|
کالبدشکافی واژهی ایران
فهرست مندرجات
.
واژهشناسی ایران در عهد ساسانیان
ایران، اکنون نام کشوری است در جنوب غربی آسیا و در منطقه خاورمیانه با ۱٬۶۴۸٬۱۹۵ کیلومتر مربع وسعت، که از این نظر هفدهمین کشور در جهان است، که از شمال با جمهوری آذربایجان، ارمنستان و ترکمنستان، از شرق با افغانستان و پاکستان و از غرب با ترکیه و عراق همسایه است.
اما نکته جالب توجه تاریخی در مورد این کشور این است، که همزمان با دوران حکومت قاجاریه که مصادف با اوج انقلاب صنعتی در اروپا بود، ایران با دنیای غرب آشنا گردید. در این زمان، نخبگان سیاسی و فرهنگی ایران، با استفاده یا سؤاستفاده از کار خاورشناسان غربی، در پی ساختن و پرداختن هویت نوین ایرانی شدند. این هویتسازی تازه که بیشتر بر پایههای باستانگرایی، ناسیونالیسم و پانایرانیسم استوار بود، از میانه قرن نوزدهم، شروع میشود و در دوره مشروطیت و دورهی بلافاصله پس از مشروطیت سیستماتیزه میشود و چهارچوب قرص و محکم پیدا میکند. ثمرهای آن یک تعریف جدید از ایران و ایرانیت بود، که ایرانیان به آن دلبستند و دربارهی آن فراوان نوشتند: «ایران، که بهمعنای «سرزمین آریاییها» است، در طول تاریخ، یکی از رایجترین نامهای این کشور کهن بوده است.»[۱]
در هر حال این هویت، در دوره پهلویها از طریق آموزشش چند نسل، چنان در ذهن ایرانیان جایگیر شد، که حتی جمهوری اسلامی نیز پس از دودلیهای نخستین سرانجام به آن میگراید و امروز در میان رهبران و سرآمدان جمهوری اسلامی بسیارند کسانی که بر هویت ایرانی چنانکه در اول قرن گذشته ساختهشده البته به اضافه اسلام و بهویژه مذهب شیعه بسیار تأکید میورزند.
گرچه بسیاری از ایرانیان میپندارند که مفهوم واژهی ایران را میداند و آنرا کاملاً روشن و بدیهی مینمایانند. در حالیکه یکی از پیچیدهترین موضوعهای ایرانشناسی - چه در مطالعات باستانی و چه در تاریخ میانی و معاصر - مفهوم این واژه است. دلایل اصلی این پیچیدگی را میتوان در تفاوتهای آوایی و تلفظ این نام در زبانهای گوناگون، سیر تحول و تطور معانی این نام در گذر تاریخ و همچنین جابهجایی جغرافیایی این نام پیچویی و پیگیری کرد تا معانی و مصداقهای آن بهدرستی شناسایی شود.
بهرغم عدم وجود واژهی ایران در منابع پیش از ساسانیان، نام ایران، بهیکباره به فراوانی در کتیبهها و متون پهلوی ساسانی از آغاز این دوره و همزمان با پادشاهی اردشیر بابکان دیده میشود. اما این فراوانی منابع در دوره ساسانی، گره از کار نمیگشاید، چرا که در این دوره، نام ایرانشهر و پارس معمولاً برای نامیدن سرزمین ایران، بهکار میرفته است. ایرانیان برای سرهمبندی این مشکل، مدعی هستند که در این آثار نام ایران و ایرانشهر مترادف بهکار گرفته شده است.[٢] اما با اینحال، این پرسش پیش میآید که آیا واقعاً واژهی «ایران» در عهد ساسانیان معنا و مفهوم سرزمینی داشته است؟
نخستین و کهنترین کتیبه از دورهی ساسانی که نام ایران را در بر دارد، اثری از اردشیر بابکان (نخستین پادشاه ساسانی در سده سوم میلادی) در نقش رستم است. در اینجا سنگنگارهای از اردشیر بابکان دیده میشود که او را سوار بر اسب در برابر اهورامزدا نشان میدهد که او نیز بر اسبی سوار است و نماد پادشاهی را به اردشیر تقدیم میکند. بر روی شانه اسبی که اهورامزدا بر آن سوار است، سنگنبشتهای (ANRm-a) به سه زبان پهلوی، پارتی و یونانی نوشته شده است که معرف شخصیت اهورامزدا در سنگنگاره است: «این پیکر بغ اورمزد».
در سوی دیگر سنگنگاره و بر شانهی اسبی که اردشیر بر آن سوار است، سنگنبشتهی دیگری (ANRm-b) نیز بههمان سه زبان نوشته شده است که اردشیر را شاه ایران خطاب میکند: «این پیکر بغ مزدیسن، اردشیر شاهان شاه ایران است که چهر از یزدان دارد. پسر بغ بابک شاه».[٣]
عبارت «شاه ایران یا شاهان شاه ایران» و نیز «شاه ایران و انیران» به فراوانی در بسیاری از دیگر کتیبههای پادشاهان ساسانی آمده است. کتیبههایی همچون سنگنبشتههای شاپور یکم در حاجی آباد، تنگ براق، نقش رجب، بیشاپور، بر بدنهی کعبهی زرتشت در نقش رستم (این اثر یکی از بزرگترین و مهمترین کتیبههای ساسانی است). بر سنگنگاره پیروزی بر والرین (والریانوس) در نقش رستم؛ سنگنبشتههای نرسی در بیشاپور و پایکولی[۴] (این اثر نیز یکی دیگر از مهمترین کتیبههای ساسانی است.)؛ سنگنبشتههای شاپور دوم و شاپور سوم در تاق بستان؛ و سنگنبشتهی شاپور سگانشاه در تخت جمشید.[۵]
اما نکتهی جالب توجه این است که تلفظ نام ایران در کتیبهها و متون ساسانی غیر از «ایران» (با یای معلوم) است. در کتیبههایی که به خط و زبان پهلوی ساسانی (پارسیگ) نگاشته شدهاند، نام ایران با آوای «اِران» (Ērān) آمده است. در حالیکه در نسخهی پهلوی پارتی (اشکانی) همین کتیبهها، نام ایران بهشکل «اَریان» (Aryān) ثبت شده است. تفاوت این دو گونه تلفظ نام ایران این پرسش را پیش مینهد که این واژه از چهچیزی منشأ گرفته و بهچه معنا است؟ با اینحال، خود کتیبهها و متون پهلوی ساسانی چندان برای حل این معما سودمند واقع نخواهد شد.
