دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۸ خرداد ۱۰, جمعه

هویت ایرانی چگونه ساخته شد؟

از: فرید وهابی

هویت ایرانی چگونه ساخته شد؟

قسمت دوم‬‎


فهرست مندرجات

.



هویت ایرانی از رضاشاه تا جمهوری اسلامی

مجله‌ی کاوه (با عنوان روزنامه‌ی کاوه نیز شناخته می‌شود) نشریه‌ای بود که از ۱۳۳۴ ه‍.ق تا ۱۳۴۰ ه‍.ق به زبان فارسی در برلین چاپ می‌شد. مؤسس این مجله، حسن تقی‌زاده بود. این مجله از جمله مهم‌ترین منابع پیرامون باستان‌گرایی در ایران به‌شمار می‌آید.

اکثر روشنفکران فرنگ‌رفته‌ی بعد از مشروطه، خواهان تشکیل یک دولت متمرکز نیرومند بودند، به این امید که ایران از پریشانی و آشفتگی رها شود. اما آنان دریافتند که رسیدن به این هدف، بدون اتکأ به یک هویت ملی محکم، ممکن نیست. پس در تعریف این هویت کوشیدند و ارزش‌هایی را تعریف کردند، که هم‌چنان، حتی در دوران جمهوری اسلامی زنده و معتبر است...

به‌مناسبت انتشار آخرین کتاب علی‌رضا مناف‌زاده، به اسم «ساخت‌وپرداخت هویتی در ایران»، گفتگویی داشتیم با وی و دکتر جمشید بهنام، پیرامون هویت امروزی ایرانیان.

در قسمت اول، پس از نگاهی سریع به مراحل مهم روند شکل‌گیری هویت ایرانی، به دوره‌ی مشروطه و پس از آن رسیدیم.

به‌عقیده‌ی علیرضا مناف‌زاده، هویت نوین ایرانی، تا اندازه‌ی زیادی ساخته‌وپرداخته‌ی گروهی از روشنفکران ایرانی است که در دهه‌های نخست قرن بیستم و در زمان رضاشاه، سخت در اندیشه‌ی مملکت بودند. اما این روشنفکران چگونه می‌اندیشیدند؟ به نظر می‌رسد که همه‌ی آنان چندان آدم‌های «دموکراتی» نبودند؟

◼ علی‌رضا مناف‌زاده: درست است. البته در میان آنان بودند کسانی که افکار دموکراتیک داشتند. همه‌ی این آدم‌ها خواهان یک دولت نیرومند بودند. ولی مثلاً کسی مثل علی‌اکبر سیاسی می‌گفت: درست است که ما نیازمند یک دولت نیرومند هستیم، ولی دولت سرکوبگر نمی‌خواهیم. مسئله این بود که دولتی بیاید و مردم بی‌سواد و عقب‌‌مانده را آموزش دهد. علی‌اکبر سیاسی که تحصیلات روان‌شناسی کرده بود، تأکید داشت که با زور نمی‌شود مردم را آموزش داد.

پس در میان این روشنفکران کسانی بودند که عقاید دموکراتیک داشتند، اما غالب آن‌ها، دموکرات نبودند. مثلاً تقی‌زاده موضوع «استبداد منور» را مطرح می‌کند و می‌گوید ما نیازمند مستبدی مثل پطر کبیر هستیم. اما خود او در آخر می‌پذیرد که استبداد ضعف‌هایی هم دارد و ممکن است به نتایج معکوس برسد. ولی باید در نظر داشته باسیم که آنان می‌خواستند در ایران، یک دولت مرکزی به‌وجود بیاید، زیرا ایران واقعاً در حال از هم‌پاشیدن بود. نگاه کنید: یک طرف شیخ خزعل بود، یک طرف اسماعیل‌آقا سمیتقو بود، خیابانی بود، جنبش جنگل بود... در نتیجه، آنان می‌خواستند یک دولت متمرکز نیرومند به‌وجود بیاورند.

ولی به این نکته هم باید توجه داشت، که در آن‌زمان، در سراسر دنیا، مخصوصاً در اروپا جریان‌های غیردموکراتیک و حتی فاشیستی، حاکم بود و کسانی مثل مشفق کاظمی، اصلاً خواهان دولت فاشیستی بودند. یا کسانی خواهان هم‌شکل کردن و همسان کردن همه‌ی ایرانی‌ها بودند و می‌خواستند که فرهنگ‌ها و آداب و رسومی که در ایران وجود دارد، همگی از بین بروند و همه یک‌شکل شوند. حتی می‌گفتند اقوام گوناگون را باید جا‌به‌جا کرد تا این پراکندگی و تنوع قومی در ایران بربیفتد. مثل دکتر محمود افشار و بعدها، احمد کسروی که به‌همین ایده گروید.

به‌طور خلاصه این روشنفکران افکار گوناگون داشتند اما همگی طرفدار دولت متمرکز نیرومند بودند.

