسان‌ها به خارج از آفریقا تا پیدایش «گروه‌های زبانی» این‌همه زبان‌ها و لهجه‌ها و گویش‌های دور و نزدیک جهان که امروزه در سراسر دنیا حداقل ۷۱۰۲ زبان زنده وجود دارد و تازه هزاران تای آن طی ده‌ها هزار سال گذشته از بین رفته، از کجا پیدا شد و دقیقاً بر آن‌ها چه گذشته است، به‌درستی چیزی دقیقی در این باره دانسته نیست. در باره‌ی موضوع زبان در این مرحله بیش‌تر استنتاج و گمانه‌زنی در دست است تا اطلاعات قابل اعتماد. مثلاً یک احتمال این است که گروه‌های مردم هرچه به همدیگر نزدیک و از دیگر گروه‌ها دور و منزوی بودند، زبان مخصوص خود را با واژگان و نظام آوایی و دستوری خودشان به‌وجود آورده‌اند. زندگی دسته‌جمعی و طایفه‌ای، بنا به یک نظریه، زبانی مشترک‌تر و عادات و خلق و خوی نزدیک‌تری را پدید آورده است،

به این ترتیب، این فرض که حداقل برای مدتی طولانی قومیت و زبان مشخصه‌هایی مکمل هم بوده‌اند بی‌دلیل جلوه نمی‌کند. این تصور برای صد و چند سال گذشته از رغبت اکثریت داشمندان برخوردار بود. مثلاً وقتی گفته می‌شد در فلان جا به زبان ساکسونی صحبت می‌شد تصور غالب این بود که آن‌دسته متکلمین این زبان اولیه از نظر قومی هم «پروتو آلمانی‌ها» یعنی به اصطلاح اجداد آلمانی‌های کنونی بودند که امروزهم نوادگان آنان در آلمان زندگی می‌کنند و آلمانی معاصر تکلم می‌کنند، که البته شکلی کاملاً متفاوت اما نه بیگانه و دور از ساکسونی باستان است.

این تصور تا حدی درست است. حداقل می‌توان برای مدتی در ابتدای تشکل این اقوام، درستی این فرضیه را قبول کرد. اما نتیجه کوچ‌ها و جنگ‌ها این بوده که بعد از مدتی، این معادله دیگر به‌هم خورده است. مثلاً در هزاره نخست میلادی مشاهده می‌شود که همان ساکسون‌های به‌اصطلاح «آلمانی‌الاصل» همراه با قبیله دیگری از ژرمن‌ها یعنی آنگل‌ها و هم‌چنین بومیان بریتون، پیکت، اسکوتی و کلتیک جزایر بریتانیا زبان معاصر انگلیسی و قومیت انگلیسی را هم ایجاد کردند. یعنی مثلاً بریتانیایی‌های امروز لزوما نوادگان کلت‌های هزار و پانصد سال پیش جزایر بریتانیا نیستند.

به‌همین جهت گفته می‌شود که مثلاً هون‌ها و یا آلان‌ها که اقوامی کوچنده در هزاره یکم قبل از میلاد در استپ‌های اوراسیا بودند، برخلاف آن‌چه که اغلب ادعا می‌شود، احتمالاً پیوسته یک قومیت مشخص (اولی آلتایی و دومی هندوایرانی) نداشتند و زبان‌شان هم احتمالاً فقط یک زبان نبوده بلکه گوناگون بوده ولی شاید در ابتدا ترکیب قومی و زبانی منسجم‌تری داشتند.

البته امروزه دانسته است که مثلاً عربی زبان‌بودن اکثر مردم عراق کنونی دلیل ریشه تباری سامی و عربی‌داشتن مردم عراق باستان نیست و یا ترکی سخن‌گفتن مردم آناتولی دلیل آن نیست که مردم این سرزمین پیوسته ترک زبان بودند، اما این تصور احتمالاً هر چه در تاریخ به‌عقب رفت، منطقی‌تر جلوه می‌کند تا جایی‌که می‌توان قبول کرد در ابتدا، یعنی مثلاً ۳۰۰۰ سال پیش پارتی‌زبانان در شرق و شمال، فارسی‌زبانان در جنوب و مرکز، و یا مادی‌زبانان در غرب و شمال‌غرب سرزمین‌های آریایی، قومیت آریایی داشتند، یعنی از نظر زبان، عادات و فرهنگ به همدیگر نزدیک‌تر از دیگران بود و زبان همه آن‌ها را می‌توان «آریایی غربی» نامید اگرچه احتمالاً به‌خاطر اختلاف زیاد در لهجه‌های محلی‌شان در آن سال‌ها، آن‌ها زبان همدیگر را به سختی می‌فهمیدند.

بنابراین، امروزه، قومیت و تبار، خمیره مختلط فیزیولوژیکی است که در جریان همه این تجاوزها، مهاجرت‌ها و آمیزش‌ها به‌وجود آمده است. زبان چیز دیگری است و لزوماً با تبار و قوم ربط چندانی ندارد. چنان‌که هر کس که انگلیسی‌زبان باشد، لزوماً از «نژاد» آنگلوساکسون نیست. اقوام، معجونی از مشخصات گوناگون قبایل و طوایف مختلف انسانی است. ممکن است کسی مصری است و عربی حرف می‌زند ولی اصلیت تباری او مخلوطی از مصریان باستان، یونانیان و اعراب، حتی پارسیان و ترکان است.

پس از دست‌کم ده هزار سال اختلاط و آمیزش، امروزه در سرزمین‌های آریایی (افغانستان، ایران و تاجیکستان) هر کس که زبان مادری‌اش فارسی دری است، لزوما آریایی نیست و در ترکیه هر کس که ترک زبان است، حتماً اجدادش از آسیای میانه نیامده است. آزمایش‌های دی‌ان‌ای میان شهروندان ترکیه و ایران نشان می‌دهند که اکثریت آن‌ها در درجه اول (یعنی ۸۰-۹۰ در صد مشخصات دی‌ان‌ای آن‌ها) مخلوط ژنتیکی از مردم آسیای جنوب غربی و حوزه‌ی مدیترانه هستند. از این‌‌رو، زبان تعیین‌کننده‌ی تبار و قوم نیست. زبان چیزی مشخص و قوم چیزی مبهم و مخلوط است.[٢]


از نظر زبان‌شناسی تاریخی

زبان‌شناسی تاریخی (Historical linguistics)، به دانش مطالعه‌ی تغییرات زبان‌ها در گذر زمان گفته می‌شود. زبان‌شناسی تاریخی نه‌تنها برای پی‌بردن به دینامیک و چگونگی عملکرد پدیده‌ی بروز تغییرات در زبان‌ها اهمیت دارد، در مقیاسی بالاتر و کلی‌نگرانه‌تر، در جهت فهم طبیعت زبان‌های انسانی مفید و حیاتی است؛ چراکه زبان‌ها به‌هیچ‌وجه ثابت و استاتیک نیستند، بلکه، به‌طور مداوم و پیوسته، در حال نشوونما، جریان، و تغییر می‌باشند.[٣]

دانش بررسی زبان به سده‌های پیش بر می‌گردد و کهن‌ترین نمونه‌ی بررسی سامان‌مند زبان از هندوستان است. در آن‌جا شخصی به‌نام پانینی (Pāṇini)، در سده ۵ پیش از میلادی به مطالعه‌ی جامع و علمی زبان سانسکریت پرداخت و اصول استواری از زبان‌شناسی را بنیان نهاد. وی مفاهیمی مانند واج، تکواژ و غیره را سده‌ها پیش‌تر از زبان‌شناسان غربی درک و توصیف کرد.[۴]

تا قرن هیجدهم میلادی، در محافل فرهنگی کشورهای اروپای غربی به استناد متن عهد قدیم کتاب مقدس، این نظر که زبان عبری زبان انسان‌های اولیه بوده و همه‌ی زبان‌های دیگر از آن منشعب شده‌اند، نظری مسلط به‌شمار می‌رفت. این نظر به‌تدریج در مبارزه‌ی فرهنگی و سیاسی میان کلیسا و متفکران دوره‌ی روشنگری اروپا مورد تردید قرار گرفت.[۵]