در دوران معاصر هم دید تاریخی ایرانیان دربارهی منشأ و مفهوم واژهی ایران، معمولاً همان سخنان کلیشهای ناسیونالیسم قرن نوزدهم است، که از نظر علمی، به آن مغالطهای «زمانپریشی» (آناکرونیسم) میگویند. به دیگرسخن، آنان رویدادهای تاریخی را با نگاه ارزشی امروزی تحلیل مینمایند.
با وجود این، گاهی میتوان حقایق را هم در سخنان آنان یافت، هرچند آمیخته با اشتباه باشد (سخنی از سرِ آرمانهای ملیگرایانه یا بنابر مقتضیات و مصالح سیاسی و اجتماعی گفته باشند). مثلاً دکتر محمد معین (۱۲۹۳–۱۳۵۰) ادیب و سخنور نامی ایران در خصوص ریشهی واژهی ایران مینویسد: «اصل و ریشهی «آریا» (Arya) هرچه باشد، اینقدر واضح است که این کلمه به تداعی معانی بسیار را بهخاطر میآورد. مللی که متعلق به بخش خاوری هندواروپاییان بودند، خود را بدین نام مفتخر میدانستند. «آرین / آریان» (Aryan) از واژهی «آریا» (Arya) مشتق است. اجداد مشترک ملل هندوایران خود را بدان نام معرفی میکردند. واژهی ایران، خود از همین ریشه آمده است.»[٦]
همچنین دکتر بهرام فرهوشی (۱۳۰۴–۱۳۷۱) ایرانشناس و استاد پیشین دانشگاه تهران در مورد ریشهی واژهی ایران مینویسد: «ایران در زبان اوستایی بهصورت «ائیریه» (Airya) و در زبان فارسی باستان «اریه» (Ariya) آمده است. در اوستا هم نام قومی ایرانی بهمعنای شریف و نجیب و اصیل است. این واژه در زبان ایرلندی کهن هم بههمین معنا است. قسمت اول کلمهی ایرلند (Ir – Land) بهمعنای نجیب و شریف و قسمت دوم آن بهمعنای سرزمین است. ایرلند بهمعنای سرزمین نجباست.»[٧]
بنابراین، ابتدا باید به بررسی واژهی «ایریا / آریا» پرداخت و سپس دید که اگر واژهی «ایران» ریشه در این واژهی کهن دارد[٨]، معنای آن چیست؟
واژهی «آریا یا آریایی» نیز با تلفظ و آواهای مختلف، که در سنسکریت «آریا» (आर्य با تلفظ: ārya) یا «آریه» (आर्या با تلفظ: āryā)، در زبان اوستایی بهصورت «آئیریه» (airya) و در پارسی باستان بهشکل «اَرییا» (ariya) آمده، نامی است که به «آریاییان» (هندیان و ایرانیان) که در طول هزاره سوم پیش از میلادی به سرزمینهای آریایی (فلات ایران) گسترش یافته و به شبهقاره هند کوچ کردهاند، داده شده است.
واژهی انگلیسی “Aryan” (آریان) - که در اصل “Arian” (آریان / آرین) است - از واژهی آریا یا آریه از زبان سنسکریت بهوام گرفته شده، و در قرن هیجدهم میلادی[۹]، به تمام قومهای هندواروپایی اطلاق شده است.[۱٠] اما مریم سینایی، در دانشنامهی ایران مینویسد:
-
در دورههای گذشته چنین پنداشته میشد که سنسکریت نیای همهی زبانهای هندواروپایی و هندوستان میهن اصلی اقوامی بوده است که به این زبان سخن میگفتهاند. از اینرو، نام آریایی بر تمام این اقوام اطلاق میگردید. بعدها با نادرست دانستن این نظریه، این اصطلاح متروک شد. در سدهی حاضر با ظهور فاشیسم این اصطلاح در آلمان برای مدتی معمول گردید و با اطلاق آن بر اقوام ژرمنی، به آن انگ نژادپرستانه زده شد. اکنون اصطلاح آریایی تنها برای اقوام هندوایرانی که خویشتن را خود به این نام میخواندند، بهکار میرود.[۱۱]
اصطلاح «هندواروپایی»، اصطلاحی تازه است و به اقوامی اطلاق شده است که در زمان پس کهن با زبانی مشترک و فرهنگ همسان در سرزمینی گسترده میزیستند. آنان را بدان سبب «هندواروپایی» گفتهاند که پس از مهاجرتهای مکرر و آمیزش با مردمان بومی سرزمینهای تازهی، مللی را بهوجود آوردند که در شرق تا هند و در غرب تا سراسر اروپا گسترش یافتند و ساکن شدند. اکنون این اصطلاح جایگزین اصطلاحات «هندوژرمنی» یا «هندوهیتی» و یا «آریایی» شده است؛ زیرا اصطلاحات اول و دوم ناقص بودند و اصطلاح سوم از زمرهی اطلاق جز به کل محسوب میشد. یعنی اقوام آریایی جزئی از شاخهی شرقی «هندواروپاییزبانان» بودند[۱٢]، که بهنوشتهی امانالله قریشی، در هزارهی سوم پیش از میلاد به «آریا» ملقب شدند.[۱٣]
ایگور میخایلوویچ دیاکونوف، خاورشناس روسی میافزاید: «تنها مورد استعمال مجاز اصطلاح «آریایی» (که آنهم، چون کلمهی مزبور بر اثر سؤاستفاده غیرعلمی از آن بیاعتبار گشته، غیرمطلوب است) دربارهی اقوامی است که در ازمنهی باستانی خود خویشتن را آریا «arya» مینامیدند. هندیان و ایرانیان (پارسیان) و مادها و اسکیتها و آلانها و اقوام ایرانیزبان آسیای میانه خود را آریا «arya» میخواندند ولی دیده نشده است که حتی اقوامی که بهیکی از دیگر گروهها یا خانوادههای زبانی منتسب باشند، خویشتن را به این نام بخوانند.»[۱۴]
