|
پارسگرایی
بحران هویت در ایران
فهرست مندرجات
.
پارسگرایی و بحران هویت در ایران
بهگفتهی خداداد رضاخانی، محقق و مدرس تاریخ باستان ایرانی، در گفتوگو با امير مصدق کاتوزيان در رادیو فردا، دید ایرانی «یک مشکل دارد که امپراتوری ایران معنیاش لزوماً نباید این را حساب کنیم که امپراتوری که متعلق بوده به کشوری که امروزه به نام ایران است. جزو امپراتوریهایی هم بوده که در ضمن به ایران و افغانستان و جای دیگر در آن واحد حکومت میکردند ولی لزوماً مرکزشان در ایران حتی خاک ایران امروز هم نبوده.
اولین مدارکی که از افغانستان داریم که مدارک باستانشناسی باشد متعلق به دوران سههزار و اندی سال پیش که تمدن مرو و بلخ است. در شمال افغانستان که اولین جاییکه ما ازش میدانیم در مورد مدنیت در شمال افغانستان. بعد افغانستان ازش در مدارک هخامنشی از بخشهای مختلف افغانستان امروز نام برده شده که بیشتر آریا، منطقهی هرات، منطقهی آراخوزیا، منطقهی قندهار و باکتریا که منطقه بلخ و طخارستان است که نام برده شده.
یکی از مسائلی که هست این است که خاک افغانستان بهصورت باستانی یک مقداری با هندوکش تعریف میشده و اصولاً قدرتهایی که در منطقه غرب بیشتر مرکزیت داشتند منطقهی غرب و شمال غرب افغانستان را داشتند و منطقهای که امروزه کابلستان شناخته میشود بیشتر تحت تاثیر قدرتهایی بوده که بر منطقهی رود سند حکومت میکردند. بالنتیجه بخشهای غربی را بیشتر قدرتهای غربی مثل ایران که جاهای دیگر خاورمیانه حکومت میکردند دستهبندی میشده. بخشهای شرقی را راستش مدرکی قبل از قرن تقریباً چهارم قبل از میلاد نداریم.»
او میافزاید: «دنیای فردوسی دنیای شرق ایران است. دنیای فردوسی اتفاقاً افغانستان است. رستم فردوسی دارد در زابلستان زندگی میکند که قندهار است و میرود با یک نفر در سمنگان در تخارستان ازدواج میکند و پدربزرگش پادشاه کابل است. اتفاقاً دنیای فردوسی دنیای افغانستان است. یعنی اگر بخواهیم قضیهی فرهنگی را پولیتکال و تریتوریال کنیم اینجاست که افغانستان میشود آن (حالا هر چیزی که در ذهن فردوسی هست) از نظر منطقه فرهنگی.»
مسئلهی قومیت و حقوق اقوام در ایران، پیشینهای کمتر از صد سال دارد. تا قبل از شروع قرن فعلی هجری، حقوق اقوام جزو عوامل تعیینکنندهی سیاست کلی مملکت محسوب نمیشد. تنها با انقلاب مشروطیت و در حد بیشتر، با شروع سلطنت پهلوی این مسئله اهمیت پیدا کرد و با رشد روزافزون، تبدیل بهیکی از مسائل مهم اجتماعی و سیاسی ایران گشت.
پشتیبانان حقوق اقوام، کمبود حساسیت بهاین مسئله در دورانهای قبل را مدیون غلبهی قوم خیالی [و گاها واقعی] پارس و خفهکردن صدای اقوام میدانند، در حالیکه مخالفان دامنزدن مسئلهی حقوق اقوام، آنرا برای امنیت و تمامیت ارضی مملکت، خطرناک میدانند. این نوشته سعی در پیدا کردن ریشههای این مسئله در فرهنگ صد سال اخیر، بهخصوص برداشت عمومی از تاریخ ایران دارد، و نتیجه خواهد گرفت که رشد مسئلهی حقوق اقوام، نتیجهی کژبینی و برداشت بد و ناقص از تاریخ ایران و تعلیم غلط و یکبُعدی آن در جامعه است.
امروزه، خط سیر کلی تاریخ ایران، بهصورتی که در مدارس تعلیم داده میشود و اکثریت جامعه از آن اطلاع دارند، از دوران هخامنشی (۲۵۰۰ سال قبل) آغاز شده و با گذر از دورهی پارتی (اشکانی) و ساسانی، بهنقطهی عطف «اسلام» میرسد، که این دوران اسلامی با چالشهای تاریخی مختلف، تا دوران خود ما ادامه دارد.
اصطلاح «تاریخ دوهزار و پانصد ساله» امروزه بهصورت یک کلیشه در آمده و برای عموم مایهی افتخار و برای متخصصین، مایهی تاسف است. شروع این تاریخ دوهزار و پانصد ساله، برای اکثریت جامعه ایران، مترادف است با شروع تاریخ ایران. در اینجاست که باید ریشههای بحران هویت و قومیتپرستی فعلی را جستجو کرد.
در اوایل قرن فعلی هجری، کمتر کسی از عموم از تاریخ ایران بهصورتی که امروزه مطرح میشود، اطلاعات قابل توجهی داشت. در طول حداقل هزار سال گذشته، منبع اصلی تاریخ برای ایرانیان، شاهنامهی فردوسی و دیگر ادبیات تاریخی-رزمی (حماسی) موجود نظیر خمسه نظامی، بوده است. شاهنامه، بدون شک مهمترین همه این منابع، کتابی بود که بهطور اعم، از موقعیت جغرافیایی و بستگی قومی قهرمانانش، سخن زیادی نمیگوید.
برای پادشاهان افسانهای شاهنامه هیچوقت پایتختی ذکر نشده[۱] و حتی راجع بهزبان مادریشان سخن نرفته (حتی ضحاک تازی هم بهنظر نمیآید که برای حرف زدن با رعایایش مشکلی داشته). در شاهنامه، «ایران» و «ایرانی» تنها نشانههای محلی و قومی هستند (رستم، که تا حدی استثناست، هنوز هم کاملاً ایرانیست، و موقعیت نشانههای جغرافیای دیگر هم بههیچوجه مشخص نیست: بهعنوان مثال، مازندران شاهنامه، موقعیت تعریف شدهای ندارد).
در اوایل قرن ۱۴ هجری، قرن فعلی ما، توجه روزافزون باستانشناسان و ایرانشناسان غربی، منجر بهکشف آثار تاریخی درخشانی نظیر تخت جمشید، پاسارگاد، و کتیبهی بیستون شد. برای دانشمندان غربی که خود اکثراً از جوامع تکقومی میآمدند، تصور یک مملکت با تکثر اقوام، دور از ذهن بود.
این دانشمندان، با پیشینهی ذهنی وجود یک قوم غالب که رقم زنندهی اصلی وقایع تاریخی در ایران بوده، نتایج تحقیقات خود را بهجامعه علمی و در نهایت بهعموم ارائه کردند. هویت «پارسی»، بهدلیل حضور آن در تاریخنگاری غربی از طریق نوشتههای هردوت و تورات، طبیعتاً اولین کاندیدای دانشمندان غربی برای اشغال این موقعیت غالب بود. کشف آثار هخامنشی، مهر تأییدی بود که بر این پیشینهی ذهنی خورد، هرچند که در کنار این آثار، آثار درخشانی از تمدنهای ایلامی، کاسی، اورارتو، و میتانی هم وجود داشت، اما سعی در تحکیم موقعیت هخامنشیان، آثار هخانشینان را بر آثار دیگر ارجحیت داد.
تحقیقات ناکامل دانشمندان غربی، نتیجهگیری عجولانهی روشنفکران ایرانی، و استفاده سودجویانهی سیاستمداران برای تقویت یک هویت ملی در مملکتی که جدیداً با مرزهای مشخصی محدود شده بود، باعث جایگزینی تاریخ «جدید» بهجای تاریخ شاهنامهای و افسانهای شد.
هرچند که تاریخنگاری جدید بر مبنای اصول علمی و صحیح بنا شده بود، اما هنوز در دوران کودکی بهسر میبرد و گستره و ابعاد آن تعریف نشده بود.
نتیجهی جایگزینی عجولانه این تاریخ جدید، تعریف جدیدی از شکلگیری ایران بهعنوان یک محدودهی سیاسی و فرهنگی بود. سلسلهی هخامنشی بهعنوان بنیانگزاران ایران پا بهصحنه وجود گذاشتند؛ ادعایی که احتمالاً خود هخامنشیان را نیز تعجبزده میکرد.
تاریخ ایران قبل از هخامنشیان (۲۰۰۰ سال تاریخ عیلام، حداقل ۱۰۰۰ سال قدرت کاسیها در ایران و بینالنهرین، و مادها) بهپانوشتی تبدیل شد، و تاریخ ۵۰۰۰ ساله ایران، به ۲۵۰۰ سال تاریخ پارس کاهش داده شد. پارس مرکز بینی تاریخی، حتی بهاین منجر شد که سلسلهی پارتی (سکایی) اشکانیان، بهناشناختهترین دورهی تاریخی قبل از اسلام ایران تبدیل گشت (البته اردشیر بابکان هم بیتاثیر نبوده).
این پارسگرایی، عملاً تمام پیشرفت جامعه ایران را بهتدبیر قوم خیالی «پارس» نسبت داده (عملاً فرق بین پارسی و مادی و پارتی، در همان دوران قبل از اسلام از بین رفته بود). در این نگاه خطی و بدون انعطاف بهتاریخ ایران، تمام اقوام غیر «پارسی» (کردها، لرها، بلوچها، و اخیراً آذربایجانیها)، بهعوامل کناری و درجه دو در پیشرفت تاریخ مبدل شدند. در تعلیم تاریخ ساسانی، اقوامی نظیر سغدیان یا خوارزمیان که عملاً نبض اقتصادی مملکت را در آنزمان بهعهده داشتند، در مدارس امروزه محلی از اعراب ندارند و اکثریت، حتی اسمی هم از آنها نشنیدهاند. نتیجه این خطی دیدن تاریخ و آفرینش خیالی یک قوم غالب، احساس نادیده گرفتهشدن دیگر اقوام ایرانی است.
از طرفی، زبان فارسی (پارسی نوین) همواره در ایران بهصورت یک زبان رابط بهکار رفته و از پیوستگی قومی جدا بوده (بهوجود آمدن این زبان در جنوب ایران، رشدش در غرب ایران، و تکاملش بهدست ادیبان خراسانی، خود بهترین نشانهی از بیقومبودن این زبان است). چه بسا پادشاهانی که زبان مادریشان فارسی نبوده، که برحسب قضا تقریباً اکثر پادشاهان هزار سال اخیر ایران را شامل میشود، اما از فارسی برای ارتباط استفاده کردهاند. حتی «ایرانی»ترین این پادشاهان، آل بویه و آل زیار، هم خود دیلمیزبان بودهاند.
بهطور خلاصه، انتخاب نا بهجای سلسلهی هخامنشی بهعنوان بنیانگذاران ایران و غالب دیدن عامل پارسی در تکامل تاریخ ایران، اشتباه تعلیماتی صد سال اخیر، بههمراه نسبتدادن زبان مشترک همهی اقوام ایرانی بهیک قومیت غیر موجود، باعث بهوجود آمدن حس بیقدرتی و نداشتن اهمیت تاریخی در اقوام ایرانی دوران مدرن شده است. هرچند که وجود تصمیمگیرندگان سیاسی با موقعیتهای قومی مختلف در طول تاریخ ایران مسئلهای همیشگی بوده و هست (هنوز هم موقعیت قومی بسیاری از سیاستمداران برای مردم نامعلوم است و بهندرت نقش تعیینکنندهای در عملکرد سیاسی دارد)، اما حس کماهمیت بودن در بسیاری از اقوام رو بهرشد است.
بهعنوان نتیجه، برای حل مسئلهی خودکمبینی قومی در ایران و بحران هویت در کشوری که همواره بهچند قومی عادت کرده، باید بازبینی کلی در تاریخنگاری و تعلیم تاریخ در ایران کرد و از موقعیت مصنوعی قومی خیالی بهعنوان نیروی غالب تاریخی، بهحقیقت تاریخ ایران که همکاری همیشگی همه اقوام در شکلگیری کشور بوده، دست پیدا کرد.[٢]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- در جاییکه داستان کنارهگیری لهراسب از پادشاهی و به پادشاهی رسیدن گشتاسب در شاهنامه است، سخن از بلخ بهعنوان پایتخت کیانیان است:
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت [٢]- خداداد رضاخانی، پارسگرایی و بحران هویت در ایران، برکلی، کاليفرنيا: ۲۷ ژوئيه ۲۰۰۳.
فـرود آمـد از تخـت بـر بســت رخـت
به بلـخ گـزین شـــد در آن نـو بـهـار
که یــزدانپـرســـــتـان بــدان روزگار
مـر آن خـانـه را داشـــتنـدی چـنـان
که مـر مـکه را تـازیــان ایـن زمـــان
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ برگرفته از وبلاگ خداداد رضاخانی