در تورات آمده است که مردم بابل آغاز به ساختن برجی کردند که قرار بود بلندی آن به عرش خدا برسد. خداوند از این گستاخی آنان به‌خشم آمد و ناگهان زبان آن‌ها را که عبری بود، تبدیل به زبان‌های متفاوت کرد، به‌طوری‌که آنان دیگر حرف‌های همدیگر را درک نمی‌کردند و مجبور شدند از ساختن برج دست بکشند. این داستان اخلاقی عواقب غرور را نشان می‌دهد، ولی طی قرون متمادی به‌عنوان یک واقعیت زبان‌شناسی نیز مورد تأکید بود. دانشمندان عهد عتیق معتقد بودند که آغاز ساختمان برج بابل ۲۳۵۰ سال پیش از میلادی (یعنی ۱۶۵۶ سال بعد از خلقت آدم) بود. تا آن سال همه‌ی مردم جهان به زبان عبری سخن می‌گفتند، ولی از آن پس زبان‌های مختلف پدید آمدند.[٦]

یوهان داوید میشائلیز (Johann David Michalies)، یکی از محققان و آموزگاران کتاب مقدس اهل پروس، از جمله نخستین زبان‌شناسانی بود که تردید خود را آشکارا ابراز نمود و معتقد بود که به‌هیچ‌وجه دلیلی وجود ندارد که همه‌ی زبان‌ها از منشأ واحد منشعب شده باشند. با این‌حال، برخی دیگر ادعا می‌کردند که حضرت آدم به آلمانی سخن می‌گفته چون زبان آلمانی بهترین زبان‌هاست و به این جهت زبان اولیه (Ursprache) بوده است. یا حداقل این‌که زبان بشر اولیه (Urvolk) از همه زبان‌ها به زبان آلمانی نزدیک‌تر بوده است.

پس از انتشار ترجمه‌ی زند (اوستا) به‌وسیله‌ی آنکتیل دوپرون (Anquetil-Duperron)، خاورشناس فرانسوی، در سال ۱۷۷۱ و انتشار نتیجه‌ی تحقیقات ویلیام جونز (William Jones)، زبان‌شناس، ادیب و خاورشناس انگلیسی، درباره‌ی زبان سانسکریت که قرابت ساختاری این زبان با پاره‌ای از زبان‌های اروپایی را نشان می‌داد، توجه زبان‌شناسان و نظریه‌پردازان علوم اجتماعی و سیاسی در اروپا به این زبان معطوف گردید و مسئله‌ی تک‌ریشه‌ای‌بودن زبان کنار گذاشته شد.[٧]

سِر ویلیام جونز، در سال ۱۷۸۶، در انجمن سلطنتی مطالعات آسیایی در کلکته خطابه‌ای مشهور ایراد کرد که نقطه‌ی عطفی در زبان‌شناسی تاریخی به‌شمار می‌رود. بخشی از این خطابه را علی‌محمد حق‌شناس، زبان‌شناس ایرانی، در کتاب تاریخ مختصر زبان‌شناسی چنین ترجمه کرده‌است:

    زبان سانسکریت پیشینه‌ی باستانی‌اش هرچه باشد، ساختاری شگفت‌انگیز دارد، کمال‌یافته‌تر از یونانی است، سترگ‌تر از لاتین است و ظریف‌تر از هر دوی آن‌هاست؛ با این‌همه، هر دو، چه به‌لحاظ ریشه‌های فعل و چه به‌لحاظ صیغه‌های دستوری، شباهتی و قرابتی بسیار نزدیک‌تر و قوی‌تر از آن دارد که زاده‌ی بخت و اتفاق بتواند بوده‌ باشد؛ شباهتی چندان نزدیک و چنان قوی که هیچ لغت‌شناس تاریخی نمی‌تواند به سنجش و آزمونِ سانسکریت و یونانی و لاتین بپردازد و آن‌گاه بدین نکته باور نیاورد که این هر سه می‌باید از سرچشمه‌ای یگانه نشأت گرفته‌ باشند؛ سرچشمه‌های یگانه که شاید دیگر اکنون موجود نباشد. دلیلی دیگر هم هست، هرچند نه بدان محکمی، که براساس آن می‌توان چنین فرض کرد که زبان‌های گوتیک و سِلتی و فارسی نیز خاستگاهی یگانه با سانسکریت دارند.[٨]

تأکید جونز بر خویشاوندی زبان‌های سانسکریت، لاتین، یونانی و زبان‌های ژرمنی، سِلتی و زبان‌های ایرانی، روش تازه‌ای را در مطالعات زبان‌شناسی پدیدآورد. عبارتِ «سرچشمه‌های یگانه که شاید دیگر اکنون در وجود نباشد» جرقّه‌ای بنیادین بود که مشعلی تابناک در غارِ تا آن‌زمان تاریکِ زبان‌شناسیِ تاریخی برافروخت.