کلمهی «آریایی»، بهصورت «آریا»، نخستینبار در میان هندیان ودایی، که یکی از قبایل آریایی بوده، آشکار و بهکار رفته است. بهطور کلی، این نامی بوده است که اقوام ساکن آسیای میانه و شمال افغانستان امروزی که از آنجا برخاسته بودند، بهخود میدادند. این مردمان، قبایلی کوچندهی بودند که مدتها در مجاورت با همدیگر زندگی میکردند. بهطور دقیق نمیتوان گفت که موطن اصلی و اولیهی اقوام آریایی (هندوایرانی) کجا بود و این اقوام در کدام دورههای تاریخی برای اولینبار عرضاندام کردهاند. بخشهای مختلف اوستا، از آریاییها بهشکل «ائیریه» نام برده و خاستگاه آنان را «ائیرینه ویجه» خوانده است. هرودوت، اظهار میدارد که مادیها اَریویی (Arioi) نامیده میشدند. بهگفتهی هرِلد والتر بیلی (Harold Walter Bailey)، ایرانشناس نامدار بریتانیایی، آریا صفتی قومی است که در اوستا و کتیبههای هخامنشی دیده میشود. در اوستا این عنوان به مفهوم یک گروه قومی در مقابل گروههای قومی دیگر بهکار رفته است.[۱۵] رودیگر اشمیت (Rüdiger Schmitt)، زبانشناس آلمانی، بر این باور است که آریایی عنوان مردم هند باستان و ایران باستان (سرزمینهای آریایی) است که به زبانهای آریایی سخن میگفتند.[۱٦] در حالیکه بهنوشتهی گراردو نیولی (Gherardo Gnoli)، خاورشناس و تاریخ ادیانشناس ایتالیایی، در میان غیر ایرانیان نه بار نژادی و تباری و نه بار مکانی و جغرافیایی، بلکه بار دینی دارد. به نظر او، آریایی در زبان هندوایرانی بهمعنی «ایمانآورده [به آئین آریایی]» است.[۱٧] اما اینهمه پراکندهگویی در مورد مفهوم «آریا / آریایی» از کجا سرچشمه گرفته است؟
کتیبههای هخامنشی به سه شکل مختلف از نامواژهی آریا (بهصورت اَرییا / اَریَهَ) نام بردهاند: نخست، بهعنوان زبان، نسخهی پارسی باستان کتیبهی داریوش در بیستون (DB)، دوم بهعنوان نسبنامهی داریوش در نقش رستم و شوش (Dse) و سوم برای تعریف اهورامزدا در نسخهی عیلامی بیستون.[۱٨]
۱- نخستین یادکرد داریوش شاه از نام آریا در بند پایانی ستون چهارم سنگنبشتهی بیستون است. در بند ۲۰ ستون چهارم داریوش شاه گوید: بهخواست اهورا مزدا این نپشته را من [بهطریق] دیگر [نیز] کردم. افزون بر این، به «اَرییا» [زبان آریایی] بود هم روی لوح هم روی چرم تصنیف شد.[۱۹]
سنگنبشته بیستون، واقع در شهر بیستون از توابع شهرستان هرسین در سی کیلومتری شهر کرمانشاه بر دامنهی کوه بیستون است. متن کامل این سنگنبشته، وسط ال. دبلیو. کینگ (L. W. King) و آر. سی. تامپسون (R. C. Thompson) ترجمه شده است.
در سنگنبشته رباطک سرخ کتل، که آنرا گروه باستانشناسان فرانسوی در سال ۱۹۵۷ میلادی، در منطقهی بغلان در شمال افغانستان كشف كرد، کوشانیان زبان خود را بهنام «اَریئو» (Ariao) میشناختهاند. این کتیبه در واقع، فرماننامهی کنیشکا، شاه بزرگ کوشانی است که به خط يونانی و به زبان بلخی نگاشته شده است.
۲- دومین یادکرد داریوش از این واژه به کتیبهی پنجم او در شوش (Dse) باز میگردد. داریوش در بند دوم این لوح گلی سهزبانه و در ضمن برشمردن نیاکان و تبار خود، بهگونهای استثنایی که پیش از آن سابقه نداشت و پس از آن - بهجز یک مورد دیگر که پسر او خشیارشا از پدر تقلید کرده - نیز تکرار نشد، خود را «آریایی» و «آریاییتبار» خطاب میکند: «من داریوش، شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمینهایی با گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه. پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی (اَریَه)، آریاییتبار (اَریَه چیثْرَه).»[٢٠]
سنگنوشتهای در دیوارهی بیرونی آرامگاه داریوش یکم در نقش رستم، که هریک به سه زبان فارسی باستان، عیلامی و اکدی نوشته شده، بر جا مانده است. نخستین نبشته در قسمت بالایی است و به DNa مشهور است و دومی بر کنار درگاه ورودی آرامگاه کنده شده و بهنام DNb معروف میباشد. داریوش در سنگنوشتهی DNa که دارای شش بند است؛ نخست، اهورامزدا را ستایش میکند و اعلام میدارد که قدرت و شاهی را اهورامزدا به وی بخشیده است، پس از آن، در بند دوم خود را معرفی میکند: «من داریوش شاهِ بزرگ، شاهِ شاهان، شاهِ کشورهای همهگونه مردم، شاه در این زمینِ بزرگِ دورودراز، پسرِ ویشتاسپَ، هخامنشی، پارسی، پسرِ پارسی، یک آریایی، دارای تبار آریایی.»
چنانکه دیده میشود، داریوش در اینجا تبار خود را مشخص میسازد و از آن بهعنوان «آریایی» یاد میکند. با آنکه داریوش در جاهای دیگر به تبار آریایی خود اشاره نمیکند، اما پسر او خشیارشا یکبار به پیروی از پدر، خود را آریایی نامیده است. خشیارشا در کتیبهی هشتم خود در تخت جمشید (Xph) که به سنگنبشتهی «دیوان» هم شهرت دارد، عین عبارت پدر را بهکار برده و پس از یادکرد از داریوش شاه، خود را «پارسی، پسر پارسی، آریایی، آریایی تبار» معرفی کرده است.[٢۱]
۳- سومین یادکرد داریوش از واژهی آریا، به نسخهی عیلامی سنگنبشته بیستون متعلق است. داریوش در این متن، در بندهای ۱۸ و ۱۹ از ستون سوم آنکه ترجمهی بندهای ۱۲ و ۱۳ از ستون چهارم متن فارسی باستان است؛ اهورامزدا را خدای «آریاییان» نامیده است. چنانکه از این متن بر میآید، نام آریا در زبان عیلامی بهشکل «هَریَه / هَریا» تلفظ میشده است. با اینحال، این گفتهی داریوش همچنین نشان میدهد که اهورامزدا نامی برای خدای آریاییان است و برخلاف تداول رایج، انتساب انحصاری آن بهعنوان خدای زرتشتیان درست نیست.[٢٢]
در هر حال، آنچه از این یادکردها بهنظر میرسد، واژهی «آریا» - به دو صورت «ارییا» و «اَریَه» - نزد پارسیان هخامنشی، اولی مفهوم زبانی داشته و برای نامیدن گونهای خط یا زبان بهکار رفته است و دومی، هویت قومی داشته و فقط برای معرفی تبار آنان استفاده شده است؛ ولی هیچیک از این دو صورت، بر یک موقعیت جغرافیایی دلالت نمیکند، چه رسد به آنکه واژهی «آریا» یا مشتقات آن، نام سیاسی یک کشور خاص باشد. هخامنشیان، حتی «هیچگاه از صفتهای همچون شاه ایران، شاه ایرانی، شاهنشاهی آریایی و یا شاهنشاهی ایران استفاده نکردهاند».[٢٣]
یکی از استثناها در این مورد، نام «آریا» و «آریانا» در منابع یونانی است، که هویت سرزمینی یافته است. استرابو از آریاییها (Arians) و سرزمین آنان (country of the Arians) یاد میکند. او در بخش اول کتاب یازدهم از آریانا (به یونانی: Αρειανή، به انگلیسی: Ariana) نام میبرد و میگوید: «مرادم از دیگر کشورها سرزمینهای آنسوی تاروس است که نه تنها هند بلکه آریانا را نیز شامل شده و ...»[٢۴]
او در کتاب پانزدهم به نقل از اراتوستنس مینویسد: «رود سند مرز میان هند و آریانا بوده و آریانا واقع در غرب هند، در آنروزگار، زیر فرمان پارسیان بوده است. بعدها بخش عمدهی آریانا به تصرف هندیها درآمد که آنرا از تصرف مقدونیان درآورده بودند. آنچه اراتوستنس در این باره میگوید چنین است: هند در شمال محدود میشود به آریانا تا دریای شرقی پایانههای کوهستان تاروس که بومیهای محل آنها را با اسمهای پاروپامیسوس، امودوس، ایمائوس و دیگر نامها میشناسند. اما مقدونیان آنها را قفقازیه[٢۵] مینامند.»[٢٦]
همو در ادامه کتاب پانزدهم مینویسد: «بعد از هندوستان آریانا قرار دارد. نخستین بخش از سرزمینهای تحت تصرف پارسیان، بعد از رود سند و ساتراپیهایی علیا که در آنسوی کوههای تاروس واقعاند. آریانا از جنوب و شمال با همان دریا و کوههایی که هندوستان را فرا گرفته محدود میشود و با همان رودخانهی سند که در میان آریانا و هندوستان جریان دارد. مرز آریانا از این رود، در سمت مغرب، تا خط فرضی که از دروازههای کاسپین تا کرمانیا کشیده شود، ادامه دارد. بنابراین شکل چهار ضلعی است ضلع جنوبی آن از مصب سند و پاتالنه آغاز شده و در کرمانیا و خلیج فارس پایان مییابد. در اینجاست که خشکی برجستگی شدیدی بهصورت دماغهای رو به جنوب پیدا میکند. آنگاه کرانه، در درون خلیج، رو به فارس انحنا میپذیرد. آریانا نخست زیستگاه آربیها است. اسم آنان همانند اسم رودخانهی اربیس است. رودی که حد فاصل میان آنان و قوم بعدی، یعنی اوریتهها است.»[٢٧]
با این وضع، میتوان گفت آریانا نامیاست که برخی از تاریخدانان و جغرافیدانان یونانی سرزمینهای اصلی آریاییها را که در همسایگی هند قرار داشتند، مینامیدند. این محدودهی جغرافیایی امروزه شامل تمامی کشور افغانستان - به اضافهی بخشهای از پاکستان و ایران کنونی - میشود.[٢٨]
بهعلاوه، استرابو، ضمن شرح سرزمین پارتیان (که البته نامی بر آن نمینهد)، ناحیهای در نزدیکی آنرا معرفی میکند که نام آن «آریا» (Aria) است. او آریا را از سویی هممرز با «مَرگیانا» (مرو) و از سویی هممرز با «باکتریانا» (در فارسی باستان هخامنشی: «باخْتْریش»، که همان باختر یا بلخ امروزی است) میداند.[٢۹] او مینویسد: «آریا و مارگیانا نیرومندترین نواحی این بخش از آسیا هستند و بخشی از این نواحی با کوهها احاطه شده و در بخش دیگر مردم ساکن دشتهاینذ. در کوهستانها چادرنشینان زندگی میکنند. جلگهها با رودهایی که از آن سرزمین گذشته و آنرا قطعه قطعه میکند، آبیاری میشود. بخشی را رود اریوس و بخش دیگر را رود مرگوس. آریا هممرز است با مرگیانا و باکتریانا و تقریباً از هیرکانیه ۶۰۰۰ استاد فاصله دارد».[٣٠]
همو در شرح باکتریا (بلخ) میافزاید: «باکتریا، هممرز با آریا است، هرچند بیشتر آن بلندتر از آریا و در شرق آن است... یونانیانی که در باکتریا شورش کردند بهمناسبت حاصلخیزی آن سرزمین چنان نیرومند شدند که نهتنها بر آریا بلکه بر هند نیز تسلط یافتند. ... اپولودروس میگوید باکتریانا مایهی افتخار تمام آریانا است و افزون بر این، شاهنشاهی آنان تا سرس و فیرنی گسترش یافته بود.»[٣۱]
نشانیهایی که استرابو میدهد، از اینهمانی آریا با «هِرات کنونی» (در فارسی باستان هخامنشی: «هَرئَیوهَ») حکایت میکند، که در آن، دو رود با نامهای «اَریو / اَریوس» و «مَرگو / مَرگوس» جاری است. به گمان قوی میتوان گفت که رود اَریو همان رود مشهور «هَری / هریرود» باشد که از شهر مرزی هرات میگذرد و نام کهن آریا را در خود زندده نگاه داشته است. رود مَرگو نیز بنا بههمان گمان، رود «مَرو / مَرورود / مَرغاب» است که در شمال هرات جاریست و بهسوی «مَرگیانا / مَرو» میرود.[٣٢]
نکتهی مهم این است که مفهوم آریا و آریانا در جغرافیای استرابو با یکدیگر متفاوت است. اولی، منطقهای است در شمالغربی افغانستان امروزی و نواحی پیرامون شهر هرات، که همچنین استرابو، در جای دیگر، آنرا بهصورت «سرزمین آری» (country of the Arii) و مردم آنرا «آریها» گزارش کرده است[٣٣]؛ و دیگری سرزمینی است که نیمهی غربی پاکستان امروزی و استانهای سیستان و بلوچستان و کرمان در ایران کنونی، و افغانستان را در بر دارد.
البته، پلینی (گایوس پلینیوس دوم معروف به پلینی بزرگ)، در سده یکم میلادی، نیز بر تفاوت سرزمین «آریا» و «آریانا» صحه گذارده است.[٣۴] در هر حال، نمیتوان نامواژه «اران» در زبان پهلوی ساسانی را همارز یا برگردان این دو واژهی یونانی، بهمفهوم «سرزمین آریاییها» دانست.
از سوی دیگر، حتی بعید بهنظر میرسد که ساسانیان، واژهی «اران» را از سنگنبشتههای هخامنشی بهدست آورده باشند. با آنکه دودمان ساسانی مانند هخامنشیان از پارس برخاستند و حدود ۵۰۰ سال پس از آنان، تقریباً بر سراسر یا بخش عمدهای سرزمینهای آریایی حکومت کردند و پایتخت شاهنشاهی آنان در شهر تیسپون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی قرار داشت، اما در متون بر جایمانده از ساسانيان، هيچ يادآوری دقيق و واضحی از هخامنشيان به ثبت نرسيده است. چنانکه بهگفتهی دكتر تورج دريايی، «در زمان ساسانيان، هيچ اثر مكتوبی ثبت نشده است كه نشان دهد، آنان، پادشاهان ۵۰۰ سال پيش از خود را بهياد دارند.»[٣۵]
با این وجود این پرسش در ذهن هر پژوهشگر تاریخ مطرح میشود که چه علت یا علل سبب این غفلت ساسانیان از تاریخ هخامنشیان شده است. در حالیکه دکتر احسان يارشاطر، اریش کتنهوفن (Erich Kettenhofen) که تاریخدان آلمانی است و رولف نخستين كسانی بودند كه اين نكته را طرح میكنند كه ساسانيان بهدليل عدم حافظه تاريخی، هخامنشيان را بهياد نمیآوردند[٣٦]، نه به دلايل سياسی يا دينی، اما دكتر تورج دريايی، معتقد است كه ساسانيان آگاهانه و به دلايل، احتمالاً سياسی يا دينی، از هخامنشيان در آثار خود ياد نكردهاند.[٣٧]
اگر ساسانیان خاطرهی هخامنشیان را به یاد سپرده بودند باید انتظار داشت که تاریخ هخامنشی در سنت ساسانی نمود یافته باشد و یا دستکم نام بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، کوروش، بهیاد آورده میشد. با این وجود در سرزمین پارس شمار زیادی یادبودهای تاریخی برجسته وجود داشته - هنوز هم بهچشم میخورند - که یادآور فرمانروایی هخامنشیان بودهاند. در این میان ویرانههای تخت جمشید و یادبودهای نقش رستم را نمیتوان نادیده انگاشت. برای توجیه نبود آشکار هخامنشیها در سنت تاریخی ساسانی و نسبتدادن یادبودهای آنها به جمشید، رستم و سلیمان و دیگران دلایل ویژهای لازم است. هیچ شناخت درستی از شاهنشاهی پارسی در اسناد ساسانی بر جایمانده و یا در سنتهای ساسانی که بعدها بهوسیله مورخان عرب و عجم گزارش شدهاند، بهچشم نمیخورد. بدیهی است که این فراموشی تاریخی ناگهانی نبوده است. برخی عناصر هخامنشی در سکههای پارسی دیده میشود که گویای تداوم سنت هخامنشی سالها پس از پیروزی اسکندر است.[٣٨]
با این حال هیچ شاهد و مدرکی وجود ندارد که این عناصر، جز اندکی، آن اندازه تداوم پیدا کرده که به دورهی ساسانیان راه یافته باشند. برعکس بهنظر میرسد که این عناصر در گذر زمان راه را برای سنتی باز کردند که آشکارا بیتوجه به تاریخ هخامنشی بود.[٣۹]
شاهان ایرانی آنگونه که مورخان اسلامی آنها را یاد کردهاند با کیومرث یا هوشنگ شروع شده و با دارا به پایان میرسد دارا، که از اسکندر شکست خورده بود، و پدرش که او نیز دارا و گاه دارای بزرگ نامیده میشد و اردشیر درازدست سه تن از پادشاهان هخامنشی نادیده انگاشته شده در سنت پارسیان عهد ساسانی هستند که مورخان اسلامی از آنها نام بردهاند.[۴٠] بهسادگی میتوان دریافت که اردشیر و دو دارا به سنت کیانی که ریشه در شرق سرزمینهای آریایی دارد، افزوده و پیوند داده شدهاند.
چنین به نظر میرسد که سنت کیانی با گشتاسب یا به احتمال زیاد با همای پایان یافته باشد. بهمن پدر همای، جانشین گشتاسب، ویژگیهای یک چهرهی گذرا را نمایان میسازد و مانند دیگر شاهان به کیانی کاملاً به او پرداخته نشده است.[۴۱]
اشکانیان و ساسانیان هر دو تبار خود را به کیانیان میرساندند و بهطور یکسان مدعی بودند که وارث کیانیان بودهاند. هر چند گمان میرود که اشکانیان که به روزگار هخامنشی نزدیکتر بودند، خاطرهای روشنتر از آنان داشتند.[۴٢]
جالب آن که در بیشتر تبارنامههایی که از ساسانیان در دست است، بر خلاف انتظار، ساسان نه از پسران دارا، آخرین پادشاه کیانی، که از نسل بهمن است. بنابر تبارنامهی دیگری که در کارنامه و شاهنامه آمده ساسان از نسل آخرین دارا بود [دارای دارایان]. با وجود این اعتبار این تبارنامه بهعنوان تبارنامهای اصیل خدشهدار است چرا که در این تبارنامه اردشیر نه پسر بابک (که در حقیقت اینگونه بود) که نوهی دختری وی دانسته شده است.[۴٣]
دربارهی اشکانیان نیز دستکم دو تبارنامهی متفاوت در دست است که در یکی از آنها تبار ایشان به سیاوش میرسد و در دیگری به دارا. بهگمان میرسد که تبارنامهی دوم هنگامی پدید آمد که اشکانیان بابل را گشوده بودند و ادعای گسترهی پادشاهی هخامنشیان را داشتند و از سوی دیگر میتوان پنداشت که تبارنامهی نخست نشاندهندهی ادعاهای اشکانیان حتی پیش از دست یافتن بر پادشاهی باشد. [۴۴]
بنابراین جدای از نام دو دارا و اردشیر و خاطرههایی مبهم که به سنت کیانی راه یافتند، داستانهای شرق سرزمینهای آریایی با تاریخ غرب آن تقریباً همه در سنتی آمیخته شد که سرانجام شکل تاریخ رسمی پارسیان زرتشتی بهخود گرفت.
اردشیر، که قدرت اشکانی را به خاندان جدیدی انتقال داد، بهشیوههای متعددی رفتار و سنتهای آنان را در پیش گرفت. چنین بهنظر میرسد که حتی لقب پادشاهان ساسانی که برخلاف هخامنشیان خود را خدایی و از نژاد خدایان میخواندند، بهسنت اشکانی بر میگردد. بنابراین، اگر ساسانیان وارث کسانی بودند، چنین بهنظر میرسد که وارث اشکانیان بودند تا هخامنشیان.[۴۵] يارشاطر در مقالهی خود كه در سال ۱۳۷۱ در روم به چاپ رسيد، تاكيد میكند كه اگر منابع ساسانی دربارهی هخامنشيان سكوت كردهاند به اين دليل بوده است كه سلسلهی قبل از ساسانيان، هخامنشيان نبودند و اشكانيان بودهاند. اگر ساسانيان بايد از گذشتگان در متون ساسانی يادآوریای میكردند، اين گذشتگان هخامنشيان نبودهاند، بلكه اشكانيان بودهاند كه ساسانيان آنان را بر كنار كرده و سلسلهی ساسانيان را بنا نهادند.[۴٦]
اما تورج دريايی در سخنرانی خود دلايلی را ذكر میكند تا نشان دهد، ساسانيان حافظه تاريخی داشتهاند و هخامنشيان را به ياد میآوردند[۴٧] اما سياست آنان دربارهی دگراندیشی دینی هخامنشی، مبتنی بر سكوت و ناديده انگاشتن بود. بنابراین، بیشترین دلیل خاموشی ساسانیان در مورد هخامنشیان جنبهای مذهبی داشته است. که سبب تبديل تاريخنگاری واقعی به تاريخنويسی مذهبی شده است. زیرا که بهدليل قدرت پيشوايان مذهبی زرتشتی، اسلاف ساسانيان كه زرتشتیمذهب بودند به كيانيان كه در زمان آخرين پادشاهی آنان زرتشت ظهور میكند، باز میگردد نه به هخامنشيان كه زرتشتی نبودند. در حقيقت كتاب اوستا، هيچ خاطرهای از هخامنشيان ندارد.[۴٨] نمونههای اين تاثير مستقيم مذهب در حقايق تاريخی ساسانی در جاهای ديگر - همچون نامهای تباری و جابهجایی نامهای جغرافیایی - نيز ديده میشود. به اين ترتيب، خاطرات ساسانيان از گذشته، زرتشتیزده میشود و رسما ياد و خاطرهی هخامنشيان، انكار میشود.
از اینرو، میتوان گفت که ساسانیان نامواژههای «اران / ایران» و «ارانشتر / ایرانشهر» را از طریق پارتها یا اشکانیان، از اوستا برگرفتهاند. آریایی بهزبان اوستایی «اَئیریه» است و در زبان پهلوی به «اِر» تبدیل شده و در فارسی دری «ایر» خوانده میشود که همان «ایر» ایران است. «ایر» یعنی «نجیب»، «آزاده» یا «دینباور» و جمع آن «ایران» بهمعنای «نجیبان»، «آزداگان» یا «دینباوران» است. این واژه در اوستا بهگونه «ائیرینه ویجه» (سرزمین آریاییها) نیز آمده است، که در زبان پارسیگ عهد ساسانی به «ارانشتر» برگردان شده است.[۴۹]
سِر جان مَلکُم (Sir John Malcolm)، که افسر اسکاتلندی کمپانی هند شرقی، دیپلمات، تاریخدان و سیاستمدار بود، به نقل از ملافیروز، موبَد موبَدان زرتشتیان هند در بَمبَئی، آورده است که «اِر» واژهای پهلوی است و معنای آن «مؤمن» است و «اِران»، صورت جمع آن است. در پهلوی پیشوند «اَ» و «اَن»، چنانکه در یونانی و سانسکریت، پیشوند نفی است. در نتیجه، «اَنئران» یعنی «بیدینان». بهگفتهی او، شاه اِران و انئران یعنی شاه مؤمنان و بیدینان؛ که مؤمنان زرتشتیاناند و بیدینان غیرزرتشتیان. او مینویسد:
-
سیلوستر دوساسی، که از علمای فرانس است و در پهلوی رنج برده است، بعضی از خطوط پهلوی را ترجمه کرده است که به آن واسطه صورت شاپور ذوالاکناف و پسر او بهرام که در آن کوه کندهاند، شناخته میشود، و آن ترجمه این است:
«این صورت بندهی خدای شاپور عزیز شاهنشاه ایران و اَناِیران است که از سلسلهی آسمانی پسر بندهی خدای هرمزد عزیز شاهنشاه ایران و اَناِیران از سلسلهی آسمانی پسر بزرگ شاهنشاه نرسی عزیز است» همینگونه بهعینه شرحی در باب بهرام نوشته، الا اینکه لفظ بهرام را وراهرام مینویسد پسر شاهپور و پسرزادهای هرمزد.
مؤلف اوراق گوید که: این ترجمه را به ملافیروز که یکی از علمای فارسیان است در بمبئی نمودم، او گفت: ترجمه صحیح است، و لفظ اَنایران و همزه را در معنی کفار معنی کرد، به این معنی که ایر در پهلوی بهمعنی مؤمن است و ایران جمع آن است، و همزهی آن در فارسی، چنانکه در یونانی و سانسکریت، چون بر سر لفظی درآید، سلب معنی میکند، پس اَناِیران بهمعنی غیرمؤمن یعنی کفار است.
معالقصه، در طرف دیگر صورت دو پادشاه است که دست در یک حلقه دارند، و بر زیر یک نفر عسکر رومی که بر روی در افتاده است، ایستادهاند. و صورتی که آنرا تمثال زرتشت دانند بر جانب ایشان برپاست. پای این تمثال بر ستارهای است، و بر سر آن تاجی از نور است. شک نیست که این تمثال در عهد بهرام که بانی کرمانشاه است، بهکار بردهاند، و دو صورت تصویر او و پدر او شاپور است، حلقهای که در دست ایشان است، شاید علامت کرهی زمین، و از افتادن عسکر رومی بدان هیأت، مراد زوال و انحطاط دولت روم باشد.[۵٠]
تعبیر دینی ایران و انیران در شاهنامه نیز آمده است. بر پایهی این تعبیر باید پذیرفت که واژهی ایران سپس معنای سرزمینی یافته است. اما نباید نادیده گرفت که ساسانیان اولین سلسلهای در ایران کنونی بودند که ایدهی ایرانشهر را بهعنوان یک ایدهی جغرافیایی - براساس تأثیرپذیری از اوستا - برپا میکنند. چنانکه بهگفتهی تورج دریایی «ساسانیها نهتنها جایی بهنام ایرانشهر درست میکنند، و ایدههای فرهنگی برای ایرانیها بهوجود میآورند، بلکه تاریخی هم برای ایرانیها بهوجود میآورند. در واقع تاریخ سنتی ایرانیان که در شاهنامه رقم میخورد و در متون فارسی از جمله فارسنامه ابن بلخی و غیره دیده میشود، همه زاییدهی خداینامهی دورهی ساسانی است.»[۵۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی نگاشته شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- محسنی، محمدرضا، پانترکیسم، ایران و آذربایجان، انتشارات سمرقند، چاپ ۱۳۸۹، ص ۲۱۲؛ و نیز: رضاییان، فرزین، هفت رخ فرخ ایران، انتشارات دایره سبز، چاپ ۱۳۸۶، ص ۱۷؛ از این مضحکتر، مطلبی زیر عنوان چه شد که «پرشیا» را «ایران» نامیدند؟ در سایت اینترنتی روزنامهی دنیای اقتصاد به نشر رسیده است. در آنجا آمده است: «واژهی ایران»، بسیار کهن و قبل از آمدن آریاییها به سرزمینمان اطلاق میشد و نامی تازه و ساختهوپرداخته نیست. پروفسور آرتور اپهام پوپ (۱۹۶۹–۱۸۸۱ میلادی) ایرانشناس مشهور امریکایی در کتاب «شاهکارهای هنر ایران» که در سال ۱۳۳۸ توسط دکتر پرویز خانلری بهزبان فارسی ترجمه شده است، مینویسد: «کلمهی ایران [معمولاً] به فلات و توابع جغرافیایی آن حتی در هزارهی پیش از آمدن آریاییان نیز اطلاق میشود.» (آرتور اپهام پوپ، شاهکارهای هنر ایران، اقتباس و نگارش دکتر پرویز ناتل خانلری، ص ۹).
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]- در سال ۱۸۵۸ میلادی، آدُلف پیکتت مدعی شد که واژهی آریایی با نام سرزمین ایرلند مرتبط است. او همچنین aire، «آزاده»، خواه از طبقهی اشراف و خواه از مردمان عادی، و aireach از «طبقهی و «رهبر» در زبان ایرلندی را با اریه مربوط دانست. اما میان این کلمات و واژهی آریایی ارتباطی وجود ندارد (سمرنبی، صص ۱۴۲-۱۴۳؛ ایرانیکا، ج ۲، ص ۶۸۴). (سینایی، مریم، «آریایی»، دانشنامه ایران، تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ ۱۳۸۶، ج ۲، ص ۶۱۹). در دانشنامهی آزاد ویکیپدیای انگلیسی به نقل از Online Etymology Dictionary آمده است:
The names Ireland and Éire derive from Old Irish Eriu. This in turn comes from the Proto-Celtic “Iveriu” (compare Welsh Iwerddon), which is also the source of Latin Hibernia. Iveriu derives from a root meaning 'fat, prosperous'.و در خود Online Etymology Dictionary زیر سرواژهی “Irish” آمده است:
c. 1200, “the Irish people”, from Old English Iras “inhabitant of Ireland”. This is from Old Norse irar, which comes ultimately from Old Irish Eriu (accusative Eirinn, Erinn) “Erin”. The reconstructed ancestry of this derives it from Old Celtic “Iveriu” (accusative “Iverionem”, ablative “Iverione”), perhaps (Watkins) from PIE pi-wer- “fertile”, literally “fat”, from root peie- “to be fat, swell”.بنابراین، بین واژههای «ایران» و «ایرلند»، بهجز شباهت لفظی «ایر»، آنهم در زبان فارسی دری، هیچ ارتباط معنایی بین این دو واژه وجود ندارد.
From mid-15c. in reference to the Celtic language spoken in Ireland. Some Middle English forms of the word suggest influence of (or punning on) Old French irais, irois “wrathful, bad-tempered” (literally “ire-ous”) and Irais “Irish”.
Meaning “temper, passion” is 1834, American English (first attested in writings of Davy Crockett), from the legendary pugnacity of the Irish. Irish-American (n.) is from 1816 (as an adjective from 1820). Wild Irish (late 14c.) originally were those not under English rule; Black Irish in reference to those of Mediterranean appearance is from 1888.
[٨]- مریم سینایی زیر سرواژهی «آریایی» در جلد دوم دانشنامهی ایران مینویسد: «آریایی، نامی که به مهاجران هندواروپایی-زبان که در طول هزارهی دوم قبل از میلاد، به فلات ایران و شبهقارهی هند کوچ کردهاند، داده شده است. این نام در ایران باستان بهشکل اَریه (اوستایی: اَیریَه، فارسی باستان: آریَه) و در سنسکریت بهصورت آریه بوده است. صورت اضافی جمع این واژه، بهصورت «آریانام» منشأ نام کشور ایران است.» (سینایی، مریم، «آریایی»، پیشین، ج ۲، ص ۶۱۹). ایرانیان «آریانام» (Aryanam) را بهمعنای «سرزمین آریاها، شهریاری آریاها» بهکار بردهاند که اصولاً این واژه خود کاملاً ساختگی است و بنمایهی تاریخی ندارد.
[۹]- Oxford English Dictionary: “Aryan from Sanskrit Arya 'Noble'”; Thomas R. Trautman (2004): “Aryan is from Arya a Sanskrit word”; page xxxii of Aryans And British India; Encyclopædia Britannica: “It is now used in linguistics only in the sense of the term Indo-Aryan languages, a branch of the larger Indo-European language family”.[۱۱]- سینایی، مریم، آریایی»، پیشین، ج ۲، ص ۶۱۹. البته این مطلب نقل قول از ایگور میخایلوویچ دیاکونوف، در کتاب تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، صص ۱۴۲-۱۴۳ است. بهگفتهی دیاکونوف: «در زمانیکه زبان سانسکریت نیای جمله زبانهای هندواروپایی و هندوستان میهن اصلی اقوام هندو اروپایی شمرده میشد، نامی که هندیان باستان بهخود نهاده بودند یعنی آریا «arya» را دانشمندان به تمام اقوامی که به زبانهای هندواروپایی سخن میگفتند، بسط دادند. بعدها ثابت شد که هندوستان میهن اصلی هندواروپاییان نیست و برعکس اقوام مزبور در دوران بالنسبه متاخری به آنجا آمدند و زبان سانسکریت را هم بههیجوجه نمیتوان نیای زبانهای هندواروپایی محسوب داشت. بدین سبب بهکار بستن اصطلاح «زبانهای آریایی» و بهطریق اولی «اقوام آریایی» در مورد همه سخنگویان به زبانهای هندواروپایی غیرعلمی بود و متروک گشت. بعدها این اصطلاح را فاشیزم آلمان اخذ کرد و بدان معنی و اهمیت نژادی داد و حال آنکه علما هیچگاه چنین معنایی برای آن قایل نبودند.»
[۱٠]- William Hansen, Aryan Idols: Indo-European Mythology as Ideology and Science by Stefan Arvidsson (Book review) , Journal of Folklore Research, 22 February 2007; Leopold, Joan (July 1974), “British Applications of the Aryan Theory of Race to India, 1850-1870”, The English Historical Review, 89 (352): 578–603, JSTOR 567427.