◼ جمشید بهنام: در مورد گروه «برلنی‌ها»، من با این اصطلاح «دموکرات بودن» که شما در سئوال‌تان مطرح کردید و آقای مناف‌زاده هم به آن پاسخ دادند، زیاد موافق نیستم. انگار که آن‌ها آدم‌های خیلی بدی بوده‌اند که می‌خواسته‌اند بر خلاف ملت عمل کنند! چنین نبوده است. آن‌ها، آدم‌های واقع‌بینی بودند. باید در نظر داشت دسته‌ی اول که به اروپا رفتند، اصلاً جوان نبودند، اکثراً بیش‌تر از پنجاه سال داشتند. اما در عین حال تمدن ایرانی را خوب می‌شناختند و هویت ایرانی‌شان کامل بود. آنان فقط می‌خواستند کاری کنند که وضع ایران خوب شود، چون دیده بودند که در غرب چه خبر است.

بهترین جایی که می‌توان افکار آنان را مطالعه کرد، چند سرمقاله‌ای است که تقی‌زاده در مجله‌‌ی کاوه نوشته است که واقعاً جامعه‌شناسی ایران است. او در این مقالات می‌گوید که باید برای رفع عقب‌ماندگی ایران اقدام کرد. اما دسته‌ی دوم که به آلمان رفتند، جوان‌ها بودند. مثل مشفق کاظمی یا تقی ارانی. اینان هم جوان‌تر بودند و هم پرشورتر... و وقتی به اروپا رفتند، با اتفاقات عظیمی مواجه شدند. دیدند که در روسیه انقلاب اکتبر رخ داده، در ایتالیا موسولینی روی کار آمده و هیتلر هم کم‌کم کارش را شروع کرده...

بنابراین مشفق کاظمی گفت «ما دیکتاتور عاقل می‌خواهیم». ولی نگفت «ما دیکتاتور فاشیست می‌خواهیم» ... این حرف، دنباله‌ی همان «استبداد منور» تقی‌زاده بود. در مورد این «استبداد منور» هم باید ببینیم تقی‌زاده با چه کسانی صحبت می‌کرد. در واقع او در مقابل استبداد قاجاریه، از استبداد منور دفاع می‌کرد.

پس باید گفت که هدف این روشنفکران، بازگشت به ایران باستان بود و در عین حال نگاه کردن به‌جلو (به آینده). یعنی آنان تجددخواه بودند. هم هویت‌‌طلب بودند و هم تجددخواه...

◼ علی‌رضا مناف‌زاده: آقای بهنام گفتند که مشفق کاظمی از نظام فاشیستی سخن نگفته است. اما شاید ایشان فراموش کرده‌اند، من این موضوع را از شماره‌ی اول نامه‌ی فرنگستان ترجمه کرده‌ام[۱]. در آن‌جا می‌گوید ما کسی را می‌خواهیم مثل موسولینی که عقیده دارد حکومت پادشاهی یا جمهوری در ایتالیا مهم نیست، بلکه مهم این‌ست که تصمیم‌گیری در امور کشور را یک فاشیست انجام بدهد.

◼ جمشید بهنام: ببینید آقای مناف‌زاده! آدمی مثل مشفق کاظمی که جوان بود و تازه به اروپا رفته بود، می‌دید که در ممالکی که با آن سبک اداره می‌شود (ایتالیا و آلمان)، کارها بهتر پیش می‌رود. اما اصلاً آن بحث‌هایی که ما امروزه در باره‌ی آن زمان می‌کنیم مطرح نبود. در آن موقع همه در ایتالیا طرفدار موسولینی بودند، همه در آلمان طرفدار هیتلر بودند. اما بعداً تاریخ نشان داد که داستان از چه قرار است...

آر.اف.ای: مسلماً جنایاتی که بعداً رخ داد نظر دنیا را عوض کرد. اما بهتر است برگردیم به نوع نگاه این روشنفکران به غرب، و به آلمان. به‌هر حال می‌دانیم که آن‌ها به دولت آلمان خیلی نزدیک بودند...
◼ علی‌رضا مناف‌زاده: بخشی از نویسندگان نشریه‌ی «نامه‌ی فرنگستان» حتی در زدوخوردهای خیابانی که جوانان حزب نازی به راه می‌انداختند، شرکت می‌کردند. یعنی آنان به‌نوعی به نازیسم گرویده بودند و همین را با خودشان به‌همراه آوردند.

در ارتباط با غرب، درست است که تقی‌زاده در مقاله‌‌ای در مجله‌ی کاوه نوشت که «ایرانی باید از سر تا پا غربی شود جز زبانش»، اما بعدها این حرف را پس گرفت و در اعتقاداتش تجدید نظر کرد...

[برای توسعه‌ی ایران] برخی از این روشنفکران بر آموزش تأکید داشتند، برخی دیگر بر اقتصاد تأکید داشتند... یعنی در برخورد با غرب دیدگاه‌های متفاوت داشتند. البته کسانی هم بودند مثل کاظم‌زاده ایران‌شهر که بعدها از غرب انتقاد کردند و تمدن غربی را برای ایران زهر مهلک دانستند. حتی می‌شود گفت بعدها که جریان ضدغربی در ایران به‌وجود آمد، تا اندازه‌ای تحت تأثیر اندیشه‌های کاظم‌زاده ایران‌شهر بود.