معیارهایی علمی توسعه یافت که بر پایه‌ی آن‌ها، زبان‌ها در خانواده‌هایی زبانی گنجانده می‌شدند و در این خانواده‌ها، بسته به میزان همانندی‌ها، نسبت‌هایی دور یا نزدیک با هم می‌یافتند. بر این اساس خانواده‌هایِ زبانیِ بسیاری در جهان شناسایی شدند. اما «سرچشمه‌ی یگانه» زبان‌هایی که جونز بدان‌ها پرداخته زبانی است که توسط زبان‌شناسان آلمانی «هندوژرمن» و توسط زبان‌شناسان دیگر کشورهای اروپایی «هندواروپایی» نام گرفت، در حالی که پیش‌تر نامِ آریایی نیز برای این خانواده‌ی زبانی کاربرد داشت. استدلال زبان‌شناسان این است که زبان‌هایِ آریایی یا هندوایرانی، فقط یکی از شاخه‌هایِ خانواده‌ی بزرگِ هندواروپایی را شکل می‌دهند؛ یعنی کاربرد این نام برایِ کلِ خانواده نادرست است. امروزهِ نامِ آریایی فقط به‌همان شاخه‌ی هندوایرانی اطلاق می‌گردد.

به‌هر حال، برای نظریه‌پردازان و زبان‌شناسانی که به‌هر علت، در پی اثبات صحت متون عهد قدیم درباره‌ی وقایع تاریخی و اجتماعی جامعه‌ی بشری جامعه‌ی بشری بودند یا به‌علت اعتقادات دینی خود را مکلف به پیروی از این متون می‌دانستند، مسئله‌ی نام‌گذاری زبان‌ها تا حدی روشن بود. بر پایه‌ی فهرست عهد قدیم درباره‌ی اقوامی‌که از فرزندان حضرت نوح آغاز می‌شدند، یک‌دسته از زبان‌ها به‌نام سام فرزند نوح زبان‌های سامی، و آن‌چه در نتیجه‌ی گزارش‌های پرون و جونز مطرح شده بود، به‌نام فرزند دیگر نوح، زبان یافثی نام گرفت. آوگوست لودویگ فن شلوزر (August Ludwig von Schlözer) (۱۷۳۵-۱۸۰۹ م.)، تاریخ‌نگار اهل آلمان، زبان‌ها را به سامی و یافثی تقسیم کرد. گرچه نام‌گذاری سامی مورد قبول قرار گرفت و حتی امروزه هم به‌کار می‌رود، اما برای بسیاری از نظریه‌پردازان و زبان‌شناسان که به عهد قدیم اعتماد و اعتقادی نداشتند، نام‌گذاری «یافثی» قابل پذیرش نبود. از این‌رو، زبان‌شناسان آلمانی این گروه زبانی را «هندوژرمن» و زبان‌شناسان دیگر کشورهای اروپای غربی و سپس آمریکا آن‌را «هندواروپایی» و در مواردی آریایی نامیدند. این اختلاف در نام‌گذاری و اصرار در حفظ و کاربرد آن بیش از آن‌که دلیل علمی داشته باشد، علل سیاسی داشته‌اند و نفوذ سیاست در علم را نشان می‌دهد. هنوز در نشریات آلمانی درباره‌ی زبان، از هندوژرمنی و در نشریات کشورهای دیگر از زبان‌های هندواروپایی سخن گفته می‌شود و پاره‌ای از زبان‌شناسان در کشورهای عقب‌مانده نیز بر حسب تمایلات سیاسی یا این‌که در کدام کشور اروپایی تحصیل کرده باشند، یکی از این دو اصطلاح را به‌کار می‌برند.[۹]

زبان‌های هندواروپایی به دو دسته بخش می‌شوند: زبان‌های «ساتم» (Satem) شامل زبان‌های ارمنی، ایرانی، هندی، اسلاوی و بالتیک و زبان‌های «سنتم» (Centum) شامل ژرمنی، لاتین، یونانی و سلتیک.[۱٠]

در مورد خاستگاه زبان‌های هندواروپایی، که گروهی از زبان‌های خویشاوند هستند که از هند تا به اروپا گسترده شده‌اند، فرضیه‌های گوناگون ارائه شده است. برخی از دانشمندان بر این باورند که یافتن خاستگاه هندواروپاییان نه فعلاً میسر است و نه دارای اهمیت. انریکو کامپانیل (Enrico Campanile) می‌نویسد:

    سخن از خاستگاه اولیه‌ی هندواروپاییان مستلزم این است که فرض کنیم، تا ۴۰۰۰ یا ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد، آنان مردمانی یک‌جانشین بوده و در محل ثابتی ساکن بودند و در لحظه‌ی معینی ناگهان تبدیل به کشورگشایان کوچ‌گر شدند! هیچ دلیل مستندی برای چنین فرضیه‌ی وجود ندارد... در مورد هندواروپاییان هیچ گواه و مدرکی دال بر وجود یک خاستگاه اولیه در دست نیست... شاید در آینده گواهان قطعی در پاره‌ی خاستگاه هندواروپاییان پیدا شود. تا آن زمان، همه‌ی دیدگاه‌ها بر پایه‌ای قراین و احتمالات استوارند و بس.[۱۱]

از آن‌جا که منظور از این بررسی فقط تصویر تاریخ یک زبان معین - یعنی فارسی دری - است، می‌خواهیم شکل‌گیری این زبان را در خانواده‌های زبانی هندواروپاییان مطالعه کنیم. زبان دری که به آن زبان فارسی یا فارسی نو و زبان تاجیکی نیز گفته می‌شود، شامل گروه جنوب غربی زبان‌های ایرانی‌تبار غربی دسته‌بندی می‌شود. زبان‌های ایرانی یا زبان‌های ایرانی‌تبار، یکی از شاخه‌های زبان‌های هندوایرانی از خانواده بزرگ زبان‌های هندواریایی را تشکیل می‌دهد.

اصطلاح «زبان‌های ایرانی» (Iranian languages)، یک اصطلاح قراردادی زبان‌شناسی و واژه‌ی برساخته‌ی زبان‌شناسان اروپایی است، که نخستین‌بار، توسط کریستین لاسن (Christian Lassen)، خاورشناس نروژی و استاد زبان و ادبیات باستان هند در دانشگاه بن، در سال ۱۸۳۶ میلادی اختراع شد ولی رابرت نیدهام کست (Robert Needham Cust)، زبان‌شناس انگلیسی و قاضی مسیحی در هند بریتانیایی، در سال ۱۸۷۸، اصطلاح «ایرانو-آریان» (Irano-Aryan) را به‌کار برد. سپس، خاورشناسانی چون: جورج ابراهام گرئیرسن (George Abraham Grierson)، زبان‌شناس ایرلندی در هند بریتانیایی و ماکس مولر (Max Müller)، زبان‌شناس و خاورشناس آلمانی، از اصطلاحات «ایرانو-آریان» (Irano-Aryan) برای شاخه‌ی «ایرانی» و «هندو-آریان» (Indo-Aryan) برای شاخه‌ی هندی استفاده کردند. برخی از پژوهشگران معاصر، پس از شکست نازی‌ها در پایان جنگ دوم جهانی، واژه‌ی «آریایی» کمتر مورد کاربرد قرار گرفت و در غرب، عمدتاً در آلمان، دوباره اصطلاح «هندوایرانی» را زنده نمودند. با این‌حال، نارسایی این اصطلاح تا آن‌جاست که برای رفع ابهام، نویسندگان ناگزیرند توضیح دهند که «منظور از اصطلاح زبان‌های ایرانی یا زبان‌های ایرانی‌تبار، گروهی از زبان‌ها است که همگی ریشه در یک زبان باستانی به‌نام زبان نیا-ایرانی (Proto-Iranian language) داشته‌اند و به‌معنای زبان‌های مرتبط با واحد سیاسی کشور امروزی ایران نیست». زبان‌های ایرانی، از نظر زبان‌شناسی، به سه‌ دسته تقسیم می‌شوند: زبان‌های ایرانی باستان، زبان‌های ایرانی میانه، و زبان‌های ایرانی نو (شرقی و غربی).[۱٢]

زبان دری، به زبانی اطلاق می‌شود که از آغاز دوره‌ی اسلامی تاکنون در سرزمین‌های پهناور آریایی (سه کشور ایران، افغانستان و تاجیکستان) رواج داشته و در گفتار یا نوشتن میان اقوام مختلف متدوال بوده است. این زبان، که اکنون زبان رسمی و اداری و ادبی سه کشور یاد شده است، از تحول زبان‌های باستانی آریایی پدید آمده است و در دوره‌ی میانه نیز در کنار زبان پارسیک و زبان پهلوانیک وجود داشته است.

کهن‌ترین گزارشی که درباره‌ی زبان دری موجود است، گفته‌ی ابن‌مقفع است که ابن‌ندیم در کتاب الفهرست آورده است. ابن‌ندیم می‌نویسد: «عبدالله بن مقفع گوید، زبان‌های فارسی عبارتند از فهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی. فهلوی منسوب است به فهله، نام پنج شهر است و آن اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان است. و اما دری زبان شهرهای مداین بود و درباریان به آن سخن می‌گفتند و منسوب به درگاه پادشاهی است و از میان زبان‌های مردم خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در آن بیش‌تر بود. و اما فارسی، زبان موبدان و دانشمندان و مانند آنان بود، و آن زبان مردم فارس است. و اما خوزی زبانی است که با آن شاهان و امیران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با پیرامونیان خود سخن می‌گفتند. و سریانی زبان اهل سواد و نوشتن و هم نوعی از زبان سریانی فارسی بود.»[۱٣]

آن‌چه ابن‌مقفع درباره‌ی زبان خوزی و زبان سریانی می‌گوید، در این‌جا موضوع گفتگو نیست. آن‌چه او درباره‌ی زبان فهلوی یعنی پهلوی و پیوستگی آن با فهله یعنی پهله می‌گوید و پنج شهری که نام می‌برد، همه می‌رسانند که خواست او همان زبان پهلوی پارتی یا پهلویک یا پهلوانیک است[۱۴]؛ و اما اصطلاح فارسی را دو بار به‌کار گرفته است. بار نخست فارسی را به‌معنای مطلق زبان ایرانی آورده و زبان‌های فارسی یعنی زبان‌های ایرانی. ولی بار دوم که می‌گوید فارسی زبان موبدان و دانشمندان و مردم فارس بود، روشن می‌شود که خواست او در این‌جا از فارسی، زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ یا پارسی میانه است که بیش‌تر نوشته‌های مانده از ادبیات پهلوی به‌همین زبان است و اشاره‌ی او به این‌که فارسی زبان مردم فارس بود، تعیین محل اصلی این زبان است در برابر محل اصلی زبان پهلویگ، که پهله یا پارت بود که ابن‌مقفع به پنج شهر از آن نام برده است.

زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ و زبان پهلوی پارتی یا پهلویگ چنان به یکدیگر نزدیک بودند که مردم این دو زبان سخن یکدیگر را به‌خوبی درمی‌یافتند و همین اندازه خویشاوندی و نزدیکی را نیز می‌توان پیش از آن میان دو زبان پارسی باستان و مادی گمان برد که هر یک در همان محلی که سپس‌تر میهن زبان پارسیگ و پهلویگ بود رواج داشتند. برخلاف پارسیگ که دنباله‌ی پارسی باستان است، پهلویگ دنباله‌ی مادی نیست، ولی دوره‌ی باستانی پهلویگ که با زبان مادی خویشاوند نزدیک بود، چنان‌که و. ب. هنینگ (W. B. Henning) از آن‌ها به‌عنوان زبان‌های خواهر نام می‌برد.[۱۵] نام ماد نیز در روی یکی از پنج شهری که ابن‌مقفع از آن جزو پنج شهر پارت نام برده است، یعنی نهاوند، بر جای مانده است.[۱٦]

و اما آن‌چه ابن‌مقفع درباره‌ی زبان دری می‌گوید نیاز به بررسی بیش‌تری دارد. این‌که می‌گوید دری زبان درباریان و منسوب به دربار پادشاهی بود، از این سخن نخست این نکته درست می‌گردد که دری از در به‌معنای درگاه است که ابن‌مقفع آن‌را به «باب» ترجمه کرده است و خواست از در و درگاه در این‌جا، پایتخت، و دری زبان مردم شهرنشین پایتخت ساسانی و شهرهای مداین بود و این‌که می‌گوید از میان زبان‌های اهل خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در زبان دری بیش‌تر است، بدین معنی است که این زبان دری، از شرق سرزمین‌های آریایی به غرب آن نفوذ کرده بود و در آن‌جا با زبان‌های آن سامان آمیخته و زبان دربار شده بود.