[۱٢]-
[۱٣]- قرشی، امانالله، ایراننامک، ص ۳. البته دشوار است که تاریخ دقیق برای نامگذاری شاخهی شرقی اقوام «هندوایرانیزبان» بهعنوان «آریا» تعیین کرد، اما در هر حال، نام «آریا» واژهی بسیار کهن است.
[۱۴]- ا. م. دیاکونوف، تاریخ ماد، ترجمهی کریم کشاورز، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ ۱۳۴۵، ص ۱۸۹. همو در صفحهی ۱۹۰، در ادامه میافزاید: «آریاییها، نام تمام قبایل و اقوامی است که به دو دستهی فرعی گروه زبانهای هندوایرانی منتسب بودهاند - یعنی هندی و ایرانی - و قبایل و اقوام مزبور خود خویشتن را چنین میخواندند.»
[۱۵]- سرواژهی «آریا» (ARYA)، در دانشنامهی ایرانیکا.
[۱٦]-
[۱٧]- آریایی
[۱۹]- متن کامل سنگنبشته بیستون توسط ال. دبلیو. کینگ (L. W. King) و آر. سی. تامپسون (R. C. Thompson) ترجمه شده است، که در اینجا ترجمهی فارسی امروزین متن انگلیسی نوشتهشده توسط این دو نفر آورده شده است. رضا مرادی غیاثآبادی نیز متن کامل سنگنبشته بیستون را چنین به فارسی برگردان کرده است: «داریوش شاه گوید: بهخواست اهورامزدا این است نبشتهای که من کردم. افزون بر این به «اَرییا» (آریایی). هم بر روی پوست (پوست درخت / لوح گلین) و هم بر روی چرم تصنیف شد. پیکرهی خودم را هم برساختم. تبارنامهام را هم گزارش کردم. اینها در پیش من نوشته و خوانده شد و گواهی شد. آنگاه من این نبشته را به همهجا در میان سرزمینها فرستادم. مردم یاری کردند.» (مرادی غیاثآبادی، رضا، بیستون - کتیبه داریوش بزرگ، تهران: چاپ سوم - ۱۳۸۴، ص ۴۰).
[٢٠]- مرادی غیاثآبادی، رضا، کتیبهی پنجم داریوش شاه در شوش، در: تمدن هخامنشی - سیزده گفتار در بررسیهای هخامنشی، تهران، ۱۳۸۶.
تلفظ نام آریا در این کتیبه تفاوت اندکی با تلفظ آن در کتیبهی بیستون دارد. در کتیبهی بیستون از مصوت پایانی بلند و در اینجا از مصوت پایانی کوتاه استفاده شده است. عبارت «آریایی، آریاییتبار» در ترجمهی بابلی همین کتیبه نیامده است، اما در ترجمهی عیلامی آن، نام آریایی بهشکل «هَریَه / هریا» آمده است که با ثبت همین واژه در نسخهی عیلامی کتیبهی بیستون مطابقت دارد. رجوع شود به:Hinz, walther, Neue wege im Altpersischen, wisbaden,1973, p. 125.[٢۱]-
[٢٢]-
[٢٣]- مرادی غیاثآبادی، رضا، ایران چیست؟، ص ۲۰.
[٢۴]- جغرافیای استرابو، صص ۴، ۳۱، ۳۵ و ۵۰. استرابو مینویسد: «چون از دریای هیرکانه عازم شرق شویم، در دست راست رشتهکوههایی است که تا دریای هند ادامه دارد. این کوهها را یونانیان تاروس مینامند.» (همان، ص ۳۱)
[٢۵]- مراد استرابو از کوههای قفقاز، بهنظرهمایون صنعتیزاده، مترجم کتاب «جغرافیای استرابو»، «هیمالیا + هندوکش» است. (بنگرید به: جغرافیای استرابو، ص ۲۶۴.)
[٢٦]- همان، صص ۲۶۲-۲۶۳.
[٢٧]- همان، ص ۳۰۶.
[٢٨]- سرواژهی «آریا» (ARYA)، در دانشنامهی ایرانیکا.
[٢۹]- مرادی غیاثآبادی، رضا، ایران چیست؟، ص ۴۶.
[٣٠]- جغرافیای استرابو، ص ۳۸.
[٣۱]- همان، ص ۳۹.
[٣٢]- مرادی غیاثآبادی، رضا، ایران چیست؟، صص ۴۶-۴۷.
[٣٣]- جغرافیای استرابو، صص ۳۱۱ و ۳۱۲.
[٣۴]- مرادی غیاثآبادی، رضا، پیشین، ص ۴۸.
[٣۵]- تورج دریایی، آيا ساسانيان آگاهانه هخامنشيان را به فراموشی سپردند؟، تارنمای مهرمیهن.
[٣٦]- همان
[٣٧]- همان
[٣٨]- یارشاطر، احسان، آیا ساسانیان وارثان هخامنشیان بودند؟، ترجمهی آذردخت جلیلیان، فصلنامهی جندیرشاپور، دانشگاه شهید چمران اهواز، سال یکم، شمارهی ۲، تابستان ۱۳۹۴.
[٣۹]- همان
[۴٠]- همان
[۴۱]- همان
[۴٢]- همان
[۴٣]- همان
[۴۴]- همان
[۴۵]- همان
[۴٦]- تورج دریایی، پیشین.
[۴٧]- همان
[۴٨]- همان
[۴۹]- رجوع شود به نطر خداداد رضاخانی در، ایدهی نژاد آریایی زاییده چیست؟، از فهیمه خضر حیدری، رادیو فردا، ۲۵ شهریور ۱۳۹۵.
[۵٠]- سر جان ملکم، تاریخ کامل ایران، ترجمهی میرزا اسماعیل حیرت، تران: افسون، ۱۳۷۹، ج ۱، صص ۱۶۱-۱۶۲.
[۵۱]- سینا علینژاد، میراث ساسانیان: ایرانشهر یا شکست در برابر اعراب؟، بیبیسی: ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ - ۵ بهمن ۱۳۸۹. خوداینامگ (خَداینامه، بهمعنای «کتاب شاهان»)، مهمترین اثر تاریخی دورهی ساسانی است که در آن نام پادشاهان سلسلههای اساطیری آریاییها و دو سه تن از شاهان هخامنشی و رویدادهای دورانهای گوناگون را، آمیخته با افسانه، ضبط کرده بودند. اصل خداینامه به زبان پهلوی ساسانی در دست نیست. در دوران اسلامی خداینامه با عنوانهایی مانند سیرالملوک یا سیر ملوک الفرس و غیره بهعربی ترجمه شده است. ترجمههای خداینامه بهعربی و احتمالاً اصل پهلوی آن مورد استفادهی نویسندگان و سرایندگان شاهنامهها مانند شاهنامه فردوسی به فارسی دری در سدهی چهارم قرار گرفته است.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□