ولی جالب این‌ست که همین کاظم‌زاده بر تاریخ پیش از اسلام ایران بسیار تأکید می‌کرد. یعنی یکی از بنیان‌گذاران ناسیونالیسم «باستان‌گرا» در ایران بود...

آر.اف.ای: این نکته‌ی خیلی مهمی است. یعنی نگاه به تاریخ قبل از اسلام و بازگشت به ارزش‌های آن دوران، و شاید فراموش کردن دوران اسلامی. ایران‌شناسان اروپایی تا چه حد در این روند تأثیر داشتند؟ و آیا این حرکت به‌طور جدی توسط روشنفکران همین دوره شروع شد؟
◼ جمشید بهنام: اجازه بدهید من اول چند کلمه در این باره بگویم که ایرانیان برلن هیچ وقت با نازی‌ها سرو کار نداشتند. اما با آلمانی‌ها رابطه‌ی زیادی داشتند و این را پنهان هم نمی‌کردند. حتی کسانی به آن‌ها ایراد می‌گرفتند که «از آلمانی‌ها پول می‌گیرید». آنان هم پاسخ می‌دادند که «بله پول می‌گیریم چون می‌خواهیم با دشمنان ایران مبارزه کنیم». به‌هر حال در این شک نیست که با دولت آلمان روابط بسیار خوب داشتند.


هویت نوین و ایران باستان
آر.اف.ای: برگردیم به موضوع ایران پیش از اسلام...
◼ جمشید بهنام: از زمان قاجاریه و مشروطیت، ایرانیانی بودند که به ایران قبل از اسلام ابراز علاقه می‌کردند. بیش‌تر هم شعرا بودند... از عجایب این‌ست که همین شعرای دوره‌ی مشروطیت از آلمان ویلهلمی هم تعریف می‌کردند و قصیده‌ی «قیصرنامه» می‌نوشتند. [اثر ادیب پیشاوری] «برلنی‌ها» هم تا حدی به ایران باستان توجه داشتند، اما نگاه آنان بیش‌تر به آینده بود. شاید بشود گفت که تقی‌زاده رئالیست‌تر بود و کاظم‌زاده رمانتیک‌‌تر. ولی به‌طور کلی توجه آن‌ها به موضوع تجدد و آینده بود.
آر.اف.ای: آقای مناف‌زاده، آیا نگاهی که در آن دوره به ایران باستان آغاز شد، هم‌چنان ادامه دارد؟ آیا آن میراث هم‌چنان زنده است؟
◼ علی‌رضا مناف‌زاده: بله، من فکر می‌کنم آن هویتی که ساخته‌وپرداخته شد، آن‌چنان در ما درونی‌شده که حتی رهبران جمهوری اسلامی، و کسانی مثل احمدی‌نژاد هم به آن می‌گروند. علاقه به ایران باستان از اواخر قرن نوزدهم در ایران شروع شد. جلال‌الدین میرزا قاجار کتابی نوشت به اسم «نامه‌ی خسروان»، به‌فارسی سره، و کوشید تاریخ ایران را بنویسد. پس این تلاش‌ها پیش از مشروطیت شروع شده بود. در واقع این کوشش‌ها از زمانی آغاز شد که احساس تعلق به یک ملت، به یک کشور، در میان درس‌خواندگان ایرانی به‌وجود آمد. جلال‌الدین میرزا وقتی تاریخ ایران باستان را نوشت، هنوز از آن تاریخ «ناسیونال» که بعدها مدون شد، اطلاعی نداشت. او از کیومرث شروع می‌کند و می‌رسد به نادرشاه... اما در گرماگرم انقلاب مشروطه، این کوشش‌ها «سیستماتیزه‌تر» شد. و شکی نیست که ایران‌شناسان و شرق‌شناسان اروپایی، به‌ویژه آلمانی، در این بازسازی تاریخی نقش مهمی بازی کردند. مثلاً خیلی از مقالات «مارکوارت» را در نشریه‌ی ایران‌شهر ترجمه کردند و یا در مجله‌‌ی کاوه چاپ شد. تقی‌زاده، جمال‌زاده، کاظم‌زاده و دیگران، این جریان را شروع کردند. مثلاً تقی‌زاده بر جشن‌های ایرانی بسیار تأکید می‌کند. اصلاً همین نام مجله‌ی «کاوه» که از داستان کاوه آهنگر گرفته شده، نشان می‌دهد که آنان می‌خواسته‌اند ایران باستان را ارج بگذارند و تاریخ آن‌را بازسازی کنند. جمال‌زاده مقالاتی دارد در باره‌ی ایران باستان، یا مثلاً در باره‌ی مزدک. او حتی می‌گوید مزدک نخستین کمونیست جهان است. آنان حتی می‌خواستند نشان دهند که ایرانی‌ها پرچم‌دار مکتب‌های فکری هستند که در آن زمان در اروپا جریان داشت. تقی‌زاده کسی است که چارچوب تاریخ «ناسیونال» را تعیین می‌کند. که البته این تاریخ، بعداً در همین چارچوب نوشته می‌شود. پیرنیا تاریخ ایران باستان را نوشت و پس از او، عباس اقبال آشتیانی کار را دنبال کرد. این تاریخ به نوعی با تاریخ زبان فارسی گره می‌خورد. چون آن‌ها، زبان فارسی را محور و ستون اصلی هویت ایرانی قرار دادند. ما وقتی این تاریخ «ناسیونال» را می‌خوانیم، انگار که تاریخ زبان فارسی را بخوانیم: می‌بینیم که بیش‌تر به سلسله‌هایی اهمیت داده شده که زبان فارسی را رونق دادند. در نتیجه این روشنفکران همه‌ی کشفیات باستان‌شناختی و کارهای مورخان اروپایی در زمینه‌ی ایران باستان را آوردند و در تاریخ «ناسیونال» ادغام کردند. و این، در ما درونی شد، و هنوز هم در ایران همین تاریخ تدریس می‌شود. البته مخالفان جمهوری اسلامی، دولت را متهم می‌کنند که به تاریخ اسلامی بیش‌تر اهمیت می‌دهد تا تاریخ پیش از اسلام. اما من با مراجعه به کتاب‌های درسی نشان می‌دهم که چنین چیزی درست نیست.
آر.اف.ای: در پایان نگاهی هم بیندازیم به اوضاع کنونی و هویت امروزی ایران. آیا میان شرایط کنونی و چیزی که آن روشنفکران ساختند، پیوستگی وجود دارد؟ آیا ایرانیان امروزی، همان هویت ساخته شده را می‌پذیرند؟
◼ جمشید بهنام: بله در عمل، چیزهای اساسی عوض نشده. مثلاً در کتاب‌های درسی، ممکن است بعضی اسامی بالا و پایین شده باشد، ولی به‌هر حال از این کتاب‌ها استناد می‌شود که ایران پیش از اسلام اهمیت داشته است. خاطره‌ی جمعی هم دنباله‌رو همین موضوع است و تغییری نکرده است.

اما من می‌خواستم به مسئله‌ی بازگشت به هویت، به نوعی دیگر اشاره کنم. قبلاً دیدیم که ایرانیانی که به اروپا رفته بودند، اولین کسانی بودند که از هویت صحبت کردند. حالا می‌بینیم که مهاجران ایرانی دوباره همین بحث را شروع کرده‌اند و مسئله‌ی هویت برای آن‌ها بسیار مهم است. دلیل واضح است و تا اندازه‌ای هم طبیعی است. کسانی که از مملکت خود جدا می‌شوند، می‌خواهند ثابت کنند که چنین و چنان بوده‌اند، و می‌خواهند که این هویت را به نسل‌های بعدی منتقل کنند.

یکی از مسایلی که الآن میان مهاجران مطرح است، این‌ست که ایران را چگونه باید به بچه‌ها منتقل کرد. و گاهی اوقات، به این دلیل که اطلاعات کامل نیست، چیز خیلی درستی از آب در نمی‌آید. به‌همین دلیل هم باید بسیار مواظب بود که این هویتی که ایرانیان مهاجر به‌شکل جدید مطرح و به نسل دوم و سوم منتقل می‌کنند، درست باشد. من گاهی در رادیو و تلویزیون‌های آنان چیزهایی می‌بینم که درست نیست. برخی از این نسل دومی‌ها که نسبت به مملکت پدران‌شان خیلی شور و هیجان دارند، گاهی چیزهایی می‌گویند که باید مواظب بود. ما احتیاجی نداریم که از خودمان هویت بسازیم. لغت «ساختن» که در بحث ما آمد، اصطلاح علمی است. اما ما الآن «ساختن» نمی‌خواهیم، ما باید هویت‌مان را بشناسیم...

اما در مورد این بیست سی سال اخیر، من فکر نمی‌کنم در این زمینه کار زیادی انجام شده باشد. جز این که برخی خودشان را «هویت‌گرا» گفته‌اند، اما معلوم نیست که منظورشان چیست. یعنی در مقابل «تجددگرایی»، عده‌ای هم هویت‌گرا شده‌اند. این یکی از مشغولیات روشنفکران ایرانی شده است...


هویت ایرانی و جمهوری اسلامی
آر.اف.ای: آقای مناف‌زاده، آیا انقلاب اسلامی واکنشی به آن هویت‌سازی بوده؟
◼ علی‌رضا مناف‌زاده: انقلاب اسلامی را می‌توان واکنشی دانست در مقابل هویت لائیکی که از مشروطه به بعد در ایران ساخته شد. اما جالب اینست که رهبران جمهوری اسلامی، بعد از این که به‌قدرت رسیدند، متوجه شدند که باید یک کشور را اداره کنند. در نتیجه از همان زمانی که جنگ ایران و عراق شروع شد، در گفتمان‌های سیاسی، «امت اسلامی» جای خود را به «ملت بزرگ ایران» داد.

البته آن‌چیزی که ما هویت ایرانی یا هویت جمعی ایرانیان می‌نامیم، اشکالات زیاد هم دارد. در حال حاضر اقوام گوناگون ایران هم به‌سمت ساخت و پرداخت هویتی رفته‌اند. یعنی آن‌ها به نوعی به هویت ملی اعتراض می‌کنند.

حال چگونه می‌شود که هویت‌های قومی و هویت‌های منطقه‌ای را در این هویت «ناسیونال» ادغام کرد، مسئلۀ‌ای است که باید در باره‌ی آن اندیشید. این مسئله، روز‌به‌روز بیش‌تر مشکل ایجاد می‌کند و این بحث‌ها هم روز به روز شدت بیش‌تر می‌گیرد.

آر.اف.ای: آقای بهنام، آیا شما در حال حاضر در ایران بحران هویت، یا مشکل خاصی می‌بینید؟ به‌هر حال این همه بحث که در این باره شنیده می‌شود نشان می‌دهد که مسئله‌ای وجود دارد، این مسئله چیست؟
◼ جمشید بهنام: اول، همان مسئله‌ای است که آقای مناف‌زاده هم گفتند، یعنی بحث اقوام. حتماً باید در این باره بحث کرد.

اما در باره‌ی هویت ایرانی به‌طور کلی، من زیاد نگران نیستم. من فکر می‌کنم ایرانی‌ها به هویت خود آگاهند و این هویت وجود دارد. ما مثل کشورهای تازه به دوران رسیده نیستیم... هویت ایرانی سر جای خود هست، اما مسلماً می‌توان در بارۀ شکل آن بحث کرد.

آر.اف.ای: آقای مناف‌زاده سخن آخر به عهده‌ی شماست...
◼ علی‌رضا مناف‌زاده: همان‌طور که آقای بهنام در آغاز گفتند، کتاب من باید حتماً به زبان فارسی ترجمه شود. کتاب به این دلیل به زبان فرانسه نوشته شده که اروپاییان به این مسئله توجه کنند. اما باید حتماً به فارسی ترجمه بشود و در اختیار ایرانیان قرار گیرد تا ببینیم که چه می‌گویند.

با سپاس فراوان از آقایان جمشید بهنام و علیرضا مناف‌زاده که برای ضبط این گفتگو در استودیوی رادیو بین‌المللی فرانسه حضور یافتند.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- پس از انجام این گفتگو، علی‌رضا مناف‌زاده اصل مقاله‌ی مورد اشاره را در اختیار رادیو بین‌المللی فرانسه قرار داد. در زیر، پس از توضیح کوتاه علی‌رضا مناف‌زاده، متن کامل مقاله‌ی مشفق کاظمی را مشاهده می‌کنید. با تشکر دوباره از علی‌رضا مناف‌زاده...
[٢]- مقاله‌ی زیر به‌قلم مشفق کاظمی، از اعضای هیئت تحریریه‌ی مجله‌ی نامه‌ی فرنگستان، نمونه‌ای است از آن‌چه روشنفکرانِ ایرانی در اوایل قرن بیستم، پیش از خلع قاجاریه و به قدرت رسیدن رضاشاه، به‌عنوان نظام سیاسی برای آینده‌ی ایران پیشنهاد می‌کردند. روشن است که در این باره همه‌ی روشنفکران ایرانی در آن زمان یکسان نمی‌اندیشیدند، اما غالب آنان درپی دولتی نیرومند بودند که فرمانروایی مقتدر بر آن حاکم باشد. مقاله گویاتر از آن است که نیازمند توضیح باشد. نویسنده از اوضاع و احوال کشور و از نتایج انقلاب مشروطیت چنان ناامید است که آرزو می‌کند در ایران نیز مردی همچون موسولینی سربرآورد و کشور را به راه پیشرفت و ترقی هدایت کند:
به قلم مشفق کاظمی، (نامه‌ی فرنگستان، شماره‌ی ۱، سال اول، برلین، اول ماه مه ۱۹۲۴)
حالا چندی‌است در ایران رسم شده است بگویند: باید انقلاب کرد. باید خون ریخت.
من هم موافقم باید خون ریخت. باید انقلاب کرد. باید اقلاً صدهزار نفر از نُه میلیون جمعیت را تلف نمود. ولی چطور و چسان؟
مشهدی احمد بقال که زندگانی خود را رفتن روضه، گرفتن دو سه زن، اطاعت کورکورانه‌ی آخوند محل می‌داند، قادر به انقلاب کردن نیست. آقاشیخ بی‌سواد هم که در مدرسه.... هیئت قدیم را خوانده، هنوز به اعتقادات سخیف خود استوار مانده، در دهان گرفتن آب خزانه‌ی حمام را - که بر اثر کثافت مرد و زن متعدد، رنگین و غلیظ و متعفن شده - مستحب می‌داند، قائد انقلاب نخواهد شد.
پس چه باید کرد؟ بایستی مأیوس گشت و امور مملکت بلادیده را به قضا و قدر خیالی واگذار کرد یا رخت از آن محیط بربست و در میان اجانب قرار گرفت؟
از توسعه‌ی فکر اخیر با تمام قوا باید جلوگیری کرد، چه بالاخره اگر جوانان امروزی (مقصود جوانان تحصیل‌کرده‌ی حقیقی است) هم قادر به ترمیم اوضاع اجتماعی نگردند، کار این سامان به کجا خواهد رسید؟
باید در ایران ماند، باید خون جگر خورد، محبوس شد، جریمه داد، ولی از ذکر حقایق خودداری نکرد.
تنها راهی که در بدو امر به نظر می‌آید بتواند باعث انقلاب گردد، تربیت و سیر تکامل تدریجی است. البته این طریق بهترین و مشروع‌ترین وسیله‌ی انقلاب است. اما همان‌طوری که می‌بینیم تدریجی است. در صورتی که خرابی اوضاع فعلی، عقب‌ماندگی از دنیای متمدن امروزی دیگر فرصت تحمل باقی نمی‌گذارد و از طرف دیگر، اروپایی هم که حاضر نخواهد شد دست روی دست گذارده منتظر شود تا ما به او رسیده، همقدم گشته یا پیش بیفتیم.
تا اکثریت مملکت را عمامه به‌سرهای بی‌سواد، مردمان عامی تشکیل داده، با طریق قانونی نمی‌توان تغییراتی در امور داد. هر قانونی طرح گردد، ایرادی از طرف آخوند جاهل خواهد داشت و همین که لازم شود، یک‌عده به تلگراف‌خانه آمده بدون این‌که بفهمند صحبت از خواستن و نخواستن چیست، فریاد کرده، زاری و تضرع نموده خواهند گفت: نمی‌خواهیم، نمی‌خواهیم.
اگر از آن‌ها بپرسند چه‌چیز را نمی‌خواهید و چرا نمی‌خواهید؟ جواب خواهند داد نمی‌خواهیم، آقا در بالای منبر گفته است هرکه بخواهد کافر است! کافر!
گویا دیگر برای ادعای خود احتیاج به اقامه‌ی دلیل نداشته باشم. تاریخ مشروطیت مملکت بهترین نمونه‌ها است.
چه اندازه تلگرافات جعلی به اسم معاریف تا حال در جراید خوانده و چه‌قدر تشکرنامه‌های دروغی از انتخاب فلان وکیل ملاحظه کرده‌اید مربوط به این است که تا چه حد روزنامه‌های سمج طهران در محیط منزل شما رخنه پیدا کرده‌اند.
با این طریق واضح است وضع قوانین مفید و مقتضی امکان نداشته، زیرا با هو و جنجالِ بی‌سوادها و مخالفت و تکفیربازیِ آخوندها از میان خواهد رفت.
از طرف دیگر، وکلا هم شخصاً قادر به وضع یک‌چنین قوانین نیستند. زیرا اکثریت آن‌ها از تعلیمات مدرسه‌ی ابتدایی بی‌بهره‌اند. آخر تصدیق کنید منشی ماشاالله کاشانی درد مملکت را می‌فهمد یا سید پرحرف خرسوار!
درمیان تمام وکلا چهارپنج نفر تحصیل‌کرده صحیح وجود دارد آن‌ها هم بر اثر اختلاف مسلک ممکن نیست بتوانند باهم کار بکنند و مخصوصاً بعضی بقدری ننگین‌اند که معاشرتشان باعث شرم و خجالت است.
وقتی ملت و وکلا نتوانند دردهای مملکت را درمان نمایند، به که باید متوسل شد. تهمت اجنبی‌پرستی به من مزنید! یک‌چنین پیشنهادی را من نخواهم کرد.
من می‌گویم در مملکتی که وضعیات آن صورت اوضاع فعلی ایران را دارد، فقط فکر فرد می‌تواند نجات جامعه را باعث شود. فکر فرد، عمل فرد.
ولی این فکر از طرف که و عمل با چه طریق باید باشد.
مسئله ساده نیست. تکان دادن به یک جامعه‌ی خموده، سهل پیش نمی‌رود. باید فکر بی‌اندازه عمیق و عمل بی‌حد متین باشد.
همان طوری که حکومت اکثریت عالِم در همه موقع نجات ملتی را باعث شده، حکفرمایی اکثریت جاهل به تصدیق تاریخِ هیجده‌ساله‌ی مشروطیت ایران، مایه‌ی عقب افتادن ایرانی گردیده است.
در محیطی که در صد نفر آن به زحمت یک‌نفر سواد فارسی دارد، چگونه می‌توان تکیه به اکثریت و حکومت پارلمانی نمود؟ در محیطی که هر بی‌سواد جاهلی نه تنها در اطراف سیاست ایران، بلکه در اطراف سیاست عالَم اظهار عقیده می‌کند، چگونه رأی اکثریت می‌تواند حکومت کند؟ در محیطی که به نام آزادیِ قلم و ملت هر جاهل متملقی قلم در دست گرفته، نه روزنامه بلکه فحش‌نامه اداره کرده به عِرض و ناموس دزد و غیردزد حمله می‌کند، چه شکل می‌توان به اکثریت عقیده داشت؟ در محیطی که هر آخوند بی‌سواد محکمه باز کرده مردم را تکفیر نموده، زن را به خانه حرام می‌کند، چه قسم ممکن است حکومت قانونی ترتیب داد؟
باید یک صاحب‌فکر، فکر نو، زمام حکومت را در دست گرفته با یک عمل، عمل تازه، خاتمه به این وضعیات بدهد.
ولی صاحب یک‌چنین فکر و یک‌چنین عمل از میان چه قبیل اشخاص باید برخیزد؟
حتماً آخوند نخواهد بود. زیرا خوشبختانه ریاکاری افراد بی‌سوادِ این‌دسته روز به روز ظاهر شده، دیگر نزدیک است کسی به گفته‌های آن‌ها وقعی نگذارد.
بازاری و کاسب نمی‌تواند باشد. زیرا بدبختانه اکثریت آن‌ها علاوه بر بی‌بهره بودن از معلومات جدیده به اندازه‌ی آخوندها از علوم قدیمه هم اطلاع ندارند.
به عقیده‌ی من یک‌چنین شخصی از میان افراد تحصیل‌کرده‌ی امروزی مخصوصاً آن‌هایی که به محیط اروپا کاملاً آشنا هستند باید برخیزد.
برای او دو صفت لازم است: جدیت و علم.
او باید بداند که چه می‌خواهد بکند و با بهترین طریقی که ممکن است فکر خود را به عمل بیاورد. داراییِ یکی از این دو صفت ما را به سر منزل مقصود نخواهد رساند. زیرا دیکتاتوری که تنها جدیت دارد، با این‌که می‌خواهد عمل خود را ظاهر سازد، بر اثر بی‌علمی اغلب اعمالی را شروع می‌نماید که پایه‌ی آن بر روی اساس صحیح نیست. و اگر برعکس معلومات داشته فاقد جدیت باشد، دیگر بی‌خاصیت‌تر و می‌توان گفت به‌هیچ وجه مثمر ثمری نخواهد بود.
موسولینی رئیس‌الوزرای فعلی ایطالیا دیکتاتور است. موسولینی هر دو صفت را دارا است. موسولینی هم معلومات دارد و هم جدیت. موسولینی مواجه مشکلات عدیده گردیده، ولی همه موقع با فکر و در نتیجه عملیات خود آن‌ها را رد کرده است. موسولینی مقصود خود را فراموش نکرده، از همه بالاتر موسولینی لیدر حزب فاشیست است. موسولینی می‌گوید برای من جمهوری و شاه فرق ندارد. باید فاشیست حکومت کند و همچنین در این اواخر در آخر نطق خود گفت: می‌شنوم که ما را تهدید می‌کنند. خیلی خوب من هم به تهدید‌کنندگان می‌گویم ما با خون آمده و با خون خواهیم رفت. موسولینی ظاهراً به پارلمان عقیده دارد، ولی در مواقع لزوم با تهدید اکثریت برای خود تهیه کرده، لوایح پیشنهادی دولت را می‌گذراند. یک‌چنین دیکتاتوری ایران هم لازم دارد.
تکیه به اکثریت همان‌طوری که گفته شد، بی‌نتیجه است. در محیطی که غالب مردم معنی پارلمان و مشروطه را نمی‌فهمند، حکومت قانونی صورت نخواهد گرفت. در محیطی که وکلای آن هر دقیقه تغییر عقیده می‌دهند، در محیطی که حزب و مسلک وجود ندارد، دولتِ مسئول نمی‌تواند تشکیل شود.
باید این فکر را همواره قوت داد. باید به هموطنان بی‌اطلاع عزیز که دل زیبایی داشته، همه چیز را برای ایران آرزومندند، فهماند که با ترتیب فعلی تشکیل حکومتی به شکل حکومت‌های دول متمدنه غیرممکن است.
اگر انقلاب ایران صحیح صورت گرفته بود، یک‌چنین نتایج تلخی برای ما باعث نگردیده، اگر تقاضای آزادی حقیقتاً از حلقوم افراد ایرانی برخاسته بود، اوضاع هیجده‌ساله‌ی مشروطیت با این طریق ننگین و شرمگین نبود.
انقلاب ناقص بود، اکثریت مردم جاهلانه قدم در این میدان گذارده، نفهمیدند چه می‌خواهند. و اگر با وضع فعلی پبش رود، شاید صد سال دیگر هم اهالی طهران و سایر ولایات بالاخره نفهمند چه خواسته و چه به دست آورده‌اند.
باید آن فرمانفرمای مطلق، آن فرمانفرمای مطلقی که علم و عمل را تواماً دارا بوده خود را حاضر فداکاری می‌نماید، خاتمه به وضعیات فعلی داده، ترتیب زندگانی شیرین برای آتیه بدهد.
والا هدایت مرکز ثقل جاهل جز هدایت کور برای کور چیز دیگر نخواهد بود!
حالا ای افراد علاقمند، بیایید متحد شوید و این فکر را توسعه دهید. چاره جز این نیست. انقلاب غیر از این که دیکتاتوری زمینه‌ی آن را تهیه نماید، صورت نمی‌گیرد. تکامل تدریجی وسیله‌ی بس بطئی است. باید مشت آهنین دهان آخوند بی‌سوادی را که نشر معارف را باعث بی‌دینی می‌داند، خُرد نماید. باید تصمیم غیرقابل‌تغییر دیکتاتورِ عالمِ جوان به این هوچی‌گری‌ها و مغلطه‌بازی‌ها خاتمه دهد. باید فهم او، فکر او، جدیت او مسائل معضله را حل نماید.
وگرنه خود تصور کنید با آرامیِ پیشرفت فعلیِ معارف چند سال طول می‌کشد که وکیل شما وکیل حقیقیِ باسواد باشد. چند سال طول می‌کشد که وکیل شما «انستیتو پاستور» را اصطبل ترجمه نکند! چند سال دیگر باید تحمل کرد تا وکیل در مجلس مشروطه، آمریکا را مشروطه‌ی هشتصد‌ساله نداند.
بالاخره چندسال طول می‌کشد تا وکلای با سواد، وکلای حقیقی، وکلای با مسلک، وکلای وطن‌دوست در روی کرسی‌های مجلس قرار گیرند.
خوشبختی در این است که آثار یک‌چنین وقایع در مملکتِ باستانی ظاهر شده است. چه، با این‌که وکلای دوره‌ی جدید از هیچ جهت از رفقای سابق خود عقب نمی‌مانند، حتماً باید دانست که خیلی بیش از آن‌ها فهمیده و یا نفهمیده کار خواهند کرد.
زیرا این‌بار مشت آهنین در عقب سر آن‌هاست. زیرا امید می‌رود که این‌ دفعه اقلاً اگر از روی ترس هم شده است، هر ساعت اقلیت و اکثریت جدید تشکیل نیابد.
ولی معلوم نیست چرا حالا که یک‌چنین مشت آهنین وجود دارد، حالا که ما خود می‌دانیم بیست و هشت هزار رأی شیراز و سی و دو هزار رأی مشهد و پانزده هزار رأی تبریز ساختگی است، قدرتِ سرنیزه برای انتخاب وکلای باسواد به کار نرفته است؟ چرا در عوضِ آخوندهای بی‌سواد، افراد تحصیل‌کرده انتخاب نشده‌اند.
از این مجلس هم باید ناامید بود. سوء سابقه‌ی اغلب منتخبین اجازه‌ی امید نمی‌دهد. به یک فکر و یک عمل بیشتر می‌توان اطمینان نمود. زیرا بالاخره قصد او زودتر ظاهر می‌گردد. درصورتی که نظریه و فکر این وکلای بوقلمون‌رنگ را حتا در روز محشر هم نمی‌توان فهمید.
حالا بار دیگر می‌گویم اگر می‌خواهید انقلاب کنید، اگر می‌خواهید سدهای راه ترقی معارف را از میان بردارید، اگر می‌خواهید روزی لذت آزادی را، آزادی که امروز اروپایی در آغوش دارد، بچشید، دیکتاتور عالِم تولید کنید.
دیکتاتور عالِم، دیکتاتور ایده‌آل، با هر قدم خود چندین سال سیر تکامل را پیش می‌برد.
یک‌چنین مجلسی که صندلی‌های آن چندین هزار تومان خرید و فروش می‌شود، یک‌چنین مجلسی که برگزیدگان ملت (!) جز پر کردن جیب خود و داخل نمودن اقوام در ادارات از آن نظری ندارند، یک‌چنین مجلسی که محل پرحرفی چندین نفر آخوند و کلاهی بی‌سواد است، باید بسته شود.
این قبیل مجلس‌ها سعادت ایران را باعث نخواهند شد. این قبیل وکلا کشتیِ بادبان‌گسیخته‌ی این مملکت را به کناری نخواهند رساند.
در تحت عنوان حکومت مطلقه‌ی «دیکتاتوری» همه چیز قابل تحمل است. زیرا بهترین جواب برای اشخاص ناراضی این است که: او چنین می‌خواهد، او فعلاً قادر و توانا است، چه می‌توان کرد.
ولی آخر شرم‌آور نیست که با وجود پارلمان در مملکت، زن در میدان عمومی چوب بخورد؟ آخر ننگین نیست که با حضور پارلمان حکم شکستن قلم و بریدن زبان صادر شود؟ البته این طریق حکومت همان‌طوری که گفته‌اند جز شترگاوپلنگ چیز دیگری نباید نامیده شود.
بالاخره من منظورم از نگارش سطور فوق این است که چون اکثریتِ ملت شش‌هزار ساله (!) را توده‌ی بی‌سواد جاهل، آلت دست آخوند، تشکیل می‌دهد، باید از بروز یک انقلاب اجتماعی صحیح برای بار دوم هم ناامید بود. زیرا هنوز با این که افراد ایرانی در منتهای ذلت زندگانی می‌نمایند، تمیز سرچشمه‌ی بدبختی‌های خود را نداده، در این صورت نمی‌توانند جنبه‌ی مشترکی را در میان گرفته، در تحت یک مرام و مقصود عملیاتی را اجرا دارند.
بنابراین، جز این‌که فعلاً به دست توانای فرد مطلع خود را امیدوار سازیم، راه دیگری در پیش نیست.
او باید عملیاتی را شروع کند که ملت را برای انقلاب حقیقی آماده سازد. او باید راهنما شده، خائن و خادم را تمیز داده، لذت زندگانی واقعی را به مردم بچشاند.
حالا فکر کنید اگر با یک‌چنین صفات، شخصی را در اطراف خود می‌بینید، تقویتش نموده این مقام را به او بدهید. زیرا بالاخره او باید مرد نو ایران باشد. او باید فکر نو آورده، عصر نو برای اهالی مملکت باستانی ایران تهیه نماید!
برلن، ۱۲ آوریل ۱۹۲۴


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

رادیو فرانسه به زبان فارسی rfi