|
کالبدشکافی واژهی ایران
فهرست مندرجات
◉ ایران چیست؟
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
ایران چیست؟
بهگفتهی رضا مرادی غیاثآبادی، طرح مسئلهی پیرامون نام ایران، شاید پرسشی باشد که اغلب اندیشوران فکر کنند که پاسخ قطعی آنرا بهخوبی میدانند. اما اینکه در واقع «ایران چیست؟» پاسخ پیچیده دارد. این نام سرگذشت پر فراز و نشیب و آکنده از تغییرات متنوع در تلفظ، معنا و مصداق در پشتسر گذاشته است.
از نظر ایرانیان، هویت ایرانی بهطور کلی، یک هویت جغرافیایی است که آنرا از عهد باستان تا امروز تعمیم دادهاند، که شامل ایران کنونی و افغانستان میشود. بنابراین، تلاش آنان این است که هویت افغانی و بهطور کلی وجود ملتی بهنام افغان و کشوری بهنام افغانستان را نفی کنند و آنرا ساختگی و جدید بپندارند.
نامواژهی «ایران» بهصورت «Eran» (با تلفظ یای مجهول که در سنگنبشتههای دورهی ساسانی آمده است) یا «Iran» (با تلفظ یای معلوم که در دورهی اسلامی باب شد)، عیناً نهتنها در هیچیک از کتیبههای سومری، آکدی / بابلی، آشوری، عیلامی، اورارتویی، هیتیایی، لولویی، هیروگلیف مصری و دیگر کتیبههای شرق باستان دیده نشده، بلکه در هیچیک از سنگنوشتههای هخامنشی هم نیامده است.
در زمان هخامنشیان، سرزمین آنروز ایران کنونی را «پارس» میگفتند و از همینرو، دولت آنها را - چه در تورات و چه در کتابهای یونانی و رومی - «شاهنشاهی پارس» نوشتهاند. هخامنشیان براساس سنگنوشتههای خود، در آغاز نام مشخصی را به تمامی قلمرو و کشورهایی که بر آن فرمان میراندند، اطلاق نمیکردند. دلیل آن نیز تااندازهای مشخص است. چرا که تا پیش از هخامنشیان چنین امپراتوری (واحد سیاسی بزرگی) وجود نداشته تا نامی شناختهشده و همگانی داشته باشد.
از اینرو، تا حدودی کوروش بزرگ در منشور بازمانده از او و داریوش بزرگ در کتیبهی بیستون، قلمرو خود را با نامبردن از مجموع کشورهای کوچکتری که تا پیش از زمان پادشاهی او از هویت سیاسی مشخص و متمایزی بهرهمند بودند، معرفی کرده است. در این معرفی، نام «پارس» که سرزمین بومی هخامنشیان تا پیش از تشکیل امپراتوری آنان بود، در آغاز فهرست کشورها آمده و سپس نام ۲۲ کشور دیگر بهدنبال آن افزوده شده است.
در استوانهی کوروش، در بند ۱۲، کوروش دوم (بزرگ) شاه انشان خوانده شده و نیز در بند ۲۰ و ۲۱ چنین آمده است: «منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکد، شاه چهارگوشه جهان» و «پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوه کورش، شاه بزرگ، شا[ه شهر] انشان، از نسل چیشپیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان.»[۱]
چنانکه ملاحظه میشود، نهتنها یادکرد از نام ایران، بلکه حتی نامی از پارس و دیگر واژههای همخانواده با آن در استوانهی بازمانده از کوروش بزرگ، که بهزبان اَکَدی (بابلی نو) نگاشته شده، دیده نشده است. او خود و پدران خود را فقط «شاه انشان»[۴] نامیده و سپس عناوین دیگری همچون «شاه جهان»، «شاه سومر»، «شاه بابل»، «شاه اکد» و «شاه چهار گوشهی جهان» را بدان افزوده است. اما در کتیبههای نوبابلی همزمان با کوروش، از او با عنوان «شاه انشان» و «شاه پارس» یاد شده است.
این در حالی است که، در بند ۱ سنگنبشته بیستون داریوش میگوید: «من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ، نوه آرشام هخامنشی».[٢] و در بند ٦ این سنگنبشته آمده است: «داریوش شاه گوید: این [است] که از آن من شدند بهخواست اهورامزدا من شاه آنها بودم. پارسا (پارس)، اوجا (ایلام)، بابیروش (بابل)، آثورا (آشور)، ارَبیا (عربستان شمالی)، مودرایا (مصر)، درایا (فینیقیها)، اسپاردا (سارد و لیدی)، یونا (یونان)، مادا (ماد)، آرمینا (ارمنستان)، کاتپادوکا (کاپادوکیه)، پرثوا (پارتها)، زرَکا (زرنگ سیستان)، هریَوه (هرات)، باختریش (بلخ)، سوگودا (سغد)، گدارا (گندهار)، سکا (سکاها، مردمان میان دریاچه خوارزم و دریای کاسپین)، ثتا گوش (درهی رود هیرمند)، هرَوَتیش (رخج)، مکا (مکران و عمان) رویهمرفته ۲۳ سرزمین.»[٣]
جالب است که اینگونه فهرستکردن نام کشورهای تابعه فقط یکبار دیگر در کتیبهی هشتم خشیارشا در تخت جمشید (XPh) تکرار شده و در هیچیک از دیگر کتیبههای پادشاهان پس از او دیده نشده است. این نشان میدهد که داریوش بزرگ ظاهراً پس از نخستین سالهای پادشاهی خود تصمیم گرفت که نام پارس را که نام خاستگاه خودش بوده و تا آنزمان یکی از کشورها و مناطق تحت قلمرو هخامنشیان بهشمار میرفته، بهعنوان نام عمومی تمامی شاهنشاهی خود معرفی کند. این تصمیم با پذیرش دیگران مواجه میشود و از آن پس با توجه به قدرت سیاسی هخامنشیان، نام پارس بهعنوان کشوری که هخامنشیان بر آن فرمان میرانند، متداول میشود و پسانتر به زبانهای غربی و عبری و عربی و تاریخنامهها نیز راه مییابد.
با این وضع، ایرانیان مرتکب یک اشتباه بزرگ گردیدهاند که مدعی هستند، «ایران را ما ایرانیان از دیرباز ایران مینامیدهایم، در حالیکه کشور ما در زبان یونانی پارس (Persis)، در زبان عربی فارس یا عجم، در زبان ترکی و در لهجهی عوام از دورهی صفویه به بعد، در زبان انگلیسی پرشیا (Persia)، در زبان فرانسه پرس (Perse)، و ... نامیده میشود.» آنان به موضوع بسیار مهمی که مطلقاً توجه نمیکنند آن است که اگر در آثار یونانیان از ایران نامی نیست، و کشور آنان را پارس میشناختند که در واقع، این نام تنها بر ایالت پارس یا فارس در جنوب ایران کنونی تطبیق میکند و سپس هم بهسبب اطلاق جز به کل، بر تمامی سرزمینهای آریایی نامگذاری شده، بههمان دلیل بوده است که پارسیان دوران هخامنشی تمام قلمرو تحت سلطهی شاهان خود را پارس خواندهاند و از سوی دیگر، نام ایران در آن دوران وجود خارجی نداشته است که کشور آنان را یونانیان بدان نام مینامیدند. حتی پیش از هخامنشیان، نامهای در پیوند با پارس در کتیبههای کهنتری از بینالنهرین نیز شناسایی شده است. در این کتیبهها، نامهایی با تلفظهای «پَرشَی / پَرَهَشی / مَرهَشی» آمده است که همگی بر سرزمینی در سمت شرق دلالت میکنند. کهنترین این اسناد، کتیبهای است که به «لوگَل آنه موندو» (Lugal-Anne Mundu) فرمانروای سومری شهر ادَب (Adab) در حدود میانهی هزارهی سوم پیش از میلاد تعلق دارد و این نام بهگونهی «پَرشَی» در آن آمده است. در کتیبههای سارگون یکم، پادشاه اَکدی سدهی چهارم پیش از میلاد، همین نام با تلفظهای «بَرخشوم / بَرخشی / پَرشَی / مَرهشی / مَرخشی» دیده میشود.[۵]
همچنین، نام پارس ردپایی در کتیبههای آشوری دارد. در شماری از کتیبههای آشوری و از جمله در سنگنبشتههای «شلمنَصَر / سَلمنَسَر سوم» (۸۴۳ پیش از میلاد)، «شمشیاَدد پنجم» (۸۲۱ پیش از میلاد) و «سارگون دوم» (۷۱۴ پیش از میلاد) نامهایی که دلالت بر پارس میکند، ثبت شده است.[٦]
ساختارهای گوناگون نامهای وابسته به پارس در زبانهای بابلی، آشوری و عیلامی ادامه یافت و شکلهای متنوعی همچون «پارسوآ / پَرسَوهَ / پارساوا / پارساواش / پارسوماش / پارساوان[٧]» و بسیاری حالتهای دیگر پا به میدان نهادند. در خط میخی آشوری برای همه این حالتها و در ابتدای آنها، یک علامت ممیزه و مشخصکننده کشور (و در مواقع استثنایی علامت مشخصهی مردم) اضافه میشده است که آشکارا نشان میدهد این نامها بر یک کشور و یا مردم یک کشور (و نه یک قبیله یا شهر) اطلاق میشدهاند.[٨]
نام کوروش برای دومین بار در این رویدادنامه با عنوان «شاه پارس» و در ضمن رویدادهای سال نهم پادشاهی نبونید (۵۴۷ / ۵۴۶ پیش از میلاد) بهکار رفته است.
بنابراین، تداول نام پارس پس از تأکید هخامنشیان بر آن در طول تاریخ ادامه پیدا کرد و با اندک تغییرات آوایی گوناگون به تمامی زبانهای غربی و شرقی راه پیدا کرد. سرانجام در متون عربی و فارسی دری سدههای میانه این نام معمولاً بهشکل «فرس» و «فارس» نوشته میشد که ظاهراً شکل تلطیفشده یا معربشدهی نام کهن پارس است.[۹]
اما در مورد نام ایران باید گفت که این واژه ریشه در دو متن کهن آریایی: ریگودا و اوستا دارد. به باور ماکس مولر (Max Müller)، زبانشناس و خاورشناس آلمانی، که یکی از پایهریزان هندشناسی و پژوهشهای تطبیقی و سنجشی آیینها در دانشگاههای غربی بود، آریاورته (Āryāvarta) در ریگودا (بهزبان سانسکریت) همان سرزمین اصلی آریاییها بود، که به زبان اوستایی «اَئیرینه وئجَه» (Airyana Waējah) میشود. این سرزمین در دامنههای شمالی هندوکش و حوزهای رود آمو قرار داشت.[۱٠] زمانیکه شاخهای از آریاییها (هندوآریاییها)، بهعلت تغییرات آبوهوا یا کثرت جمعیت، از شمال هندوکش گذر کردند و از طریق جنوب و شرق افغانستان امروزی وارد سرزمین هند شده و در شمال غربی هند مستقر شدند، آنجا را نیز بهیاد سرزمین اجدادی خود «آریاورته» یا «آریاورشه» نامیدند. گفته میشود، آریاورته بین هیمالیا در شمال و حوزهی ویندهیا در جنوب و خلیج بنگال در شرق و دریای عرب در غرب قرار داشته است.[۱۱]
«آریا ورته» (Āryāvarta) یا «آریا ورشه»، از بر همنشاندن دو واژهی: «آریا» و «ورته» یا «ورشه» ساخته شده است. در این ترکیب، «آریا»، نامی است که به مهاجران هندواروپایی زبان (مردم آریاییتبار هند) که در طول هزاره دوم پیش از میلاد، به شبه قاره هند کوچ کردهاند، داده شده است. عبدالحی حبیبی دربارهی مفهوم آریا مینویسد: «برای کلمهی آریا دو توجیه علمی موجود است: برخی معنای آنرا اصیل و نجیب دانسته و برخی دیگر زارع و کشاورز پنداشتهاند. در زبان پشتو، واژهی «آره»، هم بهمعنای اصل است و گاهی هم بهمفهوم کشاورزی و برزگری بهکار میرود. بنابراین، میتوان گفت که [شاید] «آرین» (صورت دیگر واژهی آریا)، به الحاق حرف «ن» نسبت (مانند: پلن = پیاده و تورن = شمشیری وغیره)» بهمعنای کشاورز باشد و چون کشاورزی در بین این مردم پیشهی شریفی بود، سپس، مفهوم نجیب و شریف مجازاً در آن دخل یافته است.»[۱٢]
«ورته» را «چراگاه» یا «سرزمین» معنا کردهاند.[۱٣] استاد حبیبی مینویسد: «چون مردم آرین به هند رفتند، آن سرزمین را آریاورته یا آریهورشه گفتند و این کلمه تاکنون در پشتو بهشکل «ورشو» بهمعنای «مرتع و سرزمین» موجود است»[۱۴]
کتاب اوستا، کهنترین مجموعهنوشتارهای آریاییهای زرتشتی، از نظر قدمت زمانی به سه بخش متفاوت تقسیم میشود:
بخش اول شامل «اوستای کهن» است که مضامین آن از نظر زمانی متعلق به روزگار پیش از زرتشت، اما نگارش آن متعلق به عصرهای جدیدتر است. در این نگارش و بازنویسی، تا اندازهای مضامین و باورهای جدید را به متنهای کهن افزودهاند.
بخش دوم اوستا، از نظر زمانی پارهای پراکندهای با عنوان «گاتاها» است که دارای منشأ شرقی است و بهگفتهی آرتور کریستنسن، «امروزه تقریباً همهی دانشمندان متفقند که گاتاها اثر شخص زرتشت است.»[۱۵] این بخش از نظر مضمون پس از اوستای کهن سروده شده، اما از نگاه زبان و نگارش، کهنتر از دیگر بخشهای اوستای موجود است.
بخش سوم اوستا از نظر زمانی شامل یسنا، یشتهای جدید، ویسپرد، وندیداد و خرده اوستا است که همگی جزو اوستای نو بهشمار میآیند. اما نباید از این نکته غافل بود که بسیاری از مضامین همین بخشهای جدید نیز برگرفته و اقتباسشده از باورها و نوشتارهای کهن است. این آمیختگی بهحدی است که امکان تفکیک را امکانپذیر نمیسازد.
با اینحال، نام ایران و پارس و هیچکدام از واژههای همخانواده با آنها در گاتاهای زرتشت که تا امروز از لابهلای بخشهای پزاکندهی اوستا شناسایی شدهاند، دیده نشده است. اما در بیشتر بخشهای کهن اوستا که بهترتیب قدمت شامل: فروردینیشت، مهریشت، زامیادیشت، آبانیشت، تشتریشت، اَرتیشت، بهرامیشت، رامیشت و هومیشت میشود، واژهی آریایی و سرزمینهای آریایی چندینبار تکرار شده است. با این وجود، در آنها نه واژه ایران بهکار رفته و همچنین نه نام پارس و دیگرنامهای همخانواده با آن آمده است.
بند ۴۳ فروردین یشت ظاهراً کهنترین یادکرد از سرزمینهای آریایی در کتاب اوستا است: «آنان در میان زمین و آسمان سَتَویس[۱٦] را به گردش در میآورند تا باران بباراند، بانگ یاری خواهان را میشنود تا باران بریزاند و گیاهان برویاند؛ برای نگاهداری چارپایان و مردمان، برای نگاهداری سرزمینهای آریایی، برای نگاهداری جانوران پنجگانه، برای یاری رساندن به مردان پیرو راستی».[۱٧]
در این بند از «سَتَویس» (ستارهی سهیل) درخواست باران برای «سرزمینهای آریایی» شده و در بند ۴۴ همان یشت، ستویس این درخواست را برآورده میسازد. در بندهای ۱۴۲ و ۱۴۳ فروردین یشت، فروهرهای مردان و زنان سرزمینهای آریایی در کنار فروهرهای مردان و زنان سرزمینهای «تورانی»، «سَئیریَم»، «سائینی»، «داهی»، و سپس همه سرزمینها ستوده میشود.
عبارت سرزمینهای آریایی در بند چهارم مهریشت نیز آمده است: «میستاییم مهر دارندهی دشتهای پهناور را، او که به همه سرزمینهای آریایی، خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی میبخشد».
این عبارت در بند ۱۳ همین یشت تبدیل به «خانمانهای آریایی» میشود که «مهر» از فرازگاه خود به آنان مینگرد؛ آنچنانکه در بند ۱۵ چشم نگران کشورهای «اَرزَهی»، «سَوَهی»، «فْرَدَه ذَفْشو»، «ویدَه ذَفْشو»، وُئوروبِرَشْتی»، «وُئورو جَرِشْتَی» و «خْونَیرث» نیز هست.[۱٨]
در بند ۱۷ آبان یشت، مفهوم کهن «اَئیریَنَه وَئِجَه» بهمعنای پهنهی آریاییان آمده است: «آفریدگار اهورامزدا او را بستود در اَئیریَنَه وَئِجَه و در کرانه رود وَنْگوهی دائیتیا».
اشارههای جغرافیایی موجود در آبان یشت نشان میدهد که محل سرایش آن (احتمالاً محل سرایش مهریشت)، سرزمینهای جنوبی آسیای میانه و شمال افغانستان امروزی و بهویژه نواحی پیرامون رود «آمو» (آمودریا) بوده است. اشارههای جغرافیایی موجود در زامیادیشت نیز نشان میدهد که محل سرایش آن، سرزمینهای شرقی ایران و بهویژه نواحی پیرامون دریاچهی «هامون»، (زابلستان / سیستان / نیمروز) و رود هیرمند / هلمند و جنوب افغانستان امروزی بوده است.
نام اَئیریَنَه وَئِجَه علاوه بر آبان یشت، در فرگرد یکم وندیداد که برخلاف بیشتر فرگردهای آن، تا اندازهای اصالت و دیرینگی دارد، نیز آمده است: «نخستین سرزمین و کشور نیکی که من - اَهورَه مزدا - آفریدم، اَئیریَنَه وَئِجَه بود بر کرانهی رود دایتیای نیک».[۱۹]
یادکرد دیگری از نام آریایی در اوستا متعلق است به بند ششم تِشتَریشت که اشاره کوتاهی به آرش تیرانداز شده است: «میستاییم ستاره درخشان و شکوهمند تِشْتَر را؛ آن تندتاز بهسوی دریای فراخکرت را، بهسان آن تیرِ در هوا پرّان، تیری که آرش تیرانداز - آن بهترین تیرانداز آریایی - از کوه «اَئیرْیو خْشوثَه» بهسوی کوه «خْوَنْونْت» پرتاب کرد».
بند نهم همین یشت دگرباره از سَتویس بهعنوان بخشندهی آب و باران به سرزمینهای آریایی یاد میشود: «آنگاه که «سَتَویس» برای بخشیدن پاداش، بر میآید؛ او این آب را به همهی هفت کشور میرساند. آن زیبای آشتیبخش بهسوی همهی کشورها روان میگردد تا همه از سالی خوب بهرهمند شوند؛ و ارمغان شود سالی خوب به همهی سرزمینهای آریایی».
در بند ۳۶ همین یشت و پس از ستایش ستاره تشتر / تیر / شباهنگ، پرسشی پیش کشیده شده که ظاهراً مخاطب آن همین ستاره بارانآور است: «آیا سرزمینهای آریایی از سالی خوش بهرهمند خواهند شد؟».
در بندهای ۴۱ و ۴۳ اَشی یشت، دوبار از کیخسرو با عنوان «پهلوان سرزمینهای آریایی و فراهمکنندهی همبستگی در کشور» و ستایشکنندهی اَشی یاد شده است. این تعبیر در بند ۳۲ رامیشت بهگونهای دیگر تکرار شده و از عبارت استثنایی «جنگلهای آریاییان» نیز یاد شده است: «ای اَنْدَرْوای زَبَردست، مرا این کامیابی فراز ده که آن پهلوان سرزمینهای آریایی، کیخسرو پایدارکننده کشور، ما را نکُشد، که خود را از کیخسرو برهانم. کیخسرو در همه جنگلهای آریاییان او را فرو افکند».
چنانکه در بالا دیدیم، نام ایران و ایرانی و پارس و پارسی در هیچیک از یشتهای کهن اوستا بهکار نرفته، اما نام آریایی و سرزمینهای آریایی چندینبار در یشتهای کهن (بهجز زامیادیشت و بهرامیشت) بهکار رفته است.
یادکرد از سرزمینهای آریایی در بخشهای کهن اوستا در مجموع به پنج شکل و ترکیب است که نخستین آنها دوبار، دومین آنها، پنجبار و بقیه هر کدام یک بار در متن آمدهاند: «اَئیرینِه وَئِجَهی / اَئیریَنَه وَئِجَه» (نخستین سرزمین آریایی)، «اَئیریَنَم دَخْوْیُنْم» (سرزمینهای آریایی)، «اَئیریو شَیَنِم» (خانمانهای آریایی)، «خْشْویوی ایشوَتِمو اَئیریَنَم» (تیرانداز آریایی) و «اَئیره رزَورَیَه» (جنگلها / بیشههای آریاییان).
تلفظهای گوناگون نام آریایی در بالا بدون احتساب واژههای همراه آن، عبارت است از: «ائیرینه»، «اَئیریَنَم»، «اَئیریو» و «اَئیره». همه این حالتها، صورتهای صرفیِ گوناگون این نام در جمله است و همگی دلالت بر نام «آریا / آریایی» (بهمفهوم قومی) دارد.
با اینکه از هیچیک از این اشارهها نمیتوان با قطعیت مفهومی جز یک مفهوم قومی گرفت، اما چنین مینماید که این نام با ترکیباتش دلالت بر یک پهنهی جغرافیایی و مردمان ساکن در آن پهنه (و نه کشوری با هویت سیاسی) میکند. این پهنه با توجه بهنامهای جغرافیایی دیگری که همراه با آن بهکار رفته، نشان میدهد که سرزمینهای آریایی یادشده در بخشهای کهن اوستا، در نیمهی شرقی ایران امروزی، تمامی افغانستان، غرب پاکستان و جنوب آسیای میانه بوده است.
نامهای امروزی رودهای حوزهی آبریز دریاچهی هامون که همگی از کوهستانهای هندوکش (در اوستا: «اوپائیری سَئِنَه» / «آپورسن») سرچشمه میگیرند، بهنحو شگفتانگیزی تاکنون برجای ماندهاند. رودهایی همچون: هیرمند / هلمند (در اوستا: «هَئِتومَنتَه»)، خاشرود (در اوستا: «خْواسترا»)، فراهرود (در اوستا: «فُرَدثا») و هاروترود (در اوستا: «خَوارنَنْگَهیتی»).[٢٠]
نام پارس - با تلفظهای گوناگون آن - در تاریخنامههای یونانی و رومی به فراوانی بهکار رفته و مفهوم آن همچون کتیبههای رسمی هخامنشی برابر با تمامی سرزمین قلمرو هخامنشیان (و البته با تفاوتهای ناشی از تغییرات زمانی) بوده است.[٢۱] در حالیکه در این آثار کلاسیک هیچجا نامی از ایران نیست.
هرودوت، در سدهی پنجم پیش از میلاد، در گزارش جالبی که روایت مکمل یا مشابهای از آن دیده نشده است، نقل میکند که یکی از هفت قوم تشکیلدهندهی مادها «آریا زَنتو»ها یا بهقول دقیق هرودوت «آریزَنتی»ها (Arizanti) بودند. او ادامه میدهد که مادها خود را بهطور کلی «آریا» مینامیدند؛ اما بعدها این نام را کنار نهادند و نام «مادَه / ماد» (Mada) را برای خود برگزیدند.[٢٢]
استرابو، در سدهی یکم پیش از میلاد، ضمن شرح کشور پارتیان (که البته نامی بر آن نمینهد)، ناحیهای در نزدیکی آنرا معرفی میکند که نام آن «آریا» (Aria) است. او آریا را از سویی هممرز با «مَرگیانه» (مرو) و از سویی هممرز با «باکتریانا» (در فارسی باستان هخامنشی: «باخْتْریش») میداند. باکتریانا و باختریش همان باختر و بلخ هستند. نشانیهایی که استرابو میدهد، از اینهمانی آریا با «هِرات» (در فارسی باستان هخامنشی: «هَرئَیوهَ») حکایت میکند. هر دوی این نامها، از نظر لغوی شباهت فراوانی با نام «اَریَئو» دارد که کنیشکا - پادشاه مقتدر کوشانی - در سنگنبشتهی رباطک آورده است.[٢٣]
البته استرابو چند بار ناحیهی آریا را (با همان تعریف و مشخصات) بهشکلهای «آری» (Ari) و «آرین» (Arian) هم ثبت کرده است. همچنین او، خاطرنشان میسازد که در آریا دو رود با نامهای «اَریو / اَریوس» و «مَرگو / مَرگوس» جاری است[٢۴] گمان قوی میتوان داد که رود اَریو همان رود مشهور «هَری / هریرود» باشد که از شهر مرزی هرات میگذرد و نام کهن آریا را در خود زنده نگاه داشته است. رود مَرگو نیز بنا بههمان گمان، رود «مَرو / مَرورود / مَرغاب» است که در شمال هرات جاریست و بهسوی «مَرگیانه / مَرو» میرود.[٢۵]
افزون براین، در جغرافیای استرابو از نام دیگری نیز یاد شده که بهرغم شباهت فراوان با آریا و آرین (هرات)، با آنها متفاوت است. این نام همانا «آریانا» (Ariana) است[٢٦] که استرابو محل آنرا به نقل از اِراتوستِن (Eratosthenes)، که جغرافیدان و ستارهشناس یونانی دوران اسکندر بود و در حدود ۲۷۶ تا حدود ۱۹۴ / ۱۹۵ پیش از میلاد میزیست، گزارش کرده است. او در کتاب (فصل) پانزدهم بخش نخست که دربارهی سرزمین هند است و در بخش دوم که به آریانا اختصاص دارد، از زبان اِراتوستن چنین مینویسد:
-
از گفتههای پیشین من آشکار است که خلاصه شرحی که اراتوستن در کتاب سوم خود راجع به هند نوشته - یعنی زمانیکه اسکندر به هند حمله کرد - قابل اطمینان است. رود سند مرز میان هند و آریانا بوده و آریانا واقع در غرب هند، در آنروزگار زیر فرمان پارسیان بوده است. بعدها بخش عمده آریانا به تصرف هندیها درآمد که آن را از تصرف مقدونیان درآورده بودند. آنچه اراتوستن در این باره میگوید چنین است: «هند در شمال محدود میشود به آریانا تا دریای شرقی و پایانههای کوهستان تاروس که بومیهای محل آنها را با اسمهای پاروپامیسوس، امودوس، ایمائوس و دیگر نامها میشناسند. اما مقدونیان آنها را قفقازیه[٢٧] مینامند. در مغرب با رود سند.»[٢٨]
نقشهای بازسازیشده از سدهی ۱۹ میلادی از جغرافیای اراتوستن، از جهان شناختهشدهی آن روزگار، نام آریانا در این نقشه دیده میشود.
همو در بند ۱ بخش دوم این فصل دربارهی آریانا میافزاید:
-
بعد از هندوستان آریانا قرار دارد. نخستین بخش از سرزمینهای تحت تصرف پارسیان بعد از رود سند و ساتراپیهای علیا که در آنسوی کوههای تاروس واقعاند. آریانا از جنوب و شمال با همان دریا و کوههایی که هندوستان را فرا گرفته، محدود میشود و با همان رودخانهی سند که در میان آریانا و هندوستان جریان دارد. مرز آریانا از این رود، در سمت مغرب، تا خطی فرضی که از دروازههای کاسپین تا کَرمانیا (کرمان) کشیده میشود، ادامه دارد. بنابراین، آریانا بهشکل چهارضلعیای است که ضلع جنوبی آن از مصب رود سند و پاتالنه آغاز شده و در کرمانیا و خلیج فارس پایان مییابد.[٢۹]
در بند ۸ بخش دوم کتاب پانزدهم جغرافیای استرابو آمده است: «دربارهی آریانا اراتوستن چنین میگوید (بهتر از او نمیتوانم آن سرزمین را وصف کنم): آریانا در مشرق محدود است به رود سند. در جنوب به دریای بزرگ. در شمال با کوهستان پاروپامیزادی [هندوکش] و دنبالههای آن تا حوالی دروازههای دریای کاسپین. نواحی غربی آن مطابق است با همان مرزهایی که پارتیا را از ماد جدا میسازد و کرمانیا را از پارس و پریتیکانیها. میگوید پهنای آن سرزمین به درازی رودخانهی سند است از کوهستان پاراپامیزادی تا دهانههای آن رود.»
باز همو در پایان این بند مینویسد: «اینان (مؤلفان یونانی) اسم آریانا را نیز بر بخشی از پارس و ماد و همچنین قسمتهایی از باکتریا و سغدیانا در شمال اطلاق مینمایند. زیرا مردم این نواحی با زبان واحد، که لهجههای آن تفاوتهایی اندک با یکدیگر دارند، سخن میگویند.»[٣٠]
اما استرابو در مورد پارس مینویسد (کتاب پانزدهم، بخش سوم): «پارس پس از کرمانیا واقع است. بخش عمدهای این سرزمین در ساحل خلیجی واقع است که با اسم آن سرزمین مشهور است. اما بخش بزرگ آن، مخصوصاً در جهت درازای آن، سرزمینی است که از جنوب کرمانیا آغاز و تا مرز سرزمینهای قبیلههای ماد ادامه دارد.»[٣۱] و در مورد مردم پارس میگوید: «پارسیان از میان تمام بربرها [اقوام غیریونانی] در میان یونانیان شناختهتراند. هیچیک از دیگر اقوام بربر، که بر آسیا حکمروایی میکردند، بر یونانیان تسلط نیافته بودند مگر پارسها. هیچیک از این اقوام با یونان آشنایی نداشتند و یونانیان نیز دیگر بربرها را نمیشناختند مگر برای مدتی کوتاه آنهم افواهاً و از قول دیگران. هومر نه از شاهنشاهی آشوریان خبر داشت و نه از پادشاهی مادها. اگر چنین نبود آنگاه که از مصریان تبس نام میبرد و ثروت فینیقیانرا یادآور میشود، دربارهی بابل و نینوا و اکباتان خاموش نمیماند. نخستین قومی که یونانیها را به انقیاد خود آورد، پارسیان بودند... کسی که باعث سروری و بزرگی پارسیان شد، کوروش بود. پس از کوروش پسرش کمبوجیه بهجای او نشست که توسط مغان از سلطنت خلع شد. مغان را «هفت پارسی» بهقتل رساندند و شاهنشاهی را به داریوش پسر هیستاسب سپردند. سلسلهی جانشینان داریوش با ارسس به انتها رسید. ارسس را خواجهای باگوس نام بهقتل رساند و داریوش دیگری را بر تخت سلطنت نشاند که از خاندان سلطنتی نبود. داریوش را اسکندر خلع کرد و خودش یازده سال پادشاهی کرد. آنگاه یکپارچگی و سیادت آسیا میان جانشینان او و اعقاب جانشینان اسکندر تقسیم شد تا سرانجام اضمحلال یافتند. سروری و سیادت پارسیان بر آسیا دویستوپنجاه سال به درازا کشید. اما امروزه هرچند دوباره دولتی از خود دارند، اما شاه آنان مطیع شاهان دیگر است. پیشتر مطیع شاه مقدونیان بودند و اکنون تحتالحمایهی شاه پارتاند.»[٣٢]
از اینرو، دانشنامهی ایرانیکا تحت سرواژهای «آریا» مینویسد: «آریانا نامیاست که برخی از تاریخدانان و جغرافیدانان یونانی سرزمینهای شرقی ایران را که در همسایگی هند قرار داشتند مینامیدند.»[٣٣] این محدودهی جغرافیایی امروزه شامل تمامی کشور افغانستان میشود. بنابراین، آریانا یکی از نامهای تاریخی افغانستان یاد میشود و کاربرد آن توسط افغانها بسیار متداول است.[٣۴]
همچنین بهنوشتهی دکتر محمود افشار یزدی: دانشنامهی بزرگ لاروس (فرانسوی) ده جلدی چاپ سال ۱۹۶۸، در جلد اول صفحهی ۵۶۷ زیر عنوان «آریان»، «آریانا» و «آریانه» چنین مینویسد: «آریان، آریانا یا آریانه نامی است که در قدیم برای تعیین وطن «آرینها» (آریاییها) یعنی قسمت شرقی شاهنشاهی پارس (ایران و افغانستان) استعمال شده است»[٣۵] و او خود میافزاید: «من معتقدم که آرینها ابتدا در قسمت شرقی شاهنشاهی ایران، یعنی همین افغانستان امروز داشته و بعد بهطرف جنوب و مغرب آن شاهنشاهی، یعنی ایران کنونی، رهسپار شدهاند.»[٣٦]
گرچه جای هیچشکی نیست که آریانا نزد نویسندگان یونانی عهد باستان مفهوم سرزمین اصلی آریاییها را داشته است. اما پرسش این است که آیا این نویسندگان با اصطلاحاتی چون: «ایران» و «ایرانشهر» آشنا بودهاند؟ اگر چنین بود، چرا در آثار یونانیان نامی از «ایران» نیست؟ در هر حال، از آنچه از مندرجات اوستا، سنگنبشتههای هخامنشی، آیات عهد عتیق کتاب مقدس یهودیان و آثار یونانیان بر میآید، در این آثار نامهای «ائیرینهویجه»، «ماد»، «پارس»، «آریا»، «آریانا» و «آریایی» بهکار رفته است؛ ولی در هیچیک از آنها نام و نشانی از «ایران» و «ایرانی» نیست. از اینرو، نباید اصطلاحات باستانی مانند «پارس» یا «آریانا» را به «ایران» و «آریایی» یا «پارسی» را به «ایرانی» ترجمه کرد[٣٧]. چرا که اینها از یکسو دارای مفاهیم یکسان نیستند و از سوی دیگر، با مصادره نام «ایران»، که در سال ۱۹۳۵، توسط رضاخان برای کشور-دولت جدیدالتأسیس او انجام شد، کاربرد این نام سبب ابهام در تاریخ کشورهای منطقه میشود.
در هر حال، چون پارتیان[٣٨] به جهانگیری پرداختند، پنداری اصطلاح «آریانا» یا «آریانه» چنانکه در منابع یونانی آمده است نیز گسترش یافت و آنرا «آریای بزرگ» خواندند که برابر است با مفهوم «قلمرو آریاها» و این مفهوم نیز برابر است با «ایرانشهر» (Eranshahr)، اصطلاحی که ساسانیان بر سرزمینهای زیر فرمان خود اطلاق کردند. واژهی «ایران» که امروزه به کشور ایران کنونی اطلاق میشود، خود ادامهی همان اصطلاح باستانی است.[٣۹] اما اینکه در واقع، اصطلاح «آریانا» برای سراسر قلمرو پارتیان نیز بهکار رفته است، بهگفتهی ریچارد نلسون فرای، محرز نیست.[۴٠]
اما آنچه مسلم است، در فرگرد نخست ویدودات، که بهغلط به وندیداد شهرت یافته و امروز اغلب بههمین نام خوانده میشود، از شانزده سرزمین آریایی یاد شده است. از آنجایی که این کتاب احتمالاً در زمان پارتیان گردآوری شده است، بازتابی از نگرش آنان دربارهی جغرافیای سرزمینهای آریایی است. این سرزمینها همه در محدودهی آریانا جا دارند. چنانکه دکتر عبدالحسین زرینکوب مینویسد: «بیشتر این شهرها، البته به نواحی شرقی فلات ایران ارتباط دارند. اما پارهای از آنها، اگر در تطبيق آنها خلط و اشتباه روی نداده باشد، مربوط به نواحی غربی فلات هستند. اما ممکن است، اين نامها بعدها در شمار شهرهای مزدا آفريده اوستايی وارد شده باشد.»[۴۱]
بههر صورت، در میان این شهرها، «ائیرینهویجه» نخستین سرزمینی است که در تاریخ کیش زرتشتی اهمیت خاص دارد. کهنترین نشانهای که از رد پای آریاییان در سرزمینهای آریایی یا چنانکه غربیها و به پیروی از آنها ایرانیان مینویسند «فلات ایران» باقی مانده است، همین «ائیرینهویجه» یا دورنمایی یک بهشت گمشدهای آریایی است که مهاجران آریایی، بههنگام ترک سرزمین مشترک خود، آنرا در پس پشت نهادند و بعدها گهگاه با شوق و حسرت از آن یاد میکردند.[۴٢] آنان «تمام گذشتههای خود را تا یاد داشتهاند - از پیدایش نخستین انسان تا ظهور پیامبر خویش - همهچیز را بدین سرزمین نیاکانی خود مربوط مییافتهاند.»[۴٣] پیداست که انگارهی «ائیرینهویجه» در مخیلهی آریاییها نقش برجسته داشته و طوایف گوناگون آریایی در هنگام مهاجرتهای خویش، در برخورد با سرزمینهای جدید، پس از چندی آنها را نیز سرزمین اصلی خود پنداشته و چنین نامیدهاند.
اگرچه هنوز بهطور یقین، مشخص نشده که «ائیرینهویجه» (سرزمین اصلی و خاستگاه آریاییان) در کدام نقطهی جغرافیایی قرار داشته است، در این باره نظریات و فرضیههایی گوناگون بیان شدهاند که برخی از آنها بنابر مقتضیات و مصالح سیاسی و اجتماعی در زمان خود ابراز شدهاند که با اندک بررسی بیریشهبودن آنان آشکار میشود. در هر حال، عدهای این سرزمین را صرفاً اساطیری دانستهاند و پارهای دیگر براساس دادههای تاریخی پیشنهادهایی برای جایگاه جغرافیایی آن ارائه کردهاند که همچنان مورد گفتوگوی مخالفان و موافقان میباشند.
در روایات سنتی پهلوی بازمانده از اواخر عهد ساسانی و دو سه قرن نخستین اسلامی ائیرینهویجه را با آذربایجان یکی شمردهاند. چنانکه در فصل ۲۹ بند ۱۲ کتاب بندهشن آمده که «ائیرینهویجه در آذربایجان واقع است». بر پایهای این اندیشهی بیبن تاریخی، هنوز جمعی از پژوهندگان، دانسته یا نادانسته، سخت به آن چسبیدهاند و از آن جانبداری میکنند.
از سوی دیگر، شریکانت گ. تالاگری (Shrikant G. Talageri)، نویسندهی هندی، که در بمبئی تحصیل کرده و همانجا زندگی میکند، و برای کتابهای بحثبرانگیز در مورد ریگودا مشهور است، در کتاب خود با عنوان «ریگودا: یک تحلیل تاریخی» (The Rigveda: A Historical Analysis) میگوید: «ائیرینهویجه، در کشمیر واقع است.»
اما سایر پژوهشگران، موقعیت ائیرینهویجه را در شرق سرزمینهای آریایی از جمله آسیای مرکزی (بهویژه خوارزم و مرو) افغانستان کنونی (شهرهای مانند: بلخ، هرات هیرمند و سیستان) دانستهاند و تاکید نمودهاند که روایات سنتی پهلوی در این مورد قابل اطمینان نیست.[۴۴]
آنچه از نوشتههای ریگودا، کتاب مقدس هندوان و اوستا، کتاب دینی زردشتیان، که هر دو از باستانیترین آثار مکتوب اقوام آریایی هستند، بر میآید، خاستگاه نخستین خانمانهای آریایی در پهنهی شرقی سرزمینهای آریایی میان بلندیهای پامیر و سواحل شرق دریای مازندران (= دریای کاسپین) گسترده بوده است. در این میان دودمانهایی بهسوی غرب رفتند، و تـا حاشیهی جنوب خلیجفارس رسیدند و در پهنهی ایران کنونی مسکن گزیدند و دودمانهایی بهسمت جنوب سرازیر شدند، از کابل و سند گذشتند و در هند نشستند. اما دودمانهایی نیز دل از نخستین نیاخاک باستانی نکندند، بلکه بهتدریج رو به جنوب و غرب خاستگاه خود، در گسترهای که بعد توسط یونانیان بهنام «آریانا» خوانده شد گسترش موضعی یافتند.
فضای جغرافیایی فرگرد نخست وندیداد نیز به چهار دیواری همین گسترهای پرداخته است. حسن پیرنیا مسیر مهاجرت آریاییان را از روی سرزمینهای ۱۶گانه وندیداد که پشتسر گذاشتهاند، چنین آورده است: «اقوام ایرانی پس از جدا شدن از اقوام هندی آریایی از [ائیرینهویجه به] سغد، بلخ و مرو آمده و سپس به هرات رسیدهاند. متعاقب آن کابل و نیسایه را اشغال کردند و به رخج و وادی هیرمند وارد شدهاند. مدتی در اطراف دریاچه هامون در سیستان سکونت اختیار کردند و سپس متوجه شمال و شمال غربی گردیده، وارد خراسان و نواحی جنوبی کوههای البرز تا حد ری گردیدهاند.»
در قطعاتی از سرودهای ودایی که قبل از ورود اقوام آریایی هند به شبهقاره سروده شده و فضای زمانی چندین قرنی دوران مهاجرت از نغمههای آن بهخوبی پیداست، نمادهایی وجود دارند که شاخصههای جغرافیایی هستند. در بخشی از فضای داستانی - اساطیری نخستین سرودهای ودایی، میتوان محیط جغرافیایی فلات پامیر و شمال افغانستان امروز را بهعنوان میدان حماسیترین نبردهای پهلوانی قهرمانان مشترک هندی و ایرانی شناسایی کرد. در پارهای از قطعات متاخرتر سرودهای ودایی دوران مهاجرت که صورت تاریخیتری دارند، اقوام آریایی هند پس از ترک نخستین سرزمین نیاکانی که دشتهایی در دامنههای آنسوی کوهها (در سمت شمال) یاد شدهاند، در حالیکه پیوسته بـا جنگجویان سرزمینهای پیشرو در نبرد هستند، از گذرگاههای کوهستانی بهسوی دره رود سند ره میسپارند. امروز در اینکه «گذرگاه خیبر» یکی از اصلیترین معابر در مسیر مهاجرت اقوام آریایی هند بهسوی جنوب و سرزمین پاکستان امروزی بوده است، جای تردید وجود ندارد.
از پایان هزارهی پیش از میلاد تا پراکندگی پارتیان در ایران کنونی، مهاجرتهای متعدد آریاییان از آسیای مرکزی و شمال افغانستان بهسوی هند و ایران کنونی صورت پذیرفت. آریاییها پس از جدایی و مهاجرت، همچنان سنتها، خاطرهها، اسطورهها و حتی نام یا لقب آریا / آریایی را حفظ کردند و این نام نزد هر دو شاخهی هندی و ایرانی باقی و محترم ماند. چنانکه هندیها سرزمین جدید خود را «آریا ورته» خواندند، پارسیان - در عهد ساسانی - سرزمینهای آریایی را ایرانشهر که ترجمهی «ائیرینهویجه / ایرانویج» نامیدند. البته از قراین تاریخی بر میآید که پارتیان - که از شرق سرزمینهای آریایی (آریانا) - برخاسته بودند و ۴۷۱ سال بر قسمت اعظم غرب آسیا حکومت کردند، سنتهای کهن اوستایی را احیا نمودند و رونق بخشیدند و به فرهنگ مسلط دوران خود تبدیل کردند. هرچند که برپایی حکومت ساسانیان، به پایان حاکمیت سیاسی پارتی انجامید، اما میراث پارتیان همچنان در سنت پارسی بهجا ماند. از اینرو، میتوان گمان کرد که پارتیان در جابهجایی واژهی «آریان» به ایران کنونی نقش اساسی داشتند.
بر باور بسیاری از پژوهشگران تاریخ، واژهی «ایران» تا رستاخیز ساسانیان (آخرین شاهنشاهی پارسی، که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بر تمامی یا بخشی از ایرانشهر حکومت کردند) مطلقاً بهکار نرفته است. چنانکه محمدحسنخان اعتمادالسلطنه مینویسد: «تا پانصدواند سال بعد از خروج اسکندر کبیر، این مملکت را ایران نمینامیده از زمان اردشیر اول پادشاه ساسانی اسم ایران مذکور و شایع گردید.»[۴۵] بهنوشتهی دکتر ذبیحالله صفا، «قدیمترین مسکن و ماوای قوم ایرانی سرزمین «ائیرین وئجه» است که میتوان آنرا «سرزمین اصلی آریا» نامید. این قوم، خود را «اَریَّ» میخواند و چون به نجدهای ایران (سرزمینهای آریایی) رسید، بر آنها نام «ائیرین» نهاد و این همان نامیست که در زبان پهلوی به «اِران» (ایران با یای مجهول) مبدل گشت و در دورهی اسلامی ایران (با یای معلوم) خوانده شد.»[۴٦]
اینکه واژهی «ایران» تا آغاز شاهنشاهی ساسانیان در هیچیک از اسناد تاریخی بهکار نرفته است، ادعای کاملاً درست است، ولی مطلبی که این دو دانشور ایرانی و بسیاری از ایرانیان دیگر به آن توجه نمیکنند، آن است که کاربرد این واژه در عهد ساسانیان نه به مفهوم هویت جغرافیایی بوده و نه کاربرد سیاسی داشته، بلکه یک مفهوم کاملاً قومی-مذهبی بوده است. به باور دکتر رهام اشه، استادِ نامدارِ فرهنگ و زبانهای آریایی، مریم تاجبخش و مسعود لقمان «واژهی پارسیگِ «ایران» (Ērān) به چمِ «آریاییان» است، و «ایرانشهر» (Ērānšahr) نامِ شاهنشاهیِ ایران بود به روزگارِ ساسانیان. شاپور، در سنگنبشتهی سهزبانهاش در کعبهی زردشت، خویش را «فرمانروای ایرانشهر» شناساند.»[۴٧]
واژهی «ایران»، نخستینبار توسط اردشیر اول - بنیانگذار سلسلهی ساسانی - در سنگنبشته نقش رستم در فارس و سپس در سکههایش گواهی شده که در آنها اردشیر شاهنشاه ایران (پارسی میانه) و شاهانشاه اَریان (در پارتی) خوانده شده است. پسرش شاپور اول، در حالیکه از همان شیوهی پدرش استفاده کرده، خودش را شاهانشاه ایران و انیران (به پارسیک) و شاهانشاه اَریان و اَنیران (به پارتی) نامیده است. شاهان بعدی بههمینگونه از نرسه تا شاپور سوم عمل کردهاند.[۴٨]
آنچه از بررسی مدارک تاریخی و باستانشناسی ایران بهدست میآید، این است که واژهی «ایران، آریان و آریانوس» در کتیبههای ساسانی، نه بهمعنای کشور ایران و غیرایران، بلکه برابرنهاد (معادل) واژههای آریایی و غیرآریایی است.
بهنظر گراردو نیولی (Gherardo Gnoli)، خاورشناس و تاریخ ادیانشناس ایتالیایی، هیچ تردیدی نمیتواند وجود داشته باشد که واژهی «ایران» برای ایرانیان [یعنی: پارسیان عهد ساسانی] مفهوم قومی داشته است.[۴۹] بنابراین، به اعتقاد او، «ایران» (ایر / آریایی + ان، پسوند جمع پارسیک) نه بار مکانی و جغرافیایی، بلکه بار قومی-دینی (یعنی: آریاییهای ایمانآورده به کیش زرتشت) دارد.[۵٠]
اردشیر یکم ساسانی شناختهشده به اردشیر بابکان، در سال ۲۲۴ میلادی، پس از شکست واپسین شاهنشاه اشکانی، اردوان پنجم در دشت هرمزدگان، دودمان اشکانی را برانداخت و پادشاهی سلسلهی ساسانی را بنیاد نهاد که تا ۶۵۲ میلادی دوام یافت. او برای یادبودهای پیروزیهایش، اقدام به نقر سنگنگاره در فیروزآباد، نقش رجب و نقش رستم کرده است؛ در سنگنگارهی وی در نقش رستم، اردشیر و اهورامزدا سوار بر اسب در برابر یکدیگرند و جسد اردوان و اهریمن زیر سم اسبان اردشیر و اهورامزدا تصویر شدهاست. از این نقش چنین برمیآید که اردشیر میپنداشته که حاکمیت وی بر سرزمینی که در کتیبهها «ایرانشهر» خوانده میشده، از سوی پروردگار مقرر شده است. آنچه روشن است، «ایرانشهر» بهمعنای مجموعهای از سرزمینهای آریایی بوده، در حالیکه مفهوم «ایران» کاربرد مذهبی-قومی داشته است.
در این سنگنگاره، بر روی سينه اسب اردشیر كتيبهای به سه زبان يونانی (در چهار سطر) و پهلوی اشكانی و پهلوی ساسانی (هر يك در سه سطر) نوشته شده است كه بدينگونه ترجمه میشود: «اين است پيكر مزداپرست، خداوندگار اردشير، شاه شاهان ايران، كه تبار از ايزدان دارد، پسر خداوندگار پاپك، شاه.» بر روی اسب اهورامزدا هم متنی سه زبانی كندهاند. يونانی آن اين است: «اين است پيكر خداوند زئوس» و متون پارتی و پارسیک آن: «اين پيكر خداوند اهورمزد است.»[۵۱]
سومین سنگنگارهی «دیهیمستانی» چهارمین سنگنگارهی اردشیر از اهورامزدا، کندهشده در نقش رستم. اردشیر و اهورامزدا سوار بر اسب در برابر یکدیگر، جسد اردوان و اهریمن زیر سم اسبان اردشیر و اهورامزدا و اردشیر درحال ستاندن حلقهی حاکمیت از اهورامزدا
شاپور یکم در کعبه زرتشت، در بند ۱ و ۲ سنگنوشتهی که بر دیوار ساختمان کعبه زرتشت در نقش رستم در استان فارس - به سه زبان فارسی میانه، زبان پارتی و زبان یونانی - نگاشته شده است، میگوید: «من مزدیسن، بغ شاپور، شاهنشاه ایران و انیران که چهر (تبار) از ایزدان، پور مزدیسن، بغ اردشیر شاهنشاه ایران که چهر از ایزدان پورِ پور (نوه) بغ بابک شاه [است]. خداوندگار ایرانشهرم و [این] شهرها (کشورها) را دارم: پارس، پارت، خوزستان، میشان، آسورستان، اربایستان، آتورپاتکان، ارمنستان، وروچان، سیکان، اران، بلاسگان تا فراز به کوهِ کاف (= قفقاز) و [به] در (= حدود) آلانان و به همه [حدود] کوهِ پریشخوار، ماد، گرگان، مرو، هرات و همه ابرشهر، کرمان، سکستان، توران، مکران، پاردان، هندوستان، کوشانشهر تا فراز به پیشاور و تا به کاش (= کاشغر)، سغد و چاچستان... [تا ساحل] دریا [یعنی] مزونشهر؛ و من گرفتم پیروز شاپور نامی... و من گرفتم.»
با آنکه در دوران ساسانیان به نام ایرانشهر (سرزمین آریاییها) و واژهی ایران («ایر» + پسوند جمع «ان» = آریاییها) سخت مباهات و تکیه میشد، از نام پارس یا پارسیان استفاده چندانی نشده است. اما در معدود جاهایی که این نام بهکار رفته است (مانند متون پهلوی و بهویژه بندهشن)، معمولاً مفهوم کشور ایران و یا مردم ایران را میرساند و بهندرت ممکن است دلالت بر ناحیهی جغرافیایی خاصی در درون ایران کنونی (ایالت فارس در جنوب ایران) کند. با این وضع، در خارج از این سرزمین نام کشور ایران همچنان پارس باقی ماند. در یک سند قطبی اردشیر بابکان و پسرش شاپور شاهان پارس و اردوان پنجم آخرین شاه اشکانی شاه پهله خوانده شدهاند. در یک سند یونانی مقارن با عهد ساسانی باز اردشیر اول شاه پارس (بازیلیوی تس پرسیدوس) قلمداد گردیده است. در مآخذ و اسناد فراوان بیزانسی تقریباً در هیچیک از آنها بر ایران یا ایرانشهر تکیه نشده است. نوشتهی بر یک سنگ قبر در روستای نماره - جنوب دمشق - که یکی از مآخذ تاریخ عرب در سدهی چهارم میلادی شناختهشده است، شامل پنج سطر است که قسمتی از آن بهشرح زیر است:
-
این مزار امری القیس فرزند عمرو ملک (شاه) همهی اعراب است... و بخش کرد میان فرزندان قبایل و واگذارد به پراس (پارس، یعنی ایران کنونی) و روم.
در تاریخی که در زمان خسرو انوشیروان در چین نوشته شده، در فصل ۱۰۲، نام ایران همچنان پو-سی (پارس) است. سونگین زائر بودایی چینی هم که در سال ۵۱۷-۵۱۸ میلادی، در اواخر دوران ساسانی، به حدود افغانستان امروزی آمده، باز ایران کنونی را پو-سی خوانده است. پس از اوزائر چینی-بودایی دیگری موسوم به هیونتسنگ در سفرنامهاش موسوم به «سین-تو»، ایران را گاهی پو-سی و زمانی پو-لا-سی خوانده است که دومی به پارس نزدیکتر است.[۵٢]
نتیجه آنکه، هرچند ایرانشهر و پارس در زمان ساسانیان یک هویت سرزمینی است، واژهی «ایران» هویت «خونی، تباری و مذهبی» دارد. چنانکه در شاهنامه فردوسی نیز به این معنا اشاره شده است: «ز ايران و از ترک و ز تازيان / نژادی پديد آيد اندر ميان». در واقع واژهی «آریا» یا «آریایی» که مفهوم خونی-تباری دارد، در زبان اوستایی بهصورت «ائیریه» یا «ائیرین» بهکار رفته است، که به زبان پهلوی ساسانی (پارسیک) و فارسی دری «ایر» خوانده میشود. واژهی «ایر» در این دو زبان بهمعنای «آزاده» و جمع آن «ایران» بهمعنی «آزادگان» است. در حالیکه واژهی «ایران»، در ادبیات پس از اسلام، هویت سرزمینی نیز یافته است. ولی تا اواخر قرن نوزدهم، هویت سیاسی نداشته است. جلال خالقی مطلق در این باره میگوید: «در شاهنامه بیش از هزار بار کلمهی ایران، چه در معنی سرزمین ایران، و چه در معنی ایرانیان بهمعنی مردم آزاده در هر دو معنیاش بهکار رفته که در میان کتابهای فارسی کمنظیر است.» اما داریوش آشوری بیشتر بر دلالت ایران به ایرانیان تاکید میکند. او میگوید: «نمیدانیم که منظور فردوسی از ایران، کدام مرزهای جغرافیایی است ولی ایران و ایرانی در شاهنامه، یک هویت قومی است که چندان سیاسی نیست و بیشتر زبانی و فرهنگی است.»[۵٣]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی نگاشته شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- رجوع شود به ترجمهی فارسی متن اصلی استوانه کوروش که در موزه بریتانیا قرار دارد، توسط دکتر شاهرخ رزمجو.
[٢]- متن کامل سنگنبشته بیستون توسط ال. دبلیو. کینگ (L. W. King) و آر. سی. تامپسون (R. C. Thompson) ترجمه شده است.
[٣]- همان.King Darius says: These are the countries which are subject unto me, and by the grace of Ahuramazda I became king of them: Persia [Pârsa], Elam [Ûvja], Babylonia [Bâbiruš], Assyria [Athurâ], Arabia [Arabâya], Egypt [Mudrâya], the countries by the Sea, Lydia [Sparda], the Greeks [Yauna (Ionia)], Media [Mâda], Armenia [Armina], Cappadocia [Katpatuka], Parthia [Parthava], Drangiana [Zraka], Aria [Haraiva], Chorasmia [Uvârazmîy], Bactria [Bâxtriš], Sogdia [Suguda], Gandhara [Gadâra], Scythia [Saka], Sattagydia [Thataguš], Arachosia [Harauvatiš] and Maka [Maka]; twenty-three lands in all.[۴]- سرزمین انشان، در جنوب و جنوب غربی ایران کنونی جای داشته و با عیلام همسایه بوده است. موقعیت دقیق انشان تاکنون با قطعیت دانسته نشده، اما به نظر میآید که حوزهی رود کُر، مرودشت ِ فعلی و دشت بیضأ با مرکزیت «تل ملیان» یکی از اصلیترین نواحی آن بوده باشد.
[۵]- درخشانی، جهانشاه، «آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان»، در: دانشنامهی کاشان، تهران - ۱۳۸۲، ج ۳، ص ۲۹۹؛ و نیز: نگهبان، عزتالله، حفاریهای هفتتپه دشت خوزستان، تهران - ۱۳۷۲، ص ۴۷۸.
[٧]- نام «پارسوان» هماکنون بهشکل «پارسیوان / فارسیوان» در میان گروهی از مردمی که خود را به این نام میخوانند و به زبان دری سخن میرانند، زنده مانده است. این گروه در غرب و شمال افغانستان و در کابل و همچنین در شمالغربی پاکستان امروزی و در مجاورت مرز افغانستان سکونت دارند.
[٨]- دیاکونوف، ا. م.، تاریخ ماد، ترجمهی کریم کشاورز، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، صص ۱۲۵-۱۲۹.
[۹]-
[۱٠]- مشکور، محمدجواد، ایران در عهد باستان، ص ۵۹.
[۱۱]-Āryāvarta (Sanskrit:, lit. “abode of the Aryans”), is the historic name for the present-day northern Indian subcontinent, including the territories north of the Vindhya Range in India, northern Bangladesh, Nepal and the provinces of Punjab and Sindh in Pakistan, as per the classical Sanskrit literature. This is the region where the historic “Aryans” (early Indo-Aryan peoples) settled down. (رجوع شود به دانشنامه آزاد ویکیپدیا به زبان انگلیسی)[۱٢]- حبیبی، عبدالحی، تاریخ مختصر افغانستان، از زمان قدیم تا خروج چنگیز و حدود ٦۰۰ ﻫ، ج ۱، ص ۹.
[۱٣]- دکتر محمدجواد مشکور مینویسد: «معنی کلمهی آریا از نظر دینی، پرستنده و قربانیدهنده و از لحاظ اصطلاح ملی قدیم شریف و نجیب و صاحب اختیار است. در ریگودا به مسکن اصلی آریاهای ایرانی و هندی اشاره شده و از آن به «آریاورته» (Aryavarta) که همان آئیریان وائجه (Aerian Vaeja) اوستایی است، اشاره رفته است. و همو میافزاید: «آریاورته بهمعنای جایگاه و چراگاه آریاهاست.» (رجوع شود به: مشکور، محمدجواد، ایران در عهد باستان، صص ۵۸-۵۹.)
[۱۵]- کریستنسن، آرتور، مزداپرستی در ایران قدیم، صص ۲۰ و ۲۱.
[۱٦]- سَتَویس یا سَتَوَئِسَه در اوستا، سَدویس در پهلوی، نام ستارهی سُهِیل است که در عرضهای جغرافیایی پایینتر از حدود ۳۳ درجه و تنها در فصل زمستان و در ارتفاع کمی از افق جنوبی دیده میشود در حالیکه بالاتر از آن ستاره تشتر / تیر / شباهنگ جای گرفته است. به این ترتیب بهدلیل شباهت خویشکاری سَتَویس یا سهیل با تشتر، این ستاره نیز در باورهای آریاییان آورندهی باران دانسته میشده است. سهیل / سَتَویس پس از تشتر پُر نورترین ستارهی آسمان است. نمونهای از اشاره به ستاره سَتَویس در تشتریشت اوستا نیز آمده است: «آنگاه که سَتَویس برای بخشیدن پاداش، بر میآید؛ او این آب را بههمه هفت کشور میرساند. آن زیبای آشتیبخش بهسوی همه کشورها روان میگردد تا همه از سالی خوب بهرهمند شوند؛ و ارمغان شود سالی خوش به همه سرزمینهای آریایی» (بند ۹ تشتریشت).
[۱٧]- برای آگاهی بیشتر پیرامون این بند و دیگر بخشهای یاد شده از اوستای کهن بنگرید به: مرادی غیاثآبادی، رضا، اوستای کهن و فرضیاتی پیرامون نجومشناسی بخشهای کهن اوستا، تهران، ۱۳۸۲.
[۱٨]- در جغرافیای اوستا، زمین به هفت بخش تقسیم میشده است که «خْوَنیرث» در میانه آن قرار داشت و شامل سرزمینهای آریایی میشد. «اَرِزَهی» در سوی شرق. «سَوَهی» در سوی غرب، «فْرَدَه ذَفْشو» در سوی جنوب شرق، «ویدَه ذَفْشو» در سوی جنوب غرب، «وُئورو بَرِشْتی» در سوی شمال غرب، و وُئورو جَرِشْتی» در سوی شمال شرق واقع بودهاند.
[۱۹]- دوستخواه، جلیل، اوستا - کهنترین سرودههای ایرانیان، تهران: چاپ هفتم - ۱۳۸۲، ج ۲، ص ۶۵۹.
[٢٠]- برگرفته از: مرادی غیاثآبادی، رضا، ایران چیست؟ طرح مسأله پیرامون نامهای آریا، ایران و فارس، شیراز، نوید شیراز، چاپ نخست - ۱۳۹۰، صص ۳۵-۳۹. از آنجا که رضا مرادی غیاثآبادی، در ترجمه اوستا، بهجای «سرزمینهای آریایی» «سرزمینهای ایرانی» یا «ایران» و بهجای «آریایی» «ایرانی» نگاشته است تا وجود «ایران را بهعنوان سرزمین ایرانیان» وانمود کند، راه خطا رفته است؛ زیرا واژهی ایران تا زمان ساسانیان اصولاً وجود خارجی نداشته است! آنگهی، چنانکه در پی میآید، واژهی ایران حتی در زمان ساسانیان نیز مفهوم جغرافیایی نداشته است.
[٢۱]-
[٢٢]-
[٢٣]-
[٢۴]- استرابو، جغرافیای استرابو، ترجمه همایون صنعتیزاده، تهران، ۱۳۸۲، ص ۳۴.
[٢۵]-
[٢٦]-
[٢٧]- قفقاز، امروزه ناحیهای در آسیا و اروپا میان دریای کاسپی و دریای سیاه است که رشتهکوه قفقاز در آن واقع است. اما قفقازی که استرابو به نقل از اراتوستن نام میبرد، کوههای هندوکش است. استرابو در دنبالهی بند پنجم و بندهای هفت و هشت این بخش، شرح مفصلی از افسانهپردازیهای رایج زمان خود دربارهای شخصیتهای افسانهای و رفتن آنها به نقاط دوردست ربع مسکون که تمام اصول حاصل خیالپردازی مؤلفین یونانی بوده، میدهد و آشکارا میگوید: «مورخان و مؤلفان چاپلوس یونانی، با نیت مهمتر نشاندادن کارهای اسکندر افسانه هرکول و رفتن او به کوهستان قفقاز را برای نجات پرومته از قید زنجیر و غاری که در آن محبوس بود به هندوکش منتقل کرده و حقایق جغرافیایی را جعل نموده و ادعا میکنند کوههای هندوکش همان کوههای قفقاز است. بنابراین، اسکندر که به هندوکش رسیده بود، در واقع روی دست هرکول بلند شده و کوههای قفقاز را گشوده است.»
[٢٨]- استرابو، همان، صص ۲۶۲-۲۶۳.
[٢۹]- همان، ص ۳۰۶. در متن اصلی آمده است: «بعد از هندوستان آریانا قرار دارد. نخستین بخش از سرزمینهای تحت تصرف پارسیان بعد از رود سند...» اما مترجم ایرانی، آقای همایون صنعتیزاده در ترجمه امانت را رعایت نکرده و نگاشته است: «بعد از هندوستان آریانا قرار دارد. نخستین بخش از سرزمینهای تحت تصرف ایرانیان بعد از رود سند...!» رجوع شود به متن انگلیسی:
After India one comes to Ariana, the first portion of the country subject to the Persians after117 the Indus River and of the upper satrapies situated outside the Taurus. Ariana is bounded on the south and on the north by the same sea and the same mountains as India, as also by the same river, the Indus, which flows between itself and India; and from this river it extends towards the west as far as the line drawn from the Caspian Gates to Carmania, so that its shape is quadrilateral. Now the southern side begins at the outlets of the Indus and at Patalenê, and ends at Carmania and the mouth of the Persian Gulf, where it has a promontory that projects considerably towards the south; and then it takes a bend into the gulf in the direction of Persis. (STRABO GEOGRAPHY, Book XV, Chapter 2-1)[٣٠]- استرابو، همان، صص ۳۱۰-۳۱۱. ریچارد نلسون فرای مینویسد: «بهکار بردن نام آریانا توسط اراتوستن و نویسندگان بعد از او برای بیشتر بخشهای مشرق ایران جز باختر نشان میدهد که این اصطلاح را برای نمایاندن سرزمینهای غیریونانی استعمال کردهاند.» (فرای، ریچارد نلسون، میراث باستانی ایران، صص ۲۹۶-۲۹۷).
[٣۱]- همان، ص ۳۱۶.
[٣٢]- همان، صص ۳۲۸-۳۲۹.
[٣٣]- R. Schmitt: «Ariane (Greek Arianē, Latin Arianē [see below], Latinized Ariana), designation of the eastern countries of Iran, next to India, which were in possession of the Persians, the Macedonians, but later partly also the Indians (Strabo 15.1.10; 2.9).»آلفرد فن گوتشمید، خاورشناس آلمانی، در صفحهی ۱۸۶ کتاب «تاریخ ایران و کشورهای همجوار آن» مینویسد: «آریانا، در ادوار قدیم منحصراً به ایران شرقی (افغانستان و ...) اطلاق میشده ...»
[٣۴]- ویکیواژه، واژهنامهی آزاد زیر سرواژهی «آریانا»، بهنقل از: دانشنامهی ایرانیکا تحت سرواژههای «آریا» (ARIA) و «آریانا» (ĀRYĀNĀ).
[٣۵]- افشار یزدی، محمود، افغاننامه، ج ۱، ص ۵۶.
[٣٦]- همان، ص ۵۷.
[٣٧]- واژه «ایران» و ترکیبات آن (مانند: ایران بزرگ، ایران شرقی، ایران غربی، فلات ایران، ایرانشهر، ایرانزمین، ایرانی و...) برای دوران مورد نظر غلطی مشهور است که بهکار برده میشود. تا زمان برپایی دولت ساسانیان اصطلاح «ایران» (آنهم بهشکل «اران») که ظاهراً ترجمهی واژهی یونانی «آریانا» است، متداول نبوده و بهویژه - بهصورت ایران و بهمفهوم جغرافیایی آن - بعد اسلام بهکار برده شده است. اینکه دکتر جلال خالقیمطلق مینویسد: «در اوستایی و پارسی باستان اصطلاح آریایی را نباید به آریایی ترجمه کرد، بلکه به ایرانی که فقط صورت نوتر آن است. چون امروزه آریایی شامل همهی اقوام هندواروپایی (آنهاییکه در زبان باهم خویشاوندی دارند) میگردد، در حالیکه در اوستایی و پارسی باستان، خواست از آریایی فقط ایرانی است.» (خالقیمطلق، جلال، «ایران در دوران باستان»، مجلهی ایرانشناسی، سال چهارم، شمارهی دوم، ص ۲۳۷)، این ادعا، امروزه درست بهنظر میرسد، ولی پرسش اینجا که واژههای «ایران» و «ایرانی» - بهویژه بهمفهوم امروزی - مربوط به چه زمانی است؟ ایشان به موضوع بسیار مهمی که مطلقاً توجه نمیکنند، آن است که همهی افرادی که از قرن نوزدهم تا امروز برای مقاصد سیاسی بهطرح این موضوع بهمنظور نفی قدمت تاریخی کشورهای همسایهی ایران در ایران پرداختهاند، حداقل مرتکب یک اشتباه نابخشودنی گردیدهاند و آن، این است که آنها به غربیها در هر زمینه، و از جمله در موضوع بحث، بیقید و شرط ارج بسیار مینهند و سخنان آنان را وحی منزل میشمرند. در حالیکه نخست، «هویت ملی» پدیدهی کاملاً جدید و ثمرهی یک بحث آکادمیک قرن هیجدهم اروپاست که برخی از خاورشناسانی که در خدمت استعمار بودند، دو سه قرن پیش مطرح کردند. در واقع، آنان بودند که از اواخر قرن نوزدهم به تقسیمبندی زبانها و طرح مسألهی زبانهای هندواروپایی و بعد زبانهای هندوایرانی - آنهم بهجای زبانهای آریایی پس از جنگ دوم جهانی در آغاز نیمهی دوم قرن بیستم - و زبانهای ایرانی - بهجای اصطلاح زبانهای فارسی که ابنندیم در دورهی اسلامی مطرح کرده بود - پرداختند. همین خاورشناسان سپس تئوری نژادی را پیش کشیدند و نژاد آریا سخن گفتند! بنابراین، هویت ملی اصالت تاریخی ندارد. هویت ایرانی بهعنوان هویت ملی یک امری کاملاً جدید است و پیش از آن هویت ایرانی، یک هویت قومی بود که بهسبب مصادره نام ایران برای یک کشور خاص که از کل به جز صورت بست، سبب تحول معنی «هویت ایرانی» شد. دوم، از لحاظ تاریخی، واژهی «ایران» تا دورهی ساسانیان مطلقاً بهکار نرفته است و اینکه ادعا شود، داریوش بزرگ هخامنشی در کتیبهی گفته که «من پارسی هستم و از تبار آریایی»، آریایی بهمعنای ایرانی نیست. چون نخست، آریایی - نزد همین خاورشناسان غربی - مفهوم جامعتر از ایرانی دارد و بههمین سبب «آریایی» را به «هندوایرانی» ترجمه کردهاند نه «ایرانی»؛ چرا که نزد آنان و مطابق اسناد کهن تاریخی آریایی شامل هر دو شاخهای قوم هندی و ایرانی میشد. از سوی دیگر، واژه «آریایی» فقط یک مفهوم قومی-مذهبی، از لحاظ تاریخی است، در حالیکه چنانچه در بالا گفته شد، «ایرانی» امروزه یک هویت ملی است که فقط ملت ایران کنونی را دربر دارد. هرگونه کاربرد مفهوم دوگانهای آن، نهتنها سبب ادعاهای شوونیستی شده است، بلکه سبب ابهام تاریخی نیز میگردد.
[٣٨]- پارتیان یا اشکانیان، گروهی آریاییتبار از تیرهی سکاها، مربوط به قوم داهه بودهاند. استرابو جغرافینگار یونانی، از سه طایفهی داهه با نامهای پرنی (Aparni) و خانتیها (xanthii) و پیسوری (pissuri) یاد کرده است و آنها را سکایی خوانده و نام داهه را یک نام کلی برای این قبایل دانسته است. (جغرافیای استرابو، کتاب ۱۱، بخش ۸، بند ۲). اما او در مورد ارشک یکم بنیانگذار شاهنشاهی اشکانی مینویسد: «میگویند اپارنیانهای داهی مهاجرانی از داهیهای بالای دریاچه میوتیساند که گزندی یا پاری خوانده میشوند. اما این نظر که داهیها بخشی از سکاهای ساکن اطراف میوتیس میباشند، را همه نمیپذیرند. بههر حال، هستند کسانی که میگویند ارساکس از تبار سکاهاست حال آنکه دیگران میگویند که او باکتریانی بود و چون قدرت دیودوتوس گسترده شد، وی گریخت و سبب شد تا پارتیا شورش کند.» (همان، ص ۳۷).
اگر این نظر پذیرفته شود که پارتیان - با ۴۷۶ سال حکومت، طولانیترین حکومت را در ایران کنونی داشتند - مردم اهالی بلخ یا نواحی آن بودند که بهسبب فشار دولت یونانی-باختر ناگزیر به ترک وطن خود شده و بهسوی عشقآباد یا خراسان کنونی مهاجرت کرده و سپس پادشاهی بزرگی را در ایران کنونی پدید آوردهاند، بعید نیست که آنان نام «آریان» را جابهجا و آیین زرتشت و سنن آریایی را به ایران کنونی گسترده باشند.[٣۹]- فرای، ریچارد نلسون، میراث باستانی ایران، ص ۴.
[۴٠]- همان، ص ۲۹۷.
[۴۱]- زرینکوب، عبدالحسین، تاريخ مردم ايران (ايران قبل از اسلام)، صص ۳٢-۳۱. ریچار نلسون فرای مینویسد: «فلات ایران مشتمل است بر افغانستان و ایران» (فرای، پیشین، ص ۵) و رنه گروسه، که تاریخنگار فرانسوی، متصدی هر دو موزه گیمه و سرنوسچی در پاریس و از اعضای فرهنگستان فرانسه بود، در درآمد کتاب «تمدن ایرانی» میافرزاید: «در خود فلات ایران دو دولت متمایز تشکیل شده، که هر دو فرهنگ ایرانی دارند، ولی هر کدام دارای اوصاف مشخص و علیحده و سنن مخصوص بهخود، و مأموریت تاریخی متمایزاند. این دو کشور عبارتند از ایران، که بهزبانهای خارجی آنرا پارس مینامند و در مغرب فلات واقع است، و افغانستان که در مشرق آن قرار گرفته است.» (تمدن ایرانی، اثر چندتن از خاورشناسان فرانسوی، ترجمهی دکتر عیسی بهنام، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۶، صص ۱۰ و ۱۱).
[۴٢]- بنگرید به: زرینکوب، پیشین، ص ۱۵.
[۴٣]- همان، ص ۱۶.
[۴۴]- از آنجا که به اندازهای کافی در مورد موقعیت جغرافیایی ائیرینهویجه در کتاب «افغانستان مهد آیین زرتشت» نوشتهام، در اینجا از شرح بیشتر این مطلب خودداری میکنم تا آنچه را پیش از این گفتهام دوباره تکرار نشود.
[۴۵]- اعتمادالسلطه، محمدحسنخان، تطبيق لغات جغرافيايى قديم و جديد ایران، بهتصحیحی میرهاشم محدث، ص ۶۲.
[۴٦]- صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، ص ۲۳.
[۴٧]- رهام اشه، مریم تاجبخش، و بزرگمهر لقمان، «ایران و ایرانشهر»، تارنمای بزرگمهر لقمان و به نقل از آن، سرواژهی «ایرانشهر»، در ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد.
[۴٨]- MacKenzie, D. N (1998b). "ĒRĀN, ĒRĀNŠAHR". Encyclopædia Iranica. ۸. New York: Bibliotheca Persica Press. P. 534.گراردو نیولی مینویسد:
[۴۹]- The East and the meaning of history: international conference (23-27 November 1992). Università degli studi di Roma "La Sapienza." Dipartimento di studi orientali. P. 150.
Emile Benveniste is thus quite right to assert that, unlike the various terms connected with the Aryan arya- in Old Indian, the Old Iranian arya- is documented solely as an ethnic name.همچنین بنگرید به:
Gherardo Gnoli, IRANIAN IDENTITY ii. PRE-ISLAMIC PERIOD and ĒR, ĒR MAZDĒSN, Encyclopaedia Iranica.همچنین بنگرید به:
[۵٠]- G. Gnoli, AVESTAN GEOGRAPHY, Encyclopaedia Iranica, Vol. III, Fasc. 1, pp. 44-47.
۱- منافزاده، عیرضا، «ایران به چه معناست؟» (D'où vient le mot Iran?)، رادیو فرانسه فارسی (rfi): ۱۸ ژوئیه ۲۰۱۴.
۲- تورج، دریایی، The Idea of Ērānšahr: Jewish, Christian and Manichaean Views in Late Antiquity
[۵۱]- نقش برجستهی اردشیر پاپکان، پایگاه میراث جهانی پارسه (تخت جمشید).
[۵٢]- قرشی، امانالله، ایراننامک، صص ۲۷۴-۲۷۵.
[۵٣]- بزرگان ایرانزمین؛ فردوسی، وبسایت فارسی بیبیسی: ۲۶ مارس ۲۰۱۲ - ۷ فروردین ۱۳۹۱.
امانالله قرشی مینویسد: «ایر در مفهوم جدید خود یعنی «آزاد و آزاده» را معمولاً به نرسه - از پسران شاپور اول - نسبت میدهند که در کتیبهی مهم سهزبانانهی خود آشکارا آنرا در این معنی بهکار برده، هنگامیکه میخواهد خود را معرفی کند: «ایر مزداپرست، نرسه، شاه هند (ناحیهی سند و کابلستان)، سیستان، تورستان (توران، قسمتی از بلوچستان پاکستان کنونی که تور در آن، با تور در توران عهد باستان یکی نیست) و ساحل دریا ...» در این کتیبه در روایت پهلوانگ بهجای «ایر» از شکل «اَر» استفاده شده و در روایت یونانی کلمهی «آرین» (Arian) بهکار رفته است. پس از نرسه شاهان دیگر ساسانی هم خود را «ایر» (= آزاده) خواندهاند. همین مفهوم در کتاب پهلوی یادگار زریران - کهنترین اثر حماسی موجود پارسیگ - هست که دقیقی آنرا به شعر فارسی دری درآورده و فردوسی اشعار دقیقی را عیناً در شاهنامهی خود نقل کرد. در این داستان گشتاسبشاه، ایرها را برای جنگ با بیدرفش جادو - قاتل زریر سپاهبد ایران (= ایرها) - مخاطب قرار میدهد و میپرسد: «از شما ایران (ایرها بهمعنی آزادگان) کیست که رود و کین زریر ستاند تا آنگاهش من همای دخت خویش را - که اندر شهر ایران (کشور آزادگان) زیباتر از او زن نیست - به زنی به او دهم و خانومان رزیر سپاهبد ایران (آزادگان) را بدو بخشم؟» هیچ ایر . آزادهای پاسخ نداد...تعبیر تازهی «ایر» معادل آزاده، احتمالاً در اوایل ساسانی معمول گردید و به دوران اسلامی هم سرایت کرد. حتی در یک رباعی منسوب به ابوسعید ابوالخیر ایران بهمعنی ایرها بهکار رفته و این معنی در شاهنامه آشکارتر است...در شاهنامه ایران علاوه بر مفهوم «آزادگان» بهمعنی ایرانشهر، کشور ایرها، بسیار بهکار رفته است. بهویژه هنگامیکه در برابر توران (کشور تورها) قرار میگیرد: خداوند (= شاه) ایران (کشور ایرها) و توران (کشور تورها) و هند، به فرش جهان شد جو رومی برند...؛ یا: دریغ است ایران (کشور ایران) که ویران شود، کنام پلنگان و شیران شود ...در ایرانی میانه نه[تنها] همان ایر بهمعنی آزاد و اصیل و شریف درآمد که ویجویه نیز بههمان معانی متصور گشت (پاک، اصیل، نژاده)؛ پس هر دو جز ایرانویج در واژگان ایرانی معانی تازهای گرفتند که متناسب با غرور حاکم بر جامعه بود.» (فرشی، امانالله، پیشین، صص ۲۶۷-۲۶۸).
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□