اگر این گفته‌ی ابن‌مقفع درست باشد، که بعید به‌نظر می‌رسد اشتباه باشد، چون او کسی است که شناخت کامل از زبان‌های عصر ساسانی دارد، نظر او با تغییر نام زبان دری به‌ فارسی و هم‌چنین با نظریه‌ی دانش زبان‌شناسی غرب درباره‌ی خاستگاه آن زبان مطابقت ندارد. ولو بر اساس دانش زبان‌شناسی، زبانی که رودکی سمرقندی و فردوسی طوسی و نظامی‌گنجوی و سعدی‌شیرازی بدان نوشته‌اند، و امروزه، با برخی ناهمسانی‌های گویشی، زبان رسمی ‌ایران و افغانستان و تاجیکستان است، یک زبان جنوب باختری است و خویشاوند با پارسیگ یا پهلوی ساسانی[۱٧] که با زبان‌های بلوچی و کردی و لری و گویش‌های تاتی و تالشی و بسیاری از گویش‌های شمالی و مرکزی و جنوبی ایران و زبان‌های ایرانی میانه چون پارسیگ و پهلویگ و زبان‌های ایرانی باستان چون پارسی باستان و مادی، گروه زبان‌های ایران باختری را تشکیل می‌دهند. در برابر، زبان‌های پشتو در افغانستان و آسی در قفقاز و گویش‌های پامیر (چون وخی، سنگلیچی، مونجی، شغنی؛ بزغلامی‌ و جز آن) و یغنوبی در زرافشان و زبان‌های ایرانی میانه چون سغدی، خوارزمی‌ و ختن‌سکایی و زبان آریایی باستان اوستایی، گروه زبان‌های ایران خاوری را تشکیل می‌دهند.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[٢]- عباس جوادی، سرگذشت زبان‌ها
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]- ابن‌الندیم، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل (G. Flügel) ترجمه‌ی فارسی از رضا تجدد، تهران، ١٣۴٣، ص ١١٣.
[۱۴]- فهلوی و فهلویات را سپس‌تر به شعرهای محلی شهرهای پارت می‌گفتند و سپس اصطلاحی شد برای اشعار محلی و گویش‌های محلی عموماً.
[۱۵]- W. B. Henning, “Mitteliranisch”, in Handbuch der Urientalistik, 4. Bd., 1.Absch., Leiden, Köln, 1958, S. 93.
[۱٦]- در پارسی باستان حرف د پس از مصوت، در پهلوی و فارسی به هـ و ی تبدیل می‌گردد. از این‌رو ماد تبدیل می‌شود به ماه و مای. صورت ماه و در ویس و رامین آمده است که همان ماد است. هم‌چنین در کارنامک (بخش ۵، بند ١) صورت ماهیگ به‌معنای مادی آمده است. صورت مای در شاهنامه آمده است که در برخی جاها شهری در هند است و در برخی جاها شهری در ایران که باز همان ماد است. ضمناً همان‌گونه که پهلوی و پهله که همان پارت است به‌معنای مطلق شهر نیز درآمده است، ماه نیز که همان ماد است معنای مطلق شهر گرفته است و ماه نهاوند یعنی شهر نهاوند. هم‌چنین مای که به‌معنای ماد است به‌معنای مطلق شهر هم هست و در شاهنامه در مواردی که بتوان مای مَرغ خواند به‌معنای شهر مرو است. در شاهنامه مرغ نیز گذشته از مرو، نام شهری در هند هم شده است.
[۱٧]- هنینگ، همان‌جا، ص ۹۲، پی‌نویس ١، زبان فارسی را آمیخته‌ای از عناصر شمال باختری و جنوب باختری می‌داند و نه یک زبان جنوب باختری با واژه‌ها و ساخت‌های عاریتی از زبان شمال باختری.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها