فهرست مندرجات
يکی از مسائلی که همواره ذهن انسان را بهخود مشغول داشته است، مسئله شناخت و معرفت است.
شناختی که همراه با يقين باشد و اعتبار آن با گذشت زمان و تغيير شرايط روزگار کاستی نگيرد و از بين نرود، هميشه برای آدمی از مطلوبترين چيزها بوده است. در اين جهت، همه فلاسفه کوشيدهاند، از جمله فيلسوفانی که در آثار خود به مسئله شناخت توجه شايانی داشته است، يکی هم افلاطون است. افلاطون که دينداران او را اين حکيم بزرگ الهی میخوانند، در بحثهای خود پيرامون شناسايی ابتدا پرسشی را به اين شکل طرح میکند که شناخت حقيقی چيست و بهچه چيزی تعلق میگيرد؟
پس از طرح اين پرسش اساسی، افلاطون بهروش مخصوص خود به حل آن میپردازد. در اينجا، راه حل اين مسئله فلسفی، از ديدگاه افلاطون بررسی میشود.
افلاطون در رساله تئتتوس (Theaietos) و جمهوری (Republic) بيش از هرجای ديگر، در باب شناخت سخن گفته است. در رساله تئتتوس به تفضيل آرای نادرست درباره شناخت و معرفت میپردازد و ضمن انتقاد از آنها، هيچ يک را شايسته نام شناخت واقعی نمیداند. اما در رساله جمهوری که به موضوعات متنوعی میپردازد و از مهمترين رسالههای افلاطون شمرده میشود، قسمتی را هم به بيان آرای خود درباره شرايط شناسايی اختصاص میدهد. در اينجا برای آشنايی با تفکر افلاطونی از اين دو رساله بهره خواهيم جست.
[↑] شناخت و ادراک حسی
در کتاب تئتتوس افلاطون از زبان سقراط به گفتگو با تئتتوس که يک جوان دانشپژوه رياضی بود، مشغول میشود و نظر او را در باره شناخت حقيقی جويا میشود و سپس بر عليه سوفيستها بخصوص پروتاگوراس که معروفترين آنهاست دليل میآورد و نظر آنها را رد میکند. پروتاگوراس، معتقد بود که شناخت حقيقی همان شناختی است که ما با حواس خود بدست میآوريم، او از اين بيان نتيجه میگيرد که حقيقت نسبی است و هيچ دانش پايدار و مطلقی وجود ندارد. افلاطون به انتقاد از ادراک حسی میپردازد و نارسايیهای آن را از جهات ديگری هم آشکار میسازد و در نهايت بیپايه بودن اعتقاد به اينکه شناسايی حسی يقينآور است را نشان میدهد.
[↑] معرفت حقيقی
پس از اين مرحله طبعاً اين پرسش پيش میآيد که: معرفت حقيقی چگونه چيزی است و از چه طريقی بايد تحصيل شود؟ بهنظر افلاطون شناخت حقيقی اصولاً همراه با يقين و استواری است. برای شناسايی حقيقی که بهحصول يقين بينجامد، دو ويژگی را بايد انتظار داشت:
- ۱- خطاناپذير بودن،
٢- به امور پايدار تعلق داشتن
ويژگی اول ضامن صحت و درستی يک معرفت و ويژگی دوم ضامن دوام و ثبات آن است. افلاطون معتقد بود که انسان میتواند با بهکاربردن روش درست در انديشيدن به معرفت حقيقی دست پيدا کند.
[↑] نارسايی حواس
بهنظر افلاطون هيچ يک از ادراکات حسی ما دارای ويژگیهای ياد شده نيست. زيرا همانطور که نقش حواس را در آگاهی از اشياء نمیتوانيم انکار کنيم، ولی در عين حال حواس ما بهطور دائم در معرض خطا قرار دارد. خطاپذيری حواس به ما اجازه نمیدهد تا از طريق آن به يقين دست يابيم و به آگاهیهايی که با آن تحصيل میکنيم اعتماد کامل داشته باشيم؛ بههمين دليل ادراک حسی، نسبی است، يعنی از شخصی به شخص ديگر فرق میکند و در پارهای موارد فريبنده و تحت تأثير عوامل مختلف است. از طرف ديگر، اگر به جهان طبيعت يا جهانی که ما با حواس خود با آن ارتباط داريم، توجه کنيم، مشاهده میکنيم که همه چيز در حال تغيير و تحول است و هيچ پديدهای وضعيت ثابت ندارد. زمين و اجرام آسمانی بر مدار خود در چرخش اند و همه شواهد حاکی از بيقراری جهان مادی است. افلاطون اين پيام هراکليتوس، (فيلسوف نامی قبل از سقراط) را به نيکی پذيرفته بود که میگفت "شما نمیتوانيد دو بار در يک رودخانه گام نهيد، زيرا آبهای تازه است که همواره جريان دارد و بر شما میگذرد"
بنابراين حواس ما از يک سو، پيوسته در معرض خطا و لغزش واقع هستند و از سوی ديگر، با اموری سر و کار دارند که نمیتوان ثبات و پايداری را در آنها سراغ گرفت و بههمين دليل برای هميشه از اين که معرفت و شناسايی حقيقی را برای آدمی به ارمغان بياورند محروم خواهند بود، بههمين دليل افلاطون اينگونه ادراک را شايسته اعتنا نمیداند.
[↑] شناسايی واقعی در کجاست؟
افلاطون پس از خردهگيری از ادراک حسی، برای رسيدن بهشناسايی يقينی و معرفت حقيقی راه حل تازهای ارائه داده است که به نظريه "مُثُل" شهرت دارد. راه حل افلاطون شامل دو مرحله است، بدين شرح:
- ۱- برای حصول معرفت حقيقی بايد از سطح حواس فراتر رفت و از ابزار ديگری بهنام "عقل" بهره جست. ادراک عقلانی، ادراکی است که میتوان ساحت آن را از هرگونه خطايی پاک کرد. بهعبارت ديگر، مشخصه اول در معرفت حقيقی که همان خطاناپذيری آن است را بايد با بهکار بردن قوه عقل تأمين کرد.
٢- از نظر افلاطون در عالم طبيعت که پيوسته در حرکت و دگرگونی است، نمیتوان به چيز ثابت و با دوامی دست يافت. بنابراين ويژگی دوم در معرفت حقيقی يعنی تعلق داشتن به امور پايدار، در جهان محسوسات تأمين نمیشود. بلکه بايد آن را در جهانی برتر از طبيعت جستجو کرد. افلاطون موجودات جهان ماوراء طبيعت را "مثال" ناميده و جمع آن "مُثُل" خوانده میشود. مثل، گوهرهای اصيل و جاودانهای هستند که موجودات اين جهان همگی بدل آنها محسوب میشوند. مثال، ترجمه کلمه Idea است.
برای درک بهتر نظر افلاطون به اين نمونهها توجه کنيد.
- الف – حسن يک انسان است.
ب- پروين يک انسان است.
ج – رضا يک انسان است.
با اينکه حسن، پروين، رضا چند شخص مختلفند، اما آنها در يک چيز مشترکند، که آنهم انسان است. میدانيم که کلمه انسان يک تصور کلی است و ما برای شناخت حسن، پروين، رضا از اين تصور کلی استفاده میکنيم. اما خود اين تصور کلی انسان به چه چيزی دلالت میکند؟ شايد بگوئيم اين تصور دلالت میکند به اين که همه روی دو پا ايستاده اند و دو دست آزاد دارند و يا همه سخن میگويند و... ولی بهنظر افلاطون اين الفاظ کلی بر يک موجودات حقيقی در عالم مُثُل دلالت میکنند، يعنی تصور کلی انسان، اشاره به يک مثال انسان دارد که در عالم مثل قرار داشته و حسن و پروين و رضا و همه انسانهای ديگر سايه او بهشمار میروند و يا بهعبارت ديگر، همه انسانها از مثال انسان بهرهمند هستند. يعنی از ديد افلاطون همه تصورات کلی از قبيل عدالت، زيبايی، نيکی و... دارای مرجع حقيقی هستند که آنها را بايد در عالم مثل سراغ گرفت و تنها با يک سير عقلانی است که میتوان آنها را چنان که هستند، ادراک کرد. حس و تجربه فقط سايههای مثل را در جهان طبيعت درک میکند و از ارداک خود مثل که ثابت و يکسان باقی میمانند ناتوان است.
[↑] تمثيل غار
افلاطون سير عقلانی بهسوی معرفت حقيقی يا شاسايی "مثل" را در کتاب "جمهوری" به کمک تمثيلی معروف به تمثيل غارييان ارائه داشته است. اين تمثيل را افلاطون در ضمن گفتگوی سقراط با شخصی بهنام گلاوکُن مطرح ساخته است.
در اين مثال افلاطون غاری را تصور میکند که در اين غار انسانهايی قرار دارند که دست و پایشان با زنجير بسته شده و امکان حرکت از جای خود را ندارند. انسانها رویشان به ديوار و پشتشان به دهانه غار است. در بيرون غار آتشی فروزان است که پرتو آن به درون غار میتابد. بين آتش و زندانيان راهی مرتفع و ديواری کوتاه وجود دارد، شبيه پردهای که شعبدهبازان ميان خود و تماشاگران میآويزند تا از بالای آن هنر خود را به نمايش درآورند. در بيرون غار رفت و آمد انسان و حيوان وجود دارد که از بالای ديوار پيداست. سقراط میگويد مَثَلَ ما مثل آن زندانيان است که از خود و از يکديگر جز سايهای که در اثر آتش بيرونی از اشياء به ديوار غار افکنده شده چيزی نمیبينند. زندانيان بهجز سايهها بههيچ چيز ديگری باور ندارند. حال اگر کسی زنجيرها را از دست و پای اين زندانيان باز کند و آنها را به خارج غار ببرد تا به روشنايی آتش بيرون بنگرند، طبعاً چشمان آنها آزرده خواهند شد و قادر نخواهند بود که اشياء واقعی را که تا آن زمان تنها سايهای از آنها ديده بودند، درست ببينند. پس بايد چشمان آنها بهتدريج به روشنايی عادت کنند تا به ديدن اشياء گوناگون توانا شوند. نخست سايهها و تصاوير اشخاص و اشياء را که در آب میافتند، بهتر از چيزهای ديگر تميز خواهند داد. در مرحله دوم، خود آدميان و اشياء را خواهند ديد. پس از آن به تماشای آسمان و ستارگان خواهند پرداخت، ولی آنها را هنگام شب بهتر مشاهده میکنند، زيرا ديدگانشان بهروشنايی ماه و ستارگان زودتر عادت خواهند کرد و حال آنکه روشنايی خورشيد چشمهای آنها را رنج میدهند. سرانجام در مرحله چهارم خواهند توانست خورشيد را مشاهده کنند.(نه انعکاس خورشيد در آب بلکه خود خورشيد)
سقراط در ادامه میگويد: زندانیها چون اين تمرينها را پشت سرگذاشتند و به اين مرحله رسيدند، درخواهند يافت که پديدآورنده سالها و فصلها و ماهها و همه چيزهايی که در عالم ديدنیها وجود دارد، خورشيد است و در عين حال علت اينکه توانستند بهتدريج همه ديدنیها را در مراحل مختلف ببينند همان خورشيد است.
سقراط میگويد: گلاوکن عزيز اين تمثيل را با مطالبی که قبلاً گفتيم تطبيق کن. اگر زندان غار را با عالم محسوسات و پرتو آتشی را که به درون غار میتابد، با نيروی خورشيد تطبيق کنی و اشياء بيرون و انسانهای در حال رفت و آمد را به عالم مُثَُل تطبيق دهی و خارج شدن آدمی از غار و تماشای اشياء گوناگون در روی زمين را سير و صعود روح آدمی به عالم شناسايی بدانی، در اين صورت عقيده مرا که به شيدنش آنهم اشتياق داشتی، درست يافتهای، بههر حال من برآنم که آدمی در عالم معرفت حقيقی در پايان سير و سلوک و پس از تحمل رنجهای طاقتفرسا در میيابد، مبدأ همه مثل يعنی مثال "نيک" است. و نيز تصديق میکند که همه سايهها و تصاوير جلوهگاه خوبی و زيبايی اوست.
تعبير افلاطون از خداوند، مثال نيک يا خير يا زيبا است.
[↑] تذکر
نظريه مثل، جهانی باشکوه را پيش چشمان ما ترسيم میکند که میتوان آن را به يک تابلوی زيبا تشبيه کرد که نقاشی چيره دست تمام اجزای آن را با ذوق سرشار خود استادانه قلمزده و پرداخته است. با اين اوصاف، باز هم، اين نظريه، خالی از عيب و نقص نيست. بهطوری که فيلسوفان بعد از افلاطون به بيان نقاط ضعف نظريه مثل پرداختهاند.[۱]
[↑] پینوشتها
[۱]- گوهرهای اصيل و جاودانه، سايت وابسته به معاونت سيمای سازمان صدای و سيمای جمهوری اسلامی ايران
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ سايت وابسته برنامۀ انسان و دانش، پايگاه اطلاع رسانی شبکه آموزش سازمان صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>