دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۷ تیر ۱۲, سه‌شنبه

دروغ‌های دلاویز عبداللطیف پدرام

از: مهدیزاده کابلی

دروغ‌های دلاویز عبداللطیف پدرام


فهرست مندرجات

.



عبداللطیف پدرام کیست؟

عبداللطیف پدرام، در کارنامه‌ی شورای نظار و جمعیت اسلامی شریک است

برخی بر این باورند که عبداللطیف پدرام یک روشنفکر است. اما به‌نظر می‌رسد او بیش‌تر یک شورشی قوم‌گرای تجزیه‌طلب است تا یک روشنفکر، که فقط بلد است حرف مفت بزند. او پس از پایان دبیرستان، به حزب دموکراتیک خلق افغانستان می‌پیوندد و در دفتر روزنامه‌ی حقیقت انقلاب ثور استخدام می‌شود. سپس، به حزب خلق پشت می‌کند و به احمدشاه مسعود در پنجشیر ملحق می‌شود. او حتی یک روز را هم بدون وابستگی به این یا آن حزب سر نکرده است. حالا بعضی‌ها به‌غلط او را روشنفکر می‌خوانند. یکی نیست که بگوید این چه‌جور روشنفکری است که هر جایی مصلحت می‌داند دروغ می‌گوید و برای پیشبرد اهدافش به‌راحتی وقایع را وارونه جلوه می‌دهد.

او گاهی سخن از صلح و امنیت هم می‌زند، با این حال، این پرسش مطرح می‌شود: كسى كه مبلغ نبرد مسلحانه و عمليات خشن و تروريستى است، چگونه می‌تواند از صلح و امنیت و حقوق شهروندی سخن بگوید؟ کسی که برای دهن کجی به پشتون‌ها، سر ستیز با نام و نشان کشور دارد، ... چگونه خود را یک شهروند سالم می‌داند؟ ثریا بها می‌گوید: بگذارید لطیف پدرام حرف خود را بزند و از حرف‌های وی نهراسید و شاید در پی تابوشکنی‌های وی حقیقتی نهفته باشد. اما آن حقیقت جز این نیست که به‌قول دکتر شریعتی: اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده‌ها رنگین‌کمان از دهان لطیف پدرام نطفه می‌بست.

عبداللطیف پدرام، رهیر گروهک کنگره‌ی ملی، اخیراًً به سبب توهین به قوم پشتون و ارزش‌های ملی مورد حمله برخی از نمایندگان مردم قرار گرفت. او پس از یک برخورد فیزیکی در پارلمان، طى يك سخنرانى با تندی خطاب به اشرف غنی، رئیس‌جمهور افغانستان، مدعى شد:

    «این حکومت عالی‌ترین سطوح رهبری‌اش برای استخبارات کار می‌کند. این را استخبارات جور کرده است. من در استخبارات هستم؟ ترا استخبارات آورد، ورنه چطور رئیس جمهور می‌شدی؟ با پنج فیصد رای تو رئیس جمهور می‌شدی؟ بار اول تو چهار فیصد رأی داشتی. رای من از تو زیاد بود. چگونه شد یک شبه تو آمدی نود درصد رای پیدا کردی؟ دور اول انتخابات چهل درصد بودی، حریفت هفتاد درصد بود. [در دور دوم] رأی‌ها تغییر کرد او شد پنج درصد و تو شدی پنجاه درصد. خب معلوم است که ترا استخبارات آورد».

با یک نظر به این آمار که او ارائه می‌دهد، نه‌تنها دروغ‌گویی خود را، بلکه ناآگاهی خود را نیز به اثبات می‌رساند. در انتخابات ریاست‌جمهوری افغانستان، در سال ۱۳۸۳، به لطیف پدرام، فقط ۱۱۰۱۶۰ نفر رأی دادند که در مجموع ۱٫۴٪ رأی به‌دست آورده بود، در حالی‌که در سال ١٣٨٨، به اشرف غنی احمدزی، ١٣۵١٠٦ نفر رأی دادند که در مجموع ٢٫٩۴٪ رأی به او تعلق گرفت.[۱]

ملاحظه بفرمایید نظر شاذ لطیف پدرام را درباره‌ی واژه‌ی «افغان» و «پشتون»:

«خبرنگار از لطیف پدرام می‌پرسد: شما با ذکر کلمه‌ی افغان، مخالف هستید یا موافق؟ او می‌گوید: من مخالف هستم. خبرنگار می‌پرسد: چرا؟ او پاسخ می‌گوید: برای این‌که کلمه‌ی افغان یعنی پشتون! خبرنگار: چه کسی گفته این مسئله را؟ پاسخ می‌گوید: این را خود پشتون‌ها می‌گویند!» در حالی‌که در گذشته واژه‌ی «افغان» نزد فارسى‌زبانان به‌معناى قوم «پشتون» به‌كار گرفته می‌شد. امروزه نیز كلمه «افغان» را، بیش‌تر پشتون‌ها به‌معناى «ملت افغانستان» اعم از پشتون، تاجيك، هزاره، ازبك، تركمن، بلوچ وغيره به‌کار می‌برند؛ در حالی‌که، نام «پشتون»، فقط در مورد قوم پشتون اطلاق می‌گردد که شامل همه پشتو زبانان و پشتون‌های دری‌زبان می‌شود. ولی برخی از اقوام دیگر، مانند: تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبک‌ها افغان را معادل پشتون قلمداد می‌کنند. مونت استوارت الفسنون، در اوایل سده‌ی نوزدهم میلادی می‌نویسد: «در مورد اصل نام «افغان» که اکنون به‌صورت عام بر آن ملت اطلاق می‌شود، اطلاعات دقیق و مشخصی در دست نیست و شاید که نامی جدید باشد. این نام را آنان از طریق زبان فارسی‌ گرفته‌اند. آنان خود را پشتون می‌نامند که جمع‌اش پشتانه می‌شود. بردرانیان آن را «پختون» و جمع‌اش «پختانه» تلفظ می‌کنند.» [مونت استوارت الفسنون، افغانان؛ جای، فرهنگ، نژاد (گزارش سلطنت کابل)، ترجمه‌ی محمدآصف فکرت، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش‌های اسلامی، چاپ ۱۳۷۶، ص ۱۵۷.]

لطیف پدرام می‌گوید: «تمام مبارزات امان‌الله خان به یک‌سال جهاد احمدشاه مسعود نمی‌رسد.» این نظر علاوه بر این‌که قیاس مع‌الفارق است و مضحک، تاریخ خلاف آن را نشان می‌دهد. شاه امان‌لله، یک شخصیت مترقی بود که پیشرفت افغانستان را می‌خواست، اما مسعود افغانستان را ویران کرد. شاه امان‌الله برای این‌که ملت کشته نشود، از پادشاهی دست کشید، اما مسعود برای کسب قدرت و حفظ قدرت هزاران انسان از جمله ۶۵ هزار کابلی را به کشتن داد. شاه امان‌الله هزاره‌ها را از غلامی و کنیزی (بردگی) نجات داد، در حالی‌که مسعود در حادثه افشار هزاره‌ها را قتل عام کرد.

پدرام هم‌چنین در مورد عبدالرحمان خان می‌گوید که او هزاره‌ها را قتل عام کرد، اما از قتل عام هزاره‌ها توسط مسعود چشم می‌پوشد! پدرام می‌گوید که شاه امان‌الله زمین‌های مردم را در شمال غصب کرد و به ناقلین پشتون واگذار نمود. در حالی که دولت در آن زمان زمین‌های دولتی را به ناقلین مشرقی، جنوبی و کابل توزیع کرد. حالا اگر پدیده انتقال ناقلین زشت است، چرا پنجشیری‌ها و بدخشی‌ها و هزاره‌ها و ... در کابل ریخته و زمین‌های مردم را با زور تفنگ غصب کرده‌اند؟ به هر حال، ببینیم قضاوت تاریخ چگونه است.

سید محمد بن علی‌اکبر، مشهور به سلطان واعطین شیرازی در تقدیر از امیر امان‌الله خان می‌نویسد: «من می‌توانم در این مجلس از طرف خود و عموم علما و وعاظ و مبلغین بلکه جامعه‌ی شیعیان از اعلیحضرت امیر امان‌الله خان پادشاه فعلی افغانستان تشکر نمایم که از زمان زمام‌داری و رسیدن به‌مقام سلطنت افغانستان نفاق سنی و شیعه را از میان برداشتند و آزادی کامل به‌همه دادند که بی‌چاره شیعیان موحد مظلوم بعد از سال‌ها کشتار دادن بی‌خانمان و فراری‌بودن روی آسایش و آزادی به‌خود دیدند. خداوند او را از گزند زمانه و شر تحریکات بیگانگان برای حفظ حوزه‌ی مسلمین مصئون و محفوظ بدارد.

از قراری‌که می‌شنوم دولت استعماری انگلستان برای دفع این پادشاه مهربان تحریکات عجیبه می‌نماید. بر عموم مسلمانان (شیعه و سنی) لازم است که برای حفظ و نگهداری چنین سلطان جوان‌بخت و مهربان و وطن‌دوست و اسلام‌خواه در مقابل بیگانگان کوشا باشند و تحریکات آن‌ها را بلا اثر گردانند.» [در پاورقی: متاسفانه تحریکات بیگانگان عاقبت کار خود را نمود. با ایجاد انقلاب‌های داخلی اسباب سقوط آن پادشاه فعال و خدمت‌گذار به اتحاد مسلمین را فراهم و از سلطنت برکنار نمودند. رجوع شود به: سلطان واعطین شیرازی، شب‌های پیشاور در دفاع از حریم تشیع، تهران: دارالکتب اسلامیه، چاپ ۱۳۶۶، صص ۲۴۱-۲۴۲]

حالا نظری افکنیم به حادثه افشار. این حادثه که از آن با نام کشتار افشار نیز یاد می‌شود، کشتاری بود که در سال ۱۳۷۱ در جریان جنگ‌های داخلی گروه‌های مجاهد در کابل، بر سر کنترل محله‌ی افشار و مناطق مشرف بر آن رخ داد. استاد صباح می‌نویسد: «شامگاه ۲۱ دلو افشار از زمین و هوا هدف رگبار آتش و حملات توپخانه دولت برهان‌الدین ربانی و متحدانش قرار گرفت و تا شب فردای آن‌روز به قبرستان ساکنان مردم افشار تبدیل گردید. روز ۲۲ دلو، افشار در میان خون و آتش می‌رقصید، بوی مرگ و باروت، فریاد زنان و کودکان مظلوم افشار و قساوت و درنده‌خویی احمدشاه مسعود و عبدالرب رسول سیاف را بازگو و غرب کابل را به ماتم‌سرای تاریخ تبدیل کرده بود. طبق آمار پروژه‌ی عدالت انتقالی در افغانستان، در آن شب هزاران نفر، شامل کودکان، زنان و پیرمردان که همه هزاره بودند، با بی‌رحمی تمام، در زیر ساتورهای افراد شورای نظار، اتحاد سیاف و حزب حرکت اسلامی شیخ آصف محسنی تکه و پاره شدند. از سوی دیگر مهاجمین در افشار سینه‌های زنان و سرهای جوانان را نیز بریدند.» [حادثه افشار، ویکی‌پدیا، دانشنامه‌ی آزاد؛ برگرفته از: استاد صباح، قتل و جنایت در افشار چگونه و وسیله کی‌ها صورت گرفت؟ (بخش ۳)، وب‌سایت اصالت] کابل پرس نیز زیر عنوان «قتل عام و تجاوز جنسی دسته‌جمعی در افشار، ۱۰-۱۱ فبروری ۱۹۹۳» نوشت: «وزیر دفاع و قوماندان اعلی دولت اسلامی در آن‌زمان در عملیات افشار احمدشاه مسعود بود. وی تمام مسوولیت برنامه‌ریزی و دستوردهی عملیات‌های نظامی را داشته است. وی مستقیماً قطعات جمعیت اسلامی و به‌طور غیرمستقیم قطعه‌ی اتحاد اسلامی را کنترل می‌کرد.»

عبداللطیف پدرام که ادعای سکولار بودن دارد، یعنی کسی که باور به «جدا انگاری دین از سیاست» یا سیستم سیاسی که مبنی بر جدایی نهادهای حکومتی و کسانی که بر مسند دولت می‌نشینند، از نهادهای مذهبی و مقام‌های مذهبی است، در یکی از سخنرانی‌های خود چنین می‌گوید:

    بعضاً در رابطه با انهدام وقتی ما آمدیم و نقد کردیم و سخن گفتیم، خیلی عزیزان و دوستان ما حتی در سطح مجاهدین و علما و آن‌هایی‌که فقیه‌اند و مفسر قرآن، و خود را مدافع شرع می‌دانند، یا روشنفکران طراز اول‌اند، که نظام را ما ساختیم و نظام از ما هست، اگر ما آمدیم نقد کردیم و اگر آمدیم سخنی گفتیم، اگر گله‌ای کردیم، معنایش این نیست که ما می‌خواهیم نظام را متحول بسازیم. معنایش این نیست که ما می‌خواهیم این نظام را بر بیاندازیم. من اول از این طیفی که مجاهدین ما هستند، و بعداً طیفی‌که روشنفکران ما هستند می‌خواهم سئوال کنم که آیا واقعاً این دولت دستاورد شماست؟ آیا این دولت، دولت شما است؟ چرا زیرزبانی می‌خواهیم گپ بزنیم. من از سخنان زیرزبانی نفرت دارم. این چگونه دولت شما است که اعتراض مدنی می‌کنید، گردن شما را می‌بُرد؟ این چگونه دولت شما است که دادخواهی می‌کنید، انفجار می‌دهد، ۸۶ نفر را به‌خاک و خون می‌کشاند؟ این چگونه دولت شما است، که گروه گروه فرار می‌کنید، در دریای ارژه غرق می‌شوید، صدای شما را نمی‌شنود؟ این چگونه دولت شما است دارید از گرسنگی و بیکاری می‌میرید، پُست‌های‌شان را رها نمی‌کنند تا به رفقا و خانواده‌های‌شان بدهند؟ این چگونه دولت شما است، یک‌سال داد می‌زنید در همین مصلا، و کسی حرف شما را گوش نمی‌کند، یک پروژه‌‌ی عادی ۵۰۰ کیلوواتی برق را به شما بدهد؟ این دولت شما است؟ این دولت شما نیست و اگر روزی بوده است دیگر از چنگال شما رها شده است و شما بر این دولت کنترل ندارید. چرا روشن گپ نمی‌زنید با مردم‌تان؟ این دولت دولت ما نیست. این دولت دولت شما نیست. این‌جا علما نشسته‌اند. به‌لحاظ شرعی، حالا به لحاظ روشنفکری خیلی بحث‌ها می‌شود کرد و می‌شود انتقاد داشت یا نداشت، اما من با همان علمای که می‌آیند از پایگاه دین - چه سنی و چه شیعه - می‌گویند این دولت دولت ما است، من از این علما و از این رهبرهای جهادی می‌پرسم، که اگر ارزش‌های که الان بر این کشور حاکم است، به لحاظ شرعی، به لحاظ دینی، به لحاظ اخلاقی این‌ها ارزش‌های شما بود، چرا برای گرفتار شدن یک عده‌ای با این ارزش‌ها گردن زدید شما مردم را؟ شما برای نکتایی‌پوشیدن آدم کشتید. شما برای ریش نداشتن آدم کشتید. شما برای موسیقی آدم کشتید. شما فیض منگل را در بدخشان گردن زدید برای این‌که چنین کاری کرده بود. شما یک عده را در هرات قتل عام کردید برای این‌که ترانه‌ای خوانده بود. الان تلویزیون‌های خود را نگاه کنید، رقص‌های سکس و برهنه است. این دولت شما است؟ آقای سیاف این دولت شما است؟ آقای محسنی این دولت شما است؟ آقای ربانی این دولت شما است؟ آقای محقق این دولت شما است؟ من برنامه‌های شما را خوانده‌ام آقای حکمت‌یار، در برنامه‌های شما موسیقی روا نیست. در برنامه‌های شما رقص در تلویزیون طلوع روا نیست. در برنامه شما حضور کفار در دفاتر مملکت روا نیست. چطور پذیرفته‌اید، کجایش دولت شما است؟ چرا نمی‌گویید که می‌ترسید. جرئت ندارید که انتقاد بکنید، جرائت ندارید بیان بکنید. برای آن‌که زندگی بکنید به حقارت.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها